شیخاص!
 
 
دنیای یک شیخ خاص
 
برخيز و نما زمين ز خون رنگارنگ‏
زنْ خصم شكست‏خورده را سر بر سنگ‏
يك دستِ تو مُصحف است و قرآن خدا
وندر كف ديگرت بود تير و تفنگ‏

برخيز برانيم به ميعاد شرف‏
تا كرب و بلا، سامره و شهر نجف‏
برخيز و نما دور ز خود آيه‏ى يأس‏
يك گام نمانده است تا مرز هدف‏

برخيز دلا! برطرف آلام كنيم‏
نصرت ز تماميّت اسلام كنيم‏
برخيز كه گُلنعره‏ى تكبير زنيم‏
با تيغ، نوازش سرِ صدّام كنيم!

سروده‏شده در سال 61 كه در كلاس چهارم دبيرستان پاسداران قزوين مشغول تحصيل بودم.


در روز ازل كه عهد را بست شهيد
از قيد تعلّق به جهان رست شهيد
بر چهره‏ى تابان فلق بوسه نهاد
چون قطره به بحر حق بپيوست شهيد
1/7/63

اى طالب معشوق! رو پروانه‏وش شو
پا و سر و پر سوخته از آتشَش شو
سيراب خواهى گر شدن از آب كوثر
در وادى پيكار، همراه عطش شو
8/7/63

معشوق مرا به خاك و خون مى‏طلبد
سر بر سر نيزه واژگون مى‏طلبد
در بستر خود نخُسبم آخر كه مرا
از موطِن خود رفته برون مى‏طلبد
11/7/63

با نرخ نبود، يارْ بودم بدهد
در مُلك ابد، حكم خلودم بدهد
هر تير كه خصم دون زند بر بدنم‏
بالى است كه امكان صعودم بدهد

در باغ درون غنچه‏ى اميد بُود
ما باد بهار و خصم چون بيد بُود
گفتى كه چرا چنين به ره مى‏تازيد
ما را طمع منزل جاويد بُود

سرباز خدا چو بر صف دشمن زد
فرياد كشيد خواست چون بستيزد:
«امكان بقا چو با فنا در ره اوست‏
جز فيض شهادتم در اين ره نسزد»

آن كس كه به فيضِ «قُتلوا» نايل شد
«لاتَحسَبَنِ» خداى را شامل شد
غم نيست كه لب تشنه فدا گشت از آنك‏
بر سفره‏ى «يُرزقون» حق، نازل شد

اى باد رسان به خصم دون اين نامه‏
با اشك نوشتم و به خونين خامه:
كه: «اى خصم زبون! بسيج ما افكنده‏
در كاخ ستم به بانگ خود هنگامه»
18/7/63

گُل‏غنچه‏ى شمع پيچش و تاب دهد
ره نيمه‏ى شب نشان چو مهتاب دهد
بنگر كه چگونه اين درخت سُتوار
با اشك به پاى خويشتن آب دهد
17/8/63

بر خرمن خصم، آتش كينه‏ى تو
باشد به يقين عادت ديرينه‏ى تو
شك نيست كه هر مدالى از دست برفت‏
جز زخم ستم به صفحه‏ى سينه‏ى تو
8/9/63

به ياد پسرخاله‏ى شهيدم احمد كمالى تقى‏پور
اى آنكه برون ز ملك و اقليم تنى‏
بگشا لب و گو به يار ديرين سخنى‏
در مكتب و درس اگرچه همشاگرديم‏
در مدرسه‏ى عشق تو استاد منى‏

از توسن رزم چون كه افتادى تو
با ناى سكوت نوحه سر دادى تو
چون ذكر كميل تو دگر نشنيدم‏
دانستم من عازم ميعادى تو

با توسن عاشقى سفر بايدمان‏
از دام دوصد خطر گذر بايدمان‏
ما مركب و محموله‏ى ما شد سَرِ ما
تقديم به يار، بارِ سر بايدمان‏
13/9/63

آزاد ز قيد تن چو جانت ديدم‏
شادان ز قبول امتحانت ديدم‏
چون خصم ز مركبت به پايين افكند
بر توسن بال قُدسيانت ديدم‏

جاويد بُوَد حكايت پروانه‏
در راه وظيفه سوخت در اين خانه‏   یا: کو بر سر عهد سوخت در این خانه  یا: گلگون تن بسوخت در این خانه
در محفل ما شمع كند گريه از آنْك‏
كرده است ادا وظيفه‏ى خود يا نه؟

شب را به كف شفق به زنجير نگر یا: ببین

محصول دوصد همّت و تدبير نگر / محصول دعا و صبر و تدبیر نگر / محصول امید و صبر و تدبیر نگر

(در خرداد 93 که حسن روحانی کاندید ریاست جمهوری شد و شعارش دولت تدبیر و امید بود مصراع را به صورت «امید و صبر و تدبیر» بکار میبردم!)

تا گُل دهد و ميوه بر آرد; «راضى» یا: امروز

بر شاخه‏ى لب غنچه‏ى تكبير نگر



گُل‏غنچه‏ى تكبير چو بر لب روئيد

شمشير فلق به سينه‏ى شب روئيد

اى ماه! بتاب و راه را روشن كن‏

خواهد كه شفق به وعده‏ى رَب روئيد

كى ظلمت ترس‏افكن شب سر گردد؟
هجران رخ سپيده آخر گردد؟
هستم من و باد و ظلمت و راه دراز
تا مهر فروزان ز سفر بر گردد

از بس كه عدو به قلب من كاشته تير
خودْ قلب مرا خشاب پنداشته تير
آزُرد گر اين بار گران قلبم را
بار گنهم ز دوش برداشته تير

گر قلب مرا ز تير سازى چو خشاب‏
تابوت شود ز حيله‏ات بر من قاب‏
در وادى جستجو پى آبم آب‏
گوشم كور است بر اكاذيب سراب!9

امروز ز شهد عشق خوردم، خير است‏
من دست سپيده را فشردم، خير است‏
من منطقه‏ى خشك دلم را اين بار
با شوق به زير كشت بردم، خير است‏10
2/65

روزى كه زمين تو را در آغوش كشيد
تابوتَت را سپيده بر دوش كشيد
نقّاش ازل چو لاله‏ات در هستى‏
تا كس نكند تو را فراموش كشيد
2/65

اى نفس! بيا سرخ چو ميثاق شويم‏
چون شمع، ميان عاشقان طاق شويم‏
يك بار هم اى به هرزگى خوكرده‏
چون لاله بيا اسوه‏ى عشّاق شويم‏11

تا كشور فتح يك‏نفَس مى‏تازيم‏
بى‏واهمه از حيله‏ى كس مى‏تازيم‏
ما را ز شب حمله مترسان زيرا
خوكرده به شبْ چنان عسس مى‏تازيم‏
2/65

پرسيد چرا چو باد سرعت دارم؟
چون حجم وسيع ياد وسعت دارم‏
گفتم: به تماميّت ابراز قسم!
من از لغت «ركود» نفرت دارم!
14/2/65

چون واژه‏ى باصراحتى امشب تو
از دست كنايه راحتى امشب تو
گفتى به هجوم خستگى پاسخ رد
بيزار ز استراحتى امشب تو
3/65

دست و پا كرده چه خويى دل من‏
خصلت حادثه‏جويى دل من‏
ديشب از من طلب غم مى‏كرد
دل به دريا زده گويى دل من‏


عشقت به دلم هديه‏ى محنت بخشيد
رنگى ز بلا به اين مساحت بخشيد
او واژه‏ى مهمل دلم را آن شب‏
يك معنى خوب و باصراحت بخشيد

مى‏گفت كه من مزيّتى كم دارم‏
يك خواسته‏ى مهم مسلَّم دارم‏
آن شب دل من به گونه‏اى سائل‏وار
مى‏گفت به غم نياز مُبرَم دارم‏

رفتى و ز نقص خسته از بدْر به قرص‏
(بدر همان ماه تمام یا قرص است... باید جای بدر واژهء دیگری که به ماه ناقص اشاره کند بگذاری. 92/3)     
دل را به كمال‏بسته از .... به قرص‏
اى كاش كه با تو همسفر بودم ماه!
در اين سفر خجسته از ... به قرص‏
27/3/65


به ياد شهيد مرتضى نيك‏سيرت‏
آن شب كه به نزد عشق سر خم مى‏كرد
چون خويش ز خود برون مرا هم مى‏كرد
مشكى ز سرشك را به دوش مژه داشت‏12
سرمايه‏ى عاشقى فراهم مى‏كرد
29/3/65. در مسير قريه‏ى سوسِف‏

نوروز مباركى كه جانى گيريم‏
بد نيست كه جشن شادمانى گيريم‏
آن روز خجسته‏اى كه در وسعت دل‏
تصميم به يك خانه‏تكانى گيريم‏
29/3/65. رودبار، قريه‏ى سوسِف‏

امروز دلم به نزد بيتابى رفت‏
با شوق به پيشواز بى‏خوابى رفت‏
نوروزترين روز به تقويم من است‏
روزى كه دلم به اين شرفيابى رفت‏


چندى است دلم به لب نويدى دارد
روحيّه‏ى بى‏تاب شهيدى دارد
در دفتر جبهه نام او را ديدم‏
پيداست كه تصميم جديدى دارد
30/3/65. نزديك قريه‏ى كليشم‏

چندى است به سينه مشكلِ دل دارم‏
اندوه و غم از تغافُل دل دارم‏
در خانه‏ى انتظار محبوسم و گوش‏
باحوصله بر دردِ دلِ دل دارم‏
30/3/65. قريه‏ى «جيرنده»

اى دوست! بيا به سرخ مؤمن باشيم‏
در قریهء زرد از چه ساکن باشیم                 تا قبل از شهریور92: تا كى به سراى زرد ساكن باشيم‏برخيز به شهر لاله‏ها كوچ كنيم‏وقت است كه ما هم متمدّن باشيم!

30/3/65


آن روز به دل گدازه وارد مى‏كرد
يك قافله درد تازه، وارد مى‏كرد
آن روز به كفّاره‏ى بى‏دردى‏ها
اكرام خوشى به «تازه‏وارد» مى‏كرد13
20/4/65، اتوبان تهران - قزوين‏

ديدى كه پس از آنهمه اصرار چه كرد؟
آن رهسپر سپيده اين بار چه كرد؟
آرى! همه‏ى سطوح دل را آن شب‏
رنگين ز غليظِ عشق، يكپارچه كرد
21/4/65

با عزم ركود كشمكش كرد
تا اوج ستاره‏ها پرش كرد
كوتاه سخن كنم كه اين بار
تا متن ز حاشيه جهش كرد
22/4/65، قريه‏ى كنشگين قاقزان قزوين‏


با تير بلا به خصمِ بدگو بزنيد
هر واژه‏ى يأس را به يك سو بزنيد
از دور سوادِ ساحلى مى‏بينم‏
با همّت و شور و عشق پارو بزنيد!

تا در يَم خون به تير دشمن غلطيد
چشم دلم اين منظره را گويى ديد:
كز قعر، حباب‏ها برون مى‏آمد
مى‏راند سخن ز دوست، چون مى‏تركيد

از چلّه چو تير خصم آيد سويم‏
پيكى است ز نزد دوست شايد سويم‏
هر چاك كه تيغ خصم زد بر بدنم،
از رحمت حق، درى گشايد سويم‏

اين جمله شهيد راه حق مى‏گويد
سرباز در آخرين رمق مى‏گويد:
«هر چاك كه تيغ خصم زد بر بدنم،
باشد دو لبى كه شكر حق مى‏گويد»

چون تير ستم به قلب من يافته راه‏
گرديده ز اسرار درونى آگاه‏
اى تير بكُش مرا! مرو ليك برون!
تا بو نبرد ز سرّ دل خصمِ سپاه‏

چندى است زبان لاله را مى‏فهمم‏
بيتابى و شور و ناله را مى‏فهمم‏
هر بار كبوتر دعا بال زند
سنگينى چندساله را مى‏فهمم‏14

براى طلبه‏ى مفقودالأثر سيّد باقر علمى‏
در حادثه‏ها يكدله حاضر مى‏شد
خودْ داوطلب بى‏گِله حاضر مى‏شد
در گاه فراخوانى وصلت‏طلبان‏
با شوق بلافاصله حاضر مى‏شد
25/9/65


راجع به روز قيامت و اينكه به قول قرآن ما دورَش مى‏پنداريم;
امّا خدا نزديكش مى‏بيند. (يَرونَه بعيداً و نَريهُ قريباً15)
بعد از بانگى نهيب خواهد آمد
آن روز پر از عجيب خواهد آمد
مى‏پنداريم اگر چه ما آن را دور
آن حادثه عنقريب خواهد آمد

 

 

شب عمليّات‏
آنك ثمر شكيب گل خواهد كرد
اوّل بانگى نهيب گل خواهد كرد
از چاك كوير انتظارى ممتد!
آن حادثه عنقريب گل خواهد كرد

چهارشنبه 25/9/65. بيابان‏هاى اطراف اهواز، درون چادر واحد تخريب،
در آستانه‏ى عمليّات سرنوشت‏سازى كه مى‏گويند در پيش است.

دعاى كميل‏
جمعى چونان غريو سيلند امشب‏
هم‏قافله با كدام خيلند امشب؟
با ديده‏ى جوشان و دلى جوشانتر
انگار هم‏آواز كميلند امشب‏
بيابان اهواز، تيپ الغدير، 25/9/65


در وصف تو گفته‏اند سركرده‏ى عشق‏
آرى! آرى! سر تا پا برده‏ى عشق‏
بر شوكت عشق بيگمان افزودى‏
زآن روز كه گشتى تو فراورده‏ى عشق‏
شهر بندرى فاو، 12/10/65


تا حال پى فرصت ديدار نبود
در محفل اهل دل پديدار نبود
سهميّه‏ى داغ پخش كردند، به تاخت‏
سرْوقت دل آمديم، بيدار نبود
4/11/66

 |+| نوشته شده در  شنبه یکم خرداد ۱۳۸۹ساعت 21:16  توسط شیخ 02537832100  | 
  بالا