شیخاص!
|
||
دنیای یک شیخ خاص |
«گردن دلخواه» نام داستان بلندی که ابتدا به صورت پاورقی در نشریۀ ولایت قزوین استارت خورد. به صورت فاکس از قم برایشان میفرستادم و اولین قسمتش در 15 اسفند 79 در ولایت چاپ شد با مطلع: «دیدمت! و قفل کردم! و توقف گردشگری چشمانم بر سیاهی چشمانت!»
بعد از آن بارها دنبالش بودم که جمعآوری و چاپ کنم؛ خیلی دوست داشتم رمان باشد؛ ولی اعتماد به نفس لازم را نداشتم که اسمش را بگذارم رمان. امثال کاظم عابدینی مطلق که میخواندندش میگفتند تو اگر قرار باشد هر پُخی بشوی باید در همین قالب باشد.
در زمان فعالیت در اینترانت در شبکۀ شارح یا نور به اسم «چشمک» منتشرش کردم و تقی ربّانی مخالف و منتقدش بود. من هم بر درستیش پای میفشردم. در عین حال برای اینکه دیگران را شوکه کنم، یک روز از کتابخانۀ دیجیتالی حذفش کردم. بعدا ربانی گفت: خیلی لذت بردم و خود را به هدف رسیده انگاشتم در وقتی که این پیام آمد که فایل چشمک از شبکه حذف شد!
یک بار دادم محمد محمودی (منا) ویرایشش کرد. یک بار در دی 80 کلش را در 87 صفحه آ.چار دادم مؤسسۀ انتشاراتی فراگفت کاظم عابدینی و پیرینت گرفت و اسم فایلش در سیستم آنها gardan بود. در 81/4 هم برگرداند بیانجام کاری. این پیرینتها اینجوری میشد:
«سوار پراید بودند دونفریشان و ما هم در عقبشان بودیم در جادۀ شمال. فرمان دست متین بوده و کلاج و ترمز با رضایَک؛ جناب سروان! ما با رنو میآمدیم. من رانندگی میکردم. آرزو بغل دستم بود و حمیرا عقب. یهو حمیرا داد کشید:
- ببین مامان! چرا پراید آقا رضا اینا داره اینجوری میشه؟
جاده رو مه گرفته بود. چراغ خطرای پراید توی مه زیگزاگی حرکت میکرد. توی ماشین این نوار را گذاشته بودیم: دندون دندونم کن؛ زیر درخت سنجد»
یکهو دیگر چیزی ندیدیم. مه که خوابید، اثری از پراید نبود. بعداً گزارش دادند که ماشین مچاله شده. قابل تشخیص نبوند از هم انگار. تنهای لهیدهشان آمیخته به هم؛ تَهِ درّه!»
بیراه نیست تمام نسخههای این داستان به طور کامل در این پست برای ثبت و قضاوت منتشر شود. ر.ک پوشۀ «گردن دلخواه» در فایل چهارطبقۀ فلزّیت.
![]() |