سبكبارمردم سبكتر روند! (۱)
به نام خدايى كه طبق آيهٔ ۲۸ سوره نساء تخفيفدهنده و سبكگيرنده نسبت به آدمى توصيف شد. (۲)
ببينيد ما انسانيم و تا وقتى در دنيا هستيم، درگير حوائج دنيوى كه بايد تامين بشه. منتهاى مراتب يك سرى نيازهاى ما واقعى است. يعنى بدون اونها حياتمون به مخاطره ميفته. آب، اكسيژن، نيازهاى اوليّه غذايى. ولى يك سرى چيزا حالت تفنّنى داره. ما به شكل كاذب، تبديلش مىكنيم به نياز. مثل پيشغذاها و دِسرها. من بچه بودم توى همين قم شبها مادرم (براى من و سه تا خواهرام) تنقّلاتى مثل نخودچى/كشمش و قاووت مىآورد (مركّب از آرد نخودچى و شكر و برخى ادويهجات). از مادر مرحومم اسمش را ياد گرفتم: «شبچَره». جزو لوازم حيات نبود. دلخوشكنك بود و خاطرهانگيز. بايد مىبود البته. نميگيم بايد فقط متمركز مىشديم روى حوائج بخور و نمير! ولى خب خيلى وقتا بدنمون به اين چيزا نياز نداشت. ولى ما شرطى شده بوديم. انگار بدون شبچره خوابمون نمىبرد. براى انسانهاى امروز البته تنوّع اين اغذيهٔ فرعى و مستحب بيشتر هم شده. شايدم نشه يا حتى صلاح نباشه بگيم بايد اينا از سبد غذايى حذف كرد. ولى خوب نباشه دردسره. بايد فكر اون موقع رو بكن كه نيست! ممكن جايى برى چاى و قليان و سيگار نباشه. تكليف چيه؟ ببين سعدى در گلستانش داستان دو نفرو نقل مىكنه. ميگه: يكيشون آدم ضعيفى بود كه «هر به دو شب، افطار كردى». هر ۵۰ ساعت يك بار، غذا مىخورد. خودشو اينجورى عادت داده بود. دومى به قول ايشان: يك آدم قوىِ «بسيارخوار» كه «روزى سه بار خوردى»... از قضا اينها با هم همسفر شدند. وارد شهرى شدن... آقا همين ورودى شهر پاسبانها به اينا مظنون مىشوند و دستگيرشان مىكنند. متهمشون مىكنند به جاسوسى... بعد نه مىذارن نه برميدارند. بدون محاكمه مىبرند حبس خانگى. درِ خونه رو قفل نكردند؛ «به گِل برآوردند»: گل مىگيرند و ولشون مىكنند به امان خدا. يه روز/ دو روز/ چهار روز/ ده روز / دوهفته بعد معلوم ميشه اى دل غافل! اينا كارهاى نبودند. ميان درو ميشكافند كه آزادشون كنند. مىبينند فردِ قوى از دنيا رفته. اما اون ضعيفه بيحاله ولى نيمهجانى در تن داره. اون از مرگ جان به در مىبره... بعد سعدى ذيل داستانش اين قطعه زيبارو آورده: چو كمخوردن طبيعت شد كسى را / چو سختى پيشش آيد، سهل گيرد... تو حالا خواسته يا ناخواسته وقتى قانع باشى و عادت كرده باشى به اقتصاد مقاومتى، جنگ هم بشه، دووم ميارى. در واقع قناعت، نوعى توانگرى است. از اونور: وگر تنپرورَست اندر فراخى / چو تنگى بيند ازْ سختى بميرد... شكمپرست باشه، به مشقّت ميفته... القناعة مال لاتنفد. مال پايانناپذير است. سعدى يك جا به خودِ قناعت خطاب مىكند و از او توانگرى مىطلبد: اى قناعت! توانگرم گردان/كه وراى تو هيچ نعمت نيست. بعضيا مىبينى به نوشيدن چاى يا دخانيات اعتياد پيدا كردند. اگر نخورند، نكِشند، كمِ كمش سردرده. گاهى به التماس ميفتند براى تهيهش. خب اين يك نقصه خب. اساساً وابستگى خوب نيست. اينكه در صورت كمبود و فُقدان يك چيز، بخواى به تب و تاب بيفتى. حالا بذاريد كلامى نقل كنم از على(ع) كه شايد نشنيده باشيد. ايشون مقايسه ميكنه درختان بيابانى رو با اشجارِ تيتيشمامانى! اين توى نامه ۴۵ نهجالبلاغه است. خطاب به «عثمانبن حُنَيف»... فرماندار بصره بود... من اينكه كلمات عربى رو به صورت موزائيكى لابلاى صحبتهام مىگنجونم، دوست دارم اين شيوه باب بشه. چون ايرانيها هم زبانشون خيلى نزديكه به ادبيات عرب. راحت ما مىتونيم به گفتارمون غنا ببخشيم. مىفرمايد: الشَّجَرَة الْبَرِّیة.. برّ يعنى: بيابان... درختان بيابانى رو اگه دقت كنيد، چوبشون سختتره: أَصْلَبُ عُوداً. صلابتشون بيشتره. نه كه خودشون رو با آب و هواى كوير وفق دادند، جاندار و مقاومند(۳). در صورتى كه: الرَّوائِعَ الْخَضِرَة. درختهايى كه دائم آبيارى شدند، بله! سبز و خُرّمند؛ ولى پوستشان نازكتره: أَرَقُّ جُلُوداً. جلدشون رقيقتره. درختچههاى روئيده در دل كوير رو النَّباتَاتِ البَدَویة كه نگاه مىكنى، توى شومينه ميندازى، شعله افروختهترى دارند: أَقْوى وُقُوداً ديرتر هم خاموش مىشن: أَبْطَأُ خُمُوداً. ببين من از دل اين جملاتى كه مال هزار و اندى سال پيشه، روش صرفهجويى در حاملهاى انرژى رو مىكشم بيرون! بعد حضرت مىفرمايد: من خودمم اينجوريم: يعنى: كويرزادم! قَدِ اكْتَفى مِنْ دُنياهُ بِطِمْرَيْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ به دو قرص نان جو اكتفا كردم. يعنى كممصرف; سبكبار و البته پربازده: المؤمن قليلالمؤنه و كثيرالمعونه. بلاتشبيه شبيه شتر كه مىگويند: خارْ مىجَوَد؛ بار مىبرَد! كنايه از انسانهاى پركار، سختكوش و كمخرج. سعدى هم مىگويد: بيچاره خار مىخورد و بار مىبَرد!... مندر عمليات والفجر ۱۰ در زمستان ۶۶ شاهد بودم كه توى ارتفاعات مشرف به حلبچه چيجورى بچهها با يك قرص نانِ بارانخورده عراقى مقاومت مىكردند. ۲۲ سالم بود اون موقع... يعنى سختترين كارهارو با كمترين و ارزانترين مواد سوختنى انجام مىدادند. وقتى تو اينطورى باشى، توى اتّفاقات غيرمترقّبه فراغ بال بيشترى دارى: نمونهش سلمان فارسى (هموطن خودمون!). ايشون حتى وقتى كه حاكم مدائن بود، عجيبه. ميگن سيل سهمگينى به خاطر طغيان رودِ دجله در شهر جارى شد. خدا نصيب نكنه. اينجور وقتها انسان همه چيز رو تمامشده مىبينه. مردم به تب و تاب افتادند كه اى واى سرمايههام رفت... خونهم، زندگيم، گاوصندوقم، فرشم، مُبلم... من باشم ميگم: آرشيو سى.دیهام. بايگانى نوارهام (چون من دوستان مىدونن: بايگانى عريض و طويلى دارم). عيال ميگه: ظروف چينيم... باباى من باشه ميگه: كتابهامو... ولى ديدند سلمان كه تازه فرماندار شهر هم هست (بايد كلى قليان قُبل و تشكيلات داشته باشه) ديدند پنج قلم جنس رو برداشت يا على! گفتند: كجا ميرى؟ به كجا چنين شتابان؟ گفت: ميرم بالاى تپه. سآوٖى الى جبلٍ يعصِمُنى من الماء. ميرم اون بالا سيل منو نبره. گفتند: دارائيهات؟ گفت: همه رو دارم ميبرم! نگاه كردند ديدند نه خاورى، نه نيسانى، نه موتورسهچرخهای نه گارى دستىای. گفتند: با چى؟ چيجورى؟ شوخى مىكنى! گفت: نه! كل دارائيم همين پنج قلم جنسه كه همراهمه: پوستين و شمشير و عصا و قلم و دوات. خلاص!... عمل كرد به: تَخفّفوا تلحقوا نهج؟؟... ما در كشور خودمان با توجه به محدوديّت آب و مواد سوختنى و... مىتوانيم با تدبير، به اين حالت برسيم. و تازه به قول كارشناسان اصلاً نياز نيست كم مصرف كنيم؛ كافى است درست مصرف كنيم. دو ايده براى صرفهجويى به ذهن بنده میرسد میگویم: در خصوص شست و شوى البسه، مىدانيد يقهٔ پيراهن آسيبپذيرتر است در مقابل چركشدن. خيلى وقتها بقيه قسمتها آنقدر چرك نشده. يقه شايد يك يا دو روزه چرك مىشود و در معرض ديدهشدن هم هست. به خاطر آن كلّ پيراهن را مىاندازى ماشين لباسشويى. هم مصرف پودر، هم برق، استهلاك ماشين، فرسايش خودِ لباس... راه ابتكاريش كه بايد به خياطها طرحش را داد: با هر پيرهن كه مىدوزند، پنج تا يقه خالى هم بدوزند! (چيزى مثل آستين مستقل كه خانمها بعضاً دارند) در همان حال كه پيراهن تن توست، بتوانى يقهاش را عوض كنى. يقه را هی عوض كن و بده خانم بشويد. پيراهن را ديرتر بشوى!... و دو: ساختن شيرهاى آبى كه جهتِ خروج آب، نه عمودى (به سمت مجراى فاضلابِ كاسه دستشويى) كه افقى باشد. مجراى خروج هم باريك در حدّ دو ميليمتر باشد؛ به نحوى كه اگر آب را زياد و پرفشار باز كنى، بپاشد به پيراهن و شلوارت و جيغت را درآورد و مجبور شوى آب را كم باز كنى!... نتيجهگيرى: تنقّلات خوبه. ولى اعتياد بهشون بَده. نباشه اذيت ميشى. سعى كن هر چقد ميتونى مثل درختان بيابانى مقاوم باشى؛ كممصرف و پُربازده. اينجورى هم مفيدترى، هم راحتترى. به خصوص در مواقع كمبود. لذا ميگن: سبكبارمردم سبكتر روند!
پاورقی۱: انجامِ پژوهش براى راديو معارف. اجرا: سهشنبه ۹۴/۸/۵، ده دقيقه به ۸ صبح در پشت تلفن برنامه زنده «مهربان باشيم»... انتشار يك دقيقه از فيلم آن در اينستاگرام، همراه با لينكِ فيلم كامل در آپارات. اجراى مجدد اين ضربالمثل در استوديوى راديو معارف براى برنامه شبستان، تهيهكننده: اميرعباس خاقانى، انتشار لينك اين فيلم در آپارات
۲. يُرِيدُ الله أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ وَ خُلِقَ الاْنسَانُ ضَعِيفاً
۳. شوهر خواهر اوّلم آقا شيخ صادق مرادى در پاييز ۹۴ مىگفت: وقتى پدر مرحومم جليل را كه حدود ۹۲ سال عمر كرد و در اثر سرطان فوت شد، در وقتى كه در قم مهمانمان بود، به حمّام مىبُردم و پشتش را كيسه مىكشيدم، حس مىكردم بدنش به سفتى اين ميز چوبى است. (آقاى مرادى كف دستش را با فشار به سطح ميز مقابلش كشيد)... بچههاى روغن نباتى اين استحكام جسمى را ندارند.
یادآوری: همین متن را با انتخاب آیهای در صدر و ذیلش، به تلاوت نطقاندرون تبدیل کن یا شیخ!
فیلم رضا شیخ محمدی، برنامهٔ زندهٔ «مهربان باشیم»، ۹۴/۸/۵، یک ربع به ۸ صبح، راجع به ضربالمثل «سبکبارمردم سبکتر روند»:
Http://aparat.com/v/6KQLN
https://t.me/rSheikh/236
اجرایمجدد همین ضربالمثل، استودیوی رادیو معارف، برنامهٔ شبستان، فیلم پشت صحنه:
Http://aparat.com/v/PiRyq
Http://youtu.be/0i-BDLzqcJs
https://t.me/rSheikh/1292
https://t.me/rSheikh/1316
انتشاراینستاگرامی:
https://www.instagram.com/p/BU1fM5oAX2J
برچسبها:
عسل و مثل,
تلاوت نطقاندرون,
رادیو معارف,
قم
|
+|
نوشته شده در جمعه دوازدهم خرداد ۱۳۹۶ساعت 22:13  توسط شیخ 02537832100
|