شیخاص!
 
 
دنیای یک شیخ خاص
 

فیلم اجرا در قمپز: ایتا،یوتیوب
«مرا میبینی و هردم زیادت می‌کنی دردم»
بود توجیه کارت اینکه من دارم کشش، مَردم
مرا با این حساب ای کاش زن می‌آفریدی پس
مگر گویی که دارد زن‌شدن هم دردسر هر دم
مرا با زوجه‌ام جوری نمودی لای چرخ گوشت
شدم لوله نمی‌دانم که آیا زوج یا فردم؟
مگو قصّه: خَلقتُ الإنس بهر این هدف یا آن
بگو انسان در این سامان برای غصّه آوردم
به‌ظاهر اشرف‌المخلوقم و تهران‌نشین دهر
ولی محرومِ برخوردارکَم اهل بشاگردم
نزن سفت اینقدر ارباب! بابایم درآمد که!
چه کوته‌بخت و نحس‌اقبالم اینکه نوکرم، برده‌م
ز چوب بیصدایت شد یکی بالا و پایینم
تو برگردان مرا بطن ننه‌م، ای کاش برگردم
به چوب نیمسوزم ده حوالت بابت این شعر
که من عین خیالم نیست هیچ از بس که خونسردم
اگر چه من به کتفم نیست، از رو می‌روی؟ عمراً
«مرا میبینی و هردم زیادت می‌کنی دردم»
سرِ سبزم دهد بر باد آخر این زبان تلخ
چه سرخ است این زبان با آنکه چون شیخاص توزردم
خدایا! واقعاً که! در تلافی عزم تو جزم است؟
شدم جوگیرِ قمپز، من غلط کردم، شکر خوردم


برچسب‌ها: قم, قمپز, بتول تقویزاده, زینب میرکمالی
 |+| نوشته شده در  شنبه بیست و ششم اسفند ۱۴۰۲ساعت 20:19  توسط شیخ 02537832100  | 

صاحبخانه به بقیّه معرّفی‌ام کرد و گفت: «شیخاصند ایشان. علاقمندشم و درست نمی‌دانم چرا؟» شاهرودی مجاور بیت آقای خمینی در قم خانه و گعده دارد و امشب بهشان ملحق شده‌ام. عامل پیوستگی جمعشان به هم، لوله‌های خرطومی ناقل دود است و من از دایره بیرونم. قبل از شام، تعزیه اجرا شد در حیاط؛ با حضور دو تعزیه‌خوان و یک ترومپت‌زن. افراد، کف حیاط نشستند و دیدم اشکشان دم مَشکشان است. به اتاق که برگشتیم، تحسین بسیار شنیدم که چه اجرای خوبی! عبّاسش عالی و شمرش ماهر. و توفیق برنامه را ربط دادند به عنایت از بالا. واکنشم خاموشی بود. سکوتم آنقدر کش یافت که داماد شاهرودی گفت: «بقیّه ساکت! بگذارید ببینیم ایشان نظرش چیست؟» گفتم: «واللّه من هم دیدم. مایعاتی دیدم از چشم‌ها می‌آمد.» شاهرودی پقّی زد زیر خنده؛ جوری که همه لب از قلیان‌ها گرفتند. گفت: «صراحت‌ این بشر مرا بهش علاقمند کرده. امشب تازه فهمیدم. وگرنه دیدید دود نگرفت. یک ادّعای عجیب هم داشت شیخاص که درِگوشی به من گفت. بلند بگو بشنوند!» گفتم: «اگر هیئتی‌ها جِرواجِرَم نمی‌کنند، این است که: تحسین‌نکردنِ مهارتِ حرمله لعنةالله علیه در تیراندازی، ناعادلانه است.» گفت: می‌ببینید مدل فکرش را؟صاحبخانه به بقیّه معرّفی‌ام کرد و گفت: «شیخاصند ایشان. علاقمندشم و درست نمی‌دانم چرا؟» شاهرودی مجاور بیت آقای خمینی در قم خانه و گعده دارد و امشب بهشان ملحق شده‌ام. عامل پیوستگی جمعشان به هم، لوله‌های خرطومی ناقل دود است و من از دایره بیرونم. قبل از شام، تعزیه اجرا شد در حیاط؛ با حضور دو تعزیه‌خوان و یک ترومپت‌زن. افراد، کف حیاط نشستند و دیدم اشکشان دم مَشکشان است. به اتاق که برگشتیم، تحسین بسیار شنیدم که چه اجرای خوبی! عبّاسش عالی و شمرش ماهر. و توفیق برنامه را ربط دادند به عنایت از بالا. واکنشم خاموشی بود. سکوتم آنقدر کش یافت که داماد شاهرودی گفت: «بقیّه ساکت! بگذارید ببینیم ایشان نظرش چیست؟» گفتم: «واللّه من هم دیدم. مایعاتی دیدم از چشم‌ها می‌آمد.» شاهرودی پقّی زد زیر خنده؛ جوری که همه لب از قلیان‌ها گرفتند. گفت: «صراحت‌ این بشر مرا بهش علاقمند کرده. امشب تازه فهمیدم. وگرنه دیدید دود نگرفت. یک ادّعای عجیب هم داشت شیخاص که درِگوشی به من گفت. بلند بگو بشنوند!» گفتم: «اگر هیئتی‌ها جِرواجِرَم نمی‌کنند، این است که: تحسین‌نکردنِ مهارتِ حرمله لعنةالله علیه در تیراندازی، ناعادلانه است.» گفت: می‌ببینید مدل فکرش را؟صاحبخانه به بقیّه معرّفی‌ام کرد و گفت: «شیخاصند ایشان. علاقمندشم و درست نمی‌دانم چرا؟» شاهرودی مجاور بیت آقای خمینی در قم خانه و گعده دارد و امشب بهشان ملحق شده‌ام. عامل پیوستگی جمعشان به هم، لوله‌های خرطومی ناقل دود است و من از دایره بیرونم. قبل از شام، تعزیه اجرا شد در حیاط؛ با حضور دو تعزیه‌خوان و یک ترومپت‌زن. افراد، کف حیاط نشستند و دیدم اشکشان دم مَشکشان است. به اتاق که برگشتیم، تحسین بسیار شنیدم که چه اجرای خوبی! عبّاسش عالی و شمرش ماهر. و توفیق برنامه را ربط دادند به عنایت از بالا. واکنشم خاموشی بود. سکوتم آنقدر کش یافت که داماد شاهرودی گفت: «بقیّه ساکت! بگذارید ببینیم ایشان نظرش چیست؟» گفتم: «واللّه من هم دیدم. مایعاتی دیدم از چشم‌ها می‌آمد.» شاهرودی پقّی زد زیر خنده؛ جوری که همه لب از قلیان‌ها گرفتند. گفت: «صراحت‌ این بشر مرا بهش علاقمند کرده. امشب تازه فهمیدم. وگرنه دیدید دود نگرفت. یک ادّعای عجیب هم داشت شیخاص که درِگوشی به من گفت. بلند بگو بشنوند!» گفتم: «اگر هیئتی‌ها جِرواجِرَم نمی‌کنند، این است که: تحسین‌نکردنِ مهارتِ حرمله لعنةالله علیه در تیراندازی، ناعادلانه است.» گفت: می‌ببینید مدل فکرش را؟


برچسب‌ها: استاتوس واتساپ, قلیان, امام حسین, قم
 |+| نوشته شده در  دوشنبه بیست و هفتم شهریور ۱۴۰۲ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

۹۹/۴/۳۱ عکس دست مجروحت
۹۹/۵/۱ صوت حمیدرضا قلیچ‌خانی
۹۹/۵/۳ عکس حاج کریم باریک‌بین
گُذراَزجَنگ‌بِه‌الّاکُلنگ!
تصویرِ کُتک‌کاری‌ام با پسر ۳۰ ساله‌ام امین از طریق ۱۳ لیست انتشار واتساپی، جمعاً به تعداد تقریبیِ ۳۳۳۳ نفر منتشر شد.
در این روش بر خلاف نشر در یک گروه، هر کس جداگانه عکسی را می‌بیند و قادر است نظر خودش را بی‌لاپوشانی و تأثیرپذیری از نظر دیگران ابراز کند و تن به تعدیل و خودسانسوری ندهد.
عکس ما که رفت، با فوجی از اظهارنظرهای متفاوت از دوستان در دنیای مجازی مواجه شدیم که به ابعاد این گلاویزشدن فیزیکی ‌پرداخته بودند.
شمار قابل توجّهی از این نظرات از نظر من ارزش انتشار در سطح عموم را دارد؛ چون خالص است و تحت تأثیر عقیدهٔ دیگری عنوان نشده؛ که لطف برودکست‌های واتساپی این است که اساساً هیچکس در جریان نامه‌ای که برای کاربر دیگر رفته نیست و سرش به کار خودش است!
هر کس به ما چیزی گفت. برخی از دوستان خوش‌ذوق به جای نثر، بازخورد خود را پیرامونِ این یقه‌گیری و مُشت و چِک و زِفکِنَه‌زنی در حضور زن و بچّه‌های ترسان در قم، در قالب اشعاری به رشتهٔ نظم کشیدند؛ از جملهٔ آن‌ها برادر فرهیخته: حاج کریم آقا باریک‌بین که در حوزهٔ علمیّهٔ قزوین نامی آشناست.
وی برادرزادهٔ امام جمعهٔ مُتوفّای قزوین آیةالله شیخ هادی باریک‌بین است که مدتی دراز، امین ایشان در امور مالی بود؛ نیز ‌عنوان‌دارِ ریاست هیئت اُمنای مؤسّسهٔ مدیریّت حوزهٔ علمیّهٔ قزوین و شرکت بیدستان و همچنین مؤسّس کتابخانهٔ امام صادق(ع) این شهر و در کنار اینهمه، داشتنِ تحقیقات و تألیفاتی در کارنامه‌اش؛ از جمله:
منهاج‌الهدایهٔ «ابن‌مُتوّج بَحرانی» در آیات‌الأحکام که تنهانسخهٔ کاملش در اختیار ایشان بوده، تحقیق کرده و به چاپ رسانده است؛ نیز:
تألیف و چاپ جلد دوم فهرست مخطوطات کتابخانهٔ امام صادق(ع) قزوین کار اوست.
کتاب‌های رجال میرحُسینا، کشف‌الإلتباس از همو، شرح فارسی خصال از ملّا صالح روغنی قزوینی، تفسیر فارسی حدّادی، شاهنامهٔ نادری و الدّمعةالسّاکبه را پژوهش کرده و بعضاً آمادهٔ چاپ دارد.
کریم آقا در واکنش به واقعهٔ ضرب و شتم توأم با فُحش و فضیحت و عربده‌زنی و تی‌پا و اُردنگی و لگدپرانی و ساطورکشی که سر حدودِ ۱۳ میلیون تومان سهام بورس رخ داد، ابیاتی سرود و برایم در واتساپ ارسال کرد؛ که با جملهٔ خوش‌آهنگِ «الباقی عندالتّلاقی» ختم می‌شود و حاکیست پایانِ باز دارد و شاعر درصدد افزودن به ابیات خویش در آینده است.
شعر این عزیز دوست‌داشتنی که آبان امسال وارد ۸۲ سالگی می‌شود، باز از طریق همان لیست‌های انتشار تقدیم خلوتِ شما می‌شود:
🔸
آن شنیدستم که «شیخاص» عزیز
با همه خوشرو وُ با فرزند نیز
لیک از اِغوای شیطان لعین
شکّرابی شد میان آن و این
صحنه‌ای ناخواسته آراستند
«از پی جنگ و جدل برخاستند»(۱)
آن جوانِ یل، مثالِ شیر نر
بسته بر ناک‌اوتِ بابایش کمر
ناظر این ماجرا مامان بُوَد
قلب او آماج صد پیکان بوَد
از کُنش‌ها قلب او بیزار بود
واکنش‌ها زوم بر اصرار بود
لاجرم فردا ازین رازِ نهُفت
قصّه‌گویان قصّه‌ها خواهند گفت
چون به غمّازی دهن وا می‌شود
رازها چون روز رسوا می‌شود(۲)
فعل نامحمود را مستور ساز!
دشمنانِ ماجراجو بور ساز
دستِ مجروح از مَحارم دور کن
چشم شیطان لعین را کور کن
سفره‌ای آرا برای آشتی
گوئیا مصباح نور افراشتی
ما و بعضی دوستان دعوت نما!
بابی از مهر و محبّت برگشا
از گذشته مطلقاً حرفی نزن!
مهربانی کن تو با خُلقِ حَسن
از محبّت وز صفا دمساز کن
راز عشق و لطف و مهر آغاز کن
ألّذی بَینَکَ وَ بَینَهُ عَدا...(۳)
می‌شود چون موم، نرم و باوفا
«از محبّت خارها گُل می‌شود
از محبّت سرکه‌ها مُل می‌شود»(۴)
با کسی که داشتی دیروز جنگ
می‌کنی امروز ألّا و کلنگ!
گر گذاری نفس سرکش زیر پا
دست بردارد «امین» از مدّعا
گر ز سرسختی فرود آییم ما
روح قابیلی شود دور از جفا
نفس خود از بیٖلمیٖرَم‌ها(۵) دور کن!
با بیٖلیٖرَم(۶) جان خود معمور کن!

الباقی عندالتّلاقی! مرداد ۹۹
🔸
پاورقی:
۱. مصراع از «نسیم شمال» در قصیدهٔ شیوای «جنگ میوه‌جات» (درختی و بوته‌ای) آنجا که گوید:
آن شنیدستم که در عهد نجات
جنگ سختی شد میان میوه‌جات
سَردرختی‌ها صفی آراستند
از پی جنگ و جدل برخاستند
۲. وامی از قصیدهٔ مُرده‌جسمِ زنده‌اسم: رهی مُعیّری، سروده‌شده در مرداد ۱۳۲۸:
زن به غمّازی دهان وا می‌کند
راز را چون روز افشا می‌کند
۳. اشاره به آیهٔ شریفهٔ «إدْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ و بَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ» [سورهٔ فصّلت: ۳۴]
۴. ملّای رومی
۵ و ۶. «بیٖلمیٖرَم» به ترکی یعنی نمی‌دانم و اینجا یعنی به‌خواستهٔ مخاطب با وجود امکانِ پاسخ مناسب، جواب نفی‌دادن و از دریچهٔ بی‌اعتنایی بدان نگریستن.
«بیٖلیٖرَم» به عکس این رویّه عمل‌کردن است و معنای اصلیش در زبان آذری که قزوینی‌ها نوعاً با آن آشنا هستند، یعنی: «می‌دانم».

۹۹/۵/۴ صوت شیخ محسن نورانی
عکس شیخ محسن نورانی
صوت بالا مُتعلّق است به مُحقّق و نویسندهٔ قرآنی: حُجّةالإسلام شیخ «محسن نورانی» (۱۳۴۴، قزوین) از شاگردان ارشد و فاضلِ مرحوم آیةالله العظمی دکتر مُحمّد صادقی تهرانی صاحب تفسیر «الفرقان»

۹۹/۵/۵ صدای دعوا همراه با صدای حسن لطفی
عکس لطفی
در فایل صوتی بالا دیدگاه استاد «حسن لطفی» (اسفند ۴۲، خواف) را شنیدید؛ داستان‌نویس، فیلمنامه‌نویس، فیلمساز و مدرّس سینما

۹۹/۵/۶ صدای امیر عاملی
عکس امیر عاملی با رهبر
در فایل‌ِ صوتیِ‌ بالا، نقطه‌نظرات اُستاد امیر عاملی (۱۳۳۹، قزوین) را شنیدید؛ شاعر، طنزپرداز، خوشنویس، کُلکسیونر و فعّال در بازیگری تئاتر

۹۹/۵/۷ عکس هادی فنائی اشکوری
دیدگاه دکتر هادی ‌فنائی ‌اشکوری
(۱۳۴۳، رودسر) عضو هیئتِ علمی گروه حکمت و فلسفه با ۱۲ سال سابقهٔ مدیریّت گروهِ الهیّات و معارف اسلامیِ دانشگاه بین‌المللی امام خمینی قزوین
🔸 پدرم واعظِ منطقهٔ اشکورات بود.
۵۰ سال منبر رفت و ۹ فرزند داشت. در منزل به‌گونه‌ای بود که بنده و اخوی خیال می‌کردیم جز چشم و بله نباید به ایشان بگوییم. هنوز هم از پدرمان می‌ترسیم. اگر بدون کتاب پیشش بمانیم، اوقاتش تلخ می‌شود. اینطور بار آمده‌ایم که باورمان شده اطاعت پسر از پدر اطاعت پادگانی است! لذا حس می‌کنم دوستانی که جور دیگر می‌گویند، انگار نمی‎دانند جایگاه والدین چیست؟
پدرم الآن ۸۰ سال سن دارد و پیرمرد شده؛ مریض است و مستاجر. بنده که قزوینم، گاهی به او زنگ می‌زنم و می‌گویم:
«آقاجان! بیا پیشم باش! دارو و غذا و میوه و همه‌چیزت با من! تمام اهل خانۀ ما غلام شما! با نهایت احترام از شما پذیرایی می‌کنیم.» پرهیز دارد.
شب و روز برایش نگرانیم. منتها راه، دور است و کاری از ما ساخته نیست. اخوی هم که قم است، با غلظتِ بیشتری به او التماس می‌کند که بیا نزد ما. می‌گوید:
«بنای مزاحمت ندارم.»
دائم کارمان شده غصّه‌خوردن که نکند به او بد بگذرد. از آرزوهای من است پدر در باقیماندهٔ عُمر پیش من بیاید تا نوکری‌اش را بکنم. مگر امام(ع) نفرمود:
«هُما جَنّتُكَ و نارُك».
هر خدمتی به والدین، بازگشت به خادم است. ولی متأسّفانه حرف ما را گوش نمی‌کند. خانم چقدر به ایشان التماس کرد و گفت:
«بیا هرچه شما دوست داری برایت انجام بدهیم.» اخوی بزرگ دکتر محمّد رفت پیشش گفت:
«بیا یک واحد در قم برایت تهیّه کنیم؛ درخدمت شما باشیم. زن و بچّه‌مان هم خُدّام شما. سختمان است شما مستأجر باشی و بیمار. بیا پذیرائیت کنیم.» می‎گوید:
«نه! اینجا راحتم. مزاحم نمی‌شوم.» کدام راحتی؟ کدام مزاحمت؟
الآن اطاعت بی‎چون و چرای پادگانی را نخواستیم؛ امّا آیا گستاخی زیاد نشده؟ چطور باید اعلام کرد که حرمت پدرها و مادرها شکسته شده تا اهلِ فکر در اصلاحش بکوشند؟ آقایان به جای اینکه از آیاتی چون: «بِالوالدَینِ اِحساناً» شاهد بیاورند، به سرپوش‌گذاشتن فرامی‎خوانند. به نظرم کتمان موجب می‌شود دردهای جامعه مکتوم بماند. این مسایل، راز نیست؛ مثل این است که درد را پنهان کنیم.
اگر قرار است در موردِ پیش‌آمده به قرآن استشهاد شود، باید روی آیاتی چون: «وَ اخفِض لهُما جَناحَ الذُّل» و: «قُل لهُما قَولاً کریماً» زوم شود؛ وگرنه آیۀ منعِ اشاعهٔ فحشا ربطی به این موضوع ندارد. پدر، نااهل هم باشد، مجوّزِ بی‌احترامی به او نیست. تاریخ فراموش نمی‌کند پدری را که از خلفای بنی‌عبّاس بود و امام معصوم(ع) به پسرش اجازه نداد او را بکشد.
از نگاه من که در فضایی رشد کرد‌ه‌ام که در تمام عمر مثل سرباز بودم و پدر فرمانده: در فرض تخطّی، شاخِ گُستاخ را باید شکست و ادبش کرد. ما که یک عمر جز چشم و بله به پدر نگفتیم، هنوز شرمندۀ اوییم. مگر به خودمان اجازه می‌دهیم خدای نکرده به او اخم کنیم؟
مرداد ۹۹

۹۹/۵/۸ عکس مینو اصغری

مینو اصغری (۱۳۵۴، تهران) وکیل پایهٔ یک دادگستری، مشاور حقوقی و عضو کانون وکلای مرکز
🔸 سلام و عرض ارادت!
روز اوّل ابراز امیدواری کرده بودم که عکس ارسالی شوخی باشد.
در کل اتّفاق ناخوشایندی بود؛ چه برای شما و چه برای فرزندتان و همچنین کلّ خانواده که به نظرم باید از متخصّصینِ روانکاو کمک بگیرید.
بنده به عنوان یک مادر و مسئول فرزندم بهترین راهی که همیشه پیش رو گرفتم و خواهم گرفت، مشاورهٔ خانواده و روانشناس است؛ نیز مطالعه در جهت پیداکردن بهترین راه حل برای ایجاد آرامش و شور و شادی در خانواده.
این نسخه راهگشای خیلی از مسائل در جهت آرامش در خودم و خانواده و ارتباط بهتر با فرزندم بوده است.
علیرغم مطالعات زیادی که داشتم، در دوره‌های تحلیلیِ رفتار متقابل یا همان (TA) در حال گذراندنِ دورهٔ بهداشت روانی به‌صورت آنلاین هستم.
به نظرم این دوره را باید در مدارس و دانشگاه‌ها اجباری کنند. بنده به نوبهٔ خودم به همهٔ دوستان این کلاس را پیشنهاد می‌کنم. امیدوارم دیگر شاهد چنین ناراحتی‌ای نباشید که درد بزرگیست.

۹۹/۵/۹ صدای جواد درافشانی

عکس رزومهٔ درافشانی
فایل صوتی ارسالی، صدای دکتر جواد درافشانی (۱۳۵۲، قزوین) بود؛ فوق لیسانس فلسفهٔ علم از دانشگاه شریف و دانش‌آموختهٔ دکترای روانشناسی معنوی از دانشگاه لیون فرانسه

۹۹/۵/۱۰ عکس

۹۹/۵/۱۱ صدا و عکس سیّد شهاب‌الدّین بنی‌طبا

صدای سیّد شهاب‌الدّین بنی‌طبا (۱۳۶۶، تهران) بود که شنیدید؛ لیسانس حقوق

۹۹/۵/۱۲ فیلم حسین برزگر

http://aparat.com/v/h0o9f

۹۹/۵/۱۳ عکس کریم باریک‌بین در مکّه

فَرآوردِغَفلت!🔸 کَریم‌باریک‌بین
به نام خدا
دیدگاه استاد فرهیخته دکتر فنائی اشکوری را خواندم: شیوا و گیرا بود، وفّقَهُ الله تعالی؛ ولی جهات دیگری هم بود که باید مدّ نظر قرار می‌گرفت.
حرفی نیست که فرزند باید احترامِ تمام‌عیارِ والدین را سرمشق زندگی خود قراردهد؛ اما والدین نیز تربیت و تعاملشان با فرزندان باید طوری باشد که فرزند، حق‌شناس باشد و با گوشی شنوا تربیت شود و کار او به این صحنه‌های ناهنجار نینجامد.
در خانواده اگر فرزند را نااهل می‌بینند، باید در ذهنشان باشد که از اختلاط و مشارکت با او در اموری که احتمالِ بروز اختلاف می‌رود، دوری کنند و قبل از وقوع، علاج واقعه کنند.
و اگر به‌علّتی غیرمترقّبه کار به اختلاف کشید، این وظیفهٔ پدر است که با نرمش و مهربانی و رأفت پدرانه، پسر را از طریق گفتار قانع کند و اگر قانع نشد، پیشنهاد دهد که امر به داوریِ حَکَمِ مَرضیّ‌الطرفین واگذار شود؛ پس باز نباید کار به درگیری بکشد.
به ظنّ قوی ابتدا این پدر است که در اثر مواجهه با موضوعی غیرمنتظره که به‌تصوّر خودش ناموزون و خارج از توقّع می‌پندارد، از کوره به در می‌رود و هجمه را شروع می‌کند و فرزند نیز ارتکازاً جواب می‌دهد. در اینجا از هر اندیشمندی پرسیده شود: کدامشان مقصّرترند؟ در پاسخ می‌گوید:
پدر! زیرا او که سنّ بیشتری دارد، باید کوتاه بیاید.
اصولاً قرآن که مأموریم آن را با تدبّر بخوانیم، اگر مضامین آیاتش را در حافظه بایگانی کنیم و مدّنظر قرار دهیم و به مفاهیمِ نهادینه‌شده‌اش عنداللّزوم عمل کنیم، هیچگاه کار به واقعه‌ای ناهنجار نمی‌کشد.
آیهٔ شریفهٔ إدْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ [سوره فصّلت: ۳۴] راهکار را برای ما تمام کرده است. می‌فرماید:
در مقام دفاع از حقّت ﴿طرف مقابل هر که باشد؛ چه پدر، چه پسر، چه غریبه﴾ به نیکوترین وجه، دفاع و برخورد کن! در آن صورت کسی که میان تو و او عداوت حاکم بود (چنان نرم می‌شود) که گویی یک دوستِ جان در جانی است. بیت:
کلام خدا سر به سر حکمت است
دریغا فرآوردِ ما غفلت است
استاد فنائی کلامشان بیشتر پیرامون یک طرف قضیّه بود. من هم به طرف دیگر پرداختم. و ناگفته نماند که این فرزند خطاکار هر وقت با خود خلوت کند و با عقل فطری به دستاورد خود بیندیشد، از شدّت تأثّر و افسوس، عرق شرم از جبینش سرازیر خواهد شد.
ربّنا إهدنا الصّراطَ المستقیم وَ لاتَکِلْنا عَلَی أنْفُسِنَا طَرْفَةَ عَیْنٍ أبَداً.

شرح تصویر پیوست:
عکس در عرفات یا منا به نظرم سال ۶۳ انداخته شده است. از راست:
محمدعلی سامت، حقیر: کریم باریک‌بین، باجناق بزرگم مرحوم‌ محسن سیاهپوش، مرحوم آیةالله میرزا رحیم سامت، مجید سیاهپوش، حجّةالإسلام مقدّم امام جمعهٔ وقت قیدار یا خدابنده

۹۹/۵/۱۴ صدا و عکس نادر میرزایی

صدای نادر میرزایی (۱۳۴۳، تهران) را شنیدید؛ معاون امور جوانان جمعیّت هلال احمر استان قزوین

۹۹/۵/۱۵ عکس دکتر رضا ترنیان

صورت‌ِحالِ‌بیدلان🔸 دکتررضاتَرنیان (۱۳۵۴، آستانهٔ اشرفیّه) شاعر، نویسنده، پژوهشگر، منتقد ادبی، دانش‌آموختهٔ زبان و ادبیّات فارسی، استاد دانشگاه و کارشناس شبکه‌های اجتماعی جوانان در وزارت ورزش
موقعیّتِ نامحترم و نامطمئنّی که شیخاص به پیش می‌برد، شبیهِ سناریوهای عبّاس کیارُستمی است؛ در فیلم‌های کلوزآپ، مشق شب و طعم گیلاس؛ موقعیّتی که به‌لحاظ جامعه‌شناختی و روانشناسی بر پایهٔ رفتارهای هیستریکی اتّفاق افتاده است و مخاطبین متعبّد و غیرمتعبّد، توسّط کارگردانی باهوش به‌ نام شیخاص هدایت و بازیگردانی می‌شوند.
در این وضعیّت، مخاطب هم بخشی از سناریویی است که بعداً با اجازهٔ او، خاصیّت عرضهٔ عمومی خواهد یافت.
شیخاص با توجّه به علقه‌های خانوادگی و تعبّدی، جامعه را می‌هُشیاراند که همان‌گونه که جامعهٔ دینی، توان هدایت خاص را برای پیشبرد سیستم در این چهل ساله نداشته است، توان تربیت نسل آینده را هم ندارد!
به اصطلاح ژن خوب که مرسومِ این روزهاست، با ناکارآمدی سیستمی همراه بوده که توان بازتوليد اندیشهٔ نوین در بستر یک جامعهٔ کارا را نداشته است.
شیخاص این بار دوربین را به‌صورت مخفی و مجازی روبروی مخاطبین خود گرفته و این شعر سعدی را یادآور می‌شود که:
ای که نیازموده‌ای صورتِ حالِ بیدلان!
عشق، حقیقت است اگر حمل مجاز می‌کنی

۹۹/۵/۱۶ صوت و عکس محمد میرزایی

صدای محمّد میرزایی (۱۳۳۹، کرمان) بود که شنیدید؛ استاد خط و آواز و شاعر

۹۹/۵/۱۷ صدا و عکس علیرضا ندّاف

صدای علیرضا ندّاف (۱۳۵۲، قزوین) را شنیدید؛ قاری بین‌المللی قرآن کریم و کارشناس رسانه

۹۹/۵/۱۸

http://aparat.com/v/ijSCY

۹۹/۵/۲۰ صدا و عکس نصیری

صدای سیّد جمال‌الدّین نصیری (۱۳۵۳، شهرری) را شنیدید؛ محقّق، ویراستار و امام جماعت شرکت تولید قطعات خودرو در کرج

صدای مهدی عسکری (۱۳۵۲، تهران) طلبکار امین: پیکوفایل / مدیافایر

۹۹/۵/۲۱

http://aparat.com/v/qP8Hf

۹۹/۵/۲۲ صدا و عکس نداف

صدای علیرضا ندّاف (۱۳۵۲، قزوین) را شنیدید؛ قاری بین‌المللی قرآن کریم و کارشناس رسانه

صدای دکتر کاظم جمالی (۱۳۵۶، شیراز) متخصّص طبّ اورژانس و عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی شیراز: مدیافایر / پیکوفایل

۹۹/۵/۲۳ صدا و عکس شیخاص

۹۹/۵/۲۴ عکس میثم پورسعید

نامه‌بَری‌باچارپا!🔸 میثَم‌پورسَعید (۱۳۶۲، اصفهان) کوهنورد
شیخاصا! تو که قصد نداری بدِهیت را به مردم بدهی، حرف‌های صدتایه‌غاز هم نباف؛ روحی فداک!
فایل صوتی تو را چهار تن تحصیلکردۀ مطلّع بشنوند، بهِت می‌خندند ای شیخِ سنّتی!... تو در خانوادۀ بسته پرورش پیدا کرده‌ای و بیشتر حال می‌کنی با چارپای نامه‌بَر به تک‌تک خانه‌ها نامه بیندازی؛ تا به جایش کمی به‌روزتر عمل کنی. این استفاده‌ات از لیست انتشار واتساپی، غیر از این معنا نمی‌دهد؛ وگرنه گروه و کانال می‌زدی.
این مدل ارسالِ تک‌به‌تک، هم برای خودت دردسر است، هم به مرور بلاکت می‌کنند؛ ولی حرف گوش نمی‌کنی و می‌خواهی همچنان سنّتی بمانی... آنوقت توی سنّتی داری از نامرئی‌بودنِ برق می‌گویی تا برای مؤمن به غیب، فالور جمع کنی... آقا اصلاً بحثِ دیدن و ندیدنِ یک پدیده و حقیقت نیست که؛ بحث اثباتِ علمی است. الکتریسیته امری فیزیکی است. صفر و یک‌های دنیای اینترنت هم فیزیکی است. برو در بارۀ فیزیک و متافیزیک و نجوم مطالعه کن؛ بعد بیا فرمایش کن.
نپتون و پلوتن را هم می‌شود دید؛ هم می‌شود تجزیه و تحلیل کرد و هم از نظر علمی با علوم انسانی اثبات نمود.
برادر من! وقتی چیزی را نمی‌دانی که هست یا نیست و راهی برای اثباتش نداری، چطور بهش ایمان داری؟... حالا این به کنار. ایمان داری، داشته باش برای خودت. چه اصراری داری بر اثبات حق‌بودن و درستیِ باوری که به تصریحِ خودت نمی‌شود اثباتش کرد. و اینهمه تشویق همگان بر پیروی و ایمان به آن چرا؟
نیم قرن در آن سیستمِ بسته با یک فرمان پیش رفتی و اصلاً فکر نکردی و عقلت را به کار نبردی و تقلید کردی و تکرار!.‌‌.. بیا حرف میثم را گوش کن و دو سال مطالعهٔ جدّی‌جدّی کن. فوقش باز قبول نمی‌کنی و قانع نمی‌شوی دیگر و ایمانت قوی‌تر می‌شود! ضرر نمی‌کنی که.
در فایلت گفته‌ای: دنیا دنیای بده‌بستان و مکافات است. قبول ندارم. در طول تاریخ بشری، چه بسیار انسان‌های خوبی که فعّالیّت‌های مفیدی داشتند و بی‌آزار هم بودند؛ امّا به آن‌ها ظلم شد، کشته شدند، شکنجه شدند و تمام شدند رفتند؛ نمونه‌اش کارگران دفن‌شده در اهرام ثلاثهٔ مصر و کشته‌شدگان جنگ‌های مختلف و هزاران مورد دیگر.
در همین عصر ما اینهمه افراد پول مردم را بالا می‌کشند و یک آب هم از رویش می‌خورند و آب از آب تکان نمی‌خورد. عمل هست؛ کو عکسش؟

۹۹/۵/۲۵ صدا و عکس عسکری و چک و برگه‌های دادگاه

صدای مهدی عسگری (۱۳۵۲، تهران) را شنیدید؛ طلبکار

(آیا منظور همان فایل ۱۸۳ است که در ۲۰ مرداد قرار دادم؟)

۹۹/۵/۲۶

صدای امیر عاملی در دفاع جانانه از مهدی عسکری که از امین طلبکار است: مدیافایر / پیکوفایل

یادآوری: علیرضا ندّاف انتخاب موسیقی برای این فایل صوتی را بسیار پسندید و خصوصاً عنوان کرد که بلافاصله بعد از صحبت امیر عاملی ناگاه انگار با ضربهٔ یک عصای جادويی موسیقی از حالت غمناک به حالت طرب‌انگیزی میل می‌کند.

۹۹/۵/۲۷ عکس شیخاص و نیچه

اختیاراتِ‌مُطلقه‌ٔنَوابغ‌🔸 شیخاص
دکتر کاظم جمالی عزیز! سلام!

از فایل صوتی‌ات برمی‌آید در باب وضعیّت مالی‌ام و تسویه‌حساب با طلبکارانم ابهاماتی برایت پیش آمده؛ که شیخاصی که هرچه خاص باشد، بالأخره شیخ است، از چه بی‌خیالِ پرداخت بدهی‌هایش به خلق‌اللّه شده و هر روز که می‌گذرد، اسناد بیشتری رو می‌شود دال بر اینکه به این و آن بدهکار است. چیست قصّه؟
در این لحظه و اینجا پاسخی دَرِگوشی بهت می‌دهم که بین خودمان بماند و از من نشنیده بگیر:
نوابغ، از تبصره‌ها بهره می‌برند.
قانون شرع و عرف که برای عموم واجب‌الأتّباع است و خودم بارها در پشت تریبون و فراز منبر با تأسّی به چندده آیه و حدیث و بیان سوءعاقبتی که دامنگیر مُتخلّف است، برای پامنبریان شهر و روستا تبیین کرده‌ام، لزوم تأدیۀ دیون است. در این خصوص همه پیامبرگفتنی در برابری، دندانه‌های شانه را مانَند و قانون در خصوص ریز و درشت، علی‌السّویّه اجرا می‌شود.
ولی اگر به من نمی‌پَری، از تو چه پنهان سال‌هاست جَنینِ یک فکر شاید شوم بسا حاصل لقاحی نامبارک درونم جا گرفته که بی‌صدا از شیرۀ جانم تغذیه‌اش کرده‌ام تا به مرور بپرورمش و برایش وجه بتراشم و توجیهاتی دادگاه‌پسند جفت و جور کنم برای روز مبادا.
فکر بکر این است که آن اصل کلّیِ عقلی و عرفی و شرعی - خدایا توبه! - در خصوص برخی نوادرِ روزگار، تخصیص خورده و آن‌ها را سنَه نه؟... بالأخره نباید آیا هنرمند خلّاق که نه فقط چند کاربر واتساپی که بگو همهٔ تاریخ، چشم به ایده‌پردازی‌اش دوخته‌اند، با بقیّه فرق داشته باشد؟
شجریان باشی؛ امّا حق نداشته باشی برای حفظ مشتی میراث موسیقایی، دُزدکی صدای استادت _عبدالله‌خان دوامی را با ضبط کارگذاشته در داشبورت ماشینت ضبط کنی؟ بمیری که بهتر است!
شیخاص باشی؛ امّا نتوانی دوربین لشگر ۸ نجف اشرف را در زمستان ۶۴ به ترفندی کش بروی؛ نه برای لهو و لعب؛ برای ثبت عکس‌های ناب از عملیّات والفجر ۸؟... آری وظیفه‌ می‌گوید نکن؛ تکلیف و تعهّد در قبال تاریخِ منتظر چه می‌گوید؟
می‌توان بر آن صدادُزد سخت گرفت و قوانین خشک مالکیّت خصوصی مُصنّف یا ممنوعیّت حقوقیِ ضبط مخفیانهٔ صوت را بر سرش چماق کرد و اینگونه قانون و شرع را پاس داشت؛ ولی فرهنگ را چه کسی پاس بدارد که شماری افراد باذوق گاه به قیمت چند هنجارشکنی و تخطّی کوچک از ضوابط که به جایی برنمی‌خورد، پاسبانی‌اش می‌کنند؟
آنکه از خسارتِ ناشی از نقضِ بکن و نکن‌ها برمی‌آشوبد، خبر از این خسارت عُظمٰی دارد که چند ترانه و تصنیفِ ناب از دست برود؛ مواریثِ در شُرف نسیان و انهدامی که آن پیرمردِ آفتاب لب بام در سینه دارد و معلوم نیست اگر بخواهی ازش اجازه بگیری، بدهد یا نه؟ و مدّتی بعد هم بمیرد و فاتحه؟
نه آقا! باید و نبایدها برای ذوقمندان باهوش نیست.
جنینِ این فکر بکر امّا شاید شوم را باید آنقدر بپزم و تغذیه‌اش کنم که راحت بر سرِ میخانه برکشم عَلَمی؛ نه که اینک بترسم از بیانش و به تو بگویم درِگوشی بشنو و بینمان بماند.
نباید ضعف از خود نشان دهم و زبانم را بگزم که شیطان را لعنت کن و نگذار افکار باطل را در عُقدۀ درونت نَفث کند که اگر کوتاه بیایم، نهیبی سربلند می‌کند که:
شیخاصا! دزدی به هر حال دزدی است. اگر بهترین عکس‌ها را برای کلکسیون جهاد و شهادت بگیری، دوربینت شبهه‌دار بوده؛ که به عنوان کاری امانت گرفته‌ای و در کار دیگر استخدام کرده‌ای.
از پا ننشین و برای چرک‌زدایی از کارت به هر دست‌مالی متوسّل شو! به یاد آر فلاسفۀ غرب را که کم گُنده‌ نیستند. درست است آن مردِ ۲۵ سال استخوان‌درگلودرخانه‌نشسته که به زور خلیفه‌اش کردند، سوارِ کار که شد، نگفت:
خلیفه شده‌ام و از همه‌تان سرترم. کارآیی من کجا شما کجا؟ من در دین خدا، فوقِ عرشم و شما به زحمت حتی در فرشید. پس کمترین برتری‌ام این باشد که مواجبم از بیت‌المال بیشتر باشد. این را نگفت. بل گفت:
«مردم! من نیز فردی از شمایم و در سود و زیان با شما شریک.»
اسیر دینِ مزاحمی شده‌ای شیخاص! که سختگیرانه می‌گوید:
کسی حق ندارد خود را مُحق بداند که برخوردارتر باشد؛ یا به هر بهانه شرایط زیست‌محیطی را به سود خود مصادره کند. انسان که هیچ؛ حتی تو مختار نیستی عرصۀ حیات را بر درختان و سبزینگان تنگ کنی یا طبیعت را دستخوش تخریب نمائی. بیجا می‌کنی فکر می‌کنی به صِرف اشرفِ مخلوقات بودن، حقّ تضییع حقّ حیوانات را داری؛ تا چه رسد به بنی‌بشرِ دیگر بگویی:
تو نباش تا من باشم! چون چهار تا شعر سروده‌ام؟ هر ذی‌روح و جنبنده‌ای حتی اگر عاجز از این باشد که مثل تو اینقدر قوی بنویسد، سزاوار زیستن است. تو اگر نابغه هستی و خلّاق و برجستگی‌هایی داری، خب دستت درد نکند! هر مدل ممتازبودن عالیست. اینکه می‌توانی خوب و زیبا آواز بخوانی یا عالی خطّاطی کنی یا ماهرانه نطق کنی یا حرفه‌ای تدوین کنی و پادکست بسازی، خب خوش به سعادتت! خیلی از توانمندی‌ها فخرآور است. حتی بعضی شانس‌ها حقّاً بی‌نظیر است. وای! اینکه کسی زمان پیامبر(ص) زنده باشد و او را درک کرده باشد، بهتر از این می‌شود؟
کجا معاصرانِ نبیّ اعظم با چون مایی که گُلِ روی آن بزرگوار را ندیدیم، در یک رتبه‌اند؟ چقدر حاضری بدهی یک دقیقه چشمت به جمال دل‌آرای اشرف انبیا بیفتد؟ منتها همین شرف‌ِحضوریافته‌گان مع‌الأسف مخاطب این دستورِ علوی‌اند:
«آگاه باشید! هر یک از مهاجران و انصار که خود را به‌واسطۀ سابقۀ التزامِ حضور پیامبر(ص) از دیگران برتر می‌شمارد، باید بداند: این امتیاز، مربوط به فردا (روز رستاخیز) است و اجر و پاداش او در پیشگاه خداست» یعنی اینجا همه عین دندانه‌های شانه مساویند. ای بابا! یعنی پس کسی تبصره و تک‌مادّه ندارد؟ حتی اگر خوب عکس بگیرد؟ در قیامت است که: «منازل به مقدارِ احسان دهند»؛ در دنیا عربی را فضلی بر عجمی نیست و عجم بر عرب رجحان ندارد؛ مگر به تقوا. فرقی هم بین کسی که واجد مهارت صنعتی یا هنری است که نه یک مشت کاربر واتساپ که کلّ تاریخ به ایده‌پردازیش چشم دوخته‌اند، با فاقد آن نیست که فکر کند مجاز است بابت آن، جلو انداخته شود.
بله در شرایط خاص شاید شیخاص‌ها تقدّم یابند. اگر دو نفر در حال غرق‌شدن‌اند و رهاندن هر دو از مرگ ممکن نیست. شاید در آن وضعیّتِ تزاحمی که در تنگنای انتخاب هستی، بتوان حکم کرد: اگر یکی آیةالله العظمی یا استاد دانشگاه است و دیگری بی‌سواد، نجاتِ استاد و مرجع اولویّت دارد؛ ولی در شرایط غیراضطراری چطور؟ انگار شایسته‌سالاری در کار نیست. این هم شد دین؟
چرا نگذارم جنینی شاید شوم از لقاح با یک فکر فلسفی در من نُضج گیرد؟ چرا فقط ملزم باشم چشم بدوزم به کسی که ۲۵ سال استخوان در گلو خلافت را رها کرد؟ نیچه کم آدمی بود؟ کم بلد بود؟ چرا او الگو نباشد؟ آیا فکر او بیشتر با طبعم سازگار نیست که می‌گوید:
انسان برتر صاحب حقّ ویژه است! حالا شد. آدم برتر نه‌فقط سبزینگان را که می‌تواند دیگری را بزند کنار؛ حتی از زندگی محروم کند و از دم تیغ بگذراندش. نگو مگر داریم؟ اگر وقت نمی‌کنی کتاب‌های دیرفهم را بخوانی، فیلم را که راحتتر می‌بینی. این را تماشا کن: پسری با همکاری دوستش، دوست همکلاسیشان را خفه می‌کند. چرا؟ به چه جرمی؟ چون آقای قاتل که دانشجوست و گرایش‌های هموسکشوال هم دارد، تحت آموزه‌های استادش (بازی جیمز استیوارت) است که او هم انگار شیعۀ حضرت نیچه است و به این نتیجه رسیده که خودش انسانِ برتر است.
خب آقای براندون! اگر همراه با دوستت خدای ناکرده در حال غرق‌شدن بودی و نجاتِ غریق فقط یکیتان را می‌توانست نجات دهد، ترجیح با رهاندن تو بود؛ البتّه اگر نمراتت بهتر بود! تازه اگر استادت با تو در حال غرق‌شدن نبود که در آن فرض، اولویّت با نجات او بود. امّا شرایط که اضطراری نیست و گل و بلبل است. به چه مجوّزی با طناب دوستت را بیجان کردی؟ اسم فیلم «طناب» است و ساختۀ سال ۱۹۴۸.
یک بشر دوپا کارش به جایی برسد به خودش حق بدهد خود را ابرانسان بداند. تحت تأثیر چه آموزه‌هایی هستی و چه جنین شومی در درونت کاشته شده؟ در کلاسی زانوی تلمّذ به زمین زده‌ای که تئوریسین‌اش مدّعیست بعضی‌ها تبصره‌دار هستند. اگر آدم‌های اندیشه‌ورزِ معمولی که تکامل‌یافتۀ میمون و البتّه آفرینندۀ ارزش‌های خویشند، یک تکان دیگر به خود بدهند و بیشترین قابلیّت‌های خود را پرورش دهند؛ از ترس و خرافه وارهند و برخوردار از معنویّت کامل شوند و به منزلت ابرانسان نائل آیند، اتّفاق دیگری در غیابِ خدای فقید می‌افتد که همانا برخورداری از حقوق خاص است.
این وعده را جناب زرتشت می‌دهد و طبق کلام فردریش ویلهلم نیچه (زنده در ۱۸۸۸٫۸٫۸) در کتاب «چنین گفت زرتشت» بشارتِ ظهور چنین ابرانسانی قبل از اعلام مرگِ خدا داده می‌شود.
چقدر عالی و باب طبع من شیخاص است این حرف که نمی‌خواهم بدهی کسی را صاف کنم و می‌خواهم با ابزارهای غصبی کارهای فاخر تولید کنم. در سر سودای آن دارم که ابرمرد uberMensch باشم و به نیروی اعجاب‌آور دست پیدا کنم. فکر کن شبیه دختر فیلمِ «لوسی» (لوک بسون، ۲۰۱۴) که در اثر پخش‌شدن محتویات یک کیسۀ حاوی مادّۀ سی.پی.اچ.فور که آن را بلعیده، به توانایی شگفت‌انگیزی دست پیدا ‌کرده؛ یا در اِشل کوچکترش مثل هنرمند همشهری و دوست متوفّایم استاد محمّدرضا قنبری که به روایت همسر دومش طاهره آصف‌الحسینی از تریاک سواری گرفت. چرا که نه؟
این‌ها تلاشی است برای رسیدن به کارکشیِ بیشتر از مغز و از جسم؛ تا بلکه قادرترم کند و مجاز به گنده‌گویی و أنا رجلٌ کشیدن.
فوقش ممکن است بگویی: اگر همه قرار باشد اینجوری باشند و به اسمِ داشتن اختیارات ویژه و استحقاقِ استفاده از تبصره، سهم درخت و حیوان و انسان را بالا بکشند که دیگر سنگ روی سنگ بند نمی‌شود. کیست که نخواهد چنین گرین‌کارتی داشته باشد؟ همه می‌شوند هفت‌تیرکش برای ناکارکردن مادون خود. همه باید دنبال تهیۀ طناب و آلت قتّاله باشند برای فشردن حلق دون‌پایگانی که به فتوای خودشان دون‌پایه می‌پندارندشان و لت و پارشان کنند.
اگر شیخاص‌ها کلونی‌وار تکثیر شوند، از کنترل خارج می‌شوند. اوضاع از هم می‌پاشد و امنیّت همگانی مختل می‌شود. کاش مردم بپذیرند که عموماً نابغه نیستند. کاش مقام مسئولی، شورای نگهبانی، هیئت ژوری‌ای تعیین ‌کند که آدمیزاد از کی به برتری می‌رسد؟ به قول فیلم مطرح تاریخ سینما: جیب‌بُر (روبر برسون، ۱۹۵۹): کدام کمیتۀ داوری آن مردان باهوش را که قرار است مُجاز به مالِ مردم‌خوری باشند، انتخاب می‌کند؟
اگر فیلم را ندیده‌ای ببین دکتر. جوان کیف‌قاپی که در کار خود بسیار زبر و زرنگ است، حس می‌کند نباید با بقیّه به یک چوب زده و رانده شود. دنبال مُجوّز سرقت است. او در دقیقۀ ۱۰:۱۶ فیلم به دوستش می‌گوید:
{«آیا نمیشه اجازه داده بشه که مردانِ باهوش و زیرک که قادر به دستیابی به چیزهای بزرگ هستند و بدین جهت برای جامعه ضروری‌اند، به جای راکدشدن، ممکن باشه که در موارد معیّنی آزاد باشند تا قانون را بشکنند؟» دوستش می‌پرسد:
- کٖی اون مردان باهوش را انتخاب می‌کنه؟
+ خودشون! ضمیرشون!
- کدام مردی فکر نمی‌کنه که فرد باهوشی نیست؟
+ نگران نباش! فقط در ابتدا اینطوره. بعدش متوقّف میشن.
- اونها هرگز متوقّف نمیشن.
+ یک نوع دزد مفید؟ یک نیکوکار؟
- اونجور دنیا به هم میریزه.
+ دنیا همین الآنشم به هم ریخته. این میتونه درستش کنه!}
نه انگار سخت بشود به مردان باهوش و زیرک و ضروری برای جامعه، اذن قانون‌شکنی در موارد مشخّص را داد. و تازه یک خبر بد برایت؛ شیخاص!
حتی جیمز استیوارت‌ها (همان تئوری‌پرداز نیچه‌زدۀ فیلم طناب ساختۀ آلفرد هیچکاک) که در کلاس‌های تئوری مثل آبِ خوردن به وجودِ حقّ ویژه برای برخی خواص قائل بود، وقتی حرف‌هایِ بادهوایش در عمل توسّط شاگردش عملیّاتی شد، فکر نکن ازش حمایت کرد. خیر! پشتش را خالی کرد و جنایتش را گردن نگرفت. انگار فقط هنرش این بود که در کلاس‌های ملال‌آور یونیورسیتی تئوری ابرانسان را مثل یک جنین در رحِم دانشجویانش بکارد و کَکش را به شلوار آن‌ها بیندازد؛ امّا وقتی با صحنۀ اجرای عملی فرمول‌های ذهنی در خصوص فضیلتِ انسان برتر و مجازبودنش برای ناک‌اوت‌کردنِ افراد دون پایه مواجه ‌شد، سر دانشجوی قاتلش داد بکشد و توبیخش کند که من گفتم؛ ولی شنونده باید عاقل باشد! چه خودبرتربینانه همنوعت را پست تلقّی کردی و کُشتیش! و نهایتاً آدمکش را به قانون معرّفی ‌کند تا به سزای اعمالش برسد.
حواست باشد شیخاص که روز مبادا اینجوری زیر پایت را خالی نکنند. تو پایت در دادگاه گیر است و توجیه محکمه‌پسندت، ناتیز. پس فردریک ویلهلم ما چه شد؟ کم آدمی است؟ نه آدم مهمی است. اما حرف جزو باد هواست. ایدهٔ دردسرسازش باید کمی ویرایش شود.
برای جفت و جورکردن اشکالات عقیدهٔ او برخی دست و پایی زده‌اند و عنوان کرده‌اند:
نباید نفی رسوم اخلاقی را با غیراخلاقی‌بودن عوضی گرفت... ای بابا! این که یعنی باید همچنان اخلاقمدار بود و چهارچوب‌ها را پاس داشت. برگشتیم به خانهٔ اول که زمانی در تریبون و منبر برای مردم شهر و روستا تبیین می‌کردم که! یعنی باید جان و مال مردمِ بی‌هنر از سوی منِ فرهیخته محفوظ بماند؟ این که بازگشتش به همان لزوم همزیستی مسالمت‌آمیز میان عارف و عامیست که با طبعم سازگار نیست. اینکه همه در کنار هم با سِلم و سازش و برابر در مواجهه با قانون زندگی کنند که همان است که مردم مثل دندانه‌های شانه با هم برابرند! پش برخورداری از شَرفِ حضور پیامبر چه می‌شود؟ یعنی درویش و غنی بندۀ این خاک درند و یارانه‌شان یکسان است؟ بد شد که! یعنی تبصره‌ها دست نوابغ را نمی‌گیرد؟ یعنی باید حق مردم را داد و با طلبکار تسویه حساب کرد؛ یعنی شیخاص با شیخ عام هم‌عرض و هم‌رده است؟
۹۹٫۵٫۲۷

۹۹/۵/۲۸ صدا و تصویر امیر عاملی

صدای امیر عاملی (۱۳۳۹، قزوین) را شنیدید؛ شاعر، طنزپرداز، کُلکسیونر، خطّاط و فعّال در هنر تئاتر

۹۹/۵/۲۹ عکس ابن‌السّلام

سیّدامیرحُسین‌موسوی‌خوئینی
🔸 اِدراردَرزَمزم!

سلام! بنده کُلّاً مطالب اخیر شما را قبل از بازکردن حذف می‌کنم؛ بنابر این از مضمون آن‌ها بیخبرم. شاید بسیاری از آن سه هزار و اندی نفر که دل به ارسال فایل‌هایتان برایشان در قالب ادلیست واتساپی خوش کرده‌اید نیز چون بنده باشند.
در مجموع مطالب شما ارزش پاسخ ندارد؛ امّا در یک کلام آنچه در این چند وقت بر سرتان آمده، نتیجۀ شکستنِ حرمتِ پدر بزرگوارتان آیت‌الله تاکندی است.
کاری با ایشان در اینترنت کرده‌اید که اگر معاندان نظام بخواهند برای نمونه به پنج آخوند فُحش بدهند، یکی از آن‌ها ایشان است.
برش‌های صحبت‌هایشان را جوری حسّاسیت‌‌برانگیز تقطیع و تدوین کرده‌‌اید که هر کس دشمن اسلام و نظام است، تا دید فحّاشی کند. آیا شُهرت، به زمزمْ‌آلودنش می‌ارزد؟... باش تا صبحِ دولتت بدَمد!
آنچه سال‌ها پیش چیده و تدارک دیده‌اید، امروز نتیجه داده و پسرتان توی رویتان ایستاده است:
این هنوز از نتایجِ سَحرست
سخن‌آرایی (است) و لافی نیست
خود تو بنگر عیانْسْت یا خَبَرست
من نمی‌گویم اینکه می‌گویم
تا تو گویی هَباست یا هَدَرست
بر زبانم قضا همی رانَد
پس قضا هم بدین حدیث دَرَست:
استخوانْ‌ریزهایِ خوان تواَند
هرچه بر خوانِ دهر ماحَضَرست
اَنوری اَبیوردی

۹۹/۵/۳۰ صدا و عکس محمّد پسر غلامحسن

صدای محمّد مرادی (۱۳۵۲، قزوین) را شنیدید؛ دبیر زبان عربی

۹۹/۵/۳۱

http://aparat.com/v/dTBND

۹۹/۶/۱ صدا و عکس من و ابوی و جمالها و سید مرتضی شب عروسیم

پادکستِ بالا حاوی صدای این افراد بود:
تاکندی (۱۳۱۲، روستای تاکند از توابع تاکستان قزوین)؛ پدر
شیخاص (۱۳۴۴، قم)؛ پسر
مهدی قاسمی (۱۳۶۷، قم)؛ خواننده

۹۹/۶/۲

http://aparat.com/v/SsoLe

۹۹/۶/۳ فایل صوتی؟؟

۹۹/۶/۵ عکس علی سلیمی

مُصطفٰی ‌سَلیمی
(۱۳۶۳، قزوین) طرّاح ‌چاپخانه
🔸 تفاوُتِ‌دیوانِگی‌ودَنگول‌بازی!

چرا روابطت با بستگان درجۀ یکت اینقدر تیره شده؟ بهت نمی‌خورد آدمِ سختی باشی. واقعاً با پدر خُرده‌بُرده‌ای داری؟ می‌دانم که بی‌اختلاف نیستید با هم. مایل بوده به راه او بروی. خب یکی‌یکدانه بودی و انتظار ازت بیشتر بود؛ برعکس ما که سه برادریم و علی ما سال ۱۳۶۶ (وقتی من ۳ ساله بودم) در جبهه با تو همسنگر بود.
حق بده که چون تک‌پسر بودی، پدر دوست داشته به همه پُزَت را بدهد؛ امّا تو در مسیری افتادی که می‌خواستی پُزِ خودت را بدهی؛ استقلال‌طلبیت به خودی خود بد هم نیست؛ به شرطی که زندگی را به کام خودت و دیگران تلخ نکنی.
یک بار در چت واتساپی ازت پرسیدم:
«آیا احساس خوبی داری از این نحو زندگی؟ سرحال و با نشاطی؟» عنوان کردی که به مرور خیلی‌ها از دورت پراکنده شدند و در پارکینگت تنها هستی و تنها می‌خوابی. خودت را از تک و تا نینداختی و گفتی:
«چون تصوّر می‌کنی نابغه هستی، باید هزینۀ نبوغت را بدهی و ناچاری زندگی انفرادی را تحمّل کنی.» نابغه‌بودن باید باعث حسّ خوشبختی و نشاط و انرژیِ بیشتر شود؛ نه که تنهایت کند. نبوغ باید قاتُق نانت باشد؛ نه قاتل جانت. تو گفتی:
«این تعریف از نبوغ را تنهاتعریفِ موجود از آن نمی‌دانی؛ حتّی اگر بهترینِشان باشد.»
به نظرم ایران به دردت نمی‌خورد. باید جلای وطن کنی؛ بیشتر سفر بروی؛ امّا انگار فقط هند و لبنان رفته‌ای. اصلاً برای چه در قم مانده‌ای؟ توجیهت این است که با قم کنار آمده‌ای؛ حتّی تناقضش با افکارت برایت جالب است و متفاوت‌بودنت را جلوه‌گرتر می‌کند؛ امّا این‌ها دلیل نمی‌شود. نبوغ تو در کل نفعی شامل حالت نکرده است. به خیال خودت در حال خلّاقیّتِ مدام هستی و به خودت می‌بالی که یک کشمکش معمولی خانوادگی را بلدی به یک فیلم مستند خلّاقانه یا منابع تحقیق برای یک پایان‌نامه یا فیلمی در ژانر سینما-حقیقت تبدیل کنی که شاید هرگز نه نوشته شود نه ساخته. به نظرم می‌توانستی خیلی بهتر از این‌ها از نبوغت کار بکشی؛ امّا نه در اینجا. شاید ترکیّه بودی، مقام و ارج و قربت بیشتر بود.
نمی‌فهمم چرا مهارت‌هایت نباید تو را به جاهای خوب ببرد؟ می‌گویی: به سمت رفاه نبرده؛ اما به سوی خلّاقیّتِ بیشتر برده است؛ بعید می‌دانم.
زاویه با پدر قابل حل بود؛ اگر کمی مدیریّت می‌داشتی. حتم دارم می‌توانستی کاری کنی هیچ مشکلی پیش نیاید. خیلی‌ها شبیه تواند؛ امّا توانستند بر این فضا سوار شوند. علی آقا پسر شیخ محمّد لشگری امام جمعۀ متوفّٰی و موقّت قزوین مثل پدرش مُعمّم نشد. خودت گفتی که این فرزند تفاوتش را با پدر به شکل متقاعدکننده‌ای برگزار کرد و نرم پیش بُرد.
سید احمد مُعین‌شیرازی را می‌شناسی؟ اسم مستعارش در اینستاگرام پیکاسو است.
https://instagram.com/p/BvOuRnjhxcw
او هم با پدر ‌هم‌‌جهت نیست و ترجیح داد در ترکیّه آنطور که دوست دارد، زندگی کند. پدر از معاریف تهران و در زمرۀ خانواده‌های اصیل و سادات معروف و پسرعموی مُجابی‌های قزوین است. پسر نخواست کُپی پدر باشد و علائقش را زیر پا بگذارد؛ نیز نخواست کارش با پدر به کُنتاکت بکشد و هی دیگران بگویند: به حرفش نرفتی! از راه سوم رفت. بی‌آنکه علایقش را بکُشد، تدبیری بکار برد که رابطه‌اش با پدر آسیب نبیند. نبوغش سرجایش؛ روابط خانوادگی‌اش هم سرجایش؛ رفاهش هم سرجایش.
تو فرمان را بد گرفته‌ای و با زندگی بد طرف شده‌ای.
تعمّد داری به زیست در فضای مذهبی ادامه دهی؛ اما قوانین حاکم بر آن را نپذیری و لجوجانه با همه سرشاخ شوی؛ اینجوری اذیّت می‌کنی و اذیّت می‌شوی.
اگر در گوشۀ دیگری در دنیا رحل اقامت می‌افکندی، با همه راحت‌تر ارتباط برقرار می‌کردی و احترام خودت هم حفظ می‌شد.
تو استناد می‌کنی به اینکه نخبه‌ها اغلب وصلۀ ناهمرنگ اجتماعند؛ انگار لازمۀ نُخبه‌بودن، زخم‌زدن و زخم‌خوردن است. نه جانم! همۀ نخبه‌ها و نوابغ اینجوری نیستند و حضور آن چند تن ناهموار و ناهشیار، دلیلی بر درستی این مدل ساختن و سوختن نیست.
آن‌ها که سخت زیستند، بختشان بد بوده؛ جرأت مهاجرت و تکان‌خوردن نداشتند. چه دخلی به بقیّه دارد؟
اصرارت بر اینکه «کنتاکت با همه» را از لوازمِ نخبه‌گی بدانی برای چیست؟ بله! لوریس چکناواریان آهنگساز برجسته، از دیوانه‌بودن تجلیل می‌کند. این کلام اوست:
هر کس باید دیوانه بشه که به جایی برسه. آدم نُرمال به جایی نمیرسه. دیوانه باید باشی. دیوانگی مهمّه در زندگی. تا وقتی دیوانه نشی، هیچ چیزی خلق نمیشه؛ بدون دیوانه‌شدن... آنوقت ما همه‌ش حس میکنیم توی اجتماع که هستیم، همیشه خوشمون میاد احساساتمون را خیلی نگه داریم؛ خودمون را عاقل نشون بدیم؛ خودمان را مرتّب نشون بدیم... نه بابا ول کن! الان قرن بیست و یکه. دیوونه‌ای، دیوانه بمون. عاقلی، عاقل بمون. همه، جای خود! ولی خوش به حال آدمهای دیوانه. آدم عاقل لذّت نمیبره از زندگی. دیوانه خوبه!
آری؛ این حرف اوست که فیلمش را برایت فرستادم؛ ولی به گمانم این مدلی دیوانگی که در نقّاشان، موزیسین‌ها و خیلی از هنرمندان است، گاه بد تفسیر می‌شود. افرادی مثل تو فقط رُل دیوانه‌ها را بازی می‌کنند. ذوق نکن که این آهنگساز، حدیثی در شأن تو گفته است. کلام او ربطی به دنگول‌بازان ندارد.
https://instagram.com/p/B-fAvWQgM27
ای شیخاص! یا از این سرزمین برو؛ یا اگر هم قرار است بمانی، جوری نبوغت را به پدرت درست ارائه بده که این مشکلات پیش نیاید. کم و بیش خبر دارم که در این خصوص دست و پایی زده‌ای تا خودت را به پدر اثبات کنی. استعدادت در عکّاسی، فیلمبرداری و تهیّۀ اسناد تاریخی را در خدمت پدر قرار داده‌ای و از حضور تبلیغی‌اش در شهر و روستا فیلم و عکس و صوت بسیاری تهیّه کرده‌ای؛ اما این وجه از تلاشت دیده نشد؛ برعکس حفره و شکاف‌هایت با ایشان و بستگانت به شدّت رخ نمود. نتوانستی مثل نمونه‌های موفّق، نقاط مشترکت را با کسانی که باهاشون اختلاف داشتی، بولد کنی.
با همهٔ این احوال همچنان امیدوارم دلت شاد باشد؛ پرانرژی باشی و به خواسته‌های دلت برسی و طوری نشود که خدای‌ناکرده ناکام از این دنیا بروی.

۹۹/۶/۶ پادکست تاکندی و عروسی شیخاص

که برای رحیم سرکار فرستادی و در آی.جی.تی.وی.اش منتشر کرد:
https://instagram.com/tv/CEXN17tgQWv

== همان روز در واتساپ یک فایل صوتی هم منتشر کردی در لیست انتشارت. ببین چیست؟

+اتمام پست‌های کتک‌کاری و توابعش+


برچسب‌ها: امین, زینب میرکمالی, قم, امیر عاملی
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه یکم مرداد ۱۳۹۹ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

آوازم ‌در مایۀ بیات ترک در مجمع‌الذّاکرین قم، بهمن ۹۸
شعر حافظ: آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
سنائی غزنوی: ماه شب گمرهان عارض زیبای توست


دانلود فیلم:
از آپارات: اینجا

از یوتیوب: اینجا
از فیسبوک: اینجا

از پیکوفایل: 
148p /240p /360p / 480p / 720p / 1080p
از مدیافایر: 480p  / 720p / 1080p /
240p / 148p / 360p

از igtv اینستاگرام: اینجا
از تلگرام: اینجا


برچسب‌ها: حضرت فاطمه, قم, حافظ, سنائی غزنوی
 |+| نوشته شده در  دوشنبه بیست و سوم تیر ۱۳۹۹ساعت 14:19  توسط شیخ 02537832100  | 

instagram.com/tv/B6ahSuEHP5Z
آواز رضا شیخ‌محمدی، شعر سعدی، مایهٔ ابوعطا ۹۸٫۹٫۲۷، قم میکس رضاشیخ با ادیوس۶،  #شیخاص
aparat.com/v/qeA7R

https://t.me/rSheikh/1943

دریافت فیلم از سایت پیکوفایل: اینجا

از مدیافایر: اینجا


برچسب‌ها: قم, سعدی, ادیوس, شیخاص
 |+| نوشته شده در  شنبه هفتم دی ۱۳۹۸ساعت 22:38  توسط شیخ 02537832100  | 

در حلقهٔ دُردی‌کشان!
بزم سه‌گاه، شعر: هوشنگ ابتهاج (ه.ا.سایه)، انوری ابیوردی، حافظ، خواجوی کرمانی
نی و سه تار: مهدی جوانمرد قهدریجانی، وشنوهٔ قم ۹۸٫۷٫۸

دانلود فیلم:
نسخۀ 15 دقیقه‌ای: از پیکوفایل: 240p / 480p / 720p / 1080p
از آپارات: اینجا
از igtv اینستاگرام: اینجا
نسخۀ 23 دقیقه‌ای: از آپارات: اینجا


برچسب‌ها: قم, کارعمل, نی, سه‌تار
 |+| نوشته شده در  دوشنبه هشتم مهر ۱۳۹۸ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 
تلاوت نطق‌اندرون با موضوعِ «طول عمر آری یا نه؟» ۹۶/۷/۲۸
در جمع خوشنویسان قم، ۹ صبح

صوت برنامه: t.me/rSheikh/1452

فیلم: t.me/rSheikh/1462

aparat.com/v/HLD5K

youtu.be/LHfl2mHIV5I

s9.picofile.com/file/8312390150/960728_09127499479_tulOmrAriYaNa.mp4.html

97/9 تکست این اجرا را در عسل و مثل نیافتم با سرچ لَبِثَ. آنجا و اینجا قرار گیرد. همین سوژه اجرا در محضر ابوی لینکش اینجا بیاید.


برچسب‌ها: تلاوت نطق‌اندرون, استاد عبدالرضایی, قم, علی رضائیان
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه دوم آذر ۱۳۹۶ساعت 12:52  توسط شیخ 02537832100  | 
instagram.com/p/BYeZbiqAMDe

فیلم یک‌دقیقه از نطق همراه با آوازم در مایهٔ #همایون، با حضور پدرم آقای تاکندی در مراسم عقد دخترم متینه، ۱۲ مرداد ۹۶، هتل صفای قم، فیلم کاملش به‌مدت ۱۷ دقیقه: https://t.me/rSheikh/1454

aparat.com/v/dOpr9

youtu.be/M4bi_HtF1Sc


برچسب‌ها: قم, متینه, تاکندی, آواز نطق‌اندرون
 |+| نوشته شده در  یکشنبه دوازدهم شهریور ۱۳۹۶ساعت 23:10  توسط شیخ 02537832100  | 

حضور و آواز رضا شیخ'محمدی در برنامهٔ زندهٔ تلویزیون قم و شبکهٔ سراسری «شما»، ۹۶/۵/۲۸
دریافت فیلم: آپارات / یوتیوب / تلگرام

حواشی: در این فیلم با کلاه‌گیس و شلوار 6 جیب ظاهر شدم. خوانندۀ قم و همدان در حال مسابقۀ آواز بودند و قرار بود رأی بیشتر که مردم می‌دهند، برنده را تعیین کند. اولش گفتم شهر قم که شهر عالمان و مبارزان است و ما که درقم موسیقی کار می‌کنیم دو معضل داریم: هم باید فالش نخوانیم هم علما نگویند دارید مرتکب حرام می‌شوید! لذا دو چالش داریم بر خلاف موزیسین‌های دیگر شهرها که فقط مشکل اول را دارند. ناهماهنگی بدی رخ داد و صدای خودم را موقع لبزنی نداشتم و روی سن گیج می‌زدم و با همان وضع روی آنتن بودیم!
جواد فلاحتی مسئول وقت واحد موسیقی شبکۀ نور استان قم کلّی سفارش کرده بود که قرار است برویم روی آنتن سراسری شبکۀ شما. شأن ما را حفظ کن! بعد از اجرا اسمس معترضانه زد که حتما با من تماس بگیر. زنگ که زدم گفت: اینجوری آبروداری کردی؟ اعتراضش به من، بهانه‌ای شد تا سوتی خودشان را در عدم پخش صدای خواننده در استودیو تا بتواند لب بزند، بپوشاند.


برچسب‌ها: تلویزیون, قم, محسن حسینی, لبزنی
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه نهم شهریور ۱۳۹۶ساعت 13:57  توسط شیخ 02537832100  | 
 

https://t.me/rSheikh/1330

 


برچسب‌ها: امیر گرامی, منزل قم, قم
 |+| نوشته شده در  سه شنبه شانزدهم خرداد ۱۳۹۶ساعت 18:12  توسط شیخ 02537832100  | 
سبكبارمردم سبكتر روند! (۱)
به نام خدايى كه طبق آيهٔ ۲۸ سوره نساء تخفيف‏‌دهنده و سبك‏‌گيرنده نسبت به آدمى توصيف‏ شد. (۲)
ببينيد ما انسانيم و تا وقتى در دنيا هستيم، درگير حوائج دنيوى كه بايد تامين بشه. منتهاى مراتب يك‏ سرى نيازهاى ما واقعى است. يعنى بدون اونها حياتمون به مخاطره ميفته. آب، اكسيژن، نيازهاى‏ اوليّه غذايى. ولى يك سرى چيزا حالت تفنّنى داره. ما به شكل‏ كاذب، تبديلش مى‏‌كنيم به نياز. مثل پيش‏‌غذاها و دِسرها. من بچه بودم توى همين قم شبها مادرم (براى‏ من و سه تا خواهرام) تنقّلاتى مثل نخودچى/كشمش‏ و قاووت مى‌‏آورد (مركّب از آرد نخودچى و شكر و برخى ادويه‏‌جات). از مادر مرحومم اسمش را ياد گرفتم: «شب‏چَره». جزو لوازم حيات نبود. دلخوشكنك بود و خاطره‌‏انگيز. بايد مى‌‏بود البته. نميگيم بايد فقط متمركز مى‏‌شديم روى حوائج بخور و نمير! ولى خب خيلى وقتا بدنمون به اين چيزا نياز نداشت. ولى ما شرطى شده بوديم. انگار بدون‏ شب‏چره خوابمون نمى‌‏برد. براى انسان‏هاى امروز البته تنوّع اين اغذيهٔ فرعى‏ و مستحب بيشتر هم شده. شايدم نشه يا حتى صلاح‏ نباشه بگيم بايد اينا از سبد غذايى حذف كرد. ولى‏ خوب نباشه دردسره. بايد فكر اون موقع رو بكن كه‏ نيست! ممكن جايى برى چاى و قليان و سيگار نباشه. تكليف چيه؟ ببين سعدى در گلستانش داستان‏ دو نفرو نقل مى‌‏كنه. ميگه: يكيشون آدم ضعيفى بود كه «هر به دو شب، افطار كردى». هر ۵۰ ساعت يك‏ بار، غذا مى‏‌خورد. خودشو اينجورى عادت داده بود. دومى به قول ايشان: يك آدم قوىِ «بسيارخوار» كه‏ «روزى سه بار خوردى»... از قضا اينها با هم همسفر شدند. وارد شهرى شدن... آقا همين ورودى شهر پاسبان‏ها به اينا مظنون مى‏شوند و دستگيرشان‏ مى‌‏كنند. متهمشون مى‌‏كنند به جاسوسى... بعد نه‏ مى‌‏ذارن نه برميدارند. بدون محاكمه مى‌‏برند حبس‏ خانگى. درِ خونه رو قفل نكردند؛ «به گِل برآوردند»: گل مى‌‏گيرند و ولشون مى‌‏كنند به امان خدا. يه روز/ دو روز/ چهار روز/ ده روز / دوهفته بعد معلوم ميشه‏ اى دل غافل! اينا كاره‌‏اى نبودند. ميان درو ميشكافند كه آزادشون كنند. مى‌‏بينند فردِ قوى از دنيا رفته. اما اون ضعيفه بيحاله ولى نيمه‌‏جانى در تن داره. اون از مرگ جان به در مى‌‏بره... بعد سعدى ذيل داستانش‏ اين قطعه زيبارو آورده: چو كم‏‌خوردن طبيعت شد كسى را / چو سختى پيشش آيد، سهل گيرد... تو حالا خواسته يا ناخواسته وقتى قانع باشى و عادت‏ كرده باشى به اقتصاد مقاومتى، جنگ هم بشه، دووم‏ ميارى. در واقع قناعت، نوعى توانگرى است. از اونور: وگر تن‏‌پرورَست اندر فراخى / ‏چو تنگى بيند ازْ سختى بميرد... شكم‌‏پرست باشه، به مشقّت ميفته... ‏القناعة مال لاتنفد. مال پايان‌‏ناپذير است‏. سعدى يك جا به خودِ قناعت خطاب مى‏‌كند و از او توانگرى مى‏‌طلبد: اى قناعت! توانگرم گردان‏/كه وراى تو هيچ نعمت نيست.  بعضيا مى‌‏بينى به نوشيدن چاى يا دخانيات اعتياد پيدا كردند. اگر نخورند، نكِشند، كمِ كمش سردرده. گاهى‏ به التماس ميفتند براى تهيه‏‌ش. خب اين يك نقصه‏ خب. اساساً وابستگى خوب نيست. اينكه در صورت‏ كمبود و فُقدان يك چيز، بخواى به تب و تاب بيفتى. حالا بذاريد كلامى نقل كنم از على(ع) كه شايد نشنيده باشيد. ايشون مقايسه ميكنه درختان بيابانى‏ رو با اشجارِ تيتيش‏‌مامانى! اين توى نامه ۴۵ نهج‌‏البلاغه است. خطاب به‏ «عثمان‏‌بن حُنَيف»... فرماندار بصره بود... من اينكه‏ كلمات عربى رو به صورت موزائيكى لابلاى‏ صحبتهام مى‌‏گنجونم، دوست دارم اين شيوه باب‏ بشه. چون ايرانيها هم زبانشون خيلى نزديكه به‏ ادبيات عرب. راحت ما مى‏‌تونيم به گفتارمون غنا ببخشيم. مى‌‏فرمايد: الشَّجَرَة الْبَرِّیة..‌ برّ يعنى: بيابان... درختان بيابانى رو اگه دقت كنيد، چوبشون سخت‏تره: أَصْلَبُ عُوداً. صلابتشون بيشتره. نه كه خودشون رو با آب و هواى كوير وفق دادند، جاندار و مقاومند(۳). در صورتى كه: الرَّوائِعَ الْخَضِرَة. درخت‏هايى كه دائم آبيارى شدند، بله! سبز و خُرّمند؛ ولى پوستشان نازكتره: أَرَقُّ جُلُوداً. جلدشون‏ رقيقتره. درختچه‏‌هاى روئيده در دل كوير رو النَّباتَاتِ البَدَویة كه نگاه مى‌‏كنى، توى شومينه ميندازى، شعله‏ افروخته‌‏ترى دارند: أَقْوى وُقُوداً ديرتر هم خاموش‏ مى‌‏شن: أَبْطَأُ خُمُوداً. ببين من از دل اين جملاتى كه مال هزار و اندى سال‏ پيشه، روش صرفه‏‌جويى در حامل‏‌هاى انرژى رو مى‌‏كشم بيرون! بعد حضرت مى‌‏فرمايد: من خودمم اينجوريم: يعنى: كويرزادم! قَدِ اكْتَفى مِنْ دُنياهُ بِطِمْرَيْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ‏ به دو قرص نان جو اكتفا كردم. يعنى كم‏‌مصرف; سبكبار و البته پربازده: المؤمن قليل‌‏المؤنه و كثيرالمعونه. بلاتشبيه شبيه شتر كه مى‌‏گويند: خارْ مى‏‌جَوَد؛ بار مى‌‏برَد! كنايه از انسان‏هاى پركار، سخت‏كوش و كم‏‌خرج. سعدى هم مى‏‌گويد: بيچاره‏ خار مى‌‏خورد و بار مى‏‌بَرد!... مندر عمليات والفجر ۱۰ در زمستان ۶۶ شاهد بودم‏ كه توى ارتفاعات مشرف به حلبچه چيجورى بچه‏‌ها با يك قرص نانِ باران‏‌خورده عراقى مقاومت‏ مى‏‌كردند. ۲۲ سالم بود اون موقع... يعنى‏ سخت‌ت‏رين كارهارو با كمترين و ارزانترين مواد سوختنى انجام مى‌‏دادند. وقتى تو اينطورى باشى، توى اتّفاقات غيرمترقّبه فراغ‏ بال بيشترى دارى: نمونه‏‌ش سلمان فارسى (هموطن خودمون!). ايشون‏ حتى وقتى كه حاكم مدائن بود، عجيبه. ميگن سيل سهمگينى به خاطر طغيان رودِ دجله در شهر جارى شد. خدا نصيب نكنه. اينجور وقتها انسان همه‏ چيز رو تمام‏‌شده مى‌‏بينه. مردم به تب و تاب افتادند كه اى واى سرمايه‌‏هام رفت... خونه‌‏م، زندگيم، گاوصندوقم، فرشم، مُبلم... من باشم ميگم: آرشيو سى.دی‌هام. بايگانى نوارهام (چون من دوستان‏ مى‏‌دونن: بايگانى عريض و طويلى دارم). عيال ميگه: ظروف چينيم... باباى من باشه ميگه: كتابهامو... ولى‏ ديدند سلمان كه تازه فرماندار شهر هم هست (بايد كلى قليان قُبل و تشكيلات داشته باشه) ديدند‏ پنج قلم جنس رو برداشت يا على! گفتند: كجا ميرى؟ به كجا چنين شتابان؟ گفت: ميرم بالاى تپه. سآوٖى الى‏ جبلٍ يعصِمُنى من الماء. ميرم اون بالا سيل منو نبره. گفتند: دارائيهات؟ گفت: همه رو دارم ميبرم! نگاه كردند ديدند نه خاورى، نه‏ نيسانى، نه موتورسه‏‌چرخه‌ای نه گارى دستى‌ای. گفتند: با چى؟ چيجورى؟ شوخى مى‏‌كنى! گفت: نه! كل دارائيم همين پنج قلم جنسه كه‏ همراهمه: پوستين و شمشير و عصا و قلم و دوات. خلاص!... عمل كرد به: تَخفّفوا تلحقوا نهج؟؟... ما در كشور خودمان با توجه به محدوديّت آب و مواد سوختنى و... مى‏‌توانيم با تدبير، به اين حالت‏ برسيم. و تازه به قول كارشناسان اصلاً نياز نيست كم‏ مصرف كنيم؛ كافى است درست مصرف كنيم. دو ايده براى صرفه‏‌جويى به ذهن بنده می‌رسد می‌گویم: در خصوص شست و شوى البسه، مى‌‏دانيد يقهٔ‏ پيراهن آسيب‌‏پذيرتر است در مقابل چرك‏‌شدن. خيلى وقت‏ها بقيه قسمت‏ها آنقدر چرك نشده. يقه‏ شايد يك يا دو روزه چرك مى‌‏شود و در معرض‏ ديده‏‌شدن هم هست. به خاطر آن كلّ پيراهن را مى‌‏اندازى ماشين لباسشويى. هم مصرف پودر، هم‏ برق، استهلاك ماشين، فرسايش خودِ لباس... راه‏ ابتكاريش كه بايد به خياطها طرحش را داد: با هر پيرهن كه مى‌‏دوزند، پنج تا يقه خالى هم بدوزند! (چيزى‏ مثل آستين مستقل كه خانم‏ها بعضاً دارند) در همان‏ حال كه پيراهن تن توست، بتوانى يقه‌‏اش را عوض‏ كنى. يقه را هی عوض كن و بده‏ خانم بشويد. پيراهن را ديرتر بشوى!... و دو: ساختن شيرهاى آبى كه جهتِ خروج آب، نه عمودى‏ (به سمت مجراى فاضلابِ كاسه دستشويى) كه افقى‏ باشد. مجراى خروج هم باريك در حدّ دو ميليمتر باشد؛ به نحوى كه اگر آب را زياد و پرفشار باز كنى، بپاشد به پيراهن و شلوارت و جيغت را درآورد و مجبور شوى آب را كم باز كنى!... نتيجه‏‌گيرى: تنقّلات خوبه. ولى اعتياد بهشون بَده. نباشه اذيت ميشى. سعى كن هر چقد ميتونى مثل‏ درختان بيابانى مقاوم باشى؛ كم‌‏مصرف و پُربازده. اينجورى هم مفيدترى، هم راحت‏ترى. به خصوص‏ در مواقع كمبود. لذا ميگن: سبكبارمردم سبكتر  روند!

پاورقی۱: انجامِ پژوهش براى راديو معارف. اجرا: سه‏‌شنبه ۹۴/۸/۵، ده‏ دقيقه به ۸ صبح در پشت تلفن برنامه زنده «مهربان باشيم»... انتشار يك دقيقه از فيلم آن در اينستاگرام، همراه با لينكِ فيلم كامل در آپارات. اجراى مجدد اين ضرب‏‌المثل در استوديوى راديو معارف‏ براى برنامه شبستان، تهيه‌‏كننده: اميرعباس خاقانى، انتشار لينك اين‏ فيلم در آپارات‌‏
۲. يُرِيدُ الله أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ وَ خُلِقَ الاْنسَانُ ضَعِيفاً
۳. شوهر خواهر اوّلم آقا شيخ صادق مرادى در پاييز ۹۴ مى‌‏گفت: وقتى پدر مرحومم جليل را كه حدود ۹۲ سال عمر كرد و در اثر سرطان فوت شد، در وقتى كه در قم مهمانمان بود، به حمّام مى‌‏بُردم و پشتش را كيسه مى‌‏كشيدم، حس مى‌‏كردم بدنش به سفتى اين ميز چوبى است. (آقاى مرادى كف دستش را با فشار به سطح ميز مقابلش‏ كشيد)... بچه‏‌هاى روغن نباتى اين استحكام جسمى را ندارند.

یادآوری: همین متن را با انتخاب آیه‌ای در صدر و ذیلش، به تلاوت نطق‌اندرون تبدیل کن یا شیخ!

فیلم رضا شیخ ‌محمدی، برنامهٔ زندهٔ «مهربان باشیم»، ۹۴/۸/۵، یک ربع به ۸ صبح، راجع به ضرب‌المثل «سبکبارمردم سبکتر روند»:
Http://aparat.com/v/6KQLN

https://t.me/rSheikh/236

 اجرایمجدد همین ضرب‌المثل، استودیوی رادیو معارف، برنامهٔ شبستان، فیلم پشت صحنه:

Http://aparat.com/v/PiRyq

Http://youtu.be/0i-BDLzqcJs

https://t.me/rSheikh/1292

https://t.me/rSheikh/1316

 انتشاراینستاگرامی:

https://www.instagram.com/p/BU1fM5oAX2J

 


برچسب‌ها: عسل و مثل, تلاوت نطق‌اندرون, رادیو معارف, قم
 |+| نوشته شده در  جمعه دوازدهم خرداد ۱۳۹۶ساعت 22:13  توسط شیخ 02537832100  | 

#آوازشیخاص: چو برشکست صبا زلف عنبرافشانش، کارعمل: در نظربازی ما بیخبران حیرانند، تار سروش باقری و تنبک امیر نوری، دی۹۴ #قم، شعر #حافظ، مایهٔ #سه'گاه و #شور
نکات:
۱. این اجرا را در تاریخ در کانال تلگرامم نشر دادم t.me/Shkhs/498 و فرد ناشناسی آن را در جایی قرار داد که به‌زودی به بازدید بالایی رسید و تا امروز ۱۵کا دانلود شده است که در بین آوازهایم نرخ بینظیری است.
۲. این اوّلین اجرایم با سروش باقری تارنواز قمی است؛ جوانی که به سبک فرهنگ شریف می‌نواخت و مدّت‌هاست ازش بیخبرم. کار در منزل او با موبایل معمولی من ضبط شده. با آنکه بدون تمرین و هماهنگی قبلی صورت گرفته، اتّفاقی که باید بیفتد، افتاد. به طمع تکرار این «آن» و لحظات خوشی که مرا در خود غرق کرد و سه‌گاه و شور مرکب‌خوانی کردم و تصنیف بداهه ساختم، دیدار و تلاقی دیگری با سروش باقری و امیر نوری این بار در پارکینگم ترتیب دادم؛ ولی هر چه زور زدیم، نشد که نشد.
نشر فایل و نگارش مطلب فوق در ۰۳۱۰ در کانالم ده‌هزار کائیم در آی‌گپ


برچسب‌ها: قم, تار, حافظ, کارعمل
 |+| نوشته شده در  جمعه هجدهم دی ۱۳۹۴ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

ویژه برنامۀ شبکۀ نور (شبکۀ استانی قم) در روز 14 خرداد ۹۲.
در این برنامه بعد از لبزنی تصنیف «نقش همّت» خدا را با تعبیر «آنکه از فرط ظهور، بی‌حضور می‌نماید» یاد کردم که تلویحا" به نام برنامه که «حماسۀ حضور» بود هم اشاره داشت. سپس به قرائت یکی از رباعی‌هایم که در سال ۶۵ سروده بودم، پرداختم. در این رباعی هم تصادفا" تعبیر «تدبیر و امید» که شعار انتخاباتی دکتر حسن روحانی بود، گنجانده شده بود! سپس به موضوع ارزش وحدت و اجتماع از منظر ضرب‌المثل‌ها و لزوم پرهیز از تک‌افتادگی و انزوا پرداختم. در انتها نیز یک مصیبت کوتاه ضرب‌المثلی! خواندم و برای ظالمانِ کُشندۀ حضرت قمر بنی‌هاشم(ع) که زادروزش را پشت سر گذاشتیم، لعنت فرستادم.
لینک دریافت فایل صوتی: اینجا / لینک مرتبط: اینجا / لینک فیسبوکی
لینک دریافت فیلم: aparat.com/v/1kDdS
لینک تلگرامی: t.me/rSheikh/507


برچسب‌ها: تلویزیون, قم, حضرت ابوالفضل, کتاب عسل و مثل
 |+| نوشته شده در  شنبه بیست و پنجم خرداد ۱۳۹۲ساعت 1:54  توسط شیخ 02537832100  | 
در این فیلم هشت دقیقه‌ای که در محل یکی از ساختمان حوزۀ هنری سازمان تبلیغات قم در سال 1379 با دوربین هندی کم من فیلمبرداری شده، آقای داوود چاووشی مدّاح ردیف دان قمی در حال آموزش یکی از گوشه‌های مایۀ دشتی به هنرجویان است. بنده خودم هم در جایی از فیلم به خوانش شعر «ثوابت باشد ای دارای خرمن / اگر رحمی کنی بر خوشه‌چینی» می پردازم.
لینک دریافت فیلم:

برچسب‌ها: داوود چاووشی, قم
 |+| نوشته شده در  جمعه بیستم اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت 12:5  توسط شیخ 02537832100  | 
آواز چهارباغ من بر روی شعر ابوالقاسم حالت (به حریم قرب خدا کسی ز ره ریا ننهاده پا)
اجرا در پارکینگ منزلمان در قم در 26 مرداد 91
در فیلم مصاحبه‌ام برای جهاد دانشگاهی تهران
ضبط‌شده با دوربین کانن مدل دی.7 که بدنه‌اش در آن ایام چهار و نیم میلیون تومان قیمت داشت و محمدجواد باقری مستندساز و همکارش امیرحسین محمدپور کرایه کرده و به قم آورده بودند و کلی سؤال پرسیدند در خصوص موسیقی مذهبی و مسائل حاشیه‌ای آن و در نهایت فیلم را از آقای باقری در تهران یک کپی اش را تحویل گرفتم که با موتورسیکلت خودش به محل قرارمان در مقابل متروی دانشگاه شریف آورد.
لینک دریافت فیلم

برچسب‌ها: قم, ابوالقاسم حالت, تهران
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه بیست و ششم مرداد ۱۳۹۱ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

در این اجرا گوشۀ سَیَخی در مایۀ ابوعطا را برای «مرضیه لطفی» دوستدار آوازم
که دیروقت در 12 شهریور 90 به شماره همراهم زنگ زد، خواندم.
بیت از سعدی است و بعد از تحویل‌دادن شعر، به جای تحریر «صمدی»
که در کلاس‌های ردیف به ما آموختند، دو بیت شعر بر همان آهنگ به ابتکار خود قرار دادم:
نروم ز در تو به کوی دگر - نزنم قدحی ز سبوی دگر
ز غمت دل من همه شب شده خون - تو به حیله فشان سر موی دگر
بیت نخست سرودۀ بنده و بیت دوم را امیر عاملی قزوینی به سفارش بنده سروده است.
دریافت فایل صوتی >>> از پرشینگیگ: اینجا / از پیکوفایل: اینجا


برچسب‌ها: سعدی, امیر عاملی, پارکینگ شیخ, قم
 |+| نوشته شده در  شنبه دوازدهم شهریور ۱۳۹۰ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

آواز سه‌گاه بنده همراه با «کار عمل»
سه‌تار: سیّد یوسف غیاثی
اشعار: حافظ، خواجوی کرمانی
تاریخ اجرا: اول شهریور ۹۰
مکان: قم، پارکینگ شیخ
لینک دریافت فایل صوتی >>> اینجا


برچسب‌ها: کارعمل, سه‌‏تار, قم, حافظ
 |+| نوشته شده در  دوشنبه هفتم شهریور ۱۳۹۰ساعت 8:9  توسط شیخ 02537832100  | 

آواز و کارعمل من
بر روی شعر سنایی غزنوی
(بی‌تو ای آرام جانم زندگانی چون کنم؟)
با سه‏‌تار ابوالفضل مثقالی
و ضرب مهرداد بابایی
در ۷ خرداد ۸۹ >>> اینجا


برچسب‌ها: سه‌‏تار, سنایی غزنوی, ابوالفضل مثقالی, کارعمل
 |+| نوشته شده در  جمعه هفتم خرداد ۱۳۸۹ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 
http://www.4shared.com/audio/8tRvPspM/860812-r-sheikh-mmesqali_amir-.html


برچسب‌ها: ابوالفضل مثقالی, قم
 |+| نوشته شده در  دوشنبه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 22:35  توسط شیخ 02537832100  | 

رضا شیخ محمّدی و داود فراهانی (تابلوی طرّاحی فرش در پس‌زمینه کار داوود فراهانی)الا ای لُعبتِ ساقی! ز می پر کن مرا جامی!
شاعر: جَبَلی غَرجِستانی (فوت‌شده در ۵۵۵ قمری)
مکان: قم، انتهای زنبیل‌آباد، بنیاد، فلکۀ ایثار، خ مفتّح، منزل نوازنده
تاریخ: ۱۲ اردیبهشت ۸۹
دریافت صوت >> اینجا / انتشار تلگرامی: t.me/rSheikh/1772


برچسب‌ها: تار, قم
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه پانزدهم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 19:44  توسط شیخ 02537832100  | 
فیلم دو اجرای آوازم در تلویزیون استان قم با تار داوود فراهانی
http://www.youtube.com/watch?v=UjTphBizBnk
http://www.youtube.com/watch?v=KujPmagdFlA


برچسب‌ها: تار, داود فراهانی, تلویزیون قم, تلویزیون
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه نهم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 17:52  توسط شیخ 02537832100  | 

رضا شیخ محمدی - هاشم شریفزاده علی ملک - رضا شیخ محمدی - هاشم شریفزاده - احسانپور آرش فرهنگفر - ملک - رضا شیخ محمدی آرش فرهنگفر در منزل شیخ
رضا شیخ محمدی - هاشم شریفزاده - ملک - آرش فرهنگفر آرش فرهنگفر در منزل شیخ هاشم شریفزاده - ملک - امین شیخ محمدی (پسر شیخ) - آرش فرهنگفر امین شیخ محمدی (پسر شیخ) - آرش فرهنگفر
 
آوازخوانی و تصنیف‌خوانی بداهۀ رضا شیخ محمدی
ضرب: آرش فرهنگفر فرزند استاد ناصر فرهنگفر
تار: هاشم شریفزاده
شعر: جبلی غرجستانی
مایۀ دشتی
قطعۀ ضربی ابتدا: بر شانه‌های باد (ساختۀ هاشم شریفزاده)
مکان اجرا: منزل شیخ در قم، با حضور آقای ملک دوست خوشنویس زنجانی
تاریخ: ۲۳ بهمن ۸۸
>>> اینجا


برچسب‌ها: تار, قم, هاشم شریفزاده, کارعمل
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه بیست و نهم بهمن ۱۳۸۸ساعت 14:2  توسط شیخ 02537832100  | 

رضا شیخ محمدی / مهدی علی‌بیگیآوازخوانی و تصنیف‌خوانی بداهۀ شیخ
با سه‌تار مهدی علی‌بیگی / 
مایۀ نوا - ابوعطا
بر روی غزل ه.ا.سایه (هوشنگ ابتهاج) hooshang ebtehaj
زین بیش از پس و پیش زلف دوتا مگستر!
در پیش پای دلها دام بلا مگستر!
۱۶ آذر ۸۸، قم، خیابان صفائیّه، پاساژ ستاره، طبقۀ دوم، مغازۀ سازفروشی علی‌بیگی. دریافت صوت >>> اینجا یا اینجا
انتشار تلگرامی: t.me/rSheikh/194 افزودن لینک مدیافایر: 97/9


برچسب‌ها: مهدی علی‏‌بیگی, قم, سه‌تار
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه نوزدهم آذر ۱۳۸۸ساعت 21:11  توسط شیخ 02537832100  | 

یوسفی, رضا شیخ محمدی, سید یوسف غیاثی, مجتبی سالاریتصنیف‌خوانی بداهۀ شیخ با سنتور مجتبی سالاری
شاگرد استاد مجید کیانی
در مایۀ همایون
مشتاقی و صبوری از حد گذشت ما را
گر تو شکیب داری، طاقت نماند ما را (سعدی)
یازده آذر ۸۸ / قم، خیابان باجک / زیرزمین منزل نوازنده
>>> اینجا


برچسب‌ها: سنتور, یوسف غیاثی, قم
 |+| نوشته شده در  سه شنبه هفدهم آذر ۱۳۸۸ساعت 13:55  توسط شیخ 02537832100  | 

چند قرائت قرآن از من در افتتاح جلسات هفتگی نقد وهّابیّت توسط شیخ علی زند قزوینی، قم، کوچۀ صدوق
۲۷ مهر ۸۸، شروع با: و نادی أصحاب الجنة أصحاب النار >>> اینجا یا اینجا
دوم آبان ۱۳۸۸، شروع با: ان شرّالدوابّ عندالله الصم البکم >>> اینجا یا اینجا
ده آبان ۱۳۸۸، شروع با: یا ایها الذین آمنوا قاتِلوا الذین یلونکم من الکفّار >>> اینجا یا اینجا


برچسب‌ها: قرآن, زند قزوینی, قم
 |+| نوشته شده در  دوشنبه چهارم آبان ۱۳۸۸ساعت 11:34  توسط شیخ 02537832100  | 

فایل صوتی منتشرنشده
از نی استاد محمّد موسوی ostad mohammad moosavi
+ تار امیر حشمتی amir heshmati

بزم خصوصی در قم
منزل حاج احمد رضوانی
آذر ۶۷ شمسی

فایل ناقص (۵ دقیقه‌ای) >> اینجا
برای دریافت فایل کامل (۲۰ دقیقه‌ای) تماس بگیرید:
09127499479
t.me/qom44


برچسب‌ها: تار, قم
 |+| نوشته شده در  سه شنبه شانزدهم تیر ۱۳۸۸ساعت 23:39  توسط شیخ 02537832100  | 

آواز نیمه‌تمام من
در مایۀ بیات اصفهان و شور
که در ۱۵ اردیبهشت ۸۸
در پارکینگ منزلمان در قم
در پشت تلفن برای «لُعبتی از جنس فلسفه و وسوسه» خواندم.
دوستی که مایل نیست صدایش را بشنوم و مشتاق است آوازم را بشنود.
شعر مولوی: بگیر دامن لطفش که ناگهان بگریزد
شعر حافظ
: هاتفی از گوشۀ میخانه دوش - گفت ببخشند گنه می بنوش
شعر مولوی
: آن خواجه را از نیم‌شب بیماریی پیدا شده است
دانلود فایل صوتی
>>> از فورشرد: اینجا / از پیکوفایل: اینجا / از تلگرام: اینجا


برچسب‌ها: وفا سبحانی, پارکینگ شیخ, مولانا, قم
 |+| نوشته شده در  دوشنبه یازدهم خرداد ۱۳۸۸ساعت 22:47  توسط شیخ 02537832100  | 

دکلمه و آواز من بدون ساز
در ۲۴ اردیبهشت ۸۸
در مایه‌ی چهارگاه
در پارکینگ منزلمان در قم
در نزد سید حمید حسینی (خواهرزاده‌ام) و دوست طلبه‌اش

دل از من برد و روی از من نهان کرد / خدا را با که این بازی توان کرد
------------------------
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد / شعری بخوان که با آن رطل گران زد
>>> اینجا


برچسب‌ها: قم, حافظ, سید حمید حسینی
 |+| نوشته شده در  یکشنبه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۳۸۸ساعت 23:8  توسط شیخ 02537832100  | 
qom.reza: اینجایی؟
vafa_sobhani: اره
vafa_sobhani: سلام
qom.reza: سلام
qom.reza: چیکار میکردی در غیاب من؟
vafa_sobhani: فيلم ميديدم
qom.reza: چه فیلمی؟
qom.reza: (من برم شاممو بیارم)
vafa_sobhani: آخرين وسوسه مسيح
vafa_sobhani: يه چيزي داشتم دانلود ميکردم
qom.reza: خب
vafa_sobhani: آخرين وسوسه مسح مال اسکورسيزيه
qom.reza: سازنده ی راننده تاکسی
vafa_sobhani: فيلم خوبي نبود
vafa_sobhani: اره
vafa_sobhani: من نديدم ولي راننده تاکسيو
vafa_sobhani: رفقاي خوب
vafa_sobhani: فيلمنامه شو خوندم فقط
qom.reza: (بحث سینمایی بکنیم امشب؟ نگم از وضعیت خودم برات؟)
vafa_sobhani: چرا
vafa_sobhani: بگو
qom.reza: آره. بزار بگم
qom.reza: چون تو باید قشنگ در جریان باشی
qom.reza: اولا چقدر قشنگ بود اون کار اون شبت که از حرام و هدر شدن کلمه جلوگیری کردی
vafa_sobhani: شب نبود
vafa_sobhani: روز بود
qom.reza: یه دلیلی باید داشته باشه که من گفتم شب
qom.reza: شاید تصوری که از چتامون دارم با شب آمیخته هستش
qom.reza: و شب با وفا سنخیتش بیشتره
qom.reza: به اعتبار تعلق خاطر وفا به رنگ سیاه
qom.reza: .
qom.reza: خیلی خوب حرمت کلمه رو پاس داشتی
qom.reza: با اونکه من تلاش زیادی کردم که در حضور اون مهمون
qom.reza: کلماتی در راستای گزارشی که میخواستم بهت بدم ردیف کنم
vafa_sobhani: مهمونت واقعي بود يا مجازي؟
qom.reza: مگه تو واقعی اراده نکرده بودی؟
vafa_sobhani: نه
qom.reza: جدی؟
vafa_sobhani: بله
qom.reza: پس منو بگو که چقدر تحسینت کردم
vafa_sobhani: ما هميشه دوسويه در نظر ميگيريم کلماتو
qom.reza: واقعی بود مهمون و همین باعث تعجب من شد که گفتم از کجا فهمیدی؟
qom.reza: و گرنه اینکه از صرف مکث زیاد من حس کنی که با دیگری در حال چتم در اندازه ی زیرکی و ذکاوت وفا نیست
vafa_sobhani: هست
vafa_sobhani: .
vafa_sobhani: خب
vafa_sobhani: ادامه بده
qom.reza: مهمونم حسینی خطباز بود
qom.reza: که تعدادی از خطوط تحریرشده توسط منو که بهش فروخته بودم آورده بود امانت بده بهم برای نمایشگاه اراک
qom.reza: (چقدر مادرانه بود این جمله ات که جای خوب ببینیا)
vafa_sobhani: جاي خوب ديدي حالا؟
vafa_sobhani: گالري ماندگار
vafa_sobhani: اصلا توي اراک جاي خوبم پيدا ميشه؟
qom.reza: آره وفا
qom.reza: منم تصور یه شهرستان داشتم ازش
qom.reza: ولی گشتی که تا شب زدیم توش منو به این باور رسوند که خیلی به صنایع دستی درش اهمیت داده میشه
qom.reza: و جاهای متعددی داره با بافت قدیمی و ابنیه ی تاریخی مرمت شده
qom.reza: رفتم به نگارستان سید محمد میرموءمنی که از اساتید خط اونجاس و خیلی هم خوب
qom.reza: مینویسه و مدرک استادیشم گرفته
qom.reza: از قضا  استاد عباس اخوین هم  اونروز اونجا بود وفا
qom.reza: یه ساختمون قدیمی بود
qom.reza: با بازسازی قدیمی و خیلی مناسب برای تعلیم خوشنویسی
qom.reza: از پنجره که نگاه کردم به فضای حیاط که حال و هوای قدیمی داشت
qom.reza: و ستونهای حجاری شده
qom.reza: و درختها و راهروهای بین درختها و سنگفرشها
qom.reza: و طاقی ها
qom.reza: به دلم گذشت که اگه وفا اینجارو ببینه خیلی دوس داره
qom.reza: یاد اون تخت و گبه که گفتی افتادم
qom.reza: آهی کشیدم به نشانه ی اینکه کاش بودی و با هم سکوت میکردیم در یک گوشه ای
vafa_sobhani: :)
qom.reza: به جای دونوازی و دوخوانی, دوسکوتی میکردیم
vafa_sobhani: قشنگ بود
qom.reza: با سید مهدی رحیمی که کارمند میراث فرهنگی اراک بود و ظهر مهمانش بودیم در خانه اش و خط کار میکنه و نیز تدریس
qom.reza: گشتی زدیم در گالریهای وابسته به حوزه ی هنری
qom.reza: به ارشاد
qom.reza: گالری ای به نام استاد واشقانی فراهانی وابسته به همون میراث
qom.reza: ولی همش باور کن یاد تو بودم که جای خوب ببینیا
qom.reza: اینا همش رایگان بود وفا
qom.reza: و خیلی تمیز نبود
qom.reza: محیط اداری دیگه حالش معلومه دیگه
qom.reza: عین فضاهای دستخورده ی عمومی
qom.reza: اونوخ نوبتها هم همه پر
qom.reza: نه که ورودی نمیگیرند صفی از طالبان برگزاری نمایشگاه تشکیل شده
qom.reza: گالری وابسته به ارشادش تا 6 ماه بعد رزرو بود
qom.reza: گالری استاد واشقانی خالی بود ولی نورپردازی هالوژنی نداشت
qom.reza: سقفشم رطوبت بدی داده بود و گچهای زردشده ریزش داشت
qom.reza: دلمو زد
qom.reza: گالری ماندگارو که دیدم خیلی خوشم اومد
qom.reza: درسته که 200 هزارتومان ورودی باید بدم
qom.reza: ولی خیلی تر و تمیز و مرتب
qom.reza: مدیرش «امیر هزاوه» با سر و وضع مرتب
qom.reza: و میز و تشکیلات و منشی و مدیر داخلی جدا
qom.reza: مدیر تابلو جدا
qom.reza: 1500 نفر عضو دارند برای خودشان
qom.reza: و هر بار که نمایشگاه برگزار میشه به اینا پیامک میدن که فلان تاریخ افتتاح فلان نمایشگاه هستش
qom.reza: (بعد از غذا دست و دهانم را میشویم. اجازه)
qom.reza: .
qom.reza: دو طبقه است
qom.reza: هر طبقه حدود 25 تابلو نصب میشه
qom.reza: همین الان توش نمایشگاه نقاشی برقراره از یکی از اساتید کرمانشاه
qom.reza: خیلی باکلاسه خلاصه کاش بشه ببینی
qom.reza: بگو
vafa_sobhani: استاد محسن کرمانشاهي
qom.reza: اوهوم
qom.reza: هزاوه میگفت ایشون از نفرات ممتاز فلان سبک نقاشی است
vafa_sobhani: کاش عکس گرفته بودي
qom.reza: چیزه
qom.reza: عکس زیاد گرفتم برات
qom.reza: ولی
qom.reza: میدونی از چی؟
qom.reza: بگو از چی؟
qom.reza: یه موزه ی خط قدیمی بود
qom.reza: که در بافت قدیمی شهر و کنار بازار بود به نام سلطان آباد
qom.reza: که خطوط نسخ و نستعلیق و شکسته داشت و دیگر خطوط
qom.reza: خطهای خوبی بود
qom.reza: یک شکسته از مرحوم میرزا غلامرضا اصفهانی که فک کنم خوشت بیاد
qom.reza: سید مهدی رحیمی از صاحب موزه اجازه ی عکسبرداری از خطوط را برای من گرفت
qom.reza: استاد اخوین هم حضور داشت
vafa_sobhani: (من فک ميکردم اخوين به ديار باقي شتافته)
vafa_sobhani: (با تاسف از اين جهل نابخشودني)
qom.reza: دارم فکر میکنم با کی اشتباه گرفتی ایشونو
vafa_sobhani: اشتباه نگرفتم
vafa_sobhani: همونيه که خطش خيلي تپل و نچسبه
vafa_sobhani: کشيدگي نداره
qom.reza: ممممم
qom.reza: (از این مممممم که بدت نمیاد؟)
vafa_sobhani: :)
qom.reza: استاد اخوین به شیوه ی مرحوم میرعماد مینویسه
qom.reza: خیلی صاف و با صفا
qom.reza: اکثرا کتابت و چلیپا
qom.reza: توی سیاه مشق نیست
vafa_sobhani: کجاست؟
qom.reza: تهران دیگه
vafa_sobhani: اين «ديگه» تو
vafa_sobhani: من از کجا بدونم؟
vafa_sobhani: خب
qom.reza: ایشون در شمار معاریف و مشاهیر این رشته هست
qom.reza: به همون دلیل ایشون در تهرانه که شجریان در تهرانه
qom.reza: البته شاءن اخوین در خط اندکی از شجریان در آواز پایینتره خب
vafa_sobhani: خطاط لزومي نداره پايتخت نشين باشه
vafa_sobhani: خواننده لازمه
qom.reza: (خیلی محتاطم کردی توی مصرف کلمات)
qom.reza: (معلومه امشب؟)
vafa_sobhani: خودت باش لطفا
vafa_sobhani: هرجوري که دوس داري حرف بزن و ببين چي پيش مياد
vafa_sobhani: تو ايني
qom.reza: شیخ ویرایش پذیره وفا
qom.reza: و تو با این پیش فرض ازم خواستی که از این بیغوله بزنم بیرون
qom.reza: که دارم میزنم

qom.reza: دلم گواهی میده که اتفاقات خوبی داره میفته
qom.reza: بی خبر نمیمونی حتی اگه نیای اراک
qom.reza: که کاش بیای در روز افتتاحیه یا اختتامیه
qom.reza: که قراره باشکوه برگزار بشه وفا
qom.reza: پوستر چاپ میشه و دعوتنامه و بنرهای تبلیغاتی
qom.reza: و مصاحبه با جراید استان و رادیو محلی و نیز ایضا انعکاس در برخی منشورات کشوری
vafa_sobhani: منشورات
vafa_sobhani: نميشه
vafa_sobhani: ميشه؟
vafa_sobhani: نشريات
qom.reza: قبلا هم توی چتها بکار بردم ظاهرا که چیزی نگفتی
vafa_sobhani: خير
vafa_sobhani: اولين باره
qom.reza: تصورم اینه که به جای
qom.reza: و به معنای «محصولی که منتشر میشود» استفاده میشه. تحقیق باید بشه
qom.reza: تا اون موقه میگیم نشریات کشوری. چشم
qom.reza: (میتونی بیای؟)
vafa_sobhani: هشتم خرداده؟
qom.reza: روز تولدم
qom.reza: خوبه؟
vafa_sobhani: اوهوم
qom.reza: تناسب خوبیه؟
vafa_sobhani: خيلي خوبه
qom.reza: هی میگفتم اگه بشنه خوشحال میشه از این تقارن
vafa_sobhani: در 44 سالگي
vafa_sobhani: در سال 88
qom.reza: عجیبه
vafa_sobhani: که دوس داري
qom.reza: متولد 44 هستم
qom.reza: و 44 ساله
vafa_sobhani: اوهوم
vafa_sobhani: در هشتم خرداد سال هشتاد و هشت
qom.reza: کاش هشت آبان هشتاد و هشت بود
vafa_sobhani: 8/8/88
vafa_sobhani: اونوقت ديگه تولدت نبود خب
qom.reza: میدونم. میگم کاش تولدم هم همون هشت هشت بود

qom.reza: هشت خرداد تا یه هفته بعدش
qom.reza: الان قابها اکثرا آماده شده و جلوی دیدم هست وفا
vafa_sobhani: چهل تا؟
qom.reza: پنجاه تا
vafa_sobhani: ده تاي ديگه ام آماده کردي پس
qom.reza: و باز هم هست که هنوز به دستم نرسیده
qom.reza: استاد رامین مرآتی چند تا کار ازم دستشه
qom.reza: که قراره پس فردا برم بگیرم ازش از کرج
qom.reza: چن تا  کار هم جناب مرتضی تدین (کلکسیونر معروف قزوینی) از کارهای بنده در اختیارشه که قرار امانت بده بهم
qom.reza: قراره*
qom.reza: حساب کن قابهای متعددی که سالها اینجا خاک میخورد بکار گرفته شد
qom.reza: چند تا کار هم هنوز بدون قابه که قراره ببرم اونجا قاب کنند. چون یک طبقه به قابسازی اختصاص داره
qom.reza: اراک در صنعت چوب هم مطرحه و حتی در این خصوص یک رشته ی دانشگاهی دارند
vafa_sobhani: (فهرست منشورات انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی)
qom.reza: مرسی
vafa_sobhani: من هميشه فک ميکردم استان مرکزي يه استان خنثاست
vafa_sobhani: و بي خاصيت
vafa_sobhani: جالبه اينايي که ميگي
qom.reza: مجله ای که گفتم کشوری هستش اسمش تندیسه
qom.reza: توی پیشخوانها میاد
vafa_sobhani: همه جا؟
qom.reza: اینجوری گفتند
vafa_sobhani: هفته نامه اس؟
qom.reza: نمیدونم
qom.reza: وفا. میخام پدرم رو دعوت کنم بیاد
qom.reza: خیلی دوس دارم در زمان حیاتش
qom.reza: عزت فرزند ناخلفشو ببینه
vafa_sobhani: الان چجوريه باهات؟
vafa_sobhani: ناراضي ديگه لابد
qom.reza: اوهوم
qom.reza: میگه اونی که من میخواستم نشد
qom.reza: میخواستم تو مجتهد بشی
qom.reza: و دروس قدیمه بخونی با حفظ لباس روحانیت
qom.reza: خیلی دوس داشت ملبس بشم
qom.reza: خیلی خیلی
vafa_sobhani: حتما گزارش کاراتم بهشون ميرسه اينجوري که جار ميزني همه جا
qom.reza: و سال 65 که ملبسم کرد در پشت تریبون نماز جمعه گفت: اگه امروز منو توی قبر بزارن غصه ای ندارم
qom.reza: (آره. شیطنتهامو میرسونن بهش. ولی میدونی؟ همه ی اون تحت الشعاع عمامه برداریم از نظر اون قرار داره)
qom.reza: همه ی اون = همه ی اونا
vafa_sobhani: جه جالب
vafa_sobhani: گناه اون از همه اينا بيشتره
qom.reza: آره آره
vafa_sobhani: با عمامه ام که تو همين بودي
vafa_sobhani: اقلا ريا نکردي خيلي
qom.reza: عمامه رو که داشتم خیالش راحت بود انگار
qom.reza: که توی (روی؟) ریلم
qom.reza: من ندیدم آخوندی مثل ایشون که مصر باشه که روحانی حتما باید دست کم یکی از فرزنداشو وارد سلک روحانیت بکنه
qom.reza: پدرم حتی با فشار و ابرام حرفشو به کرسی نشوند و تمام دامادهاش رو هم روحانی اختیار کرد
qom.reza: هر سه تارو
qom.reza: ولی من به حرفش نرفتم
qom.reza: فیلم عروسیم رو دیر یا زود به دستت میرسونم
qom.reza: اونجا در سال 67 پدرم کنار زینب که نشستم میگه
qom.reza: اگه این آقا رضای ما به حرف من برد خیر و دنیا رو میبینه
vafa_sobhani: چه سالي برداشتي؟
qom.reza: خیر دنیا و آخرت*
qom.reza: همون سال ازدواجم
qom.reza: توی مرداد و شش ماه قبل از مراسم ازدواج
qom.reza: اصرار عجیبی داشت روز مراسم ازدواج که با عمامه در تالار حاضر شم
vafa_sobhani: شدي؟
qom.reza: میگفت اگه عمامه رو نزاری من میام مثل یه غریبه یه گوشه ای میشینم و کاری به کارت ندارم
qom.reza: (نه نشدم)
qom.reza: خیلی دلش سوخت
vafa_sobhani: کار خوبي کردي ولي
vafa_sobhani: اون دلش ميخواست تو ادا در بياري
vafa_sobhani: تو در نياوردي
vafa_sobhani: ميدوني
vafa_sobhani: آدمايي که اينجوري ميشه براشون، خيلي جالب ميشن
vafa_sobhani: يه خانواده سختگير مذهبي
vafa_sobhani: و يهو ميزنن بيرون
vafa_sobhani: هميشه برا من جذاب بودن
vafa_sobhani: نمونه اش برگمانه
vafa_sobhani: ميشناسيش؟
qom.reza: فیلمساز
vafa_sobhani: اينگمار برگمان
vafa_sobhani: اوهوم
qom.reza: پدر اینگرید
vafa_sobhani: نه
vafa_sobhani: :)
vafa_sobhani: اينگريد برگمان يه هنرپيشه اس که نسبتيم با اينگمار نداره
vafa_sobhani: توي چندتا از فيلماش بوده ولي
qom.reza: توی فیلمهای هیچکاک بازی داره
vafa_sobhani: از درون آينه به تيرگي
vafa_sobhani: يه فيلم فوق العاده
vafa_sobhani: اگه تونستي ببينش
qom.reza: (باید یه تکلیف دیگم بهم بدی توی زمینه ی سینما. حسابی درس نخونده دارم توی این زمینه)
vafa_sobhani: (چشم)
vafa_sobhani: (منم)
vafa_sobhani: يه جوري ميشه براشون
vafa_sobhani: نميتونن از چيزايي که باهاش بزرگ شدن، خودشونو خلاص کنن
vafa_sobhani: ولي دنبال شکستن مرزاي ناشناخته ان
vafa_sobhani: اين ترکيب جالبشون ميکنه
vafa_sobhani: دنبال بينهايت ميرن توي فضاهايي که قشنگ ميشه
vafa_sobhani: يه جور پر وبال زدن
vafa_sobhani: چون اسير بندايي هستن که از بچگي بهشون بسته شده
vafa_sobhani: ولي خيلي شوق پرواز دارن
qom.reza: اغلال التی کانت علیهم
vafa_sobhani: برگمان سرگشته
vafa_sobhani: شريعتي به نظر من همينجوري بود
vafa_sobhani: برخلاف ظاهرش
qom.reza: و جلال
vafa_sobhani: کتاباي آل احمدو راهنمايي که بودم خوندم
vafa_sobhani: بعدا ارتباطم باهاش قطع شد
vafa_sobhani: زن زيادي
vafa_sobhani: جمله آخرش فقط فحشه
vafa_sobhani: اينو هميشه يادمه
vafa_sobhani: چيزايي که مينويسم هميشه پر از فحش از آب درمياد

vafa_sobhani: توام همينجوري شدي
vafa_sobhani: هم خوبه هم بد
vafa_sobhani: ولي بزرگ شدن درد داره
vafa_sobhani: خودت گفتي
qom.reza: :)
qom.reza: به نقل از دیگری گفتم
vafa_sobhani: بله
qom.reza: گاهی کلافه میشم از عادتها و حالتهام
vafa_sobhani: مثلا؟
qom.reza: نمونه اش همین شکل دگر برخوردکردن با منتقدانم
qom.reza: وانمود کردن اینکه از چیزی ناراحت نمیشم و چیزی بهم برنمیخوره
qom.reza: گزلیک به دست دیگران دادن که در حضور شیخ هر چی خواستید میتونید بهش بگید براش مهم نیس
qom.reza: همه جا الان توی دردسرم
qom.reza: توی انجمن که دیروز بودیم
vafa_sobhani: خب
qom.reza: باز نعمان صحرانورد شروع کرد در حضور هنرجویانش و هنرجویانم به طعنه زدن به من
qom.reza: بهش بگی میگه هم شیخو دوست دارم هم خطشو
qom.reza: ولی
qom.reza: در عمل که نگاه میکنی هر از گاهی یه تیکه بارمون میکنه
qom.reza: در حالی که بار علی رضائیان نمیکنه که آنسوتر نشسته و داره تدریس خط میکنه
qom.reza: یجور بدی شده وفا
qom.reza: میدونی؟
vafa_sobhani: علي رضائيانم کارايي که تو ميکنيو نميکنه
qom.reza: چه کارایی؟
vafa_sobhani: سوت نميزنه مثلا
qom.reza: آره دیگه
qom.reza: ببین
qom.reza: من با یک تصور خاصی به تدریج
qom.reza: مجموعه ای از اطوار رو در خودم گرد آوردم
qom.reza: که شاید به قول تو مثل ماجرای ملامتیه بود که اولش خوب اومدن و بعد با انحراف کشیده شد
qom.reza: اولش بنا بر خاکی بودن و کلاس نذاشتن و
qom.reza: ریاگریزی بود
qom.reza: و میلی به بی شیله پیله بودن و قیافه نگرفتن
qom.reza: ببین
qom.reza: قیافه گرفتن مگه چیه؟
qom.reza: یک سپره
qom.reza: یک سیم خارداره بر گرد شخصیت تو
qom.reza: برای طرد
qom.reza: یجور ماده ی سمی شاید برای دور کردن حشرات موذی
qom.reza: که البته شامه ی دوستان رو هم آزار میده
qom.reza: ممکنه بگن: این استاد نمیشه باهاش حرف زد
qom.reza: الان با استاد سید رضا بنی رضی نمیشه حرف شد
qom.reza: کافیه یک کلمه بگی
qom.reza: به قول علی رضائیان توی هوا میزنه و سریع میزاره توی کاسه ات
qom.reza: لذا در حضور او کسی جراءت نداره کمترین
qom.reza: بی حرمتی رو بکنه
qom.reza: ولی خب این حالت و این «طور عجب» باعث میشه که در کل
qom.reza: یک صبغه ی نامهربان
qom.reza: و یک ویترین اخمو
qom.reza: و تابلوی اعلانات خشن
qom.reza: از تو ایجاد بشه
qom.reza: شیخ اینو نداره
vafa_sobhani: شيخ
qom.reza: جانم
vafa_sobhani: باور کن انقدر قطعي نيست اين خطکشي
vafa_sobhani: که بگي يا بايد ساده و روراست باشي يا ويترين اخمو
vafa_sobhani: ميشه تعادل برقرار کرد
vafa_sobhani: (نگي من از حرفاي قشنگ پرهيز دارما)
vafa_sobhani: يني هم حد حفظ کني
vafa_sobhani: با همه
vafa_sobhani: حتي بچه هات
vafa_sobhani: هم بجوشي و خوش برخورد باشي
vafa_sobhani: تو که آخر مديريت رابطه اي
vafa_sobhani: من نديدم کسيو مثل تو
vafa_sobhani: اينهمه فکر کنه برا سامان دادن يه ارتباط
vafa_sobhani: مدلاي مختلفم که توي زندگيت امتحان کردي
vafa_sobhani: الان که نگاه کني، ميبيني زندگيت هر يه سانتيمترش يه رنگه
vafa_sobhani: اينم يه رنگ ديگه
vafa_sobhani: يه مدل ديگه
vafa_sobhani: بلدم هستي
vafa_sobhani: محروم نکن آيندگانتو از ديدن اين وجه شيخ
qom.reza: (کاش بیای نمایشگاه خطمو ببینی. انواع و اقسام تذهیبها, رنگها, کادرها, قابها, مضامین)
qom.reza: (اجراها, اقلام ریز و درشت)
vafa_sobhani: من هارموني دوس دارم
vafa_sobhani: ميدوني تو
vafa_sobhani: خيلي شلوغ نميپسندم
qom.reza: .
qom.reza: رفتن از راه میانه آسون نیست
qom.reza: و نیز پویش در «طریق الوسطی که هی الجاده»0
qom.reza: این تعبیر علی(ع) در نهج بود
qom.reza: اما  «طور عجب» ندانستیم چه بود؟
vafa_sobhani: شيخ
qom.reza: جان
vafa_sobhani: ديگه نميتوني با من حرف بزني
vafa_sobhani: ميبيني؟
vafa_sobhani: منم نميتونم شايد
vafa_sobhani: که راه بدم
vafa_sobhani: ديگه تموم شديم ما
qom.reza: میخای بگی چی؟
vafa_sobhani: هيچي
vafa_sobhani: بيرون از چيزي که گفتم
qom.reza: چی بهت میدن از تزریق ناامیدی؟
qom.reza: کاری که بارها توی این رابطه کردی
qom.reza: و من هی به قول تو با مدیریت رابطه جمعش کردم
qom.reza: هی مرمتش کردم
qom.reza: هی رفو کردم
vafa_sobhani: تزريق نااميدي نيست، تشريح وضعيته
qom.reza: هی تو این قوری شکننده رو از ترس شکستن شکستی
qom.reza: هی من بند زدم
vafa_sobhani: دقيقا همين بود
vafa_sobhani: دلم ميخواد وقتي ميخواي بري، بري
vafa_sobhani: احساس مسئوليت و تعهد نسبت به حفظ اين رابطه نداشته باشي
vafa_sobhani: به زور نگهش نداريم
vafa_sobhani: حيات نباتي
qom.reza: میخای بگی چی؟
vafa_sobhani: قول ميدي وقتي خسته شدي، خودت بگي که ديگه خسته شدم؟
vafa_sobhani: ببين
vafa_sobhani: اين چتا ديگه در همين حد ميمونن
vafa_sobhani: گرمايي توشون جريان پيدا نميکنه
vafa_sobhani: همش ميشه تحليل منطقي
vafa_sobhani: فلسفه داره
vafa_sobhani: وسوسه نه
vafa_sobhani: به کامت جور در نمياد اين طعم
qom.reza: چتها فاقد گرماست یا اصل رابطه؟
vafa_sobhani: چتها
vafa_sobhani: ولي ظهور اين رابطه به اين چتهاست
qom.reza: همین
qom.reza: یه بارم این صحبت شد. فک کنم من توی یکی از این نجواها گفتم
vafa_sobhani: دلم نميخواد خسته ات کنم
vafa_sobhani: و تو حس کني که بي انصافيه يهو ول کني بري
vafa_sobhani: چون بي انصافي نيست
vafa_sobhani: اين رابطه الانم چيزي کم نداره
vafa_sobhani: يني ما هرچه در قدرتمون بود، خرجش کرديم
vafa_sobhani: من نفهميدم که با خودم چيکار کردم
vafa_sobhani: با اين تصميم احمقانه اي که گرفتم
vafa_sobhani: يه جورايي مجبور بودم
vafa_sobhani: شايد نبايد اينجا توي اين مملکت به دنيا ميومدم
vafa_sobhani: هرروز حسم بدتر ميشه
vafa_sobhani: و پشيمونتر ميشم
vafa_sobhani: فک ميکردم روندش برعکسه
vafa_sobhani: يني روز به روز احساس بهتري پيدا ميکنم
vafa_sobhani: بعضي وقتا يهو چشم باز ميکني و ميبيني يه جاي غريبه اي
vafa_sobhani: ميگي من کي اومدم اينجا و خودم خبر نشدم؟
vafa_sobhani: الان وضعيت من اينجوريه
vafa_sobhani: چشمامو بستم و دويدم که مبادا پشيمون بشم از کاري که دارم ميکنم
vafa_sobhani: حالا اينجام
vafa_sobhani: با پر و بال بسته
qom.reza: باهاش در میای بیرون؟
qom.reza: لذت میبری از بودن در کنارش؟
vafa_sobhani: نه
vafa_sobhani: صفر
vafa_sobhani: حتي صفر مثبتم نيست
vafa_sobhani: صفر مطلق
vafa_sobhani: اشتباه نکردم
vafa_sobhani: صدبار ديگه ام بذارنم توي اون موقعيت، همين کارو ميکنم
vafa_sobhani: اتفاق بهتري نمي افتاد براي من
qom.reza: هنوز فیلم شروع نشده خب. نجواها در راهه و بوسه ها و بچه ها که همیشه ازشون یاد کردی و قراره همنام امین و متین من باشن
vafa_sobhani: تصورش چندش آوره برام
vafa_sobhani: دست خودم نيست
vafa_sobhani: اون خوبه
vafa_sobhani: من نميتونم عاشق يه آدم معمولي بشم
vafa_sobhani: آدمي که همه چيزش خوبه
vafa_sobhani: همه چيزش درسته
vafa_sobhani: برا همين مجبور شدم
vafa_sobhani: ديگه هيچي دستم نبود که بهانه کنم
vafa_sobhani: ولش کن
qom.reza: بدم نمیاد بگی که چی میگین به هم در دیدارها
qom.reza: و احیانا مکالمات تلفنی
qom.reza: (ایرانسلت کی وصل میشه؟)
qom.reza: نمیشه که نسکافه نوشی در یک کافه رو خوش نداشته باشی با مردی که پازل مکمل توست
vafa_sobhani: :)
vafa_sobhani: اين يه لبخنده در نهايت تلخي
qom.reza: مگه حس بشریت نیست با تو؟
vafa_sobhani: پازل مکمل
vafa_sobhani: نه نيست
vafa_sobhani: بدبختي من همينه
vafa_sobhani: صد دفه بهت گفتم از همون اولا
vafa_sobhani: يادته؟
vafa_sobhani: که هي ميگفتي چرا نميري با جووناي همقد خودت بپري؟
qom.reza: اوهوم
vafa_sobhani: گفتم چي؟
qom.reza: (ردای کهنه)
vafa_sobhani: :)
vafa_sobhani: گفتم نميدنم اين چه مرضيه در من
qom.reza: (خیلی فرصت طلبی که با کمترین خمودی در رابطه , حکم مرگشو صادر میکنی)
qom.reza: (خوبه دکتر نشدی)
qom.reza: (و گرنه دستور تدفین تمام مرغان نیم بسمل رو صادر میکردی)
vafa_sobhani: تو پر از اميدي
vafa_sobhani: و انگيزه
vafa_sobhani: و ايده
vafa_sobhani: براي چيدن سفره يه رابطه
vafa_sobhani: من حوصله ندارم فکرمو صرف اين چيزا کنم
vafa_sobhani: همش به نظرم ميرسه که اين کارا وقت تلف کردنه
qom.reza: (وای دوباره تلخی؟)
vafa_sobhani: به تو چيکار دارم؟
vafa_sobhani: تلخ نيستم
qom.reza: این کارا ینی چی؟
vafa_sobhani: کدوما؟
qom.reza: vafa sobhani: همش به نظرم ميرسه که اين کارا وقت تلف کردنه
vafa_sobhani: فک کنم حدود پنجاه ساعت باهم چت کرديم
qom.reza: of
vafa_sobhani: يا بيشتر؟
qom.reza: خب
qom.reza: میخای بگی چی؟
vafa_sobhani: نميتونم محاسبه کنم بهره شو
vafa_sobhani: چون از جوانب مختلف بوده
vafa_sobhani: مياي ول کنيم اين بحثو؟
qom.reza: میخواستم بگم یجوری
qom.reza: هی میترسم بکشه به یه بن بست بازم و دوباره فردام خراب شه
vafa_sobhani: چيو ميخواستي بگي؟
qom.reza: همین که ول کنیم این بحثو
vafa_sobhani: اوهوم
vafa_sobhani: منم مثلا بايد زود بخوابم امشب
qom.reza: چرا؟
vafa_sobhani: صبح زود بايد بيدار بشم
qom.reza: ببین خودتو
qom.reza: امشب میخواستم تشویقتو بشنوما
qom.reza: در مورد اولین نمایشگاه انفرادی خطم
qom.reza: که تو چیدی قاباشو
qom.reza: هوم؟
vafa_sobhani: نذاشتي ديگه ديروز
vafa_sobhani: اون شبي که فرداش ميخواستي بري، خواباي بدي ديدم
vafa_sobhani: يکشنبه تمام روز حالم بد بود و دلشوره داشتم
vafa_sobhani: صبح دوشنبه، ساعت 6 ايميلمو چک کردم
vafa_sobhani: وقتي اون جمله رو خوندم که يني قطعي شده و تاريخم ديگه ملومه
vafa_sobhani: خيلي خوب بود
vafa_sobhani: خيلي
qom.reza: (این لحظه ی چت خدائیش فاقد گرمیه؟)
qom.reza: (چرا ناشکری میکنی؟)
vafa_sobhani: تمام روز ديگه آروم بودم
qom.reza: (چرا هی دومبال بهونه میگردی برای تحمیل صحت پیشگوئیت در خصوص عمر ناپایدار این رابطه؟)
vafa_sobhani: و يه چيزي گرمم ميکرد

vafa_sobhani: تحمیل صحت پیشگوئیت
vafa_sobhani: جالب شد اين تعبير
qom.reza: هنوز زندما
qom.reza: تو منو مرده فرض میکنی؟
vafa_sobhani: نه
vafa_sobhani: تو که نميميري
qom.reza: اونوخ میگه خود خودت باش
qom.reza: مکث شیخ از نظر وفا یعنی مرگ شیخ
vafa_sobhani: مرگ شيخ به دست وفا
vafa_sobhani: واگرنه جاهاي ديگه هنوز خودتي
vafa_sobhani: ميخندي
vafa_sobhani: قهقهه ميزني
vafa_sobhani: چرخشاي قشنگ داري
vafa_sobhani: هزارجور بازي ميکني
vafa_sobhani: اينجا توي اين مستطيل سفيد ميميري
vafa_sobhani: من ميکشمت
vafa_sobhani: هي دست و پاتو ميبندم
qom.reza: اینو نگو
qom.reza: اونو نگو
qom.reza: چشم
qom.reza: چشم
qom.reza: نگو چشم
qom.reza: التماس نکن
qom.reza: پرخاش کن
qom.reza: دعوا کن
vafa_sobhani: اينجوريم ديگه
qom.reza: بی سلاح مسلح باش
vafa_sobhani: چيکار کنم؟
vafa_sobhani: تازه هي بهت راهکار ميدم
qom.reza: من اعتراض کردم؟
vafa_sobhani: نه
qom.reza: من فقط به اعتراض تو معترضم
vafa_sobhani: شيخ
qom.reza: جانم
vafa_sobhani: من عادت ندارم اينجوري حرف بزنم
vafa_sobhani: ولي به تو ميگم
vafa_sobhani: برام مهم نيست که کل دنيا روي سرم خراب بشه
vafa_sobhani: ولي اگه احساس کنم که خدا ديگه نگاهم نميکنه، نيست ميشم
vafa_sobhani: له ميشم
vafa_sobhani: قعر چاه
vafa_sobhani: بدون هوا
vafa_sobhani: خفه ميشم
vafa_sobhani: خيلي ميترسم که بدش بياد از من بابت ادامه دادن اين چتا
qom.reza: لا اله الا الله
qom.reza: وفا
vafa_sobhani: بله؟
qom.reza: بگم: اه؟
qom.reza: ah
qom.reza: با غیض؟
vafa_sobhani: نه
vafa_sobhani: تو يه مرد نامحرمي
vafa_sobhani: اينو بايد بگم انقدر صريح؟
vafa_sobhani: و من ديگه شوهر دارم
vafa_sobhani: چتي مثل امشب خوبه
vafa_sobhani: چيزي نداره
vafa_sobhani: ولي تو ميتوني؟
qom.reza: من که راضیم. چرا هی میخای منو ناراضی معرفی کنی؟
qom.reza: چشم. هر وخت ناراضی بودم میرم
qom.reza: خوبه؟
vafa_sobhani: اره
vafa_sobhani: اينجوري خوبه
vafa_sobhani: منم همينطور
qom.reza: هزار بار هی از نامحرم بودن من گفتی
qom.reza: و از ترست
qom.reza: خودمونو تنظیم کردیم بر اساس یکسری متانت ها به قول تو
qom.reza: بازم تو هی میای سر خونه ی اول
qom.reza: امشبی که اینقدر متین بودیم چرا باز دلنگرانی؟
qom.reza: مگه نمیگی از زندگی طبق معمول گریزانی
qom.reza: حالا به هر دلیل متعهدش شدی مبارکت باشه
qom.reza: ولی بزار این رابطه ی که بین من و توست و خوراک بخش دیگری از روح تو رو تاءمین میکنه باشه به قوت خودش
qom.reza: چرا هی انگولکش میکنی؟
vafa_sobhani: باشه
vafa_sobhani: اگه تو ميتوني همين شکلو تحمل کني
qom.reza: داری میگی باشه. ولی باز مطرحش میکنی. اگه نکردی؟
qom.reza: این خط این نشون
vafa_sobhani: :)
vafa_sobhani: اينم جزئشه
qom.reza: (اگه کسی فهمید اینو؟)
qom.reza: (اگه فهمید؟)
vafa_sobhani: اگه فهميد
بوز زدم
qom.reza: خیلی بدجنسی که وقتی گرم نیستیم گیر میدی به فقدان گرماش
qom.reza: وقتی گرم میشیم خدا رو میاری وسط
qom.reza: (همش دومبال بهونه بودی که این امکانو ازم بگیری. گریه)
vafa_sobhani: اين گريه داره؟
----------------------------
نمیدونم فکر کرده بود من گریه کردم که گفت این گریه داره؟ چون من داخل پرانتز آوردم که به جمله ی یکی از نجواها اشاره کرده باشم
شاید هم وفا گفت این گریه داره؟ که جوابی به همون نجوا بده
----------------------------
vafa_sobhani: انگار که من بيمارم
vafa_sobhani: عين خمير پيتزا که دورشو ميبرن
vafa_sobhani: همه اضافاتشو ميريزن دور
vafa_sobhani: اين مامانم هي ميخواد دور و اطراف منو ببره
vafa_sobhani: يه مربع از توي من دربياره
qom.reza: حالا خدا تموم شد رفت سراغ مامان
vafa_sobhani: :)
vafa_sobhani: اين طرف محترم ميخواد کار مامانمو در غيابش ادامه بده
vafa_sobhani: سختيش اينه ديگه
vafa_sobhani: که حالا فهميدن اين اضافات و دوست داشتنشون پيشکش
vafa_sobhani: ميخوان بريزنش دور
vafa_sobhani: (همون بلايي که من سر تو آوردم؟)
qom.reza: آخه من طفلکی ( به قول وفا) چیکار نکردم؟
qom.reza: این روزای اخیر منو ببین
qom.reza: منو کشوندی بیرون
qom.reza: متعهدم کردی به یک نمایشگاه انفرادی
qom.reza: چتم کم شد
qom.reza: دیروز نتونستم چت کنم باهات
qom.reza: باز به همون نانتوانیم امشب معترضی
vafa_sobhani: چه بدجنسم من
vafa_sobhani: ولي خودتونم ميدونين آقاي محمدي
vafa_sobhani: جنس من خراب نيست
qom.reza: خستگی ناشی از قاب کردن و مهیا کردن پنجاه قطعه خط باعث میشه کمی مثل همیشه حرف نزنم
qom.reza: میگه ببین دیگه حرف کم آوردی
qom.reza: چه نقشها که ببازد
qom.reza: چه حیله ها که بسازد
qom.reza: (این در مورد توست)
qom.reza: از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی
qom.reza: (این در مورد منه)
qom.reza: اینجوری که حرف میزنم میگه چه بدجنسی که میدونی اینجوری اگه بگی نمیتونم ولت کنم
vafa_sobhani: من خودمتناقضم
qom.reza: اونوخ من با این «نقش بازی» و «حیله سازی» تو هشتاد روزه دارم راه میام
vafa_sobhani: ميدونم باور کن خودم
qom.reza: و به امید خدا کنار خواهم اومد
qom.reza: ملول نمیشم ازت
qom.reza: این یه بهونه رو از دستت میگیرم که بگی خسته شدی از دستم
vafa_sobhani: امروز که در دست توام
qom.reza: ای خدا
vafa_sobhani: همه چي با خودت
vafa_sobhani: فقط با من صادق باش
vafa_sobhani: همين
qom.reza: .
vafa_sobhani: روي مشق خبر نمايشگاتو بذار ديگه
qom.reza: امروز تماس داشتم با آقای هزاوه. قرار شد دو قطعه از خطام و یک عکس و یک رزومه براشون بفرستم
qom.reza: توی پوستر و کارت دعوت چاپ کنن
qom.reza: (میدونی بازدید کنی از نمایشگاه یا نه؟)
vafa_sobhani: پوسترتو خودت طراحي نميکني؟
qom.reza: نه نه
vafa_sobhani: چرا؟
vafa_sobhani: خراب ميکنن شيخ
qom.reza: میخام کار خودمو بکنم
qom.reza: میخای بگم اتودی چیزی برام بفرستن. نشونت بدم. اگه اوکی دادی اجرا کنن؟
vafa_sobhani: خوبه اينجوري اگه بشه
qom.reza: فردا تماس میگیرم باهاشون
qom.reza: (تو خوابات یادت میمونه؟)
vafa_sobhani: بعضيش
qom.reza: چی بود اون شبیه؟
qom.reza: (شبکیه؟)
qom.reza: (ما نمیگیم لپه پلو)
qom.reza: (خیلی دلم تنگ میشه)
vafa_sobhani: منم
qom.reza: چی خواب دیدی اون شب؟
qom.reza: من کجاش بودم؟
vafa_sobhani: يادم نيست
vafa_sobhani: تو نبودي
qom.reza: yaadem
vafa_sobhani: aslan yadem nist
qom.reza: ای خدا
qom.reza: اونوخ دلشوره ی چی؟
vafa_sobhani: وقتي گفت افسرده شده بودم يه مدت

یازده و پنجاه دقیقه ی نوار مربوط به مرتضی درزی


vafa_sobhani: تو مکث کردي
qom.reza: خب
vafa_sobhani: بعد گفتي عجب
vafa_sobhani: يه آهي بود توي عجبت
vafa_sobhani: يه طور خوبي گفتي
qom.reza: طور عجب
qom.reza: ؟
vafa_sobhani: گير داديا
qom.reza: نمیگی که خلاص کنی
vafa_sobhani:  بس طور عجب لازم ايام شباب است, حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز
qom.reza: آخ آخ
qom.reza: اینو میدونی توی عسل و مثل (تعویض روغنی؟) کجاش آوردم؟
vafa_sobhani: در فصل عشق و جواني
qom.reza: (اونم دوس دارم)
vafa_sobhani: من ندارم
qom.reza: چون ردگیری حسن بشره در غیر موضع ماءلوفش هست؟
qom.reza: همش دفاع از جنسی که بهش تعلق داره
vafa_sobhani: مقام معشوقيت مخصوص جنس مونثه
qom.reza: :)
vafa_sobhani: يک قدم کوتاه نميام
qom.reza: مجید افشار به ناحق ...0
qom.reza: نجوای چندمه با وفا این؟
vafa_sobhani: دومه؟
qom.reza: این نجواها میمونه توی تاریخا خانم
qom.reza: دیگه اتچ شد بر بیلبورد زمان با میخی بس بزرگ
qom.reza: (روز یکشبنه برای چی دلشوره داشتی؟)
vafa_sobhani: سفر
qom.reza: من حالا فک کردم دلشوره از اینکه جای بد بهم بدن
qom.reza: شایدم دلشوره از اینکه لعبتان اراکی شیخو از دست وفا بقاپن
vafa_sobhani: پيرمرد سپيدموي
qom.reza: برای روز افتتاحیه صلاح میدونی موهامو رنگ کنم؟
vafa_sobhani: نهههههههه
qom.reza: خودم باشم؟
vafa_sobhani: اره
qom.reza: میخوام یه دست کت شلوار شیک از اینایی که برق میزنه بخرم برای اون روز
vafa_sobhani: :)
vafa_sobhani: اذيت نکن شيخ
qom.reza: همش توی فکر اینم که عکسایی که توی مراسم گرفته میشه رو قراره وفا ببینه
qom.reza: با دقت وفایی
vafa_sobhani: کت شلوار نپوش
vafa_sobhani: رنگ جيغ نپوش
qom.reza: من حالا فکر میکردم دوس داشته باشی کت شلوار بپوشم
vafa_sobhani: دوس ندارم
qom.reza: یه مدل بگو
qom.reza: که دوس داری
vafa_sobhani: ديگه خيلي دخالته توي امور شخصي تو
qom.reza: ای بابا. چه حرفیه این
qom.reza: تو که اینهمه مارو شقه شقه و شرحه شرحه کردی اینم روش
vafa_sobhani: کار خوبي نيست شيخ
vafa_sobhani: نميتونم
qom.reza: مدل خاصی توی ذهنته؟
vafa_sobhani: ملومه که من رنگاي تيره رو دوس دارم
qom.reza: لابد نگر داشتی برای ارائه به اون آقای محترم؟
vafa_sobhani: اون آقاي محترم خودشون بلدن
vafa_sobhani: سرمه اي رو خيلي دوس دارم
qom.reza: برم دومبالش ببینم پیدا میکنم
vafa_sobhani: چيو؟
qom.reza: پیراهن سرمه ای
vafa_sobhani: من کي گفتم پيراهن سرمه اي؟
vafa_sobhani: تو خوبي؟
qom.reza: خوب خوب
qom.reza: چون در کنار خوبی خیمه زدم
qom.reza: (شیخ! این خیمه زدن رو هم تو میگی)
vafa_sobhani: خيلي دير شد
vafa_sobhani: بريم ديگه؟
qom.reza: اگه دوس داری حرفی ندارم
qom.reza: میتونی یه روز ولو در غیاب من بیای از نمایشگاه بازدید کنی؟
qom.reza: میشه؟
qom.reza: حالا با هر کی اومدی
vafa_sobhani: چيزي هست که نميشه
qom.reza: مشکلی نیس
qom.reza: بابت امشب ممنون
qom.reza: بعدا گزارششو مینویسم و عکساشو برات میفرستم و نظرتو جویا میشم
vafa_sobhani: شيخ
qom.reza: جانم
vafa_sobhani: قول ميدم که نمايشگاه تهرانتو بيام
qom.reza: چی بگم؟
vafa_sobhani: بگو ميبخشي منو که اراک نميتونم بيام
qom.reza: اگه بخای میتونی بیای. صحبت نتونستن نیست
qom.reza: ولی هر چی تو بگی
vafa_sobhani: واقا نميتونم
vafa_sobhani: جرياني هست که نميذاره
qom.reza: نگفته میپذیرم
vafa_sobhani: اگه نميخواستم بيام، بهت ميگفتم ديگه
vafa_sobhani: مرسي
vafa_sobhani: اتود پوسترتو يه کاري کن ببينيم باهم
vafa_sobhani: حرف بزنيم
qom.reza: راس میگی. اگه با هماهنگی باشه بهتره
qom.reza: میخام یه جایی قید کنم: تقدیم به وفا سبحانی
vafa_sobhani: نکن
qom.reza: هیچ اتفاق بدی نمیفته
vafa_sobhani: ميفته
qom.reza: بزار ادای دینمو بکنم
vafa_sobhani: ديني نداري
qom.reza: که معلوم شه این خیمه با چه علمی برپاست
qom.reza: میخام برای ادای دین به  استادم پیله چی و جناب امیرخانی آثار اصل از این دو بزرگوار در اول نمیشگاه بگذارم. خوبه؟
vafa_sobhani: اگه فک ميکني خوبه، لابد خوبه
qom.reza: پس نظری نداری. شایدم خسته ی نظری
qom.reza: اگه میخای بخوابی سد راه نشم
vafa_sobhani: خسته نظر نيستم
qom.reza: (هنوز ایرانسل نداری؟)
vafa_sobhani: نه
vafa_sobhani: بايد بخرم
qom.reza: پس خواب نیفتی برای نماز صبح
vafa_sobhani: :)
qom.reza: :)
vafa_sobhani: خواب نميفتن
vafa_sobhani: خواب ميمونن
qom.reza: (ما نمیگیم سر در لاک میگیم کبک در برف)
vafa_sobhani: اين ادبيات تو کشته منو
qom.reza: ای خدا
vafa_sobhani: سر در لاک نگفتي
qom.reza: میدونم
qom.reza: شوخی میکنم
vafa_sobhani: گفتي مثل کبک سرشونو کردن توي لاکشون
qom.reza: :)
qom.reza: به نظرم حس آمیزی رخ داده بین چن ضربلمثل
vafa_sobhani: اسم بذار
vafa_sobhani: که درستش کني
vafa_sobhani: .
vafa_sobhani: شيخ
qom.reza: جان
vafa_sobhani: ناراحت که نيستي از نيومدن من؟
vafa_sobhani: دلخور
vafa_sobhani: بگو نه
qom.reza: من که باشم؟
vafa_sobhani: جان من
vafa_sobhani: نه
qom.reza: که تو مستفسر حالم باشی
vafa_sobhani: اينجوري نگو
qom.reza: اگه بودی. اگه میومدی ولی ناشناس
vafa_sobhani: واقعا دلم ميخواد بيام
qom.reza: ثمره ی کار شیختو میدیدی
qom.reza: کاری که با جریان خون تو در رگهاش سامان و سازمان یافته
qom.reza: خستگیم در میومد
qom.reza: نمایشگاه پرباریه وفا
qom.reza: باور نمیکنی
qom.reza: میدونم که باور نمیکنی
vafa_sobhani: ميدونم
vafa_sobhani: خيلي بدجنسي
qom.reza: آخه ندیدی که همه ی کارامو
qom.reza: خیلیای دیگم ندیدن
qom.reza: اونائیم که دیدن بدون قاب دیدن
qom.reza: و گفتم که میثم سلطانی که بخشیشو دید گفت چقدر فرق داره با وختی که بیرون از قابه
vafa_sobhani: ميدونم
qom.reza: تو که مایل بودی فقط یک اثر از منو با دستت لمس کنی
qom.reza: چطور آرزومند نباشم که بیای به فضایی که بتونی 50 اثر رو بهش دست بزنی
qom.reza: میتونم به همین راحتی بپذیرم که بگی نمیشه بیام؟
qom.reza: ولی چیکارت کنم؟
vafa_sobhani: خارج از قدرت منه
vafa_sobhani: هيچ کاري نميتونم بکنم
qom.reza: به خاطر اجازه ی شوهر میگی؟
vafa_sobhani: نه بابا
vafa_sobhani: شيخ، اصلا اين خبرا نيست
vafa_sobhani: الان ديگه اجازه اونم دست منه
qom.reza: :)
qom.reza: خب ورش دار بیار
qom.reza: به اسم تفریح
vafa_sobhani: اينجا که قم نيست
qom.reza: خرجتون با من
qom.reza: هر دوتون
vafa_sobhani: مرسي
vafa_sobhani: شما دست به جيب نشين
qom.reza: اگه عابربانک داشته باشه میریزم به حسابش
qom.reza: به جان عزیزت که از جان دوستتر دارم
qom.reza: ولی نمیای که
vafa_sobhani: اين بارو نميتونم
qom.reza: منم تابع
vafa_sobhani: واقعا نميشه
qom.reza: نیستی ولی در لحظه لحظه اش جریان داری
vafa_sobhani: تهرانو ميام
qom.reza: روز افتتاحیه خیلی دلم تنگ خواهد شد
qom.reza: میدونم
vafa_sobhani: قول ميدم
qom.reza: یقین دارم
vafa_sobhani: حتي قزوينو شايد
qom.reza: صبر میکنم
vafa_sobhani: همه دوستات هستن
vafa_sobhani: و پدرت
qom.reza: مشق صبوری
vafa_sobhani: و خانواده ات
vafa_sobhani: دلت تنگ نميشه
vafa_sobhani: ميدونم
qom.reza: خودتم میدونی که داری چرت میگی
vafa_sobhani: يقين دارم
qom.reza: (ادای وفا)
vafa_sobhani: :)
vafa_sobhani: من ميگم چرند
qom.reza: من نگفتم چرت گفتم چرند
vafa_sobhani: خيلي بدجنستر ميشي هي رفته رفته
vafa_sobhani: ديگه برو بخواب
qom.reza: ممنون
qom.reza: مامان من
qom.reza: دیگه خواب نبینی یه وخت منم غصه بخورم؟
qom.reza: خواب = خواب بد
vafa_sobhani: چشم
vafa_sobhani: خبراي جديدو بهم برسون
vafa_sobhani: نذار بي خبر بمونم
qom.reza: پنجشنبه میرم چن تا کار مذههبم رو از استاد رامین مرآتی بگیرم
vafa_sobhani: مشقو آپديت کن
qom.reza: از کرج
qom.reza: (مشقو قصد آپ نداشتم تا بعد از نمایشگاه. ولی چون میگی, چشم)
vafa_sobhani: تا بعد از نمايشگاه خيلي ديره
qom.reza: میخای عکسایی که از اراک گرفتمو بزارم برات اونجا؟
vafa_sobhani: اوهوم
qom.reza: با شرحی در باره اش
vafa_sobhani: شيخ
qom.reza: میدونم که میپسندی
vafa_sobhani: اسم منو نيار
qom.reza: جان دلم
qom.reza: اکتفا میکنم به همون لعبتی از جنس فلسفه و وسوسه
vafa_sobhani: نه
qom.reza: چشم
qom.reza: مینویسم: لعبتی از جنس فلسفه ولی بی وسوسه
vafa_sobhani: اين کيه که هي بهت بد و بيراه ميگه؟
qom.reza: حسین؟
vafa_sobhani: توي نظرات؟
vafa_sobhani: نه
vafa_sobhani: بذار ببينم
vafa_sobhani: حبيب


qom.reza: الان دیدم
qom.reza: ندیده بودم
vafa_sobhani: به اينا بهانه نده
vafa_sobhani: خواهش
vafa_sobhani: خواهش
vafa_sobhani: خواهش
qom.reza: وای خدا
qom.reza: چیکار کنم؟
qom.reza: تو بگو چیکار کنم؟
vafa_sobhani: توي چارچوبا قرار بگير لطفا
vafa_sobhani: اقلا توي مشق
qom.reza: اوهوم
qom.reza: به زودی لیست چت ها و گفتگو هات در دسترس عموم قرار میگیره به صورت مصور تا بشناسند هنر مندان نا پاک رو .شاید بفهمند سنگ کی رو به سینه میزنند

تکه ای از کامنت حبیب

qom.reza: راس میگه؟
vafa_sobhani: به صورت مصور
vafa_sobhani: يني چي؟
qom.reza: نمدونم والا
vafa_sobhani: شکلکارو ميگه لابد
qom.reza: من که وبکم ندارم
vafa_sobhani: :)
qom.reza: :)
qom.reza: چقدرم ما استفاده میکنیم
vafa_sobhani: خدا اونم شفا بده
vafa_sobhani: جوابشو نده
qom.reza: آخ داشتم تایپ میکردم که فردا برو بخون جوابمو بهش
qom.reza: باز به همون شیوه ی شیخانه
qom.reza: که گفتی جواب نده
vafa_sobhani: به نظرم جواب ندي بهتره
vafa_sobhani: بي محلي تو حالشو ميگيره
qom.reza: هر کی هست در جریان برخی مسائل عالم خوشنویسیه. مثل مجموعه ی دکتر بیانی
vafa_sobhani: حدس منم اين بود که از دوستاته
vafa_sobhani: حبيبم نيست اسمش
qom.reza: اوهوم
vafa_sobhani: حسودي ميکنن
qom.reza: من میترسم یه وخت به فکر هک بیفتن
vafa_sobhani: هک مشق؟
qom.reza: آره
vafa_sobhani: چي بگم؟
qom.reza: بزار یه عکس بهت بدم که امروز گرفتم. بعد بریم. باشه؟
vafa_sobhani: باشه

عکس مینو در کنار سیاه مشق ستونی من

vafa_sobhani: واضح نميشه
vafa_sobhani: مينوست؟
qom.reza: اوهوم
qom.reza: میفرستم الان به ایمیلت
vafa_sobhani: باشه
vafa_sobhani: شيخ
qom.reza: جان
vafa_sobhani: ميخواي اون پست به پسند تو بسنده ميکنمو، متنشو حذف کني؟
qom.reza: بدم پسورد مشقو بهت؟
qom.reza: چه مشکلی داره مگه؟
vafa_sobhani: مشکلي نداره
qom.reza: پس چی؟
vafa_sobhani: نگرانتم
qom.reza: من که برگشتم از سفر
qom.reza: فرستادم به میلت عکس مینو رو
qom.reza: نگران چی؟
vafa_sobhani: ميترسم برات دردسر درست کنن
qom.reza: چه نسبتی داره با تو و این پست؟
vafa_sobhani: اعتراضش به اين کاراي توئه ديگه
vafa_sobhani: به چت کردن
vafa_sobhani: و لابد وارد کردنش اينجا
qom.reza: عجیبه که این چتا رو از کجا خبر داره؟
vafa_sobhani: !خيلي عجيبه
vafa_sobhani: کجا نگفتي تو؟
qom.reza: :)
qom.reza: ای خدا
qom.reza: ای خدا
qom.reza: (دلم تنگ میشه برات)
vafa_sobhani: کي نميدونه؟
vafa_sobhani: ميشه بگي
qom.reza: (خیلی خیلی)
qom.reza: (شیخ! اگه هی بخای کارای بزرگانو با هم مقایسه کنی و این مطالب حاشیه ای توی وبت نباشه بازدیدکننده هاتو از دس میدی. حتی همین منتقدانتو)
qom.reza: (فقط مواظب باش خیلی از محور خارج نشی)
vafa_sobhani: حس ميکنم داره يه اتفاقاي خوبي برات ميفته
vafa_sobhani: هي ميترسم يه چيزي خرابش کنه
qom.reza: اندوهی از ورای کوهی
qom.reza: من بادمجان باران دیده ام
vafa_sobhani: پس کوهي
vafa_sobhani: اين دويست بار
qom.reza: (خنگی شیخ تو)
vafa_sobhani: چي؟
qom.reza: ؟
vafa_sobhani: دلم ميخواد برم توي مشق، مرتبش کنم يه خرده
vafa_sobhani: و همه لعبتي... رو حذف کنم
qom.reza: لطف بلاگ من به همیناس
qom.reza: وگرنه که ملال آور میشد وفاگفتنی
qom.reza: (دیدی عکس مینو رو؟)
vafa_sobhani: داره دانلود ميشه
qom.reza: (از بس شیرینی ها, میگی شیخ دیر شد بریم نگاه میکنم به ساعت میبینم سه هست. قدری صحبت میکنیم به خیال خودم هفت هشت دقیقه. دوباره به ساعت نگام میفته. شده ده دقیقه به چهار)
vafa_sobhani: تختم دست نخورده موند
qom.reza: چه تعبیر قشنگی
vafa_sobhani: روزم شروع شد
vafa_sobhani: بي خواب شب
qom.reza: میترسم اون تخت هم از شاکیان من باشه در روز حشر
qom.reza: که چرا محرومم کردی ازش؟
vafa_sobhani: طفلکي تو
vafa_sobhani: همه شاکين
qom.reza: از بس طمعورزم
qom.reza: و مصادره گر وفا برای خود
qom.reza: به تخت هم رحم نمیکنم
vafa_sobhani: خيلي مواظب خودت باش
vafa_sobhani: ميترسم
qom.reza: بابا. چیزی نمیشه. دنیای مجازیه همش
qom.reza: تازه به قول تو اینجا ملک منه
qom.reza: و من سلطانش
qom.reza: (ذبیحی توی اون فایل صوتی مدینه به جان محمدرضا پهلوی با این لحن دعا میکنه که سلطان مملکت ما رو حفظ کن. میفرستم فایلو برای عزیزترین کسم)
qom.reza: (هی حالا بگو عزیزترین کس تغییر میکنه)
vafa_sobhani: عکس مينورو ديدم
vafa_sobhani: کنار تابلوت
qom.reza: بگم آخی؟
vafa_sobhani: من بايد بگم
qom.reza: شما نگید. بزارید دهان ما به تلفظ الفاظ لوس آلوده بشه
vafa_sobhani: آيه نوره
qom.reza: آخ گردنت خسته نشد؟
qom.reza: ولی چه خوب خوندی بازم
qom.reza: این اثر در اراک به نمایش در خواهد آمد
qom.reza: امیدوارم این سیاه مشقهای با ترکیب بدیع اونجا بدرخشه خوشحالترت ببینم
vafa_sobhani: ميدرخشه
vafa_sobhani: اوايل خوشم نميومد
qom.reza: به دعای خیر شما در نماز صبح امروز
qom.reza: (مرکب آبی دوس داری وفای من؟)
qom.reza: (به رنگ سماوات)
vafa_sobhani: بد نيست
qom.reza: چرا جالب نیست؟
qom.reza: فاصله گیری از اصول اصالته؟
vafa_sobhani: شايد اين ترکيبش خوب نشده
vafa_sobhani: همراه مرکب قرمز
vafa_sobhani: و رنگ پاسپارتو
vafa_sobhani: سرد شده
vafa_sobhani: اون قرمزم کمکي نميکنه
qom.reza: اوهوم
vafa_sobhani: اون حمدم ميبري ديگه؟
qom.reza: کدوم؟
qom.reza: در پست مقایسه؟
vafa_sobhani: همين که مراتي تذهيبش کرده
qom.reza: وای اون اصلش دستم نیست. حیف
vafa_sobhani: خداي من
vafa_sobhani: پيش کيه؟
qom.reza: من توی یک معامله دادمش به کیوان شجاعی منش (تذهیبکار) و ایشون ابراز کرد که بردم تهران
qom.reza: فردی خوشش اومد
qom.reza: قطعه رو گرفت و یک عدد چاقوی نفیس نظم پرور داد بهم
qom.reza: که کلی قیمتش بود
vafa_sobhani: چقدر آدم بايد
qom.reza: آره مجید افشار خیلی پسر بدی بود
vafa_sobhani: چه فرهنگ مبتذلي داريم شيخ
qom.reza: چطو؟
vafa_sobhani: يه تابلو خط که ميرسه دستم، بارها ميبوسمش
vafa_sobhani: ميگيرمش توي بغلم
qom.reza: (میخای یک عکس دقیق از روی اسکن این قطعه حمد در ابعاد بزرگ مثلا سی در چهل بدهم چاپ کنند و بزارم توی قاب ببرم ماندگار؟)
qom.reza: (راضی میشی اینجوری؟)
vafa_sobhani: اوهوم
qom.reza: گرون در میاد ولی خیلی نزدیک به اصله
qom.reza: (چشم)
qom.reza: خیلی بهتره تا فتوکپی و حتی پیرینت رنگی
vafa_sobhani: واسه چي تابلوتو ميدي دست کسي که ميره با چاقو عوضش ميکنه؟
qom.reza: یهو توی یک معامله قرار گرفتم وفا
qom.reza: اونوخ این اسکن گیری باعث شده که دربند محافظت از اصل نباشم
vafa_sobhani: همين ديگه
vafa_sobhani: کپي
vafa_sobhani: زندگي واقعيو ول کردي
vafa_sobhani: خيال ميکني اگه يه جايي ثبت بشه ديگه ميمونه
qom.reza: یه جایی نه. توی نت. یادته که؟
qom.reza: که گفتی چه باشکوه
vafa_sobhani: من گفتم؟
qom.reza: کلمه ای در همین حدود و ثغور
vafa_sobhani: يادم نمياد غير از بد و بيراه، چيز ديگه اي دربازه نت گفته باشم
vafa_sobhani: لابد اونا گفتن
qom.reza: نه. اونروز که صحبت جاودانگی اطلاعات در نت گفتم
vafa_sobhani: the others
qom.reza: پیدا میکنم برات حرفتو
qom.reza: منم پیدا نکنم این حبیب پیدا میکنه
vafa_sobhani: خبر نمايشگاهو  ميخواي فعلا پخش نکني؟
vafa_sobhani: ميتوني؟
qom.reza: آره. اگه اینجوری مایلی
qom.reza: میگی یعنی شاید کارشکنی کنن؟
vafa_sobhani: ميترسم
qom.reza: امروز فکر میکردم که نکنه بعضیا برن زیرآب زنی کنن
qom.reza: و پوست موز بندازن زیر پای ما
qom.reza: به خودم گفتم کاش به کسی نگی تا قضیه تثبیت بشه بعد
vafa_sobhani: به کيا گفتي؟
qom.reza: میثم سلطانی  / سرو /
qom.reza: مممممم
qom.reza: زهره حمیدی
qom.reza: هنرجوی خطم
vafa_sobhani: لهجه قمي داره؟
qom.reza: :)
qom.reza: ای خدا
vafa_sobhani: به کس ديگه نگو
qom.reza: چشم
vafa_sobhani: باشه؟
qom.reza: چشم
vafa_sobhani: به اينام بگو پخش نکنن
qom.reza: تا این مقطع رو رد کنیم بعد
qom.reza: نترس مامان حواسم هست
vafa_sobhani: حواست نيست
qom.reza: که از کنار برم
vafa_sobhani: بي هوا ميري هميشه
vafa_sobhani: حواست به هيچي نيست
vafa_sobhani: عين خودمي ديگه
qom.reza: شما بد به دلتون راه ندید درست میشه
qom.reza: توی بیداری بد به دلتون راه بدید توی خواب مبتلای آشفته بینی میشید
vafa_sobhani: اگه از مطالب صورتباز کپي گرفته باشه
qom.reza: آوووو
qom.reza: نوشته چت. اونجا که چت نبود
vafa_sobhani: اره
qom.reza: از این تهدیدها زیاد شنیدم وفا
qom.reza: تا حالا خطر جدی متوجهم نبوده
qom.reza: .
qom.reza: اذان گفتن؟
vafa_sobhani: دارن ميگن اينجا
qom.reza: نمازتو که خوندی دلپاکانه دعام کن
qom.reza: منم دارم صدای اذونو میشنم
vafa_sobhani: باشه
vafa_sobhani: تو هم
vafa_sobhani: براي پنجاهمين بار
vafa_sobhani: (دوس دارم دست و دلبازي کنم)
qom.reza: :)
vafa_sobhani: مواظب خودت باش خيلي خيلي
qom.reza: توصیه تو جدی میگیرم. سعی میکنم بی هوا نرم
vafa_sobhani: اميدوارم که اين نمايشگاه به خوبي برگزار بشه
qom.reza: به مرکز کانون خطر و مخاطره
qom.reza: (ممنون. و سکوی پرشی باشه برای موفقیتهای بعدی برام)
qom.reza: (ولی نام تو همیشه با این حرکت عجین خواهد بود)
vafa_sobhani: عکسايي که گرفتيو بذار
vafa_sobhani: اسم منو نيار
qom.reza: به چشم
vafa_sobhani: شب بخير
qom.reza: آخ
qom.reza: تموم شد بازم
qom.reza: ولی چه گرم
qom.reza: نه؟
vafa_sobhani: از دو ساعت پيش خوابت ميومد
qom.reza: چشمام داره از خواب میره
qom.reza: و چند بار هم افتاد روی هم پلکام
vafa_sobhani: نمازتو بخون
qom.reza: میخونم
qom.reza: و میخوابم
vafa_sobhani: فوري بخون و بخواب
vafa_sobhani: باي
qom.reza: باشه مامان
qom.reza: آخ. بای
qom.reza: همزاد من
qom.reza: نیکونهاد من
qom.reza: .


برچسب‌ها: وفا سبحانی, قم
 |+| نوشته شده در  سه شنبه بیست و دوم اردیبهشت ۱۳۸۸ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

در چت دیشبمان گفتی:
«مقام فيلسوف جداست از هنرمند و بايد پیوسته جدا بماند.» و افزودی که به يک سير ديالکتيکي در زمان خلق اثر هنري میان تصريح و تلويح مي‌اندیشیدی و اینکه آیا شدنی است که هنرمند گاه بي‌خويش شود و دست به خلق زند و گاه نقش فيلسوف به خود گیرد و خودآگاهی اختیار کند و باز هر آن تصمیم گرفت، خویشتن‌داری پیشه کند و در لحظه‌ی بعد بي‌خويشی و بی‌خویشتنی؟»
در نهایت به سؤال خویش، خود پاسخ گفتی که: «یُخ‌لانَه‌نو!(۱) یعنی شدنی نیست!»
و در مقام تعیین مصداق و ابراز اینکه بی‌مثال حرف نمی‌زنی، وانمود کردی که داری چشم می‌گردانی در آن حوالی، در حالی که می‌دانستی - بدجنس! - که کسی آن دور و برها نیست جز من. ولی «حیله‌سازانه و نقش‌بازانه»(۲) اینطور القا کردی که گویی ناگهان چشمت به من افتاده و گفتی:
«آهان! همین تو!... بایست که خوب پیدایت کردم! ببین خودتو!... که بر کرسی خلق که نشسته‌ای، به خودت که مي‌آیی خراب مي‌کنی حسابي؟» و افزودی: «البته بلانسبت!» و شکلک لبخند مسنجر را سپر کردی تا ذوق کنم و یادم برود که باید بدم بیاید از بدجنسیت.
.
.
ولی نه! چرا بدم بیاید؟
که خود گویی چنینم انگار از قضا.
به حال خودم که باشم، هزار نقش بازی می‌کنم ولی اگر «بازآفرینی یک ادای کهنه» را ازم بخواهند، به فرض که تمامیّت خودم را هم به استخدام درآورم نمی‌تونمش! چون: سفارش بر‌نمی‌دارد غزل!(۳)
اینها را گفتم تا دو فایل صوتی برایت پخش کنم که ذوق می‌کنم اگر ذوق کنی با شنیدنش. فایل اوّل تلویحیست و دومی تصریحی. در اولی هنرمندم و در دومی فیلسوف. در اولی بی‌خویشتنم و در دومی خویشتندار. سوم مهر ۸۵ در منزل شیخ غلامعلی زند قزوینی و پسر که عارف‌مسلکند و اهل دل، آوازی خواندم بی‌ساز روی غزلی از حافظ در مایه‌ی همایون:

سطر رضا شیخ محمدی + تذهیب فاطمه شریعتی





من که از آتش دل چون خم می در جوشم / مُهر بر لب زده خون می‌خورم و خاموشم


به بیت:
هست امیدم که علیرغم عدو روز جزا / فیض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم
که رسیدم، آن را مناسب با گوشه‌ی «بیداد و بیات راجع» همایون یافتم و خواندم.

در ادامه‌اش هم:
پدرم روضه‌ی رضوان به دو گندم بفروخت / من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم را در گوشه‌ی عشّاق اجرا کردم که حاضران اندکشمار محفل و از جمله آن پدر و پسر عمامه‌برسر را خوش آمد.
محفل که تمام شد، تکه‌‌ی «هست امیدم» و «پدرم»  را که علی زند با گوشی موبایلش ضبط کرده بود، برای حضّار پخش کرد (اینجا) و مثلاً تعریف و تمجید.
چند روز از این ماجرا گذشت.
بار دیگر بزمی در همان منزل واقع در خیابان صفائیّه‌ی قم در کوچه‌ی بیگدلی ترتیب یافت. قرار بود قرآنی بخوانی و باز هم آوازی. ولی دوستان ابراز کردند که ما هنوز در فکر (به قول امروزی‌ها در کف) اون «هست امیدم» شما هستیم. می‌شود دوباره برایمان اجرا کنید؟ گفتم:
«مشکلی نیست.» ولی هر مدلی خواندم، گفتند: نه! اون روز یه چیز دیگه بود. و آخرش این شد:

اجرای مجدّد: هست امیدم که علیرغم عدو روز جزا


و من برای هزارمین بار دانستم که: سفارش بر نمی‌دارد غزل و به قول تو: «شدنی نیست که هنرآفرین در مواقع لزوم، عنان کار به دست تعقّل دهد و هر جا لازم شد، ضمیر ناخودآگاهش را سکّاندار کند.»


پی‌نوشت:
۱. تلفیقی از یخ (yokh)، لا، نه و no که به ترتیب در ترکی، عربی، فارسی و انگلیسی معنای نفی دهد.
۲. وامی از این بیت مولانا (شاعری که دوستیم با تو دوستیم با او را به دنبال داشت):
«چه نقش‌ها که ببازد، چه حیله‌ها که بسازد / به نقش، حاضر باشد، ز راه جان بگریزد»
۳. «هانی موسایی» تایپیست انجمن خوشنویسان قم ازم خواست به سیاق قطعات متعدّدی که برای دیگر دوستان خوشنویس و غیرخطّاط سروده‌ام، قطعه شعری هم برای او بسرایم و اسمش را در ضمن آن بیاورم. و من چون این بار پای سفارش به میان آمد، برایش سرودم که نمی‌توانم برایش بسرایم!:
گفت «موسایی»: چرا در وصف من / ابر شعر تو نمی‌بارد غزل؟
منتظر بیهوده - هانی جان! - مباش / چون سفارش بر‌نمی‌دارد غزل!


برچسب‌ها: وفا سبحانی, قم, زند قزوینی, حافظ
 |+| نوشته شده در  سه شنبه پانزدهم اردیبهشت ۱۳۸۸ساعت 13:29  توسط شیخ 02537832100  | 

آواز من با تار هاشم شریف‌زاده (شاگرد استاد کیوان ساکت)
به همراهی ضرب رضا احسانپور
در مایۀ اصفهان
۲۳ آبان ۸۷
منزل امیر گرامی، قم، خیابان باجک
دریافت فایل >>> اینجا یا اینجا
انتشار تلگرامی: t.me/rSheikh/1854


برچسب‌ها: تار, قم, هاشم شریفزاده, امیر گرامی
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه بیست و سوم آبان ۱۳۸۷ساعت 1:19  توسط شیخ 02537832100  | 
آنای عزیز! نه که الهۀ آبی، یحتمل با «آب‌سروده»ات پیوندیست. به بهانۀ ارسال پیامک اوریژینال برای تو، خودم را تکلیف می‌کنم که «سروده‌های آبی» را جمع کرده، ذیل هر یک شرحی کوتاه و قابل ارسال از طریق اس.ام.اس بنگارم.

اولین آبسروده
تا راز عشق ما به تمامی بیان شود
                                       با آب دیده آتش دل ائتلاف کرد

از مرده‌جسم ِ زنده‌اسم : قیصر امین‌پور


                                    کمتر از هیچ در ترازوی آنا : شیخ، ۲۶-۷-۸۷، صف نان سنگک، قم

دومین آبسروده

آب کم جو تشنگي آور به دست
                                   تا بجوشد آبت از بالا و پست
ميگويد: «آب کم جو» شايد منظور، نقد لقلقله‌ی زبان است.
و هجو تصوّر شيرين‌شدن دهان با «حلواحلوا کردن»
شاعر توصيه مي‌کند که به جاي «دوصدگفته» برو در پی «نيم کردار».
و اوّلش هم ببين در دل و در عمل تشنه هستي يا نه که هي مي‌گويي: کو آب؟...
شايد هم اشاره دارد که همه چيز در تو مندرج است: هم خواسته و هم خواسته‌شده
تويي که گل سرسبد خلقتي و مرکز همه‌ی ارزش‌ها. لذا:
«از خود بطلب هر آنچه خواهي که تويي»


                      کمتر از هيچ در ترازوي آنا, شيخ,  27 مهر 87، قم, سر سفره ي ناهار, 2 عصر

سومین آبسروده

خيره آن ديده که آبش نبرد گريه‌ي عشق
                                       تيره آن دل که در او شمع محبّت نبود

در شمار «نفرين‌سروده‌ها»ست.
بيتي برخوردار از قافيه‌ي دروني «تيره» و «خيره» که در پيشاني مصراع‌ها، خوش نشسته است.
عشق، پديده‌ايست اشک‌انگيز و گريه‌خير.
و ديده‌اي که سنگوارگي و آهندلي کند، «مستحق ِهجران است».
روشنايي تاريکخانه‌ي دل با فروغ مهر و دوستي بايسته و شايسته است.
دلِ «مهر»گريز با هيچ «خورشيد»ي روشني نمي‌گيرد يا به قول حافظ: مباد که هرگز بگيرد.


                                       ۲۷ مهر ۸۷، قم، صف نان سنگک، کمتر از هيچ در ترازوي آنا: شيخ



چهارمین آبسروده

آب در کوزه و ما تشنه‌لبان می‌گردیم
                                      یار در خانه و ما گرد جهان می‌گردیم

اشاره دارد که مقصد و مقصود و نیل به آن الزاماً دیر و دور نیست.
مبادمان که به خیال آینده‌ی روشن، حال را «پرت» pert فرض کنیم.
زنهار که به تصوّر اینکه هنوز سهم و بهره‌ی اصلی ِ خوشبختیمان، پرداخت نشده، داشته‌هایمان را پیش‌غذا، د ِسر و کم‌بها بینگاریم و رها کنیم.


         ۲۸-۷-۸۷، قم، ۱۱.۳۰، صف اداره‌ی تأمین اجتماعی ِ طلاّب، کمتر از هیچ در ترازوی آنا: شیخ




پنجمین آبسروده

خبـرت خـرابتـر کـرد جـراحـت جـدایـی
                                  چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی


وصال، کاملش خوب است و شاهنامه، آخرش!
اکتفای عاشق به جلوه‌ی اندکی از معشوق و بسنده‌کردن ریاضت‌کشانه و رضایت‌مندانه به «کیفیّت چشم دلدار» نه که التیام‌بخش «جراحت جدایی» نیست که تشنگی‌فزاست.
در این بیت، از تکنیک «اشتقاق‌نمایی» میان «خبر» و «خرابتر» سود برده شده است و وصف متفاوتِ «روشن» برای «آب» به شاعرانگی بیتِ سعدی افزوده است.


                   ۲۹-۷-۸۷، قم، مدرسه‌ی فیضیّه، صف دریافت مساعده، کمتر از هیچ در ترازوی آنا : شیخ



ششمین آبسروده

ترسم که صرفه‌ای نبرد روز بازخواست
                                        نان حلال شیخ ز آب حرام ما
خب رسیدیم به «آبسروده»ای که در آن کلمه‌ی «آب» و «شیخ» همجوار شده‌اند. نیز کلمات «نان» و «آب» که در زمان ما هم، دو واژه‌ی دوست و «دست به گریبان»اند. شیخ ِ این بیت، به پاکدامنی و پاکخوری‌اش می‌نازد و بدان مباهات می‌کند. ولی به لحاظ آلودگی به بیماری ِ زرق و ریا، در معرض سوء ِ عاقبت است. در حالی که مست ِ می‌نوش، پاکباز و خاکباز است و صاف و صادق و درون و بیرونش یکیست. از این رو کمتر بازخواست می‌شود و عاقبت‌به‌خیرتر است.

                                   ۲۹-۷-۸۷، قم، جلسه‌ی تدریسم در انجمن خوشنویسان قم، ۱۸.۴۵ شب
                                                                 کمتر از هیچ در ترازوی آنا : شیخ

هفتمین آبسروده

با ساربان بگویید احوال آب چشمم
                                      تا بر شتر نبندد محمل به روز ِ باران

وصف تازه و اغراق‌آمیزی از کثرت گریه در فراق معشوق و روز «وداع یاران». گریه‌ای سیل‌آسا که در ساعت حرکت شتر حامل دلدار، خلل ایجاد می‌کند. شاید اگر سعدی امروز شعر را گفته بود، ابراز می‌کرد که گریه‌ی من بارانی انگیخت که پرواز هواپیمای معشوق را کنسل کرد!
شاعر دیگری قریب به این مضمون آورده است که:
«می‌روی و گریه می‌آید مرا / اندکی بنشین که باران بگذرد»

 

                                                                    ۳۰-۷-۸۷، ده صبح، قم نانوایی آقامصطفی
                                                                           کمتر از هیچ در ترازوی آنا: شیخ


هشتمین آبسروده
ز بس به دلو تحسّر ز دیده اشک کشیدم
                         که مدّتی است که در چاه چشم، آب ندارم
وصف دیگری است در باب کثرت اشک‌ریزی در فراق معشوق یا بر گناهان ماضی. گاه در برخی اشعار تعبیر می‌شود که اشکم به اتمام رسید و وقت آن است که خون گریه کنم. در مصراع عربی آمده است:
«و لاءبکینّ علیک بدل الدموع دماً» بر تو به جای اشک، خون می‌گریم.
از امتیازات بیت فوق، ترکیب‌بندی تازه‌ی «دلو تحسّر» است که با «چاه چشم» ربط مراعات‌النّظیری دارد. شاعر دیگری گوید:
«.... / آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم»
                                                                                            ۱۹ آبان ۸۷ / کمتر از هیچ در ترازوی آنا : شیخ

                               

                                                                                                             ادامه دارد



 


برچسب‌ها: آناهیتا خواجه‌پور, کرمان, قم
 |+| نوشته شده در  جمعه بیست و ششم مهر ۱۳۸۷ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

مشق آوازخوانی و تصنیف‌خوانی بداهه‌ی رضا شیخ‌محمّدی
در مایه‌ی سه‌گاه
به همراه سه‌تار ابوالفضل مثقالی
بر روی غزلیّات حافظ

۷ مرداد ۸۷
پارکینگ منزل شیخ در قم

>>> اینجا


برچسب‌ها: قم, ابوالفضل مثقالی, سه‌تار, حافظ
 |+| نوشته شده در  دوشنبه هفتم مرداد ۱۳۸۷ساعت 23:59  توسط شیخ 02537832100  | 

آواز ماهور رضا شیخ‌محمّدی
بدون ساز
بر روی غزل حافظ :
« دردم از یار است و درمان نیز هم / دل فدای او شد و جان نیز هم »
۳۰ دی ۸۶ / پارکینگ منزل شیخ
دکلمه‌:
غلامعلی اوتـادی / ۱۷ساله
دانش‌آموز سال سوم دبیرستان (رشته‌ٔ ادبیّات)
رئیس شورای مرکزی انجمن‌های اسلامی دانش‌آموزان در دو دوره‌ی پیاپی
عضو نمونه‌ٔ انجمن و جوان نمونه‌ٔ کشور
>>> اینجا


برچسب‌ها: حافظ, قم
 |+| نوشته شده در  دوشنبه یکم بهمن ۱۳۸۶ساعت 2:0  توسط شیخ 02537832100  | 

مشق آواز و ضربی‌خوانی رضا شیخ محمدی
در شور و متعلّقات آن (دشتی، بیات ترک)
با سه‌تار امیر قره‌بیگلو
۱۴ دی ۸۶ / پارکینگ منزل شیخ در قم

دکلمه از کتاب بهارستان جامی
شعر آواز: حجاب چهرۀ می‌شود غبار تنم
خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم (حافظ)
ضربی‌خوانی (کار عمل) بداهه در شور:
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی‌گزیدن

آواز دیلمان دشتی:
مرا تا نقره باشد می‌‏فشانم / تو را تا بوسه باشد، می‌‏ستانم (سعدی)
ضربی‌خوانی (کار عمل) بداهه در بیات ترک:
ما همه چشمیم و تو نور ای صنم!
چشم بد از روی تو دور ای صنم! (سعدی)


 لینک دریافت فایل صوتی >>> اینجا
و یا >>> اینجا


برچسب‌ها: سعدی, سه‌تار, امیر قره‌بیگلو, قم
 |+| نوشته شده در  جمعه بیست و یکم دی ۱۳۸۶ساعت 19:29  توسط شیخ 02537832100  | 

دکلمه، آواز و تصنیف‌خوانی بداهۀ رضا شیخ‌محمّدی
در مایۀ ماهور
همراه با تار ابوالفضل مثقالی و ضرب مهرداد بابایی
بر روی غزل حافظ:
«معاشران ز حریف شبانه یاد آرید»
تصنیف: در خرابات مغان نور خدا می‌بینم (حافظ)
۱۲ دی ۸۶
در پارکینگ منزلمان در قم، خیابان صفائیه

861012_r-sheikh-m+...

برچسب‌ها: حافظ, قم, ابوالفضل مثقالی, تار
 |+| نوشته شده در  جمعه چهاردهم دی ۱۳۸۶ساعت 0:16  توسط شیخ 02537832100  | 

کارعمل
بر اساس گوشۀ شهناز شور
شعر: یارب سببی ساز که یارم به سلامت - باز آید و برهاندم از بند ملامت (حافظ)
سه‌تار: ابوالفضل مثقالی
خواننده: خودم
تاریخ اجرا: ۱۲ آبان ۸۶
قم، پارکینگ منزل شیخ
لینک دریافت فایل صوتی: اینجا

اجرای استودیویی همین نغمه در ۱۹ تیر ۹۱ در استودیوی شورای عالی قرآن تهران
با صدابرداری امید انصاری
(ضبط به نیّت پخش در لحظات عرفانی رادیو تلویزیون در صورت تصویب + نیز به نیّت آهنگ‌گذاری بر روی آن که هدف دوم را خودم دنبال می‌کنم)
لینک دریافت فایل صوتی: اینجا


برچسب‌ها: ابوالفضل مثقالی, سه‌تار, حافظ, کارعمل
 |+| نوشته شده در  شنبه دوازدهم آبان ۱۳۸۶ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

برای دانلود فایل‌ها، روی عکس من کلیک کنید!

  قرائت قرآن حقیر در مسابقۀ کشوری / اوّل اسفند ۶۶ / کرمان. برای شرکت در این مسابقه بنده از جبهه فراخوان شدم و با هواپیما به کرمان رفتم. در آن ایام ملبّس به لباس روحانیّت بودم و در مسابقه نیز عمامه‌برسر ظاهر شدم و تلاوت کردم.
قرائت قرآن من در سال ۶۶ یا ۶۷
در شروع جلسه‌ی معارف اسلامی در مسجد شیخ‌الاءسلام قزوین 
آپلود در اسفند ۸۶
قرائت قرآن من در ۲۰ مهر ۶۹ شمسی در مسجدالنّبی قزوین در مراسم یادبود شهدای فلسطین
سوره‌ی انعام / در ضمن نوار این قرائت را در همان سنوات در اختیار جناب حاج محمّدکاظم ندّاف قاری سرشناس قزوینی که مدام با ایشان حشر و نشر داشتیم، قرار دادم و نظر کارشناسی‌اش را جویا شدم. ایشان هم این یادداشت را بعداً در باره‌ی این قرائت در اختیار من گذاشت.
آپلود در اسفند ۸۶
دومین قرائت من در مجلس مزبور
سوره‌ی انعام
آپلود در اسفند ۸۶
قرائت قرآن من در مسجد ستوده‌ی قزوین در ۲۷ مهر ۶۹
در حضور دوستان قاری نظیر علیرضا ندّاف. مسئول جلسه نیز که صدای تشویقش به شکل واضحتری در نوار ضبط شده، حاج محمّدکاظم ندّاف است که در آن سنوات بسیار تحت تاءثیر هنر قرائت ایشان و نیز توانایی‌اش در اداره‌ی جلسات قرآنی بودم. این قرائت ظاهراً در شمار قرائت‌های برتر من در آن سنوات بود و از لطافت و روانی خاصّی برخوردار بود و هنوز به خاطر دارم که در خلال اجرا و بعد از آن تشویق‌های دوستان، زیاد و  ارضاکننده بود.
آپلود در اسفند ۸۶
اذان‌گویی من در مسجدالنّبی قزوین در مراسم نماز جمعه در مهر ۶۹ شمسی / صدای مرحوم آیةالله شیخ هادی باریک‌بین امام جمعۀ قزوین که مشغول حکایت اذان بنده هستند هم ضبط شده است. آپلود: 86/12، افزودن لینک مدیافایر: 97/9
-------------------------------------------------------------------------------------------------------
در سال ۷۰ شمسی به پیشنهاد و همت دوست روحانی و قاری قرآنم: شیخ موسی صفی‌خانی یک  کلاس تجوید و فنون قرائت قرآن برای طلّاب قزوین تشکیل یافت و ادارۀ آن به حقیر سپرده شد. مکان جلسات در سالن دفتر تبلیغات اسلامی قزوین مقابل مدرسه و مسجد شیخ‌الاسلام در خیابان سپه (شهدای) قزوین بود.
این سالن در حال حاضر دفتر امام جمعۀ قزوین آیةالله باریک‌بین می‌باشد.
فایل‌های صوتی اجراهای قرآنم در این جلسات را در ذیل قرار می‌دهم و می‌توانید دانلود کنید:

سوره‌ی ؟، آیه‌ی؟    ۱۸/۹/۷۰
همخوانی طلاب حاضر در جلسه با حقیر و در ادامه قرائت سوره‌ی ؟، آیه‌ی؟     ۱۸/۹/۷۰
 سورۀ انعام، آیه‌ی ۷۴    ۲۱/۲/۷۱
همخوانی طلاب حاضر در جلسه با حقیر و در ادامه قرائت سورۀ انعام، آیه‌ی ۱۱۴  ۲۱/۲/۷۱
 سورۀ انعام، آیه‌ی ۱۲۷  ۱۱/۳/۷۱
سورۀ انعام، آیه‌ی ۱۵۵  ۱۸/۳/۷۱
سورۀ اعراف، آیه‌ی ۳۱  ۳/۷۱
-------------------------------------------------------------------------------------------------------
 قرائت قرآن حقیر در منزلمان در قزوین و در خلوت خویش ۸/۱/۷۳
 قرائت قرآن حقیر در منزلمان در قزوین و در خلوت خویش، سوره‌ی اعراف، آیه‌ی ۷۳  ۱۶/۱/۷۳
 قرآن‌خوانی من در مرکز امام حسن عسکری(ع) ۲۱/ ۹/۷۳
در خیابان صفائیه‌ی قم، کوچه‌ی شهید کمره‌ای در جلسه‌ی فنی قرائت قرآن و در حضور دست‌اندرکاران فن قرائت / مجری و کارشناس برنامه‌: آقای شمس از قاریان ممتاز قم
 قرآن‌خوانی من در مرکز امام حسن عسکری(ع) ۲/۱۱/۷۳
 قرآن‌خوانی من در قم، مسجد رفعت در حضور استاد جعفری‌تبار و شمس ۵/۱۱/۷۳
در جلسۀ فنون قرائت قرآن
 قرآن‌خوانی من در خلوت منزل و در حضور امین شیخ‌محمدی ۴ ساله ۱۶/۱۱/۷۴
آپلود در ۷ مهر ۸۶
-----------------------------------------------------------------------------------------------
قرآن‌خوانی من در قم، منزل میرزاعلی زند، ۲۵/۶/۸۵
قرآن‌خوانی من در قم، منزل میرزاعلی زند، ۳/۷/۸۵
مطابق با ۱ رمضان ۱۴۲۷
قرآن‌خوانی من در قم، منزل میرزاعلی زند، ۵/۷/۸۵
مطابق با ۳ رمضان ۱۴۲۷
قرآن‌خوانی من در قم، منزل میرزاعلی زند، ۶/۷/۸۵
مطابق با ۴ رمضان ۱۴۲۷
قرآن‌خوانی من در قم، منزل میرزاعلی زند، ۱/۸/۸۵
مطابق با شب عید سعید فطر ۱۴۲۷
قرآن‌خوانی حقیر در انجمن خوشنویسان قم
۸۵/۹/۳ در ابتدای جلسۀ انتخاب اعضای هشتگانۀ شورا و بازرس

قرآن‌خوانی من در شروع جلسۀ ویژۀ انجمن موسیقی قم
(جلسۀ ارائۀ گزارش مالی و عملکرد انجمن از بدو تأسیس)۱۱/۹/۸۵ 
قرآن‌خوانی من در قم، منزل میرزاعلی زند، ۴/۱۱/۸۵
قرآن‌خوانی من در قم، منزل میرزاعلی زند، ۱۰/۱۱/۸۵
قرآن‌خوانی من در شروع جلسه‌ی ویژه‌ی انجمن موسیقی قم
در دهه‌ی فجر ۱۳۸۵
قرائت قرآن حقیر در سالن آمفی‌تئاتر اداره‌ی کل ارشاد اسلامی قم  ۵/۱۲/۸۵
در حضور عده‌ی زیادی از اهالی موسیقی قم و در دیدار صمیمی آن‌ها با مسئولین اداره‌ی کل ارشاد قم از جمله آقای حمید رسائی مشاور وزیر ارشاد و مدیر کل ارشاد اسلامی قم، شرفخانی معاون فرهنگی-هنری، معاون امور مالی ارشاد قم. بخشی از افراد حاضر در جلسه از اهالی موسیقی از این قرار بودند:
استاد انصاری (نی)، حسین نوروزیان، سلیمانی (نی)، امیر زینلی، محمود شریف (آواز)،
امیر حاج‌ابراهیمی، احسان‌پور، حمید شاه‌احمدی، گیتی‌رخ، قلمداران (تار)، حسن شیرزاد (نی) و پسرش عباس، مظفری (آواز)، امیر کاظمی (آواز)، محسن فهیمی، خانم پارسایی (آواز)، خانم احسان‌پور.
 در ضمن آیاتی که برای تلاوت در این جلسه از قبل انتخاب کرده بودم، حساب‌شده بود و تعریضی از زبان قرآن به تحریم‌کنندگان موسیقی بود؛ به خصوص این آیه که دوبار هم آن را تکرار کردم:
قل من حرم زینةالله التی اخرج لعباده و الطیبات من الرزق؟ قل هی للذین آمنوا!
بگو: چه کسی (و کدام مقام غیرمسئول) زینت‌های الهی و طیباتی را که خدایتعالی برای بندگانش خارج کرده، تحریم کرده است؟

قرآن من در پارکینگ منزلمان در قم  ۷/۱۲/۸۵ 
 ضبط با آیسی.رکوردر سونی و تبدیل به ام.پی.تری و ادیت و اکودارکردنش با کول‌ادیت 

۸۵/۱۲/۱۷ 
قرائت قرآن حقیر در انجمن دوستداران حافظ در منزل آقای محسنی در حضور آقایان:
حسن اعرابی ، صادقیان (خواننده‌ی سنتی به شیوه‌ی ایرج) ، خاکی ، تقوی ، بشری
بعد از «اعوذ بالله»گفتن حقیر صدای زنگ موبایل یکی از حضار (ظاهرآ آقای بشری) به گوش می‌رسد که صدای «گربه» است!
من هم «بسم‌الله‌» را در حالی به زبان می‌آورم که لبخندم را فرو می‌خورم و از حالت ادای جمله محسوس است.

 ۸۵/۱۲/۲۵  
قرائت قرآن حقیر در منزل شیخ علی زند قزوینی و قبل از درس عقاید ایشان برای بچه‌های محل

 اذان‌گویی من در منزل «عمه حلیمه»ام در روستای تاکند در ۷ فروردین ۸۶ 
قبل از نماز جماعت خانگی ظهر و عصر به امامت ابوی‌ام آیةالله تاکندی صدای ابوی نیز در این فایل ضبط شده است که مشغول به اصطلاح «حکایت اذان» (تکرار هر جمله‌ی اذان بعد از موءذن) هستند

 ۸۶/۱/۱۵
قرائت قرآن حقیر در 
منزل آقای بشری در قم در جلسه دوستداران حافظ

 قرائت قرآن من در منزل شیخ غلامعلی زند جمعه ۲۴ فروردین ۸۶ بعد از جلسه‌ی تدریس عقاید اسلامی توسط میرزا علی زند «سوره‌ی نازعات: «هل اتیک حدیث موسی»


تصویر شیخ غلامعلی زند قزوینی (سمت راست) که منزل کوچکش در کوچه‌ی بیگدلی قم، محل برگزاری جلسات دینی و کانونی برای جلب و جذب جوانان محله و دانشجویان است
میرزا علی زند (سمت چپ) فرزند بیست‌ساله‌ی شیخ غلامعلی است و هفته‌ای یک بار در همین اتاق درس عقاید اسلامی می‌دهد و پدرش نیز گاه در درس پسر شرکت می‌کند
 قرآن‌خوانی من در استودیوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی قم
وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض/ اواخر فروردین ۸۶ / صدابردار: اوسطی / ضبط با ضبط سونی اصل ژاپن که اوسطی آن را نایاب و مخصوص برخی کارهای جاسوسی دانست

 قرائت قرآن حقیر (سوره‌ی مبارکه‌ی جمعه) در جلسه‌ی مدرسین انجمن خوشنویسان قم به مناسبت روز معلم روز جمعه ۱۴ اردیبهشت ۸۶ / حضار: استاد عبدالرضایی، حسن اعرابی، مسعود رنگساز، محمدتقی اسدی، شریفی، صحرانورد، احمد نوروزی، خانم‌ها: رشیدالاءسلامی، حکیمه پوریزدانپرست، آهنی، وزیری، پاکنژاد، انسیه بیات

  قرائت قرآن من در منزل شیخ غلامعلی زند جمعه ۲۱ اردیبهشت ۸۶ قبل از جلسه‌ی تدریس عقاید اسلامی توسط میرزا علی زند سوره‌ی یونس آیه ۵۳: «و یستنبوءنک أ حق هو»

  قرائت قرآن حقیر در ۲۲ اردیبهشت ۸۶ در مدرسه‌ی علمیّه‌ی رضویّه‌ی قم واقع در خیابان آذر
در مراسم یادواره‌ی ۱۸۶ نفر از شهدای این مدرسه در ضمن بلافاصله بعد از قرائت قرآن، مبادرت به خواندن آواز کرده‌ام که فایل صوتی آن را در قسمت آوازهایم قرار داده‌ام

  قرائت قرآن حقیر در مراسم تجلیل از عکاسان قزوینی در ۸ سال دفاع مقدس و از جمله خود حقیر. ۴ خرداد ۸۶ / قزوین ، خ شهید بابایی ، تالار کتابخانه‌ی حضرت امام خمینی(س) / در این مراسم آیاتی از سوره‌ی نور را به انتخاب «عباس عطاری» دوست عکاس قدیمی (فعلا شاغل در رادیو تهران) که در مراسم مزبور مورد تجلیل قرار گرفت، قرائت کردم

  قرآن‌خوانی من در روضه‌ی خانگی منزل آقای الهی (نوه‌ی مرحوم آیةالله العظمی اراکی) در ۱۰ خرداد ۸۶. مجلس روضه به مناسبت ایام فاطمیه منعقد شده بود و حقیر آیات مشهور سوره‌ی مبارکه‌ی نور (الله نورالسموات و الارض) و سوره‌ی مبارکه‌ی کوثر را تلاوت کردم تا به بانوی مکرمه‌ی اسلام حضرت زهرا(س) ربط داشته باشد. سخنران مجلس هم ابراز کرد که آیات مزبور از سوره‌ی نور به حضرت فاطمه(س) تفسیر شده است. در این محفل آوازی هم خواندم که در بخش آوازهای من بشنوید

 قرآن‌خوانی من در روضه‌ی خانگی منزل آقای الهی (نوه‌ی مرحوم آیةالله العظمی اراکی) در ۱۱ خرداد ۸۶

 قرآن‌خوانی بنده در منزل میرزا علی زند قزوینی در قم، خیابان صفائیه، کوچه‌ی بیگدلی
قبل از درس عقاید اسلامی میرزا علی برای جمع جوانان /  ۲۵ خرداد ۸۶ / و قیل للذین اتقوا ما ذا أنزل ربکم قالوا خیرآ

 قرآن‌خوانی من در روضه‌ی خانگی آقای ابن‌الرضا از علمای خوانسار و در حضور حجةالاءسلام حجت کشفی (استاد خوشنویس و سخنران محفل) / قم / ۲۷ خرداد ۸۶ / شب شهادت حضرت زهرا(س) / بخشی از آیات انتخابی به حضرت فاطمه(س) تفسیر شده است: الله نور السموات و الاءرض مثله نوره کمشکوة فیها مصباح / برخی از حضار: حرم پناهی همسایه

 قرآن‌خوانی من در روضه‌ی خانگی آقای ابن‌الرضا و در حضور حجةالاءسلام حجت کشفی / قم / ۲۸ خرداد ۸۶ / در روز شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها / انتخاب سوره زلزال بدین مناسبت بود که در آن روز در قم زلزله ای حدود ۶ ریشتری به وقوع پیوست

 قرآن‌خوانی من در روضه‌ی خانگی آقای ابن‌الرضا و در حضور حجةالاءسلام حجت کشفی / قم / ۲۹ خرداد ۸۶ /  انتخاب ابتدای سوره حج که در باب زلزله قیامت بحث می کند، به مناسبت پس لرزه های زلزله بود که همچنان در قم وجود دارد و مردم را بیمناک کرده است. دیگر حضار جلسه: محسن امینی همسایه ی چندین ساله ی ما در قم ، آقای توتونکار همسایه

 قرآن‌خوانی بنده در منزل میرزا علی زند قزوینی در قم، خیابان صفائیه، کوچه‌ی بیگدلی
قبل از درس عقاید اسلامی میرزا علی برای جمع جوانان  /  ۱ تیر ۸۶ / ابتدای سوره‌ی حج (ان زلزلة الساعة شیء عظیم) + سوره‌ی زلزال انتخاب به مناسبت زلزله‌های اخیر در قم

  قرآن‌خوانی بنده در انجمن خوشنویسان قم در خیابان دورشهر، پلاک ۱۰۰، طبقه ۴
دوم  تیر ۸۶  در حضور مدرسین و اساتید انجمن خوشنویسان قم: نعمان صحرانورد، محمدتقی اسدی، ابوالفضل اسدی، احمد نوروزی، شریفی، داوود چاووشی، حسن اعرابی و خانم‌ها: آهنی، وزیری، حکیمه پوریزدانپرست، رشیدالاءسلامی این قرائت چون از حفظ انجام شد، چند اشتباه لفظی دارد

 قرآن‌خوانی بنده در مسجد رفعت قم واقع در خیابان صفائیه در ۳ تیر ۸۶ در مجلس ترحیم پدر مسعود رنگساز دوست خوشنویسم
 قرآن‌خوانی من در منزل میرزا علی زند قزوینی و بعد از درس عقاید اسلامی او در جمع جوانان دانش‌آموز و دانشجو هشت تیر ۸۶

 قرآن‌خوانی من در منزل میرزا علی زند قزوینی و قبل از درس عقاید اسلامی او در جمع جوانان دانش‌آموز و دانشجو بیست و دو تیر ۸۶

 قرائت قرآن حقیر در تالار غدیر قم در جلسه‌ی ویژه‌ی انجمن موسیقی قم و قبل از سخنرانی محققانه‌ی رضا بابایی در باب موسیقی در اشعار مولوی. در ضمن انتخاب آیه‌های قرائت بنده نیز با مشورت رضا بابایی بود. قبل از اجرا به ایشان گفتم: برای چنین جلسه‌ای آیه‌ی و نفخ فی الصور را بخوانم، با وصف اینکه صور نوعی ابزار موسیقی است، چطور است؟  ایشان گفت: فاذا نقر فی‌ الناقور را بخوان! چون من هم می‌خواهم در باره‌ی شعری از مولوی که به ناقور اشاره کرده است، صحبت کنم. حضار مجلس: استاد انصاری (نی)، سعید روحانی (خواننده)، محسن آبکار، حسین نوروزیان، امیر احمدی، محمد یوسفی، مهدی افشار، عسگری، کلهر، مهدی قاسمی، حمید سعادتخواه، امیر نوری، هادی رضایی،  چاووشی، عالمی، امیر حاج‌ابراهیمی (مجری برنامه)، امیر زینلی، داود خواجوی، کاشانی مقدم،  اسحاقی، حمید شاه‌احمدی و غیره / بیست و نهم تیر ۱۳۸۶
 akbar shaham قرآن‌خوانی من در مجلس یادبود دومین سالگرد فوت حاج اکبر شهام
ردیف‌دان موسیقی قمی که برای اولین بار ردیف آوازی را وارد مداحی کرد / سی تیر ۸۶ قم، بلوار امین، تالار پذیرایی پیوند / شروع قرائت با آیه: و عبادالرحمن الذین یمشون علی الاءرض هونا

 قرآن‌خوانی من در منزل شیخ علی زند قزوینی و قبل از درس عقاید اسلامی ایشان در ۵ مرداد  ۸۶ / به لحاظ مناسبت روز که شب سیزده رجب و میلاد حضرت علی(ع) بود، آیه‌ی «انما ولیکم الله ... راکعون» از سوره‌ی مائده را که به آن حضرت تفسیر شده است، تلاوت کردم.

 قرآن.خوانی من در منزل محسنی در جمع دوستداران حافظ و قبل از سخنرانی دکتر پروفسور اسلامی در ۳۱ مرداد ۸۶ که بعد از اجرای حقیر در خصوص آیه.ای که تلاوت کردم، صحبت کرد
كه در ادامۀ همين فایل صوتی  آمده است

 تصویر دکتر اسلامی که برای چند روز بعد از این جلسه ویزای سفر به بوسنی.هرزگوین را برای تدریس در دانشگاه آنجا داشت و در انتهای محفل از دوستداران حافظ خداحافظی کرد در تصویر فوق حقیر با پیراهن قرمز در حال عکاسی از دکتر اسلامی هستم 

 قرآن‌خوانی من در منزل آقای تقوی از دوستداران حافظ / در ۱۴ شهریور ۸۶ / آیات قرائت‌شده: چون در آستانه‌ی ماه مبارک رمضان هستیم، از آیات مربوط به روزه در سوره‌ی بقره تلاوت کردم

  قرائت من در استودیوی رادیو بجنورد (مرکز استان خراسان شمالی) در ۲۰ شهریور ۸۶
ضبط برای پخش در ایام ماه مبارک رمضان

  قرائت من در انجمن خوشنویسان قم در ۱۱ آبان ۸۶ قبل از شروع جلسه‌ی انتخابات بازرس شعبه
و در حضور دوستان و مهمانان استاد احمدعبدالرضایی، ملکی‌پور -مدیر اجرایی انجمن خوشنویسان تهران- حسنی ،بازرس انتخابات، حسن اعرابی، محمدحسین رازقی، محمدحسین چاووشی، پوربافرانی، خانم آهنی، علامه و سایرین

  قرائت من در افتتاح جشنواره‌ی سرود کریمه‌ی اهلبیت  در ۲۸ آبان ۸۶/ سالن غدیر استانداری قم

قرائت قرآن من در انجمن غزل قم در اول آبان 87
قرائت قرآن من در افتتاح جلسه ی انتخابات انجمن خوشنویسان قم در ۱۰ آبان ۸۷

آرشیو قرائت قاریان بزرگ مصری >> اینجا


برچسب‌ها: قرآن, قزوین, نداف, قم
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه یکم فروردین ۱۳۸۶ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

آواز من در مایه‌ی سه‌گاه
در ۱۷ مرداد ۸۶
 در منزل احمدی در جلسه‌ی دوستداران حافظ
من بر روی غزل حافظ:
«ستاره‌ی بدرخشید و ماه مجلس شد»
به مناسبت ایام بعثت پیامبر اکرم(ص)
در حضور استاد اسلامی، حسن اعرابی، خاکی، پویا، مهدی فراهانی، تقوی و پسرش، بشری،...


آواز من در مایه‌ی شوردشتی
با تار امیر قره‌بیگلو
بر روی غزل حافظ:
«خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود / به هر درش که بخوانند بیخبر نرود»
۲۵ مرداد ۸۶ / پارکینگ منزلمان در قم


آواز من در مایه‌ی سه‌گاه و چهارگاه
در ۲۹ مرداد ۸۶
در جوار دوست نکورویم محمد رستمی
در پارکینگ منزلمان در قم



آواز من در مایه‌ی نوا
 با تار مهدی علی‌بیگی
بر روی اشعار «هادی رنجی» و سعدی
۲۹ مرداد ۸۶
در مغازه‌ی سازفروشی علی‌بیگی
در پاساژ مروارید قم


آواز من در مایه‌ی سه‌گاه
در ۳۱ شهریور ۸۶
در منزل محسنی
با نی حسن نیکروش
بر روی غزل سعدی:
متناسبند و موزون حرکات دلفریبت / متوجه است با ما سخنان بی‌حسیبت
در جلسه‌ی دوستداران حافظ از جمله:
در حضور استاد اسلامی، حسین‌پور، پویا، تقوی و پسرش حامد
(بعد از اجرای من امیر احمدی در همان گام، آواز را ادامه داد که در فایل موجود است)


آواز من در مایه‌ی ماهور
در جمعه ۲ شهریور ۸۶
در انجمن موسیقی قم واقع در خیابان دورشهر
با سه‌تار علی نوروزیان
بر روز غزل سعدی:
«ناچار هر که صاحب روی نکو بود / هر جا که بگذرد همه چشمی در او بود»
در حضور:
حسین نوروزیان، امیر احمدی، امیر حاج‌ابراهیمی، ابوالفضل مثقالی


آواز من در مایه‌ی چهارگاه
در شنبه ۳ شهریور ۸۶
با تار مهدی علی.بیگی
در مغازه.ی او در پاساژ مروارید قم
بر روی غزل حافظ:
«خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود / گر تو بیداد کنی شرط مروت نبود»



دوخوانی من و آقای واعظی
از بستگان نزدیک مرحوم موءذن‌زاده‌ی اردبیلی
moazzenzadeh ardabili
در پارکینگ منزلمان در قم
۱۱ شهریور ۸۶


دو آواز از من همراه با ساز حمید جواهریان
در منزل ایشان در قم، روبروی حرم مطهر حضرت معصومه(س)
در ۱۲ شهریور ۸۶ :
۱. در مایه‌ی بیات اصفهان
همراه با تنبور حمید جواهریان
بر روی غزلیاتی از سعدی و حافظ


۲. در مایه‌ی شور
توام با مایه‌هایی از دشتی و ابوعطا
همراه با تار حمید جواهریان
بر روی اشعاری از خواجوی کرمانی و حافظ

عکس زیر مربوط به همین بزم می‌باشد:

------------------------------------------------------------

آواز من در مایه‌ی بیات ترک
با نی حسن نیکروش / در ۱۴ شهریور ۸۶
در منزل آقای تقوی و در جلسه‌ی دوستداران حافظ
بر روی غزل حافظ:
«با دلارامی مرا خاطر خوش است / کز دلم یکباره برد آرام را»
دکلمه‌ی قبل از آواز: حسن اعرابی
بعد از آواز من آقای صادقیان از خوانندگان قدیمی قم که در سبک ایرج می‌خواند،
آواز مرا در همان گام و با نی نیکروش ادامه داد:


آواز من در مایه‌ی ابوعطا، شور، دشتی
در
استودیوی رادیو بجنورد

(مرکز استان خراسان شمالی)
در ۲۰ شهریور ۸۶
ضبط برای پخش در ایام ماه مبارک رمضان
 

آواز من در مایه‌ی نوا
با سه‌تار ابوالفضل مثقالی
در پارکینگ منزلمان
در جمعه ۲۳ شهریور ۸۶
بر روی غزل «هادی رنجی»
«ای ذکر جانفروز تو مفتاح باب‌ها / وی یاد دلفروز تو زیب کتاب‌ها»
و «سعدی شیرازی»

تصویر زیر مربوط به همین بزم می‌باشد:

از چپ: من، ابوالفضل مثقالی، جواد خوش‌جان


آواز من در مایه‌ی شور
با ‌تار مهدی علی‌بیگی و ضرب سید علی چاووشی
در مغازه‌ی علی‌بیگی در پاساژ مروارید قم
۲۵ شهریور ۸۶ مطابق با ۴ رمضان

عکس زیر مربوط به همین بزم می‌باشد:

از راست: سید علی چاووشی، رضا شیخ‌محمدی، مهدی علی‌بیگی
                                                                 عکاس: ابوالفضل خزاعی


آواز من در مایه‌ی شور و برخی متعلقات آن
بر روز غزل حافظ:
«بیا که قصر امل سخت سست‌بنیاد است / بیار باده که بنیاد عمر بر باد است»
با ‌سه‌تار ابوالفضل مثقالی
و در منزل ایشان در بلوار شاه‌سیدعلی قم
نیمه‌شب ۲۶ شهریور ۸۶ مطابق با ۵ رمضان ۱۴۲۸


آواز بیات‌ترک من
با ارگ عباس شیرزاد
در ۲۷ شهریور ۸۶ مطابق با ۶ رمضان
در منزل شیرزاد در بلوار شاه‌سید‌علی قم
بر روی غزل حافظ:
«ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است / ببین که در طلبت حال مردمان چون است»
تصنیف: کردی، نکردی (عارف قزوینی)

عکس زیر مربوط به همین بزم دونفره می‌باشد:

از راست: من، عباس پسر حسن شیرزاد


آواز ماهور من و سیّد محمدعلی اسحاقی
در ۳۱ شهریور ۸۶ مطابق ۱۰ رمضان ۱۴۲۸
در منزل امیر گرامی بعد از افطار در جمع دوستان و اساتید:
استاد فرامرز نجفی تهرانی (استاد معروف ضرب زورخانه) + استاد شریف صادفی (شاعر قمی) + آقای غضنفری (فرزند آیةالله غضنفری) + دکتر رضوانی + حسین و امیر فردی (نوازنده‌ی ضرب زورخانه) و ...
تصنیف مرغ سحر:
ضرب اسحاقی + صدای حقیر و اسحاقی

عکس‌های زیر هم مربوط به همین بزم است:

از راست: سید محمدعلی ‌اسحاقی، رضا شیخ‌محمدی، استاد فرامرز نجفی تهرانی، امیر گرامی راست: اسحاقی / چپ: من از راست: رضا شیخ‌محمدی، استاد فرامرز نجفی تهرانی، امیر گرامی، غضنفری، استاد شریف صادقی


مرکّب‌خوانی من
(نوا، بیات اصفهان، شور)
در ۱۳ مهر ۸۶ مطابق با شب ۲۳ رمضان ۱۴۲۸
با نی: حسن نیکروش
در روستای وشنوه از توابع استان قم
در باغ محمدرضا خاکی در جمع دوستان:
تقوی، بشری، پویا

در همان شب دو آواز ماهور هم با نی حسن نیکروش خواندم:
ماهور اول > اینجا       ماهور دوم > اینجا


مرکّب‌خوانی من
در مایه‌ی ابوعطا و اصفهان و دشتی
در ۱۶ مهر ۸۶
با سه‌تار ابوالفضل مثقالی و ضرب حسین نوروزیان
در پارکینگ منزلمان در قم
                          اجرا >>> اینجا
صحبت‌های بعد از اجرا >>> اینجا


آواز ابوعطای من
در ۱۸ مهر ۸۶
در بزم خانگی در منزل دکتر رضوانی
با نی: رضا رامش و دف: داریوش چهاردولی
>>>
اینجا
عکس‌های مربوط:

داریوش چهاردولی نوازنده‌ی دف و کوزه



رامش نوازنده‌ی نی



آواز ماهور من
در نیمه‌شب ۱۸ مهر ۸۶
در پارکینگ منزلمان در قم
با سه‌تار: عباس قلمداران
>>> اینجا
ادیت دیگری از همین اجرا {تاریخ ادیت: ۲۰/۱/۸۸} >>> اینجا
عکس مربوط به این بزم:

ایستاده از راست: محمدرضا خاکی، عباس قلمداران، رضا شیخ‌محمدی. نشسته: حسین فردی

 

مرکّب‌خوانی من
در ۱۲ مقام و دستگاه موسیقی
اصیل ایرانی در یک مجلس
به همراه:
سه‌تار ابوالفضل مثقالی  و  سه‌تار امیر قره‌بیگلو
۲۷ مهر ۱۳۸۶
پارکینگ منزلمان در قم
مدت اجرا: ۹۰ دقیقه که در ۳ قسمت تقدیم می‌شود:
قسمت اوّل   /   قسمت دوم   /   قسمت سوم
عکس زیر مربوط به همین بزم می‌باشد:

از راست: امیر قره‌بیگلو، رضا شیخ‌محمدی، ابوالفضل مثقالی


آواز من در مایه‌ی چهارگاه
به همراه:
‌تار عباس قلمداران
abbas qalamdaran ghalamdaran
بر روی غزل ادیب‌السّلطنه‌ی سمیعی

۲ آبان ۱۳۸۶
منزل تقوی / قم

عکس زیر مربوط به همین بزم شبانه می‌باشد:

ایستاده از راست: محمدرضا خاکی، حامد پسر تقوی، تقوی / نشسته از راست: رضا شیخ‌محمدی، پسر دیگر تقوی، عباس قلمداران


مرکّب‌خوانی من
در مایه‌ی شور، دشتی، ابوعطا و بیات‌ترک
به همراه:
نی 
امیر حاج‌ابراهیمی و  سه‌تار امیر قره‌بیگلو
۷ آبان ۱۳۸۶
پارکینگ منزلمان در قم
 اجرا >>> اینجا
صحبت‌های بعد از اجرا >>> اینجا



دکلمه، آواز و تصنیف بداهه
در مایه‌ شور دشتی بیات‌ترک
رضا شیخ‌محمدی و  سه‌تار امیر قره‌بیگلو
۱۱ آبان ۸۶
پارکینگ منزلمان در قم



مرکب‌خوانی من
در مایه‌ی شور و چهارگاه

به همراه:
سه‌تار ابوالفضل مثقالی و  ضرب امیر فردی
 
۱۲ آبان ۱۳۸۶
پارکینگ منزلمان در قم
 اجرا >>> اینجا
صحبت‌های بعد از اجرا و پشت صحنه >>> اینجا


دکلمه و آواز من در مایه‌ی اصفهان
به همراه: سه‌تار ابوالفضل مثقالی و  ضرب رضا احسان‌پور
 ۱۳ آبان ۱۳۸۶
منزل دکتر رضوانی در قم
در حضور استاد فرامرز نجفی تهرانی (استاد ضرب زورخانه) و دوستان:
امیر گرامی، حسین و امیر فردی، منصور زندی‌فر




آواز و تصنیف من در مایه‌ی افشاری
به همراه: سه‌تار ابوالفضل مثقالی 
 ۱۴ آبان ۱۳۸۶
پارکینگ منزلمان در قم


آواز من در مایه‌ی همایون
به همراه: ‌تار امیر قره‌بیگلو
نیمه‌شب ۱۴ آبان ۸۶
پارکینگ منزلمان در قم
در جمع دوستان:
علی ملکیان (از معلمین قم و شاگرد خوشنویسی ابوالفضل احمدی مدرس انجمن خوشنویسان قم و همکار حقیر)، بشیری، محسن نادری

آواز من در مایه‌ی بیات‌ترک
به همراه: ‌سه‌تار ابوالفضل مثقالی
 ۱۵ آبان ۸۶
دکلمه‌ی ابتدا: حسن اعرابی
شعر دکلمه: زنده‌یاد قیصر امین‌پور
شعر آواز: حافظ
تصنیف انتها: ملودی از عارف  قزوینی (کردی نکردی) / شعر رضا شیخ‌محمدی



آواز من در مایه‌ی سه‌گاه
به همراه: ‌نی حسن نیکروش
۳۰ آبان ۸۶
بر روی شعر حافظ:
«ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم»
در منزل آقای بشری و در جلسه‌ی دوهفتگی دوستداران حافظ
در حضور:
حسن اعرابی، امیر احمدی، صادقیان، محسنی و ...


آواز من در مایه‌ی ماهور
من و انکار شراب این چه حکایت باشد؟
۱۴ آذر ۸۴
در منزل استاد آوازم حاج داود چاووشی در حضور آقایان:
امیر تفتی، حمید سعادتخواه، داود چاووشی و موحّد حسینی
(تفاءّل شعر و انتخاب دستگاه توسّط آقای موحّد)



آواز من در مایه‌ی بیات‌اصفهان و سه‌گاه
به همراه: ‌تار امیر قره‌بیگلو
۱۷ آذر ۸۶
بر روی غزلیاتی از حافظ و سعدی


آواز من در مایه‌ی شور
به همراه: سه‌تار ابوالفضل مثقالی
۲۶ آذر ۸۶
بر روی غزلیاتی از حافظ


آواز بیات‌اصفهان من
با تار امیر قره‌بیگلو و ضرب رضا احسانپور
در قم، منزل حجةالاسلام سید جعفر غضنفری
فرزند آیةالله غضنفری
در ساعت ۲ بعد از نیمه‌شب
۶ دی ۸۶
در جمع دوستان:
امیر گرامی، حیدریان (برادر شهید جعفر حیدریان) و همسرش، جواد غضنفری و همسرش، برادر جواد غضنفری، صادق باقری
غزل آواز:
مولوی (روزها فکر من این است و همه شب سخنم)
غزل نصنیف:
حافظ (روی بنما و وجود خودم از یاد ببر)

861006_mn+qarabeig...



دکلمه، آواز و تصنیف‌خوانی رضا شیخ محمدی
در مایه‌ی شوردشتی‌ابوعطا
همراه با نی امیر حاج‌ابراهیمی و تار ابوالفضل مثقالی و ضرب رضا احسانپور
بر روی غزل حافظ:
«دست از طلب ندارم تا کام من برآید»
تصنیف: فاتحه‌ای چو آمدی بر سر خسته‌ای بخوان (حافظ)
در نیمه‌شب ۱۰ دی ۸۶
 در منزل امیر گرامی در قم، خیابان باجک
در حضور دوستان:
امیر زینلی(خواننده‌ موسیقی سنتی قم و شاگرد حمیدرضا نوربخش)،
محسن فهیمی (ویولونیست)، محمود لبّافان
(علاقمند به موسیقی و دست‌اندرکار فرش ابریشم)
امیر گرامی و شوهرخواهرش طباطبایی و فرزندان ایشان،
سیّد جعفر غضنفری و پدر بزرگوارشان آیةالله خوانساری

861010_r-sheikh-m+hajebrahimi+mesqali+ehsanpoor
861010_r-sheikh-m+...
Ho

 



دکلمه، آواز و تصنیف‌خوانی بداهه
مشق رضا شیخ‌محمدی
در مایه‌ی ماهور
همراه با تار ابوالفضل مثقالی و ضرب مهرداد بابایی
بر روی غزل حافظ:
«معاشران ز حریف شبانه یاد آرید»
تصنیف بداهه: در خرابات مغان نور خدا می‌بینم (حافظ)
۱۲ دی ۸۶
در پارکینگ منزلمان در قم، خیابان صفائیّه
861012_r-sheikh-m+...

مشق آواز رضا شیخ محمدی در شور و متعلقات آن
با سه‌تار امیر قره‌بیگلو
۱۴ دی ۸۶ / پارکینگ منزل شیخ در قم

تصنیف:
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی‌گزیدن
                             
تصنیف:
ما همه چشمیم و تو نور ای صنم!
چشم بد از روی تو دور ای صنم!


861014_r-sheikh-m+...

 

دکلمه، آواز و تصنیف در مایه‌ی بیات‌اصفهان
مشق رضا شیخ‌محمدی
در نیمه‌ی دی ۱۳۸۶
در پارکینگ منزل شیخ در قم

سه‌تار اول: ابوالفضل مثقالی / سه‌تار دوم: امیر قره‌بیگلو
نی: مهدی افشاری‌مهر / ضرب: امیر نوری

با حضور دوستان: ملکیان و شکر shokr

بر روی اشعاری از سعدی شیرازی:
۱. «تا خبر دارم از او بیخبر از خویشتنم / با وجودش ز من آواز نیاید که منم»
۲. «جانا هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدم / صانع خدایی کاین وجود آورد بیرون از عدم»
۳. «ای رخ چون آینه افروخته / الحذر از آه من سوخته»

دکلمه‌ی ابتدا از بهارستان جامی

861015_r-sheikh-m+...


عکس زیر مربوط به همین بزم می‌باشد:

از راست: مثقالی، شکر،‌ ملکیان، افشار، نوری، قره‌بیگلو، شیخ

آواز ماهور رضا شیخ محمدی
بدون ساز
بر روی غزل حافظ :
« دردم از یار است و درمان نیز هم / دل فدای او شد و جان نیز هم »
۳۰ دی ۸۶ / پارکینگ منزل شیخ
دکلمه‌:
غلامعلی اوتـادی /  ۱۷ساله
دانش‌آموز سال سوم دبیرستان (رشته‌ی ادبیّات)
رئیس شورای مرکزی انجمن‌های اسلامی دانش‌آموزان قم در دو دوره‌ی پیاپی
عضو نمونه‌ی انجمن و جوان نمونه‌ی کشور

GetBC(93);                                                                           یک نظر


آواز ماهور رضا شیخ محمدی
بدون ساز
بر روی غزل سعدی:
« خوبرویان جفاپیشه وفا نیز کنند / به کسان درد فرستند و دوا نیز کنند»
۲۱ بهمن ۸۶ / پارکینگ منزل شیخ
دکلمه‌:
محمّد یحیایی


برچسب‌ها: قم, حافظ, تار, مهدی علی‌بیگی
 |+| نوشته شده در  دوشنبه بیست و یکم اسفند ۱۳۸۵ساعت 18:47  توسط شیخ 02537832100  | 

آیة‌الله شیخ جعفر سبحانی
(Ayatollah jafar sobhani)
و دردسرهای تدریس!

آیة‌الله شیخ جعفر سبحانی (Ayatollah jafar sobhani)
۸۰ سال سن دارد، از اساتید صاحب‌نام حوزه‌ی علمیه‌ی قم است.
حقیر مدت ۶ سال «درس خارج اصول» ایشان را که روی نوار کاست ضبط شده بود،
به سفارش رادیوی سراسری معارف، استماع و به برنامه‌ی رادیویی تبدیل ‌کردم
که در سنوات پیش از این رادیو پخش شد.
برای اینکه دوستان بازدیدکننده‌ی این وبلاگ
با مشکلاتی که اساتید بزرگوار حوزه‌ی علمیه همچون آقای سبحانی در جلسات عمومی تدریس با آن دست به گریبانند، آشنا شوند،
نوزده فایل کوتاه صوتی مربوط به آقای سبحانی را که جنبه‌ی طنز دارد و خود حقیر از اصل نوارها استخراج کرده‌ام، در اینجا قرار می‌دهم.
ببیند که در این دروس، گاه آمین‌ نابجای یک فرد مریض‌احوال درس را به هم می‌زند
و گاه اشکال بی‌مورد یک فرد، رشته‌ی تدریس را از دست استاد خارج می‌کند
و گاه برخاستن کسی که می‌خواهد عکس بگیرد
و یا  مشکل فنی بلندگوها و صدایی که شبیه ترقه از آن‌ها تولید می‌شود.
در نام هر فایل ام.پی.تری تاریخ فایل را هم قرار داده‌ام:

 

  آمین نابجا (الف)
 آمین نابجا (ب)
 اگه علی ساربانه! (در جواب به پارازیت شیخ اردبیلی)
 عویصه حل نشد! (پارازیت شیخ اردبیلی)
 ترقه! (اشکال فنی در بلندگوی مسجد اعظم قم)
  نگاه مایوسانه (خوش و بش بعد از اتمام درس)
 بوس کردن! (شوخی با یک طلبه‌ی اصفهانی)
 خبرگزاری آسوشیتدپرس! (جواب به پارازیت شیخ اردبیلی)
 میام پایین‌ها! (جواب به پارازیت شیخ اردبیلی)
  خارش کف دست با اسکناس! (جواب به پارازیت شیخ اردبیلی)
 گردوهای روستای کرمجگان قم! (شوخی با عکاس)
 ۵ دقیقه دیر کردم! (فایل جدی است و حاکی از جدیت استاد)
 به کجا شکایت کنیم؟ (جواب به پارازیت شیخ اردبیلی)
 قسم به علی و عمر! (جواب به پارازیت شیخ اردبیلی)
 سوگند به ابروان ناپیوسته‌ات!
 آدم بیکار! (جواب به پارازیت شیخ اردبیلی)
 دست‌ و بازی!
 عکس نگیر!
 لبخند کمک‌دنده! (جواب به اشکال یک طلبه)

 


برچسب‌ها: قم, زند قزوینی
 |+| نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم بهمن ۱۳۸۵ساعت 23:42  توسط شیخ 02537832100  | 

سه فایل صوتی
=========
مربوط به مورخه‌ی ۱۰ بهمن ۸۵ مطابق با روز عاشورای سال ۱۴۲۸ قمری
که در محفل روضه‌ی شیخ غلامعلی زند قزوینی در
قم، خیابان صفائیه، کوچه‌ی بیگدلی، روبروی بیت آیت‌الله نوری همدانی ضبط کرده‌ام، تقدیم می‌دارم:
---------------------------------------
۱. قرائت قرآن حقیر
نکته‌ی بدیع این فایل صوتی آن است که در انتهای قرائت،
آنجا که کلمه‌ی «الف لام میم» (ابتدای سوره‌ی عنکبوت) را خواندم،
واعظ مجلس - حجت‌الاسلام امیدواری - سینه‌زنان و با پای برهنه و چهره‌ و عمامه‌ی گل‌آلود
از خیابان وارد مجلس روضه شد.  قرائت قرآن حقیر قطع شد و حضار تحت تاءثیر صحنه قرار گرفتند.
شیخ می‌خواند:
«چه کربلاست امروز! / چه پربلاست امروز / سر حسین مظلوم بر نیزه‌هاست امروز»

>>> برای دریافت فایل، اینجا را کلیک کنید!

----------------------------------------------------
۲. در انتهای وعظ و مصیبت‌خوانی شیخ امیدواری
یکی از حضار، کنترلش از دست رفت و بر صورتش سیلی می‌زد.
 اطرافیانش ترسیدند او به خودش آسیب بزند.

>>> برای دریافت فایل، اینجا را کلیک کنید!

--------------------------------------------------
۳. اذان‌گویی حقیر بعد از مراسم روضه‌ی مزبور
و برای اقامه‌ی نماز مغرب و عشا به امامت علی آقا پسر بیست ساله‌ی شیخ غلامعلی زند
که به تازگی به دست آیت‌الله شیخ جعفر سبحانی معمم شده است.

>>> برای دریافت فایل، اینجا را کلیک کنید!


برچسب‌ها: زند قزوینی, قم
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه یازدهم بهمن ۱۳۸۵ساعت 9:33  توسط شیخ 02537832100  | 

 http://magbook.persiangig.com/seda/851106_avaaz%20man_4gah_nazd%20mohammad%20rostami.mp3

در حضور دوست عزیز بیست‌ساله‌ام: محمد رستمی
غزل: سعدی
یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم
گرم چو عود بر آتش نهند، غم نخورم
مکان: پارکینگ منزلمان در قم


برچسب‌ها: قم, سعدی
 |+| نوشته شده در  جمعه ششم بهمن ۱۳۸۵ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

قرآن‌خوانی من
---------------

مکان:
 قم. خیابان صفائیه. کوچه‌ی بیگدلی، منزل شیخ غلامعلی زند قزوینی
۴ بهمن ۸۵، مطابق با ۲ محرم‌الحرام ۱۴۲۸. چهارونیم عصر
قبل از منبر آقای امیدواری

>>> اینجا را کلیک کنید!


برچسب‌ها: زند قزوینی, قم
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه چهارم بهمن ۱۳۸۵ساعت 23:10  توسط شیخ 02537832100  | 

مایۀ افشاری، ۸-۱۰-۸۵
نی: امیر حاج‌ابراهیمی / سه‌تار: امیر قره‌بیگلو

شعر آواز:
«اگر چه مایۀ صدگونه درد و سوز تویی - بیا بیا! که بهین یار من هنوز تویی
کسی که با همه سنگین‌دلی و بدعهدی - رهاندم از ستم خصم کینه‌توز تویی
اگر چه سوخت مرا آشیان، کسی که به لطف - برون کشیدم از این برق خانه‌سوز تویی
سیاه شد شبم ای ماهروی، مهر از من - مکن دریغ، که آن صبح دلفروز تویی
بساط تیرگی از این محیط بندد رخت - که روشنایی دل‌های جانفروز تویی»
جواهری وجدی شاعر قمی مقیم خارج از کشور

شعر تصنیف:
«چش من مونده به در هر شب که برگردی / بی‌خبر چه رسمشه راهی سفر گردی؟
هستی تو لیلای (فرهاد) من نگا به مجنون کن / کلبۀ تاریکمو مث گلستون کن
دست من به دامنت! عشق من! بیا پیشم بمون / نغمۀ عاشقی رو نیمه‌شب برایم تو بخون
من پریشون توام، بیش از این پریشونم نکن! / من دوست دارم بیا سایتو ز رویم کم نکن!»
اجرا در گوشۀ عراق. ملودی: ساختۀ ؟؟. شعر: رضا شیخ‌محمدی

لینک دریافت ویرایش اول:
http://magbook.persiangig.com/seda/851008_mn+hajbrahimi+qrbglu.mp3

 

لینک دریافت ویرایش نهایی: اینجا اجرا نمی‌شود 98/10
نسخۀ اصلی فایل صوتی در آر53. هم با واکمن هم دوربین مینی.دی.وی صوتش ضبط شده. صوت مینی.دی.وی استریوست. ولی نسخۀ بالا که آپ شد مونو است. ظاهرا نسخۀ واکمن است که در 98/10 شنیدم و بسیار پسندیدم. هر دو نسخه با ادیوس میکس و آپ شود. 98/10


برچسب‌ها: مجید افشار, امیر قره‌بیگلو, سه‌تار, امیر حاج‌ابراهیمی
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه چهاردهم دی ۱۳۸۵ساعت 14:56  توسط شیخ 02537832100  | 

آواز حقیر در مایه‌ی «بیات اصفهان»در نیمه‌شب ۴ دی ۸۵ در پارکینگ منزلمان در قم با تار دوست نوازنده‌ام «امیر قره‌بیگلو» بر روی غزلی از سعدی:
«روزگاریست که سودازده‌ی روی توام - خوابگه نیست مگر خاک سر کوی توام»
تصنیف
انتها بر روی ملودی ساخته‌ی ؟؟ بر اساس گوشه‌ی عراق / شعر: رضا شیخ‌محمدی
در این اجرا گوشه‌های مختلف مایه‌ی اصفهان نظیر: درآمد، بیات راجعه، حصار، عشاق، عراق را اجرا کرده‌ام.  >>> اینجا را کلیک کنید!


برچسب‌ها: سعدی, امیر قره‌بیگلو, تار, قم
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه هفتم دی ۱۳۸۵ساعت 13:47  توسط شیخ 02537832100  | 

روخوانی قرآن را حدودآ ۳۵ سال پیش از مرحوم پدربزرگم حاج ملاّ علی‌اصغر محمدی تاکندی (که دقیقآ ۳۰ سال از فوتش می‌گذرد) در قم آموختم و از همان کودکی، تحت تأثیر صوت خوش قاریان مصری به خصوص مرحوم عبدالباسط قرار می‌گرفتم. یک بار به خاطر دارم در میدان آستانه‌ی قم و نزدیک اذان مغرب، سوره‌ی یوسف عبدالباسط از بلندگوهای حرم حضرت معصومه‌(س) پخش می‌شد و من از فرط هیجان در میدان می‌دویدم!
به تدریج، تجوید و فنون قرائت را از نوار قاریان شهیر مصری فراگرفتم.
در مدت ۱۰ سال اقامت در قزوین، در دهه‌ی ۶۰ شمسی قرائت قرآن را با صوت و لحن در جلسات قرائت و زیر نظر و با راهنمایی‌های استاد محمدکاظم نداف و با بهره‌ی مستدام از نوارهای مجلسی قرآء مشهور مصر و عمدتآ مرحوم مصطفی‌اسمعیل و محمد عبدالعزیز حصّان پی گرفتم. به تدریج کلکسیونی از اجراهای قرآء گردآوری کردم و بهترین‌های آنها را همواره استماع و با دوستان اهل فن و ذوق تحلیل کرده‌ام.
هجرت به قم در سال ۷۳ از جهتی مرا از دنیای فنون قرائت دور کرد و در گود موسیقی ایرانی انداخت؛ با این حال همچنان به قرائت قرآن با صوت خوش عشق می‌ورزم و گهگاه در جلسات و نشست‌ها از حقیر برای این منظور دعوت به عمل می‌آید.
دو فایل صوتی را ضمیمه‌ی این پست می‌کنم:
یکی قرائت قرآن حقیر در سال ۵۴ شمسی - زمانی که ده ساله بودم و در قم به کلاس چهارم دبستان می‌رفتم و پدرم ضبط این اجرا را بر روی نوار کاست، به کمک یک دستگاه ضبط صوت که از دوستش شیخ سلمان کاظمی به امانت گرفت، میسر ساخت.
اجرای دوم آخرین قرائت قرآن حقیر است در تاریخ ۱۱/۹/۸۵ در شروع جلسه‌ی ویژه‌ی انجمن موسیقی قم که به ارائه‌ی گزارش مالی و عملکرد انجمن از بدو تأسیس اختصاص داشت. در این جلسه این افراد حضور داشتند:
استاد حسن آهنگران، حسن شیرزاد، امیر زینلی (رئیس انجمن)، امیر حاج‌ابراهیمی، امیر احمدی، رضا مهاجر، ذبیح‌الله معصومی، مصطفی سیادت، رضا شهیدی و ...


برچسب‌ها: تاکندی, قم, عبدالباسط, نداف
 |+| نوشته شده در  شنبه یازدهم آذر ۱۳۸۵ساعت 6:54  توسط شیخ 02537832100  | 
تاریخ: ۴-۹-۸۵ ساعت ۹ شب
مکان اجرا: قم، خیابان صفائیه، پاساژ مروارید، مغازه‌ی دوست نوازنده‌ام مهدی علی‌بیگی و با تار او

۱. مایه‌ی چهارگاه
شعر:
سعدی شیرازی
                                            >>> برای شنیدن یا دریافت فایل اینجا را کلیک کنید!

 

۲. مایه‌ی ابوعطا
اشعار: علی صدارت (نسیم) ، ابوالقاسم حالت، حافظ
تصنیف: بازخوانی تصنیف قدیمی با صدای دلکش

                                            >>>
برای شنیدن یا دریافت فایل اینجا را کلیک کنید!


برچسب‌ها: مهدی علی‌بیگی, تار, سعدی, ابوالقاسم حالت
 |+| نوشته شده در  یکشنبه پنجم آذر ۱۳۸۵ساعت 2:3  توسط شیخ 02537832100  | 

امروز در قم عالِمى ربّانى تشييع مى‌‏شود؛ فقیه مُبرّزی كه این چاکر چرک، یک دهه، فرصت استفاضه از محضر او را داشت؛ ولى در مقام برخورداری از اين بخت بلند، کوتاهی کرد. حضور و حيات مرحوم آیت‌الله ميرزا جواد آقا تبريزى‏ (مجتهدى همنام با ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى) و درس خارج فقه ايشان كه‏ صبح‏‌ها در مسجد اعظم قم برگزار مى‌‏شد، يك فرصت طلايى براى كسانى بود كه مى‏‌خواستند قوّهٔ اجتهاد و استنباط را در خود، با درك محضر يكى از بهترين شاگردان مرحوم آیت‌الله سیّد ابوالقاسم خويى(ره) تقويت كنند.
بعدها شايد به‌کرّات از سوی خود یا دیگران مورد ملامت‏ قرار گيرم كه چگونه بيش از ده سال در زمان اين فقيه زيستى و در نزديكى خانه‏ و محلّ تدريس او سُكنى داشتى و حتّی نامت در ليست طلاّب شهره‌‏بگير حوزه‌ٔ علمیّه بود؛ ولى‏ كمترين بهره را از اين فحْل فقه و فقاهت نبردى و در ساعت تدريس او (حدود 
۸ صبح) يا در منزل خُسبيدى يا در كار تحقيق بر روى مقوله‌های بی‌ربطی بودی که با هدفی که برای آن به قم آمده بودی یا  فرستاده بودندت، در تنافی بود... و آن چند جلسه‌ای را هم كه در درس خارج فقه ايشان در اوايل دههٔ هفتاد حضور يافتى، تنها به برخى تكّه‏‌هاى طنزآميز و آميخته با لهجهٔ غليظ تركى آن مرحوم، اكتفا كردى و احياناً ثبت انتقاداتى كه به برخى از شاگردان درسش می‌کرد كه به ايشان، اشكال‏ طلبگىِ بى‏ربط مى‏‌كردند.
به حال دو تن از دوستان و بستگانم در اين ميان غبطه مى‌‏خورم (یا دست کم خوش دارم که اینک افه‌ٔ یک غبطه‌خور را بگیرم):
يكى دامادمان‏ شيخ صادق مرادى كه از همان سال ۷۳ - كه رحل اقامت را از قزوين‏ به قم افکندم - از درس خارج اين عالِم تعريف و تمجید مى‌‏كرد و حضور در حلقه‌ٔ درس ايشان و نگارش تقريرات‏ درس را بر ديگر محافل درس و بحث ترجيح مى‏‌داد و معتقد بود كه اين مرجع بزرگ، نكته‌‏گو، باريك‏‌بين و مجتهدپرور است.

ديگرى دوست طلبه‌ٔ قديمى و صميمى امّا مُكلاّيم سيّد مصطفى‏ صادقى شالى كه درس خارج اصول مرحوم تبريزى را بر درس خارج فقه‏ دیگر اعاظم همچون آیت‌الله ناصر مكارم شيرازى به رغم اینکه اين عالِم دوم، روندتر و دسته‌‏بندى‌‏شده‌‏تر درس مى‌‏گفت، رجحان داد.
اما حقیر به تدریج از شركت در دروس خارج فقه و اصول کناره گرفتم. آخرين ارتباطم با اين مقوله، نگارش يك دوره درس خارج اصول آیت‌الله شيخ‏ جعفر سبحانى براى راديو معارف قم (بر اساس نوارهاى درس ايشان) بود كه‏ حدود ۶ سال به طول انجاميد و حاصل کار به رغم انتقاداتی که همواره به نوع نگارش من وارد بود، تا انتها از این رسانه پخش شد. کار خوبی بود و بهره‌ٔ چندجانبه‌ای برای من داشت: یک اشتغال طلبگی بود؛ پدر از این بابت راضی و خرسند بود؛ تجربه‌ٔ مورد علاقه‌ام - نویسندگی - را به این وسیله به کار می‌بستم؛ دستمزد خوبی هم به من تعلّق می‌گرفت. با ختم این پروژه تمام این مُحسّنات به محاق رفت.

 

تصویر پدرم آیت‌الله شیخ علی محمدی تاکندی / مدرسه‌ی شیخ‌الاسلام قزوین / بهار ۷۱ / عکاس: شیخ مجتبی خسروی

عکس حقیر با عمامه در حال سخنرانی برای رزمندگان غواص گردان حضرت رسول(ص) / منطقه‌ی باختران قبل از عملیات کربلای ۴ / شهریور ۶۵ديروز که خبر فوت آیت‌الله تبريزى را شنيدم، يك لحظه احساس غبن و خسران كردم. وجدان‌درد مرا آزرد كه در طول اين دوازده سال كه معاصر با آن مرحوم در قم‏ زيستم، به جاى حضور در حلقه‌ٔ درس ایشان، درگير زمينه‌‏هاى مختلف (عمدتاً خطّ و خوشنويسى و رديف‌‏هاى آوازى موسيقى سنّتى ايرانى) شدم. وقتم به بطالت نگذشت و در اين مقوله‏ٔ‏ دوم اينك در شمار خوانندگان رديف‌‏دان قم محسوب مى‌‏شوم و توان تدريس‏ هم دارم و همچنان كه از وبلاگم پيداست، مُدام در حال اجراى برنامهٔ آواز در جلسات مختلف هستم؛ ولى بيم آن را دارم كه طلا را رها كرده، مِس را گرفته‏ باشم و استبدل العجَزَ بالکاهل.
شك ندارم كه پدرم - آیت‌الله شيخ على محمّدى تاكندى - كه زمانى‏ از تلاميذ مرحوم آیت‌الله تبريزى بود و بر همان سبيل و منهج اجتهاد، سلوك‏ مى‌‏كند و تكْ‌‏پسرش هم من هستم، كار و كردار حقير را به فرضِ حلّيّت، ارزان‌‏فروشى خویش مى‌‏داند و نام می‌نهد و احیاناً به تعبیر حضرت فاطمه(س) تبدیل قوادم به ذُنابی!
دامادمان كه ذكرش رفت بارها به مادرم گفته است كه‏ من يقين دارم آقارضا با توجّه به استعداد و پشتكارش اگر چندسال روى‏ اجتهاد وقت می‌گذاشت، يك مجتهد مُبرّز مى‌‏شد.
ابوى نيز بعد از اينكه خودش در خلال سال‏‌هاى ۶۰ تا ۷۳ مُتكفّل شد كه از جامع‏‌المقدّمات تا انتهاى دورهٔ‏ سطح (به قول خودش تاى تمّتِ كفایةالأصول مرحوم آخوند خراسانى) را در قزوين به بنده و شماری از طلّاب تدريس كند، مرا به قم فرستاد و منزلش را هم در اختيارم‏ نهاد و همه‌‏گونه حمايت مالى نمود؛ به ذوق اينكه در آتمسفر آخوندپرور قم‏ نفس بكشم؛ بلكه در زمرهٔ ملاّيان درآيم و به حال دين و دنياى خود و خلق‏ مفيد باشم.
ولى از قرار معلوم و على‌‏الحساب اين شهر و اين يك دهه، براى‏ حقير فرصتى براى ارتباط با مقوله‏‌هاى هنری و  عمدتآ موسيقى بوده است. شايد خيلى‏‌ها در اقصى‏‌نقاط ايران و جهان تصوّر كنند كه از عوارضى اتوبان قم كه به این شهر پا مى‏‌گذارى، ديگر نه که هيچ آلت موسيقى يافت نمى‏‌شود، بحث در اين باره‏ هم مُحرّم و مردم، محرومند!... بر اساس یک تصوّر غلط، حتّى افرادِ لباسْ‏‌شخصى نيز در این ناحیه، آخوندهاى بى‌‏عمامه و در حال‏ تردّد بين حرم و مدرسه‏ٔ فيضيّه هستند!
واقعیّت این است که در پس و پشت‏ خانه‌ها و گوشه‏‌كنار آموزشگاه‏هاى پيوسته در حال افزايش قم، عدّهٔ زيادى در حال آموختن ساز و آواز هستند. حقير خود پس از سال‏‌ها مقاومت، نى و سه‌‏تارى تهيّه كردم تا در همان منزل فوق‌‏الذّكر آماده باشد تا اگر مهمانى از راه رسيد كه دستى در مقوله‏ٔ نوازندگى داشت، سر ما بى‏‌كلاه نماند.
شايد بهتر آن بود كه این چاکر چرک، اگر در پى سردرآوردن از رمز و راز مقامات‏ و دستگاه‌‏هاى دوازده‏‌گانهٔ موسيقى ايران هستم، در آنسوى آن عوارضى مذکور، خانه اختيار كنم و اين آتمسفر را به كسانى واگذارم كه در پى‏ فقه و فقاهتند.

ویرایش: ۰۰/۰۲


برچسب‌ها: قم, شیخ صادق مرادی, سید مصطفی صادقی, تاکندی
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه یکم آذر ۱۳۸۵ساعت 7:32  توسط شیخ 02537832100  | 

آواز سه‌گاه من بر روی غزلی از حافظ در جلسه‌ٔ دوستداران حافظ، ۲۴ آبان ۸۵، منزل آقای بشری در قم، نی: مهدی افشاری‌مهر
برخی از حضار: دکتر اسلامی، استاد حسن آهنگران، تقوی، امیر احمدی (خواننده)، صادقیان (خواننده) حسن نیکروش (نوازنده‌ی نی) و جمعی از اهالی فرهنگ. مجری: حسین‌پور که بعد از اجرای من به گوشه‌ی مخالف سه‌گاه اشاره کرد. بعد از اجرایم فردی به نام آقایی یکی از سروده‌هایش را قرائت کرد که در انتهای فایل صوتی آمده است. >>> اینجا
===========
آواز همایون حقیر بر روی غزلی از حافظ، ۲۹ آبان ۸۵، منزل آقای لطیف در قم، تار: حمید جواهریان، در حضور اساتید و آقایان: حسن آهنگران، حسین نوروزیان، امیر زینلی، محمود شریف، احمد کاشانی‌مقدم، داوود خواجوی، صاحب طهماسبی، آقایی، مقدم (خوشنویس) ، علمی، شیخی، تولیتی و ... >>> اینجا


برچسب‌ها: حافظ, قم, نی, حمید جواهریان
 |+| نوشته شده در  سه شنبه سی ام آبان ۱۳۸۵ساعت 1:7  توسط شیخ 02537832100  | 

آوازخوانی‌ام در مایۀ ماهور در منزل آقای تولیتی در قم در ۱۳ آبان ۸۵ و در جمع تعدادی از اهالی فرهنگ و موسیقی شهر / شعر: سعدی:
جان ندارد هر که جانانیش نیست - تنگ عیش است آنکه بُستانیش نیست، تار: سیّد احمد کاشانی‌مقدّم / ضرب: حسین نورزویان
خوانندۀ تصنیف انتها (نوایی، نوایی): امیر زینلی / دف: پسر آقای تولیتی... برخی از حضّار: استاد حسن آهنگران، حسن اعرابی، محمّدحسین رازقی، مقّدم خوشنویس، داود خواجوی، محمود شریف، امیر زینلی، صاحب طهماسبی، تقی آقایی، حمید جواهریان، رضا و علی نوروزیان >>> اینجا یا اینجا
افزودن لینک کمکی مدیافایر: 97/9


برچسب‌ها: سعدی, قم, حسن اعرابی, حسن آهنگران
 |+| نوشته شده در  سه شنبه شانزدهم آبان ۱۳۸۵ساعت 14:11  توسط شیخ 02537832100  | 
مطالب قدیمی‌تر
  بالا