شیخاص!
|
||
دنیای یک شیخ خاص |
برنامۀ «اینجا شب نیست!» بامداد سهشنبهها
تهیهکننده: مهدی شاهرضایی
اجرا: امیریل ارجمند با همکاری مازیار رضاخانی
1. کنترل خشم 97/8/22: پیکوفایل: اینجا /تلگرام: اینجا / سایت رادیو جوان: اینجا
2. شادی 97/8/29: پیکوفایل: اینجا / تلگرام: اینجا / سایت رادیو جوان: اینجا
3. هدیهدادن 97/9/5
4. شهرٺ و فضاے مجازے 97/9/20: فیلم (میکس ر.شیخ.م ✂️ با ادیوس۶) از آپارات: اینجا / از یوتیوب: اینجا / از نماشا: اینجا / از پیکوفایل: اینجا / از تلگرام: اینجا / صوت از سایت رادیو جوان: اینجا
5. دعا 97/9/27: فیلم (میکس ر.شیخ.م ✂️ با ادیوس۶) از آپارات: اینجا / از یوتیوب: اینجا / از نماشا: اینجا / از تلگرام: اینجا
6. راز ماندگارے ۹۷/۱۰/۳: فیلم (میکس ر.شیخ.م ✂️ با ادیوس۶) از آپارات: اینجا / از تلگرام: اینجا
7~اثرگذاری ۹۷/۱۱/۹ - _ __
8~راههای شادی ۹۷/۱۱/۳۰ __
9~سردوراهیهاچهکنیم؟ 98/1/26: فیلم (میکس ر.شیخ.م ✂️ با ادیوس۶) از پیکوفایل: اینجا
از آپارات: اینجا / از تلگرام: اینجا / از آی.جی.تی.وی اینستاگرام: اینجا
نقدها:
نقد تلگرامی دوستم س.م.ص در خصوص برنامۀ دوم:
اولا: خب الحمدلله این برنامه اگه برای تو آب نداشت، برای بعضیا نون داشت و مادیدیم که جایگاه فروید از یک روانشناس به یک فیلسوف ارتقاء پیدا کرد. ثانیا: آیه ربطکی داره، اگه تسکین درد و آرام شدن و آرامش یافتن رو معادل شادی بگیریم. ثالثا: من گاهی فکر می کنم اگر در جایی یه سئوالی از من پرسیدند که به جوابش احاطه نداشتم، چه کار باید بکنم؟ اونقدر اخلاص و اعتماد به نفس ندارم که مثل شیخ انصاری بلند بگم ندونم، ندونم، ندونم؛ خوشبختانه امروز از تو یاد گرفتم، قبلا هم از برخی اعاظم شنیده بودم؛ اون راه اینه که جهت سئوال طرف رو به طرف معلومات و اطلاعات خودم عوض کنم! لینک تلگرامی نقد: اینجا
دوست محقّقی دارم مذهبی و ولایتی و چنانکه حسّ بشریت است، مبتلای حبّ و بغض.
آنقدر که این مدل مسلمانان - شُکر خدا - آب به آسیاب شیطنتم میریزند و به قصد اصلاح به انحرافم میکشند، نتانیاهوی مادرمرده برای دینم دندان تیز نکرده!
گو اینکه خوشبختانه دین خودشان هم آسیبپذیره. کافیه در مباحثات، بکشونمشون به کوچهٔ بنبست و وادارشان کنم غیبت همتاهاشونو بکنن. اینجوری خرمن دینشون به باد میره و نفسی به راحتی میکشم.
ولی اونی که مهمه اینه که از دلِ حرفهاشون برای خودم راههای دررو و مُجوّز گناه پیدا میکنم.
امروز با تریپِ تائب به دوستم که میدونستم سایهٔ رقباشو با تیر میزنه گفتم:
دیگه تصمیممو گرفتم برادر. میخوام به اصول بگروم! اما توی اینهمه مدّعی عمّار، کدومو انتخاب کنم؟ یامینپور؟ پناهیان؟ رائفیپور؟ آقاتهرانی؟
دوستم تیر سهشعبهای برداشت تا هم با اونوریا و طیف بیدین و ولایتستیز تسویهحساب کرده باشه و هم از اینوریا، همدُکانیاشو تأیید نکنه و منو هم متّهم به بدسلیقگی کنه، پشتِ «دل به اسامی خوش نکن و حق را بشناس!» سنگر گرفت و گفت:
«والله چی بگم؟ مطالب ضد و نقیض زیاده؛ خصوصاً در اینترنت. همه دارند حرف میزنند. خیلیا هدفشون آدرسدادن به سمت خودشونه، نه خدا. وارد این بخش از بازیشون نشو! خودت اهل تعقّل باش! اغلب کسانی که اسمشونو گذاشتند کارشناس، فقط دارند یه سری اطّلاعات بهت میدن. تو بهرهتو ببر؛ اما رد شو!»
توی دلم گفتم:
عجب! فحش بهشون میدادی بهتر نبود تا اینکه اسمشونو با اونهمه دک و پوز بذاری: دهندهٔ اطلاعات! بابا بعضی از اینا کلاسشون در حدّ «یُبَلِّغونَ رسالاتِ الله»ه؛ چرا شأنشونو تا یک دکّهٔ چُسکی اطلاعات پایین میاری؟ دست کم میگفتی: سعیُهم مشکور. یعنی مستحق یک دستت درد نکنه هم نیستند؟
اما ایول. راه خوبی برای زیرآبیرفتن نشونم دادی! در واقع بهم آدرس دادی در این بازار مکّاره که انا الحق میزند هر اعتقادی، با همه باشم و با هیچکس نباشم و «ترکیبی بزنم!»
توی راهپیمائی ۲۲ بهمن حضور داشته باشم اما چفیه نندازم تا به جنگطلب هم بگم نه. اهل عبادت باشم اما سکولارانه! روزهای بگیرم که برآیند فتاوی مختلف باشه و دل همهٔ مراجع ذیربط رو به دست بیاره. نماز را با هیئت مخصوص بجا بیارم و ثابت کنم دیندارم و با این کار نظر تریبونهای زیادی رو که میگن بترسید از عاقبت بیایمانی جلب کنم. از اونور نمازو جوری سختش نکنم که انگار قضیّه برا خودم جدّیه! نه؛ چون سایتهای بسیاری هم هستند که تبلیغِ بیخدائی میکنند و میگن حشر و نشر کیلوئی چنده؟ اگه دری به تخته خورد و حرف اونا درست از آب درومد، نباید سر من بیکلاه بمونه. نتیجتاً نمازمو نباید ترک کنم؛ اما باید اونقدر مختصر و پالایششده از مستحبات بجا بیارمش که وقتگیر و دردسرساز و قرآنگفتنی: «لَکَبیٖرةٌ» نباشه؛ بلکه یک فانِ کوچولو و سبک باشه. موقع اجرا هم تا جائی که بهم نگند مسخرهشو درآوردی، بدنم رو کش و قوس بدم که نرمش هم کرده باشم و جریان خون رو توی رگهام تسریع کنه.
تازه چربش کنم و اوّل وقت هم بخونم؛ اما نه الزاماً واسهٔ خدا؛ چون در اصلِ وجودش حرفهای ضد و نقیض زیاده و نمیشه فقط به کتاب شرح تجریدِ اعتقاد و آثار مطهرّی و علّامه بسنده و اعتماد کرد؛ پس منکرین چی؟ اونا پَشمن؟ بهتره هدفم از سروقتخوانی نماز، مدیتیشن و تمرین تقویتِ اراده باشه. همینکه در اوجِ دیدن فیلمی که غرق دیدنشم، تا موبایلم اذان میگه، میگم: کات! و بلند میشم مهیّای وضو میشم، کمک شایانی به مصمّمبودنم توی زندگی میکنه. گیرم اصل ماجرا روی هوا باشه و معلوم شه چنین فریضهای رو اساساً ازمون نخواستن، باز ضرر نکردم؛ چون از مزایای جانبیش تا تونستم کار کشیدم.
یکی از ائمّه(س) هم به یک منکر معاد گفته بود: «اگه اونور خبری نبود، ما ضرر نمیکنیم؛ اما اگه بهشت و جهنّم راست بود، تو دهنت سرویسه.»
این نشون میده: من نباید جوری "دینداریِ پرهزینه" داشته باشم که اگه قیامت، کشک بود، مغبون بشم. بهتره دنبال یک مناسک خفیف و ترجیحاً چندمنظوره باشم. روزهٔ چربیسوز بگیرم. اعتکافی برم که کار یوگارو هم بکنه. نماز رو با این نگاه بخونم که انگار سه نوبت ۴ صبح و ۱۲ ظهر و ۶ عصر خودمو مقیّد کردم برم بالای پشت بام با گچ، یک خط روی دیوار بکشم و برگردم پائین. خب این ارادهمو پولادین میکنه و راحتتر میتونم توی مناسباتم با افراد در زندگی عادی اگه حرف ناحقی داشتم، با لجاجت و یکدندگی پاش واستم. چنین نمازی که «تَنهیٰ عن المعروف و تأمُرُ بالفحشاء» هست، لذیذه و برام ناگوار نیست و بدون اینکه خاشع باشم، لصغیرةٌ هستش. در واقع یه «ترکیبیزدنِ» عالیه. یه رفتار دینی سکولارانهس. اینو از دوست دیندارم که زیرآبزنِ رقباشه، آموختم؛ نه از نتانیاهو!
نظر شما 👈 sapp.ir/rshm
ویرایش قبل: t.me/rSheikh/1690
همۀ ما دوست داریم درست حرف بزنیم و اگر اهل نوشتن هستیم، مطابق اسلوب صحیح بنويسيم. قرآن دو بار به استحکامِ گفتار توصیه میکند: قولوا قَولاً سَدیداً. {احزاب: ۷۰} دوستداران خدا هم «شَطَطگو» نیستند. {کهف: ۱۴}
بانوی گرامی اسلام حضرت زهرا(س) در خطبۀ فدکیّه اذعان میکند که غلطگویی در مرامش نیست: «لا اَقولُ ما اَقولُ غَلَطاً».
اما علاوه بر گفتار و نوشتار صحیح، باید سعی کنیم درست بشنويم. اگر پای صحبت ناطقی نشستهایم یا خوانندهای میخواند، مراقب باشیم کلماتش را به درستی استماع کنیم تا منظورش را آنگونه که درخور است، ملتفت شویم.
یکی از اتّفاقات نابهنجار که مفاهمه را به هم میریزد، «غلطشنوی» است. اگر «اَلیم» بگویند و ما «علیم» بشنویم، فاجعه رخ میدهد. منظور ناطق «دردناک» است و ما معنای «دانا» در ذهنمان جا گرفته است. این کجا و آن کجا؟
خطرِ غلطشنوی در زبان فارسی نسبت به عربی بیشتر است؛ چون حروف «سين و صاد و ث» و نیز «عین و الف» و «غین و قاف» و «ح و ه» و همچنین «ت و ط» در فارسی به یکشکل تلفّظ میشود. علم تجوید، تدبيری در زبان عربى است تا متكلّم با اختلاف تلفّظ، شنونده را روشن كند كه منظورش «عامر» است نه «آمر».
البتّه مشکل غلطشنوی به این آسانی حل نمیشود؛ چون دارای اَشکال متعدّدی است. به یاد دارم طفل خردسالی بودم و در رادیوی زمان شاه تعبیر «بزرگارتشتاران» در وصف محمّدرضا پهلوى بکار میرفت؛ يعنى تارندۀ ارتشِ دشمن. من این کلمه را «ارتشداران» مىشنيدم؛ يعنى دارندۀ ارتشِ میهن!
بعدها که به اشتباهم پی بردم، اوّلش کمی شرمنده شدم؛ ولی با اندکی تأمّل حس کردم این اتّفاق آنقدرها هم فجیع نیست. درست است که کلمه را غلط شنیدهام؛ ولی به کمک ذهنم راست و ریسش کردهام. بله! منظور اصلی گوینده درک نشده؛ ولی آنچه شنیدم هم بیمعنا و بیربط نیست.
به مرور وقتی با موارد دیگری از غلطشنوى برخورد کردم، احساس کردم میتوان با این پدیده کنار آمد و این تهديد را به فرصت تبديل كرد.
برخى از كلمات وقتى غلط شنيده مىشوند، لايۀ تازهای از كلام متکلّم که شاید خودش هم بدان متفطّن نیست، آشكار مىشود و ظرفيّت جدیدی از زبان به نمایش در میآید كه گرچه مدّنظر گوينده، نويسنده و شاعر نبوده؛ ولی حاصل کار را که با او در میان میگذاریم، اغلب ناخرسند که نیست، مسرور هم میشود.
اگر گوينده مىگويد: «صلوات جَلى ختم كن» و ما «صلواتِ جليل» مىشنويم، خب چه باک؟
اگر «تسویۀ حساب»، «تصفيۀ حساب» به گوش میخورد، چه غم؟
چرا اين فرصت را از كلام - حتی کلام خدا - سلب كنيم که خود را گسترش دهد؟ دوست طلبۀ فاضلم سید مصطفی صادقی به شوخی میگفت:
«اگر این حقّه که سوار کردی بگیرد، راه برای تفاسیر هردمبیلیات هم که سالهاست در پی آنی، باز میشود. این توجیه را هم میتوانی بکنی که وقتی کلام از خدای نامحدود صادر شده، چرا برداشت ما از آن نامحدود نباشد؟!»
سالهاست ایدۀ «تکریمِ غلطشنوى!» در ذهنم نُضج گرفته است؛ یعنی پاسداشت اتّفاقی که دست کم در حوزهٔ طنز، شکستهایست که ارزد به صد هزار درست.
در صحنهای از فيلم «اخراجىها» (مسعود دهنمکی، ۱۳۸۶) رزمندهها را با این فرمان برای نماز صبح بيدار مىكنند:
«پاشيد اذونه!»
بازيگر طنز، امین حیایی مىگويد: «از كدومه؟»
شنیدن «اذونه» (اذان است) به صورت «از اونه» (از آن است) مصداق شیرینِ غلطشنوی است.
ِ✍️ غلطشنوی در قرآن!
پا را فراتر میگذاریم و ردّ این ماجرا را در قرآن پی میگیریم. اوّلین بار در دههٔ ۶۰ به حضور این پدیده در مصحف شریف حسّاس شدم. استاد صوت و لحنم محمّدكاظم ندّاف در یکی از جلسات قرآن در قزوین عنوان کرد که اگر در قرائت سورۀ حمد دقّت کافی به عمل نیاید و حروف و کلمات، آنجا که باید بچسبد، مقطّع و جایی که شمرده باید خواند، به هم متصّل شود، اتّفاق بدی میافتد: اسامى بُتهاى متعدّدی از دل سورۀ حمد در میآید:
اگر در خوانشِ «الحمد لله ربّ العالمین» بگوییم: «اَلحَمْ/دُلِلْ/لاهِ» واژۀ «دُلِل» که نام بتی است، بیرون میزند! نیز:
للهِ رَب (هِرَب). مالكِ يَوم (كِيو). اياكَ نَعبد (كَنَع). اياكَ نَستعين (كَنَس). اهدنا الصّراط (دِنَص).
مطلب جدیدی بود. وقتی با این ذهنیّت سراغ دیگر آیات قرآن رفتم، گاه در ذهنم کلمات تازه و شگفتانگیزی منعکس میشد که در آن سنوات جرأت ابرازش را نداشتم.
این امر زمانی تشدید شد که در جلساتی شرکت میکردم که قاریان سنّتی و پیر، فارسیخوانی میکردند و مقیّد نبودند سین را از صاد مستقل بشنوانند. لذا به راحتی «اِلى اللهِ المصير» را «الی اللهِ المسير» میشنیدم {نور: ۴۲} و میدیدم بد هم نیست! چه «بازگشتگاه» معنا شود، چه «مسیر حرکت»، آخرش به خدا ختم میشود؛ پس چه غم؟
با تلاوت «هو ربُّ العَرشِ الکریم»، «عرش» را «أرش» میشنیدم: خدای کریمی که صاحب عوضدهی است و خسارتها را جبران میکند. {مؤمنون: ۱۱۶}
قاری میخواند: «لاتُبطِلوا صَدَقاتِكم بالمَنّ و الأذٰى» {بقره: ۲۶۴} و «اَذٰی» صدای «عزا» میداد. ذهنم راست و ریسش میکرد که بعد از پرداخت صدقه، ارزش کارتان را با «عزا»گرفتن که وای پولمان رفت، زایل نکنید. قوّت قلبم این بود که در جای دیگر قرآن بعضی از اَعراب ملامت میشوند که چرا انفاقهایشان را غرامتِ از کفرفته میپندارند: و مِن الأعرابِ مَن یَتّخِذُ ما یُنفِقُ مَغرَماً. {توبه: ۹۸}
میتوان محدود به زبان عربی نماند و جلوتر رفت. اگر در دل آیه، صدای فارسی یا انگلیسی شنیدیم، اجازۀ ظهور دهیم. یک فرد تئاتری در تلویزیون میگفت: در آیۀ «غُلبتِ الرّوم» میتوان «روم» را نه نام کشور که واژۀ انگلیسی به معنای اتاق فکر درنظر گرفت!
رضا امیرخانی در رمان «بیوتن» در آیۀ «کُلّ مَن علیها فان» {رحمن: 26} کلمات «مَن» و «فان» را انگلیسی میشنود و آن را «برای هر انسانی تفریحی گذاشتیم» ترجمه میکند!
من = man
فان = fun
«لا اُقسم بِهذا البَلد» در یک آتمسفر طنز که مجوّزش را هم از آیةالله سبحانی گرفتیم، میتواند در مورد شاگرد زرنگ بکار رود: قسم به اين فردِ بلد كه از مطالعه کم نگذاشته!
آیۀ ۲۴ سورۀ تکویر: «وَ ما هُو عَلى الغيبِ بِضَنين». که «بِظَنين» و «بزنين!» شنيده مىشود؛ اولی عربی است. رابطه بین «غيب» و «ظنّ» هم در جاى ديگر قرآن هست: الّذین یَظُنّون اَنّهم مُلاقوا ربّهِم. باورمندان به غیب، ظن به ملاقات با خدا دارند. {بقره: ۴۶}
اما «بزنین» فارسی. خدا به عربها میگوید: «رَجماً بالغيب» نكنيد و تیر به تاریکی نیندازید و آهسته به فارسها مىگويد:
«شما را نگفتم که. شما بزنين!» شاعرگفتنی: کنم هر شب دعایی کز دلم بیرون رود مهرش - ولى آهسته مىگويم خدايا بىاثر باشد!
«اليهِ مَتاب» {رعد: ۳۰}. به سویش تاب نخور! پرتو نیفکن!
صبغةالله {بقره: ۱۳۸} را سبقتالله شنيدن و آن را به سبقت مکر و خدعۀ خدا بر دیگر مکرها و خدعهها پیونددادن.
✍️ غلطشنوی در احادیث و ادعیۀ منقول از اهلبیت(ع)
دعاى شعبانيه: «وَ اعمُر قلبى بِطاعتِك» قلبم را به طاعتت آباد کن! كه «وَ أمُر» شنيده مىشود: قلبم را به طاعتت امر کن!
حدیث قدسی: «خلقتُ الخلق لِكَى أُعرف». خلق را آفریدم تا شناخته شوم. «كى» در فارسی معنای «چه وقت» میدهد: آفریدمشان ببینم کی شناخته مىشوم!
دعاى ندبه: «عَزيزٌ علَىّ أن أرَى الخلقَ و لا تُرى» بر من گران است كه خلق را ببينم و نه تو را! که اگر «تُرى» را «تو را» بشنویم، یعنی بر من سخت است خلق را ببینم نه تو را!
اگر در زمان غيبت هزينه كرديم و «اَينَ بقیةالله» را بنر کردیم، بعد از ظهور هم قابل استفاده است؛ کافیست «اَينَ» را «ايٖن» (اسم اشاره) بخوانيم!
دوست طلبهام شیخ کریم عسکری در دهۀ ۷۰ در قزوین از «دف و نى» (نام آلبوم موسیقی) به غلط صداى «دَفِّنّى» مىشنيد.
✍️ غلطشنوی در اشعار
اگر شاعر تعمّد دارد واژهٔ دوم شنيده شود، نامش «اِغرا به جهل» و «ايهامِ تناسب» است. غلطشنوی اعم از آن است.
در کلمۀ «دختر بدرالدُّجٰى» کلمۀ «دُجٰى» را «دو جا» میشنويم. قریب به یقین شاعر در پس ذهنش اين غلطشنوى بوده كه گفته: «دختر بدرالدّجٰی امشب سه جا دارد عزا».
از حافظ: «تا به گيسوى تو دست ناسزايان كم رسد» كه «تا به گیسوی» به غلط «تاب گيسوى» شنیده میشود.
نیز: «حافظ! از آب زندگى شعر تو داد شربتم» که «از آب زندگى» را میتوان «عذابِ زندگى» شنید و تناسبی است بین عذب و فرات و آب و شربت.
«روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است» از شاطر عبّاس صبوحى که «افطارم از آن» را به غلط میتوان «رمضان» شنيد.
«يارم به يك لا پيرهن خوابيده زيرِ نسترن» كه شجريان در نوار دلشدگان میخواند و «نسترن» را «بسترم» مىشنيدم!
در سرود معروف ای ایران «برگو بیمهر تو چون کنم؟» را «در گونی مهر تو چون کنم؟» میشنیدم.
حافظ: گل در بر و می در کف و معشوق بکامست. «بکام» بازیگر فوتبال!
از سعدی: «هر كه با يار آشنا شد "گو/ز" خود بيگانه باش!»
زندهیاد سيد حسن حسينى در دهۀ ۶۰ شعر طنزی ساخت در وصف «محمدعلی زم» که در بیتی از آن داشت: «بگو/زم»
بنده با تکیه به «غلطشنوی» اشعاری نوشتهام؛ از جمله در بهمن ۹۴:
تو ساكِ غم برى از اين طرف به آنسو هِى
به زير چرخ قطارِ زمان هلاك شوى
ز غمْ برى شوى ار بعدِ «قنبرى» با شيخ
سوار واگن ترياك و سكس و ساك شوى
«غم بری» به غلط «قنبری» شنیده میشود. نیز:
گفت اعرابى به بنده توى نت:
چت كنى بذلت نمايم سى قِران
گاومان زاييد شيخا! زود باش
آصفم! خر بر مسيرِ صيغه ران!
«سی قران» و «صيغه ران» هر یک به جای دیگری شنیده میشود.
جمعبندى: غلطشنوی میتواند تولیدکنندۀ الفاظ معناداری باشد که مراد متکلّم نیست. همۀ ما دوست داریم درست حرف بزنیم، درست بنويسيم و درست بشنويم، اما دست کم در فضای طنز میتوان به پدیدۀ غلطشنوی که باعث گسترش زبان و تولید محتوای ذوقمندانه میشود، مجال بروز داد.
نظر دهید 👈 t.me/qom44
t.me/rSheikh/1662
اگر #قرآن به دریا قابل تشبیه باشد، تنها تابلوى خطری که در ساحلش نصب شده، این است: «در این مکان تفسير به رأى ممنوع!»
قرآن از نگاه #علی(ع) در خطبهٔ ۱۸ نهجالبلاغه دارای عجائب و غرائب بىپايان است: لا تَفْنٰى عَجائِبُهُ وَ لا تَنْقَضٖى غَرائِبُهُ. چونان لُجّهای پرژرفاست و البته فریبنده. آیات متشابه قرآن و معانی تودرتویش اگر بدون آشنایی با ادوات لازم تفسیر شود، هدایتگر که نیست، گمراه هم میکند. «تفسير به رأى» تنسپردن به اقيانوسِ قرآن بیمهارتِ شناست و به غرقشدن میانجامد.
برای معناگیری از مُصحف شریف بايد توانائیهاى متعدّدى داشت که از آن جمله است علم صرف و نحو، معانی و بیان و وقوف به شأن نزولها و حوصلهٔ فحص در آراى ديگر مفسّرين.
مفسّر مجاز نیست با اتّکا به اوهام خویش آیۀ «فلا أُقسِمُ بِمَواقعِ النّجوم» را تفسير كند. باید به جای راهدادن به احتمالات، پژوهشِ جامع کند که منظور از «جایگاه ستارگان» چیست که خدا قَسَمخوردن به آن را اینقدر مهم دانسته و گفته: «وَ اِنَّه لَقَسَمٌ لو تَعلَمونَ عظیم».
اما کنار دریا تفریحات ديگرى هم مىتوان داشت که خطرِ چمیدن را ندارد: نشستن و هندوانهخوردن!
در ساحلِ قرآن هم ذوقورزیهايى مىتوان کرد كه به اندازهٔ «تفسير به رأى» خطرناك نيست. مرادم استفادۀ تفنّنی و طنزآمیز از قرآن است.
افرادی در طول تاریخ در محاوراتِ يوميّه از قرآن مبتکرانه بهره بردهاند. «فضّه» خادمهٔ زهرای مرضیّه(س) در بازۀ زمانی ۲۰ سال، همهٔ حرفها و جوابهايش با قرآن بود! از او پرسيدند: غذا ميل دارى؟ آیۀ ۸ سورۀ زُخرف را خواند:
«و ما جَعَلْناهُم جَسَداً لا يَأكُلونَ الطّعام».
ما آنان را پيكرهايى كه غذا نخورند، قرار نداديم.
فهميدند ميل دارد!
شأن نزول آيه، پيامبران هستند. قرآن میگوید: جسم پیامبران محتاج غذاست. فضّه آن را در مورد خودش استفاده کرد. همینکه آیه شامل مضمونِ «احتیاج به غذا»ست و یک گرسنه با تلاوت آن میتواند نیازش را به سایرین اعلام کند، کافی است. سختگیریهای تفسیری اینجا جا ندارد. مثال دیگر:
يك بار آیةالله شیخ جعفر سبحانى درس خارج مىفرمود. يكى از طلاّب اشكال بیجايى كرد. استاد گفت:
«بگذار درس را ادامه دهیم! قَسم به ابروان ناپيوستهات وقت نداريم! » بعد كه ديد طلبه رها نمىكند، گفت:
«و اِنّه لقَسَمٌ لو تَعلَمونَ عَظيم. وقتى قسَمِ به اين بزرگى خوردم، كوتاه بيا!»
استاد وانمود كرد ضميرِ «اِنّه» در آيهٔ ۷۶ سورهٔ قيامة به ابروهاى شاگرد راجع است و با این کار کنایهای هم بارش کرد که ساکت نشوی، نادانی!
این اشكال بیجاست كه چرا مرجع ضمیر را از حالت اصلیش (جايگاه ستارگان) به چیز سطح پایینی منحرف کردهاید؛ چون هدف، تفسیر جدّی نیست؛ یک خوشمزهگی است که انجام آن توسط یک مجتهد، مجوّزی است که نشان میدهد شأن کتاب آسمانی با این کار پایین نمیآید. حتی دانستنِ شأن نزول آیه و تحقيق در آراى مفسّرين در اینگونه موارد ضروری نیست. مؤانست با آیات قرآن و قوهٔ تداعی معانی لازم دارد و سرِ سوزن ذوق هنری و البته جسارت.
نگارنده نمونههای متعدّدی از این مطایباتِ قرآنی ساختهام که به نظرم در یک فضای کنترلشده با لحاظ همۀ جوانب، قابلیّت اجرای «استندآپکمدی» هم دارد و حتی روحانی عمامهبهسر میتواند در یک «خندوانۀ حوزوی» اجرایش کند.
مدل طنزها گوناگون است: گاه مُبتنی بر «غلطشنوی» است. کلمۀ «بِضَنین» (سورۀ تکویر: ۲۴) را شاید به خطا «بزنین!» (واژۀ فارسی) بشنویم و همین میتواند سوژۀ جوک باشد!
بعضاً موقعیّت «پَ.نَ.پَ» را میسازد؛ مثل «اِنّ اللهَ لایَستَحیٖی أَن یَضرِبَ مَثَلاً ما بَعوضَةً» (بقره: ۲۵)
- منِ خدا ابا ندارم به مگس و حتی حشرۀ دیگر مثال بزنم.
- ریزتر منظورتونه دیگه آخدا؟
- پ.ن.پ فَمافوقَها! خب معلومه که ماتحتَها و ریزتر از مگس مثل پشه منظورمه!
برخی طنزها در دل داستانهای قرآنی تولید میشود؛ مثلاً وقتی مریم(س) بدون ازدواج، باردارِ عیسی(ع) شد، نگران بود مردم شکم برآمدهاش را ببینند و حرف درآورند. خدا راه نشان داد که:
هر کس را سر راهت دیدی «قولٖی اِنّی نَذَرتُ للرّحمنِ صَوماً». بگو روزۀ سکوت گرفتهام تا مجبور به توضیح نباشی؛ خلاص! (مریم: ۲۶). من کاتبالحروف این شوخی را افزودم که مریم گفت:
«وا! اگر حرف بزنم که روزۀ سکوتم باطل میشه!»
این ایدهٔ آخر را با دوست طلبۀ فاضلی در میان نهادم. گفت:
«اگر آرای دیگر مفسّرین را دیده و پژوهش جامع کرده بودی، میدیدی اینجا "قُولٖی" معنای "بگو" نمیدهد؛ بلکه رساندن منظور با ایما و اشاره مراد است.»
نقد این دوست، عالمانه بود؛ ولی یک لطیفه را خراب کرد. قصد من شناكردن نبود که لازم باشد مرا از آن بترساند. یک هندوانهخوردن در ساحل قرآن مقصود بود. سید مصطفی صادقی فراموش کرده بود که در مواجهه با قرآن، فقط «تفسير به رأى» ممنوع است! ۹۷/۱/۳۱
نظر دهید 👈 t.me/qom44
اين جمله از پيامبر گرامى اسلام(ص) است:
اِنَّ النّاسَ مِنْ عهدِ آدَم الى يومِنا هذا مثلُ أسْنانِ المُشط!... لا فضلَ للعربِىّ على الْعَجَمىّ و لا لِلأحمَرِ عَلَى الأسود اِلاّ بِالتَّقوى(۱).
از نگاه اين حديث، آدمیان از صدر تاكنون، شبیهِ یکدیگرند و جز تکعاملی که در روايت، فضلآور معرّفى شده، مِمیّزاتی چون نژاد و رنگ، مساواتِ انسانها را مخدوش نمیکند؛ نظیر دندانههاى شانه که همسطح و بىافت و خيزند... چه تشبیه خوب و شیرینی! تجربه هم کردهایم که دندانههاى شانه اگر نامسطّح باشد، موقع استفاده سر را مىآزارد و مىخراشد!... پس دیگر چه جای حرف؟
اگر به همين راحتى با يك تمثيل بشود حكم به لزوم تساوى كرد، آيا با تعويض عينك و بهرهورى از تمثيلِ دیگر، نمىتوان به رجحانِ عدمِ استوا قائل شد؟... در يكى از كتابهاى دورهٔ دبيرستانم در خصوص آفتِ تمثيل مطلبى آمده بود كه هنوز به خاطر دارم:
اگر جامعه را به بدن انسان تشبيه كنيم، میتوانیم بگوييم: در بدن، برخى اعضا مثل پا باركشند و برخى مثل سر، صدرنشين... در جامعه هم برخى محكومند به فقر و عدّهاى هم نقش غنا به ایشان سپرده شده... فقرا باید جور اغنیا را بکشند؛ چون سر نمیتواند جایش را با پا عوض کند... خب اين تشبيه را به آسانى مىتوان به تشبيه ديگرى تبديل كرد:
جامعه شبيه شانهاى است با دندانههای برابر(۴). این به آن دَر!... دو مثال شاخ به شاخ تصادف کردند و همديگر را دفع كردند و برآيندش صفر شد.
چه باید کرد؟ تشبیه آری یا خیر؟
سری به قرآن میزنیم!... در این کتاب شریف، یکجا غافلان را به نابینا مانند میکند... و در جای دیگر، نابينايى را همعرضِ ظلمت معرفى مىنماید. متقابلاً دانايان را بينا و بينايى را همرتبهٔ نور مىداند.
مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالاعْمَى وَ الاصَمِّ وَ الْبَصِيرِ وَ السَّمِيعِ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلاً؟(۲)
هَلْ يَسْتَوِى الاعْمَى وَ الْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِى الظُّلُمَاتُ وَ النُّورُ؟(۳)
باز هم مثل كلام پيامبر(ص) امور معنوى فضيلتبخش است؛ ولی ديگر نه سخن از تقوى است و نه تساوىِ شانهگون. عينك عوض شده است... از قرار معلوم، تشبيه و تمثيل اين انعطاف و خاكشيرمزاجى را دارد كه مثل موم در دستِ بهكارگيرندهاش بازى كند و این باید آسیبشناسی شود.
تشبيه و تمثيل در كلاس درس و براى تقريب مطلب به ذهنِ دانشآموز معجزه مىكند؛ ولى چه فایده که دوركننده هم هست. هم از این رو گفتهاند: تمثيل از جهاتى مقرّب و از جهاتى مُبعّد است... مثالزنندهها با توجه به همین مشکل میگويند: «در مثَل مناقشه نيست.» يعنى اگر نقضى بر من دارى، به اصل مطلبِ من وارد كن؛ نه در تمثيلم! تمثيل به آسانی قابل دفع است.
پس مثالزننده باید بعد از اثباتِ اصل حرفش سراغ شاهد مثال برود... اگر پيامبر(ص) از «أسنانِ المُشط» یاد میکند، لابد در جاى خودش (كجا؟؟) ثابت كرده كه عوارضى چون عرب و عجم و سفید و سیاهپوستبودن براى انسان برتری نمىآورد؛ نه اينكه بخواهد در خود استدلال عنوان كند که چون شانه چنان است، پس بنىآدم چنين است.
شنونده هم در حین شنیدن مثال نباید به مناقشه برخیزد؛ وگرنه خودش را از شیرینی تمثیل محروم کرده است... همچنان که كسى كه جوك مىگويد يا براى تحريك ذوق شنونده به شعر توسّل و تمثّل مىجويد، نبايد با خطكشهاى فيزيكى لطيفهاش را به تعبير آیةالله شيخ جعفر سبحانى: كثيفه كرد!
اگر گفت: «به کجا چنین شتابان؟ گَوَن از نسيم پرسيد» نبايد كلامش را قطع كنى كه مگر گَون مىتواند پرسشگر باشد؟ اگر بخواهى با معيارهاى رئاليستى به داستان نگاه كنى، كلّ كليله و دمنه دروغى بيش نيست! چون كى لكلك با زاغ همسرى مىكند؟: اين كليله دمنه جمله افتراست! - ورنه كى با زاغ، لكلك را مِرى است. مولوى، بيت۳۶۳۷. باید کوتاه آمد و از شعر به قول دوستم «رضا بابايى» توقعِ «نقطهزنی» نداشت. بايد تساهل كرد؛ نه اينكه تا: «گفت در شطرنج كين خانه رخ است. مولوى، بيت۳۶۴۳»، برگردى مثل كسى كه «گفت خانه از كجاش آمد به دست؟» با قضيّه برخورد كنى. من دارم به تو شطرنج ياد مىدهم تو سؤالِ مِلكى مىپرسى كه «خانه را بخْريد يا ميراث يافت؟»؟... اگر «گفت نحوى زيدٌ عمرواً قد ضَرب» تو تو نبايد مثل كسى باشى كه «گفت چونَش كرد بىجرمى ادب؟». اينجا جاى طرح مباحث جرمشناسانه نيست. آنقدر فضا به سمت تمسخر كشيده شد كه عالِم نحوى «گفت از ناچار و لاغى برگشود». چاره را در اين ديد كه او هم متوسل به لغوگويى شود و بزند به شوخى كه: «عَمرو يك واوِ فزون دزديده بود. مولوى، بيت ۳۶۵۰»؟ لذا: «زيد واقف گشت دزدش را بزَد! مولوى، بيت۳۶۵۱» خوبه حالا؟ حيف نبود كه فضاى علمى مخدوش شود؟
در ۹۵/۱ يك طنز قرآنى پرداختم؛ ولى يكى از دوستانم با آن جدّى برخورد كرد و مطايبه شهيد شد! طنز اين بود:بر اساس آيهٔ لَوْ شَاءَ اللهُ مَا أَشْرَكُوا(۵) خدا مىگويد من اگر مىخواستم، مشركين مشرك نمىشدند... ۴۱ آيه بعد اين بار مشركين با ادبيّاتِ مشابهى مىگويند: لَوْ شَاءَ اللهُ مَا أَشْرَكْنَا. يعنى مقصّرِ شِرك ما خداست!... قرآن مىگويد: كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ. دروغ نبافيد! چه ربطی دارد به خدا؟!
چه دروغى؟ مگر اين همان جملهٔ خدا با اندكى تغيير در ضمايرش نيست؟ به شوخی گفتم: انگار خدا يادش مىرود كه خودش قبلاً چنين حرفى زده!... يا چون مىبيند مردم آتو گرفتند و برايش بد شد، مىزند زيرش! دوستم س.م.ص به جاى خنديدن، شروع كرد جوابِ کلامیدادن كه «شاءَ» در آيهٔ اول معرّفِ همهکارهبودن خداست. پس صدق است. «شاءَ» در دومی نافی اختیار انسان است. پس کذب است. گفتم:
تو از آنهايى هستى كه وقتى پروين اعتصامى مىگويد: «سير يك روز طعنه زد به پياز - كه تو مسكين چقدر بدبويى!» به جاى تحسین شاعر به خاطر بهره از صنعتِ «تشخيص» (شخصيّتدادن به غيرناطقها و استنطاقِ لالها) مىگويى: سير را چه به گفتن؟ پياز را چه به شنيدن؟... وظيفهات را از ياد نبر!... گفت:
تو شُبهه ايجاد كردهاى... و من اگر مشغولِ بهبه و چهچهِ ظاهرِ كلامت شوم و رفع شُبهه را بگذارم براى بعد، مستمعانی که گمراهشان کردهای، پراكنده شدهاند و «تاخیر بیان از وقت حاجت» لازم میآید. گفتم:
اوّلا همۀ گمراهگرىها را با يك چوب نزن! نوعِ غيرعلمىاش ممنوع است. اگر من با صغرىكبرىچينى منطقى و ادواتِ طلبگى حرفى زدم كه در ذهن طلاب جوان يا طبقات مختلف مردم شبهه ايجاد كرد، مشكلِ خودشان است كه خودشان را وِل دادند؛ چون من «يُضلّونهُم بعلم» هستم! اونى كه در قيامت مشكلساز است و باعث مىشود بارِ فرد گمراهشده را روى دوشِ منحرفكننده بگذارند، اين است:
لِيَحْمِلُوا أَوْزَارَهُمْ كَامِلةً يَوْمَالْقِيَامه و مِنْ أَوْزَارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِعِلم (نحل: ۲۵).
به نظرم در «بغيرِ علم» تنوين، عوض از مضافاليه است. علمِ گمراهشده يا گمراهگر؟ طبق تفسيرِ من، علمِ گمراهگر مراد است. يعنى گمراهگر بدون ابتنا بر مبانى علمى اگر گمراه كند، به دردسر مىافتد. اما اگر «اضلالِ علمى» باشد، خير. اما اگر منظور، علمِ گمراهشده باشد، يعنى فردِ مُضل، افرادِ فاقدِ علم را غريب گير آورده و بيچارهشان كرده... شايد اين سؤال را به اين صورت هم بشود مطرح كرد كه قيدِ «بغير علم» مال فاعلِ يضلونَ است يا مفعولش؟ جواب؟؟
در ثانی گناهی بر تو نمینویسند؛ جناب س.م.ص! حتى خودِ قرآن روشش اين نيست كه هر جا حس كند در لايهاى از كلامش شبههاى در ذهن مخاطب ايجاد شده، نگران شود و درجا جواب دهد... مشغول كار خویش است!... گفت: توضیح بیشتر؟ گفتم:
اينجور نيست هر جا از شراب بگويد، فىالفور حكم فقهىاش را هم بگويد. تا اسم خليفههاى غاصب را آورد، يك زيارتِ عاشورا لعن حواله كند؛ خير... بله؛ گاه قرآن حكم رسالهایِ زهرماریها را هم مىگويد که ننوش! پليد است! مثل:
إنَّمَا الْخَمْرُ... رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ(۶)
ولى گاه فقط در مقام يك گياهشناس ظاهر مىشود و بس:
وَ مِنْ ثَمَرَاتِالنَّخِيلِ وَ الأعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ رِزْقاً حَسَناً(۷)
دومی در مقام تقسيمبندى محصولاتى است كه انسانها از انگور استحصال میکنند. انگور اين خاصيّت را دارد كه هم شراب از آن به عمل مىآيد؛ هم سركه. قرآن گزارش عالمانه از واقع داده و بس. البته وقتی گفته: اینطرف موصوف به حَسَن است، لابد آنور فاقد حُسن است؛ ولى اينطور نيست كه وقتى به محصولاتِ «سُكرآور» مىرسد، سريع پرانتز باز كند که مخفی نماند این قسم، نجس و حرام است ها!... يعنى درجا تنوير افكار عمومى كند بعد برود سراغِ غوره و كشمش و دلستر... خیر... اگر مردم به اشتباه افتادند و حكم شراب را با رزقِ حَسن، يكى انگاشتند چه؟ خب نينگارند! تأخير بيان از وقت حاجت همه جا قبيح نيست. وقت بسيار است. لعنِ عُمَر باشد در باقى عُمر! لذا از شبههافكنى نترس آقاى محقّق! آقاى دكتر عبدالكريم سروش! كارت را بكن! خودِ ائمّه(س) گاه شبههافكن بودند! امام؟؟ در دعاى رجب هى شبهه مىافكند. مىگويد:
يا من يُعطى من سَئَلَه! اى خدايى كه به كسى كه ازت بخواهد مىدهى!
خب اين شبهه ايجاد مىشود كه براى برخوردارى از عطاى الهى بايد درخواست كرد. در حالى كه در حضرتِ كريم تمنّا چه حاجت است؟ أنت تعلم ما نُخفی و ما نعلن. حسابى كه شبهه در ذهن متكلّم جا خوش كرد، مىزند خراب مىكند و مىگويد:
يا من يُعطى من لميسئلهُ. كه شبهۀ قبلى را خراب كرد؛ ولى شبههافكنى تازه دارد. بسيار خوب. براى عطاى الهى نياز به تمنّا نيست؛ اما لااقل بايد خداشناس باشى. بنده باش و به خداشناسی اشتغال داشته باش؛ خواجه خود روش بندهپرورى داند! اى واى! پس سرِ آنها كه خدانشناسند، از عطاى الهى بىكلاه مىماند. اين شبهه ايجاد مىشود. با تتمۀ بعد شبهه را برطرف مىكند و البته ديگر شبهۀ تازه نمىافكند:
«و من لميعرفهُ»
نياز به شناخت خدا هم نيست. عطايش به آنها هم مىرسد.
پس، از شبههافكنى نبايد ترسيد. وقت براى شبههزدایى هست.. لعنِ عُمر باشد براى باقى عُمر!
تو فعلاً با لطیفۀ من همراه شود و وظیفهات را که خندیدن به جوک من است، انجام بده. اگر جوک من شبههفکن بود، بعداً وقت برای شبههزدایی داری!
من ذوق به خرج دادهام و سير و پياز را به نطق درآوردهام؛ آن وقت تو مىگويى: گَوَن كه حرف نمىزند؟ من آمدهام با ادبيّاتِ يكسانِ خدا و مشركين، جوک ساختهام؛ تو نگرانِ تاريكماندنِ افكار عمومى هستى؟
ماجراى تمثيل و تشبيه هم همين است. تمثیل گرچه جای استدلال را نمیگیرد؛ ولی بذاته زيبا و جالب است و باید به ذوقِ بهکاررفته در آن نمره داد و مناقشاتش را گذاشت برای بعد... حتّى مىتوان در خصوص يك مطلب تمثيلهاى متضاد شنيد و همه را تحسين كرد... مىتوان به يك شئ در عالم نگريست و دو برداشتِ شاخ به شاخ از آن كرد. به درخت نگاه كرد و نتيجه گرفت «ثبات» ارزش است... با عينك ديگر به درخت زوم کرد و ثابت نمود: «بیثباتی و تحرّك» ارزش است!
دوست و استاد هنرمندم احمد پيلهچى نقل مىكرد: «در قزوین قصد خريدِ مغازه نداشتم و مدام براى آموزش خوشنويسى مکانی اجاره مىكردم. تا اينكه فردِ جهانديده و تجربهدارى با يك مثال متقاعدم كرد. كنار خيابان با هم صحبت مىكرديم. به درخت قطور روييده در كنار جوى آب اشاره كرد و گفت:
«ببين احمد آقا! اين درخت اگر اينقدر محكم و مقتدر است، چون سالهاست از اينجا تكان نخورده است. اگر جابجا میشد، به اين قوّت و استحكام نمىرسيد. اين حرف تكانم داد و باعث شد در همان دههٔ ۶۰ به فكر خريدنِ مكانِ هنركدهٔ ملكمحمّد بيفتم.»
درخت ۶ هزارسالهٔ ابركوه يزد كه پاييز ۸۹ از آن بازديد كردم، اعتبار جهانىاش را مرهون استقرار خويش است؛ وگرنه درختان سابقهدارتر کم نبوده كه از این شاخ به آن شاخ پریده و نابود شدهاند.
ياللعجب كه براى اثباتِ ارزش تحرّك هم مىتوان به همان درخت مثال زد! مولانا گويد:
درخت اگر متحرّك بُدى ز جاى به جا
نه رنج ارّه كشيدى نه زخمهای جفا(۸)
همين ظرفيّتِ درخت براى داشتنِ دو خصوصيّت متضاد، قابليّت «مدح شبيه ذم» را در قرآن فراهم كرده است. دوست شاعرم «حميد نظامى» كه بعد از آشنايى اينترنتى نخستين ديدار حضورى را با او در ۹۴/۱ در همدان داشتم، عنوان كرد:
«پدرم كه از علماى شهر است، در تفسيرِ آيهٔ كَأنّهُم خُشُبٌ مُسَنَّدَة مىگفت: اين تعبير از اين جهت كه درخت، صاحب وقار، استوارى، سكوت و ادبورزى است، به تمجيد مىمانَد؛ و از اين حيث كه واجد خشكى، عدم انعطاف و تغييرناپذيرى است، در مقام سرزنش است. البته شك نيست كه آيه در پى مذمّت منافقين است؛ اما ظاهرِ مدحگونه دارد.»
دو نگاه متفاوت به شمع:
شمع که حافظگفتنی سوزهای نهانی درون پیرهن دارد، روشنیبخش شبهای تار است. بر اساسِ نگاه متعارف، سوختنِ شمع، سمبُلِ ایثار و جانبازی برای دیگران است.
در حالى كه دوست خوشنويسم شيخ عبدالله عبداللهزاده در ۸۱/۲ در روز معلم از نگاه متفاوتى به سوختنِ شمع نگريست كه شروعش به مدح شبيه بود؛ اما ذم از كار درآمد. تعبير كرد:
«استاد شيخمحمّدى مدرّس خوبی است. شمعى است كه مىسوزد... و محيط زيست را آلوده مىكند!» همه خندیدند.
به «سگ» هم از دو منظر مىتوان نگريست: اگر به کارآیی سگ در پاسبانی، زندهیابی در زلزله یا بوکشیدن برای یافتن موادّ مخدّر نظر افكنند، مثبت است. اما عينك منفى هم رواج دارد؛ تعابيرِ سگْجان، مثل سگ پشيمانم! تا بوق سگ بيدارى! مثل سگ دارى دروغ مىگى!
قرآن «بلعم باعورا» را تشبيه مىكند به سگ؛ منتها در لُهاث (لهلهكردنِ چندشآور سگ) نه وفادارى. لذا مذمّت محسوب مىشود:
فَمَثَلُهُ كَمَثَلِالْكَلْبِ: اِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ (اعراف: ۱۷۶)
از خواهرزادهام مهدى مرادى در ۹۵/۸ شنيدم كه شهيد مطهّرى در كتاب حماسه حسينى؟؟ به اين مطلب ورود كرده و گفته:
«شاهی براى تستِ شاعری، آزمونى ترتيب داد. شاعر با تشبيهِ «سفر» به حركتِ جويبار، آن را مثبت ارزيابى كرد و ثابت كرد سفرنكردن مثل ركودِ آب باعث گنديدن مىشود. بعد به سكون، مثبت نگريست كه اقيانوس چون راكد است همهٔ جويبارها به آن مىريزد!»... از دوستم س.م.ص در ۹۵/۸ شنيدم:
شهيد مطهّرى در كتابِ؟؟ مىگويد:
فردى براى شاه خوراكِ بادمجان طبخ كرد. به مزاج شاه ساخت. بحر طويلی در وصف بادمجان ساخت. چند روز بعد مجدّداً با خورشتِ بادمجان از شاه پذيرايى كرد. اين بار مزاج شاه را به هم ریخت. شعری صنعت كرد در مذمّت بادمجان! شاه گفت:
«پدرسوخته! چندجور حرف مىزنى؟» گفت:
«من نوكر شاهم؛ نه بادمجان! با وضعيّت شما خودم را تنظيم مىكنم!»
دقيقاً با همين شگردِ «تعويض عينك نسبت به يك پديده يا شئ» است که وقتی به لقمان حكيم مىگويند:
بهترين عضوِ گوسفند را بياور، زبان مىآورد. وقتى انتخابِ بدترين را از او مىخواهند، باز پيشنهادش زبان است.
در خصوص مبارزهی سنگ و آب دو روايت متفاوت داريم:
«پايدارى و استقامتِ آب» که منتج نتیجه میشود و سنگ را میشکند. و ناکامی آب و استواری سنگ.
ملكالشّعراى بهار داستانِ چشمهی جداشده از كوهسارى را نقل مىكند كه سرِ راهش به سنگ سختى برمیخورد. ابتدا تلاش مىكند از طريق مذاكره راهى بيابد. چون توفيق نمىيابد:
همى كَند و كاويد و كوشش نمود
كز آن سنگِ خارا رهى برگشود
خود بنده در دههٔ ۶۰ سرودم:
«سوار موجِ خطر صخره را به سُخره گرفت»
در این میان فریدون مشیری به اين پديده نگاه شاعرانهٔ متفاوتى دارد. صحنه را این مدلی گزارش میکند:
«آن موجِ نازپرورد، سر را به سنگ مىزد، خود را هلاك مىكرد»
در ميان معاصرين «فاضل نظرى» هم از ناکامی آب در این میدان نبرد میگوید:
موج با تجربهٔ صخره به دريا برگشت - كمترين فايدهٔ عشق، پشيمانى ماست!(۹)
گاه براى يك پديده اينطور نيست كه از دو منظر نگاه كنيم. از يك منظر نگاه مىكنيم و یک جور میبینیم؛ ولى به دو شکل متضاد گزارش مىكنيم كه تصور میشود از دو منظر ديدهايم! مثلاً در خصوص باختن در بازى فوتبال. چه تیم ما شكست بخورد، چه تیم حريف، شكست است. منتها اگر رقيب ببازد، از الفاظ تلخ استفاده مىكنيم. مىگوييم: باختِ سنگينى را متحمّل شدند!
«باخت»، «سنگين»، «متحمّل»، هر سه بار منفى دارد. اما اگر خودمان شكست بخوريم، مىگوييم:
«بازى را به حريف واگذار كرديم!» الفاظ کاملا تلطيفشده است!
خواهرزادهام مهدى مرادى در ۹۵/۸ به نقل از كتاب «مغالطات» نوشتهٔ علیاصغر خندان گفت:
نوعی از مغلطه «مُغالطهٔ بارِ ارزشىِ كلمات» است. اگر در مقام مباحثه با کسی باشیم، اسمِ پافشارى طرف را مىگذاريم: لِجاج. اما از همين صفت در سمتِ خودمان با تعبيرِ «ايستادگى بر مواضعِ خويش» ياد مىكنيم!
در 97/1 این متن را در اینترنت دیدم که به شهید سید مرتضی آوینی نسبت داده شده بود:
«فحش اگر بدهند آزادی بیان است؛ جواب اگر بدهی بیفرهنگی! سؤال اگر بکنند، آزاد اندیشند؛ سؤال اگر بکنی تفتیش عقاید! تهمت اگر بزنند در جستجوی حقیقتند؛ جواب اگر بدهی دروغگویی! مسخرهات بکنند، انتقاد است؛ جواب اگر بدهی، بیجنبهای! اگر تهدیدت کنند، دفاع کردهاند؛ اگر از عقایدت دفاع کنی، خشونتطلبی!
"حزباللّهیبودن" را با همۀ تراژدیهایش دوست دارم.»
* جمعبندى و خلاصهگیری: اگر تشبيه و تمثيل، پايهٔ استدلال يك متكلّم باشد، مىتوان با آن منطقى و استدلالى برخورد كرد؛ البته انصاف تقاضا میکند به ذوقِ بكاررفته در آن نمره داد... امّا اگر گوينده فقط براى تقريب به ذهن از مثال و تشبيه سود ببرد، نبايد لطيفهاش را كثيفه كرد!... در حوزهٔ طنزآورى و شاعری هم گاه قواعد فيزيكى و قوانین سفت و سخت دنیای خارج نديده انگاشته میشود. سختگیری، ما را از لذّت زیباییهای بهکاررفته در این محصولات، محروم میکند.
پایان، رضا شیخمحمدی، اسفند ۹۶
w.fb.me/1985155058165877
t.me/rSheikh/1569
پاورقی:
۱. مستدرك، ج ۲، ص ۳۴۰ / ۲. هود: ۲۴ / ۳. رعد: ۱۶
۴. نقل به معنا از صفحهٔ ۳۴ كتاب «بينش دينى» سال چهارم كه سال ۶۱ مشغول خواندنش در دبيرستان پاسداران قزوين بودم.
۵. انعام: ۱۰۷ / ۶. مائده: ۹۰ / ۷. نحل: ۶۷
۸. از ابيات مورد علاقهٔ خوشنويسان براى تحرير. از جمله ديدم استاد كيخسرو خروش به شاگردانش به این صورت سرمشق داده بود:
درخت اگر متحرّک بُدی ز جای به جای - نه جور ارّه کشیدی و نی جفای تبر
۹. با بهره از چت فيسبوكى با دوست ذوقمند و قديميم محمّد نوروزى در تير ۹۴.
---------------
مطلب فوق قابلیّت دارد با آیۀ قرآن مناسبی افتتاح و اختتام یابد و تلاوت نطقاندرون شود؛ یا با آوازی پیشدرآمد کنی و ختم نمایی تا آواز نطقاندرون گردد.
ویرایش ۰۳۰۳
اتودتلاوت نطقاندرون رضا شیخمحمدی، موضوع: «ترس بد، ترس خوب»
۱. شروع با آيهٔ «...الّذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا»... قبل از اینکه آیهٔ؟؟ را تکمیل کنم، اینجا درنگی میکنیم.
۲. يكى از بزرگترين نواقص شخصيّتى انسان، «ترس» است؛ به قول عربها: جُبن. نقطهٔ مقابلش شجاعت است كه امرى ستودنى است. اگر از لولوخورخوره يا مترسكِ بيجانى كه ارزش ترسيدن ندارد، بترسى، اسمت مىشود جبان! ترسو. على(ع) خطاب به مالکاشتر مى فرمايد: لاتدخلنّ فى مشورتك جباناً. زبون را مشاور اختیار نکن؛ چون: يُضعفك عن الأمور.
در داستان «ماجراهای گالیور» نوشتهٔ تام سایر که کارتونش هم ساخته شد، شخصیت «گِلام» با تکیهٔ کلام معروف «ما نمىتوانيم. من میدونم» فقط تزریق یأس میکرد. (مطالبی که در عسل و مثل شبستان آوردهای) انسانِ ترسندهطبع شيشهجان نه در تجارت موفّق مىشود نه امور دنيوى و نه حتى اخروى. هم كار اقتصادى، نياز به جرأت دارد؛ هم جهاد در راهِ خدا.
۳. اما بعضى چيزها ارزشِ ترسيدن دارد: مرگ، مرض، دوری راه، قلّت زادوتوشه، فقر. حتی پیامبر از اتّباع هوی و طولالأمل امتش بعد از خودش واهمه دارد. نهایتاً خود خدا. واخشونِ. از خدا باید ترسید.
۴. نگاه متعارف در منابر همين است كه از مرگ بترس تا تدارك كنى چيزهايى كه بعد از مرگ لازم است و نهایتاّ خداترس باش. اما آيا مىتوانيم فارغ از اين نگاه متعارف، از چيزهاي دیگرى ياد كنيم كه ارزش ترسيدن دارد؟ فراتر از آن، بلکه از متون دينى جورى معناگيرى كنيم كه ترس از چيزهاى تازهاى را از آنها نتيجه بگيريم. مثلا؟
۵. در آيهٔ «ان اكرمكم عندالله أتقيكم» نخست از افرادِ «باكرامتتر نزدِ خدا» ياد شده، اما در ادامه از «ترسندهتر از خدا» ياد نشده؛ فقط گفته: ترسندهترِ خالی... اما خائف از چی؟ درست است در جاى ديگر گفته: «اتقوا الله». اما اينجا متعلّق ترس را معرفى نكرده. شايد بشود اينجورى معنا كرد كه از هر چيزى كه ارزشِ ترسيدن دارد، اگر بترسى، «اكرم عندالله» (مکرّمترین در نزد خدا) خواهى بود.
۶. مواردى را ياد مىكنم كه شايد شما مناقشه كنيد و بگوييد ترس از آنها ارزش ندارد و مثل همان ترس از مترسك است. اما اگر بتوانم ثابت كنم آن مصادیق، ترسهایی ستودنى است، بلکه بتوانم نتیجه بگیرم بيم از آنها ما را به اكرميّت مىرساند.
۷. مدّعيم «ترس از فنا» از ترسهاى خوب بشريّت است. نمیخواهم نباشم. میل به بقا در من است. تلاش برای یافتن اکسیر حیاتِ جاودانی دارم.
۸. راه حلّ عرفا: اعتقاد به عالمِ پس از مرگ. راه حلّ هنرمندان: خلق اثر هنرى.
۹. راهِ روميان براى تبديل نقشِ واقعی اما فانىِ چينيان به نقش ديجيتالی (عکس و ایمیج) که آن روز نمیشد تثبیتش کرد و امروز روی فلش و هارد و اینترنت قابل سیو است. وقتی «ما نمانیم و عکس ما باقیست»، این مجازِ مانا بر آن رئالِ میرا، به!
ذیل همین فیش، یک تلاوت نطقاندرون تحت عنوان «قبل از مردن بمیرید!» تولید و نشر یافت:
http://sheikh.blogfa.com/post/440
۱۰. تدبير سعدى براى ايجادِ نقش بازمانده و با اين تدبير به جاودانگىرسيدن؛ گيرم اگر حيات بعد از مرگى نباشد. اشاره به گلستانِ همیشه خوش در پست:
http://sheikh.blogfa.com/post/401
كلام فروغ فرخزاد كه هنر راهى است براى غلبه بر فنا. ذکر بیاشاره به نام فروغ در عسل و مثل.
۱۱. ترس از بىنظمى، بىتعادلى، اغتشاش
۱۲. کلام دكتر الهى قمشهاى که حسد و بخل، خلاف ريتم و نظم کائنات عمل كردن است. نمايشنامهنويس خارجى؟؟ وقتى فرد بخيل را تصوير مىكند، مىخندى. چون حس مىكنى تلوتلو مىخورد و نمیتواند مستقیم و با ضرباهنگ درست راه برود.
۱۳. پيامبر(ص) وقتی ديوارِ قبری را محكم و استوار بنا مىكند و در مقابل اين پرسش كه وقتى قرار است زیر خاک پنهان شود، چه فرق مىكند؟ (سؤال خيلىها كه وقتى قرار است يك هنرمندِ غيرمعتقد بميرد، چه فرق دارد هنرش بماند؟) پيامبر جواب نمىدهد كه رفتارهایمان باقی است و هیچ چیزی فانی نیست؛ بلکه مىگويد: رحِمَ الله إمرءاً كه كارى را كه مىكند أتقَنه. يعنى نفسِ «اِتقان» ارزش است؛ گيرم باقى نباشد! انگار پیامبر از نااستوارى میترسد نه نامانایی.
فرود:
تلاش كنيد از چيزهايى كه ارزش ترسيدن دارد، بترسيد؛ وگرنه نترسید و شجاع باشید؛ چون صِرفِ ترس ارزشمند نيست. بارها در قرآن توصيه شده نترسيد و از متهوّرها تمجيد شده است. تحسین کرده است كسانى را كه در لشگر اسلام بودند و در ركاب پيامبر شمشير مىزدند و خوف در قاموسشان نبود. وصفشان در آيهاى كه در صدر بحثم خواندم و نيمهكاره ماند، آمده. تمامش مىكنم و التماس دعا:
الّذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا. صدق الله العلى العظيم
در اهميّتِ هجرت بسيار شنيدهايم. اينكه گاه بايد تركِ ديار گفت تا به قول #قرآن در دیگر نقاط زمين، به غنايم بسيار كه در شهر و كاشانهٔ خود يافت مىنشود، دست يافت... قرآن به دفعات از مهاجران تجليل كرده و به ملامتِ كسانى برخاسته كه وقت مرگ عذر مىآورند كه در دنیا پشتِكوهى بوديم و دچار استضعافِ فكرى... و خلاصه نشد هدايت شويم... و پاسخ دمِ دست خدا اين است كه خب میزدید بیرون!... كوچ مىكرديد... اینهمه جا!
اينها درست... ولى آیا جلاى وطن هميشه لازم است؟... ممکن است بگویی: متفکّرم و شاعر. بیرون میروم که بیشتر ببینم تا حرف عالمگیر بزنم. خب حرف جهانیزدن، نیاز به جهانگردی ندارد... واقعیت این است: هرجاى زمين باشى، پريز برقى دم دستت تعبيه شده... دوشاخهات را بهِش وصل كنى، به پایتختِ عالم وصل مىشوى... نگو در كورهدِهَم بمانم، بركهٔ كوچكى است. اگر اهل ذوق باشى، آپارتمان قوطیکبریتیات كاركردِ سوادالأعظم و اقیانوس پيدا مىكند... چطور؟ کافیست با تجربههاى شخصىات در مقولات مختلف مثل عشق و آزادگی و دیگر ارزشهای انسانی، حرفهای کلّییی بزنی كه به دردِ همه بخورد؛ حتی از مادرزادهنشدهها.
از مقام معظّم رهبرى آیةالله خامنهاى جملات نغز کم نشنیدهام. یکیش اینکه:
«در جمهورى اسلامى هر جا که قرار گرفتهاید، همانجا را مركز دنیا بدانید!»
اما چگونه؟... اين كار تدبير مىخواهد. یک سرِ سوزن ذوق و مقادیری مديريّت و زرنگی لازم دارد تا بتوانى سيستمى در خود تعبيه كنى كه از يك طرف، موادّ خامِ مقطعى، فانى و بهانههاى كوچك را بگيری و از دیگر سو، خروجىِ باقى و بىتاريخِ مصرف بيرون دهی.
شاید وقتى اوّلين بار «افتخارالسّلطان» دختر زیبای ناصرالدّينشاه، اين ترانهٔ عارف قزوينى را شنيد كه:
«افتخار همه آفاقى و منظور منى / شمع جمعِ همه عُشّاق و به هر انجمنى» دلش غنج رفت... چون این تصنيف را عارف به ظاهر به افتخار او ساخته بود... غافل از اینکه دختر بهانه بود و موزیسین ما از برکهٔ یک دلدادگی کوچک، اثری قابل تعمیم به همهٔ عشقها صنعت کرده بود... تعریفِ خود نباشد؛ خودِ من براى صدا و سيما ترانهاى خواندم با شعرِ «ما خداجويان كه نقش همّت از خون مىزنيم / پرچمِ آزادگى بر بام گردون مىزنيم» كه پخش سراسرى هم شد... اسمش را گذاشتم: «نقشِ همّت»... #آواز_شیخاص چون مضامینش به شهید و شهادت میخورد، شاید خيلىها فكر كردند براى شهيد همّت توليد شده... خودم هم بدم نمىآمد اينجورى وانمود كنم... تا اگر يادوارهاى براى آن شهيد ترتيب يافت، بگويم: تقدیم به کنگرهٔ شما... كو پورسانتِ من؟... اما کاری فرافردی بود... ترانهٔ عارف هم فراتاریخی است... لذا وقتی #شجریان برای ما «افتخار آفاقِ» عارف را میخوانَد، خیلیهامان شاید حتی ندانیم شأن نزولش را... و ذهنمان سمت دختر قجر نرود... این نشان میدهد اگر مديريت باشد، بركهٔ كوچكِ شهر و ديارمان، سوادالأعظم میشود... حاجت به كوچ و هجرت نیست. #نوشته_شیخاص، ۱۹ آبان ۹۵ در کانال تلگرامم: t.me/shkhs/1165
بعد از نشر تلگرامی و کپی آن برای س.م.ص در واکنش به آن نوشت:
حضرت! خیلی مغلق و پیچیده است برای مخاطب عام! تلگرام و شبکه مجازی به نظرم اینقدر حوصله و ظرفیّت نداره! ضمناً آسمان ریسمان کردی که برسی به خودت و «نقش همّت» و...؟! جدا از غریببودن مفرداتی مانند مَراغم و مَغانم و... برای منِ خوانندهٔ تلگرامی، دلم میخواست آن بحث اوّلیّهٔ مهاجرت به سرانجام جذّابی از انواع مهاجرتهای مادّی و معنوی مانند «و مَن یهاجر من بیته» که اهل ذوق به هجرت از خانه تن و نفس زدهاند و ... بینجامد! (از این نوشتهٔ س.م.ص برمیآید که او شیخاصِ طبق معمول را دوست دارد. مایل است من محقّقی باشم که بهروال کتب و مقالات حوزوی رفتار نمایم. عین تاکندی که دوست داشت اونجور که او میپسندید بنویسم! وقتی مشکی از اشک را نوشتم و بابت یکی از خاطرات که سیلیزدن مادر شهید به گوش فرماندهگردان بود، کتاب را توقیف کردند و گفتند باید این برگهاش را پاره کنید تا مُجوّز دهیم، تاکندی گفت: «خب چه اصراریه؟ خاطرهٔ خنامالیدنِ مادر شهید به دهان شهیدی که فرزند بود را مینوشتی که توقیف هم نشود.»... تاکندی فکر میکرد من بلد نیستم جوری بنویسم که مُجوّز بگیرد. نه بلدم. من باید شیخاصانه بنویسم... چرا س.م.ص و تاکندی نمیخواهند بپذیرند که شیخاص را شیخاصیّت است که شیخاص کرده؟ در ثانی وقتی میگویم کوچ به مرکز دنیا و این اسم پارادوکسیکال را انتخاب میکنم برای نوشتهام که یعنی بیکوچی و ماندن در همانجا که هستی، این انتخاب یعنی چی؟ یعنی هجرت نکنی و در عین حال مهاجر باشی. در همان جایی که هستی و به قول رهبر، مرکز دنیاست، به ظاهر توقّف کردهای اما در حال هجرتی. خب آیا این همان «هجرت از خانهٔ تن و نفس» نیست که تو میگویی و دوست داری نوشتهام به سمتش برود؟ خب رفته است که... همچنانکه نوشتهٔ من به «سیر از نفس به نفس» یا بازگشت به خویشتن که شریعتی میگفت هم مُشیر است و نیز: رجعوا إلی أنفسِهِم که قرآن میگوید... همچنان که مُشیر به کلام خمینی است؛ در تفسیرِ «و من یهاجر من بیته»... امام میگفت: شاید هجرت از خانهٔ نفسانیّت و أنانیّت مراد باشد... یعنی بسا تو یک قدم هم هجرت مادّی نکرده باشی و در همان بیت خودت تمرگیدهای... ولی نه که از خویش برون آمده و کاری کردهای، اگر مرگ تو را در رُباید، مشمول فقد وقع أجرُهُ علی الله هستی. ۰۳۰۵)
شیخاص در حالی که وانمود میکند حرف س.م.ص را پذیرفته، مینویسد: بذا ببینم میشه ادیتش کرد.
س.م.ص: عجله نکن! اندیشه کن! من مقداری از ملاتش رو می فرستم: زندگی بشر روی کره زمین با همه فراز وفرود ها جذابیتهایش نتیجه هبوط یا هجرت بود. در زندگی بسیاری از پیامبران الهی، ابراهیم، موسی، محمد علیهم صلوات الله هجرت نقش اساسی ومحوری داشته. انگار بدون هجرت کار بسامان نمی شده است! در دوران معاصر هم امام خمینی با هجرت پانزده پخته شد ومردم ونهضت را پخت و آمده کرد. عشق هم محصول هجرت وهجران و دوری است و گرنه شما چیزی را بطلبی و بی فوت وقت،بدهندت که عاشقش نمی شوی! وقتی دسترسی نداری، اسیر و به شدت خواهان می شوی!
شیخاص وانمودکردن و نقشبازیکردن را وامینهد و میگوید: من هدفم نوشتن در بارهء مزیّت هجرت نیست... اتفاقا میخوام بگم گاهی لازم نیست.
س.م.ص: به هر حال من پسند خودم را گفتم و این که از قرآن شروع کردی جا داشت با قرآن هم به صورت منسجم وزنجیر وار ادامه میدادی تا چشماندازی از آن مَرغَم و مَغنَم را برای مخاطب بنمایانی!
شیخاص: من یک ویرایش مختصر الان کردم که بلکه اندماجش گرفته شود. من میخواستم عین همان تعبیر «ورود» در اصول فقه که یک بار گفتی، بگویم هجرت کن با خانهنشینی! یادته که گفته بودم غنا بدون ابزار هم میشه گفتی شما از ورود استفاده کردی. اینجا هم میخواستم بگم وقتی آقای خامنه ای میگه: هر جا مشغول کار باشید مرکز دنیاست. نمیگه ایشون که هجرت نکن. میگه به مرکز عالم هجرت کن! یعنی همان جایی که هستی و فکر میکنی برکه است؛ در حالی که سوادالاعظمش میتونی بکنی. منتها راه دارد. راهش این است که مصادیق کوچک را دستمایهٔ حرفهای کلی بکنی. به قول مرتضی متولی میگفت: خانم لاریسا شیپیتکو میاد یک برداشت جهانی از یک اتّفاق مقطعی میکنه. این خانم در واقع نیاز نداره راه بیفته بره اینور اونور. هجرت نمیخواد و اگر هم بخواد، با عنایت به «ورود» در شهر خودش که باشه هجرت کرده. چون مجهز به نگاه جهانشمول هست لابد توی س.م.ص میگی این حرفها خوبه.... ولی از نوشتهات بر نمیامد.... درسته؟
س،م،ص: الان که تو را به اندیشه واداشتم، دریافتی که چه چیزهای دیگری در چنته داشتی که خودتم خبر نداشتی! (شیخاص: نمیدانم چرا س.م.ص فکر میکند که اصل مطلب مرا دستخوش تغییر کرده. بابا! قالب همان است؛ فقط در سایهٔ مباحثه با تو - که ممنونت هم هستم - دارم به تزییناتش میافزایم. همین! چرا نمیفهمی اینو؟ ۰۳۰۵) البتّه در همین شوروی خانم لاریسا، استادی مثل تارکوفسکی با همه توشوتوان هنری میبینه که نمیتونه کار کنه و هجرت را در پیش میگیره و یک سری شاهکار در غربت و هجرت خلق میکنه!
شیخاص: انتقاد شما به عدم غنای مطالب نبود... به بیدروپیکربودنش بود.
س،م،ص: اگرم نبود، فکر کنم درش مستتر بود! آسمان ریسمان!
ایجاد پست در اینجا و کپی کلّ مطالب از تلگرام به اینجا در ۰۳۰۵
تقدیم میکنم این پست ناقابل را به محصول تمام دوستیها و دوستیابیهایم؛ آنکه لعبتی از جنس فلسفه و وسوسهاش نامیدهام؛ وفا سبحانی
راقم این سطور در خلال عمر ۴۴ سالهاش همواره به یکی از این دو شیوه آموخته است:
یکی همان راه و رسم پاخورده، کلاسیک و عنواندار آموزشی که با تحصیل در مدارس فرهنگی تا مقطع دیپلم، نیز ایضاّ تلمّذ دروس مدوّن حوزوی و حتّی حضور در کلاسهای آموزش خوشنویسی و آواز به صورت مشخّص و طیّ جدول زمانی، میسّر شده است.
دو دیگر آموزش آزاد و تفنّنی بوده که بیهیچ طرح و دورخیز قبلی، اغلب با افتادن در یک جریان و همراهشدن با یک جمع دوستانه یا تور مسافرتی یا کلوپ شبانه و حتّی به یمن و مدد تصادف و به قول قرآن «رجماً بالغیب» محقّق گردیده است.
شگفتا که همواره هرچه در مسیر آموزشی نخست تلاش و تکاپو و حتّی استراحت کرده یا به مرخّصی رفتهام، تشویق و ترغیب شدهام. ولی بابت پویش مسیر دوم - حتّی اگر با بیدارخوابی و رنجهکردن و شکنجهشدن همراه بوده - نوعاً نه که تمجید نشدهام، انگ گرایش به لاطائلات و اتلاف وقت و از کفدادن نقد و سرمایهی عمر بر من خورده و به اتّهامات عدیده متهّم و محکوم گردیدهام.
این در حالی است که در بطن و متن و حاشیهی کلاسهای اصلی و محوری، بر موج برخی دوستیهای فرعی، وارد مسیری برای آموزش آزاد هنری شدهام که توفیقات بایسته و پیوستهای نصیب من شده و خروجی آن، دلنوشتهها و دلسرودههای عمیقی بوده است.
ربع قرن پیش در تابستان سال ۱۳۶۳ شمسی که نوزده بهار بیشتر از عمرم نمیگذشت، یکی از این جریانات برایم پیش آمد که انداختن زورق تدبیرم بر آن، تقدیر نیکویی رقم زد.
مقطعی بود که تازه در قزوین وارد تحصیلات حوزوی و طلبگی نزد پدرم شده بودم. ایشان در آن سنوات از قم به این شهر رحل اقامت افکنده، صبحها در مدرسهی علمیّه شیخالاءسلام و بعد از ظهرها در مدرسهی قدیمی و کهنهی - صالحیه - که چند پلّه از خیابان مولوی پایینتر بود، تدریس میکرد.
صحن مدرسه و اجتماع دوستان با ردا و عبای طلبگی و پیراهن یقهسهسانتی در کنار حوض بزرگ مدرسه، زمنیهساز یک دوستی موءثّر گردید. پسری با دوچرخهی یاماها به مدرسه میآمد و با شیخ ذوالفقار انصاری مباحثهی طلبگی داشت. سنّش از من کمتر بود، ولی چند درس از من جلوتر گذرانده بود. به تدریج صحبت و گفتگو با این پسر که یکی از پاهایش مشکل کوچک و مادرزادی داشت، گل انداخت. من رضا شیخ محمّدی هستم پسر همین آقای تاکندی که اینجا تدریس میکند و شما؟
- من سیّد مصطفی صادقی اهل روستای شال اطراف قزوین.
سید مصطفی زمینهی ارتباط مرا با مجلّهی «اطّلاعات هفتگی» فراهم کرد. این مجلّه در شمار مجلاّت تخصّصی ادبیات نبود. مجلّهای بود هفتهویجار که به طور هفتگی بر پیشخوان مجلّهفورشیها ظاهر میشد. مثل مجلاّتی مشابه، وقتی میخریدیش در صفحات مختلف آن مواجه میشدی با گونههای مختلف تولیدات ادبی، خبری و هنری از عکّاسی تا آشپزی و روش باز و بستهکردن اسلحه و روغنکاری آن تا روش داستاننویسی تا تحوّلات سیاسی منطقه و خلاصه ملغمهای بود از طنز و جدّی و مناسب برای هر ذوق و سلیقهای.
در خلال صحبت با سیّد مصطفی صادقی گفتم که جسته و گریخته شعر میگویم و چیزهایی سر هم میکنم. گفت: اتّفاقاً بعضی از طلبههای همین مدرسه که ذوقی در این خصوص دارند، نمونه ای از کارهایشان را در اختیار من گذاشتهاند و برای مجلّهی اطّلاعات هفتگی فرستادهام. از جمله از طبعآزماییهای صادق مرادی یاد کرد. شیخی که بعدها به خواستگاری خواهرم آمد و لقب اوّلین و بزرگترین داماد آقای تاکندی را به خود اختصاص داد.
صادقی نمونهای از سرودههای شیخ صادق را برای مجلّهی مزبور پست کرده و پاسخگوی مجلّه هم مدّتی بعد به نقد آن پرداخته و حاصل کار را چاپ کرده بود.
وقتی سیّد مصطفی نامهی چاپشدهی شیخ صادق را در مجلّه «اطلاعات هفتگی» به من نشان داد، تصمیم کبرایی گرفتم و آن را عملی هم کردم و خودم به صورت خودجوش در صدد برآمدم تا برخی از ذوقآزمائیهایم را در حوزهی سرایش شعر برای پاسخگوی مجلّهی مزبور بفرستم تا نقدش کند و اگر در حدّ استانداردهای مورد نظرش بود، چاپ کند.
مجلّّهی مزبور دو صفحهی شعر داشت که در یکی به نام «جوانههای ادبی» تجربیّات موفّق نوآموزان خطّهی شعر را به چاپ میرساندند و در صفحهی دیگر به نام «تماشاگه راز» اشعار معاریف و مشاهیر را.
ارتباط من با مجلّهی اطّلاعات هفتگی که تا دو سال بعد از آن هم ادامه یافت منجر به آشناییام با شعرای خوب معاصر زندهیادان: قیصر امینپور و سید حسن حسینی و نیز ساعد باقری و وحید امیری و عبدالملکیان و پرویز بیگی حبیبآبادی و دیگر شعرایی گردید که در مکان فرهنگی معروفی به نام حوزهی اندیشه و هنر اسلامی جمع شده و یک هستهی فرهنگی فعّال تشکیل داده بودند، مکانی که بعدترها به «حوزهی هنری سازمان تبلیغات اسلامی» تغییر نام یافت.
کمکم هنگام تورّق صفحهی عکس مجلّات هفتگی و جوانان حس کردم زمینه برای پروبالدادن به ذوق عکّاسیام مساعد است. نمونهی کاریکلماتور که دیدم هوس کردم خودم تولید مثل کنم. نثر ادبی و طنزنگاریها به نمونهسازی وسوسهام کرد.
در ادامه، اسکنی از صفحات مجلاّت مزبور که نمونهای از آثار مرا در خود دارد، ارائه شده است.
raqeb mostafa qalvash
سورهی هود، ق، نصر (مجلسی)
این تلاوت ظاهرآ قدیمیترین نوار موجود از استاد غلوش است که در حدود ۲۰ سالگی ایشان تلاوت شده است.
استاد در این اجرا هنوز هفتاد درصد وابسته به مصطفیاسمعیل؛ ولی در حال انتقال به سبک خاص خویش است.
استاد در این اجرا واژههای «فاستمع» و «فاصبر» را سه بار تکرار میکند و به ترتیب با حالتی آمرانه، دوستانه و ملتمسانه.
این اطلاعات را در ۲۰ دی ۷۶ مطابق با رمضان ۱۴۱۸ قمری در مسجد رفعت قم در جلسهی فنون تلاوت قرآن شنیدم.
پس از این صحبتها ۵ دقیقه از این تلاوت پخش گردید.
>>> اینجا
آپلود در ۷ مهر ۸۶
سورهی رحمن، حاقه (مجلسی)
شاهکار «رحمن، حاقه» را غلوش در ۲۴ سالگی در قاهره تلاوت کرده است و چون همزمان و به طور مستقیم از رادیوی مصر پخش میشده، فردی آن را از رادیو ضبط کرده است و بدین طریق منتشر شده است.
این فرد حتی موفق به ضبط ابتدای اجرا نمیشود و از این رو تمام نوارهای موجود از این اجرای بهیادماندنی ابتدا ندارد.
طول اصلی این اجرا ۴۲ دقیقه است؛ ولی رادیو قرآن ایران اجرای خلاصهشده و ۲۷ دقیقهای آن را پخش میکند. این تلاوت، بیشک یکی از پنج تلاوت برتر تاریخ
قرائت قرآن است.
این اطلاعات را در تاریخ ۱۰ دی ۷۶ (مصادف با رمضانالمبارک ۱۴۱۸ قمری) در مسجد رفعت قم و در جلسهی فنون تلاوت قرآن شنیدم. بعد چند دقیقه از این تلاوت که در نسخهی حقیر موجود نیست، پخش گردید.
در ضمن نسخهی بنده سرهمبندی شدهی چند نوار برای دستیابی به نسخهی کاملتری از این اجراست.
>>> اینجا
آپلود در ۷ مهر ۸۶
سورهی قمر، رحمن (مجلسی)
>>> اینجا
آپلود در ۸ مهر ۸۶
سورههای حجرات، ق، قدر (مجلسی)
پخش از رادیوی عربستان سعودی که حقیر خودم آن را اواسط دههی ۶۰ شمسی از رادیو ریاض ضبط کردم. دارای نویز و خرخر است و ابتدا هم ندارد؛ ولی شاید اثر کمیابی باشد
که در آرشیو قرائتهای استاد غلوش یافت نشود.
>>> اینجا
سورهی بقره (مجلسی)
۲۹ دقیقه
این قرائت مجلسی از استاد راغب مصطفی غلوش مکررآ در اواسط دههی ۶۰ شمسی از رادیو ایران پخش میشد. در آن ایام هنوز غلوش به ایران سفر نکرده بود و مردم نوعآ او را نمیشناختند و او تنها در بین خواص از علاقمندان به فنون قرائت قرآن شخصیت شناختهشده بود. من مشاهده میکردم که این قرائت در اثر تکرار پخش در بین کسانی که حتی غلوش را به اسم نمیشناسند، جا باز کرده است؛ از جمله دوست طلبه و هنردوستم سید مصطفی صادقی شالی که میگفت برای من جالب است که ایشان بعد از اینکه صداپائین میخواند، یکهو برخی آیات نظیر «و تزودا فان خیرالزاد التقوی» را با صدای بالا میخواند.
>>> اینجا
آپلود در ۸ مهر ۸۶
سورهی انعام، انفطار، ضحی، انشراح (مجلسی)
>>> اینجا
آپلود در ۱۱ مهر ۸۶
امروز در قم عالِمى ربّانى تشييع مىشود؛ فقیه مُبرّزی كه این چاکر چرک، یک دهه، فرصت استفاضه از محضر او را داشت؛ ولى در مقام برخورداری از اين بخت بلند، کوتاهی کرد. حضور و حيات مرحوم آیتالله ميرزا جواد آقا تبريزى (مجتهدى همنام با ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى) و درس خارج فقه ايشان كه صبحها در مسجد اعظم قم برگزار مىشد، يك فرصت طلايى براى كسانى بود كه مىخواستند قوّهٔ اجتهاد و استنباط را در خود، با درك محضر يكى از بهترين شاگردان مرحوم آیتالله سیّد ابوالقاسم خويى(ره) تقويت كنند.
بعدها شايد بهکرّات از سوی خود یا دیگران مورد ملامت قرار گيرم كه چگونه بيش از ده سال در زمان اين فقيه زيستى و در نزديكى خانه و محلّ تدريس او سُكنى داشتى و حتّی نامت در ليست طلاّب شهرهبگير حوزهٔ علمیّه بود؛ ولى كمترين بهره را از اين فحْل فقه و فقاهت نبردى و در ساعت تدريس او (حدود ۸ صبح) يا در منزل خُسبيدى يا در كار تحقيق بر روى مقولههای بیربطی بودی که با هدفی که برای آن به قم آمده بودی یا فرستاده بودندت، در تنافی بود... و آن چند جلسهای را هم كه در درس خارج فقه ايشان در اوايل دههٔ هفتاد حضور يافتى، تنها به برخى تكّههاى طنزآميز و آميخته با لهجهٔ غليظ تركى آن مرحوم، اكتفا كردى و احياناً ثبت انتقاداتى كه به برخى از شاگردان درسش میکرد كه به ايشان، اشكال طلبگىِ بىربط مىكردند.
به حال دو تن از دوستان و بستگانم در اين ميان غبطه مىخورم (یا دست کم خوش دارم که اینک افهٔ یک غبطهخور را بگیرم):
يكى دامادمان شيخ صادق مرادى كه از همان سال ۷۳ - كه رحل اقامت را از قزوين به قم افکندم - از درس خارج اين عالِم تعريف و تمجید مىكرد و حضور در حلقهٔ درس ايشان و نگارش تقريرات درس را بر ديگر محافل درس و بحث ترجيح مىداد و معتقد بود كه اين مرجع بزرگ، نكتهگو، باريكبين و مجتهدپرور است.
ديگرى دوست طلبهٔ قديمى و صميمى امّا مُكلاّيم سيّد مصطفى صادقى شالى كه درس خارج اصول مرحوم تبريزى را بر درس خارج فقه دیگر اعاظم همچون آیتالله ناصر مكارم شيرازى به رغم اینکه اين عالِم دوم، روندتر و دستهبندىشدهتر درس مىگفت، رجحان داد.
اما حقیر به تدریج از شركت در دروس خارج فقه و اصول کناره گرفتم. آخرين ارتباطم با اين مقوله، نگارش يك دوره درس خارج اصول آیتالله شيخ جعفر سبحانى براى راديو معارف قم (بر اساس نوارهاى درس ايشان) بود كه حدود ۶ سال به طول انجاميد و حاصل کار به رغم انتقاداتی که همواره به نوع نگارش من وارد بود، تا انتها از این رسانه پخش شد. کار خوبی بود و بهرهٔ چندجانبهای برای من داشت: یک اشتغال طلبگی بود؛ پدر از این بابت راضی و خرسند بود؛ تجربهٔ مورد علاقهام - نویسندگی - را به این وسیله به کار میبستم؛ دستمزد خوبی هم به من تعلّق میگرفت. با ختم این پروژه تمام این مُحسّنات به محاق رفت.
ديروز که خبر فوت آیتالله تبريزى را شنيدم، يك لحظه احساس غبن و خسران كردم. وجداندرد مرا آزرد كه در طول اين دوازده سال كه معاصر با آن مرحوم در قم زيستم، به جاى حضور در حلقهٔ درس ایشان، درگير زمينههاى مختلف (عمدتاً خطّ و خوشنويسى و رديفهاى آوازى موسيقى سنّتى ايرانى) شدم. وقتم به بطالت نگذشت و در اين مقولهٔ دوم اينك در شمار خوانندگان رديفدان قم محسوب مىشوم و توان تدريس هم دارم و همچنان كه از وبلاگم پيداست، مُدام در حال اجراى برنامهٔ آواز در جلسات مختلف هستم؛ ولى بيم آن را دارم كه طلا را رها كرده، مِس را گرفته باشم و استبدل العجَزَ بالکاهل.
شك ندارم كه پدرم - آیتالله شيخ على محمّدى تاكندى - كه زمانى از تلاميذ مرحوم آیتالله تبريزى بود و بر همان سبيل و منهج اجتهاد، سلوك مىكند و تكْپسرش هم من هستم، كار و كردار حقير را به فرضِ حلّيّت، ارزانفروشى خویش مىداند و نام مینهد و احیاناً به تعبیر حضرت فاطمه(س) تبدیل قوادم به ذُنابی!
دامادمان كه ذكرش رفت بارها به مادرم گفته است كه من يقين دارم آقارضا با توجّه به استعداد و پشتكارش اگر چندسال روى اجتهاد وقت میگذاشت، يك مجتهد مُبرّز مىشد.
ابوى نيز بعد از اينكه خودش در خلال سالهاى ۶۰ تا ۷۳ مُتكفّل شد كه از جامعالمقدّمات تا انتهاى دورهٔ سطح (به قول خودش تاى تمّتِ كفایةالأصول مرحوم آخوند خراسانى) را در قزوين به بنده و شماری از طلّاب تدريس كند، مرا به قم فرستاد و منزلش را هم در اختيارم نهاد و همهگونه حمايت مالى نمود؛ به ذوق اينكه در آتمسفر آخوندپرور قم نفس بكشم؛ بلكه در زمرهٔ ملاّيان درآيم و به حال دين و دنياى خود و خلق مفيد باشم.
ولى از قرار معلوم و علىالحساب اين شهر و اين يك دهه، براى حقير فرصتى براى ارتباط با مقولههاى هنری و عمدتآ موسيقى بوده است. شايد خيلىها در اقصىنقاط ايران و جهان تصوّر كنند كه از عوارضى اتوبان قم كه به این شهر پا مىگذارى، ديگر نه که هيچ آلت موسيقى يافت نمىشود، بحث در اين باره هم مُحرّم و مردم، محرومند!... بر اساس یک تصوّر غلط، حتّى افرادِ لباسْشخصى نيز در این ناحیه، آخوندهاى بىعمامه و در حال تردّد بين حرم و مدرسهٔ فيضيّه هستند!
واقعیّت این است که در پس و پشت خانهها و گوشهكنار آموزشگاههاى پيوسته در حال افزايش قم، عدّهٔ زيادى در حال آموختن ساز و آواز هستند. حقير خود پس از سالها مقاومت، نى و سهتارى تهيّه كردم تا در همان منزل فوقالذّكر آماده باشد تا اگر مهمانى از راه رسيد كه دستى در مقولهٔ نوازندگى داشت، سر ما بىكلاه نماند.
شايد بهتر آن بود كه این چاکر چرک، اگر در پى سردرآوردن از رمز و راز مقامات و دستگاههاى دوازدهگانهٔ موسيقى ايران هستم، در آنسوى آن عوارضى مذکور، خانه اختيار كنم و اين آتمسفر را به كسانى واگذارم كه در پى فقه و فقاهتند.
ویرایش: ۰۰/۰۲
![]() |