شیخاص!
 
 
دنیای یک شیخ خاص
 

«رفتی و همچنان به خیال من اندری»
از من بکش برون صنما! وِل نما پَری!
دفع از درت کنم، شوی از راه پنجره
حقّا که سرتقیّ و سمج، از کنه سری
برداشته است وهم تو را ناز و غمزه‌ات
کرده با «آنجلینا جولی»جان برابری
مانند ریگ ریخته در دست‌وبال ما
صدّیقه و «محمّد خوش‌لهجه» و زری
شیخاص زیر بُتّه عمل‌آمده که نیست
نابوده مَزجِ نطفهٔ اَمشاج، سرسری
من پور آن یگانهٔ #تاکندی‌‌-ام که بود
کلّی به «قاقزانْ»ش طرفدار و مشتری
در گریه: «شیخ کاظم صدّیقی‌ِ» دوُم
در خنده‌آوری: چو «منوچهر نوذری»
همچون پدر ز میوهٔ طنز و هنر پُرم
از اتّهامِ بی‌ثمری، بی‌بری، بَری
گیر جواب مثبت کس نیستیم ما
لا گو! چه غم؟ هزار نعم جای دیگری
دیدی کجاش را تو؟ که کافیست من دهم
با یک بلندگوی، فراخوانْ سراسری
لب ترنکرده از دهِ «چنگوره» و «قلات»
می‌ریزد از زمین و هوا داف آذری
فرصت کم است ورنه ز قزوین دهم تو را
مکتوب‌خاطراتی و شرحِ مُصوّری
دادند برگه‌ای: «شده وقت شما تمام!»
بودیم خوش به طنز و رجز، خنده‌آوری
نقداً «پری کجایی؟» رزّاق داده است
با یادکردِ خاطره‌هایت مُقرّری
از بهر جمعِ دورهمی یاوه بافتیم
باجنبه باش مادّهٔ من! یه وَخ نری!
تیر۱۴۰۲ #شیخاص

توضیح برخی اسامی خاص:

قاقزان یا قاقازان: از نواحی قزوین که در آن تندبادهای سخت می‌وزد.
چنگوره و قلات: دو روستا از توابع بخش مرکزی شهرستان تاکستان در استان قزوین که پدرم تاکندی در آنجا کارهای عمرانی انجام داده بود و اهالی‌اش نوعاً مُرید اویند.
پری کجایی؟: اشاره به ترانهٔ «تو ای پری کجایی» ترانهٔ مشهور و ماندگاری با شعر ابتهاج (سایه)، آهنگسازی همایون خرم، صدای حسین قوامی
محمّد خوش‌لهجه: از وراژنهٔ شیخاص
نشر در چهار لیست انتشار واتساپی


برچسب‌ها: قمپز, تاکندی, روابط ورژنی
 |+| نوشته شده در  جمعه شانزدهم تیر ۱۴۰۲ساعت 18:28  توسط شیخ 02537832100  | 

آمد نَفَس به آخر، یک هم نفَس ندارم! شعر سیّد حسن غزنوی (اشرف) و #مولانا و حافظ: آنکه هلاک من همی
مایهٔ شور، نی: مهدی جوانمرد قهدریجانی #میکس_رضاشیخ #شیخاص، اجرا: #قم، روستای وشنوه،
باغچۀ جوانمرد، ۹۸/۶/۲۴
دانلود فیلم:
از آپارات: اینجا
از پیکوفایل: 480p / 720p / 1080p
از igtv اینستاگرام: اینجا
از تلگرام: اینجا


برچسب‌ها: کارعمل, نی, حافظ, مولانا
 |+| نوشته شده در  یکشنبه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۸ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

... ز گاوگونه‌بودن / همجنس بشر شدم علف رفت
آن فرصت بینظیرِ خلوت / افسوس نکردمت ز کف رفت
برای محمّد پسر غلامحسن در تاریخ؟؟ سرودم.

در ۰۳٫۰۸ در خلال چت با جواد حضرتی اینجوری تغییرش دادم:
مهلت ز فلک ستاندم و حیف!
من بوس نکردمت ز کف رفت
آن فرصتِ بینظیرِ خلوت
افسوس! - نکردمت - ز کف رفت

در جواب نوشت:

با آنکه فلک نداد فرصت - روزی که شدم ز باده‌ات مست

بر خاک چو باد و آتش و آب - با یاد تو می‌زنم کف دست


برچسب‌ها: محمدپسرغلامحسن, روابط ورژنی, عمل جنسی
 |+| نوشته شده در  جمعه بیست و سوم آذر ۱۳۹۷ساعت 18:46  توسط شیخ 02537832100  | 
«وحید نوروزیان» با نام کاربری «همایون» درجمعه ۱۴ دی ۱۳۸۶ ۱۰:۹ ذیل پست «مشق ماهورخوانی حقیر» این کامنت را گذاشته که جواب دادم و چند نفر هم پاسخ دادند:

درود
جدیداَ خیلی پرکار شدید
بسیار خوب است
همین الان اومدم دفتر محل کارم و اول وبلاگ شما رو بعد از چند سایت دیگه باز کردم و الان جناب مثقالی دارند تار می زنند
مقدمه خوبی رو انتخاب کردند
راستی یه سئوال هم داشتم
اگه میشه بفرمائید که با چی صدارو ضبط می کنید؟
یه خورده شبیه راست پنجگاه می زنند! (البته نظر حقیر اینطوره)
دستگاهی که خیلی کمتر می خونید
به
چه قدر بهتر شده دکلمه خونی تون البته بازم یه خورده لحن ترسناک رو دارید
ببخشید که اینقده من رک می نویسم
تا بعد
.....
بدرود

همایون
جمعه ۱۴ دی ۱۳۸۶ ۱۰:۱۱
در مورد اون سئوالتون
می خوام سئوال شما رو با یه سئوال ادامه بدم
شما به تقلید از سعدی (علیه الرحمه) صورتبازی می کنید
و یا به سبک و سیاق شبابان بزرگوار ؟!!!

جمعه ۱۴ دی ۱۳۸۶ ۱۳:۳۸
صدابرداری را با دوربین عکاسی دیجیتال کانن مارک S3IS انجام می‌دهم که صدا را به طریق استریو و با پسوند WAVE روی مموری‌کارت ضبط می‌کند. بعد آن را در رایانه کپی می‌کنم و با برنامه‌ی کول‌ادیت، حک و اصلاح می‌کنم. یاد گرفته‌ام که در خلال ضبط، اگر مصراعی موقع خواندن، فالش شد یا ژوست نبود و خلاصه اشکالی در ادای کلام یا سوارکردن موسیقی داشت، درجا تکرار کنم. چون می‌دانم که بعداً می‌توانم نمونه‌ی اشکال‌دار را با برنامه‌ی کول‌ادیت حذف کنم. معمولاً چند ساعت این ادیت‌کردن طول می‌کشد. اگر در تصنیف‌خوانی هم سرضرب‌ها را رعایت نکرده‌ باشم، با کشیدن برخی نقاط بوسیله‌ی یکی از گزینه‌های کول‌ادیت یا فشرده‌کردن زمان، اصلاحش می‌کنم. گاه قطعه‌ی ضربی‌یی را که در هنگام اجرا در ابتدا زده شده است، به انتها منتقل می‌کنم و گاه تحریری را که در اوج در خلال اجرا زده‌ام، می‌گذارم اول اجرای نهایی. مثل همان مورد تلفیق دستگاه بیات اصفهان و سه‌گاه با تار امیر قره‌بیگلو که به تازگی اجرا کردم و تحریر مخالف سه‌گاه را که وسط کار زده بودم، در ابتدا هم قرار دادم و تصنیف بدون کلام بت‌چین را به آن پیوند زدم که البته برخی از دوستان نوازنده این پیوند را نادرست دانستند.
با برنامه‌ی کول‌ادیت، روی اجرا اکو هم می‌گذارم. بعد آن را به پسوند MP3 تبدیل می‌کنم که حجمش به میزان زیادی تقلیل پیدا می‌کند. همین اجرای ماهور اصلش حدود ۲۵۰ مگ بود و بعد از تبدیل به MP3 (نرخ ۳۲۰kbps) این حجم به یک پنجم تقلیل یافت. مجدداً کار را فشرده‌تر می‌کنم و به نرخ ۵۶kbps استریو می‌رسانم که هم به مقدار زیادی کیفیت (به خصوص استریوبودن کار) حفظ شود و در عین حال حجمش برای آپلود و دانلود قابل‌ تحملتر باشد. حالا حجمش به حدود ۹ مگ رسیده است.
خلاصه اسم اجراهایم را گذاشته‌ام بداهه‌خوانی؛ ولی هزاربلا سرش می‌آورم و تازه آخرش هم که می‌شنوم باز می‌بینم که فالش و فولشش زیاد است.
بقیه در بعد

جمعه ۱۴ دی ۱۳۸۶ ۱۳:۳۹
بقیه از قبل
گاه به شک افتم که نکند اینجوری دارم دستی‌دستی خودم را خراب می‌کنم و حالیم نیست! به خود می‌گویم نکند «محمد یوسفی» تارزن که اجازه نمی‌دهد که اجراهای بزمی‌اش به صورت تصویری و صوتی ضبط شود، کار درستی می‌کند. (اخیراً در بزم خانگی در منزل امیرمیثم سلطانی که مرا دعوت نکردند، محمد یوسفی به ابوالفضل خزاعی گفته بود که اگر می‌خواهی ضبط کنی، اجرا نمی‌کنم و حسن اعرابی و محمود لبافان هم به خزاعی توپیده بودند که تو هم از اون شیخ پدرسوخته یادگرفته‌ای و می‌خواهی ضبط کنی؟)‌
به هر تقدیر، دلم خوشش است به همان چند نقطه‌قوتی که در هر آواز وجود دارد. (مثلاً در همین اجرای ماهور حس می‌کنم و خوش به حالم است که درآمد ماهور را روی نوت «می» اکتاو بالا انجام داده‌ام و به نوت «دودیز» هم اشاره کرده‌ام که خیلی‌ها از اجرایش ناتوانند و اختلافش با کف صدای من بیش از ۲۲ نوت است.) تصور می‌کنم همین نقاط قوت کار را به حدی می‌رساند که قابل عرضه و ارائه - دست کم در محیط گل و گشاد اینترنت - باشد. ضمن اینکه در کل دارم نسبت به کارهای قبلتر احساس پیشرفت و ترقی می‌کنم. در عین حال کارهای قبلی را که اشکالاتش بیشتر است، پاک نمی‌کنم و از «در معرض دسترس‌ کاربران اینترنت ‌بودن» خارج نمی‌کنم؛ تا خط سیری را که داشته‌ام، ترسیم کرده باشم.
در مورد حکایت صورتبازی هم - شیطانک جان! - باید بعداً زیر گوش نوزده‌ساله‌ات زمزمه کنم؛ جداگانه! توی همون محیط چطوره؟...هوم؟

همایون
جمعه ۱۴ دی ۱۳۸۶ ۱۶:۱۵
درود
توضیحات خوبی رو فرمودین
تقریباَ یه خورده متوجه شدم کلیات کارتون چطوره
به نظر حقیر ضبط کردن عالی است به شرطی که فقط به ضبط و پخش خاتمه پیدا نکنه
اینطوری بهتره اصلاَ ضبط نشه
تا حالا توی کاراتون ندیدم که تکرار یه کار باشه
چه عیبی داره یه کاری رو اجرا کنید و بعد از اون که گوش کردید سعی کنید ایرادی که خودتون میگیرید رو برطرف کنید و دوباره اجرا کنید یا حداقل در اجرای بعدی سعی در برطرف کردنش داشته باشید.
به قول استاد شجریان"" برای اجرای هرکاری اول باید در ذهن تصور و تجسم کنی و ببینی کلاَ تصمیم بر اجرای چه کاری داری و به زبان عامیانه می خوای چه کنی؟ بعد اونو مو به مو پیادش کنی""
نظر حقیر بود . کم و کاستی ها رو بزارید پای جوونی و ناپختگی من کمترین
در مورد نیمه دیگر بحث باید عرض کنم متاسفانه یا خوشبختانه بنده اصلا ازاین مقوله دل خوشی ندارم و هنوز هم که هنوز می باشد! ( یا هنوزم که هنوزه) از داشتن دوستان و کلاَ دوست و رفیق خویشتن را محروم کرده ام .
هرچه به قبل باز می گردم در علت اینکه ملت دور و بر من می چرخیدن چیزی نمی بینم جز به قول شما صورتبازی!!
آنقدر که نسبت به کلمه خوشگل آلرژی دارم و مادر و خواهرم هم می دانند که استعمال!! این صفت در حضور من کمی تا قسمتی چندش آور است
آنقدر که در دوران هنرستان نوروزیان چون با کسی رابطه اش گرم نمی شد( بنا به خواسته خودش) معروف شده بود به مرغ!!!!!!!!!!! که در گوشه ای کز کند و تنهائیش را با خویشتن در تمامی زنگ تفریحها و اردوهای نرفته با همکلاسی ها تمام نماید
آنقدر که سال سوم هنرستانش را بدترین سال تحصیلی زندگیش می داند (در انبوه سالهای ناخوش تحصیل) از اینکه جوانی تفکری کرده بود که نوروزیان مصورته !!!!( تحت صورتبازی قرار گرفته) خود صورتباز است!!!!!!!!
آنقدر که از فرط تنهایی
بی دوست پریشانم و با دوست پریشان
دلم بسیار مشوش و غم انگیز است از جماعت صورتباز
...........

جمعه ۱۴ دی ۱۳۸۶ ۱۹:۱۰
این بحث، بحث گسترده‌دامنی است که هی دارد کش می‌یابد.
گویی دستی پنهان ما را انداخته توی این هچل و سیاهچال. «ه.ا سایه»گفتنی:
من نه خود می‌روم او مرا می‌کشد!
زرنگ‌تر از این حرف‌هایی که حدس نزده باشی که به این کلنجارها راغبم.
زرنگ‌تر از این حرف‌هایی که حدس نزده باشی که با توصیف صورتبازی و نقل و حتی نقد آن هم صورتبازی می‌کنم!
زرنگ‌تر از این حرف‌هایی که نجوای این تمنا را دست کم به صورت زیرصدا از بدو آشنائیمان در ته‌لهجه‌ی من و در بک‌گراند ادبیات نگارشی‌ام با تو و حتی صوت و صدایم در دیالوگ تلفنی نشنیده باشی و شکی در تو بیدار نشده باشد.
این را تجربه‌ و سابقه‌ی دیرینم در این حوزه گواهی می‌دهد. این سابقه به حدود سه‌دهه‌ پیش باز میگردد؛ آنگاه که غرایزی خاص، سینه‌خیز و آرام در من ره می‌جست و سربلند می‌کرد. در بین همشاگردی‌های دوره‌ی راهنمایی در مدارسی که در قم می‌رفتم، برخی خواستنی‌تر بودند و خواستنشان «دیگرگونه‌خواستن».
از روز نخست می‌دانستم که این میل خزنده که با رشد فیزیکی‌ام دارد چاق می‌شود، بی‌منطق است و شنا بر خلاف جهت آب و غیرهمرنگ با عرف و عادت و شریعت.
اما آدمی دلیل‌جو و حتی دلیل‌تراش است. به ضرب و زور توجیه، با اقامت آن مار لغزنده در وجودم کنار آمدم و دورش نینداختم؛ چرا که «همزادی به من پیوسته» بود. اما یک کار هم کردم که بایت آن خود را طلبکار می‌دانم وحید! و آن اینکه این رغبت و میل را تا به انتها و این لحظه که با منی، در همان حد تمنا، باقی نگاه داشتم و فرصت ‌کامگیری به آن ندادم یا تو بگو این فرصت را نیافتم.
بقیه در بعد:

جمعه ۱۴ دی ۱۳۸۶ ۱۹:۱۰
بقیه از قبل:
در عوض تجربه‌ی شگرفی برایم باقی ماند. جماعتی که از آن‌ها در وبلاگ صورتباز با عنوان «ورژن» یاد کرده‌ام، یکی از پس دیگری آمدند و رخ نمودند و دلبری کردند و رفتند. من با آن‌ها راندوو گذاشتم و برایشان نارنگی پاره کردم و نظم‌ سرودم.
دیری نپایید که آنها رفتند و اغلب زن گرفتند و بچه‌دار شدند و اولاد ذکورشان شاید ورژن دیگری و بعضا باز خود صورتباز ما شدند!
پوست‌ نارنگی‌ها را دور انداختم و نظم‌ها را به حافظه‌ی فرهنگ تحویل دادم و رسید گرفتم و منتظر نخل طلایی یا سیمرغ بلورین ادبی ماندم.
و تو از راه رسیدی و نیامده بحث دل به اناث (onaas)‌سپردن و دگرگونی حال و قال را در این باب پیش کشیدی و من به جبران اینکه توی ذوقم خورد، هیچ کش ندادم؛ چون می‌خواستم در بابی قلم بزنم که در آن قدم هم زده باشم.
مدتی بود در اینترنت بر مدار «تذکره‌ی ذکوران» ننوشته بودم. تجربیات خارجی در خصوص مغازله با نکورویانی که نرمه‌مویی بر رویشان روئیده باشد، هیچ و هرگز تعطیلی برنمی‌دارد؛ ولی قلم‌زنی‌ باید وقتی باشد که مستمع، صاحب‌سخن را بر سر ذوق آورد. دیگر «مجید افشار»ی بکار نیست و حضورت، گشایشی ایجاد کرده تا من گرد از سر و روی قلمم بزدایم و آن را بر محوری که برایش «خواستنی‌تر» است، بچرخانم.

مهدی
شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۶ ۶:۲۴
برادر بزرگم!
جناب شیخ رضا،
از نظر به خلق خدا عبور کن و نظر به مبدا نگر ...
صورت بازی و غیره همه بهانه است ...
یا حق ...
 
مهدی
شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۶ ۷:۳۹
در نظربازی ما بیخبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطهء پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند

برچسب‌ها: روابط ورژنی, مجید افشار
 |+| نوشته شده در  جمعه چهاردهم دی ۱۳۸۶ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

«پيامى به خوشنويسان ول‏‌معطّل‏»

بر پيامى ز نزد اين چاكر
خوشنويسان ول‌‏معطّل را
كم به چاقوى خوب گير دهيد!
برش و جنس تيغ و صيقل را
خطّهٔ خط چنان خطرخیز است
(به جای: گودِ خط آنچنان خطرخيز است‏)
به «غلط كردم» افكند يَل را!
خاصه مَدّات يازده نقطه‏
كه ندارد قبولْ سَمبل را
به‏‌خصوص ار به شيوه‏‌ى قدما
برگزينى «ب»ى مطوّل را
پيش‏كشْ امتحان آخر سال‏
تك نياريد ثلث اوّل را
زور بيخود به سنگلاخ نزن‏
هيچ بر جان مخر تو تاوَل را
در المپيك دو و ميدانى‏
چه ثمر شركت شَل و پَل را؟
كار ما نيست كوبِش خرمن‏
ول كن اى بز! تلاش مهمَل را
گيرم ار هست وحى منزَلْ خط
گور باباى وحى منزَل را
ترك تفصيل كرد «شيخ»، داشته باش‏
فعلاً اين چند بيت مجمَل را
دور خط، خط كشيد و با صلوات‏
انجمن را كنيد منحل را!
۱۵ مرداد ۸۳

«ديالوگ صادقى‏‌منش و بچّه‏‌شيخ‏!»

ناصر صادقى‏‌منش روزى‏
كرد يك بچّه‏‌شيخ را دعوت‏
گفت: شد طى زمان مفتخورى‏
تنبلى ترك كن، بكن همّت‏
گفت: فضل پدر مرا چون هست‏
احمقم گر به خود دهم زحمت
۲۴ دی ۸۳

شوخی با دوست خوشنویس «عبدالعظيم يساقى» که دستی در ساخت سمبوسه داشت

سيم‏‌ساقى به «يساقى» گفتا:
بوسه بستان ز من و بوسه فروش‏
گفت: من قيمتْ در دستم نيست‏
من فقط هستم سمبوسه‌‏فروش!
۲۵ دی ۸۳

«مريد و مُراد»

لشكر خنده به عابد گفتا
هدف از اينهمه ورّاجى چيست؟
گفت: من هم ز دعا بيزارم‏
تا ببينم نظر حاجى چيست!
۶ بهمن ۸۳
خوشنویسان قم به استاد احمد عبدالرضایی می‎گویند: حاجی! به علی رضائیان هم می‎گویند: حاج علی! که این مدل اسم‎گذاری جای حرف دارد. استاد رضا بنی‎رضی هم بهش انتقاد داشت و می‎گفت: این القاب برای بازاریها مناسب است؛ ولی به درد عالم هنر نمی‎خورد و از تبعات و عوارض فضاهای مذهبی مثل قم است. این از این! از اونو «دعا»ی توسل هفتگیی در سال 83 و 84 برگزار می‌شد که افرادی مثل حسن اعرابی (لشگر خنده) در عین اینکه حضور پیدا می‎کردند، پس و پشت‎ها بهش طعنه هم می‎زدند و در فایده‎اش تشکیک می‎کردند و البته مثل عید نوروز بهانه‎ای برای دیدار می‎دانستند و شاید هم به همین دلیل حضور می‎یافتند. این هم از این! عابد هم «محمد عابد» است با لهجۀ شیرین تلفیق قمی و ترکی‌اش که امیرمیثم سلطانی خوب ادایش را درمی‌آورد؛ خصوصا وقتی از «حاجی» می‌گوید. توضیح 9904

«ترويج خوشنويسى‏»

گفت با لشگر خنده تُركى:
بده فرزند مرا پند كمى‏
بلكه خطّاط شود عين خودت‏
ز يَم خط ببرد بهره نمى‏
سير با كشتىِ ارباب هنر
بكُند يا سفرى با بلمى‏
ظلم بر خود نكند در اين سِن‏
كه بود وقت‏‌كُشى بدستمى‏
لشگر خنده دَم گيمْ‌‏نتى‏
پسر تركْ‏‌زبان يافت همى‏
بهر اصلاح جوان ديد كه هست‏
فرصت مقتضى و مغتنمى‏
مختصر لاله‏‌ى گوشش پيچاند
تا دهد گوش به اندرزْ دمى‏
گفت: از غصّه‏‌ى امثال شما
سينه مالامالامالِ غمى‏
عمر تو قيمت دارد، حيف است:
توى اين كافى‏‌نِت‏ها بلَمى‏
قلمى بين دو انگشتت گير
كه بود بين دو پايت قلمى!

۷ و ۸ بهمن ۸۳

«گنه كرد در بلخ!»

اى هنرجو! رو مسبّب را بجوى!
گر تو در هر امتحان خطْ ردى‏
لشگر خنده بود تقصيركار
از چه با محمود ريحانى بَدى؟
محمود ریحانی مدتی مدیدی در پاساژ قدس و المهدی قم لوازم‎التحریر خوشنویسی می‎فروخت.

«مهارت يك جوينده‏‌ى كار»

آمد مردى ز پلّه‌‏هايى بالا
آنگه يك‌‏يك به انجمن‌‏ها زد سر
آخرْ سر به شصتمين پلّه رسيد
بردندش تو، نزد رئيس اكبر
تا وارد شد، بگفت: وادارم كن‏
در انجمن خط به امورات هنر
خرجى كم و نارس است و اين چاكِر چرك‏
دارد قد و نيم‌قدْ دوجين دخت و پسر
چون لشگر خنده نِكّ و نالش بشنيد
آمد دل سنگيَش به رحمْ از مضطر
گفتا دانى تو خط و كُرسى؟ گفتا:
پيوسته برَم زير خط فقر به سر
پرسيد كه در چنته چه دارى؟ غرّيد:
هفتاد هزار قُل هو الله از بَر!
خنديد كه كيستى تو با اينهمه فضل؟
گفتا كه «حسين نادرى» الأحقر!
۱۸ بهمن ۸۳: سوژۀ اوّليه از لشگر خنده كه گفت: حسين نادرى ده‏‌هزار قل هوالله از حفظ است! نادری بازنشستۀ آموزش و پرورش مدّت مدیدی مدیر داخلی انجمن خوشنویسان قم بود.

«سوگند»


الا كه چاقوى تو دسته‏‌نقره‌‏اى باشد
حقير ميثم سلطانيم برابر تو
قسم به موى بلندت، بلند خواهم كرد
قلمتراش ابوالفضل نظم‏‌پرور تو!

۲۱ یهمن ۸۳: حسن اعرابی زمانی قلمتراش دسته‌نقره‌ایی داشت ساختۀ نظم‌پرور و دوستی داشتم که حسین میرزایی در آن سنوات بهش می‎گفت: علی‎بابا.

«تضاد»

كاتبى «هادى پناهى»نام‏
در شگفتم ز شيوه و راهش:
مى‌‏نويسد تراكْت‏‌هاى بلند
در هنرگاهِ سقفْ‌‏كوتاهش
۲۲ بهمن ۸۳ به سفارش او

«در وصف حسين شيرى نی‌نواز و خطاط‏»

اى طبيب درد روح و تن بنال!
ناله‏‌ى سازت علاج من بنال‏
عاشق فوت و فلوت تو منم‏
اى «حسين شيرىِ» نى‏‌زن بنال!

«كار بُز هست كوبِش خرمن!»

در هنر هرگز تخصّص شرط نيست‏
نى‌‏زدن را مايه، يك كپسول فوت!
اى «حسين شيرى» نى‌‏زن! بدَم‏
گر چه فرتوتى تو - فوتى در فلوت!

۲۳ بهمن ۸۳

«مصائب يك خطّاط»

در تى.وى مدرّس خطّاطى‏
فوتباليستى بديد بس كارْدرست‏
گفتا كه اگر جاى تو بودم، راحت‏
«استاداسدى» بودم از روز نخست‏
۲۷ بهمن ۸۳

«انجمن خوشنويسان شعبه‏‌ى برزخ!»

ديد در خواب لشگر خنده‏
ملك‌‏الموت را كه مى‏‌گفتا:
«تازگى بهر شعبه‌‏ى برزخ‏
مركز خط نموده‌‏ايم به‏‌پا،
ليك در تنگناى اسبابيم‏
از شما مى‌‏كنيم استدعا:
ز لوازم، اضافه گر داريد
چند مورد به ما كنيد عطا»
گفت: «در قم سه نسخه حافظ هست‏
نسخۀ جيبى‌‏اش براى شما
سيزده قاب خالى تابلو
شش و نيمش كنم به تو اهدا
از قلم‏‌هاى خاكپور، بكُن‏
گِرد و خوشرنگ و سختشان تو جدا
از مركّب، رضايىِ زنجان‏
چند بطرى اضافه مانده بجا»
گفت: «الطافتان بيفزاييد!
تا شما را بسى كنيم دعا
هست مقدور اگر، بما بدهيد
خودِ عبدالرّضايىِ اوُستا!»
گفت: «يك نسخه بيشتر نبُود
مال آرشيو ماست اين رعنا!
ولى اصرار مى‌‏كنى، بردار
يكى از اين رضائيان‏‌ها را!»

۲۸ بهمن ۸۳: انجمن خوشنویسان قم دو تا رضائیان داشت: استاد علی رضائیان و یک رضائیان هم در بخش خدمات انجمن

«پارادوكس‏»

گفت موسايى: چرا در وصف من‏
ابر شعر تو نمى‌‏بارَد غزل؟
منتظر بيهوده - هانى جان! - مباش‏
چون سفارش برنمى‏‌دارد غزل!

۱۴ اسفند ۸۳: موسایی در دفتر انجمن مدتی مشغول به کار شد. به من گفت: برای همه شعر گفتی. پس ما چی؟

«در كلبه‏‌ى ما رونق اگر نيست، روغن هست!»

«بيا به كلبه‏‌ى ما!» اين پيام كوتَه را
بداد لشگر خنده به شهر قم به زنى‏
فزود بعد سوپرگوشتى مرا بانو!
بيا به كلبه كه خوش «ران و پا و دُنبه» زنى‏
مراست كلبه‏‌ى كم‏رونقىّ و پرروغن‏
چه روغنى؟ كه بسَم تا سحر تلمبه‌‏زنى‏
به دور قبل مرا لعبتى چو نى‏‌قليان‏
خوشم كه قسمت اين بار ماست خُمبه‌‏زنى!
بدان ز پيش و پَست «راه‏كار» خواهم يافت‏
مهارتى است مرا در امور سُمبه‏‌زنى‏
بگفت زن كه چنان رُس‏‌كشى كنم از تو
كه روز بعد رَوى زار تا سُرُم بزنى!
۱۶ اسفند ۸۳


«ادب‏‌ورزى لشگر خنده‏»


خبرنگار بپرسيد از هنرجويى:
صفات لشگر خنده شمُر تو بى‏‌كم و كاست‏
به غمزه گفت: مؤدّب‌ترين اساتيد است‏
مرا كه دختر محجوبم اين دبير سزاست‏
بسنده بنده ز خروار مى‌‏كنم با مشت‏
كفايت است ز تفصيل، مجملى كه مراست‏
بگويم از عملش چشمه‌‏اى براى شما
كه حس كنيد ادب‏ورزى‌‏اش چه بى‌‏همتاست:
چو آمدم به كلاس خطش به روز نخست‏
قلم نهاد كنارى، كمر نمود او راست‏
بگفت: دختركم! نيم‌‏خيزى‌‏ام منگر
لدى‌‏الورود تو كافم تمامْ‌‏قد برخاست‏
۲۱ اسفند ۸۳

«اوصاف لشگر خنده‏»

خبرنگار بپرسيد از هنرجويى‏
نما شمارشِ اوصاف لشگر خنده‏
جواب داد كه در وادى شريف خطم‏
به زير سايه و اِشراف لشگر خنده‏
من سليطه كجا سلطه بر لطافت داشت؟
نبود گر همه الطاف لشگر خنده‏
يقين كنيد كه اغراق شاعرى مى‏‌مُرد
اگر نبود دوصد لاف لشگر خنده‏
صفاى وادى عشق و هنر نمودم درك‏
ز صوت وحشى و ناصاف لشگر خنده‏
به حُسن نقطه‏‌گزارى وقوف يافته‌‏ام‏
كه ديده، ديده‏‌ى من ناف لشگر خنده‏
نگاشت ميمْ چو سوراخدار، ترسيدم‏
به كاف من برود شاف لشگر خنده‏
به ياد مركز و كانون عشق مى‌‏افتد
دلم ز روزنه‏‌ى قاف لشگر خنده‏
رشادت الف قدبلند نستعليق‏
شبانه حس كنم از كاف لشگر خنده‏
۲۹ اسفند ۸۳

«تحوّلات انجمن خوشنویسان قم‏»
استاد احمد عبدالرّضایی خوشنویس صاحب‌نام قم می‌گفت:
هر بار به علی رضائیان می‌گفتیم: در انتخابات شورا شرکت کن و ریاستو به عهده بگیر؛ بلکه مشکلات انجمن حل بشه (حسن اعرابی خیلی گند زده و اینا) طفره می‌‎رفت. گاهی می‌گفت: باید استخاره کنم. خوب اومد، باشه.
بالأخره زیر بار رفت و سکّان ریاست انجمنو به عهده گرفت؛ ولی بچّه‌های شورا می‌گفتند هر بار باهاش کار داریم بیا جلسه، یا میگه اعتکافم یا جمکرانم! دو قطعهٔ زیر در همان حال و هوا در اواخر مرداد ۸۳ نوشته شده است:

درخت انجمن خط چو موريانه گرفت‏
رضائيان! بكَن از بيخ و بُن تو اين دفعه‏
براى پست صدارت كه شرتر از آن نيست‏
به استخاره توسّل مكن تو اين دفعه‏


به جاى لشگر خنده، سپاه گريه رسيد
زمان سينه‏‌زنى‌‏هاى صبح و شام آمد
وقايعى است كه در ذهن بنده زنده نمود
دوباره خاطره‏‌ى «شاه رفت»، «امام آمد»
۳۰ مرداد ۸۳

یک بار در ماشین با عبدالرضایی و محمّدحسین رحمتی عکاس و گرافیست مشهور قم بودیم. عبدالرّضایی گفت: اون شعراتو بخون شیخ! آقای رحمتی نشنیده. خواندم و رحمتی خدابیامرز خیلی خندید.
ویرایش: ۱۴۰۰/۹



«به لشگر خنده‏‌ى متوقّع براى شركت همه‏‌ى مدرّسين در جلسه‏‌ى جمعه‌‏ها»

آباد اگر تو مى‌‏طلبى اين سراچه را
در روز جمعه بار نما كلّه‌‏پاچه را!
دی ۸۳


«قلمدان‏»

لشگر خنده‌‏ى كاتب گفتا:
بنده خطّاطم و باشد همه جا،
يك قلم بين دو انگشت مرا
قلم تيزترى بين دو پا
۶ بهمن ۸۳



«بيلان‏‌كار»

لشكر خنده به من گفتا كه روز
سير در آفاق و انفُس مى‌‏كنم‏
اين ور شب مى‏كنم اِحليلْ تيز
شب كه شد از نيمه رد، ك‏... مى‌‏كنم!
۲۹ دی ۸۳

«معرّفى شاعر»

منم ترشرو شيخ ورژن‌‏پرست‏
كه روشسته با آب آلوچه‏‌ام‏
اگر لشكر خنده با من بد است‏
جهنّم! به تُخم چپ بچّه‌‏ام‏

تغییر در ۱۴۰۰/۹ و نشر به عنوان «در بارهٔ من» در واتساپ:
منم تلخ‌گفتار و هم شورچشم - که روشُسته با آب آلوچه‌ام
تو با بندهٔ عقل‌ْشیرین‌ بدی؟ - جهنّم! به تخم چپ بچّه‌ام!

«ساقه‌‏ى افراشته‏»

سوى قم آمد ز قزوين، شيخ ما
رفت حُجره پيش آقازاده‏‌ها
مقصدش در ابتدا تحقيقِ دين‏
صرف و نحو و غور در شرع مبين‏
در تمام آزمون‏‌ها شد قبول‏
تا كند تحصيلِ عرفان و اصول‏
توى قزوين كرد بابش توى بوق:
«تك پسرْ دُردانه‏‌ام، دارد نبوغ!»
هر كه را چون ديد پير خوش‏‌خيال:
گفت: «پويد پورِ من راه كمال‏
اجتهادِ زودرس را مايل است‏
بنده‏‌زاده، حوزه‏‌ى قم شاغل است‏
گفته‏‌ام با او كه: «اى فرزندِ فَرد
ناشده ملاّ به قزوين برنگرد!
بر تهاجم‌‏هاى فرهنگى بتاز!
با تحمّل چاهْ با سوزن بساز!
باز گرد و مُفتى فرزانه شو!
دستِ پايين، روضه‏‌خوان خانه شو!»
***
تا كُند پند پدر آويز گوش‏
رفت در فيضيّه شيخ سخت‏‌كوش‏
مى‏‌نهاد او نيمه شب با صبر و حلم‏
متّه‏‌ى تحقيق بر خشخاش علم‏
در حواشى، در متون، كرد او نگاه‏
كرد كاغذهاى بسيارى سياه‏
گاه در هُرْم(۱) ندارى‌‏ها بسوخت‏
گاه توضيح‌‏المسائل مى‏‌فروخت‏
گَه وجوه شرعى اسلام خورد
گَه به زهد آورد رو، بادام خورد
***
مدّتى بگذشت و شد سالك، دودِل‏
درس‌‏ها بسيار سخت و او كسِل‏
جاده‌‏ى دانش به رويش بسته يافت‏
خويش در طىّ مراحل خسته يافت‏
ديد راه فقه بس طولانى است‏
سختى‏‌اش آنسان كه خود مى‌‏دانى است‏
راه عشق از علم بس دلچسب‌تر
عشق در حكم ميانبُر در سفر
گر چه دارد عشق هم صدها قِلِق‏
هست با اميال باطن منطبق‏
كرد دين و درس را شيخك رها!
طبل بى‏‌عارى زد آن دور از خدا
رفت در كار روابط با پسر
نامشان ورژن نهاد آن خيره‏‌سر
***
شيخ ورژن‌‏باز ما رايانه داشت‏
پشت پاساژ زمرّد خانه داشت‏
راندِووهاى(۲) مكرّر تا سحر
متصّل با اين پسر، با آن پسر
اكثراً در حول و حوشِ شانزده‏
صاحبِ چشمانِ برّاق و سيه‏
بين خود وضعى منظّم داشتند
زيردست و صدراعظم داشتند
بود ورژن‏‌هاى او مافوقِ دَه‏
بين آنها لُعبتى در حكمِ شه‏
صدرِاعظم را چو ورژن‌‏باز ديد
هوش گفتى از سرش ناگه پريد:
پهن‌لب چونان رُطب، سیمانکو
(به جای: پهن‏‌لب، دندان‏‌مرتّب، رخ‌‌نکو)
فرق سر را باز كرده از دو سو
صاحبِ يك جفت ابرو، منحنى‏
گردن دلخواه، حافظ‌گفتنى!
نرمه‌مویی رُسته بر روى نكوش‏
قاب روى دلربايش، جَعدِ موش!
در رموز دلفريبى بود تك!
قدْبلند و لبْ چو قند و بانمك!
کُرکِ بِه روئیده بر روی سپید
یا: کُرکِ میوه رُسته بر روی سپید
(به جای: ريش‌‏ها آنكادركرده، رو سفيد) 9408
گفت: «نامت را بگو؟» گفتا: «مجيد
لب چو واشد، شيخ ما بنمود كف‏
ديد دندان‏‌هاى زيبايى دوصف!
غمزه‌‏اش مى‌‏كرد جا در هر دلى‏
ساق‌‏ها در حفره‏‌ى شلوارِ لى‏
شيخ تا بر خود مسلّط شد، بگفت:
«تا تو بيدارم نمودى، عقل خفت!
گشته‌‏ام مسحور روىِ عاليَت‏
عاشق برجستگى‌‏هاى لى‌‏اَت!»
گفت: «دخترهاى خوشگل بين ماست»
گفت: «من قزوينى‌‏ام، راهم جُداست!»
گفت: «من در آستين دارم يكى!»
گفت: «تو در بين ورژن‏‌ها تَكى»
گفت: «لعيا دخترى در كوچه‌‏مان»
گفت: «لعيا را وِلِش! با من بمان!
دست رد بر سينه‏‌ام - زيبا! - مزن!
تا تو هستى، من برم دنبال زن؟»
گفت: «يا شيخ‌‏المشايخ! راهِ راست!
وضع هشت‏‌الهفت تو بس دلگزاست:
جمله اجدادِ تو عمامه به سر
بعد، تو دنبال هر خوشگل‏‌پسر؟
رو به ليلا كن، فرنگيس و پرى‏
لاس با من مى‏‌زنى؟ خيلى خرى!
دست در برق و جلاى سيب زن!
لاس با پستان خوش‏‌تركيب زن!
باغ زن را جستجو بسيار كن!
سير در هموار و ناهموار كن‏
اسب شهوت بر فراز قلّه ران‏
در حضيضِ(۳) بين پستان‏‌ها بمان‏
پس هوسبازانه اندر بطن شو!
از حواشى بگذر و در متن شو:
پيچ خود در مهره‌‏اش بنما تو جا
در غلافش تيغ خود پنهان نما
در غلافش آنچنان بگذار تيغ‏
تا زند از فرط كيف و درد جيغ!
گاه در كوپايه، گه در اوج باش‏
كف به لب در جزر و مد چون موج باش‏
بعد در تكميل كار خويشتن‏
آب هستى را فشان در بطن زن‏
رو رها كن شيوه‌‏ى طاغوت را
ترك كن آئين قوم لوط را
روى خود - بى‏‌چشم و رو! - بنما تو كم!
من در اين سن، جاى فرزند توام!
من گمان دارم تو سر تا پا خُلى!
ليلى‏‌ات در خانه و ورژن، قُلى؟!
دست نَحست را بكش، اى مردِ بد!
بچّه دارى تو - خدا مرگت دهد! -»
گفت: «ورژن خان! كلامت تازه است‏
ليك گوش من در و دروازه است‏
سال‌ها با عشق ورژن راضيم‏
غافل از آدابِ دختربازيم‏
عشق امْرَد سهل‌‏تر از دختر است‏
درصد رسوايى‌‏اش هم كمتر است»
***
گفت ورژن: «خب! بگو يا شيخنا!
رفته‏‌اى هرگز به اِنْدِ ماجرا؟»
هيچ آيا ساقه‏‌ى افراشته،
كرده‌‏اى در خاك ورژن كاشته؟
گفت: «من؟ هرگز! زبانت را بگز!
مى‌‏برم تنها ز چشمان تو حظ!»
گفت: «رو با فردِ ديگر ياوه باف‏
زود شمشير ريا را كن غلاف‏
پيش من بى‌‏رنگ باشد اين حنا
تا الف گويى، روم تا حرف يا!
خوب مى‌‏دانم كه دردت چيست؟ هان!
تو خوراكت ران و فيمابين آن!
يا برادر! ورژنى تورش نكن‏
يا تَه شهنامه سانسورش نكن‏
يا تو زُل در قعر چشمانم نزن‏
يا مكن افراشتن بى‌‏كاشتن‏
يا مرو با فيلبان بر يك سَبيل‏
يا بياور خانه‌‏اى در خوردِ فيل‏
مرد باش و بانگ زن بر خاص و عام:
بچّه‌‏بازم من در اين دنيا! تمام!
روز محشر همسفر با قوم لوط
مى‏‌روم در قعر دوزخ با سه سوت!»

۱۱ و ۱۲ و ۱۳ اردیبهشت ۸۱ و ۸۲/۳/۱۵

پاورقى:
۱.
حرارتِ‏
۲. قرار ملاقات عاشقانه
۳. پستى و گودى


برچسب‌ها: روابط ورژنی, مجید افشار, تاکندی, حسن اعرابی
 |+| نوشته شده در  شنبه بیست و هشتم آبان ۱۳۸۴ساعت 22:27  توسط شیخ 02537832100  | 
  بالا