شیخاص!
 
 
دنیای یک شیخ خاص
 

شیخاص از کودکی این بیت را بسیار شنیده بود: «فرزند هنر باش نه فرزند پدر / فرزند هنر زنده کند نام پدر!» که این را تابلوسازی به نام «عظیمی» که دقیقاً چسبیده به مدرسهٔ صدر در خیابان صفائیّهٔ قم مغازه‌ای به نام «هنرگاه عظیمی» داشت و بچّه که بودم، بعد از اتمام دروس ابتدایی گاه می‌رفتم می‌ایستادم، از پشت شیشهٔ مغازه به کارش نگاه می‌کردم، با قلم نستعلیق که خیلی زیبا می‌دیدم و بعداً اشکالاتش بر من روشن شد، نگاشته بود.
یکی از این اشکالات البته ادبی بود که کلمهٔ «پدر» در این بیت که در آخر تکرار شده، فقط می‌تواند کارکردِ ردیف داشته باشد؛ ولی ردیف قبلش قافیه می‌خواهد و کلمهٔ «فرزند» با «نام» قافیه نیست. برای حل این ایراد پیشنهاد من این است که بگوییم: «فرزند پدر مباش! شو ابْن هنر / فرزند هنر زنده کند نام پدر». که خب مشکل قافیه حل می‌شود؛ ولی «ابنِ هنر» چندان جالب نیست. این پیشنهاد را هم می‌توانم بدهم: «فرزند هنر باش نه فرزند پدر / شد نام پدر زنده به فرزند هنر»
اشکالات دیگر هم به فن نستعلیق آقای عظیمی وارد بود که بعدها که پبشرفت کردم، دیگر این خط از من دل نمی‌برد. ولی از همهٔ اینها مهمتر معنای شعر بود. یعنی چی فرزند پدر باش؟ خب یک معنایش این است که از فضل پدر تو را چه حاصل. به خودت متّکی باش! فرزند پدربودن یکجور بهره‌وری از سفرهٔ آماده است. نه! آماده‌خوار نباش! الآن شاعر خوب معاصر #عبدالجبارـکاکایی که در واتساپ هم با هم مرتبطیم و یک شعر هم برای من سروده است، آنقدر در شعر و ترانه قوی است که اغلب او را با همین برند می‌شناسند و نه به‌عنوان دامادِ نوهٔ دختری مرشد چلویی! یا دختر خودم «متینه»: «جاریِ خواهرزادهٔ همسر آیةالله وحید خراسانی» است؛ ولی ندیدم تا حالا به این پُز بدهد یا حتی یادآوری کند. آن اوایل برایمان مهم بود؛ ولی مدّتی اصلاً این نسبت و انتساب فراموشمان شده؛ انگار دیده‌ایم آبی از آن گرم نمی‌شود. کاش شیخاص هم به جایی برسد که وقتی اسمش را می‌برند، همه بگویند:‌ مُبدع یک مدل سیاه‌مشق که تا حالا کسی ننوشته و به نام شیخاص ثبت شده! البته باید سریع به نام خودم ثبتش کنم قبل از اینکه صاحب پیدا کنه. چون اگر زودتر به نام نزنی، گرچه میگی تقلیدناپذیره؛ ولی احتیاط شرط عقله. زودتر به نام بزن! به نام بزن تا مثل سبک یا قالبِ شرعی «غزال» نشه که معلوم نیست مُبدعش کیه؟ در تلویزیون فیلمی پخش شد که در آن خبرنگار دلیجان با شاعر اهلبیت «مهدی رحیمی» مصاحبه کرده. ایشون گفته کار منه! از اونور در ۹۸/۱۱/۲۲ در محفل روضهٔ خانگی زند قزوینی در قم از شهاب‌الدّین خالقی شاعر اهلبیت شنیدم که گفت: ما قالب غزالو راه انداختیم و حمزه علیپور مدّاح هم می‌خونه! خب این که نشد! اختراع کیه و پدرمادرش کیه غزال خانم؟ مسئولین لطفاً رسیدگی کنند! حالا چهار صباح دیگه یکی از اونور کرهٔ زمین نیاد بگه قالب قصارمشق نستعلیق را من زاییدم نه شیخاص! زودتر باید برای ثبتش اقدام کردم. بعد از تثبیت حالا جا داره که ملّت با شنیدن نام شیخاص یاد اون مدل سیاه‌مشقش بیفتند؛ نه اینکه یاد بابانه‌نه‌ش بیفتند. پس «فرزند هنر باش نه فرزند پدر» یعنی جوری خوداتّکا باش که تو را با تشخّص‌های فردی‌ات بشناسند نه کلّه‌‌گنده‌های فامیلت. در ثانی در مقام خوداتّکایی هم، اتّکایت به هنرت باشد؛ نه جنبه‌های دیگر. خب ممکن است یک فرزند، از پدرش متموّل‌تر و داراتر باشد. نه! این هم کافی نیست. سعی کن اگر قرار است به چیزی غیر از پدر و فضل پدر به خودت تشخّص دهی، آن چیز و آن مایهٔ فضیلت و تشخّص، هنر باشد؛ نه امتیازات دیگر.

 

= شاید این مطلب باید در پست قبل تپانده شود؛ شاید هم باید مستقل بماند.

پست قبل: http://sheikh.blogfa.com/post/539


برچسب‌ها: شیخاص, تاکندی
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه یازدهم آذر ۱۴۰۰ساعت 2:26  توسط شیخ 02537832100  | 

شیخاص دوست داشت «صاحب سبک» باشد؛ سبک اختصاصی و ویژه‌ای که مختصّ او باشد؛ مالِ خودِ خودش. در جوامع هنری با مُهر و امضای ویژه‌اش بشناسندش؛ نی دنباله و رهجوی این و آن. حتی خوش نداشت دنبالچه و بقیّةُالتّاکندی باشد؛ مثل تحت‌الحَنکش. این نه بدان دلیل بود که شیخاص، قدرنشناس و نمکدان‌شکن باشد و به طاق نسیان بسپرد که نه از زیر بُته که از پشت پدر چکیده و حیاتش را و استارت زندگی‌اش را مدیون اوست. این درست! اما نمی‌خواست در این پدر، در نام و آوازهٔ این پدر هضم و مُندَک شود. می‌خواست خرخرهٔ آن‌ها را بجُود که می‌گفتند: «اگر شیخاص خطّ بلد است، خب خط ارثی است! حاج آقا تاکندی هم خوش‌خط بوده.» ای بی‌هارت‌وپِرت‌های عوضی! اگر خط، اتوماتیک به بچّه منتقل می‌شود، چرا سه خواهرم خوش‌خط نشدند؟‌ بله تاکندی از همان ۵-۶ سالگی دستم بگرفت و پابه‌پا تاتی‌تاتی‌کردن در وادی خط نستعلیق را بهم آموخت؛ ولی عمدهٔ راه را خودم رفتم. نزد دیگر اساتیدی که بسی جلوتر از تاکندی بودند، این حرفه و هنر را پی گرفتم. راه قزوین-تهران را بارها در دههٔ ۶۰ با اتوبوس کوبیدم رفتم برای شرکت در کلاس استاد غلامحسین #امیرخانی.
شما که می‌گویید: خط ارثی است، یعنی همهٔ این‌ها کشک و پشم! یعنی کانگورووار در کیسهٔ تاکندی بمانی، به همه جا می‌رسی! کجا می‌رسم؟‌ تلاش‌های فردیم هیچ و هباءاً منثوراست؟ بله ژن تاکندی در من است و خون او در رگ‌هایم جاری. او حقّ استادی گردنم دارد. تاکندی نخستین استاد خوشنویسی شیخاص بود. کاری کرد که از همان ۷ سالگی که گذاشتش مدرسهٔ ابتدایی خطّش خوب و در مدرسهٔ ابتدایی به این امتیاز شهره و از دیگر همکلاسی‌ها سرتر بود. تاکندی خیلی زودهنگام پسر را با ابزارهای کتابت آشنا کرد؛ با قلم نی و مُرکّب مخصوص خوشنویسی. ولی او تنهااستادِ شیخاص نبود. زانوی شاگردی در محضر استاد اجل امیرخانی در کلاس‌های انجمن خوشنویسان در خیابان خارک تهران به زمین زد و از سرچشمهٔ زلالش نوشید و سیراب شد و بیس نگارشش شیوهٔ این استاد که از چهره‌های ماندگار خوشنویسی معاصر است، شد. بابا!‌ شیخاص از پدرش رد شد؛ ولی خیلی‌ها همچنان او را مولود تاکندی می‌دانستند. چه باید می‌کرد تا بفهمند آدم دیگری است. ‌باید آستین بالا می‌کرد و کاری می‌کرد؛ وگرنه تا قیام قیامت می‌گفتند: پیرو و تابع و زایدهٔ پدر است؛ چیزی شبیه تحت‌الحَنَک تاکندی. تلاش‌ شیخاص جواب داد و ابداع یک شیوهٔ به‌خصوص در ترکیب که در کشور به نام او ثبت شده، حاصل این زحمت بود. هر جا اصل یا عکس کار او را ببینند، حتی اگر امضایش پایش نباشد، می‌گویند: نگارش شیخ و مدل اوست. این ترفند، شگردی بود برای بریدن بند نافش از پدر. نه تاکندی که هیچیک از خوشنویسان صاحب‌نام کشور هم در مقام نگارش سیاه‌مشق به سیاق شیخاص نمی‌نوشتند. انگار اصلاً قابل تقلید نیست. در بین شاگردان امیرخانی یا شجریان یا مجتبی ملکزاده بعضی‌ها شبیه هم می‌خوانند و می‌نویسند. اگر اسمشان برده نشود، معلوم نیست کدام به کدام است. اما شیوهٔ شیخاص هیچوقت با کار دیگری اشتباه نمی‌شود. یک حالت منفرد و تک و شاخص دارد. او به این ماجرا با دستکاری در ترکیب و کشف یک بافت تازه در چیدمان حروف رسید. و نیاز به دخالت در مفردات نداشت. بدخواهانش شنعت کردند که اینکه تو اسمش را گذاشته‌ای: قصارمشق با «نطق‌اندرون» یا قالب «گرچه/ولی» این که همان موضوعات تکراری و همیشگی است. تو که همچنان داری از زهد و تقوی و طمع و نسیان و عجله و احکام آنها می‌گویی. تو که گفتی من نوآورم! طرح نو در انداختم. کو پس؟ طرح نو را مخترع «ماکروفر» در انداخته نه تو! در جواب به ملامتگران گفتم:  اگر ماکروفر را هم ریز شویم که عناصرش را مخترع مزبور که اختراع نکرده. این دستگاه تشکیل شده از یک کیس فلزّی. خب آن فلز را که این فرد از عدم به وجود نیاورده! عناصر موجود را با توجّه به شناختی که از خواصّشان داشته، جوری با هم ترکیب کرده و اضافاتش را حذف کرده که ته کار به جای اینکه مثلاً زودپز برقی از کار درآید، ماکروفر شده. با آنکه موادّ تشکیل‌دهنده صنعتِ او نیست، حاصل کار به نام او ثبت می‌شود. قصارمشق و نطق‌اندرون‌های شیخاص هم چنین است. دال و نون و راء را که میرعماد هم داشته. بهترش را هم داشته. ولی شیخاص جوری این‌ها را با هم آمیخته که محصول نهایی، فرآوردهٔ دیگری است و اطلاقِ طرح نودرانداختن در خصوص آن صادق است. لازم نیست تک‌تک آجرهای بنا را هم خودش ساخته باشد؛ گو اینکه ما مخترع فونت هم داریم؛ مثل استاد مسعود نجابتی که فونت اختراع کرده؛ ولی همه جا لازم نیست.
اسم گُندهٔ قصارمشق و نطق‌اندرون نباید این انتظار را ایجاد کند که پس همه‌چیزش مخلوق شیخ است؛ همچنان که «واویشکا» به قول تُرک‌ها: آدی‌بُهُک است؛ یعنی نام‌بزرگ! وقتی در یک رستوران در گیلان نام این غذا را در منو ببینی، شاید بدواً در ذهنت این توهّم ایجاد شود که اجزایش هم مثل اسمش بدیع است؛ در حالی که از همان سیر و پیاز و گوشت چرخ‌کرده و ربّ گوجه و تخم مرغ و زردچوبه و مُخلّفات دیگر تشکیل شده است. محمّد بختیاری از وراژنهٔ شیخاص در تیر ۹۸ می‌گفت: مادرم غذای تازه‌ای به ما داد. گفتم: چیه ترکیباتش؟ گفت: بامیه را سرخ کرده و با گوشت چرخ‌کرده و پیازداغ و گوجه و ادویه آمیخته است! گفتم: ای بابا! اینکه همان چیزهای تکراری در همهٔ خانه‌هاست. این هم شد غذای تازه؟ در حالی که این غذا یا واویشکا چیزی جز همان موادّ اوّلیّه‌ای که اغلب غذاها با آن طبخ می‌شود نیست. قرار نیست شیخاص در نطق‌اندرون‌هایش از زهد و تقوی و نسیان و عجله و اینها نگوید. خب از این‌ها گریزی نیست؛ مهم مدل طرح و چینش و ترکیب اجزا و افزودنی‌ها و سُس‌ها و مزّه‌‌دهنده‌هاست. اینجوری که به قصّه نگاه کنیم، می‌بینیم شیخاص عملاً فقط با دستکاری در ترکیب و کشف یک بافت تازه در چیدمان حروف در نستعلیق به دستپخت تازه‌ای رسید. از اوّل قرار نبود او دخالتی در اسلوب مفردات کند؛ چون عملاً دخل و تصرّف در این حوزه ممکن نیست؛ ولی تا دلت بخواهد در کمپوزیسیون و میکس می‌توان اعمال سلیقه کرد. خطّی که به این نوشته پیوست می‌کنم ترکیب متفاوت و شیخاصانه‌ای است از بیت «علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را»ی #شهریار. این ترکیب را وقتی در اینترنت به صورت ناشناس و بدون اینکه اسم خودم را بدان الصاق کنم، نشر دادم، به زودی از سوی گرافیست‌ها و طرّاحان لباس شکار شد و در روی لباس چاپش کردند. از آنجا که مار از پونه بدش میاد و در خونه‌ش سبز میشه، خواهرزاده‌ام سید حمید حسینی از همه‌جابیخبر به بازار البسه و پوشاک رفته و یکی از این لباس‌ها را که رویش همین ترکیب مرا اجرا کرده‌ بودند، خرید و به تن کرد. سید حمید در حالی در آن فایل صوتی به شکل هتّاکانه‌ای دارد هنر مرا می‌کوبد و حقیرش جلوه می‌دهد و خوار و خفیفش می‌کند و می‌گفت تو در این حوزه عددی نیستی! و چه گُلی در خوشنویسی به سر جامعهٔ خوشنویسی زده‌ای، که روحش خبر ندارد خودش لباسی به تن کرده که هنر من در آن حکمرانی صامت و هتّاکی خاموش می‌کند.
و عجبا!‌ که من پا را فراتر گذاشتم و با تسخیر ذوق تولیدکنندگان پرده و رومُبلی و رانِر و کوسَن، خواب‌های بدتری برای سید حمید دیدم. کاری کردم که هنرم و آثار خوشنویسیم و آبِ دستم سر از اتاق خواب و اتاق پذیرایی او درآورد. اگر خبر داشت که این‌ها کار دایی اوست، جرواجرش می‌کرد؛ همچنان که وقتی مطلّع شد که نقش روی پیراهنی که بر تن اوست، کار شیخاص است، سریع از تن درآوردش و بایگانی‌اش کرد و دیگر نپوشید. اما پرده و رانر و کوسن و رومیلی و... را می‌خواست چه کند؟‌ سید حمید از سوی شیخاص بی‌صدا و طیّ بک جنگ سرد و خاموش محاصره شده بود. حضورش در جای‌جای زندگی سید حمید رخ می‌نمود. شیخاص به این توقیق از راهِ «صاحب سبک»شدن رسیده بود. همان چیزی که از اوّلش خوش داشت. مایل بود در جوامع هنری با مُهر و امضای ویژهٔ خودش بشناسندش؛ نه به‌عنوان دنبالچهٔ پدرش. اگر در مدار پدر مانده بود، این اتّفاقات نمی‌افتاد.
نمونه‌های اجرای سیاه‌مشق‌هایم روی تزیینات داخلی منزل را در این لینک ببین:
instagram.com/p/CCDsekcnxTY

کپی از کامنت فیسبوکیت. بعد از ویرایش با آن جابجا کن. اگر ۸ هزار کاراکتر بیشتر شد، در دو کامنت نشر بده:

انبار فیش:
- قالهری: دارند تقلید میکنند از شیخ و نتوانسته‌اند. ر.ک زرنگار
- محمدجواد بهشتی دوست مشترکت با ورژن تلسکو‌پ‌دار؟؟ می‌گفت من در کتاب صبر ع.ص چیز جدیدی ندیدم!



==== این نوشته در ذیل این پست فیسبوکی و تحت تأثیر کلام دوست قدیمی و الان‌وکیلم مهدی حاج‌حسینی که از صاحب‌سبک بودنم گفت، جرقه‌اش خورد. ذهنم در پی آن برآمد که به این سؤال جواب بدهم که چرا شیخاص شیخاصیّت کرد؟:
https://www.facebook.com/sheikh.adab/photos/a.4809957272352294/5093490763998942/


برچسب‌ها: تاکندی, سید حمید حسینی, سیه‌چشم, شیخاص
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه یازدهم آذر ۱۴۰۰ساعت 2:5  توسط شیخ 02537832100  | 

شیخاص آواز می‌خواند؛ ولی به هنر آوازش اعتماد نداشت. چیزی در او نمی‌گذاشت خودش، خودش را قبول داشته باشد. کم برای ردیف‌های آوازی زحمت نکشیده بود؛ اما انگار خودش را در این حوزه و در این باغ نغمات ایرانی بیگانه فرض می‌کرد. او در شمار کسانی و در لیست آدم‌هایی بود که همزمان با پیروزی انقلاب از در دشمنی و خصومت با موسیقی وارد شدند. پدر شیخاص در زمرهٔ آنانی بود که عنوان کردند در پی حذف ابتذالند. چوبی که آنان برای حذف ابتذال بلند کردند، فقط بر سر قمارخانه‌ها و میکده‌ها فرود نیامد و تنها شهر نو و محل اجتماع بدکاره‌ها را هدف نگرفت. این چوب وقتی فرود آمد، موسیقی خوب را هم زخم و زیلی کرد. اینک پس از گذر سال‌ها و تغییر رویّه‌ها انقلابیّون به این نتیجه رسیدند که نباید خشک و تر را با هم می‌سوزاندند. ولی دیر شده بود. خیلی از هنرمندان و خوانندگان به ناحق از کار بیکار شده یا هجرت کردند. شیخاصی که سال ۵۷ سیزده ساله و همراه با موج انقلاب از همان شعارهای کلّی و ناظر به اینکه اساساً ما موسیقی نمی‌خواهیم و فوقش آکاپلا (صدای کُر دستجمعی) کافیست، می‌داد، کم‌کم احساس کرد خودش گوهری از هنر در وجود خود دارد. این هنر فقط قرائت قرآن و اجرای نغمات موسیقی عربی نبود؛ آواز ایرانی هم بود. و فقط اشعار و مضامین انقلابی نبود؛ ترانه‌های عاشقانه و معطوف به عشق‌های زمینی بین دختر و پسر هم بود. شیخاصی که قبلاً در جرگهٔ انهدام‌کنندگان تار و تنبور بود، به مرور به این نتیجه رسیده بود که موسیقی عرفانی هم داریم. اما حال که وارد باغ هنر موسیقی شده بود، حس می‌کرد در و دیوار به او چپ نگاه می‌کنند. شیخاص پسر پدری بود که در مراسم عروسی دختر سید محمّد خاتمی رئیس‌جمهور با گروه نوازندگان حاضر در مجلس درگیر شده بود و به روایت رضا فلاح‌امینی به آن‌ها گفته بود: اگر از عمامهٔ من خجالت نمی‌کشید از ریش آیةالله فلانی؟؟ که در مجلس بود، خجالت بکشید و دیگر نزنید!‌ که آنها هم بند و بساطشان را جمع کرده و رفته بودند. حالا بعد از چندین چند سال پسر همین تاکندی مجلس‌به‌هم‌زن فیلش یاد هندوستان کرده و با اسحق چگینی نوازندهٔ شهیر نی قزوین - که او هم در برخی از سمینارها در قزوین در دهه‌های قبل که قرار بوده با گروهشان موسیقی اجرا کنند، صابون مخالفت آقای تاکندی به تنشان خورده و برنامه‌شان به هم خورده است، قرار ملاقات می‌گذارد که نی‌ات را کوک کن! و ماهور بزن من ماهور بخوانم! چقدر متوقّع! ای کاش شیخاصا! دست کم در هیئت یک محقّق وارد می‌شدی؛ نه اینکه به «حسین میثمی» که چوب‌خوردهٔ برخوردهای خشن مکتب پدر توست، قرار بگذاری و بگویی: سنتورت را تنظیم کن و با آوازم همنوایی کن! پررویی از این بالاتر؟ 
 این حسّ غریبه‌بودن و اینکه قرار نبوده اینکاره شود و شده، این شهامت را از او می‌گرفت که رسماً و با اقتدار بگوید: من خواننده‌ام. از این رو فکر می‌کرد باید با تمسّک به دیگر هنرهایش - علی‌الخصوص نطق و خطابه - تزلزلش را جبران کند. در حالی که او تزلزلی نداشت. آن مختصر نواقص در کار خوانش او برای هر کس پیش می‌آمد. هیچکس استاد مطلق نبود. اگر شیخاص به این باور می‌رسید که خیلی از خوانندگان در حدّ او توان اجرای زنده و بی‌پالایش و ادیت را ندارند، کارش بهتر ارائه می‌شد. آنوقت مجبور نمی‌شد اجراهایش را با توضیحات اضافی پر کند و به دست خود عیار کارش را پایین بیاورد. او باید فقط خوانندگی می‌کرد. هیچ نیازی نبود که دوپینگ کند و بگوید من حرف‌زدن و خطابه‌خواندن هم بلدم. شیخاص آواز می‌خواند؛ ولی به هنر آوازش اعتماد نداشت.


= مطلب بالا جوابی است به کاظم به عابدینی مطلق در واتساپ. از آوازم در چشمهٔ خارود الموت تعریف کرد؛ ولی عنوان کرد:‌ اگه آخرش کمتر حرف می‌زدی، بهتر بود. بد ندیدم دلیلش را با بسط داستانی و روانکاوانه طرح کنم که چرا من همراه با آواز، حرف می‌زنم! انگار حس می‌کنم آوازم کامل نیست و باید با حرف‌زدن تکمیل شود. حتی آواز نطق‌اندرون شاید از اینجا در می‌آید. مطلب فوق را فعلا در برگهٔ ادبیات شیخ فیسبوک قرار ندادم؛ چون نمی‌دانم کجا باید تپاند. مستقل باشد یا در کامنتی به عنوان یک فیش قرار گیرد؟ اگر فهمیدی، ببرش آنجا!


برچسب‌ها: تاکندی, نی, آواز نطق‌اندرون, کاظم عابدینی مطلق
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه یازدهم آذر ۱۴۰۰ساعت 1:52  توسط شیخ 02537832100  | 

instagram.com/tv/B6ahSuEHP5Z
آواز رضا شیخ‌محمدی، شعر سعدی، مایهٔ ابوعطا ۹۸٫۹٫۲۷، قم میکس رضاشیخ با ادیوس۶،  #شیخاص
aparat.com/v/qeA7R

https://t.me/rSheikh/1943

دریافت فیلم از سایت پیکوفایل: اینجا

از مدیافایر: اینجا


برچسب‌ها: قم, سعدی, ادیوس, شیخاص
 |+| نوشته شده در  شنبه هفتم دی ۱۳۹۸ساعت 22:38  توسط شیخ 02537832100  | 

#آوازشیخاص: چو برشکست صبا زلف عنبرافشانش، کارعمل: در نظربازی ما بیخبران حیرانند، تار سروش باقری و تنبک امیر نوری، دی۹۴ #قم، شعر #حافظ، مایهٔ #سه'گاه و #شور
نکات:
۱. این اجرا را در تاریخ در کانال تلگرامم نشر دادم t.me/Shkhs/498 و فرد ناشناسی آن را در جایی قرار داد که به‌زودی به بازدید بالایی رسید و تا امروز ۱۵کا دانلود شده است که در بین آوازهایم نرخ بینظیری است.
۲. این اوّلین اجرایم با سروش باقری تارنواز قمی است؛ جوانی که به سبک فرهنگ شریف می‌نواخت و مدّت‌هاست ازش بیخبرم. کار در منزل او با موبایل معمولی من ضبط شده. با آنکه بدون تمرین و هماهنگی قبلی صورت گرفته، اتّفاقی که باید بیفتد، افتاد. به طمع تکرار این «آن» و لحظات خوشی که مرا در خود غرق کرد و سه‌گاه و شور مرکب‌خوانی کردم و تصنیف بداهه ساختم، دیدار و تلاقی دیگری با سروش باقری و امیر نوری این بار در پارکینگم ترتیب دادم؛ ولی هر چه زور زدیم، نشد که نشد.
نشر فایل و نگارش مطلب فوق در ۰۳۱۰ در کانالم ده‌هزار کائیم در آی‌گپ


برچسب‌ها: قم, تار, حافظ, کارعمل
 |+| نوشته شده در  جمعه هجدهم دی ۱۳۹۴ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 
  بالا