شیخاص!
 
 
دنیای یک شیخ خاص
 

گزارش
آخرین شب برگزاری کنسرت باشکوه استاد شجریان
در تالار وزارت کشور
۱۵ مرداد ۸۶


برچسب‌ها: شجریان, حمیدرضا نوربخش, استاد امیرخانی
ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه هفدهم مرداد ۱۳۸۶ساعت 15:16  توسط شیخ 02537832100  | 

هواى قم گرم است؛ ولى نه غيرتحمّل و من امروز تدريس خوشنويسى‏ داشتم در انجمن خوشنويسان قم و بعدش به اتّفاق حسن اعرابى (لشگر خنده) رفتيم به دو طبقه پايين‏تر و سر زديم به انجمن موسيقى قم كه شايد در اين اينترنت كسى باورش نشود قم چنين انجمنى را هم داراست. آنجا امير زينلى بود در پشت ميز رياست انجمن و داود چاووشى - استاد آواز بنده‏ - كه مدرّس خطّاطى هم هست؛ همزمان با شيفت كارى من... نيز حسین نوروزیان و مرتضى آرميده كه چهره و لهجه‌‏اش به دلم ننشست: خيلى قمى و پايين‌‏محلّه‌‏اى بود؛ امّا تصنيف‏‌خوانى‌‏اش چرا. آرمیده تصنيفى را كه مدّعى بود مرضيه خوانده برايمان خواند و حسن اعرابى سرش را تكان مى‏‌داد و به‌‏به‏ مى‌‏گفت. نوروزيان اوّلش گفت درست نمى‏‌خوانى و بعدش مجاب شد. شعر تصنيف اين بود:
«دل از دستم رفته برون / زان دم که تو را ديدم
عشقم دارد رنگ جنون / زان دم که تو را ديدم
شعله به جان گران زده‌ام / قيد خود و دگران زده‌ام / زان دم که تو را ديدم
دست رد از غم تو به سر / اين خوشی گذران زده‌ام / زان دم که تو را ديدم
تو پريرو با چشمت فتنه به پا کردی
تو اسيرم در دام رنج و بلا کردی
چو نهان شوی از نظرم / همه جا به تو می‌نگرم
ز جهان همه بيخبرم / اي فتنه چه‌ها ديدم / زان دم که تو را ديدم
عشق تو آتش از نو بر جان من زد / برقي سوزان بر سر و سامان من زد
واي از چشم رهزن تو / خون من بر گردن تو / زين آشنايی
اشک من آمد به سخن / کمتر کن با اين دل من / بي‌اعتنايی»

اين تصنيف را بنده با صدای حمیدرضا نوربخش hamidreza noorbakhsh در آرشيوم دارم و حدود سال ۷۳ كاظم عابدينى مطلق در اختيارم گذاشت، در وقتى كه به قزوين آمده بود كه به شمال برويم و ما آن وقت‏ها مقيم آن شهر بوديم. تصنیف در مرداد ۷۰ در قم اجرا شده و با نی حسین نوروزيان و سه‌تار خاوری و ضرب محسنیان و در منزل محمد احمدی از اهالی تئاتر.
                                                 برای شنیدن تصنیف مزبور تماس بگیرید: 09127499479
                                                                              t.me/qom44
حسین نوروزیان در ضمن نقل كرد:
يك بار نوربخش با حسين عليزاده در جايى بودند و شجريان هم بود و نوربخش كه خيلى سرخوش و سردماغ بود، با حسين‏ عليزاده شروع كردند به زدن و خواندن و نوربخش شعر «ماشين‏ مشدى‏‌ممدلى» را خواند. شجريان هم گوش مى‌‏داده. بعد از اينكه‏ مسخره‌‏بازى تمام مى‏‌شود، شجريان مى‏گويد:
حالا گوش كنيد!
بعد اجراى آنها را كه با ضبط كوچك و مخفی‌اش ضبط كرده بود، برايشان پخش و شرمنده‏‌شان‏ كرد و قريب به اين مضمون گفته بود كه تا شما باشيد ديگر از اين كارها نكنيد!
خداحافظى كرديم و با پرايد حسن اعرابى رفتيم منزل على رضائيان‏ خوشنويس براى جلسۀ هفتگى. چاووشى هم بود و نيز حسين ميرزايى‏ بازرس فعّال انجمن خوشنويسان قم كه مدّعى است كه اعرابى را او كلّه‏‌پا كرده. در جلسۀ مزبور از كيف خوشنويسى‏‌ام چند خط درآوردم‏ نشان دهم و تشويق بستانم. به‏‌نظر خودم كارهاى خوبى بود. يكى را ديشب نوشته‏‌ام از كتاب «نفحات‏‌الأنس» و به قلم ريز موسوم به «كتابت» (اینجا ببینیدش) و ديگرى شعرى از «صغير اصفهانى» كه:
«تا شدم از گردش چشم تو مست / پاى‏ زدم يكسره بر هر چه هست» (اینجا مشابهش را ببینید)
حسين ميرزايى كه به حسن اعرابى بايد كارد و چاقو باشند، كنار هم بودند. ميرزايى طبق معمول در حضور اعرابى با او شروع كرد پچ‏‌وپچ كردن و خنديدن؛ انگار حضور اعرابى و هم‌كلام‌‏شدن با او لذّت مى‏برد. معلوم است اينكه پشت سرش صفحه مى‏‌گذارد كه نمى‌‏دانم او خط بلد نيست بنويسد و هنرش و شخصيّتش اين مشكلات را دارد، در حضور او همه چیز رنگ مى‏‌بازد و برخورد ميرزايى منفعل‏ است. نوك دماغش چيده مى‏‌شود و جوّ غالب به‌‏دست‏ اعرابى است که تريبون‌‏دار و خط‌مشى‏‌دهنده به جلسه است... طبق معمول‏ برنامۀ تكّه‌‏پرانى به من هم به قوّت از سوى همه كس و هر كس به گونه‏‌اى‏ وجود دارد و خودم جورى برخورد كرده‌‏ام كه حتّى اگر بهترين خط را هم‏ بنويسم، رخنه‏‌هايى بر بدنۀ شخصيّتم كار گذاشته‏‌ام كه از آن طريق راحت‏ مى‏شود كار مرا جدّى نگرفت و زد به شوخى... حسين ميرزايى به لشگر خنده‏ كه كارهاى خوشنويسى مرا در دست داشت گفت:
اينشيخآنوختاكهميبايستخطكاركندقزوینمشغولدادنبودوحالاشروعكردهنوشتن!
و من هم سعى كردم بند را بيشتر آب دهم و خودزنى كنم كه حالا فايل تمپ‏ كامپيوتر مرا نديده‌‏اى چه خبر است آقاى اعرابى! و ميرزايى گفت كه‏ اينرفتهبادوربينديجيتالشازتخماشعكسگرفته و من خودزنى كردم كه‏ سى.دى‏اش كرده‏ام داده‏ام محمود ريحانى (مغازه‏دار پاساژ قدس قم كه لوازم‏ خوشنويسى مى‏فروشد) و در اين گيرودار آنچه مطرح نشد همان كتابت‌‏هاى‏ «نفحات‌‏الأنس» بود كه شهيد شد رفت پى كارش. به رغم اينكه از كلام ميرزايى‏ سرخگوش شده بودم و منفعل، سعى كردم وانمود كنم دين ندارم و حيا ندارم و هر چه بگويى، بدترش مى‏كنم و همان وضعيّتى امشب شد با حسين‏ ميرزايى كه با محمود لبّافان شده بود كه همين شوخى‏‌هاى افسارگسيخته هى‏ زياد شد و هى من خنديدم و يا خود را به خنده زدم و آخرش كشيد به‏ فحش خواهرمادر با لبّافان كه گزارشش در پرشينبلاگ رفت.
چند وقت پيش در خلال يك مكالمۀ تلفنى به حسين ميرزايى گفته بودم‏ كه در باكس‌‏هاى پنهان ذهنى‌‏ام كه هرگز رويش نمى‌‏كنم و لو نمى‌‏دهم، اين فكر خلجان مى‏كند كه كاشكسيبيايدبكندم كه از آن به بعد اين عنوان باكس ذهنى‏ خودش يك كدى شد بين من و حسين ميرزايى و امشب در جلسۀ دعاى‏ توسّل منزل على رضائيان برگشت گفت شيخ! ايشان (اعرابى) مى‏‌تواند آن‏ باكس ذهنى تو را عملى كند! فهميدم چه مى‏‌خواهد بگويد؛ اما خودم را زدم به اون راه. چون در آن لحظه جوابى نداشتم. كه اعرابى گفت: باكس چيه؟ و حسين‏ ميرزايى به حالت كسى كه برگ برنده‌‏اى در دست دارد كه اين خبر دست اول را كه تصوّرش اين بود كه من تنها به او در تلفن گفته‏‌ام و الآن مى‌‏تواند رو كند، رو كرد كه شيخ يك بار مى‏گفت در پستوى ذهنش اين وسوسه خلجان مى‏كند كه‏ بد نيست ببينيم چه مزّه‏‌اى دارد كهبدهيموخودماناگر خودتسليمى نمى‌‏كنيم، كاش شرايطى فراهم شود كه تحميلشودبهمان. و اعرابى يك لحظه تعجّب كرد و اگر مطلب در مورد كسى غير از من بود، بيشتر تعجّب مى‏‌كرد و بعد گفت:
«باور كن دروغ نگفته و اگر گفته دلم مى‏خواهد، بدان كه مى‏خواهد.»
امشب آقاى جليلى هم در جلسه بود. خطوط مرا گرفت كه نگاه كند. از پلاستيك درشان آورد و من گفتم: مواظب باش انگشت عرق‌دارت به خطّ زيرى نخورد. با حالت بدى خط مرا كه پشتش رو به سمت او و قسمت‏ نگارش‏‌يافته‌‏اش در معرض تماس انگشتش بود، انداخت روز زمين و نگاه‏ بدى هم به من كرد و به تماشاى ديگر خطوطم كه رويش به سمت او بود، شد. چيزی نگفتم و نداشتم كه بگويم. يكجور از كنارش گذشتم. اين صحنه را ميرزايى ديد. بعداً كه رفتم نزد اعرابى و ميرزايى نشستم، در جاى مناسب اين تير را از تركش درآورد كه با تو بايد مشابه همين برخوردى را كرد كه جليلى كرد!... چرا ميرزايى اين حرف را به من زد؟ من آن لحظه آيا نياز داشتم كه از سوى ميرزايى توبيخ شوم يا منكوب كه او با يادآورى آن لحظۀ‏ تلخ حركت زشت جليلى، مى‏‌خواست انتقامى از من بگيرد. الآن اگر اين‏ حرف‌‏ها را ميرزايى بخواند، شايد بگويد نه شيخ! مى‏‌دانى كه من دوستت دارم‏ و بارها گفته‌‏ام كه خطّاط خوبى هستى. براى من مهم نيست كه الاَّن يا يك روز ديگر ميرزايى قربان ‏صدقه‌‏ام برود يا برود پاساژ قدس به محمود ريحانى يا مرتضى حيدرزاده بگويد كه اين شيخ‏‌محمدى خيلى بااستعداد است يا در اين‏ يك سال خطش دارد متحول مى‏شود. (اين جملۀ آخرى را امشب هم به من‏ خصوصى كه شديم، گفت) مهم اين است كه چرا در آن لحظۀ بخصوص، حسين ميرزايى شيطان در جانش حلول كرد و آن لحظۀ تلخ كار دور از ادب‏ جليلى را به رخ من كشيد؟ البتّه من باز هم به جاى جواب، خودزنى كردم و گفت: من گوشم بايد در بچّه‌‏گى و در وقت و بي‌وقت كشيده مى‏‌شد و شلاّق‏ تنبيه بر بدنم مى‌‏نشست. اگر چنين مى‌‏شد، اينجورى نمى‏شدم و كارم درست‏ بود. نه استاد! (خطاب كردم به اعرابى كه حواسش جاى ديگر بود و سريع‏ گفت: نه همنيطور است!) بعد برگشت مصراع بى‏‌پير مرو تو در خرابات را خواند كه نشان مى‌‏داد آن عمق حرف مرا نگرفته و دارد حرف خودش را مى‏زند. به حسين ميرزايى آخر جلسه كه مى‏خواستم با رضائيان خداحافظى‏ كنم و با پرايد حسن اعرابى برگرديم منزل (حدود 5/11 شب) گفتم:
مى‏بينى كه‏ هر چى بگى من جلوتر مى‏روم و از رو نمى‌‏روم.


برچسب‌ها: حسین نوروزیان, امیر زینلی, حمیدرضا نوربخش, حسین میرزایی
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه دوازدهم مرداد ۱۳۸۴ساعت 11:24  توسط شیخ 02537832100  | 
فیلمبرداریم کنسرت موسیقی

مایهٔ سه‌گاه و بیات اصفهان

خواننده: امیر زینلی، پاییز ۱۳۷۹، قم
با حضور استاد حمیدرضا نوربخش

http://aparat.com/v/6yn4F

http://youtu.be/FHjfJpkkaiw

http://instagram.com/p/BUmYTi2Afnn

https://t.me/rSheikh/1310

 


برچسب‌ها: قم, حمیدرضا نوربخش, مجید افشار, نوازندگان و خوانندگان قم
 |+| نوشته شده در  سه شنبه یکم آذر ۱۳۷۹ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 
  بالا