شیخاص!
 
 
دنیای یک شیخ خاص
 
چت تا 4 صبح

qom.reza: :-O :-O :-O :-O
vafa_sobhani: سلام
qom.reza: سلام علیکم و رحمت الله و برکاته. خوبید شما؟ {سلام به روی ماهت! کجا بودی تا حالا؟}ـ
qom.reza: این کروشه بندیها ایده ی جدیدمه
qom.reza: بیرون کروشه جملات سطحی احساس
qom.reza: داخل کروشه احساساتی که در لایه های عمیقتر وجودم هست
qom.reza: که گاه ممکنه حتی احساسات ناجوری باشه
qom.reza: بیرون کروشه ایها سانسورشده هست
qom.reza: و با عرف و عادت منطبقتر
qom.reza: درون کروشه بیان بی آداب و ترتیب حس و حاله
qom.reza: شبی نبود که منتظرت نباشم وفا {شبهایی بود که هیچ یادت نبودم}ـ
vafa_sobhani: چه خبر؟
qom.reza: سلامتی, خبر خیر {هیچ}ـ
vafa_sobhani: نمايشگاه چطور بود؟
qom.reza: خوب بود
qom.reza: چه خوب شد که امشب اومدی {چه بد شد. داشتم به فقدانت عادت میکردم}ـ
vafa_sobhani: شيخ
vafa_sobhani: دلم برات تنگ شده بود
qom.reza: بله {جووون}ـ
vafa_sobhani: فک ميکردم نشده
vafa_sobhani: ولي شده
vafa_sobhani: دارم عکسارو ميبينم
vafa_sobhani: تو کجايي؟
qom.reza: کدوما؟
vafa_sobhani: http://chalipa.persiangig.ir/ax/880308_nemaieshgah%20sheikh_arak_1.jpg
qom.reza: من دست به سینه در خدمت شما {خیلی الان برام مهم نیستی}ـ
vafa_sobhani: اينارو توي سايز بزرگ بده
qom.reza: باشه
qom.reza: .
qom.reza: در تدارک نوشتن یک گزارش مفصلم برای اختتامیه
qom.reza: که راضیت میکنه
qom.reza: با عکس و تفصیل
vafa_sobhani: ميخوام عکستو ببينم
qom.reza: نرچ
qom.reza: ایشال لا آماده که شد اونوخ
vafa_sobhani: الان
vafa_sobhani: فقط يه دونه
qom.reza: بهت میگم الان دیگه. تصور کن مردی 45 ساله رو
qom.reza: با یک پیراهن زردرنگ
qom.reza: و کت عنابی
qom.reza: و کراوات سیر
qom.reza: و کفشهای واکس زده ی براق
qom.reza: و جورابهای زعفرانی
qom.reza: و کمربند قیطانی
qom.reza: و ابروان شیطانی
vafa_sobhani: ديدمت در سايز کوچک
qom.reza: چشمت روشن
vafa_sobhani: با پيراهن سفيد
qom.reza: پس چرا میگی نیستی
vafa_sobhani: روشن شد اتفاقا
vafa_sobhani: داشتم ميگشتم
qom.reza: آره درسته. بعد از ایرانگردی حسابی گشتن رو یاد گرفتی
vafa_sobhani: چرا با طعنه حرف ميزني؟
qom.reza: فقط: مرگ بر سیاست
qom.reza: که یک دلیل تازه هم پیدا کرده ام برای فحش دادن بهش توی این روزها
vafa_sobhani: چه دليلي؟
qom.reza: ینی تو نمیدونی
qom.reza: تویی که من ف بگم میری تا فرحزاد
vafa_sobhani: نه
qom.reza: فقط سیاست ملعون میتونست تو رو به جایی برسونه که فارغ بشی از خبرگیری از من توی اینهمه مدت
qom.reza: تویی که یک شب نتونستی بی خبری از منو تحمل کنی و  اونجوری کردی با سرو
qom.reza: حالا به جایی میرسی که راحت میزاری میری و عین خیالت هم نیس
vafa_sobhani: حالا که هستم
vafa_sobhani: اين مدل حرف زدنته
qom.reza: همینه که هست
vafa_sobhani: :)
qom.reza: بگو که دست پر نیومدی و بازم شبای چت با من
vafa_sobhani: دست پر نيومدم
qom.reza: خدا رو شکر صد هزار مرتبه
vafa_sobhani: تابلوهات خوب فروش رفت؟
qom.reza: آره وفا خیلی عالی بود
qom.reza: برای بار اول خیلی خوب بود
qom.reza: دو میلیون و سیصد هزار تومان فروختم
vafa_sobhani: واقعا؟
qom.reza: آری
vafa_sobhani: پس تو دست پر اومدي
qom.reza: آری
qom.reza: چهارصد هزار تومان خرج نمایشگاهم شد که از این رقم کم شد
qom.reza: حالا که اومدی - و قدمت روی تخم چشمام - گزارش اختتامیه رو زودتر مهیا میکنم
qom.reza: هرچند هشتاد درصدش حاضره با عکس و تفصیلات
vafa_sobhani: خيلي دلم ميخواد ببينمش
vafa_sobhani: يک ذره شم نميشه الان؟
qom.reza: میتونم الان بهت بدما. ولی بزار کامل بشه. باشه؟
qom.reza: میخام میخکوبت کنه
vafa_sobhani: طول ميدي
vafa_sobhani: ميدونم
qom.reza: نه عزیزم
qom.reza: فردا شب میبینیش ایشال لا
qom.reza: بابا همه چیزش حاضره. بارها جمله بندیها و هیئت بندیش تغییر کرده و ویرایش شده
qom.reza: عکسا سر جاش صفحه بندی شده
qom.reza: عکسا آپلود شده در دو سایز به عادت من
vafa_sobhani: قبول
qom.reza: کمی صبوری کن. ممنونتم
qom.reza: تازه میخواستم بعد از انتخابات پابلیش کنم
qom.reza: که تحت الشعاع خبر همه پرسی قرار نگیره
qom.reza: حالا هر چی تو بگی
vafa_sobhani: خوبه بعد از انتخابات باشه
vafa_sobhani: من چي ولي؟
qom.reza: نمیدونم
qom.reza: میخای با پسوردم بیای توی وبم توی قسمت پستهای آماده ولی هنوز پابلیش نشده ببینیش؟
vafa_sobhani: يادم نيست پسوردتو
qom.reza: دیگه من مقصر نیستم
vafa_sobhani: اوهوم
vafa_sobhani: تو مقصر نيستي
qom.reza: میخای این بار پسوردشو به چیزی تغییر بردم که تو همیشه یادت باشه؟
qom.reza: کلمه ای که تو تعیین کنی؟
qom.reza: بردم = بدم
vafa_sobhani: نه
qom.reza: بی منت
vafa_sobhani: ميتوني تو؟
vafa_sobhani: محاله
qom.reza: منو اهل خیررسانی منضم به منت گزاری شناختی. هوم؟
qom.reza: به قول قرآن: «صدقه+اذی»ـ
qom.reza: azaa
vafa_sobhani: در مورد پسورد که سابقه داري
qom.reza: یادم هست که عنوان کردم و تو هم گفتی که بلخره نتونستی نگی. ولی یادم نیست چقدر بد مطرح شد؟
vafa_sobhani: همه اش فک ميکردم وقتي بيام، کلي چيزاي جديد ميبينم اينجا
vafa_sobhani: توي وبلاگات
vafa_sobhani: توي ايميلم
vafa_sobhani: تمام عکسات
vafa_sobhani: .
vafa_sobhani: هيچي نيست
vafa_sobhani: همه جا خاليه
qom.reza: بهتر
vafa_sobhani: همين
vafa_sobhani: بهتر
vafa_sobhani: با لجبازي
qom.reza: اینم بدجنسیه که بخای غیبتت رو بهونه ای قرار بدی که یه مدت سرت گرم جاهای دیگه بشه و وختی برگردی همه چی برات پس انداز شده باشه. نه خانوم. باید برای تک تک پروداکتهای شیخ باهاش کل کل کنی
qom.reza: نمونه اش همین گزارش اختتامیه
qom.reza: که به قول تو شیخ اونقدر طول میده و خون به جگر آدم میکنه تا بزاره روی نت
vafa_sobhani: اينم بدجنسي توئه که غيبت اجباري منو بهونه کني براي اينکه کلا خودتو راحت کرده باشي
qom.reza: خب خدائیش هل دهنده و هندل زننده نداشتم
qom.reza: حالا اومدی که باشی ایشال لا؟
vafa_sobhani: نااميد کننده بود خيلي
qom.reza: بلاگای من؟
vafa_sobhani: همه چيز
vafa_sobhani: فضاي نت
qom.reza: با هم به رونقش و روغنش می افزاییم. غصه شو نخور
qom.reza: راضیت میکنم دوباره. گفتم که
vafa_sobhani: حس ميکنم ديگه ممکن نيست
vafa_sobhani: سرده فضاي جفتمون خيلي
vafa_sobhani: نه امشب
qom.reza: همینه که هست
vafa_sobhani: قبل از اين غيبت هم
vafa_sobhani: هي شيخ
vafa_sobhani: نبودم، خيلي بدجنستر شدي
qom.reza: نه آخه همیشه با این تزریق یاءس ژست آدمی رو گرفتی که میخای خودتو فوق این امیددهیهای دروغین نشون بدی
qom.reza: ما قبل از غیبت تو شبهای خوبی داشتیم
qom.reza: بعد از اون دفعه ای که گفتی شیخ! ببین که نمیتونی دیگه اونجوری حرف بزنی
qom.reza: توی این فاصله باز چتهای گرمی داشتیم و تو پیشگوئیت درست از کار در نیومد که گفتی دیگه گرمیش بیشتر نمیشه
qom.reza: الانم باز داری زوم میکنی به سردی امشب و میخای تعمیمش بدی
qom.reza: و من میدونم که باز چتهای گرم میتونیم داشته باشیم
qom.reza: هزار باده ی ناخورده در رگ تاک است
qom.reza: ولی اگه میخای به این نقش ماءیوسانه ات ادامه بدی مانعت نمیشم
qom.reza: حس میکنم کمی قوی شدم برای اینکه فقدانت رو تاب بیارم
qom.reza: نمیدونم تو قویم کردی یا گذر زمان
vafa_sobhani: گذر زمان
vafa_sobhani: شک نکن
qom.reza: همین دیوار فاصله نیز
qom.reza: البته این یک پیشگوئیت درست درومد که گفتی به نبودم عادت میکنی
vafa_sobhani: منم
qom.reza: ولی به وبت سر میزنم
qom.reza: توی این مدت حتی به سرنزدنت به وبم هم عادت کرده بودم
vafa_sobhani: چه تلخه که سرنوشت هر رابطه اي همينه
qom.reza: تو تلخ میکنی
vafa_sobhani: چه نفرت انگيزه
vafa_sobhani: ميدونم که همينه
vafa_sobhani: تو شبيه خود مني
vafa_sobhani: صدبار بهت گفتم
vafa_sobhani: ما آدمارو از دور دوس داريم
vafa_sobhani: تعين نيافته
vafa_sobhani: چت بهتر از اس ام اس
vafa_sobhani: اس ام اس بهتر از تلفن
vafa_sobhani: تلفن بهتر از حضور
vafa_sobhani: حتي چت تخيلي بهتر از چت واقعي
vafa_sobhani: سياست يه تعينه
vafa_sobhani: هوم؟
vafa_sobhani: يه چيز واقعي
vafa_sobhani: کثيف
vafa_sobhani: معمولي
vafa_sobhani: دم دست
vafa_sobhani: همگاني
vafa_sobhani: دستمالي شده
qom.reza: به هر حال با حس و حال یک قطعه از این رابطه نباید برای اصل اون تصمیم گرفت
qom.reza: اگه یک شب از بودن در کنار هم به شدت لذت میبریم نگیم که دیگه تا ابد مال همیم
qom.reza: و اگه یک شب به هر دلیل سرد بودیم نگیم دیگه همه چی تموم شد
qom.reza: من اینه حرف امشبم
vafa_sobhani: از کجا ميدونستي که توي اين مدت وبلاگاتو نديدم؟
qom.reza: حسم این بود
qom.reza: اگه میدیدی و رد پا از خودت نمیذاشتی که دیگه بدتر
qom.reza: اگه ایرانسل داشتی و بهم اس.ام.اس نزدی دیگه خیلی بدتر
qom.reza: نگو که داری
vafa_sobhani: ندارم
vafa_sobhani: تو چي؟
vafa_sobhani: ايميل منو داشتي که
qom.reza: تو گفته بودی که دسترسی به نت نداری
vafa_sobhani: بالاخره که برميگشتم
qom.reza: من که مضایقه ای نداشتم که بهت گزارش وضعیت بدم
qom.reza: و مگه بارها این کارو نکردم
vafa_sobhani: تو چه ميدونستي کي برميگردم؟
qom.reza: اونوخ منی که این نمایشگاه رو به یاد تو برپا کردم و تو سبب ساز شدی میشه نخام بهت گزارش بدم؟
qom.reza: هی بهت گفتم اون روز دوس ندارم همه رو ببینم تو رو نه
qom.reza: هی گفتی خانمت هست
qom.reza: بچه هات هستن
qom.reza: بابات هست
qom.reza: هی انگار خودت به دست خودت میخای خودتو حذف کنی از صفحه ی ذهنم
qom.reza: اگه شماره تو داشتم اونقدر حرفای قشنگ میتونستیم به هم بزنیم که نگو
qom.reza: ولی تو تصورت اینه که با ندادن این شماره خیلی عظمتت اثبات میشه
vafa_sobhani: بهانه اس
qom.reza: مگه توی سفرم به قزوین لحظه به لحظه برات صمیمیت پست نکردم؟
qom.reza: از اراک هم برات مینوشتم
qom.reza: نمیدونم کجاها رفتی و چقدر خسته شدی
qom.reza: ولی در حد یک جرعه پیامک میتونستم ازت خستگی زدایی کنم
qom.reza: ولی تو تصورت اینه که اگه شماره بهم بدی دیگه اسیر میشی
qom.reza: هزار بار منو آزمودی ها
qom.reza: بازم بهم اعتماد نداری
vafa_sobhani: فعلا بحث اعتماد نيست
vafa_sobhani: واقعا بادقت پول خرج ميکنم
vafa_sobhani: شرايطيه
qom.reza: چی ازت کم میشد روز افتتاحیه که میدونم که اون ساعتها به یادم بودی بهم پیامک میزدی و تبریک میگفتی؟
vafa_sobhani: حتي همراه اولم باهام نبود
qom.reza: ولی میخای حرف حرف خودت باشه
vafa_sobhani: خودتم ميدوني که ....ـ
qom.reza: لهت کنم از این صفرها استفاده میکنی؟
vafa_sobhani: شيخ
qom.reza: جانم
vafa_sobhani: ديشب نخوابيدم اصلا
vafa_sobhani: چرا
vafa_sobhani: يک ساعت و نيم
vafa_sobhani: هنوز ميتونم
vafa_sobhani: ولي مغزم کار نميکنه
qom.reza: .
qom.reza: وفا
vafa_sobhani: بله؟
qom.reza: مشکلی ندارم که بزارم بری بخوابی
qom.reza: فقط زود مایوس نشو
qom.reza: دیدی دوباره گرمش کردم این چند دقیقه؟
qom.reza: این رابطه ی امتحان پس داده رو اینقدر با دست و دلبازی ضعیف و نحیف جلوه نده
qom.reza: شبت به خیر
vafa_sobhani: وقتي بين ايميلام،ايميلي از تو نبود، نااميد شدم جدا
vafa_sobhani: و جالبه که فقط دنبال اسم تو ميگشتم
qom.reza: تو به ایمیل چیکار داری؟ من توی این مدت برای تو درگیر اولین نمایشگاه انفرادیم بودم که هزار تا ایمیل میرزه
qom.reza: حالا که تموم شده دارم گزارششو مینویسم که دوس دارم فقط تو بپسندی
vafa_sobhani: در حاليکه اين مدت فک ميکردم انگار بودن و نبودنت خيلي هم فرقي برام نداره
qom.reza: اگه اینجوری گفتن راحتت میکنه بگو
vafa_sobhani: باشه
vafa_sobhani: سعي ميکنم باور کنم
vafa_sobhani: شبت بخير
vafa_sobhani: باي

 

 

 


vafa_sobhani: هي شيخ
vafa_sobhani: قهر نکن باز
qom.reza: وفا خانم
vafa_sobhani: نگو
vafa_sobhani: اين خانمو نگو
qom.reza: اینم توش اسناد هست آخه؟
vafa_sobhani: نه
qom.reza: چیه توش که اذیتت میکنه؟
vafa_sobhani: خوشم نمياد
vafa_sobhani: از وقتي ماجراي اونو گفتم، اينجوري صدام ميکني
qom.reza: نه قبلنم بود
vafa_sobhani: نبود
qom.reza: حالا تازه اگرم بعد از اون بود خب باشه
qom.reza: چیه مگه؟
qom.reza: اشاره به خانم بودنت
vafa_sobhani: انقدر تفصيلش نده
qom.reza: احترام به جنسیتت با وقار و متانتی که توی خانم هست
qom.reza: توی این کلمه
vafa_sobhani: نميخوام
vafa_sobhani: .
vafa_sobhani: خب حالا بگو

qom.reza: وفا
vafa_sobhani: بله؟
qom.reza: من که میدونم بعد از اون گزارش مصور اختتامیه دوباره چنان به هیجان در میای که نگو و نپرس
qom.reza: بارها منو تست کردی
qom.reza: و دیدی که برگهای برنده و رونکرده دارم
qom.reza: اینقدر دست کمم نگیر
qom.reza: خوب بخوابی و خوش
qom.reza: و سرحال و پرنشاط بیدار شی
vafa_sobhani: چشم
vafa_sobhani: منتظر ميمونم
qom.reza: بی بلا
vafa_sobhani: مرسي
vafa_sobhani: تو هم
vafa_sobhani: شب بخير

qom.reza: هستیم حالا
vafa_sobhani: باي
qom.reza: هوم؟
vafa_sobhani: گويا
qom.reza: هزار باده ی ناخورده در رگ تاک است. هوم؟
qom.reza: امیدوار باش دختر
qom.reza: دخترو بگم؟
vafa_sobhani: بفرماييد

 

vafa_sobhani: بريم ديگه
qom.reza: چشم
qom.reza: نمیزارم سرد بمونی و بمونه رابطه
qom.reza: بای
qom.reza: .


برچسب‌ها: وفا سبحانی, اراک
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه بیستم خرداد ۱۳۸۸ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

آواز نیمه‌تمام من
در مایۀ بیات اصفهان و شور
که در ۱۵ اردیبهشت ۸۸
در پارکینگ منزلمان در قم
در پشت تلفن برای «لُعبتی از جنس فلسفه و وسوسه» خواندم.
دوستی که مایل نیست صدایش را بشنوم و مشتاق است آوازم را بشنود.
شعر مولوی: بگیر دامن لطفش که ناگهان بگریزد
شعر حافظ
: هاتفی از گوشۀ میخانه دوش - گفت ببخشند گنه می بنوش
شعر مولوی
: آن خواجه را از نیم‌شب بیماریی پیدا شده است
دانلود فایل صوتی
>>> از فورشرد: اینجا / از پیکوفایل: اینجا / از تلگرام: اینجا


برچسب‌ها: وفا سبحانی, پارکینگ شیخ, مولانا, قم
 |+| نوشته شده در  دوشنبه یازدهم خرداد ۱۳۸۸ساعت 22:47  توسط شیخ 02537832100  | 
qom.reza: اینجایی؟
vafa_sobhani: اره
vafa_sobhani: سلام
qom.reza: سلام
qom.reza: چیکار میکردی در غیاب من؟
vafa_sobhani: فيلم ميديدم
qom.reza: چه فیلمی؟
qom.reza: (من برم شاممو بیارم)
vafa_sobhani: آخرين وسوسه مسيح
vafa_sobhani: يه چيزي داشتم دانلود ميکردم
qom.reza: خب
vafa_sobhani: آخرين وسوسه مسح مال اسکورسيزيه
qom.reza: سازنده ی راننده تاکسی
vafa_sobhani: فيلم خوبي نبود
vafa_sobhani: اره
vafa_sobhani: من نديدم ولي راننده تاکسيو
vafa_sobhani: رفقاي خوب
vafa_sobhani: فيلمنامه شو خوندم فقط
qom.reza: (بحث سینمایی بکنیم امشب؟ نگم از وضعیت خودم برات؟)
vafa_sobhani: چرا
vafa_sobhani: بگو
qom.reza: آره. بزار بگم
qom.reza: چون تو باید قشنگ در جریان باشی
qom.reza: اولا چقدر قشنگ بود اون کار اون شبت که از حرام و هدر شدن کلمه جلوگیری کردی
vafa_sobhani: شب نبود
vafa_sobhani: روز بود
qom.reza: یه دلیلی باید داشته باشه که من گفتم شب
qom.reza: شاید تصوری که از چتامون دارم با شب آمیخته هستش
qom.reza: و شب با وفا سنخیتش بیشتره
qom.reza: به اعتبار تعلق خاطر وفا به رنگ سیاه
qom.reza: .
qom.reza: خیلی خوب حرمت کلمه رو پاس داشتی
qom.reza: با اونکه من تلاش زیادی کردم که در حضور اون مهمون
qom.reza: کلماتی در راستای گزارشی که میخواستم بهت بدم ردیف کنم
vafa_sobhani: مهمونت واقعي بود يا مجازي؟
qom.reza: مگه تو واقعی اراده نکرده بودی؟
vafa_sobhani: نه
qom.reza: جدی؟
vafa_sobhani: بله
qom.reza: پس منو بگو که چقدر تحسینت کردم
vafa_sobhani: ما هميشه دوسويه در نظر ميگيريم کلماتو
qom.reza: واقعی بود مهمون و همین باعث تعجب من شد که گفتم از کجا فهمیدی؟
qom.reza: و گرنه اینکه از صرف مکث زیاد من حس کنی که با دیگری در حال چتم در اندازه ی زیرکی و ذکاوت وفا نیست
vafa_sobhani: هست
vafa_sobhani: .
vafa_sobhani: خب
vafa_sobhani: ادامه بده
qom.reza: مهمونم حسینی خطباز بود
qom.reza: که تعدادی از خطوط تحریرشده توسط منو که بهش فروخته بودم آورده بود امانت بده بهم برای نمایشگاه اراک
qom.reza: (چقدر مادرانه بود این جمله ات که جای خوب ببینیا)
vafa_sobhani: جاي خوب ديدي حالا؟
vafa_sobhani: گالري ماندگار
vafa_sobhani: اصلا توي اراک جاي خوبم پيدا ميشه؟
qom.reza: آره وفا
qom.reza: منم تصور یه شهرستان داشتم ازش
qom.reza: ولی گشتی که تا شب زدیم توش منو به این باور رسوند که خیلی به صنایع دستی درش اهمیت داده میشه
qom.reza: و جاهای متعددی داره با بافت قدیمی و ابنیه ی تاریخی مرمت شده
qom.reza: رفتم به نگارستان سید محمد میرموءمنی که از اساتید خط اونجاس و خیلی هم خوب
qom.reza: مینویسه و مدرک استادیشم گرفته
qom.reza: از قضا  استاد عباس اخوین هم  اونروز اونجا بود وفا
qom.reza: یه ساختمون قدیمی بود
qom.reza: با بازسازی قدیمی و خیلی مناسب برای تعلیم خوشنویسی
qom.reza: از پنجره که نگاه کردم به فضای حیاط که حال و هوای قدیمی داشت
qom.reza: و ستونهای حجاری شده
qom.reza: و درختها و راهروهای بین درختها و سنگفرشها
qom.reza: و طاقی ها
qom.reza: به دلم گذشت که اگه وفا اینجارو ببینه خیلی دوس داره
qom.reza: یاد اون تخت و گبه که گفتی افتادم
qom.reza: آهی کشیدم به نشانه ی اینکه کاش بودی و با هم سکوت میکردیم در یک گوشه ای
vafa_sobhani: :)
qom.reza: به جای دونوازی و دوخوانی, دوسکوتی میکردیم
vafa_sobhani: قشنگ بود
qom.reza: با سید مهدی رحیمی که کارمند میراث فرهنگی اراک بود و ظهر مهمانش بودیم در خانه اش و خط کار میکنه و نیز تدریس
qom.reza: گشتی زدیم در گالریهای وابسته به حوزه ی هنری
qom.reza: به ارشاد
qom.reza: گالری ای به نام استاد واشقانی فراهانی وابسته به همون میراث
qom.reza: ولی همش باور کن یاد تو بودم که جای خوب ببینیا
qom.reza: اینا همش رایگان بود وفا
qom.reza: و خیلی تمیز نبود
qom.reza: محیط اداری دیگه حالش معلومه دیگه
qom.reza: عین فضاهای دستخورده ی عمومی
qom.reza: اونوخ نوبتها هم همه پر
qom.reza: نه که ورودی نمیگیرند صفی از طالبان برگزاری نمایشگاه تشکیل شده
qom.reza: گالری وابسته به ارشادش تا 6 ماه بعد رزرو بود
qom.reza: گالری استاد واشقانی خالی بود ولی نورپردازی هالوژنی نداشت
qom.reza: سقفشم رطوبت بدی داده بود و گچهای زردشده ریزش داشت
qom.reza: دلمو زد
qom.reza: گالری ماندگارو که دیدم خیلی خوشم اومد
qom.reza: درسته که 200 هزارتومان ورودی باید بدم
qom.reza: ولی خیلی تر و تمیز و مرتب
qom.reza: مدیرش «امیر هزاوه» با سر و وضع مرتب
qom.reza: و میز و تشکیلات و منشی و مدیر داخلی جدا
qom.reza: مدیر تابلو جدا
qom.reza: 1500 نفر عضو دارند برای خودشان
qom.reza: و هر بار که نمایشگاه برگزار میشه به اینا پیامک میدن که فلان تاریخ افتتاح فلان نمایشگاه هستش
qom.reza: (بعد از غذا دست و دهانم را میشویم. اجازه)
qom.reza: .
qom.reza: دو طبقه است
qom.reza: هر طبقه حدود 25 تابلو نصب میشه
qom.reza: همین الان توش نمایشگاه نقاشی برقراره از یکی از اساتید کرمانشاه
qom.reza: خیلی باکلاسه خلاصه کاش بشه ببینی
qom.reza: بگو
vafa_sobhani: استاد محسن کرمانشاهي
qom.reza: اوهوم
qom.reza: هزاوه میگفت ایشون از نفرات ممتاز فلان سبک نقاشی است
vafa_sobhani: کاش عکس گرفته بودي
qom.reza: چیزه
qom.reza: عکس زیاد گرفتم برات
qom.reza: ولی
qom.reza: میدونی از چی؟
qom.reza: بگو از چی؟
qom.reza: یه موزه ی خط قدیمی بود
qom.reza: که در بافت قدیمی شهر و کنار بازار بود به نام سلطان آباد
qom.reza: که خطوط نسخ و نستعلیق و شکسته داشت و دیگر خطوط
qom.reza: خطهای خوبی بود
qom.reza: یک شکسته از مرحوم میرزا غلامرضا اصفهانی که فک کنم خوشت بیاد
qom.reza: سید مهدی رحیمی از صاحب موزه اجازه ی عکسبرداری از خطوط را برای من گرفت
qom.reza: استاد اخوین هم حضور داشت
vafa_sobhani: (من فک ميکردم اخوين به ديار باقي شتافته)
vafa_sobhani: (با تاسف از اين جهل نابخشودني)
qom.reza: دارم فکر میکنم با کی اشتباه گرفتی ایشونو
vafa_sobhani: اشتباه نگرفتم
vafa_sobhani: همونيه که خطش خيلي تپل و نچسبه
vafa_sobhani: کشيدگي نداره
qom.reza: ممممم
qom.reza: (از این مممممم که بدت نمیاد؟)
vafa_sobhani: :)
qom.reza: استاد اخوین به شیوه ی مرحوم میرعماد مینویسه
qom.reza: خیلی صاف و با صفا
qom.reza: اکثرا کتابت و چلیپا
qom.reza: توی سیاه مشق نیست
vafa_sobhani: کجاست؟
qom.reza: تهران دیگه
vafa_sobhani: اين «ديگه» تو
vafa_sobhani: من از کجا بدونم؟
vafa_sobhani: خب
qom.reza: ایشون در شمار معاریف و مشاهیر این رشته هست
qom.reza: به همون دلیل ایشون در تهرانه که شجریان در تهرانه
qom.reza: البته شاءن اخوین در خط اندکی از شجریان در آواز پایینتره خب
vafa_sobhani: خطاط لزومي نداره پايتخت نشين باشه
vafa_sobhani: خواننده لازمه
qom.reza: (خیلی محتاطم کردی توی مصرف کلمات)
qom.reza: (معلومه امشب؟)
vafa_sobhani: خودت باش لطفا
vafa_sobhani: هرجوري که دوس داري حرف بزن و ببين چي پيش مياد
vafa_sobhani: تو ايني
qom.reza: شیخ ویرایش پذیره وفا
qom.reza: و تو با این پیش فرض ازم خواستی که از این بیغوله بزنم بیرون
qom.reza: که دارم میزنم

qom.reza: دلم گواهی میده که اتفاقات خوبی داره میفته
qom.reza: بی خبر نمیمونی حتی اگه نیای اراک
qom.reza: که کاش بیای در روز افتتاحیه یا اختتامیه
qom.reza: که قراره باشکوه برگزار بشه وفا
qom.reza: پوستر چاپ میشه و دعوتنامه و بنرهای تبلیغاتی
qom.reza: و مصاحبه با جراید استان و رادیو محلی و نیز ایضا انعکاس در برخی منشورات کشوری
vafa_sobhani: منشورات
vafa_sobhani: نميشه
vafa_sobhani: ميشه؟
vafa_sobhani: نشريات
qom.reza: قبلا هم توی چتها بکار بردم ظاهرا که چیزی نگفتی
vafa_sobhani: خير
vafa_sobhani: اولين باره
qom.reza: تصورم اینه که به جای
qom.reza: و به معنای «محصولی که منتشر میشود» استفاده میشه. تحقیق باید بشه
qom.reza: تا اون موقه میگیم نشریات کشوری. چشم
qom.reza: (میتونی بیای؟)
vafa_sobhani: هشتم خرداده؟
qom.reza: روز تولدم
qom.reza: خوبه؟
vafa_sobhani: اوهوم
qom.reza: تناسب خوبیه؟
vafa_sobhani: خيلي خوبه
qom.reza: هی میگفتم اگه بشنه خوشحال میشه از این تقارن
vafa_sobhani: در 44 سالگي
vafa_sobhani: در سال 88
qom.reza: عجیبه
vafa_sobhani: که دوس داري
qom.reza: متولد 44 هستم
qom.reza: و 44 ساله
vafa_sobhani: اوهوم
vafa_sobhani: در هشتم خرداد سال هشتاد و هشت
qom.reza: کاش هشت آبان هشتاد و هشت بود
vafa_sobhani: 8/8/88
vafa_sobhani: اونوقت ديگه تولدت نبود خب
qom.reza: میدونم. میگم کاش تولدم هم همون هشت هشت بود

qom.reza: هشت خرداد تا یه هفته بعدش
qom.reza: الان قابها اکثرا آماده شده و جلوی دیدم هست وفا
vafa_sobhani: چهل تا؟
qom.reza: پنجاه تا
vafa_sobhani: ده تاي ديگه ام آماده کردي پس
qom.reza: و باز هم هست که هنوز به دستم نرسیده
qom.reza: استاد رامین مرآتی چند تا کار ازم دستشه
qom.reza: که قراره پس فردا برم بگیرم ازش از کرج
qom.reza: چن تا  کار هم جناب مرتضی تدین (کلکسیونر معروف قزوینی) از کارهای بنده در اختیارشه که قرار امانت بده بهم
qom.reza: قراره*
qom.reza: حساب کن قابهای متعددی که سالها اینجا خاک میخورد بکار گرفته شد
qom.reza: چند تا کار هم هنوز بدون قابه که قراره ببرم اونجا قاب کنند. چون یک طبقه به قابسازی اختصاص داره
qom.reza: اراک در صنعت چوب هم مطرحه و حتی در این خصوص یک رشته ی دانشگاهی دارند
vafa_sobhani: (فهرست منشورات انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی)
qom.reza: مرسی
vafa_sobhani: من هميشه فک ميکردم استان مرکزي يه استان خنثاست
vafa_sobhani: و بي خاصيت
vafa_sobhani: جالبه اينايي که ميگي
qom.reza: مجله ای که گفتم کشوری هستش اسمش تندیسه
qom.reza: توی پیشخوانها میاد
vafa_sobhani: همه جا؟
qom.reza: اینجوری گفتند
vafa_sobhani: هفته نامه اس؟
qom.reza: نمیدونم
qom.reza: وفا. میخام پدرم رو دعوت کنم بیاد
qom.reza: خیلی دوس دارم در زمان حیاتش
qom.reza: عزت فرزند ناخلفشو ببینه
vafa_sobhani: الان چجوريه باهات؟
vafa_sobhani: ناراضي ديگه لابد
qom.reza: اوهوم
qom.reza: میگه اونی که من میخواستم نشد
qom.reza: میخواستم تو مجتهد بشی
qom.reza: و دروس قدیمه بخونی با حفظ لباس روحانیت
qom.reza: خیلی دوس داشت ملبس بشم
qom.reza: خیلی خیلی
vafa_sobhani: حتما گزارش کاراتم بهشون ميرسه اينجوري که جار ميزني همه جا
qom.reza: و سال 65 که ملبسم کرد در پشت تریبون نماز جمعه گفت: اگه امروز منو توی قبر بزارن غصه ای ندارم
qom.reza: (آره. شیطنتهامو میرسونن بهش. ولی میدونی؟ همه ی اون تحت الشعاع عمامه برداریم از نظر اون قرار داره)
qom.reza: همه ی اون = همه ی اونا
vafa_sobhani: جه جالب
vafa_sobhani: گناه اون از همه اينا بيشتره
qom.reza: آره آره
vafa_sobhani: با عمامه ام که تو همين بودي
vafa_sobhani: اقلا ريا نکردي خيلي
qom.reza: عمامه رو که داشتم خیالش راحت بود انگار
qom.reza: که توی (روی؟) ریلم
qom.reza: من ندیدم آخوندی مثل ایشون که مصر باشه که روحانی حتما باید دست کم یکی از فرزنداشو وارد سلک روحانیت بکنه
qom.reza: پدرم حتی با فشار و ابرام حرفشو به کرسی نشوند و تمام دامادهاش رو هم روحانی اختیار کرد
qom.reza: هر سه تارو
qom.reza: ولی من به حرفش نرفتم
qom.reza: فیلم عروسیم رو دیر یا زود به دستت میرسونم
qom.reza: اونجا در سال 67 پدرم کنار زینب که نشستم میگه
qom.reza: اگه این آقا رضای ما به حرف من برد خیر و دنیا رو میبینه
vafa_sobhani: چه سالي برداشتي؟
qom.reza: خیر دنیا و آخرت*
qom.reza: همون سال ازدواجم
qom.reza: توی مرداد و شش ماه قبل از مراسم ازدواج
qom.reza: اصرار عجیبی داشت روز مراسم ازدواج که با عمامه در تالار حاضر شم
vafa_sobhani: شدي؟
qom.reza: میگفت اگه عمامه رو نزاری من میام مثل یه غریبه یه گوشه ای میشینم و کاری به کارت ندارم
qom.reza: (نه نشدم)
qom.reza: خیلی دلش سوخت
vafa_sobhani: کار خوبي کردي ولي
vafa_sobhani: اون دلش ميخواست تو ادا در بياري
vafa_sobhani: تو در نياوردي
vafa_sobhani: ميدوني
vafa_sobhani: آدمايي که اينجوري ميشه براشون، خيلي جالب ميشن
vafa_sobhani: يه خانواده سختگير مذهبي
vafa_sobhani: و يهو ميزنن بيرون
vafa_sobhani: هميشه برا من جذاب بودن
vafa_sobhani: نمونه اش برگمانه
vafa_sobhani: ميشناسيش؟
qom.reza: فیلمساز
vafa_sobhani: اينگمار برگمان
vafa_sobhani: اوهوم
qom.reza: پدر اینگرید
vafa_sobhani: نه
vafa_sobhani: :)
vafa_sobhani: اينگريد برگمان يه هنرپيشه اس که نسبتيم با اينگمار نداره
vafa_sobhani: توي چندتا از فيلماش بوده ولي
qom.reza: توی فیلمهای هیچکاک بازی داره
vafa_sobhani: از درون آينه به تيرگي
vafa_sobhani: يه فيلم فوق العاده
vafa_sobhani: اگه تونستي ببينش
qom.reza: (باید یه تکلیف دیگم بهم بدی توی زمینه ی سینما. حسابی درس نخونده دارم توی این زمینه)
vafa_sobhani: (چشم)
vafa_sobhani: (منم)
vafa_sobhani: يه جوري ميشه براشون
vafa_sobhani: نميتونن از چيزايي که باهاش بزرگ شدن، خودشونو خلاص کنن
vafa_sobhani: ولي دنبال شکستن مرزاي ناشناخته ان
vafa_sobhani: اين ترکيب جالبشون ميکنه
vafa_sobhani: دنبال بينهايت ميرن توي فضاهايي که قشنگ ميشه
vafa_sobhani: يه جور پر وبال زدن
vafa_sobhani: چون اسير بندايي هستن که از بچگي بهشون بسته شده
vafa_sobhani: ولي خيلي شوق پرواز دارن
qom.reza: اغلال التی کانت علیهم
vafa_sobhani: برگمان سرگشته
vafa_sobhani: شريعتي به نظر من همينجوري بود
vafa_sobhani: برخلاف ظاهرش
qom.reza: و جلال
vafa_sobhani: کتاباي آل احمدو راهنمايي که بودم خوندم
vafa_sobhani: بعدا ارتباطم باهاش قطع شد
vafa_sobhani: زن زيادي
vafa_sobhani: جمله آخرش فقط فحشه
vafa_sobhani: اينو هميشه يادمه
vafa_sobhani: چيزايي که مينويسم هميشه پر از فحش از آب درمياد

vafa_sobhani: توام همينجوري شدي
vafa_sobhani: هم خوبه هم بد
vafa_sobhani: ولي بزرگ شدن درد داره
vafa_sobhani: خودت گفتي
qom.reza: :)
qom.reza: به نقل از دیگری گفتم
vafa_sobhani: بله
qom.reza: گاهی کلافه میشم از عادتها و حالتهام
vafa_sobhani: مثلا؟
qom.reza: نمونه اش همین شکل دگر برخوردکردن با منتقدانم
qom.reza: وانمود کردن اینکه از چیزی ناراحت نمیشم و چیزی بهم برنمیخوره
qom.reza: گزلیک به دست دیگران دادن که در حضور شیخ هر چی خواستید میتونید بهش بگید براش مهم نیس
qom.reza: همه جا الان توی دردسرم
qom.reza: توی انجمن که دیروز بودیم
vafa_sobhani: خب
qom.reza: باز نعمان صحرانورد شروع کرد در حضور هنرجویانش و هنرجویانم به طعنه زدن به من
qom.reza: بهش بگی میگه هم شیخو دوست دارم هم خطشو
qom.reza: ولی
qom.reza: در عمل که نگاه میکنی هر از گاهی یه تیکه بارمون میکنه
qom.reza: در حالی که بار علی رضائیان نمیکنه که آنسوتر نشسته و داره تدریس خط میکنه
qom.reza: یجور بدی شده وفا
qom.reza: میدونی؟
vafa_sobhani: علي رضائيانم کارايي که تو ميکنيو نميکنه
qom.reza: چه کارایی؟
vafa_sobhani: سوت نميزنه مثلا
qom.reza: آره دیگه
qom.reza: ببین
qom.reza: من با یک تصور خاصی به تدریج
qom.reza: مجموعه ای از اطوار رو در خودم گرد آوردم
qom.reza: که شاید به قول تو مثل ماجرای ملامتیه بود که اولش خوب اومدن و بعد با انحراف کشیده شد
qom.reza: اولش بنا بر خاکی بودن و کلاس نذاشتن و
qom.reza: ریاگریزی بود
qom.reza: و میلی به بی شیله پیله بودن و قیافه نگرفتن
qom.reza: ببین
qom.reza: قیافه گرفتن مگه چیه؟
qom.reza: یک سپره
qom.reza: یک سیم خارداره بر گرد شخصیت تو
qom.reza: برای طرد
qom.reza: یجور ماده ی سمی شاید برای دور کردن حشرات موذی
qom.reza: که البته شامه ی دوستان رو هم آزار میده
qom.reza: ممکنه بگن: این استاد نمیشه باهاش حرف زد
qom.reza: الان با استاد سید رضا بنی رضی نمیشه حرف شد
qom.reza: کافیه یک کلمه بگی
qom.reza: به قول علی رضائیان توی هوا میزنه و سریع میزاره توی کاسه ات
qom.reza: لذا در حضور او کسی جراءت نداره کمترین
qom.reza: بی حرمتی رو بکنه
qom.reza: ولی خب این حالت و این «طور عجب» باعث میشه که در کل
qom.reza: یک صبغه ی نامهربان
qom.reza: و یک ویترین اخمو
qom.reza: و تابلوی اعلانات خشن
qom.reza: از تو ایجاد بشه
qom.reza: شیخ اینو نداره
vafa_sobhani: شيخ
qom.reza: جانم
vafa_sobhani: باور کن انقدر قطعي نيست اين خطکشي
vafa_sobhani: که بگي يا بايد ساده و روراست باشي يا ويترين اخمو
vafa_sobhani: ميشه تعادل برقرار کرد
vafa_sobhani: (نگي من از حرفاي قشنگ پرهيز دارما)
vafa_sobhani: يني هم حد حفظ کني
vafa_sobhani: با همه
vafa_sobhani: حتي بچه هات
vafa_sobhani: هم بجوشي و خوش برخورد باشي
vafa_sobhani: تو که آخر مديريت رابطه اي
vafa_sobhani: من نديدم کسيو مثل تو
vafa_sobhani: اينهمه فکر کنه برا سامان دادن يه ارتباط
vafa_sobhani: مدلاي مختلفم که توي زندگيت امتحان کردي
vafa_sobhani: الان که نگاه کني، ميبيني زندگيت هر يه سانتيمترش يه رنگه
vafa_sobhani: اينم يه رنگ ديگه
vafa_sobhani: يه مدل ديگه
vafa_sobhani: بلدم هستي
vafa_sobhani: محروم نکن آيندگانتو از ديدن اين وجه شيخ
qom.reza: (کاش بیای نمایشگاه خطمو ببینی. انواع و اقسام تذهیبها, رنگها, کادرها, قابها, مضامین)
qom.reza: (اجراها, اقلام ریز و درشت)
vafa_sobhani: من هارموني دوس دارم
vafa_sobhani: ميدوني تو
vafa_sobhani: خيلي شلوغ نميپسندم
qom.reza: .
qom.reza: رفتن از راه میانه آسون نیست
qom.reza: و نیز پویش در «طریق الوسطی که هی الجاده»0
qom.reza: این تعبیر علی(ع) در نهج بود
qom.reza: اما  «طور عجب» ندانستیم چه بود؟
vafa_sobhani: شيخ
qom.reza: جان
vafa_sobhani: ديگه نميتوني با من حرف بزني
vafa_sobhani: ميبيني؟
vafa_sobhani: منم نميتونم شايد
vafa_sobhani: که راه بدم
vafa_sobhani: ديگه تموم شديم ما
qom.reza: میخای بگی چی؟
vafa_sobhani: هيچي
vafa_sobhani: بيرون از چيزي که گفتم
qom.reza: چی بهت میدن از تزریق ناامیدی؟
qom.reza: کاری که بارها توی این رابطه کردی
qom.reza: و من هی به قول تو با مدیریت رابطه جمعش کردم
qom.reza: هی مرمتش کردم
qom.reza: هی رفو کردم
vafa_sobhani: تزريق نااميدي نيست، تشريح وضعيته
qom.reza: هی تو این قوری شکننده رو از ترس شکستن شکستی
qom.reza: هی من بند زدم
vafa_sobhani: دقيقا همين بود
vafa_sobhani: دلم ميخواد وقتي ميخواي بري، بري
vafa_sobhani: احساس مسئوليت و تعهد نسبت به حفظ اين رابطه نداشته باشي
vafa_sobhani: به زور نگهش نداريم
vafa_sobhani: حيات نباتي
qom.reza: میخای بگی چی؟
vafa_sobhani: قول ميدي وقتي خسته شدي، خودت بگي که ديگه خسته شدم؟
vafa_sobhani: ببين
vafa_sobhani: اين چتا ديگه در همين حد ميمونن
vafa_sobhani: گرمايي توشون جريان پيدا نميکنه
vafa_sobhani: همش ميشه تحليل منطقي
vafa_sobhani: فلسفه داره
vafa_sobhani: وسوسه نه
vafa_sobhani: به کامت جور در نمياد اين طعم
qom.reza: چتها فاقد گرماست یا اصل رابطه؟
vafa_sobhani: چتها
vafa_sobhani: ولي ظهور اين رابطه به اين چتهاست
qom.reza: همین
qom.reza: یه بارم این صحبت شد. فک کنم من توی یکی از این نجواها گفتم
vafa_sobhani: دلم نميخواد خسته ات کنم
vafa_sobhani: و تو حس کني که بي انصافيه يهو ول کني بري
vafa_sobhani: چون بي انصافي نيست
vafa_sobhani: اين رابطه الانم چيزي کم نداره
vafa_sobhani: يني ما هرچه در قدرتمون بود، خرجش کرديم
vafa_sobhani: من نفهميدم که با خودم چيکار کردم
vafa_sobhani: با اين تصميم احمقانه اي که گرفتم
vafa_sobhani: يه جورايي مجبور بودم
vafa_sobhani: شايد نبايد اينجا توي اين مملکت به دنيا ميومدم
vafa_sobhani: هرروز حسم بدتر ميشه
vafa_sobhani: و پشيمونتر ميشم
vafa_sobhani: فک ميکردم روندش برعکسه
vafa_sobhani: يني روز به روز احساس بهتري پيدا ميکنم
vafa_sobhani: بعضي وقتا يهو چشم باز ميکني و ميبيني يه جاي غريبه اي
vafa_sobhani: ميگي من کي اومدم اينجا و خودم خبر نشدم؟
vafa_sobhani: الان وضعيت من اينجوريه
vafa_sobhani: چشمامو بستم و دويدم که مبادا پشيمون بشم از کاري که دارم ميکنم
vafa_sobhani: حالا اينجام
vafa_sobhani: با پر و بال بسته
qom.reza: باهاش در میای بیرون؟
qom.reza: لذت میبری از بودن در کنارش؟
vafa_sobhani: نه
vafa_sobhani: صفر
vafa_sobhani: حتي صفر مثبتم نيست
vafa_sobhani: صفر مطلق
vafa_sobhani: اشتباه نکردم
vafa_sobhani: صدبار ديگه ام بذارنم توي اون موقعيت، همين کارو ميکنم
vafa_sobhani: اتفاق بهتري نمي افتاد براي من
qom.reza: هنوز فیلم شروع نشده خب. نجواها در راهه و بوسه ها و بچه ها که همیشه ازشون یاد کردی و قراره همنام امین و متین من باشن
vafa_sobhani: تصورش چندش آوره برام
vafa_sobhani: دست خودم نيست
vafa_sobhani: اون خوبه
vafa_sobhani: من نميتونم عاشق يه آدم معمولي بشم
vafa_sobhani: آدمي که همه چيزش خوبه
vafa_sobhani: همه چيزش درسته
vafa_sobhani: برا همين مجبور شدم
vafa_sobhani: ديگه هيچي دستم نبود که بهانه کنم
vafa_sobhani: ولش کن
qom.reza: بدم نمیاد بگی که چی میگین به هم در دیدارها
qom.reza: و احیانا مکالمات تلفنی
qom.reza: (ایرانسلت کی وصل میشه؟)
qom.reza: نمیشه که نسکافه نوشی در یک کافه رو خوش نداشته باشی با مردی که پازل مکمل توست
vafa_sobhani: :)
vafa_sobhani: اين يه لبخنده در نهايت تلخي
qom.reza: مگه حس بشریت نیست با تو؟
vafa_sobhani: پازل مکمل
vafa_sobhani: نه نيست
vafa_sobhani: بدبختي من همينه
vafa_sobhani: صد دفه بهت گفتم از همون اولا
vafa_sobhani: يادته؟
vafa_sobhani: که هي ميگفتي چرا نميري با جووناي همقد خودت بپري؟
qom.reza: اوهوم
vafa_sobhani: گفتم چي؟
qom.reza: (ردای کهنه)
vafa_sobhani: :)
vafa_sobhani: گفتم نميدنم اين چه مرضيه در من
qom.reza: (خیلی فرصت طلبی که با کمترین خمودی در رابطه , حکم مرگشو صادر میکنی)
qom.reza: (خوبه دکتر نشدی)
qom.reza: (و گرنه دستور تدفین تمام مرغان نیم بسمل رو صادر میکردی)
vafa_sobhani: تو پر از اميدي
vafa_sobhani: و انگيزه
vafa_sobhani: و ايده
vafa_sobhani: براي چيدن سفره يه رابطه
vafa_sobhani: من حوصله ندارم فکرمو صرف اين چيزا کنم
vafa_sobhani: همش به نظرم ميرسه که اين کارا وقت تلف کردنه
qom.reza: (وای دوباره تلخی؟)
vafa_sobhani: به تو چيکار دارم؟
vafa_sobhani: تلخ نيستم
qom.reza: این کارا ینی چی؟
vafa_sobhani: کدوما؟
qom.reza: vafa sobhani: همش به نظرم ميرسه که اين کارا وقت تلف کردنه
vafa_sobhani: فک کنم حدود پنجاه ساعت باهم چت کرديم
qom.reza: of
vafa_sobhani: يا بيشتر؟
qom.reza: خب
qom.reza: میخای بگی چی؟
vafa_sobhani: نميتونم محاسبه کنم بهره شو
vafa_sobhani: چون از جوانب مختلف بوده
vafa_sobhani: مياي ول کنيم اين بحثو؟
qom.reza: میخواستم بگم یجوری
qom.reza: هی میترسم بکشه به یه بن بست بازم و دوباره فردام خراب شه
vafa_sobhani: چيو ميخواستي بگي؟
qom.reza: همین که ول کنیم این بحثو
vafa_sobhani: اوهوم
vafa_sobhani: منم مثلا بايد زود بخوابم امشب
qom.reza: چرا؟
vafa_sobhani: صبح زود بايد بيدار بشم
qom.reza: ببین خودتو
qom.reza: امشب میخواستم تشویقتو بشنوما
qom.reza: در مورد اولین نمایشگاه انفرادی خطم
qom.reza: که تو چیدی قاباشو
qom.reza: هوم؟
vafa_sobhani: نذاشتي ديگه ديروز
vafa_sobhani: اون شبي که فرداش ميخواستي بري، خواباي بدي ديدم
vafa_sobhani: يکشنبه تمام روز حالم بد بود و دلشوره داشتم
vafa_sobhani: صبح دوشنبه، ساعت 6 ايميلمو چک کردم
vafa_sobhani: وقتي اون جمله رو خوندم که يني قطعي شده و تاريخم ديگه ملومه
vafa_sobhani: خيلي خوب بود
vafa_sobhani: خيلي
qom.reza: (این لحظه ی چت خدائیش فاقد گرمیه؟)
qom.reza: (چرا ناشکری میکنی؟)
vafa_sobhani: تمام روز ديگه آروم بودم
qom.reza: (چرا هی دومبال بهونه میگردی برای تحمیل صحت پیشگوئیت در خصوص عمر ناپایدار این رابطه؟)
vafa_sobhani: و يه چيزي گرمم ميکرد

vafa_sobhani: تحمیل صحت پیشگوئیت
vafa_sobhani: جالب شد اين تعبير
qom.reza: هنوز زندما
qom.reza: تو منو مرده فرض میکنی؟
vafa_sobhani: نه
vafa_sobhani: تو که نميميري
qom.reza: اونوخ میگه خود خودت باش
qom.reza: مکث شیخ از نظر وفا یعنی مرگ شیخ
vafa_sobhani: مرگ شيخ به دست وفا
vafa_sobhani: واگرنه جاهاي ديگه هنوز خودتي
vafa_sobhani: ميخندي
vafa_sobhani: قهقهه ميزني
vafa_sobhani: چرخشاي قشنگ داري
vafa_sobhani: هزارجور بازي ميکني
vafa_sobhani: اينجا توي اين مستطيل سفيد ميميري
vafa_sobhani: من ميکشمت
vafa_sobhani: هي دست و پاتو ميبندم
qom.reza: اینو نگو
qom.reza: اونو نگو
qom.reza: چشم
qom.reza: چشم
qom.reza: نگو چشم
qom.reza: التماس نکن
qom.reza: پرخاش کن
qom.reza: دعوا کن
vafa_sobhani: اينجوريم ديگه
qom.reza: بی سلاح مسلح باش
vafa_sobhani: چيکار کنم؟
vafa_sobhani: تازه هي بهت راهکار ميدم
qom.reza: من اعتراض کردم؟
vafa_sobhani: نه
qom.reza: من فقط به اعتراض تو معترضم
vafa_sobhani: شيخ
qom.reza: جانم
vafa_sobhani: من عادت ندارم اينجوري حرف بزنم
vafa_sobhani: ولي به تو ميگم
vafa_sobhani: برام مهم نيست که کل دنيا روي سرم خراب بشه
vafa_sobhani: ولي اگه احساس کنم که خدا ديگه نگاهم نميکنه، نيست ميشم
vafa_sobhani: له ميشم
vafa_sobhani: قعر چاه
vafa_sobhani: بدون هوا
vafa_sobhani: خفه ميشم
vafa_sobhani: خيلي ميترسم که بدش بياد از من بابت ادامه دادن اين چتا
qom.reza: لا اله الا الله
qom.reza: وفا
vafa_sobhani: بله؟
qom.reza: بگم: اه؟
qom.reza: ah
qom.reza: با غیض؟
vafa_sobhani: نه
vafa_sobhani: تو يه مرد نامحرمي
vafa_sobhani: اينو بايد بگم انقدر صريح؟
vafa_sobhani: و من ديگه شوهر دارم
vafa_sobhani: چتي مثل امشب خوبه
vafa_sobhani: چيزي نداره
vafa_sobhani: ولي تو ميتوني؟
qom.reza: من که راضیم. چرا هی میخای منو ناراضی معرفی کنی؟
qom.reza: چشم. هر وخت ناراضی بودم میرم
qom.reza: خوبه؟
vafa_sobhani: اره
vafa_sobhani: اينجوري خوبه
vafa_sobhani: منم همينطور
qom.reza: هزار بار هی از نامحرم بودن من گفتی
qom.reza: و از ترست
qom.reza: خودمونو تنظیم کردیم بر اساس یکسری متانت ها به قول تو
qom.reza: بازم تو هی میای سر خونه ی اول
qom.reza: امشبی که اینقدر متین بودیم چرا باز دلنگرانی؟
qom.reza: مگه نمیگی از زندگی طبق معمول گریزانی
qom.reza: حالا به هر دلیل متعهدش شدی مبارکت باشه
qom.reza: ولی بزار این رابطه ی که بین من و توست و خوراک بخش دیگری از روح تو رو تاءمین میکنه باشه به قوت خودش
qom.reza: چرا هی انگولکش میکنی؟
vafa_sobhani: باشه
vafa_sobhani: اگه تو ميتوني همين شکلو تحمل کني
qom.reza: داری میگی باشه. ولی باز مطرحش میکنی. اگه نکردی؟
qom.reza: این خط این نشون
vafa_sobhani: :)
vafa_sobhani: اينم جزئشه
qom.reza: (اگه کسی فهمید اینو؟)
qom.reza: (اگه فهمید؟)
vafa_sobhani: اگه فهميد
بوز زدم
qom.reza: خیلی بدجنسی که وقتی گرم نیستیم گیر میدی به فقدان گرماش
qom.reza: وقتی گرم میشیم خدا رو میاری وسط
qom.reza: (همش دومبال بهونه بودی که این امکانو ازم بگیری. گریه)
vafa_sobhani: اين گريه داره؟
----------------------------
نمیدونم فکر کرده بود من گریه کردم که گفت این گریه داره؟ چون من داخل پرانتز آوردم که به جمله ی یکی از نجواها اشاره کرده باشم
شاید هم وفا گفت این گریه داره؟ که جوابی به همون نجوا بده
----------------------------
vafa_sobhani: انگار که من بيمارم
vafa_sobhani: عين خمير پيتزا که دورشو ميبرن
vafa_sobhani: همه اضافاتشو ميريزن دور
vafa_sobhani: اين مامانم هي ميخواد دور و اطراف منو ببره
vafa_sobhani: يه مربع از توي من دربياره
qom.reza: حالا خدا تموم شد رفت سراغ مامان
vafa_sobhani: :)
vafa_sobhani: اين طرف محترم ميخواد کار مامانمو در غيابش ادامه بده
vafa_sobhani: سختيش اينه ديگه
vafa_sobhani: که حالا فهميدن اين اضافات و دوست داشتنشون پيشکش
vafa_sobhani: ميخوان بريزنش دور
vafa_sobhani: (همون بلايي که من سر تو آوردم؟)
qom.reza: آخه من طفلکی ( به قول وفا) چیکار نکردم؟
qom.reza: این روزای اخیر منو ببین
qom.reza: منو کشوندی بیرون
qom.reza: متعهدم کردی به یک نمایشگاه انفرادی
qom.reza: چتم کم شد
qom.reza: دیروز نتونستم چت کنم باهات
qom.reza: باز به همون نانتوانیم امشب معترضی
vafa_sobhani: چه بدجنسم من
vafa_sobhani: ولي خودتونم ميدونين آقاي محمدي
vafa_sobhani: جنس من خراب نيست
qom.reza: خستگی ناشی از قاب کردن و مهیا کردن پنجاه قطعه خط باعث میشه کمی مثل همیشه حرف نزنم
qom.reza: میگه ببین دیگه حرف کم آوردی
qom.reza: چه نقشها که ببازد
qom.reza: چه حیله ها که بسازد
qom.reza: (این در مورد توست)
qom.reza: از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی
qom.reza: (این در مورد منه)
qom.reza: اینجوری که حرف میزنم میگه چه بدجنسی که میدونی اینجوری اگه بگی نمیتونم ولت کنم
vafa_sobhani: من خودمتناقضم
qom.reza: اونوخ من با این «نقش بازی» و «حیله سازی» تو هشتاد روزه دارم راه میام
vafa_sobhani: ميدونم باور کن خودم
qom.reza: و به امید خدا کنار خواهم اومد
qom.reza: ملول نمیشم ازت
qom.reza: این یه بهونه رو از دستت میگیرم که بگی خسته شدی از دستم
vafa_sobhani: امروز که در دست توام
qom.reza: ای خدا
vafa_sobhani: همه چي با خودت
vafa_sobhani: فقط با من صادق باش
vafa_sobhani: همين
qom.reza: .
vafa_sobhani: روي مشق خبر نمايشگاتو بذار ديگه
qom.reza: امروز تماس داشتم با آقای هزاوه. قرار شد دو قطعه از خطام و یک عکس و یک رزومه براشون بفرستم
qom.reza: توی پوستر و کارت دعوت چاپ کنن
qom.reza: (میدونی بازدید کنی از نمایشگاه یا نه؟)
vafa_sobhani: پوسترتو خودت طراحي نميکني؟
qom.reza: نه نه
vafa_sobhani: چرا؟
vafa_sobhani: خراب ميکنن شيخ
qom.reza: میخام کار خودمو بکنم
qom.reza: میخای بگم اتودی چیزی برام بفرستن. نشونت بدم. اگه اوکی دادی اجرا کنن؟
vafa_sobhani: خوبه اينجوري اگه بشه
qom.reza: فردا تماس میگیرم باهاشون
qom.reza: (تو خوابات یادت میمونه؟)
vafa_sobhani: بعضيش
qom.reza: چی بود اون شبیه؟
qom.reza: (شبکیه؟)
qom.reza: (ما نمیگیم لپه پلو)
qom.reza: (خیلی دلم تنگ میشه)
vafa_sobhani: منم
qom.reza: چی خواب دیدی اون شب؟
qom.reza: من کجاش بودم؟
vafa_sobhani: يادم نيست
vafa_sobhani: تو نبودي
qom.reza: yaadem
vafa_sobhani: aslan yadem nist
qom.reza: ای خدا
qom.reza: اونوخ دلشوره ی چی؟
vafa_sobhani: وقتي گفت افسرده شده بودم يه مدت

یازده و پنجاه دقیقه ی نوار مربوط به مرتضی درزی


vafa_sobhani: تو مکث کردي
qom.reza: خب
vafa_sobhani: بعد گفتي عجب
vafa_sobhani: يه آهي بود توي عجبت
vafa_sobhani: يه طور خوبي گفتي
qom.reza: طور عجب
qom.reza: ؟
vafa_sobhani: گير داديا
qom.reza: نمیگی که خلاص کنی
vafa_sobhani:  بس طور عجب لازم ايام شباب است, حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز
qom.reza: آخ آخ
qom.reza: اینو میدونی توی عسل و مثل (تعویض روغنی؟) کجاش آوردم؟
vafa_sobhani: در فصل عشق و جواني
qom.reza: (اونم دوس دارم)
vafa_sobhani: من ندارم
qom.reza: چون ردگیری حسن بشره در غیر موضع ماءلوفش هست؟
qom.reza: همش دفاع از جنسی که بهش تعلق داره
vafa_sobhani: مقام معشوقيت مخصوص جنس مونثه
qom.reza: :)
vafa_sobhani: يک قدم کوتاه نميام
qom.reza: مجید افشار به ناحق ...0
qom.reza: نجوای چندمه با وفا این؟
vafa_sobhani: دومه؟
qom.reza: این نجواها میمونه توی تاریخا خانم
qom.reza: دیگه اتچ شد بر بیلبورد زمان با میخی بس بزرگ
qom.reza: (روز یکشبنه برای چی دلشوره داشتی؟)
vafa_sobhani: سفر
qom.reza: من حالا فک کردم دلشوره از اینکه جای بد بهم بدن
qom.reza: شایدم دلشوره از اینکه لعبتان اراکی شیخو از دست وفا بقاپن
vafa_sobhani: پيرمرد سپيدموي
qom.reza: برای روز افتتاحیه صلاح میدونی موهامو رنگ کنم؟
vafa_sobhani: نهههههههه
qom.reza: خودم باشم؟
vafa_sobhani: اره
qom.reza: میخوام یه دست کت شلوار شیک از اینایی که برق میزنه بخرم برای اون روز
vafa_sobhani: :)
vafa_sobhani: اذيت نکن شيخ
qom.reza: همش توی فکر اینم که عکسایی که توی مراسم گرفته میشه رو قراره وفا ببینه
qom.reza: با دقت وفایی
vafa_sobhani: کت شلوار نپوش
vafa_sobhani: رنگ جيغ نپوش
qom.reza: من حالا فکر میکردم دوس داشته باشی کت شلوار بپوشم
vafa_sobhani: دوس ندارم
qom.reza: یه مدل بگو
qom.reza: که دوس داری
vafa_sobhani: ديگه خيلي دخالته توي امور شخصي تو
qom.reza: ای بابا. چه حرفیه این
qom.reza: تو که اینهمه مارو شقه شقه و شرحه شرحه کردی اینم روش
vafa_sobhani: کار خوبي نيست شيخ
vafa_sobhani: نميتونم
qom.reza: مدل خاصی توی ذهنته؟
vafa_sobhani: ملومه که من رنگاي تيره رو دوس دارم
qom.reza: لابد نگر داشتی برای ارائه به اون آقای محترم؟
vafa_sobhani: اون آقاي محترم خودشون بلدن
vafa_sobhani: سرمه اي رو خيلي دوس دارم
qom.reza: برم دومبالش ببینم پیدا میکنم
vafa_sobhani: چيو؟
qom.reza: پیراهن سرمه ای
vafa_sobhani: من کي گفتم پيراهن سرمه اي؟
vafa_sobhani: تو خوبي؟
qom.reza: خوب خوب
qom.reza: چون در کنار خوبی خیمه زدم
qom.reza: (شیخ! این خیمه زدن رو هم تو میگی)
vafa_sobhani: خيلي دير شد
vafa_sobhani: بريم ديگه؟
qom.reza: اگه دوس داری حرفی ندارم
qom.reza: میتونی یه روز ولو در غیاب من بیای از نمایشگاه بازدید کنی؟
qom.reza: میشه؟
qom.reza: حالا با هر کی اومدی
vafa_sobhani: چيزي هست که نميشه
qom.reza: مشکلی نیس
qom.reza: بابت امشب ممنون
qom.reza: بعدا گزارششو مینویسم و عکساشو برات میفرستم و نظرتو جویا میشم
vafa_sobhani: شيخ
qom.reza: جانم
vafa_sobhani: قول ميدم که نمايشگاه تهرانتو بيام
qom.reza: چی بگم؟
vafa_sobhani: بگو ميبخشي منو که اراک نميتونم بيام
qom.reza: اگه بخای میتونی بیای. صحبت نتونستن نیست
qom.reza: ولی هر چی تو بگی
vafa_sobhani: واقا نميتونم
vafa_sobhani: جرياني هست که نميذاره
qom.reza: نگفته میپذیرم
vafa_sobhani: اگه نميخواستم بيام، بهت ميگفتم ديگه
vafa_sobhani: مرسي
vafa_sobhani: اتود پوسترتو يه کاري کن ببينيم باهم
vafa_sobhani: حرف بزنيم
qom.reza: راس میگی. اگه با هماهنگی باشه بهتره
qom.reza: میخام یه جایی قید کنم: تقدیم به وفا سبحانی
vafa_sobhani: نکن
qom.reza: هیچ اتفاق بدی نمیفته
vafa_sobhani: ميفته
qom.reza: بزار ادای دینمو بکنم
vafa_sobhani: ديني نداري
qom.reza: که معلوم شه این خیمه با چه علمی برپاست
qom.reza: میخام برای ادای دین به  استادم پیله چی و جناب امیرخانی آثار اصل از این دو بزرگوار در اول نمیشگاه بگذارم. خوبه؟
vafa_sobhani: اگه فک ميکني خوبه، لابد خوبه
qom.reza: پس نظری نداری. شایدم خسته ی نظری
qom.reza: اگه میخای بخوابی سد راه نشم
vafa_sobhani: خسته نظر نيستم
qom.reza: (هنوز ایرانسل نداری؟)
vafa_sobhani: نه
vafa_sobhani: بايد بخرم
qom.reza: پس خواب نیفتی برای نماز صبح
vafa_sobhani: :)
qom.reza: :)
vafa_sobhani: خواب نميفتن
vafa_sobhani: خواب ميمونن
qom.reza: (ما نمیگیم سر در لاک میگیم کبک در برف)
vafa_sobhani: اين ادبيات تو کشته منو
qom.reza: ای خدا
vafa_sobhani: سر در لاک نگفتي
qom.reza: میدونم
qom.reza: شوخی میکنم
vafa_sobhani: گفتي مثل کبک سرشونو کردن توي لاکشون
qom.reza: :)
qom.reza: به نظرم حس آمیزی رخ داده بین چن ضربلمثل
vafa_sobhani: اسم بذار
vafa_sobhani: که درستش کني
vafa_sobhani: .
vafa_sobhani: شيخ
qom.reza: جان
vafa_sobhani: ناراحت که نيستي از نيومدن من؟
vafa_sobhani: دلخور
vafa_sobhani: بگو نه
qom.reza: من که باشم؟
vafa_sobhani: جان من
vafa_sobhani: نه
qom.reza: که تو مستفسر حالم باشی
vafa_sobhani: اينجوري نگو
qom.reza: اگه بودی. اگه میومدی ولی ناشناس
vafa_sobhani: واقعا دلم ميخواد بيام
qom.reza: ثمره ی کار شیختو میدیدی
qom.reza: کاری که با جریان خون تو در رگهاش سامان و سازمان یافته
qom.reza: خستگیم در میومد
qom.reza: نمایشگاه پرباریه وفا
qom.reza: باور نمیکنی
qom.reza: میدونم که باور نمیکنی
vafa_sobhani: ميدونم
vafa_sobhani: خيلي بدجنسي
qom.reza: آخه ندیدی که همه ی کارامو
qom.reza: خیلیای دیگم ندیدن
qom.reza: اونائیم که دیدن بدون قاب دیدن
qom.reza: و گفتم که میثم سلطانی که بخشیشو دید گفت چقدر فرق داره با وختی که بیرون از قابه
vafa_sobhani: ميدونم
qom.reza: تو که مایل بودی فقط یک اثر از منو با دستت لمس کنی
qom.reza: چطور آرزومند نباشم که بیای به فضایی که بتونی 50 اثر رو بهش دست بزنی
qom.reza: میتونم به همین راحتی بپذیرم که بگی نمیشه بیام؟
qom.reza: ولی چیکارت کنم؟
vafa_sobhani: خارج از قدرت منه
vafa_sobhani: هيچ کاري نميتونم بکنم
qom.reza: به خاطر اجازه ی شوهر میگی؟
vafa_sobhani: نه بابا
vafa_sobhani: شيخ، اصلا اين خبرا نيست
vafa_sobhani: الان ديگه اجازه اونم دست منه
qom.reza: :)
qom.reza: خب ورش دار بیار
qom.reza: به اسم تفریح
vafa_sobhani: اينجا که قم نيست
qom.reza: خرجتون با من
qom.reza: هر دوتون
vafa_sobhani: مرسي
vafa_sobhani: شما دست به جيب نشين
qom.reza: اگه عابربانک داشته باشه میریزم به حسابش
qom.reza: به جان عزیزت که از جان دوستتر دارم
qom.reza: ولی نمیای که
vafa_sobhani: اين بارو نميتونم
qom.reza: منم تابع
vafa_sobhani: واقعا نميشه
qom.reza: نیستی ولی در لحظه لحظه اش جریان داری
vafa_sobhani: تهرانو ميام
qom.reza: روز افتتاحیه خیلی دلم تنگ خواهد شد
qom.reza: میدونم
vafa_sobhani: قول ميدم
qom.reza: یقین دارم
vafa_sobhani: حتي قزوينو شايد
qom.reza: صبر میکنم
vafa_sobhani: همه دوستات هستن
vafa_sobhani: و پدرت
qom.reza: مشق صبوری
vafa_sobhani: و خانواده ات
vafa_sobhani: دلت تنگ نميشه
vafa_sobhani: ميدونم
qom.reza: خودتم میدونی که داری چرت میگی
vafa_sobhani: يقين دارم
qom.reza: (ادای وفا)
vafa_sobhani: :)
vafa_sobhani: من ميگم چرند
qom.reza: من نگفتم چرت گفتم چرند
vafa_sobhani: خيلي بدجنستر ميشي هي رفته رفته
vafa_sobhani: ديگه برو بخواب
qom.reza: ممنون
qom.reza: مامان من
qom.reza: دیگه خواب نبینی یه وخت منم غصه بخورم؟
qom.reza: خواب = خواب بد
vafa_sobhani: چشم
vafa_sobhani: خبراي جديدو بهم برسون
vafa_sobhani: نذار بي خبر بمونم
qom.reza: پنجشنبه میرم چن تا کار مذههبم رو از استاد رامین مرآتی بگیرم
vafa_sobhani: مشقو آپديت کن
qom.reza: از کرج
qom.reza: (مشقو قصد آپ نداشتم تا بعد از نمایشگاه. ولی چون میگی, چشم)
vafa_sobhani: تا بعد از نمايشگاه خيلي ديره
qom.reza: میخای عکسایی که از اراک گرفتمو بزارم برات اونجا؟
vafa_sobhani: اوهوم
qom.reza: با شرحی در باره اش
vafa_sobhani: شيخ
qom.reza: میدونم که میپسندی
vafa_sobhani: اسم منو نيار
qom.reza: جان دلم
qom.reza: اکتفا میکنم به همون لعبتی از جنس فلسفه و وسوسه
vafa_sobhani: نه
qom.reza: چشم
qom.reza: مینویسم: لعبتی از جنس فلسفه ولی بی وسوسه
vafa_sobhani: اين کيه که هي بهت بد و بيراه ميگه؟
qom.reza: حسین؟
vafa_sobhani: توي نظرات؟
vafa_sobhani: نه
vafa_sobhani: بذار ببينم
vafa_sobhani: حبيب


qom.reza: الان دیدم
qom.reza: ندیده بودم
vafa_sobhani: به اينا بهانه نده
vafa_sobhani: خواهش
vafa_sobhani: خواهش
vafa_sobhani: خواهش
qom.reza: وای خدا
qom.reza: چیکار کنم؟
qom.reza: تو بگو چیکار کنم؟
vafa_sobhani: توي چارچوبا قرار بگير لطفا
vafa_sobhani: اقلا توي مشق
qom.reza: اوهوم
qom.reza: به زودی لیست چت ها و گفتگو هات در دسترس عموم قرار میگیره به صورت مصور تا بشناسند هنر مندان نا پاک رو .شاید بفهمند سنگ کی رو به سینه میزنند

تکه ای از کامنت حبیب

qom.reza: راس میگه؟
vafa_sobhani: به صورت مصور
vafa_sobhani: يني چي؟
qom.reza: نمدونم والا
vafa_sobhani: شکلکارو ميگه لابد
qom.reza: من که وبکم ندارم
vafa_sobhani: :)
qom.reza: :)
qom.reza: چقدرم ما استفاده میکنیم
vafa_sobhani: خدا اونم شفا بده
vafa_sobhani: جوابشو نده
qom.reza: آخ داشتم تایپ میکردم که فردا برو بخون جوابمو بهش
qom.reza: باز به همون شیوه ی شیخانه
qom.reza: که گفتی جواب نده
vafa_sobhani: به نظرم جواب ندي بهتره
vafa_sobhani: بي محلي تو حالشو ميگيره
qom.reza: هر کی هست در جریان برخی مسائل عالم خوشنویسیه. مثل مجموعه ی دکتر بیانی
vafa_sobhani: حدس منم اين بود که از دوستاته
vafa_sobhani: حبيبم نيست اسمش
qom.reza: اوهوم
vafa_sobhani: حسودي ميکنن
qom.reza: من میترسم یه وخت به فکر هک بیفتن
vafa_sobhani: هک مشق؟
qom.reza: آره
vafa_sobhani: چي بگم؟
qom.reza: بزار یه عکس بهت بدم که امروز گرفتم. بعد بریم. باشه؟
vafa_sobhani: باشه

عکس مینو در کنار سیاه مشق ستونی من

vafa_sobhani: واضح نميشه
vafa_sobhani: مينوست؟
qom.reza: اوهوم
qom.reza: میفرستم الان به ایمیلت
vafa_sobhani: باشه
vafa_sobhani: شيخ
qom.reza: جان
vafa_sobhani: ميخواي اون پست به پسند تو بسنده ميکنمو، متنشو حذف کني؟
qom.reza: بدم پسورد مشقو بهت؟
qom.reza: چه مشکلی داره مگه؟
vafa_sobhani: مشکلي نداره
qom.reza: پس چی؟
vafa_sobhani: نگرانتم
qom.reza: من که برگشتم از سفر
qom.reza: فرستادم به میلت عکس مینو رو
qom.reza: نگران چی؟
vafa_sobhani: ميترسم برات دردسر درست کنن
qom.reza: چه نسبتی داره با تو و این پست؟
vafa_sobhani: اعتراضش به اين کاراي توئه ديگه
vafa_sobhani: به چت کردن
vafa_sobhani: و لابد وارد کردنش اينجا
qom.reza: عجیبه که این چتا رو از کجا خبر داره؟
vafa_sobhani: !خيلي عجيبه
vafa_sobhani: کجا نگفتي تو؟
qom.reza: :)
qom.reza: ای خدا
qom.reza: ای خدا
qom.reza: (دلم تنگ میشه برات)
vafa_sobhani: کي نميدونه؟
vafa_sobhani: ميشه بگي
qom.reza: (خیلی خیلی)
qom.reza: (شیخ! اگه هی بخای کارای بزرگانو با هم مقایسه کنی و این مطالب حاشیه ای توی وبت نباشه بازدیدکننده هاتو از دس میدی. حتی همین منتقدانتو)
qom.reza: (فقط مواظب باش خیلی از محور خارج نشی)
vafa_sobhani: حس ميکنم داره يه اتفاقاي خوبي برات ميفته
vafa_sobhani: هي ميترسم يه چيزي خرابش کنه
qom.reza: اندوهی از ورای کوهی
qom.reza: من بادمجان باران دیده ام
vafa_sobhani: پس کوهي
vafa_sobhani: اين دويست بار
qom.reza: (خنگی شیخ تو)
vafa_sobhani: چي؟
qom.reza: ؟
vafa_sobhani: دلم ميخواد برم توي مشق، مرتبش کنم يه خرده
vafa_sobhani: و همه لعبتي... رو حذف کنم
qom.reza: لطف بلاگ من به همیناس
qom.reza: وگرنه که ملال آور میشد وفاگفتنی
qom.reza: (دیدی عکس مینو رو؟)
vafa_sobhani: داره دانلود ميشه
qom.reza: (از بس شیرینی ها, میگی شیخ دیر شد بریم نگاه میکنم به ساعت میبینم سه هست. قدری صحبت میکنیم به خیال خودم هفت هشت دقیقه. دوباره به ساعت نگام میفته. شده ده دقیقه به چهار)
vafa_sobhani: تختم دست نخورده موند
qom.reza: چه تعبیر قشنگی
vafa_sobhani: روزم شروع شد
vafa_sobhani: بي خواب شب
qom.reza: میترسم اون تخت هم از شاکیان من باشه در روز حشر
qom.reza: که چرا محرومم کردی ازش؟
vafa_sobhani: طفلکي تو
vafa_sobhani: همه شاکين
qom.reza: از بس طمعورزم
qom.reza: و مصادره گر وفا برای خود
qom.reza: به تخت هم رحم نمیکنم
vafa_sobhani: خيلي مواظب خودت باش
vafa_sobhani: ميترسم
qom.reza: بابا. چیزی نمیشه. دنیای مجازیه همش
qom.reza: تازه به قول تو اینجا ملک منه
qom.reza: و من سلطانش
qom.reza: (ذبیحی توی اون فایل صوتی مدینه به جان محمدرضا پهلوی با این لحن دعا میکنه که سلطان مملکت ما رو حفظ کن. میفرستم فایلو برای عزیزترین کسم)
qom.reza: (هی حالا بگو عزیزترین کس تغییر میکنه)
vafa_sobhani: عکس مينورو ديدم
vafa_sobhani: کنار تابلوت
qom.reza: بگم آخی؟
vafa_sobhani: من بايد بگم
qom.reza: شما نگید. بزارید دهان ما به تلفظ الفاظ لوس آلوده بشه
vafa_sobhani: آيه نوره
qom.reza: آخ گردنت خسته نشد؟
qom.reza: ولی چه خوب خوندی بازم
qom.reza: این اثر در اراک به نمایش در خواهد آمد
qom.reza: امیدوارم این سیاه مشقهای با ترکیب بدیع اونجا بدرخشه خوشحالترت ببینم
vafa_sobhani: ميدرخشه
vafa_sobhani: اوايل خوشم نميومد
qom.reza: به دعای خیر شما در نماز صبح امروز
qom.reza: (مرکب آبی دوس داری وفای من؟)
qom.reza: (به رنگ سماوات)
vafa_sobhani: بد نيست
qom.reza: چرا جالب نیست؟
qom.reza: فاصله گیری از اصول اصالته؟
vafa_sobhani: شايد اين ترکيبش خوب نشده
vafa_sobhani: همراه مرکب قرمز
vafa_sobhani: و رنگ پاسپارتو
vafa_sobhani: سرد شده
vafa_sobhani: اون قرمزم کمکي نميکنه
qom.reza: اوهوم
vafa_sobhani: اون حمدم ميبري ديگه؟
qom.reza: کدوم؟
qom.reza: در پست مقایسه؟
vafa_sobhani: همين که مراتي تذهيبش کرده
qom.reza: وای اون اصلش دستم نیست. حیف
vafa_sobhani: خداي من
vafa_sobhani: پيش کيه؟
qom.reza: من توی یک معامله دادمش به کیوان شجاعی منش (تذهیبکار) و ایشون ابراز کرد که بردم تهران
qom.reza: فردی خوشش اومد
qom.reza: قطعه رو گرفت و یک عدد چاقوی نفیس نظم پرور داد بهم
qom.reza: که کلی قیمتش بود
vafa_sobhani: چقدر آدم بايد
qom.reza: آره مجید افشار خیلی پسر بدی بود
vafa_sobhani: چه فرهنگ مبتذلي داريم شيخ
qom.reza: چطو؟
vafa_sobhani: يه تابلو خط که ميرسه دستم، بارها ميبوسمش
vafa_sobhani: ميگيرمش توي بغلم
qom.reza: (میخای یک عکس دقیق از روی اسکن این قطعه حمد در ابعاد بزرگ مثلا سی در چهل بدهم چاپ کنند و بزارم توی قاب ببرم ماندگار؟)
qom.reza: (راضی میشی اینجوری؟)
vafa_sobhani: اوهوم
qom.reza: گرون در میاد ولی خیلی نزدیک به اصله
qom.reza: (چشم)
qom.reza: خیلی بهتره تا فتوکپی و حتی پیرینت رنگی
vafa_sobhani: واسه چي تابلوتو ميدي دست کسي که ميره با چاقو عوضش ميکنه؟
qom.reza: یهو توی یک معامله قرار گرفتم وفا
qom.reza: اونوخ این اسکن گیری باعث شده که دربند محافظت از اصل نباشم
vafa_sobhani: همين ديگه
vafa_sobhani: کپي
vafa_sobhani: زندگي واقعيو ول کردي
vafa_sobhani: خيال ميکني اگه يه جايي ثبت بشه ديگه ميمونه
qom.reza: یه جایی نه. توی نت. یادته که؟
qom.reza: که گفتی چه باشکوه
vafa_sobhani: من گفتم؟
qom.reza: کلمه ای در همین حدود و ثغور
vafa_sobhani: يادم نمياد غير از بد و بيراه، چيز ديگه اي دربازه نت گفته باشم
vafa_sobhani: لابد اونا گفتن
qom.reza: نه. اونروز که صحبت جاودانگی اطلاعات در نت گفتم
vafa_sobhani: the others
qom.reza: پیدا میکنم برات حرفتو
qom.reza: منم پیدا نکنم این حبیب پیدا میکنه
vafa_sobhani: خبر نمايشگاهو  ميخواي فعلا پخش نکني؟
vafa_sobhani: ميتوني؟
qom.reza: آره. اگه اینجوری مایلی
qom.reza: میگی یعنی شاید کارشکنی کنن؟
vafa_sobhani: ميترسم
qom.reza: امروز فکر میکردم که نکنه بعضیا برن زیرآب زنی کنن
qom.reza: و پوست موز بندازن زیر پای ما
qom.reza: به خودم گفتم کاش به کسی نگی تا قضیه تثبیت بشه بعد
vafa_sobhani: به کيا گفتي؟
qom.reza: میثم سلطانی  / سرو /
qom.reza: مممممم
qom.reza: زهره حمیدی
qom.reza: هنرجوی خطم
vafa_sobhani: لهجه قمي داره؟
qom.reza: :)
qom.reza: ای خدا
vafa_sobhani: به کس ديگه نگو
qom.reza: چشم
vafa_sobhani: باشه؟
qom.reza: چشم
vafa_sobhani: به اينام بگو پخش نکنن
qom.reza: تا این مقطع رو رد کنیم بعد
qom.reza: نترس مامان حواسم هست
vafa_sobhani: حواست نيست
qom.reza: که از کنار برم
vafa_sobhani: بي هوا ميري هميشه
vafa_sobhani: حواست به هيچي نيست
vafa_sobhani: عين خودمي ديگه
qom.reza: شما بد به دلتون راه ندید درست میشه
qom.reza: توی بیداری بد به دلتون راه بدید توی خواب مبتلای آشفته بینی میشید
vafa_sobhani: اگه از مطالب صورتباز کپي گرفته باشه
qom.reza: آوووو
qom.reza: نوشته چت. اونجا که چت نبود
vafa_sobhani: اره
qom.reza: از این تهدیدها زیاد شنیدم وفا
qom.reza: تا حالا خطر جدی متوجهم نبوده
qom.reza: .
qom.reza: اذان گفتن؟
vafa_sobhani: دارن ميگن اينجا
qom.reza: نمازتو که خوندی دلپاکانه دعام کن
qom.reza: منم دارم صدای اذونو میشنم
vafa_sobhani: باشه
vafa_sobhani: تو هم
vafa_sobhani: براي پنجاهمين بار
vafa_sobhani: (دوس دارم دست و دلبازي کنم)
qom.reza: :)
vafa_sobhani: مواظب خودت باش خيلي خيلي
qom.reza: توصیه تو جدی میگیرم. سعی میکنم بی هوا نرم
vafa_sobhani: اميدوارم که اين نمايشگاه به خوبي برگزار بشه
qom.reza: به مرکز کانون خطر و مخاطره
qom.reza: (ممنون. و سکوی پرشی باشه برای موفقیتهای بعدی برام)
qom.reza: (ولی نام تو همیشه با این حرکت عجین خواهد بود)
vafa_sobhani: عکسايي که گرفتيو بذار
vafa_sobhani: اسم منو نيار
qom.reza: به چشم
vafa_sobhani: شب بخير
qom.reza: آخ
qom.reza: تموم شد بازم
qom.reza: ولی چه گرم
qom.reza: نه؟
vafa_sobhani: از دو ساعت پيش خوابت ميومد
qom.reza: چشمام داره از خواب میره
qom.reza: و چند بار هم افتاد روی هم پلکام
vafa_sobhani: نمازتو بخون
qom.reza: میخونم
qom.reza: و میخوابم
vafa_sobhani: فوري بخون و بخواب
vafa_sobhani: باي
qom.reza: باشه مامان
qom.reza: آخ. بای
qom.reza: همزاد من
qom.reza: نیکونهاد من
qom.reza: .


برچسب‌ها: وفا سبحانی, قم
 |+| نوشته شده در  سه شنبه بیست و دوم اردیبهشت ۱۳۸۸ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

در چت دیشبمان گفتی:
«مقام فيلسوف جداست از هنرمند و بايد پیوسته جدا بماند.» و افزودی که به يک سير ديالکتيکي در زمان خلق اثر هنري میان تصريح و تلويح مي‌اندیشیدی و اینکه آیا شدنی است که هنرمند گاه بي‌خويش شود و دست به خلق زند و گاه نقش فيلسوف به خود گیرد و خودآگاهی اختیار کند و باز هر آن تصمیم گرفت، خویشتن‌داری پیشه کند و در لحظه‌ی بعد بي‌خويشی و بی‌خویشتنی؟»
در نهایت به سؤال خویش، خود پاسخ گفتی که: «یُخ‌لانَه‌نو!(۱) یعنی شدنی نیست!»
و در مقام تعیین مصداق و ابراز اینکه بی‌مثال حرف نمی‌زنی، وانمود کردی که داری چشم می‌گردانی در آن حوالی، در حالی که می‌دانستی - بدجنس! - که کسی آن دور و برها نیست جز من. ولی «حیله‌سازانه و نقش‌بازانه»(۲) اینطور القا کردی که گویی ناگهان چشمت به من افتاده و گفتی:
«آهان! همین تو!... بایست که خوب پیدایت کردم! ببین خودتو!... که بر کرسی خلق که نشسته‌ای، به خودت که مي‌آیی خراب مي‌کنی حسابي؟» و افزودی: «البته بلانسبت!» و شکلک لبخند مسنجر را سپر کردی تا ذوق کنم و یادم برود که باید بدم بیاید از بدجنسیت.
.
.
ولی نه! چرا بدم بیاید؟
که خود گویی چنینم انگار از قضا.
به حال خودم که باشم، هزار نقش بازی می‌کنم ولی اگر «بازآفرینی یک ادای کهنه» را ازم بخواهند، به فرض که تمامیّت خودم را هم به استخدام درآورم نمی‌تونمش! چون: سفارش بر‌نمی‌دارد غزل!(۳)
اینها را گفتم تا دو فایل صوتی برایت پخش کنم که ذوق می‌کنم اگر ذوق کنی با شنیدنش. فایل اوّل تلویحیست و دومی تصریحی. در اولی هنرمندم و در دومی فیلسوف. در اولی بی‌خویشتنم و در دومی خویشتندار. سوم مهر ۸۵ در منزل شیخ غلامعلی زند قزوینی و پسر که عارف‌مسلکند و اهل دل، آوازی خواندم بی‌ساز روی غزلی از حافظ در مایه‌ی همایون:

سطر رضا شیخ محمدی + تذهیب فاطمه شریعتی





من که از آتش دل چون خم می در جوشم / مُهر بر لب زده خون می‌خورم و خاموشم


به بیت:
هست امیدم که علیرغم عدو روز جزا / فیض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم
که رسیدم، آن را مناسب با گوشه‌ی «بیداد و بیات راجع» همایون یافتم و خواندم.

در ادامه‌اش هم:
پدرم روضه‌ی رضوان به دو گندم بفروخت / من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم را در گوشه‌ی عشّاق اجرا کردم که حاضران اندکشمار محفل و از جمله آن پدر و پسر عمامه‌برسر را خوش آمد.
محفل که تمام شد، تکه‌‌ی «هست امیدم» و «پدرم»  را که علی زند با گوشی موبایلش ضبط کرده بود، برای حضّار پخش کرد (اینجا) و مثلاً تعریف و تمجید.
چند روز از این ماجرا گذشت.
بار دیگر بزمی در همان منزل واقع در خیابان صفائیّه‌ی قم در کوچه‌ی بیگدلی ترتیب یافت. قرار بود قرآنی بخوانی و باز هم آوازی. ولی دوستان ابراز کردند که ما هنوز در فکر (به قول امروزی‌ها در کف) اون «هست امیدم» شما هستیم. می‌شود دوباره برایمان اجرا کنید؟ گفتم:
«مشکلی نیست.» ولی هر مدلی خواندم، گفتند: نه! اون روز یه چیز دیگه بود. و آخرش این شد:

اجرای مجدّد: هست امیدم که علیرغم عدو روز جزا


و من برای هزارمین بار دانستم که: سفارش بر نمی‌دارد غزل و به قول تو: «شدنی نیست که هنرآفرین در مواقع لزوم، عنان کار به دست تعقّل دهد و هر جا لازم شد، ضمیر ناخودآگاهش را سکّاندار کند.»


پی‌نوشت:
۱. تلفیقی از یخ (yokh)، لا، نه و no که به ترتیب در ترکی، عربی، فارسی و انگلیسی معنای نفی دهد.
۲. وامی از این بیت مولانا (شاعری که دوستیم با تو دوستیم با او را به دنبال داشت):
«چه نقش‌ها که ببازد، چه حیله‌ها که بسازد / به نقش، حاضر باشد، ز راه جان بگریزد»
۳. «هانی موسایی» تایپیست انجمن خوشنویسان قم ازم خواست به سیاق قطعات متعدّدی که برای دیگر دوستان خوشنویس و غیرخطّاط سروده‌ام، قطعه شعری هم برای او بسرایم و اسمش را در ضمن آن بیاورم. و من چون این بار پای سفارش به میان آمد، برایش سرودم که نمی‌توانم برایش بسرایم!:
گفت «موسایی»: چرا در وصف من / ابر شعر تو نمی‌بارد غزل؟
منتظر بیهوده - هانی جان! - مباش / چون سفارش بر‌نمی‌دارد غزل!


برچسب‌ها: وفا سبحانی, قم, زند قزوینی, حافظ
 |+| نوشته شده در  سه شنبه پانزدهم اردیبهشت ۱۳۸۸ساعت 13:29  توسط شیخ 02537832100  | 

تقدیم می‌کنم این پست ناقابل را به محصول تمام دوستی‌ها و دوستیابی‌هایم؛ آنکه لعبتی از جنس فلسفه و وسوسه‌اش نامیده‌ام؛ وفا سبحانی

راقم این سطور در خلال عمر ۴۴ ساله‌اش همواره به یکی از این دو شیوه آموخته است:
یکی همان راه و رسم پاخورده، کلاسیک و عنوان‌دار آموزشی که با تحصیل در مدارس فرهنگی تا مقطع دیپلم، نیز ایضاّ تلمّذ دروس مدوّن حوزوی و حتّی حضور در کلاس‌های آموزش خوشنویسی و آواز به صورت مشخّص و طیّ جدول زمانی، میسّر شده است.
دو دیگر آموزش آزاد و تفنّنی بوده که بی‌هیچ طرح و دورخیز قبلی، اغلب با افتادن در یک جریان و همراه‌شدن با یک جمع دوستانه یا تور مسافرتی یا کلوپ شبانه و حتّی به یمن و مدد تصادف و به قول قرآن «رجماً بالغیب» محقّق گردیده است.
شگفتا که همواره هرچه در مسیر آموزشی نخست تلاش و تکاپو و حتّی استراحت کرده یا به مرخّصی رفته‌ام، تشویق و ترغیب شده‌ام. ولی بابت پویش مسیر دوم - حتّی اگر با بیدارخوابی و رنجه‌کردن و شکنجه‌شدن همراه بوده - نوعاً نه که تمجید نشده‌ام، انگ گرایش به لاطائلات و اتلاف وقت و از کف‌دادن نقد و سرمایه‌ی عمر بر من خورده و به اتّهامات عدیده متهّم و محکوم گردیده‌ام.
این در حالی است که در بطن و متن و حاشیه‌ی کلاس‌های اصلی و محوری، بر موج برخی دوستی‌های فرعی، وارد مسیری برای آموزش آزاد هنری شده‌ام که توفیقات بایسته و پیوسته‌ای نصیب من شده و خروجی آن، دلنوشته‌ها و دلسروده‌های عمیقی بوده است.
ربع قرن پیش در تابستان سال ۱۳۶۳ شمسی که نوزده بهار بیشتر از عمرم نمی‌گذشت، یکی از این جریانات برایم پیش آمد که انداختن زورق تدبیرم بر آن، تقدیر نیکویی رقم زد.
مقطعی بود که تازه در قزوین وارد تحصیلات حوزوی و طلبگی نزد پدرم شده بودم. ایشان در آن سنوات از قم به این شهر رحل اقامت افکنده، صبح‌ها در مدرسه‌ی علمیّه‌ شیخ‌الاءسلام و بعد از ظهرها در مدرسه‌ی قدیمی و کهنه‌ی - صالحیه - که چند پلّه از خیابان مولوی پایینتر بود، تدریس می‌کرد.
صحن مدرسه و اجتماع دوستان با ردا و عبای طلبگی و پیراهن یقه‌سه‌سانتی در کنار حوض بزرگ مدرسه، زمنیه‌ساز یک دوستی موءثّر گردید. پسری با دوچرخه‌ی یاماها به مدرسه می‌آمد و با شیخ ذوالفقار انصاری مباحثه‌ی طلبگی داشت. سنّش از من کمتر بود، ولی چند درس از من جلوتر گذرانده بود. به تدریج صحبت و گفتگو با این پسر که یکی از پاهایش مشکل کوچک و مادرزادی داشت، گل انداخت. من رضا شیخ‌ محمّدی هستم پسر همین آقای تاکندی که اینجا تدریس می‌کند و شما؟
- من سیّد مصطفی صادقی اهل روستای شال اطراف قزوین.
سید مصطفی زمینه‌ی ارتباط مرا با مجلّه‌ی «اطّلاعات هفتگی» فراهم کرد. این مجلّه در شمار مجلاّت تخصّصی ادبیات نبود. مجلّه‌ا‌ی بود هفته‌ویجار که به طور هفتگی بر پیشخوان مجلّه‌فورشی‌ها ظاهر می‌شد. مثل مجلاّتی مشابه، وقتی می‌خریدیش در صفحات مختلف آن مواجه می‌شدی با گونه‌های مختلف تولیدات ادبی، خبری و هنری از عکّاسی تا آشپزی و روش باز و بسته‌کردن اسلحه و روغنکاری آن تا روش داستان‌نویسی تا تحوّلات سیاسی منطقه و خلاصه ملغمه‌ای بود از طنز و جدّی و مناسب برای هر ذوق و سلیقه‌ای.
در خلال صحبت با سیّد مصطفی صادقی گفتم که جسته و گریخته شعر می‌گویم و چیزهایی سر هم می‌کنم. گفت: اتّفاقاً بعضی از طلبه‌های همین مدرسه که ذوقی در این خصوص دارند، نمونه ‌ای از کارهایشان را در اختیار من گذاشته‌اند و برای مجلّه‌ی اطّلاعات هفتگی فرستاده‌ام. از جمله از طبع‌آزمایی‌های صادق مرادی یاد کرد. شیخی که بعدها به خواستگاری خواهرم آمد و لقب اوّلین و بزرگترین داماد آقای تاکندی را به خود اختصاص داد.
صادقی نمونه‌ای از سروده‌های شیخ صادق را برای مجلّه‌ی مزبور پست کرده و پاسخگوی مجلّه هم مدّتی بعد به نقد آن پرداخته و حاصل کار را چاپ کرده بود.
وقتی سیّد مصطفی نامه‌ی چاپ‌شده‌ی شیخ صادق را در مجلّه «اطلاعات هفتگی» به من نشان داد، تصمیم کبرایی گرفتم و آن را عملی هم کردم و خودم به صورت خودجوش در صدد برآمدم تا برخی از ذوق‌آزمائی‌هایم را در حوزه‌ی سرایش شعر برای پاسخگوی مجلّه‌ی مزبور بفرستم تا نقدش کند و اگر در حدّ استانداردهای مورد نظرش بود، چاپ کند.
مجلّّه‌ی مزبور دو صفحه‌ی شعر داشت که در یکی به نام «جوانه‌های ادبی» تجربیّات موفّق نوآموزان خطّه‌ی شعر را به چاپ می‌رساندند و در صفحه‌ی دیگر به نام «تماشاگه‌ راز» اشعار معاریف و مشاهیر را.
ارتباط من با مجلّه‌ی اطّلاعات هفتگی که تا دو سال بعد از آن هم ادامه یافت منجر به آشنایی‌ام با شعرای خوب معاصر زنده‌یادان: قیصر امین‌پور و سید حسن حسینی و نیز ساعد باقری و وحید امیری و عبدالملکیان و پرویز بیگی حبیب‌آبادی و دیگر شعرایی گردید که در مکان فرهنگی معروفی به نام حوزه‌ی اندیشه و هنر اسلامی جمع شده و یک هسته‌ی فرهنگی فعّال تشکیل داده بودند، مکانی که بعدترها به «حوزه‌ی هنری سازمان تبلیغات اسلامی» تغییر نام یافت.
کم‌کم هنگام تورّق صفحه‌ی عکس مجلّات هفتگی و جوانان حس کردم زمینه برای پروبال‌دادن به ذوق عکّاسی‌ام مساعد است. نمونه‌ی کاریکلماتور که دیدم هوس کردم خودم تولید مثل کنم. نثر ادبی و طنزنگاری‌ها به نمونه‌سازی وسوسه‌ام کرد.
در ادامه، اسکنی از صفحات مجلاّت مزبور که نمونه‌ای از آثار مرا در خود دارد، ارائه شده است.

پاسخ به شعر ارسالی شیخ صادق مرادی
اولین شعر چاپ شده ی من در اطلاعات هفتگیمطلب من در مورد عکس بزکاریکلماتور منکاریکلماتور منشعر من / در روز ازلمثنوی طنز من در مورد صدام اعلام برنده شدنم برای مثنوی طنز صداممطلب معصومه شیخ محمدی خواهرم در مورد عکس صدامکاریکلماتور منکاریکلماتورعکس هواپیما کار من در مجله جوانان امروزکاریکلماتور من


برچسب‌ها: سید مصطفی صادقی, وفا سبحانی, تاکندی
 |+| نوشته شده در  شنبه یکم فروردین ۱۳۸۸ساعت 21:0  توسط شیخ 02537832100  | 

اگر موسیقی اصیل ایرانی را به یک کشور تشبیه کنیم، دستگاه‌ها در حکم شهرهای بزرگ این کشورند. این دستگاه‌ها در یک تقسیم‌بندی عبارتند از: شور، ماهور، همایون، سه‌گاه و چهارگاه.
برخی از این شهرها آنقدر وسیعند که شهرک‌هایی را نیز تحت تابعیّت خود دارند. دستگاه شور پنج زیرمجموعه به اسامی: ابوعطا، دشتی، بیات‌ترک (بیات زند)، افشاری و نوا دارد و ماهور، راست‌پنجگاه را و همایون، بیات اصفهان را تحت پوشش می‌گیرد. به هر یک از این شهرک‌ها مقام یا آواز گفته می‌شود.
گوشه‌ها هم در واقع، کوچه‌های این شهرها و شهرک‌ها را تشکیل می‌دهند. برخی کوچه‌ها خود دارای فرعی هستند؛ برای مثال گوشۀ «کُردبیات» در ابوعطا خود از پسکوچه‌هایی چند تشکیل یافته است.
در میان پنج دستگاه اصلی موسیقی اصیل ایرانی، «شور» دارای جایگاه ممتازی است و بدان «ام‌ّالآواز» اطلاق می‌شود؛ چرا که از بسیاری از دیگردستگاه‌ها بدان گریز می‌زنند و در نغمات آن چرخش‌ می‌کنند و دوباره به دستگاه اول باز می‌گردند.
کلاس‌های ردیف آوازی، اغلب با تدریس نغمات شور آغاز می‌شود.
یکی از گوشه‌ها‌ی زیبای دستگاه شور، گریلی یا گرایلی نام دارد که گویند اصلش «گریۀ لیلی» بوده و از قدیم تا به امروز مورد توجه خوانندگان و نوازندگان بوده است.
«گرایلی» حالتی دارد که الزاماً بر روی اشعاری دارای وزن عروضی «مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (مفاعیلان)» قابل اجراست و چون حس و حال خوبی دارد، فقط بر روی یک بیت اجرا نمی‌شود و می‌تواند در قالب یک بستۀ موسیقایی عرضه شود.
این گوشه سه پسکوچۀ اصلی دارد که در کلاس‌های تدریس آوازی (و سازی؟؟) هر کدام را در یک جلسه به هنرجو تدریس می‌کنند و یک هفته به او فرصت می‌‌دهند تا روی درس مشق کند.
گریلی را می‌توان به شکل تفنّنی و سلیقه‌ای با دیگر گوشه‌های دستگاه شور مثل «عشّاق» و «قرچه» آمیخت و خصوصاً در اجراهای سازی و بدون کلام، به بیات‌اصفهان و شوشتری گریز زد و فروع دیگری بدان افزود و گوشه را گسترش داد؛ ولی پایه‌اش همان سه بخش است.
ده سال پیش نگارندۀ این سطور درس ردیف را در حوزۀ هنری سازمان تبلیغات اسلامی قم در جنب مصلاّی این شهر در نزد حاج داود چاووشی (استاد ردیف که نزد اساتید سلف این شهر چون مرحوم حاج اکبر شحام و بعدترها استاد حمیدرضا نوربخش شاگرد برجستۀ حضرت شجریان تلمّذ کرده بود) تعلیم می‌دید. چاووشی گوشۀ گرایلی را روی این سه بیت معروف خواجه حافظ و در خلال سه‌هفته به من آموخت:
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغـــــر اندازیـم - فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیـم
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقـــــــان ریزد - من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم
بهشت عدن اگر خواهی بیا ما به میخانه - که از پای خُمت یکسر به حوض کوثـــــر اندازیم

این ابیات، انطباق خوبی بر گوشۀ گریلی دارد و معنای مورد نظر شاعر به کمک ریتم و ضرباهنگ گوشه به خوبی القا می‌شود. تنها به دو نکته می‌توان انگشت اشکال و انتقاد نهاد:
یکی تحمیلِ ضمّه به فای کلمۀ سقف است و دیگری فاصله‌انداختن بین کلماتِ برافشانی، بشکافی، سازی و مو. که صلاح و صحیح نیست. گوش کنید به سه درسی که استاد چاووشی در حدود سال 77 شمسی به بنده دادند:
درس گرایلی قسمت اول  /  درس گرایلی قسمت دوم  /  درس گرایلی قسمت سوم

حس و حال خوب و شنونده‌پسند گرایلی باعث شد که گروه سرود رادیو معارف که برنامه‌هایش را در قم تولید و در سراسر کشور پخش و روی آنتن می‌فرستد، این گوشه را دقیقاّ بر روی همان شعر ردیف در استودیو اجرا کردند. سرپرست اجرا امیر زینلی (تعزیه‌خوان و ردیف‌دان موسیقی اصیل ایرانی) بود و خوانندگانی چون داود چاووشی و ذبیح‌الله معصومی که از شاگردان درجۀ یک و دوی حمیدرضا نوربخش بودند، در اجرا همکاری کردند. به لحاظ تقیّدات رادیو معارف که بنایش از روز اول بر عدم استفاده از ادوات موسیقی دست‌ساز بشری و اکتفا به آلت موسیقی خداساز (حلق و حنجرۀ انسان) است، در قالب همخوانی (آکاپلا) ضبط شد. به ادّعای چاووشی این اجرا بدون تمرین قبلی و در یک نوبت ضبط شد و لابد از حداقلّ استاندارد لازم برای پخش سراسری برخوردار بود که بارها از رادیوی سراسری معارف پخش گردید.
فایل گرایلی اجرا توسط گروه سرود رادیو معارف قم >>> اینجا

حالا به عقبتر برمی‌گردیم. به سنوات قبل از پیروزی انقلاب که تصنیف گرایلی دستمایۀ استاد فرامرز پایور قرار گرفت تا با تنظیم زیبا و ناز خود آن را برای رادیو تلویزیون ملّی ایران تولید کند. رحمت‌الله بدیعی کمانچه‌اش را زد. دیگر همکاران؟؟
کار در نهایت تحت عنوان گلهای تازه شماره 166 به گلزار بیهمتای شعر و موسیقی ایران پیشکش شد. شعری که در این اجرا با صدای راست و درست محمّدرضا شجریان با نغمۀ گرایلی آمیخته است، این است:
شبی مجنون به لیلی گفت که ای محبوب بی‌همتا
تو را عاشق شود پیدا ولی مجنون نخواهد شد
خدا را چون دل ریشم قراری بست با زلفش
بفرما لعل نوشين را كه زودش با قرار آرد
دلا دیشب چه می‌کردی تو در کوی حبیب من
الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من
قبل از اینکه شجریان عشاق را بگیرد، ارکستر عشّاق می‌زند و سپس:
(گوشۀ عشاق:) شب صحبت غنیمت دان (گوشۀ قرچه:) که بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد >>> اینجا

در خصوص کلام این اجرا گفتنی است: پژوهش: 97/9 از قرار معلوم این اشعار به اعتبار برخورداری از صلاحیّت وزنی که عرض شد و نیز حالت احساسیشان برای این اجرا انتخاب شده است. (آیا تصنیف قدیمی و انتخاب اشعار قدیمی است؟؟) و از یکدستی برخوردار نیست. دو بیت از کلام فوق از غزل حافظ با مطلع «درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد» انتخاب شده؛ ابیات «شب صحبت غنیمت» و «خدا را چون دل ریشم» و الباقی افزوده‌هایی از جاهای دیگر است. اگر به غزل حافظ بنگرید، بیتی در آن می‌یابید که در ترانۀ شجریان استفاده نشده؛ در حالی که ارتباط تامّی با داستان لیلی و مجنون دارد و برازندۀ گوشۀ «گریۀ لیلی» است:
«عماری‌دار لیلی را که مهد ماه در حکم است - خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد»
شاید وجه عدم انتخاب، غرابتِ کلمۀ «عماری‌دار» از فرهنگ عامه است؛ یا شاید موسیقی گریلی بر کلمات بیت خوش ننشسته است.
= استاد حسین علیزاده هم در نوار خوب «نوبانگ کهن» از گوشه‌ی گرایلی سود برده است. ابیاتی که خوانندگان در این نوار با همخوانی آن به اجرای پرحسّ و حالی از گرایلی مبادرت می‌ورزند، از حافظ است:
غلام آن سبک‌روحم که با من سر گران دارد       جوابش تلخ و پنداری شکر زیـــــر زبان دارد
محبّت با کسی دارم کزو با خود نمی‌آیــــــد       چو بلبل کز نشـــاط گل، فراغ از آشیان دارد
خوش آمـد باد نوروزی به صبـح از باغ پیروزی        به بوی دوستان ماند، نه بوی بوستان دارد
با آنکه تناسب این غزل برای اجرای گوشه‌ی گریلی، از غزل «بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم» کمتر است، امّا مشکلات اشاره‌شده‌ی غزل مذکور را ندارد. تنها به خاطر جبر انطباق موسیقی گوشه بر آن، آهنگساز ناچار از کشش‌های اضافی در مصوّت واو در کلمه‌ی دوستان و بوستان شده است.
 >>> اینجا

حالا اجرای فاقد کلام گوشۀ گرایلی توسّط محمّدرضا لطفی و گروه شیدا ‌را در اینجا بشنوید که (پژوهش: 97/9) در اواسطش سری به شوشتری و اصفهان می‌زند و دوباره به شور باز می‌گردد.
در آخر حقیر رضا شیخ‌محمّدی بر روی ابیاتی از غزل سعدی، برای اوّلین بار گوشۀ زیبای گریلی را مشق کردم:
گرم باز آمدی محبوب سیم‌انـــدام سنگیـــن‌دل/ گل از خــــــــــــــارم برآوردی و خار از پا و پا از گل
گروهی همنشیــن من، خلاف عقل و دین من / بگیرند آستین من، که دست از دامنـــش بگسل
ز عقل اندیشه‌هـــا زاید که مردم را بفرسایـــــد/ گرت آسودگی باید، برو عاشق شو ای عاقـــــــل
در این معنی سخن باید، که جز سعدی نیاراید/ که هرچ از جان برون آید، نشیند لاجــــــرم بر دل

>>> اینجا

فیلم اجرای دیگری از نغمۀ گریلی بر روی غزل فوق از سعدی. خواننده: شیخ، سه‌تار: محسن کیمیایی، ضبط: سال 1389 در استودیوی صدا و سیمای مرکز قم (شبکۀ نور)، پخش ~اردیبهشت 90: دریافت فیلم:
حجم 19/5 مگ (کیفیّت متوسط): از مدیافایر: اینجا / از پیکوفایل: اینجا / از تلگرام: اینجا
حجم 37 مگ (کیفیّت بالاتر): از مدیافایر: اینجا / از پیکوفایل: اینجا

این پست را تقدیم می‌کنم به حاصل همۀ دوستی‌ها و دوستیابی‌هایم:
لعبتی از جنس فلسفه و وسوسه: وفا سبحانی


برچسب‌ها: داود چاووشی, شجریان, وفا سبحانی, رادیو معارف
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه بیست و هشتم اسفند ۱۳۸۷ساعت 14:29  توسط شیخ 02537832100  | 
  بالا