شیخاص!
|
||
دنیای یک شیخ خاص |
مشورتنکردن داماد کوچک تاکندی با من در خصوص سنگ قبر پدرم، چه آوردهای برایش داشت؟ به چه میخواست برسد که زنگ نزد بپرسد جنس سنگ چه باشد؟ آیا مثل سنگ مزار امام جمعهٔ مُتوفّای قزوین شیخ هادی باریکبین - که خطّش را پیلهچی نوشته و بد نوشته یا بد تراشیدهاند - سنگ هرات افغانستان باشد؟ و از آن نمونههای یکتکّه و نادر که سیّد مهدی شهروش گفت: «نگرد! مشابهش نیست. اگر هم بیابی، قریب ۲۰۰ میلیون تومان در میاد.»؟ یا ساده و ارزان باشد و از خیر «پُرحُلَل»بودنش بگذریم؟ که امام جمعهٔ کنونی آقا شیخ عبدالکریم عابدینی هم گفت: «خودش خاکی و ساده بود؛ سنگش هم ساده شد.»
امّا زنگ چرا نزَد سید عبّاس قوامی؟ چه میشد میزد؟ پیام واتساپی میداد به من که چه بنویسیم رویش و چه مدلی؟ من که خودم را کاندید کرده بودم برای مشورت. به سید حمید خواهرزادهام که از معدود اعضای خانواده است که همشیرهٔ کوچک هنوز بلاکش نکرده، پیام دادم که تو که با زهرا خانم مرتبطی، از قول من بگو که کاری کنیم که پشیمانی نداشته باشد. میشود شعر بدیعی که روی سنگ قبر «قُطبالدّین راوندی» در صحن حضرت معصومه(س) کنده شده را انتخاب کرد و میتوان برای تحریرش از استاد خوشنویس: «ناصر طاووسی» سود برد که از بهترینهای قم در رشتهٔ خطّ تعلیق و رقاع است و اگر این کار را عهدهدار شود و خوب بنویسد و خوب نقْر کنند و تراش دهند، شاهکاری میشود برای خودش.
چرا هیچ تماس نگرفتند و خود بریدند و دوختند؟
من مثل فاطمه - همشیرهٔ وسط - نمیگویم که سیّد عبّاس مگر همهکارهٔ خانواده است که خود را مُجاز میبیند تصمیم در خصوص قبر پدرمان هم با او باشد؟ خیر! من سخت نمیگیرم و میگویم: اصلاً اختیاردار خود خودت! از وقتی داماد تاکندی و وارد خانهاش شدهای، دربان و دژبان خانه تو! از همان وقت که هنوز خانه به نام تو و خانمت نشده، کلیددار و تصمیمگیر تو! مُفت چنگت! هوم؟
اردیبهشت ۹۳ است. بیت اوقافی واقع در کوی دادگستری قزوین در مِلک طِلق ابوی است و مثل الآن نیست به نام زده باشی. تو و زهرا خانم مستأجر پدر مائید؛ اما حسّ مالکیّت دارید. لذا نمیگذارید پدر، ثُلمهٔ مرگ همسرش «بتول تقویزاده» را با مُتعهکردن خانمی فاطمهنام که نامش هم دل از پدر برده، پر کند. وقتی توجیه نیستی که یک مرد ۸۱سالهٔ عروسدار و نوهدار هم به زن نیاز دارد، چه باید بهت گفت؟
تاکندی آیا از سر میل و هوس بود که چهلم مادرم درنیامده عزم تجدید فراش کرد؟ یا میخواست شوق و امید به زیستن و نیاز عاطفی به همسر و همبستر را تأمین کند؟ همان شوقی که همسرت دوست داشت با آوردن مُشتی پرنده در مادرم ایجاد کند و نشد. زهرا بالکن روبروی تخت مادر را محصور کرد و چند جفت مرغ عشق ریخت آنجا که آب و دانهشان میداد. مادر که در ۱۴ فروردین ۹۳ قالب تهی کرد، زهرا هم دیگر پرندهها را نخواست. در همان حال که توی قفسشان میکرد که بدهد ببرند، گفت: «داداش! با این مرغ عشقها هم نتوانستم امید به زندگی را در مامان تقویت کنم. انگار عزم رفتن کرده بود و به هیچ بهانه مایل به ماندن نبود.»
یک زن جوانتر از مادر که هم چادری است و هم به خودش میرسد، آمده چه کند؟ آمده در ارث شریک باشد و به مخاصمات مالیِ بعد از پدر بیفزاید یا آمده با عطر و آبورنگش سبب شود یک پیرمرد فرتوت، دیرتر از دست و پا بیفتد؟ از کجا که اگر میماند، پدر هنوز زنده نبود؟ دو باجناق سیّد عبّاس: شیخ سیروس سنبلآبادی و سیّد محسن خوزنینی توجیهند و راحت با این واقعیّت کنار میآیند. شاید هم وجه موافقت و همراهیشان با پدر از این باب است که دستی از دور بر آتش دارند و ۳۰۰ کیلومتر آنسوتر در شهری دیگرند و بیخبر. مثل سیّد عبّاس بیخ گوش تاکندی نفس نمیکشند که تبعات و ترکشهای یک کار مُجاز امّا پرحاشیه بگیردشان.
من مثل همشیرهٔ وسط نیستم که سخت بگیرم و بگویم: «به تو چه وقتی تجدید فراش حقّ مسلّم پدر است.» بلکه حق را به تو و همسرت میدهم که گرچه مستأجر پدرید، نه که کنار اویید و مدام درگیر مشکلاتش و پیوسته نگهدار و مراقبش، حق دارید به مقابله با مطلقالعنانبودنش در تصمیمات فردی بروید. لذا آن روز به تو حق دادم که رگ غیرتت بزند بیرون و داد بزنی:
«اگر این خانم باز اینجا پیدایش شود، از پنجره پرتش میکنم بیرون!» و به زعم خواهر وسطی جوری داد زدی که پدرم ترسید و کوتاه آمد. و تو از نظر خواهروسطی به ناحق همهکارهٔ خانواده شدی. این سنّت ماند و امروز سنگ قبر پدر باید با نظر مستقیم تو آمادهسازی و نصب شود؛ انگار نه انگار شیخاص تنها فرزند ذکور تاکندی و وصیّ اوست. داداش! چرا اجازه میدهی با تو این کار را بکنند؟ جواب میدهم: من مثل تو سختگیر نیستم. خودم را که جای آنها میگذارم، میبینم تا حدود زیادی حق دارند. فقط ایرادم این است که چرا زنگ نزدند در خصوص کم و کیف سنگ مشورت کنند. فایده و خیر در مشورتکردن است یا مشورتنکردن؟
تو پیامبر هم باشی، آیا از این حیث که نورَت اوّلین مخلوق الٰهی است، سرِخود و مُستبد به رأی عمل میکنی؟ یا وقتی «امرِ شاوِرْهُم، پیمبر را رسید» در سفرهٔ عقول ناقص مردم، شریک میشوی و با آنان شور میکنی؟
به شهادت تاریخی که از امثال همین سید عبّاس (امام جماعت کنونی مسجد جامع قزوین و صاحب یدِ طولٰی در وعظ و نطق) شنیدهایم، محمّد در عین اینکه عقل کُل و صادر اوّل بود، از نظرخواهی مضایقه نداشت؛ حتی اگر به دردسرش بیندازد. چرا؟ چون به گفتهٔ دامادش علی: مشورت، «اطمینانبخشترین پشتیبان»هاست. امام اوّل استبداد به رأی را موجب هلاکت و شور با مردان را شریکشدن در عقول آنان میدانست. تو اگر شریک سفرهٔ عقل ناقص شیخاص میشدی، برایت آورده داشت یا ضرر؟ با همهٔ ضعفهایم مشورت با من کمکی بود تا در خصوص سنگ قبر تاکندی اتّفاقات بهتر رقم بخورد. باز صد رحمت به حاصل کار تو! در آرامگاه مرحوم آیةالله سیّد حسن موسوی شالی امام جمعهٔ مُتوفّای تاکستان در شهر شال که خطای خندهآور رخ داده است. بر ضریح این سیّد بزرگوار یک متن عربیِ بیربط به قرآن را بهعنوان متن مُصحف شریف و گفتهٔ خدا جا زدهاند. جمله این است:
«وَ ضَجّوا ضَجّةً كَضَجيجِنا و عَجّوا عَجيجاً و الأعادی تَعَجّجوا»
این جمله به لحاظ تکرار حرف جیم و ضاد در آن، مورد علاقهٔ خوشنویسان برای خطّاطی است وگرچه بیمعنا نیست؛ ولی آیه هم نیست:
«و مثل ما سروصدا کردند و بلند غرّش کردند و دشمنان غرّش کردند.»
قبل از جمله همانطور که در عکس پیوست مشاهده میکنید، بر ضریح شالی آمده: قال اللهُ تعالی فی کتابِه الکریم!
در اواخر آبان ۱۴۰۰ که از این مکان بازدید کردم، دید خطایابم پی به این خبط فاحش برد. این سهم و حصّهٔ من است. شیخاص نگو؛ غلطیاب بگو! غلام سیاهکار، سیاهنامه و پرغلط و غولوطی که گرچه اغلاطش را دیگری باید بگیرد؛ امّا شاید خدا خواسته و گشایشی در فکر، دید و زبانش ایجاد کرده که عیوب را ببیند و طرح کند.
چنین بشری اگر طرف مشورت قرار بگیرد، در حد خود خیررسان و مُصلح است. نقل است:
یکی از ائمّه(ع) با غلام سیاهی مشورت کرد. اصحاب تعجّب کردند که چه انتظار بیجایی است استشاره از او. فرمود:
«اگر خدا بخواهد، بسا بر زبانش گشایشی جاری شود!»
این یعنی تو اگر در جایگاه امام هفتم هم باشی، منعی ندارد غلام سیهچُرده را طرف مشورت قرار دهی. شما که فقط استاد حوزهٔ علمیّهای و غیرمُستغنی از نظر ارشادی. تازه نمیگویم: چرا به شیخاص زنگ نزدی. به سنبلآبادی و خوزنینی هم نگفتی آخه. این انصاف را دارم که برای نگفتنت به خودم توجیهی از طرف تو بیاورم. شاید در ذهنت خلجان کرده که وقتی شیخاص خیلی جاها نیست و شانه زیر بار مسئولیّت نمیدهد، اینجا هم نباشد. برای همین سنگ اگر سر کیسه را شل میکند، بیاید بکند! کیست منعش کند؟ وقتی حتی یک ریال در فوت پدرش خرج نکرده، یعنی دور مرا قلم بگیرید! مگر همین خواهر وسطی فاطمه خانم به او پیام نداد که داداش! خرمای مجلس پدر در مسجد رفعت قم با تو! داد آیا؟ نداد که. پس چه جای گله؟
جای گلهاش این است که اگر سیّد عبّاس کوتاه میآمد و به من بابت سنگ زنگ میزد و متون انتخابی را میفرستاد چک کنم، تذکّر میدادم که متن را تصحیح کنند! نکردند و غلط حجّاری شد. کلمهٔ وَفَدْتُ va-fad--to به خطا وَفَدَتْ va-fa-dat اِعراب خورد. نیز:
«و حمل الزادَ أقبحَ کل شیء». که فتحهٔ دال و حاء، خطاست. اولی باید مکسور باشد و دومی مضموم. این موارد را که به شیخ سیروس گفتم، تأیید کرد و گفت:
«از آسید عباس که استاد ادبیّات عربی در حوزهٔ علمیهٔ قزوین است و ادبیّاتش خوب است، خیلی بعید است.» و افزود:
«مهدی ما (پسرش) هم از متن حکشده بر قبر آقاجان ایراد پیدا کرده.» موردش را نگفت و با کملطفی گفت:
«ایرادی است که خود شما هر چه زور بزنی، نمیتوانی پیدا کنی!»
باری! با مشورتنکردن در خصوص سنگ قبر پدرم چیزی به دست آمد یا چیزی از دست رفت؟ محمّد که عقل کل بود و نامش «نامِ جمله انبیا» باب مشورت را نبست. من با عقل ناقصم دست کم از خبط و خطا در اعراب یک واژه جلوگیری میکردم؛ تازه یادآوری میکردم تاریخ تولّد پدر ۱۵ خرداد است. حیف نبود روی سنگ قبر حک کنیم ۱۴؟ لطف با ۱۵ خرداد نبود آیا؛ روزی که با نام استاد و مرادِ تاکندی: امام خمینی پیوند خورده است؟
تاریخ مرگ تاکندی را چرا زدند: ۱۷ مهر؟ شانزدهم مطابق با اوّل ربیعالأوّل مگر دعوت حق را لبّیک نگفت؟ سالروز هجرت حضرت رسول(ص) و روز شهادت امام حسن عسکری(ع). چرا ۱۷ مهر؟ ۱۷ مهر که روز جهانی پست است. تناسبش چیست؟ أحیاناً این نیست که ایشان را بستهبندی و کادوپیچ کردند برای پستکردن به عالم برزخ؟ چه عرض کنم والله!
ببینید!
مشورتنکردن آوردهای برای کسی ندارد و فایدهاش از نگاه علی: از دستدادنِ «اطمینانبخشترین پشتیبان» است. همین امام، استبداد به رأی را موجب هلاکت و شور با مردان را شریکشدن در سفرهٔ عقول آنان دانسته است. همین!
#شیخاص، ۲۸ آبان ۱۴۰۰
نشر بلاگفا: ۰۳۰۶
در ۱ اسفند ۹۶ کلیپی یک دقیقهای منتشر کردم که روی موسیقی خوشریتم محمّدزمان اسماعیلی که ۳ میلیون تومان از او خریده بودم، تصمیم گرفتم هر چه رقص از خردسالان البته از بستگان و فامیل در آرشیو دارم، قرار دهم. کلیپ را به عادت همیشه در این مکانها + تلگرام (که بعدا پاک کردم) منتشر کردم:
aparat.com/v/GV9kA
برعکس خواهرم معصومه که تاره از این کلیپ حوشش هم آمد و استیکر تحسین فرستاد، همشیرهٔ دیگرم زهرا که تصاویر از رقص دخترش رایحه را در کلیپ قرار داده بودم، این مطلب را در تلگرام برایم پست کرد:
من نمیدونم به چه زبانی باید بگم که فیلما و عکسای مارو نزار تو فضای مجازی...من چه بدبختم خانواده ای مثل شماها دارم عوض اینکه نشستم اینجا از پدر مادر پیرتون نگه داری میکنم نمیخوام ازم تشکر کنید حداقل زندگیمو خراب نکنید..اون از فیلماکه پخش میکنی فحشای ناموسیشو منو خواهرام ومامان باید بشنیم اونم از فیلمای خصوصی ما که بهت اطمینان کردیم دادیم نگه داری که باید طلبه ها بیان برامون بزارن که ببین چی گذاشته برادر زنت....کار بکسی نداریم شدیم سوژه دهن مردم ....باید به همه بگیم برادرمون دیوانس...عوض اینکه عصای پیری پدرومادرمون باشی شدی بلای جان ما...تو کم سوژه نداری که زندگی داخلی مارو سوژه اینور اونور کردی..سال مامان شد اصلا نفهمیدی چی به چی شد...عوض دست درد نکنه ؟.از هنرای پسرت ،از کلاشیاش، از دوست دخترای متاهل ومجردش از دزدیاش فیلم بزار ...چرا مارو مظلوم گیر آوردی..ما که ارث مادرمونو انداختیم زیر پات نشستی داری حال میکنی برامون مشکل درست میکنی...من دیگه نمیدونم چی بگم میرم ازت شکایت میکنم پلیس فتا که ببندن کانال واینستاگرامتو...بعدم وکیل میگیرم حق مامانو میخوام پول منو آماده کن...از دیوانه بازیای من که خبر داری...یه شمشو تو چهلم مامان دیدی....حالا که قراره زحمتارو من بکشم ،حرص وجوشارو من بخورم بزار اقلا پولارم من بخورم...
(در ۲۱ اسفند ۹۶ که سرزدم دیدم این پیام را پاک کرده.)
قدری بعد سیّد عبّاس سیّدقوامی همسرخواهرم پیام داد:
از انیس و مونسِ حاج آقای تاکندی به دشمن درجه یک و مار در آستینِ ایشان!
بارها سعی کرده ام خودم را جایت بذارم که: "تنهایی ونداشتنِ برادر و عدم توجّه کافیِ والدینت و تربیتِ ناکافی و ولنگاری و عافیتطلبیشان تو را از نظرِ روانی کاملاً به هم ریخته و شخصیّتی متفاوت و غیرطبیعی از تو به وجود آورده است"
ولکن امروز که دقّت میشود، جامعالخبائث شده و از انسانیّت تنها شبحی را حمل کرده و هر روز تلاشِ بیشتری در جهت نمایشِ نفست داری، که تنها از کاستیهای درونی و خودبزرگبینی کاذب نشأت میگیرد.
"خیری الیک واصل و شرّک الیّ عائد"
نمیدانم که چگونه و کی از غفلت و نیامِ مستانه و بچّگانهات بیدار میشوی؟؟!!
"پنجاه رفت و در خوابی..." / الم یأن للّذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکر اللّه/
امروز که دخترم به خاطرِ لودگی و مسخرهگرفتنت در دین و دنیا با استادش در صیانت از پدرت، گفتگو میکرد که: «پدرجون این مطلب [درجشده در کلیپی که شیخاص با تقطیع ساخته] را نگفته!...»، به خود گفتم اگر دایی وپسر حاج آقا بود چه میکرد؟!!
امّا غافل از این که [اوئی که باید بیاشوبد] خود، عقربوار گزیده و در گوشهای با آرامش زودگذر به نظاره نشسته است.
وقتی دانستم که خوک به دو جهت جزو حیواناتِ پست [است] و خوکصفتی از آن بدتر، باورم نمیشد که انسانِ خوکصفتی باشد که هم از نجاستخواری لذّت ببرد و هم از مقاربتِ نرهای دیگر به جفتهاش متلذّذ شود؛ تا اینکه فوجِ فحشهای رکیک را زیر پستهای لوس و بیمعنایت به پدر و مادر و خواهرانت دیدم و عکسالعملِ جاهلانه و دیّوثانهات را که حاکی از رضایت و لذّت بود، شنیدم (هم به کثافتخواری و گزینشِ نجاست [اعتراف خود شیخاص] خو کردهای و هم...)
امیدوارم به مرحله ختمِ قلب و سمع نرسیده باشی که کارت با کرامالکاتبین خواهد بود
خیلی به ضربالمثلِ کبک و سر زیر برف فکر میکردم؛ ولی تحقّقِ عینی آن را به خوبی میبینم، شاید لازم باشد کلاهت را بالاتر بگذاری...
در هر صورت حوصلهٔ نصیحت ندارم که ۵۰ را ردّ کردی؛ ولی همین قدر بگویم که کسی اذیّتم کرد هم خودش و هم پسرش با فاصلهٔ کمی در دو حادثه از بین رفتند و هنوز هم از آنها راضی نیستم
فرصت کمی به تو میدهم که فیلمها و عکسهای خانوادگیام را عودت بدهی و گند اخیرت را هم پاک کنی، وگرنه ...
ضمناً نه تمایل به شنیدنِ صدایت دارم و نه جواب کتبی؛ به هیچ وجه هم دور و بر خانوادهام نبینمت؛ نه قزوین نه هیچ جای دیگر. حیف از خانمم که سلطانِ غیرت است و تعجّب در خانواده بیرگ و بیحمیّت شیخ محمدی چنین زنی تربیت شده است/
البتّه اگر آن روز که وقیحانه از جنازهٔ نهنهٔ مرحومه [زلیخا جعفرخانی مادر تاکندی] در آمبولانس عکس گرفتی والدینت ادبت میکردند، کار به عکسگرفتن از جنازهٔ مادرت و گوربهگور کردنِ آن سید مظلوم [سید جواد تقوی پدرِمادر شیخاص که شیخاص استخوانش را ربود] در قبر نمیرسید/
ضربالاجلِ من را جدّی بگیر که طوفانیشدنم را هنوز ندیدهای😡😡😡😡😡😡😡😡
جواب تلگرامیم به سید عباس: طبق معمول از کلام شما بهره بردم و در جایی در عسل و مثل میتپانم. نمیدانستم نثرتان اینقدر قویست. کار بنده در آن کلیپ یکدقیقهای، خلّاقانه و هنرمندانه بوده. جا داشت دست کم مونتاژ خوبم را تحسین میکردید. مملکت قانون دارد آقا. دورهٔ خشتکپاپیونکردن گذشته. شکایت به فتا که زهرا هم به ذهنش رسید، برای همین روزهاست.
چند روز بعد زهرا خانم با آیدیهای متعدّد کامنتهای تندی حاوی الفاظ زشت مثل خاک بر سر تو پسر! در اینستاگرام در ذیل کلیپ «تاکندی و حکومت صفی» که مدتی قبلتر از کلیپ رقص ساخته بودم گذاشت و تلاش کرد دو کلیپ را به هم پیوند دهد و یکجا تسویه حساب کند:
تصاویر کامنتها به صورت اسکرینشات در اینجا قرار گیرد.
قبل از کلیپ رقص هم البته زهرا به من خصوصی پیام انتقادآمیز داده بود؛ ولی حاوی الفاظ رکیک نبود. مثلا نوشته بود:
بیا ببین با این کارا که میکنی چقدر به آقاجون فحش میدن. همینو میخوای؟؟؟
و چند تصویر از فحاشیهای مردم را برایم فرستاده بود که من در جواب نوشته بودم:
«من ۱۲۰ ساعت از سخنرانیهای آقاجان را بدون دستکاری در اینترنت منتشر کردم... از تووش اومدن بعضیا تکههای خندهدار را جدا کردند و طنز کردند... همین کار را با سخنرانیهای منتظری و اردبیلی و محمدتقی جعفری و مرحوم مجتهدی کردند... سخنرانهایی مثل آقای خامنهای و دکتر بهشتی و دکتر باهنر، به خاطر پاکیزگی کلام و نداشتن لهجه، کمتر قابل سوءاستفاده است.
فک کنم بهتره هیچ چیزی از سخنرانیهای شفاهی امثال تاکندی منتشر نشه... شاید علت اینکه سید حمید حسینی و مرادی داماد و سید محسن حسینی، بیشتر روی مکتوبات آقاجان کار میکنند، همینه. چون صداها مورد مضحکه قرار میگیره و نوشتهها مصونیت بیشتری داره.»
همشیره در پاسخ به اینها چیزی ننوشت.
![]() |