شیخاص!
|
||
دنیای یک شیخ خاص |
۱۷. از زمان معصومين عليهم السلام به اين سمت، حكّام جور در برهههايى عمامه را مورد هتك حرمت قرار دادند. در خلال واقعهٔ عاشورا ردا و عمامهٔ سيّدالشّهدا كه سلام خدا بر او باد، از او جدا شد. به تعبیر مقتل: «مسلوبُالعمامة و الرّدا».
دستنشاندگان خليفهٔ عباسى، امام صادق عليه السلام را بدون عمامه به محضر خليفه مىبرند.
- پژوهش در خصوص دیگر هتک حرمتها به ائمّه)
۱۸. حكومت رضاخانى و محمّدرضاخانى برخى از علماى معروف بلاد مانند؟؟ را خلع لباس مىكنند.
امام خمينى رحمةالله عليه در مدّت تبعيد در تركيه اجازهٔ به تن كردنِ لباس روحانيّت را نداشت و همراه با فرزندش مرحوم آقا مصطفى بدون عمامه در انظار ظاهر شد: (عكس ايشان و فرزندش)
۱۹. در مقطعى در زمان رضاشاه، دولت؟؟ مجوّز عمامه صادر مىكرد.
(عكس يك اجازهنامهٔ عمامه)
۲۰. در برخى مواقع، عمامه از سربرداشتنِ معمّمين علل ديگرى داشته است. گاه حوادثى باعث مىشود كه عمامه از سرِ فرد بيفتد. در روز ورود امام راحل به ايران در ۱۲ بهمن ۵۷ در اثر ازدحام جمعيّت، عمامه از سرشان باز مىشود:
(راش صحنهٔ فوق)
(راش: افتادن عمامه از سر مرحوم شيخ عبدالقهّار ناصحى در روزهاى ارتحال امام در مسجدالنبی قزوين در خرداد ۶۸ در اثر فشار جمعيت عزادار. دقیقه ۱۲ فایل cap0427_009)
(راش: بازشدن عمامهٔ تاكندى در حين سخنرانى در حسينيهٔ امامزاده حسين قزوين)
۲۱. در برخى مقاطع علما خود به شكل تعمّدى مبادرت به برداشتنِ عمامه از سر مىكنند. برخى وعّاظ و خطبا در حين مصيبتخوانى سيد و سالار شهدا عمامه بر روى زانو مىنهند:
(راش: عمامه از سربرداشتنِ شيخ حسين انصاريان در هنگام مصيبتخوانى.)
(راش: بر عمامهكوبيدن و عمامه از سربرداشتن و پرتكردن شهيد حكيم در حين مقتلخوانى)
۲۲. برخى علما براى ابراز صميميّت و عدم وابستگى به آداب، بدون عمامه و تنها با عرقچين در انظار ظاهر مىشوند:
(راش از امام در حضور مسئولين در بيتشان بیعمامه)
۲۳. برخى علما (تصوير مرحوم آیةالله حائرى شيرازى) براى ابراز عدم وابستگى به شئون دنيوى در هنگام استراحت در مواقعی چون اجلاسيهٔ خبرگان، عمامه را مثل بالش زير سر مىگذاشتند. (راوی: تاکندی)
۲۴. در ميان علما، سنّتِ نيمبازكردن عمامه كه از آن به «انداختن تحتالحَنك» ياد مىشود، وجود دارد. اين حالت در حين اقامهٔ نماز توصيه شده است:
(تصوير مرحوم آیةالله باريكبين با تحتالحنك)
(راش از شيخ رضا محمدى در جبهه در صف جماعت با تحتالحنك)
۲۵. عمامهبستن در ميان روحانيون شيوههاى متفاوتى دارد: برخى عمامه را روى سر مىبندند.
(راش: عمامهپيچى تاكندى در فايل
كپچرشده از cap2060_660/ MiniDV
(روى تصوير تاكندى اين دعا با لحن عرفانى قرار گيرد: أللّهم تَوِّجْنٖى بتاجِ الكرامة و العزِّ و القبول)
و برخى روى زانو (تصوير شيخ شمالى: آقاى دوستى در جلوى مدرسهٔ شيخالأسلام قزوين كه روى زانو عمامه مىبندد.)
طبق روايات، بستن عمامه بر روى سر و در حال ايستاده مستحب است.
(راش: شيخ صادق مرادى در حال تازدنِ عمامه كه از اين سرِ اتاق به آن سر كشيده شده است.)
(عكس از همين حالت كه برخى عكاسان حرفهاى در مدارس حوزهٔ علميه گرفتهاند.)
۲۶. حالتهاى عمامهبستن متفاوت است. گاه محكم و شقّ و رق است: (تصوير عمامهٔ شيخ رستگارى قزوينى يا مانند آن) گاه خراباتی و ژوليدهوار (تصوير علامه طباطبايى در اواخر عمر).
مدلهاى عمامهپيچى هم گوناگون است: (تصوير عمامهٔ شهيد مطهرى و شيخ حسن روحانى. حالت، اندازه و نوع تازدنِ پارچه عمامه و نوعِ بستن باعث ايجاد مدلهاى مختلف عمامه مىشود كه از آن با عناوينِ طبرستانى، قمى، نجفى، عربى و غیره ياد مىكنند.
(تصوير علماى مختلف با عمامههاى گوناگون كه در روضهٔ شيخ على زند قزوينى گرفتى)
۲۷. در انقلاب شكوهمند انقلاب اسلامى ۵۷، عمامه از حيث نشانهشناسى معناى تازهاى يافت. برخى سخنرانان انقلابى در خلال سخنرانىهاى افشاگرانه عليه شاه كه بيم دستگيرىشان مىرفت، شجاعانه ابراز كردند: عمامههاى ما كفنهاى ماست كه هميشه همراه داريم و اين شعر را تداعى مىكرد:
مىبرم منزل به منزل چوب دار خويش را:
(راش: شيخ حسين احمدى در حال شعارِ «عمامهها كفن شود / دشمن ريشهكن شود»)
۲۸. در واقعهٔ خونبار فيضيّه سال ۴۲؟؟ حضور نمادهاى روحانيّت مثل نعلين، عمامهٔ خونين در كنار قرآن و كتب درسى پارهشده كه در راهروهاى مدرسه دارالشّفاء روى زمين ريخته شده بود، به تصاوير ماندگار انقلاب روحانيّت تبديل شد.
۲۹. در برخى مقاطع، عمامه خود ابزارِ شهادت بوده است! شهيد سيّد حسن مدرّس توسط ايادى دشمن در حال اقامه نماز در منزلش با عمامهاش خفه مىشود. امام: آخوندهای ساواک را عمامهشان را بردارید. (کتاب ولایت فقیه ص ۱۴۸)
۳۰. در سنوات دفاع مقدّس در جبهههاى جنگ، عمامه بر سر طلاب جوان كه لباس رزم بر تن داشتند، نمادِ تزريق روحيّه به جنگاوران بود. به طلاب با چنين هيئت «ماشين روحيّه» اطلاق مىشد.
۳۱. در كوران عمليّاتها گاه عمامهها وجه كاربردى ديگرى مىيافت و براى بستنِ زخم مجروحين در كنار چفيه از آن استفاده مىشد.
۳۲. در جريان مبارزات شاهستيزانه، عمامه كاركردى اطّلاعاتى و امنيتى داشت. برخى طلاب مبارز با تعويض رنگ عمامه به فريبدادن نيروهاى ساواك و ردگمكردن و فرار از دست تعقيبگران مىپرداختند:
(تصوير شهيد اندرزگو با عمامه سياه و نيز سفيد)
(راش: بخشهاى مناسب از فيلم سينمايى «تیرباران»، علىاصغر شادروان)
۳۳. عمامه را شفیع قرار دادن: ۱. اشارهٔ سیدالشهدا در عاشورا که عمامه پیامبر سر من است. در فتنهٔ استانشدن قزوين در دههٔ ۷۰ جهت صيانت از جان مردم، عمامه كاربردى تازه يافت. در يك صحنه يكى از روحانيون معروف قزوين (تاكندى) در مقابل ساختمان كميته انقلاب اسلامى قزوين در تقاطع خيابان خيام و... در حاشيهٔ مسجد امام حسين(ع) به سمت نيروهاى گارد ويژه كه با مردم درگير بودند، مىدويد. عمامه را از سر برداشته به دست گرفته بود و براى شفاعت فرياد مىزد: به حرمت اين، تيراندازى نكنيد! (اين بخش موشنگرافى كار شود)
۳۴. برخى علما از عمامه براى تمثيلات خود در حين نطق بهره مىبرند:
(راش: تاكندى: فكر نكنيد اگر در انتخابات رأى آوردم، مغرورانه عمامهام را كج مىگذارم!)
(راش: شيخ قرائتى در حين نطق، گوشه عمامهاش را باز مىكند و عملاً نشان میدهد چگونه در مقطع كمبود آب در قم، طلاب ناچار بودند آب را با پارچه صاف كنند و كِرمهاى كوچك شناور در آب به نامِ شوجه را بگيرند.)
۳۵. در سنوات جنگ تحميلى، طلاب معمّم براى رسيدن به چابكى ناچار از تندرآوردن قبا و عبا و پوشيدن لباس رزم يا لباس ضدّ گاز شيميايى مىشدند. اغلب عمامه را بالاى سر حفظ مىكردند:
(تصوير آیةالله مشكينى عمامهبرسر و لباس رزم بر تن)
(راش: تاكندى در سال ۶۶ در خلال عمليات والفجر ۱۰ در جبههٔ غرب عمامه بر سر و لباس ضدّ گاز شيميايى بر تن) گاه حضور در بحبوحهٔ خطر باعث مىشد كه عمامه را هم از سر بردارند:
(تصوير مرحوم باريكبين با كلاهكاسك و عبا كه درازكش پشت خاكريز است؛ نيز شهيد محراب آیةالله مدنى)
۳۶. عمامه مانع فعّاليّتهاى فرادرسى طلاب نبوده است و شمارى از آنها با همان لباس مشغول كارهايى نظير كشاورى يا ذوقآزمايى در يكى از رشتههاى هنرى يا صنعتى هستند.
(تصوير مقام معظّم رهبرى معمم در حال كشاورزى)
(راش: تصوير رضا شيخمحمدى در مراسم عمامهگذارى مسجد مهديّه در ۱۵ شعبان ۱۴۰۷ ق با عمامه در حال عكّاسى. ۶۶/۱/۲۵
۳۷. از آنجا كه هر شیء اصيلى، بدل دارد و قابل جعل و نمونهسازى غيرواقعى است، اين ماجرا دامنگير قشر روحانيّت هم شده است. امام خمينى به شدّت از اسلام آمريكايى و آخوندهاى دربارى اظهار بيزارى مىفرمود:
(بخشى از پيام امام كه خون دلى كه من از اين قشر خوردم از كمتر قشرى خوردم.)
۳۸. نقد کسانی كه از لباس روحانیت سوءاستفاده كردهاند.
امام خمينى در يكى از نطقهايش تصريح مىكند: شيخ كه دزدى نمىكند و قبل از هر سرقتى، عمامه را از ما آخوندها دزديده است.
به یکی از مراجع نجف گفتند طلبهای دزدی کرده. گفت نگید طلبه. بگید یک دزد لباس طلبگی به بر کرده؟؟
يك جا حضرت امام حتى با صراحت به لزوم خلع لباس برخى روحانيّون كه به ناحق اين لباس را به تن كردهاند، مىپردازد؟؟
۳۹. در برخى متون ادبی نسبت به عمامه نگاه انتقادى وجود دارد. در شمارى از اشعار ادبيّات به زبانهاى مختلف توصيه مىشود كه فريبِ بزرگى برخى عمامهها را نباید خورد:
مردى به ريش و كفش و كلاه و عمامه نيست -
اين ساز و برگها نشود مرد را شعار -
مردى به فضل و دانش و تقوى و طاعت است -
زين چار چيز اگر بُودت، آدمى شمار!
- شعر به زبان آذرى:
بُرْكَهْ اگر وِرْسِلَه مردم سلام -
بُرْكْچو دوُكانى اُلُرْ بيتالحرام!
اگر قرار باشد مردم به كلاه سلام دهند، دُكانِ كلاهفروش، بيتالحرام خواهد شد!
- به ايرجميرزا منسوب است:
گر ريش بُود مظهرِ اسلام - بزغاله بُود حجةالإسلام
- دل كه پاكيزه بُود جامهٔ ناپاك چه باك؟ -
سر كه بىمغز بود، نغزىِ دستار چه سود؟!
- سعدى گويد: كدو سربزرگ است و بىمغز نيز
- مخور صائب فريب فضل از عمّامهٔ زاهد -
كه در گنبد ز بىمغزى صدا بسيار مىپيچد!
- در برخى روستاهاى الموت اين جمله رواج دارد:
«خر را به خايه مىشناسند و ملا را به عمامه!»
در امثال و حكَم دهخدا ديدم: «خر نر را از گُندَش شناسند» و منظور از گُند، خايه است.
- عمامه ملاك نيست پلاك است! اگر هم ملاك باشد، بايد واقعى باشد. چيزى كه سرِ بعضىهاست عمامه نيست و چند متر پارچه است. به قول علاّمه حسنزاده آملى به نقل از شاگردش یزدانپناه در تلویزیون: بعضىها «درازقبا» دارند نه لباس روحانيت!
۴۰. استفاده از عمامهبهسر در فيلمهاى طنز مثل مارمولك و رسوايى؟؟
۴۱. جمعبندى نهايى؟؟
این ضربالمثل از قانونِ نسبيَّت مىگويد. اينكه بزرگى، كوچكى و عناوينی چون فوقيَّت و تحتيَّت، منگنه نشده به اشیاء... امورى نسبى است... گربه، زورمند است یا ضعیف؟... هر دو... گربه شير است در گرفتن موش - ليك موش است در برابر شير یا: در مصافِ پلنگ!... من عالِمم یا نادان؟ هر دو... در قیاس با آدمهای بیلمَز، عالِم دهرم... در مقایسه با علامهها هیچْندانم... منِ چوپان، که سگِ شکاری (جَوارِح) دارم، استادم یا شاگرد؟... هر دو... چون به سگ، تعلیم شکار (تکلُّب) میدهم که وقتی سروقت شکار میرود، آن را برای من بگیرد (اَمسَکنَ علیکُم) (نه که برای سیرکردن شکم خودش شکار را بگیرد و پسماندهاش را برایم بیاورد. اگر بیاورد، حرام است) استادم... و چون این تعالیم را از خدا یاد گرفتهام (تُعلّمونَهُنّ ممّا عَلّمکُم الله(۱) (چون علم لدنّی که نداشتم) شاگردم... لذا همه چیز نسبی است. پس خدا رحمت کند انیشتین را!
از پدرم آقاى تاكندى در منبر شنيدم: در قرآن چند بار از كلمهٔ «قريه» استفاده شده. منظور الزاماً روستا با تعریف محدودش نيست. شهرهاى بزرگى چون نيويورك مراد است!... با عینک خدا، واشنگتن، روستاى كوچكى بيش نيست... حالا خود دنیا آیا کوچک است یا بزرگ؟... هر دو: قرآن مىفرمايد: متاعُ الدّنيا قليل(۲). لابد در قياس با آخرت منظور است. شاهدش يكجا گفته: فما متاعُ الحيوةِ الدّنيا فِى الاخرةِ الا قليل(۳). دنيا به نسبتِ آخرت که أرضُها کأرضِ السّماء و الأرض(۴)، مثل دانهٔ خاکشیر است. حتی زمین در مقام سنجش با دیگر افلاک و کهکشانها عددی نیست: زمین در جنبِ اين نُه سقف مینا - چو خشخاشى بود بر روى دريا(۵)!... به نسبت آخرت که دیگر هیچ... یکجا در قرآن فرموده: انّ دارَ الاخرةِ لَهىَ الحَيَوان(۶). دم و بازدمی را که داری، اصلاً اسمش را حیات نگذار! دنيا در قياس با آخرت، زنده محسوب نمىشود!... درست؟... اما در همين قرآن داريم: إنّ أرضى واسعة(۷)... خب کلّ دنيا را با شهرک مسکونی خودت یا تنگناى شكم مادرت که بسنجی، حتى به تعبیر خدا وسيع است!
بهتر است تا يك شئ بزرگ ديدی، نگویی تمام شد! اعظمالأشیاء را دیدم. اين حدس را بزن كه شئ بزرگترى يافتی. حتى زیادهطلب باش و رويكردت حركت به سمتى باشد كه اشياء بزرگتر را ببينی. اگر اینجور باشی، كوچكترها از چشمت مىافتد. «قطرهٔ باران» در بوستان سعدى تا از ابر نچكيده و پهناى دريا را نديده است، خجل نيست. چه بسا خودبزرگبین است. سقوط بهش فرصتِ ديدن داد و عملاً باعث صعودش شد. فکرش گسترش یافت(۸)... دید به نسبتِ دریا خودش کالعدم بوده... دیدهای مردِ خدا حتى به فرودستان فخر نمىفروشد؟ چون هميشه در حال مقايسهٔ توانائىهايش با تواناتر از خود است. فرصت ندارد نگاه كند به پايين. كه اگر داشت، شاید مجاز بود حقيرها را تمسخر كند! چون قرآن، ملاكِ ممنوعيّتِ تمسخر را «عسٰى أن يكونوا خيراً منهم»(۹) ذكر كرده. انگار اگر يقين دارى تو اَخيَرى، به تمسخر مُخيّرى!... اما مرد خدا مگر وقت پيدا مىكند ببيند پاييندستش چه خبر است؟ دائم سرش به بالاست. علی کجاست من کجا؟ عرفا چه عوالمی را سیر میکنند؛ من چه؟ به نسبت علما من کجای کارم؟... اگر آنان استادند، من شاگرد هم نیستم. اگر آنان شیرند من موش هم نیستم تا چه رسد گربه. از این رو در حال سركوفتِ مستمرّ خويشند كه اينجا چه مىكنی؟... این افکار به آنها اجازه نمیدهد «مَشى توأم با مَرَحْ»(۱۰) كنند؛ با آنكه مىتوانند دست كم به شاگردانشان فخر بفروشند؛ نه كه يقين به ناتوانيشان در «خرْقِ زمين» دارند، خجلتزدهاند. مهم نيست قدبلندتر از كوتولههاى دوروبر خویشند؛ مهم اين است كه از «هیلتی» عاجزترند... طولِ خودشان را در قياس با كوهها كم و كوتاه مىبينند. لَن تَبلُغَ الجِبالَ طولاً(۱۱). چه فایده که از آبراهام لینکلن قدبلندترند!... لذا با مردم زيردستشان متواضعند. بیچاره مردم هم گاه فريب مىخورند و تواضعش باعث تكبّر ديگران مىشود!... آیةالله خامنهاى مدّظله در جلسهٔ خبرگان در خرداد ۶۸ كه فيلمش در پاییز ۹۶ در آمد، مىفرمايد: «بايد به حال مردمى خون گريست كه احتمال رهبریِ چون منى بر آنان به ذهن برسد.»... آنوقت طرف که نسبتی هم با من کاتب دارد، برمىگردد مىگويد: «خيلى بد شد! ايشان خودشان معترف بوده كه صلاحيّت رهبرى ندارم!»... فريب نخور!... آقا دارد خودش را با اِورست مقايسه مىكند. در واقع در برابر اورست متواضع است نه در برابر شما... فقط تواضعش در حضور شماست! تو دیگر تکبّر نکن؛ کوتوله!
بنابر این مرد خدا که تواضع پیشه کرده، از قضا زیادهطلب است. رويكردش حركت به سمتى است که اشياء بزرگتر را ببيند تا كوچكترها از چشمش بیفتد. اگر از خودبزرگبینی خائف است، چون نگران است در خود متوقّف بماند. به او اعظمالأشیاء را هم نشان دهی، اين حدس را میزند كه شئ بزرگترى در جلو باشد... لذا چشمش همیشه در پی رصدِ بزرگی و بزرگان است. کافی است یک نفر از او بزرگتر باشد تا او ملامتش را به خود شروع کند.
برخی مردان خدا در تواضع، فراتر هم میروند. نگاهشان به پایین هم که باشد، متواضعند! هر بار در ذهنشان دنبال مظنون بگردند، دستشان خودشان را نشانه میرود: هُم لأنفسِهم متّهِمون(۱۲). روزى نمىگذرد مگر اينكه نفسُهُ ظنونٌ عنده. اصلًا فرض کن نگاهشان به عرفا و علمای بالاتر نباشد و به همان فرد فرودست باشد؛ باز هم خيالبافانه مىگويند: شايد این كوتوله، فضيلتِ پنهانی داری [فضيلةٍ طُوِيَت(۱۳)] که آن برجستگی، نقصِ كوتولگیاش را جبران كرده و ما خبر نداریم. بله نقصشان (كوتولگیشان) آشكار است؛ اما از کجا که فضيلت پنهان نداشته باشند؟ لذا باز تواضع پیشه میکنند و به خودشان تهمت میزنند نه دیگران... علىالحساب به طرف مقابل خوشبينند و به خود بدبين. گیرم نگاهشان به بالا و اورست نباشد، باز برای درّههای پست، فضیلت جور میکنند!
تازه فارغ از همهٔ این حرفها به خود میگویند: ای بدبخت! تو علّت ناقصهٔ پيشرفت خودت هستی. علتالعلل خداست. هر چه داری، عاریه است. پول و قدرتى كه در اختيارت است، وسيلهٔ امتحان توست؛ نه غنيمت. امانتى است بهر روزى دست تو... على(ع) به اشعثبن قيس (مأمورش در آذربايجان) مىنويسد: «انّ عملَكَ ليس لكَ بُطعمه». پست و مقامت، طمعهٔ تو نيست كه بدوشى و بنوشى و بپوشى و كيفش را ببرى. خير: فى عنُقِكَ امانة(۱۴). امانتی است و دير يا زود ازت مىگيرندش؛ كه سال دگر، ديگرى دهخداست(۱۵)... اين فكرها فروتنیزاست. نمیگذارد مرد خدا حالش را ببرد. اگر پول دارد، میگوید من صرّافی بیش نیستم. اگر به فرمولها و معادلاتی که بلد است مینگرد، جرأت ندارد کیف کند؛ چون آموخته به خود بگوید: مجهولات عالم بيشتر از دانستههای من است. ترجیح میدهد به ديگران خوشبينتر باشند. باسوادهای دوروبر را اکرام کند. نواقصشان را توجیه کند. امر ديگران را به بهترين محمل حمل كند (ضَعْ أمرَ أخيكَ على أحسنِه)؛ اما به خود كه مىرسد، مثل طاووسى كه از پاى زشت خويش به قول سعدى خجل است، به عيبش بنگرد نه مُحسّناتت(۱۶)... در چنین آتمسفری است که مرد خدا به صلابتى مىرسد كه با يك غوره ترش نمىكند و با يك كشمشْ قند خونش بالا نمىرود! رویکردش را به سمت خدا تعریف کرده تا به کمتر از آن خودش را نفروشد.
این «کمتر از خدا» اگر خودش باشد، با ضربهٔ ملامت نفس ناکارش میکند. و اگر دیگران باشند، هم به ظاهر بهِشان تواضع میکند و برای نقائصشان توجیه جور میکند؛ هم در آنها متوقف نمیماند. از آنها میگذرد. یک جاهایی حتی با تیپا پرتشان میکند کنار تا مانع حرکتش نباشند؛ اما جوری رفتار نمیکند که تواضعش نسبت به آن سنگها مخدوش شود!...هیجانش به معرفتِ بيشترِ خدا و قرب به او بیچارهاش کرده و این ترس را در او به وجود آورده که به مادون او كه بدون مقايسه با او بزرگ ديده مىشود، دل خوش كند... آنقدر جلو رفته كه: عَظُمَ الْخَالِقُ فِى أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَادُونَهُ فِى أَعْيُنِهِمْ(۱۷)
اگر از نزدیکانم بخواهم مثال بیاورم، ناگزیرم از شيخ صادق مرادى شوهر خواهرم یاد کنم که از وقتی شناختمش، هى دنبال اين بود كه خودش را بيندازد به دامن بزرگانِ حوزه علميهٔ قم. در دههٔ ۷۰ به اساتيد درس خارجگوى درجهٔ ۳ و ۴ بسنده نكرد. رفت در مشرب شيخ جواد تبريزى و وحيد خراسانى سيراب شد. معلوم بود «كرشمههاى ساقى» دلش را بُرده؛ حسابی... من شيخ رضا بهش مىگفتم به همين «كودكهاى عقيدتى» و جوجهطلبههاى رسانهاى بساز و بسنده کن. آقا! همین شيخى كه در صدا و سيما گفته: «مردى كه با زنش همبستر بشه مثل مجاهد فى سبيلالله هستش؛ شاهِراً سيفَه!» کلیپش را نشان مرادی دادم و گفتم: خب اين هم كارشناس است ديگر. چه فرق دارد؟ مرادى رو بر گرداند؛ ولی جوری روبرگرداند که تواضعش به همین آقای شاهریِ سیفی آسیب ندید!... خب چه کند؟ قصد پرواز به اعلی علیّیین داشت و از اول با گزینههای درجه ۲ و ۳، «برگ گفت و شنيد»ش نبود... به خودم میگفتم این شیخ مرادی به کی رفته؟ شبیه کیست که اینقدر سختگیر شده؟ مىگفت: الگوى من موسى(ع) است. ببين شيخ! او شيرخوارگيش با وحى استارت خورد (أوحينا الى ام موسى أن ارضعيه(۱۸)؛ در حالى كه مگر مادرش اگر بهش وحى نمىشد، شير نمىداد؟ هر مادرى غريزى و «آتش به اختيار» به بچّهاش شير مىدهد. ارتضاع نياز به وحى دارد؟ بله دارد. وقتى سختگيرى شد و تو زير چتر وحى شير خوردى، چهار روز ديگر كه از مادر جدا افتادى و گرسنه شدى، پستانِ هر مُرضِعهاى را به دهان نمىگيرى. حرّمنا عليه المراضع(۱۹)... از منظر دیگر هم مىشود به قصه نگريست. قرائتى اينجورى نگفت كه در واقع، خدا با اون «اوحينا» كار را بر خودش سخت كرد! توقّعها را برد بالا. خودش وقتى تبعيض قائل مىشود و موسى را از بقيۀ بچهها جدا مىكند تا در قرنطينۀ خودش شيردهىش رقم بخورد، مجبور است «حرّمنا» و به ناچار: «رَددناه الى أمّه» را هم ترتيب دهد. وقتى «دلبرِ مهپيكر»ت را كه ازش به خاطر سفر دور افتادهاى، با وصفِ «گردنبلورم» معرّفى كردى88، انتظارها را مىبرى بالا... حالا در بندِ دومِ ترانه مجبورى وعده بدى: «از سفر طوق طلا برات ميارم»; چون گردنبند زرّين برازنده چنان گردنى است. اگر به جاى «گردنبلورم» گفته بودى: «ابروقشنگم» كافى بود براش از اين شانههاى سهزارى بيارى كه ابروهاشو باهاش مرتب كنه!
بايد انسان به خودش سخت بگيرد. براى خودش شأن قائل باشد و با هر كس نگردد. كسى كه خورشتهاى اصیل با گوشتِ خالص و روغن خاصه را تجربه كرده باشد، حاضر نيست لب به غذاى هر دستفروشى بزند. شيخ رضا نه كه چشمۀ خورشيد را نيافته، به هر ستاره كه هيچ، جرقۀ كمفروغى مىرسد، مىگويد: عجب نوری! هذا ربّى!(۲۰) در حالى كه منِ شيخ صادق مرادى: ...شرم باد از همّتم - گر به آب چشمه خورشيد دامن تر كنم (۲۱) چون به گندهتر از خورشيد كه آفل هم نباشند، دل بستهام.
يادت هست شيخ! سال ۶۵ منِ مرادى را در كردستان كشاندى بردى نزد كسى به نام «بِنكيسى»(۲۲) كه شيفتهاش شده بودى. بهت گفتم: بيا برويم براى اينها وقت نگذار! خب چه میدانی شاید نیرویی غیبی بوده که بنکیسی را به مرادی حرام کرده. بنکیسی هم شد مُرضعه؟ گفتم: پس برویم پیش یک ناطقِ غَرّا بَرّا.... گفت: نه از قضا... من حتى به فخرالدّين حجازى هم كه زمانى به خطابهاش دل بسته بودم، ارادت ندارم؛ چون ورژن بالاترش را يافتهام. اما تو به قول احمد آقای پيلهچى از خطّ رعشهدار و چاييدهٔ «حسن زرّينخط» و «عباس منظورى» خوشت مىآید. چرا نيايد؛ وقتى صفاى نستعلیق فولادگون «ميرزا كاظم تهرانی» را فرصت نكردهاى ببينى. به کم راضی شدهای... تو همانى كه وقتى يك «كودك سياسى» مثل احمدىنژاد مىآيد كانديد مىشود براى عالىترين مقام اجرايى كشور، مىروى رأيت را برايش حرام مىكنى؛ چون عظمت شخصيّت رفسنجانىها را نشناختهاى؛ لذا راحت به صِغارتِ مادون آنها رضايت مىدهى. اما من: چنان كرشمهى ساقى دلم ز دست ببُرد - كه با كسِ دگرم نيست برگ گفت و شنيد! (۲۳)
اينجورى ترقى نمىكنى شيخ! و درجا مىزنى. غورهاى ترشت مىكند و كشمشى قند خونت را بالا مىبرد! اگر مدام دنبال معرفتِ بيشترِ خدا و قرب به او باشى، قصّه حل است. ديگران در منظرت بزرگ نيستند و موری نیستی که شبنمی در خانهات توفان به پا کند!
يادت هست در ۸۲/۷/۳۰ حجةالإسلام بهاءالدّينى برادرزادهٔ مرحوم آیةالله بهاءالدّينىِ معروف در حسينیهٔ آیةالله نجفى مرعشى در جمع طلاّب قمى سخنرانى كرد؟... او نمايندهٔ وقت مقام معظّم رهبرى در پاكستان بود و در خلال صحبتهايش گفت: «در ترس هم موحّد باشيد!»... تعجب کردی که این دیگر چه صیغه است؟ گفت: «اينطور نباشد كه هم از خدا بترسيد هم از آمريكا. هم از خدا بترسی هم از خطرِ پشتكردنِ مردم... نه! فقط از خدا بترسيد!» بعد افزود:
«محمّدرضا شاه در بحبوحهٔ انقلاب اسلامى ايران، از ضياءالحق - رئيس جمهور پاكستان - خواست:
بين او و حضرت امام(ره) وساطت كند. وزير كابينهٔ ضياءالحق به من (بهأالدّينى) گفت: به ضياء گفتم:
ايشان (امام) داستانش با بقيّه متفاوت است و كوتاه نمىآيد. ضياءالحق گفت:
«تو تلاشت را بكن!» منِ وزير وارد قضيّه شدم. براى ديدار با امام به نوفللوشاتو رفتم و براى اينكه تَه دل امام را خالى كنم، گفتم: شاه كسى است كه ابرقدرتهاى عالم مثل آمريكا و شوروى و چين(۲۴) از او حمايت مىكنند. لذا با او در نيفتيد! امام گفت: «آيا دنيا غير از ابرقدرتهايى كه گفتى، ابرقدرت ديگرى هم دارد؟» گفتم:
«بله!» گفت: «کیست؟» گفتم: «خدا!» امام گفت: «آن خدا با ماست!»
بهاءالدّينى افزود: وقتى وزير مزبور اين حرف را به من زد، به يادِ داستان موسى(ع) افتادم. در ماجراى شكافتن رودِ نيل، پيروان اين پيامبر از عددِ زياد لشكريان فرعون بيمناك شدند. قرآن در توصيفِ اين ماجرا مىگويد: فَلَمَّا تَرَأَى الْجَمْعَانِ قَالَ أَصْحَابُ مُوسَى اًّنَّا لَمُدْرَكُونَ... ترتیب ما دادهشده است. موسی گفت: كَلاَّ اًّنَّ مَعِى رَبِّى سَيَهْدِّينِ(۲۵)... من پشتم به ابرقدرت دیگری گرم است!»
ببین! امام نگاهش به بالا بود. فقط كرشمهٔ ساقى دلش را میبرد. امام از آن دسته مردان خدا بود که ترکِ بِرکه گفته بود تا در چشمهٔ خورشید دامن تر کند... تمرینش را نکردی دیگر... باید به جای درسهای درجهٔ ۳ و ۴ میرفتی درس آیةالله وحيد خراسانى... به پیلهچی میگفتی که برایت مشقهای ميرزا كاظم خوشنويس را بیاورد؛ تا خطهای دیگر از چشمت بیفتد... نمیگویم به دریاچه تواضع نکن! بکن ولی زانوی تلمّذ زمین بزن در محضر دریا... اینجوری کمکم واشنگتن را روستا میبینی... طبق قانون نسبیّتِ انیشتینِ خدابیامرز، خدا از فرعون بزرگتر است!
والسّلام، رضا شیخمحمدی، اسفند ۹۶. تماس بگیرید: t.me/qom44
پاورقیها:
۱. مائده: ۴ ۲. نساء: ۷۷ ۳. توبه: ۳۸ ۴. حدید: ۲۱ ۵. سعدی ۶. عنکبوت: ۶۴
۷. عنکبوت: ۵۶. ۸. یکی قطره باران ز ابری چکید - خجل شد چو پهنای دریا بدید / که جایی که دریاست من چیستم؟ - گر او هست حقا که من نیستم / چو خود را به چشم حقارت بدید - صدف در کنارش به جان پرورید / سپهرش به جایی رسانید کار - که شد نامور، لوءلوء شاهوار / بلندی از آن یافت کو پست شد - در نیستی کوفت تا هست شد (سعدی)
۹. حجرات: ۱۱ ۱۰. اسری: ۳۷
۱۱. اسری: ۳۷ ۱۲. نهجالبلاغه، خطبهٔ همّام
۱۳. اذا أراد الله نشر فضیلةٍ طُوِیَت / أطاح لها لسانَ حسودٍ
۱۴. نهجالبلاغه، نامهٔ ۵ ۱۵. سعدی
۱۶. طاووس را که رنگ و نگاری مر اوست خلق / تحسین کنند و او خجل از پای زشت خویش (سعدی)
۱۷. نهجالبلاغه، خطبهٔ ۱۹۳. در ضمن در زمستان ۸۲ به كشف يك رابطهى رياضىگونه دست يافتم. احساس كردم جمع جبرى ميان «عَظُمَ الْخالقُ فى أَنفسهِم» با آيهی شريفهى ۹۶ از سورهى نحل: «مَا عِنْدَكُمْ يَنفَدُ وَ مَا عِنْدَ الله بَاقً» (هم: هوالباقی؛ هم آنچه نزد اوست، باقيست) مساوى است با: «عَظُم فى ما عندَكَ رغبتُه» كه در دعاى كميل آمده است.
۱۸. قصص: ۷
۱۹. قصص: ۱۲. برداشت از كلام محسن قرائتى
۲۰. انعام: ۷۶ تا ۷۸ ۲۱. حافظ
۲۲. benkeisi
۲۳. حافظ
۲۴. در آن ايّام هُواكوفنگ رهبر چين به ايران سفر كرده و امام هم در واكنش به اين سفر فرموده بود: اينها آمدند و از روى خون جوانان ما رد شدند.
۲۵. شعراء: ۶۱ و ۶۲.
26. آهنگساز: مجيد وفادار، ترانه: بيژن ترقّى، خواننده: پوران. كه مرحوم مادرم خيلى زمزمه مىكرد.
--------------------------------------
نسخه اصلی در زرنگار، عسل و مثل. تبدیل به تکنمادی و تکست و انتشار در کانال تلگرامیم در 96/12/15:
https://t.me/rSheikh/1549
کپی در بلاگ حاضر. اگر بعدا اینجا را ویرایش کردی، حاصل کار را در عسل و مثل با نسخهی زرنگار تطبیق کن و افزودههای هر یک را در دیگری قرار ده!
= مطلب فوق قابلیت دارد با آیهء قرآن مناسبی افتتاح و اختتام یابد و تلاوت نطقاندرون شود؛ یا با آوازی پیشدرآمد کنی و ختم نمایی تا آواز نطقاندرون گردد.
اتود«تلاوت نطقاندرون» رضا شیخمحمدی
۱. شروع با آیهٔ ذلك الکتاب لاریب فیه هدیً للمتقین... قبل از اینکه تلاوتم را تکمیل کنم، مکثی میکنم.
۲. قرآن آمده متقی بسازد. به قول قرائتی یارو چرک است که آمده حمام. این چه انتظاری که اگر متقی هستی، وارد گرمابهٔ قرآن شو؟
۳. منظور، تقوای ایدهآل نیست. کثیف باش؛ ولی انگیزهٔ طهارت (یریدون أن یتطهروا) داشته باش. این «مایلم پاک شوم» را باید در دلت بنشانی؛ این فرشته را جای دیوِ «میخواهم چرک بمانم». حافظگفتنی: دیو چو بیرون رود، فرشته درآید. خواستن، توانستن است.
۴. مردم سال ۵۷ از همان وقت که خواستند زیر یوغ نباشند، در واقغ دیو رفت. جلوهاش در دى ماه آن سال رخ داد که روزنامه تیتر زد: شاه رفت. و میل به سپردن زمام به دست ولیفقیه بسی زودتر از دههٔ فجر رخ داد. نمادش «امام آمد» بود.
۵. ما حالا در تعویض برخی سمتها در نظاممان، تعبیر دیو و فرشته را بکار میبریم؛ ولی شوخی است. همه خوبند و فرشتهاند. یادمه یک شعر طنز سرودم؛ بعد از تعویض «حسن اعرابی» که معتقد بود دین روی سر ما! ولی چه ربطی داره به هنر؛ که جایش را در ریاست انجمن خوشنویسان قم داد به «علی رضائیان» از شهدای زندهٔ جنگ! قطعه را وقتی براى احمد عبدالرضائى و مرحوم محمدحسين رحمتى در ماشين خواندم، خدابیامرز رحمتى خیلی خنديد:
«به جاى لشگر خنده سپاه گريه رسيد - زمان سينهزنىهاى صبح و شام آمد / وقایعی است كه در ذهن بنده زنده نمود - دوباره خاطرهٔ شاه رفت، امام آمد!»
۶. باید بخواهی که شاه نباشد، امام باشد. و همین مراد است از لزوم تخليهٔ باطن از امراض و تيرگىها قبل از تحلیه به نور علم؛ خصوصاً كه گویند: علم نورى است كه قَذْف آن در قلب، توسّط خدا انجام مىشود.
در كتب اخلاقى مراحل سهگانهٔ تخليه، تحليه و تجليه براى سالك در نظر گرفته شده كه بىشباهت به وضعيَّت خانهها و چهارديوارىهاى مادّى نيست كه در آنها خانهتكانى و گردگيرى، مُقدَّم بر تزيين و تعبيهٔ دكور و رنگ و لعاب است.
كِى در آيد فرشته تا نكنى - سگ ز در دور و صورت از ديوار؟ تركها گويند:
اِوينْ تَميسْ ساخْلا قُناق گَلُر / اُزونْ تميسْ ساخْلا اُلُمْ گَلُرْ!
خانهات را تميز نگه دار مهمان مىآيد. خودت را پاكيزه نگه دار، مرگ مىآيد
گاه براى اجراى تزئيناتِ جديد، پیمانکار میگويد: تزئينات قبلى را هم بايد جاكَن كنى. كاغذديوارى قبلى فرسوده شده؛ مىخواهى «پتينه» كنى، كسى را بياور كاغذديوارىهاى قبلى را بكَند. ما هم كسى را بياوريم، دستمزد مىگيرد. يعنى قبلىها زمانى براى خود تزئين بوده و بابتش هزينه هم كردهاى، الآن مزاحم است.
بنده ر.شيخ.م استاد آوازى داشتم؛ حاج داود چاووشى که پيشش تلمّذ مىكردم. در خلال آموزش رديف آوازى، خاطراتى از استادش: «حميدرضا نوربخش» شاگرد خوب جناب شجریان نقل مىكرد.
در نيمهٔ خرداد ۸۰ نقل كرد كه نوربخش گفته بود: «از هنرجويى كه قبلاً آواز را پیش دیگران نصفه و نیمه آموخته و بعد به كلاس رديف آوازى ما میآید، بايد دوبله شهريّه بگیریم! چون کلی بايد تلاش كنیم آموختههاى ناقص قبلى را پاك کنیم؛ بعد درسهاى جديد بدهیم!»
حرف دقيقى است؛ مانند تفاوت ساختمانسازى در زمين باير با يك خانهٔ كلنگى. دومى زحمتش بیشتر است و ابتدا بايد آواربرداری کرد و بعد دست به تجديد بنا زد.
حجّةالإسلام مسعودى خمينى در خاطراتش که بندهٔ کاتب برای مرکز اسناد انقلاب اسلامی بازنویسی کردم و سال؟؟ منتشر شد، از مرحوم علاّمه طباطبائى نقل مىكند: «در نجف بودم و مىخواستم بروم سفر. تمام نوشتهجاتم را در فلسفه و تفسير و علوم اجتماعى در شط ريختم؛ خلاص. خودم را از همهٔ موضوعات خالى كردم. رفتم تا تمام مبانى فكرى و درسيم را از نو پايهريزى كنم!»
یعنی تيرگى و رذائل كه سهل است؛ گاه بايد نورانيّتهاى دست دو و کاغذدیواریهای دموده را زدود و دور ریخت!
۷. يكى از شاگردان مرحوم آیةالله بهجت فومنى از ايشان مىپرسد: «لعن مقدّم است يا صلوات؟» ايشان با اندكى مكث مىفرمايد: «لعن!» و تقدّم تخليه بر تحليه را دليل آن ذكر مىكند و اين مصراع را هم مىخواند:
جاروب كن تو خانه سپس ميهمان طلب!
فيلم اين پرسش و پاسخ به يُمن بلوتوث، در گوشىهاى موبايل تكثير شد و اول بار در زمستان ۹۲ رؤيت كردم.
در يكى از نوارهاى دكتر حسين الهى قمشهاى در بهمن ۹۲ شنيدم:
نظامى گنجوى در داستان «هفت پيكر» ذكر مىكند: وقتى بهرام گور عاشق نقش «هفت دختر» شد، ابتدا دستور ساختِ «هفت كوشك» را داد؛ چرا كه دختر زيبا را نمىشد به كاروانسرا بياورد!» (کجای کتاب نظامی است؟؟)
مولانا در تأييدِ «آيينه شو جمال پرىطلعتان طلب!» و «شست و شويى كن و آنگه به خرابات خرام» (حافظ) مىگويد: اوّل اى جان دفع شرّ موش كن - وانگهى در جمع گندم كوش كن! (وانگهان در جمع گندم جوش كن)
خراميدن در خرابات قبل از «شست و شو» نافع نيست. در كاسهٔ «ظلم» اگر شيرِ زلالِ قرآن هم ریخته شود، خسارتافزاست. (لايزيدُ الظّالمينَ الا خسارااً؟؟).
شايد وجه اينكه علماى شيعه (بجز فيض كاشانى و محمّدباقر سبزوارى) صِرف استفاده از مضمونِ خوب (مثل اشعار و مراثى مذهبى و آيات قرآن و يادكردِ از خدا و بهشت) را موجب حِلّيَّت غنا نمىدانند، بهتعبیر و تفسیر من، همين است كه ظرفِ غنا، باطل (زور) است. ظلم و زور هم با هم همسايه است (قرآن: ظلماً و زوراً؟؟). مُغنّى، ظالم است و لايزيد الظّالمينَ الا خسارا. باید برو د سراغِ ظرفِ ديگر و از خيرِ كاسهٔ غنا بگذرد.
از اينجا مىتوان دقّت علماى شيعه را بالنّسبه به عالمان اهلسنّت دید و به رخ کشید. فرقهٔ غيرحقّه به خيال خود پاكسازىشان را كردهاند؛ چون مىگويند: «غنا اگر با محرّمات بياميزد، حرام است!» در حالی که کافی نیست و ما را به خطا مىافکند؛ مثل اين مىماند كه بگويى: «در ظرفِ ظلم اگر دروغ و ياوه بريزى، زيانبار است»... اما نه. اگر درون آدمی از ظلم تخلیه نشود، قرآن هم بریزی، تجلیه رخ نمیدهد. شيخ انصارى باید باشی تا بفهمی: محتوای خوب هم نمیتواند موسیقی را نجات دهد. شیخ اعظم مىگويد (متن مكاسب؟؟): چه بسا عارفِ اغواشده از سوى شيطان در حالى كه گريه مىكند و توى حالِ خوش عرفانى رفته است، در حال ارتكاب کبیرهٔ غناست و خود خبر ندارد و «خويشتن را صاحب صنعِ حَسن پنداشتن» (مصراع شيخ، ترجمهٔ منظومِ «يحسبونَ أنّهم يُحسنون صُنعاً؟؟) بيچارهاش كرده است. يعنى گريه در بسترِ غنا، تعالىبخش نيست. تكمله: اللّهم اغفر فيض كاشانى و محمّدباقر سبزوارى!
۸. آری؛ هدايت بايد در ظرف تقوا باشد.
ختم با آيه «ذلك الكتاب لاريب فيه هدى للمتّقين»
اتود«تلاوتِ نطقاندرون»
۱. شروع جلسه با تلاوت آيهٔ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسي أَنْ يَکُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ... قبل از اينكه آيهٔ ۱۱ سوره حجرات را تكميل كنم، اينجا درنگى مىكنيم. قرآن از عيبجويى و عيبگويى پرهيز مىدهد.
۲. سرت به كار خودت باشد. طوبى لمن شغل عيوبه عن عيوب النّاس؟؟ خود را به نديدن و حمل فعل مسلم به صحّت بزن. چه بسا شب توبه كرده باشد. خليفهٔ خدا باش و ستارالعيوب.
۳. آيا ستر عيب، ما را به دامچالهٔ دیگری نمىاندازد؟ باعث استمرارِ عيب در طرف مقابل نمىشود؟ اگر بينى و نابينا و چاه است، خاموشنشينى به سقوط نابينا در گودال و احياناً مرگش منجر نمىشود؟ جايگاه امر به معروف و نهى از منكر كجاست؟ واجبى كه اگر تعطيل شود، اخطار دادهاند که بلا دامنگير جامعه مىشود.
۴. پس سرت به كار خودت نباشد! عيبجو و عيبگو باش؛ منتها از راهش.
۵. يك راهش اين است كه عيبِ طرف را كادوپيچ كن بهش بده. هم گفتهای و رسالت اصلاحيت را انجام دادهاى؛ هم طرف دلخور نمیشود. (أهدى الىّ عيوبى)... يكجور ذمّ شبيهِ مدح!... روش هنرمندانهٔ حسنین(ع) برای تذکر به پیرمردی که وضویش اشکال داشت.
۶. راه دومش اين است كه عيب را بگويى؛ ولى فیالفور با حُسنِ قويترى جارويش كنى و در واقع بعد از اظهار، استتارش كنى! به جاى اينكه بگويى: «شهيد رجايى، خیلی عالم و باسواد نیست!» بگویی: «عقلش از علمش بيشتر است.»
از مقام معظّم رهبرى سخنرانيى در ۹۶/۳/۱۵ ساگرد ارتحال امام(ره) از شبكهٔ قرآن پخش شد كه جنس صداى رهبر نشان مىداد مربوط به دورهٔ جوانى ايشان است. معظمله داشتند خاطرات مربوط به دوره تحصيلشان را نقل مىكردند. عنوان فرمودند: سال ۱۳۳۶؟؟ در قم در درس خارج امام حاضر شدم. ايشان دو نوبت صبح و بعد از ظهر از منزلشان در يخچالقاضى مىآمدند مسجد سلماسى درس خارج فقه و اصول مىگفتند. منتها برخلاف برخى علما (اسم يكى از علما را بردند) كه قبل و بعد از درس با طلبهها خوش و بش مىكردند، امام اصلاً عادتش اين نبود. خيلى بىسروصدا مىآمدند و مىرفتند. به نظر مىرسيد طلبهها نبايد از استادى كه «سرد» برخورد مىكند، خوششان بيايد؛ اما برعكس، خيلى از امام استقبال شد.
از كلام مقام معظم رهبرى اين روش را آموختم كه میتوان تحتالشعاعِ یک حسنِ قويتر، «سردىِ رابطه» را که وصف مثبتی نیست، به يك شخصيت بزرگ نسبت داد.
۷. اگر اين روشها را ياد بگيريم، مىتوانیم بدون كتمان و ستر و بدون افتادن به دام آفات، از ضعفها یاد كنیم.
كسى كه روشِ كادوپيچكردنِ نقائص ديگران را بلد نيست، بهتر است از خيرِ عيبگويى و عيبجويى بگذرد و مشكل درست نكند. مراتب امر به معروف و نهى از منكر ناظر به همين است كه لزومى ندارد هر كس از هر منكرى نهى كند. قرآن در جاهاى مختلف از زومکردن بر کاستیهای دیگران خصوصاً اگر رنگ تمسخر بگیرد، پرهیز داده است؛ از جمله در سورهٔ حجرات آیهٔ ۱۱... آيه را ناقص تلاوت كردم. كاملش مىكنم و التماس دعا: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسي أَنْ يَکُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسي أَنْ يَکُنَّ...
http://mediafire.com/folder/j78itioqi7dnq/6803
انتشار در بلاگ تاکندی:
http://takandi.blogfa.com/post/47
انتشار در کانال تلگرامیم:
دریافت فایل صوتی: از پرشینگیگ: اینجا / از پیکوفایل: اینجا
به نام او که هر چیزی را جفت آفرید. ذاریات: 49.
میگن: موشک جواب موشک!... این شعار در دهۀ 60 خواستۀ مردم از مسئولین نظام بود. مقطعی بود موسوم به جنگ شهرها که صدّام بیمهابا حتی تهران و قم رو موشکباران کرد. تصوّر بعضیها این بود که مقابله به مثل جایز نیست؛ در حالی که به قول علی(ع): رُدّوا الحجرَ من حیث جاء (نهجالبلاغه، حکمت 314). سنگ رو باید به همونجایی که ازش پرتاب شده، برگرداند؛ چون به قول حضرت: فانّ الشرّ لایَدفَعُهُ الا الشرّ. شر را جز شر دفع نمیکند.
لذا مردم با شعار «موشک جواب موشک» از امام خواستند که به قول خارجیها: سکّۀ طرف را به خودش بپردازند: to pay someone bak in his own coin.
امام هم با اتّکا به آیۀ شریفۀ «فَمنِ اعتَدی علیکُم فاعتدوا علیه بمثلِ ما اعتدی علیکم» اجازۀ تلافی را صادر کردند: زدی ضربتی، ضربتی نوش کن. تعدّی جواب تعدّی.
امام صادق علیه السلام میفرماید: اگر عقرب قصد گزیدن ما رو بکنه، کفشمون رو برای مقابله آماده کردیم. کلوخانداز را پاداش سنگ است.
بد نیست بدانید که آیۀ تعدّی در برابر تعدی: بقره: 194 از آیۀ اشدّاءُ علی الکفّار: فتح: 29 قویتره؛ چون حدّ شدت به خرج دادن رو هم مشخّص کرده. میگه خشونت خودت رو بر اساس خشونت خصم تنظیم کن.
گفتنی است که قرآن، حقّ تلافیکردن رو حتّی برای دشمن، مسلّم دونسته. میگه: اگه به دشمنان فحش بدید، طبیعیه که مقابله به مثل میکنند. و لاتسُبّوا الّذین یَدعون من دونِ الله، فیسُبّوا الله. انعام: 108. نگید تا اونها هم خدا رو سب نکنند.
در خصوص زخم شمشیر هم فرموده: ان یَمسَسکُم قرحٌ فقد مَسّ القومَ قرحٌ مثلُه. آلعمران: 140 یعنی: آسیب در برابر آسیب. اونا زدند شمام زدید؛ چیزی که عوض داره گله نداره. یا: اِن تکونوا تألَمون فانّهم یألمونَ کما تألمون. نساء: 104. درد جواب درد. این به اون در.
البته گفته توی بازی «فحش جواب فحش» وارد نشید. معلومه زخم زبان، کاریتر از زخم شمشیره و گرچه فرصت تلافی دارید، ولی نمیرزه. ولی در کل از نگاه قرآن هم مسلّمه که جواب های هویه... ترکها میگن: چالما آقاج قاپُنی؛ چالـُــلّر دمیر قاپُنی... در چوبی رو نزن؛ تا در آهنیت رو نزنن... انگشت مکن رنجه به درکوفتن کس / تا کس نکند رنجه به درکوفتنت مشت.
یا میگه: تا ستمگر نزند لطمه به بازار تو را / ای ستمپیشه مزن لطمه به بازار کسی.
جالبه قرآن در بحث قصاص، اسامی چند عضو بدن رو مقابل هم قرار داده: جان به تلافی جان: النّفسُ بالنّفس / چشم عوض چشم: العینُ بالعین / بینی در تقاصِ بینی: ألأنفُ بالأنف، گوش به جبران گوش: ألأذُنُ بالأذُن، دندان مقابل دندان: السنُّ بالسنّ... مائده: 45... یعنی هر لطمهای خوردی همونجور تلافی کن. یعنی در مبارزه باید مشابهآوری کرد. وقتی دشمن در میدان جنگ رجز میخونه که: اُعلُ هُبل. بت ما زنده باد... پیامبر فرمود: به همون وزن و قافیه بگید: أللهُ أعلی و أجل... خدا برتره...
اگر دشمن با زرق و برق پیش آمد، دیگه نباید با شعار و شمشیر باهاش نبرد کرد: دلایل قوی باید و معنوی: لذا سلیمان نبی که درود حق بر او، در دیدارش با بلقیس، تالار زیبایی با کفپوش آینه تدارک میکنه: «صَرحٌ مُمرّدٌ من قَواریر»: نمل: 44... و تا جایی در فنآوری پیش میره که ملکۀ صاحبجاه، فریب میخوره و آن سرسرا را «آبگیر» میپندارد. دامنشو بلند میکنه که خیس نشه و خیط میشه؛ چون آبی در کار نیست: حَسِبَتهُ لُجّةً و کَشَفَت عَن ساقیها.... و وقتی بلقیس میگه: أسلَمتُ مع سلیمان، یعنی: دستام بالا! صحنهآرایی سلیمان برنده شد.
پس دکور مقابل دکور... حتی اندیشه باید جواب اندیشه باشه: لذا در عهد ادبیّات غنی عرب، معجزۀ مکتوب و ادیبانه نازل شد؛ یعنی قرآن... البته اگر دشمن به اسم رمان، به مقدّسات اهانت کرد، خب این دیگه جوابش رمان نیست. لذا امام خمینی رحمت الله علیه فرمان به قتل سلمان رشدی داد؛ اما در کل اصل مسلّم اینه که هر چیز را باید با مشابهش تلافی کرد: تعدّی در برابر تعدّی، کفش در جواب عقرب، سنگ در پاسخ کلوخ، زخم به جبران زخم، اعضای بدن به تقاص اعضای بدن، رَجز با رَجز، آبگیرنما در جواب دکوراسیون طاغوتی، اندیشه در برابر اندیشه و موشک جواب موشک! عرضم تمام!
در شمار خزعبلات، سرودن در باب عُشوقالأرضيّه(1) باشد. هم از اين رو برخى حضرات دستارپيچ، به جِد از ناظمانى كه خاتونى در مركز نهند و توصيف خال و لبْ يا انار مُستتر در ميان پيرهن نمايند، تبرّى كنند.
يكى از مخالفان سختْسر عشوقالأرضيّه را گفتم:
«دست كم آن عارف روشنضمير كه شعر موزون و مقفّاى انقلاب سروديدن كرد، خود دّر سُرايش اشعار نغز و پرمغزش يد طولى بود و در اين باب از تعابيرى بهرهجوييدن فرمود كه صبغهى غزليّات لسانالغيبش هست و بر واژگان و آرايههايى كه دستاويز شعراى مايل به طرح ميولالأرضيه هست، مبتنى و متّكى است.» شيخ فرمود:
«حرف خودمونو بزنيم!» ديگرگاه گفتمش:
«دانى اين بيت از شيخنا البهايى است كه صمديّهاش در حوزاّت علميّه تدريس گردد؟:
بىوفا نگار من! مىكند به كار من / عشوههاى زير لب، خندههاى پنهانى»؟
فرمود:
«از كجا كه اين امتحان الهى نباشد كه حضرت حق اينگونه كلمات باطل بر دهان اهل حق نهد تا تشخيصيدن كند كه چه كس دلش از بهر آن قيلىويلى رود؟ كه ابليس داند كه مؤمنِ واجد ريش و پشم، عمراً از پى شادمهر عقيلى(2) نرود اما از پى شاعر متهجّد، چرا.
و بنده اگر در دل خشنود گردد كه سَبيل گناه باز گردد، خداى تعالى يك صفر ميان تهى به چه بزرگى كه اِورست از ميان سولاخش به دندهى پنج گذرد، در كارنامهاش نهد و تيپايى غيبى حوالتش فرمايد كه هفت جدّش را كفايت كند!» ناليدم:
«مگر گوى سبقت در حزباّللّهيّت.! از حضرت حق ربودهايد!» فرمود:
«نِى! نستعيذُ باللَّه!» گفتم:
«پس، از مصحف حضرت حق در باب عشق يوسف و زليخا الگو گيريد! نيز از تزئين عشق به نسوان در نزد رجال. زانچه حق آراست، كى تانيد رَسْت؟» فرمود:
«حال كه گفتى، بشنو تا بگويم. نه مگر همان حضرت حق، كلمۀ عشق را از سر مسئلهدار بودنش بدون نقطهى شين در مُصحف خويش بهكار برده؟! به شكلِ عسق!» گفتم:
«ولى به هر حال بهكار بردّه و با اين وصف، اينگونه نيست كه: حرف عشق در دفتر نباشد! بلكه باشد و در پيشانى سورهاى هم باشد و بسا كه ترفندى هم باشد كه مُصحفْ از ادارهى ارشاد، مجوّز بگيرد؛ لاغير!
ا.ِنْ هِىَ الاّ فتنتُه و هو خيرالماكرين!»
پی نویس:
1. عشق زمینی
2. از خوانندگان پاپ خوان معاصر
برگرفته از کتاب عسل و مثل / تاءلیف شیخ و پدرش / صفحهء ۶۰۷
لینک تصویر صفحهء مزبور از کتاب عسل و مثل:
http://www.facebook.com/photo.php?pid=1952506&l=48bc778ec4&id=1535356348
![]() |