شیخاص!
 
 
دنیای یک شیخ خاص
 
جرقه‌‏زدن ايدهٔ فیلم «عمامه» در نزد ابوالفضل آذربايجانى: ۹۷/۴/۲۰.
ترجيحاً اجراى اين نريشن با صداى «بهروز رضوى»
۱. عَمامه يا دستار كه بدان عِمامه يا عَمّامه هم گويند، چيست؟ چند متر (گز) پارچه كه به سر بپيچند. يك نماد. نشانه‌‏اى براى‏ صنفى. در كنار عبا و قبا (داراى يقهٔ گشاد مثل عدد ۷) و لبّاده (داراى‏ يقهٔ كيپ‌‏تر) و گاه دشداشه.
۲. واژه عَمامه صراحتاً در مصحف شريف نيامده است؛ اما از برخى‏ تعابير قرآن، برداشتِ عمامه شده است. از جمله از فرشتگانى ياد شده كه در سال دوم هجرت در جنگ بدر براى‏ امدادرسانى به مسلمانِ كم‌‏سپاه از آسمان نازل شدند. قرآن از اين‏ فرشتگان امدادگر با وصفِ «مُسوّمين» یعنى «نشاندار» یاد مى‌کند. برخى مفسّرين عنوان كرده‏‌اند كه مقصود از اين نشانه، عمامه است. شايد نگاه آنان به اين روايت از امام باقر عليه السلام است كه فرمود: «فرشتگان در جنگ بدر عمامه‌‏هاى سفيد بر سر داشتند.»
۳. عرب به پيچيدنِ عمامه بر سر، «تكوير» گويد. قرآن از «تكويرِ الشّمس» ياد كرده است: اِذا الشّمسُ كُوِّرَت. و عمامه در قسمت‏ فوقانى سر چون خورشيد مى‌‏درخشد. حافظ اين تصوير زيبا را شكار كرده و در غزليّاتش از تركيبِ «خورشيدْكلاه» بهره مى‏‌برد. چه تناسب‏ نيكويى دارد استفاده حافظ از واژهٔ «قبا» كه آن هم امروزه از نمادهاى‏ روحانيّت است:
بگشا بند قبا اى مَه خورشيدكلاه!
۴. نقل است كه پيامبر - كه درود حق بر او - با دست خود بر سر مبارك‏ على عليه السلام عمامه بست و دو دنباله براى آن از پيش و پس قرار داد و فرمود: «هكذا تكونُ تيجان‌ُ‏الملائكه»: تاجِ فرشتگان، چنين‏ است!
۵. گويند: در دو صحنه خداوند، مؤمنين را حتى اگر در شمار غيرعلما باشند، با عمامه خواسته است؛ يكى در حال نماز كه مستحب است‏ مسلمان چيزى به سر بپيچد و ديگر هنگام تدفين كه سزاست‏ پارچه‏‌اى بر سرِ ميّت ببندند.
۶. لباس روحانيون در ادوار پيشين كيفيّت‏‌هاى گوناگون داشته است. فلاسفه و حكيمان «جامهٔ بخارايى» و فقيهان و محدّثان جامه ديگر به تن مى‌‏كردند. استفاده از كلاه خمره‌‏اى و دستار در بين سخنوران و
واعظان متداول بود. نويسندگان «دراعه» مى‌‏پوشيدند كه آستين‌‏هاى‏ گشادى داشت و ابزار كتابت در آن قرار مى‏‌گرفت.
۷. استفاده از رنگ عمامه براى تفكيك طلاب از حيث انتساب يا عدم‏ انتساب به حضرت فاطمه كه درود حق بر او، امر نوظهورى است‏ كه به دهه؟؟ مربوط است. رنگ سفيد عمامه براى شيوخ و رنگ سياه‏ و تفنّناً سبز براى سادات در نظر گرفته شد.
(تصوير مقام معظّم رهبرى با عمامه سفید و آیةالله سيد حسن شالى با عمامه سبز)
س.م.ص: عمامهٔ آبی بروجردی
عمامهٔ قرمز یزید در تعزیه
۸. ظاهراً در اعصار پيش اين تفكيك رنگى وجود نداشته است. در فيلم امام على(ع) «مالك اشتر» شخصيّت معروف زمان‏ على(ع) گاه با عمامه سياه و گاه سفيد ظاهر مى‌‏شود:
(راش‌‏هاى مربوط اين دو در يك قاب)
۹. استفاده از عمامه در برخى مناطق، مختص طلاب حوزه نيست. در برخى استان‌‏هاى كشور از جمله خراسان، بازاريان سنّتى هم دستار به سر مى‏‌پيچند.
(تصوير) نزدیک میدان مطهری قم یک عطار دستارپیچ داریم. س.م.ص
۱۰. عمامهٔ باز، طولى بين ۶ تا حدود ۱۱ متر دارد.
جنس پارچهٔ عمامه‏‌اى‏؟
۱۱. همه‌ساله طلاّب مدارس كشور در مناسبت‏‌هايى چون شب ۱۵ شعبان مصادف با ميلاد مسعود حضرت ولى‏‌عصر(ع) طى مراسمى با حضور بزرگان حوزه به كسوت روحانيت ملبّس مى‏‌شوند كه به آن «مراسم‏
عمامه‏‌گذارى» و گاه به‏ طنز «تاجگذارى طلاب» مى‏‌گویند!
(راش عمامه‌‏گذارى طلاب توسط باريك‌‏بين و تاكندى)
۱۲. معمّم‏‌شدن خصوصاً در ماه‌‏هاى اول براى طلبه ايجاد محدوديّت‏ مى‏‌كند. طلابى كه تا پيش از آن به راحتى براى تردّد از دوچرخه و موتور استفاده مى‌‏كنند يا در رفتارها و كنش‏‌هاى عادى مثل بقيهٔ مردم آزادند، همزمان با معمّم‏‌شدن توفيق اجبارى مى‏‌يابند كه‏ بيشتر مبادى آداب گردند.
(راش موتورسوارى فرد معمم مسن به حالت هندزفزی!)
۱۳. عمامه از حيث ايجاد محدوديتِ خودخواسته گاه به تقوى تشبيه‏ مى‌‏شود:
(راش: نطق تاكندى كه عمامه از شئون تقواست.)
۱۴. طلاّب بعد از معمّم‏‌شدن، مقيّد به پوشش دائمى لباس هستند. جامعه ديد مثبتى نسبت به طلّاب دولباسه ندارد.
(راش: نطق تاكندى كه عمامه را در جبهه كه مى‌‏رويد، كنار نیندازيد.)
۱۵. برخى اهل علم براى حفظ عمامه و پرهيز از برداشتنش، سختى‌‏هاى زيادى به خود داده‌‏اند. در دورهٔ اختناق رضاخانى كه براى‏ عمامه محدوديّت‌‏هايى ايجاد شد، برخى علماى قزوين به مدّت ۱۶ سال تا آخر عمر در روستاى آباء و اجدادى خود به حصر خودخواسته تن در دادند تا ناچار از برداشتن عمامه نشوند.
۱۶. در واقعهٔ خرداد ۴۲؟؟ (حملهٔ كماندوهاى رژيم شاه به مدرسهٔ فيضيّه)‏ مَبادى ورود به قم براى معمّمين با محدوديّت‏‌هايى همراه شد. برخى از معمّمين كه در شهرهاى اطراف‏ به سر مى‌‏بردند و براى ورود به قم شرط شده بود كه عمامه از سر بر دارند، مسير قزوين به قم را رها كرده و با طى مسيرى به طول چند برابر از راهِ ميانه و... بعد از ساعت‏‌ها تأخير به قم وارد شدند و عمامه را بر سر خود حفظ كردند.

۱۷. از زمان معصومين عليهم ‏السلام به اين سمت، حكّام جور در برهه‌‏هايى‏ عمامه را مورد هتك حرمت قرار دادند. در خلال واقعهٔ عاشورا ردا و عمامهٔ سيّدالشّهدا كه سلام خدا بر او باد، از او جدا شد. به تعبیر مقتل: «مسلوبُ‏‌العمامة و الرّدا».
دست‌‏نشاندگان خليفهٔ عباسى، امام صادق عليه السلام را بدون عمامه‏ به محضر خليفه مى‌‏برند.
- پژوهش در خصوص دیگر هتک حرمت‌ها به ائمّه)
۱۸. حكومت رضاخانى و محمّدرضاخانى برخى از علماى معروف‏ بلاد مانند؟؟ را خلع لباس مى‌‏كنند.
امام خمينى رحمةالله عليه در مدّت تبعيد در تركيه اجازهٔ به تن كردنِ‏ لباس روحانيّت را نداشت و همراه با فرزندش مرحوم آقا مصطفى‏ بدون عمامه در انظار ظاهر شد: (عكس ايشان و فرزندش)
۱۹. در مقطعى در زمان رضاشاه، دولت؟؟ مجوّز عمامه صادر مى‏‌كرد.
(عكس يك اجازه‏‌نامهٔ عمامه)
۲۰. در برخى مواقع، عمامه از سربرداشتنِ معمّمين علل ديگرى داشته‏ است. گاه حوادثى باعث مى‌‏شود كه عمامه از سرِ فرد بيفتد. در روز ورود امام راحل‏ به ايران در ۱۲ بهمن ۵۷ در اثر ازدحام جمعيّت،‏ عمامه از سرشان باز مى‌‏شود:
(راش صحنهٔ فوق)
(راش: افتادن عمامه از سر مرحوم شيخ عبدالقهّار ناصحى در روزهاى ارتحال امام در مسجدالنبی قزوين در خرداد ۶۸ در اثر فشار جمعيت عزادار. دقیقه ۱۲ فایل cap0427_009)
(راش: بازشدن عمامهٔ تاكندى در حين سخنرانى در حسينيهٔ امامزاده‏ حسين قزوين)
۲۱. در برخى مقاطع علما خود به شكل تعمّدى مبادرت به برداشتنِ‏ عمامه از سر مى‌‏كنند. برخى وعّاظ و خطبا در حين مصيبت‌‏خوانى‏ سيد و سالار شهدا عمامه بر روى زانو مى‌‏نهند:
(راش: عمامه از سربرداشتنِ شيخ حسين انصاريان در هنگام‏ مصيبت‌‏خوانى.)
(راش: بر عمامه‏‌كوبيدن و عمامه از سربرداشتن و پرت‏‌كردن شهيد حكيم در حين مقتل‏‌خوانى)
۲۲. برخى علما براى ابراز صميميّت و عدم وابستگى به آداب، بدون عمامه و تنها با عرقچين در انظار ظاهر مى‏‌شوند:
(راش از امام در حضور مسئولين در بيتشان بی‌عمامه)
۲۳. برخى علما (تصوير مرحوم آیةالله حائرى شيرازى) براى ابراز عدم وابستگى به شئون دنيوى در هنگام استراحت در مواقعی چون اجلاسيهٔ خبرگان، عمامه را مثل بالش زير سر مى‌‏گذاشتند. (راوی: تاکندی)
۲۴. در ميان علما، سنّتِ نيم‏‌بازكردن عمامه كه از آن به «انداختن‏ تحت‌‏الحَنك» ياد مى‏‌شود، وجود دارد. اين حالت در حين اقامهٔ نماز توصيه شده است:
(تصوير مرحوم آیةالله باريك‌‏بين با تحت‏‌الحنك)
(راش از شيخ‌‏ رضا محمدى در جبهه در صف جماعت با تحت‌‏الحنك)
۲۵. عمامه‏‌بستن در ميان روحانيون شيوه‌‏هاى متفاوتى دارد: برخى عمامه را روى سر مى‏‌بندند.
(راش: عمامه‏‌پيچى تاكندى در فايل
كپچرشده از cap2060_660/ MiniDV
(روى تصوير تاكندى اين دعا با لحن عرفانى قرار گيرد: أللّهم تَوِّجْنٖى بتاجِ الكرامة و العزِّ و القبول)
و برخى روى زانو (تصوير شيخ شمالى: آقاى دوستى در جلوى‏ مدرسهٔ شيخ‌‏الأسلام قزوين كه روى زانو عمامه مى‌‏بندد.)
طبق روايات، بستن عمامه بر روى سر و در حال ايستاده مستحب است.
(راش: شيخ صادق مرادى در حال تازدنِ عمامه كه از اين سرِ اتاق به آن‏ سر كشيده شده است.)
(عكس از همين حالت كه برخى عكاسان حرفه‏‌اى در مدارس حوزهٔ علميه‏ گرفته‏‌اند.)
۲۶. حالت‏‌هاى عمامه‌‏بستن متفاوت است. گاه محكم و شقّ و رق‏ است: (تصوير عمامهٔ شيخ رستگارى قزوينى يا مانند آن) گاه‏ خراباتی و ژوليده‌‏وار (تصوير علامه طباطبايى در اواخر عمر).
مدل‏‌هاى عمامه‌‏پيچى هم گوناگون است: (تصوير عمامهٔ شهيد مطهرى و شيخ حسن روحانى. حالت، اندازه و نوع تازدنِ‏ پارچه عمامه و نوعِ بستن باعث ايجاد مدل‌‏هاى مختلف عمامه‏ مى‌‏شود كه از آن با عناوينِ طبرستانى، قمى، نجفى، عربى و غیره ياد مى‌‏كنند.
(تصوير علماى مختلف با عمامه‌‏هاى گوناگون كه در روضهٔ شيخ على زند قزوينى گرفتى)
۲۷. در انقلاب شكوهمند انقلاب اسلامى ۵۷، عمامه از حيث‏ نشانه‏‌شناسى معناى تازه‏‌اى يافت. برخى سخنرانان انقلابى در خلال‏ سخنرانى‌‏هاى افشاگرانه عليه شاه كه بيم دستگيرى‌‏شان مى‌‏رفت، شجاعانه ابراز كردند: عمامه‌‏هاى ما كفن‏‌هاى ماست كه هميشه‏ همراه داريم و اين شعر را تداعى مى‏‌كرد:
مى‌‏برم منزل به منزل‏ چوب دار خويش را:
(راش: شيخ حسين احمدى در حال شعارِ «عمامه‌‏ها كفن شود / دشمن‏ ريشه‏‌كن شود»)
۲۸. در واقعهٔ خونبار فيضيّه سال ۴۲؟؟ حضور نمادهاى روحانيّت‏ مثل نعلين‏، عمامهٔ خونين در كنار قرآن‏ و كتب درسى‏ پاره‌‏شده كه در راهروهاى مدرسه دارالشّفاء روى زمين ريخته شده‏ بود، به تصاوير ماندگار انقلاب روحانيّت تبديل شد.
۲۹. در برخى مقاطع، عمامه خود ابزارِ شهادت بوده است! شهيد سيّد حسن مدرّس توسط ايادى دشمن در حال اقامه نماز در منزلش با عمامه‌‏اش‏ خفه مى‌‏شود. امام: آخوندهای ساواک را عمامه‌شان را بردارید. (کتاب ولایت فقیه ص ۱۴۸)

۳۰. در سنوات دفاع مقدّس در جبهه‏‌هاى جنگ، عمامه بر سر طلاب‏ جوان كه لباس رزم بر تن داشتند، نمادِ تزريق روحيّه به جنگاوران‏ بود. به طلاب با چنين هيئت «ماشين روحيّه» اطلاق مى‏‌شد.
۳۱. در كوران عمليّات‏‌ها گاه عمامه‌‏ها وجه كاربردى ديگرى مى‏‌يافت‏ و براى بستنِ زخم مجروحين در كنار چفيه از آن استفاده مى‌‏شد.
۳۲. در جريان مبارزات شاه‌‏ستيزانه، عمامه كاركردى اطّلاعاتى و امنيتى داشت. برخى طلاب مبارز با تعويض رنگ عمامه به‏ فريب‌‏دادن نيروهاى ساواك و ردگم‌‏كردن و فرار از دست تعقيب‏‌گران‏ مى‌‏پرداختند:
(تصوير شهيد اندرزگو با عمامه سياه و نيز سفيد)
(راش: بخش‌‏هاى مناسب از فيلم سينمايى «تیرباران»، على‌‏اصغر شادروان)
۳۳. عمامه را شفیع قرار دادن: ۱. اشارهٔ سیدالشهدا در عاشورا که عمامه پیامبر سر من است. در فتنهٔ استان‏‌شدن قزوين در دههٔ ۷۰ جهت صيانت از جان مردم، عمامه كاربردى تازه يافت. در يك صحنه يكى از روحانيون معروف‏ قزوين (تاكندى) در مقابل ساختمان كميته انقلاب اسلامى قزوين‏ در تقاطع خيابان خيام و... در حاشيهٔ مسجد امام حسين(ع) به سمت‏ نيروهاى گارد ويژه كه با مردم درگير بودند، مى‌‏دويد. عمامه‌‌‏ را از سر برداشته به دست گرفته بود و براى شفاعت فرياد مى‌‏زد: به حرمت اين، تيراندازى نكنيد! (اين بخش موشن‏‌گرافى‏ كار شود)
۳۴. برخى علما از عمامه براى تمثيلات خود در حين نطق بهره‏ مى‌‏برند:
(راش: تاكندى: فكر نكنيد اگر در انتخابات رأى آوردم، مغرورانه‏ عمامه‌‏ام را كج مى‌‏گذارم!)
(راش: شيخ قرائتى در حين نطق، گوشه عمامه‌‏اش را باز مى‌‏كند و عملاً نشان می‌دهد چگونه در مقطع كمبود آب در قم، طلاب ناچار بودند آب‏ را با پارچه صاف كنند و كِرم‌‏هاى كوچك شناور در آب به نامِ شوجه را بگيرند.)
۳۵. در سنوات جنگ تحميلى، طلاب معمّم براى رسيدن به چابكى‏ ناچار از تن‏‌درآوردن قبا و عبا و پوشيدن لباس رزم يا لباس ضدّ گاز شيميايى مى‌‏شدند. اغلب عمامه را بالاى سر حفظ مى‌‏كردند:
(تصوير آیةالله مشكينى عمامه‌‏برسر و لباس رزم بر تن)
(راش: تاكندى در سال ۶۶ در خلال عمليات والفجر ۱۰ در جبههٔ‏ غرب عمامه بر سر و لباس ضدّ گاز شيميايى بر تن) گاه حضور در بحبوحهٔ خطر باعث مى‏‌شد كه عمامه را هم از سر بردارند:
(تصوير مرحوم باريك‌‏بين با كلاه‌‏كاسك و عبا كه درازكش پشت‏ خاكريز است؛ نيز شهيد محراب آیةالله مدنى)
۳۶. عمامه مانع فعّاليّت‌‏هاى فرادرسى طلاب نبوده است و شمارى از آن‏ها با همان لباس مشغول كارهايى نظير كشاورى يا ذوق‏‌آزمايى در يكى از رشته‏‌هاى هنرى يا صنعتى هستند.
(تصوير مقام معظّم رهبرى معمم در حال كشاورزى)
(راش: تصوير رضا شيخ‌‏محمدى در مراسم عمامه‌‏گذارى مسجد مهديّه در ۱۵ شعبان ۱۴۰۷ ق با عمامه در حال‏ عكّاسى. ۶۶/۱/۲۵
۳۷. از آنجا كه هر شیء اصيلى، بدل دارد و قابل جعل و نمونه‏‌سازى‏ غيرواقعى است، اين ماجرا دامنگير قشر روحانيّت هم شده است. امام‏ خمينى به شدّت از اسلام آمريكايى و آخوندهاى دربارى اظهار بيزارى مى‌‏فرمود:
(بخشى از پيام امام كه خون دلى كه من از اين قشر خوردم از كمتر قشرى خوردم.)
۳۸. نقد کسانی كه از لباس روحانیت سوءاستفاده كرده‌‏اند.
امام خمينى در يكى از نطق‏‌هايش تصريح مى‌‏كند: شيخ كه دزدى‏ نمى‏‌كند و قبل از هر سرقتى، عمامه را از ما آخوندها دزديده است.
به یکی از مراجع نجف گفتند طلبه‌ای دزدی کرده. گفت نگید طلبه. بگید یک دزد لباس طلبگی به بر کرده؟؟
يك جا حضرت امام حتى با صراحت به لزوم خلع لباس برخى‏ روحانيّون كه به ناحق اين لباس را به تن كرده‌‏اند، مى‏‌پردازد؟؟
۳۹. در برخى متون ادبی نسبت به عمامه نگاه انتقادى وجود دارد. در شمارى از اشعار ادبيّات به زبان‏‌هاى مختلف توصيه مى‏‌شود كه فريبِ بزرگى برخى عمامه‏‌ها را نباید خورد:
مردى به ريش و كفش و كلاه و عمامه نيست‏ -
اين ساز و برگ‏‌ها نشود مرد را شعار -
مردى به فضل و دانش و تقوى‏ و طاعت است‏ -
زين چار چيز اگر بُودت، آدمى شمار!
- شعر به زبان آذرى:
بُرْكَهْ اگر وِرْسِلَه مردم سلام‏ -
بُرْكْچو دوُكانى اُلُرْ بيت‌‏الحرام!
اگر قرار باشد مردم به كلاه سلام دهند، دُكانِ كلاه‏‌فروش، بيت‏‌الحرام‏ خواهد شد!
- به ايرج‌‏ميرزا منسوب است:
گر ريش بُود مظهرِ اسلام - بزغاله بُود حجةالإسلام‏
- دل كه پاكيزه بُود جامهٔ ناپاك چه باك؟ -
سر كه بى‌‏مغز بود، نغزىِ دستار چه سود؟!
- سعدى گويد: كدو سربزرگ است و بى‏‌مغز نيز
- مخور صائب فريب فضل از عمّامهٔ زاهد -
كه در گنبد ز بى‌‏مغزى صدا بسيار مى‌‏پيچد!
- در برخى روستاهاى الموت اين جمله رواج دارد:
«خر را به خايه مى‌‏شناسند و ملا را به عمامه!»
در امثال و حكَم دهخدا ديدم: «خر نر را از گُندَش شناسند» و منظور از گُند، خايه است.
- عمامه ملاك نيست پلاك است! اگر هم ملاك باشد، بايد واقعى باشد. چيزى كه سرِ بعضى‏‌هاست عمامه نيست و چند متر پارچه است. به‏ قول علاّمه حسن‌‏زاده آملى به نقل از شاگردش یزدان‌پناه در تلویزیون: بعضى‌‏ها «درازقبا» دارند نه لباس‏ روحانيت!

۴۰. استفاده از عمامه‌‏به‏‌سر در فيلم‌‏هاى طنز مثل مارمولك و رسوايى؟؟
۴۱. جمع‌‏بندى نهايى؟؟


برچسب‌ها: تاکندی, باریک‌بین, امام خمینی, قزوین
 |+| نوشته شده در  یکشنبه سی و یکم تیر ۱۳۹۷ساعت 14:0  توسط شیخ 02537832100  | 

این ضرب‌المثل از قانونِ نسبيَّت مى‏‌گويد. اينكه بزرگى، كوچكى و عناوينی‏ چون فوقيَّت و تحتيَّت، منگنه نشده به اشیاء... امورى نسبى است... گربه، زورمند است یا ضعیف؟... هر دو... گربه شير است در گرفتن موش - ‏ليك موش است در برابر شير یا: در مصافِ پلنگ!..‌. من عالِمم یا نادان؟ هر دو... در قیاس با آدم‌های بیلمَز، عالِم دهرم... در مقایسه با علامه‌ها هیچْ‌ندانم... منِ چوپان، که سگِ شکاری (جَوارِح) دارم، استادم یا شاگرد؟... هر دو... چون به سگ، تعلیم شکار (تکلُّب) می‌دهم که وقتی سروقت شکار می‌رود، آن را برای من بگیرد (اَمسَکنَ علیکُم) (نه که برای سیرکردن شکم خودش شکار را بگیرد و پس‌مانده‌اش را برایم بیاورد. اگر بیاورد، حرام است) استادم... و چون این تعالیم را از خدا یاد گرفته‌ام (تُعلّمونَهُنّ ممّا عَلّمکُم الله(۱) (چون علم لدنّی که نداشتم) شاگردم... لذا همه چیز نسبی است. پس خدا رحمت کند انیشتین را!
از پدرم آقاى تاكندى در منبر شنيدم: در قرآن چند بار از كلمهٔ «قريه» استفاده شده. منظور الزاماً روستا با تعریف محدودش نيست. شهرهاى بزرگى چون نيويورك‏ مراد است!‌‌‌... با عینک خدا، واشنگتن، روستاى كوچكى بيش نيست... حالا خود دنیا آیا کوچک است یا بزرگ؟... هر دو: قرآن مى‌‏فرمايد: متاعُ الدّنيا قليل(۲). لابد در قياس‏ با آخرت منظور است. شاهدش يكجا گفته: فما متاع‏ُ الحيوةِ الدّنيا فِى الاخرةِ الا قليل(۳). دنيا به‏ نسبتِ آخرت که أرضُها کأرضِ السّماء و الأرض(۴)، مثل دانهٔ‏ خاکشیر است. حتی زمین در مقام سنجش با دیگر افلاک و کهکشان‌ها عددی نیست: زمین در جنبِ اين نُه سقف مینا - چو خشخاشى بود بر روى دريا(۵)!... به نسبت آخرت که دیگر هیچ... یکجا در قرآن فرموده: انّ دارَ الاخرةِ لَهىَ الحَيَوان(۶). دم و بازدمی را که داری، اصلاً اسمش را حیات نگذار! دنيا در قياس با آخرت، زنده‏ محسوب نمى‌‏شود!..‌. درست؟... اما در همين قرآن داريم: إنّ‏ أرضى واسعة(۷)... خب کلّ دنيا را با شهرک مسکونی خودت یا تنگناى شكم مادرت که بسنجی، حتى به تعبیر خدا وسيع‏ است!
بهتر است تا يك شئ بزرگ ديدی، نگویی تمام شد! اعظم‌الأشیاء را دیدم. اين حدس را بزن كه شئ بزرگترى يافتی. حتى زیاده‌طلب باش و رويكردت‏ حركت به سمتى باشد كه اشياء بزرگتر را ببينی. اگر اینجور باشی، كوچكترها از چشمت مى‌‏افتد. «قطرهٔ باران» در بوستان سعدى تا از ابر نچكيده و پهناى دريا را نديده است، خجل نيست. چه بسا خودبزرگ‌بین است. سقوط بهش‏ فرصتِ ديدن داد و عملاً باعث صعودش شد. فکرش گسترش یافت(۸)... دید به نسبتِ دریا خودش کالعدم بوده... دیده‌ای مردِ خدا حتى به فرودستان فخر نمى‏‌فروشد؟ چون‏ هميشه در حال مقايسهٔ توانائى‌‏هايش با تواناتر از خود است. فرصت ندارد نگاه كند به پايين. كه اگر داشت، شاید مجاز بود حقيرها را تمسخر كند! چون قرآن، ملاك‏ِ ممنوعيّتِ تمسخر را «عسٰى أن يكونوا خيراً منهم»(۹) ذكر كرده. انگار اگر يقين دارى تو اَخيَرى، به تمسخر مُخيّرى!... اما مرد خدا مگر وقت پيدا مى‏‌كند ببيند پايين‏دستش چه خبر است؟ دائم سرش به بالاست‏. علی کجاست من کجا؟ عرفا چه عوالمی را سیر می‌کنند؛ من چه؟ به نسبت علما من کجای کارم؟... اگر آنان استادند، من شاگرد هم نیستم. اگر آنان شیرند من موش هم نیستم تا چه رسد گربه. از این رو در حال سركوفتِ مستمرّ خويشند كه اينجا چه مى‌‏كنی؟... این افکار به آنها اجازه نمی‌دهد «مَشى توأم با مَرَحْ»(۱۰) ‌كنند؛ با آنكه مى‌‏توانند دست كم به‏ شاگردانشان فخر بفروشند؛ نه كه يقين به‏ ناتوانيشان در «خرْقِ زمين» دارند، خجلت‏‌زده‌اند. مهم نيست قدبلندتر از كوتوله‌‏هاى دوروبر خویشند؛ مهم اين است كه از «هیلتی» عاجزترند... طولِ خودشان را در قياس با كوه‌‏ها كم‏ و كوتاه مى‏‌بينند. لَن تَبلُغَ الجِبالَ طولاً(۱۱). چه فایده که از آبراهام لینکلن قدبلندترند!... لذا با مردم‏ زيردستشان متواضعند. بیچاره مردم هم گاه فريب‏ مى‌‏خورند و تواضعش باعث تكبّر ديگران مى‌‏شود!... آیةالله خامنه‌‏اى مدّظله در جلسهٔ خبرگان در خرداد ۶۸ كه فيلمش در پاییز ۹۶ در آمد، مى‏‌فرمايد: «بايد به حال مردمى خون‏ گريست كه احتمال رهبریِ چون منى بر آنان به ذهن برسد.»... آنوقت‏ طر‏ف که نسبتی هم با من کاتب دارد، برمى‌‏گردد مى‌‏گويد: «خيلى بد شد! ايشان‏ خودشان معترف بوده كه صلاحيّت رهبرى‏ ندارم!»... فريب نخور!... آقا دارد خودش را با اِورست مقايسه مى‏‌كند. در واقع در برابر اورست متواضع است نه در برابر شما... فقط تواضعش در حضور شماست! تو دیگر تکبّر نکن؛ کوتوله!
بنابر این مرد خدا که تواضع پیشه کرده، از قضا زیاده‌طلب است. رويكردش‏ حركت به سمتى است که اشياء بزرگتر را ببيند تا كوچكترها از چشمش بیفتد. اگر از خودبزرگ‌بینی خائف است، چون نگران است در خود متوقّف بماند. به او اعظم‌الأشیاء را هم نشان دهی، اين حدس را می‌زند كه شئ بزرگترى در جلو باشد... لذا چشمش همیشه در پی رصدِ بزرگی و بزرگان است. کافی است یک نفر از او بزرگتر باشد تا او ملامتش را به خود شروع کند.
برخی مردان خدا در تواضع، فراتر هم می‌روند. نگاهشان به پایین هم که باشد، متواضعند! هر بار در ذهنشان دنبال مظنون بگردند، دستشان خودشان را نشانه می‌رود: هُم لأنفسِهم‏ متّهِمون(۱۲). روزى نمى‌‏گذرد مگر اينكه نفسُهُ ظنونٌ‏ عنده. اصلًا فرض کن نگاهشان به عرفا و علمای بالاتر نباشد و به همان فرد فرودست باشد؛ باز هم خيال‌بافانه مى‌‏گويند: شايد این كوتوله،‏ فضيلتِ پنهانی داری [فضيلةٍ طُوِيَت(۱۳)] که آن برجستگی، نقصِ‏ كوتولگی‌اش را جبران كرده و ما خبر نداریم. بله نقصشان (كوتولگی‌شان) آشكار است؛ اما از کجا که فضيلت پنهان نداشته باشند؟ لذا باز تواضع پیشه می‌کنند و به خودشان تهمت می‌زنند نه دیگران... على‏‌الحساب به طرف مقابل خوشبينند و به‏ خود بدبين. گیرم نگاهشان به بالا و اورست نباشد، باز برای درّه‌های پست، فضیلت جور می‌کنند!
تازه فارغ از همهٔ این حرف‌ها به خود می‌گویند: ای بدبخت! تو علّت ناقصهٔ پيشرفت خودت هستی. علت‌العلل خداست. هر چه داری، عاریه است. پول و قدرتى‏ كه در اختيارت است، وسيلهٔ امتحان توست؛ نه‏ غنيمت. امانتى است بهر روزى دست تو... على(ع) به اشعث‌‏بن قيس‏ (مأمورش در آذربايجان) مى‌‏نويسد: «انّ عملَكَ ليس‏ لكَ بُطعمه». پست و مقامت، طمعهٔ تو نيست كه بدوشى‏ و بنوشى و بپوشى و كيفش را ببرى. خير: فى عنُقِكَ‏ امانة(۱۴). امانتی است و دير يا زود ازت‏ مى‏‌گيرندش؛ كه سال دگر، ديگرى دهخداست‏(۱۵)... اين فكرها فروتنی‌‏زاست. نمی‌گذارد مرد خدا حالش را ببرد. اگر پول دارد، می‌گوید من صرّافی بیش نیستم. اگر به فرمول‌ها و معادلاتی که بلد است می‌نگرد، جرأت ندارد کیف کند؛ چون آموخته به خود بگوید: مجهولات عالم بيشتر از دانسته‌های من است. ترجیح می‌دهد به ديگران‏ خوشبين‌‏تر باشند. باسوادهای دوروبر را اکرام کند. نواقصشان را توجیه کند. امر ديگران را به بهترين محمل حمل‏ ‏كند (ضَعْ أمرَ أخيكَ على أحسنِه)؛ اما به خود كه‏ مى‏‌رسد، مثل طاووسى كه از پاى زشت خويش به‏ قول سعدى خجل است، به عيبش بنگرد نه‏ مُحسّناتت(۱۶)... در چنین آتمسفری است که مرد خدا به صلابتى مى‌‏رسد كه با يك غوره‏ ترش نمى‌‏كند و با يك كشمشْ قند خونش بالا نمى‌‏رود! رویکردش را به سمت خدا تعریف کرده تا به کمتر از آن خودش را نفروشد.
این «کمتر از خدا» اگر خودش باشد، با ضربهٔ ملامت نفس ناکارش می‌کند. و اگر دیگران باشند، هم به ظاهر بهِشان تواضع می‌کند و برای نقائصشان توجیه جور می‌کند؛ هم در آنها متوقف نمی‌ماند. از آنها می‌گذرد. یک جاهایی حتی با تیپا پرتشان می‌کند کنار تا مانع حرکتش نباشند؛ اما جوری رفتار نمی‌کند که تواضعش نسبت به آن سنگ‌ها مخدوش شود!...هیجانش به معرفتِ بيشترِ خدا و قرب به او بیچاره‌اش کرده و این ترس را در او به وجود آورده که به مادون‏ او كه بدون مقايسه با او بزرگ ديده مى‌‏شود، دل‏ خوش كند... آنقدر جلو رفته كه: عَظُمَ الْخَالِقُ فِى أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَادُونَهُ فِى أَعْيُنِهِمْ(۱۷)
اگر از نزدیکانم بخواهم مثال بیاورم، ناگزیرم از شيخ صادق مرادى شوهر خواهرم یاد کنم که از وقتی شناختمش، هى دنبال‏ اين بود كه خودش را بيندازد به دامن بزرگانِ حوزه‏ علميهٔ قم. در دههٔ ۷۰ به اساتيد درس خارج‌‏گوى‏ درجهٔ ۳ و ۴ بسنده نكرد. رفت در مشرب شيخ‏ جواد تبريزى و وحيد خراسانى سيراب شد. معلوم بود «كرشمه‏‌هاى ساقى» دلش را بُرده؛ حسابی... من شيخ رضا بهش مى‏‌گفتم به همين «كودك‌‏هاى عقيدتى» و جوجه‏‌طلبه‌‏هاى رسانه‌‏اى بساز و بسنده کن. آقا! همین شيخى كه در صدا و سيما گفته: «مردى كه با زنش همبستر بشه‏ مثل مجاهد فى سبيل‏‌الله هستش؛ شاهِراً سيفَه!» کلیپش را نشان مرادی‏ دادم و گفتم: خب اين هم كارشناس است ديگر. چه‏ فرق دارد؟ مرادى رو بر ‏گرداند؛ ولی جوری روبرگرداند که تواضعش به همین آقای شاهریِ سیفی آسیب ندید!... خب چه کند؟ قصد پرواز به اعلی علیّیین داشت و از اول با گزینه‌های درجه ۲ و ۳، «برگ گفت‏ و شنيد»ش نبود... به خودم می‌گفتم این شیخ مرادی به کی رفته؟ شبیه کیست که اینقدر سختگیر شده؟ مى‌‏گفت: الگوى من موسى(ع) است. ببين شيخ! او شيرخوارگيش با وحى استارت‏ خورد (أوحينا الى ام موسى أن ارضعيه(۱۸)؛ در حالى كه‏ مگر مادرش اگر بهش وحى نمى‏‌شد، شير نمى‏داد؟ هر مادرى غريزى و «آتش به اختيار» به‏ بچّه‌‏اش شير مى‏‌دهد. ارتضاع نياز به وحى دارد؟ بله‏ دارد. وقتى سختگيرى شد و تو زير چتر وحى شير خوردى، چهار روز ديگر كه از مادر جدا افتادى و گرسنه شدى، پستانِ هر مُرضِعه‌‏اى را به دهان‏ نمى‌‏گيرى. حرّمنا عليه المراضع(۱۹)... از منظر دیگر هم‏ مى‌‏شود به قصه نگريست. قرائتى اينجورى نگفت كه در واقع، خدا با اون «اوحينا» كار را بر خودش سخت‏ كرد! توقّع‌‏ها را برد بالا. خودش وقتى تبعيض قائل‏ مى‌‏شود و موسى را از بقيۀ بچه‏‌ها جدا مى‌‏كند تا در قرنطينۀ خودش شيردهىش رقم بخورد، مجبور است «حرّمنا» و به ناچار: «رَددناه الى أمّه» را هم‏ ترتيب دهد. وقتى «دلبرِ مه‌‏پيكر»ت را كه ازش به خاطر سفر دور افتاده‌اى، با وصفِ «گردن‏‌بلورم» معرّفى كردى‏88، انتظارها را مى‏برى بالا... حالا در بندِ دومِ ترانه مجبورى وعده‏ بدى: «از سفر طوق طلا برات ميارم»; چون گردنبند زرّين برازنده چنان گردنى است. اگر به جاى‏ «گردن‌‏بلورم» گفته بودى: «ابروقشنگم» كافى بود براش از اين شانه‏‌هاى سه‏‌زارى بيارى كه ابروهاشو باهاش مرتب كنه!
بايد انسان به خودش سخت بگيرد. براى خودش‏ شأن قائل باشد و با هر كس نگردد. كسى كه‏ خورشت‏‌هاى اصیل با گوشتِ خالص و روغن‏ خاصه را تجربه كرده باشد، حاضر نيست لب به غذاى هر دستفروشى بزند. شيخ رضا نه كه چشمۀ خورشيد را نيافته، به هر ستاره كه هيچ، جرقۀ كم‌‏فروغى مى‏‌رسد، مى‏‌گويد: عجب نوری! هذا ربّى!(۲۰) در حالى كه منِ شيخ صادق‏ مرادى: ...شرم باد از همّتم‏ - گر به آب چشمه خورشيد دامن تر كنم‏ (۲۱) چون به گنده‌‏تر از خورشيد كه آفل هم نباشند، دل‏ بسته‌‏ام.
يادت هست شيخ! 
سال ۶۵ منِ مرادى را در كردستان‏ كشاندى بردى نزد كسى به نام «بِنكيسى»(۲۲) كه شيفته‏‌اش شده‏ بودى. بهت گفتم: بيا برويم براى اين‌ها وقت نگذار! خب چه می‌دانی شاید نیرویی غیبی بوده که بنکیسی را به مرادی حرام کرده. بنکیسی هم شد مُرضعه؟ گفتم: پس برویم پیش یک ناطقِ غَرّا بَرّا.... گفت: نه از قضا... من‏ حتى به فخرالدّين حجازى هم كه زمانى به خطابه‌‏اش دل بسته بودم، ارادت ندارم؛ چون‏ ورژن بالاترش را يافته‌‏ام. اما تو به قول احمد آقای پيله‌‏چى از خطّ رعشه‌‏دار و چاييدهٔ «حسن زرّينخط» و «عباس منظورى»‏ خوشت مى‏‌آید. چرا نيايد؛ وقتى صفاى نستعلیق فولادگون «ميرزا كاظم تهرانی» را فرصت نكرده‌‏اى ببينى. به کم راضی شده‌ای... تو همانى كه وقتى يك «كودك سياسى» مثل‏ احمدى‏نژاد مى‏‌آيد كانديد مى‌‏شود براى عالى‌‏ترين‏ مقام اجرايى كشور، مى‌‏روى رأيت را برايش حرام‏ مى‌‏كنى؛ چون عظمت شخصيّت رفسنجانى‌‏ها را نشناخته‏‌اى؛ لذا راحت به صِغارتِ مادون آن‏ها رضايت مى‌‏دهى. اما من: چنان كرشمه‏‌ى ساقى دلم ز دست ببُرد - كه با كسِ دگرم نيست برگ گفت و شنيد! (۲۳)

اينجورى ترقى نمى‌‏كنى شيخ! و درجا مى‌‏زنى. غوره‌‏اى ترشت مى‌‏كند و كشمشى قند خونت را بالا مى‏‌برد! اگر مدام دنبال معرفتِ بيشترِ خدا و قرب به او باشى، قصّه حل است. ديگران در منظرت‏ بزرگ نيستند و موری نیستی که شبنمی در خانه‌ات توفان به پا کند!
يادت هست در ۸۲/۷/۳۰ حجةالإسلام بهاءالدّينى برادرزادهٔ مرحوم آیة‌الله بهاءالدّينىِ معروف در حسينیهٔ آیة‌الله نجفى‏ مرعشى در جمع طلاّب قمى سخنرانى كرد؟... او نمايندهٔ وقت مقام معظّم رهبرى در پاكستان بود و در خلال صحبت‏‌هايش گفت: «در ترس هم موحّد باشيد!»... تعجب کردی که این دیگر چه صیغه است؟ گفت: «اينطور نباشد كه هم از خدا بترسيد هم از آمريكا. هم از خدا بترسی هم از خطرِ پشت‏‌كردنِ‏ مردم... نه! فقط از خدا بترسيد!» بعد افزود:
«محمّدرضا شاه در بحبوحهٔ انقلاب اسلامى ايران، از ضياءالحق - رئيس جمهور پاكستان - خواست:
بين او و حضرت امام‏(ره) وساطت كند. وزير كابينهٔ‏ ضياءالحق به من (بهأالدّينى) گفت: به ضياء گفتم:
ايشان (امام) داستانش با بقيّه متفاوت است و كوتاه‏ نمى‌‏آيد. ضياءالحق گفت:
«تو تلاشت را بكن!» منِ وزير وارد قضيّه شدم. براى ديدار با امام به‏ نوفل‌‏لوشاتو رفتم و براى اينكه تَه دل امام را خالى كنم، گفتم: شاه كسى است كه ابرقدرت‌‏هاى عالم مثل‏ آمريكا و شوروى و چين‏(۲۴) از او حمايت مى‏‌كنند. لذا با او در نيفتيد! امام گفت: «آيا دنيا غير از ابرقدرت‏‌هايى كه گفتى، ابرقدرت‏ ديگرى هم دارد؟» گفتم:
«بله!» گفت: «کیست؟» گفتم: «خدا!» امام گفت: «آن خدا با ماست!»
بهاءالدّينى افزود: وقتى وزير مزبور اين حرف را به من زد، به يادِ داستان‏ موسى(ع)‏ افتادم. در ماجراى شكافتن رودِ نيل، پيروان اين پيامبر از عددِ زياد لشكريان‏ فرعون بيمناك شدند. قرآن در توصيفِ اين ماجرا مى‌‏گويد: فَلَمَّا تَرَأَى الْجَمْعَانِ قَالَ أَصْحَابُ مُوسَى اًّنَّا لَمُدْرَكُونَ... ترتیب ما داده‌شده است. موسی گفت: كَلاَّ اًّنَّ مَعِى رَبِّى سَيَهْدِّينِ(۲۵)... من پشتم به ابرقدرت دیگری گرم است!»
ببین! امام نگاهش به بالا بود. فقط كرشمهٔ‏ ساقى دلش را می‌برد. امام از آن دسته مردان خدا بود که ترکِ بِرکه‌ گفته بود تا در چشمهٔ خورشید دامن تر کند... تمرینش را نکردی دیگر... باید به جای درس‌های درجهٔ ۳ و ۴ می‌رفتی درس آیةالله وحيد خراسانى... به پیله‌چی می‌گفتی که برایت مشق‌های ميرزا كاظم‏ خوشنويس را بیاورد؛ تا خط‌های دیگر از چشمت بیفتد... نمی‌گویم به دریاچه تواضع نکن! بکن ولی زانوی تلمّذ زمین بزن در محضر دریا... اینجوری کم‌کم واشنگتن را روستا می‌بینی... طبق قانون نسبیّتِ انیشتینِ خدابیامرز، خدا از فرعون بزرگتر است!

والسّلام، رضا شیخ‌محمدی، اسفند ۹۶. تماس بگیرید: t.me/qom44


پاورقی‌ها:
۱. مائده: ۴    ۲. نساء: ۷۷     ۳. توبه: ۳۸    ۴. حدید: ۲۱     ۵. سعدی     ۶. عنکبوت: ۶۴
۷. عنکبوت: ۵۶.           ۸. یکی قطره باران ز ابری چکید - خجل شد چو پهنای دریا بدید / که جایی که دریاست من چیستم؟ - گر او هست حقا که من نیستم / چو خود را به چشم حقارت بدید - صدف در کنارش به جان پرورید / سپهرش به جایی رسانید کار - که شد نامور، لوءلوء شاهوار / بلندی از آن یافت کو پست شد - در نیستی کوفت تا هست شد (سعدی)
۹. حجرات: ۱۱           ۱۰. اسری: ۳۷
۱۱. اسری: ۳۷          ۱۲. نهج‌البلاغه، خطبهٔ همّام
۱۳. اذا أراد الله نشر فضیلةٍ طُوِیَت / أطاح لها لسانَ حسودٍ
۱۴. نهج‌البلاغه، نامهٔ ۵              ۱۵. سعدی
۱۶. طاووس را که رنگ و نگاری مر اوست خلق / تحسین کنند و او خجل از پای زشت خویش (سعدی)
۱۷. نهج‏‌البلاغه، خطبهٔ ۱۹۳. در ضمن در زمستان ۸۲ به كشف يك‏ رابطه‏‌ى رياضى‏‌گونه دست يافتم. احساس كردم جمع جبرى ميان‏ «عَظُمَ الْخالقُ فى أَنفسهِم» با آيه‌ی شريفه‏‌ى ۹۶ از سوره‏‌ى نحل: «مَا عِنْدَكُمْ يَنفَدُ وَ مَا عِنْدَ الله بَاقً» (هم: هوالباقی؛ هم آنچه نزد اوست، باقيست) مساوى است‏ با: «عَظُم فى ما عندَكَ رغبتُه» كه در دعاى كميل آمده است.
۱۸. قصص: ۷
۱۹. قصص: ۱۲. برداشت از كلام محسن قرائتى‏
۲۰. انعام: ۷۶ تا ۷۸           ۲۱. حافظ
۲۲. benkeisi
۲۳. حافظ
۲۴. در آن ايّام هُواكوفنگ رهبر چين به ايران سفر كرده و امام هم در واكنش به اين سفر فرموده بود: اينها آمدند و از روى خون جوانان ما رد شدند.
۲۵. شعراء: ۶۱ و ۶۲.
26. آهنگساز: مجيد وفادار، ترانه: بيژن ترقّى، خواننده: پوران. كه‏ مرحوم مادرم خيلى زمزمه مى‏كرد.
--------------------------------------
نسخه اصلی در زرنگار، عسل و مثل. تبدیل به تک‌نمادی و تکست و انتشار در کانال تلگرامیم در 96/12/15:
https://t.me/rSheikh/1549
کپی در بلاگ حاضر. اگر بعدا اینجا را ویرایش کردی، حاصل کار را در عسل و مثل با نسخه‌ی زرنگار تطبیق کن و افزوده‌های هر یک را در دیگری قرار ده!
= مطلب فوق قابلیت دارد با آیهء قرآن مناسبی افتتاح و اختتام یابد و تلاوت نطق‌اندرون شود؛ یا با آوازی پیش‌درآمد کنی و ختم نمایی تا آواز نطق‌اندرون گردد.


برچسب‌ها: عسل و مثل, شیخ صادق مرادی, تلاوت نطق‌اندرون, آواز نطق‌اندرون
 |+| نوشته شده در  شنبه نوزدهم اسفند ۱۳۹۶ساعت 11:35  توسط شیخ 02537832100  | 

https://t.me/rSheikh/1337

اتود«تلاوت نطق‌اندرون» رضا شیخ‌محمدی

۱. شروع با آیهٔ ذلك الکتاب لاریب فیه هدیً للمتقین... قبل از اینکه تلاوتم را تکمیل کنم، مکثی می‌کنم.
۲. قرآن آمده متقی بسازد. به قول قرائتی یارو چرک است که آمده حمام. این چه انتظاری که اگر متقی هستی، وارد گرمابهٔ قرآن شو؟
۳. منظور، تقوای ایده‌آل نیست. کثیف باش؛ ولی انگیزهٔ طهارت (یریدون أن یتطهروا) داشته باش. این «مایلم پاک شوم» را باید در دلت بنشانی؛ این فرشته را جای دیوِ «میخواهم چرک بمانم». حافظ‌گفتنی: دیو چو بیرون رود، فرشته درآید. خواستن، توانستن است.
۴. مردم سال ۵۷ از همان وقت که خواستند زیر یوغ نباشند، در واقغ دیو رفت. جلوه‌اش در دى‏ ماه آن سال رخ داد که روزنامه تیتر زد: شاه رفت. و میل به سپردن زمام به دست ولی‌فقیه بسی زودتر از دههٔ فجر رخ داد. نمادش «امام آمد» بود.
۵. ما حالا در تعویض برخی سمت‌ها در نظاممان، تعبیر دیو و فرشته را بکار می‌بریم؛ ولی شوخی است. همه خوبند و فرشته‌اند. یادمه یک شعر طنز سرودم؛ بعد از تعویض «حسن اعرابی» که معتقد بود دین روی سر ما! ولی چه ربطی داره به هنر؛ که جایش را در ریاست انجمن خوشنویسان قم داد به «علی رضائیان» از شهدای زندهٔ جنگ! قطعه‌ را وقتی براى احمد عبدالرضائى و مرحوم‏ محمدحسين رحمتى در ماشين خواندم، خدابیامرز رحمتى‏ خیلی خنديد:
«به جاى لشگر خنده سپاه گريه رسيد - زمان سينه‏‌زنى‌‏هاى صبح و شام آمد / وقایعی است كه در ذهن بنده زنده نمود - دوباره خاطرهٔ شاه رفت، امام آمد!»
۶. باید بخواهی که شاه نباشد، امام باشد. و همین مراد است از لزوم تخليهٔ باطن از امراض و تيرگى‌‏ها قبل از تحلیه به نور علم؛ خصوصاً كه گویند: علم نورى است كه قَذْف آن در قلب، توسّط خدا انجام مى‌‏شود.
در كتب اخلاقى مراحل‏ سه‌‏گانهٔ تخليه، تحليه و تجليه براى سالك در نظر گرفته شده كه بى‌‏شباهت به وضعيَّت خانه‌‏ها و چهارديوارى‌‏هاى مادّى نيست كه در آنها خانه‌‏تكانى‏ و گردگيرى، مُقدَّم بر تزيين و تعبيهٔ دكور و رنگ و لعاب است.
 كِى در آيد فرشته تا نكنى - ‏سگ ز در دور و صورت از ديوار؟ ترك‏ها گويند:
اِوينْ تَميسْ ساخْلا قُناق گَلُر / اُزونْ تميسْ ساخْلا اُلُمْ گَلُرْ!
خانه‏‌ات را تميز نگه دار مهمان مى‌‏آيد. خودت را پاكيزه نگه دار، مرگ مى‌‏آيد
‏گاه براى اجراى تزئيناتِ جديد، پیمانکار می‌‏گويد: تزئينات‏ قبلى را هم بايد جاكَن كنى. كاغذديوارى قبلى فرسوده‏ شده؛ مى‏‌خواهى «پتينه» كنى، كسى را بياور كاغذديوارى‌‏هاى قبلى را بكَند. ما هم كسى را بياوريم، دستمزد مى‌‏گيرد. يعنى قبلى‌‏ها‏ زمانى براى خود تزئين بوده و بابتش هزينه هم‏ كرده‏‌اى، الآن مزاحم است.
بنده ر.شيخ.م استاد آوازى‏ داشتم؛ حاج داود چاووشى که پيشش تلمّذ مى‌‏كردم. در خلال آموزش رديف آوازى، خاطراتى از استادش: «حميدرضا نوربخش» شاگرد خوب جناب شجریان نقل مى‌‏كرد.
در نيمهٔ خرداد ۸۰ نقل كرد كه نوربخش گفته بود: «از هنرجويى كه قبلاً آواز را پیش دیگران نصفه و نیمه آموخته و بعد به كلاس رديف آوازى ما می‌آید، بايد دوبله شهريّه‏ بگیریم! چون کلی بايد تلاش كنیم آموخته‏‌هاى ناقص قبلى را پاك کنیم؛ بعد درس‌‏هاى جديد بدهیم!»
حرف دقيقى است؛ مانند تفاوت ساختمان‌‏سازى در زمين باير با يك خانهٔ كلنگى‏. دومى زحمتش بیشتر است و ابتدا بايد آواربرداری کرد و بعد دست به تجديد بنا زد.
حجّ‏ةالإسلام مسعودى خمينى در خاطراتش که بندهٔ کاتب برای مرکز اسناد انقلاب اسلامی بازنویسی کردم و سال؟؟ منتشر شد، از مرحوم علاّمه طباطبائى‏ نقل مى‏‌كند: «در نجف بودم و مى‏‌خواستم بروم سفر. تمام‏ نوشته‌جاتم را در فلسفه و تفسير و علوم اجتماعى در شط ريختم؛ خلاص. خودم را از همهٔ موضوعات خالى‏ كردم. رفتم تا تمام مبانى فكرى و درسيم را از نو پايه‏‌ريزى كنم!»
یعنی ‏تيرگى و رذائل كه سهل است؛ گاه بايد نورانيّت‌‏هاى‏ دست دو و کاغذدیواری‌های دموده را زدود و دور ریخت!
۷. ‏يكى از شاگردان مرحوم آیةالله بهجت فومنى از ايشان‏ مى‏‌پرسد: «لعن مقدّم است يا صلوات؟» ايشان با اندكى مكث‏ مى‏‌فرمايد: «لعن!» و تقدّم تخليه بر تحليه را دليل آن ذكر مى‌‏كند و اين مصراع را هم مى‌‏خواند:
جاروب كن تو خانه سپس ميهمان طلب!
فيلم اين پرسش و پاسخ به يُمن بلوتوث، در گوشى‌‏هاى موبايل‏ تكثير شد و اول بار در زمستان ۹۲ رؤيت كردم.
در يكى از نوارهاى دكتر حسين الهى قمشه‌‏اى در بهمن ۹۲ شنيدم:
نظامى گنجوى در داستان «هفت پيكر» ذكر مى‌‏كند: وقتى بهرام گور عاشق نقش «هفت دختر» شد، ابتدا دستور ساختِ «هفت كوشك» را داد؛ چرا كه‏ دختر زيبا را نمى‌‏شد به كاروانسرا بياورد!» (کجای کتاب نظامی است؟؟)
مولانا در تأييدِ «آيينه شو جمال پرى‏‌طلعتان‏ طلب!» و «شست و شويى كن و آنگه به خرابات‏ خرام» (حافظ) مى‌‏گويد: اوّل اى جان دفع شرّ موش كن‏ - وانگهى در جمع گندم كوش كن‏! (وانگهان در جمع گندم جوش كن)

‏خراميدن در خرابات قبل از «شست‏ و شو» نافع‏ نيست. در كاسهٔ «ظلم» اگر شيرِ زلالِ قرآن هم‏ ریخته شود، خسارت‏‌افزاست. (لايزيدُ الظّالمينَ الا خسارااً؟؟).
شايد وجه اينكه علماى شيعه (بجز فيض‏ كاشانى و محمّدباقر سبزوارى) صِرف استفاده از مضمونِ خوب (مثل‏ اشعار و مراثى مذهبى و آيات قرآن و يادكردِ از خدا و بهشت) را موجب حِلّيَّت غنا نمى‌‏دانند، به‌تعبیر و تفسیر من، همين است‏ كه ظرفِ غنا، باطل (زور) است. ظلم و زور هم با هم‏ همسايه است (قرآن: ظلماً و زوراً؟؟). مُغنّى، ظالم است و لايزيد الظّالمينَ الا خسارا. باید برو د سراغِ ظرفِ ديگر و از خيرِ كاسهٔ غنا بگذرد.
از اينجا مى‌‏توان دقّت علماى شيعه را بالنّسبه به‏ عالمان اهل‌‏سنّت دید و به رخ کشید. فرقهٔ غيرحقّه به خيال خود پاكسازى‌شان را كرده‌‏اند؛ چون مى‌‏گويند: «غنا اگر با محرّمات بياميزد، حرام است!» در حالی که کافی نیست و ما را به خطا مى‏‌افکند؛ مثل اين مى‏‌ماند كه بگويى: «در ظرفِ ظلم اگر دروغ و ياوه بريزى، زيانبار است»... اما نه. اگر درون آدمی از ظلم تخلیه نشود، قرآن هم بریزی، تجلیه رخ نمی‌دهد. شيخ انصارى باید باشی تا بفهمی: محتوای خوب هم نمی‌تواند موسیقی را نجات دهد. شیخ اعظم مى‏‌گويد (متن مكاسب؟؟): چه بسا عارفِ اغواشده از سوى شيطان در حالى كه‏ گريه مى‏‌كند و توى حالِ خوش عرفانى رفته است، در حال ارتكاب کبیرهٔ غناست و خود خبر ندارد و «خويشتن را صاحب صنعِ حَسن پنداشتن» (مصراع شيخ، ترجمهٔ منظومِ «يحسبونَ أنّهم يُحسنون صُنعاً؟؟) بيچاره‏‌اش‏ كرده است. يعنى گريه در بسترِ غنا، تعالى‌‏بخش نيست. تكمله: اللّهم اغفر فيض كاشانى و محمّدباقر سبزوارى!
۸. آری؛ هدايت بايد در ظرف تقوا باشد.
ختم با آيه «ذلك الكتاب لاريب‏ فيه هدى للمتّقين»


برچسب‌ها: تلاوت نطق‌اندرون, عسل و مثل, امام خمینی, حسن اعرابی
 |+| نوشته شده در  یکشنبه بیست و یکم خرداد ۱۳۹۶ساعت 3:7  توسط شیخ 02537832100  | 
https://t.me/rSheikh/1326

اتود«تلاوتِ نطق‌اندرون»

۱. شروع جلسه با تلاوت آيهٔ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسي أَنْ يَکُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ... قبل از اينكه آيهٔ ۱۱ سوره حجرات را تكميل كنم، اينجا درنگى مى‏‌كنيم. قرآن از عيبجويى و عيب‏گويى‏ پرهيز مى‌‏دهد.
۲. سرت به كار خودت باشد. طوبى لمن شغل عيوبه‏ عن عيوب النّاس؟؟ خود را به نديدن و حمل فعل‏ مسلم به صحّت بزن. چه بسا شب توبه كرده باشد. خليفهٔ خدا باش و ستارالعيوب.
۳. آيا ستر عيب، ما را به دامچالهٔ دیگری نمى‏‌اندازد؟ باعث استمرارِ عيب در طرف مقابل نمى‌‏شود؟ اگر بينى و نابينا و چاه است، خاموش‌‏نشينى به سقوط نابينا در گودال و احياناً مرگش منجر نمى‌‏شود؟ جايگاه امر به معروف و نهى از منكر كجاست؟ واجبى كه اگر تعطيل شود، اخطار داده‌اند که بلا دامنگير جامعه‏ مى‌‏شود.
۴. پس سرت به كار خودت نباشد! عيبجو و عيب‏گو باش؛ منتها از راهش.
۵. يك راهش اين است كه عيبِ طرف را كادوپيچ كن‏ بهش بده. هم گفته‌ای و رسالت اصلاحيت را انجام داده‌اى؛ هم طرف دلخور نمی‌شود. (أهدى الىّ‏ عيوبى)... يكجور ذمّ شبيهِ مدح!... روش هنرمندانهٔ حسنین(ع) برای تذکر به پیرمردی که وضویش اشکال داشت.
۶. راه دومش اين است كه عيب را بگويى؛ ولى فی‌الفور با حُسنِ قويترى جارويش كنى و در واقع بعد از اظهار، استتارش كنى! به جاى اينكه بگويى: «شهيد رجايى، خیلی عالم و باسواد نیست!» بگویی: «عقلش از علمش بيشتر است.»
از مقام معظّم رهبرى سخنرانيى در ۹۶/۳/۱۵ ساگرد ارتحال امام(ره) از شبكهٔ قرآن پخش شد كه جنس‏ صداى رهبر نشان مى‏‌داد مربوط به دورهٔ جوانى‏ ايشان است. معظم‌له داشتند خاطرات مربوط به دوره‏ تحصيلشان را نقل مى‌‏كردند. عنوان فرمودند: سال ۱۳۳۶؟؟ در قم در درس خارج امام حاضر شدم. ايشان‏ دو نوبت صبح و بعد از ظهر از منزلشان در يخچال‌‏قاضى مى‌‏آمدند مسجد سلماسى درس خارج فقه و اصول مى‏‌گفتند. منتها برخلاف برخى علما (اسم‏ يكى از علما را بردند) كه قبل و بعد از درس با طلبه‏‌ها خوش و بش مى‌‏كردند، امام اصلاً عادتش اين‏ نبود. خيلى بى‌‏سروصدا مى‌‏آمدند و مى‏‌رفتند. به نظر مى‌‏رسيد طلبه‌‏ها نبايد از استادى كه «سرد» برخورد مى‌‏كند، خوششان‏ بيايد؛ اما برعكس، خيلى از امام استقبال شد.
از كلام مقام معظم رهبرى اين روش را آموختم كه‏ می‌توان تحت‌‏الشعاعِ یک حسنِ قويتر، «سردىِ رابطه» را که وصف مثبتی نیست، به يك شخصيت بزرگ نسبت داد.
۷. اگر اين روش‌‏ها را ياد بگيريم، مى‌‏توانیم بدون كتمان و ستر و بدون افتادن به دام‏ آفات، از ضعف‌ها یاد كنیم.
كسى كه روشِ كادوپيچ‏‌كردنِ‏ نقائص ديگران را بلد نيست، بهتر است از خيرِ عيبگويى و عيبجويى بگذرد و مشكل درست نكند. مراتب امر به معروف و نهى از منكر ناظر به همين است كه لزومى ندارد هر كس از هر منكرى نهى كند. قرآن در جاهاى مختلف از زوم‌کردن بر کاستی‌های دیگران خصوصاً اگر رنگ تمسخر بگیرد، پرهیز داده است؛ از جمله در سورهٔ حجرات آیهٔ ۱۱... آيه را ناقص تلاوت كردم. كاملش‏ مى‌‏كنم و التماس دعا: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسي أَنْ يَکُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسي أَنْ يَکُنَّ...


برچسب‌ها: تلاوت نطق‌اندرون, امام خمینی, مقام معظم رهبری, قرآن
 |+| نوشته شده در  دوشنبه پانزدهم خرداد ۱۳۹۶ساعت 21:52  توسط شیخ 02537832100  | 
فولدر حاوی ۵ فیلم:

http://mediafire.com/folder/j78itioqi7dnq/6803

انتشار در بلاگ تاکندی:

 http://takandi.blogfa.com/post/47

انتشار در کانال تلگرامیم:

https://t.me/rSheikh/1321

 


برچسب‌ها: قزوین, تاکندی, امام خمینی, مسجدالنبی قزوین
 |+| نوشته شده در  یکشنبه چهاردهم خرداد ۱۳۹۶ساعت 18:56  توسط شیخ 02537832100  | 
https://t.me/rSheikh/1321

~یک دقیقه


برچسب‌ها: امام خمینی
 |+| نوشته شده در  یکشنبه چهاردهم خرداد ۱۳۹۶ساعت 14:13  توسط شیخ 02537832100  | 
http://ax.blogfa.com/post/74


برچسب‌ها: امام خمینی
 |+| نوشته شده در  یکشنبه چهاردهم خرداد ۱۳۹۶ساعت 14:6  توسط شیخ 02537832100  | 

دریافت فایل صوتی: از پرشینگیگ: اینجا / از پیکوفایل: اینجا
به نام او که هر چیزی را جفت آفرید. ذاریات: 49.
میگن: موشک جواب موشک!... این شعار در دهۀ 60 خواستۀ مردم از مسئولین نظام بود. مقطعی بود موسوم به جنگ شهرها که صدّام بی‌مهابا حتی تهران و قم رو موشک‌باران کرد. تصوّر بعضی‌ها این بود که مقابله به مثل جایز نیست؛ در حالی که به قول علی(ع): رُدّوا الحجرَ من حیث جاء (نهج‌البلاغه، حکمت 314). سنگ رو باید به همونجایی که ازش پرتاب شده، برگرداند؛ چون به قول حضرت: فانّ الشرّ لایَدفَعُهُ الا الشرّ. شر را جز شر دفع نمی‌کند.
لذا مردم با شعار «موشک جواب موشک» از امام خواستند که به قول خارجی‌ها: سکّۀ طرف را به خودش بپردازند: to pay someone bak in his own coin.
امام هم با اتّکا به آیۀ شریفۀ «فَمنِ اعتَدی علیکُم فاعتدوا علیه بمثلِ ما اعتدی علیکم» اجازۀ تلافی را صادر کردند: زدی ضربتی، ضربتی نوش کن. تعدّی جواب تعدّی.
امام صادق علیه السلام می‌فرماید: اگر عقرب قصد گزیدن ما رو بکنه، کفشمون رو برای مقابله آماده کردیم. کلوخ‌انداز را پاداش سنگ است.
بد نیست بدانید که آیۀ تعدّی در برابر تعدی: بقره: 194 از آیۀ اشدّاءُ علی الکفّار: فتح: 29 قویتره؛ چون حدّ شدت به خرج دادن رو هم مشخّص کرده. میگه خشونت خودت رو بر اساس خشونت خصم تنظیم کن.
گفتنی است که قرآن، حقّ تلافی‌کردن رو حتّی برای دشمن، مسلّم دونسته. میگه: اگه به دشمنان فحش بدید، طبیعیه که مقابله به مثل می‌کنند. و لاتسُبّوا الّذین یَدعون من دونِ الله، فیسُبّوا الله. انعام: 108. نگید تا اونها هم خدا رو سب نکنند.
در خصوص زخم شمشیر هم فرموده: ان یَمسَسکُم قرحٌ فقد مَسّ القومَ قرحٌ مثلُه. آل‌عمران: 140 یعنی: آسیب در برابر آسیب. اونا زدند شمام زدید؛ چیزی که عوض داره گله نداره. یا: اِن تکونوا تألَمون فانّهم یألمونَ کما تألمون. نساء: 104. درد جواب درد. این به اون در.
البته گفته توی بازی «فحش جواب فحش» وارد نشید. معلومه زخم زبان، کاریتر از زخم شمشیره و گرچه فرصت تلافی دارید، ولی نمیرزه. ولی در کل از نگاه قرآن هم مسلّمه که جواب های هویه... ترکها میگن: چالما آقاج قاپُنی؛ چالـُــلّر دمیر قاپُنی... در چوبی رو نزن؛ تا در آهنیت رو نزنن... انگشت مکن رنجه به درکوفتن کس / تا کس نکند رنجه به درکوفتنت مشت.
یا میگه: تا ستمگر نزند لطمه به بازار تو را / ای ستم‌پیشه مزن لطمه به بازار کسی.
جالبه قرآن در بحث قصاص، اسامی چند عضو بدن رو مقابل هم قرار داده: جان به تلافی جان: النّفسُ بالنّفس / چشم عوض چشم: العینُ بالعین / بینی در تقاصِ بینی: ألأنفُ بالأنف، گوش به جبران گوش: ألأذُنُ بالأذُن، دندان مقابل دندان: السنُّ بالسنّ... مائده: 45... یعنی هر لطمه‌ای خوردی همونجور تلافی کن. یعنی در مبارزه باید مشابه‌‌آوری کرد. وقتی دشمن در میدان جنگ رجز میخونه که: اُعلُ هُبل. بت ما زنده باد... پیامبر فرمود: به همون وزن و قافیه بگید: أللهُ أعلی و أجل... خدا برتره...
اگر دشمن با زرق و برق پیش آمد، دیگه نباید با شعار و شمشیر باهاش نبرد کرد: دلایل قوی باید و معنوی: لذا سلیمان نبی که درود حق بر او، در دیدارش با بلقیس، تالار زیبایی با کف‌پوش آینه تدارک میکنه: «صَرحٌ مُمرّدٌ من قَواریر»: نمل: 44... و تا جایی در فن‌آوری پیش میره که ملکۀ صاحب‌جاه، فریب میخوره و آن سرسرا را «آبگیر» می‌پندارد. دامنشو بلند میکنه که خیس نشه و خیط میشه؛ چون آبی در کار نیست: حَسِبَتهُ لُجّةً و کَشَفَت عَن ساقیها.... و وقتی بلقیس میگه: أسلَمتُ مع سلیمان، یعنی: دستام بالا! صحنه‌آرایی سلیمان برنده شد.
پس دکور مقابل دکور... حتی اندیشه باید جواب اندیشه باشه: لذا در عهد ادبیّات غنی عرب، معجزۀ مکتوب و ادیبانه نازل شد؛ یعنی قرآن... البته اگر دشمن به اسم رمان، به مقدّسات اهانت کرد، خب این دیگه جوابش رمان نیست. لذا امام خمینی رحمت الله علیه فرمان به قتل سلمان رشدی داد؛ اما در کل اصل مسلّم اینه که هر چیز را باید با مشابهش تلافی کرد: تعدّی در برابر تعدّی، کفش در جواب عقرب، سنگ در پاسخ کلوخ، زخم به جبران زخم، اعضای بدن به تقاص اعضای بدن، رَجز با رَجز، آبگیرنما در جواب دکوراسیون طاغوتی، اندیشه در برابر اندیشه و موشک جواب موشک! عرضم تمام!


برچسب‌ها: رادیو معارف, عسل و مثل, امام علی, نهج‌البلاغه
 |+| نوشته شده در  یکشنبه نوزدهم مهر ۱۳۹۴ساعت 21:16  توسط شیخ 02537832100  | 

در شمار خزعبلات، سرودن در باب عُشوق‌‏الأرضيّه(1) باشد. هم از اين رو برخى حضرات دستارپيچ، به جِد از ناظمانى كه خاتونى در مركز نهند و توصيف خال و لبْ يا انار مُستتر در ميان پيرهن نمايند، تبرّى كنند.
 يكى از مخالفان سختْسر عشوق‌‏الأرضيّه را گفتم:
«دست كم آن عارف روشن‌‏ضمير كه شعر موزون و مقفّاى انقلاب سروديدن كرد، خود دّر سُرايش اشعار نغز و پرمغزش يد طولى‏ بود و در اين باب از تعابيرى بهره‏جوييدن فرمود كه صبغه‏ى غزليّات لسان‏الغيبش هست و بر واژگان و آرايه‏هايى كه دستاويز شعراى مايل به طرح ميول‏الأرضيه هست، مبتنى و متّكى است.» شيخ فرمود:
«حرف خودمونو بزنيم!» ديگرگاه گفتمش:
«دانى اين بيت از شيخنا البهايى است كه صمديّه‌‏اش در حوزاّت علميّه تدريس گردد؟:
بى‏وفا نگار من! مى‏كند به كار من‏ /  عشوه‏‌هاى زير لب، خنده‏هاى پنهانى‏»؟
فرمود:
«از كجا كه اين امتحان الهى نباشد كه حضرت حق اينگونه كلمات باطل بر دهان اهل حق نهد تا تشخيصيدن كند كه چه كس دلش از بهر آن قيلى‏ويلى رود؟ كه ابليس داند كه مؤمنِ واجد ريش و پشم، عمراً از پى شادمهر عقيلى(2) نرود اما از پى شاعر متهجّد، چرا.
و بنده اگر در دل خشنود گردد كه سَبيل گناه باز گردد، خداى تعالى يك صفر ميان تهى به چه بزرگى كه اِورست از ميان سولاخش به دنده‏ى پنج گذرد، در كارنامه‏اش نهد و تيپايى غيبى حوالتش فرمايد كه هفت جدّش را كفايت كند!» ناليدم:
 «مگر گوى سبقت در حزب‏اّللّهيّت.! از حضرت حق ربوده‏ايد!» فرمود:
«نِى! نستعيذُ باللَّه!» گفتم:
«پس، از مصحف حضرت حق در باب عشق يوسف و زليخا الگو گيريد! نيز از تزئين عشق به نسوان در نزد رجال. زانچه حق آراست، كى تانيد رَسْت؟» فرمود:
«حال كه گفتى، بشنو تا بگويم. نه مگر همان حضرت حق، كلمۀ عشق را از سر مسئله‏دار بودنش بدون نقطه‏ى شين در مُصحف خويش به‏كار برده؟! به شكلِ عسق!» گفتم:
«ولى به هر حال به‏كار بردّه و با اين وصف، اينگونه نيست كه: حرف عشق در دفتر نباشد! بلكه باشد و در پيشانى سوره‏اى هم باشد و بسا كه ترفندى هم باشد كه مُصحفْ از اداره‏ى ارشاد، مجوّز بگيرد؛ لاغير!
ا.ِنْ هِىَ الاّ فتنتُه و هو خيرالماكرين!»

پی نویس:
1.  عشق زمینی
2. از خوانندگان پاپ خوان معاصر

برگرفته از کتاب عسل و مثل / تاءلیف شیخ و پدرش / صفحهء ۶۰۷
لینک تصویر صفحهء مزبور از کتاب عسل و مثل:
‎http://www.facebook.com/photo.php?pid=1952506&l=48bc778ec4&id=1535356348‎


برچسب‌ها: عسل و مثل, قرآن, شیخ بهایی, حافظ
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه بیست و نهم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 21:7  توسط شیخ 02537832100  | 
  بالا