http://t.me/rSheikh/1341
یک پژوهش جامع در خصوص «محرومیّتهای انسان» و راه برخورد با آنها. نسخهای شفابخش که سعی کردم موردی را از قلم نیندازم. با این حال در بخش نظرات، شنوندهٔ دیدگاههای شما هستم.
💖 مقدّمه: در فرهنگ ما دعای معروفی رایج است: «خدایا! به داده و ندادهات شکر!»... جملهایست واقعگرايانه با اشاره به برخوردارىهاى انسان و محروميّتهايش. انسان هرقدر هم دارا و توانا باشد، از چيزهايى محروم است. بشر با نقص و كاستى دست به گريبان است. چه كند؟
پاسخ: محروميّتها چهار وضعيت دارند:
۱. برخى محروميّتها قابل زدودن است.
۲. با برخى محروميّتها مىتوان براى نيل به برخورداری، فرصتسازى كرد.
۳. برخى محروميّتها خودخواستهاند.
۴. برخى محروميّتها، هموزن يا سنگينترش به انسان امتياز دادهاند.
♦ وضعيت اوّل: محروميّتِ قابل زدودن
بعضی چیزها را نداری؟ خب سعی را برای همین روزها گذاشتهاند. هم عقلا هم دین توصیه کرده به كسب روزى حلال و تلاش براى محروميّتزدايى از دیگران و خويش. ظاهراً منافاتی بین قناعت و خواستنِ ازديادِ رزق حلال از خدا نیست تعبیرِ «وَسّعْ علىَّ من حلالِ رزقك» از دعاى سمات هنوز زنگش در گوشم است كه پدرم تاکندی در دههٔ ۵۰، عصر جمعهها در منزل قم براى مادرم و ما بچهها مىخواند.
در روایات، خانهٔ وسيع و مرکب رهوار از سعادتهای مرد شمرده شده. یعنی نداری، برو با قرض و قوله و جانکَنش تهیه کن. تو خلیفةاللهی! يكى از وظايفت در اينكه به دنيا آمدهاي، آبادی زمين است: واستعمركم فيها، آیهٔ؟؟ در سایهٔ عمران محرومیتها کم میشود.
در حديث، لعنت فرستاده شده به كسى كه نمىدانم زمين كشاورزى و فلان و بهمان دارد و در فقر بسر مىبرد و دست به تحول نمىزند. آدرس؟
استحبابِ تجارت؟
مال در قرآن «خير» ناميده شده. كيمياى سعادت میگوید: آیا خیر، شر است؟
پس بر تو باد تلاش براى تغيير وضعيت موجود و بدان دست روى دست بگذاری، سرنوشت مادی و معنویت رو به بهبودی نخواهد گذاشت: إنّ اللهَ لايغيّر ما بقوم حتى يغيّروا ما بأنفسهم.
نهفقط کرختی و تنبلی و خانهنشینی و فراخی مقعد نبايد فرد را به رضایت به وضع موجود بکشاند؛ که حتی اعتقاد به توکل و توسل و قضا و قدر. پیش به سوی کار و كارآفرينى و الگوگیری از بىبضاعتان به نان شب محتاجی که با تدبير و برنامهريزى و صبر، ميلياردر شدند. این جمله را قاب کن بزن بالای سرت که اگر افليج مادرزاد بودى، اما در المپيك دو و ميدانى نفر اول نشدى، خودت را ملامت كن! دیوار خانهات را پر کن از کلمات حرکتبخش بزرگان. امام علی(ع) مىگويد در جنگها آنقدر پايمردى نشان داديم كه بهقول پایینشهریای ما روی خدا کم شد! تعبیر علی(ع) این است: فلمّا رأى الله صبرَنا... باید روشن کنی اون کسی که دین را غلط بهش گزارش کردهاند و وصفش کرده به افیون تودهها. دینی که جهاد دارد و مجاهدانش آنسان خودشان را جر دادند، کجا مخدّر است؟ تازه فقهایش هم که متهم به ابتلا به باد فتق از فرط بیتحرکی میشوند، برای فهم دین به آب و آتش میزنند؛ صد رحمت به بودن در جبههٔ نبرد. لذا شیخ اعظم در تصویر سختی تفقّه در دین میگوید: «الأجتهاد أشق من طول الجهاد». بگرد ببین کجا گفته؟؟... لذا هی نگو محرومم، محرومم، آستین همت بالا بزن از خودت محرومیتزدایی کن!... و تازه:
♦ وضعيّت دوم: تبديل تهديد به فرصت
اگر زرنگ باشی، با برخى محروميّتها مىتوانی فرصتسازى كرد؛ یعنی همان تبدیل تهدید به فرصت.
این اصطلاح از کی وارد وارد محاورات ما شد؟
در اواخر دههٔ ۸۰ شمسى و اوايل دههٔ ۹۰ كه تحريمهاى آمريكا عليه ايران به خاطر اصرار بزرگان مملکت در استفاده از حقّ صلحآميز غنىسازى هستهاى بالا گرفت، اصطلاح «تبديلِ تهديد به فرصت» اوّل بار انگار از سوى سعيد آقای جليلى (سمت وقت؟) استفاده شد؛ با اين كاركرد كه ما نهتنها نبايد جا بزنیم كه بايد از محدودیّت، براى خوداتّكايى و ارتقاى دانش استفاده كنیم. عملاً هم چنين شد و...؟؟
واقعيّت اين است كه تبدیل تهدید به فرصت اصطلاحش جدید است؛ ولی امری باستانی است. نخستين كسى كه از این شگرد استفاده كرد و عدو را سبب خير قرار داد، میدانی کیست؟ خود خدا! انسان هم که نمایندهٔ خداست، باید رفتار خدا را تقلید کند. حكمِ نمایندگی انسان را كه خدا زيرش را توشیح كرده، اين است: «انا جعلناك خليفةً فى الأرض»؟؟ برو در روى زمين! براى چه کاری؟ اولاً تو مستعمرهٔ منى! واستعمركم فيها؟؟ من کار و زندگی دارم. تو جای من برو زمين را آباد كن. وظیفهٔ دومت هم این است: تخلّقوا باخلاق الله. به من تقرّب بجوى تا بيشترين شباهت را به من بيابى. زور بزن مثل من حليم و ستّارالعيوب باشی! تلاش کن در «دو پيچ خطرناك عدل» (پرهيز از حقكشى در برخورد با بدى در جعبهٔ خوبى و خوبى در باكس بدى که در سخنرانی مستقلی بنده ر.شیخ.م بازش کردهام) مثل من خدا رفتار كن. بهطور خلاصه: سنّت من خدا در خطبه ۱۵۸ نهجالبلاغه اين است:
ان الله يحب العبد و يبغض عمله و يحبّ العمل و يبغض عمله. تو هم مثل من شو و در عین تبری از یزید از شعرش تمجيد كن و در عین تولای خواجه ربيع انتقادش نما.
و مثل منِ خدا باش در وقتى که ازت چيزى مىخوان. هم اجابت کن و افزون بر آن «شيرينى» هم بده:
در قصهٔ ايوب كه به من خدا گفت: مسّنى الضر. ما هم: كشَفنا، هم: مثلهم معهم!
توی خلیفةالله هم وقتى وام مىگيرى و مىپردازى، چيزى اضافه بده؛ نه اينكه مثل شيخمحمدى باشى كه خانمش در ۹۶/۳ اعتراض داشت كه هر چى ازش مىخواستيم، يه چيزى كم مىكرد مىداد! مىگفتيم يك كيلو گوشت بگير! مىگفت: حالا فعلاً ۳۰۰ گرم مىگيرم؛ در حالى كه بايد دو كيلو مىآورد خانه. در حالی که خدا نعمتهای بهشتی و حور و قصور را میریزد زیر پای بنده: و لدينا مزيد؟؟
و مثل من خدا باش ای بشر! كاردستى بساز با موادّ اوّليهٔ نازل! انسان را كه اشرف مخلوقات است، مىتوانستم با طلا بسازم؛ اما با مايع نجس و جهندهٔ بدبو و عفنى که خروجش آنقدر در مرد، تیرگی روح میآورد که با غسل باید این غبار را از خودش زائل کند، ساختم: ماءٍ دافق. و با خاک که چیز پیشپاافتادهای است. چيز سعدی میگه از خاک کمتریم. چیز زياد از حد و کمارزش را به ريگ تشبيه مىكنند. مىگويند: مثل ريگ ريخته زمين.
انسانِ مُكرَّم و مفضُّل را با موادّ خامِ پست ساختم. تو هم خليفهٔ من باش و از من ياد بگير! مثل كمپانى بنز آلمان باش و بنز آخرینسیستم بساز با سوخت گازوئيل. نمونهاش را مرحوم «بانكى» دوستِ تاكندى باباى شيخ كه در آلمان فرشفروشى داشت، با خودش آورده بود قزوین. شیخ فیلم گرفته. سازندهٔ آن بنز، بيشتر خليفه من خداست؛ تا آن رماننویسی که مواد خام و موضوعات متعالی را دستمایهٔ هنرش قرار میدهد.
ماشين با سوختِ بنزينِ سوپر بسازی که هنر نیست؛ مثل «حسین منزوی» دختر خوشگلی را کنار دریا ببینی؛ بعد بسرایی: «دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست - آنجا که دل باید به دریا زد، همینجاست»... البته بعدا شعر به یاد میماند و پشتصحنه خیر. لذا شیخ سرلک میآید اسحار رمضان ۹۶ برنامهٔ زندهٔ شبکهٔ ۱ لابلای صحبتش میخواند: «آنجا که دل باید به دریا زد، همینجاست». آقا این بنز چندمیلیونی، استارتش چشم چرانی بوده.
خودِ شيخ گاه با فحش و فضيحت، عسل و مثل مىسازد. او خليفهتر است! محمدرضا كلهر خوشنويس خوب قاجار با كلمه «زنقحبه» سياهمشق نوشته. ميرزا غلامرضا اصفهانى با تعبيرِ «كونِ خر» كه سعدى شعرش را گفته، تابلوی فاخر نستعلیق خلق کرده. درويش عبدالمجيد طالقانى با مضمونِ مربوط به اينكه پسر خوشگلى را در اصفهان بردم زيرِ پل، شكستهنستعليق چشمنواز تحرير كرده كه در مرقّعات چاپ شده؛ آدرسش را از «ناصر طاووسى» بپرس!
و مثل من خدا گاهی نرو عبادتگاه! در فیلم سینمایی «زوربای یونانی»، 1964 در دقیقهء 76 زوربا (آنتونی کوئین) از رئیسش که زنگریز است، میخواهد که برود با ایرنه پاپاس که بیوهء تنهایی است، بخوابد! مرد میگوید: میخواهم بروم کلیسا! زوربا میگوید: «اگر خدا راه تو را میرفت، دیگر کریسمس در کار نبود. اون نرفت کلیسا و رفت پیش مریم! و مسیح متولد شد!»
و مثل من لجباز باش! من اگر كافرى در پى اِطفاى نورم باشد، نه تنها وقتى پف كند، از نورم محافظت مىكنم و «انّا له لحافظون» كه کاری میکنم طرف، ريشش هم بسوزد تا دیگر از این غلطها نکند و حتی به كورى چشمش (ولو كَرِه الكافرون) لجبازانه شدّتِ نورم را بالاتر هم مىبرم! (والله مُتمُ نوره).
برخى پيروانم در صدر اسلام اين لجبازى را از من ارث بردند. به بعضى از آنها گفته مىشد: ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم. استکبار، لابی تشکیل داده. کوتاه بیایید! اینجوری میگفتند بلکه ته دل مسلمانان را خالى كنند كه از نقشهٔ دشمن بترسند. مسلمانان، نه كه ترتيب اثر نمىدادند كه با لجبازى ايمانش را زيادتر هم مىكردند. فزادهم ايماناً! آلعمران: ۱۷۳. شیخ هم اینجوری است. دنبال سرعتدهی به کارش با لجاجت است.
و عين منِ خدا منتظر باش روى موجِ فسق و فجورِ آدمهاى پليد، كارَت را پيش ببرى! یعنی تدبیری بیندیشی که کار آنها به ضرر خودشان تمام شود. اینجوری دو فایده دارد: هم کارت پیش رفته؛ هم بیشتر جگرشان را آتش زدهای از خشم. و میتوانی بگويى: موتوا بغيظكم! به قول شهيد بهشتى خطاب به آمريكا: از دست ما عصبانى باش! و از اين عصبانيّت بمير!... من خدا روشم این است. امام خمينى(ره) هم در كتاب كشفالأسرارش آورده: لايزال يُؤيِّدُ الله دينَهُ بِيَدِ الْفاسقِ الْفاجِر! خدا کار یک روز و دو روزش نیست. مدام دينش را به دست افرادِ فاسق و فاجر تقويت مىكند! شاید تصویب کاپیتولاسیون نبود، حالاحالاها انقلاب پیروز نمیشد.
اگر دفعاللهِ الناس بعضهم ببعض نبود، صومعهها و مساجد نابود میشد. یزید، بخودش فکر کرد حسینکُش است؛ در عمل عکسش رقم خورد.
در شهريور ۶۶ از زبان سخنرانى به نام محموديان در حسينه آیةالله نجفى مرعشى در قم شنيدم:
«امكان تشكيل مجلس باشكوهى در شام كه امام سجّاد(ع) بتواند در آن به ايرادِ خطبه معجزهگونهاش بپردازد، از سوى خود امام فراهم نبود. يزيد ناخواسته متكفّل ترتيب و تشكيل اين مجلس شد؛ ولى بهرهاش را امام چهارم برد و ایشان موجسواری کرد.»
شاعر بر اين باور است كه اگر خدا بخواهد فضيلتِ پنهانى را كه در وجود كسى مخفى شده و او خود مايل به افشاى آن نيست، سرِ زبانها بيندازد، آدم حسود را قلقلک میدهد که از آن فرد نيكوخصال بدگویی کن! حسدورزى حسود، به جاى سودرسانى به حال حاسد، به نفعِ فرد صاحب فضيلت تمام مىشود و حسود به رايگان، تبليغِ فضلِ فاضل را میکند:
اذا أَرادَ اللهُ نشرَ فضيلَْةٍ - طُوِيَتْ أَتاحَ لها لسانَ حسود. لذا به قول حافظ:
غمناك نبايد بود از طعنِ حسود اى دل! -شايد كه چو وا بينى، خيرِ تو در اين باشد
به قول صائب تبريزى:
مىتوان ديدن ز چشم عيبجويان عيب خويش - تا ميسَّر مىشود - زنهار! - بىدشمن مباش!
حقير کاتب و بایگان: ر.شيخ.م در برنامهٔ «مسابقهٔ تلفنى» شبكهٔ ۵ تلويزيون در ۸۲/۱۲ از آقاى يحيوى - مجرى برنامه - شنيدم كه در قابوسنامه آمده:
هر كه را دشمنى نباشد، بىقدر و بها باشد!
در زمستان ۸۶ از دوست خوشنويسم امير عاملى به نقل از ثقفى - پدرخانمش - شنيدم:
«اگر نقدِ نقّاد در حُكم يك اُردنگى باشد، هر اُردنگى حدّاقل نيممتر انسان را جلو مىاندازد!»
فاسق و فاجرى به نام محمدرضا پهلوى به درج مقالهٔ رشيدىمطلق در روزنامهٔ اطلاعات در سال ۵۶ فرمان مىدهد. این اردنگی برپايى جمهورى اسلامى را جلو میاندازد!
در جايى اين تعبير را شنيدم كه انسان زرنگ با سنگهايى كه دشمن از سر خصومت و دشمنى به سمتش پرتاب مىكند، خانه میسازد. در قرآن مىخوانيم: يحسب انّ مالَه أخلده؟؟ انسان گمان مىكند مالش موجب جاودانگيش مىشود. اين شيوه معروف قرائت آيه است. حال اگر مالَهُ را «ما لَهُ» بخوانيم، معنايش اين مىشود كه انسان تصور مىكند آنچه به نفع اوست، موجب جاودانگيش مىشود. در حالى كه گاه آنچه به ضرر انسان است و آدمى به سختى و با هزينهكردن و تضرّر به دستش مىآورد، برايش سودزاست (لها ما كَسَبَت؟؟) و موجب خلودش مىشود؛ «شفا بايدت، داروى تلخ نوش» (الزاماً همهٔ شيرينها به سود انسان نيست و عليها ما اكتسبت؟؟ به ضرر اوست آنچه كه با خوشى و راحتى و بىدردسر به دست آورد) گاه «ما عليه» (آنچه به ظاهر عليه اوست) مىتواند به اخلادش بينجامد.
گفتنی است:
استفاده از تكنيك تبدیل تهدید به فرصت، عرصههای مختلفی دارد.
۱. اختیار انسان در دل جبر آفرینش، خود جلوهای از تبدیل تهدید به فرصت است. زندگی محدود و قصیر است؛ اما با تدبیر (صدقه اضعاف مضاعفه ثواب دارد) میتوان راحت طویلی برای خود در قیامت رقم زد. نیز نقشهای بازماندهٔ هنری.
۲. استفاده از ادبیات و هنر در عصر اختناق و بگیروببند، فرصتسازی در دل محدودیت است. به این سعر بنگرید که بدون ذكر اسمِ حاكم در دوره خفقانِ؟؟ سروده شده:
شعر مهدى اخوان ثالث:... سنگى كه بايد از اين سويم به آن سويم بگرداند؟؟
گاه حضور شگرد تبدیل تهدید به فرصت را در جایی داریم که سروکارمان با دشمن اصطلاحی نیست. مگر متولیان ارشاد، خصم هنرمندانند؟ خیر. حتی ممیّزیهایشان، اجرای قانون است؛ در عین حال هنرمندان زبر و زرنگ میتوانند با ابداع گونههای تازهای از بیان هنری، مانعتراشیها را دور بزنند!
بهزعم من آنقدر راه تازه سر راه هنرمند قرار دارد که كمبود فضا و شرايط براى كار و وجود محدوديّتها بهانهٔ بىعملى نیست. با توسّل به كنايه و استعاره و تقويت شيوههاى درپردهگويى و بعضاً «دورزدنِ محدوديّتهاى رسانهاى» كه نمونههايش را ذكر خواهم كرد، میتوان جلوهٔ ديگرى از نبوغ خود را به منصهٔ ظهور گذارد و در واقع به شيوهٔ «حسن پلكى» با محروميّتها كنار آمد.(۱)
خوشم آمد که در فيلم «هنرپيشه» محسن مخلمباف اين بازى را از «اكبر عبدى» مىگيرد كه در ريسپشنِ هتل؟؟ كه با خانمش (معتمدآریا) آمده شب بماند؟؟ انگشتش را مىزند استامپ و مىزند روى اثر انگشت همسرش و یم معنای جنسی را تداعی میکند!
- کلاهگیس در فیلم کیانوش عیاری؟؟
- در برخی دورههای انتخابات در جمهوری اسلامی از سوی برخی مخالفان، عنوان شد که رأی دهید؛ اما رأی معناداری که نوعی تبدیل تهدید به فرصت است. مثلا با رأیدادن به خاتمی در ۲ خرداد ۷۶ گرچه حضورتان تأیید برگزارکنندگان است (پس ساز و کار نظام را قبول دارید که شرکت میکنید) اما از همین رخنه وارد شوید. برای اینکه نشان دهید به ناطقنوری که گویی کاندیدای ارزشمداران است، رأی نمیدهید، به خاتمی (که در واقع او را هم قبول ندارید) رأی دهید تا مخالفتتان با ارزشیها اینجوری بزند بیرون.
ديگر فيشهای تبدیل تهدید به فرصت:
۱. در بين قاريان خوشالحان مصرى مرحوم «شيخ عبدالعزيز حصّان» نَفَس كمى دارد. اما اجازه نداده است اين نارسائى خودنمايى كند؛ بلكه با انتخاب آياتِ كوتاه يا تقطيعِ آيههاى بلند به بخشهاى معنادار و استفاده از نغمات پيچيده و موسيقى متنوّع، شاهكار آفريده و نقص خودش را نه تنها پوشانده كه به قوّت تبديل كرده است.
۲. دوست تبريزيم محمدرضا باقى در ۹۴/۲ مىگفت: يك جودوكار اهل كشور؟؟ دچار ضايعهٔ جسمىِ كوتاهبودنِ يكى از پاهايش بوده و به نظر مىرسيده بايد در مسابقه شركت نكند يا از رده خارج شود. وى با تمرين و ممارست و خلاقيّت همين كاستى را به قوّت تبديل كرد و پيروز مسابقه شد. تحقيق شود؟؟
۳. نقص عضو در بعضىها نه تنها آنها را از پا در نياورده كه حتى اسباب ارتزاقشان شده!
به نادانان چنان روزى رسانم - كه صد دانا در آن حيران بمانند!
گاه معلولها در مالافزايى موفقترند نسبت به افراد سالم و حتى هنرمندى كه به ظاهر از هر انگشتشان هنرى مىبارد. گاه مثل سعدى تصوّر مىكنيم که فلان فرد سالم و قوی، هر انگشتش كليدى است براى گشودن قفلِ روزى:
بود مرد هنرور را هر انگشت - كليدى بهر قفل رزق در مشت
اما در عمل مىبينيم كه نه بابا! هشتش گرو نُهش است و همهكاره هيچكاره است. از اون ور مىبينيم يك نفر در اعضايش نقص و عيبى هست. مىگوييم خدايا! چرا پا و دست سالم به اين فرد ندادی؟ اما تحقيق مىكنيم مىبينيم همان نقص و كاستى از قضا تأمينكنندهٔ رزق و روزى اوست. بهقول شاعر:
بسا شكست كز او كارها دست شود - كليد رزق گدا پاى لنگ و دستِ شَل است(۲)
دوست كرمانيم آقاى خضرايى اهل عتيقه و نُسخ خطّى در سفرش به قم در تابستان ۹۴ از پدرش نقل مىكرد:
يك نفر در اتوبوسهاى بين شهرى در كرمان، يك تومان از مسافران مىگرفت كه بخوانَد. و صدايش چنان گوشخراش بود كه دو تومان مىگرفت نخوانَد! از عيبش بهتر مىتوانست ارتزاق كند!دوست طلبهام جواد قجر در ۹۵/۱۰ اسمس داد:
مردم در مسجدى از صداى بد و قيافهٔ ناپسند مؤذّنى به تنگ آمده بودند. روز به روز از تعداد نمازگزارها كم مىشد. چارهاى انديشيدند كه از شرّش خلاص شوند. به اين نتيجه رسيدند پولى جمع كنند و بدهند كه از مسجد برود. ۵ هزار تومان جمع كردند و بهش دادند و عذرش را خواستند. مدتى بعد يكى از نمازگزاران در جايى ديدش و از احوالش پرسيد. گفت: در مسجد ديگرى مشغول اذانگفتن هستم. مردم راضى شدهاند ۱۵ هزار تومان بدهند ولشان كنم. فعلا از ۲۰ پايينتر نیامدهام!
۴. در شرايط قحطى، تحريم و تنگناى اقتصادى در طول تاريخ، برخى ملل نه تنها كمر خم نكردند كه استعدادهاى نهفتهشان شكوفا شد و گردنهها را با كاميابى پشت سر گذاشتند. مثال؟؟
۵. شيوهٔ خوشنويسى كلهر در عهد قاجار به خاطر استفاده از مركّب چاپ به جاى مركّب سنّتى؟؟
۶. در مقطعى كه مرحوم احمد عبادى در سالهاى؟؟ دهه 30؟؟ در راديو ساز مىزد، امكان برنامههاى توليدى در راديو نبود (اينكه ضبط كنند و بعداً پخش كنند). نوازنده بايد زنده اجرا مىكرد. عبادى از برخى دوستانش بعداً مىپرسيد كه چطور بود؟ مىگفتند: گاهى اوقات نُتها دقيق شنيده نمىشود و تداخل دارند و حالت ناخوشايندى ايجاد مىشود. (بهخاطر ضعف دستگاههاى صدابردارى). عبادى چارهانديشى كرد. به ذهنش خطور كرد برخلاف شيوهٔ مرسوم، از «نوازندگى تكسيم» استفاده كند. (قبلاً شيوه چى بود؟؟)
از آن به بعد نوازش تكسيمهاى شفّاف و دلنشين وارد كار ايشان شد و حتى تبديل به شيوهاى در نوازندگى شد كه بعدها اساتيدى چون عليزاده و مشكاتيان و لطفى از آن سود بردند.
(در ۹۴/۹، از يك كانال تلگرامى با ويرايش خودم)
۷. از روز نخست تأسيس «راديو سراسرى معارف»، استفاده از موسيقى در برنامهسازىهاى آن ممنوع شد و مقام معظّم رهبرى آقاى خامنهاى حفظه الله هم به اين امر راغب بودند. بيم ريزش مخاطب بود. البته برخى دينباوران شايد مىگفتند: مشكلى نيست. به فئهٔ قليله مىسازيم؛ اما دست از آرمانهايمان بر نمىداريم.
«هنر» و خلاقيّت هنرى پا وسط گذاشت كه مىتوان هم دغدغه مخاطب داشت؛ هم به بخشنامه احترام گذاشت. چطور؟ حال كه جامعه به خطا به حلق انسانى، ابزار موسيقى اطلاق نمىكند (در حالى كه هست و به قول فيلم على حاتمى:
هزاردستان؟؟: اوّلِ آلات موسيقى حلوق انسانى است؟؟ اصل ديالوگ؟؟) از اين فرصت بهره ببريم. وقتى خوانندهاى به مجلسى وارد مىشود، به اعتبار اینکه با حلق آمده، نمىگويند: هنرمندى ساز و ابزار موسيقيش را هم با خود آورده! در حالى كه در واقع بايد چنين بگويند و تارهاى صوتى او ساز اوست. حال كه نمىگويند: بنابر اين اگر با تارهاى صوتى صدا توليد كنيم، ديگر نمىگويند: موسيقى! در حالى كه اگر عاقل بودند، میگفتند!... پس بروید خوش باشید مطربان! که سوراخ نفوذ یافت شد. بروید با همین حلق خداداد، در قالب تكخوانى و نیز همخوانی بدون ساز که در ايتاليايى بهش آکاپلا Acappella گویند، حسابی دلی از عزا درآورید. آكاپلا که «نمازخانهاى» ترجمه شده، شكلى از موسيقی آوازى يك يا چندنفره و بدون همراهى ساز است كه ابتدا در كليساها اجرا مىشد.
حتى بشر، زیرک است و میتواند با دهان صداى ساز در آورد؛ صدای نی و تنبک و سنتور و مزقون. از همين رخنه مىتوان سود برد و براى راديو معارف كار توليد كرد.
بنده خودم در مصاحبه تلويزيونيم كه شبكه قم در تاريخ ۹۰/۲/۲۸ پخش كرد:
t.me/rSheikh/255
رو به خرج دادم و در پاسخ به سؤال خبرنگار كه وضع هنر قم چطور است؟ عنوان كردم:
حتى كسانى كه مدّعيند در قم ممنوعيّت، محدوديّت و سانسور وجود دارد، بايد بستهبودنِ فضا و جادهٔ پردستانداز هنرآفرينى را به فال نيك بگيرند و به فرصت تبديلش كنند تا به گونههای تازهاى از بيانِ هنرى دست پيدا كنند. رئيس وقت ارشاد قم (استادآقا) بعد از صحبت بنده در استوديوى زنده به كلامم اشاره كرد و گفت:
ایشان راست گفت. در جشنوارهٔ «راحِ روح» در قم همین کار را کردیم. این رویداد، جشنوارهٔ موسيقى بدون آهنگ بود.»
جالب است كه اصطلاح «جشنوارهٔ موسيقى بدون آهنگ» در ابتدا طنز به نظر مىآيد و «شير بىيال و دم» مولوى را تداعى مىكند. کسی که عاقل است، میداند با حذف آهنگ (=ساز) موسیقی حذف نمیشود. اما علمای بیسواد به این راضیند. بگذار خوش باشند! (به قول جهانگیر فروهر در فیلم سوتهدلان «علی حاتمی»: باشه دل تو شاد!)
جالب است كه در سال ۱۳۸۴ اركسترى به نام «گروه آوازى تهران» آغاز به كار كرد كه اعضايش با دهان، صداى سازهاى مختلف را توليد مىكنند و بسيار هم طبيعى به نظر مىرسد. در واقع همانطور كه «موسيقى بدون كلام» داريم، مىتوانيم «كلامِ بدون موسيقى» هم داشته باشيم (منظور از موسيقى همان معناى متعارف كه عرض شد).
بنابر این ما هیچوقت به ته خط نباید برسیم و جا نباید بزنیم. باید با ماندن، ابتدا خود را متعبّد نشاندادن و سرپیچیِ و نافرمانی آرام و یافتن رخنهگاهها از دیکتاتور زهرچشم بگیریم. وگرنه اگر مثل مخملباف يا هنرمندان جلای وطنکرده، كشورت را ترك كنى و به سرزمینی پناه ببرى كه محدوديّتهاى وطنت را ندارد، پاككردن صورت مسئله است. ضمن اينكه آنجا محدوديّتهاى ديگرى دارد كه لابد براى فرار از آنها هم میخواهی جا عوض كنى. اينكه نشد كه خانه به دوش باشى!
۹. پژوهشت در خصوص «تبديل تهديد به فرصت» كه در راديو معارف در رمضان ۹۳ اجرا شد و به «استعاره و كنايه» اشاره كردى، بررسی و مطالب جدیدش اینجا آورده شود. ظاهراً فايل وُردش موجود است و نه زرنگارش.
۱۰. شمارى از رفتارهاى زينب كبرى(س) و امام سجّاد(ع) در جريان اسارت، از مصاديق تبديل تهديد به فرصت بود؛ مثل صدقهدادنِ خرما به اهلبیت از سوی مردم که خانم زینب از آن برای شناساندن خود و زادهٔ پیامبربودن سود برد.
حرف آخر: گاه برخى به جاى تبديل تهديد به فرصت، فرصت را به تهديد بدل مىكنند!:
یک. امام حسين(ع) شهيد شد تا مفاسدِ امّت جدّش را اصلاح كند. آنوقت در حاشيهٔ مراسم عاشورا در خيابانهاى ايران خصوصاً برخى شهرها چشمچرانان از آب گلآلود استفاده مىكنند و با توجه به شلوغى خيابان و كاهش كنترل نيروى انتظامى دختربازى مىكنند. دختران بدحجاب هم با آنكه چارقد سياه دارند، «تبرّج» مىكنند و در قالب تماشاگر حضور مُحرّكانه دارند و با پسران مزبور، شمارهتلفن ردوبدل میکنند.
دو. بنده در سال ۷۳ از قزوين به قم نقل مكان كردم. در ظاهر قم از حيث ظواهرِ شرع، بالاتر از قزوين و ديگر شهرهاى همجوار بلكه نماد شهر روحانی و بعد از مشهد پایتخت معنوی ایران است.
لذا حتى اگر به نيت كسب و كار به آن مىرفتم، رفتاری بابرکت بود؛ تا چه رسد به هدف تحصيل علوم دينيّه و گذراندن مقطع درسِ خارج به اين دیار مىرفتم. اما بنده اين «فرصت» را به «تهديد» تبديل كردم! چطور؟ یکی از کارهایم در قم تعليم موسيقى آوازی بود و نیز تجربهٔ مراودات اينترنتى با کاربران متنوع از جمله جنس مخالف که پیشتر در قزوین مشابهش تجربه نشده بود.
♦وضعيّت سوم: محروميّتهاى مطلوب!
برخی محروميّتها مطلوبند یا خودخواسته. نياز به تغيير ندارند. اساساً كاستى نيستند و گاه برتر از امتيازند. ابروی لیلی، از راستی محروم است؛ اما لطفش در انحنای آن است.
از آنسو توی آشنا با طب و دارو، در روز رمضان عمداً خودت را از نوشيدن آبى كه بدنت بدان نياز دارد، محروم مىكنى.
با ادبیات بیگانه نیستی و با اینهمه به دست خود صحّت بدوی ادبی را از جملهبندى گفتار یا نوشتارت دریغ مىكنى تا بیانت شاعرانه شود.
عاقلی؛ ولى به کاروان مجانین امام حسين(ع) میپیوندی.
هنرمندی؛ و یک تختهات هم کم نيست؛ ولى خود را از رفتارهاى متعارف محروم مىكنى و الگویت سالوادور دالى و ونگوگ است!
پنج مثال زدیم؛ هر یک وابسته به شاخهای:
۱. محرومیّت سهوی ابروی معشوق از راستی!
۲. محرومیّت عمدی شاعر از راستگویی!
۳. محروم ز لذّت ار شوى مرحومى!
۴. محروميّت از عاقلى؛ جنون حسينى!
۵. محروميت از رفتارهاى متعارف در اصناف هنرى
💚 الف. محرومیّت سهوی ابروی معشوق از راستی!
بعضی چیزها بهظاهر از صحّت و کمال محروم است؛ اما نقصش جبرانِ کمالش را کرده. یُغنٖی عن صدقِه کذبُه. ظاهراً تحت تعریف مصطلح از راستی و درستی نیست؛ ولی چه باک!
ابروى معشوق کج است. میگویید چه کنیم؟ جراحی کنیم راستش کنیم؟ از قضا اگر راست بُدى كج بودى! شكسته است؛ اما بهقول حافظ: بيرزد به صدهزار درست.
ر.ك ذكر «سيلوستر ميلانْژو» در كتاب عسل و مثل و تعبیر «غلطگويى عامدانه»؟؟
- اذان بلال حبشى و اسهدُ گفتنش (سین به جای شین) كه پذیرفته شد. ابنابیالحدید از این رخنه وارد شده و از تقدیم مفضول بر فاضل گفته. آیا خدا ابابکر را بر علی جلو انداخت؟ نقد؟؟
در اذان معروف مؤذّنزاده، مواردى هست كه مقبول اهل فن نيست؛ از جمله «حىّ على خير العمل» علٰی را بیش از حد میکشد که البته پذيرفتهشده است؛ ولی اشکال آنجاست که بعد از علااااا انگار مىگويد: «آد خير العمل»... اين «آد» پذيرفته نيست... البته كليت كار به قدرى قوى است كه ضعفها اغماض مىشود؛ یا حتی قوت مینماید.
- در اجراى معروف آواز مذهبىِ «آمدم اى شاه پناهم بده» خطاب به امام رضا(ع) با آهنگسازى آريا عظيمىنژاد، خواننده: آقاى كريمخانى در ابتدا در استوديو به خطا مىگويد: «آمدهام» و بعد اصلاح كرده: «آمدم». ولى آن كلمهٔ خطا را پاك نكردهاند! (خواننده در مصاحبهٔ تلويزيونى در ۹۴/۹ به اين اشاره كرد)
💚 ب. محروميّت عمدی از صحيحنويسى!
در قسمت قبل گفتم در کجی ابروی معشوق تعمّد نبود. گاه عمداّ احداث کج میکنی. بنگر به موارد تخلّف شعرا از قواعد شعر... حشوگويى در «نيز هم» حافظ در «دردم از یار است و درمان نیز هم»، خروج از وزن در مثنوىهاى محمدكاظم كاظمى؟؟، قاطزدنِ عامدانه در آرایهٔ «حسآميزى» كه شاعر احساساتش را با هم مىآميزد. به جاى اينكه بگويد: «گوشم كر شد» مىگويد: «گوشم شده كور»!
یک کنفرانس پژوهشی در قالب مندرآوردیِ «آواز نطقاندرون» ارائه كردم در ۹۵/۱۱ در جلسهٔ «ادبنامهٔ مباهله» در قم، منزل نظامی بازنشسته «نستیهن شاعری»، مدير جلسه: حسين محمّدى مبارز که زمانی شاگرد خوشنويسيم بود. با آوازخوانى شروع كنم. مصراع «گر قلب مرا ز تير سازى چو خشاب» را مترنم شدم. نیمه رها کردم و حرف زدم. گفتم:
آن جلسه جناب مبارز عزيز اشاره كرد به اين برش از شعر زندهياد احمد شاملو: «مىخواهم خواب اقاقيا را بميرم!» باید میگفت: ببينم. يک ناهماهنگى البته تعمّدى اتفاق افتاده. قاطىكردن! قاطزدن! حسآميزى نوعى آرايهٔ ادبى است با آميختن و امتزاج دو يا چند حس در كلام. فرضاً وقتى بگویم: گوش شيطان كر! آميزش حس نيست؛ ولى وقتى مىگويم: نطقم كور شد! يا «خبرِ تلخِ» حريق پلاسكو که این روزها روی داد، حسآمیزی است.
حالا چون رابطه من و جناب مبارز با خوشنويسى شروع شد، تعبير «سطرِ مليح» يا «چليپاى شيرين» چنين وضعيتى يافته. سطر و چليپا يك پديدهٔ مرئى و مرتبط با چشم است؛ در حالى كه ملاحت و شيرينى به حسّ چشايى مربوط است. حافظ گويد:
بوى بهبود ز اوضاع جهان مىشنوم. زندهياد قيصر امينپور كه بنده با ايشان در دههٔ ۶۰ ارتباط حضورى داشتم و بعضى نوشتهجاتم را براش خوانده بودم و نظراتشو گفته بود، ميگه:
صداى كيست خدايا درست مىشنوم؟ / دوباره بوى صداى بلال مىآيد
بیدل میگه:
گوش مروّتى كو كز ما نظر نپوشد؟ / دست غريق يعنى فرياد بىصدائيم
- در اجراى خوانندهٔ پاپ: حامد زمانى در ۹۵/۹ در تلويزيون شنيدم: «پشت خيانت وا شد» در حالى كه يا بايد مىگفت:
پشت خيانت تا شد يا: مشت خيانت وا شد.
حسآمیزی در زبانهاى ديگر هم هست. در زبان عربى در دعاى افتتاح: اَلَّذى بَعُدَ فَلا يُرى، وَ قَرُبَ فَشَهِدَ النَّجْوى در حالى كه بايد مىگفت: فسَمع النّجوى!
على(ع) در خطبه ۲۷ مىفرمايد:
هر كس جهاد را ترك كند، ألبسَهُ اللهُ ثوبَ الذُّل. اين حسآميزى نيست. يا آنجا كه خدا فرموده: قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاساً يُوَارِى سَوْآتِكُمْ وَ رِيشاً(۳) حسآميزى نيست. اما وقتى مىفرمايد:
فأذاقَها اللهُ لباسَ الجوعِ و الخوفِ بما كانوا يصنعون، حسآمیزی است. صحیحِ ناهنرمندانهاش این بود بگوید فکساها الله، یا أذاقها الله طعم الجوع.
سراب هم يك بنگاه دروغپراكنى است; به قول قرآن: كسراب بقيعة يحسبه الظمأن ماءا(۴) فريب طبيعت.
و ارتكاب خودم در قالب : گر قلب مرا ز تير سازى چو خشاب - تابوت شود ز حيلهات بر من قاب / در وادى جستجو پى آبم آب - گوشم شده كور بر اكاذيب سراب... انتهای کنفرانسم در دولتسرای نستیهن.
💚 ج. محروم ز لذّت ار شوى مرحومى
گاه به دست خودت خود را از بعضى چيزها محروم مىكنى. روزه مىگيرى و خود را از آب و غذا و تمتعات جنسی محروم مىكنى. از خواب و استراحتت میزنی و میایستی به نماز شب. بهقول قرآن خالی میکنی پهلویت را (...جنوبهم من المضاجع؟؟)... دست رد به سينهٔ برخى برخوردارىها مىزنى. و مگر «تقوا» جز این است که عملاً خود را در فضای يك محروميّتِ خودخواسته قرار دهی. دنبال چه هستی، در جای خود گفتهایم. اینجا خواستم بگویم هر محرومیّتی را نباید الزاماً زدود؛ بلکه به برخی دامن هم باید زد: محرومیت از عاجله به قول قرآن برای نیل به آجله. برای «نصيب» دنيوى سرودست نشكستن؛ تا در زمرهٔ كسانى نباشیم كه اولئك لهم نصيبٌ فی الحيوةالدنيا و ما لهم فى الاخرة من نصيب؟؟
💚 د. محروميّت از عاقلى؛ جنون حسينى!
اشعار و مدايحى مثل: به ما ميگن ديوونه! رفتارهاى امثال مرحوم سيد ذاكر... قمهزنان به مرجع تقلید شاید مرحوم بروجردی گفته بودند: در طول سال مقلد شمائیم الاّ ایام تاسوعا و عاشورا!
💚 ه. محروميّت از رفتارهاى متعارف در اصناف هنرى! بررسی ناهنجاریهای اختیارشده از سوی رماننویسانی مثل داستایفسکی، اجقوجقپوشی، زیست و پوشش مضحک، ذکر موارد؟؟
♦ وضعيت چهارم؛ محروميّتِ جبرانشده!
اين ديگر آخرالدّواست. همهٔ راهها را زديم و باز محروميم! مدل اختیارشده و مطلوب هم نیست.
اینجاست که مىرسيم به مسكّنهاى روحى. پس اصل اوليّه، لزوم تلاش و ايجاد تغيير بود. اما اگر به هر دليل سرمان به سنگ خورد و حنايمان رنگ نگرفت، چه كنيم؟ خودكشى؟ يأس؟ خودخورى؟ يا روآوردن به حرفهاى تسلّىبخش كه ترجیحاّ مبنایى هم داشته باشد.
همیسه هستند کسانى مثل آقاى بهجت يا مرحوم نخودكى؟؟ يا بهاءالدّينى يا (چند تا از اين اسما رديف كن) که زانوزدن در محضرشان به سكون و اطمينان نفس رهنمونمان كند. كسانى كه به این مبنا متوسل شوند که ساز و كار دنيا جورى تعريف شده كه هموزن يا سنگينتر از برخى محروميّتها به تو امتياز دادهاند. پس دلخور نباش! برو خوش باش!
يكى از اسامى خدا، جبّار است؛ نه به معناى مصطلح كه در اِشل انسانىاش با ستمگر همراه مىآيد؛ بل به معنى «جبرانكننده». خدا به قول دعاى جوشن كبير «جابرُالعظمِ الكسير» است؛ مرمّتكنندهٔ استخوانِ شكسته. لذا باکی نیست؛ اگر از چيزى محرومت كرده، به طور حتم با چيزِ ديگر و احياناً بهترى جبران مىكند. در سوره بقره آیهٔ ۱۰۶ مىفرمايد:
مَا نَنسَخْ مِنْ آىًَْ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرً مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا.
ايّوب پيامبر(ع) به خدا عرض حال میکند كه: مَسَّنى الضُّر؟؟ خدا چندبرابر جبران میکند: هم از او كشفِ ضُرّ میکند، هم: «مثلَهُمْ معهُم»: به آنچه ازش گرفته بود، افزود. به قول سنائى: از آن زمان كه فكندند چرخ را بنياد - درى نبست زمانه كه ديگرى نگشاد
حضرت خضر(ع) و موسی همسفر میشوند. یکجا خضر به مدد علم لدُنّى عَلَّمناهُ منْ لُدُنّا عِلماً(۵) شصتش خبردار شد جوانى كه بهش برخوردند، اگر زنده بماند، والدين مؤمنش را به طغيان و كفر مىكشد. لذا با آنكه نفْسِ زَكيّه بود، كُشتش! موس اعتراض کرد. خضر گفت: ناخرسند نباش! خدا بدَل پاكنهادتر و مهربانترى قسمت والدينش مىكند. يُبدِلَهُما ربُّهُما خَيْراً منهُ زكوة و أقرَبَ رُحْماً. به تعبير اهلى شيرازى:
«تا خدا نگشود صد در بر كسى، يك در نبست» و نيز:
خدا گر ببندد ز رحمت درى - ز حكمت گشايد در ديگرى
از آیةالله سبحانى شنيدم كه كسى به شوخى گفته بود: ز حكمت زند قفل محكمترى!
گفتنى است: مرحوم آخوند خراسانى صاحب كفايه (تولد و وفات؟؟) شاگردان عديدهاى داشت كه از قرار، قريب به اتّفاقشان به درجهٔ اجتهاد رسيدند. دو تن از آنان از منطقهٔ قزوين بودند: يكى مرحوم شيخ فضلعلى مهدوى قزوينى پدر مرحوم آیةالله محمود شريعت مهدوى كه اصالتاً اهل سيميار الموت و شاگرد مخصوص آخوند محسوب مىشد و به او لقب «مقرّبالخاقان» داده بودند. (از شيخ غلامعلى زند قزوينى در ۹۳/۱۰ شنيدم) و ديگرى مرحوم ولدآبادىِ قزوينى كه تنها شاگردِ غيرمجتهدِ صاحبكفايه بود كه در عوض دعانويس بزرگى شد و با علوم غريبه آشنا بود. پدرم آقاى تاكندى در ۷۲/۱ ضمن بيان احوال مرحوم ولدآبادى عنوان كرد:
يك بار مرحوم ملاّحضرتقلى جدّ بنده (شيخ على محمّدى) كه با الاغ از تاكند به قزوين آمده بود، مركب سوارىاش را گم كرد! به مرحوم ولدآبادى متوسّل شد. مرحوم ولد، دليل التهابش را جويا شد و ملاّ ماجرا را بازگو كرد. ولدآبادى به خونسردى دعوتش نمود و چون خبر داشت كه ملاّحضرتقلى صداى غرّايى دارد، از او خواست كه قصّهٔ خيبر را از كتاب «جوهرى» برایش بخواند. ملاّ بىتابِ الاغش بود و مرحوم ولد مىگفت:
«بخوان الاغ را ول کن!» ملاّ به ناچار شروع كرد به خواندن... دقایقی نگذشته بود که ناگهان مرحوم ولدآبادى به ملاّحضرتقلى مىگويد: «سریع بلند شو دارند الاغت را از چند کوچه آنورتر مىبرند!»
ملاّ به ميان كوچه رفته و الاغش را از فردى که سرقت کرده بود و داشت به جايى مىبردش، میگیرد.
يافت در بىبصرى گمشدهٔ خود يعقوب - ديده از هر كه گرفتند، بصيرت دادند درشمار افرادِ صاحب بصيرت كه از سواد خواندن و نوشتن محروم بود، «كربلايى كاظم کریمی» بود. حجّةالاسلام مسعودى خمينى - توليت آستانهٔ مقدّسهٔ حضرت معصومه(س) - در خلال خاطراتش كه حقير - ر.شيخ.م - براى مركز اسناد انقلاب اسلامى بازنويسى نمودم و در پاييز ۸۱ به زيور طبع آراسته شد، در خصوص اين فرد مىگويد: تمام قرآن يكباره به شكل معجزهآسايى در ذهن این فرد عامی جا گرفته بود. يك بار كه به قم آمد، به مدرسهٔ حجّتيّه بُرديمَش و يك وعده آبگوشت مهمانش كرديم. در حجرهْ كتاب مُطوّل را باز كردم و شروع كردم به خواندن و گفتم: «اين قرآن است!» گفت: «قرآن نيست!»... ولی در خلال جملات كتاب، وقتى به آيهاى كه نويسنده به كار برده بود، مىرسيديم، بلافاصله مىگفت: «اين قرآن است!» كتاب را مقابل او بردم و از او پرسيدم: «كجاىاين متنْ قرآن است.» نگاهى كرد و بىتأمّل روى مواردى كه آيهٔ قرآن بود، انگشت گذاشت. پرسيدم: «چطور متوجّه مىشوى؟» با لهجهٔ لُرىاش گفت: «جاهايى كه قرآن است، نور دارد. بقيّهٔ جاها تاريك است!»... گفتنى است: نوّاب صفوى کربلایی کاظم را با خود يك ماه و نيم در كشورهاى عربى از جمله مصر چرخاند و در مسابقات قرآن شركت داد و نفر برگزيدهٔ مسابقاتش نمود. كربلايى آيات را از آخر به اوّل هم میخواند! خیلیها آرزوى رسيدن به مقام عجيب او را داشتند و در خواب هم نمىديدند. او با صافدلی و نیز اهتمام به زکات (که در سردر قبرستان ابوحسین قم محل دفن او به این اهتمام به زکات اشاره شده) میانبر زد. (۷)
- وقتی چنین خدایی داریم، چه جاى نگرانى؟... اگر دردت، روزی است، دو طرفش سود است. چرا؟ کافی بود، چه بهتر. کافی نبود، طبق وعدهٔ علی(ع) منتظر جبرانش به بهتر باش: مَا فَاتَ مِنَ الرِّزْقِ رُجِىَ غَداً زِيَادَتُهُ(۷)... اين منطق را مولى يك بار هم با فاطمه(س) در ميان مىنهد. غصب فدك كه پيش مىآيد، فاطمه(س) گلهمند است كه فدك رفت! امير مؤمنان دلداريش مىدهد كه: رفت كه رفت! «رزقُكَ مضمونٌ و كفيلُكَ مأمونٌ. و ما أُعِدَّ لَكِ أفضلُ ممّا قُطِعَ عنك» روزيت نزد خدا ضمانت شده و كسى كه متكفّل امور توست، امين است و حواسش هست. آنچه برايت سپردهگذارى شده، از آنچه از تو سلب كردند، بهتر است.
لذا خوانندهٔ عزیز! اگر دعا كردى، جواب نگرفتى، غمی نیست. يا كفارهٔ ذنوب توست يا قيامت بهت مىدهند. حتى طرف در قيامت میگوید اى كاش در دنيا بقيه دعاهايم هم مستجاب نمىشد و اينجا معوّض مىگرفتم!
💗 نتيجهگيرى نهايى: در دنيا اول زور بزن محروميّتهایت را بزدائى. هنرش را دارى با بعضى از آنها فرصتسازى كن. حتی خودت را دستىدستى به دام برخى محروميّتها بينداز. روزه بگير! يا مثل هنرمندان خودت را از صحيحگويى بدوی محروم كن تا بشوی شاعر! خدا را چه دیدی؟ ته كار اگر محروميّتى ماند كه نشد باهاش كارى كنى، مبادا مأیوس شوی و سيانور مصرف كنى. خير. خودت را اينجورى راضى كن كه هموزنِ محروميّتها بلکه سنگینتر بهت امتياز مىدهند! به همين خوش باش و بگو: خدايا! به داده و ندادهات شكر!
♦ پاورقی:
۱. «حسن پِلكى» شخصيّت خيالى ذهن من است كه در مرداد ۷۶ داستانوارهاى بر اساس احوالاتش ساختم كه به دوست قزوینیم وحيد مبشِّرى تقديم شد و در همان مقطع در هفتهنامهٔ مينودر قزوين به چاپ رسيد و يك بار هم در كتاب داستانهاى روحفزا جلد؟؟ ص؟؟ به زيور طبع آراسته شد. داستان از اين قرار است:
در دورهاى از ادوار، يلى توانمند در ديار خود مىزيست؛ «حسن پِلْكى» نام! مردى مسلَّط به حركات ژيمناستيك و از نوع پيچيده و ظريفش... و چون شگردهاى مختلفى در پيچ و تابدادن به اعضا و آلات خويش در خاطر داشت، هر بار ميدانى وسيع را براى اجراى نمايشهاى او در نظر مىگرفتند. خلقالله مشتاق هم از هر سو گرد مىآمدند و دور ميدان حلقه مىزدند و با شوق و ذوق تمام، به بازىهاى او خيره مىشدند:
گاه او روى دو دست مىايستاد و پاهايش که روى آنها نقش دو چشم ترسيم كرده بود، به جاى سر قرار مىگرفت. در این حال او چشمهاى اصلىاش را مىبست. وقتى چشم مىگشود، احساس مىكرد: دستش به سقف آسمان چسبيده و گرد او مردم بىشمارى را از زن و مرد، از پا به سقف دوختهاند!... پاهايش را باز مىكرد و عمود بر دستها به حالت تعادل نگاه مىداشت. هر كسى از دور نگاه مىكرد، گمان مىبرد مردم، گردِ يك صليب، يا علامتِ به اضافه (+) جمع شدهاند.
بعد «حسن پلْكى» كه در آن موقع به او «حسن ژيمناست» مىگفتند، حركات پيچيدهٔ ديگرى را شروع مىكرد و در طول و عرض ميدان، جولان مىداد... هيچ نقطهاى از زمين نبود كه او از آن استفاده نكند.
تماشاى برنامههاى او، ساعتها وقت مىبرد و مردم، آنقدر از او حركات متنوِّع مىديدند كه هيچكدام بعداً با آنكه به ذهنشان فشار مىآوردند، نمىتوانستند همهٔ آن حركتها را به ياد آورند و براى ديگران توضيح دهند.
تا اينكه ورق برگشت و اوضاع به هم خورد و رفتهرفته براى «حسن ژيمناست» ايجاد محدوديَّت كردند. اوّلش گفتند:
«اينهمه ميدان براى يك نفر؟» گفت:
«مگر من چقدر وقتِ ميدانهاى بزرگ شهر را مىگيرم؟ در ثانى مگر مردم لذَّت نمىبرند؟ در ثالث مگر من پولى به جيب مىزنم؟» گفتند:
«اين حرفها سرِمان نمىشود. فقط مىگوييم: اينهمه ميدان براى يك نفر؟» گفت:
«تصميم با شما؟ فكر مىكنيد چقدر ميدان براى من كافى باشد؟» گفتند:
«ميدانى به شكلِ دى D (نيمى از يك دايره) گفت:
«مىترسم به همهٔ كارهايم نرسم و مردم لذَّت كامل نبرند.» گفتند:
«مشکل توست.»
«حسن ژيمناست» به منزل آمد و كلّهاش را به كار انداخت تا فكرى براى بازىهايى كه در نيمهٔ ديگر زمين اجرا مىكرد و اكنون از انجام آن ناتوان است، بنمايد... پس از ساعتها كلنجاررفتن با خود، سرانجام به اين نتيجه رسيد كه بايد در همان محدودهٔ دىشكل، در لابلاى ارائهٔ بازىهاى مربوط به آن قطعه از زمين، بازىهاى مربوط به قطعهٔ ممنوعه را هم اجرا كند؛ منتها آنقدر هنر به خرج دهد و با برنامه كار كند كه نه او و نه تماشاگر دچار سردرگمى نشود.
موعد اجراى برنامه فرا رسيد و «حسن ژيمناست» در همان محوَّطهٔ دى شكل، چنان هنرنمايى كرد كه گويى كلّ زمين در اختيار اوست.
چندی بعد باز محدودكنندگان از گرد راه رسيدند و هوس كردند بيشتر دست و بال «حسن» را ببندند. باز هم زمين بازى و جولانگاه او را نصف كردند و باز او در قطعهای كه در اختيار داشت، همان ظرافتها و زيبايىهاى روز اوّل - بلكه افزونتر را - به طور فشرده و كنسروشده به نمايش گذاشت.
به تدريج جولانگاه او را آنقدر كوچك كردند كه تبديل به جايى شد كه او هيچ نمىتوانست حركت كند!
در محفظهای شيشهای كه تنها مىتوانست بايستد يا بنشيند، زندانىاش كردند و او طىّ اقدامى كه به معجزه شبيهتر بود، حركات جالب و ديدنىيى طرّاحى كرد و براى اجراى آن، تنها از دست و پا و احياناً كمر و گردنش تا آنجا كه مقدور بود، كمك گرفت. نتيجه براى او و تماشاگرانش بسيار رضايتبخش بود.
سرانجام دست و پا و گردن «حسن ژيمناست» را هم با وسايلى مخصوص بستند. امكان حركت به طور كلّى از او سلب شده بود. امّا ذهن خلاّق و سمج او باز هم از تكاپو و انديشه براى كشف راههاى جديد براى ارائهٔ كار هنرى، باز نايستاد. به عنوانِ آخرين تير مانده در تركش، حركاتى موزون و دلپذير را با پلكهايش انجام داد! همهٔ آنها كه به او مىنگريستند و از آن پس او را بهعنوان «حسن پلكى» مىشناختند، هرگز گمان نمىبردند: بتوان اينهمه كار با پلك انجام داد.
وقتى او پلكهايش را به بالا و پايين و چپ و راست حركت مىداد، تو گويى يك ژيمناست يا يك بالِريَن ماهر، در محوَّطهٔ وسيعى كه در اختيار اوست، در كمال آزادى و فراغت بال، در حال اجراى حركاتى نرم و زيباست.
«حسن پلكى» تا لحظهٔ مرگ، يك ژيمناسْت باقى ماند و كمبود فضا و امكانات براى او امرى بىمعنا بود. او را هرگز در حال شكايت از اوضاع نامساعد و اختناق نديدند. مىگفت:
«ترجيح مىدهم به جاى اينكه لبهايم را براى اعتراض به حاكمان حركت دهم، با پلكهايم ژيمناستيك بازى كنم!»
۲. شاعر؟؟ سياهمشق تحريرشده توسط ميرزا غلامرضا اصفهانى
۳. اعراف: ۲۶
۴. نحل: ۱۱۲
۵. كهف: ۶۵
۶. برگرفته از كتابِ «خاطرات و حكايات روحفزا» (جلد دوم، ص ۱۴۶، حاوى ۱۴۵ داستان، على محمّدى تاكندى و رضاشيخمحمّدى، بهار ۸۲، انتشارات آزادگرافيك)
۷. نهجالبلاغه، خطبهٔ ۱۱۴
برچسبها:
عسل و مثل,
تلاوت نطقاندرون,
تاکندی,
قرآن
|
+|
نوشته شده در پنجشنبه بیست و پنجم خرداد ۱۳۹۶ساعت 17:6  توسط شیخ 02537832100
|