شیخاص!
 
 
دنیای یک شیخ خاص
 

تلاوت نطق‌اندرون شیخاص، اردیبهشت ۹۸، ایّام ۱۵ شعبان، قزوین، پیلوت تاکندی

دریافت فیلم: آپارات / یوتیوب / فیسبوک / تلگرام / 

پیکوفایل: 148p / 240p / 360p / 480p / 720p / 1080p  فعلا نتوانستم در پیکوفایل آپ کنم. بعدا انجام شود.
مدیافایر: 148p / 240p / 360p / 480p / 720p / 1080p


برچسب‌ها: امام زمان, قزوین, تاکندی, تلاوت نطق‌اندرون
 |+| نوشته شده در  دوشنبه دوم اردیبهشت ۱۳۹۸ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

أعوذُ بالله من الشّيطان الرّجيم، بسم الله الرّحمن الرّحيم‏. اِنَّ الْأبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُوراً. عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ الله يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيراً. يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخَافُونَ يَوْماً كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً. وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً. انَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ الله...
حالا قبل از اينكه آيهٔ دهم از سورهٔ مباركهٔ انسان را تكميل كنم، اينجا یک مکث مى‌‏كنيم. آيه تصویر یک ایثارگری است ؛ صورت‌گرفته از سوی اهلبيت عليهم السلام. نمایش كارى است كه آنان در رابطه با محتاجان انجام دادند: افطاري خودشان را در عین احتیاج شخصی مُبرم به آن به مسکین و یتیم و اسیر بخشيدند؛ و البته با نيّت خدايى: نُطعِمُكُم لِوجهِ الله.
چه خوب است اگر اعمال انسان طعم و بوى خدايى پيدا كند؛ با صبغةالله رنگ‏‌آميزى‏ شود. بی‌شک از اين رو به آن رو خواهد شد؛ خصوصاً برخی اعمال. مثلاً تبليغات دينی از مشاغلى است كه شایسته است خالصاً لِوجهِه الكريم‏ انجام شود. مروّج دين، روحانى و شاغل در امور فرهنگی و تربیتی جامعه، خیلی زیباست اگر در ازاى كارش چشمداشتِ پاداش مادّى نداشته باشد. در واقع به‏ سنّت انبياء الهى تأسّى كند كه كار رسالتى‌شان را به نحو احسن انجام مى‌‏دادند؛ ولى از کسی حقّ‏‌العمل نمى‏‌خواستند. مى‌‏گفتند: مَا سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ. آيۀ ۷۲ سورهٔ يونس. حتى متوقّع تشكّر هم نیستیم: لاَ نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزَاءً وَ لاَ شُكُوراً. سورهٔ دهر، آيهٔ ۹.
حالا اينجا يك سؤال پيش مياد. آيا منظور از عدم مطالبۀ اجر، همان رايگان‏ و مفتکی‌کارکردن است و بى‌‏مزد و مواجب؟ يعنى انگيزۀ دينى كه باشد، محاسبات مالی بايد بالکل رخت بربندد؟
عين همين سؤال در بحث توكّل پيش مياد. آيا معناى واگذاری كار به خدا اين است كه ديگر نياز نيست فكرمان معطوف به فرمول‌های مادی باشد؟ اون دیگه تضمین‌شده است؟ بی‌خدایانند که باید برای مغازه‏‌هاشان دزدگير نصب ‏كنند. ما كارمون را سپردیم به همواره‏‌زندۀ هميشه‌‏بيدار چُرت‌نزنِ. تَوكَّلْ علَى الحىِّ الّذى لايَموت (فرقان: 58) که: لاتأخُذُهُ سِنةٌ و لا نوم (بقره: 255). او بيداره تا من‏ بخوابم. در واقع من جواهراتم را ‌سپردم به صندوق امانات بانک. چه معنا داره هم بسپرم، هم برم خودم پاسبانی بدم جلوی بانک که دزد نزنه؟ اگر بنا بود احتیاط کنم که توكّل نمی‌کردم. به ودیعت نهادم تا خودم دیگه زحمتِ مواظبت نکشم.
حالا توی بحث خودمان هم اين قصه هست. منِ حزب‌اللّهی دارم كار خدايى‏ مى‌‏كنم. پس او باید جبران كند. خودشم وعده داده: حَسبُنا اللهُ و نِعْم الوكيل. اتفاقاً از آنجا که من آخوند پشتگرمى دارم به خدا، از خلق اجر نمى‌‏خوام؛ لذا در همون آیات داره: اِن أجرِی الا علی الله. لذا ضرری نداره اگر اجازه بدم یک سری افراد که دنبال چلوندن و تخفیف‌گرفتن و بُزخری هستند، بيان سرم سوار شوند. «نعم الوكيل» جبران مى‌‏كنه. آیا اینجوریه ماجرا؟
خب پاسخ اينه كه این خبرها نیست. در عین توکّل باید زانوی شتر را طناب‌پیچ کنی؛ نکنی می‌برنش. حتى اگر موحّد هستى، درِ خانه‌‏ات را باید ببندی و همسايه‏‌ات را دزد نكنی. و این برمیگرده به کیاست و حواس‌جمعیِ مؤمن؛ اجازه نمیده ازش سوءاستفاده کنند و به رایگان ازش سوارى بگیرن و به ریشش بخندند. آخه توی بعضی هَيئات هستند کسانی كه هر ساله وقتى مداخل و مخارجشان را تراز مى‌‏كنند؛ صورت برمی‌دارند که ما برای برگزاری مراسم محرّم چه نیازمندی‌هایی داریم؛ چقدر هزینه برمی‌داره؛ وقتى نوبت به مبلّغين بسيجىِ خاکی‏ ميرسه، احساس راحتى مى‌‏كنند؛ چون میگن اينارو ميشه باهاشون كنار اومد. نه كه سهمى براشون درنظر نگيرند، مي‌گيرند؛ ولى توی خودشون ميگن اين حاجاقا سختگير نيست. برو اون بازاری برنج‌فروش رو درياب كه‏ از نرخش پایین نمیاد. بله!‏ آخوند نباید پولكى باشه؛ ولى هيئتى وظيفه‌‏اش چيز ديگرى است.
لذا توی عمامه‌به‌سر، ارزشمدار باش؛ اما نذار سرت کلاه بره.
چکار کنم؟ معضلی است. شاید بعضی روش‌ها بد نباشه آزمایشش. دوست اهل ذوقی داشتم. شگرد خوبى داشت اینجور وقت‌ها. من پسنديدم. توى عرصهٔ هنر كار مى‌‏كرد؛ زمینهٔ موسيقى. بی‌شیله‌پیله‌ بود نه پول‌دوست. اما وقتی مى‏‌ديد داره ازش‏ سوءاستفاده ميشه و انتظار دارند مفتكى بياد نوازندگى كنه، مى‏‌گفت:
«من خودم پول نمى‌‏خوام. ولی ۵۰ هزار تومان (اون موقع خیلی بود) به حساب‏ يكى از آسايشگاه‌‏هاى معلولين واريز كنيد، فيششو برام بياوريد؛ من در خدمت شما هستم.»
داستان «آلُّق چالُّق» را لابد خیلی شنیدید از پدرم آقاى تاكندى. اوّل می‌گیریم بعد می‌زنیم. حالا اين دوست ما مى‌‏گفت: «فيش خيريّه آلُّق، چالُّق!» یعنی هم: لا أسئَلُکم علیه مالاً (هود: 29)؛ هم جلوی سوءاستفادۀ شما را گرفتم.

ببينيد دو روى سكّه بايد لحاظ بشه. داشتنِ كار با رنگ خدايى معناش‏ بيخيالى نسبت به دخل و خرج در امور معیشتی نيست. ديگه ما از پيامبر صلوات‏ الله عليه كه متوكّل‏تر نيستيم كه كارمون به خدا گره خورده باشه. خدا به ایشان چی ميگه؟ میگه: تو هم بايد ترازِ مالى داشته باشى! بله؛ دست و باز باش و در راه خدا انفاق كن؛ جبران می‌کنم؛ شكى نيست! اما حواست بايد به محاسبات‏ بازارى باشد. بازاریا بى‌‏گدار به آب نمى‌‏زنند. تا حالا ديدى يك‏ مغازه‌‏دار حسابشو كلاً صفر كنه؟ حتى براى سیل پاکستان هم چک بکشه، حواسش هست يه چيزكى بمونه براى روز مبادا. خدا به پیامبر میگه بازاری باش! فكر نكن اگه ۱۰۰۰ دینار توی حسابته، عيبى نداره همه‏‌شو ببخشى به فقرا و نعم الوکیل جبران مى‏‌كنه. نه؛ انفاق هم نباید مسرفانه انجام بشه؛ نبايد «تَبسُطُها كُلَّ البَسط» باشى. حسابت نبايد صفر بشه. خب‏ خدایا تو كه هستى؛ پر مى‏‌كنى. ميگه نه! روی من حساب نکن! «فتَقعُدَ مَلوماً مَحسوراً» (اسری: 29) . به خاک سیاه می‌شینی. می‌خواستی حواستو جمع کنی.

آخوند و مبلّغ هم همينطور! اجر نمى‌‏خوام؛ ما سَألتُکُم مِن أجرٍ؛ اما رايگان هم كار نمى‏‌كنم. حواسم به اداى تكليف هست و اینکه سرباز امام زمان هستم. دنبال به‏به و چهچهِ و سوت و کف مردم نیستم. شُكوُر نمى‌‏خوام؛ اما مواظبِ تعداد پامنبرى‏‌هام هستم که کم نشن. چرا پارسال بیشتر میومدن تکیه؟... ول كن آقا! ميان بيان، نميان نيان. تو شرط بلاغ را بجا بيار. كسى‏ كه براى خدا كار مى‌‏كند، با آمار مستمعانش چه كار؟ نه اينطور نيست. بايد مراقب باشه در مسجد و حسینیه نطقش هدر نشه. روى نوار كاست ضبط ميشه يا نه؟... شيخ! ولمون كن‏ به كارت برس! اونى كه بايد بنويسد، مى‌‏نويسد. نه! بايد كار داشته باشیم.
عجيبه يك بار كسى مياد خدمت على(ع). سؤال‏ شرعى دارم آقا. خودتون گفتيد: سَلونى قبل أن تَفقَدونى. حضرت‏ ‏فرمود: برو فردا بيا! اِذا كانَ الْغَدُ فَأْتِنِى. حكمت ۲۶۶ نهج‌‏البلاغه. چرا؟ ببخشيد! چون امروز شما تنها هستى. فردا چند مهمون ديگه‌‏ هم دارم. اونجا من مورد سؤال تو را پيش مى‌‏كشم؛ همه استفاده كنن؛ شمام‏ استفاده کن! آقا شمام بله؟ بله منم بله! آخه اين كلاس‏‌گذاشتنا چيه؟ آخوند كه نبايد دغدغهٔ مخاطب داشته باشه. من امروز اومدم «ايمان» را برام توضيح بدید. آخه سؤالش راجع به ايمان بود: اونجا داره:
سَأَلَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ رَجُلٌ أَن يُعَرِّفَهُ الايمانُ. خب مشكلى نداره‏ كه قربونت بریم. امروز براى منِ تنها بگو! فردا هم براى آن جمع بگو! من زحمت كشيدم تا اينجا اومدم. روضه‌خوان هم كه قصدش اداى وظيفه است؛ براى يك نفر هم روضه مى‌‏خوند؛ براى‏ ده‌هزار نفرم مى‏‌خوند. غُلغلۀ افراد که نباید قلقلكش بده. پاکت هم كه‏ نمى‌‏خواهد. ببينيد! داره بوى سوءاستفاده مياد. و حضرت زرنگتر و کیّس‌تر از این حرفاست. بله منِ مخلص نبايد نگاهم به دست بندۀ خدا باشه. ولى توی میزبان نبايد به رخ من بكشى هى! تو وظيفه‌‏ت اينه كه پاكت منو چرب‏ كنى. وقتی منِ علی حرفى رو دارم ميزنم؛ اونم تعريف ايمان، با همۀ کلّیتش؛ دو ساعت هم بايد توضيح بدم؛ دلم مى‌‏خواد نفرات بيشترى‏ مستفیض شنوند. ضمن اينكه من يك مطلب را دو بار تكرار نكنم. کمی به خودت زحمت بده، صبح اینجا باش: حَتّى أُخْبِرَكَ عَلى أَسْماعِ النّاسِ. فردا در خدمتت هستم؛ روزى كه چند جفت گوشِ‏ بيشتر در اختیارم است؛‏ «مجمع گوش‏ها»؛ رسانه‌‏هاى شنيدارى؛ جلوى دوربين تلويزيون؛ وقتى رکوردرها روشن‏ باشه! لبتاب‌ها حاضر باشه. اونوقت فايده‌‏ش چیه؟: فَاِنْ نَسِيتَ مَقالَتِى حَفِظَها عَلَيْكَ غَيْرُكَ. اگر تو احیاناً فراموش كردی، باطرى ضبط صوتت تمام شد، كاغذ و قلم يادت رفته بود بياری، جوهر خودنویست وسط کار ته کشید، ديگرى حرف منو به خاطر بسپرد. بابا برام اهميّت داره حرفم شهيد نشه. من دلم میخواد ضمانتِ ماندگاری اثرم بيشتر باشد؛ نه اينكه بگويم و بروم و فقط عمل به وظيفه برايم كافى باشد.
مؤمن‏ حواسش به دو جبهه است: هم میگه توکّلت علی الله! هم زانوى شترشو می‌بنده. هم اجر نمى‌‏خواد، هم فيش واريزى به كميتهٔ امدادو مى‌‏خواد. هم مَفتونِ کف و سوت هوادارها نیست؛ هم براش مهمّه که در گسترده‌ترین سطح صداشو بشنوند. اینه داستان!
ظاهراً فرد سؤال‌کننده میره و روز بعد میاد، مى‌‏بينه به‌‏به! على نشسته و گوش تا گوش مخاطبان و كاتبان و خبرنگاران حلقه زده‌اند. يكى اسباب کتابتشو آماده میکنه؛ اون يكى موبايلشو مهیّا میکنه فيلم بگيره. همه چیز که اوکی شد، حضرت می‌فرماید:
بسم الله الرحمن الرحیم. الاًّيمانُ عَلى أَرْبَعِ دَعائِمَ: ايمان، چهار ستون داره. که اگر خراب شه، سقف ایمان میاد پایین... اینو توی حكمت ۳۱ دنبالش بگردید. در ادامهٔ ۲۶۶ نیومده... چیه اون چهار قائمه؟:

ألصَّبْرِ وَ الْيَقِينِ وَ الْعَدْلِ وَ الْجِهادِ. چه عالی!... تموم شده آقا؟ می‌فرماید: نه عجله نکنید: «وَ الصّبرُ منها علی أربعِ شُعَب... و الیقینُ منها علی أربعِ شُعَب... و العدلُ منها علی أربعِ شُعَب... و الجهادُ منها علی أربعِ شعب.»

دیدی پیمانکارانی که ستون‌های ساختمان را علم می‌کنند، هر ستون فلزی رو روی یک ورق آهنی مربّع شکل قرار می‌دهند؛ که اون ورق خودش روی چهار تا میلگرد قطور استواره و در فضای خالیش بتون پر می‌کنند؟... هر کدام از ستون‌های ايمان چهار شعبه داره. صبر چهار تا، يقين چهار تا، عدل چهار تا، جهاد چهار تا. جمعش ميشه ۱۶ تا. میلگردهای چهارگانۀ صبر کدومه؟: الشّوق، و الشّفق و الزّهد و الترقّب.
همینجور دونه‌دونه میگه تا 16 تا. عجب پس قصّه طولانی بوده. اینکه گفتی برو فردا بیا الان فهمیدیم چرا. خیلی بهره‌مند شدیم. اجازۀ مرخصی!... آقا بریم؟... یک لحظه تأمّل کن. ايمان عکسش چیه؟... کفر... حضرت ميره سراغ كفر:
ألْكُفْرُ عَلى أَرْبَعِ دَعائِمَ‏. سقف کفر هم روی چهار ستون استواره. علی التعمّق و التّنازع و الزّیغ و الشّقاق. اونارم توضیح میده. چه نیکو! انبان ما را پر کردی مولا. ما از ایمان پرسیدیم؛ شما کفر را هم توضیح دادی. روز خوبی بود. خداحافظ شما!... علی گفت: کمی صبر کن! حالت بينابين ايمان و كفر چیه؟ چون گاهی طرف نه کافره نه مومن. میانه‌سرگردانه. شاکّه. حضرت فرمود: «ألشّکُ علی أربعِ شُعَب». شك هم بر چهار تیرک و ستون قائم است: «علی التّماری و الهَول و التردّد و الاِستسلام.»
حيف نبود اينهمه معارف را فقط يك نفر بشنود؟ اونم احياناً يادش بره تمام! چه میدونی؟ شاید اگر اين تقسيم‌‏بندى پيچيدۀ 28 گانه و اساساً هر آنچه از علی به دست من و تو رسیده، به خاطر همون دغدغۀ حفظ آثار بوده که علی داشته! الان ديديد ميگن: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام! خود آخوند اولين كسيه كه بايد حافظ و نگران آثارش باشه. جايى انرژى بذاره كه‏ شنوندگانِ خوش‌‏حافظه، تندنويس و اهل به خاطر سپردن و بايگانى حضور داشته باشند.
منافاتى ندارد كه من با يك عينك و در یک جبهه خدا را درنظر داشته باشم؛ با يك عينك‏ حواسم به تاريخ باشه. نگران مخدوش‌شدنِ قصد قربت نباش. چون بسیار فرق است بين دنياطلبى كه براى‏ خودنمايى میره جلوى دوربين؛ بله اون نَشُسته پاكه. نه! من يك مبلّغ‏ِ خدامحورم؛ در عين حال مى‏‌خوام حرفم در بيشترين تيراژ هدايتگری باشه. چه اشکال داره؟
اگر هنرمندی فقط براى پول كار مى‏‌كنه، بله‏ اون بهش انتقاد وارده؛ نه كسى كه مشخّصه توی پول گیر نکرده؛ در عين‏ حال اهل حساب و كتابه. اون حکمش جداست. تفاوت آشکاری است بين كافرى كه چهارقفله‏‌كردن‏ گاوصندوقش را مُسبّبِ اصلی حفظ مالش مى‏‌داند؛ با كسى كه متوكّل به خداست؛ در عين حال پاى‏ شترش را هم مى‏‌بندد. خيلى فرق است بين كسى كه دودستى به مال چسبيده، با كسى كه‏ مُنفق براى خداست؛ اما مراقب ورشكستگى هم هست كه نکند «تَقعُدَ ملوماً محسوراً» شوم.
بی‌شک «مبلّغ مراقب در آمار مستمعان»، «هنرمندِ متشرّع و اهل حساب و كتاب» و «متوكّلِ مواظب» اسمشان قابل درج در ليست‏ كسانى كه براى خدا كار مى‏كنند، هست.
خوشا به حال نيكانى كه اعمالشان به رنگ خداست. چه خوش‌اقبالند آنان که لِوجه‏‌الله قدم برمى‏‌دارند. قرآن کریم تحسین می‌کند و با تجلیل یاد می‌کند از ابراری که با ايثارگرىِ تمام غذايشان را خالصاً لوجهِه الكريم به محتاجان بخشيدند. وصف‌الحالشان در آيۀ دهم از سورۀ مباركۀ‏ انسان كه صدر بحثم را با آن آراستم، آمده است. آيه را با حالت رسمی تلاوت خواندم و اینک تكميلش مى‏كنم و التماس‏ دعا:
اِنَّ الْأبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُوراً. عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ الله يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيراً. يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخَافُونَ يَوْماً كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً. وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً. انَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ الله لاَنُرِيدُ مِنْكُمْ‏ جَزَاءاً وَ لاَ شُكُوراً. اِنَّا نَخَافُ مِنْ رَبِّنَا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً. صدق الله العلى‏ العظيم.
نظر دهید 👈 t.me/qom44

انتشار تلگرامی: t.me/rSheikh/1832


برچسب‌ها: تلاوت نطق‌اندرون
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه بیست و سوم آبان ۱۳۹۷ساعت 19:54  توسط شیخ 02537832100  | 

طرح #تلاوت_نطق‏‌اندرون
«تلافی؛ آری یا نه؟»
#نوشته_رضاشیخ'محمدی
۱. شروع با تلاوت آيهٔ یا أیّها الّذین آمنوا کُتبَ علیکُم القصاص فی القتلیٰ ألحرُّ بالحرّ و العبدُ بالعبدِ و الأنثیٰ بِالأنثی.
قبل از تکمیل آیۀ ۱۷۷ سورۀ بقره اینجا درنگی می‌کنیم. آیه به حکم شرعی قصاص پرداخته است. قتلی در قبیله‌ای رخ داده. بعد از وقوع بزِه اسلام می‌گوید به جای قبیله‌کشی و اسراف در قتل (لایُسرِف فی القتل) یک تن از قبیلۀ دوم کشته شود. اگر مقتول مرد است مرد؛ زن است زن؛ بنده است بنده؛ آزاد است آزاد. جای دیگر هم گفته در جراحات هم هر عضو آسیب دید، همان عضوِ صدمه‌زننده ناکار شود.
قصاص به‌ظاهر با حقوق بشر منافات دارد؛ اما قرآن معتقد است: و لكم فى القصاصِ حيوةٌ. اِعمال خشونت و قاطعیّت نسبت به خلافکار، خصوصا باغی و برهم‌زنندهٔ نظم اجتماع، عامل ثبات و حفظِ حیاتِ امنیّتی جامعه است.
۲. دو ابهام و اشكال در این باب وجود دارد:
الف. اگر قصاص اینهمه مفید است، چرا اینقدر از ارزش بخشش گفته‌اند؟ اگر با لذّتِ عفو دست از انتقام بشوییم (در عفو لذتی است که در انتقام نیست) خودمان را از مزایای قصاص محروم نکرده‌ایم؟
اشکال ب. مجازات، بعد از وقوع جرم معنا پیدا می‌کند. اما چند جا که خواهیم شمرد، انگار مجازات قبل از وقوع بِزِه اتّفاق افتاده. مگر قصاص قبل از جنایت ممنوع نیست؟
اما مسئلۀ اول. بر عفو و ترجيحش بر انتقام با بیان‌های مختلف تأکید شده. ببخش تا خدا ببخشد. اِرحم‏ تُرحَم. (ر.ک كتابِ عسل و مثل، صفحهٔ ۱۷۰ نسخهٔ‏ زرنگار مهیای برای چاپ بعدی).
آيا با بخشيدن سدّراهِ‏ حيات‌‏بخشىِ قصاص نشده‌‏ايم؟
جواب: حاکم شرع باید «شُل کن، سفت کن» بلد باشد. از یک سو جدّی دنبال قاتل باشد و با هر فلاکتی هست، دستگیرش کنند. با صرف وقت در کریدورهای دادگستری حکم برایش صادر شود. برود تجدید نظر، حکم تأیید شود. صبر کنیم تا روز اجرا. بیاوریمش پای چوبۀ دار؛ جوری که همه باور کنند قرار است اعدام شود. نباید جا بیفتد و جانیان حس کنند درصد بخشیده‌شدنشان بالاست. اینجوری آمار جنایت نمی‌کشد پایین. تا تهش باید برویم. به بیخ که رسید و می‌خواهند طناب را بالا بکشند، حالا توجه‌ها معطوف به سمت اولیای دم شود. چون قاتل را تا پای مرگ بردیم و بسش است. نصفه‌جان شد. حالا وقتش است فشار نگاه‌های ملتمسانۀ قاتل، بستگانش، ناظران و حتی شرع انور روی اولیای دم باشد که بگذرید! عیب ندارد توی محذور قرار گیرند و ببخشند؛ بلکه یک پولی هم گرفتند و به زخم زندگیشان زدند؛ بعدا که احساساتشان شل می‌کند، می‌فهمند چه خوب کردند دیه گرفتند. هم قاتل را گوشمالی دادند؛ هم عفوشان را کردند؛ هم پولدار شدند. پس عفو با قصاص قابل جمع است.
از ديگر سو جاهایی انگار شاهد تجويز قصاص قبل از جنايت هستيم که به ترتیب زمانی عرض می‌کنم:
یک. در قصّۀ آفرينش آدم، خدا به فرشتگان امر کرد: اُسجُدوا لِآدم. گفتند: لامشکل! مطیعیم. شيطان گفت: به خودت هر قدر بخواهی سجده می‌کنم. بعضی آخوندها می‌گفتند: خدایا! اگر خمینی را تا انقلاب مهدی نگه داری، مطیعشیم. اما اینطور نیست به هر چیز دیگر که بگی سجده کنیم. با جانشین بنیانگذار جمهوری اسلامی کنار نمی‌آییم. شیطان تمرّد کرد. بعد نه تنها عذرخواهی نکرد که خودش را در جریان گناه دیگری انداخت. تا قیامت مهلت خواست: أنظِرنی الی یومِ یُبعَثون. برای چی؟ لأُغوِینّهُم. فریفتن و از راه‌بردن بشر. خدا مجازاتش کرد؛ اُخرج! برو بیرون از بهشت. از اونور: لعنت (لعنت من) بر تو تا روز جزا: انّ عليكَ اللّعنةَ الى يومِ الدّين (حجر: ۳۵) لَعنَتی (صاد: ۷۸).
اشکال اینجاست: مجازاتش بابت سرپیچی از سجده درست؛ ولی اغواگریش الی یوم یُبعثون را که هنوز كامل مرتكب‏ نشده که خدا میگه: انّ علیک اللّعنةَ الی یومِ الدین. این آيا مصداق قصاص قبل از جنايت نیست؟ مضافاً بر اینکه خدا لعنتش را وقتی کرد که شیطان هنوز  مهلت‌خواهی هم نکرده بود. دیگه بدتر!
جواب نخست از این اشکال که به ذهن خود کاتب رسید: لعن و نفرین که مجازات نیست. مجازات ‌اصلی مانده برای قیامت. (محتاج پژوهش)
دوست فاضلم سید مصطفی صادقی (س.م.ص) از این اشکال به این شکل جواب داد که لعنتِ ابدى به خاطر همان گناه اوّل شيطان‏ بود. تمرّد از فرمان الهی کم گناهی نبود. بعضی از معاصی چنین است. خدا دور کند. نمونه‌اش گناه نابخشودنی قاتلین امام حسين(ع) كه جملۀ «علیهم منک اللّعنة‏ُ أبدَ الآبدين» در زيارت عاشورا متوجّه آنهاست.
پس گناه دوم شیطان چه؟ لعن را گفتیم بابت تمرّد. بابت فریفتن بشر چه مجازاتی متوجّه شیطان است؟ آیه متعرّض این بخش نیست. می‌ماند بعد از اتمام جرم. پس قصاصِ قبل از جنايتى روی نداده است.
فیه نظر: از کجا تمرّد از سجده مثل گناه قَتلۀ كربلا مشمول لعن ابدی باشد؟ (هيئتی‌ها از این حرف کیف می‌کنند). شاید قَتله نفرین‌شدۀ دائمی بودند و شیطان خیر. چون به قول مولوی، لعن ابدی شیطان منوط به حیات ابدی اوست. اگر زرنگ بود و به تعبیر امام سجاد(ع) می‌گفت: أقْبِضنى و خدا می‌کشدش، لعن حق بى‏‌مصداق مى‏‌ماند. اغوا شد و عمر طولانى خواست:
آن هم از تأثير لعنٺ بود ڪو
در چنان حضرٺ همے شد عمرجو
عمر را برای چه خواستی شیطان؟ برای گناه. همینکه دعایش مستجاب شد، ملعونیّتش قطعی شد. جرم‌نکرده‌ ملعون ‌شد. خب این یعنی قصاص قبل از جنایت! آشِ نخورده و دهن سوخته. فعادَ الاشکال! پس پیاز کلام س.م.ص ریشه ندواند.
از دیگر سو س.م.ص مدّعى است: «براى گناه‏ دوم مجازاتِ ديگر بايد.» خب وقتی شيطان لعن ابدى‏ شده، جا برای براى مجازات دیگر نمى‏‌ماند! می‌شود كسى را دو بار اعدام كرد؟ پس باز حرف ما سبز شد یعنی لعن ابدى به خاطر گناه نکردۀ دوم بود؛ منتها چگونه آیه را تفسير كنيم كه مشكل قصاص قبل از جنایت پیش نیاید؟:
به ذهن ما می‌رسد که فى علم‌ِالله مثل روز روشن بود كه شيطان عمر طولانى خواهد خواست و در عمل هم اغواگرى خواهد كرد و توبه هم نخواهد کرد. با لحاظ سوء اختيارِ شيطان كه از ابتدا در لوح محفوظ معلوم بود، مجازات شامل حالش شد و قصاص قبل از جنايت‏ نیست؛ همچنانکه میخواره‌ای که لب به می نزده، ولی اختیارش می‌کند، حق می‌داند که لب خواهد زد. به قول خیّام: «مى‏‌خوردن من حق ز ازل مى‏‌دانست». چون اگر بگوییم خدا نمى‏‌دانست، علم خدا جهل بُود. حال که خدا مى‏‌داند هم اختيار مى‏‌خوار نفى نمی‌شود؛ چون مشیتِ جبری حق از کانال اختیار انسان تحقّق می‌یابد. لذا اسم میخوارِ لب به می نزده در ليستِ مجازات‏‌شوندگان می‌رود و قصاص قبل از جنايت نيست. شیطان هم همینطور.
اشکال س.م.ص در 97/8 ذیل اینکه گفتم برای علم‌الله حساب جداگانه بگشایید: علی(ع) هم می‌دانست ابن‌ملجم قاتلشه. جوابم: به حکم «لو شاءوا عُلموا عُلّموا»، اولیا اگر بخواهند و پرده را کنار بزنند، «بر طارم اعلی نشینند» پرده را ول کنند، «پیش پای خود نبینند».

دومین جایی که شاهد قصاص قبل از جنایت هستیم، در قصّهٔ خضر و موسى(ع) است. خضر نفسِ زكيّهٔ نابالغى را ‏كشت و توجیهش این بود که پيشگيرى کردم از اينكه‏ این پسر بعدها برای والدين مؤمنش مشکل درست کند و آن‌ها را به سمت کفر و طغیان بکشاند: خَشینا أن يُرهِقَهُما طغياناً و كفراً (کهف: ۸۰). وقتی ارهاق، اتّفاق نیفتاده، چه معنا دارد اِعمال مجازات؟
پاسخ به اين اشكال از زبان فاضل قزوينى سیّد عباس قوامى در ۹۳/۸ و س.م.ص:
خضر و موسى در مرز بين عالم تشريع و برزخ بودند. در قرآن هم آمده: «حتّى اذا بلَغ مجمعَ البحرين». شرایط در آن ناکجاآباد عادی نبود؛ خضر یدالله بود. لذا گفت: «ما فعلتُهُ عن أمری». یعنی دستم در اختیار خودم نبود؛ و لذا خارج از حوزهٔ احكام قضایی بودم.
سه. در مواردی شاهدیم توصیه به پيشدستى در نبرد با کفّار و بردن جنگ به سرزمین حریف. على(ع) در خطبۀ ۲۷ فرموده: أُغزوهُم قبلَ أن یَغزوکُم. (ر.ك ص‏ ۸۵۹ نسخهٔ زرنگار عسل و مثل). بعد حضرت می‌افزاید: فوَالله ما غُزِیَ قومٌ فی عُقرِ دارِهِم الا ذَلّوا. اگر لفتش دهی دشمن بیاید در حیاط خانه‌ات و بخواهی آنجا با او بجنگی، شکست می‌خوری. یعنی پیشدستی کن.
در خلال سنوات دفاع مقدس هم ايران چند نوبت‏ در خاك عراق پيشروى كرد. جزاير مجنون را گرفت. امام راحل هم اصرار کرد جزاير حفظ شود. خب چرا؟ بيرون‏‌آمدن از لاك دفاعى و ابتدا به ساكن ورود كردن به فاز ايذاى‏ دشمن چه دلیلی دارد؟ همين برنامه را الان هم‏ داريم و بعضی‌ها معترضند. در عراق و لبنان و غزّه و ميانمار مى‏‌جنگيم تا مجبور نباشيم. خب این برای اینکه دست بالاتر داشته باشیم و مجبور نشویم در خيابان‏‌هاى اسلام‏‌آباد و كرمانشاه و تهران بجنگيم، خوب است؛ ولی آیا قصاص قبل از جنایت نیست؟ شرایط ما با شرایط مسلم‌بن عقیل چه فرق دارد که مبادرت به از میان برداشتن ابن‌زیاد نمی‌کند؛ همچنان که پسر همان علی در کربلا تیر اول را نمی‌اندازد. قصه را چگونه باید تبیین کرد؟ جواب س.م.ص در 97/8: دشمن جنگ را شروع کرده؛ ولی هنوز به سرزمین ما نرسیده. دارد میاد. نباید صبر کنیم برسد بعد دست به کار شویم. مثل کسی که از دور می‌بینی دارد میاید به سمت تو مصافحه کند؛ آنجا ادب اقتضا می‌کند تو هم به سمت او بروی. جایی در آن وسط‌ها تلاقی رخ می‌دهد. اشکال شیخ: جنگ شروع نشده. علی میگه شما شروع کنید! اغزوا قبل از تغزوا. این را چگونه میشود توحیه کرد؟ جواب ندادۀ س.م.ص؟؟
خلاصه‏‌گيرى: اصل كلّى، ممنوعيّتِ قصاص قبل از جنايت است؛ به شرطى كه در عالم تشريع‏ باشد. خضر به قول دوست فاضلم س.م.ص یدالله بود و محکوم به باید و نبایدهای بشری نبود.
در مثال‌های مبتنی بر علم الله هم ماجرا فرق دارد. شيطان در لوح محفوظ معلوم بود چه عاقبتى دارد و بر پايۀ آن جلوتر مشمول لعن ابدى شد. شرابخواری که هنوز می نخورده و لوح محفوظ گزارش می‌کند خواهد خورد هم همینطور. اين موارد، قصاص قبل از جنايت‏ نيست.
در خصوص پيشدستى‏‌كردن براى جنگ در خانه دشمن هم باید جواب جور کنیم. مى‏‌ماند قصاصِ بعد از جنايت كه بی‌شک تجویز شده و امنیت‌زاست و تلفیق رندانه‌اش با اصل بخشش و ترجیح عفو بر انتقام هم منافاتى با حيات‏‌بخشى‏ قصاص ندارد. امروز کلاً حول و حوش تلافی بحث کردیم. با آيۀ قصاص شروع كردیم كه‏ ناقص ماند. تكميل مى‏‌كنم و التماس دعا:
يا أَيُّها الّذين آمنوا كُتِبَ عليكمُ الْقصاصُ في الْقَتْلَى الْحرُّ بالحُرِّ و العبدُ بالعبدِ و الْأُنثَىٰ بالْأُنثَىٰ فَمَنْ عُفِيَ لهُ مِنْ أخيهِ شيْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ و أَدَاءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسَانٍ ذَٰلك تخْفِيفٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدَىٰ بعْد ذَٰلِكَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ. وَ لَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ. صدقَ اللهُ العلیّ العظیم.
طرّاحی: ۹۶/۱۱. ویرایش ۹۷/۷
نظر دهید: t.me/qom


برچسب‌ها: تلاوت نطق‌اندرون
 |+| نوشته شده در  دوشنبه بیست و سوم مهر ۱۳۹۷ساعت 1:43  توسط شیخ 02537832100  | 

تلاوت نطق‌‏اندرون نوشتۀ رضا شیخ‌محمدی
۱. شروع با آيۀ قَالَتْ الاْعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ‌تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلْ الاْيمَانُ فِى‏ قُلُوبِكُمْ‏
۲. قبل از اينكه آيهٔ ۱۴ سورهٔ حجرات را تكميل كنم، اينجا درنگى‏ مى‌‏كنيم. موضوعِ آيه ايمان است؛ گوهری كه همه دنبالش هستيم و بزرگترين سرمايهٔ معنوى ما به حساب میاد.
۳. البته براى مؤمن‌‏شدن نخست بايد اسلام آورد. مُبادى به يك سلسله آداب و ظواهر شد؛ ولى كافى نيست. قرآن ميگه:
تا حالا اعراب فقط شهادتین را جاری کرده و أسلمنا گفته‌اند. پوسته و دكور را درست‏ كردند؛ اما ايمان فرآيندی قلبى است نه يك تعبّد صورى.
۴. فرق است بين ايمان با تكليفى كه تو از سرِ ناچارى انجام مى‏‌دى.
تسلیم و رضا در كف شيرِ نر خونخواره‌، ايمان محسوب نمیشه؛ چون قلباً ناخرسندى. ماليات ميدى به دولت. توی دلت میگی من طلبه مشمول نیستم؛ چون درآمد آنچنانى ندارم. ولى چه كنم؟ بايد بدم. مى‌‏پذيرى و مى‌‏پردازى؛ اما با نارضايتى.
يا كسى بهت پولى داده براش كارى بكنى. اجير اویى. بهت ميگه بيا اين شيشه‌‏ها را تميز كن! ميگى‏ خانم من ديروز اينارو دستمال كشيدم. ارباب وسواسيه. ميگه: كارت‏ نباشه. دوباره بشور من دستمزدتو ميدم. با بی‌رغبتی مشغول میشی؛ چون ريشت گرو اوست. . ولى ميدونى اين كار اسرافه؛ اما انجامش میدى؛ چون دمت زير سنگ اوست. عامل هستى؛ ولى مؤمن نيستى.
گاهى از باب رودربايستى كارى را به خودت تحميل مى‌‏كنى. پدرت چيزى ازت مى‌‏خواد. از باب احترام انجام می‏دى ولى تمايل‏ درونى ندارى. گاه دیگری زورت مى‏‌كنه. تفنگ مى‏‌ذاره بیخ گلوت.
اما يك وقت با اختيار و انتخاب كارى را انجام می‏دى. اينو ميگن‏ ايمان. اين ارزش داره. بزرگان دين اينو از ما خواستند. نخواستند صرفاً كارى انجام بشه. نه؛ مايلند از صميم قلب انجام بشه. لایکون فی قلوبهم حرجاً مما قضیت فیسلموا تسلیما؟؟. تسلیم باشیم؛ اما نه با دلخوری؛ بلکه بدون حَرَج و دلگیری.
۵. لذا على(ع) در عهدنامهٔ بلندبالاش به مالك اشتر می‏گه:
يك وقت به مردم يارانه‏ و مستمری و سرويس میدى؛ چون وظيفهٔ كاريت اقتضا مى‌‏كنه. اگر به مردم مساعدت نكنم، وزير كشور توبيخم می‏كنه. در این صورت فقط یک فرماندار وظیفه‌شناس هستی. يك وقته نه بالطٓوع و الرّغبه بهشون لطف مى‌‏كنى. من اینو می‌خوام: و أشعِر قلبَك الرّحمةَ للرّعیّة و المَحبّةَ لهم و اللّطفَ بهم.
۶. ما يك شعار داريم يك دثار. روپوش و زیرپوش. اونی که زیر پوشیدیم و به بدن چسبیده، شعار است که نمی‌خواهیم به این راحتیها از تن درآوریم. دثار مثل عبا و شال حالت روانداز دارد. به هر بهانه از خود جدا می‌کنیم. میگه رعیت‌دوستی بچسبه به قلبت و فقط از باب پرکردن بیلان کار نباشه زود انجام بدی بندازی کنار. نه. قلبت بهت فرمان بده؛ نه پول، نه احساس وظیفه، نه رودربایستی، نه ترس از توبیخ مافوق.
۷. آشيخ! زورت به اصناف ديگه رسيده؟ راس ميگى از صنف خودت‏ بگو! باشه!
يك وقت شما درس يك آیةالله ميرى، چون مدرّس بزرگى است. قلباً به اين تشخيص رسيدى كه به كارش مسلّطه. اما يك وقته ميدونى كه‏ درجهٔ يك نيست؛ ولى به شهريه‌اش چشمداشت داری! به قول مرحوم آیةالله باريك‌‏بين من ازش شنيدم: درس آشى!
۸. شهريه ايمان نمياره. جبر، باورساز نیست.
شما با زور حجاب سر يك نفر كن! بله يك وخته ميگى وظيفهٔ من‏ اصلاح ظاهر نظام است. راجع به اون بحث ندارم؛ اما «ادخال قلبى» (لمّا يدخُل‏ الأيمان فى قلوبِكم) با چماق و توسرى تحقّق پيدا نمى‌‏كنه.
شاهدش زور كه برداشته شد، خانمه توى همون هواپيما كشف حجاب‏ مى‌‏كنه؛ صبر نمی‌کنه از مرز رد شه. من یک تعبیری دارم: كسى كه با نقره ايمان بياره، با طلا كافر ميشه.
۹. تو به هر كى کادو بدى، مجيزتو ميگه. «اِن اُعطوا منها رضوا». اى‏ پيامبر! اگه سبيل نق‌زن‌هارو چرب كنى، راضى مى‌‏شن. اگه به برانداز سمِت بدى، خب معلومه سينه‏‌چاك ولايت فقيه ميشه. اين رضايت هم‏ بى‌‏ارزشه هم موقّت. ايمان زوركى مفت گرونه!
۱۰. كُفرِ زوركى هم مضر نيست! الان يك داعشی مسلح بياد توى اين‏ مسجد نعوذ بالله بگه اهانت بايد بكنيد به مقدّسات وگرنه میکشمتون. حكمش چيه؟
ميگن بگو و جانتو بخر! چون كُفرت صوريه. دلت كه هنوز مؤمنه. مگه‏ عمّار یاسر اين اتفاق براش نيفتاد. "اُكرِهَ و قلبُه مطمئنٌ بالأيمان. مهم دله که توش
گوهر ايمان را داشت؛ دكورش از ترس جان و به شکل لقلقهٔ زبان موقتا كافر شد! بشه؛ چه اهمیتی داره؟ برعکسشم همینطوره. توى دلش خرمهرهٔ كفره، اما دكورش اسلام و ظاهرش حزب‌اللهی! به درد نمیخوره.
۱۱. سؤال، اشكال و استدراك: اگه ايمان زوركى و پولكى به درد نمى‌‏خوره، پس قصّهٔ مؤلّفة قلوبهُم چيست که براش ردیف بودجه‌ درنظر گرفته شده؟ قرآن ميگه: پول بده دل‏ بخر! معلوم ميشه با پول ميشه قلب را تسخير كرد.
جواب:؟؟
۱۲. دامن بحثو جمع کنم. چه گفتیم؟ آيه‌‏اى در صدر بحثم تلاوت کردم که مفادش این بود که اعراب با لقلقهٔ زبان و تعبّد صورى كارشون رو شروع كردند. خدا میگه: آفرين! تا اینجا خوب اومدید؛ اما این اسمش ایمان نیست. ایمان امری درونی است. زور نه ایمان میاره نه کفر (نه بدحجاب با جبر محجبّه میشه؛ نه عمّار با زور، کافر). حتی وظیفه‌شناسی کافی نیست. مردمو قلبا دوست داشته باش آقای مالک. پول هم مرید و مقلّد واقعی نمیاره. میشه درس آشی! ايمان يك اتّفاق قلبى است. آيه را تكميل مى‌‏كنم و التماس دعا:
قَالَتْ الأعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ‌تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلْ الاْيمَانُ فِى‏ قُلُوبِكُمْ وَ إنْ تُطِيعُوا الله وَ رَسُولَهُ لاَيَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمَالِكُمْ شَيْئاً اًِّنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ‏. صدق الله العلی العظیم.


برچسب‌ها: تلاوت نطق‌اندرون
 |+| نوشته شده در  سه شنبه نهم مرداد ۱۳۹۷ساعت 17:16  توسط شیخ 02537832100  | 

#تلاوت_نطق'‌اندرون #نوشته_رضاشیخ'محمدی
أعوذُ باللّه من الشّیطان الرّجیم. بسم اللّه الرّحمن الرّحیم. و قال لِلّذى ظَنَّ أَنّهُ ناجٍ منهُما اذكُرْنی عندَ ربِّكَ فأَنساهُ‏ الشّیطانُ ذِكرَ ربِّه.
قبل از تکمیل آيهٔ مبارکه، اینجا درنگى مى‏‌كنيم. آيه به آفت فراموشکاری كه انسان‌‏ها با آن درگيرند، اشاره‏ می‌کند. قرار است هم‏بندِ يوسف(ع) در زندان، بعد از رهایی، سفارش يوسف را به عزيز مصر كند. آزاد که شد، درگیری‌های زندگى و چك و سفته سبب شد قصّه را كلاً فراموش كند. قرآن می‌گوید: فراموشاننده، شيطان بود: فَأَنْساهُ‏ الشّيطان. اگر يادش مانده بود، لَبِثَ فى السِّجْنِ بِضْعَ‏ سِنينَ اتفاق نمى‌‏افتاد و پيامبر خدا معطّل زندان نمى‌‏ماند.
يكى از آفات انسان فراموشى است. ما به قوّه‏ٔ حفظ نياز داريم. شما كه در دروس شركت مى‌‏كنيد، دائم نمی‌شود متّكى به نوشتن‏ باشيد. حافظه‏ قوى باشد، نیاز به يادداشت‌‏كردن‏‌ کم می‌شود. بعضى‌‏ها‏ حافظه‏‌ٔ قویى دارند. نوابغِ حفظ را گاه به تلويزيون مى‏‌آورند.
لذا توصيه شده از چيزهايى كه باعث کندی حافظه مى‏‌شود، بپرهيز. پنير خالی نخور. کلم بروکلی بخور. این مطلب اول.
حالا به روش همیشگیم استدراك مى‌‏كنم و حرفم را پس می‌گیرم. هميشه تحفّظ خوب نيست. گاهى فراموشى نعمت است. كجا؟ نمونهٔ بارزش در مصيبت. طرف عزيزشو از دست ميده. طورى ضجّه‏ مى‏‌زنه كه وقتی مى‌‏بينیش، ميگى این تا آخر عمر آب خوش‏ از گلویش پايين نخواهد رفت. اما به مرور به جريان‏ عادى زندگى برمی‌گرده.
سلمان هراتى در شعر «خنده‌‏هاى خيس» میگه وقتی مادربزرگ مُرد و «در جامه‌‏اى به رنگِ سرانجام پيچيده شد» حس كرديم «دنيا تا لحظه‏‌اى دگر تعطيل مى‏‌شود». اما به زودى دعواهاى ارث و ميراث‏ شروع شد: «حسّ ظالمانهٔ تقسيم جان ‌‏گرفت». در نهايت هم: «مادربزرگ و مرگ فراموش مى‏‌شوند».
اين فراموشی بد است يا خوب؟ ممكنه بگيم چه آدم‌های بى‌‏مهرى! اما با عينك ديگه نگاه ‌‏كنى، ميگى‏: چه خوبه! متوفّى كه رفت. خدا بیامرزدش. بقيه كه نباید تا آخر پاسوزش شوند! لذا اگر خاك، سرد است و فراموشى می‌آورد، نعمت خداست! همه جا درخاطرماندن ارزش نيست. عجیب اینکه امام صادق(ع) در خطابش به مُفضّل می‌فرماید: فراموشی از حافظه مهمتر است:
و أعظمُ مِنَ النّعمةِ على الإنسانِ فِی الحفظ، النّعمَةُ فِی النّسیان. چون اگر نسيان‏ نباشد، از داغ مرگ عزیزان خلاصی نداریم: فإِنّهُ لولَا النّسیانُ لَما سَلَا أحدٌ عن مُصیبةٍ و لَا انْقَضَتْ لَهُ حسرَةٌ. حسرتش تمام‏ نمی‌شود.
كينه‌‏ها و عداوت‏‌های خانوادگى، قبيله‌‏اى و صنفى، به مدد فراموشی است که رنگ می‌بازد. طرف روز اول مى‌‏گه آشتى نمى‌‏كنم. تا قيامت قهرم. زمان که مى‏‌گذرد، به مذاكره تن درمیده. يادش میره طرف باهاش چه کرده. امام ششم(ع) می‌فرماید: وَ لَا ماتَ لَهُ حِقْد. فراموشی نبود، كينه و عداوت نمى‌‏مُرد. و لَا رجاءُ غفلةٍ مِن سلطانٍ و لا فَتْرَةٌ مِنْ حاسدٍ. سلطان خشم گرفت بر تو گفت مجازاتت می‌کنم. امیدوار هستی یادش بره. البته این مال جمهوری اسلامی نیس. شهرداری برات مالیات یا جریمه برید، امیدوار نباش فراموش کنند. آخرش میان سراغت!
خانم خانه خيلى هم افاده‏‌ایه؛ داره سيراب شيردان مى‌‏خوره. اگر به يادت باشه که اين‏ همان جايیه كه توش فضولات گوسفند بوده، لب نمی‌زنه. ولی حواسش نیست، با به‏‌به و چهچه مى‏‌خوره! امام میگه:
و لا اسْتَمتَعَ بشیءٍ من متاعِ الدّنیا مع تَذَکُّرِ الْآفات.
به يادِ بعضی چیزا بیفتی، حالت به هم میخوره، نعمت‌ها بهت کیف نمیده. اين‌ها فوايد نسيان است. لذا مولوى مى‌‏گويد:
اُستُنِ اين عالم اى جان! غفلت است
هوشيارى، اين جهان را آفت‏ است‏
عجیب‌تر اینکه مى‏‌گه:
انديشه‌‏هاى عرفانى و هنرى كه صاحبانش به برخى‏ اسرار عالم دست يافته‏‌اند، يك جورهايى مزاحم و موی دماغِ غفلتى هستند كه نظم‏ عالَم بر آن مبتنى است! چون هنر و عرفان، مال دنیای دیگر است و «زان‏ جهان اندك ترشّح مى‌‏رسد». بيشتر هم نباید بشه. چون ديگه لب به‏ کله‌پاچه نمى‌‏شود زد! لذا قدر غفلت را بدان و دنبال‏ هوشيارى كه اگر «غالب آيد پست گردد اين‏ جهان» نباش.
نتيجه‏‌گيرى: دو مدل فراموشی داریم: خوب و بد. خوب مثل فراموشی مرگ عزیزان، نسیان کینه‌ها، نسیان اینکه غذاها در چه شرایطِ حال‌به‌هم‌زنی تولید شده‌اند. و بد آنجا که زیر سر شیطان باشد.
۴ بار در قرآن شيطان به عنوانِ فراموشاننده‏ معرفى شده: یُنْسِیَنّکَ الشیطان، ما أنسانی الّا الشیطان، أنساهُم ذکرَالله. یکیش هم آیه‌ٔ ۴۲ سورهٔ یوسف که در صدر بحث خواندم. أنساهُ الشیطان. تكميلش مى‌‏كنم و التماس دعا:
و قال لِلّذى ظَنَّ أَنّهُ ناجٍ منهُما اذْكُرْنی عندَ ربِّكَ فأَنساهُ‏ الشّیطانُ ذِكْرَ ربِّهِ فَلَبِثَ فی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِين. صدَق اللّهُ العلیّ العظیم.

t.me/rSheikh/1731
ورژن بعد که در ۰۲۱۰ انجام شد


برچسب‌ها: تلاوت نطق‌اندرون, قرآن, توحید مفضل, امام صادق
 |+| نوشته شده در  دوشنبه چهارم تیر ۱۳۹۷ساعت 2:19  توسط شیخ 02537832100  | 

1. شروع با تلاوتِ أَلَيْسَ اللهُ بِكَافً عَبْدَهُ وَ يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ‏ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ يُضْلِلْ الله فَمَا لَهُ مِنْ هَادً
قبل از اينكه آيه 37 از سوره زمر را بخوانم، اينجا يك‏ مكثى مى‌‏كنيم.
گمراهی ضدّارزش است و گمراهگری نیز. طعنه‌زنندگان به امام حسن مجتبی(ع) با عنایت به همین مسئله انگِ «مُضلّ‌المؤمنین» را به امام زدند تا آن عزیز را خراب کنند.
2. ما هم مثل خدا بايد كارى كنيم مردم هدايت شوند و از گمراهى نجات يابند.
3. بايد پاسخگويى شبهات باشيم. اقدام خوبيست‏ مراكزى كه الان در قم و شهرهاى ديگر و بعضاً در فضاى مجازى هست براى پاسخگويى به شبهات.
4. استدراك: گاهى ما از قضا مى‌‏توانيم گمراهگر باشيم! حتى خود خدا ميگه من خودم گاهى‏ گمراهگرم! وَ مَنْ يُضْلِلْ الله فَمَا لَهُ مِنْ هَادً. ما هم مى‌‏خواهيم عين خدا باشيم. اذهان را خراب‏ كنيم! چرا؟ مرض داريم؟ يك شبهه را خودمان‏ دستى‌‏دستى ايجاد مى‏كنيم و حتى براى اثباتش دليل‏ مى‌‏آوريم. وقتى طرف مقابل خوب قبل كرد و جوابى‏ هم برايش نداشت، مبادرت مى‏كنيم به جواب‌‏دادن. و حسابى شبهه را مى‌‏شوئيم و زائل مى‌‏كنيم. اينجورى‏ بهتر در ذهن مخاطب مى‏‌نشيند؛ تا اينكه شما از اول‏ بخواهى حرف آخر را در اختيارش بدهى و قدرش را
نداند. آنچه آسان يافتى، آسان دهى. اما وقتى بعد از اينكه منحرف شدى و به شكل واكسن‏‌گونه بيمار شدى، بيشتر قدردان سلامتىِ ناشى از داشتنِ حقيقت هستی.
5. شيخ انصارى كه مى‏‌گويند مجتهدپرور بود، اينجورى بود. مى‌‏بينى يك حرفى را كه خودش در رسائل؟؟ و مكاسب؟؟ قبول نداشت، مطرح مى‌‏كرد.
دلايلى كه مدعى براى حرفش آورده بود را مطرح‏ مى‌‏كرد. و باز هم دلش راضى نمى‏‌شد و مى‌‏گفت:
يمكن از يستدل للمدعى چند دليل ديگر! آن‏ها را هم‏ خودش پيدا مى‌‏كرد. تقرير مى‌‏كرد. جوابشو مى‏‌داد.
پرتش مى‌‏كرد بيرون. حسابى كه زمين بحث از علف‏‌هاى هرز خالى مى‌‏شد، حرف اصلى را مطرح‏ مى‌‏كرد و مى‌‏كاشت. نمونه؟؟
6. لذا نه‏‌تنها از طرح شبهه نترسيد كه خودتان‏ شبهه‏‌افكن باشيد. از قرآن و حديث ياد بگيرد. مثال از قرآن:
عنایت کنید! بعضى اوقات قرآن شبهه را مطرح مى‌‏كنه و درجا هم‏ جواب ميده. شيخ‏ انصارى‌‏وار عمل نميكنه! چطور؟ اسم يك‏ خوراكى رو ميگه. درجا حكم رساله‌‏ايش را هم‏ مى‏گه. تا ميگه شراب، ميگه ننوش!:
اًِّنَّمَا الْخَمْرُ... رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ‏1
اما بعضى وقتها اسم خوراكى رو مياره. حكمشو نميگه. ما باشيم دستپاچه ميشيم و ميگيم اى واى‏ تأخير بيان از وقت حاجت شد! اسم عُمر را آورديم‏ زود يك زيارتِ عاشورا لعن حواله كن، بعد برو سرِ اصل بحث. نه. فى‏الفور حكم فقهى‏اش را نميگه. فقط در مقام يك گياه‏شناس ظاهر مى‏شود و بس:
وَ مِنْ ثَمَرَاتِ النَّخِيلِ وَ الاْعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ رِزْقاً حَسَناً2
آيه در حال تقسيم‏بندى محصولاتى است كه انسان‏ها از انگور مى‏گيرند. ميگه انگور اين خاصيت را دارد كه‏ هم شراب از آن به عمل مى‏آيد; هم سركه. گزارش‏ عالمانه از واقع داده. اينطور نيست وقتى به‏ محصولاتِ «سُكرآور» مى‏رسد، سريع يك پرانتز باز نمى‏كند بگويد: رجسٌ من عمل الشيطان فاجتنبوه!
يادتان باشد مُسكرات نجس و حرام است ها! يعنى‏ درجا تنوير افكار عمومى كند بعد برود سراغِ غوره و كشمش و دلستر و...
اگر مردم به اشتباه افتادند و حكم شراب را با غوره‏ يكى انگاشتند چه؟ خب نينگارند! البته همينكه گفته:
غوره موصوف به حَسَن است، لابد مفهومش اينه كه‏ شراب، فاقد حُسن است; اما اين كجا و «رجس من‏ عمل الشيطان» كجا؟ لعنِ عُمر را گذاشته براى باقى‏ عُمر!
لذا از شبهه‏افكنى نترس آقاى محقق! آقاى‏ عبدالكريم سروش! دارى ذهن جوانها را خراب‏ مى‏كنى! خودِ ائمّه(س) گاه شبهه‏افكن بودند! امام؟؟ در دعاى رجب اونجا كه گفته يعطى الكثير بالقليل، هدايت مى‏كند. اما بعدش شبهه مى‏افكند و گمراه‏ مى‏كند; آن هم نه يك بار. مى‏گويد:
يا من يُعطى من سَئَلَه! اى خدايى كه به كسى كه ازت‏ بخواهد مى‏دهى! اين شبهه ايجاد مى‏شود كه براى‏ برخوردارى از عطاى الهى بايد درخواست كرد. در حالى كه در حضرتِ كريم تمنّا چه حاجت است. انت‏ تعلم ما نخفى و ما نعلن. حسابى كه شبهه در ذهن‏ متكلم جا خوش كرد، مى‏زند خراب مى‏كند و مى‏گويد:
يا من يعطى من لم يسئلهُ.
كه شبهه قبلى را خراب كرد؛ ولى شبهه‏‌افكنى تازه‏ دارد. بسيار خوب. براى عطاى الهى نياز به تمنّا نيست؛ اما لااقل بايد خداشناس باشى. بنده باش و به‏ خداشناس باش; خواجه خود روش بنده‏‌پرورى داند!
اى واى! پس سرِ اونهايى كه خدانشناسند، از عطاى‏ الهى بى‏كلاه مى‏ماند. اين شبهه ايجاد مى‏شود. با تتمه‏ بعد شبهه را برطرف مى‏كند و البته ديگر شبهه تازه‏ نمى‌‏افكند:
«و من لم يعرفهُ»
نياز به شناخت خدا هم نيست. عطايش به آنها هم مى‏رسد. پس از شبهه‏‌افكنى نبايد ترسيد. وقت براى‏ شبهه‌‏زدائى هست. لعنِ عُمر باشد براى باقى عُمر!
مهم اين است كه تو در نهايت بايد هادى باشى. اگر هم شيخ‏ انصارى‌‏وار گمراه مى‌‏كنى، باز در نهايت‏ درخت هدايت را در زمين مى‌‏كارى؛ مثل خود خدا كه هادى است. در آيه 36 از سوره زمر كه بحث را باهاش شروع كردم، از هدايتگرى خدا گفته است.
اين آيه و آيه بعدش را مى‏خوانم و التماس دعا:
أَلَيْسَ اللهُ بِكَافً عَبْدَهُ وَ يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ يُضْلِلْ‏ اللهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادً وَ مَنْ يَهْدِ اللهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُضِلّ‏ً أَلَيْسَ اللهُ بِعَزِيزً ذِى انْتِقَامً.
پاورقی:
1 مائده: 90
2 نحل: 67


برچسب‌ها: قرآن, تلاوت نطق‌‏اندرون, عسل و مثل, شیخ انصاری
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه بیست و نهم فروردین ۱۳۹۷ساعت 13:21  توسط شیخ 02537832100  | 

اين جمله از پيامبر گرامى اسلام(ص) است:
اِنَّ النّاسَ مِنْ عهدِ آدَم الى يومِنا هذا مثلُ أسْنانِ المُشط!... لا فضلَ للعربِىّ على الْعَجَمىّ و لا لِلأحمَرِ عَلَى الأسود اِلاّ بِالتَّقوى‏(۱).
از نگاه‏ اين حديث، آدمیان از صدر تاكنون، شبیهِ یکدیگرند و جز تک‌عاملی که در روايت، فضل‌‏آور معرّفى شده، مِمیّزاتی چون نژاد و رنگ، مساواتِ انسان‌ها را مخدوش نمی‌کند؛ نظیر دندانه‏‌هاى شانه که هم‏‌سطح و بى‌‏افت و خيزند... چه تشبیه خوب و شیرینی! تجربه هم کرده‌ایم که دندانه‏‌هاى شانه اگر نامسطّح باشد، موقع استفاده سر را مى‌‏آزارد و مى‏‌خراشد!... پس دیگر چه جای حرف؟
اگر به همين راحتى با يك تمثيل بشود حكم به لزوم‏ تساوى كرد، آيا با تعويض عينك و بهره‏‌ورى از تمثيلِ‏ دیگر، نمى‌‏توان به رجحانِ عدمِ استوا قائل شد؟... در يكى از كتاب‏‌هاى دورهٔ دبيرستانم در خصوص آفتِ‏ تمثيل مطلبى آمده بود كه هنوز به خاطر دارم:
اگر جامعه را به بدن انسان تشبيه كنيم، می‌توانیم بگوييم:‏ در بدن، برخى اعضا مثل پا باركشند و برخى مثل سر، صدرنشين... در جامعه هم برخى‏ محكومند به فقر و عدّه‌‏اى هم نقش غنا به ایشان سپرده شده... فقرا باید جور اغنیا را بکشند؛ چون سر نمی‌تواند جایش را با پا عوض کند... خب اين‏ تشبيه را به آسانى مى‌‏توان به تشبيه ديگرى تبديل‏ كرد:
جامعه شبيه شانه‏‌اى است با دندانه‌‏های برابر(۴). این به آن دَر!... دو مثال شاخ به شاخ تصادف کردند و همديگر را دفع ‏كردند و برآيندش صفر ‏شد.
چه باید کرد؟ تشبیه آری یا خیر؟
سری به قرآن می‌زنیم!... در این کتاب شریف، یکجا غافلان را به نابینا مانند می‌کند... و در جای دیگر، نابينايى را همعرضِ ظلمت معرفى مى‌‏نماید. متقابلاً دانايان را بينا و بينايى را هم‌رتبهٔ نور مى‏‌داند.
مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالاعْمَى وَ الاصَمِّ وَ الْبَصِيرِ وَ السَّمِيعِ‏ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلاً؟(۲)
هَلْ يَسْتَوِى الاعْمَى وَ الْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِى الظُّلُمَاتُ‏ وَ النُّورُ؟(۳)
باز هم مثل كلام پيامبر(ص) امور معنوى فضيلت‌‏بخش است؛ ولی ديگر نه سخن از تقوى‏ است و نه تساوىِ شانه‏‌گون. عينك عوض شده است... از قرار معلوم، تشبيه و تمثيل اين انعطاف و خاكشيرمزاجى را دارد كه مثل موم در دستِ به‌كارگيرنده‏‌اش بازى كند و این باید آسیب‌شناسی شود.
تشبيه و تمثيل در كلاس درس و براى تقريب مطلب به ذهنِ دانش‏‌آموز معجزه مى‏‌كند؛ ولى چه فایده که دوركننده هم هست. هم از این رو گفته‌‏اند: تمثيل از جهاتى مقرّب و از جهاتى مُبعّد است... مثال‌زننده‌ها با توجه به همین مشکل می‌گويند: «در مثَل مناقشه‏ نيست.» يعنى اگر نقضى بر من دارى، به اصل مطلبِ من وارد كن؛ نه در تمثيلم! تمثيل به آسانی قابل دفع است.
پس مثال‌زننده باید بعد از اثباتِ اصل حرفش سراغ شاهد مثال برود... اگر پيامبر(ص) از «أسنانِ‏ المُشط» یاد می‌کند، لابد در جاى خودش (كجا؟؟) ثابت‏ كرده كه عوارضى چون عرب و عجم‏‌ و سفید و سیاهپوست‌بودن براى انسان برتری نمى‏‌آورد؛ نه اينكه بخواهد در خود استدلال عنوان كند که چون شانه چنان است، پس بنى‌‏آدم چنين است.
شنونده هم در حین شنیدن مثال نباید به مناقشه برخیزد؛ وگرنه خودش را از شیرینی تمثیل محروم کرده است... همچنان که كسى كه جوك مى‌‏گويد يا براى تحريك ذوق شنونده‏ به شعر توسّل و تمثّل مى‌‏جويد، نبايد با خط‌كش‌‏هاى‏ فيزيكى لطيفه‏‌اش را به تعبير آیةالله شيخ جعفر سبحانى: كثيفه كرد!
اگر گفت: «به کجا چنین شتابان؟ گَوَن از نسيم پرسيد» نبايد كلامش را قطع كنى كه مگر گَون مى‌‏تواند پرسشگر باشد؟ اگر بخواهى با معيارهاى رئاليستى به‏ داستان نگاه كنى، كلّ كليله و دمنه دروغى بيش‏ نيست! چون كى لك‌‏لك با زاغ همسرى مى‏كند؟: اين كليله دمنه جمله افتراست! - ورنه كى با زاغ، لك‏‌لك را مِرى است‏. مولوى، بيت۳۶۳۷. باید کوتاه آمد و از شعر به قول دوستم «رضا بابايى» توقعِ «نقطه‌‏زنی» نداشت. بايد تساهل كرد؛ نه اينكه تا: «گفت در شطرنج كين خانه رخ است. ‏مولوى، بيت۳۶۴۳»، برگردى مثل‏ كسى كه «گفت خانه از كجاش آمد به دست؟» با قضيّه‏ برخورد كنى. من دارم به تو شطرنج ياد مى‏‌دهم تو سؤالِ مِلكى مى‌‏پرسى كه «خانه را بخْريد يا ميراث‏ يافت؟»؟... اگر «گفت نحوى زيدٌ عمرواً قد ضَرب» تو تو نبايد مثل كسى باشى كه «گفت چونَش كرد بى‏جرمى ادب؟». اينجا جاى طرح مباحث‏ جرم‌‏شناسانه نيست. آنقدر فضا به سمت تمسخر كشيده شد كه عالِم نحوى «گفت از ناچار و لاغى‏ برگشود». چاره را در اين ديد كه او هم متوسل به‏ لغوگويى شود و بزند به شوخى كه: «عَمرو يك واوِ فزون دزديده بود. مولوى، بيت ۳۶۵۰»؟ لذا: «زيد واقف گشت دزدش را بزَد! مولوى، بيت۳۶۵۱» خوبه حالا؟ حيف نبود كه فضاى علمى‏ مخدوش شود؟
در ۹۵/۱ يك طنز قرآنى پرداختم؛ ولى يكى از دوستانم با آن جدّى برخورد كرد و مطايبه شهيد شد! طنز اين بود:بر اساس آيهٔ لَوْ شَاءَ اللهُ مَا أَشْرَكُوا(۵) خدا مى‌‏گويد من اگر مى‏‌خواستم، مشركين مشرك نمى‌‏شدند... ۴۱ آيه بعد اين بار مشركين با ادبيّاتِ مشابهى مى‌‏گويند: لَوْ شَاءَ اللهُ مَا أَشْرَكْنَا. يعنى مقصّرِ شِرك ما خداست!... قرآن مى‌‏گويد: كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ. دروغ نبافيد! چه ربطی دارد به خدا؟!
چه‏ دروغى؟ مگر اين همان جملهٔ خدا با اندكى تغيير در ضمايرش نيست؟ به شوخی گفتم: انگار خدا يادش مى‌‏رود كه‏ خودش قبلاً چنين حرفى زده!... يا چون مى‌‏بيند مردم‏ آتو گرفتند و برايش بد شد، مى‌‏زند زيرش! دوستم س.م.ص به جاى خنديدن، شروع‏ كرد جوابِ کلامی‏‌دادن كه «شاءَ» در آيهٔ اول معرّفِ همه‌کاره‌بودن خداست. پس صدق است. «شاءَ» در دومی نافی اختیار انسان است. پس کذب است. گفتم:
تو از آن‏هايى هستى كه وقتى‏ پروين اعتصامى مى‌‏گويد: «سير يك روز طعنه زد به پياز - كه تو مسكين چقدر بدبويى!» به جاى تحسین شاعر به خاطر بهره از صنعتِ‏ «تشخيص» (شخصيّت‏‌دادن به غيرناطق‏‌ها و استنطاقِ لال‌ها) مى‌‏گويى: سير را چه به گفتن؟ پياز را چه به شنيدن؟... وظيفه‌‏ات را از ياد نبر!... گفت:
تو شُبهه ايجاد ‏كرده‌اى... و من اگر مشغولِ به‏‌به و چهچهِ ظاهرِ كلامت شوم و رفع شُبهه را بگذارم براى بعد، مستمعانی که گمراهشان کرده‌ای، پراكنده شده‌اند و «تاخیر بیان از وقت حاجت» لازم می‌آید. گفتم:
اوّلا همۀ گمراهگرى‏‌ها را با يك چوب نزن! نوعِ‏ غيرعلمى‏‌اش ممنوع است. اگر من با صغرى‏‌كبرى‏‌چينى منطقى و ادواتِ طلبگى حرفى‏ زدم كه در ذهن طلاب جوان يا طبقات مختلف مردم‏ شبهه ايجاد كرد، مشكلِ خودشان است كه خودشان‏ را وِل دادند؛ چون من «يُضلّونهُم بعلم» هستم! اونى‏ كه در قيامت مشكل‏‌ساز است و باعث مى‏شود بارِ فرد گمراه‏‌شده را روى دوشِ منحرف‏‌كننده بگذارند، اين‏ است:
لِيَحْمِلُوا أَوْزَارَهُمْ كَامِ‏لةً يَوْمَ‌الْقِيَامه و مِنْ أَوْزَارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِعِلم (نحل: ۲۵).
به نظرم در «بغيرِ علم» تنوين، عوض از مضاف‏‌اليه است. علمِ‏ گمراه‏‌شده يا گمراهگر؟ طبق تفسيرِ من، علمِ گمراهگر مراد است. يعنى گمراهگر بدون ابتنا بر مبانى علمى اگر گمراه كند، به دردسر مى‏‌افتد. اما اگر «اضلالِ علمى» باشد، خير. اما اگر منظور، علمِ گمراه‏‌شده باشد، يعنى فردِ مُضل، افرادِ فاقدِ علم را غريب گير آورده و بيچاره‏‌شان كرده... شايد اين سؤال را به اين‏ صورت هم بشود مطرح كرد كه قيدِ «بغير علم» مال فاعلِ يضلونَ است‏ يا مفعولش؟ جواب؟؟
در ثانی گناهی بر تو نمی‌نویسند؛ جناب س.م.ص! حتى خودِ قرآن روشش اين نيست كه‏ هر جا حس كند در لايه‌‏اى از كلامش شبهه‌‏اى در ذهن‏ مخاطب ايجاد شده، نگران شود و درجا جواب دهد... مشغول كار خویش است!... گفت: توضیح بیشتر؟ گفتم:
اينجور نيست هر جا از شراب بگويد، فى‌‏الفور حكم‏ فقهى‌‏اش را هم بگويد. تا اسم خليفه‏‌هاى غاصب‏ را آورد، يك زيارتِ عاشورا لعن حواله كند؛ خير... بله؛ گاه قرآن حكم رساله‌‏ایِ زهرماری‌ها را هم‏ مى‌‏گويد که ننوش! پليد است! مثل:
إنَّمَا الْخَمْرُ... رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ‏(۶)
ولى گاه فقط در مقام يك گياه‏‌شناس ظاهر مى‌‏شود و بس:
وَ مِنْ ثَمَرَاتِ‌النَّخِيلِ وَ الأعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ رِزْقاً حَسَناً(۷)
دومی در مقام تقسيم‌‏بندى محصولاتى است كه انسان‏‌ها از انگور استحصال می‌کنند. انگور اين خاصيّت را دارد كه‏ هم شراب از آن به عمل مى‌‏آيد؛ هم سركه. قرآن گزارش‏ عالمانه از واقع داده و بس. البته وقتی گفته: اینطرف‏ موصوف به حَسَن است، لابد آنور فاقد حُسن‏ است؛ ولى اينطور نيست كه وقتى به محصولاتِ‏ «سُكرآور» مى‌‏رسد، سريع پرانتز باز كند که مخفی نماند این قسم، نجس و حرام است ها!... يعنى درجا تنوير افكار عمومى كند بعد برود سراغِ‏ غوره و كشمش و دلستر... خیر... اگر مردم به اشتباه افتادند و حكم شراب را با رزقِ‏ حَسن، يكى انگاشتند چه؟ خب نينگارند! تأخير بيان‏ از وقت حاجت همه جا قبيح نيست. وقت بسيار است. لعنِ عُمَر باشد در باقى عُمر! لذا از شبهه‏‌افكنى نترس آقاى محقّق! آقاى دكتر عبدالكريم‏ سروش! كارت را بكن! خودِ ائمّه(س) گاه شبهه‌‏افكن‏ بودند! امام؟؟ در دعاى رجب هى شبهه مى‌‏افكند. مى‏‌گويد:
يا من يُعطى من سَئَلَه! اى خدايى كه به كسى كه ازت‏ بخواهد مى‌‏دهى!
خب اين شبهه ايجاد مى‌‏شود كه براى‏ برخوردارى از عطاى الهى بايد درخواست كرد. در حالى كه در حضرتِ كريم تمنّا چه حاجت است؟ أنت تعلم ما نُخفی و ما نعلن. حسابى كه شبهه در ذهن متكلّم جا خوش كرد، مى‏‌زند خراب مى‏‌كند و مى‏‌گويد:
يا من يُعطى من لم‌يسئلهُ. كه شبهۀ قبلى را خراب كرد؛ ولى شبهه‏‌افكنى تازه‏ دارد. بسيار خوب. براى عطاى الهى نياز به تمنّا نيست؛ اما لااقل بايد خداشناس باشى. بنده باش و به‏ خداشناسی اشتغال داشته باش؛ خواجه خود روش بنده‏‌پرورى داند! اى واى! پس سرِ آن‌ها كه خدانشناسند، از عطاى‏ الهى بى‌‏كلاه مى‏‌ماند. اين شبهه ايجاد مى‌‏شود. با تتمۀ‏ بعد شبهه را برطرف مى‌‏كند و البته ديگر شبهۀ تازه‏ نمى‌‏افكند:
«و من لم‌يعرفهُ»
نياز به شناخت خدا هم نيست. عطايش به آنها هم‏ مى‏‌رسد.
پس، از شبهه‌‏افكنى نبايد ترسيد. وقت براى‏ شبهه‌‏زدایى هست.. لعنِ عُمر باشد براى باقى عُمر!
تو فعلاً با لطیفۀ من همراه شود و وظیفه‌ات را که خندیدن به جوک من است، انجام بده. اگر جوک من شبهه‌فکن بود، بعداً وقت برای شبهه‌زدایی داری!
من ذوق به خرج داده‌‏ام و سير و پياز را به نطق‏ درآورده‌‏ام؛ آن وقت تو مى‌‏گويى: گَوَن كه حرف نمى‌‏زند؟ من‏ آمده‏‌ام با ادبيّاتِ يكسانِ خدا و مشركين، جوک ساخته‏‌ام؛ تو نگرانِ تاريك‏‌ماندنِ افكار عمومى‏ هستى؟
ماجراى تمثيل و تشبيه هم همين است. تمثیل گرچه جای استدلال را نمی‌گیرد؛ ولی بذاته زيبا و جالب است و باید به ذوقِ به‌کاررفته در آن نمره داد و مناقشاتش را گذاشت برای بعد... حتّى مى‌‏توان در خصوص يك مطلب‏ تمثيل‏‌هاى متضاد شنيد و همه را تحسين‏ كرد... مى‌‏توان به يك شئ در عالم نگريست و دو برداشتِ شاخ به شاخ از آن كرد. به درخت نگاه كرد و نتيجه‏ گرفت «ثبات» ارزش است... با عينك ديگر به درخت‏ زوم کرد و ثابت نمود: «بی‌ثباتی و تحرّك» ارزش است!
دوست و استاد هنرمندم احمد پيله‌‏چى نقل مى‌‏كرد: «در قزوین قصد خريدِ مغازه نداشتم و مدام براى آموزش‏ خوشنويسى مکانی اجاره مى‌‏كردم. تا اينكه فردِ جهانديده و تجربه‌‏دارى با يك مثال متقاعدم كرد. كنار خيابان با هم صحبت مى‌‏كرديم. به درخت قطور روييده در كنار جوى آب اشاره كرد و گفت:
«ببين احمد آقا! اين درخت اگر اينقدر محكم و مقتدر است، چون سال‏‌هاست از اينجا تكان نخورده است. اگر جابجا می‌شد، به اين قوّت و استحكام نمى‌‏رسيد. اين حرف تكانم داد و باعث شد در همان دههٔ ۶۰ به فكر خريدنِ مكانِ هنركدهٔ ملك‏محمّد بيفتم.»
درخت ۶ هزارسالهٔ ابركوه يزد كه پاييز ۸۹ از آن‏ بازديد كردم، اعتبار جهانى‌‏اش را مرهون استقرار خويش است؛ وگرنه درختان سابقه‏‌دارتر کم نبوده كه از این شاخ به آن شاخ پریده و نابود شده‌‏اند.
ياللعجب كه براى اثباتِ ارزش تحرّك هم مى‌‏توان‏ به همان درخت مثال زد! مولانا گويد:
درخت اگر متحرّك بُدى ز جاى به جا
‏نه رنج ارّه كشيدى نه زخم‌های جفا(۸)
همين ظرفيّتِ درخت براى داشتنِ دو خصوصيّت‏ متضاد، قابليّت «مدح شبيه ذم» را در قرآن فراهم كرده‏ است. دوست شاعرم «حميد نظامى» كه بعد از آشنايى اينترنتى نخستين ديدار حضورى را با او در ۹۴/۱ در همدان داشتم، عنوان كرد:
«پدرم كه از علماى شهر است، در تفسيرِ آيهٔ كَأنّهُم‏ خُشُبٌ مُسَنَّدَة مى‌‏گفت: اين تعبير از اين جهت كه‏ درخت، صاحب وقار، استوارى، سكوت و ادب‏‌ورزى‏ است، به تمجيد مى‏‌مانَد؛ و از اين حيث كه واجد خشكى، عدم انعطاف و تغييرناپذيرى است، در مقام‏ سرزنش است. البته شك نيست كه آيه در پى‏ مذمّت منافقين است؛ اما ظاهرِ مدح‌‏گونه دارد.»
‏دو نگاه متفاوت به شمع:
شمع که حافظ‌گفتنی سوزهای نهانی درون پیرهن دارد، روشنی‌بخش شب‌های تار است. بر اساسِ نگاه متعارف، سوختنِ شمع، سمبُلِ‏ ایثار و جانبازی برای دیگران است.
در حالى كه دوست خوشنويسم شيخ عبدالله عبدالله‌زاده در ۸۱/۲ در روز معلم از نگاه متفاوتى به‏ سوختنِ شمع نگريست كه شروعش به مدح شبيه‏ بود؛ اما ذم از كار درآمد. تعبير كرد:
«استاد شيخ‏‌محمّدى مدرّس خوبی است. شمعى است كه مى‌‏سوزد... و محيط زيست را آلوده مى‏‌كند!» همه خندیدند.
به «سگ» هم از دو منظر مى‌‏توان نگريست: اگر به‏ کارآیی سگ در پاسبانی، زنده‌یابی در زلزله یا بوکشیدن برای یافتن موادّ مخدّر نظر افكنند، مثبت است. اما عينك منفى‏ هم رواج دارد؛ تعابيرِ سگْ‏‌جان، مثل سگ پشيمانم! تا بوق سگ بيدارى! مثل سگ دارى دروغ مى‌‏گى!
قرآن «بلعم باعورا» را تشبيه مى‏كند به سگ؛ منتها در لُهاث (له‌‏له‌‏كردنِ چندش‌‏آور سگ) نه وفادارى. لذا مذمّت محسوب مى‌‏شود:
فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ‌الْكَلْبِ: اِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ‏ (اعراف: ۱۷۶)
از خواهرزاده‏‌ام مهدى مرادى در ۹۵/۸ شنيدم كه‏ شهيد مطهّرى در كتاب حماسه حسينى؟؟ به اين‏ مطلب ورود كرده و گفته:
«شاهی براى تستِ شاعری، آزمونى ترتيب داد. شاعر با تشبيهِ «سفر» به‏ حركتِ جويبار، آن را مثبت ارزيابى كرد و ثابت كرد سفرنكردن مثل ركودِ آب باعث گنديدن‏ مى‌‏شود. بعد به سكون، مثبت‏ نگريست كه اقيانوس چون راكد است همهٔ جويبارها به آن مى‌‏ريزد!»... از دوستم س.م.ص در ۹۵/۸ شنيدم:
شهيد مطهّرى در كتابِ؟؟ مى‌‏گويد:
فردى براى شاه خوراكِ بادمجان طبخ كرد. به مزاج‏ شاه ساخت. بحر طويلی در وصف بادمجان ساخت. چند روز بعد مجدّداً با خورشتِ بادمجان از شاه‏ پذيرايى كرد. اين بار مزاج شاه را به هم ریخت. شعری صنعت كرد در مذمّت بادمجان! شاه گفت:
«پدرسوخته! چندجور حرف مى‌‏زنى؟» گفت:
«من نوكر شاهم؛ نه بادمجان! با وضعيّت شما خودم را تنظيم مى‏‌كنم!»
دقيقاً با همين شگردِ «تعويض عينك‏ نسبت به يك پديده يا شئ» است که وقتی به لقمان حكيم مى‌‏گويند:
بهترين عضوِ گوسفند را بياور، زبان مى‌‏آورد. وقتى‏ انتخابِ بدترين را از او مى‌‏خواهند، باز پيشنهادش‏ زبان است.
‏در خصوص مبارزه‌ی سنگ و آب دو روايت متفاوت داريم:
«پايدارى و استقامتِ آب» که منتج نتیجه می‌شود و سنگ را می‌شکند. و ناکامی آب و استواری سنگ.
ملك‌‏الشّعراى بهار داستانِ چشمه‌ی جداشده از كوهسارى را نقل مى‌‏كند كه سرِ راهش به سنگ‏ سختى برمی‌خورد. ابتدا تلاش مى‌‏كند از طريق‏ مذاكره راهى بيابد. چون توفيق نمى‌‏يابد:

همى كَند و كاويد و كوشش نمود
كز آن سنگِ خارا رهى برگشود
خود بنده در دههٔ ۶۰ سرودم:
«سوار موجِ خطر صخره را به سُخره گرفت»
در این میان فریدون مشیری به اين پديده نگاه شاعرانهٔ متفاوتى‏ دارد. صحنه را این مدلی گزارش می‌کند:
«آن موجِ نازپرورد، سر را به سنگ مى‌‏زد، خود را هلاك‏ مى‌‏كرد»
در ميان معاصرين «فاضل نظرى» هم از ناکامی آب در این میدان نبرد می‌گوید:
موج با تجربهٔ صخره به دريا برگشت - ‏كمترين فايدهٔ عشق، پشيمانى ماست!(۹)
گاه براى يك پديده اينطور نيست كه از دو منظر نگاه كنيم. از يك منظر نگاه مى‏‌كنيم و یک جور می‌بینیم؛ ولى به دو شکل متضاد گزارش مى‌‏كنيم كه تصور می‌شود از دو منظر ديده‌‏ايم! مثلاً در خصوص باختن در بازى فوتبال. چه تیم ما شكست بخورد، چه تیم حريف، شكست است. منتها اگر رقيب ببازد، از الفاظ تلخ استفاده مى‏‌كنيم. مى‏‌گوييم: باخت‏ِ سنگينى را متحمّل شدند!
«باخت»، «سنگين»، «متحمّل»، هر سه بار منفى دارد. اما اگر خودمان شكست بخوريم، مى‌‏گوييم:
«بازى را به حريف واگذار كرديم!» الفاظ کاملا تلطيف‏‌شده است!
خواهرزاده‌‏ام مهدى مرادى در ۹۵/۸ به نقل از كتاب «مغالطات» نوشتهٔ‏ علی‌اصغر خندان گفت:
نوعی از مغلطه‌ «مُغالطهٔ بارِ ارزشىِ كلمات» است. اگر در مقام مباحثه با کسی باشیم، اسمِ پافشارى طرف را مى‏‌گذاريم: لِجاج. اما از همين صفت در سمتِ‏ خودمان با تعبيرِ «ايستادگى بر مواضعِ خويش» ياد مى‌‏كنيم!
در 97/1 این متن را در اینترنت دیدم که به شهید سید مرتضی آوینی نسبت داده شده بود:
«فحش اگر بدهند آزادی بیان است؛ جواب اگر بدهی بی‌فرهنگی! سؤال اگر بکنند، آزاد اندیشند؛ سؤال اگر بکنی تفتیش عقاید! تهمت اگر بزنند در جستجوی حقیقتند؛ جواب اگر بدهی دروغگویی! مسخره‌ات بکنند، انتقاد است؛ جواب اگر بدهی، بی‌جنبه‌ای! اگر تهدیدت کنند، دفاع کرده‌اند؛ اگر از عقایدت دفاع کنی، خشونت‌طلبی!
"حزب‌اللّهی‌بودن" را با همۀ تراژدی‌هایش دوست دارم.»
* جمع‌‏بندى و خلاصه‌گیری: اگر تشبيه و تمثيل، پايهٔ استدلال يك‏ متكلّم باشد، مى‌‏توان با آن منطقى و استدلالى‏ برخورد كرد؛ البته انصاف تقاضا می‌کند به ذوقِ بكاررفته در آن نمره داد... امّا اگر گوينده فقط براى تقريب به ذهن از مثال و تشبيه سود ببرد، نبايد لطيفه‌‏اش را كثيفه كرد!... در حوزهٔ طنزآورى و شاعری هم گاه قواعد فيزيكى و قوانین سفت و سخت دنیای خارج نديده انگاشته می‌شود. سخت‌گیری، ما را از لذّت زیبایی‌های به‌کاررفته در این محصولات، محروم می‌کند.

پایان، رضا شیخ‌محمدی، اسفند ۹۶
w.fb.me/1985155058165877
t.me/rSheikh/1569

پاورقی:
۱. مستدرك، ج ۲، ص ۳۴۰ / ۲. هود: ۲۴ / ۳. رعد: ۱۶
۴. نقل به معنا از صفحهٔ ۳۴ كتاب «بينش دينى» سال چهارم كه‏ سال‏ ۶۱ مشغول خواندنش در دبيرستان پاسداران قزوين بودم.
۵. انعام: ۱۰۷ / ۶. مائده: ۹۰ / ۷. نحل: ۶۷
۸. از ابيات مورد علاقهٔ خوشنويسان براى تحرير. از جمله ديدم‏ استاد كيخسرو خروش به شاگردانش به این صورت سرمشق داده بود:
درخت اگر متحرّک بُدی ز جای به جای - نه جور ارّه کشیدی و نی جفای تبر
۹. با بهره از چت فيسبوكى با دوست ذوقمند و قديميم‏ محمّد نوروزى در تير ۹۴.
---------------
مطلب فوق قابلیّت دارد با آیۀ قرآن مناسبی افتتاح و اختتام یابد و تلاوت نطق‌اندرون شود؛ یا با آوازی پیش‌درآمد کنی و ختم نمایی تا آواز نطق‌اندرون گردد.
ویرایش ۰۳۰۳


برچسب‌ها: عسل و مثل, قرآن, تلاوت نطق‌اندرون, آواز نطق‌اندرون
 |+| نوشته شده در  جمعه بیست و پنجم اسفند ۱۳۹۶ساعت 13:7  توسط شیخ 02537832100  | 

این ضرب‌المثل از قانونِ نسبيَّت مى‏‌گويد. اينكه بزرگى، كوچكى و عناوينی‏ چون فوقيَّت و تحتيَّت، منگنه نشده به اشیاء... امورى نسبى است... گربه، زورمند است یا ضعیف؟... هر دو... گربه شير است در گرفتن موش - ‏ليك موش است در برابر شير یا: در مصافِ پلنگ!..‌. من عالِمم یا نادان؟ هر دو... در قیاس با آدم‌های بیلمَز، عالِم دهرم... در مقایسه با علامه‌ها هیچْ‌ندانم... منِ چوپان، که سگِ شکاری (جَوارِح) دارم، استادم یا شاگرد؟... هر دو... چون به سگ، تعلیم شکار (تکلُّب) می‌دهم که وقتی سروقت شکار می‌رود، آن را برای من بگیرد (اَمسَکنَ علیکُم) (نه که برای سیرکردن شکم خودش شکار را بگیرد و پس‌مانده‌اش را برایم بیاورد. اگر بیاورد، حرام است) استادم... و چون این تعالیم را از خدا یاد گرفته‌ام (تُعلّمونَهُنّ ممّا عَلّمکُم الله(۱) (چون علم لدنّی که نداشتم) شاگردم... لذا همه چیز نسبی است. پس خدا رحمت کند انیشتین را!
از پدرم آقاى تاكندى در منبر شنيدم: در قرآن چند بار از كلمهٔ «قريه» استفاده شده. منظور الزاماً روستا با تعریف محدودش نيست. شهرهاى بزرگى چون نيويورك‏ مراد است!‌‌‌... با عینک خدا، واشنگتن، روستاى كوچكى بيش نيست... حالا خود دنیا آیا کوچک است یا بزرگ؟... هر دو: قرآن مى‌‏فرمايد: متاعُ الدّنيا قليل(۲). لابد در قياس‏ با آخرت منظور است. شاهدش يكجا گفته: فما متاع‏ُ الحيوةِ الدّنيا فِى الاخرةِ الا قليل(۳). دنيا به‏ نسبتِ آخرت که أرضُها کأرضِ السّماء و الأرض(۴)، مثل دانهٔ‏ خاکشیر است. حتی زمین در مقام سنجش با دیگر افلاک و کهکشان‌ها عددی نیست: زمین در جنبِ اين نُه سقف مینا - چو خشخاشى بود بر روى دريا(۵)!... به نسبت آخرت که دیگر هیچ... یکجا در قرآن فرموده: انّ دارَ الاخرةِ لَهىَ الحَيَوان(۶). دم و بازدمی را که داری، اصلاً اسمش را حیات نگذار! دنيا در قياس با آخرت، زنده‏ محسوب نمى‌‏شود!..‌. درست؟... اما در همين قرآن داريم: إنّ‏ أرضى واسعة(۷)... خب کلّ دنيا را با شهرک مسکونی خودت یا تنگناى شكم مادرت که بسنجی، حتى به تعبیر خدا وسيع‏ است!
بهتر است تا يك شئ بزرگ ديدی، نگویی تمام شد! اعظم‌الأشیاء را دیدم. اين حدس را بزن كه شئ بزرگترى يافتی. حتى زیاده‌طلب باش و رويكردت‏ حركت به سمتى باشد كه اشياء بزرگتر را ببينی. اگر اینجور باشی، كوچكترها از چشمت مى‌‏افتد. «قطرهٔ باران» در بوستان سعدى تا از ابر نچكيده و پهناى دريا را نديده است، خجل نيست. چه بسا خودبزرگ‌بین است. سقوط بهش‏ فرصتِ ديدن داد و عملاً باعث صعودش شد. فکرش گسترش یافت(۸)... دید به نسبتِ دریا خودش کالعدم بوده... دیده‌ای مردِ خدا حتى به فرودستان فخر نمى‏‌فروشد؟ چون‏ هميشه در حال مقايسهٔ توانائى‌‏هايش با تواناتر از خود است. فرصت ندارد نگاه كند به پايين. كه اگر داشت، شاید مجاز بود حقيرها را تمسخر كند! چون قرآن، ملاك‏ِ ممنوعيّتِ تمسخر را «عسٰى أن يكونوا خيراً منهم»(۹) ذكر كرده. انگار اگر يقين دارى تو اَخيَرى، به تمسخر مُخيّرى!... اما مرد خدا مگر وقت پيدا مى‏‌كند ببيند پايين‏دستش چه خبر است؟ دائم سرش به بالاست‏. علی کجاست من کجا؟ عرفا چه عوالمی را سیر می‌کنند؛ من چه؟ به نسبت علما من کجای کارم؟... اگر آنان استادند، من شاگرد هم نیستم. اگر آنان شیرند من موش هم نیستم تا چه رسد گربه. از این رو در حال سركوفتِ مستمرّ خويشند كه اينجا چه مى‌‏كنی؟... این افکار به آنها اجازه نمی‌دهد «مَشى توأم با مَرَحْ»(۱۰) ‌كنند؛ با آنكه مى‌‏توانند دست كم به‏ شاگردانشان فخر بفروشند؛ نه كه يقين به‏ ناتوانيشان در «خرْقِ زمين» دارند، خجلت‏‌زده‌اند. مهم نيست قدبلندتر از كوتوله‌‏هاى دوروبر خویشند؛ مهم اين است كه از «هیلتی» عاجزترند... طولِ خودشان را در قياس با كوه‌‏ها كم‏ و كوتاه مى‏‌بينند. لَن تَبلُغَ الجِبالَ طولاً(۱۱). چه فایده که از آبراهام لینکلن قدبلندترند!... لذا با مردم‏ زيردستشان متواضعند. بیچاره مردم هم گاه فريب‏ مى‌‏خورند و تواضعش باعث تكبّر ديگران مى‌‏شود!... آیةالله خامنه‌‏اى مدّظله در جلسهٔ خبرگان در خرداد ۶۸ كه فيلمش در پاییز ۹۶ در آمد، مى‏‌فرمايد: «بايد به حال مردمى خون‏ گريست كه احتمال رهبریِ چون منى بر آنان به ذهن برسد.»... آنوقت‏ طر‏ف که نسبتی هم با من کاتب دارد، برمى‌‏گردد مى‌‏گويد: «خيلى بد شد! ايشان‏ خودشان معترف بوده كه صلاحيّت رهبرى‏ ندارم!»... فريب نخور!... آقا دارد خودش را با اِورست مقايسه مى‏‌كند. در واقع در برابر اورست متواضع است نه در برابر شما... فقط تواضعش در حضور شماست! تو دیگر تکبّر نکن؛ کوتوله!
بنابر این مرد خدا که تواضع پیشه کرده، از قضا زیاده‌طلب است. رويكردش‏ حركت به سمتى است که اشياء بزرگتر را ببيند تا كوچكترها از چشمش بیفتد. اگر از خودبزرگ‌بینی خائف است، چون نگران است در خود متوقّف بماند. به او اعظم‌الأشیاء را هم نشان دهی، اين حدس را می‌زند كه شئ بزرگترى در جلو باشد... لذا چشمش همیشه در پی رصدِ بزرگی و بزرگان است. کافی است یک نفر از او بزرگتر باشد تا او ملامتش را به خود شروع کند.
برخی مردان خدا در تواضع، فراتر هم می‌روند. نگاهشان به پایین هم که باشد، متواضعند! هر بار در ذهنشان دنبال مظنون بگردند، دستشان خودشان را نشانه می‌رود: هُم لأنفسِهم‏ متّهِمون(۱۲). روزى نمى‌‏گذرد مگر اينكه نفسُهُ ظنونٌ‏ عنده. اصلًا فرض کن نگاهشان به عرفا و علمای بالاتر نباشد و به همان فرد فرودست باشد؛ باز هم خيال‌بافانه مى‌‏گويند: شايد این كوتوله،‏ فضيلتِ پنهانی داری [فضيلةٍ طُوِيَت(۱۳)] که آن برجستگی، نقصِ‏ كوتولگی‌اش را جبران كرده و ما خبر نداریم. بله نقصشان (كوتولگی‌شان) آشكار است؛ اما از کجا که فضيلت پنهان نداشته باشند؟ لذا باز تواضع پیشه می‌کنند و به خودشان تهمت می‌زنند نه دیگران... على‏‌الحساب به طرف مقابل خوشبينند و به‏ خود بدبين. گیرم نگاهشان به بالا و اورست نباشد، باز برای درّه‌های پست، فضیلت جور می‌کنند!
تازه فارغ از همهٔ این حرف‌ها به خود می‌گویند: ای بدبخت! تو علّت ناقصهٔ پيشرفت خودت هستی. علت‌العلل خداست. هر چه داری، عاریه است. پول و قدرتى‏ كه در اختيارت است، وسيلهٔ امتحان توست؛ نه‏ غنيمت. امانتى است بهر روزى دست تو... على(ع) به اشعث‌‏بن قيس‏ (مأمورش در آذربايجان) مى‌‏نويسد: «انّ عملَكَ ليس‏ لكَ بُطعمه». پست و مقامت، طمعهٔ تو نيست كه بدوشى‏ و بنوشى و بپوشى و كيفش را ببرى. خير: فى عنُقِكَ‏ امانة(۱۴). امانتی است و دير يا زود ازت‏ مى‏‌گيرندش؛ كه سال دگر، ديگرى دهخداست‏(۱۵)... اين فكرها فروتنی‌‏زاست. نمی‌گذارد مرد خدا حالش را ببرد. اگر پول دارد، می‌گوید من صرّافی بیش نیستم. اگر به فرمول‌ها و معادلاتی که بلد است می‌نگرد، جرأت ندارد کیف کند؛ چون آموخته به خود بگوید: مجهولات عالم بيشتر از دانسته‌های من است. ترجیح می‌دهد به ديگران‏ خوشبين‌‏تر باشند. باسوادهای دوروبر را اکرام کند. نواقصشان را توجیه کند. امر ديگران را به بهترين محمل حمل‏ ‏كند (ضَعْ أمرَ أخيكَ على أحسنِه)؛ اما به خود كه‏ مى‏‌رسد، مثل طاووسى كه از پاى زشت خويش به‏ قول سعدى خجل است، به عيبش بنگرد نه‏ مُحسّناتت(۱۶)... در چنین آتمسفری است که مرد خدا به صلابتى مى‌‏رسد كه با يك غوره‏ ترش نمى‌‏كند و با يك كشمشْ قند خونش بالا نمى‌‏رود! رویکردش را به سمت خدا تعریف کرده تا به کمتر از آن خودش را نفروشد.
این «کمتر از خدا» اگر خودش باشد، با ضربهٔ ملامت نفس ناکارش می‌کند. و اگر دیگران باشند، هم به ظاهر بهِشان تواضع می‌کند و برای نقائصشان توجیه جور می‌کند؛ هم در آنها متوقف نمی‌ماند. از آنها می‌گذرد. یک جاهایی حتی با تیپا پرتشان می‌کند کنار تا مانع حرکتش نباشند؛ اما جوری رفتار نمی‌کند که تواضعش نسبت به آن سنگ‌ها مخدوش شود!...هیجانش به معرفتِ بيشترِ خدا و قرب به او بیچاره‌اش کرده و این ترس را در او به وجود آورده که به مادون‏ او كه بدون مقايسه با او بزرگ ديده مى‌‏شود، دل‏ خوش كند... آنقدر جلو رفته كه: عَظُمَ الْخَالِقُ فِى أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَادُونَهُ فِى أَعْيُنِهِمْ(۱۷)
اگر از نزدیکانم بخواهم مثال بیاورم، ناگزیرم از شيخ صادق مرادى شوهر خواهرم یاد کنم که از وقتی شناختمش، هى دنبال‏ اين بود كه خودش را بيندازد به دامن بزرگانِ حوزه‏ علميهٔ قم. در دههٔ ۷۰ به اساتيد درس خارج‌‏گوى‏ درجهٔ ۳ و ۴ بسنده نكرد. رفت در مشرب شيخ‏ جواد تبريزى و وحيد خراسانى سيراب شد. معلوم بود «كرشمه‏‌هاى ساقى» دلش را بُرده؛ حسابی... من شيخ رضا بهش مى‏‌گفتم به همين «كودك‌‏هاى عقيدتى» و جوجه‏‌طلبه‌‏هاى رسانه‌‏اى بساز و بسنده کن. آقا! همین شيخى كه در صدا و سيما گفته: «مردى كه با زنش همبستر بشه‏ مثل مجاهد فى سبيل‏‌الله هستش؛ شاهِراً سيفَه!» کلیپش را نشان مرادی‏ دادم و گفتم: خب اين هم كارشناس است ديگر. چه‏ فرق دارد؟ مرادى رو بر ‏گرداند؛ ولی جوری روبرگرداند که تواضعش به همین آقای شاهریِ سیفی آسیب ندید!... خب چه کند؟ قصد پرواز به اعلی علیّیین داشت و از اول با گزینه‌های درجه ۲ و ۳، «برگ گفت‏ و شنيد»ش نبود... به خودم می‌گفتم این شیخ مرادی به کی رفته؟ شبیه کیست که اینقدر سختگیر شده؟ مى‌‏گفت: الگوى من موسى(ع) است. ببين شيخ! او شيرخوارگيش با وحى استارت‏ خورد (أوحينا الى ام موسى أن ارضعيه(۱۸)؛ در حالى كه‏ مگر مادرش اگر بهش وحى نمى‏‌شد، شير نمى‏داد؟ هر مادرى غريزى و «آتش به اختيار» به‏ بچّه‌‏اش شير مى‏‌دهد. ارتضاع نياز به وحى دارد؟ بله‏ دارد. وقتى سختگيرى شد و تو زير چتر وحى شير خوردى، چهار روز ديگر كه از مادر جدا افتادى و گرسنه شدى، پستانِ هر مُرضِعه‌‏اى را به دهان‏ نمى‌‏گيرى. حرّمنا عليه المراضع(۱۹)... از منظر دیگر هم‏ مى‌‏شود به قصه نگريست. قرائتى اينجورى نگفت كه در واقع، خدا با اون «اوحينا» كار را بر خودش سخت‏ كرد! توقّع‌‏ها را برد بالا. خودش وقتى تبعيض قائل‏ مى‌‏شود و موسى را از بقيۀ بچه‏‌ها جدا مى‌‏كند تا در قرنطينۀ خودش شيردهىش رقم بخورد، مجبور است «حرّمنا» و به ناچار: «رَددناه الى أمّه» را هم‏ ترتيب دهد. وقتى «دلبرِ مه‌‏پيكر»ت را كه ازش به خاطر سفر دور افتاده‌اى، با وصفِ «گردن‏‌بلورم» معرّفى كردى‏88، انتظارها را مى‏برى بالا... حالا در بندِ دومِ ترانه مجبورى وعده‏ بدى: «از سفر طوق طلا برات ميارم»; چون گردنبند زرّين برازنده چنان گردنى است. اگر به جاى‏ «گردن‌‏بلورم» گفته بودى: «ابروقشنگم» كافى بود براش از اين شانه‏‌هاى سه‏‌زارى بيارى كه ابروهاشو باهاش مرتب كنه!
بايد انسان به خودش سخت بگيرد. براى خودش‏ شأن قائل باشد و با هر كس نگردد. كسى كه‏ خورشت‏‌هاى اصیل با گوشتِ خالص و روغن‏ خاصه را تجربه كرده باشد، حاضر نيست لب به غذاى هر دستفروشى بزند. شيخ رضا نه كه چشمۀ خورشيد را نيافته، به هر ستاره كه هيچ، جرقۀ كم‌‏فروغى مى‏‌رسد، مى‏‌گويد: عجب نوری! هذا ربّى!(۲۰) در حالى كه منِ شيخ صادق‏ مرادى: ...شرم باد از همّتم‏ - گر به آب چشمه خورشيد دامن تر كنم‏ (۲۱) چون به گنده‌‏تر از خورشيد كه آفل هم نباشند، دل‏ بسته‌‏ام.
يادت هست شيخ! 
سال ۶۵ منِ مرادى را در كردستان‏ كشاندى بردى نزد كسى به نام «بِنكيسى»(۲۲) كه شيفته‏‌اش شده‏ بودى. بهت گفتم: بيا برويم براى اين‌ها وقت نگذار! خب چه می‌دانی شاید نیرویی غیبی بوده که بنکیسی را به مرادی حرام کرده. بنکیسی هم شد مُرضعه؟ گفتم: پس برویم پیش یک ناطقِ غَرّا بَرّا.... گفت: نه از قضا... من‏ حتى به فخرالدّين حجازى هم كه زمانى به خطابه‌‏اش دل بسته بودم، ارادت ندارم؛ چون‏ ورژن بالاترش را يافته‌‏ام. اما تو به قول احمد آقای پيله‌‏چى از خطّ رعشه‌‏دار و چاييدهٔ «حسن زرّينخط» و «عباس منظورى»‏ خوشت مى‏‌آید. چرا نيايد؛ وقتى صفاى نستعلیق فولادگون «ميرزا كاظم تهرانی» را فرصت نكرده‌‏اى ببينى. به کم راضی شده‌ای... تو همانى كه وقتى يك «كودك سياسى» مثل‏ احمدى‏نژاد مى‏‌آيد كانديد مى‌‏شود براى عالى‌‏ترين‏ مقام اجرايى كشور، مى‌‏روى رأيت را برايش حرام‏ مى‌‏كنى؛ چون عظمت شخصيّت رفسنجانى‌‏ها را نشناخته‏‌اى؛ لذا راحت به صِغارتِ مادون آن‏ها رضايت مى‌‏دهى. اما من: چنان كرشمه‏‌ى ساقى دلم ز دست ببُرد - كه با كسِ دگرم نيست برگ گفت و شنيد! (۲۳)

اينجورى ترقى نمى‌‏كنى شيخ! و درجا مى‌‏زنى. غوره‌‏اى ترشت مى‌‏كند و كشمشى قند خونت را بالا مى‏‌برد! اگر مدام دنبال معرفتِ بيشترِ خدا و قرب به او باشى، قصّه حل است. ديگران در منظرت‏ بزرگ نيستند و موری نیستی که شبنمی در خانه‌ات توفان به پا کند!
يادت هست در ۸۲/۷/۳۰ حجةالإسلام بهاءالدّينى برادرزادهٔ مرحوم آیة‌الله بهاءالدّينىِ معروف در حسينیهٔ آیة‌الله نجفى‏ مرعشى در جمع طلاّب قمى سخنرانى كرد؟... او نمايندهٔ وقت مقام معظّم رهبرى در پاكستان بود و در خلال صحبت‏‌هايش گفت: «در ترس هم موحّد باشيد!»... تعجب کردی که این دیگر چه صیغه است؟ گفت: «اينطور نباشد كه هم از خدا بترسيد هم از آمريكا. هم از خدا بترسی هم از خطرِ پشت‏‌كردنِ‏ مردم... نه! فقط از خدا بترسيد!» بعد افزود:
«محمّدرضا شاه در بحبوحهٔ انقلاب اسلامى ايران، از ضياءالحق - رئيس جمهور پاكستان - خواست:
بين او و حضرت امام‏(ره) وساطت كند. وزير كابينهٔ‏ ضياءالحق به من (بهأالدّينى) گفت: به ضياء گفتم:
ايشان (امام) داستانش با بقيّه متفاوت است و كوتاه‏ نمى‌‏آيد. ضياءالحق گفت:
«تو تلاشت را بكن!» منِ وزير وارد قضيّه شدم. براى ديدار با امام به‏ نوفل‌‏لوشاتو رفتم و براى اينكه تَه دل امام را خالى كنم، گفتم: شاه كسى است كه ابرقدرت‌‏هاى عالم مثل‏ آمريكا و شوروى و چين‏(۲۴) از او حمايت مى‏‌كنند. لذا با او در نيفتيد! امام گفت: «آيا دنيا غير از ابرقدرت‏‌هايى كه گفتى، ابرقدرت‏ ديگرى هم دارد؟» گفتم:
«بله!» گفت: «کیست؟» گفتم: «خدا!» امام گفت: «آن خدا با ماست!»
بهاءالدّينى افزود: وقتى وزير مزبور اين حرف را به من زد، به يادِ داستان‏ موسى(ع)‏ افتادم. در ماجراى شكافتن رودِ نيل، پيروان اين پيامبر از عددِ زياد لشكريان‏ فرعون بيمناك شدند. قرآن در توصيفِ اين ماجرا مى‌‏گويد: فَلَمَّا تَرَأَى الْجَمْعَانِ قَالَ أَصْحَابُ مُوسَى اًّنَّا لَمُدْرَكُونَ... ترتیب ما داده‌شده است. موسی گفت: كَلاَّ اًّنَّ مَعِى رَبِّى سَيَهْدِّينِ(۲۵)... من پشتم به ابرقدرت دیگری گرم است!»
ببین! امام نگاهش به بالا بود. فقط كرشمهٔ‏ ساقى دلش را می‌برد. امام از آن دسته مردان خدا بود که ترکِ بِرکه‌ گفته بود تا در چشمهٔ خورشید دامن تر کند... تمرینش را نکردی دیگر... باید به جای درس‌های درجهٔ ۳ و ۴ می‌رفتی درس آیةالله وحيد خراسانى... به پیله‌چی می‌گفتی که برایت مشق‌های ميرزا كاظم‏ خوشنويس را بیاورد؛ تا خط‌های دیگر از چشمت بیفتد... نمی‌گویم به دریاچه تواضع نکن! بکن ولی زانوی تلمّذ زمین بزن در محضر دریا... اینجوری کم‌کم واشنگتن را روستا می‌بینی... طبق قانون نسبیّتِ انیشتینِ خدابیامرز، خدا از فرعون بزرگتر است!

والسّلام، رضا شیخ‌محمدی، اسفند ۹۶. تماس بگیرید: t.me/qom44


پاورقی‌ها:
۱. مائده: ۴    ۲. نساء: ۷۷     ۳. توبه: ۳۸    ۴. حدید: ۲۱     ۵. سعدی     ۶. عنکبوت: ۶۴
۷. عنکبوت: ۵۶.           ۸. یکی قطره باران ز ابری چکید - خجل شد چو پهنای دریا بدید / که جایی که دریاست من چیستم؟ - گر او هست حقا که من نیستم / چو خود را به چشم حقارت بدید - صدف در کنارش به جان پرورید / سپهرش به جایی رسانید کار - که شد نامور، لوءلوء شاهوار / بلندی از آن یافت کو پست شد - در نیستی کوفت تا هست شد (سعدی)
۹. حجرات: ۱۱           ۱۰. اسری: ۳۷
۱۱. اسری: ۳۷          ۱۲. نهج‌البلاغه، خطبهٔ همّام
۱۳. اذا أراد الله نشر فضیلةٍ طُوِیَت / أطاح لها لسانَ حسودٍ
۱۴. نهج‌البلاغه، نامهٔ ۵              ۱۵. سعدی
۱۶. طاووس را که رنگ و نگاری مر اوست خلق / تحسین کنند و او خجل از پای زشت خویش (سعدی)
۱۷. نهج‏‌البلاغه، خطبهٔ ۱۹۳. در ضمن در زمستان ۸۲ به كشف يك‏ رابطه‏‌ى رياضى‏‌گونه دست يافتم. احساس كردم جمع جبرى ميان‏ «عَظُمَ الْخالقُ فى أَنفسهِم» با آيه‌ی شريفه‏‌ى ۹۶ از سوره‏‌ى نحل: «مَا عِنْدَكُمْ يَنفَدُ وَ مَا عِنْدَ الله بَاقً» (هم: هوالباقی؛ هم آنچه نزد اوست، باقيست) مساوى است‏ با: «عَظُم فى ما عندَكَ رغبتُه» كه در دعاى كميل آمده است.
۱۸. قصص: ۷
۱۹. قصص: ۱۲. برداشت از كلام محسن قرائتى‏
۲۰. انعام: ۷۶ تا ۷۸           ۲۱. حافظ
۲۲. benkeisi
۲۳. حافظ
۲۴. در آن ايّام هُواكوفنگ رهبر چين به ايران سفر كرده و امام هم در واكنش به اين سفر فرموده بود: اينها آمدند و از روى خون جوانان ما رد شدند.
۲۵. شعراء: ۶۱ و ۶۲.
26. آهنگساز: مجيد وفادار، ترانه: بيژن ترقّى، خواننده: پوران. كه‏ مرحوم مادرم خيلى زمزمه مى‏كرد.
--------------------------------------
نسخه اصلی در زرنگار، عسل و مثل. تبدیل به تک‌نمادی و تکست و انتشار در کانال تلگرامیم در 96/12/15:
https://t.me/rSheikh/1549
کپی در بلاگ حاضر. اگر بعدا اینجا را ویرایش کردی، حاصل کار را در عسل و مثل با نسخه‌ی زرنگار تطبیق کن و افزوده‌های هر یک را در دیگری قرار ده!
= مطلب فوق قابلیت دارد با آیهء قرآن مناسبی افتتاح و اختتام یابد و تلاوت نطق‌اندرون شود؛ یا با آوازی پیش‌درآمد کنی و ختم نمایی تا آواز نطق‌اندرون گردد.


برچسب‌ها: عسل و مثل, شیخ صادق مرادی, تلاوت نطق‌اندرون, آواز نطق‌اندرون
 |+| نوشته شده در  شنبه نوزدهم اسفند ۱۳۹۶ساعت 11:35  توسط شیخ 02537832100  | 
تلاوت نطق‌اندرون با موضوعِ «طول عمر آری یا نه؟» ۹۶/۷/۲۸
در جمع خوشنویسان قم، ۹ صبح

صوت برنامه: t.me/rSheikh/1452

فیلم: t.me/rSheikh/1462

aparat.com/v/HLD5K

youtu.be/LHfl2mHIV5I

s9.picofile.com/file/8312390150/960728_09127499479_tulOmrAriYaNa.mp4.html

97/9 تکست این اجرا را در عسل و مثل نیافتم با سرچ لَبِثَ. آنجا و اینجا قرار گیرد. همین سوژه اجرا در محضر ابوی لینکش اینجا بیاید.


برچسب‌ها: تلاوت نطق‌اندرون, استاد عبدالرضایی, قم, علی رضائیان
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه دوم آذر ۱۳۹۶ساعت 12:52  توسط شیخ 02537832100  | 

https://t.me/rSheikh/1436

#تلاوت_نطق‌'اندرون #نوشته_رضاشیخ'محمدی
بین فیشها درزگیری و سپس اعداد حذف شود:
۱. اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. قل انّ الموتَ الّذى تَفِرّون منه فانّه مُلاقيكم‏
۲. حتى اگر در بروج مشيّده باشيم، مرگ در مى‏‌ربايدِمان. بهتر است جلوتر خودمان را براى ديدن‏ عزرائيل مهيا كنيم.
۳. نه‌‏تنها گفته‌‏اند آماده باشيد كه گفته‏‌اند: قبل از مُردن‏ بميريد! اين چه معنا دارد؟
۴. معنى متعارفش اين است كه فرض كنيد مُرديد.
خودتان را در شرايطِ بعد از مرگ قرار دهيد تا حسابى تمهيد مقدّمه و تهيّۀ زادسفر كنيد. براى‏ مشق مرگ و آماده‏‌سازى، بعضى از علما و عرفا گورخوابى مى‏‌كردند.
يك بار حدود سال ۶۲ خود من كاتب‌‏الحروف به‏ سرم زد براى تجربهٔ وضعيّت پس از مرگ، اداى‏ سالكان طريق را درآورم. نيمه‌‏شب با شوهر خواهرم‏ شيخ صادق مرادى در باغچهٔ مدرسهٔ صالحيّه‏ قزوين با بيل قبرى كنديم. حياط مدرسه تاريك بود و طلاب در خواب. ملحفه‌‏اى دور خود پيچيدم و رفتم داخل گودال خوابيدم و مرادى به عادت‏ مرسوم در هنگام تدفين مردگان، برايم «اِسمع اِفهم‏ يا رضا» خواند. من هم «ربّ ارجعون» گفتم و تمنّاى‏ بازگشت به دنيا كردم. مرادى گفت: خواسته‏‌ات‏ اجابت شد! عمر دوباره بهت دادند! بيا بيرون؛ ولى‏ عوض شو!
۵. معنى شيخانه: ما بعد از مردن چه شرايطى پيدا مى‌‏كنيم. سعى كنيم زودتر خودمان را در آن شرايط قرار دهيم.
مثلاً بعد از مرگ طبق گزارش روايات و اخبار، جسممان را که در دنیا در معرض درد و بيمارى و شكستگى بود، ترك‏ مى‌‏كنيم. در برزخ وارد قالب مثالى زلال و لطيف و به‏ قول مولوى «راحِ ريحى» مى‌‏شويم؛ طورى كه بر خلاف دنيا كه دار اصطكاك و تزاحم است، آنجا صدها روح در يك نقطه قابل تراكم است؛ به قول‏ مرحوم آیةالله سيّد ابوالحسن رفيعى قزوينى مثل تصاوير متراكم در آينه كه هر قدر هم زياد شود، آينه پُر نمی‌شود و دچار تنگنا نمى‌‏شود!
حالا در دنيا اگر ما بتوانيم ولو يك قدم به اين حالت‏ نزديك شويم (كه چطورش را توضيح خواهم داد) آيا عمل به موتوا قبل أن تموتوا نكرده‌‏ايم؟ ممکن است شمای خواننده سؤال کنی مگر اين‏ حالت در دنيا عملى است؟ به نظر من آرى. یک نگاه به اختراعات بشر بیندازید ببینید به همين سمت‏ پيش نمى‌‏رود؟ حساب كنيد تا همين چند سال پيش‏ عكّاسى نياز به فرايند فيزيكى و رئال روى‏ «نگاتيو» داشت. نگاتيو جسميّت داشت و سطحش‏ هم آغشته به موادّى بود حسّاس به نور كه آن هم‏ جسميّت داشت. مدتها بعد نوارهاى مغناطيسى ويدئوئى‏ به بازار آمد و بخش‏‌هايى از جنبه‏‌هاى جسمى و مادّى حذف شد. در واقع يك درجه ماجرا تلطيف‏ شد. اين بار اطلاعات به صورت مغناطيسى روى نوار حسّاس‏ درج و ذخيره مى‏‌شد.
در سال‌هاى اخير اتّفاق عجيب‌‏ترى افتاد. وارد دنياى‏ ديجيتال شديم. ديگر براى ثبت و حتى انتقالِ‏ تصوير و ايضاً صوت و متن، نياز به مادّه هم نيست. هوم؟ نه‏ مادهٔ حسّاسى در كار است و نه حتّى نوارى و كاغذى‏ براى نوشتن. مادّه حذف شده است.
قبلاً اگر لابراتوار مى‏‌خواست يك نسخه عكستان را به شما بدهد، بايد روى كاغذ چاپ مى‌‏كرد.
الان از نسخهٔ روى رايانه يك كپى دقيقاً با همان‏ مشخّصات ديجيتالى تولید و براى شما بلوتوث‏ مى‏‌شود. هيچ كابل و رابط فيزيكى هم در كار نيست.
خب اين حالت به زعم من يك حالتِ برزخىِ زودرس‏ است. فكر نمى‌‏كرديم قبل از ورود به دنياى پس از مرگ شاهد چنين وضعيتى باشيم. انگار تكنولوژى به ما كمك كرده كه قبل از اينكه با مُردن از شرّ ماده رها شويم، خودخواسته به سمت اين وضعيّت برويم. «موتوا قبل أن تموتوا» تحقّق يافته است!
منتها حالا نوبت ما انسان‌‏هاست كه اين حالت را قدر بدانيم و بدان دامن بزنيم! چطور؟ دنبال اين نباشيم كه مثل‏ گذشتگانمان با پول و امكاناتى كه داريم، هى مادّه‏ زياد كنيم. مدام خانه و ماشين تكثير كنيم. البته در حدّ لزوم بايد داشت؛ ولى حاجتمان‏ برطرف شد، سريع به فكرِ توليدِ محصولاتِ‏ ديجيتالى و بى‌‏مادّه باشيم! محصولاتى مثل صدا، آواز، نطق، بازيگرى، ضبطِ شيرين‏كارى‌‏هايمان با گوشى موبايل و ... تولید کنیم. مصاحبه كنيم، بخنديم، بخندانيم و از همهٔ اين‏ها فيلم و عكس بگيريم و آن‏ها را در با ديگران به اشتراك بگذاريم.
اگر بتوانيم مثل دخترِ فيلمِ سينمايى «لوسى» ساخته‏ٔ لوك بسون، بعد از خوردن موّادى كه شديداً انرژى‌‏زاست، به انرژىِ محض و نامرئى تبديل‏ شويم، چه بهتر! او آنقدر لطيف شد كه مردم فقط صدايش را مى‏‌شنيدند! (مسموع از س.م.ص ۹۶/۶)
حال كه نمى‏‌توانيم آنگونه باشيم، دست كم مثل رضا شيخ‏‌محمدى كه مى‌‏توانيم باشيم كه پول بی‌زبانمان را بدهيم‏ براى توليدِ محصولاتِ ديجيتالى. به جاى تكثيرِ خشت و آجر و زاپاس ماشين، سخنرانى‌‏هاى ابداعى‏ و نوگرايانه در استوديو ضبط كنيم و خروجى آن‏ها را رها كنيم در بيكرانهٔ فارغ از مادّهٔ دنياى مجازى!
اينجورى هى از جسم و جانتان كاسته مى‌‏شود؛ اما به‏ آثار ديجيتالىِ فرازمانى و فرازمینی افزوده مى‌‏شود.
فيلم‌‏هاى ديجيتالى مثل برزخ كه زمان در آن وجود ندارد، در قيد زمان نيست: با موسِ كامپيوتر از دقيقهٔ ۴ مى‏‌پريد به ۲۳ يا هر جاى‏ ديگر كليپ. جالب نيست؟
از آن مهم‌تر وقتى فيلمتان را ساختيد و خيالتان از آپلود و شِركردنش راحت شد، حتى اگر خدای ناکرده استوديويى كه در آن برنامه توليد كرده‌‏ايد، درب و داغان شد و دوربين‏ و سه‏‌پايه و ملزومات صحنه گاییده شد و خودتان هم كَپهٔ مرگتان را گذاشتيد و جسمتان به‏ فاكِ فنا رفت، غمى نيست؛ چون عملاً به صدها ساعت فايل ديجيتالى تبديل شده‌‏ايد. اين خودش‏ يك جور حشرِ زودرس و ورود به قالبِ مثالىِ لطيف‏ و آينه‏‌گون است! در این حال ديگر دارائى شما خدم و حشم نيست كه نگران‏ اصطكاكش با گَلّهٔ همسايه و منافع فامیل و نیز فرسايش و نابوديش‏ باشيد. مال و منال شما يك مشت داده و اطّلاعاتِ‏ صفر و يكِ نامرئى است.
لذا بر شما باد قبل از مردن، از خودتان عكس و فيلم بگيريد! صدايتان را ضبط كنيد؛ با بهترين كيفيّت.
اگر يك حرفِ‌مفت‏‌زنى پيدا شد و گفت: اين عكس‏ و فيلم و صدا، كُپى است و اولويّت با اصل‏ است، از طرف من بكوبيد توى دهنش كه زر نزن! اينجا اصل، فرع است و فرع اصل! درست است كه اصل، تنِ خاكىّ توست؛ ولى چه سود وقتى مى‌‏پوسد؟ گرچه رنگ و بو مال گُلِ واقعى است؛ ولى چه فايده كه‏ مى‌‏پلاسد؟ امّا اين اصل‏‌ها در حال‏ نابودى و اضمحلال است؛ حتى اگر به قول قرآن در برج‌های مستحكم قرارش دهيد. اما فايل ديجيتالىِ عكسِ يك گل مرگ ندارد. لذا فرع بر اصل‏ مقدّم است. گلستانِ سعدى فرع است؛ ولى از اصل، اصل‏تر است! اين كتاب نه آبيارى مى‌‏خواهد نه كود و هرس و مواظبت. تا هميشه هم خوش باشد! آنقدر لطيف‏ شده كه خش برنمى‌‏دارد. نسخهٔ پی.دی.افش پاره و فرسوده و پلاسيده‏ نمى‌‏شود و نمى‌‏گندد.
و جالب است كه خودِ فرآورده‏‌هاى ديجيتالى هم هر چه جلوتر مى‌‏رويم، وابستگيش به مادّه كمتر مى‌‏شود. زمانى همان داده‌‏هاى ديجيتالى روى‏ سى.دى رايت مى‏‌شد؛ ولى سى.دى خش‏ برمى‌‏داشت. فلش‌‏ممورى گم و دزديده مى‏‌شد. الان‏ فلش و سى.دى هم دارد منسوخ می‌شود. مستقيم در دجلهٔ اينترنت رهايش مى‏‌كنى و به جاودانگى‏ مى‌‏رسد. عكس از اصل پیشی گرفته. روزانه ميليون‏‌ها فايل در اينترنت در حال تبادل‏ است؛ اما هيچ ماده‏‌اى جابجا نمى‌‏شود.
حرف آخر: داستان معروف روميان و چينيان را در مثنوی شنيده‌‏ايد كه مسابقه نقّاشى گذاشتند؟ نقّاشان چينى رئال كار كردند با مادّه. روميان فقط بوم (ديوار)شان را صيقلى‏ كردند؛ تا پذيراى تصوير باشد. چينيان دل به اصالتِ‏ مادّه خوش داشتند و روميان به سمت سايبرى‌‏شدن‏ حركت كردند. النّهايه کدام برنده شدند؟ ديجيتالى‌‏ها و به‏ مَجازروآورده‌‏ها و گلستان را بر گُل واقعى‏ ترجيح‏‌دهنگان.
كلامم را جمع كنم. اين ترفند را اگر بكار بگيرى‏ - گوشِ خدا كر! - اميد است به كيفيّتى از جاودانگی نايل‏ شوى كه خودِ خدا هم نتواند حذفت كند! مثل كارى‏ كه هنرمندِ فيلم «آمادئوس» انجام داد. «ساليِرى» آهنگساز، اپراى فاخرى ساخت كه موتزارت هم به‏ عنوان تماشاگر در آن حضور یافت. اين جمله را در دقيقهٔ ۱۲۵ فيلم (ساختهٔ ميلوش فورمن، ۱۹۸۴) مى‌‏شنويم:
«ساليرى بالأخره خدا را لمس كرد و خدا مجبور شد گوش بده و توانايى متوقّف‏‌كردنش را نداشت!»
اگر قرآن خوانده باشى، قرآن نگفته: «ألم ترَ كيف‏ فعل ربُّك باصحابِ الفيلم!» چون خدا فقط زورش‏ نهايتاً به اصحاب الرّس، اصحاب الأخدود و اصحاب الفيل مى‏‌رسد؛ اما با «اصحاب الفيلم» نمى‌‏تواند كارى كند؛ چون آن‏ها به خلود ديجيتالى‏ رسيده‌‏اند و به شكل زودرس در دنيا خود را در شرايط برزخى و رهايى از جسم قرار داده‌‏اند و خصايص لطيفِ حيات پس از مرگ را در دنيا براى‏ خود ايجاد كرده‏‌اند. گر نيك بنگرى، آن‏ها فرار به جلو كرده و قبل از مُردن مرده‌‏اند! گریزی از مرگ نیست. طبق آیه‌ای که بحث را با آن آغازیدم، حتّى اگر در بُروج مُشيّده باشیم، مرگ در مى‌‏ربايدِشان. آیه را مجدداً تلاوت می‌کنم و به خدا می‌سپارمتان:
قل ان الموت الذى تفرون منه فانه ملاقيكم. ثم تردون الی عالم‌الغیب و الشهادة ثم ینبئکم بما کنتم تعملون. صدق الله العلی العظیم.
آخرین ویرایش: ۹۷/۵/۸ و سینک‌کردن با نسخۀ زرنگار (کتاب عسل و مثل)، 98/5/16: با نسخۀ زرنگار سینک شود


برچسب‌ها: تلاوت نطق‌اندرون, مرگ
 |+| نوشته شده در  شنبه یازدهم شهریور ۱۳۹۶ساعت 2:17  توسط شیخ 02537832100  | 

https://t.me/rSheikh/1396

http://sheikh.blogfa.com/post/438

 

۱. از امتیازات ابنای بشر، برخوردارى از ثبات شخصيّت است. مردم نگاه مثبت ندارند به کسی که پروفایل تلگرامیش حاوی عکس‌های او در شکل و شمایل‌های متضاد باشد. مگر بازیگر هستی که اینقدر نقش عوض می‌کنی؟ یکرنگ باش!

۲. جلوهٔ ثباتِ شخصيت، ثباتِ كلام است.
مرد وقتى حرفى زد، ديگر زيرش نمى‌‏زند. حرفش دو نمى‌‏شود.
۳. تبرّی می‌کنیم از کسانی که لجوجند و مى‏‌گويند: مرغ يك پا دارد.‏ اين حالت ناصواب است. بعضی‌ها متقاعدشان هم می‌کنی، از حرف ناحساب خود دست برنمی‌دارند. یاد داستانی افتادم که در فیلمی از شيخ على تهرانى (که نمیدانم با تقصیراتش چه کرد؟) شنيدم... سخنرانى‌‏ کرده بود در استوديوى تلويزيون عراق در زمان جنگ‏ تحميلى و روی وی.اچ.اس ضبط شده بود. فيلم را در همان دههٔ ۶۰ از دوستم شيخ‏ محمّدحسن باريك‏‌بين فرزند امام جمعهٔ فقید قزوين گرفتم.
داستان مسافرى را می‌گفت که می‌خواست مقدارى گوگرد را به‏‌طور قاچاق‏ از يكى از مرزها عبور دهد. يكى از مأموران‏ ژاندارمرى در حين تفحّص پى به ماجرا برد و در حالى كه قدرى از گوگردِ كشف‌‏شده را در كف دست‏ داشت، گفت:
«كجا مى‌‏برى اين گوگردها را؟»
مرد بى‌‏آنكه خود را ببازد، گفت:
«گوگرد نيست و سياه‌‏دانه است سركار!»
افسر مشخّصات سياه‏دانه را كه با گوگردى كه در كف داشت، سازگار نبود، يك به يك بر شمرد؛ ولى طرف كوتاه نمى‌‏آمد و اصرار داشت مادّهٔ مزبورْ سياه‌‏دانه است!
مأمور مرزبان سماجت مرد را كه ديد، گوگردها را درون ظرفى ريخت و كبريتى بهش زد و یکهو برد زير ريش طرف! مسافر دادی کشید و عقب رفت؛ ولی سریع خودش را جمع کرد و گفت:
«ديديد گفتم سياه‌‏دانه است!»
این مدل پافشاری بر حرف باطل، قیمتی نیست. در بین اقشار مختلف، چنین افراد سمجی داریم که ابوجهلند و نرمی نشان نمی‌دهند... حقير با برخی از این اصناف چون سروکار بیشتری داشتم، در برخی نوشتجاتم به آنها نیش زده‌ام. برای نمونه داستانكى نگاشتم كه در ۷۸/۲/۲۱ در هفته‏‌نامهٔ ولايت قزوين به چاپ‏ رسيد و مُلهَم از يك ماجراى مستند واقعى‏ بود. بخوانید:
«هوشتك» همان سوت يا صفير باشد كه در نواختنِ‏ آن خلايق هر يك شيوه‏‌يى دارند. در خاور ميانه مرسوم است كه زبان را در دهان تا كنند و دو انگشت نشان و كوچك بر آن نهند و آنگاه لب‏‌ها را به هم نزديك كنند و النّهايه از ميان انگشتان بدمند. در اين حال به مددِ پاره‏‌اى قواعدِ فيزيكیّه كه اينجا مجال ذكرش نباشد، صفيرى تند و تيز و دوربُرد توليد شود كه در خيابان و بيابان براى خبركردنِ اصدقأ و يادآورى قرار ملاقات افاقه كند؛ آنگونه كه هرگز جيغ‏ و داد، كار آن نكند. در تواريخ آمده است:
روزى از روزها يكى از حضرات دستارپيچ، فردى‏ لباس‌‏شخصى را مشاهده نمود كه در آموختنِ سوت ‏دوانگشتىْ ماه‌‏ها وقت و قوّت صرف نموده و هنوز به‏ جايى نرسيده بود. طبق معمولْ اراده و پشتكار وی را تحقير نمود و ناديده انگاشت و فرمود:
«اين كارِ خُرد كه اينهمه صرف وقت لازم ندارد. صفيركشى را بايد در همان دقايق نخست آموخت. بنده خود اگر در شأن و زىّ خويش مى‌‏ديدم، ثابت‏ مى‏‌نمودم كه چه‏‌سان اين فن را مى‌‏توان از صِفر، ظرفِ‏ چند ثانيه به سرانجام رساند. در عوض بنده‏‌زاده حىّ‏ و حاضر و براى امتحان مهيّاست.»
پس پسر را فرا خواند و فرمود:
«بسم الله! زبان را تا كن و سوت دوانگشتى بنواز تا آقا ببينند!»
پسرِ جناب مستطابْ تقلاّى بسيار نمود و جز بادى‏ بى‌‏هدف از لاى انگشتانش صادر نشد!
پدر بى‌‏درنگ محلّ نزاع را تعويض نمود و فرمود:
«کوتاه نیا! به اقسام آسانترِ صفيركشى رو آور! آره جانم! توفير نمى‌‏كند.»
پسر تمام شيوه‏‌هاى صفيركشى را آزمود و حتّى از پسِ‏ آسانترين نوع برنيامد. پدر خود را از تك و تا نيفكند و فرمود:
«دست و پايت را گم نكن! به اعصاب خود مسلَّط باش. هيچ مهم نيست. شعر كه بلدى بخوانى! گُل، گل، گل از همه رنگ، سرت ‏رو با چى‏ مى‏‌شورى، با شامپو گلرنگ! را زمانى بلبل‌‏وار مى‌‏خواندى.»
پسر هاج و واج مانده بود و پدر را بِرّ و بر مى‌‏نگريست. پدر فرمود:
«عزيزكم! مى‏‌دانم كه مى‌‏دانى! آقا هم مى‌‏دانند كه‏ مى‏‌دانى! تنها گفتيم بالحسّ و العيان چند چشمه بيايى. فروگذار نكن و با حيثيَّت اين بنده ملاعبه نفرما!»
باز جواب نیامد. فرمود:
«حال‏ كه چنين است، تو را به خود وا مى‌‏گذاريم كه هر چه‏ خود مى‌‏خواهى، به نمايش گذارى. آيا زحمت نيست‏ برايت كلّه‌‏معلَّق بزنى؟ آهان جانم! به يك كلّه‌‏معلّقِ‏ دبش و تگرى مهمانمان كن!»
پسر برخاست و به زحمت كلّه‌‏معلَّقى زد. پدر كه از شوق و شعف بال در آورده بود و از شدَّت ابتهاج در پوست نمى‏‌گنجيد، گفت:
«بارك‏‌الله! نفرمودم: سوت دوانگشتى كار ندارد؟»

پس لجاجت حسابش از ثابت‌‏قدم‏‌بودن‏ و یک‌حرف‌زدن جداست. انسانِ یک‌کلام، تكليفش با خودش روشن‏ است. به قول امروزی‌ها می‌داند با خودش چندچند است!‏ ديگران هم راحت مى‌‏توانند تكليفشان را در قبال‏ او بدانند.
«يك‌‏كلام‏‌بودن» (تعبير بازارى‌‏ها) نمادى است كه فرد در درون هم، متزلزل و متذبذب نيست و يك كار را كه‏ شروع مى‌‏كند، تا به انجام نرساند، وِل‏‌كن معامله‏ نيست. از اين شاخ به آن شاخ نمی‌پرد.
قرآن هم به اين امر اذعان دارد و مى‌‏گويد:
يُثَبِّتُ الله الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا (ابراهيم: ۲۷)
خدا اهل ايمان را با قول و عقيدهٔ ثابت در دنيا و آخرت پايدار مى‏‌دارد.
نمى‌‏گوييم تجربه‌‏كردن بد است؛ ولى مدام جاعوض كردن، باعث مى‌‏شود نتوانى ريشه بدوانى. استاد خطم‏ احمد پيله‌‏چى به من گفت:
يك بار پير دنیادیده‌اى به من مشورت خوبی داد. گفت:
«درخت بايد يكجا مستقر باشد تا قوى و مرتفع شود. شما هم‏ از هنرکده‌های اجاره‌ای و متغیّر طرفی نمی‌بندی.‌‌.. به فکر باش در يك نقطهٔ ثابت در قزوین، مغازهٔ ملکی داشته باشی.»
استاد خط ما دست ‏به‏ كار خرید هنركدهٔ ملكمحمّد در قزوين شد و سال‌های سال برای حفظ آن پاتوق پایمردی کرد.
بعضی‌ها حتی در قراردادن یک گلدان در یک جای خانه مردّدند. هی نظرشان عوض می‌شود... مادر مرحومم مى‌‏گفت: سعید یا مسعود؟؟ پسر برادرم سيد محسن يك نهال را هى اينجا مى‌‏كاشت بعد در مى‏‌آورد آنورتر مى‌‏كاشت. دلش راضى نمى‌‏شد. آخرش‏ سيد محسن اعصابش خورد شد؛ نهال را از ریشه درآورد پرتش كرد توى كوچه! خلاص!
پس تذبذب نكوهيده است. خطاست بيدى باشى‏ به سمت هر بادى بخَمى و از آن بلرزى. اگر نفعت‏ اقتضا كرد، آب به آسياب زید بريزى و اگر برايت‏ نفع داشت، در تنور عمرو بدَمى. از ديدگاه ثابت‏ برخوردار نباشى و به سمتى درغلتى كه وزش‌های سیاسی‏ اقتضا كند. به تعبیر روایات، به جای جریان‌سازی، «إمّعه» باشی؛ یعنی همرنگ جماعت... بوقلمون‏‌وار رنگ عوض كنى و منفعلانه تغيير عقيده دهى. صبح عاشق باشى و عصر فارغ. به شيوهٔ‏ نان به نرخ روزخورها هر روز آدمِ آن روز باشى و مثل‏ قيمت كالا، در نوسان... تاریخ از این نمونه‌ها زیاد دارد:
ميرزا آقاخان نورى شخصيّت معروف دورهٔ ناصرى‏ در شمار افراد صدرنگ است. زنده‏‌ياد على حاتمى‏ كارگردان خوب سينماى ايران در فيلمى كه پيش از انقلاب بر اساس زندگى «اميركبير» ساخت، اين‏ جمله را كه ميرزا آقاخان (بازى زنده‏‌ياد جهانگير فروهر و دوبلهٔ ناصر طهماسب) خطاب به مهدعليا مادر ناصرالدّين‌شاه مى‌‏گويد، براى توصيف دنياى‏ درونى اين فرد در دهانش گذاشت:
«براى اينكه كارم بگذرد - جسارت است‌ها! - ريشم‏ را در ماتحت الاغ فرو مى‌‏كنم. بعد كه كار گذشت، بيرون مى‌‏آورم و گلاب مى‌‏زنم تا بوى عطرِ محاسنم،‏ عالمى را سرمست كند!... به مقتضاى سال‌‏هاى عمر، نه‏ زنباره‌‏ام نه شكمباره؛ نه خواهان دنيا نه به فكر آن‏ دنيا؛ چون رستگار نيستم!... و چون مسكينم، ترسى‏ ندارم از اينكه چيزى را از دست بدهم!» (رؤيت فيلم و فیش‌برداری: ۹۲/۶)
با این سیاست‌بازی‌ها شاید بشود برای مدتی، تاریخ را فریفت؛ ولی اغلب ختم به خیر نمی‌شود و پایانش سقوط است.
شاعر توصيه مى‏‌كند:

سربلندى گر تو خواهى با همه يكرنگ باش! - قالى از صد رنگ بودن زير پا افتاده است‏
قیقاج‌رفتن شیّادانه، سابقه‌ای به طول تاریخ دارد. قرآن در نقد تذبذبِ منافقانِ معاصر پیامبر مى‌‏گويد:
مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَلِكَ لاَ إلى هَؤُلاَء وَ لاَ إلی هَؤُلاَء(نساء: ۱۴۳)
نه به‏‌سوى مؤمنان يكدل مى‏‌روند و نه به‏ جانب كافران... یعنی میانه‌سرگردانند و مى‌‏خواهند هم از توبره بخورند هم آخور... حتى برخى‌شان حاضرند با حريف و رقيب، «پينگ‏‌پونگِ‏ دورنگى» راه بيندازند. در قرآن آمده:
وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ‏(قلم: ۹)
كافران مايلند تو با آن‌ها مداهنه كنى تا آنها هم با تو مداراى‏ نفاقى كنند... تصور می‌کنند مثل خودشان هستی که براى پيشبرد كارَت، حاضری تن به دورنگى دهى... دوچهره‌گى و منافقانه‌عمل‏‌كردن را «اِدهان» - روغن‏‌مالى! شبيه ماله‏‌كشى و ماست‏‌مالى! - گويند.
يك شاعرِ نااميد مدّعيست که دنیا پر شده از نفاق و دورویی و به هیچکس و هیچ چیز نمی‌شود اعتماد کرد؛ حتی خوراکی‌ها:
يكرنگ‌تر ز بيضه نديدم به روزگار - چون پردهٔ دلش بشكفتم دورنگ بود!
در عرصهٔ اجتماع و سیاست شاهدیم:
برخى از «نانْ به نرخ روز خورندگان» با فردِ انقلابى كه‏ بنشينند، انقلابى‌‏اند و با ضدّانقلاب، ضدّانقلاب... البته ما در خانواده‌مان یک مرحوم حاج سعيد شيخ‌محمّدى داشتیم؛ پسرعموى پدرم‏ آقاى تاكندى كه به تعبيرِ قاسم مرادى‌‏ها (راننده و محافظ ابوى در دههٔ ۶۰): حاج سعيد با ضدّانقلاب كه بود، از امام و انقلاب دفاع مى‏‌كرد. با آخوندها كه برخورد مى‌‏كرد، از انقلاب بد مى‏‌گفت!
کار حاج سعیدها مخالف‌خوانیست... بعضی‌ها موافق‌خوانند! یعنی با هر گروه باشند، مثل منافقین وانمود می‌کنند إنا معکم... با شمائیم... اگر دعوت شوند تا در کنفرانسی با موضوع اقتصاد مقاومتی صحبت کنند، برای آنها فیش جور می‌کنند... و اگر در جمع متمولین و در تشویق مال‌افزایی بخواهند مقاله ارائه دهند، جوری شُل‌کن‌سفت‌کُن می‌کنند تا باب میل مخاطبانشان باشد.

یعنی برای رسیدن به نان و نواله، نقش موافقِ هر جمعی را بازی می‌کنند. کاش مثل آن مؤذن کافر و سفارشی‌کار (مقاطعه‌‌کار؟؟ حق‌العمل ‌کار؟؟) باشند که فریاد می‌زد:
«أهل حمص یقولون أشهد أن لا اله الا الله»!... مورد داشتيم طرف در جلسهٔ مجمع‏‌التّقريب بين‏ المذاهب از اكتفا به «كلمة سواء بيننا و بينكم»؟؟ (بولدکردن مشترکات) ياد كرده و گفته دعواى شيعه و سنّى بى‌‏معناست... و بر طبل صلح و سازش کوفته و پاکتش را گرفته... همين‏ فرد در جلسهٔ فرحةالزّهرا (عيدالزّهرا، عُمركُشان) حضور يافته، كلاه پشمى قرمز سرش گذاشته و رفته‏ پشت تريبون و گفته: مذاکره بی‌مذاکره... بعد افزوده: هر جا در قرآن حرف اضافهٔ «علٰى» آمده، تصویر نام «علٖى» است... برايش كف زده‏‌اند. يك نفر از آن جمع گفته: پس هر جا هم آمده: عـْمر (به سکون میم یعنی زندگی) يعنى عُمَر! (به فتح میم، نام خلیفهٔ دوم)... برای اینکه خود را از تک و تا نیندازد، گفته: بشمريد! تعداد كلمهٔ «علٰى» بيشتر از «عمـْر» است... باز هم برایش کف زده‌اند... و چون دیده جو مساعد است، یک حرف کف‌گیرانهٔ دیگر هم زده... یک آیهٔ قرآن خوانده و آن را برخلاف تفسیری که در این ۱۴۰۰ سال ازش شده، جوری تفسیر به رأی کرده که یک «مرگ بر سنّی» از دلش درآید... گفته:
در قرآن داريم: «ألذين جعلوا القرآنَ عِضين»؟؟. ۱۰۰۰ سال است در معنای این آیه گفته‌اند که در نقد كسانى است كه قرآن را پاره‌‏پاره كردند و یؤمن ببعض و یکفر ببعض هستند. احکام آسان را متعبدند؛ ولی جهاد و قتال، کُرهٌ لهم... اما بنده به ذهنم مى‌‏رسد كه در اينجا «قرآن» به معنى نماز است و نه كتاب آسمانى!... مگه میشه؟... چرا نشه؟مگر مشابهش را در مصحف نداريم كه كلمهٔ قرآن به‏ معنى نماز آمده؟... کجا؟... آنجا که مى‌‏فرمايد:
«أقم الصلوة لدلوك‏ الشمس الى غَسَق الليل و قرآن الفجر ان قرآن‏‌الفجر كان مشهودا»؟؟
كه منظور از «قرآن‏‌الفجر» نماز صبح‏ است... اینجا هم «الذين جعلوا القرآن عِضين» آنانند كه نماز را تكه‏‌تكه كردند... آنها كيانند؟... شيعيان پنج نماز را در سه نوبت مى‌‏خوانند و اهل سنت در پنج وقت... با اين وصف اهل سنّت به‏ تعريف «عِضين»كردن نماز نزديكترند تا شيعه؛ چون نمازها را پراکنده می‌خوانند. شیعه به تأسّی از ائمّه(ع) نمازها را مجتمع مى‏‌خوانند. ظهر و عصر را با هم و مغرب و عشأ را هم با هم... پس درود بر شیعه!... فرحةالزهرائی‌ها برایش کف زدند.
حسابی به طبل تفرقه زده و باز پاکتش را گرفته و خارج شده است.
اگر قرار باشد مجتمع‌خوانی نمازها سوژهٔ تفرقه شود، چطور است گفته شود:
از ائمّه‏ شيعه‌‏تر، آن استاد مشهور خوشنويسى معاصر است كه در يكى از كنگره‏‌ها (يا سفرهاي چندروزه‌اش به‏ قم) در دههٔ ۶۰ استاد احمد عبدالرّضايى از ايشان در لابی هتل یا منزل موحد؟؟ پرسيده بود كه‏ استاد! ندیدم نماز بخوانيد! گفته بود: «مى‏‌خوانم ولى آخر هفته مال آن هفته را يكجا مى‏‌خوانم!» خب ايشان از ائمه شيعه‌‏تر است؛ چون بهتر از آنها نمازها را از حالت عِضين و پراكنده درآورده است و مال یک‌هفته را یکجا می‌خواند.
آيا از او بالاتر هم هست؟ آرى! شيخ‏ هبةالله تاكندى عموى متوفّای منِ کاتب به نظر مى‏‌رسد از خود خدا هم‏ شيعه‌‏تر بود! چون در طول عمرش از (پراكنده‌‏)خواندن‏ نماز پرهيز كرد و در وصيّتنامه‏‌اش آورد كه ۶۰ سال برایم‏ نماز بخوانيد! (که مستحضرید نماز قضا برای متوفّی را اگر ورّاثش اهل پول‌دادن برای این منظور باشند، به کسی می‌سپرند... و او نماز ۶۰ سال را در ۲ سال می‌خواند؛ خلاص! (ايده‏‌پردازيم در ۹۴/۱۱)
الغرض بعضی‌ها با هر فرقه به مذاق آنها حرف می‌زنند و ثبات عقیده ندارند... بالأخره شیعه و سنی تقریب کنند یا تبعید؟!
و الحق و الإنصاف، دنیا ظرفِ بی‌ثباتی است. مردم بیچاره تقصیرکار نیستند.
ُدنیا هی دچار تقلب‌الأحوال می‌شود. مردم را هم عین خودش کرده. ثبات‏ خلق مى‌‏ماند براى وقتى كه وارد عالم ديگر شوند تا «لايبغون عنها حِوَلًا»... هرچند از اين فقره كه: «يثبت‏ الله ُ الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحيوة الدنيا و فى‏ الاخرة» فهميده مى‏‌شود كه انگار غيرمؤمنان در قيامت هم به ثبات نمى‌‏رسند و با زبان، جورواجور و «بى‌‏سروته» حرف مى‏‌زنند!

‏لذا اگر در قيامت «نختمُ على أفواههم»؟؟ مُهر بر زبان‏شان مى‌‏زنند. نه صِرفاً چون به قول «سيد محسن حسينى‏ داماد» نيازى به زبان نيست. (چون خدايى كه أنطقَ كلّ‏ شئ تصميم مى‌‏گيرد كه «تكلّمنا أيديهم و تشهد ارجلهم»... پا و دست زباندار می‌شوند) بل براى آن كه زبان آنقدر در دنيا به دروغگويى و پریدن از شاخِ توجيه به شاخِ تأويل عادت كرده كه آنجا هم اگر باز باشد و مُهر نخورد، دروغ مى‌‏بافد؛ جورواجور و ضد و نقيض حرف مى‌‏زند و به در و تپه مى‌‏کوبد.
دنیا انسان‌های باثبات هم بسیار دیده. بزرگمردى مثل امام خمينى(ره) به تعبير تيتر ثابت مجلّهٔ پاسدار اسلام «ثابت و استوار از آغاز تاكنون» است.
در ۶۸/۴/۱۰ از «حاج عبدالله عراقى» از سرداران قزوینی ارتش اسلام در سنوات دفاع مقدّس، تعبيرى در وصف حضرت امام‏ شنيدم؛ بسيار شنيدنى. گفت:
«امام خمينى مساوى است با ۳۰ سال مبارزه با يك‏ سياسَت!»
امام راحل در شجرهٔ باثُبات‌ها بود؛ سیّد زادهٔ زهرا؛ بانويى كه بر قلّهٔ حق‏‌اليقين‏ و أحسن‏‌الحال، مستقر بود... كه اگر مستودع بود و مثل ما دچار تقلّب‌‏الأحوال مى‌‏شد، کی رضايت خدایی که تغیّر نپذیرد، به رضايت و غضب او‏ گره می‌خورد؟ (مغز مطلب، مسموع از مرادى داماد با پرورش من که در برنامهٔ شبستان راديو معارف هم به مصرف رساندم)
حال جاى اين سؤال وجود دارد كه اگر ثباتِ‏ قولى و فعلى چنین شأنی دارد و از علائم مؤمن است، چرا برخى افراد دينمدار، تغيير موضع مى‌‏دهند؟ 
آیا طلحه و زبير و ابن‏‌ملجم از مؤمنان صدر اسلام نبودند که تغيير مسير دادند؟ آیةالله خامنه‏‌اى از تبديل شمر از جانباز صفّين به قاتل‏ سيّدالشّهدأ به عنوان سؤالى كه تاريخ با آن مواجه‏ است، ياد مى‌‏كند... پیداست توقعِ ثبات و استمرار در پویش مسیر حق می‌رفته است... شايد بگويى افرادی از این دست، باطناً دنياطلب بودند و رنجور از خباثتِ‏ پنهان... و فقط برخوردار از ايمان سطحى و قشری... آن خباثت در طول زمان بروز كرده و تعجبى ندارد؛ مثل رطوبتِ‏ زيرين سقف مسجد كه با رنگ‌‏كارى تا ابد پوشيده‏ نماند و رخ نمود. (ر.ك خاطرهٔ تاكندى)
آیا کسی که سیف‌الإسلام است، ایمانش می‌تواند مستودع باشد؟
و آيا هر تغيير موضعى فقط از ناحيهٔ كسانى كه درون‏ ناپاك دارند، سر مى‌‏زند. آيا در سیرهٔ ديندارانِ خوب، تغيير نداریم؟
واقعیت این است: حكايت برخی تغییرات، با تذبذب‏ متفاوت است. برخی جاعوض‌‏كردن‌ها و لباس مبدل‌پوشیدن‌ها مقتضى شرايط و تاکتیکی است. گاه به‌هدف استتار از دشمن‏ است؛ مثل تغيير لباس‏‌هاى مكرّر شهيد سید علی ‏اندرزگو...
و گاه روش كياستى است براى از دست‌ندادن‏ موقعيّت براى اينكه بتواند به حیات مفیدش ادامه دهد. فرّخى سيستانى شاعر معروف، دورهٔ چند پادشاه را درك كرد. بعد از مرگ هر شاه، بلافاصله مدح شاهِ‏ بعد را شروع مى‌‏كرد؛ در حالی که در زمان شاهِ زنده، وانمود می‌کرد شاه دیگری را تاب نمی‌آورد!
اگر چنین نمی‌کرد، حیات هنریش به مخاطره می‌افتاد.
برخی تغییر موضع‌ها حالت تکاملی و اصلاحی دارد. سپاه پاسداران انقلاب اسلامى قزوين (و كلّ‏ ايران؟؟) در اوايل انقلاب حامى بنى‏‌صدر بود و بعداً (كى؟؟) تغيير موضع داد. شيخ صادق‏ سياهكالى مرادى شوهرخواهرم در ۹۶/۴/۲۴ در مسير قزوين به قم‏ برایم نقل ‌‏كرد:
طلبه؟؟ جوانى بودم فاقد عمامه و در اثر روشنگرى‌‏هاى آقاى؟؟ در مقطعی كه بنى‏‌صدر تشت رسوائیش به صدا در نیامده و هنوز سرِ كار بود، پى به خيانتش؟؟ برديم و در جناح مخالفش قرار گرفتيم. آن سال‌ها قزوين دودستگى‏ عجيبى بود. كميتهٔ انقلاب به رياست شيخ قدرت‏ عليخانى مخالف بنى‌‏صدر و حامى بهشتى بود و سپاه‏ قزوين به رياست مهجور (برادر شهيد. نام دقيق؟؟) حامى بنى‌‏صدر... كار آنقدر بالا گرفت كه حتى مهجور با تيربار...؟؟ من و پسرعمويم شهيد برات؟؟ براتعلى؟؟ و فردى به نام حاج‌‏آقايى؟؟ و يك نفر ديگر؟؟ در زمرهٔ گروهی بوديم كه به حمايت از شهيد بهشتى و رجائى در حزب جمهورى متشكل شديم؟؟ (يا در حزب جمهورى بازداشت شديم؟؟)... مى‌‏خواستيم ‏ سخنرانى بنى‌‏صدر را در مسجدالنبى ‏قزوین، به هم بزنيم.
سپاه قزوین ۱۶ ساعت ما چهار نفر را در؟؟ بازداشت كرد. محمدباقر عليمردانى برادرخانم قاسم مرادى‌ها (‏قاسم مدّتى محافظ و رانندهٔ تاكندى بود) ما را آزاد كرد. من گفتم: كافى نيست. باید محاكمه‌مان كنند که به چه جرمی بازداشت شدیم!
دلايلِ حمايت سپاه از بنى‌‏صدر؟؟ مگر قرار نبود سپاه و ارتش در مسائل سیاسی دخالت نکند؟ و اگر قرار به دخالت بود، چرا از امام راحل حمایت نکرد؟ یا موضع امام در حمایت از بهشتی صریح نبود؟ چرخش‏ سپاه و دست‌برداشتنش از حمایت از بنی‌صدر کی و چگونه روی داد؟؟
 آیا می‌توان اين مثال را تغييرِ موضع مثبت ارزيابى كرد؟ چون از  بنى‌‏صدرخواهى به ولايتمدارى انجامید.
یا هر دو موضع در زمان خودش مصلحت بوده است؟

از بحث‏‌انگيزترين تغيير موضع‏‌ها در انقلاب ایران که در سنوات اخیر مطرح شد، تغيير مواضع‏ هاشمى رفسنجانى است. مقايسهٔ مواضع ايشان در اول انقلاب در خصوص حجاب و رابطه با آمريكا و... با مواضع بعد؟؟
آیا براى اثبات اينكه مى‌‏شود مثل هاشمى‏ رفسنجانى در عين اينكه ثبات داشت، از برخى‏ مواضع اوّلیه عدول كرد، این بحث کلامی را مطرح کرد که انسان خليفةالله است. خدا بين ثبات و تغيير؟؟ جمع كرده است. (با بهره از صحبت‌‏هاى مرادى داماد در ۹۶/۴/۲۴ در مسير قزوين به قم) چطور؟... فرق است بين صفات ذاتى خدا (مثل علم) با صفاتِ دیگر خدا مثل «رضايت» كه به برخى چيزها تعلق مى‌‏گيرد: رضا الله فى رضا الوالدين و از بعضى چيزها خدا راضى نيست... این فیش تکمیل شود.
تغيير قبله از بيت‏‌المقدس به مكّه‏ و پدیدهٔ نسخ (ما ننسخ من آیة...) و بداحاصل‌شدن‏ برای خدا و نیز تغيير مواضع به اقتضاى حال در ائمّه(س) کجای کار است؟
♦جمع‏‌بندى: ایستادگی و پافشاری روی حرف ناحساب ارزش نیست؛ اما در جز آن، حرف مرد یکی است!
- اگر قرار شد تلاوت نطق‌اندرون کار کنی، با آيهٔ يثبّت الله الذين آمنوا بالقول الثابت شروع و با آن ختم کن!


برچسب‌ها: تلاوت نطق‌اندرون, عسل و مثل, قزوین, شیخ صادق مرادی
 |+| نوشته شده در  دوشنبه بیست و ششم تیر ۱۳۹۶ساعت 18:10  توسط شیخ 02537832100  | 

بلاگ شیخ http://sheikh.blogfa.com/post/437

عسل و مثل با قابلیّت تلاوت نطق‌اندرون

فیش‌ها:
۱. به دنیا آمده‌ايم و بزرگترین سرمایهٔ ما حیات ماست که حفظش می‌کنیم.
۲. بقای حیات ابزار می‌خواهد. حواس پنجگانه کارآمدترین ابزارهای ما در این مسیر است... گذرانِ اموراتمان به مدد آن‌ها صورت می‌گیرد. چشم کمک می‌کند در چاه نیفتيم و حیاتمان به مخاطره نیفتد. لامسه سبب می‌شود در تاريكى‏ به در و ديوار نخوريم. با سامعه دوستانمان را حتّی‏ بدون ديدن از طریق صدایشان می‌شناسيم و...
۳. بعضى‌‏ها به دریافت‌هایشان از کانال اين احساسات معمولى بسنده‏ مى‌‏كنند. بعضى ديگر مى‌‏گويند: بسمان نيست. ما سوژه‌‏هاى ماورائى دوست داريم. در قفاى مرئيّات عادى، دیدن رخ دلدار را مى‌‏طلبيم و تماشاكنانِ‏ بستا‏نيم و اساساّ اگر «التفات به دنياى دنى» داريم‏ براى نیل به تعالى است:
مرا به كار جهان هرگز التفات نبود - رخ تو در نظر من چنين خوشش آراست‏. (حافظ)
۴. اگر زياده‏‌طلب هستى، باز هم ابزار لازم دارد.
۵. اموراتِ معنويمان هم با همين حواس پنجگانه البته به‌علاوهٔ تعقّل بايد تمشيت شود. با گوش، مواعظ را بشنويم. با چشم‏ به إبِل و کیفیّت خلقتش نظر کنیم و خلق سماوات و زمين... با پا در زمين‏ بگرديم (عملی‌کردنِ سيروا فى الأرض) و خانه‌‏هاى‏ ويران طواغیت پیشین را ببينيم‏ و عبرت‏‌ بگیریم. انگار اشیاء عالم، کاربری‌های متعدد دارد‌. ‌‌‌به قول حديث:
ما مِنْ شَىْ‏ً تراهُ عينُك الاّ و فيهِ موعِظَة. چشمت چيزى را نمى‌‏بيند؛ جز اينكه در آن‏ موعظه‏‌اى نهفته است‏.
این توصیهٔ امام ششم‏(ع) به هارون‌‏الرَّشيد است؛ وقتی از حضرت موعظه‌ای خواست. امام در واقع به او گفتند از چشمت بايد بيشتر كار بكشى؛ نه که صرفاّ در حدّ گذران امورت ببینی.
شهادت می‌دهم که پدرم آقای تاکندی از آن‌هاست که از چشمش دوبله کار می‌کشد.
در شهريور ۷۸ با ایشان در حرم مطهّر ثامن‏‌الأئمّه(ع) بوديم. ايشان چلچراغى را نشانم داده، گفتند:
«ما انسان‏‌ها شبيه اين چلچراغيم: نصب‏‌شده در بهترين جاى خلقتْ و روشن و نورافشان... نگهدارندهٔ اين چلچراغ، سقف است. ما هم رگ‏ حياتمان به دست خدايى است كه بالاى سر ماست. و هر يك از ما چراغ كوچكى از اين چلچراغيم و زيبايى و كمالِ زيبايى ما، منوط به‏ اتّحاد ماست.»
پدرم از صحنه‏‌هاى عادى دنيا برداشت‏‌هاى معرفتى مى‌‏كند. برّه‌‏اى كه‏ دنبال صاحبش مى‏‌دود يا برخى صحنه‌‏هاى «ديدنى‏‌ها»ى تلويزيون به‏ گريه‌‏اش مى‌‏اندازد. ذکر چند مورد دیگر؟؟

پس از چشم باید کار کشید. شاعر شايد بر همين اساس است كه مى‌‏گويد: به نزد آنكه جانش در تجلّى است‏ - همه عالَم كتابِ حق‏تعالى است.

‏اگر ديدهٔ عبرت‏‌بين در كار باشد، تماشاخانهٔ‌‌ دنيا به انسان معرفت مى‌‏بخشد و كُلُّ الى ذاكَ الجمال يُشيرُ. مى‌‏تواند در هر شغل و پيشه‌‏اى كه هست و هر نقطه از جهان كه مى‌‏زيد، كارش را بكند؛ چه ميوه‌‏فروش باشد چه نقاش و صورت‏پرداز؛ چون «جانش در تجلّى است» و در اين حال‏ هر بخش از كتاب عالم را باز كند، با خدا مواجه‏ است: همه عالَم كتابِ حق‏تعالى است.‏ اگر خوشنويس است و با قلم نقش‌‏پردازى مى‌‏كند، زبان حالش اين است:
ز قوس و فرود و نزول و صعود - مرا وصف دلدار پيوسته بود (سرودم در تابستان ۹۳. به اثر خوشنویسی تبدیلش کن؟؟)
با اين ديد همهٔ كارهاى درجه يك عالم (حرفه‏‌ها و صنايع مختلف) به وحدت مى‌‏رسند. اگر مغز و محتوايشان را استخراج كنى، مى‌‏بينى همه يك چيز  مى‏‌گويند. به ظاهر بيربط و متفرّقند؛ اما متفق‌القولند. شاعر همان را می‌گوید که فقیه. در ۹۵/۳ از شيخ على زند قزوينى شنيدم كه مرحوم‏ مُجاب (واعظ نابيناى قمى) مى‌‏گفت: انگار مولوى، اصول كافى را خوانده است! این کاروان یک مقصد بیشتر ندارد. رودها را روى‌‏ها سوى كُل است: هر قدر هم «تقطّعوا أمرَهم بينَهم... كلٌ الينا راجعون»؟؟ همهٔ شط‌ها به دريا مى‌‏ريزد. (مطلبى كه در راديو معارف در این باب گفتى اينجا بيايد؟؟)
اگر انسان، هوشيار و با «حواسِ جمع» با دنيا برخورد كند، حتی پراکنده‌کاری‌هایش به وحدت می‌رسد و همه اعمال و اورادش به قول على(ع) به «وردِ واحد» تبديل مى‏‌شود.
از نگاه حافظ، وجود هر انسان و زيبايى و كمال‏ خلقت اوْ «آيينهٔ خدانما»ست و اگر فردْ مسلّح به‏ نگاهِ معرفت‏‌جويانه باشد، مى‌‏تواند با مطالعهٔ اين‏ آينه خداشناس گردد:
در روى خود تفرُّج صُنع خداى كن - كه آيينهٔ خدای‌نما مى‌‏فرستمت
‏به «ويكتور هوگو» - نويسندهٔ معروف كتاب ‏بينوايان - منسوب است:
«يك پرندهٔ كوچك كه زير برگ‌‏ها نغمه‏‌سرايى‏ مى‌‏كند براى اثباتِ وجود خداوند كافى است.»
گفت پيغمبر كه باشد كانِ نور - چون بهار آيد، به ياد آور نُشور
یعنی وقت دیدن بهار از چشمت مضاعف کار بکش. دوبینی و لوچی عیب چشم است؛ اما تاکندی‌وار «ثمّ ارجِع البَصرَ کَرّتین» داشتی، حسن است. حضرت حق هم سیخونک می‌زند که «چندنگاهه» باش: وقتى از اهتزاز زمين در بهار سخن مى‌‏گويد، بلافاصله مى‌‏گويد: «كذلك الخروج»؟؟ گریز می‌زند کربلا!
نكته اين است كه بايد پيامِ نهفته‌‏اى كه در پديده‌‏هاى‏ خلقت وجود دارد، دريافت شود:
درخت و برگ برآيد ز خاكْ اين گويد: - كه خواجه هر چه بكارى، تو را همان رويد... مزرع سبز فلک و داس مه نو را ببینی و حافظ‌وار یادت از کشتهٔ خویش آید و هنگام درو... البته:
گوش فلك پُر است ز ذكر گذشتگان - ‏ليكن كسى كه گوش دهد اين ندا كم است
‏پس خاطرات و عبرت‏‌هاى شنيدنى و ديدنى فراوان‏ است. ابزار شنيدن و ديدن و بوئيدن و لمس و... هم‏ هست. ولى كافى نیست. چرا؟
۷. حتى براى كاربردهاى مادى هم صِرفِ داشتن‏ چشم كافى نيست. بايد دقيق ديد. با ميكروسكوپ و تلكسوپ ديد. چشم‌‏ها را ريز كرد و ديد. بنده چون در کار خرید و فروش نفایس خوشنویسی هم بودم، می‌دیدم که دوستان خطبازم با لوپ‏ به آثار قديمى خوشنويسى مى‌‏نگرند. على‌‏اكبر پگاه صدیق قزوینی موقع رؤیت عتیقه می‌گفت: «اينجا نور غلط است! برويم آنسوتر زير فلان چراغ اين اثر را ببينيم!»
چشم داشته باشی ولی آستيگمات و دوبين و لوچ باشد، چه فایده؟

ما در بسيارى از موارد دچار خطاى ديد مى‌‏شويم. در ابتداى آبان ۷۹ كه براى دريافت حقّ‏‌الزّحمهٔ تدريس‏ در انجمن خوشنويسان قم به بانك ملّت خيابان دورشهر رفته بودم، نگاهم از پشت شيشهٔ بزرگ و يكپارچهٔ بانك، به دوچرخه‌‏ام كه كنار جوى‏ آب پارك كرده بودم، افتاد: بدنهٔ دوچرخه در اثر پديدهٔ انكسار نور كج به‏‌نظر مى‌‏آمد. ياد اين مصراع افتادم كه در يكى از نوارهاى آرشيو موسيقى‌‏ام، گويندهٔ توانای پیش از انقلاب، خانم روشنك آن را به‏ زيبايى دكلمه كرده است:
«چرخ» كجرو نيست، تو كج‌‏بينى اى دور از حقيقت!
۷. این چشم ضعیف که ۷ بار از چشم گربه در تاریکی ضعیفتر است، در اختیار ماست. و ما کلی چیزها قرار است ببینیم؛ از جمله آنچه ما را از حیث معنوی ارتقا دهد.
برای برداشت معنوى از دنيا علاوه بر ابزار  ديدن و شنيدن، چيزِ ديگرى بايد باشد: ميل به شنيدن‏ و ديدن! چشم داشته باشى، نبينى چه فايده. ضمن اينكه به قول هاتف اصفهانى: «آنچه ناديدنى‏ است» تكليفِ ديدنش چيست؟ آنچه نشنيدنى است‏ را چه‏‌سان بايد استماع كرد؟ گام به گام پيش مى‌‏رويم. اوّلاً بايد گوش داشت. در ثانى بايد گوش كرد. در ثالث رفت سراغِ شنيدنِ‏ چيزهايى كه با گوش نمى‌‏شود شنيد!
۸. بحث گوش:
قرآن كريم ميان «گوش‌‏داشتن» و «گوش‌‏دادن» فرق مى‌‏گذارد: لهم آذانٌ لايسمعون بها؟؟ گوش‏ داشتن كافى نيست؛ گوش‌‏كردن مهم است! گاه‏ چرك گرفته و مسدود است. لذا گفت: «چشم دل باز كن كه جان بينى»...‏ بارها توصيه كرده‌‏اند: گوش‏ دل باز كن.
ذکر خیرى كنم از مرحوم آیةالله شيخ هادى باريك‌‏بين امام‏ جمعه فقيد قزوين که جملاتی از ايشان به يادگار دارم. يك بار در نماز جمعه اين فراز از نهج‌‏البلاغه را خواند:
ألدّهرُ يَجرِى بالباقين كجَريِهِ بالماضين. آخرُ فِعالِه‏ كَأوّلِه؟؟
دنیا همان کار را با آیندگان می‌کند که با گذشتگان. سرنوشت همه یکی است. به سرنوشت خود آقای باریک‌بین بنگرید‌. دنیا با ایشان همان كار را دنيا كرد كه با امام جمعهٔ‏ دربارى محمدرضا شاه. اسمش؟؟
و بر باريك‏‌بين همان رفت كه با كسى كه ايشان را منصوب به امامت‏ جمعه كرده بود؛ يعنى حضرت امام. و امام با آنهمه دعا برای اینکه تا انقلاب مهدی زنده بماند، به همان‏ عاقبتی دچار شد كه ائمّهٔ معصومين ارواحنا له الفدا، و سر ائمّه‏ همان آمد كه سر پيامبر: انك ميّتٌ و إنهم ميّتون... اين‏ دنياست: آخر فعاله كأوّله.
حالا توى فوت مادرم در ۹۳/۱ آقای باريك‏‌بين در مسجد شيخ‌‏الإسلام آمده بود شب‌‏غريب. موقع‏ خروج کشیدمش کنار که عرضی دارم. بهش يادآورى كردم که جملاتی از شما یادگار دارم. سرشو آورد جلو كه بشنود. گفتم: از شما شنيدم‏ در نماز جمعه كه به‌نقل از نهج‌البلاغه در اواسط دههٔ ۶۰ گفتید:
«ألدّهرُ يَجرى بالباقين كَجَريِه‏ بالماضين. آخر فعاله كأوّله». سرش و چشم‏‌هايش را انداخت پايين و سرش را به عادتى كه داشت، به‏ علامت تأييد و عبرت تكان داد.
حالا اين دعاى پيامبر؟؟ را هم از آقاى باريك‌‏بين به‏ يادگار دارم كه مكرّر در قنوت نماز جمعه مى‏‌خواند:
«وافتح مسامعَ قلوبِنا بذكرِك!» از گوش‌‏هایم چرك‏‌زدايى كن تا بشنوم يا ضعيف نشنوم.
البته در ۹۶/۴/۹ اين سؤال به ذهنم رسيد:
گوش‌‏هايم را باز كن تا ذكرت را بشنوم؟ يا به‏‌وسيلهٔ‏ ذكرت، گوش‏‌هايم را باز كن؟
- مراتب شنيدن از نظر قرآن:
شنيدن از نظر قرآن مراتب دارد. در سورهٔ انفال آيه‏ ۲۰ تا ۲۳ سوزنِ خدا ۶ بار روى واژهٔ «شنيدن» گير كرده و با حالتِ بازجوگونه‌‏اى با اعصاب مخاطب به‏ مثابهٔ متّهم بازى مى‌‏كند. از مرتبه ادناى شنيدن شروع‏ مى‌‏كند و با حالتى كه انگار كافى است، مى‏‌گويد: اى مؤمنان! از خدا و رسول اطاعت كنيد و روگردان‏ نشويد در حالى كه: أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ. شنيدن كه كارِ سختى نيست. شما هم كه مى‌‏شنويد، پس مسئله حل‏ است. نعم الوفاق!
بعد يكباره اعلام مى‌‏كند كه مسئله حل نشد! چون‏ شنيدن، آنقدرها هم سهل و ساده نيست و با ادّعاى‏ شنيدن تحقّق نمى‌‏يابد. لذا مى‌‏گويد: مثل كسانى‏ نباشيد كه: قَالُوا سَمِعْنَا وَ هُمْ لاَيَسْمَعُونَ‏. مخاطب ميگه: چشم! سعى مى‏‌كنم ادّعاى دروغ‏ نكنم... باز قرآن راضى نمى‌‏شود و انگار حس مى‌‏كند مخاطب هنوز به اهميّتِ شنيدن وقوف پيدا نكرده‏ است. لذا مى‌‏گه: اگر نشنوى، مى‏‌شوى بدترين‏ جانوران!:
إنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ الله الصُّمُّ الْبُكْم.ُ‏ انگار مخاطب مى‏‌گويد: خب تمام شد؟ حرفتان را كه‏ زديد! خدا مى‏‌گويد: نه باز هم هست: لَوْ عَلِمَ اللهُ فِيهِمْ خَيْراً لاَ‏سْمَعَهُمْ‏. اصلاً خودم اينها را ناشنوا كردم؛ چون خيرى در آنان‏ نديدم.
ما ميگيم: عجب! هر چى شما بگيد! دوباره خدا مى‏‌گويد: وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ‏. اگر هم خدا شنواشان مى‌‏كرد (و لابد خيرى در آنها مى‌‏ديد) باز به درد نمی‌خورد؛ چون روگردان مى‌‏شدند! (كشف: مهر ۹۴)
 ۹. بحث چشم:
قرآن ميان «چشم‏‌ داشتن» و «نظركردن» و «بصيرت» (كه سه مقولهٔ جداست) مرز قائل شده است. در فرق بين‏ ۱ و ۲ مى‏‌گويد:
لهم أعينٌ لايُبصِرونَ بها. در تفاوت بين مقولهٔ ۲ و ۳ مى‌گويد:
تَرَاهُمْ يَنظُرُونَ اًِّلَيْكَ وَ هُمْ لاَيُبْصِرُونَ‏. مى‌‏بينيشان كه مى‌‏بينندت؛ ولى نمى‌‏بينندت! (اعراف: ۱۹۸. كشف: ۷۸/۴/۱)
قرآن يك «پينگ‏‌پونگِ بصرى» را تصوير مى‏‌كند. مى‌‏گويد: ديدنشان را مى‌‏بينى! سوژه ديدنِ تو، ديدنِ آنهاست! شبيهِ حرف حافظ: ديدارِ يار ديدن!
و تو در این حال به مثابهٔ یک «کارشناس باصره» مى‌‏تواّنى به مراتبِ‏ ديدن آن‏ها نمره بدهى. از اين جهت كه چشم دارند، قبول! مى‌‏بينندت قبول! ولى ديدنِ واقعى تو بصيرت و به قول «سهراب سپهرى»: جورِ ديگر ديدن مى‏‌خواهد كه ندارند. از اين جهت مردود! (به تعبير على‏(ع)‏ «ناظرةٌ عَمياء»(نهج‏‌البلاغه، خطبهٔ ۱۰۷) هستند. حافظ‌گفتنى: ديدن روى تو را ديدهٔ جان‏‌بين بايد - وين كجا مرتبهٔ چشمِ جهان‏‌بينِ من است؟(۷)
اين «جان‏بين» همان است كه هاتف گفت: «چشم دل باز كن كه جان بينى»‏ وگرنه فقط گوشت و پى و دنبه مى‌‏بينى. حافظ انگار خطاب به پيامبر(ص) سروده:
تو خود چه لُعبتى اى شهسوار شيرين‏كار؟ / كه در برابر چشمى و غايب از نظرى ‏(حافظ. كشف در ۹۴/۱۱ با تلنگرِ امير عاملى)
ابولهب و عايشه و ابن‏‌ملجم، گوشت و استخوان‏ ديدند. چشمشان جهان‏‌بين بود. اندیشه را ندیدند. ای برادر تو همه اندیشه‌ای
۱۰. عدم برخوردارى از بصيرت، باعث مى‌‏شود همخوابهٔ پيامبر باشى ولی دور. برعكس در يمن باشى و با منى!
نيز آنها كه در آخرالزّمان يؤمن بسوادٍ و بياض؟؟ (پيامبر را نديدند و در اعصار بعد با سياهى و سفيدی متن؟؟ ايمان به او آوردند. آدمِ بى‌‏بصيرت از درك و فقاهتِ تسبيحِ اشياء جهان‏ برخوردار نباشد: لا تفقهون تسبيحَهُم؟؟ وگرنه: ذرّات‏ جهان از نگاه مولوى: سميع و بصير و خوش و باهُشند؛ ولى نطقشان «محسوسِ حواسِ اهل دل» است و «با نامحرمان خاموش» محسوب مى‏‌شوند.
«تسبيحِ فاش» را كسى از جمادات مى‏‌شنود كه «چشمِ‏ باز از غيب» داشته باشد. در اين حال ذرّات جهان با او همراز مى‌‏شوند و ديگر نيازى نيست كه به تأويل‏ آيات قرآن و «مجازانگارى» دست يازد.
پدرم آقاى تاكندى در ۶۶/۱۰/۲ در نخستين مراسم‏ سالگرد شهيد محمّد ذوالفقارى (شهيدِ عمليّات‏ كربلاى ۴) در منزلش تعبير مى‌‏كرد:
«پرستوها را ديده‌‏ايد روى سيم‌‏هاى تلفن مى‌‏نشينند؟ آنها باورشان نمى‌‏شود درون سيم‏‌هاى مخابرات چه‏ غوغائى در جريان است.»
۱۱. داشتنِ چشمِ دل گاه آنقدر اهميّت مى‌‏يابد كه‏ اتفاق عجيبى مى‌‏افتد. بى‌‏نيازى از چشمِ سر! اولش با چشمِ سر شروع كرديم بحث را. از مراتب ديدن‏ گفتيم. انگار براى هر مرتبه، قبلى را بايد داشته باشى‏ تا بروى به بعد. چشم داشته باشى، بعد اقدام به‏ ديدن، بعد بصيرت. اما الان مى‌‏گوييم: نه... بعضى‌‏ها بدون مراتب قبلى به مراتب بعدى رسيدند. بدون‏ بصر، به بصيرت نائل آمدند. نخوانده، ملا شدند!
نمونه‌اش «كربلايى‏ كاظم». حجةالإسلام مسعودى خمينى که زمانی توليت‏ آستانه مقدّسهٔ حضرت معصومه‏(س) را داشت، در خلال‏ خاطراتش كه براى مركز اسناد انقلاب اسلامى بازنويسى کردم و در پاييز ۸۱ چاپ شد، در خصوص اين فرد مى‌‏گويد: 
كربلايى كاظم عامى‌ای بود كه به‏ شكل معجزه‌‏آسايى یکباره حافظ قرآن شد. يك بار كه به قم آمد، به مدرسهٔ حجّتيّه بُردمَش و يك‏ وعده آبگوشت مهمانش كردم. در حجره كتاب‏ مُطوّل را باز كردم و شروع كردم به خواندن و گفتم: «اين قرآن است!» گفت:
«قرآن نيست!» اما هر جا در كتابْ به آيه‏‌ای كه نويسنده به‏ كار برده بود، مى‌‏رسيدم، بلافاصله مى‌‏گفت:
«اين قرآن است!» كتاب را مقابلش بردم و از او پرسيدم: «كجاى اين متن قرآن است.» روى مواردى كه آيهٔ قرآن‏ بود، انگشت گذاشت. پرسيدم:
«چطور متوجّه مى‏‌شوى؟» با لهجهٔ مخصوص لُرى گفت:
«جاهايى كه قرآن است، نور دارد. بقيّهٔ جاها تاريك‏ است!»
مسعودی خمینی می‌گوید: نوّاب صفوى وقتى حالات استثنايى كربلايى‏ كاظم را دید، او را با خودش به برخى كشورهاى‏ عربى از جمله مصر برد و در مسابقات قرآن شركت‏ داد که حاصلش برگزيدگی او بود. كربلايى‏ آيات را از آخر به اوّل هم می‌خواند!
ظاهرش مرتب نبود. عباى پاره بر دوش داشت و يك‏ورى روى دوشش‏ مى‌‏انداخت.(این مطلب را به تفصیل در كتابِ «خاطرات و حكايات روح‌‏فزا» حاوی ۱۴۵ داستان، جلد ۲، ص‏ ۱۴۶، چاپ بهار ۸۲ آوردم.)
بندهٔ کاتب‌الحروف در ۷۳/۱۰/۹ مطابق با عيد مبعث در مجلس باشكوهى كه از طرف‏ دارالقرآن كريم قم و مُنتَسَب به مرحوم آیةالله العظمى‏ گلپايگانى در مدرسهٔ آن فقيد برگزار شد، مطلبی از حجّ‏ةالإسلام فاطمى‌‏نيا شنیدم مربوط به همین مقام. گفت:
مرحوم ملاّصدرا در جايى از كتاب اسفارالأربعه‌‏اش‏ ناگهان از مبحث اصلى خارج مى‌‏شود و مى‏‌گويد:
«اگر به دامن قرآن ناطق برگردى، از عالَم سواد بِدَر مى‌‏آيى و خطوط مصحف را سفيد مى‏‌بينى!»
آقاى فاطمى‌‏نيا افزود:
«مش كاظم» مصداق این کلام است. طلبه‌‏ها براى‏ امتحان‏‌كردنش كتاب فرانسه به دستش مى‌‏دادند تا استخاره كند! می‌انداخت کنار. می‌گفت:
«اینها سیاه است. خطوط قرآن را سفید مى ‌‏بينم!»
این همان بازشدن چشم دل است. اينجاست كه اين ضرب‏‌المثل گويا هندى، صحّتش رخ مى‌‏نمايد:
بعضىْ چشمانشان كور است و بعضى دل‏هايشان!
صائب تبريزى گويد:
يافت در بى‏‌بصرى گم‏شدهٔ خود يعقوب‏ - ديده از هر كه گرفتند، بصيرت دادند
در جای مناسب این پژوهش بتپان كه همچنان كه‏ شنيدنو ديدن مراتب دارد، محصول كار هم‏ ذومراتب است. ايمان ‏آوردن فراتر از اسلام ‏آوردن‏ است قرآن مى‌‏گويد: آنها كه مى‌‏گويند آمنّا بهشان بگو: بگوييد أسلمنا و لمّا يدخل الأيمانُ فى قلوبكم. اسلام‏ آوردن يعنى با لقلقه زبان، جارى‏‌كردنِ شهادتين. بايد ايمان آوردن. و در تكميل با استفاده از كلمات‏ شهيد مطهرى بگويم: ايمان حتى فراتر از اعتقاد است شيطان معتقد به خدا بود. خداشناس بود. لذا: گفت فبعزّتك لأغوينّهم أجمعين. امّا مؤمن به خدا نبود علاوه بر اعتقاد بايد گرايش و تسليم به او هم در كار  باشد تا فرد مؤمن شود. و فراتر از اعتقاد و تسليم، فرد بايد آرمان خود را در آن بيابد كه منوط به اين است كه آينده‌‏اى براى خود ببيند و ايده و آرزويى داشته باشد و اين را علم به‏ انسان نمى‏‌دهد. و اين ايده و آرمان مثل خانه‏‌دارشدن نباشد كه آدم‏ خسته شود. خير. بايد ايده و آرمانِ لايتناهى باشد... (برگرفته از صحبت شهيد مطهرى در تفسير «الاّ الّذين آمنوا» در سوره عصر كه فروردين 51 ايراد

كرده و در ۹۶/۴ استماع كردم

۱۲. نتيجه‏‌گيرى:
حواس پنجگانهٔ عادى و مادى براى گذران امور است. انسان اموراتِ ديگر هم دارد. ابزارِ رسيدن به‏ ديگر كمالات، بدواً همين حواس است. اما حواس‏ خطاكارند و محتاج تقويت. بايد تيز و كامل شوند تا هم جهان‏‌بين باشند هم جان‏‌بين. به قول هاتف: چشم دل باز كن كه جان بينى.

https://t.me/rSheikh/1373


برچسب‌ها: تلاوت نطق‌اندرون, تاکندی, عسل و مثل
 |+| نوشته شده در  سه شنبه سیزدهم تیر ۱۳۹۶ساعت 17:59  توسط شیخ 02537832100  | 

http://t.me/rSheikh/1341

یک پژوهش جامع در خصوص «محرومیّت‌های انسان» و راه برخورد با آن‌ها. نسخه‌ای شفابخش که سعی کردم موردی را از قلم نیندازم. با این حال در بخش نظرات، شنوندهٔ دیدگاه‌های شما هستم.

💖 مقدّمه: در فرهنگ ما دعای معروفی رایج است: «خدایا! به داده و نداده‌ات شکر!»... جمله‌ایست واقع‌گرايانه با اشاره به برخوردارى‌‏هاى‏ انسان و محروميّت‏‌هايش. انسان هرقدر هم دارا و توانا باشد، از چيزهايى محروم است. بشر با نقص و كاستى دست به گريبان است. چه كند؟

پاسخ: محروميّت‏‌ها چهار وضعيت دارند: 
۱. برخى محروميّت‌‏ها قابل زدودن است.
۲. با برخى محروميّت‌‏ها مى‌‏توان براى نيل به برخورداری، فرصت‏‌سازى كرد.
۳. برخى محروميّت‌‏ها خودخواسته‏‌اند.
۴. برخى محروميّت‌‏ها، هموزن يا سنگينترش به‏ انسان امتياز داده‌‏اند.
♦ وضعيت اوّل: محروميّتِ قابل زدودن
بعضی چیزها را نداری؟ خب سعی را برای همین روزها گذاشته‌اند. هم عقلا هم دین توصیه کرده به كسب روزى حلال و تلاش براى‏ محروميّت‏‌زدايى از دیگران و خويش. ظاهراً منافاتی بین قناعت و خواستنِ ازديادِ رزق حلال از خدا نیست تعبیرِ «وَسّعْ علىَّ من حلالِ‏ رزقك» از دعاى سمات هنوز زنگش در گوشم است كه پدرم تاکندی در دههٔ ۵۰، عصر جمعه‏‌ها در منزل قم براى مادرم و ما بچه‏‌ها مى‏‌خواند.
در روایات، خانهٔ وسيع‏ و مرکب رهوار از سعادت‌های مرد شمرده شده. یعنی نداری، برو با قرض و قوله و جان‌کَنش تهیه کن. تو خلیفةاللهی! يكى از وظايفت در اينكه به دنيا آمده‏‌اي، آبادی زمين است: واستعمركم فيها، آیهٔ؟؟ در سایهٔ عمران محرومیت‌ها کم می‌شود.
در حديث، لعنت فرستاده شده به كسى كه نمى‌‏دانم زمين كشاورزى و فلان و بهمان دارد و در فقر بسر مى‌‏برد و دست به‏ تحول نمى‌‏زند. آدرس؟
استحبابِ تجارت‏؟
مال در قرآن «خير» ناميده شده. كيمياى سعادت‏ می‌گوید: آیا خیر، شر است؟
پس بر تو باد تلاش براى تغيير وضعيت موجود و بدان دست روى دست بگذاری، سرنوشت مادی و معنویت رو به بهبودی نخواهد گذاشت: إنّ اللهَ لايغيّر ما بقوم حتى‏ يغيّروا ما بأنفسهم.
نه‌فقط کرختی و تنبلی و خانه‌نشینی و فراخی مقعد نبايد فرد را به رضایت به وضع موجود بکشاند؛ که حتی اعتقاد به توکل و توسل و قضا و قدر. پیش به سوی کار و كارآفرينى و الگوگیری از بى‌‏بضاعتان به نان شب محتاجی که با تدبير و برنامه‏‌ريزى و صبر، ميلياردر شدند. این جمله را قاب کن بزن بالای سرت که اگر افليج مادرزاد بودى، اما در المپيك‏ دو و ميدانى نفر اول نشدى، خودت را ملامت كن! دیوار خانه‌ات را پر کن از کلمات حرکت‌بخش بزرگان. امام علی(ع) مى‌‏گويد در جنگ‏‌ها آنقدر پايمردى نشان داديم كه به‌قول پایین‌شهریای ما روی خدا کم شد! تعبیر علی(ع) این است: فلمّا رأى الله صبرَنا... باید روشن کنی اون کسی که دین را غلط بهش گزارش کرده‌اند و وصفش کرده به افیون توده‌ها. دینی که جهاد دارد و مجاهدانش آنسان خودشان را جر دادند، کجا مخدّر است؟ تازه فقهایش هم که متهم به ابتلا به باد فتق از فرط بی‌تحرکی می‌شوند، برای فهم دین به آب و آتش می‌زنند؛ صد رحمت به بودن در جبههٔ نبرد. لذا شیخ اعظم در تصویر سختی تفقّه در دین می‌گوید: «الأجتهاد أشق من‏ طول الجهاد». بگرد ببین کجا گفته؟؟... لذا هی نگو محرومم، محرومم، آستین همت بالا بزن از خودت محرومیت‌زدایی کن!... و تازه:

♦ وضعيّت دوم: تبديل تهديد به فرصت‏

اگر زرنگ باشی، با برخى محروميّت‏‌ها مى‌‏توانی فرصت‏‌سازى كرد؛ یعنی همان تبدیل تهدید به فرصت.
این اصطلاح از کی وارد وارد محاورات ما شد؟
در اواخر دههٔ ۸۰ شمسى و اوايل دههٔ ۹۰ كه تحريم‌‏هاى آمريكا عليه ايران به خاطر اصرار بزرگان مملکت در استفاده از حقّ صلح‌‏آميز غنى‌‏سازى‏ هسته‌‏اى بالا گرفت، اصطلاح «تبديلِ تهديد به‏ فرصت» اوّل بار انگار از سوى سعيد آقای جليلى (سمت وقت؟) استفاده شد؛ با اين كاركرد كه ما نه‌‏تنها نبايد جا بزنیم كه‏ بايد از محدودیّت، براى خوداتّكايى و ارتقاى دانش‏ استفاده كنیم. عملاً هم چنين شد و...؟؟
‏واقعيّت اين است كه تبدیل تهدید به فرصت اصطلاحش جدید است؛ ولی امری باستانی است. نخستين كسى كه از این شگرد استفاده كرد و عدو را سبب خير قرار ‏داد، می‌دانی کیست؟ خود خدا! انسان هم که نمایندهٔ خداست، باید رفتار خدا را تقلید کند. حكمِ‏ نمایندگی انسان را كه خدا زيرش را توشیح كرده، اين است: «انا جعلناك خليفةً فى الأرض»؟؟ برو در روى زمين! براى چه کاری؟ اولاً تو مستعمرهٔ منى! واستعمركم فيها؟؟ من کار و زندگی دارم. تو جای من برو زمين را آباد كن. وظیفهٔ دومت هم این است: تخلّقوا باخلاق الله. به من‏ تقرّب بجوى تا بيشترين شباهت را به من بيابى. زور بزن مثل من حليم و ستّارالعيوب باشی! تلاش کن در «دو پيچ خطرناك عدل» (پرهيز از حق‏كشى در برخورد با بدى در جعبهٔ خوبى و خوبى در باكس‏ بدى که در سخنرانی مستقلی بنده ر.شیخ.م بازش کرده‌ام) مثل من خدا رفتار كن. به‌طور خلاصه: سنّت من خدا در خطبه ۱۵۸ نهج‌البلاغه اين‏ است:
ان الله يحب العبد و يبغض عمله و يحبّ العمل و يبغض عمله. تو هم مثل من شو و در عین تبری از یزید از شعرش تمجيد كن و در عین تولای خواجه ربيع انتقادش نما.
و مثل منِ خدا باش در وقتى که ازت چيزى مى‏‌خوان. هم اجابت کن و افزون بر آن «شيرينى» هم بده:
در قصهٔ ايوب كه به من خدا گفت: مسّنى‏ الضر. ما هم: كشَفنا، هم: مثلهم معهم!
توی خلیفةالله هم وقتى وام مى‏‌گيرى و مى‌‏پردازى، چيزى اضافه‏ بده؛ نه اينكه مثل شيخ‌‏محمدى باشى كه خانمش در ۹۶/۳ اعتراض داشت كه هر چى ازش مى‌‏خواستيم، يه چيزى كم مى‌‏كرد مى‌‏داد! مى‌‏گفتيم يك كيلو گوشت بگير! مى‏‌گفت: حالا فعلاً ۳۰۰ گرم مى‌‏گيرم؛ در حالى كه بايد دو كيلو مى‏‌آورد خانه. در حالی که خدا نعمت‌های بهشتی و حور و قصور را می‌ریزد زیر پای بنده: و لدينا مزيد؟؟
و مثل من خدا باش ای بشر! كاردستى بساز با موادّ اوّليهٔ نازل! انسان را كه اشرف مخلوقات است، مى‏‌توانستم با طلا بسازم؛ اما با مايع نجس و جهندهٔ بدبو و عفنى که خروجش آنقدر در مرد، تیرگی روح می‌آورد که با غسل باید این غبار را از خودش زائل کند، ساختم: ماءٍ دافق. و با خاک که چیز پیش‌پاافتاده‌ای است. چيز سعدی میگه از خاک کمتریم. چیز زياد از حد و کم‌‏ارزش را به ريگ تشبيه مى‌‏كنند. مى‏‌گويند: مثل ريگ ريخته زمين.
انسانِ مُكرَّم و مفضُّل را با موادّ خامِ پست ساختم. تو هم خليفهٔ من باش و از من ياد بگير! مثل‏ كمپانى بنز آلمان باش و بنز آخرین‌سیستم بساز با سوخت گازوئيل. نمونه‏‌اش را مرحوم‏ «بانكى» دوستِ تاكندى باباى شيخ كه در آلمان‏ فرش‏‌فروشى داشت، با خودش آورده بود قزوین. شیخ فیلم گرفته. سازندهٔ‏ آن بنز، بيشتر خليفه من خداست؛ تا آن رمان‌نویسی که مواد خام و موضوعات متعالی را دستمایهٔ هنرش قرار می‌دهد.
ماشين با سوختِ بنزينِ سوپر بسازی که هنر نیست؛ مثل «حسین منزوی» دختر خوشگلی را کنار دریا ببینی؛ بعد بسرایی: «دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست - آنجا که دل باید به دریا زد، همینجاست»... البته بعدا شعر به یاد می‌ماند و پشت‌صحنه خیر. لذا شیخ سرلک می‌آید اسحار رمضان ۹۶ برنامهٔ زندهٔ شبکهٔ ۱ لابلای صحبتش می‌خواند: «آنجا که دل باید به دریا زد، همینجاست». آقا این بنز چندمیلیونی، استارتش چشم ‌چرانی بوده.
خودِ شيخ گاه با فحش و فضيحت، عسل و مثل مى‌‏سازد. او خليفه‌‏تر است! محمدرضا كلهر خوشنويس خوب قاجار با كلمه «زنقحبه» سياه‌‏مشق نوشته. ميرزا غلامرضا اصفهانى با تعبيرِ «كونِ خر» كه سعدى شعرش را گفته، تابلوی فاخر نستعلیق خلق کرده. درويش‏ عبدالمجيد طالقانى با مضمونِ مربوط به اينكه پسر خوشگلى را در اصفهان بردم زيرِ پل، شكسته‌‏نستعليق چشم‌نواز تحرير كرده كه در مرقّعات‏ چاپ شده؛ آدرسش را از «ناصر طاووسى» بپرس!

و مثل من خدا گاهی نرو عبادتگاه! در فیلم سینمایی «زوربای یونانی»، 1964 در دقیقهء 76 زوربا (آنتونی کوئین) از رئیسش که زن‌گریز است، می‌خواهد که برود با ایرنه پاپاس که بیوهء تنهایی است، بخوابد! مرد می‌گوید: می‌خواهم بروم کلیسا! زوربا می‌گوید: «اگر خدا راه تو را می‌رفت، دیگر کریسمس در کار نبود. اون نرفت کلیسا و رفت پیش مریم! و مسیح متولد شد!»

و مثل من لجباز باش! من اگر كافرى در پى اِطفاى نورم باشد، نه تنها وقتى پف كند، از نورم محافظت‏ مى‌‏كنم و «انّا له لحافظون» كه کاری می‌کنم طرف، ريشش هم‏ بسوزد تا دیگر از این غلط‌ها نکند و حتی به كورى چشمش (ولو كَرِه‏ الكافرون) لجبازانه شدّتِ نورم را بالاتر هم مى‏‌برم! (والله مُتمُ‏ نوره).
برخى پيروانم در صدر اسلام اين لجبازى را از من ارث بردند. به بعضى از آنها گفته مى‌‏شد: ان‏ الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم. استکبار، لابی تشکیل داده. کوتاه بیایید! اینجوری می‌گفتند بلکه ته دل مسلمانان را خالى كنند كه از نقشهٔ دشمن بترسند. مسلمانان، نه كه ترتيب اثر نمى‌‏دادند كه با لجبازى ايمانش را زيادتر هم مى‌‏كردند. فزادهم ايماناً! آل‏‌عمران: ۱۷۳. شیخ هم اینجوری است. دنبال سرعت‌دهی به کارش با لجاجت است.

و عين منِ خدا منتظر باش روى موجِ فسق و فجورِ آدم‏‌‌هاى پليد، كارَت را پيش ببرى! یعنی تدبیری بیندیشی که کار آن‌ها به ضرر خودشان تمام شود. اینجوری دو فایده دارد: هم کارت پیش رفته؛ هم بیشتر جگرشان را آتش‏ زده‌ای از خشم. و می‌توانی بگويى: موتوا بغيظكم! به قول شهيد بهشتى خطاب به آمريكا: از دست ما عصبانى باش! و از اين عصبانيّت بمير!... من خدا روشم این است. امام خمينى(ره) هم در كتاب كشف‏‌الأسرارش آورده: لايزال يُؤيِّدُ الله دينَهُ بِيَدِ الْفاسقِ الْفاجِر! خدا کار یک روز و دو روزش نیست. مدام دينش را به دست افرادِ فاسق و فاجر تقويت مى‌‏كند! شاید تصویب کاپیتولاسیون نبود، حالاحالاها انقلاب پیروز نمی‌شد.
اگر دفع‌اللهِ الناس بعضهم ببعض نبود، صومعه‌ها و مساجد نابود می‌شد. یزید، بخودش فکر کرد حسین‌کُش است؛ در عمل عکسش رقم خورد.
در شهريور ۶۶ از زبان سخنرانى به نام محموديان در حسينه آیةالله نجفى مرعشى در قم شنيدم:
«امكان تشكيل مجلس باشكوهى در شام كه امام‏ سجّاد(ع) بتواند در آن به ايرادِ خطبه معجزه‏‌گونه‏‌اش‏ بپردازد، از سوى خود امام فراهم نبود. يزيد ناخواسته متكفّل ترتيب و تشكيل اين مجلس شد؛ ولى بهره‏‌اش را امام چهارم برد و ایشان موج‌سواری کرد.»
شاعر بر اين باور است كه اگر خدا بخواهد فضيلتِ‏ پنهانى را كه در وجود كسى مخفى شده و او خود مايل به افشاى آن نيست، سرِ زبان‌‏ها بيندازد، آدم حسود را قلقلک می‌دهد که از آن فرد نيكوخصال بدگویی کن! حسدورزى حسود، به جاى سودرسانى به حال‏ حاسد، به نفعِ فرد صاحب فضيلت تمام مى‌‏شود و حسود به رايگان، تبليغِ فضلِ فاضل را می‌کند:
اذا أَرادَ اللهُ نشرَ فضيلَ‏ْةٍ - طُوِيَتْ أَتاحَ لها لسانَ حسود. لذا به قول حافظ:
غمناك نبايد بود از طعنِ حسود اى دل! -شايد كه چو وا بينى، خيرِ تو در اين باشد
به قول صائب تبريزى:
مى‌‏توان ديدن ز چشم عيب‏جويان عيب خويش - ‏تا ميسَّر مى‏‌شود - زنهار! - بى‌‏دشمن مباش!
حقير کاتب و بایگان: ر.شيخ.م در برنامهٔ «مسابقهٔ تلفنى» شبكهٔ ۵ تلويزيون در ۸۲/۱۲ از آقاى يحيوى - مجرى برنامه - شنيدم كه در قابوسنامه آمده: 
هر كه را دشمنى نباشد، بى‌‏قدر و بها باشد!
در زمستان ۸۶ از دوست خوشنويسم امير عاملى‏ به نقل از ثقفى - پدرخانمش - شنيدم:
«اگر نقدِ نقّاد در حُكم يك اُردنگى باشد، هر اُردنگى‏ حدّاقل نيم‏‌متر انسان را جلو مى‌‏اندازد!»
فاسق و فاجرى به نام محمدرضا پهلوى به‌ درج مقالهٔ رشيدى‏‌مطلق در روزنامهٔ اطلاعات در سال ۵۶ فرمان‏ مى‌‏دهد. این اردنگی برپايى جمهورى اسلامى‏ را جلو می‌اندازد!

در جايى اين تعبير را شنيدم كه انسان زرنگ با سنگ‏‌هايى كه دشمن از سر خصومت و دشمنى به‏ سمتش پرتاب مى‌‏كند، خانه می‌سازد. در قرآن مى‌‏خوانيم: يحسب انّ مالَه‏ أخلده؟؟ انسان گمان مى‌‏كند مالش موجب‏ جاودانگيش مى‌‏شود. اين شيوه معروف قرائت آيه‏ است. حال اگر مالَهُ را «ما لَهُ» بخوانيم، معنايش اين‏ مى‏‌شود كه انسان تصور مى‌‏كند آنچه به نفع اوست، موجب جاودانگيش مى‌‏شود. در حالى كه گاه آنچه به‏ ضرر انسان است و آدمى به سختى و با هزينه‏‌كردن و تضرّر به دستش مى‏‌آورد، برايش سودزاست (لها ما كَسَبَت؟؟) و موجب خلودش مى‌‏شود؛ «شفا بايدت، داروى تلخ نوش» (الزاماً همهٔ شيرين‏‌ها به سود انسان نيست و عليها ما اكتسبت؟؟ به ضرر اوست آنچه كه با خوشى و راحتى و بى‌‏دردسر به‏ دست آورد) گاه «ما عليه» (آنچه به ظاهر عليه‏ اوست) مى‌‏تواند به اخلادش بينجامد. 
گفتنی است:
استفاده از تكنيك تبدیل تهدید به فرصت، عرصه‌های مختلفی دارد.
۱. اختیار انسان در دل جبر آفرینش، خود جلوه‌ای از تبدیل تهدید به فرصت است. زندگی محدود و قصیر است؛ اما با تدبیر (صدقه اضعاف مضاعفه ثواب دارد) می‌توان راحت طویلی برای خود در قیامت رقم زد. نیز نقش‌های بازماندهٔ هنری.
۲. استفاده از ادبیات و هنر در عصر اختناق و بگیروببند، فرصت‌سازی در دل محدودیت است. به این سعر بنگرید که بدون ذكر اسمِ حاكم در دوره‏ خفقانِ؟؟ سروده شده:
شعر مهدى اخوان ثالث:... سنگى كه بايد از اين‏ سويم به آن سويم بگرداند؟؟
گاه حضور شگرد تبدیل تهدید به فرصت را در جایی داریم که سروکارمان با دشمن اصطلاحی نیست. مگر متولیان ارشاد، خصم هنرمندانند؟ خیر. حتی ممیّزی‌هایشان، اجرای قانون است؛ در عین حال هنرمندان زبر و زرنگ می‌توانند با ابداع گونه‌های تازه‌ای از بیان هنری، مانع‌تراشی‌ها را دور بزنند!
به‌زعم من آنقدر راه تازه سر راه هنرمند قرار دارد که كمبود فضا و شرايط براى كار و وجود محدوديّت‏‌ها بهانهٔ‏ بى‌‏عملى نیست. با توسّل به كنايه و استعاره و تقويت‏ شيوه‌‏هاى درپرده‌‏گويى و بعضاً «دورزدنِ‏ محدوديّت‌‏هاى رسانه‌‏اى» كه نمونه‌‏هايش را ذكر خواهم كرد، می‌توان جلوهٔ ديگرى از نبوغ خود را به منصهٔ ظهور گذارد و در واقع به شيوهٔ «حسن پلكى» با محروميّت‌‏ها كنار آمد.(۱)
خوشم آمد که در فيلم «هنرپيشه» محسن مخلمباف اين بازى را از «اكبر عبدى» مى‌‏گيرد كه در ريسپشنِ هتل؟؟ كه با خانمش (معتمدآریا) آمده شب بماند؟؟ انگشتش را مى‏‌زند استامپ و مى‌‏زند روى اثر انگشت همسرش و یم معنای جنسی را تداعی می‌کند!
- کلاه‌گیس در فیلم کیانوش عیاری؟؟
- در برخی دوره‌های انتخابات در جمهوری اسلامی از سوی برخی مخالفان، عنوان شد که رأی دهید؛ اما رأی معناداری که نوعی تبدیل تهدید به فرصت است. مثلا با رأی‌دادن به خاتمی در ۲ خرداد ۷۶ گرچه حضورتان تأیید برگزارکنندگان است (پس ساز و کار نظام را قبول دارید که شرکت می‌کنید) اما از همین رخنه وارد شوید. برای اینکه نشان دهید به ناطق‌نوری که گویی کاندیدای ارزشمداران است، رأی نمی‌دهید، به خاتمی (که در واقع او را هم قبول ندارید) رأی دهید تا مخالفتتان با ارزشی‌ها اینجوری بزند بیرون.

ديگر فيش‌‏های تبدیل تهدید به فرصت:

۱. در بين قاريان خوش‌‏الحان مصرى مرحوم «شيخ‏ عبدالعزيز حصّان» نَفَس كمى دارد. اما اجازه نداده‏ است اين نارسائى خودنمايى كند؛ بلكه با انتخاب‏ آياتِ كوتاه يا تقطيعِ آيه‏‌هاى بلند به بخش‌‏هاى معنادار و استفاده از نغمات پيچيده و موسيقى متنوّع، شاهكار آفريده و نقص خودش را نه تنها پوشانده كه‏ به قوّت تبديل كرده است.
۲. دوست تبريزيم محمدرضا باقى در ۹۴/۲ مى‏‌گفت: يك جودوكار اهل كشور؟؟ دچار ضايعهٔ‏ جسمىِ كوتاه‌بودنِ يكى از پاهايش بوده و به نظر مى‏‌رسيده بايد در مسابقه شركت نكند يا از رده خارج‏ شود. وى با تمرين و ممارست و خلاقيّت همين‏ كاستى را به قوّت تبديل كرد و پيروز مسابقه شد. تحقيق شود؟؟
۳. نقص عضو در بعضى‌‏ها نه تنها آنها را از پا در نياورده كه حتى اسباب ارتزاقشان شده!
به نادانان چنان روزى رسانم‏ - كه صد دانا در آن حيران بمانند!
گاه معلول‌‏ها در مال‌‏افزايى موفق‏ترند نسبت به افراد سالم و حتى هنرمندى كه به ظاهر از هر انگشتشان‏ هنرى مى‌‏بارد. گاه مثل سعدى تصوّر مى‌‏كنيم که فلان فرد سالم و قوی، هر انگشتش كليدى است براى گشودن قفلِ‏ روزى:
بود مرد هنرور را هر انگشت - كليدى بهر قفل رزق‏ در مشت
‏اما در عمل مى‌‏بينيم كه نه بابا! هشتش گرو نُهش‏ است و همه‌‏كاره هيچكاره است. از اون ور مى‌‏بينيم يك نفر در اعضايش نقص و عيبى‏ هست. مى‌‏گوييم خدايا! چرا پا و دست سالم به اين‏ فرد ندادی؟ اما تحقيق مى‌‏كنيم مى‌‏بينيم‏ همان نقص و كاستى از قضا تأمين‏‌كنندهٔ رزق و روزى اوست. به‌قول شاعر:
بسا شكست كز او كارها دست شود - كليد رزق گدا پاى لنگ و دستِ شَل است‏(۲)
دوست كرمانيم آقاى خضرايى اهل عتيقه و نُسخ‏ خطّى در سفرش به قم در تابستان ۹۴ از پدرش نقل مى‌‏كرد:
يك نفر در اتوبوس‏‌هاى بين شهرى در كرمان، يك تومان از مسافران مى‌‏گرفت كه بخوانَد. و صدايش چنان گوشخراش بود كه دو تومان مى‌‏گرفت‏ نخوانَد! از عيبش بهتر مى‌‏توانست ارتزاق كند!‌‏دوست طلبه‌‏ام جواد قجر در ۹۵/۱۰ اسمس داد:
مردم در مسجدى از صداى بد و قيافهٔ ناپسند مؤذّنى‏ به تنگ آمده بودند. روز به روز از تعداد نمازگزارها كم مى‌‏شد. چاره‌‏اى انديشيدند كه از شرّش خلاص‏ شوند. به اين نتيجه رسيدند پولى جمع كنند و بدهند كه از مسجد برود. ۵ هزار تومان جمع كردند و بهش‏ دادند و عذرش را خواستند. مدتى بعد يكى از نمازگزاران در جايى ديدش و از احوالش پرسيد. گفت: در مسجد ديگرى مشغول اذان‏‌گفتن هستم. مردم راضى شده‌‏اند ۱۵ هزار تومان بدهند ولشان‏ كنم. فعلا از ۲۰ پايينتر نیامده‌ام!
۴. در شرايط قحطى، تحريم و تنگناى اقتصادى در طول تاريخ، برخى ملل نه تنها كمر خم نكردند كه‏ استعدادهاى نهفته‏‌شان شكوفا شد و گردنه‌‏‌ها را با كاميابى پشت سر گذاشتند. مثال؟؟
۵. شيوهٔ خوشنويسى كلهر در عهد قاجار به خاطر استفاده از مركّب‏ چاپ به جاى مركّب سنّتى‏؟؟
۶. در مقطعى كه مرحوم احمد عبادى در سال‌هاى؟؟ دهه 30؟؟ در راديو ساز مى‏‌زد، امكان برنامه‏‌هاى‏ توليدى در راديو نبود (اينكه ضبط كنند و بعداً پخش‏ كنند). نوازنده بايد زنده اجرا مى‏‌كرد. عبادى از برخى دوستانش بعداً مى‌‏پرسيد كه چطور بود؟ مى‌‏گفتند: گاهى اوقات نُت‏‌ها دقيق شنيده نمى‌‏شود و تداخل دارند و حالت ناخوشايندى  ايجاد مى‏‌شود. (به‌خاطر ضعف دستگاه‌‏هاى صدابردارى). عبادى چاره‌‏انديشى كرد. به ذهنش خطور كرد برخلاف شيوهٔ مرسوم، از «نوازندگى تك‌‏سيم» استفاده كند. (قبلاً شيوه چى بود؟؟)
از آن به بعد نوازش تك‌‏سيم‌‏هاى شفّاف و دلنشين وارد كار ايشان‏ شد و حتى تبديل به شيوه‏‌اى در نوازندگى شد كه‏ بعدها اساتيدى چون عليزاده و مشكاتيان و لطفى از آن سود بردند.
(در ۹۴/۹، از يك كانال تلگرامى با ويرايش خودم‏)

۷. از روز نخست تأسيس «راديو سراسرى معارف»، استفاده از موسيقى در برنامه‏‌سازى‌‏هاى آن ممنوع‏ شد و مقام معظّم رهبرى آقاى خامنه‌‏اى حفظه الله هم‏ به اين امر راغب بودند. بيم ريزش مخاطب بود. البته برخى دين‏‌باوران شايد مى‌‏گفتند: مشكلى نيست. به‏ فئهٔ قليله مى‏‌سازيم؛ اما دست از آرمان‌‏هايمان بر نمى‏‌داريم.
«هنر» و خلاقيّت هنرى پا وسط گذاشت‏ كه مى‏‌توان هم دغدغه مخاطب داشت؛ هم به‏ بخشنامه احترام گذاشت. چطور؟ حال كه جامعه به‏ خطا به حلق انسانى، ابزار موسيقى اطلاق نمى‌‏كند (در حالى كه هست و به قول فيلم على حاتمى:
هزاردستان؟؟: اوّلِ آلات موسيقى حلوق انسانى‏ است؟؟ اصل ديالوگ؟؟) از اين فرصت بهره ببريم. وقتى خواننده‏‌اى به مجلسى وارد مى‏‌شود، به اعتبار اینکه با حلق آمده، نمى‌‏گويند: هنرمندى ساز و ابزار موسيقيش را هم با خود آورده! در حالى كه در واقع بايد چنين بگويند و تارهاى صوتى او ساز اوست. حال كه نمى‌‏گويند: بنابر اين اگر با تارهاى صوتى صدا توليد كنيم، ديگر نمى‏‌گويند: موسيقى! در حالى كه اگر عاقل بودند، می‌گفتند!... پس بروید خوش باشید مطربان! که سوراخ نفوذ یافت شد. بروید با همین حلق خداداد، در قالب تكخوانى و نیز همخوانی بدون ساز که در ايتاليايى بهش آکاپلا Acappella گویند، حسابی دلی از عزا درآورید. آكاپلا که «نمازخانه‏‌اى» ترجمه شده، شكلى از موسيقی آوازى يك يا چندنفره و بدون همراهى ساز است كه ابتدا در كليساها اجرا مى‏‌شد.
حتى بشر، زیرک است و می‌تواند با دهان صداى ساز در آورد؛ صدای نی و تنبک و سنتور و مزقون. از همين رخنه مى‌‏توان سود برد و براى راديو معارف كار توليد كرد.

بنده خودم در مصاحبه تلويزيونيم كه شبكه قم در تاريخ ۹۰/۲/۲۸ پخش كرد:
t.me/rSheikh/255
رو به خرج دادم و در پاسخ به سؤال خبرنگار كه‏ وضع هنر قم چطور است؟ عنوان كردم:
حتى‏ كسانى كه مدّعيند در قم ممنوعيّت، محدوديّت و سانسور وجود دارد، بايد بسته‌‏بودنِ فضا و جادهٔ‏ پردست‌‏انداز هنرآفرينى را به فال نيك بگيرند و به‏ فرصت تبديلش كنند تا به گونه‌‏های تازه‌‏اى از بيانِ‏ هنرى دست پيدا كنند. رئيس وقت ارشاد قم‏ (استادآقا) بعد از صحبت بنده در استوديوى زنده‏ به كلامم اشاره كرد و گفت:
ایشان راست گفت. در جشنوارهٔ «راحِ روح» در قم همین کار را کردیم. این رویداد، جشنوارهٔ موسيقى بدون آهنگ بود.»
جالب است كه اصطلاح «جشنوارهٔ موسيقى بدون‏ آهنگ» در ابتدا طنز به نظر مى‌‏آيد و «شير بى‌‏يال و دم» مولوى را تداعى مى‌‏كند. کسی که عاقل است، می‌داند با حذف آهنگ (=ساز) موسیقی حذف نمی‌شود. اما علمای بی‌سواد به این راضیند. بگذار خوش باشند! (به قول جهانگیر فروهر در فیلم سوته‌دلان «علی حاتمی»: باشه دل تو شاد!)
جالب است كه در سال ۱۳۸۴ اركسترى به نام «گروه‏ آوازى تهران» آغاز به كار كرد كه اعضايش با دهان،‏ صداى سازهاى مختلف را توليد مى‌‏كنند و بسيار هم طبيعى به نظر مى‌‏رسد. در واقع همانطور كه‏ «موسيقى بدون كلام» داريم، مى‌‏توانيم «كلامِ بدون‏ موسيقى» هم داشته باشيم (منظور از موسيقى همان‏ معناى متعارف كه عرض شد).
بنابر این ما هیچوقت به ته خط نباید برسیم و جا نباید بزنیم. باید با ماندن، ابتدا خود را متعبّد نشان‌دادن و سرپیچیِ و نافرمانی آرام‌ و یافتن رخنه‌گاه‌ها از دیکتاتور زهرچشم بگیریم. وگرنه‏ اگر مثل مخملباف يا هنرمندان جلای وطن‌کرده، كشورت را ترك كنى و به سرزمینی پناه ببرى كه محدوديّت‌‏هاى‏ وطنت را ندارد، پاك‏‌كردن صورت مسئله است. ضمن‏ اينكه آنجا محدوديّت‌‏هاى ديگرى دارد كه لابد براى‏ فرار از آنها هم می‌خواهی جا عوض كنى. اينكه نشد كه خانه‏ به دوش باشى!

۹. پژوهشت در خصوص «تبديل تهديد به فرصت» كه در راديو معارف در رمضان ۹۳ اجرا شد و به‏ «استعاره و كنايه» اشاره كردى، بررسی و مطالب جدیدش اینجا آورده شود. ظاهراً فايل وُردش موجود است و نه زرنگارش.
۱۰. شمارى از رفتارهاى زينب كبرى(س) و امام‏ سجّاد(ع) در جريان اسارت، از مصاديق تبديل تهديد به فرصت بود؛ مثل صدقه‏‌دادنِ خرما به اهل‌بیت از سوی مردم که خانم زینب از آن برای شناساندن خود و زادهٔ پیامبربودن سود برد.
حرف آخر: گاه برخى به جاى تبديل تهديد به‏ فرصت، فرصت را به تهديد بدل مى‏‌كنند!: 
یک. امام حسين(ع) شهيد شد تا مفاسدِ امّت جدّش را اصلاح كند. آنوقت در حاشيهٔ مراسم عاشورا در خيابان‌‏هاى ايران خصوصاً برخى شهرها چشم‌چرانان از آب گل‌‏آلود استفاده مى‌‏كنند و با توجه به شلوغى‏ خيابان و كاهش كنترل نيروى انتظامى‏ دختربازى مى‌‏كنند. دختران بدحجاب هم با آنكه‏ چارقد سياه دارند، «تبرّج» مى‏‌كنند و در قالب‏ تماشاگر حضور مُحرّكانه دارند و با پسران مزبور، شماره‌تلفن ردوبدل می‌کنند.
دو. بنده در سال ۷۳ از قزوين به قم نقل مكان كردم. در ظاهر قم از حيث ظواهرِ شرع، بالاتر از قزوين و ديگر شهرهاى همجوار بلكه نماد شهر‏ روحانی و بعد از مشهد پایتخت معنوی ایران است.
لذا حتى اگر به نيت كسب و كار به آن‏ مى‏‌رفتم، رفتاری بابرکت بود؛ تا چه رسد به هدف تحصيل‏ علوم دينيّه و گذراندن مقطع درسِ خارج به اين دیار مى‏‌رفتم. اما بنده اين «فرصت» را به «تهديد» تبديل‏ كردم! چطور؟ یکی از کارهایم در قم تعليم موسيقى آوازی بود و نیز تجربهٔ مراودات اينترنتى با کاربران متنوع از جمله جنس مخالف که پیشتر در قزوین مشابهش تجربه نشده بود.

♦وضعيّت سوم: محروميّت‌‏هاى مطلوب!
برخی محروميّت‌‏ها مطلوبند یا خودخواسته‌‏. نياز به تغيير ندارند. اساساً كاستى نيستند و گاه برتر از امتيازند. ابروی لیلی، از راستی محروم است؛ اما لطفش در انحنای آن است.
از آنسو توی آشنا با طب و دارو، در روز رمضان عمداً خودت را از نوشيدن آبى كه بدنت بدان نياز دارد، محروم مى‌‏كنى.
با ادبیات بیگانه نیستی و با اینهمه به دست خود صحّت بدوی ادبی را از جمله‌‏بندى گفتار یا نوشتارت دریغ مى‏‌كنى تا بیانت شاعرانه شود.
عاقلی؛ ولى به کاروان مجانین امام حسين(ع) می‌پیوندی.
هنرمندی؛ و یک تخته‌ات هم کم نيست؛ ولى خود را از رفتارهاى متعارف محروم مى‌‏كنى و الگویت سالوادور دالى و ونگوگ است!
پنج مثال زدیم؛ هر یک وابسته به شاخه‏‌ای:
۱. محرومیّت سهوی ابروی معشوق از راستی!
۲. محرومیّت عمدی شاعر از راستگویی!
۳. محروم ز لذّت ار شوى مرحومى!
۴. محروميّت از عاقلى؛ جنون حسينى!
۵. محروميت از رفتارهاى متعارف در اصناف‏ هنرى
💚 الف. محرومیّت سهوی ابروی معشوق از راستی!
بعضی چیزها به‌ظاهر از صحّت و کمال محروم است؛ اما نقصش جبرانِ کمالش را کرده. یُغنٖی عن صدقِه کذبُه. ظاهراً تحت تعریف مصطلح از راستی و درستی نیست؛ ولی چه باک!
ابروى معشوق کج است. می‌گویید چه کنیم؟ جراحی کنیم راستش کنیم؟ از قضا اگر راست بُدى كج‏ بودى! شكسته‏‌ است؛ اما به‌قول حافظ: بيرزد به صدهزار درست.
ر.ك ذكر «سيلوستر ميلان‌ْ‏ژو» در كتاب عسل و مثل و تعبیر «غلطگويى عامدانه»؟؟
- اذان بلال حبشى و اسهدُ گفتنش (سین به جای شین) كه پذیرفته شد. ابن‌ابی‌الحدید از این رخنه وارد شده و از تقدیم مفضول بر فاضل گفته. آیا خدا ابابکر را بر علی جلو انداخت؟ نقد؟؟
در اذان معروف‏ مؤذّن‌‏زاده، مواردى هست كه مقبول اهل فن نيست؛ از جمله «حىّ على خير العمل» علٰی را بیش از حد می‌کشد که البته پذيرفته‌شده است؛ ولی اشکال آنجاست که بعد از علااااا انگار مى‌‏گويد: «آد خير العمل»... اين «آد» پذيرفته نيست... البته كليت كار به قدرى قوى است كه ضعف‌ها اغماض‏ مى‌‏شود؛ یا حتی قوت می‌نماید.
- در اجراى معروف آواز مذهبىِ «آمدم اى شاه‏ پناهم بده» خطاب به امام رضا(ع) با آهنگسازى آريا عظيمى‌‏نژاد، خواننده: آقاى كريم‏‌خانى در ابتدا در استوديو به خطا مى‌‏گويد: «آمده‌‏ام» و بعد اصلاح‏ كرده: «آمدم». ولى آن كلمهٔ خطا را پاك نكرده‌‏اند! (خواننده در مصاحبهٔ تلويزيونى در ۹۴/۹ به اين‏ اشاره كرد)

💚 ب. محروميّت عمدی از صحيح‌‏نويسى! 
در قسمت قبل گفتم در کجی ابروی معشوق تعمّد نبود. گاه عمداّ احداث کج می‌کنی. بنگر به موارد تخلّف شعرا از قواعد شعر... حشوگويى در «نيز هم» حافظ در «دردم از یار است و درمان نیز هم»، خروج از وزن‏ در مثنوى‌‏هاى محمدكاظم كاظمى؟؟، قاط‌زدنِ عامدانه در آرایهٔ «حس‏‌آميزى» كه شاعر احساساتش را با هم مى‏‌آميزد. به جاى اينكه بگويد: «گوشم كر شد» مى‌‏گويد: «گوشم شده كور»!
یک کنفرانس پژوهشی در قالب من‌درآوردیِ «آواز نطق‌اندرون» ارائه كردم در ۹۵/۱۱ در جلسهٔ «ادب‌‏نامهٔ مباهله» در قم، منزل نظامی بازنشسته «نستیهن شاعری»، مدير جلسه: حسين‏ محمّدى مبارز که زمانی شاگرد خوشنويسيم بود. با آوازخوانى شروع كنم. مصراع «گر قلب مرا ز تير سازى چو خشاب» را مترنم شدم. نیمه رها کردم و حرف زدم. گفتم:
آن جلسه جناب مبارز عزيز اشاره كرد به اين برش از شعر زنده‌‏ياد احمد شاملو: «مى‌‏خواهم خواب اقاقيا را بميرم!» باید می‌گفت: ببينم. يک ناهماهنگى البته تعمّدى‏ اتفاق افتاده. قاطى‌كردن! قاط‌زدن! حس‌‏آميزى نوعى آرايهٔ ادبى است با آميختن و امتزاج دو يا چند حس در كلام. فرضاً وقتى‏ بگویم: گوش شيطان كر! آميزش حس نيست؛ ولى‏ وقتى مى‌‏گويم: نطقم كور شد! يا «خبرِ تلخِ» حريق‏ پلاسكو که این روزها روی داد، حس‌آمیزی است.
حالا چون رابطه من و جناب مبارز با خوشنويسى‏ شروع شد، تعبير «سطرِ مليح» يا «چليپاى شيرين» چنين وضعيتى يافته. سطر و چليپا يك پديدهٔ مرئى و مرتبط با چشم است؛ در حالى كه ملاحت و شيرينى‏ به حسّ چشايى مربوط است. حافظ گويد:
بوى بهبود ز اوضاع جهان مى‌‏شنوم. زنده‏‌ياد قيصر امين‌‏پور كه بنده با ايشان در دههٔ ۶۰ ارتباط حضورى‏ داشتم و بعضى نوشته‌جاتم را براش خوانده بودم و نظراتشو گفته بود، ميگه:
صداى كيست خدايا درست مى‏‌شنوم؟ / دوباره بوى‏ صداى بلال مى‌‏آيد
بیدل میگه:
گوش مروّتى كو كز ما نظر نپوشد؟ / دست غريق‏ يعنى فرياد بى‏‌صدائيم
- در اجراى خوانندهٔ پاپ: حامد زمانى در ۹۵/۹ در تلويزيون شنيدم: «پشت خيانت وا شد» در حالى كه يا بايد مى‌‏گفت:
پشت خيانت تا شد يا: مشت خيانت وا شد.
حس‌آمیزی در زبان‏‌هاى ديگر هم هست. در زبان عربى در دعاى افتتاح: اَلَّذى بَعُدَ فَلا يُرى‏، وَ قَرُبَ فَشَهِدَ النَّجْوى‏ در حالى كه بايد مى‌‏گفت: فسَمع النّجوى!
على(ع) در خطبه ۲۷ مى‌‏فرمايد:
هر كس جهاد را ترك كند، ألبسَهُ اللهُ ثوبَ الذُّل. اين‏ حس‌‏آميزى نيست. يا آنجا كه خدا فرموده: قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاساً يُوَارِى سَوْآتِكُمْ وَ رِيشاً(۳) حس‌‏آميزى نيست. اما وقتى مى‌‏فرمايد:
فأذاقَها اللهُ لباسَ الجوعِ و الخوفِ بما كانوا يصنعون، حس‌آمیزی است. صحیحِ ناهنرمندانه‌اش این بود بگوید فکساها الله، یا أذاقها الله طعم الجوع.
سراب هم يك بنگاه دروغ‏‌پراكنى است; به قول قرآن: كسراب بقيعة يحسبه الظمأن ماءا(۴) فريب طبيعت.
و ارتكاب خودم در قالب : گر قلب مرا ز تير سازى چو خشاب - ‏تابوت شود ز حيله‌‏ات بر من قاب‏ / در وادى جستجو پى آبم آب - ‏گوشم شده كور بر اكاذيب سراب‏... انتهای کنفرانسم در دولتسرای نستیهن.
‏💚 ج. محروم ز لذّت ار شوى مرحومى
‏گاه به دست خودت خود را از بعضى چيزها محروم‏ مى‌‏كنى. روزه مى‌‏گيرى و خود را از آب و غذا و تمتعات جنسی محروم‏ مى‌‏كنى. از خواب و استراحتت می‌زنی و می‌ایستی به نماز شب. به‌قول قرآن خالی‌ می‌کنی پهلویت را (...جنوبهم من المضاجع؟؟)... دست رد به سينهٔ برخى برخوردارى‌‏ها مى‌‏زنى. و مگر «تقوا» جز این است که عملاً خود را در فضای يك محروميّتِ خودخواسته قرار دهی. دنبال چه هستی، در جای خود گفته‌ایم. اینجا خواستم بگویم هر محرومیّتی را نباید الزاماً زدود؛ بلکه به برخی دامن هم باید زد: محرومیت از عاجله به قول قرآن برای نیل به آجله. برای «نصيب» دنيوى سرودست نشكستن؛ تا در زمرهٔ كسانى نباشیم كه اولئك لهم‏ نصيبٌ فی الحيوةالدنيا و ما لهم فى الاخرة من نصيب؟؟

💚 د. محروميّت از عاقلى؛ جنون حسينى!
اشعار و مدايحى مثل: به ما ميگن ديوونه! رفتارهاى امثال مرحوم سيد ذاكر... قمه‌زنان به مرجع تقلید شاید مرحوم بروجردی گفته بودند: در طول سال مقلد شمائیم الاّ ایام تاسوعا و عاشورا!
💚 ه. محروميّت از رفتارهاى متعارف در اصناف هنرى! بررسی ناهنجاری‌های اختیارشده از سوی رمان‌نویسانی مثل داستایفسکی، اجق‌وجق‌پوشی، زیست و پوشش مضحک، ذکر موارد؟؟

♦ وضعيت چهارم؛ محروميّتِ جبران‌‏شده!
اين ديگر آخرالدّواست. همهٔ راه‏‌ها را زديم و باز محروميم! مدل اختیارشده و مطلوب هم نیست.
اینجاست که مى‏‌رسيم به مسكّن‌‏هاى روحى. پس اصل اوليّه،‏ لزوم تلاش و ايجاد تغيير بود. اما اگر به هر دليل‏ سرمان به سنگ خورد و حنايمان رنگ نگرفت، چه‏ كنيم؟ خودكشى؟ يأس؟ خودخورى؟ يا روآوردن به‏ حرف‏‌هاى تسلّى‌‏بخش كه ترجیحاّ مبنایى هم داشته باشد.
همیسه هستند کسانى مثل آقاى بهجت يا مرحوم نخودكى؟؟ يا بهاءالدّينى يا (چند تا از اين اسما رديف كن) که زانوزدن در محضرشان به‏ سكون و اطمينان نفس رهنمونمان كند. كسانى كه به این مبنا متوسل شوند که ساز و كار دنيا جورى تعريف شده كه هموزن يا سنگين‌تر از برخى محروميّت‏‌ها به تو امتياز داده‏‌اند. پس دلخور نباش! برو خوش باش!
يكى از اسامى خدا، جبّار است؛ نه به معناى مصطلح‏ كه در اِشل انسانى‌‏اش با ستمگر همراه مى‌‏آيد؛ بل به معنى‏ «جبران‌‏كننده». خدا به قول دعاى جوشن كبير «جابرُالعظمِ الكسير» است؛ مرمّت‌‏كنندهٔ استخوانِ‏ شكسته. لذا باکی نیست؛ اگر از چيزى محرومت‏ كرده، به طور حتم با چيزِ ديگر و احياناً بهترى جبران‏ مى‌‏كند. در سوره بقره آیهٔ ۱۰۶ مى‌‏فرمايد:
مَا نَنسَخْ مِنْ آىَ‏ًْ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرً مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا.
‏ايّوب پيامبر(ع) به خدا عرض‏ حال می‌کند كه: مَسَّنى الضُّر؟؟ خدا چندبرابر جبران می‌کند: هم از او كشفِ ضُرّ می‌کند، هم: «مثلَهُمْ معهُم»: به آنچه ازش گرفته بود، افزود. به قول سنائى: از آن زمان كه فكندند چرخ را بنياد - درى نبست زمانه كه ديگرى نگشاد
حضرت خضر(ع) و موسی همسفر می‌شوند. یکجا خضر به مدد علم لدُنّى عَلَّمناهُ منْ لُدُنّا عِلماً(۵) شصتش خبردار شد جوانى كه بهش برخوردند، اگر زنده بماند، والدين مؤمنش را به‏ طغيان و كفر مى‏‌كشد. لذا با آنكه نفْسِ زَكيّه بود، كُشتش! موس اعتراض کرد. خضر گفت: ناخرسند نباش! خدا بدَل پاكنهادتر و مهربانترى قسمت والدينش‏ مى‌‏كند. يُبدِلَهُما ربُّهُما خَيْراً منهُ زكوة و أقرَبَ رُحْماً. به تعبير اهلى شيرازى:
«تا خدا نگشود صد در بر كسى، يك در نبست‏» و نيز: 
خدا گر ببندد ز رحمت درى‏ - ز حكمت گشايد در ديگرى
‏از آیةالله سبحانى شنيدم كه كسى به شوخى گفته بود: ز حكمت زند قفل محكمترى!
گفتنى است: مرحوم آخوند خراسانى صاحب كفايه‏ (تولد و وفات؟؟) شاگردان عديده‌‏اى داشت كه از قرار، قريب به اتّفاقشان به درجهٔ اجتهاد رسيدند. دو تن از آنان از منطقهٔ قزوين بودند: يكى مرحوم شيخ‏ فضلعلى مهدوى قزوينى پدر مرحوم آیةالله محمود شريعت مهدوى كه اصالتاً اهل سيميار الموت و شاگرد مخصوص آخوند محسوب مى‌‏شد و به او لقب «مقرّب‌‏الخاقان» داده بودند. (از شيخ غلامعلى‏ زند قزوينى در ۹۳/۱۰ شنيدم) و ديگرى مرحوم ولدآبادىِ قزوينى كه تنها شاگردِ غيرمجتهدِ صاحب‌‏كفايه بود كه در عوض دعانويس‏ بزرگى شد و با علوم غريبه آشنا بود. پدرم آقاى‏ تاكندى در ۷۲/۱ ضمن بيان احوال مرحوم ولدآبادى‏ عنوان كرد:
يك بار مرحوم ملاّحضرتقلى جدّ بنده (شيخ على‏ محمّدى) كه با الاغ از تاكند به قزوين آمده بود، مركب‏ سوارى‌‏اش را گم كرد! به مرحوم ولدآبادى متوسّل شد. مرحوم ولد، دليل التهابش را جويا شد و ملاّ ماجرا را بازگو كرد. ولدآبادى به خونسردى دعوتش نمود و چون خبر داشت كه ملاّحضرتقلى صداى غرّايى‏ دارد، از او خواست كه قصّهٔ خيبر را از كتاب‏ «جوهرى» برایش بخواند. ملاّ بى‌‏تابِ الاغش‏ بود و مرحوم ولد مى‌‏گفت:
«بخوان الاغ را ول کن!» ملاّ به ناچار شروع كرد به خواندن... دقایقی نگذشته بود که ناگهان مرحوم ولدآبادى‏ به ملاّحضرتقلى مى‌‏گويد: «سریع بلند شو دارند الاغت را از چند کوچه آنورتر مى‏‌برند!»
ملاّ به‏ ميان كوچه رفته و الاغش را از فردى که سرقت‏ کرده بود و داشت به جايى مى‌‏بردش، می‌گیرد.
يافت در بى‌‏بصرى گم‏شدهٔ خود يعقوب‏ - ديده از هر كه گرفتند، بصيرت دادند درشمار افرادِ صاحب بصيرت كه از سواد خواندن و نوشتن محروم بود، «كربلايى‏ كاظم کریمی» بود. حجّةالاسلام مسعودى خمينى - توليت‏ آستانهٔ مقدّسهٔ حضرت معصومه‏(س) - در خلال‏ خاطراتش كه حقير - ر.شيخ.م - براى مركز اسناد انقلاب اسلامى بازنويسى نمودم و در پاييز ۸۱ به‏ زيور طبع آراسته شد، در خصوص اين فرد مى‌‏گويد: تمام قرآن يكباره به‏ شكل معجزه‏‌آسايى در ذهن این فرد عامی جا گرفته بود. يك بار كه به قم آمد، به مدرسهٔ حجّتيّه بُرديمَش و يك‏ وعده آبگوشت مهمانش كرديم. در حجرهْ كتاب‏ مُطوّل را باز كردم و شروع كردم به خواندن و گفتم: «اين قرآن است!» گفت: «قرآن نيست!»... ولی در خلال جملات كتاب، وقتى به آيه‏‌اى كه نويسنده به‏ كار برده بود، مى‌‏رسيديم، بلافاصله مى‌‏گفت: «اين قرآن است!» كتاب را مقابل او بردم و از او پرسيدم: «كجاىاين متنْ قرآن است.» نگاهى كرد و بى‌‏تأمّل روى مواردى كه آيهٔ قرآن‏ بود، انگشت گذاشت. پرسيدم: «چطور متوجّه مى‌‏شوى؟» با لهجهٔ لُرى‌اش گفت: «جاهايى كه قرآن است، نور دارد. بقيّهٔ جاها تاريك‏ است!»... گفتنى است: نوّاب صفوى کربلایی کاظم را با خود يك ماه و نيم در كشورهاى‏ عربى از جمله مصر چرخاند و در مسابقات قرآن شركت‏ داد و نفر برگزيدهٔ مسابقاتش نمود. كربلايى‏ آيات را از آخر به اوّل هم می‌خواند! خیلی‌‏ها آرزوى رسيدن به مقام عجيب او را داشتند و در خواب هم نمى‌‏ديدند. او با صاف‌دلی و نیز اهتمام به زکات (که در سردر قبرستان ابوحسین قم محل دفن او به این اهتمام به زکات اشاره شده) میانبر زد. (۷)

- وقتی چنین خدایی داریم، چه جاى نگرانى؟... اگر دردت، روزی است، دو طرفش سود است. چرا؟ کافی بود، چه بهتر. کافی نبود، طبق وعدهٔ علی(ع) منتظر جبرانش به بهتر باش: مَا فَاتَ مِنَ الرِّزْقِ رُجِىَ غَداً زِيَادَتُهُ‏(۷)... اين منطق را مولى يك بار هم با فاطمه(س) در ميان‏ مى‌‏نهد. غصب فدك كه پيش مى‏‌آيد، فاطمه(س) گله‌مند است‏ كه فدك رفت! امير مؤمنان‏ دلداريش مى‌‏دهد كه: رفت كه رفت! «رزقُكَ مضمونٌ و كفيلُكَ مأمونٌ. و ما أُعِدَّ لَكِ أفضلُ ممّا قُطِعَ عنك» روزيت نزد خدا ضمانت شده و كسى كه متكفّل امور توست، امين است و حواسش هست. آنچه برايت‏ سپرده‏‌گذارى شده، از آنچه از تو سلب كردند، بهتر است.

لذا خوانندهٔ عزیز! اگر دعا كردى، جواب نگرفتى، غمی نیست. يا كفارهٔ ذنوب توست يا قيامت بهت‏ مى‏‌دهند. حتى طرف در قيامت می‌گوی‏د اى كاش در دنيا بقيه دعاهايم هم‏ مستجاب نمى‌‏شد و اينجا معوّض مى‏‌گرفتم! 
💗 نتيجه‌‏گيرى نهايى: در دنيا اول زور بزن‏ محروميّت‏‌هایت را بزدائى. هنرش را دارى با بعضى از آن‏ها فرصت‌‏سازى كن. حتی خودت‏ را دستى‌‏دستى به دام برخى محروميّت‏‌ها بينداز. روزه بگير! يا مثل هنرمندان خودت را از صحيح‌‏گويى‏ بدوی محروم كن تا بشوی شاعر! خدا را چه دیدی؟ ته كار اگر محروميّتى ماند كه نشد باهاش كارى كنى، مبادا مأیوس شوی و سيانور مصرف كنى. خير. خودت را اينجورى راضى‏ كن كه هموزنِ محروميّت‏‌ها بلکه سنگین‌تر بهت امتياز مى‌‏دهند! به همين خوش باش و بگو: خدايا! به داده و نداده‌‏ات شكر!

♦ پاورقی:
۱. «حسن پِلكى» شخصيّت خيالى ذهن من است كه در مرداد ۷۶ داستان‏‌واره‌‏اى بر اساس احوالاتش ساختم كه به دوست قزوینیم وحيد مبشِّرى‏ تقديم شد و در همان مقطع در هفته‌‏نامهٔ مينودر قزوين به چاپ‏ رسيد و يك بار هم در كتاب داستان‌‏هاى روح‏فزا جلد؟؟ ص؟؟ به‏ زيور طبع آراسته شد. داستان از اين قرار است: 
در دوره‏‌اى از ادوار، يلى توانمند در ديار خود مى‏‌زيست؛ «حسن‏ پِلْكى» نام! مردى مسلَّط به حركات ژيمناستيك و از نوع پيچيده و ظريفش... و چون شگردهاى مختلفى در پيچ و تاب‌‏دادن به اعضا و آلات خويش در خاطر داشت، هر بار ميدانى وسيع را براى اجراى‏ نمايش‏‌هاى او در نظر مى‌‏گرفتند. خلق‏‌الله مشتاق هم از هر سو گرد مى‌‏آمدند و دور ميدان حلقه مى‏‌زدند و با شوق و ذوق تمام، به بازى‏‌هاى او خيره مى‌‏شدند:
گاه او روى دو دست مى‌‏ايستاد و پاهايش که روى آنها نقش دو چشم ترسيم كرده بود، به جاى سر قرار مى‏‌گرفت. در این حال او چشم‏‌هاى‏ اصلى‌‏اش را مى‌‏بست. وقتى چشم مى‌‏گشود، احساس مى‏‌كرد: دستش‏ به سقف آسمان چسبيده و گرد او مردم بى‌‏شمارى را از زن و مرد، از پا به سقف دوخته‌‏اند!... پاهايش را باز مى‌‏كرد و عمود بر دست‏‌ها به حالت تعادل نگاه‏ مى‏‌داشت. هر كسى از دور نگاه مى‏‌كرد، گمان مى‏‌برد مردم، گردِ يك صليب، يا علامتِ به اضافه (+) جمع شده‌‏اند.
بعد «حسن پلْكى» كه در آن موقع به او «حسن ژيمناست» مى‌‏گفتند، حركات پيچيدهٔ ديگرى را شروع مى‌‏كرد و در طول و عرض ميدان، جولان مى‌‏داد... هيچ نقطه‏‌اى از زمين نبود كه او از آن استفاده نكند.
تماشاى برنامه‏‌هاى او، ساعت‌‏ها وقت مى‏‌برد و مردم، آنقدر از او حركات متنوِّع مى‌‏ديدند كه هيچكدام بعداً با آنكه به ذهنشان فشار مى‌‏آوردند، نمى‌‏توانستند همهٔ آن حركت‏‌ها را به ياد آورند و براى‏ ديگران توضيح دهند.
تا اينكه ورق برگشت و اوضاع به هم خورد و رفته‏‌رفته براى «حسن‏ ژيمناست» ايجاد محدوديَّت كردند. اوّلش گفتند: 
«اينهمه ميدان براى يك نفر؟» گفت:
«مگر من چقدر وقتِ ميدان‏‌هاى بزرگ شهر را مى‌‏گيرم؟ در ثانى مگر مردم لذَّت نمى‏‌برند؟ در ثالث مگر من پولى به جيب مى‌‏زنم؟» گفتند:
«اين حرف‏ها سرِمان نمى‌‏شود. فقط مى‌‏گوييم: اينهمه ميدان براى‏ يك نفر؟» گفت: 
«تصميم با شما؟ فكر مى‌‏كنيد چقدر ميدان براى من كافى باشد؟» گفتند:
«ميدانى به شكلِ دى‏ D (نيمى از يك دايره) گفت:
«مى‌‏ترسم به همهٔ كارهايم نرسم و مردم لذَّت كامل نبرند.» گفتند: 
«مشکل توست.»
«حسن ژيمناست» به منزل آمد و كلّه‏‌اش را به كار انداخت تا فكرى‏ براى بازى‌‏هايى كه در نيمهٔ ديگر زمين اجرا مى‌‏كرد و اكنون از انجام آن ناتوان است، بنمايد... پس از ساعت‏‌ها كلنجاررفتن با خود، سرانجام به اين نتيجه رسيد كه بايد در همان محدودهٔ دى‏شكل، در لابلاى ارائهٔ بازى‏‌هاى مربوط به آن قطعه از زمين، بازى‌‏هاى مربوط به قطعهٔ ممنوعه را هم اجرا كند؛ منتها آنقدر هنر به خرج دهد و با برنامه كار كند كه نه او و نه‏ تماشاگر دچار سردرگمى نشود.
موعد اجراى برنامه فرا رسيد و «حسن ژيمناست» در همان محوَّطهٔ‏ دى شكل، چنان هنرنمايى كرد كه گويى كلّ زمين در اختيار اوست.
چندی بعد باز محدودكنندگان از گرد راه رسيدند و هوس كردند بيشتر دست و بال «حسن» را ببندند. باز هم زمين‏ بازى و جولانگاه او را نصف كردند و باز او در قطعه‌ای كه در اختيار داشت، همان ظرافت‏‌ها و زيبايى‏‌هاى روز اوّل - بلكه افزونتر را - به‏ طور فشرده و كنسروشده به نمايش گذاشت.
به تدريج جولانگاه او را آنقدر كوچك كردند كه تبديل به جايى شد كه‏ او هيچ نمى‌‏توانست حركت كند!
در محفظه‏‌ای شيشه‏‌ای كه تنها مى‌‏توانست بايستد يا بنشيند، زندانى‌‏اش‏ كردند و او طىّ اقدامى كه به معجزه شبيه‏‌تر بود، حركات جالب و ديدنى‏‌يى طرّاحى كرد و براى اجراى آن، تنها از دست و پا و احياناً كمر و گردنش تا آنجا كه مقدور بود، كمك گرفت. نتيجه براى او و تماشاگرانش بسيار رضايت‌‏بخش بود.
سرانجام دست و پا و گردن «حسن ژيمناست» را هم با وسايلى‏ مخصوص بستند. امكان حركت به طور كلّى از او سلب شده بود. امّا ذهن خلاّ‏ق و سمج او باز هم از تكاپو و انديشه براى كشف راه‏‌هاى‏ جديد براى ارائهٔ كار هنرى، باز نايستاد. به عنوانِ آخرين تير مانده در تركش، حركاتى موزون و دلپذير را با پلك‌‏هايش انجام داد! همهٔ آنها كه به او مى‌‏نگريستند و از آن پس او را به‏‌عنوان «حسن‏ پلكى» مى‌‏شناختند، هرگز گمان نمى‏‌بردند: بتوان اينهمه كار با پلك‏ انجام داد.
وقتى او پلك‌‏هايش را به بالا و پايين و چپ و راست حركت مى‏‌داد، تو گويى يك ژيمناست يا يك بالِريَن ماهر، در محوَّطهٔ وسيعى كه در اختيار اوست، در كمال آزادى و فراغت بال، در حال اجراى حركاتى‏ نرم و زيباست.

«حسن پلكى» تا لحظهٔ مرگ، يك ژيمناسْت باقى ماند و كمبود فضا و امكانات براى او امرى بى‌‏معنا بود. او را هرگز در حال شكايت از اوضاع نامساعد و اختناق نديدند. مى‌‏گفت:
«ترجيح مى‏‌دهم به جاى اينكه لب‌‏هايم را براى اعتراض به حاكمان‏ حركت دهم، با پلك‏‌هايم ژيمناستيك بازى كنم!»
۲. شاعر؟؟ سياه‏‌مشق تحريرشده توسط ميرزا غلامرضا اصفهانى‏
۳. اعراف: ۲۶
۴. نحل: ۱۱۲
۵. كهف: ۶۵
۶. برگرفته از كتابِ «خاطرات و حكايات روح‏فزا» (جلد دوم، ص‏ ۱۴۶، حاوى ۱۴۵ داستان، على محمّدى تاكندى و رضاشيخ‏‌محمّدى، بهار ۸۲، انتشارات آزادگرافيك)
۷. نهج‏‌البلاغه، خطبهٔ ۱۱۴


برچسب‌ها: عسل و مثل, تلاوت نطق‌اندرون, تاکندی, قرآن
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه بیست و پنجم خرداد ۱۳۹۶ساعت 17:6  توسط شیخ 02537832100  | 

https://t.me/rSheikh/1337

اتود«تلاوت نطق‌اندرون» رضا شیخ‌محمدی

۱. شروع با آیهٔ ذلك الکتاب لاریب فیه هدیً للمتقین... قبل از اینکه تلاوتم را تکمیل کنم، مکثی می‌کنم.
۲. قرآن آمده متقی بسازد. به قول قرائتی یارو چرک است که آمده حمام. این چه انتظاری که اگر متقی هستی، وارد گرمابهٔ قرآن شو؟
۳. منظور، تقوای ایده‌آل نیست. کثیف باش؛ ولی انگیزهٔ طهارت (یریدون أن یتطهروا) داشته باش. این «مایلم پاک شوم» را باید در دلت بنشانی؛ این فرشته را جای دیوِ «میخواهم چرک بمانم». حافظ‌گفتنی: دیو چو بیرون رود، فرشته درآید. خواستن، توانستن است.
۴. مردم سال ۵۷ از همان وقت که خواستند زیر یوغ نباشند، در واقغ دیو رفت. جلوه‌اش در دى‏ ماه آن سال رخ داد که روزنامه تیتر زد: شاه رفت. و میل به سپردن زمام به دست ولی‌فقیه بسی زودتر از دههٔ فجر رخ داد. نمادش «امام آمد» بود.
۵. ما حالا در تعویض برخی سمت‌ها در نظاممان، تعبیر دیو و فرشته را بکار می‌بریم؛ ولی شوخی است. همه خوبند و فرشته‌اند. یادمه یک شعر طنز سرودم؛ بعد از تعویض «حسن اعرابی» که معتقد بود دین روی سر ما! ولی چه ربطی داره به هنر؛ که جایش را در ریاست انجمن خوشنویسان قم داد به «علی رضائیان» از شهدای زندهٔ جنگ! قطعه‌ را وقتی براى احمد عبدالرضائى و مرحوم‏ محمدحسين رحمتى در ماشين خواندم، خدابیامرز رحمتى‏ خیلی خنديد:
«به جاى لشگر خنده سپاه گريه رسيد - زمان سينه‏‌زنى‌‏هاى صبح و شام آمد / وقایعی است كه در ذهن بنده زنده نمود - دوباره خاطرهٔ شاه رفت، امام آمد!»
۶. باید بخواهی که شاه نباشد، امام باشد. و همین مراد است از لزوم تخليهٔ باطن از امراض و تيرگى‌‏ها قبل از تحلیه به نور علم؛ خصوصاً كه گویند: علم نورى است كه قَذْف آن در قلب، توسّط خدا انجام مى‌‏شود.
در كتب اخلاقى مراحل‏ سه‌‏گانهٔ تخليه، تحليه و تجليه براى سالك در نظر گرفته شده كه بى‌‏شباهت به وضعيَّت خانه‌‏ها و چهارديوارى‌‏هاى مادّى نيست كه در آنها خانه‌‏تكانى‏ و گردگيرى، مُقدَّم بر تزيين و تعبيهٔ دكور و رنگ و لعاب است.
 كِى در آيد فرشته تا نكنى - ‏سگ ز در دور و صورت از ديوار؟ ترك‏ها گويند:
اِوينْ تَميسْ ساخْلا قُناق گَلُر / اُزونْ تميسْ ساخْلا اُلُمْ گَلُرْ!
خانه‏‌ات را تميز نگه دار مهمان مى‌‏آيد. خودت را پاكيزه نگه دار، مرگ مى‌‏آيد
‏گاه براى اجراى تزئيناتِ جديد، پیمانکار می‌‏گويد: تزئينات‏ قبلى را هم بايد جاكَن كنى. كاغذديوارى قبلى فرسوده‏ شده؛ مى‏‌خواهى «پتينه» كنى، كسى را بياور كاغذديوارى‌‏هاى قبلى را بكَند. ما هم كسى را بياوريم، دستمزد مى‌‏گيرد. يعنى قبلى‌‏ها‏ زمانى براى خود تزئين بوده و بابتش هزينه هم‏ كرده‏‌اى، الآن مزاحم است.
بنده ر.شيخ.م استاد آوازى‏ داشتم؛ حاج داود چاووشى که پيشش تلمّذ مى‌‏كردم. در خلال آموزش رديف آوازى، خاطراتى از استادش: «حميدرضا نوربخش» شاگرد خوب جناب شجریان نقل مى‌‏كرد.
در نيمهٔ خرداد ۸۰ نقل كرد كه نوربخش گفته بود: «از هنرجويى كه قبلاً آواز را پیش دیگران نصفه و نیمه آموخته و بعد به كلاس رديف آوازى ما می‌آید، بايد دوبله شهريّه‏ بگیریم! چون کلی بايد تلاش كنیم آموخته‏‌هاى ناقص قبلى را پاك کنیم؛ بعد درس‌‏هاى جديد بدهیم!»
حرف دقيقى است؛ مانند تفاوت ساختمان‌‏سازى در زمين باير با يك خانهٔ كلنگى‏. دومى زحمتش بیشتر است و ابتدا بايد آواربرداری کرد و بعد دست به تجديد بنا زد.
حجّ‏ةالإسلام مسعودى خمينى در خاطراتش که بندهٔ کاتب برای مرکز اسناد انقلاب اسلامی بازنویسی کردم و سال؟؟ منتشر شد، از مرحوم علاّمه طباطبائى‏ نقل مى‏‌كند: «در نجف بودم و مى‏‌خواستم بروم سفر. تمام‏ نوشته‌جاتم را در فلسفه و تفسير و علوم اجتماعى در شط ريختم؛ خلاص. خودم را از همهٔ موضوعات خالى‏ كردم. رفتم تا تمام مبانى فكرى و درسيم را از نو پايه‏‌ريزى كنم!»
یعنی ‏تيرگى و رذائل كه سهل است؛ گاه بايد نورانيّت‌‏هاى‏ دست دو و کاغذدیواری‌های دموده را زدود و دور ریخت!
۷. ‏يكى از شاگردان مرحوم آیةالله بهجت فومنى از ايشان‏ مى‏‌پرسد: «لعن مقدّم است يا صلوات؟» ايشان با اندكى مكث‏ مى‏‌فرمايد: «لعن!» و تقدّم تخليه بر تحليه را دليل آن ذكر مى‌‏كند و اين مصراع را هم مى‌‏خواند:
جاروب كن تو خانه سپس ميهمان طلب!
فيلم اين پرسش و پاسخ به يُمن بلوتوث، در گوشى‌‏هاى موبايل‏ تكثير شد و اول بار در زمستان ۹۲ رؤيت كردم.
در يكى از نوارهاى دكتر حسين الهى قمشه‌‏اى در بهمن ۹۲ شنيدم:
نظامى گنجوى در داستان «هفت پيكر» ذكر مى‌‏كند: وقتى بهرام گور عاشق نقش «هفت دختر» شد، ابتدا دستور ساختِ «هفت كوشك» را داد؛ چرا كه‏ دختر زيبا را نمى‌‏شد به كاروانسرا بياورد!» (کجای کتاب نظامی است؟؟)
مولانا در تأييدِ «آيينه شو جمال پرى‏‌طلعتان‏ طلب!» و «شست و شويى كن و آنگه به خرابات‏ خرام» (حافظ) مى‌‏گويد: اوّل اى جان دفع شرّ موش كن‏ - وانگهى در جمع گندم كوش كن‏! (وانگهان در جمع گندم جوش كن)

‏خراميدن در خرابات قبل از «شست‏ و شو» نافع‏ نيست. در كاسهٔ «ظلم» اگر شيرِ زلالِ قرآن هم‏ ریخته شود، خسارت‏‌افزاست. (لايزيدُ الظّالمينَ الا خسارااً؟؟).
شايد وجه اينكه علماى شيعه (بجز فيض‏ كاشانى و محمّدباقر سبزوارى) صِرف استفاده از مضمونِ خوب (مثل‏ اشعار و مراثى مذهبى و آيات قرآن و يادكردِ از خدا و بهشت) را موجب حِلّيَّت غنا نمى‌‏دانند، به‌تعبیر و تفسیر من، همين است‏ كه ظرفِ غنا، باطل (زور) است. ظلم و زور هم با هم‏ همسايه است (قرآن: ظلماً و زوراً؟؟). مُغنّى، ظالم است و لايزيد الظّالمينَ الا خسارا. باید برو د سراغِ ظرفِ ديگر و از خيرِ كاسهٔ غنا بگذرد.
از اينجا مى‌‏توان دقّت علماى شيعه را بالنّسبه به‏ عالمان اهل‌‏سنّت دید و به رخ کشید. فرقهٔ غيرحقّه به خيال خود پاكسازى‌شان را كرده‌‏اند؛ چون مى‌‏گويند: «غنا اگر با محرّمات بياميزد، حرام است!» در حالی که کافی نیست و ما را به خطا مى‏‌افکند؛ مثل اين مى‏‌ماند كه بگويى: «در ظرفِ ظلم اگر دروغ و ياوه بريزى، زيانبار است»... اما نه. اگر درون آدمی از ظلم تخلیه نشود، قرآن هم بریزی، تجلیه رخ نمی‌دهد. شيخ انصارى باید باشی تا بفهمی: محتوای خوب هم نمی‌تواند موسیقی را نجات دهد. شیخ اعظم مى‏‌گويد (متن مكاسب؟؟): چه بسا عارفِ اغواشده از سوى شيطان در حالى كه‏ گريه مى‏‌كند و توى حالِ خوش عرفانى رفته است، در حال ارتكاب کبیرهٔ غناست و خود خبر ندارد و «خويشتن را صاحب صنعِ حَسن پنداشتن» (مصراع شيخ، ترجمهٔ منظومِ «يحسبونَ أنّهم يُحسنون صُنعاً؟؟) بيچاره‏‌اش‏ كرده است. يعنى گريه در بسترِ غنا، تعالى‌‏بخش نيست. تكمله: اللّهم اغفر فيض كاشانى و محمّدباقر سبزوارى!
۸. آری؛ هدايت بايد در ظرف تقوا باشد.
ختم با آيه «ذلك الكتاب لاريب‏ فيه هدى للمتّقين»


برچسب‌ها: تلاوت نطق‌اندرون, عسل و مثل, امام خمینی, حسن اعرابی
 |+| نوشته شده در  یکشنبه بیست و یکم خرداد ۱۳۹۶ساعت 3:7  توسط شیخ 02537832100  | 

https://t.me/rSheikh/1333

اتودتلاوت نطق‌اندرون رضا شیخ‌محمدی، موضوع: «ترس بد، ترس خوب»

۱. شروع با آيهٔ «...الّذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم‏ فزادهم ايمانا»... قبل از اینکه آیهٔ؟؟ را تکمیل کنم، اینجا درنگی می‌کنیم.
۲. يكى از بزرگترين نواقص شخصيّتى انسان، «ترس» است؛ به قول عرب‌ها: جُبن. نقطهٔ مقابلش شجاعت است كه امرى ستودنى است. اگر از لولوخورخوره يا مترسكِ بيجانى كه ارزش ترسيدن ندارد، بترسى، اسمت مى‌‏شود جبان! ترسو. على(ع) خطاب به مالک‌اشتر مى ‌‏فرمايد: لاتدخلنّ‏ فى مشورتك جباناً. زبون را مشاور اختیار نکن؛ چون: يُضعفك عن الأمور.
در داستان «ماجراهای گالیور» نوشتهٔ تام سایر که کارتونش هم ساخته شد، شخصیت «گِلام» با تکیهٔ کلام معروف «ما نمى‌‏توانيم. من میدونم» فقط تزریق یأس می‌کرد. (مطالبی که در عسل و مثل شبستان آورده‌ای) انسانِ ترسنده‏‌طبع شيشه‌‏جان نه در تجارت موفّق مى‌‏شود نه امور دنيوى و نه حتى اخروى. هم كار اقتصادى، نياز به جرأت دارد؛ هم‏ جهاد در راهِ خدا.
۳. اما بعضى چيزها ارزشِ ترسيدن دارد: مرگ، مرض، دوری راه، قلّت زادوتوشه، فقر. حتی پیامبر از اتّباع هوی و طول‌الأمل امتش بعد از خودش واهمه دارد. نهایتاً خود خدا. واخشونِ. از خدا باید ترسید.
۴. نگاه متعارف در منابر همين است كه از مرگ بترس تا تدارك كنى‏ چيزهايى كه بعد از مرگ لازم است و نهایتاّ خداترس باش. اما آيا مى‌‏توانيم فارغ از اين نگاه متعارف، از چيزهاي دیگرى ياد كنيم كه‏ ارزش ترسيدن دارد؟ فراتر از آن، بلکه از متون‏ دينى جورى معناگيرى كنيم كه ترس از چيزهاى تازه‌‏اى را از آنها نتيجه بگيريم. مثلا؟
۵. در آيهٔ «ان اكرمكم عندالله أتقيكم» نخست از افرادِ «باكرامت‏‌تر نزدِ خدا» ياد شده، اما در ادامه از «ترسنده‌‏تر از خدا» ياد نشده؛ فقط گفته: ترسنده‌‏ترِ خالی... اما خائف از چی؟ درست است در جاى ديگر گفته: «اتقوا الله». اما اينجا متعلّق‏ ترس را معرفى نكرده. شايد بشود اينجورى معنا كرد كه از هر چيزى‏ كه ارزشِ ترسيدن دارد، اگر بترسى، «اكرم عندالله» (مکرّمترین در نزد خدا) خواهى بود. 
۶. مواردى را ياد مى‏‌كنم كه شايد شما مناقشه كنيد و بگوييد ترس از آن‏‌ها ارزش ندارد و مثل همان ترس از مترسك است. اما اگر بتوانم ثابت كنم‏ آن مصادیق، ترس‌هایی ستودنى است، بلکه بتوانم نتیجه بگیرم بيم از آن‏ها ما را به اكرميّت مى‌‏رساند.
۷. مدّعيم «ترس از فنا» از ترس‌‏هاى خوب بشريّت است. نمی‌خواهم نباشم. میل به بقا در من است. تلاش برای یافتن اکسیر حیاتِ جاودانی دارم.
۸. راه حلّ عرفا: اعتقاد به عالمِ پس از مرگ‏. راه حلّ هنرمندان: خلق اثر هنرى.‏
۹. راهِ روميان براى تبديل نقشِ واقعی اما فانىِ چينيان به نقش ديجيتال‏ی (عکس و ایمیج) که آن روز نمی‌شد تثبیتش کرد و امروز روی فلش و هارد و اینترنت قابل سیو است. وقتی «ما نمانیم و عکس ما باقیست»، این مجازِ مانا بر آن رئالِ میرا، به!
ذیل همین فیش، یک تلاوت نطق‌اندرون تحت عنوان «قبل از مردن بمیرید!» تولید و نشر یافت:
 http://sheikh.blogfa.com/post/440
۱۰. تدبير سعدى براى ايجادِ نقش بازمانده و با اين تدبير به‏ جاودانگى‌‏رسيدن؛ گيرم اگر حيات بعد از مرگى نباشد. اشاره به گلستانِ همیشه خوش در پست:

http://sheikh.blogfa.com/post/401

كلام فروغ فرخزاد كه هنر راهى است براى غلبه بر فنا. ذکر بی‌اشاره به نام فروغ در عسل و مثل.
۱۱. ترس از بى‌‏نظمى، بى‌‏تعادلى‏، اغتشاش
۱۲. کلام دكتر الهى قمشه‌‏اى که حسد و بخل، خلاف ريتم و نظم‏ کائنات عمل كردن است. نمايشنامه‌‏نويس خارجى؟؟ وقتى فرد بخيل را تصوير مى‌‏كند، مى‌‏خندى. چون حس مى‌‏كنى تلوتلو مى‏‌خورد و نمی‌تواند مستقیم و با ضرباهنگ درست راه برود.
۱۳. پيامبر(ص) وقتی ديوارِ قبری را محكم و استوار بنا مى‌‏كند و در مقابل اين پرسش‏ كه وقتى قرار است زیر خاک پنهان شود، چه فرق مى‏‌كند؟ (سؤال خيلى‌‏ها كه‏ وقتى قرار است يك هنرمندِ غيرمعتقد بميرد، چه فرق دارد هنرش‏ بماند؟) پيامبر جواب نمى‌‏دهد كه رفتارهایمان باقی است و هیچ چیزی فانی نیست؛ بلکه مى‌‏گويد: رحِمَ الله إمرءاً كه كارى را كه مى‏‌كند أتقَنه. يعنى نفسِ «اِتقان» ارزش‏ است؛ گيرم باقى نباشد! انگار پیامبر از نااستوارى می‌ترسد نه نامانایی.
فرود:
تلاش كنيد از چيزهايى كه ارزش ترسيدن دارد، بترسيد؛ وگرنه نترسید و شجاع باشید؛ چون صِرفِ‏ ترس ارزشمند نيست. بارها در قرآن توصيه شده نترسيد و از متهوّرها تمجيد شده است. تحسین کرده است كسانى را كه در لشگر اسلام بودند و در ركاب پيامبر شمشير مى‌‏زدند و خوف در قاموسشان نبود. وصفشان در آيه‏‌اى كه در صدر بحثم خواندم و نيمه‏‌كاره ماند، آمده. تمامش مى‌‏كنم و التماس دعا:
الّذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا. صدق الله العلى العظيم‏


برچسب‌ها: تلاوت نطق‌اندرون, عسل و مثل, قرآن, سید مصطفی صادقی
 |+| نوشته شده در  جمعه نوزدهم خرداد ۱۳۹۶ساعت 4:55  توسط شیخ 02537832100  | 

https://t.me/rSheikh/1332

 اتودبرای تلاوت نطق‌اندرون یا اجرای عسل و مثل صوتی یا تصویری با موضوع: كار نيكوكردن از پُركردن است!

دورنما: ابتدا از «ارزش كار» مى‌‏گويم؛ بعد نقدش‏ مى‏‌كنم كه: «هر كارى بر بيكارى رجحان ندارد.» بعد از «ارزشِ تكرارِ يك كار» مى‌‏گويم. بعد به چالشش مى‏‌كشم كه هر تكرارى ارزشمند نيست.
۱. ارزشِ كار و ترجيح آن بر بيكارى‏. معروف است كه گويند: كار عار نيست. مى‏‌افزايند: كاچى بعضِ (يا: بِه از) هيچى! به اهميّتِ تلاش حتّى از نوع اندك اشاره دارد. «كاچى» نمادِ خيرِ خُرد و حقير است و همين خير كوچك به هر حال از بى‌‏خيرى بهتر است. سعدى‏ گويد:
به راه باديه رّفتن بِهْ از نشستن باطل - ‏كه گر مراد نيابم، به قدرِ وُسع بكوشم‏... به قولِ خارجى‌‏ها: پاى دونده، هميشه چيزى به دست خواهد آورد؛ حتّى اگر خار باشد. عرب‏ها گویند: غبارُالعملِ خيرٌ من زعفرانِ‏‌ العُطلة. غبار عمل، بهتر از زعفرانِ‏ معطَّل‏‌بودن و بيكارنشستن است! حبيب‌‏الله محمّدى اسپرورينى از دوستان پدرم در ۷۹/۲ تعبير مى‏‌كرد: آدم بيكار، ذهنش صندوقچهٔ شيطان است!(۱)
در روزنامهٔ ولايت قزوين مورّخهٔ ۸۳/۵/۲۶ اين‏ جمله به عنوان ضرب‏‌المثل درج شده بود: شيطان هميشه براى دست‌‏هاى خالى، كارِ بدى مى‌‏يابد!
شعر از قول امام على‏(ع):
كسى گفتش: چرا كردى؟ برآشفت - ‏زبان بگشاد چون شمع و چنين گفت: / «لَنقْلُ اّلصَّخر من قُلَلِ الجبالِ‏ - أحبُّ اِلىَّ مِن مَنِّ الرِّجال‏ / يقول النّاسُ لى فى الكسبِ عارٌ - فانَّ العاّرَ فى ذلِّ السُّؤال‏
مولوى حتى براى «كوشش بيهوده» و «يوسف‏‌وار به سمت درهاى بسته دویدن» ارزش قائل است:
اندرين ره مى‏‌تراش و مى‌‏خراش‏ - تا دَم آخر دمى فارغ مباش! / دوست دارد يار اين آشفتگى‌ - ‏كوششِ بيهوده بِهْ از خفتگى! / گرچه رخنه نيست در عالَم پديد - خيره يوسف‏‌وار مى‌‏بايد دويد(۲)
به قول شاعر معاصر: شبى به حلقهٔ درگاه دوست سر سائيم - ‏اگر چه وا نكند، دست كم درى بزنيم‏(۳)
و به تعبيرِ شاعر: حافظ! وظيفهٔ تو دعاگفتن است و بس‏ - دربندِ آن مباش كه نشنيد يا شنيد!
۲. نقد: هر كارى بر بيكارى رجحان ندارد. حركت در صورتى بر توقُّف ترجيح دارد كه در مسير صحيح باشد: گاه حركت حالتِ درجازدن يا دورخودگشتن‏ دارد؛ مثل اسب آسيابان (تعبيرِ اسب عصّارى؟؟) كه‏ چشمانش را بسته‏‌اند و دور خود مى‌‏چرخد و فكر مى‌‏كند راه زيادى رفته است.
و گاه بدتر از آن، سير در مسير باطل است. در اين‏ حال توقُّف حتماً بر آن رُجحان دارد. هر «به راه‏ باديه‌‏رفتن»، «بِه از خفتگى» نيست!
على‏(ع) در نامه‏‌اى خطاب به فرزندشان امام‏ حَسن‏(ع) مى‏‌فرمايد:
فَاًّنَّ الْكَفَّ عِنْدَ حَيْرَِْ الضَّلاَلِ خَيْرٌ مِنْ رُكُوبِ الاْهْوَالِ‏(۴). در راه تيره و تار توقُّف‏‌كردن و دست نگه‌‏داشتن، بهتر از ورود و سوارشدن بر امواجِ بلاگوست.
از نگاه على(ع): السالك على غيرطريق... لايزيده الا بُعداً؟؟
نبايد پنداشت كه اهل‏ جهنّم، «خفّت موازينه؟؟»بودن‏ را از بيكارى دارند؛ بلكه چه بسا «عاملْ ناصبه؟؟» هستند؛ پركار، اما كار غيرمفيد(۵). لذا در حديث آمده بعضى‌‏ها از روزهٔ ماه رمضان فقط گرسنگى و تشنگى برايشان مى‌‏ماند.
دوست خوشنويسم «محمّدى البرزى» در ۹۶/۱ مدّعى بود كه بنده بيهوده‌‏كار و ناكامم. تعبيرش اين بود: «شيخ مثل پرنده‌‏اى اسير اتاق به جاى اينكه بنشيند و فكر كند و روزنهٔ كوچكى بيايد و از آن بزند بيرون، خودش را به در و ديوار مى‌‏زند. حاصلش بال‏‌هاى‏ خسته و زخمى است و پرهاى ريخته. با آن وضعيّت‏ روزنه را هم بيابد، نايى برايش نمانده تا بيرون‏ بجهد.»
۳. همانقدر كه در تقبيحِ بيكارى‏ شنيده‌‏ايم، در مذمّت از برخى مشا‏غل مثل‏ كفن‏‌فروشى و قصّابى در روايات مطالبى آمده‏ است؟؟.
ترك‏ها در تحقير برخى مشاغل گويند: آشُّقْ اُيْنِيانُنْ يِرْ سوُپوُرَنى ديرْ! جا و محلّ بازى يك آشّق‏باز را جارو مى‌‏كند!(۶)
۴. بحث «راندمانِ بهتر» (بيشترين نتيجه را با كمترين‏ زحمت به دست آوردن) تعريف راندمان در علم اقتصاد؟؟ وقتى مى‏‌شود با كمترين تلاش و صرفِ كمترين ميزان‏ وقت به يك نتيجه رسيد، آيا همان نتيجه را با زور و زحمت و زمانِ بيشتر به دست‌‏آوردن، مقرون به صرفه و بهتر است؟ مسلماً خير. نيازى به پركارى نيست. اگر بشود با كمترين هزينه به بيشتر بازده رسيد و راه چندساله را يك شبه رفت و از شورت‏‌كات و ميانبر بهره برد، چرا نكنيم؟ چند مثال؟؟
۵. آيا در فضاى دين هم «راندمان» معنا دارد؟ نشانه‏‌هايى وجود دارد كه جواب مثبت است. رگه‏‌هايى از جواز فرعى‌‏رفتن و ميانبرزدن را در خود دين داريم كه می‌تواند جلوه‌‏اى از كياستِ مؤمن‏ است كه داريم: المؤمن كيّس. مثلا:
الف. تفكر ساعة خيرٌ من عبادة سبعين سنة
ب. كشتى امام حسين(ع) أسرعُ سيراً؟؟ است. در خواب ديد در قنطره امام صادق(ع) دارند علما را به سلاّبه مى‏‌كشند اما در پست بازرسى امام‏ حسين(ع) هر كس به اندازه پوست پياز گريه كرده، جواز عبورش مى‌‏دهند.
ج. تضمين و بيمه‏‌كردنِ عمل، نشانه ارزشى‏ است كه دين براى كارِ فرد و عرق‌‏ريزيش قائل است.

لذابيمه‌‏اش كرده‌‏اند به اشكالِ مختلف:

- «تعبیر مخطّئه و تصويب»: در مسير اجتهاد به نتيجه هم نرسيم، يك ثواب را مى‌‏دهند. اين‏ نشان مى‌‏دهد نمى‌‏خواهند وضعيتى به وجود بيايد كه‏ «كار» فرد سوخت شود.
- «روايت من بلغ» (اگر از ما ائمه روايتى شنيديد كه فلان عمل مستحب است و بابتش به شما ثواب‏ مى‌‏دهند، اگر حتى از ما صادر نشده باشد، به شما ثواب مى‏‌دهند!
- لن يصيبنا الا احدالحسنيين. در جنگ شكست هم خورديم، پيروزيم.
- تلاشت را بكن و به نتيجه فكر نكن! امام خمينى فرمود به تاريخ كار نداريم و عمل به وظيفه‏ مى‏‌كنيم و با نتيجه كار نداريم. اين امتیاز اسلام است که در فضای ضمانتی قرارت می‌دهد.
- الدّوا عندنا و الشفأ عندالله
۶. ارزشِ تكرارِ يك كار. تكرار يك كار كه گوينده ضرب‌‏المثل ازش با تعبير «پُركردن» ياد كرده، باعث روان‏‌شدن مى‏‌شود. مشّاق‏‌بودن خطاط باعث مى‌‏شود كارش را با تسلط و روانى عينِ آبِ خوردن انجام دهد. وقتى ممارست كنى به انجام يك كار، به قول بعضيا فوتِ‏ آب ميشى. يه ضرب‌‏المثل عربى ميگه: الدّرسُ حرفٌ و التكرارُ الف! گاهى درسى كه تعليم‏ مى‌‏بينى «يك نكته بيش نيست»؛ ولى بايد هزار بار مثل يك ورد به زبان جارى كنى تا ملكه‏ بشه و بر لوح جانت بشينه. من استاد آوازى داشتم حاج داود چاووشى از مدّاحان و ذاكران خوب اهلبيته در قم. ايشون در دههٔ ۷۰ به من و چنتا از دوستان دورهٔ رديف آوازى رو آموخت. ۶ سالم طول كشيد. هر هفته يك گوشه بيشتر به ما ياد نمى‏‌داد. یک درس سى‏ ثانيه‌‏اى رو برامون روى نوار مى‏‌خوند. مى‌‏برديم‏ منزل اونقدر تكرارش مى‌‏كرديم كه جزئياتشو حفظ كنيم و هفته بعد به استاد تحويل بديم. حالا يه‏ شوخيم بكنم. همسايه‏‌اى داشتيم، خدايار بود اسمش. خدا رحمتش كنه. بندهٔ خدا بارها به من‏ اعتراض كرد كه بابا مراعات كن! صدات دقيقاً پشت‏ ديوار ماست. وقتى و بيوقت روى اعصاب مائى! ديده‌‏ايد در پايگاه‏هاى آموزش نظامى، نيروهاى‏ بسيج، سپاه و ارتش طورى تربيت مى‌‏شوند كه‏ مى‌‏توانند راحت اسلحه را باز و بسته‏ كنند. بنده سال ۵۸ در كوچهٔ سپاه واقع در خيابان صفائيه‏  قم در ساختمانى با نماى سنگى زيبا كه هنوز هم‏ هست، اولين آموزش نظامى رو ديدم. ۱۴ ساله‏‌م‏ بود، روش باز و بسته‏‌كردن ژ۳ رو به ما ياد دادند. يادمه مربيان مى‌‏گفتند بايد اونقدر توى اين كار مهارت‏ پيدا كنيد كه چشم‌بسته هم اسلحه را باز و بسته‏ كنيد. چون اينجارو نگاه نكن. ممكنه توى سنگر تاريك در وسط دشمن مجبور شيد اين كارو بكنيد. بايد از حالا آماده شيد. خب اين نياز به تكرار داشت. اونوقت توى عرصه‏‌هاى مختلف اين هست. من دوست قاریی دارم عليرضا ندّاف. مى‌‏گفت: من يك‏ تحريرِ خاصّ رو كه مى‌‏خواستم بهش مسلّط بشم‏ تا روى صحنهٔ عمومى عين آب خوردن اجرا كنم، در تمرين‏‌هاى فردى صدها بار دیوانه‌وار تكرار می‌کردم. يكى از دور مى‌‏شنيد فكر مى‌‏كرد سوزن دستگاه ضبط روى اين‏ تحرير و غلت صدا گير كرده. ولى چاره‌‏اى نبود.
نوازندهٔ معروفى گفته بود: فلان قطعه ويولون را مى‌‏رفتم روى هر كدام از گل‏هاى قالى مى‌‏ايستادم، صد بار مى‏‌زدم. ساعتها روی فرش کار می‌کردم.
- نقد: هر پركردن موجب نيكوكردن نمى‏‌شود.
يك. تكرار، به خودى خود صحّت نمياره.
دو. استثناها هميشه استنثا هستند. نخبه‏‌ها ميانبر مى‌‏زنند.
يك. تكرار، به خودى خود صحّت نمياره؛ فقط براى‏ ايجاد روانى و سلاست خوبه. يك متن درست و درمان را اگر با نويسندگى قوى، جلوی یک مجری گذاشتند، براى اينكه سليس و روان بخواند، چند بار پیش خودش تكرار مى‌‏كند تا بى‌‏مكث و تُپُق‏ بتواند بخواندش. وگرنه اگر متن،‏ ادبيات و جمله‏‌بنديش غلط باشد، صد بار هم تكرار كنى، صحيح نمى‌‏شود. با حلواحلوا كردن دهن شيرين‏ نميشه. اصل حرف بايد درست باشد. تكرار، براى روانى‏ است. حالا گريزی مى‌‏زنم به كلامى از حضرت فاطمه(س). ایشان تعبيرى دارن که جاش اينجاس. توى‏ خطبه فدكيه مى‌‏فرمايد: أقولُ عَوداً و بَدءاً. يعنى من‏ حرفمو اول گفتم. بازم تكرار مى‌‏كنم. البته تكرار براى تأكيده نه روان‌‏شدن؛ ولى اونى كه‏ مُهمه اينه كه حرفش حرف درستى است. جای دیگر همان خطبه مي ‌فرماید: «لا اقولُ ما اقولُ غلطاً». يعنى حرفها و استدلال‏‌هام غلط و به قول قرآن شطط نيست. (آدرس؟؟). اگه توى مسجد مدينه به شما مردم ميگم از ولىّ زمان حمايت كنيد و اعتراض دارم‏ كه چرا خلافت از ريلش خارج شده، حرفام مبناى‏ معارفى داره: لقد قلتُ ما قلتُ هذا على معرفة منى. اگه از خليفه گله‌‏مندم، استنادم به قرآنه: به‏ آيات مربوط به ارث. ميگم چرا فدك رو كه ميراث‏ من از پدرم بود، غصب كرديد؟ حرفم درسته. تكرارشم نابجا نيست.
بنابر اين بايد اصل مطلب درست باشد؛ با تكرار تثبيت بشه. اگر اصل حرف غلط باشه، تكرار، بدتر‏ باعث نهادينه‌‏شدن يك عادتِ بد ميشه.

طرف مى‌‏بينى‏ تابلونويسى مى‌‏كنه دستشم در اثر كثرتِ نوشتن، قوى‏ شده؛ ولى غلط ياد گرفته. مکرّرنویسی و مشّاقی، دستشو قوى مى‌‏كنه؛ ولى تصحيح نمى‌‏كنه اغلاط رو. اون يك‏ پروسهٔ ديگه ميخواد.
لذا استاد حميدرضا نوربخش كه از اساتيد خوبِ آواز ماست، تهرانى‌‏المسكنه، ولى قمى است. ايشون به استاد ما حاج داود چاووشى كه شاگردش‏ بود، گفته بود: ما با هنرجويى كه هيچچى بلد نيست و به قول حافظ برخوردار از «لوح ساده» است كه‏ نقشى روش نيست، راحت‏تريم تا كسى كه رفته‏ يه چيزكى از آواز ياد گرفته و توى صداش هم‏ نشسته. اول بايد معلومات قبليشو كه در اثر تكرار در جانش نشسته، پاك كنيم؛ بعد با معلومات جديد جاگزين كنيم. نوربخش به شوخى گفته بود كه ما بايد دوبله‏ از اينا شهريه بگيريم! چون كار مارو سخت‏تر مى‌‏كنند. صد رحمت به اونى كه هيچچى نمى‌‏دونه.
ب. استثناها... اينكه الزاماً بايد از راه‌هاى سخت رفت و تكرار كرد و دنگ و فنگ كشيد، عموميّت ندارد. هميشه‏ استثناهاى هر رشته ميان قواعد رو به هم مى‏‌زنند. مثلاً در خوشنويسى معروف است: ۴۰ سال صرف وقت‏ لازمه تا انسان به مراتب بالا و رشك‌‏انگيز برسه. در حالى كه در همين قم خودمون ما يك دوست از قضا چپ‌‏دست‏ داشتيم به نام ابوالفضل خزاعى كه الان از اساتيد خط نسخ‏ كشوره؛ اما در خلال چهار پنج سال، راهِ چهل‏ سال رو رفت. يعنى كار نيكوكردن با طى شورت‏‌كات‏ و ميانبر هم ميسّر است.
پدرم آقای تاکندی در خلال يكى از نامه‏‌ها یش به مرحوم پدرش ملاعلى‌‏اصغر ميگه: من‏ ترسم اينه كه توى حجره‌‏ها و جلسات درس معطّل‏ بشم. يعنى صرفِ درس‏‌خواندن و اينكه بگى من ۲۰ سال است در درس خارج فلان استاد مُبرَّز شركت‏ مى‏‌كنم، كافى نيست. و شايد اصلاً حسن نباشه. يعنى‏ چى؟ يعنى اگه بتونى ملكهٔ اجتهاد رو در اولين فرصت‏ در خودت ايجاد و تقويت كنى، بايد از پيله بیرون بزنى‏ و خودتو پِر بدى!
بعضى سالكان با خلاقيّت فردى، راه‏‌هاى میانبر پيدا مى‏‌كنند. مطلب زير گرچه جنبه شوخى دارد، ولى‏ حقيقتى است:
دوست شاعر قزوينيم امير عاملى یکبار مى‏‌گفت: گاهى که به ديدار اماکنی مثل‏ مسجد جامع قزوين مى‏‌رفتم، عمداً مى‌‏رفتم پس و پشت‏ها تا يك نكتهٔ كوچك را بيابم و به خاطر بسپرم‏ يا يادداشت كنم. بعد در جلسهٔ معماران و... كه هر كس پُز مى‌‏داد كه مسجد جامع قدمتش چنين و بنا و اسلوب ساختش چنان، من مى‏‌گفتم: خبر‏ داريد در ضلع غربى اين بنا در رديف ششم، آجر شماره ۹ شكست مختصرى پيدا كرده كه بايد بررسى‏ كرد چرا؟ تعجب افراد برانگیخته می‌شد و خيلى وقت‌‏ها اين تدبير جواب مى‌‏داد و گمان‏ مى‏‌كردند كسى كه با اين دقت شمارهٔ آجر شكسته‏ را هم دارد، لابد اطلاعات كلّ بنا را مثل كف دست‏ مى‏‌داند. در حالى كه هیچ از این خبرها نبود!
این را از سرِ تفنّن و طنزآورى گفتیم. توصيه اين نيست كه بايد چنين كرد. چون سريعاً لو مى‌‏رود كه اين معلومات به‏ تَه مى‌‏رسد. نكته اين است كه ميانبرهايى وجود  دارد كه استفاده از آن‏ها خيلى وقت‏ها شما را از واكاوى براى انباشت اطلاعات كه خيلى زوايايش‏ شايد بكار هم نيايد، بى‌‏نياز مى‌‏كند.
تبديل دانشجو به «ماشينِ مطالعه» (جايى شنيدم انگار؟؟) صحيح نيست؛ همانچه عوام «خرخوانى»ش‏ مى‌‏نامند. از خواهرزاده‌‏ام مهدى مرادى شنيدم اين تعبير را: كتاب‏‌هايى كه نبايد خواند؟؟ و نيز گفت: به تازگى؟؟ كتابى منتشر شده به نام «چگونه در بارهٔ كتاب‏‌هايى كه نخوانده‌‏ايم، حرف بزنيم!»؟؟
باری! پايين‌بودنِ سرانهٔ مطالعه در ايران فاجعه است؛ اما آنورش هم لبهٔ ديگر اين‏ بام است و ضرورتِ چيزى به نام‏ «ترويجِ‏ كتاب‏‌نخوانى» رخ مى‏‌نمايد!
مهدى مرادى از كانال تلگرامى «مصطفى ملكيان» نقل كرد: «حوزه‏‌هاى علميّهٔ ما گونه‌‏اى طرّاحى شده كه‏ مى‏‌توانى بزرگترين مرجع تشيّع بشوى؛ ولى از اوّل تا آخر عمرت تنها ۱۰۰ كتاب خوانده باشى: در ادبيات‏ جامع‌‏المقدّمات، سيوطى، مُغنى. در منطق فقط «المنطق». در فقه: شرايع و لمعه و مكاسب. در اصول فقه رسائل و كفايه. اما روشنفكران ما سالانه صدها كتاب مى‏خوانند.»
گرچه اخطار ملكيان بجاست و باعث مى‌‏شود طلبه، ملاّ و اهل‏ نِقاش و با ذهن استدلالى بار نيايد، اما باركشى از ذهن‏ و تكلّف به اينكه حتماً در سال باید صد كتاب‏ بخوانيم، چرا؟
در خصوص بنده كاتب‏‌الحروف رضا شيخ‌‏محمّدى‏ برخى دوستان مى‌‏گويند با اينكه روزها تا ۱۲ مى‏‌خوابي، چطور به اينهمه كار در حوزه‌های مختلف رسیده‌ای؟
در پاسخ گفته‌‏ام: شيوه‌های خلاقانه‌ای دارم تا با كمترين تلاش‏ به نتيجه برسم. مى‏‌توان به جاى كتابخوانى، با كتاب‌خوان‏ها دمخور شد و به شكل سوءاستفاده‌‏گرايانه‏‌اى آنها را به حرف‏ كشيد! اگر قوّهٔ تداعى معانى‌شان خوب باشد، عالى‏ است.

درهمین گعده‌‏هاى عادى و ديدارهاى‏ خانوادگى با حضور بستگان کتابخوان، موضوع طرح كنيد. فرد كتابخوان يحتمل يادش مى‌‏افتد كه افلاطون در فلان‏ جا چنين گفته و نيچه در بهمدان كتابش اين را مطرح‏ كرده... و می‌گویدش. سريعاً شما فيش‌‏بردارى كنيد. ترجيحاً اصل‏ چند كلمه را عينا اگر توانست به ياد آورد بهتر... بعداً در گوگل کاملش را سرچ مى‌‏كنيد و به اصل متن دسترسى‏ مى‌‏يابيد. فيش را حتما تهيه كنيد تا فراموش نكنيد. مطالب، فرّارند. حال به جاى خواندنِ‏ كلّ كتاب افلاطون، فقط روى آن تكه كه مى‌‏تواند در دل پژوهش شما مثل نگينى خوش بنشيند، زوم كنيد.  این یک شگرد و تکنیک برای رسیدن به مقصود، بدون تکلف و عرق‌ریزی است...

ببینی! ما در رسانه مجبوریم تشويق به كاركردن کنیم و این براى از جاجهاندنِ آدم بيكار خوب است؛ ولى بيدرنگ بايد توصيه‌‏ها به سمت كار مفيد سوق يابد. وگرنه بيراهه‌‏روى فضیلتی بر توقف ندارد.
نیز کسی منکر ضرورت توصیهٔ رسانه‌ای به ممارست، پشتکار و تکرار نیست؛ اما فقط برای روانىِ اجرا؛ اما نه تصحيح اغلاط. (اگر بتوانی در آخر با ضرب‌المثل کار نیکوکردن از پرکردن است پایان‌بندی کنی، عالیست.)
پاورقی‌ها:
۱. پدرم مى‌‏گفت: پدرشان مرحوم ملاّ على‌‏اصغر تاكندى تعبير مى‌‏كرد: «آدم بيكار دست راست مردم است!» (چون فارغ‌ال‏بال است، از او كار مى‏‌كشند!)
۲. آقاى قرائتى ابراز مى‌‏كرد: فقط داستانسراى يوسف و زليخا نباشيد؛ بلكه از آن درس‏هاى امروزى بگيريد!
۳. قيصر امين‏‌پور
۴. نهج‌‏البلاغه، نامهٔ ۳۱
۵. اشاره به عاملةٌ ناصبه را اولین بار از شيخ محسن قرائتى شنيدم.
۶. از دوستم سيّد مهدى حسينى معروف به «پابرهنه» در ۸۳/۱ شنيدم. دوست خوشنويسم «هادى پناهى» هم در ۸۲/۳ تعبير «مبال‌شور» را در عین اینکه کار، عار نیست در وصف افرادِ بدسلیقه‌ای که فرصت‌های خوب برای کارهای شرافتمندانه را از دست داده‌اند و ناچارند تن به هر خفّتى دهند، به‏‌كار بُرد.


برچسب‌ها: عسل و مثل, تلاوت نطق‌اندرون, تاکندی, امیر عاملی
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه هفدهم خرداد ۱۳۹۶ساعت 17:44  توسط شیخ 02537832100  | 
https://t.me/rSheikh/1326

اتود«تلاوتِ نطق‌اندرون»

۱. شروع جلسه با تلاوت آيهٔ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسي أَنْ يَکُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ... قبل از اينكه آيهٔ ۱۱ سوره حجرات را تكميل كنم، اينجا درنگى مى‏‌كنيم. قرآن از عيبجويى و عيب‏گويى‏ پرهيز مى‌‏دهد.
۲. سرت به كار خودت باشد. طوبى لمن شغل عيوبه‏ عن عيوب النّاس؟؟ خود را به نديدن و حمل فعل‏ مسلم به صحّت بزن. چه بسا شب توبه كرده باشد. خليفهٔ خدا باش و ستارالعيوب.
۳. آيا ستر عيب، ما را به دامچالهٔ دیگری نمى‏‌اندازد؟ باعث استمرارِ عيب در طرف مقابل نمى‌‏شود؟ اگر بينى و نابينا و چاه است، خاموش‌‏نشينى به سقوط نابينا در گودال و احياناً مرگش منجر نمى‌‏شود؟ جايگاه امر به معروف و نهى از منكر كجاست؟ واجبى كه اگر تعطيل شود، اخطار داده‌اند که بلا دامنگير جامعه‏ مى‌‏شود.
۴. پس سرت به كار خودت نباشد! عيبجو و عيب‏گو باش؛ منتها از راهش.
۵. يك راهش اين است كه عيبِ طرف را كادوپيچ كن‏ بهش بده. هم گفته‌ای و رسالت اصلاحيت را انجام داده‌اى؛ هم طرف دلخور نمی‌شود. (أهدى الىّ‏ عيوبى)... يكجور ذمّ شبيهِ مدح!... روش هنرمندانهٔ حسنین(ع) برای تذکر به پیرمردی که وضویش اشکال داشت.
۶. راه دومش اين است كه عيب را بگويى؛ ولى فی‌الفور با حُسنِ قويترى جارويش كنى و در واقع بعد از اظهار، استتارش كنى! به جاى اينكه بگويى: «شهيد رجايى، خیلی عالم و باسواد نیست!» بگویی: «عقلش از علمش بيشتر است.»
از مقام معظّم رهبرى سخنرانيى در ۹۶/۳/۱۵ ساگرد ارتحال امام(ره) از شبكهٔ قرآن پخش شد كه جنس‏ صداى رهبر نشان مى‏‌داد مربوط به دورهٔ جوانى‏ ايشان است. معظم‌له داشتند خاطرات مربوط به دوره‏ تحصيلشان را نقل مى‌‏كردند. عنوان فرمودند: سال ۱۳۳۶؟؟ در قم در درس خارج امام حاضر شدم. ايشان‏ دو نوبت صبح و بعد از ظهر از منزلشان در يخچال‌‏قاضى مى‌‏آمدند مسجد سلماسى درس خارج فقه و اصول مى‏‌گفتند. منتها برخلاف برخى علما (اسم‏ يكى از علما را بردند) كه قبل و بعد از درس با طلبه‏‌ها خوش و بش مى‌‏كردند، امام اصلاً عادتش اين‏ نبود. خيلى بى‌‏سروصدا مى‌‏آمدند و مى‏‌رفتند. به نظر مى‌‏رسيد طلبه‌‏ها نبايد از استادى كه «سرد» برخورد مى‌‏كند، خوششان‏ بيايد؛ اما برعكس، خيلى از امام استقبال شد.
از كلام مقام معظم رهبرى اين روش را آموختم كه‏ می‌توان تحت‌‏الشعاعِ یک حسنِ قويتر، «سردىِ رابطه» را که وصف مثبتی نیست، به يك شخصيت بزرگ نسبت داد.
۷. اگر اين روش‌‏ها را ياد بگيريم، مى‌‏توانیم بدون كتمان و ستر و بدون افتادن به دام‏ آفات، از ضعف‌ها یاد كنیم.
كسى كه روشِ كادوپيچ‏‌كردنِ‏ نقائص ديگران را بلد نيست، بهتر است از خيرِ عيبگويى و عيبجويى بگذرد و مشكل درست نكند. مراتب امر به معروف و نهى از منكر ناظر به همين است كه لزومى ندارد هر كس از هر منكرى نهى كند. قرآن در جاهاى مختلف از زوم‌کردن بر کاستی‌های دیگران خصوصاً اگر رنگ تمسخر بگیرد، پرهیز داده است؛ از جمله در سورهٔ حجرات آیهٔ ۱۱... آيه را ناقص تلاوت كردم. كاملش‏ مى‌‏كنم و التماس دعا: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسي أَنْ يَکُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسي أَنْ يَکُنَّ...


برچسب‌ها: تلاوت نطق‌اندرون, امام خمینی, مقام معظم رهبری, قرآن
 |+| نوشته شده در  دوشنبه پانزدهم خرداد ۱۳۹۶ساعت 21:52  توسط شیخ 02537832100  | 
سبكبارمردم سبكتر روند! (۱)
به نام خدايى كه طبق آيهٔ ۲۸ سوره نساء تخفيف‏‌دهنده و سبك‏‌گيرنده نسبت به آدمى توصيف‏ شد. (۲)
ببينيد ما انسانيم و تا وقتى در دنيا هستيم، درگير حوائج دنيوى كه بايد تامين بشه. منتهاى مراتب يك‏ سرى نيازهاى ما واقعى است. يعنى بدون اونها حياتمون به مخاطره ميفته. آب، اكسيژن، نيازهاى‏ اوليّه غذايى. ولى يك سرى چيزا حالت تفنّنى داره. ما به شكل‏ كاذب، تبديلش مى‏‌كنيم به نياز. مثل پيش‏‌غذاها و دِسرها. من بچه بودم توى همين قم شبها مادرم (براى‏ من و سه تا خواهرام) تنقّلاتى مثل نخودچى/كشمش‏ و قاووت مى‌‏آورد (مركّب از آرد نخودچى و شكر و برخى ادويه‏‌جات). از مادر مرحومم اسمش را ياد گرفتم: «شب‏چَره». جزو لوازم حيات نبود. دلخوشكنك بود و خاطره‌‏انگيز. بايد مى‌‏بود البته. نميگيم بايد فقط متمركز مى‏‌شديم روى حوائج بخور و نمير! ولى خب خيلى وقتا بدنمون به اين چيزا نياز نداشت. ولى ما شرطى شده بوديم. انگار بدون‏ شب‏چره خوابمون نمى‌‏برد. براى انسان‏هاى امروز البته تنوّع اين اغذيهٔ فرعى‏ و مستحب بيشتر هم شده. شايدم نشه يا حتى صلاح‏ نباشه بگيم بايد اينا از سبد غذايى حذف كرد. ولى‏ خوب نباشه دردسره. بايد فكر اون موقع رو بكن كه‏ نيست! ممكن جايى برى چاى و قليان و سيگار نباشه. تكليف چيه؟ ببين سعدى در گلستانش داستان‏ دو نفرو نقل مى‌‏كنه. ميگه: يكيشون آدم ضعيفى بود كه «هر به دو شب، افطار كردى». هر ۵۰ ساعت يك‏ بار، غذا مى‏‌خورد. خودشو اينجورى عادت داده بود. دومى به قول ايشان: يك آدم قوىِ «بسيارخوار» كه‏ «روزى سه بار خوردى»... از قضا اينها با هم همسفر شدند. وارد شهرى شدن... آقا همين ورودى شهر پاسبان‏ها به اينا مظنون مى‏شوند و دستگيرشان‏ مى‌‏كنند. متهمشون مى‌‏كنند به جاسوسى... بعد نه‏ مى‌‏ذارن نه برميدارند. بدون محاكمه مى‌‏برند حبس‏ خانگى. درِ خونه رو قفل نكردند؛ «به گِل برآوردند»: گل مى‌‏گيرند و ولشون مى‌‏كنند به امان خدا. يه روز/ دو روز/ چهار روز/ ده روز / دوهفته بعد معلوم ميشه‏ اى دل غافل! اينا كاره‌‏اى نبودند. ميان درو ميشكافند كه آزادشون كنند. مى‌‏بينند فردِ قوى از دنيا رفته. اما اون ضعيفه بيحاله ولى نيمه‌‏جانى در تن داره. اون از مرگ جان به در مى‌‏بره... بعد سعدى ذيل داستانش‏ اين قطعه زيبارو آورده: چو كم‏‌خوردن طبيعت شد كسى را / چو سختى پيشش آيد، سهل گيرد... تو حالا خواسته يا ناخواسته وقتى قانع باشى و عادت‏ كرده باشى به اقتصاد مقاومتى، جنگ هم بشه، دووم‏ ميارى. در واقع قناعت، نوعى توانگرى است. از اونور: وگر تن‏‌پرورَست اندر فراخى / ‏چو تنگى بيند ازْ سختى بميرد... شكم‌‏پرست باشه، به مشقّت ميفته... ‏القناعة مال لاتنفد. مال پايان‌‏ناپذير است‏. سعدى يك جا به خودِ قناعت خطاب مى‏‌كند و از او توانگرى مى‏‌طلبد: اى قناعت! توانگرم گردان‏/كه وراى تو هيچ نعمت نيست.  بعضيا مى‌‏بينى به نوشيدن چاى يا دخانيات اعتياد پيدا كردند. اگر نخورند، نكِشند، كمِ كمش سردرده. گاهى‏ به التماس ميفتند براى تهيه‏‌ش. خب اين يك نقصه‏ خب. اساساً وابستگى خوب نيست. اينكه در صورت‏ كمبود و فُقدان يك چيز، بخواى به تب و تاب بيفتى. حالا بذاريد كلامى نقل كنم از على(ع) كه شايد نشنيده باشيد. ايشون مقايسه ميكنه درختان بيابانى‏ رو با اشجارِ تيتيش‏‌مامانى! اين توى نامه ۴۵ نهج‌‏البلاغه است. خطاب به‏ «عثمان‏‌بن حُنَيف»... فرماندار بصره بود... من اينكه‏ كلمات عربى رو به صورت موزائيكى لابلاى‏ صحبتهام مى‌‏گنجونم، دوست دارم اين شيوه باب‏ بشه. چون ايرانيها هم زبانشون خيلى نزديكه به‏ ادبيات عرب. راحت ما مى‏‌تونيم به گفتارمون غنا ببخشيم. مى‌‏فرمايد: الشَّجَرَة الْبَرِّیة..‌ برّ يعنى: بيابان... درختان بيابانى رو اگه دقت كنيد، چوبشون سخت‏تره: أَصْلَبُ عُوداً. صلابتشون بيشتره. نه كه خودشون رو با آب و هواى كوير وفق دادند، جاندار و مقاومند(۳). در صورتى كه: الرَّوائِعَ الْخَضِرَة. درخت‏هايى كه دائم آبيارى شدند، بله! سبز و خُرّمند؛ ولى پوستشان نازكتره: أَرَقُّ جُلُوداً. جلدشون‏ رقيقتره. درختچه‏‌هاى روئيده در دل كوير رو النَّباتَاتِ البَدَویة كه نگاه مى‌‏كنى، توى شومينه ميندازى، شعله‏ افروخته‌‏ترى دارند: أَقْوى وُقُوداً ديرتر هم خاموش‏ مى‌‏شن: أَبْطَأُ خُمُوداً. ببين من از دل اين جملاتى كه مال هزار و اندى سال‏ پيشه، روش صرفه‏‌جويى در حامل‏‌هاى انرژى رو مى‌‏كشم بيرون! بعد حضرت مى‌‏فرمايد: من خودمم اينجوريم: يعنى: كويرزادم! قَدِ اكْتَفى مِنْ دُنياهُ بِطِمْرَيْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ‏ به دو قرص نان جو اكتفا كردم. يعنى كم‏‌مصرف; سبكبار و البته پربازده: المؤمن قليل‌‏المؤنه و كثيرالمعونه. بلاتشبيه شبيه شتر كه مى‌‏گويند: خارْ مى‏‌جَوَد؛ بار مى‌‏برَد! كنايه از انسان‏هاى پركار، سخت‏كوش و كم‏‌خرج. سعدى هم مى‏‌گويد: بيچاره‏ خار مى‌‏خورد و بار مى‏‌بَرد!... مندر عمليات والفجر ۱۰ در زمستان ۶۶ شاهد بودم‏ كه توى ارتفاعات مشرف به حلبچه چيجورى بچه‏‌ها با يك قرص نانِ باران‏‌خورده عراقى مقاومت‏ مى‏‌كردند. ۲۲ سالم بود اون موقع... يعنى‏ سخت‌ت‏رين كارهارو با كمترين و ارزانترين مواد سوختنى انجام مى‌‏دادند. وقتى تو اينطورى باشى، توى اتّفاقات غيرمترقّبه فراغ‏ بال بيشترى دارى: نمونه‏‌ش سلمان فارسى (هموطن خودمون!). ايشون‏ حتى وقتى كه حاكم مدائن بود، عجيبه. ميگن سيل سهمگينى به خاطر طغيان رودِ دجله در شهر جارى شد. خدا نصيب نكنه. اينجور وقتها انسان همه‏ چيز رو تمام‏‌شده مى‌‏بينه. مردم به تب و تاب افتادند كه اى واى سرمايه‌‏هام رفت... خونه‌‏م، زندگيم، گاوصندوقم، فرشم، مُبلم... من باشم ميگم: آرشيو سى.دی‌هام. بايگانى نوارهام (چون من دوستان‏ مى‏‌دونن: بايگانى عريض و طويلى دارم). عيال ميگه: ظروف چينيم... باباى من باشه ميگه: كتابهامو... ولى‏ ديدند سلمان كه تازه فرماندار شهر هم هست (بايد كلى قليان قُبل و تشكيلات داشته باشه) ديدند‏ پنج قلم جنس رو برداشت يا على! گفتند: كجا ميرى؟ به كجا چنين شتابان؟ گفت: ميرم بالاى تپه. سآوٖى الى‏ جبلٍ يعصِمُنى من الماء. ميرم اون بالا سيل منو نبره. گفتند: دارائيهات؟ گفت: همه رو دارم ميبرم! نگاه كردند ديدند نه خاورى، نه‏ نيسانى، نه موتورسه‏‌چرخه‌ای نه گارى دستى‌ای. گفتند: با چى؟ چيجورى؟ شوخى مى‏‌كنى! گفت: نه! كل دارائيم همين پنج قلم جنسه كه‏ همراهمه: پوستين و شمشير و عصا و قلم و دوات. خلاص!... عمل كرد به: تَخفّفوا تلحقوا نهج؟؟... ما در كشور خودمان با توجه به محدوديّت آب و مواد سوختنى و... مى‏‌توانيم با تدبير، به اين حالت‏ برسيم. و تازه به قول كارشناسان اصلاً نياز نيست كم‏ مصرف كنيم؛ كافى است درست مصرف كنيم. دو ايده براى صرفه‏‌جويى به ذهن بنده می‌رسد می‌گویم: در خصوص شست و شوى البسه، مى‌‏دانيد يقهٔ‏ پيراهن آسيب‌‏پذيرتر است در مقابل چرك‏‌شدن. خيلى وقت‏ها بقيه قسمت‏ها آنقدر چرك نشده. يقه‏ شايد يك يا دو روزه چرك مى‌‏شود و در معرض‏ ديده‏‌شدن هم هست. به خاطر آن كلّ پيراهن را مى‌‏اندازى ماشين لباسشويى. هم مصرف پودر، هم‏ برق، استهلاك ماشين، فرسايش خودِ لباس... راه‏ ابتكاريش كه بايد به خياطها طرحش را داد: با هر پيرهن كه مى‌‏دوزند، پنج تا يقه خالى هم بدوزند! (چيزى‏ مثل آستين مستقل كه خانم‏ها بعضاً دارند) در همان‏ حال كه پيراهن تن توست، بتوانى يقه‌‏اش را عوض‏ كنى. يقه را هی عوض كن و بده‏ خانم بشويد. پيراهن را ديرتر بشوى!... و دو: ساختن شيرهاى آبى كه جهتِ خروج آب، نه عمودى‏ (به سمت مجراى فاضلابِ كاسه دستشويى) كه افقى‏ باشد. مجراى خروج هم باريك در حدّ دو ميليمتر باشد؛ به نحوى كه اگر آب را زياد و پرفشار باز كنى، بپاشد به پيراهن و شلوارت و جيغت را درآورد و مجبور شوى آب را كم باز كنى!... نتيجه‏‌گيرى: تنقّلات خوبه. ولى اعتياد بهشون بَده. نباشه اذيت ميشى. سعى كن هر چقد ميتونى مثل‏ درختان بيابانى مقاوم باشى؛ كم‌‏مصرف و پُربازده. اينجورى هم مفيدترى، هم راحت‏ترى. به خصوص‏ در مواقع كمبود. لذا ميگن: سبكبارمردم سبكتر  روند!

پاورقی۱: انجامِ پژوهش براى راديو معارف. اجرا: سه‏‌شنبه ۹۴/۸/۵، ده‏ دقيقه به ۸ صبح در پشت تلفن برنامه زنده «مهربان باشيم»... انتشار يك دقيقه از فيلم آن در اينستاگرام، همراه با لينكِ فيلم كامل در آپارات. اجراى مجدد اين ضرب‏‌المثل در استوديوى راديو معارف‏ براى برنامه شبستان، تهيه‌‏كننده: اميرعباس خاقانى، انتشار لينك اين‏ فيلم در آپارات‌‏
۲. يُرِيدُ الله أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ وَ خُلِقَ الاْنسَانُ ضَعِيفاً
۳. شوهر خواهر اوّلم آقا شيخ صادق مرادى در پاييز ۹۴ مى‌‏گفت: وقتى پدر مرحومم جليل را كه حدود ۹۲ سال عمر كرد و در اثر سرطان فوت شد، در وقتى كه در قم مهمانمان بود، به حمّام مى‌‏بُردم و پشتش را كيسه مى‌‏كشيدم، حس مى‌‏كردم بدنش به سفتى اين ميز چوبى است. (آقاى مرادى كف دستش را با فشار به سطح ميز مقابلش‏ كشيد)... بچه‏‌هاى روغن نباتى اين استحكام جسمى را ندارند.

یادآوری: همین متن را با انتخاب آیه‌ای در صدر و ذیلش، به تلاوت نطق‌اندرون تبدیل کن یا شیخ!

فیلم رضا شیخ ‌محمدی، برنامهٔ زندهٔ «مهربان باشیم»، ۹۴/۸/۵، یک ربع به ۸ صبح، راجع به ضرب‌المثل «سبکبارمردم سبکتر روند»:
Http://aparat.com/v/6KQLN

https://t.me/rSheikh/236

 اجرایمجدد همین ضرب‌المثل، استودیوی رادیو معارف، برنامهٔ شبستان، فیلم پشت صحنه:

Http://aparat.com/v/PiRyq

Http://youtu.be/0i-BDLzqcJs

https://t.me/rSheikh/1292

https://t.me/rSheikh/1316

 انتشاراینستاگرامی:

https://www.instagram.com/p/BU1fM5oAX2J

 


برچسب‌ها: عسل و مثل, تلاوت نطق‌اندرون, رادیو معارف, قم
 |+| نوشته شده در  جمعه دوازدهم خرداد ۱۳۹۶ساعت 22:13  توسط شیخ 02537832100  | 
تمجید از شعر یزید و دانشگاه‌‌سازی رضاشاه! 😳 قرائت نطق‌اندرون صدای رضا شیخ'محمّدی، مسجد شیخ‌الإسلام قزوین، محضر پدرش تاکندی و فضلای درس تفسیر ایشان ۹۵/۱۲/۱۱ 🕢صبح

دریافت صوت از تلگرام 👈  t.me/rSheikh/1265

دریافت فیلم از آپارات 👈 aparat.com/v/vmg0L

دریافت فیلم از تلگرام 👈 t.me/rSheikh/1384

 دریافت فیلم از یوتیوب 👈 youtu.be/c6lBsk62ZpU

نقد علی رضائیان 👈 t.me/rSheikh/1266

نقد علی‌اصغر جعفرخانی 👈 t.me/rSheikh/1268

نقد شیخ حسین نقوی 👈 t.me/rSheikh/1275

نقد سید عبدالعظیم موسوی 👈 t.me/rSheikh/1277


برچسب‌ها: تلاوت نطق‌اندرون, تاکندی, قزوین
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه یازدهم اسفند ۱۳۹۵ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

فيش‏ها:
الف. تمجيد از تقواى ستيز:
1. فردِ «قناعت‌‏كرده از دنيا به غارى» (گفتارت براى راديو معارف اينجا قرار گيرد) كه داستانش را سعدى آورده، از «عبادتِ احمز» (افضل الأعمال او العبادْ او العبادات أحمزُها) به عبادتِ آسانتر پناه برده‏ است. بدتر اينكه همه را به كيش خود پنداشته مى‏گويد: «چو گِل بسيار شد پيلان بلغزند». يعنى هر كس به شهر بيايد و با «پريرويان نغز» روبرو شود، انحرافش قطعى است. در حالى كه چنين نيست. تو اينطورى هستى برو خودتو درست كن. چه كارى دارى به بقيه. بقيه شايد نظرپاك باشند.
2. صورت مسئله را نبايد پاك كرد. اگر ابواب نيران در همه ماهها مثل‏ رمضان، مغلقه باشد و «شياطين، مغلوله» باشند (برگرفته از حديث‏ نبوى) مثل آن است كه معلم به خاطر آمدن برف، امتحان را كنسل و به‏ همه از دم نمره 10 (كف قبولى) دهد. شاگرد تنبل قلباً خوشحال است; ولى شاگرد درس‏خوانده ناخرسند است و اين نمره قبولى راضيش نمى‏كند. «پرهيزكارى گبرِ پير» كجا؛ در جوانى پاك‏بودن و شيوه‏ پيغمبرى كجا؟
3. قرآن افرادى را كه رئاء للنّاس انفاق مى‌‏كنند، تقبيح مى‏‌كند. (بقره: 264). تقواى پرهيزش اين است كه منفِق براى فرار از ريا، به انفاقِ مخفيانه پناه ببرد. در حالى كه نمره بالاترش براى منفقى است كه‏ تقواى ستيز كند. يعنى چه؟ يعنى علانىْ‏ً انفاق كند؟؟. قرآن اين دسته را تحسين مى‏كند. پيداست پاك‏كردن صورت مسئله و انتخابِ تقواى پرهيز راجح نيست. بايد ريشه را درست كرد تا بشود بدون افتادن به‏ دامِ ريا، انفاق علنى داشت.
4. گرچه شأن كسى كه فضولْ‏النظر را قيچى مى‏كند، از كسى كه مى‏بيند و مكث مى‏كند و گير مى‏كند و عبرت نمى‏گيرد و عبور نمى‏كند، بالاتر است. اما صورت بهترش كدام است؟ آيا مقام كسى بالاتر نيست كه‏ مى‏رود معبد ژوپيتر بعلبك و بر ضعف انسان، گريه مى‏كند و با سير در دقايق معمارى كهنِ آنجا هى مى‏گويد:
اين خداست! ببين چه هندسه‏اى! چه تركيبى! چه چيدمانى!.. آيا خدايى كه شيخ مى‏پرستد با تنوّع بيشترى خودش را به او عرضه‏ نكرده؟ به واقعيّتِ حال آن خدا نزديكتر نيست تا خداى آقاى بهجت‏ كه محدودتر است؟

ب. تمجيد تقواى پرهيز:
5. س.م.ص مى‏گفت: آقاى راشد در مشهد كه تردّد مى‏كرد سرش را بلند نمى‏كرد اطراف را نگاه كند. مى‏گفت: موجبِ غفلت مى‏شود! فنائى اشكورى به من مى‏گفت: فضولْ‏النّظر ممنوع! يعنى با غمضِ‏ بصر، صورت مسئله را پاك كن.
6. از حِمى بگريز؟؟
7. سيد عبدالعظيم موسوى: وظيفه خدا آزمايش است. وظيفه بنده اين‏ نيست كه خدايار باشد و فضاى آزمايش براى خودش فراهم كند و بگويد: من مى‏روم با نامحرم خلوت مى‏كنم تا تقوايم را محك بزنم. محك‏زنى تقوا، به عهده خداى ممتحن است كه غربال امتحان گذاشته براى آروتماخ. وظيفه بندگى تو پرهيز است. دو هوو نبايد با هم باشند تا لازم باشد بهشان گفته شود: جدال خوب نيست. لاتجادل... مرأ نكنيد. خير... شيخ نبايد خود را در فضاى بحث با مرادى داماد قرار دهد تا بخواهد صبورى كند و جدال نكند... آقا از رودررويى با ايشان بپرهيز. كارى كن به پست هم نخوريد. يعنى توصيه به «با هم باشيد جدال نكنيد» را به توصيه «با هم نباشيد» برگرداند. از يكى از آيات قرآن هم برداشت مى‏شود كه بعضى رقبا نبايد به پست هم بخورند; اگر بخورند، جنگ و مقابله حتمى است: اگر دو خدا حتى از نوع صالح براى اُلوهيت به پست هم بخورند، نفس‏ اينكه در اقليم جهان بناى الوهيّت داشته باشند، تنش‏زاست: لَفَسدتا! لو كان فيهما آلهْ الا الله لفسدتا... آشتى‏پذير نيستند. نبايد اصرار داشته باشيم كه دو سلطان در يك اقليم بگنجند. بايد يكى برود اشرق ديگرى‏ مغرب! اگر بودند، توصيه به اينكه رقابت نكنند، بى‌‏فايده است.
مقام معظم رهبرى آیةالله خامنه‏‌اى هم در خصوص جلسات سياسى‏ دانشجويى يك بار فرمود: دو گروه رقيب در انتخابات در يك سالن جلسه نگيرند. يعنى زمينه تلاقى را برچينند. نه كه بيايند; ولى سعى كنند مدارا كنند. نه اصلاً موسى به دين خود عيسى به دين خود باشند.
خلاصه‏گيرى:
با آنكه تقواى ستيز نمره‏اش بالاتر است، گاه بايد به تقواى پرهيز رو كرد.؟؟
کانورت از زرنگار به وُرد... اگر آنجا ویرایش شد با این، جایگزین شود. ابتدا با قرائت قرآن (آیهٔ رئاءللناس شروع شود)


برچسب‌ها: تلاوت نطق‌اندرون, رادیو معارف, عسل و مثل
 |+| نوشته شده در  سه شنبه پنجم بهمن ۱۳۹۵ساعت 17:7  توسط شیخ 02537832100  | 

سخنرانی و قرائت قرآن رضا شیخ محمّدی
در محضر ابویش آقای تاکندی
و طُلّاب و فضلای درس تفسیر ایشان
قزوین، مسجد شیخ‌ُالأسلام، هفده شهریور ۹۵،  هفت و نیم صبح
لینک دریافت فایل صوتی به مدت 22 دقیقه از سایت مدیافایر
دریافت صوت از تلگرام: اینجا

دریافت فیلم از تلگرام: t.me/rSheikh/1198

 

 


برچسب‌ها: قزوین, تاکندی, تلاوت نطق‌اندرون
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه سی و یکم شهریور ۱۳۹۵ساعت 20:49  توسط شیخ 02537832100  | 

وصفى منفى است؛ مربوط به افرادى كه اهل‏ سؤاستفاده‌‏اند؛ مى‏‌خواهند يك بار زحمت بكشند؛ ولى دوبار بهره‏مند شوند: هم از توبره مى‏خورند، هم آخور! ‏نوعاً چنين افرادى، راحت‏طلبند و به شيوه‏هاى‏ غيرمشروع متوسّل مى‏شوند؛ لذا منفعت‏طلبى را كه‏ فى‏حدّذاته مذموم نيست، مى‏‌آلايند.؛ وگرنه فرد مؤمن‏ نيز تلاش واحدش سودِ مضاعف دارد و مشكلى هم‏ نيست. اگر امر داير باشد كه در دنيا زجر و زحمتى‏ متحمّل شود يا آخرت، دنيا را ترجيح مى‏دهد و به‏ قول سيّدالشهدا(ع) عار را با نار معامله مى‏كند؛ چون‏ مصائب دنيا به قول مولا على(ع) در دعاى كميل: «قليل‏المكث» و «يسيرالبقأ» است؛ اما بلاياى‏ اخروى «طويل‏المدّت» و «دائم‏المقام» است. و اگر مُخيّر شوند كه پاداشى در دنيا به آن‏ها داده شود يا آخرت، آخرت را برمى‏گزينند.
حقير در سال 93 ديدم ميوه‏فروش محلّه‏مان‏ در قم: «كرم آقاكوچكى» تابلو زده است كه: «هر كه از ما برده است، ما برده‏ايم!»
كسانى كه نسيه ميوه بردند و حسابشان را تسويه‏ نمى‏كنند و فكر مى‏كنند برنده‏اند، بدانند ما برنده‏ايم؛ چون احاله به آخرت مى‏شود و آنجا نصيب بهترى‏ خواهيم داشت. ابوسعيد ابوالخير هم گويد:
من صَرفه برم كه بر صفم اعدا زد - مشتى خاك لطمه بر دريا زد
ما تيغ برهنه‏ايم در دست قضا - شد كشته هر آنكه خويش را بر ما زد
مصراع «من صرفه برم كه بر صفم اعدا زد» را از ابيات‏ فوق، خوشنويس شهير دورۀ قاجار ميرزا غلامرضا اصفهانى در قالب سطر نستعليق تحرير كرده است. لذا مؤمن هم محاسبه سود و ضرر مى‏كند.
مولى على(ع) در بابِ «عبادت به طمع بهشت» دو نوع نگاه دارد:
1. «عبادت تجّار» لقبش مى‏دهد و تلويحاً محكومش‏ مى‏كند و مذمومش مى‏دارد. 2. تحسينش مى‏كند!
‏در نهج‏البلاغه، كلمات قصار 237 مى‏فرمايد: انَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ رَغْبَة‏ًْ فَتِلْكَ عِبادةُ التُّجّارِ وَ اِّنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ رَهْبَة‏ًْ فَتِلْكَ عِبادة الْعَبِيدِ وَ اِّنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبادةُ الاْ‏حْرارِ.
مى‏بينيد كه دسته اول مورد انتقادِ ضمنى‏اند. على(ع) خود در دعاى كميل مى‏گويد:
«صبَرتُ على‏ عذابِك، فكيف أصبرُ على فراقك» يعنى من شيفتۀ خودِ معشوقم و از جهنّم از آن رو مى‏ترسم كه‏ «فراقگاهِ» اوست؛ نه چون عذاب آتشى دارد جانكاه
. اين حس برايمان آشناست و در خصوص عشق‏هاى‏ زمينى كه از اول بنياد بشر در شمار اتفاقات بشر بوده، در قصه‏ها و افسانه‏ها و حتى نمونه‏هاى زنده در عصر خود ديده‏ايم. آيا عاشقان مجازى و زمينى حاضرند با چنين نگاهى به يك دختر عشق بورزند كه حتى بعد از كامگيرى هم دوستش داشته باشند؟ به قول احمد شاملو:
در فراسوى مرزِ تن كه رسالتِ اندام‏ها پايان مى‏پذيرد، جنسِ مخالفشان را دوست بدارند؟: «در فراسوى مرزهاى تنت تو را دوست مى‏دارم /.../در فراسوى مرزهاى تنم تو را دوست مى‏دارم / در آن‏ دوردستِ بعيد / كه رسالتِ اندام‏ها پايان مى‏پذيرد /و شعله و شور تپش‏ها و خواهش‏ها به تمامى فرو مى‏نشيند. ‏امام راحل در سنوات آخر عمرشان يك بار در سخنرانى عمومى فرمودند:
«من شهادت مى‏دهم كه خودم تاكنون دو ركعت نماز براى خدا نخوانده‏ام.»
تصوّر بنده اين بود كه منظور امام همان مطلبِ آشناى‏ ذهن ماست كه حواسمان در نماز به اين سو و آنسو منحرف مى‏شود؛ اما تكملۀ كلام امام نشان داد منظور ايشان الزاماً نبودنِ حضور قلب نيست. گاه توجّه هم‏ هست؛ ولى نه كه انگيزه نمازخوانى، تاجرانه است؛ باز هم كار نفسانى محسوب مى‏شود. به تتمّۀ كلام‏ امام بنگريد:
«هر چه بوده براى نفس بوده. دليلش هم اين است كه‏ چنانچه جنّت و نارى نباشد، آيا ما باز همانطور مشغول مى‏شويم به دعا يا خير؟ دعاى ما آنى كه‏ هست، براى اين است كه خداى تبارك و تعالى به ما عنايت كند و به ما روزى كند بهشت را و محترَز كند از جهنّم. آنى كه غايتِ آمال ماست، همين است؛ والاّ براى خدا آن وقت معلوم مى‏شود كه اگر كليد بهشت‏ و جهنّم را به شما بدهند و بگويند كه شما مختاريد و هيچكس از شما به جهنّم نمى‏رود؛ هيچكس از شما هم از بهشت محروم نيست. آن وقت آيا ما باز قيام‏ مى‏كرديم به دفع شهوات؟ قيام مى‏كرديم به خواندنِ‏ نماز؟» صحيفۀ امام، جلد 20، ص 280
اين قصه در خصوص تمام مسائل دنيوى اعم از اجتماعى و سياسى و... سارى و جارى است. به زعم‏ حقير همچنانكه عبادةالتّجار، عبادةالعبيد و عبادةالأحرار داريم، حمایة‏التّجار، حمایة‏العبيد و حمایة‏الأحرار داريم! و اين سه نوع «حمايت» در انتخابات جمهورى اسلامى ايران خودنمايى مى‏كند؛ به خصوص حالت اوّل و سوم. پدرم آقا شيخ على‏ تاكندى در خلال چهار دهه فعاليّت در شهر قزوين و به لحاظ حضور در كوره جريانات اجتماعى و سياسى‏ مبتلاى اين قصّه بود. بعضى‏ها وانمود مى‏كنند تاكندى‏ را براى سادگى و خاكى‏بودن و بى‏شيله‏بودن و مخلص‏بودنش مى‏خواهند؛ اما در عمل براى‏ خودشان مى‏خواهندش نه خودش؛ يعنى حمايتشان‏ تاجرانه است.
در سال 76 كه سيد محمد خاتمى كانديد رياست‏ جمهورى و نهايتاً پيروز شد، پدرم ازش حمايت كرد.
چند ماه بعد كه نوبت به انتخابات خبرگان رسيد و پدرم نامزد شد، همان جوان‏هاى حامى خاتمى در ستاد تاكندى فعّاليّت و سفت و سخت از او جانبدارى‏ كردند. براى من عجيب بود كه يعنى اينقدر رغبت به‏ اسلام و روحانيّت ناگهان فزونى گرفت؟ غافل از اينكه‏ شمار زیادی از حاميان تاكندى، مطالبات صنفى و حزبى داشتند.
عنوان «پدر معنوى اصلاح‏طلبان استان» كه روى‏ ايشان گذاشتند و هنوز هم هست، در واقع ايشان را نردبان اهداف اصلاحات قراردادن است كه شمارى‏ از اين اهداف، مرضىّ خود تاكندى هم نيست.
دُم خروس اين حمايت تاجرانه و نه حُرّانه جاهايى‏ بيرون مى‏زند. دوستى داشتيم كه از مريدان دوآتشه تاكندى بود. تا وقتى به ارادتش ادامه داد كه حس كرد اين پينگ‏پونگ‏ وجود دارد؛ يعنى تاكندى هم در وقت نياز از او حمايت خواهد كرد. در سنوات اول اين آقاى حامى‏ خود نيازى به حمايت نداشت و انگار دان مى‏پاشيد.
يك دوره كانديد مجلس شد و تاكندى به هر دليل از ديگرى حمايت كرد. بلافاصله ايشان حمايتش را از تاكندى بُريد و در انتخابات خبرگان 85 به اردوى‏ رقيب تاكندى پيوست و ديگر مدتى نديديمش.
بعداً به «حسين پوريوسفى» گفته بود كه من وقتى‏ حتّى نان سنگك صبح‏هاى تاكندى را مى‏خريدم و مى‏بردم منزلش، انتظار داشتم وقتى كانديد شدم، از من جانبدارى كند!
حاميانِ اينجورى تاكندى اصلاً در شمار حاميانش‏ شمارش نمى‏شوند؛ بلكه بايد آنان را در سبد حمايت‏ اغراض شخصی خودشان قرار داد.
و بنده (رضا شيخ‏محمّدىِ بى‏حامى كه خيلى‏ها پيشنهاد مى‏دهند در فضايى مثل انتخابات قرار گيرم كه حمايت‏ عمومی ببينم و بشنوم) با تاكندى‏يى كه فوجى از حمایة‏التّجار را دارد، يكى هستم. مسابقه صفرصفر با يك‏يك در نتيجه يكى است!
تستِ يك طرفدارى اصيل به اين است كه محكومِ‏ دادگاه على(ع) باشى و در عين حال او را بر معاويه‏ ترجيح دهى.
اما چيزى در ميان هست كه دندان استدلال‏ مرا كُند مى‏كند. مولى على(ع) در خطبۀ متّقين به تأييد تجارت‏پيشگىِ تقواپيشگان مى‏پردازد! اين را كجاى‏ دلم بگذارم؟: صَبَرُوا أَيَّاماً قَصِيرَةً أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَة‏ًْ طَوِيلةً تِجَارةً مُرْبِحَة‏ٌْ يَسَّرَهَا لَهُمْ رَبُّهُمْ.
پرهيزكاران ايّام كوتاهى را در دنيا صبر كردند و در آخرت به پايدارى طويلى رسيدند. اين همان «تجارت»‏ سودآورى است كه خدايشان براى آنان ميسّر كرده‏ است‏. خطبه‏ى 193 نهج‏البلاغه‏
‏اين يعنى «احترام در ازاى احترام» با «بى‏احترامى در ازاى بى‏احترامى» يكسان نيست. همچنان كه هر فكر سودجويانه‏اى مذموم نيست. فرد مؤمن مى‏توانست‏ مُخ اقتصاديش را صرف دنياى نقد كند؛ اما «صبر» ورزيده و به نسيه رو كرده‏ است؛ گيرم باز هم دودوتاچهارتا كرده باشد. بله اگر از خیر سود گذشته بود، چه خوب. ولی همینکه به سود بلندمدت رو کرده، جای تحسین دارد. بله اگر می‌شد در ماه رمضان هیچ نخورد و «درمانده‌ای را دهد نان چاشت، چه بهتر. ولی اگر نشد، همینکه اجابت خواهش دل در خوردن وعدۀ صبحانه و نهارش را به وقت افطار به تاخیر می‌اندازد، آفرین دارد.
وقتی خود خدا افطار را در وقتش تجویز کرده، لمَ تُحرِّمُ ما احلَّ اللهُ لك؟
توى مؤمن مى‏توانى با مديريّت، هم به خوابت برسى‏ هم خوراكت هم عبادتت. نيل به معنويّت با ترك‏ ماديّت ملازم است؛ اما ميزانِ اين ترك را بايد او تعيين‏ كند. «لارهبانیةَ فى الأسلام» يعنى: تركِ همه ماديّت‏ لازم نيست. مقدارِ ترك، همان سى روز روزه در 365 روز است. براى اطاعتِ امر «فذروا البيع» در روز جمعه و «فاسعوا الى ذكر الله» چند دقيقه بيشتر لازم‏ نيست. بعدش بايد «فانتشروا فى الأرض» كه امرِ ديگرى است و اطاعتِ ديگرى مى‏طلبد. اگر منظور از اينكه «مؤمن تاجر است» يعنى هم به امر «ذروا البيع» عمل مى‏كند هم به «فانتشروا فى الأرض» و «ابتغوا من فضل الله»، البته كه چنين است.
بنده - ر.شيخ.م - بارها از زبان مرحوم مادرم از كودكى اين بيت را مى‏شنيدم كه:
با خدا باش! پادشاهى كن!بى‏خدا باش، هر چه خواهى كن!
اين بيت در ذهن من اين رسوب معنوى را داشت كه‏ باخدابودن نه‏تنها موجب محروميّت فرد از لذائذ و خواسته‏هاى دل نيست؛ كه راهى است براى ارضاى‏ كاملتر تمايلات نفسانى و «گذشتن از شهوات نقد براى نيل به نسيه‏هاى بزرگتر و بهتر!» با اين ذهنيّت سازگار است آيات شريفه‏اى همچون:
رَبَّنَآ َاتِنَا فِى الدُّنْيَا حَسَنَة وَ فِى الاْ‏خِرةِ حَسَنَة وَ قِنَا عَذَابَ النَّارِ.
و وقتى اين خبر را در اواسط دهه 70 در قم شنيدم، حس كردم تلفيق بين مادّيّت و معنويّت شدنى است:
آن دسته طلاب حوزۀ علمیه كه تمام قرآن را حفظ كنند، براى‏ برخوردارشدن از خانه‏هاى مسكونى و طلبه‏نشينِ‏ شهرك مهديّۀ قم، 40 امتياز دارند.»
در ختم مقال بياييد مانند بوستان سعدى دعاهايى براى هم بكنيم‏ كه دنيا و آخرتمان را توأمان در برگيرد و ما را هم به‏ خدا برساند هم خرما:
غم از گردش روزگارت مباد! - وز انديشه بر دل غبارت مباد
دل و كشورت جمع و معمور باد - ز مُلكتْ پراكندگى دور باد
تنَت باد پيوسته چون دين دُرست - ‏بدانديش را دل چو تدبيرْ سُست‏
درونت به تأييد حق شاد باد! - دل و دين و اقليمت آباد باد!
حياتت خوش و رفتنت بر صواب - ‏عبادت قبول و دعا مُستجاب‏
دلت روشن و وقتْ مجموع باد - قدمْ ثابت و پاّيه مرفوع باد!
(اين ابيات را از نقاط مختلف بوستان سعدى در يك جا گردآورده‏ام.)

پایان. رضا شيخ‌محمدی t.me/rSheikh
از عسل و مثل زرنگار به ورد کانورت شد در 9505


برچسب‌ها: عسل و مثل, تاکندی, تلاوت نطق‌اندرون
 |+| نوشته شده در  شنبه دوم مرداد ۱۳۹۵ساعت 17:5  توسط شیخ 02537832100  | 
سخنرانی و قرائت رضا شیخ'محمدی، مسجد شیخ'الاءسلام قزوین، ۲۲ اردیبهشت ۹۵، روز میلاد امام حسین(ع)، ۷/۵ صبح، در محضر پدرشان آقای تاکندی و فضلای درس خارج ایشان و فریدون همتی استاندار قزوین:

https://telegram.me/rSheikh/892

http://www.mediafire.com/download/2d72bbjjh53ba44/950222_09127499479_ozrKhahiAzTama_qazvinSheikholeslam.mp3

http://s6.picofile.com/file/8255853768/950222_09127499479_ozrKhahiAzTama_qazvinSheikholeslam.mp3.html

لینک فیسبوکی:

https://m.facebook.com/sheikh.seda/?ref=bookmarks#!/sheikh.seda/photos/a.196411743830979.46213.134418796696941/705132986292183/?type=3&source=48&__tn__=E

 


برچسب‌ها: تلاوت نطق‌اندرون, تاکندی, قزوین
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه بیست و دوم اردیبهشت ۱۳۹۵ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 
  بالا