شیخاص!
|
||
دنیای یک شیخ خاص |
تلاوت نطقاندرون شیخاص، اردیبهشت ۹۸، ایّام ۱۵ شعبان، قزوین، پیلوت تاکندی
دریافت فیلم: آپارات / یوتیوب / فیسبوک / تلگرام /
پیکوفایل: 148p / 240p / 360p / 480p / 720p / 1080p فعلا نتوانستم در پیکوفایل آپ کنم. بعدا انجام شود.
مدیافایر: 148p / 240p / 360p / 480p / 720p / 1080p
أعوذُ بالله من الشّيطان الرّجيم، بسم الله الرّحمن الرّحيم. اِنَّ الْأبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُوراً. عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ الله يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيراً. يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخَافُونَ يَوْماً كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً. وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً. انَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ الله...
حالا قبل از اينكه آيهٔ دهم از سورهٔ مباركهٔ انسان را تكميل كنم، اينجا یک مکث مىكنيم. آيه تصویر یک ایثارگری است ؛ صورتگرفته از سوی اهلبيت عليهم السلام. نمایش كارى است كه آنان در رابطه با محتاجان انجام دادند: افطاري خودشان را در عین احتیاج شخصی مُبرم به آن به مسکین و یتیم و اسیر بخشيدند؛ و البته با نيّت خدايى: نُطعِمُكُم لِوجهِ الله.
چه خوب است اگر اعمال انسان طعم و بوى خدايى پيدا كند؛ با صبغةالله رنگآميزى شود. بیشک از اين رو به آن رو خواهد شد؛ خصوصاً برخی اعمال. مثلاً تبليغات دينی از مشاغلى است كه شایسته است خالصاً لِوجهِه الكريم انجام شود. مروّج دين، روحانى و شاغل در امور فرهنگی و تربیتی جامعه، خیلی زیباست اگر در ازاى كارش چشمداشتِ پاداش مادّى نداشته باشد. در واقع به سنّت انبياء الهى تأسّى كند كه كار رسالتىشان را به نحو احسن انجام مىدادند؛ ولى از کسی حقّالعمل نمىخواستند. مىگفتند: مَا سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ. آيۀ ۷۲ سورهٔ يونس. حتى متوقّع تشكّر هم نیستیم: لاَ نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزَاءً وَ لاَ شُكُوراً. سورهٔ دهر، آيهٔ ۹.
حالا اينجا يك سؤال پيش مياد. آيا منظور از عدم مطالبۀ اجر، همان رايگان و مفتکیکارکردن است و بىمزد و مواجب؟ يعنى انگيزۀ دينى كه باشد، محاسبات مالی بايد بالکل رخت بربندد؟
عين همين سؤال در بحث توكّل پيش مياد. آيا معناى واگذاری كار به خدا اين است كه ديگر نياز نيست فكرمان معطوف به فرمولهای مادی باشد؟ اون دیگه تضمینشده است؟ بیخدایانند که باید برای مغازههاشان دزدگير نصب كنند. ما كارمون را سپردیم به هموارهزندۀ هميشهبيدار چُرتنزنِ. تَوكَّلْ علَى الحىِّ الّذى لايَموت (فرقان: 58) که: لاتأخُذُهُ سِنةٌ و لا نوم (بقره: 255). او بيداره تا من بخوابم. در واقع من جواهراتم را سپردم به صندوق امانات بانک. چه معنا داره هم بسپرم، هم برم خودم پاسبانی بدم جلوی بانک که دزد نزنه؟ اگر بنا بود احتیاط کنم که توكّل نمیکردم. به ودیعت نهادم تا خودم دیگه زحمتِ مواظبت نکشم.
حالا توی بحث خودمان هم اين قصه هست. منِ حزباللّهی دارم كار خدايى مىكنم. پس او باید جبران كند. خودشم وعده داده: حَسبُنا اللهُ و نِعْم الوكيل. اتفاقاً از آنجا که من آخوند پشتگرمى دارم به خدا، از خلق اجر نمىخوام؛ لذا در همون آیات داره: اِن أجرِی الا علی الله. لذا ضرری نداره اگر اجازه بدم یک سری افراد که دنبال چلوندن و تخفیفگرفتن و بُزخری هستند، بيان سرم سوار شوند. «نعم الوكيل» جبران مىكنه. آیا اینجوریه ماجرا؟
خب پاسخ اينه كه این خبرها نیست. در عین توکّل باید زانوی شتر را طنابپیچ کنی؛ نکنی میبرنش. حتى اگر موحّد هستى، درِ خانهات را باید ببندی و همسايهات را دزد نكنی. و این برمیگرده به کیاست و حواسجمعیِ مؤمن؛ اجازه نمیده ازش سوءاستفاده کنند و به رایگان ازش سوارى بگیرن و به ریشش بخندند. آخه توی بعضی هَيئات هستند کسانی كه هر ساله وقتى مداخل و مخارجشان را تراز مىكنند؛ صورت برمیدارند که ما برای برگزاری مراسم محرّم چه نیازمندیهایی داریم؛ چقدر هزینه برمیداره؛ وقتى نوبت به مبلّغين بسيجىِ خاکی ميرسه، احساس راحتى مىكنند؛ چون میگن اينارو ميشه باهاشون كنار اومد. نه كه سهمى براشون درنظر نگيرند، ميگيرند؛ ولى توی خودشون ميگن اين حاجاقا سختگير نيست. برو اون بازاری برنجفروش رو درياب كه از نرخش پایین نمیاد. بله! آخوند نباید پولكى باشه؛ ولى هيئتى وظيفهاش چيز ديگرى است.
لذا توی عمامهبهسر، ارزشمدار باش؛ اما نذار سرت کلاه بره.
چکار کنم؟ معضلی است. شاید بعضی روشها بد نباشه آزمایشش. دوست اهل ذوقی داشتم. شگرد خوبى داشت اینجور وقتها. من پسنديدم. توى عرصهٔ هنر كار مىكرد؛ زمینهٔ موسيقى. بیشیلهپیله بود نه پولدوست. اما وقتی مىديد داره ازش سوءاستفاده ميشه و انتظار دارند مفتكى بياد نوازندگى كنه، مىگفت:
«من خودم پول نمىخوام. ولی ۵۰ هزار تومان (اون موقع خیلی بود) به حساب يكى از آسايشگاههاى معلولين واريز كنيد، فيششو برام بياوريد؛ من در خدمت شما هستم.»
داستان «آلُّق چالُّق» را لابد خیلی شنیدید از پدرم آقاى تاكندى. اوّل میگیریم بعد میزنیم. حالا اين دوست ما مىگفت: «فيش خيريّه آلُّق، چالُّق!» یعنی هم: لا أسئَلُکم علیه مالاً (هود: 29)؛ هم جلوی سوءاستفادۀ شما را گرفتم.
ببينيد دو روى سكّه بايد لحاظ بشه. داشتنِ كار با رنگ خدايى معناش بيخيالى نسبت به دخل و خرج در امور معیشتی نيست. ديگه ما از پيامبر صلوات الله عليه كه متوكّلتر نيستيم كه كارمون به خدا گره خورده باشه. خدا به ایشان چی ميگه؟ میگه: تو هم بايد ترازِ مالى داشته باشى! بله؛ دست و باز باش و در راه خدا انفاق كن؛ جبران میکنم؛ شكى نيست! اما حواست بايد به محاسبات بازارى باشد. بازاریا بىگدار به آب نمىزنند. تا حالا ديدى يك مغازهدار حسابشو كلاً صفر كنه؟ حتى براى سیل پاکستان هم چک بکشه، حواسش هست يه چيزكى بمونه براى روز مبادا. خدا به پیامبر میگه بازاری باش! فكر نكن اگه ۱۰۰۰ دینار توی حسابته، عيبى نداره همهشو ببخشى به فقرا و نعم الوکیل جبران مىكنه. نه؛ انفاق هم نباید مسرفانه انجام بشه؛ نبايد «تَبسُطُها كُلَّ البَسط» باشى. حسابت نبايد صفر بشه. خب خدایا تو كه هستى؛ پر مىكنى. ميگه نه! روی من حساب نکن! «فتَقعُدَ مَلوماً مَحسوراً» (اسری: 29) . به خاک سیاه میشینی. میخواستی حواستو جمع کنی.
آخوند و مبلّغ هم همينطور! اجر نمىخوام؛ ما سَألتُکُم مِن أجرٍ؛ اما رايگان هم كار نمىكنم. حواسم به اداى تكليف هست و اینکه سرباز امام زمان هستم. دنبال بهبه و چهچهِ و سوت و کف مردم نیستم. شُكوُر نمىخوام؛ اما مواظبِ تعداد پامنبرىهام هستم که کم نشن. چرا پارسال بیشتر میومدن تکیه؟... ول كن آقا! ميان بيان، نميان نيان. تو شرط بلاغ را بجا بيار. كسى كه براى خدا كار مىكند، با آمار مستمعانش چه كار؟ نه اينطور نيست. بايد مراقب باشه در مسجد و حسینیه نطقش هدر نشه. روى نوار كاست ضبط ميشه يا نه؟... شيخ! ولمون كن به كارت برس! اونى كه بايد بنويسد، مىنويسد. نه! بايد كار داشته باشیم.
عجيبه يك بار كسى مياد خدمت على(ع). سؤال شرعى دارم آقا. خودتون گفتيد: سَلونى قبل أن تَفقَدونى. حضرت فرمود: برو فردا بيا! اِذا كانَ الْغَدُ فَأْتِنِى. حكمت ۲۶۶ نهجالبلاغه. چرا؟ ببخشيد! چون امروز شما تنها هستى. فردا چند مهمون ديگه هم دارم. اونجا من مورد سؤال تو را پيش مىكشم؛ همه استفاده كنن؛ شمام استفاده کن! آقا شمام بله؟ بله منم بله! آخه اين كلاسگذاشتنا چيه؟ آخوند كه نبايد دغدغهٔ مخاطب داشته باشه. من امروز اومدم «ايمان» را برام توضيح بدید. آخه سؤالش راجع به ايمان بود: اونجا داره:
سَأَلَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ رَجُلٌ أَن يُعَرِّفَهُ الايمانُ. خب مشكلى نداره كه قربونت بریم. امروز براى منِ تنها بگو! فردا هم براى آن جمع بگو! من زحمت كشيدم تا اينجا اومدم. روضهخوان هم كه قصدش اداى وظيفه است؛ براى يك نفر هم روضه مىخوند؛ براى دههزار نفرم مىخوند. غُلغلۀ افراد که نباید قلقلكش بده. پاکت هم كه نمىخواهد. ببينيد! داره بوى سوءاستفاده مياد. و حضرت زرنگتر و کیّستر از این حرفاست. بله منِ مخلص نبايد نگاهم به دست بندۀ خدا باشه. ولى توی میزبان نبايد به رخ من بكشى هى! تو وظيفهت اينه كه پاكت منو چرب كنى. وقتی منِ علی حرفى رو دارم ميزنم؛ اونم تعريف ايمان، با همۀ کلّیتش؛ دو ساعت هم بايد توضيح بدم؛ دلم مىخواد نفرات بيشترى مستفیض شنوند. ضمن اينكه من يك مطلب را دو بار تكرار نكنم. کمی به خودت زحمت بده، صبح اینجا باش: حَتّى أُخْبِرَكَ عَلى أَسْماعِ النّاسِ. فردا در خدمتت هستم؛ روزى كه چند جفت گوشِ بيشتر در اختیارم است؛ «مجمع گوشها»؛ رسانههاى شنيدارى؛ جلوى دوربين تلويزيون؛ وقتى رکوردرها روشن باشه! لبتابها حاضر باشه. اونوقت فايدهش چیه؟: فَاِنْ نَسِيتَ مَقالَتِى حَفِظَها عَلَيْكَ غَيْرُكَ. اگر تو احیاناً فراموش كردی، باطرى ضبط صوتت تمام شد، كاغذ و قلم يادت رفته بود بياری، جوهر خودنویست وسط کار ته کشید، ديگرى حرف منو به خاطر بسپرد. بابا برام اهميّت داره حرفم شهيد نشه. من دلم میخواد ضمانتِ ماندگاری اثرم بيشتر باشد؛ نه اينكه بگويم و بروم و فقط عمل به وظيفه برايم كافى باشد.
مؤمن حواسش به دو جبهه است: هم میگه توکّلت علی الله! هم زانوى شترشو میبنده. هم اجر نمىخواد، هم فيش واريزى به كميتهٔ امدادو مىخواد. هم مَفتونِ کف و سوت هوادارها نیست؛ هم براش مهمّه که در گستردهترین سطح صداشو بشنوند. اینه داستان!
ظاهراً فرد سؤالکننده میره و روز بعد میاد، مىبينه بهبه! على نشسته و گوش تا گوش مخاطبان و كاتبان و خبرنگاران حلقه زدهاند. يكى اسباب کتابتشو آماده میکنه؛ اون يكى موبايلشو مهیّا میکنه فيلم بگيره. همه چیز که اوکی شد، حضرت میفرماید:
بسم الله الرحمن الرحیم. الاًّيمانُ عَلى أَرْبَعِ دَعائِمَ: ايمان، چهار ستون داره. که اگر خراب شه، سقف ایمان میاد پایین... اینو توی حكمت ۳۱ دنبالش بگردید. در ادامهٔ ۲۶۶ نیومده... چیه اون چهار قائمه؟:
ألصَّبْرِ وَ الْيَقِينِ وَ الْعَدْلِ وَ الْجِهادِ. چه عالی!... تموم شده آقا؟ میفرماید: نه عجله نکنید: «وَ الصّبرُ منها علی أربعِ شُعَب... و الیقینُ منها علی أربعِ شُعَب... و العدلُ منها علی أربعِ شُعَب... و الجهادُ منها علی أربعِ شعب.»
دیدی پیمانکارانی که ستونهای ساختمان را علم میکنند، هر ستون فلزی رو روی یک ورق آهنی مربّع شکل قرار میدهند؛ که اون ورق خودش روی چهار تا میلگرد قطور استواره و در فضای خالیش بتون پر میکنند؟... هر کدام از ستونهای ايمان چهار شعبه داره. صبر چهار تا، يقين چهار تا، عدل چهار تا، جهاد چهار تا. جمعش ميشه ۱۶ تا. میلگردهای چهارگانۀ صبر کدومه؟: الشّوق، و الشّفق و الزّهد و الترقّب.
همینجور دونهدونه میگه تا 16 تا. عجب پس قصّه طولانی بوده. اینکه گفتی برو فردا بیا الان فهمیدیم چرا. خیلی بهرهمند شدیم. اجازۀ مرخصی!... آقا بریم؟... یک لحظه تأمّل کن. ايمان عکسش چیه؟... کفر... حضرت ميره سراغ كفر:
ألْكُفْرُ عَلى أَرْبَعِ دَعائِمَ. سقف کفر هم روی چهار ستون استواره. علی التعمّق و التّنازع و الزّیغ و الشّقاق. اونارم توضیح میده. چه نیکو! انبان ما را پر کردی مولا. ما از ایمان پرسیدیم؛ شما کفر را هم توضیح دادی. روز خوبی بود. خداحافظ شما!... علی گفت: کمی صبر کن! حالت بينابين ايمان و كفر چیه؟ چون گاهی طرف نه کافره نه مومن. میانهسرگردانه. شاکّه. حضرت فرمود: «ألشّکُ علی أربعِ شُعَب». شك هم بر چهار تیرک و ستون قائم است: «علی التّماری و الهَول و التردّد و الاِستسلام.»
حيف نبود اينهمه معارف را فقط يك نفر بشنود؟ اونم احياناً يادش بره تمام! چه میدونی؟ شاید اگر اين تقسيمبندى پيچيدۀ 28 گانه و اساساً هر آنچه از علی به دست من و تو رسیده، به خاطر همون دغدغۀ حفظ آثار بوده که علی داشته! الان ديديد ميگن: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام! خود آخوند اولين كسيه كه بايد حافظ و نگران آثارش باشه. جايى انرژى بذاره كه شنوندگانِ خوشحافظه، تندنويس و اهل به خاطر سپردن و بايگانى حضور داشته باشند.
منافاتى ندارد كه من با يك عينك و در یک جبهه خدا را درنظر داشته باشم؛ با يك عينك حواسم به تاريخ باشه. نگران مخدوششدنِ قصد قربت نباش. چون بسیار فرق است بين دنياطلبى كه براى خودنمايى میره جلوى دوربين؛ بله اون نَشُسته پاكه. نه! من يك مبلّغِ خدامحورم؛ در عين حال مىخوام حرفم در بيشترين تيراژ هدايتگری باشه. چه اشکال داره؟
اگر هنرمندی فقط براى پول كار مىكنه، بله اون بهش انتقاد وارده؛ نه كسى كه مشخّصه توی پول گیر نکرده؛ در عين حال اهل حساب و كتابه. اون حکمش جداست. تفاوت آشکاری است بين كافرى كه چهارقفلهكردن گاوصندوقش را مُسبّبِ اصلی حفظ مالش مىداند؛ با كسى كه متوكّل به خداست؛ در عين حال پاى شترش را هم مىبندد. خيلى فرق است بين كسى كه دودستى به مال چسبيده، با كسى كه مُنفق براى خداست؛ اما مراقب ورشكستگى هم هست كه نکند «تَقعُدَ ملوماً محسوراً» شوم.
بیشک «مبلّغ مراقب در آمار مستمعان»، «هنرمندِ متشرّع و اهل حساب و كتاب» و «متوكّلِ مواظب» اسمشان قابل درج در ليست كسانى كه براى خدا كار مىكنند، هست.
خوشا به حال نيكانى كه اعمالشان به رنگ خداست. چه خوشاقبالند آنان که لِوجهالله قدم برمىدارند. قرآن کریم تحسین میکند و با تجلیل یاد میکند از ابراری که با ايثارگرىِ تمام غذايشان را خالصاً لوجهِه الكريم به محتاجان بخشيدند. وصفالحالشان در آيۀ دهم از سورۀ مباركۀ انسان كه صدر بحثم را با آن آراستم، آمده است. آيه را با حالت رسمی تلاوت خواندم و اینک تكميلش مىكنم و التماس دعا:
اِنَّ الْأبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُوراً. عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ الله يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيراً. يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخَافُونَ يَوْماً كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً. وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً. انَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ الله لاَنُرِيدُ مِنْكُمْ جَزَاءاً وَ لاَ شُكُوراً. اِنَّا نَخَافُ مِنْ رَبِّنَا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً. صدق الله العلى العظيم.
نظر دهید 👈 t.me/qom44
انتشار تلگرامی: t.me/rSheikh/1832
طرح #تلاوت_نطقاندرون
«تلافی؛ آری یا نه؟»
#نوشته_رضاشیخ'محمدی
۱. شروع با تلاوت آيهٔ یا أیّها الّذین آمنوا کُتبَ علیکُم القصاص فی القتلیٰ ألحرُّ بالحرّ و العبدُ بالعبدِ و الأنثیٰ بِالأنثی.
قبل از تکمیل آیۀ ۱۷۷ سورۀ بقره اینجا درنگی میکنیم. آیه به حکم شرعی قصاص پرداخته است. قتلی در قبیلهای رخ داده. بعد از وقوع بزِه اسلام میگوید به جای قبیلهکشی و اسراف در قتل (لایُسرِف فی القتل) یک تن از قبیلۀ دوم کشته شود. اگر مقتول مرد است مرد؛ زن است زن؛ بنده است بنده؛ آزاد است آزاد. جای دیگر هم گفته در جراحات هم هر عضو آسیب دید، همان عضوِ صدمهزننده ناکار شود.
قصاص بهظاهر با حقوق بشر منافات دارد؛ اما قرآن معتقد است: و لكم فى القصاصِ حيوةٌ. اِعمال خشونت و قاطعیّت نسبت به خلافکار، خصوصا باغی و برهمزنندهٔ نظم اجتماع، عامل ثبات و حفظِ حیاتِ امنیّتی جامعه است.
۲. دو ابهام و اشكال در این باب وجود دارد:
الف. اگر قصاص اینهمه مفید است، چرا اینقدر از ارزش بخشش گفتهاند؟ اگر با لذّتِ عفو دست از انتقام بشوییم (در عفو لذتی است که در انتقام نیست) خودمان را از مزایای قصاص محروم نکردهایم؟
اشکال ب. مجازات، بعد از وقوع جرم معنا پیدا میکند. اما چند جا که خواهیم شمرد، انگار مجازات قبل از وقوع بِزِه اتّفاق افتاده. مگر قصاص قبل از جنایت ممنوع نیست؟
اما مسئلۀ اول. بر عفو و ترجيحش بر انتقام با بیانهای مختلف تأکید شده. ببخش تا خدا ببخشد. اِرحم تُرحَم. (ر.ک كتابِ عسل و مثل، صفحهٔ ۱۷۰ نسخهٔ زرنگار مهیای برای چاپ بعدی).
آيا با بخشيدن سدّراهِ حياتبخشىِ قصاص نشدهايم؟
جواب: حاکم شرع باید «شُل کن، سفت کن» بلد باشد. از یک سو جدّی دنبال قاتل باشد و با هر فلاکتی هست، دستگیرش کنند. با صرف وقت در کریدورهای دادگستری حکم برایش صادر شود. برود تجدید نظر، حکم تأیید شود. صبر کنیم تا روز اجرا. بیاوریمش پای چوبۀ دار؛ جوری که همه باور کنند قرار است اعدام شود. نباید جا بیفتد و جانیان حس کنند درصد بخشیدهشدنشان بالاست. اینجوری آمار جنایت نمیکشد پایین. تا تهش باید برویم. به بیخ که رسید و میخواهند طناب را بالا بکشند، حالا توجهها معطوف به سمت اولیای دم شود. چون قاتل را تا پای مرگ بردیم و بسش است. نصفهجان شد. حالا وقتش است فشار نگاههای ملتمسانۀ قاتل، بستگانش، ناظران و حتی شرع انور روی اولیای دم باشد که بگذرید! عیب ندارد توی محذور قرار گیرند و ببخشند؛ بلکه یک پولی هم گرفتند و به زخم زندگیشان زدند؛ بعدا که احساساتشان شل میکند، میفهمند چه خوب کردند دیه گرفتند. هم قاتل را گوشمالی دادند؛ هم عفوشان را کردند؛ هم پولدار شدند. پس عفو با قصاص قابل جمع است.
از ديگر سو جاهایی انگار شاهد تجويز قصاص قبل از جنايت هستيم که به ترتیب زمانی عرض میکنم:
یک. در قصّۀ آفرينش آدم، خدا به فرشتگان امر کرد: اُسجُدوا لِآدم. گفتند: لامشکل! مطیعیم. شيطان گفت: به خودت هر قدر بخواهی سجده میکنم. بعضی آخوندها میگفتند: خدایا! اگر خمینی را تا انقلاب مهدی نگه داری، مطیعشیم. اما اینطور نیست به هر چیز دیگر که بگی سجده کنیم. با جانشین بنیانگذار جمهوری اسلامی کنار نمیآییم. شیطان تمرّد کرد. بعد نه تنها عذرخواهی نکرد که خودش را در جریان گناه دیگری انداخت. تا قیامت مهلت خواست: أنظِرنی الی یومِ یُبعَثون. برای چی؟ لأُغوِینّهُم. فریفتن و از راهبردن بشر. خدا مجازاتش کرد؛ اُخرج! برو بیرون از بهشت. از اونور: لعنت (لعنت من) بر تو تا روز جزا: انّ عليكَ اللّعنةَ الى يومِ الدّين (حجر: ۳۵) لَعنَتی (صاد: ۷۸).
اشکال اینجاست: مجازاتش بابت سرپیچی از سجده درست؛ ولی اغواگریش الی یوم یُبعثون را که هنوز كامل مرتكب نشده که خدا میگه: انّ علیک اللّعنةَ الی یومِ الدین. این آيا مصداق قصاص قبل از جنايت نیست؟ مضافاً بر اینکه خدا لعنتش را وقتی کرد که شیطان هنوز مهلتخواهی هم نکرده بود. دیگه بدتر!
جواب نخست از این اشکال که به ذهن خود کاتب رسید: لعن و نفرین که مجازات نیست. مجازات اصلی مانده برای قیامت. (محتاج پژوهش)
دوست فاضلم سید مصطفی صادقی (س.م.ص) از این اشکال به این شکل جواب داد که لعنتِ ابدى به خاطر همان گناه اوّل شيطان بود. تمرّد از فرمان الهی کم گناهی نبود. بعضی از معاصی چنین است. خدا دور کند. نمونهاش گناه نابخشودنی قاتلین امام حسين(ع) كه جملۀ «علیهم منک اللّعنةُ أبدَ الآبدين» در زيارت عاشورا متوجّه آنهاست.
پس گناه دوم شیطان چه؟ لعن را گفتیم بابت تمرّد. بابت فریفتن بشر چه مجازاتی متوجّه شیطان است؟ آیه متعرّض این بخش نیست. میماند بعد از اتمام جرم. پس قصاصِ قبل از جنايتى روی نداده است.
فیه نظر: از کجا تمرّد از سجده مثل گناه قَتلۀ كربلا مشمول لعن ابدی باشد؟ (هيئتیها از این حرف کیف میکنند). شاید قَتله نفرینشدۀ دائمی بودند و شیطان خیر. چون به قول مولوی، لعن ابدی شیطان منوط به حیات ابدی اوست. اگر زرنگ بود و به تعبیر امام سجاد(ع) میگفت: أقْبِضنى و خدا میکشدش، لعن حق بىمصداق مىماند. اغوا شد و عمر طولانى خواست:
آن هم از تأثير لعنٺ بود ڪو
در چنان حضرٺ همے شد عمرجو
عمر را برای چه خواستی شیطان؟ برای گناه. همینکه دعایش مستجاب شد، ملعونیّتش قطعی شد. جرمنکرده ملعون شد. خب این یعنی قصاص قبل از جنایت! آشِ نخورده و دهن سوخته. فعادَ الاشکال! پس پیاز کلام س.م.ص ریشه ندواند.
از دیگر سو س.م.ص مدّعى است: «براى گناه دوم مجازاتِ ديگر بايد.» خب وقتی شيطان لعن ابدى شده، جا برای براى مجازات دیگر نمىماند! میشود كسى را دو بار اعدام كرد؟ پس باز حرف ما سبز شد یعنی لعن ابدى به خاطر گناه نکردۀ دوم بود؛ منتها چگونه آیه را تفسير كنيم كه مشكل قصاص قبل از جنایت پیش نیاید؟:
به ذهن ما میرسد که فى علمِالله مثل روز روشن بود كه شيطان عمر طولانى خواهد خواست و در عمل هم اغواگرى خواهد كرد و توبه هم نخواهد کرد. با لحاظ سوء اختيارِ شيطان كه از ابتدا در لوح محفوظ معلوم بود، مجازات شامل حالش شد و قصاص قبل از جنايت نیست؛ همچنانکه میخوارهای که لب به می نزده، ولی اختیارش میکند، حق میداند که لب خواهد زد. به قول خیّام: «مىخوردن من حق ز ازل مىدانست». چون اگر بگوییم خدا نمىدانست، علم خدا جهل بُود. حال که خدا مىداند هم اختيار مىخوار نفى نمیشود؛ چون مشیتِ جبری حق از کانال اختیار انسان تحقّق مییابد. لذا اسم میخوارِ لب به می نزده در ليستِ مجازاتشوندگان میرود و قصاص قبل از جنايت نيست. شیطان هم همینطور.
اشکال س.م.ص در 97/8 ذیل اینکه گفتم برای علمالله حساب جداگانه بگشایید: علی(ع) هم میدانست ابنملجم قاتلشه. جوابم: به حکم «لو شاءوا عُلموا عُلّموا»، اولیا اگر بخواهند و پرده را کنار بزنند، «بر طارم اعلی نشینند» پرده را ول کنند، «پیش پای خود نبینند».
دومین جایی که شاهد قصاص قبل از جنایت هستیم، در قصّهٔ خضر و موسى(ع) است. خضر نفسِ زكيّهٔ نابالغى را كشت و توجیهش این بود که پيشگيرى کردم از اينكه این پسر بعدها برای والدين مؤمنش مشکل درست کند و آنها را به سمت کفر و طغیان بکشاند: خَشینا أن يُرهِقَهُما طغياناً و كفراً (کهف: ۸۰). وقتی ارهاق، اتّفاق نیفتاده، چه معنا دارد اِعمال مجازات؟
پاسخ به اين اشكال از زبان فاضل قزوينى سیّد عباس قوامى در ۹۳/۸ و س.م.ص:
خضر و موسى در مرز بين عالم تشريع و برزخ بودند. در قرآن هم آمده: «حتّى اذا بلَغ مجمعَ البحرين». شرایط در آن ناکجاآباد عادی نبود؛ خضر یدالله بود. لذا گفت: «ما فعلتُهُ عن أمری». یعنی دستم در اختیار خودم نبود؛ و لذا خارج از حوزهٔ احكام قضایی بودم.
سه. در مواردی شاهدیم توصیه به پيشدستى در نبرد با کفّار و بردن جنگ به سرزمین حریف. على(ع) در خطبۀ ۲۷ فرموده: أُغزوهُم قبلَ أن یَغزوکُم. (ر.ك ص ۸۵۹ نسخهٔ زرنگار عسل و مثل). بعد حضرت میافزاید: فوَالله ما غُزِیَ قومٌ فی عُقرِ دارِهِم الا ذَلّوا. اگر لفتش دهی دشمن بیاید در حیاط خانهات و بخواهی آنجا با او بجنگی، شکست میخوری. یعنی پیشدستی کن.
در خلال سنوات دفاع مقدس هم ايران چند نوبت در خاك عراق پيشروى كرد. جزاير مجنون را گرفت. امام راحل هم اصرار کرد جزاير حفظ شود. خب چرا؟ بيرونآمدن از لاك دفاعى و ابتدا به ساكن ورود كردن به فاز ايذاى دشمن چه دلیلی دارد؟ همين برنامه را الان هم داريم و بعضیها معترضند. در عراق و لبنان و غزّه و ميانمار مىجنگيم تا مجبور نباشيم. خب این برای اینکه دست بالاتر داشته باشیم و مجبور نشویم در خيابانهاى اسلامآباد و كرمانشاه و تهران بجنگيم، خوب است؛ ولی آیا قصاص قبل از جنایت نیست؟ شرایط ما با شرایط مسلمبن عقیل چه فرق دارد که مبادرت به از میان برداشتن ابنزیاد نمیکند؛ همچنان که پسر همان علی در کربلا تیر اول را نمیاندازد. قصه را چگونه باید تبیین کرد؟ جواب س.م.ص در 97/8: دشمن جنگ را شروع کرده؛ ولی هنوز به سرزمین ما نرسیده. دارد میاد. نباید صبر کنیم برسد بعد دست به کار شویم. مثل کسی که از دور میبینی دارد میاید به سمت تو مصافحه کند؛ آنجا ادب اقتضا میکند تو هم به سمت او بروی. جایی در آن وسطها تلاقی رخ میدهد. اشکال شیخ: جنگ شروع نشده. علی میگه شما شروع کنید! اغزوا قبل از تغزوا. این را چگونه میشود توحیه کرد؟ جواب ندادۀ س.م.ص؟؟
خلاصهگيرى: اصل كلّى، ممنوعيّتِ قصاص قبل از جنايت است؛ به شرطى كه در عالم تشريع باشد. خضر به قول دوست فاضلم س.م.ص یدالله بود و محکوم به باید و نبایدهای بشری نبود.
در مثالهای مبتنی بر علم الله هم ماجرا فرق دارد. شيطان در لوح محفوظ معلوم بود چه عاقبتى دارد و بر پايۀ آن جلوتر مشمول لعن ابدى شد. شرابخواری که هنوز می نخورده و لوح محفوظ گزارش میکند خواهد خورد هم همینطور. اين موارد، قصاص قبل از جنايت نيست.
در خصوص پيشدستىكردن براى جنگ در خانه دشمن هم باید جواب جور کنیم. مىماند قصاصِ بعد از جنايت كه بیشک تجویز شده و امنیتزاست و تلفیق رندانهاش با اصل بخشش و ترجیح عفو بر انتقام هم منافاتى با حياتبخشى قصاص ندارد. امروز کلاً حول و حوش تلافی بحث کردیم. با آيۀ قصاص شروع كردیم كه ناقص ماند. تكميل مىكنم و التماس دعا:
يا أَيُّها الّذين آمنوا كُتِبَ عليكمُ الْقصاصُ في الْقَتْلَى الْحرُّ بالحُرِّ و العبدُ بالعبدِ و الْأُنثَىٰ بالْأُنثَىٰ فَمَنْ عُفِيَ لهُ مِنْ أخيهِ شيْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ و أَدَاءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسَانٍ ذَٰلك تخْفِيفٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدَىٰ بعْد ذَٰلِكَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ. وَ لَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ. صدقَ اللهُ العلیّ العظیم.
طرّاحی: ۹۶/۱۱. ویرایش ۹۷/۷
نظر دهید: t.me/qom
تلاوت نطقاندرون نوشتۀ رضا شیخمحمدی
۱. شروع با آيۀ قَالَتْ الاْعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْتُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلْ الاْيمَانُ فِى قُلُوبِكُمْ
۲. قبل از اينكه آيهٔ ۱۴ سورهٔ حجرات را تكميل كنم، اينجا درنگى مىكنيم. موضوعِ آيه ايمان است؛ گوهری كه همه دنبالش هستيم و بزرگترين سرمايهٔ معنوى ما به حساب میاد.
۳. البته براى مؤمنشدن نخست بايد اسلام آورد. مُبادى به يك سلسله آداب و ظواهر شد؛ ولى كافى نيست. قرآن ميگه:
تا حالا اعراب فقط شهادتین را جاری کرده و أسلمنا گفتهاند. پوسته و دكور را درست كردند؛ اما ايمان فرآيندی قلبى است نه يك تعبّد صورى.
۴. فرق است بين ايمان با تكليفى كه تو از سرِ ناچارى انجام مىدى.
تسلیم و رضا در كف شيرِ نر خونخواره، ايمان محسوب نمیشه؛ چون قلباً ناخرسندى. ماليات ميدى به دولت. توی دلت میگی من طلبه مشمول نیستم؛ چون درآمد آنچنانى ندارم. ولى چه كنم؟ بايد بدم. مىپذيرى و مىپردازى؛ اما با نارضايتى.
يا كسى بهت پولى داده براش كارى بكنى. اجير اویى. بهت ميگه بيا اين شيشهها را تميز كن! ميگى خانم من ديروز اينارو دستمال كشيدم. ارباب وسواسيه. ميگه: كارت نباشه. دوباره بشور من دستمزدتو ميدم. با بیرغبتی مشغول میشی؛ چون ريشت گرو اوست. . ولى ميدونى اين كار اسرافه؛ اما انجامش میدى؛ چون دمت زير سنگ اوست. عامل هستى؛ ولى مؤمن نيستى.
گاهى از باب رودربايستى كارى را به خودت تحميل مىكنى. پدرت چيزى ازت مىخواد. از باب احترام انجام میدى ولى تمايل درونى ندارى. گاه دیگری زورت مىكنه. تفنگ مىذاره بیخ گلوت.
اما يك وقت با اختيار و انتخاب كارى را انجام میدى. اينو ميگن ايمان. اين ارزش داره. بزرگان دين اينو از ما خواستند. نخواستند صرفاً كارى انجام بشه. نه؛ مايلند از صميم قلب انجام بشه. لایکون فی قلوبهم حرجاً مما قضیت فیسلموا تسلیما؟؟. تسلیم باشیم؛ اما نه با دلخوری؛ بلکه بدون حَرَج و دلگیری.
۵. لذا على(ع) در عهدنامهٔ بلندبالاش به مالك اشتر میگه:
يك وقت به مردم يارانه و مستمری و سرويس میدى؛ چون وظيفهٔ كاريت اقتضا مىكنه. اگر به مردم مساعدت نكنم، وزير كشور توبيخم میكنه. در این صورت فقط یک فرماندار وظیفهشناس هستی. يك وقته نه بالطٓوع و الرّغبه بهشون لطف مىكنى. من اینو میخوام: و أشعِر قلبَك الرّحمةَ للرّعیّة و المَحبّةَ لهم و اللّطفَ بهم.
۶. ما يك شعار داريم يك دثار. روپوش و زیرپوش. اونی که زیر پوشیدیم و به بدن چسبیده، شعار است که نمیخواهیم به این راحتیها از تن درآوریم. دثار مثل عبا و شال حالت روانداز دارد. به هر بهانه از خود جدا میکنیم. میگه رعیتدوستی بچسبه به قلبت و فقط از باب پرکردن بیلان کار نباشه زود انجام بدی بندازی کنار. نه. قلبت بهت فرمان بده؛ نه پول، نه احساس وظیفه، نه رودربایستی، نه ترس از توبیخ مافوق.
۷. آشيخ! زورت به اصناف ديگه رسيده؟ راس ميگى از صنف خودت بگو! باشه!
يك وقت شما درس يك آیةالله ميرى، چون مدرّس بزرگى است. قلباً به اين تشخيص رسيدى كه به كارش مسلّطه. اما يك وقته ميدونى كه درجهٔ يك نيست؛ ولى به شهريهاش چشمداشت داری! به قول مرحوم آیةالله باريكبين من ازش شنيدم: درس آشى!
۸. شهريه ايمان نمياره. جبر، باورساز نیست.
شما با زور حجاب سر يك نفر كن! بله يك وخته ميگى وظيفهٔ من اصلاح ظاهر نظام است. راجع به اون بحث ندارم؛ اما «ادخال قلبى» (لمّا يدخُل الأيمان فى قلوبِكم) با چماق و توسرى تحقّق پيدا نمىكنه.
شاهدش زور كه برداشته شد، خانمه توى همون هواپيما كشف حجاب مىكنه؛ صبر نمیکنه از مرز رد شه. من یک تعبیری دارم: كسى كه با نقره ايمان بياره، با طلا كافر ميشه.
۹. تو به هر كى کادو بدى، مجيزتو ميگه. «اِن اُعطوا منها رضوا». اى پيامبر! اگه سبيل نقزنهارو چرب كنى، راضى مىشن. اگه به برانداز سمِت بدى، خب معلومه سينهچاك ولايت فقيه ميشه. اين رضايت هم بىارزشه هم موقّت. ايمان زوركى مفت گرونه!
۱۰. كُفرِ زوركى هم مضر نيست! الان يك داعشی مسلح بياد توى اين مسجد نعوذ بالله بگه اهانت بايد بكنيد به مقدّسات وگرنه میکشمتون. حكمش چيه؟
ميگن بگو و جانتو بخر! چون كُفرت صوريه. دلت كه هنوز مؤمنه. مگه عمّار یاسر اين اتفاق براش نيفتاد. "اُكرِهَ و قلبُه مطمئنٌ بالأيمان. مهم دله که توش
گوهر ايمان را داشت؛ دكورش از ترس جان و به شکل لقلقهٔ زبان موقتا كافر شد! بشه؛ چه اهمیتی داره؟ برعکسشم همینطوره. توى دلش خرمهرهٔ كفره، اما دكورش اسلام و ظاهرش حزباللهی! به درد نمیخوره.
۱۱. سؤال، اشكال و استدراك: اگه ايمان زوركى و پولكى به درد نمىخوره، پس قصّهٔ مؤلّفة قلوبهُم چيست که براش ردیف بودجه درنظر گرفته شده؟ قرآن ميگه: پول بده دل بخر! معلوم ميشه با پول ميشه قلب را تسخير كرد.
جواب:؟؟
۱۲. دامن بحثو جمع کنم. چه گفتیم؟ آيهاى در صدر بحثم تلاوت کردم که مفادش این بود که اعراب با لقلقهٔ زبان و تعبّد صورى كارشون رو شروع كردند. خدا میگه: آفرين! تا اینجا خوب اومدید؛ اما این اسمش ایمان نیست. ایمان امری درونی است. زور نه ایمان میاره نه کفر (نه بدحجاب با جبر محجبّه میشه؛ نه عمّار با زور، کافر). حتی وظیفهشناسی کافی نیست. مردمو قلبا دوست داشته باش آقای مالک. پول هم مرید و مقلّد واقعی نمیاره. میشه درس آشی! ايمان يك اتّفاق قلبى است. آيه را تكميل مىكنم و التماس دعا:
قَالَتْ الأعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْتُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلْ الاْيمَانُ فِى قُلُوبِكُمْ وَ إنْ تُطِيعُوا الله وَ رَسُولَهُ لاَيَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمَالِكُمْ شَيْئاً اًِّنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ. صدق الله العلی العظیم.
#تلاوت_نطق'اندرون #نوشته_رضاشیخ'محمدی
أعوذُ باللّه من الشّیطان الرّجیم. بسم اللّه الرّحمن الرّحیم. و قال لِلّذى ظَنَّ أَنّهُ ناجٍ منهُما اذكُرْنی عندَ ربِّكَ فأَنساهُ الشّیطانُ ذِكرَ ربِّه.
قبل از تکمیل آيهٔ مبارکه، اینجا درنگى مىكنيم. آيه به آفت فراموشکاری كه انسانها با آن درگيرند، اشاره میکند. قرار است همبندِ يوسف(ع) در زندان، بعد از رهایی، سفارش يوسف را به عزيز مصر كند. آزاد که شد، درگیریهای زندگى و چك و سفته سبب شد قصّه را كلاً فراموش كند. قرآن میگوید: فراموشاننده، شيطان بود: فَأَنْساهُ الشّيطان. اگر يادش مانده بود، لَبِثَ فى السِّجْنِ بِضْعَ سِنينَ اتفاق نمىافتاد و پيامبر خدا معطّل زندان نمىماند.
يكى از آفات انسان فراموشى است. ما به قوّهٔ حفظ نياز داريم. شما كه در دروس شركت مىكنيد، دائم نمیشود متّكى به نوشتن باشيد. حافظه قوى باشد، نیاز به يادداشتكردن کم میشود. بعضىها حافظهٔ قویى دارند. نوابغِ حفظ را گاه به تلويزيون مىآورند.
لذا توصيه شده از چيزهايى كه باعث کندی حافظه مىشود، بپرهيز. پنير خالی نخور. کلم بروکلی بخور. این مطلب اول.
حالا به روش همیشگیم استدراك مىكنم و حرفم را پس میگیرم. هميشه تحفّظ خوب نيست. گاهى فراموشى نعمت است. كجا؟ نمونهٔ بارزش در مصيبت. طرف عزيزشو از دست ميده. طورى ضجّه مىزنه كه وقتی مىبينیش، ميگى این تا آخر عمر آب خوش از گلویش پايين نخواهد رفت. اما به مرور به جريان عادى زندگى برمیگرده.
سلمان هراتى در شعر «خندههاى خيس» میگه وقتی مادربزرگ مُرد و «در جامهاى به رنگِ سرانجام پيچيده شد» حس كرديم «دنيا تا لحظهاى دگر تعطيل مىشود». اما به زودى دعواهاى ارث و ميراث شروع شد: «حسّ ظالمانهٔ تقسيم جان گرفت». در نهايت هم: «مادربزرگ و مرگ فراموش مىشوند».
اين فراموشی بد است يا خوب؟ ممكنه بگيم چه آدمهای بىمهرى! اما با عينك ديگه نگاه كنى، ميگى: چه خوبه! متوفّى كه رفت. خدا بیامرزدش. بقيه كه نباید تا آخر پاسوزش شوند! لذا اگر خاك، سرد است و فراموشى میآورد، نعمت خداست! همه جا درخاطرماندن ارزش نيست. عجیب اینکه امام صادق(ع) در خطابش به مُفضّل میفرماید: فراموشی از حافظه مهمتر است:
و أعظمُ مِنَ النّعمةِ على الإنسانِ فِی الحفظ، النّعمَةُ فِی النّسیان. چون اگر نسيان نباشد، از داغ مرگ عزیزان خلاصی نداریم: فإِنّهُ لولَا النّسیانُ لَما سَلَا أحدٌ عن مُصیبةٍ و لَا انْقَضَتْ لَهُ حسرَةٌ. حسرتش تمام نمیشود.
كينهها و عداوتهای خانوادگى، قبيلهاى و صنفى، به مدد فراموشی است که رنگ میبازد. طرف روز اول مىگه آشتى نمىكنم. تا قيامت قهرم. زمان که مىگذرد، به مذاكره تن درمیده. يادش میره طرف باهاش چه کرده. امام ششم(ع) میفرماید: وَ لَا ماتَ لَهُ حِقْد. فراموشی نبود، كينه و عداوت نمىمُرد. و لَا رجاءُ غفلةٍ مِن سلطانٍ و لا فَتْرَةٌ مِنْ حاسدٍ. سلطان خشم گرفت بر تو گفت مجازاتت میکنم. امیدوار هستی یادش بره. البته این مال جمهوری اسلامی نیس. شهرداری برات مالیات یا جریمه برید، امیدوار نباش فراموش کنند. آخرش میان سراغت!
خانم خانه خيلى هم افادهایه؛ داره سيراب شيردان مىخوره. اگر به يادت باشه که اين همان جايیه كه توش فضولات گوسفند بوده، لب نمیزنه. ولی حواسش نیست، با بهبه و چهچه مىخوره! امام میگه:
و لا اسْتَمتَعَ بشیءٍ من متاعِ الدّنیا مع تَذَکُّرِ الْآفات.
به يادِ بعضی چیزا بیفتی، حالت به هم میخوره، نعمتها بهت کیف نمیده. اينها فوايد نسيان است. لذا مولوى مىگويد:
اُستُنِ اين عالم اى جان! غفلت است
هوشيارى، اين جهان را آفت است
عجیبتر اینکه مىگه:
انديشههاى عرفانى و هنرى كه صاحبانش به برخى اسرار عالم دست يافتهاند، يك جورهايى مزاحم و موی دماغِ غفلتى هستند كه نظم عالَم بر آن مبتنى است! چون هنر و عرفان، مال دنیای دیگر است و «زان جهان اندك ترشّح مىرسد». بيشتر هم نباید بشه. چون ديگه لب به کلهپاچه نمىشود زد! لذا قدر غفلت را بدان و دنبال هوشيارى كه اگر «غالب آيد پست گردد اين جهان» نباش.
نتيجهگيرى: دو مدل فراموشی داریم: خوب و بد. خوب مثل فراموشی مرگ عزیزان، نسیان کینهها، نسیان اینکه غذاها در چه شرایطِ حالبههمزنی تولید شدهاند. و بد آنجا که زیر سر شیطان باشد.
۴ بار در قرآن شيطان به عنوانِ فراموشاننده معرفى شده: یُنْسِیَنّکَ الشیطان، ما أنسانی الّا الشیطان، أنساهُم ذکرَالله. یکیش هم آیهٔ ۴۲ سورهٔ یوسف که در صدر بحث خواندم. أنساهُ الشیطان. تكميلش مىكنم و التماس دعا:
و قال لِلّذى ظَنَّ أَنّهُ ناجٍ منهُما اذْكُرْنی عندَ ربِّكَ فأَنساهُ الشّیطانُ ذِكْرَ ربِّهِ فَلَبِثَ فی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِين. صدَق اللّهُ العلیّ العظیم.
t.me/rSheikh/1731
ورژن بعد که در ۰۲۱۰ انجام شد
1. شروع با تلاوتِ أَلَيْسَ اللهُ بِكَافً عَبْدَهُ وَ يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ يُضْلِلْ الله فَمَا لَهُ مِنْ هَادً
قبل از اينكه آيه 37 از سوره زمر را بخوانم، اينجا يك مكثى مىكنيم.
گمراهی ضدّارزش است و گمراهگری نیز. طعنهزنندگان به امام حسن مجتبی(ع) با عنایت به همین مسئله انگِ «مُضلّالمؤمنین» را به امام زدند تا آن عزیز را خراب کنند.
2. ما هم مثل خدا بايد كارى كنيم مردم هدايت شوند و از گمراهى نجات يابند.
3. بايد پاسخگويى شبهات باشيم. اقدام خوبيست مراكزى كه الان در قم و شهرهاى ديگر و بعضاً در فضاى مجازى هست براى پاسخگويى به شبهات.
4. استدراك: گاهى ما از قضا مىتوانيم گمراهگر باشيم! حتى خود خدا ميگه من خودم گاهى گمراهگرم! وَ مَنْ يُضْلِلْ الله فَمَا لَهُ مِنْ هَادً. ما هم مىخواهيم عين خدا باشيم. اذهان را خراب كنيم! چرا؟ مرض داريم؟ يك شبهه را خودمان دستىدستى ايجاد مىكنيم و حتى براى اثباتش دليل مىآوريم. وقتى طرف مقابل خوب قبل كرد و جوابى هم برايش نداشت، مبادرت مىكنيم به جوابدادن. و حسابى شبهه را مىشوئيم و زائل مىكنيم. اينجورى بهتر در ذهن مخاطب مىنشيند؛ تا اينكه شما از اول بخواهى حرف آخر را در اختيارش بدهى و قدرش را
نداند. آنچه آسان يافتى، آسان دهى. اما وقتى بعد از اينكه منحرف شدى و به شكل واكسنگونه بيمار شدى، بيشتر قدردان سلامتىِ ناشى از داشتنِ حقيقت هستی.
5. شيخ انصارى كه مىگويند مجتهدپرور بود، اينجورى بود. مىبينى يك حرفى را كه خودش در رسائل؟؟ و مكاسب؟؟ قبول نداشت، مطرح مىكرد.
دلايلى كه مدعى براى حرفش آورده بود را مطرح مىكرد. و باز هم دلش راضى نمىشد و مىگفت:
يمكن از يستدل للمدعى چند دليل ديگر! آنها را هم خودش پيدا مىكرد. تقرير مىكرد. جوابشو مىداد.
پرتش مىكرد بيرون. حسابى كه زمين بحث از علفهاى هرز خالى مىشد، حرف اصلى را مطرح مىكرد و مىكاشت. نمونه؟؟
6. لذا نهتنها از طرح شبهه نترسيد كه خودتان شبههافكن باشيد. از قرآن و حديث ياد بگيرد. مثال از قرآن:
عنایت کنید! بعضى اوقات قرآن شبهه را مطرح مىكنه و درجا هم جواب ميده. شيخ انصارىوار عمل نميكنه! چطور؟ اسم يك خوراكى رو ميگه. درجا حكم رسالهايش را هم مىگه. تا ميگه شراب، ميگه ننوش!:
اًِّنَّمَا الْخَمْرُ... رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ1
اما بعضى وقتها اسم خوراكى رو مياره. حكمشو نميگه. ما باشيم دستپاچه ميشيم و ميگيم اى واى تأخير بيان از وقت حاجت شد! اسم عُمر را آورديم زود يك زيارتِ عاشورا لعن حواله كن، بعد برو سرِ اصل بحث. نه. فىالفور حكم فقهىاش را نميگه. فقط در مقام يك گياهشناس ظاهر مىشود و بس:
وَ مِنْ ثَمَرَاتِ النَّخِيلِ وَ الاْعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ رِزْقاً حَسَناً2
آيه در حال تقسيمبندى محصولاتى است كه انسانها از انگور مىگيرند. ميگه انگور اين خاصيت را دارد كه هم شراب از آن به عمل مىآيد; هم سركه. گزارش عالمانه از واقع داده. اينطور نيست وقتى به محصولاتِ «سُكرآور» مىرسد، سريع يك پرانتز باز نمىكند بگويد: رجسٌ من عمل الشيطان فاجتنبوه!
يادتان باشد مُسكرات نجس و حرام است ها! يعنى درجا تنوير افكار عمومى كند بعد برود سراغِ غوره و كشمش و دلستر و...
اگر مردم به اشتباه افتادند و حكم شراب را با غوره يكى انگاشتند چه؟ خب نينگارند! البته همينكه گفته:
غوره موصوف به حَسَن است، لابد مفهومش اينه كه شراب، فاقد حُسن است; اما اين كجا و «رجس من عمل الشيطان» كجا؟ لعنِ عُمر را گذاشته براى باقى عُمر!
لذا از شبههافكنى نترس آقاى محقق! آقاى عبدالكريم سروش! دارى ذهن جوانها را خراب مىكنى! خودِ ائمّه(س) گاه شبههافكن بودند! امام؟؟ در دعاى رجب اونجا كه گفته يعطى الكثير بالقليل، هدايت مىكند. اما بعدش شبهه مىافكند و گمراه مىكند; آن هم نه يك بار. مىگويد:
يا من يُعطى من سَئَلَه! اى خدايى كه به كسى كه ازت بخواهد مىدهى! اين شبهه ايجاد مىشود كه براى برخوردارى از عطاى الهى بايد درخواست كرد. در حالى كه در حضرتِ كريم تمنّا چه حاجت است. انت تعلم ما نخفى و ما نعلن. حسابى كه شبهه در ذهن متكلم جا خوش كرد، مىزند خراب مىكند و مىگويد:
يا من يعطى من لم يسئلهُ.
كه شبهه قبلى را خراب كرد؛ ولى شبههافكنى تازه دارد. بسيار خوب. براى عطاى الهى نياز به تمنّا نيست؛ اما لااقل بايد خداشناس باشى. بنده باش و به خداشناس باش; خواجه خود روش بندهپرورى داند!
اى واى! پس سرِ اونهايى كه خدانشناسند، از عطاى الهى بىكلاه مىماند. اين شبهه ايجاد مىشود. با تتمه بعد شبهه را برطرف مىكند و البته ديگر شبهه تازه نمىافكند:
«و من لم يعرفهُ»
نياز به شناخت خدا هم نيست. عطايش به آنها هم مىرسد. پس از شبههافكنى نبايد ترسيد. وقت براى شبههزدائى هست. لعنِ عُمر باشد براى باقى عُمر!
مهم اين است كه تو در نهايت بايد هادى باشى. اگر هم شيخ انصارىوار گمراه مىكنى، باز در نهايت درخت هدايت را در زمين مىكارى؛ مثل خود خدا كه هادى است. در آيه 36 از سوره زمر كه بحث را باهاش شروع كردم، از هدايتگرى خدا گفته است.
اين آيه و آيه بعدش را مىخوانم و التماس دعا:
أَلَيْسَ اللهُ بِكَافً عَبْدَهُ وَ يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ يُضْلِلْ اللهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادً وَ مَنْ يَهْدِ اللهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُضِلًّ أَلَيْسَ اللهُ بِعَزِيزً ذِى انْتِقَامً.
پاورقی:
1 مائده: 90
2 نحل: 67
اين جمله از پيامبر گرامى اسلام(ص) است:
اِنَّ النّاسَ مِنْ عهدِ آدَم الى يومِنا هذا مثلُ أسْنانِ المُشط!... لا فضلَ للعربِىّ على الْعَجَمىّ و لا لِلأحمَرِ عَلَى الأسود اِلاّ بِالتَّقوى(۱).
از نگاه اين حديث، آدمیان از صدر تاكنون، شبیهِ یکدیگرند و جز تکعاملی که در روايت، فضلآور معرّفى شده، مِمیّزاتی چون نژاد و رنگ، مساواتِ انسانها را مخدوش نمیکند؛ نظیر دندانههاى شانه که همسطح و بىافت و خيزند... چه تشبیه خوب و شیرینی! تجربه هم کردهایم که دندانههاى شانه اگر نامسطّح باشد، موقع استفاده سر را مىآزارد و مىخراشد!... پس دیگر چه جای حرف؟
اگر به همين راحتى با يك تمثيل بشود حكم به لزوم تساوى كرد، آيا با تعويض عينك و بهرهورى از تمثيلِ دیگر، نمىتوان به رجحانِ عدمِ استوا قائل شد؟... در يكى از كتابهاى دورهٔ دبيرستانم در خصوص آفتِ تمثيل مطلبى آمده بود كه هنوز به خاطر دارم:
اگر جامعه را به بدن انسان تشبيه كنيم، میتوانیم بگوييم: در بدن، برخى اعضا مثل پا باركشند و برخى مثل سر، صدرنشين... در جامعه هم برخى محكومند به فقر و عدّهاى هم نقش غنا به ایشان سپرده شده... فقرا باید جور اغنیا را بکشند؛ چون سر نمیتواند جایش را با پا عوض کند... خب اين تشبيه را به آسانى مىتوان به تشبيه ديگرى تبديل كرد:
جامعه شبيه شانهاى است با دندانههای برابر(۴). این به آن دَر!... دو مثال شاخ به شاخ تصادف کردند و همديگر را دفع كردند و برآيندش صفر شد.
چه باید کرد؟ تشبیه آری یا خیر؟
سری به قرآن میزنیم!... در این کتاب شریف، یکجا غافلان را به نابینا مانند میکند... و در جای دیگر، نابينايى را همعرضِ ظلمت معرفى مىنماید. متقابلاً دانايان را بينا و بينايى را همرتبهٔ نور مىداند.
مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالاعْمَى وَ الاصَمِّ وَ الْبَصِيرِ وَ السَّمِيعِ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلاً؟(۲)
هَلْ يَسْتَوِى الاعْمَى وَ الْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِى الظُّلُمَاتُ وَ النُّورُ؟(۳)
باز هم مثل كلام پيامبر(ص) امور معنوى فضيلتبخش است؛ ولی ديگر نه سخن از تقوى است و نه تساوىِ شانهگون. عينك عوض شده است... از قرار معلوم، تشبيه و تمثيل اين انعطاف و خاكشيرمزاجى را دارد كه مثل موم در دستِ بهكارگيرندهاش بازى كند و این باید آسیبشناسی شود.
تشبيه و تمثيل در كلاس درس و براى تقريب مطلب به ذهنِ دانشآموز معجزه مىكند؛ ولى چه فایده که دوركننده هم هست. هم از این رو گفتهاند: تمثيل از جهاتى مقرّب و از جهاتى مُبعّد است... مثالزنندهها با توجه به همین مشکل میگويند: «در مثَل مناقشه نيست.» يعنى اگر نقضى بر من دارى، به اصل مطلبِ من وارد كن؛ نه در تمثيلم! تمثيل به آسانی قابل دفع است.
پس مثالزننده باید بعد از اثباتِ اصل حرفش سراغ شاهد مثال برود... اگر پيامبر(ص) از «أسنانِ المُشط» یاد میکند، لابد در جاى خودش (كجا؟؟) ثابت كرده كه عوارضى چون عرب و عجم و سفید و سیاهپوستبودن براى انسان برتری نمىآورد؛ نه اينكه بخواهد در خود استدلال عنوان كند که چون شانه چنان است، پس بنىآدم چنين است.
شنونده هم در حین شنیدن مثال نباید به مناقشه برخیزد؛ وگرنه خودش را از شیرینی تمثیل محروم کرده است... همچنان که كسى كه جوك مىگويد يا براى تحريك ذوق شنونده به شعر توسّل و تمثّل مىجويد، نبايد با خطكشهاى فيزيكى لطيفهاش را به تعبير آیةالله شيخ جعفر سبحانى: كثيفه كرد!
اگر گفت: «به کجا چنین شتابان؟ گَوَن از نسيم پرسيد» نبايد كلامش را قطع كنى كه مگر گَون مىتواند پرسشگر باشد؟ اگر بخواهى با معيارهاى رئاليستى به داستان نگاه كنى، كلّ كليله و دمنه دروغى بيش نيست! چون كى لكلك با زاغ همسرى مىكند؟: اين كليله دمنه جمله افتراست! - ورنه كى با زاغ، لكلك را مِرى است. مولوى، بيت۳۶۳۷. باید کوتاه آمد و از شعر به قول دوستم «رضا بابايى» توقعِ «نقطهزنی» نداشت. بايد تساهل كرد؛ نه اينكه تا: «گفت در شطرنج كين خانه رخ است. مولوى، بيت۳۶۴۳»، برگردى مثل كسى كه «گفت خانه از كجاش آمد به دست؟» با قضيّه برخورد كنى. من دارم به تو شطرنج ياد مىدهم تو سؤالِ مِلكى مىپرسى كه «خانه را بخْريد يا ميراث يافت؟»؟... اگر «گفت نحوى زيدٌ عمرواً قد ضَرب» تو تو نبايد مثل كسى باشى كه «گفت چونَش كرد بىجرمى ادب؟». اينجا جاى طرح مباحث جرمشناسانه نيست. آنقدر فضا به سمت تمسخر كشيده شد كه عالِم نحوى «گفت از ناچار و لاغى برگشود». چاره را در اين ديد كه او هم متوسل به لغوگويى شود و بزند به شوخى كه: «عَمرو يك واوِ فزون دزديده بود. مولوى، بيت ۳۶۵۰»؟ لذا: «زيد واقف گشت دزدش را بزَد! مولوى، بيت۳۶۵۱» خوبه حالا؟ حيف نبود كه فضاى علمى مخدوش شود؟
در ۹۵/۱ يك طنز قرآنى پرداختم؛ ولى يكى از دوستانم با آن جدّى برخورد كرد و مطايبه شهيد شد! طنز اين بود:بر اساس آيهٔ لَوْ شَاءَ اللهُ مَا أَشْرَكُوا(۵) خدا مىگويد من اگر مىخواستم، مشركين مشرك نمىشدند... ۴۱ آيه بعد اين بار مشركين با ادبيّاتِ مشابهى مىگويند: لَوْ شَاءَ اللهُ مَا أَشْرَكْنَا. يعنى مقصّرِ شِرك ما خداست!... قرآن مىگويد: كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ. دروغ نبافيد! چه ربطی دارد به خدا؟!
چه دروغى؟ مگر اين همان جملهٔ خدا با اندكى تغيير در ضمايرش نيست؟ به شوخی گفتم: انگار خدا يادش مىرود كه خودش قبلاً چنين حرفى زده!... يا چون مىبيند مردم آتو گرفتند و برايش بد شد، مىزند زيرش! دوستم س.م.ص به جاى خنديدن، شروع كرد جوابِ کلامیدادن كه «شاءَ» در آيهٔ اول معرّفِ همهکارهبودن خداست. پس صدق است. «شاءَ» در دومی نافی اختیار انسان است. پس کذب است. گفتم:
تو از آنهايى هستى كه وقتى پروين اعتصامى مىگويد: «سير يك روز طعنه زد به پياز - كه تو مسكين چقدر بدبويى!» به جاى تحسین شاعر به خاطر بهره از صنعتِ «تشخيص» (شخصيّتدادن به غيرناطقها و استنطاقِ لالها) مىگويى: سير را چه به گفتن؟ پياز را چه به شنيدن؟... وظيفهات را از ياد نبر!... گفت:
تو شُبهه ايجاد كردهاى... و من اگر مشغولِ بهبه و چهچهِ ظاهرِ كلامت شوم و رفع شُبهه را بگذارم براى بعد، مستمعانی که گمراهشان کردهای، پراكنده شدهاند و «تاخیر بیان از وقت حاجت» لازم میآید. گفتم:
اوّلا همۀ گمراهگرىها را با يك چوب نزن! نوعِ غيرعلمىاش ممنوع است. اگر من با صغرىكبرىچينى منطقى و ادواتِ طلبگى حرفى زدم كه در ذهن طلاب جوان يا طبقات مختلف مردم شبهه ايجاد كرد، مشكلِ خودشان است كه خودشان را وِل دادند؛ چون من «يُضلّونهُم بعلم» هستم! اونى كه در قيامت مشكلساز است و باعث مىشود بارِ فرد گمراهشده را روى دوشِ منحرفكننده بگذارند، اين است:
لِيَحْمِلُوا أَوْزَارَهُمْ كَامِلةً يَوْمَالْقِيَامه و مِنْ أَوْزَارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِعِلم (نحل: ۲۵).
به نظرم در «بغيرِ علم» تنوين، عوض از مضافاليه است. علمِ گمراهشده يا گمراهگر؟ طبق تفسيرِ من، علمِ گمراهگر مراد است. يعنى گمراهگر بدون ابتنا بر مبانى علمى اگر گمراه كند، به دردسر مىافتد. اما اگر «اضلالِ علمى» باشد، خير. اما اگر منظور، علمِ گمراهشده باشد، يعنى فردِ مُضل، افرادِ فاقدِ علم را غريب گير آورده و بيچارهشان كرده... شايد اين سؤال را به اين صورت هم بشود مطرح كرد كه قيدِ «بغير علم» مال فاعلِ يضلونَ است يا مفعولش؟ جواب؟؟
در ثانی گناهی بر تو نمینویسند؛ جناب س.م.ص! حتى خودِ قرآن روشش اين نيست كه هر جا حس كند در لايهاى از كلامش شبههاى در ذهن مخاطب ايجاد شده، نگران شود و درجا جواب دهد... مشغول كار خویش است!... گفت: توضیح بیشتر؟ گفتم:
اينجور نيست هر جا از شراب بگويد، فىالفور حكم فقهىاش را هم بگويد. تا اسم خليفههاى غاصب را آورد، يك زيارتِ عاشورا لعن حواله كند؛ خير... بله؛ گاه قرآن حكم رسالهایِ زهرماریها را هم مىگويد که ننوش! پليد است! مثل:
إنَّمَا الْخَمْرُ... رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ(۶)
ولى گاه فقط در مقام يك گياهشناس ظاهر مىشود و بس:
وَ مِنْ ثَمَرَاتِالنَّخِيلِ وَ الأعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ رِزْقاً حَسَناً(۷)
دومی در مقام تقسيمبندى محصولاتى است كه انسانها از انگور استحصال میکنند. انگور اين خاصيّت را دارد كه هم شراب از آن به عمل مىآيد؛ هم سركه. قرآن گزارش عالمانه از واقع داده و بس. البته وقتی گفته: اینطرف موصوف به حَسَن است، لابد آنور فاقد حُسن است؛ ولى اينطور نيست كه وقتى به محصولاتِ «سُكرآور» مىرسد، سريع پرانتز باز كند که مخفی نماند این قسم، نجس و حرام است ها!... يعنى درجا تنوير افكار عمومى كند بعد برود سراغِ غوره و كشمش و دلستر... خیر... اگر مردم به اشتباه افتادند و حكم شراب را با رزقِ حَسن، يكى انگاشتند چه؟ خب نينگارند! تأخير بيان از وقت حاجت همه جا قبيح نيست. وقت بسيار است. لعنِ عُمَر باشد در باقى عُمر! لذا از شبههافكنى نترس آقاى محقّق! آقاى دكتر عبدالكريم سروش! كارت را بكن! خودِ ائمّه(س) گاه شبههافكن بودند! امام؟؟ در دعاى رجب هى شبهه مىافكند. مىگويد:
يا من يُعطى من سَئَلَه! اى خدايى كه به كسى كه ازت بخواهد مىدهى!
خب اين شبهه ايجاد مىشود كه براى برخوردارى از عطاى الهى بايد درخواست كرد. در حالى كه در حضرتِ كريم تمنّا چه حاجت است؟ أنت تعلم ما نُخفی و ما نعلن. حسابى كه شبهه در ذهن متكلّم جا خوش كرد، مىزند خراب مىكند و مىگويد:
يا من يُعطى من لميسئلهُ. كه شبهۀ قبلى را خراب كرد؛ ولى شبههافكنى تازه دارد. بسيار خوب. براى عطاى الهى نياز به تمنّا نيست؛ اما لااقل بايد خداشناس باشى. بنده باش و به خداشناسی اشتغال داشته باش؛ خواجه خود روش بندهپرورى داند! اى واى! پس سرِ آنها كه خدانشناسند، از عطاى الهى بىكلاه مىماند. اين شبهه ايجاد مىشود. با تتمۀ بعد شبهه را برطرف مىكند و البته ديگر شبهۀ تازه نمىافكند:
«و من لميعرفهُ»
نياز به شناخت خدا هم نيست. عطايش به آنها هم مىرسد.
پس، از شبههافكنى نبايد ترسيد. وقت براى شبههزدایى هست.. لعنِ عُمر باشد براى باقى عُمر!
تو فعلاً با لطیفۀ من همراه شود و وظیفهات را که خندیدن به جوک من است، انجام بده. اگر جوک من شبههفکن بود، بعداً وقت برای شبههزدایی داری!
من ذوق به خرج دادهام و سير و پياز را به نطق درآوردهام؛ آن وقت تو مىگويى: گَوَن كه حرف نمىزند؟ من آمدهام با ادبيّاتِ يكسانِ خدا و مشركين، جوک ساختهام؛ تو نگرانِ تاريكماندنِ افكار عمومى هستى؟
ماجراى تمثيل و تشبيه هم همين است. تمثیل گرچه جای استدلال را نمیگیرد؛ ولی بذاته زيبا و جالب است و باید به ذوقِ بهکاررفته در آن نمره داد و مناقشاتش را گذاشت برای بعد... حتّى مىتوان در خصوص يك مطلب تمثيلهاى متضاد شنيد و همه را تحسين كرد... مىتوان به يك شئ در عالم نگريست و دو برداشتِ شاخ به شاخ از آن كرد. به درخت نگاه كرد و نتيجه گرفت «ثبات» ارزش است... با عينك ديگر به درخت زوم کرد و ثابت نمود: «بیثباتی و تحرّك» ارزش است!
دوست و استاد هنرمندم احمد پيلهچى نقل مىكرد: «در قزوین قصد خريدِ مغازه نداشتم و مدام براى آموزش خوشنويسى مکانی اجاره مىكردم. تا اينكه فردِ جهانديده و تجربهدارى با يك مثال متقاعدم كرد. كنار خيابان با هم صحبت مىكرديم. به درخت قطور روييده در كنار جوى آب اشاره كرد و گفت:
«ببين احمد آقا! اين درخت اگر اينقدر محكم و مقتدر است، چون سالهاست از اينجا تكان نخورده است. اگر جابجا میشد، به اين قوّت و استحكام نمىرسيد. اين حرف تكانم داد و باعث شد در همان دههٔ ۶۰ به فكر خريدنِ مكانِ هنركدهٔ ملكمحمّد بيفتم.»
درخت ۶ هزارسالهٔ ابركوه يزد كه پاييز ۸۹ از آن بازديد كردم، اعتبار جهانىاش را مرهون استقرار خويش است؛ وگرنه درختان سابقهدارتر کم نبوده كه از این شاخ به آن شاخ پریده و نابود شدهاند.
ياللعجب كه براى اثباتِ ارزش تحرّك هم مىتوان به همان درخت مثال زد! مولانا گويد:
درخت اگر متحرّك بُدى ز جاى به جا
نه رنج ارّه كشيدى نه زخمهای جفا(۸)
همين ظرفيّتِ درخت براى داشتنِ دو خصوصيّت متضاد، قابليّت «مدح شبيه ذم» را در قرآن فراهم كرده است. دوست شاعرم «حميد نظامى» كه بعد از آشنايى اينترنتى نخستين ديدار حضورى را با او در ۹۴/۱ در همدان داشتم، عنوان كرد:
«پدرم كه از علماى شهر است، در تفسيرِ آيهٔ كَأنّهُم خُشُبٌ مُسَنَّدَة مىگفت: اين تعبير از اين جهت كه درخت، صاحب وقار، استوارى، سكوت و ادبورزى است، به تمجيد مىمانَد؛ و از اين حيث كه واجد خشكى، عدم انعطاف و تغييرناپذيرى است، در مقام سرزنش است. البته شك نيست كه آيه در پى مذمّت منافقين است؛ اما ظاهرِ مدحگونه دارد.»
دو نگاه متفاوت به شمع:
شمع که حافظگفتنی سوزهای نهانی درون پیرهن دارد، روشنیبخش شبهای تار است. بر اساسِ نگاه متعارف، سوختنِ شمع، سمبُلِ ایثار و جانبازی برای دیگران است.
در حالى كه دوست خوشنويسم شيخ عبدالله عبداللهزاده در ۸۱/۲ در روز معلم از نگاه متفاوتى به سوختنِ شمع نگريست كه شروعش به مدح شبيه بود؛ اما ذم از كار درآمد. تعبير كرد:
«استاد شيخمحمّدى مدرّس خوبی است. شمعى است كه مىسوزد... و محيط زيست را آلوده مىكند!» همه خندیدند.
به «سگ» هم از دو منظر مىتوان نگريست: اگر به کارآیی سگ در پاسبانی، زندهیابی در زلزله یا بوکشیدن برای یافتن موادّ مخدّر نظر افكنند، مثبت است. اما عينك منفى هم رواج دارد؛ تعابيرِ سگْجان، مثل سگ پشيمانم! تا بوق سگ بيدارى! مثل سگ دارى دروغ مىگى!
قرآن «بلعم باعورا» را تشبيه مىكند به سگ؛ منتها در لُهاث (لهلهكردنِ چندشآور سگ) نه وفادارى. لذا مذمّت محسوب مىشود:
فَمَثَلُهُ كَمَثَلِالْكَلْبِ: اِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ (اعراف: ۱۷۶)
از خواهرزادهام مهدى مرادى در ۹۵/۸ شنيدم كه شهيد مطهّرى در كتاب حماسه حسينى؟؟ به اين مطلب ورود كرده و گفته:
«شاهی براى تستِ شاعری، آزمونى ترتيب داد. شاعر با تشبيهِ «سفر» به حركتِ جويبار، آن را مثبت ارزيابى كرد و ثابت كرد سفرنكردن مثل ركودِ آب باعث گنديدن مىشود. بعد به سكون، مثبت نگريست كه اقيانوس چون راكد است همهٔ جويبارها به آن مىريزد!»... از دوستم س.م.ص در ۹۵/۸ شنيدم:
شهيد مطهّرى در كتابِ؟؟ مىگويد:
فردى براى شاه خوراكِ بادمجان طبخ كرد. به مزاج شاه ساخت. بحر طويلی در وصف بادمجان ساخت. چند روز بعد مجدّداً با خورشتِ بادمجان از شاه پذيرايى كرد. اين بار مزاج شاه را به هم ریخت. شعری صنعت كرد در مذمّت بادمجان! شاه گفت:
«پدرسوخته! چندجور حرف مىزنى؟» گفت:
«من نوكر شاهم؛ نه بادمجان! با وضعيّت شما خودم را تنظيم مىكنم!»
دقيقاً با همين شگردِ «تعويض عينك نسبت به يك پديده يا شئ» است که وقتی به لقمان حكيم مىگويند:
بهترين عضوِ گوسفند را بياور، زبان مىآورد. وقتى انتخابِ بدترين را از او مىخواهند، باز پيشنهادش زبان است.
در خصوص مبارزهی سنگ و آب دو روايت متفاوت داريم:
«پايدارى و استقامتِ آب» که منتج نتیجه میشود و سنگ را میشکند. و ناکامی آب و استواری سنگ.
ملكالشّعراى بهار داستانِ چشمهی جداشده از كوهسارى را نقل مىكند كه سرِ راهش به سنگ سختى برمیخورد. ابتدا تلاش مىكند از طريق مذاكره راهى بيابد. چون توفيق نمىيابد:
همى كَند و كاويد و كوشش نمود
كز آن سنگِ خارا رهى برگشود
خود بنده در دههٔ ۶۰ سرودم:
«سوار موجِ خطر صخره را به سُخره گرفت»
در این میان فریدون مشیری به اين پديده نگاه شاعرانهٔ متفاوتى دارد. صحنه را این مدلی گزارش میکند:
«آن موجِ نازپرورد، سر را به سنگ مىزد، خود را هلاك مىكرد»
در ميان معاصرين «فاضل نظرى» هم از ناکامی آب در این میدان نبرد میگوید:
موج با تجربهٔ صخره به دريا برگشت - كمترين فايدهٔ عشق، پشيمانى ماست!(۹)
گاه براى يك پديده اينطور نيست كه از دو منظر نگاه كنيم. از يك منظر نگاه مىكنيم و یک جور میبینیم؛ ولى به دو شکل متضاد گزارش مىكنيم كه تصور میشود از دو منظر ديدهايم! مثلاً در خصوص باختن در بازى فوتبال. چه تیم ما شكست بخورد، چه تیم حريف، شكست است. منتها اگر رقيب ببازد، از الفاظ تلخ استفاده مىكنيم. مىگوييم: باختِ سنگينى را متحمّل شدند!
«باخت»، «سنگين»، «متحمّل»، هر سه بار منفى دارد. اما اگر خودمان شكست بخوريم، مىگوييم:
«بازى را به حريف واگذار كرديم!» الفاظ کاملا تلطيفشده است!
خواهرزادهام مهدى مرادى در ۹۵/۸ به نقل از كتاب «مغالطات» نوشتهٔ علیاصغر خندان گفت:
نوعی از مغلطه «مُغالطهٔ بارِ ارزشىِ كلمات» است. اگر در مقام مباحثه با کسی باشیم، اسمِ پافشارى طرف را مىگذاريم: لِجاج. اما از همين صفت در سمتِ خودمان با تعبيرِ «ايستادگى بر مواضعِ خويش» ياد مىكنيم!
در 97/1 این متن را در اینترنت دیدم که به شهید سید مرتضی آوینی نسبت داده شده بود:
«فحش اگر بدهند آزادی بیان است؛ جواب اگر بدهی بیفرهنگی! سؤال اگر بکنند، آزاد اندیشند؛ سؤال اگر بکنی تفتیش عقاید! تهمت اگر بزنند در جستجوی حقیقتند؛ جواب اگر بدهی دروغگویی! مسخرهات بکنند، انتقاد است؛ جواب اگر بدهی، بیجنبهای! اگر تهدیدت کنند، دفاع کردهاند؛ اگر از عقایدت دفاع کنی، خشونتطلبی!
"حزباللّهیبودن" را با همۀ تراژدیهایش دوست دارم.»
* جمعبندى و خلاصهگیری: اگر تشبيه و تمثيل، پايهٔ استدلال يك متكلّم باشد، مىتوان با آن منطقى و استدلالى برخورد كرد؛ البته انصاف تقاضا میکند به ذوقِ بكاررفته در آن نمره داد... امّا اگر گوينده فقط براى تقريب به ذهن از مثال و تشبيه سود ببرد، نبايد لطيفهاش را كثيفه كرد!... در حوزهٔ طنزآورى و شاعری هم گاه قواعد فيزيكى و قوانین سفت و سخت دنیای خارج نديده انگاشته میشود. سختگیری، ما را از لذّت زیباییهای بهکاررفته در این محصولات، محروم میکند.
پایان، رضا شیخمحمدی، اسفند ۹۶
w.fb.me/1985155058165877
t.me/rSheikh/1569
پاورقی:
۱. مستدرك، ج ۲، ص ۳۴۰ / ۲. هود: ۲۴ / ۳. رعد: ۱۶
۴. نقل به معنا از صفحهٔ ۳۴ كتاب «بينش دينى» سال چهارم كه سال ۶۱ مشغول خواندنش در دبيرستان پاسداران قزوين بودم.
۵. انعام: ۱۰۷ / ۶. مائده: ۹۰ / ۷. نحل: ۶۷
۸. از ابيات مورد علاقهٔ خوشنويسان براى تحرير. از جمله ديدم استاد كيخسرو خروش به شاگردانش به این صورت سرمشق داده بود:
درخت اگر متحرّک بُدی ز جای به جای - نه جور ارّه کشیدی و نی جفای تبر
۹. با بهره از چت فيسبوكى با دوست ذوقمند و قديميم محمّد نوروزى در تير ۹۴.
---------------
مطلب فوق قابلیّت دارد با آیۀ قرآن مناسبی افتتاح و اختتام یابد و تلاوت نطقاندرون شود؛ یا با آوازی پیشدرآمد کنی و ختم نمایی تا آواز نطقاندرون گردد.
ویرایش ۰۳۰۳
این ضربالمثل از قانونِ نسبيَّت مىگويد. اينكه بزرگى، كوچكى و عناوينی چون فوقيَّت و تحتيَّت، منگنه نشده به اشیاء... امورى نسبى است... گربه، زورمند است یا ضعیف؟... هر دو... گربه شير است در گرفتن موش - ليك موش است در برابر شير یا: در مصافِ پلنگ!... من عالِمم یا نادان؟ هر دو... در قیاس با آدمهای بیلمَز، عالِم دهرم... در مقایسه با علامهها هیچْندانم... منِ چوپان، که سگِ شکاری (جَوارِح) دارم، استادم یا شاگرد؟... هر دو... چون به سگ، تعلیم شکار (تکلُّب) میدهم که وقتی سروقت شکار میرود، آن را برای من بگیرد (اَمسَکنَ علیکُم) (نه که برای سیرکردن شکم خودش شکار را بگیرد و پسماندهاش را برایم بیاورد. اگر بیاورد، حرام است) استادم... و چون این تعالیم را از خدا یاد گرفتهام (تُعلّمونَهُنّ ممّا عَلّمکُم الله(۱) (چون علم لدنّی که نداشتم) شاگردم... لذا همه چیز نسبی است. پس خدا رحمت کند انیشتین را!
از پدرم آقاى تاكندى در منبر شنيدم: در قرآن چند بار از كلمهٔ «قريه» استفاده شده. منظور الزاماً روستا با تعریف محدودش نيست. شهرهاى بزرگى چون نيويورك مراد است!... با عینک خدا، واشنگتن، روستاى كوچكى بيش نيست... حالا خود دنیا آیا کوچک است یا بزرگ؟... هر دو: قرآن مىفرمايد: متاعُ الدّنيا قليل(۲). لابد در قياس با آخرت منظور است. شاهدش يكجا گفته: فما متاعُ الحيوةِ الدّنيا فِى الاخرةِ الا قليل(۳). دنيا به نسبتِ آخرت که أرضُها کأرضِ السّماء و الأرض(۴)، مثل دانهٔ خاکشیر است. حتی زمین در مقام سنجش با دیگر افلاک و کهکشانها عددی نیست: زمین در جنبِ اين نُه سقف مینا - چو خشخاشى بود بر روى دريا(۵)!... به نسبت آخرت که دیگر هیچ... یکجا در قرآن فرموده: انّ دارَ الاخرةِ لَهىَ الحَيَوان(۶). دم و بازدمی را که داری، اصلاً اسمش را حیات نگذار! دنيا در قياس با آخرت، زنده محسوب نمىشود!... درست؟... اما در همين قرآن داريم: إنّ أرضى واسعة(۷)... خب کلّ دنيا را با شهرک مسکونی خودت یا تنگناى شكم مادرت که بسنجی، حتى به تعبیر خدا وسيع است!
بهتر است تا يك شئ بزرگ ديدی، نگویی تمام شد! اعظمالأشیاء را دیدم. اين حدس را بزن كه شئ بزرگترى يافتی. حتى زیادهطلب باش و رويكردت حركت به سمتى باشد كه اشياء بزرگتر را ببينی. اگر اینجور باشی، كوچكترها از چشمت مىافتد. «قطرهٔ باران» در بوستان سعدى تا از ابر نچكيده و پهناى دريا را نديده است، خجل نيست. چه بسا خودبزرگبین است. سقوط بهش فرصتِ ديدن داد و عملاً باعث صعودش شد. فکرش گسترش یافت(۸)... دید به نسبتِ دریا خودش کالعدم بوده... دیدهای مردِ خدا حتى به فرودستان فخر نمىفروشد؟ چون هميشه در حال مقايسهٔ توانائىهايش با تواناتر از خود است. فرصت ندارد نگاه كند به پايين. كه اگر داشت، شاید مجاز بود حقيرها را تمسخر كند! چون قرآن، ملاكِ ممنوعيّتِ تمسخر را «عسٰى أن يكونوا خيراً منهم»(۹) ذكر كرده. انگار اگر يقين دارى تو اَخيَرى، به تمسخر مُخيّرى!... اما مرد خدا مگر وقت پيدا مىكند ببيند پاييندستش چه خبر است؟ دائم سرش به بالاست. علی کجاست من کجا؟ عرفا چه عوالمی را سیر میکنند؛ من چه؟ به نسبت علما من کجای کارم؟... اگر آنان استادند، من شاگرد هم نیستم. اگر آنان شیرند من موش هم نیستم تا چه رسد گربه. از این رو در حال سركوفتِ مستمرّ خويشند كه اينجا چه مىكنی؟... این افکار به آنها اجازه نمیدهد «مَشى توأم با مَرَحْ»(۱۰) كنند؛ با آنكه مىتوانند دست كم به شاگردانشان فخر بفروشند؛ نه كه يقين به ناتوانيشان در «خرْقِ زمين» دارند، خجلتزدهاند. مهم نيست قدبلندتر از كوتولههاى دوروبر خویشند؛ مهم اين است كه از «هیلتی» عاجزترند... طولِ خودشان را در قياس با كوهها كم و كوتاه مىبينند. لَن تَبلُغَ الجِبالَ طولاً(۱۱). چه فایده که از آبراهام لینکلن قدبلندترند!... لذا با مردم زيردستشان متواضعند. بیچاره مردم هم گاه فريب مىخورند و تواضعش باعث تكبّر ديگران مىشود!... آیةالله خامنهاى مدّظله در جلسهٔ خبرگان در خرداد ۶۸ كه فيلمش در پاییز ۹۶ در آمد، مىفرمايد: «بايد به حال مردمى خون گريست كه احتمال رهبریِ چون منى بر آنان به ذهن برسد.»... آنوقت طرف که نسبتی هم با من کاتب دارد، برمىگردد مىگويد: «خيلى بد شد! ايشان خودشان معترف بوده كه صلاحيّت رهبرى ندارم!»... فريب نخور!... آقا دارد خودش را با اِورست مقايسه مىكند. در واقع در برابر اورست متواضع است نه در برابر شما... فقط تواضعش در حضور شماست! تو دیگر تکبّر نکن؛ کوتوله!
بنابر این مرد خدا که تواضع پیشه کرده، از قضا زیادهطلب است. رويكردش حركت به سمتى است که اشياء بزرگتر را ببيند تا كوچكترها از چشمش بیفتد. اگر از خودبزرگبینی خائف است، چون نگران است در خود متوقّف بماند. به او اعظمالأشیاء را هم نشان دهی، اين حدس را میزند كه شئ بزرگترى در جلو باشد... لذا چشمش همیشه در پی رصدِ بزرگی و بزرگان است. کافی است یک نفر از او بزرگتر باشد تا او ملامتش را به خود شروع کند.
برخی مردان خدا در تواضع، فراتر هم میروند. نگاهشان به پایین هم که باشد، متواضعند! هر بار در ذهنشان دنبال مظنون بگردند، دستشان خودشان را نشانه میرود: هُم لأنفسِهم متّهِمون(۱۲). روزى نمىگذرد مگر اينكه نفسُهُ ظنونٌ عنده. اصلًا فرض کن نگاهشان به عرفا و علمای بالاتر نباشد و به همان فرد فرودست باشد؛ باز هم خيالبافانه مىگويند: شايد این كوتوله، فضيلتِ پنهانی داری [فضيلةٍ طُوِيَت(۱۳)] که آن برجستگی، نقصِ كوتولگیاش را جبران كرده و ما خبر نداریم. بله نقصشان (كوتولگیشان) آشكار است؛ اما از کجا که فضيلت پنهان نداشته باشند؟ لذا باز تواضع پیشه میکنند و به خودشان تهمت میزنند نه دیگران... علىالحساب به طرف مقابل خوشبينند و به خود بدبين. گیرم نگاهشان به بالا و اورست نباشد، باز برای درّههای پست، فضیلت جور میکنند!
تازه فارغ از همهٔ این حرفها به خود میگویند: ای بدبخت! تو علّت ناقصهٔ پيشرفت خودت هستی. علتالعلل خداست. هر چه داری، عاریه است. پول و قدرتى كه در اختيارت است، وسيلهٔ امتحان توست؛ نه غنيمت. امانتى است بهر روزى دست تو... على(ع) به اشعثبن قيس (مأمورش در آذربايجان) مىنويسد: «انّ عملَكَ ليس لكَ بُطعمه». پست و مقامت، طمعهٔ تو نيست كه بدوشى و بنوشى و بپوشى و كيفش را ببرى. خير: فى عنُقِكَ امانة(۱۴). امانتی است و دير يا زود ازت مىگيرندش؛ كه سال دگر، ديگرى دهخداست(۱۵)... اين فكرها فروتنیزاست. نمیگذارد مرد خدا حالش را ببرد. اگر پول دارد، میگوید من صرّافی بیش نیستم. اگر به فرمولها و معادلاتی که بلد است مینگرد، جرأت ندارد کیف کند؛ چون آموخته به خود بگوید: مجهولات عالم بيشتر از دانستههای من است. ترجیح میدهد به ديگران خوشبينتر باشند. باسوادهای دوروبر را اکرام کند. نواقصشان را توجیه کند. امر ديگران را به بهترين محمل حمل كند (ضَعْ أمرَ أخيكَ على أحسنِه)؛ اما به خود كه مىرسد، مثل طاووسى كه از پاى زشت خويش به قول سعدى خجل است، به عيبش بنگرد نه مُحسّناتت(۱۶)... در چنین آتمسفری است که مرد خدا به صلابتى مىرسد كه با يك غوره ترش نمىكند و با يك كشمشْ قند خونش بالا نمىرود! رویکردش را به سمت خدا تعریف کرده تا به کمتر از آن خودش را نفروشد.
این «کمتر از خدا» اگر خودش باشد، با ضربهٔ ملامت نفس ناکارش میکند. و اگر دیگران باشند، هم به ظاهر بهِشان تواضع میکند و برای نقائصشان توجیه جور میکند؛ هم در آنها متوقف نمیماند. از آنها میگذرد. یک جاهایی حتی با تیپا پرتشان میکند کنار تا مانع حرکتش نباشند؛ اما جوری رفتار نمیکند که تواضعش نسبت به آن سنگها مخدوش شود!...هیجانش به معرفتِ بيشترِ خدا و قرب به او بیچارهاش کرده و این ترس را در او به وجود آورده که به مادون او كه بدون مقايسه با او بزرگ ديده مىشود، دل خوش كند... آنقدر جلو رفته كه: عَظُمَ الْخَالِقُ فِى أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَادُونَهُ فِى أَعْيُنِهِمْ(۱۷)
اگر از نزدیکانم بخواهم مثال بیاورم، ناگزیرم از شيخ صادق مرادى شوهر خواهرم یاد کنم که از وقتی شناختمش، هى دنبال اين بود كه خودش را بيندازد به دامن بزرگانِ حوزه علميهٔ قم. در دههٔ ۷۰ به اساتيد درس خارجگوى درجهٔ ۳ و ۴ بسنده نكرد. رفت در مشرب شيخ جواد تبريزى و وحيد خراسانى سيراب شد. معلوم بود «كرشمههاى ساقى» دلش را بُرده؛ حسابی... من شيخ رضا بهش مىگفتم به همين «كودكهاى عقيدتى» و جوجهطلبههاى رسانهاى بساز و بسنده کن. آقا! همین شيخى كه در صدا و سيما گفته: «مردى كه با زنش همبستر بشه مثل مجاهد فى سبيلالله هستش؛ شاهِراً سيفَه!» کلیپش را نشان مرادی دادم و گفتم: خب اين هم كارشناس است ديگر. چه فرق دارد؟ مرادى رو بر گرداند؛ ولی جوری روبرگرداند که تواضعش به همین آقای شاهریِ سیفی آسیب ندید!... خب چه کند؟ قصد پرواز به اعلی علیّیین داشت و از اول با گزینههای درجه ۲ و ۳، «برگ گفت و شنيد»ش نبود... به خودم میگفتم این شیخ مرادی به کی رفته؟ شبیه کیست که اینقدر سختگیر شده؟ مىگفت: الگوى من موسى(ع) است. ببين شيخ! او شيرخوارگيش با وحى استارت خورد (أوحينا الى ام موسى أن ارضعيه(۱۸)؛ در حالى كه مگر مادرش اگر بهش وحى نمىشد، شير نمىداد؟ هر مادرى غريزى و «آتش به اختيار» به بچّهاش شير مىدهد. ارتضاع نياز به وحى دارد؟ بله دارد. وقتى سختگيرى شد و تو زير چتر وحى شير خوردى، چهار روز ديگر كه از مادر جدا افتادى و گرسنه شدى، پستانِ هر مُرضِعهاى را به دهان نمىگيرى. حرّمنا عليه المراضع(۱۹)... از منظر دیگر هم مىشود به قصه نگريست. قرائتى اينجورى نگفت كه در واقع، خدا با اون «اوحينا» كار را بر خودش سخت كرد! توقّعها را برد بالا. خودش وقتى تبعيض قائل مىشود و موسى را از بقيۀ بچهها جدا مىكند تا در قرنطينۀ خودش شيردهىش رقم بخورد، مجبور است «حرّمنا» و به ناچار: «رَددناه الى أمّه» را هم ترتيب دهد. وقتى «دلبرِ مهپيكر»ت را كه ازش به خاطر سفر دور افتادهاى، با وصفِ «گردنبلورم» معرّفى كردى88، انتظارها را مىبرى بالا... حالا در بندِ دومِ ترانه مجبورى وعده بدى: «از سفر طوق طلا برات ميارم»; چون گردنبند زرّين برازنده چنان گردنى است. اگر به جاى «گردنبلورم» گفته بودى: «ابروقشنگم» كافى بود براش از اين شانههاى سهزارى بيارى كه ابروهاشو باهاش مرتب كنه!
بايد انسان به خودش سخت بگيرد. براى خودش شأن قائل باشد و با هر كس نگردد. كسى كه خورشتهاى اصیل با گوشتِ خالص و روغن خاصه را تجربه كرده باشد، حاضر نيست لب به غذاى هر دستفروشى بزند. شيخ رضا نه كه چشمۀ خورشيد را نيافته، به هر ستاره كه هيچ، جرقۀ كمفروغى مىرسد، مىگويد: عجب نوری! هذا ربّى!(۲۰) در حالى كه منِ شيخ صادق مرادى: ...شرم باد از همّتم - گر به آب چشمه خورشيد دامن تر كنم (۲۱) چون به گندهتر از خورشيد كه آفل هم نباشند، دل بستهام.
يادت هست شيخ! سال ۶۵ منِ مرادى را در كردستان كشاندى بردى نزد كسى به نام «بِنكيسى»(۲۲) كه شيفتهاش شده بودى. بهت گفتم: بيا برويم براى اينها وقت نگذار! خب چه میدانی شاید نیرویی غیبی بوده که بنکیسی را به مرادی حرام کرده. بنکیسی هم شد مُرضعه؟ گفتم: پس برویم پیش یک ناطقِ غَرّا بَرّا.... گفت: نه از قضا... من حتى به فخرالدّين حجازى هم كه زمانى به خطابهاش دل بسته بودم، ارادت ندارم؛ چون ورژن بالاترش را يافتهام. اما تو به قول احمد آقای پيلهچى از خطّ رعشهدار و چاييدهٔ «حسن زرّينخط» و «عباس منظورى» خوشت مىآید. چرا نيايد؛ وقتى صفاى نستعلیق فولادگون «ميرزا كاظم تهرانی» را فرصت نكردهاى ببينى. به کم راضی شدهای... تو همانى كه وقتى يك «كودك سياسى» مثل احمدىنژاد مىآيد كانديد مىشود براى عالىترين مقام اجرايى كشور، مىروى رأيت را برايش حرام مىكنى؛ چون عظمت شخصيّت رفسنجانىها را نشناختهاى؛ لذا راحت به صِغارتِ مادون آنها رضايت مىدهى. اما من: چنان كرشمهى ساقى دلم ز دست ببُرد - كه با كسِ دگرم نيست برگ گفت و شنيد! (۲۳)
اينجورى ترقى نمىكنى شيخ! و درجا مىزنى. غورهاى ترشت مىكند و كشمشى قند خونت را بالا مىبرد! اگر مدام دنبال معرفتِ بيشترِ خدا و قرب به او باشى، قصّه حل است. ديگران در منظرت بزرگ نيستند و موری نیستی که شبنمی در خانهات توفان به پا کند!
يادت هست در ۸۲/۷/۳۰ حجةالإسلام بهاءالدّينى برادرزادهٔ مرحوم آیةالله بهاءالدّينىِ معروف در حسينیهٔ آیةالله نجفى مرعشى در جمع طلاّب قمى سخنرانى كرد؟... او نمايندهٔ وقت مقام معظّم رهبرى در پاكستان بود و در خلال صحبتهايش گفت: «در ترس هم موحّد باشيد!»... تعجب کردی که این دیگر چه صیغه است؟ گفت: «اينطور نباشد كه هم از خدا بترسيد هم از آمريكا. هم از خدا بترسی هم از خطرِ پشتكردنِ مردم... نه! فقط از خدا بترسيد!» بعد افزود:
«محمّدرضا شاه در بحبوحهٔ انقلاب اسلامى ايران، از ضياءالحق - رئيس جمهور پاكستان - خواست:
بين او و حضرت امام(ره) وساطت كند. وزير كابينهٔ ضياءالحق به من (بهأالدّينى) گفت: به ضياء گفتم:
ايشان (امام) داستانش با بقيّه متفاوت است و كوتاه نمىآيد. ضياءالحق گفت:
«تو تلاشت را بكن!» منِ وزير وارد قضيّه شدم. براى ديدار با امام به نوفللوشاتو رفتم و براى اينكه تَه دل امام را خالى كنم، گفتم: شاه كسى است كه ابرقدرتهاى عالم مثل آمريكا و شوروى و چين(۲۴) از او حمايت مىكنند. لذا با او در نيفتيد! امام گفت: «آيا دنيا غير از ابرقدرتهايى كه گفتى، ابرقدرت ديگرى هم دارد؟» گفتم:
«بله!» گفت: «کیست؟» گفتم: «خدا!» امام گفت: «آن خدا با ماست!»
بهاءالدّينى افزود: وقتى وزير مزبور اين حرف را به من زد، به يادِ داستان موسى(ع) افتادم. در ماجراى شكافتن رودِ نيل، پيروان اين پيامبر از عددِ زياد لشكريان فرعون بيمناك شدند. قرآن در توصيفِ اين ماجرا مىگويد: فَلَمَّا تَرَأَى الْجَمْعَانِ قَالَ أَصْحَابُ مُوسَى اًّنَّا لَمُدْرَكُونَ... ترتیب ما دادهشده است. موسی گفت: كَلاَّ اًّنَّ مَعِى رَبِّى سَيَهْدِّينِ(۲۵)... من پشتم به ابرقدرت دیگری گرم است!»
ببین! امام نگاهش به بالا بود. فقط كرشمهٔ ساقى دلش را میبرد. امام از آن دسته مردان خدا بود که ترکِ بِرکه گفته بود تا در چشمهٔ خورشید دامن تر کند... تمرینش را نکردی دیگر... باید به جای درسهای درجهٔ ۳ و ۴ میرفتی درس آیةالله وحيد خراسانى... به پیلهچی میگفتی که برایت مشقهای ميرزا كاظم خوشنويس را بیاورد؛ تا خطهای دیگر از چشمت بیفتد... نمیگویم به دریاچه تواضع نکن! بکن ولی زانوی تلمّذ زمین بزن در محضر دریا... اینجوری کمکم واشنگتن را روستا میبینی... طبق قانون نسبیّتِ انیشتینِ خدابیامرز، خدا از فرعون بزرگتر است!
والسّلام، رضا شیخمحمدی، اسفند ۹۶. تماس بگیرید: t.me/qom44
پاورقیها:
۱. مائده: ۴ ۲. نساء: ۷۷ ۳. توبه: ۳۸ ۴. حدید: ۲۱ ۵. سعدی ۶. عنکبوت: ۶۴
۷. عنکبوت: ۵۶. ۸. یکی قطره باران ز ابری چکید - خجل شد چو پهنای دریا بدید / که جایی که دریاست من چیستم؟ - گر او هست حقا که من نیستم / چو خود را به چشم حقارت بدید - صدف در کنارش به جان پرورید / سپهرش به جایی رسانید کار - که شد نامور، لوءلوء شاهوار / بلندی از آن یافت کو پست شد - در نیستی کوفت تا هست شد (سعدی)
۹. حجرات: ۱۱ ۱۰. اسری: ۳۷
۱۱. اسری: ۳۷ ۱۲. نهجالبلاغه، خطبهٔ همّام
۱۳. اذا أراد الله نشر فضیلةٍ طُوِیَت / أطاح لها لسانَ حسودٍ
۱۴. نهجالبلاغه، نامهٔ ۵ ۱۵. سعدی
۱۶. طاووس را که رنگ و نگاری مر اوست خلق / تحسین کنند و او خجل از پای زشت خویش (سعدی)
۱۷. نهجالبلاغه، خطبهٔ ۱۹۳. در ضمن در زمستان ۸۲ به كشف يك رابطهى رياضىگونه دست يافتم. احساس كردم جمع جبرى ميان «عَظُمَ الْخالقُ فى أَنفسهِم» با آيهی شريفهى ۹۶ از سورهى نحل: «مَا عِنْدَكُمْ يَنفَدُ وَ مَا عِنْدَ الله بَاقً» (هم: هوالباقی؛ هم آنچه نزد اوست، باقيست) مساوى است با: «عَظُم فى ما عندَكَ رغبتُه» كه در دعاى كميل آمده است.
۱۸. قصص: ۷
۱۹. قصص: ۱۲. برداشت از كلام محسن قرائتى
۲۰. انعام: ۷۶ تا ۷۸ ۲۱. حافظ
۲۲. benkeisi
۲۳. حافظ
۲۴. در آن ايّام هُواكوفنگ رهبر چين به ايران سفر كرده و امام هم در واكنش به اين سفر فرموده بود: اينها آمدند و از روى خون جوانان ما رد شدند.
۲۵. شعراء: ۶۱ و ۶۲.
26. آهنگساز: مجيد وفادار، ترانه: بيژن ترقّى، خواننده: پوران. كه مرحوم مادرم خيلى زمزمه مىكرد.
--------------------------------------
نسخه اصلی در زرنگار، عسل و مثل. تبدیل به تکنمادی و تکست و انتشار در کانال تلگرامیم در 96/12/15:
https://t.me/rSheikh/1549
کپی در بلاگ حاضر. اگر بعدا اینجا را ویرایش کردی، حاصل کار را در عسل و مثل با نسخهی زرنگار تطبیق کن و افزودههای هر یک را در دیگری قرار ده!
= مطلب فوق قابلیت دارد با آیهء قرآن مناسبی افتتاح و اختتام یابد و تلاوت نطقاندرون شود؛ یا با آوازی پیشدرآمد کنی و ختم نمایی تا آواز نطقاندرون گردد.
صوت برنامه: t.me/rSheikh/1452
فیلم: t.me/rSheikh/1462
s9.picofile.com/file/8312390150/960728_09127499479_tulOmrAriYaNa.mp4.html
97/9 تکست این اجرا را در عسل و مثل نیافتم با سرچ لَبِثَ. آنجا و اینجا قرار گیرد. همین سوژه اجرا در محضر ابوی لینکش اینجا بیاید.
#تلاوت_نطق'اندرون #نوشته_رضاشیخ'محمدی
بین فیشها درزگیری و سپس اعداد حذف شود:
۱. اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. قل انّ الموتَ الّذى تَفِرّون منه فانّه مُلاقيكم
۲. حتى اگر در بروج مشيّده باشيم، مرگ در مىربايدِمان. بهتر است جلوتر خودمان را براى ديدن عزرائيل مهيا كنيم.
۳. نهتنها گفتهاند آماده باشيد كه گفتهاند: قبل از مُردن بميريد! اين چه معنا دارد؟
۴. معنى متعارفش اين است كه فرض كنيد مُرديد.
خودتان را در شرايطِ بعد از مرگ قرار دهيد تا حسابى تمهيد مقدّمه و تهيّۀ زادسفر كنيد. براى مشق مرگ و آمادهسازى، بعضى از علما و عرفا گورخوابى مىكردند.
يك بار حدود سال ۶۲ خود من كاتبالحروف به سرم زد براى تجربهٔ وضعيّت پس از مرگ، اداى سالكان طريق را درآورم. نيمهشب با شوهر خواهرم شيخ صادق مرادى در باغچهٔ مدرسهٔ صالحيّه قزوين با بيل قبرى كنديم. حياط مدرسه تاريك بود و طلاب در خواب. ملحفهاى دور خود پيچيدم و رفتم داخل گودال خوابيدم و مرادى به عادت مرسوم در هنگام تدفين مردگان، برايم «اِسمع اِفهم يا رضا» خواند. من هم «ربّ ارجعون» گفتم و تمنّاى بازگشت به دنيا كردم. مرادى گفت: خواستهات اجابت شد! عمر دوباره بهت دادند! بيا بيرون؛ ولى عوض شو!
۵. معنى شيخانه: ما بعد از مردن چه شرايطى پيدا مىكنيم. سعى كنيم زودتر خودمان را در آن شرايط قرار دهيم.
مثلاً بعد از مرگ طبق گزارش روايات و اخبار، جسممان را که در دنیا در معرض درد و بيمارى و شكستگى بود، ترك مىكنيم. در برزخ وارد قالب مثالى زلال و لطيف و به قول مولوى «راحِ ريحى» مىشويم؛ طورى كه بر خلاف دنيا كه دار اصطكاك و تزاحم است، آنجا صدها روح در يك نقطه قابل تراكم است؛ به قول مرحوم آیةالله سيّد ابوالحسن رفيعى قزوينى مثل تصاوير متراكم در آينه كه هر قدر هم زياد شود، آينه پُر نمیشود و دچار تنگنا نمىشود!
حالا در دنيا اگر ما بتوانيم ولو يك قدم به اين حالت نزديك شويم (كه چطورش را توضيح خواهم داد) آيا عمل به موتوا قبل أن تموتوا نكردهايم؟ ممکن است شمای خواننده سؤال کنی مگر اين حالت در دنيا عملى است؟ به نظر من آرى. یک نگاه به اختراعات بشر بیندازید ببینید به همين سمت پيش نمىرود؟ حساب كنيد تا همين چند سال پيش عكّاسى نياز به فرايند فيزيكى و رئال روى «نگاتيو» داشت. نگاتيو جسميّت داشت و سطحش هم آغشته به موادّى بود حسّاس به نور كه آن هم جسميّت داشت. مدتها بعد نوارهاى مغناطيسى ويدئوئى به بازار آمد و بخشهايى از جنبههاى جسمى و مادّى حذف شد. در واقع يك درجه ماجرا تلطيف شد. اين بار اطلاعات به صورت مغناطيسى روى نوار حسّاس درج و ذخيره مىشد.
در سالهاى اخير اتّفاق عجيبترى افتاد. وارد دنياى ديجيتال شديم. ديگر براى ثبت و حتى انتقالِ تصوير و ايضاً صوت و متن، نياز به مادّه هم نيست. هوم؟ نه مادهٔ حسّاسى در كار است و نه حتّى نوارى و كاغذى براى نوشتن. مادّه حذف شده است.
قبلاً اگر لابراتوار مىخواست يك نسخه عكستان را به شما بدهد، بايد روى كاغذ چاپ مىكرد.
الان از نسخهٔ روى رايانه يك كپى دقيقاً با همان مشخّصات ديجيتالى تولید و براى شما بلوتوث مىشود. هيچ كابل و رابط فيزيكى هم در كار نيست.
خب اين حالت به زعم من يك حالتِ برزخىِ زودرس است. فكر نمىكرديم قبل از ورود به دنياى پس از مرگ شاهد چنين وضعيتى باشيم. انگار تكنولوژى به ما كمك كرده كه قبل از اينكه با مُردن از شرّ ماده رها شويم، خودخواسته به سمت اين وضعيّت برويم. «موتوا قبل أن تموتوا» تحقّق يافته است!
منتها حالا نوبت ما انسانهاست كه اين حالت را قدر بدانيم و بدان دامن بزنيم! چطور؟ دنبال اين نباشيم كه مثل گذشتگانمان با پول و امكاناتى كه داريم، هى مادّه زياد كنيم. مدام خانه و ماشين تكثير كنيم. البته در حدّ لزوم بايد داشت؛ ولى حاجتمان برطرف شد، سريع به فكرِ توليدِ محصولاتِ ديجيتالى و بىمادّه باشيم! محصولاتى مثل صدا، آواز، نطق، بازيگرى، ضبطِ شيرينكارىهايمان با گوشى موبايل و ... تولید کنیم. مصاحبه كنيم، بخنديم، بخندانيم و از همهٔ اينها فيلم و عكس بگيريم و آنها را در با ديگران به اشتراك بگذاريم.
اگر بتوانيم مثل دخترِ فيلمِ سينمايى «لوسى» ساختهٔ لوك بسون، بعد از خوردن موّادى كه شديداً انرژىزاست، به انرژىِ محض و نامرئى تبديل شويم، چه بهتر! او آنقدر لطيف شد كه مردم فقط صدايش را مىشنيدند! (مسموع از س.م.ص ۹۶/۶)
حال كه نمىتوانيم آنگونه باشيم، دست كم مثل رضا شيخمحمدى كه مىتوانيم باشيم كه پول بیزبانمان را بدهيم براى توليدِ محصولاتِ ديجيتالى. به جاى تكثيرِ خشت و آجر و زاپاس ماشين، سخنرانىهاى ابداعى و نوگرايانه در استوديو ضبط كنيم و خروجى آنها را رها كنيم در بيكرانهٔ فارغ از مادّهٔ دنياى مجازى!
اينجورى هى از جسم و جانتان كاسته مىشود؛ اما به آثار ديجيتالىِ فرازمانى و فرازمینی افزوده مىشود.
فيلمهاى ديجيتالى مثل برزخ كه زمان در آن وجود ندارد، در قيد زمان نيست: با موسِ كامپيوتر از دقيقهٔ ۴ مىپريد به ۲۳ يا هر جاى ديگر كليپ. جالب نيست؟
از آن مهمتر وقتى فيلمتان را ساختيد و خيالتان از آپلود و شِركردنش راحت شد، حتى اگر خدای ناکرده استوديويى كه در آن برنامه توليد كردهايد، درب و داغان شد و دوربين و سهپايه و ملزومات صحنه گاییده شد و خودتان هم كَپهٔ مرگتان را گذاشتيد و جسمتان به فاكِ فنا رفت، غمى نيست؛ چون عملاً به صدها ساعت فايل ديجيتالى تبديل شدهايد. اين خودش يك جور حشرِ زودرس و ورود به قالبِ مثالىِ لطيف و آينهگون است! در این حال ديگر دارائى شما خدم و حشم نيست كه نگران اصطكاكش با گَلّهٔ همسايه و منافع فامیل و نیز فرسايش و نابوديش باشيد. مال و منال شما يك مشت داده و اطّلاعاتِ صفر و يكِ نامرئى است.
لذا بر شما باد قبل از مردن، از خودتان عكس و فيلم بگيريد! صدايتان را ضبط كنيد؛ با بهترين كيفيّت.
اگر يك حرفِمفتزنى پيدا شد و گفت: اين عكس و فيلم و صدا، كُپى است و اولويّت با اصل است، از طرف من بكوبيد توى دهنش كه زر نزن! اينجا اصل، فرع است و فرع اصل! درست است كه اصل، تنِ خاكىّ توست؛ ولى چه سود وقتى مىپوسد؟ گرچه رنگ و بو مال گُلِ واقعى است؛ ولى چه فايده كه مىپلاسد؟ امّا اين اصلها در حال نابودى و اضمحلال است؛ حتى اگر به قول قرآن در برجهای مستحكم قرارش دهيد. اما فايل ديجيتالىِ عكسِ يك گل مرگ ندارد. لذا فرع بر اصل مقدّم است. گلستانِ سعدى فرع است؛ ولى از اصل، اصلتر است! اين كتاب نه آبيارى مىخواهد نه كود و هرس و مواظبت. تا هميشه هم خوش باشد! آنقدر لطيف شده كه خش برنمىدارد. نسخهٔ پی.دی.افش پاره و فرسوده و پلاسيده نمىشود و نمىگندد.
و جالب است كه خودِ فرآوردههاى ديجيتالى هم هر چه جلوتر مىرويم، وابستگيش به مادّه كمتر مىشود. زمانى همان دادههاى ديجيتالى روى سى.دى رايت مىشد؛ ولى سى.دى خش برمىداشت. فلشممورى گم و دزديده مىشد. الان فلش و سى.دى هم دارد منسوخ میشود. مستقيم در دجلهٔ اينترنت رهايش مىكنى و به جاودانگى مىرسد. عكس از اصل پیشی گرفته. روزانه ميليونها فايل در اينترنت در حال تبادل است؛ اما هيچ مادهاى جابجا نمىشود.
حرف آخر: داستان معروف روميان و چينيان را در مثنوی شنيدهايد كه مسابقه نقّاشى گذاشتند؟ نقّاشان چينى رئال كار كردند با مادّه. روميان فقط بوم (ديوار)شان را صيقلى كردند؛ تا پذيراى تصوير باشد. چينيان دل به اصالتِ مادّه خوش داشتند و روميان به سمت سايبرىشدن حركت كردند. النّهايه کدام برنده شدند؟ ديجيتالىها و به مَجازروآوردهها و گلستان را بر گُل واقعى ترجيحدهنگان.
كلامم را جمع كنم. اين ترفند را اگر بكار بگيرى - گوشِ خدا كر! - اميد است به كيفيّتى از جاودانگی نايل شوى كه خودِ خدا هم نتواند حذفت كند! مثل كارى كه هنرمندِ فيلم «آمادئوس» انجام داد. «ساليِرى» آهنگساز، اپراى فاخرى ساخت كه موتزارت هم به عنوان تماشاگر در آن حضور یافت. اين جمله را در دقيقهٔ ۱۲۵ فيلم (ساختهٔ ميلوش فورمن، ۱۹۸۴) مىشنويم:
«ساليرى بالأخره خدا را لمس كرد و خدا مجبور شد گوش بده و توانايى متوقّفكردنش را نداشت!»
اگر قرآن خوانده باشى، قرآن نگفته: «ألم ترَ كيف فعل ربُّك باصحابِ الفيلم!» چون خدا فقط زورش نهايتاً به اصحاب الرّس، اصحاب الأخدود و اصحاب الفيل مىرسد؛ اما با «اصحاب الفيلم» نمىتواند كارى كند؛ چون آنها به خلود ديجيتالى رسيدهاند و به شكل زودرس در دنيا خود را در شرايط برزخى و رهايى از جسم قرار دادهاند و خصايص لطيفِ حيات پس از مرگ را در دنيا براى خود ايجاد كردهاند. گر نيك بنگرى، آنها فرار به جلو كرده و قبل از مُردن مردهاند! گریزی از مرگ نیست. طبق آیهای که بحث را با آن آغازیدم، حتّى اگر در بُروج مُشيّده باشیم، مرگ در مىربايدِشان. آیه را مجدداً تلاوت میکنم و به خدا میسپارمتان:
قل ان الموت الذى تفرون منه فانه ملاقيكم. ثم تردون الی عالمالغیب و الشهادة ثم ینبئکم بما کنتم تعملون. صدق الله العلی العظیم.
آخرین ویرایش: ۹۷/۵/۸ و سینککردن با نسخۀ زرنگار (کتاب عسل و مثل)، 98/5/16: با نسخۀ زرنگار سینک شود
http://sheikh.blogfa.com/post/438
۱. از امتیازات ابنای بشر، برخوردارى از ثبات شخصيّت است. مردم نگاه مثبت ندارند به کسی که پروفایل تلگرامیش حاوی عکسهای او در شکل و شمایلهای متضاد باشد. مگر بازیگر هستی که اینقدر نقش عوض میکنی؟ یکرنگ باش!
۲. جلوهٔ ثباتِ شخصيت، ثباتِ كلام است.
مرد وقتى حرفى زد، ديگر زيرش نمىزند. حرفش دو نمىشود.
۳. تبرّی میکنیم از کسانی که لجوجند و مىگويند: مرغ يك پا دارد. اين حالت ناصواب است. بعضیها متقاعدشان هم میکنی، از حرف ناحساب خود دست برنمیدارند. یاد داستانی افتادم که در فیلمی از شيخ على تهرانى (که نمیدانم با تقصیراتش چه کرد؟) شنيدم... سخنرانى کرده بود در استوديوى تلويزيون عراق در زمان جنگ تحميلى و روی وی.اچ.اس ضبط شده بود. فيلم را در همان دههٔ ۶۰ از دوستم شيخ محمّدحسن باريكبين فرزند امام جمعهٔ فقید قزوين گرفتم.
داستان مسافرى را میگفت که میخواست مقدارى گوگرد را بهطور قاچاق از يكى از مرزها عبور دهد. يكى از مأموران ژاندارمرى در حين تفحّص پى به ماجرا برد و در حالى كه قدرى از گوگردِ كشفشده را در كف دست داشت، گفت:
«كجا مىبرى اين گوگردها را؟»
مرد بىآنكه خود را ببازد، گفت:
«گوگرد نيست و سياهدانه است سركار!»
افسر مشخّصات سياهدانه را كه با گوگردى كه در كف داشت، سازگار نبود، يك به يك بر شمرد؛ ولى طرف كوتاه نمىآمد و اصرار داشت مادّهٔ مزبورْ سياهدانه است!
مأمور مرزبان سماجت مرد را كه ديد، گوگردها را درون ظرفى ريخت و كبريتى بهش زد و یکهو برد زير ريش طرف! مسافر دادی کشید و عقب رفت؛ ولی سریع خودش را جمع کرد و گفت:
«ديديد گفتم سياهدانه است!»
این مدل پافشاری بر حرف باطل، قیمتی نیست. در بین اقشار مختلف، چنین افراد سمجی داریم که ابوجهلند و نرمی نشان نمیدهند... حقير با برخی از این اصناف چون سروکار بیشتری داشتم، در برخی نوشتجاتم به آنها نیش زدهام. برای نمونه داستانكى نگاشتم كه در ۷۸/۲/۲۱ در هفتهنامهٔ ولايت قزوين به چاپ رسيد و مُلهَم از يك ماجراى مستند واقعى بود. بخوانید:
«هوشتك» همان سوت يا صفير باشد كه در نواختنِ آن خلايق هر يك شيوهيى دارند. در خاور ميانه مرسوم است كه زبان را در دهان تا كنند و دو انگشت نشان و كوچك بر آن نهند و آنگاه لبها را به هم نزديك كنند و النّهايه از ميان انگشتان بدمند. در اين حال به مددِ پارهاى قواعدِ فيزيكیّه كه اينجا مجال ذكرش نباشد، صفيرى تند و تيز و دوربُرد توليد شود كه در خيابان و بيابان براى خبركردنِ اصدقأ و يادآورى قرار ملاقات افاقه كند؛ آنگونه كه هرگز جيغ و داد، كار آن نكند. در تواريخ آمده است:
روزى از روزها يكى از حضرات دستارپيچ، فردى لباسشخصى را مشاهده نمود كه در آموختنِ سوت دوانگشتىْ ماهها وقت و قوّت صرف نموده و هنوز به جايى نرسيده بود. طبق معمولْ اراده و پشتكار وی را تحقير نمود و ناديده انگاشت و فرمود:
«اين كارِ خُرد كه اينهمه صرف وقت لازم ندارد. صفيركشى را بايد در همان دقايق نخست آموخت. بنده خود اگر در شأن و زىّ خويش مىديدم، ثابت مىنمودم كه چهسان اين فن را مىتوان از صِفر، ظرفِ چند ثانيه به سرانجام رساند. در عوض بندهزاده حىّ و حاضر و براى امتحان مهيّاست.»
پس پسر را فرا خواند و فرمود:
«بسم الله! زبان را تا كن و سوت دوانگشتى بنواز تا آقا ببينند!»
پسرِ جناب مستطابْ تقلاّى بسيار نمود و جز بادى بىهدف از لاى انگشتانش صادر نشد!
پدر بىدرنگ محلّ نزاع را تعويض نمود و فرمود:
«کوتاه نیا! به اقسام آسانترِ صفيركشى رو آور! آره جانم! توفير نمىكند.»
پسر تمام شيوههاى صفيركشى را آزمود و حتّى از پسِ آسانترين نوع برنيامد. پدر خود را از تك و تا نيفكند و فرمود:
«دست و پايت را گم نكن! به اعصاب خود مسلَّط باش. هيچ مهم نيست. شعر كه بلدى بخوانى! گُل، گل، گل از همه رنگ، سرت رو با چى مىشورى، با شامپو گلرنگ! را زمانى بلبلوار مىخواندى.»
پسر هاج و واج مانده بود و پدر را بِرّ و بر مىنگريست. پدر فرمود:
«عزيزكم! مىدانم كه مىدانى! آقا هم مىدانند كه مىدانى! تنها گفتيم بالحسّ و العيان چند چشمه بيايى. فروگذار نكن و با حيثيَّت اين بنده ملاعبه نفرما!»
باز جواب نیامد. فرمود:
«حال كه چنين است، تو را به خود وا مىگذاريم كه هر چه خود مىخواهى، به نمايش گذارى. آيا زحمت نيست برايت كلّهمعلَّق بزنى؟ آهان جانم! به يك كلّهمعلّقِ دبش و تگرى مهمانمان كن!»
پسر برخاست و به زحمت كلّهمعلَّقى زد. پدر كه از شوق و شعف بال در آورده بود و از شدَّت ابتهاج در پوست نمىگنجيد، گفت:
«باركالله! نفرمودم: سوت دوانگشتى كار ندارد؟»
پس لجاجت حسابش از ثابتقدمبودن و یکحرفزدن جداست. انسانِ یککلام، تكليفش با خودش روشن است. به قول امروزیها میداند با خودش چندچند است! ديگران هم راحت مىتوانند تكليفشان را در قبال او بدانند.
«يككلامبودن» (تعبير بازارىها) نمادى است كه فرد در درون هم، متزلزل و متذبذب نيست و يك كار را كه شروع مىكند، تا به انجام نرساند، وِلكن معامله نيست. از اين شاخ به آن شاخ نمیپرد.
قرآن هم به اين امر اذعان دارد و مىگويد:
يُثَبِّتُ الله الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا (ابراهيم: ۲۷)
خدا اهل ايمان را با قول و عقيدهٔ ثابت در دنيا و آخرت پايدار مىدارد.
نمىگوييم تجربهكردن بد است؛ ولى مدام جاعوض كردن، باعث مىشود نتوانى ريشه بدوانى. استاد خطم احمد پيلهچى به من گفت:
يك بار پير دنیادیدهاى به من مشورت خوبی داد. گفت:
«درخت بايد يكجا مستقر باشد تا قوى و مرتفع شود. شما هم از هنرکدههای اجارهای و متغیّر طرفی نمیبندی... به فکر باش در يك نقطهٔ ثابت در قزوین، مغازهٔ ملکی داشته باشی.»
استاد خط ما دست به كار خرید هنركدهٔ ملكمحمّد در قزوين شد و سالهای سال برای حفظ آن پاتوق پایمردی کرد.
بعضیها حتی در قراردادن یک گلدان در یک جای خانه مردّدند. هی نظرشان عوض میشود... مادر مرحومم مىگفت: سعید یا مسعود؟؟ پسر برادرم سيد محسن يك نهال را هى اينجا مىكاشت بعد در مىآورد آنورتر مىكاشت. دلش راضى نمىشد. آخرش سيد محسن اعصابش خورد شد؛ نهال را از ریشه درآورد پرتش كرد توى كوچه! خلاص!
پس تذبذب نكوهيده است. خطاست بيدى باشى به سمت هر بادى بخَمى و از آن بلرزى. اگر نفعت اقتضا كرد، آب به آسياب زید بريزى و اگر برايت نفع داشت، در تنور عمرو بدَمى. از ديدگاه ثابت برخوردار نباشى و به سمتى درغلتى كه وزشهای سیاسی اقتضا كند. به تعبیر روایات، به جای جریانسازی، «إمّعه» باشی؛ یعنی همرنگ جماعت... بوقلمونوار رنگ عوض كنى و منفعلانه تغيير عقيده دهى. صبح عاشق باشى و عصر فارغ. به شيوهٔ نان به نرخ روزخورها هر روز آدمِ آن روز باشى و مثل قيمت كالا، در نوسان... تاریخ از این نمونهها زیاد دارد:
ميرزا آقاخان نورى شخصيّت معروف دورهٔ ناصرى در شمار افراد صدرنگ است. زندهياد على حاتمى كارگردان خوب سينماى ايران در فيلمى كه پيش از انقلاب بر اساس زندگى «اميركبير» ساخت، اين جمله را كه ميرزا آقاخان (بازى زندهياد جهانگير فروهر و دوبلهٔ ناصر طهماسب) خطاب به مهدعليا مادر ناصرالدّينشاه مىگويد، براى توصيف دنياى درونى اين فرد در دهانش گذاشت:
«براى اينكه كارم بگذرد - جسارت استها! - ريشم را در ماتحت الاغ فرو مىكنم. بعد كه كار گذشت، بيرون مىآورم و گلاب مىزنم تا بوى عطرِ محاسنم، عالمى را سرمست كند!... به مقتضاى سالهاى عمر، نه زنبارهام نه شكمباره؛ نه خواهان دنيا نه به فكر آن دنيا؛ چون رستگار نيستم!... و چون مسكينم، ترسى ندارم از اينكه چيزى را از دست بدهم!» (رؤيت فيلم و فیشبرداری: ۹۲/۶)
با این سیاستبازیها شاید بشود برای مدتی، تاریخ را فریفت؛ ولی اغلب ختم به خیر نمیشود و پایانش سقوط است.
شاعر توصيه مىكند:
سربلندى گر تو خواهى با همه يكرنگ باش! - قالى از صد رنگ بودن زير پا افتاده است
قیقاجرفتن شیّادانه، سابقهای به طول تاریخ دارد. قرآن در نقد تذبذبِ منافقانِ معاصر پیامبر مىگويد:
مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَلِكَ لاَ إلى هَؤُلاَء وَ لاَ إلی هَؤُلاَء(نساء: ۱۴۳)
نه بهسوى مؤمنان يكدل مىروند و نه به جانب كافران... یعنی میانهسرگردانند و مىخواهند هم از توبره بخورند هم آخور... حتى برخىشان حاضرند با حريف و رقيب، «پينگپونگِ دورنگى» راه بيندازند. در قرآن آمده:
وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ(قلم: ۹)
كافران مايلند تو با آنها مداهنه كنى تا آنها هم با تو مداراى نفاقى كنند... تصور میکنند مثل خودشان هستی که براى پيشبرد كارَت، حاضری تن به دورنگى دهى... دوچهرهگى و منافقانهعملكردن را «اِدهان» - روغنمالى! شبيه مالهكشى و ماستمالى! - گويند.
يك شاعرِ نااميد مدّعيست که دنیا پر شده از نفاق و دورویی و به هیچکس و هیچ چیز نمیشود اعتماد کرد؛ حتی خوراکیها:
يكرنگتر ز بيضه نديدم به روزگار - چون پردهٔ دلش بشكفتم دورنگ بود!
در عرصهٔ اجتماع و سیاست شاهدیم:
برخى از «نانْ به نرخ روز خورندگان» با فردِ انقلابى كه بنشينند، انقلابىاند و با ضدّانقلاب، ضدّانقلاب... البته ما در خانوادهمان یک مرحوم حاج سعيد شيخمحمّدى داشتیم؛ پسرعموى پدرم آقاى تاكندى كه به تعبيرِ قاسم مرادىها (راننده و محافظ ابوى در دههٔ ۶۰): حاج سعيد با ضدّانقلاب كه بود، از امام و انقلاب دفاع مىكرد. با آخوندها كه برخورد مىكرد، از انقلاب بد مىگفت!
کار حاج سعیدها مخالفخوانیست... بعضیها موافقخوانند! یعنی با هر گروه باشند، مثل منافقین وانمود میکنند إنا معکم... با شمائیم... اگر دعوت شوند تا در کنفرانسی با موضوع اقتصاد مقاومتی صحبت کنند، برای آنها فیش جور میکنند... و اگر در جمع متمولین و در تشویق مالافزایی بخواهند مقاله ارائه دهند، جوری شُلکنسفتکُن میکنند تا باب میل مخاطبانشان باشد.
یعنی برای رسیدن به نان و نواله، نقش موافقِ هر جمعی را بازی میکنند. کاش مثل آن مؤذن کافر و سفارشیکار (مقاطعهکار؟؟ حقالعمل کار؟؟) باشند که فریاد میزد:
«أهل حمص یقولون أشهد أن لا اله الا الله»!... مورد داشتيم طرف در جلسهٔ مجمعالتّقريب بين المذاهب از اكتفا به «كلمة سواء بيننا و بينكم»؟؟ (بولدکردن مشترکات) ياد كرده و گفته دعواى شيعه و سنّى بىمعناست... و بر طبل صلح و سازش کوفته و پاکتش را گرفته... همين فرد در جلسهٔ فرحةالزّهرا (عيدالزّهرا، عُمركُشان) حضور يافته، كلاه پشمى قرمز سرش گذاشته و رفته پشت تريبون و گفته: مذاکره بیمذاکره... بعد افزوده: هر جا در قرآن حرف اضافهٔ «علٰى» آمده، تصویر نام «علٖى» است... برايش كف زدهاند. يك نفر از آن جمع گفته: پس هر جا هم آمده: عـْمر (به سکون میم یعنی زندگی) يعنى عُمَر! (به فتح میم، نام خلیفهٔ دوم)... برای اینکه خود را از تک و تا نیندازد، گفته: بشمريد! تعداد كلمهٔ «علٰى» بيشتر از «عمـْر» است... باز هم برایش کف زدهاند... و چون دیده جو مساعد است، یک حرف کفگیرانهٔ دیگر هم زده... یک آیهٔ قرآن خوانده و آن را برخلاف تفسیری که در این ۱۴۰۰ سال ازش شده، جوری تفسیر به رأی کرده که یک «مرگ بر سنّی» از دلش درآید... گفته:
در قرآن داريم: «ألذين جعلوا القرآنَ عِضين»؟؟. ۱۰۰۰ سال است در معنای این آیه گفتهاند که در نقد كسانى است كه قرآن را پارهپاره كردند و یؤمن ببعض و یکفر ببعض هستند. احکام آسان را متعبدند؛ ولی جهاد و قتال، کُرهٌ لهم... اما بنده به ذهنم مىرسد كه در اينجا «قرآن» به معنى نماز است و نه كتاب آسمانى!... مگه میشه؟... چرا نشه؟مگر مشابهش را در مصحف نداريم كه كلمهٔ قرآن به معنى نماز آمده؟... کجا؟... آنجا که مىفرمايد:
«أقم الصلوة لدلوك الشمس الى غَسَق الليل و قرآن الفجر ان قرآنالفجر كان مشهودا»؟؟
كه منظور از «قرآنالفجر» نماز صبح است... اینجا هم «الذين جعلوا القرآن عِضين» آنانند كه نماز را تكهتكه كردند... آنها كيانند؟... شيعيان پنج نماز را در سه نوبت مىخوانند و اهل سنت در پنج وقت... با اين وصف اهل سنّت به تعريف «عِضين»كردن نماز نزديكترند تا شيعه؛ چون نمازها را پراکنده میخوانند. شیعه به تأسّی از ائمّه(ع) نمازها را مجتمع مىخوانند. ظهر و عصر را با هم و مغرب و عشأ را هم با هم... پس درود بر شیعه!... فرحةالزهرائیها برایش کف زدند.
حسابی به طبل تفرقه زده و باز پاکتش را گرفته و خارج شده است.
اگر قرار باشد مجتمعخوانی نمازها سوژهٔ تفرقه شود، چطور است گفته شود:
از ائمّه شيعهتر، آن استاد مشهور خوشنويسى معاصر است كه در يكى از كنگرهها (يا سفرهاي چندروزهاش به قم) در دههٔ ۶۰ استاد احمد عبدالرّضايى از ايشان در لابی هتل یا منزل موحد؟؟ پرسيده بود كه استاد! ندیدم نماز بخوانيد! گفته بود: «مىخوانم ولى آخر هفته مال آن هفته را يكجا مىخوانم!» خب ايشان از ائمه شيعهتر است؛ چون بهتر از آنها نمازها را از حالت عِضين و پراكنده درآورده است و مال یکهفته را یکجا میخواند.
آيا از او بالاتر هم هست؟ آرى! شيخ هبةالله تاكندى عموى متوفّای منِ کاتب به نظر مىرسد از خود خدا هم شيعهتر بود! چون در طول عمرش از (پراكنده)خواندن نماز پرهيز كرد و در وصيّتنامهاش آورد كه ۶۰ سال برایم نماز بخوانيد! (که مستحضرید نماز قضا برای متوفّی را اگر ورّاثش اهل پولدادن برای این منظور باشند، به کسی میسپرند... و او نماز ۶۰ سال را در ۲ سال میخواند؛ خلاص! (ايدهپردازيم در ۹۴/۱۱)
الغرض بعضیها با هر فرقه به مذاق آنها حرف میزنند و ثبات عقیده ندارند... بالأخره شیعه و سنی تقریب کنند یا تبعید؟!
و الحق و الإنصاف، دنیا ظرفِ بیثباتی است. مردم بیچاره تقصیرکار نیستند.
ُدنیا هی دچار تقلبالأحوال میشود. مردم را هم عین خودش کرده. ثبات خلق مىماند براى وقتى كه وارد عالم ديگر شوند تا «لايبغون عنها حِوَلًا»... هرچند از اين فقره كه: «يثبت الله ُ الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحيوة الدنيا و فى الاخرة» فهميده مىشود كه انگار غيرمؤمنان در قيامت هم به ثبات نمىرسند و با زبان، جورواجور و «بىسروته» حرف مىزنند!
لذا اگر در قيامت «نختمُ على أفواههم»؟؟ مُهر بر زبانشان مىزنند. نه صِرفاً چون به قول «سيد محسن حسينى داماد» نيازى به زبان نيست. (چون خدايى كه أنطقَ كلّ شئ تصميم مىگيرد كه «تكلّمنا أيديهم و تشهد ارجلهم»... پا و دست زباندار میشوند) بل براى آن كه زبان آنقدر در دنيا به دروغگويى و پریدن از شاخِ توجيه به شاخِ تأويل عادت كرده كه آنجا هم اگر باز باشد و مُهر نخورد، دروغ مىبافد؛ جورواجور و ضد و نقيض حرف مىزند و به در و تپه مىکوبد.
دنیا انسانهای باثبات هم بسیار دیده. بزرگمردى مثل امام خمينى(ره) به تعبير تيتر ثابت مجلّهٔ پاسدار اسلام «ثابت و استوار از آغاز تاكنون» است.
در ۶۸/۴/۱۰ از «حاج عبدالله عراقى» از سرداران قزوینی ارتش اسلام در سنوات دفاع مقدّس، تعبيرى در وصف حضرت امام شنيدم؛ بسيار شنيدنى. گفت:
«امام خمينى مساوى است با ۳۰ سال مبارزه با يك سياسَت!»
امام راحل در شجرهٔ باثُباتها بود؛ سیّد زادهٔ زهرا؛ بانويى كه بر قلّهٔ حقاليقين و أحسنالحال، مستقر بود... كه اگر مستودع بود و مثل ما دچار تقلّبالأحوال مىشد، کی رضايت خدایی که تغیّر نپذیرد، به رضايت و غضب او گره میخورد؟ (مغز مطلب، مسموع از مرادى داماد با پرورش من که در برنامهٔ شبستان راديو معارف هم به مصرف رساندم)
حال جاى اين سؤال وجود دارد كه اگر ثباتِ قولى و فعلى چنین شأنی دارد و از علائم مؤمن است، چرا برخى افراد دينمدار، تغيير موضع مىدهند؟
آیا طلحه و زبير و ابنملجم از مؤمنان صدر اسلام نبودند که تغيير مسير دادند؟ آیةالله خامنهاى از تبديل شمر از جانباز صفّين به قاتل سيّدالشّهدأ به عنوان سؤالى كه تاريخ با آن مواجه است، ياد مىكند... پیداست توقعِ ثبات و استمرار در پویش مسیر حق میرفته است... شايد بگويى افرادی از این دست، باطناً دنياطلب بودند و رنجور از خباثتِ پنهان... و فقط برخوردار از ايمان سطحى و قشری... آن خباثت در طول زمان بروز كرده و تعجبى ندارد؛ مثل رطوبتِ زيرين سقف مسجد كه با رنگكارى تا ابد پوشيده نماند و رخ نمود. (ر.ك خاطرهٔ تاكندى)
آیا کسی که سیفالإسلام است، ایمانش میتواند مستودع باشد؟
و آيا هر تغيير موضعى فقط از ناحيهٔ كسانى كه درون ناپاك دارند، سر مىزند. آيا در سیرهٔ ديندارانِ خوب، تغيير نداریم؟
واقعیت این است: حكايت برخی تغییرات، با تذبذب متفاوت است. برخی جاعوضكردنها و لباس مبدلپوشیدنها مقتضى شرايط و تاکتیکی است. گاه بههدف استتار از دشمن است؛ مثل تغيير لباسهاى مكرّر شهيد سید علی اندرزگو...
و گاه روش كياستى است براى از دستندادن موقعيّت براى اينكه بتواند به حیات مفیدش ادامه دهد. فرّخى سيستانى شاعر معروف، دورهٔ چند پادشاه را درك كرد. بعد از مرگ هر شاه، بلافاصله مدح شاهِ بعد را شروع مىكرد؛ در حالی که در زمان شاهِ زنده، وانمود میکرد شاه دیگری را تاب نمیآورد!
اگر چنین نمیکرد، حیات هنریش به مخاطره میافتاد.
برخی تغییر موضعها حالت تکاملی و اصلاحی دارد. سپاه پاسداران انقلاب اسلامى قزوين (و كلّ ايران؟؟) در اوايل انقلاب حامى بنىصدر بود و بعداً (كى؟؟) تغيير موضع داد. شيخ صادق سياهكالى مرادى شوهرخواهرم در ۹۶/۴/۲۴ در مسير قزوين به قم برایم نقل كرد:
طلبه؟؟ جوانى بودم فاقد عمامه و در اثر روشنگرىهاى آقاى؟؟ در مقطعی كه بنىصدر تشت رسوائیش به صدا در نیامده و هنوز سرِ كار بود، پى به خيانتش؟؟ برديم و در جناح مخالفش قرار گرفتيم. آن سالها قزوين دودستگى عجيبى بود. كميتهٔ انقلاب به رياست شيخ قدرت عليخانى مخالف بنىصدر و حامى بهشتى بود و سپاه قزوين به رياست مهجور (برادر شهيد. نام دقيق؟؟) حامى بنىصدر... كار آنقدر بالا گرفت كه حتى مهجور با تيربار...؟؟ من و پسرعمويم شهيد برات؟؟ براتعلى؟؟ و فردى به نام حاجآقايى؟؟ و يك نفر ديگر؟؟ در زمرهٔ گروهی بوديم كه به حمايت از شهيد بهشتى و رجائى در حزب جمهورى متشكل شديم؟؟ (يا در حزب جمهورى بازداشت شديم؟؟)... مىخواستيم سخنرانى بنىصدر را در مسجدالنبى قزوین، به هم بزنيم.
سپاه قزوین ۱۶ ساعت ما چهار نفر را در؟؟ بازداشت كرد. محمدباقر عليمردانى برادرخانم قاسم مرادىها (قاسم مدّتى محافظ و رانندهٔ تاكندى بود) ما را آزاد كرد. من گفتم: كافى نيست. باید محاكمهمان كنند که به چه جرمی بازداشت شدیم!
دلايلِ حمايت سپاه از بنىصدر؟؟ مگر قرار نبود سپاه و ارتش در مسائل سیاسی دخالت نکند؟ و اگر قرار به دخالت بود، چرا از امام راحل حمایت نکرد؟ یا موضع امام در حمایت از بهشتی صریح نبود؟ چرخش سپاه و دستبرداشتنش از حمایت از بنیصدر کی و چگونه روی داد؟؟
آیا میتوان اين مثال را تغييرِ موضع مثبت ارزيابى كرد؟ چون از بنىصدرخواهى به ولايتمدارى انجامید.
یا هر دو موضع در زمان خودش مصلحت بوده است؟
از بحثانگيزترين تغيير موضعها در انقلاب ایران که در سنوات اخیر مطرح شد، تغيير مواضع هاشمى رفسنجانى است. مقايسهٔ مواضع ايشان در اول انقلاب در خصوص حجاب و رابطه با آمريكا و... با مواضع بعد؟؟
آیا براى اثبات اينكه مىشود مثل هاشمى رفسنجانى در عين اينكه ثبات داشت، از برخى مواضع اوّلیه عدول كرد، این بحث کلامی را مطرح کرد که انسان خليفةالله است. خدا بين ثبات و تغيير؟؟ جمع كرده است. (با بهره از صحبتهاى مرادى داماد در ۹۶/۴/۲۴ در مسير قزوين به قم) چطور؟... فرق است بين صفات ذاتى خدا (مثل علم) با صفاتِ دیگر خدا مثل «رضايت» كه به برخى چيزها تعلق مىگيرد: رضا الله فى رضا الوالدين و از بعضى چيزها خدا راضى نيست... این فیش تکمیل شود.
تغيير قبله از بيتالمقدس به مكّه و پدیدهٔ نسخ (ما ننسخ من آیة...) و بداحاصلشدن برای خدا و نیز تغيير مواضع به اقتضاى حال در ائمّه(س) کجای کار است؟
♦جمعبندى: ایستادگی و پافشاری روی حرف ناحساب ارزش نیست؛ اما در جز آن، حرف مرد یکی است!
- اگر قرار شد تلاوت نطقاندرون کار کنی، با آيهٔ يثبّت الله الذين آمنوا بالقول الثابت شروع و با آن ختم کن!
بلاگ شیخ http://sheikh.blogfa.com/post/437
عسل و مثل با قابلیّت تلاوت نطقاندرون
فیشها:
۱. به دنیا آمدهايم و بزرگترین سرمایهٔ ما حیات ماست که حفظش میکنیم.
۲. بقای حیات ابزار میخواهد. حواس پنجگانه کارآمدترین ابزارهای ما در این مسیر است... گذرانِ اموراتمان به مدد آنها صورت میگیرد. چشم کمک میکند در چاه نیفتيم و حیاتمان به مخاطره نیفتد. لامسه سبب میشود در تاريكى به در و ديوار نخوريم. با سامعه دوستانمان را حتّی بدون ديدن از طریق صدایشان میشناسيم و...
۳. بعضىها به دریافتهایشان از کانال اين احساسات معمولى بسنده مىكنند. بعضى ديگر مىگويند: بسمان نيست. ما سوژههاى ماورائى دوست داريم. در قفاى مرئيّات عادى، دیدن رخ دلدار را مىطلبيم و تماشاكنانِ بستانيم و اساساّ اگر «التفات به دنياى دنى» داريم براى نیل به تعالى است:
مرا به كار جهان هرگز التفات نبود - رخ تو در نظر من چنين خوشش آراست. (حافظ)
۴. اگر زيادهطلب هستى، باز هم ابزار لازم دارد.
۵. اموراتِ معنويمان هم با همين حواس پنجگانه البته بهعلاوهٔ تعقّل بايد تمشيت شود. با گوش، مواعظ را بشنويم. با چشم به إبِل و کیفیّت خلقتش نظر کنیم و خلق سماوات و زمين... با پا در زمين بگرديم (عملیکردنِ سيروا فى الأرض) و خانههاى ويران طواغیت پیشین را ببينيم و عبرت بگیریم. انگار اشیاء عالم، کاربریهای متعدد دارد. به قول حديث:
ما مِنْ شَىًْ تراهُ عينُك الاّ و فيهِ موعِظَة. چشمت چيزى را نمىبيند؛ جز اينكه در آن موعظهاى نهفته است.
این توصیهٔ امام ششم(ع) به هارونالرَّشيد است؛ وقتی از حضرت موعظهای خواست. امام در واقع به او گفتند از چشمت بايد بيشتر كار بكشى؛ نه که صرفاّ در حدّ گذران امورت ببینی.
شهادت میدهم که پدرم آقای تاکندی از آنهاست که از چشمش دوبله کار میکشد.
در شهريور ۷۸ با ایشان در حرم مطهّر ثامنالأئمّه(ع) بوديم. ايشان چلچراغى را نشانم داده، گفتند:
«ما انسانها شبيه اين چلچراغيم: نصبشده در بهترين جاى خلقتْ و روشن و نورافشان... نگهدارندهٔ اين چلچراغ، سقف است. ما هم رگ حياتمان به دست خدايى است كه بالاى سر ماست. و هر يك از ما چراغ كوچكى از اين چلچراغيم و زيبايى و كمالِ زيبايى ما، منوط به اتّحاد ماست.»
پدرم از صحنههاى عادى دنيا برداشتهاى معرفتى مىكند. برّهاى كه دنبال صاحبش مىدود يا برخى صحنههاى «ديدنىها»ى تلويزيون به گريهاش مىاندازد. ذکر چند مورد دیگر؟؟
پس از چشم باید کار کشید. شاعر شايد بر همين اساس است كه مىگويد: به نزد آنكه جانش در تجلّى است - همه عالَم كتابِ حقتعالى است.
اگر ديدهٔ عبرتبين در كار باشد، تماشاخانهٔ دنيا به انسان معرفت مىبخشد و كُلُّ الى ذاكَ الجمال يُشيرُ. مىتواند در هر شغل و پيشهاى كه هست و هر نقطه از جهان كه مىزيد، كارش را بكند؛ چه ميوهفروش باشد چه نقاش و صورتپرداز؛ چون «جانش در تجلّى است» و در اين حال هر بخش از كتاب عالم را باز كند، با خدا مواجه است: همه عالَم كتابِ حقتعالى است. اگر خوشنويس است و با قلم نقشپردازى مىكند، زبان حالش اين است:
ز قوس و فرود و نزول و صعود - مرا وصف دلدار پيوسته بود (سرودم در تابستان ۹۳. به اثر خوشنویسی تبدیلش کن؟؟)
با اين ديد همهٔ كارهاى درجه يك عالم (حرفهها و صنايع مختلف) به وحدت مىرسند. اگر مغز و محتوايشان را استخراج كنى، مىبينى همه يك چيز مىگويند. به ظاهر بيربط و متفرّقند؛ اما متفقالقولند. شاعر همان را میگوید که فقیه. در ۹۵/۳ از شيخ على زند قزوينى شنيدم كه مرحوم مُجاب (واعظ نابيناى قمى) مىگفت: انگار مولوى، اصول كافى را خوانده است! این کاروان یک مقصد بیشتر ندارد. رودها را روىها سوى كُل است: هر قدر هم «تقطّعوا أمرَهم بينَهم... كلٌ الينا راجعون»؟؟ همهٔ شطها به دريا مىريزد. (مطلبى كه در راديو معارف در این باب گفتى اينجا بيايد؟؟)
اگر انسان، هوشيار و با «حواسِ جمع» با دنيا برخورد كند، حتی پراکندهکاریهایش به وحدت میرسد و همه اعمال و اورادش به قول على(ع) به «وردِ واحد» تبديل مىشود.
از نگاه حافظ، وجود هر انسان و زيبايى و كمال خلقت اوْ «آيينهٔ خدانما»ست و اگر فردْ مسلّح به نگاهِ معرفتجويانه باشد، مىتواند با مطالعهٔ اين آينه خداشناس گردد:
در روى خود تفرُّج صُنع خداى كن - كه آيينهٔ خداینما مىفرستمت
به «ويكتور هوگو» - نويسندهٔ معروف كتاب بينوايان - منسوب است:
«يك پرندهٔ كوچك كه زير برگها نغمهسرايى مىكند براى اثباتِ وجود خداوند كافى است.»
گفت پيغمبر كه باشد كانِ نور - چون بهار آيد، به ياد آور نُشور
یعنی وقت دیدن بهار از چشمت مضاعف کار بکش. دوبینی و لوچی عیب چشم است؛ اما تاکندیوار «ثمّ ارجِع البَصرَ کَرّتین» داشتی، حسن است. حضرت حق هم سیخونک میزند که «چندنگاهه» باش: وقتى از اهتزاز زمين در بهار سخن مىگويد، بلافاصله مىگويد: «كذلك الخروج»؟؟ گریز میزند کربلا!
نكته اين است كه بايد پيامِ نهفتهاى كه در پديدههاى خلقت وجود دارد، دريافت شود:
درخت و برگ برآيد ز خاكْ اين گويد: - كه خواجه هر چه بكارى، تو را همان رويد... مزرع سبز فلک و داس مه نو را ببینی و حافظوار یادت از کشتهٔ خویش آید و هنگام درو... البته:
گوش فلك پُر است ز ذكر گذشتگان - ليكن كسى كه گوش دهد اين ندا كم است
پس خاطرات و عبرتهاى شنيدنى و ديدنى فراوان است. ابزار شنيدن و ديدن و بوئيدن و لمس و... هم هست. ولى كافى نیست. چرا؟
۷. حتى براى كاربردهاى مادى هم صِرفِ داشتن چشم كافى نيست. بايد دقيق ديد. با ميكروسكوپ و تلكسوپ ديد. چشمها را ريز كرد و ديد. بنده چون در کار خرید و فروش نفایس خوشنویسی هم بودم، میدیدم که دوستان خطبازم با لوپ به آثار قديمى خوشنويسى مىنگرند. علىاكبر پگاه صدیق قزوینی موقع رؤیت عتیقه میگفت: «اينجا نور غلط است! برويم آنسوتر زير فلان چراغ اين اثر را ببينيم!»
چشم داشته باشی ولی آستيگمات و دوبين و لوچ باشد، چه فایده؟
ما در بسيارى از موارد دچار خطاى ديد مىشويم. در ابتداى آبان ۷۹ كه براى دريافت حقّالزّحمهٔ تدريس در انجمن خوشنويسان قم به بانك ملّت خيابان دورشهر رفته بودم، نگاهم از پشت شيشهٔ بزرگ و يكپارچهٔ بانك، به دوچرخهام كه كنار جوى آب پارك كرده بودم، افتاد: بدنهٔ دوچرخه در اثر پديدهٔ انكسار نور كج بهنظر مىآمد. ياد اين مصراع افتادم كه در يكى از نوارهاى آرشيو موسيقىام، گويندهٔ توانای پیش از انقلاب، خانم روشنك آن را به زيبايى دكلمه كرده است:
«چرخ» كجرو نيست، تو كجبينى اى دور از حقيقت!
۷. این چشم ضعیف که ۷ بار از چشم گربه در تاریکی ضعیفتر است، در اختیار ماست. و ما کلی چیزها قرار است ببینیم؛ از جمله آنچه ما را از حیث معنوی ارتقا دهد.
برای برداشت معنوى از دنيا علاوه بر ابزار ديدن و شنيدن، چيزِ ديگرى بايد باشد: ميل به شنيدن و ديدن! چشم داشته باشى، نبينى چه فايده. ضمن اينكه به قول هاتف اصفهانى: «آنچه ناديدنى است» تكليفِ ديدنش چيست؟ آنچه نشنيدنى است را چهسان بايد استماع كرد؟ گام به گام پيش مىرويم. اوّلاً بايد گوش داشت. در ثانى بايد گوش كرد. در ثالث رفت سراغِ شنيدنِ چيزهايى كه با گوش نمىشود شنيد!
۸. بحث گوش:
قرآن كريم ميان «گوشداشتن» و «گوشدادن» فرق مىگذارد: لهم آذانٌ لايسمعون بها؟؟ گوش داشتن كافى نيست؛ گوشكردن مهم است! گاه چرك گرفته و مسدود است. لذا گفت: «چشم دل باز كن كه جان بينى»... بارها توصيه كردهاند: گوش دل باز كن.
ذکر خیرى كنم از مرحوم آیةالله شيخ هادى باريكبين امام جمعه فقيد قزوين که جملاتی از ايشان به يادگار دارم. يك بار در نماز جمعه اين فراز از نهجالبلاغه را خواند:
ألدّهرُ يَجرِى بالباقين كجَريِهِ بالماضين. آخرُ فِعالِه كَأوّلِه؟؟
دنیا همان کار را با آیندگان میکند که با گذشتگان. سرنوشت همه یکی است. به سرنوشت خود آقای باریکبین بنگرید. دنیا با ایشان همان كار را دنيا كرد كه با امام جمعهٔ دربارى محمدرضا شاه. اسمش؟؟
و بر باريكبين همان رفت كه با كسى كه ايشان را منصوب به امامت جمعه كرده بود؛ يعنى حضرت امام. و امام با آنهمه دعا برای اینکه تا انقلاب مهدی زنده بماند، به همان عاقبتی دچار شد كه ائمّهٔ معصومين ارواحنا له الفدا، و سر ائمّه همان آمد كه سر پيامبر: انك ميّتٌ و إنهم ميّتون... اين دنياست: آخر فعاله كأوّله.
حالا توى فوت مادرم در ۹۳/۱ آقای باريكبين در مسجد شيخالإسلام آمده بود شبغريب. موقع خروج کشیدمش کنار که عرضی دارم. بهش يادآورى كردم که جملاتی از شما یادگار دارم. سرشو آورد جلو كه بشنود. گفتم: از شما شنيدم در نماز جمعه كه بهنقل از نهجالبلاغه در اواسط دههٔ ۶۰ گفتید:
«ألدّهرُ يَجرى بالباقين كَجَريِه بالماضين. آخر فعاله كأوّله». سرش و چشمهايش را انداخت پايين و سرش را به عادتى كه داشت، به علامت تأييد و عبرت تكان داد.
حالا اين دعاى پيامبر؟؟ را هم از آقاى باريكبين به يادگار دارم كه مكرّر در قنوت نماز جمعه مىخواند:
«وافتح مسامعَ قلوبِنا بذكرِك!» از گوشهایم چركزدايى كن تا بشنوم يا ضعيف نشنوم.
البته در ۹۶/۴/۹ اين سؤال به ذهنم رسيد:
گوشهايم را باز كن تا ذكرت را بشنوم؟ يا بهوسيلهٔ ذكرت، گوشهايم را باز كن؟
- مراتب شنيدن از نظر قرآن:
شنيدن از نظر قرآن مراتب دارد. در سورهٔ انفال آيه ۲۰ تا ۲۳ سوزنِ خدا ۶ بار روى واژهٔ «شنيدن» گير كرده و با حالتِ بازجوگونهاى با اعصاب مخاطب به مثابهٔ متّهم بازى مىكند. از مرتبه ادناى شنيدن شروع مىكند و با حالتى كه انگار كافى است، مىگويد: اى مؤمنان! از خدا و رسول اطاعت كنيد و روگردان نشويد در حالى كه: أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ. شنيدن كه كارِ سختى نيست. شما هم كه مىشنويد، پس مسئله حل است. نعم الوفاق!
بعد يكباره اعلام مىكند كه مسئله حل نشد! چون شنيدن، آنقدرها هم سهل و ساده نيست و با ادّعاى شنيدن تحقّق نمىيابد. لذا مىگويد: مثل كسانى نباشيد كه: قَالُوا سَمِعْنَا وَ هُمْ لاَيَسْمَعُونَ. مخاطب ميگه: چشم! سعى مىكنم ادّعاى دروغ نكنم... باز قرآن راضى نمىشود و انگار حس مىكند مخاطب هنوز به اهميّتِ شنيدن وقوف پيدا نكرده است. لذا مىگه: اگر نشنوى، مىشوى بدترين جانوران!:
إنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ الله الصُّمُّ الْبُكْم.ُ انگار مخاطب مىگويد: خب تمام شد؟ حرفتان را كه زديد! خدا مىگويد: نه باز هم هست: لَوْ عَلِمَ اللهُ فِيهِمْ خَيْراً لاَسْمَعَهُمْ. اصلاً خودم اينها را ناشنوا كردم؛ چون خيرى در آنان نديدم.
ما ميگيم: عجب! هر چى شما بگيد! دوباره خدا مىگويد: وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ. اگر هم خدا شنواشان مىكرد (و لابد خيرى در آنها مىديد) باز به درد نمیخورد؛ چون روگردان مىشدند! (كشف: مهر ۹۴)
۹. بحث چشم:
قرآن ميان «چشم داشتن» و «نظركردن» و «بصيرت» (كه سه مقولهٔ جداست) مرز قائل شده است. در فرق بين ۱ و ۲ مىگويد:
لهم أعينٌ لايُبصِرونَ بها. در تفاوت بين مقولهٔ ۲ و ۳ مىگويد:
تَرَاهُمْ يَنظُرُونَ اًِّلَيْكَ وَ هُمْ لاَيُبْصِرُونَ. مىبينيشان كه مىبينندت؛ ولى نمىبينندت! (اعراف: ۱۹۸. كشف: ۷۸/۴/۱)
قرآن يك «پينگپونگِ بصرى» را تصوير مىكند. مىگويد: ديدنشان را مىبينى! سوژه ديدنِ تو، ديدنِ آنهاست! شبيهِ حرف حافظ: ديدارِ يار ديدن!
و تو در این حال به مثابهٔ یک «کارشناس باصره» مىتواّنى به مراتبِ ديدن آنها نمره بدهى. از اين جهت كه چشم دارند، قبول! مىبينندت قبول! ولى ديدنِ واقعى تو بصيرت و به قول «سهراب سپهرى»: جورِ ديگر ديدن مىخواهد كه ندارند. از اين جهت مردود! (به تعبير على(ع) «ناظرةٌ عَمياء»(نهجالبلاغه، خطبهٔ ۱۰۷) هستند. حافظگفتنى: ديدن روى تو را ديدهٔ جانبين بايد - وين كجا مرتبهٔ چشمِ جهانبينِ من است؟(۷)
اين «جانبين» همان است كه هاتف گفت: «چشم دل باز كن كه جان بينى» وگرنه فقط گوشت و پى و دنبه مىبينى. حافظ انگار خطاب به پيامبر(ص) سروده:
تو خود چه لُعبتى اى شهسوار شيرينكار؟ / كه در برابر چشمى و غايب از نظرى (حافظ. كشف در ۹۴/۱۱ با تلنگرِ امير عاملى)
ابولهب و عايشه و ابنملجم، گوشت و استخوان ديدند. چشمشان جهانبين بود. اندیشه را ندیدند. ای برادر تو همه اندیشهای
۱۰. عدم برخوردارى از بصيرت، باعث مىشود همخوابهٔ پيامبر باشى ولی دور. برعكس در يمن باشى و با منى!
نيز آنها كه در آخرالزّمان يؤمن بسوادٍ و بياض؟؟ (پيامبر را نديدند و در اعصار بعد با سياهى و سفيدی متن؟؟ ايمان به او آوردند. آدمِ بىبصيرت از درك و فقاهتِ تسبيحِ اشياء جهان برخوردار نباشد: لا تفقهون تسبيحَهُم؟؟ وگرنه: ذرّات جهان از نگاه مولوى: سميع و بصير و خوش و باهُشند؛ ولى نطقشان «محسوسِ حواسِ اهل دل» است و «با نامحرمان خاموش» محسوب مىشوند.
«تسبيحِ فاش» را كسى از جمادات مىشنود كه «چشمِ باز از غيب» داشته باشد. در اين حال ذرّات جهان با او همراز مىشوند و ديگر نيازى نيست كه به تأويل آيات قرآن و «مجازانگارى» دست يازد.
پدرم آقاى تاكندى در ۶۶/۱۰/۲ در نخستين مراسم سالگرد شهيد محمّد ذوالفقارى (شهيدِ عمليّات كربلاى ۴) در منزلش تعبير مىكرد:
«پرستوها را ديدهايد روى سيمهاى تلفن مىنشينند؟ آنها باورشان نمىشود درون سيمهاى مخابرات چه غوغائى در جريان است.»
۱۱. داشتنِ چشمِ دل گاه آنقدر اهميّت مىيابد كه اتفاق عجيبى مىافتد. بىنيازى از چشمِ سر! اولش با چشمِ سر شروع كرديم بحث را. از مراتب ديدن گفتيم. انگار براى هر مرتبه، قبلى را بايد داشته باشى تا بروى به بعد. چشم داشته باشى، بعد اقدام به ديدن، بعد بصيرت. اما الان مىگوييم: نه... بعضىها بدون مراتب قبلى به مراتب بعدى رسيدند. بدون بصر، به بصيرت نائل آمدند. نخوانده، ملا شدند!
نمونهاش «كربلايى كاظم». حجةالإسلام مسعودى خمينى که زمانی توليت آستانه مقدّسهٔ حضرت معصومه(س) را داشت، در خلال خاطراتش كه براى مركز اسناد انقلاب اسلامى بازنويسى کردم و در پاييز ۸۱ چاپ شد، در خصوص اين فرد مىگويد:
كربلايى كاظم عامىای بود كه به شكل معجزهآسايى یکباره حافظ قرآن شد. يك بار كه به قم آمد، به مدرسهٔ حجّتيّه بُردمَش و يك وعده آبگوشت مهمانش كردم. در حجره كتاب مُطوّل را باز كردم و شروع كردم به خواندن و گفتم: «اين قرآن است!» گفت:
«قرآن نيست!» اما هر جا در كتابْ به آيهای كه نويسنده به كار برده بود، مىرسيدم، بلافاصله مىگفت:
«اين قرآن است!» كتاب را مقابلش بردم و از او پرسيدم: «كجاى اين متن قرآن است.» روى مواردى كه آيهٔ قرآن بود، انگشت گذاشت. پرسيدم:
«چطور متوجّه مىشوى؟» با لهجهٔ مخصوص لُرى گفت:
«جاهايى كه قرآن است، نور دارد. بقيّهٔ جاها تاريك است!»
مسعودی خمینی میگوید: نوّاب صفوى وقتى حالات استثنايى كربلايى كاظم را دید، او را با خودش به برخى كشورهاى عربى از جمله مصر برد و در مسابقات قرآن شركت داد که حاصلش برگزيدگی او بود. كربلايى آيات را از آخر به اوّل هم میخواند!
ظاهرش مرتب نبود. عباى پاره بر دوش داشت و يكورى روى دوشش مىانداخت.(این مطلب را به تفصیل در كتابِ «خاطرات و حكايات روحفزا» حاوی ۱۴۵ داستان، جلد ۲، ص ۱۴۶، چاپ بهار ۸۲ آوردم.)
بندهٔ کاتبالحروف در ۷۳/۱۰/۹ مطابق با عيد مبعث در مجلس باشكوهى كه از طرف دارالقرآن كريم قم و مُنتَسَب به مرحوم آیةالله العظمى گلپايگانى در مدرسهٔ آن فقيد برگزار شد، مطلبی از حجّةالإسلام فاطمىنيا شنیدم مربوط به همین مقام. گفت:
مرحوم ملاّصدرا در جايى از كتاب اسفارالأربعهاش ناگهان از مبحث اصلى خارج مىشود و مىگويد:
«اگر به دامن قرآن ناطق برگردى، از عالَم سواد بِدَر مىآيى و خطوط مصحف را سفيد مىبينى!»
آقاى فاطمىنيا افزود:
«مش كاظم» مصداق این کلام است. طلبهها براى امتحانكردنش كتاب فرانسه به دستش مىدادند تا استخاره كند! میانداخت کنار. میگفت:
«اینها سیاه است. خطوط قرآن را سفید مى بينم!»
این همان بازشدن چشم دل است. اينجاست كه اين ضربالمثل گويا هندى، صحّتش رخ مىنمايد:
بعضىْ چشمانشان كور است و بعضى دلهايشان!
صائب تبريزى گويد:
يافت در بىبصرى گمشدهٔ خود يعقوب - ديده از هر كه گرفتند، بصيرت دادند
در جای مناسب این پژوهش بتپان كه همچنان كه شنيدنو ديدن مراتب دارد، محصول كار هم ذومراتب است. ايمان آوردن فراتر از اسلام آوردن است قرآن مىگويد: آنها كه مىگويند آمنّا بهشان بگو: بگوييد أسلمنا و لمّا يدخل الأيمانُ فى قلوبكم. اسلام آوردن يعنى با لقلقه زبان، جارىكردنِ شهادتين. بايد ايمان آوردن. و در تكميل با استفاده از كلمات شهيد مطهرى بگويم: ايمان حتى فراتر از اعتقاد است شيطان معتقد به خدا بود. خداشناس بود. لذا: گفت فبعزّتك لأغوينّهم أجمعين. امّا مؤمن به خدا نبود علاوه بر اعتقاد بايد گرايش و تسليم به او هم در كار باشد تا فرد مؤمن شود. و فراتر از اعتقاد و تسليم، فرد بايد آرمان خود را در آن بيابد كه منوط به اين است كه آيندهاى براى خود ببيند و ايده و آرزويى داشته باشد و اين را علم به انسان نمىدهد. و اين ايده و آرمان مثل خانهدارشدن نباشد كه آدم خسته شود. خير. بايد ايده و آرمانِ لايتناهى باشد... (برگرفته از صحبت شهيد مطهرى در تفسير «الاّ الّذين آمنوا» در سوره عصر كه فروردين 51 ايراد
كرده و در ۹۶/۴ استماع كردم
۱۲. نتيجهگيرى:
حواس پنجگانهٔ عادى و مادى براى گذران امور است. انسان اموراتِ ديگر هم دارد. ابزارِ رسيدن به ديگر كمالات، بدواً همين حواس است. اما حواس خطاكارند و محتاج تقويت. بايد تيز و كامل شوند تا هم جهانبين باشند هم جانبين. به قول هاتف: چشم دل باز كن كه جان بينى.
یک پژوهش جامع در خصوص «محرومیّتهای انسان» و راه برخورد با آنها. نسخهای شفابخش که سعی کردم موردی را از قلم نیندازم. با این حال در بخش نظرات، شنوندهٔ دیدگاههای شما هستم.
💖 مقدّمه: در فرهنگ ما دعای معروفی رایج است: «خدایا! به داده و ندادهات شکر!»... جملهایست واقعگرايانه با اشاره به برخوردارىهاى انسان و محروميّتهايش. انسان هرقدر هم دارا و توانا باشد، از چيزهايى محروم است. بشر با نقص و كاستى دست به گريبان است. چه كند؟
پاسخ: محروميّتها چهار وضعيت دارند:
۱. برخى محروميّتها قابل زدودن است.
۲. با برخى محروميّتها مىتوان براى نيل به برخورداری، فرصتسازى كرد.
۳. برخى محروميّتها خودخواستهاند.
۴. برخى محروميّتها، هموزن يا سنگينترش به انسان امتياز دادهاند.
♦ وضعيت اوّل: محروميّتِ قابل زدودن
بعضی چیزها را نداری؟ خب سعی را برای همین روزها گذاشتهاند. هم عقلا هم دین توصیه کرده به كسب روزى حلال و تلاش براى محروميّتزدايى از دیگران و خويش. ظاهراً منافاتی بین قناعت و خواستنِ ازديادِ رزق حلال از خدا نیست تعبیرِ «وَسّعْ علىَّ من حلالِ رزقك» از دعاى سمات هنوز زنگش در گوشم است كه پدرم تاکندی در دههٔ ۵۰، عصر جمعهها در منزل قم براى مادرم و ما بچهها مىخواند.
در روایات، خانهٔ وسيع و مرکب رهوار از سعادتهای مرد شمرده شده. یعنی نداری، برو با قرض و قوله و جانکَنش تهیه کن. تو خلیفةاللهی! يكى از وظايفت در اينكه به دنيا آمدهاي، آبادی زمين است: واستعمركم فيها، آیهٔ؟؟ در سایهٔ عمران محرومیتها کم میشود.
در حديث، لعنت فرستاده شده به كسى كه نمىدانم زمين كشاورزى و فلان و بهمان دارد و در فقر بسر مىبرد و دست به تحول نمىزند. آدرس؟
استحبابِ تجارت؟
مال در قرآن «خير» ناميده شده. كيمياى سعادت میگوید: آیا خیر، شر است؟
پس بر تو باد تلاش براى تغيير وضعيت موجود و بدان دست روى دست بگذاری، سرنوشت مادی و معنویت رو به بهبودی نخواهد گذاشت: إنّ اللهَ لايغيّر ما بقوم حتى يغيّروا ما بأنفسهم.
نهفقط کرختی و تنبلی و خانهنشینی و فراخی مقعد نبايد فرد را به رضایت به وضع موجود بکشاند؛ که حتی اعتقاد به توکل و توسل و قضا و قدر. پیش به سوی کار و كارآفرينى و الگوگیری از بىبضاعتان به نان شب محتاجی که با تدبير و برنامهريزى و صبر، ميلياردر شدند. این جمله را قاب کن بزن بالای سرت که اگر افليج مادرزاد بودى، اما در المپيك دو و ميدانى نفر اول نشدى، خودت را ملامت كن! دیوار خانهات را پر کن از کلمات حرکتبخش بزرگان. امام علی(ع) مىگويد در جنگها آنقدر پايمردى نشان داديم كه بهقول پایینشهریای ما روی خدا کم شد! تعبیر علی(ع) این است: فلمّا رأى الله صبرَنا... باید روشن کنی اون کسی که دین را غلط بهش گزارش کردهاند و وصفش کرده به افیون تودهها. دینی که جهاد دارد و مجاهدانش آنسان خودشان را جر دادند، کجا مخدّر است؟ تازه فقهایش هم که متهم به ابتلا به باد فتق از فرط بیتحرکی میشوند، برای فهم دین به آب و آتش میزنند؛ صد رحمت به بودن در جبههٔ نبرد. لذا شیخ اعظم در تصویر سختی تفقّه در دین میگوید: «الأجتهاد أشق من طول الجهاد». بگرد ببین کجا گفته؟؟... لذا هی نگو محرومم، محرومم، آستین همت بالا بزن از خودت محرومیتزدایی کن!... و تازه:
♦ وضعيّت دوم: تبديل تهديد به فرصت
اگر زرنگ باشی، با برخى محروميّتها مىتوانی فرصتسازى كرد؛ یعنی همان تبدیل تهدید به فرصت.
این اصطلاح از کی وارد وارد محاورات ما شد؟
در اواخر دههٔ ۸۰ شمسى و اوايل دههٔ ۹۰ كه تحريمهاى آمريكا عليه ايران به خاطر اصرار بزرگان مملکت در استفاده از حقّ صلحآميز غنىسازى هستهاى بالا گرفت، اصطلاح «تبديلِ تهديد به فرصت» اوّل بار انگار از سوى سعيد آقای جليلى (سمت وقت؟) استفاده شد؛ با اين كاركرد كه ما نهتنها نبايد جا بزنیم كه بايد از محدودیّت، براى خوداتّكايى و ارتقاى دانش استفاده كنیم. عملاً هم چنين شد و...؟؟
واقعيّت اين است كه تبدیل تهدید به فرصت اصطلاحش جدید است؛ ولی امری باستانی است. نخستين كسى كه از این شگرد استفاده كرد و عدو را سبب خير قرار داد، میدانی کیست؟ خود خدا! انسان هم که نمایندهٔ خداست، باید رفتار خدا را تقلید کند. حكمِ نمایندگی انسان را كه خدا زيرش را توشیح كرده، اين است: «انا جعلناك خليفةً فى الأرض»؟؟ برو در روى زمين! براى چه کاری؟ اولاً تو مستعمرهٔ منى! واستعمركم فيها؟؟ من کار و زندگی دارم. تو جای من برو زمين را آباد كن. وظیفهٔ دومت هم این است: تخلّقوا باخلاق الله. به من تقرّب بجوى تا بيشترين شباهت را به من بيابى. زور بزن مثل من حليم و ستّارالعيوب باشی! تلاش کن در «دو پيچ خطرناك عدل» (پرهيز از حقكشى در برخورد با بدى در جعبهٔ خوبى و خوبى در باكس بدى که در سخنرانی مستقلی بنده ر.شیخ.م بازش کردهام) مثل من خدا رفتار كن. بهطور خلاصه: سنّت من خدا در خطبه ۱۵۸ نهجالبلاغه اين است:
ان الله يحب العبد و يبغض عمله و يحبّ العمل و يبغض عمله. تو هم مثل من شو و در عین تبری از یزید از شعرش تمجيد كن و در عین تولای خواجه ربيع انتقادش نما.
و مثل منِ خدا باش در وقتى که ازت چيزى مىخوان. هم اجابت کن و افزون بر آن «شيرينى» هم بده:
در قصهٔ ايوب كه به من خدا گفت: مسّنى الضر. ما هم: كشَفنا، هم: مثلهم معهم!
توی خلیفةالله هم وقتى وام مىگيرى و مىپردازى، چيزى اضافه بده؛ نه اينكه مثل شيخمحمدى باشى كه خانمش در ۹۶/۳ اعتراض داشت كه هر چى ازش مىخواستيم، يه چيزى كم مىكرد مىداد! مىگفتيم يك كيلو گوشت بگير! مىگفت: حالا فعلاً ۳۰۰ گرم مىگيرم؛ در حالى كه بايد دو كيلو مىآورد خانه. در حالی که خدا نعمتهای بهشتی و حور و قصور را میریزد زیر پای بنده: و لدينا مزيد؟؟
و مثل من خدا باش ای بشر! كاردستى بساز با موادّ اوّليهٔ نازل! انسان را كه اشرف مخلوقات است، مىتوانستم با طلا بسازم؛ اما با مايع نجس و جهندهٔ بدبو و عفنى که خروجش آنقدر در مرد، تیرگی روح میآورد که با غسل باید این غبار را از خودش زائل کند، ساختم: ماءٍ دافق. و با خاک که چیز پیشپاافتادهای است. چيز سعدی میگه از خاک کمتریم. چیز زياد از حد و کمارزش را به ريگ تشبيه مىكنند. مىگويند: مثل ريگ ريخته زمين.
انسانِ مُكرَّم و مفضُّل را با موادّ خامِ پست ساختم. تو هم خليفهٔ من باش و از من ياد بگير! مثل كمپانى بنز آلمان باش و بنز آخرینسیستم بساز با سوخت گازوئيل. نمونهاش را مرحوم «بانكى» دوستِ تاكندى باباى شيخ كه در آلمان فرشفروشى داشت، با خودش آورده بود قزوین. شیخ فیلم گرفته. سازندهٔ آن بنز، بيشتر خليفه من خداست؛ تا آن رماننویسی که مواد خام و موضوعات متعالی را دستمایهٔ هنرش قرار میدهد.
ماشين با سوختِ بنزينِ سوپر بسازی که هنر نیست؛ مثل «حسین منزوی» دختر خوشگلی را کنار دریا ببینی؛ بعد بسرایی: «دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست - آنجا که دل باید به دریا زد، همینجاست»... البته بعدا شعر به یاد میماند و پشتصحنه خیر. لذا شیخ سرلک میآید اسحار رمضان ۹۶ برنامهٔ زندهٔ شبکهٔ ۱ لابلای صحبتش میخواند: «آنجا که دل باید به دریا زد، همینجاست». آقا این بنز چندمیلیونی، استارتش چشم چرانی بوده.
خودِ شيخ گاه با فحش و فضيحت، عسل و مثل مىسازد. او خليفهتر است! محمدرضا كلهر خوشنويس خوب قاجار با كلمه «زنقحبه» سياهمشق نوشته. ميرزا غلامرضا اصفهانى با تعبيرِ «كونِ خر» كه سعدى شعرش را گفته، تابلوی فاخر نستعلیق خلق کرده. درويش عبدالمجيد طالقانى با مضمونِ مربوط به اينكه پسر خوشگلى را در اصفهان بردم زيرِ پل، شكستهنستعليق چشمنواز تحرير كرده كه در مرقّعات چاپ شده؛ آدرسش را از «ناصر طاووسى» بپرس!
و مثل من خدا گاهی نرو عبادتگاه! در فیلم سینمایی «زوربای یونانی»، 1964 در دقیقهء 76 زوربا (آنتونی کوئین) از رئیسش که زنگریز است، میخواهد که برود با ایرنه پاپاس که بیوهء تنهایی است، بخوابد! مرد میگوید: میخواهم بروم کلیسا! زوربا میگوید: «اگر خدا راه تو را میرفت، دیگر کریسمس در کار نبود. اون نرفت کلیسا و رفت پیش مریم! و مسیح متولد شد!»
و مثل من لجباز باش! من اگر كافرى در پى اِطفاى نورم باشد، نه تنها وقتى پف كند، از نورم محافظت مىكنم و «انّا له لحافظون» كه کاری میکنم طرف، ريشش هم بسوزد تا دیگر از این غلطها نکند و حتی به كورى چشمش (ولو كَرِه الكافرون) لجبازانه شدّتِ نورم را بالاتر هم مىبرم! (والله مُتمُ نوره).
برخى پيروانم در صدر اسلام اين لجبازى را از من ارث بردند. به بعضى از آنها گفته مىشد: ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم. استکبار، لابی تشکیل داده. کوتاه بیایید! اینجوری میگفتند بلکه ته دل مسلمانان را خالى كنند كه از نقشهٔ دشمن بترسند. مسلمانان، نه كه ترتيب اثر نمىدادند كه با لجبازى ايمانش را زيادتر هم مىكردند. فزادهم ايماناً! آلعمران: ۱۷۳. شیخ هم اینجوری است. دنبال سرعتدهی به کارش با لجاجت است.
و عين منِ خدا منتظر باش روى موجِ فسق و فجورِ آدمهاى پليد، كارَت را پيش ببرى! یعنی تدبیری بیندیشی که کار آنها به ضرر خودشان تمام شود. اینجوری دو فایده دارد: هم کارت پیش رفته؛ هم بیشتر جگرشان را آتش زدهای از خشم. و میتوانی بگويى: موتوا بغيظكم! به قول شهيد بهشتى خطاب به آمريكا: از دست ما عصبانى باش! و از اين عصبانيّت بمير!... من خدا روشم این است. امام خمينى(ره) هم در كتاب كشفالأسرارش آورده: لايزال يُؤيِّدُ الله دينَهُ بِيَدِ الْفاسقِ الْفاجِر! خدا کار یک روز و دو روزش نیست. مدام دينش را به دست افرادِ فاسق و فاجر تقويت مىكند! شاید تصویب کاپیتولاسیون نبود، حالاحالاها انقلاب پیروز نمیشد.
اگر دفعاللهِ الناس بعضهم ببعض نبود، صومعهها و مساجد نابود میشد. یزید، بخودش فکر کرد حسینکُش است؛ در عمل عکسش رقم خورد.
در شهريور ۶۶ از زبان سخنرانى به نام محموديان در حسينه آیةالله نجفى مرعشى در قم شنيدم:
«امكان تشكيل مجلس باشكوهى در شام كه امام سجّاد(ع) بتواند در آن به ايرادِ خطبه معجزهگونهاش بپردازد، از سوى خود امام فراهم نبود. يزيد ناخواسته متكفّل ترتيب و تشكيل اين مجلس شد؛ ولى بهرهاش را امام چهارم برد و ایشان موجسواری کرد.»
شاعر بر اين باور است كه اگر خدا بخواهد فضيلتِ پنهانى را كه در وجود كسى مخفى شده و او خود مايل به افشاى آن نيست، سرِ زبانها بيندازد، آدم حسود را قلقلک میدهد که از آن فرد نيكوخصال بدگویی کن! حسدورزى حسود، به جاى سودرسانى به حال حاسد، به نفعِ فرد صاحب فضيلت تمام مىشود و حسود به رايگان، تبليغِ فضلِ فاضل را میکند:
اذا أَرادَ اللهُ نشرَ فضيلَْةٍ - طُوِيَتْ أَتاحَ لها لسانَ حسود. لذا به قول حافظ:
غمناك نبايد بود از طعنِ حسود اى دل! -شايد كه چو وا بينى، خيرِ تو در اين باشد
به قول صائب تبريزى:
مىتوان ديدن ز چشم عيبجويان عيب خويش - تا ميسَّر مىشود - زنهار! - بىدشمن مباش!
حقير کاتب و بایگان: ر.شيخ.م در برنامهٔ «مسابقهٔ تلفنى» شبكهٔ ۵ تلويزيون در ۸۲/۱۲ از آقاى يحيوى - مجرى برنامه - شنيدم كه در قابوسنامه آمده:
هر كه را دشمنى نباشد، بىقدر و بها باشد!
در زمستان ۸۶ از دوست خوشنويسم امير عاملى به نقل از ثقفى - پدرخانمش - شنيدم:
«اگر نقدِ نقّاد در حُكم يك اُردنگى باشد، هر اُردنگى حدّاقل نيممتر انسان را جلو مىاندازد!»
فاسق و فاجرى به نام محمدرضا پهلوى به درج مقالهٔ رشيدىمطلق در روزنامهٔ اطلاعات در سال ۵۶ فرمان مىدهد. این اردنگی برپايى جمهورى اسلامى را جلو میاندازد!
در جايى اين تعبير را شنيدم كه انسان زرنگ با سنگهايى كه دشمن از سر خصومت و دشمنى به سمتش پرتاب مىكند، خانه میسازد. در قرآن مىخوانيم: يحسب انّ مالَه أخلده؟؟ انسان گمان مىكند مالش موجب جاودانگيش مىشود. اين شيوه معروف قرائت آيه است. حال اگر مالَهُ را «ما لَهُ» بخوانيم، معنايش اين مىشود كه انسان تصور مىكند آنچه به نفع اوست، موجب جاودانگيش مىشود. در حالى كه گاه آنچه به ضرر انسان است و آدمى به سختى و با هزينهكردن و تضرّر به دستش مىآورد، برايش سودزاست (لها ما كَسَبَت؟؟) و موجب خلودش مىشود؛ «شفا بايدت، داروى تلخ نوش» (الزاماً همهٔ شيرينها به سود انسان نيست و عليها ما اكتسبت؟؟ به ضرر اوست آنچه كه با خوشى و راحتى و بىدردسر به دست آورد) گاه «ما عليه» (آنچه به ظاهر عليه اوست) مىتواند به اخلادش بينجامد.
گفتنی است:
استفاده از تكنيك تبدیل تهدید به فرصت، عرصههای مختلفی دارد.
۱. اختیار انسان در دل جبر آفرینش، خود جلوهای از تبدیل تهدید به فرصت است. زندگی محدود و قصیر است؛ اما با تدبیر (صدقه اضعاف مضاعفه ثواب دارد) میتوان راحت طویلی برای خود در قیامت رقم زد. نیز نقشهای بازماندهٔ هنری.
۲. استفاده از ادبیات و هنر در عصر اختناق و بگیروببند، فرصتسازی در دل محدودیت است. به این سعر بنگرید که بدون ذكر اسمِ حاكم در دوره خفقانِ؟؟ سروده شده:
شعر مهدى اخوان ثالث:... سنگى كه بايد از اين سويم به آن سويم بگرداند؟؟
گاه حضور شگرد تبدیل تهدید به فرصت را در جایی داریم که سروکارمان با دشمن اصطلاحی نیست. مگر متولیان ارشاد، خصم هنرمندانند؟ خیر. حتی ممیّزیهایشان، اجرای قانون است؛ در عین حال هنرمندان زبر و زرنگ میتوانند با ابداع گونههای تازهای از بیان هنری، مانعتراشیها را دور بزنند!
بهزعم من آنقدر راه تازه سر راه هنرمند قرار دارد که كمبود فضا و شرايط براى كار و وجود محدوديّتها بهانهٔ بىعملى نیست. با توسّل به كنايه و استعاره و تقويت شيوههاى درپردهگويى و بعضاً «دورزدنِ محدوديّتهاى رسانهاى» كه نمونههايش را ذكر خواهم كرد، میتوان جلوهٔ ديگرى از نبوغ خود را به منصهٔ ظهور گذارد و در واقع به شيوهٔ «حسن پلكى» با محروميّتها كنار آمد.(۱)
خوشم آمد که در فيلم «هنرپيشه» محسن مخلمباف اين بازى را از «اكبر عبدى» مىگيرد كه در ريسپشنِ هتل؟؟ كه با خانمش (معتمدآریا) آمده شب بماند؟؟ انگشتش را مىزند استامپ و مىزند روى اثر انگشت همسرش و یم معنای جنسی را تداعی میکند!
- کلاهگیس در فیلم کیانوش عیاری؟؟
- در برخی دورههای انتخابات در جمهوری اسلامی از سوی برخی مخالفان، عنوان شد که رأی دهید؛ اما رأی معناداری که نوعی تبدیل تهدید به فرصت است. مثلا با رأیدادن به خاتمی در ۲ خرداد ۷۶ گرچه حضورتان تأیید برگزارکنندگان است (پس ساز و کار نظام را قبول دارید که شرکت میکنید) اما از همین رخنه وارد شوید. برای اینکه نشان دهید به ناطقنوری که گویی کاندیدای ارزشمداران است، رأی نمیدهید، به خاتمی (که در واقع او را هم قبول ندارید) رأی دهید تا مخالفتتان با ارزشیها اینجوری بزند بیرون.
ديگر فيشهای تبدیل تهدید به فرصت:
۱. در بين قاريان خوشالحان مصرى مرحوم «شيخ عبدالعزيز حصّان» نَفَس كمى دارد. اما اجازه نداده است اين نارسائى خودنمايى كند؛ بلكه با انتخاب آياتِ كوتاه يا تقطيعِ آيههاى بلند به بخشهاى معنادار و استفاده از نغمات پيچيده و موسيقى متنوّع، شاهكار آفريده و نقص خودش را نه تنها پوشانده كه به قوّت تبديل كرده است.
۲. دوست تبريزيم محمدرضا باقى در ۹۴/۲ مىگفت: يك جودوكار اهل كشور؟؟ دچار ضايعهٔ جسمىِ كوتاهبودنِ يكى از پاهايش بوده و به نظر مىرسيده بايد در مسابقه شركت نكند يا از رده خارج شود. وى با تمرين و ممارست و خلاقيّت همين كاستى را به قوّت تبديل كرد و پيروز مسابقه شد. تحقيق شود؟؟
۳. نقص عضو در بعضىها نه تنها آنها را از پا در نياورده كه حتى اسباب ارتزاقشان شده!
به نادانان چنان روزى رسانم - كه صد دانا در آن حيران بمانند!
گاه معلولها در مالافزايى موفقترند نسبت به افراد سالم و حتى هنرمندى كه به ظاهر از هر انگشتشان هنرى مىبارد. گاه مثل سعدى تصوّر مىكنيم که فلان فرد سالم و قوی، هر انگشتش كليدى است براى گشودن قفلِ روزى:
بود مرد هنرور را هر انگشت - كليدى بهر قفل رزق در مشت
اما در عمل مىبينيم كه نه بابا! هشتش گرو نُهش است و همهكاره هيچكاره است. از اون ور مىبينيم يك نفر در اعضايش نقص و عيبى هست. مىگوييم خدايا! چرا پا و دست سالم به اين فرد ندادی؟ اما تحقيق مىكنيم مىبينيم همان نقص و كاستى از قضا تأمينكنندهٔ رزق و روزى اوست. بهقول شاعر:
بسا شكست كز او كارها دست شود - كليد رزق گدا پاى لنگ و دستِ شَل است(۲)
دوست كرمانيم آقاى خضرايى اهل عتيقه و نُسخ خطّى در سفرش به قم در تابستان ۹۴ از پدرش نقل مىكرد:
يك نفر در اتوبوسهاى بين شهرى در كرمان، يك تومان از مسافران مىگرفت كه بخوانَد. و صدايش چنان گوشخراش بود كه دو تومان مىگرفت نخوانَد! از عيبش بهتر مىتوانست ارتزاق كند!دوست طلبهام جواد قجر در ۹۵/۱۰ اسمس داد:
مردم در مسجدى از صداى بد و قيافهٔ ناپسند مؤذّنى به تنگ آمده بودند. روز به روز از تعداد نمازگزارها كم مىشد. چارهاى انديشيدند كه از شرّش خلاص شوند. به اين نتيجه رسيدند پولى جمع كنند و بدهند كه از مسجد برود. ۵ هزار تومان جمع كردند و بهش دادند و عذرش را خواستند. مدتى بعد يكى از نمازگزاران در جايى ديدش و از احوالش پرسيد. گفت: در مسجد ديگرى مشغول اذانگفتن هستم. مردم راضى شدهاند ۱۵ هزار تومان بدهند ولشان كنم. فعلا از ۲۰ پايينتر نیامدهام!
۴. در شرايط قحطى، تحريم و تنگناى اقتصادى در طول تاريخ، برخى ملل نه تنها كمر خم نكردند كه استعدادهاى نهفتهشان شكوفا شد و گردنهها را با كاميابى پشت سر گذاشتند. مثال؟؟
۵. شيوهٔ خوشنويسى كلهر در عهد قاجار به خاطر استفاده از مركّب چاپ به جاى مركّب سنّتى؟؟
۶. در مقطعى كه مرحوم احمد عبادى در سالهاى؟؟ دهه 30؟؟ در راديو ساز مىزد، امكان برنامههاى توليدى در راديو نبود (اينكه ضبط كنند و بعداً پخش كنند). نوازنده بايد زنده اجرا مىكرد. عبادى از برخى دوستانش بعداً مىپرسيد كه چطور بود؟ مىگفتند: گاهى اوقات نُتها دقيق شنيده نمىشود و تداخل دارند و حالت ناخوشايندى ايجاد مىشود. (بهخاطر ضعف دستگاههاى صدابردارى). عبادى چارهانديشى كرد. به ذهنش خطور كرد برخلاف شيوهٔ مرسوم، از «نوازندگى تكسيم» استفاده كند. (قبلاً شيوه چى بود؟؟)
از آن به بعد نوازش تكسيمهاى شفّاف و دلنشين وارد كار ايشان شد و حتى تبديل به شيوهاى در نوازندگى شد كه بعدها اساتيدى چون عليزاده و مشكاتيان و لطفى از آن سود بردند.
(در ۹۴/۹، از يك كانال تلگرامى با ويرايش خودم)
۷. از روز نخست تأسيس «راديو سراسرى معارف»، استفاده از موسيقى در برنامهسازىهاى آن ممنوع شد و مقام معظّم رهبرى آقاى خامنهاى حفظه الله هم به اين امر راغب بودند. بيم ريزش مخاطب بود. البته برخى دينباوران شايد مىگفتند: مشكلى نيست. به فئهٔ قليله مىسازيم؛ اما دست از آرمانهايمان بر نمىداريم.
«هنر» و خلاقيّت هنرى پا وسط گذاشت كه مىتوان هم دغدغه مخاطب داشت؛ هم به بخشنامه احترام گذاشت. چطور؟ حال كه جامعه به خطا به حلق انسانى، ابزار موسيقى اطلاق نمىكند (در حالى كه هست و به قول فيلم على حاتمى:
هزاردستان؟؟: اوّلِ آلات موسيقى حلوق انسانى است؟؟ اصل ديالوگ؟؟) از اين فرصت بهره ببريم. وقتى خوانندهاى به مجلسى وارد مىشود، به اعتبار اینکه با حلق آمده، نمىگويند: هنرمندى ساز و ابزار موسيقيش را هم با خود آورده! در حالى كه در واقع بايد چنين بگويند و تارهاى صوتى او ساز اوست. حال كه نمىگويند: بنابر اين اگر با تارهاى صوتى صدا توليد كنيم، ديگر نمىگويند: موسيقى! در حالى كه اگر عاقل بودند، میگفتند!... پس بروید خوش باشید مطربان! که سوراخ نفوذ یافت شد. بروید با همین حلق خداداد، در قالب تكخوانى و نیز همخوانی بدون ساز که در ايتاليايى بهش آکاپلا Acappella گویند، حسابی دلی از عزا درآورید. آكاپلا که «نمازخانهاى» ترجمه شده، شكلى از موسيقی آوازى يك يا چندنفره و بدون همراهى ساز است كه ابتدا در كليساها اجرا مىشد.
حتى بشر، زیرک است و میتواند با دهان صداى ساز در آورد؛ صدای نی و تنبک و سنتور و مزقون. از همين رخنه مىتوان سود برد و براى راديو معارف كار توليد كرد.
بنده خودم در مصاحبه تلويزيونيم كه شبكه قم در تاريخ ۹۰/۲/۲۸ پخش كرد:
t.me/rSheikh/255
رو به خرج دادم و در پاسخ به سؤال خبرنگار كه وضع هنر قم چطور است؟ عنوان كردم:
حتى كسانى كه مدّعيند در قم ممنوعيّت، محدوديّت و سانسور وجود دارد، بايد بستهبودنِ فضا و جادهٔ پردستانداز هنرآفرينى را به فال نيك بگيرند و به فرصت تبديلش كنند تا به گونههای تازهاى از بيانِ هنرى دست پيدا كنند. رئيس وقت ارشاد قم (استادآقا) بعد از صحبت بنده در استوديوى زنده به كلامم اشاره كرد و گفت:
ایشان راست گفت. در جشنوارهٔ «راحِ روح» در قم همین کار را کردیم. این رویداد، جشنوارهٔ موسيقى بدون آهنگ بود.»
جالب است كه اصطلاح «جشنوارهٔ موسيقى بدون آهنگ» در ابتدا طنز به نظر مىآيد و «شير بىيال و دم» مولوى را تداعى مىكند. کسی که عاقل است، میداند با حذف آهنگ (=ساز) موسیقی حذف نمیشود. اما علمای بیسواد به این راضیند. بگذار خوش باشند! (به قول جهانگیر فروهر در فیلم سوتهدلان «علی حاتمی»: باشه دل تو شاد!)
جالب است كه در سال ۱۳۸۴ اركسترى به نام «گروه آوازى تهران» آغاز به كار كرد كه اعضايش با دهان، صداى سازهاى مختلف را توليد مىكنند و بسيار هم طبيعى به نظر مىرسد. در واقع همانطور كه «موسيقى بدون كلام» داريم، مىتوانيم «كلامِ بدون موسيقى» هم داشته باشيم (منظور از موسيقى همان معناى متعارف كه عرض شد).
بنابر این ما هیچوقت به ته خط نباید برسیم و جا نباید بزنیم. باید با ماندن، ابتدا خود را متعبّد نشاندادن و سرپیچیِ و نافرمانی آرام و یافتن رخنهگاهها از دیکتاتور زهرچشم بگیریم. وگرنه اگر مثل مخملباف يا هنرمندان جلای وطنکرده، كشورت را ترك كنى و به سرزمینی پناه ببرى كه محدوديّتهاى وطنت را ندارد، پاككردن صورت مسئله است. ضمن اينكه آنجا محدوديّتهاى ديگرى دارد كه لابد براى فرار از آنها هم میخواهی جا عوض كنى. اينكه نشد كه خانه به دوش باشى!
۹. پژوهشت در خصوص «تبديل تهديد به فرصت» كه در راديو معارف در رمضان ۹۳ اجرا شد و به «استعاره و كنايه» اشاره كردى، بررسی و مطالب جدیدش اینجا آورده شود. ظاهراً فايل وُردش موجود است و نه زرنگارش.
۱۰. شمارى از رفتارهاى زينب كبرى(س) و امام سجّاد(ع) در جريان اسارت، از مصاديق تبديل تهديد به فرصت بود؛ مثل صدقهدادنِ خرما به اهلبیت از سوی مردم که خانم زینب از آن برای شناساندن خود و زادهٔ پیامبربودن سود برد.
حرف آخر: گاه برخى به جاى تبديل تهديد به فرصت، فرصت را به تهديد بدل مىكنند!:
یک. امام حسين(ع) شهيد شد تا مفاسدِ امّت جدّش را اصلاح كند. آنوقت در حاشيهٔ مراسم عاشورا در خيابانهاى ايران خصوصاً برخى شهرها چشمچرانان از آب گلآلود استفاده مىكنند و با توجه به شلوغى خيابان و كاهش كنترل نيروى انتظامى دختربازى مىكنند. دختران بدحجاب هم با آنكه چارقد سياه دارند، «تبرّج» مىكنند و در قالب تماشاگر حضور مُحرّكانه دارند و با پسران مزبور، شمارهتلفن ردوبدل میکنند.
دو. بنده در سال ۷۳ از قزوين به قم نقل مكان كردم. در ظاهر قم از حيث ظواهرِ شرع، بالاتر از قزوين و ديگر شهرهاى همجوار بلكه نماد شهر روحانی و بعد از مشهد پایتخت معنوی ایران است.
لذا حتى اگر به نيت كسب و كار به آن مىرفتم، رفتاری بابرکت بود؛ تا چه رسد به هدف تحصيل علوم دينيّه و گذراندن مقطع درسِ خارج به اين دیار مىرفتم. اما بنده اين «فرصت» را به «تهديد» تبديل كردم! چطور؟ یکی از کارهایم در قم تعليم موسيقى آوازی بود و نیز تجربهٔ مراودات اينترنتى با کاربران متنوع از جمله جنس مخالف که پیشتر در قزوین مشابهش تجربه نشده بود.
♦وضعيّت سوم: محروميّتهاى مطلوب!
برخی محروميّتها مطلوبند یا خودخواسته. نياز به تغيير ندارند. اساساً كاستى نيستند و گاه برتر از امتيازند. ابروی لیلی، از راستی محروم است؛ اما لطفش در انحنای آن است.
از آنسو توی آشنا با طب و دارو، در روز رمضان عمداً خودت را از نوشيدن آبى كه بدنت بدان نياز دارد، محروم مىكنى.
با ادبیات بیگانه نیستی و با اینهمه به دست خود صحّت بدوی ادبی را از جملهبندى گفتار یا نوشتارت دریغ مىكنى تا بیانت شاعرانه شود.
عاقلی؛ ولى به کاروان مجانین امام حسين(ع) میپیوندی.
هنرمندی؛ و یک تختهات هم کم نيست؛ ولى خود را از رفتارهاى متعارف محروم مىكنى و الگویت سالوادور دالى و ونگوگ است!
پنج مثال زدیم؛ هر یک وابسته به شاخهای:
۱. محرومیّت سهوی ابروی معشوق از راستی!
۲. محرومیّت عمدی شاعر از راستگویی!
۳. محروم ز لذّت ار شوى مرحومى!
۴. محروميّت از عاقلى؛ جنون حسينى!
۵. محروميت از رفتارهاى متعارف در اصناف هنرى
💚 الف. محرومیّت سهوی ابروی معشوق از راستی!
بعضی چیزها بهظاهر از صحّت و کمال محروم است؛ اما نقصش جبرانِ کمالش را کرده. یُغنٖی عن صدقِه کذبُه. ظاهراً تحت تعریف مصطلح از راستی و درستی نیست؛ ولی چه باک!
ابروى معشوق کج است. میگویید چه کنیم؟ جراحی کنیم راستش کنیم؟ از قضا اگر راست بُدى كج بودى! شكسته است؛ اما بهقول حافظ: بيرزد به صدهزار درست.
ر.ك ذكر «سيلوستر ميلانْژو» در كتاب عسل و مثل و تعبیر «غلطگويى عامدانه»؟؟
- اذان بلال حبشى و اسهدُ گفتنش (سین به جای شین) كه پذیرفته شد. ابنابیالحدید از این رخنه وارد شده و از تقدیم مفضول بر فاضل گفته. آیا خدا ابابکر را بر علی جلو انداخت؟ نقد؟؟
در اذان معروف مؤذّنزاده، مواردى هست كه مقبول اهل فن نيست؛ از جمله «حىّ على خير العمل» علٰی را بیش از حد میکشد که البته پذيرفتهشده است؛ ولی اشکال آنجاست که بعد از علااااا انگار مىگويد: «آد خير العمل»... اين «آد» پذيرفته نيست... البته كليت كار به قدرى قوى است كه ضعفها اغماض مىشود؛ یا حتی قوت مینماید.
- در اجراى معروف آواز مذهبىِ «آمدم اى شاه پناهم بده» خطاب به امام رضا(ع) با آهنگسازى آريا عظيمىنژاد، خواننده: آقاى كريمخانى در ابتدا در استوديو به خطا مىگويد: «آمدهام» و بعد اصلاح كرده: «آمدم». ولى آن كلمهٔ خطا را پاك نكردهاند! (خواننده در مصاحبهٔ تلويزيونى در ۹۴/۹ به اين اشاره كرد)
💚 ب. محروميّت عمدی از صحيحنويسى!
در قسمت قبل گفتم در کجی ابروی معشوق تعمّد نبود. گاه عمداّ احداث کج میکنی. بنگر به موارد تخلّف شعرا از قواعد شعر... حشوگويى در «نيز هم» حافظ در «دردم از یار است و درمان نیز هم»، خروج از وزن در مثنوىهاى محمدكاظم كاظمى؟؟، قاطزدنِ عامدانه در آرایهٔ «حسآميزى» كه شاعر احساساتش را با هم مىآميزد. به جاى اينكه بگويد: «گوشم كر شد» مىگويد: «گوشم شده كور»!
یک کنفرانس پژوهشی در قالب مندرآوردیِ «آواز نطقاندرون» ارائه كردم در ۹۵/۱۱ در جلسهٔ «ادبنامهٔ مباهله» در قم، منزل نظامی بازنشسته «نستیهن شاعری»، مدير جلسه: حسين محمّدى مبارز که زمانی شاگرد خوشنويسيم بود. با آوازخوانى شروع كنم. مصراع «گر قلب مرا ز تير سازى چو خشاب» را مترنم شدم. نیمه رها کردم و حرف زدم. گفتم:
آن جلسه جناب مبارز عزيز اشاره كرد به اين برش از شعر زندهياد احمد شاملو: «مىخواهم خواب اقاقيا را بميرم!» باید میگفت: ببينم. يک ناهماهنگى البته تعمّدى اتفاق افتاده. قاطىكردن! قاطزدن! حسآميزى نوعى آرايهٔ ادبى است با آميختن و امتزاج دو يا چند حس در كلام. فرضاً وقتى بگویم: گوش شيطان كر! آميزش حس نيست؛ ولى وقتى مىگويم: نطقم كور شد! يا «خبرِ تلخِ» حريق پلاسكو که این روزها روی داد، حسآمیزی است.
حالا چون رابطه من و جناب مبارز با خوشنويسى شروع شد، تعبير «سطرِ مليح» يا «چليپاى شيرين» چنين وضعيتى يافته. سطر و چليپا يك پديدهٔ مرئى و مرتبط با چشم است؛ در حالى كه ملاحت و شيرينى به حسّ چشايى مربوط است. حافظ گويد:
بوى بهبود ز اوضاع جهان مىشنوم. زندهياد قيصر امينپور كه بنده با ايشان در دههٔ ۶۰ ارتباط حضورى داشتم و بعضى نوشتهجاتم را براش خوانده بودم و نظراتشو گفته بود، ميگه:
صداى كيست خدايا درست مىشنوم؟ / دوباره بوى صداى بلال مىآيد
بیدل میگه:
گوش مروّتى كو كز ما نظر نپوشد؟ / دست غريق يعنى فرياد بىصدائيم
- در اجراى خوانندهٔ پاپ: حامد زمانى در ۹۵/۹ در تلويزيون شنيدم: «پشت خيانت وا شد» در حالى كه يا بايد مىگفت:
پشت خيانت تا شد يا: مشت خيانت وا شد.
حسآمیزی در زبانهاى ديگر هم هست. در زبان عربى در دعاى افتتاح: اَلَّذى بَعُدَ فَلا يُرى، وَ قَرُبَ فَشَهِدَ النَّجْوى در حالى كه بايد مىگفت: فسَمع النّجوى!
على(ع) در خطبه ۲۷ مىفرمايد:
هر كس جهاد را ترك كند، ألبسَهُ اللهُ ثوبَ الذُّل. اين حسآميزى نيست. يا آنجا كه خدا فرموده: قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاساً يُوَارِى سَوْآتِكُمْ وَ رِيشاً(۳) حسآميزى نيست. اما وقتى مىفرمايد:
فأذاقَها اللهُ لباسَ الجوعِ و الخوفِ بما كانوا يصنعون، حسآمیزی است. صحیحِ ناهنرمندانهاش این بود بگوید فکساها الله، یا أذاقها الله طعم الجوع.
سراب هم يك بنگاه دروغپراكنى است; به قول قرآن: كسراب بقيعة يحسبه الظمأن ماءا(۴) فريب طبيعت.
و ارتكاب خودم در قالب : گر قلب مرا ز تير سازى چو خشاب - تابوت شود ز حيلهات بر من قاب / در وادى جستجو پى آبم آب - گوشم شده كور بر اكاذيب سراب... انتهای کنفرانسم در دولتسرای نستیهن.
💚 ج. محروم ز لذّت ار شوى مرحومى
گاه به دست خودت خود را از بعضى چيزها محروم مىكنى. روزه مىگيرى و خود را از آب و غذا و تمتعات جنسی محروم مىكنى. از خواب و استراحتت میزنی و میایستی به نماز شب. بهقول قرآن خالی میکنی پهلویت را (...جنوبهم من المضاجع؟؟)... دست رد به سينهٔ برخى برخوردارىها مىزنى. و مگر «تقوا» جز این است که عملاً خود را در فضای يك محروميّتِ خودخواسته قرار دهی. دنبال چه هستی، در جای خود گفتهایم. اینجا خواستم بگویم هر محرومیّتی را نباید الزاماً زدود؛ بلکه به برخی دامن هم باید زد: محرومیت از عاجله به قول قرآن برای نیل به آجله. برای «نصيب» دنيوى سرودست نشكستن؛ تا در زمرهٔ كسانى نباشیم كه اولئك لهم نصيبٌ فی الحيوةالدنيا و ما لهم فى الاخرة من نصيب؟؟
💚 د. محروميّت از عاقلى؛ جنون حسينى!
اشعار و مدايحى مثل: به ما ميگن ديوونه! رفتارهاى امثال مرحوم سيد ذاكر... قمهزنان به مرجع تقلید شاید مرحوم بروجردی گفته بودند: در طول سال مقلد شمائیم الاّ ایام تاسوعا و عاشورا!
💚 ه. محروميّت از رفتارهاى متعارف در اصناف هنرى! بررسی ناهنجاریهای اختیارشده از سوی رماننویسانی مثل داستایفسکی، اجقوجقپوشی، زیست و پوشش مضحک، ذکر موارد؟؟
♦ وضعيت چهارم؛ محروميّتِ جبرانشده!
اين ديگر آخرالدّواست. همهٔ راهها را زديم و باز محروميم! مدل اختیارشده و مطلوب هم نیست.
اینجاست که مىرسيم به مسكّنهاى روحى. پس اصل اوليّه، لزوم تلاش و ايجاد تغيير بود. اما اگر به هر دليل سرمان به سنگ خورد و حنايمان رنگ نگرفت، چه كنيم؟ خودكشى؟ يأس؟ خودخورى؟ يا روآوردن به حرفهاى تسلّىبخش كه ترجیحاّ مبنایى هم داشته باشد.
همیسه هستند کسانى مثل آقاى بهجت يا مرحوم نخودكى؟؟ يا بهاءالدّينى يا (چند تا از اين اسما رديف كن) که زانوزدن در محضرشان به سكون و اطمينان نفس رهنمونمان كند. كسانى كه به این مبنا متوسل شوند که ساز و كار دنيا جورى تعريف شده كه هموزن يا سنگينتر از برخى محروميّتها به تو امتياز دادهاند. پس دلخور نباش! برو خوش باش!
يكى از اسامى خدا، جبّار است؛ نه به معناى مصطلح كه در اِشل انسانىاش با ستمگر همراه مىآيد؛ بل به معنى «جبرانكننده». خدا به قول دعاى جوشن كبير «جابرُالعظمِ الكسير» است؛ مرمّتكنندهٔ استخوانِ شكسته. لذا باکی نیست؛ اگر از چيزى محرومت كرده، به طور حتم با چيزِ ديگر و احياناً بهترى جبران مىكند. در سوره بقره آیهٔ ۱۰۶ مىفرمايد:
مَا نَنسَخْ مِنْ آىًَْ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرً مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا.
ايّوب پيامبر(ع) به خدا عرض حال میکند كه: مَسَّنى الضُّر؟؟ خدا چندبرابر جبران میکند: هم از او كشفِ ضُرّ میکند، هم: «مثلَهُمْ معهُم»: به آنچه ازش گرفته بود، افزود. به قول سنائى: از آن زمان كه فكندند چرخ را بنياد - درى نبست زمانه كه ديگرى نگشاد
حضرت خضر(ع) و موسی همسفر میشوند. یکجا خضر به مدد علم لدُنّى عَلَّمناهُ منْ لُدُنّا عِلماً(۵) شصتش خبردار شد جوانى كه بهش برخوردند، اگر زنده بماند، والدين مؤمنش را به طغيان و كفر مىكشد. لذا با آنكه نفْسِ زَكيّه بود، كُشتش! موس اعتراض کرد. خضر گفت: ناخرسند نباش! خدا بدَل پاكنهادتر و مهربانترى قسمت والدينش مىكند. يُبدِلَهُما ربُّهُما خَيْراً منهُ زكوة و أقرَبَ رُحْماً. به تعبير اهلى شيرازى:
«تا خدا نگشود صد در بر كسى، يك در نبست» و نيز:
خدا گر ببندد ز رحمت درى - ز حكمت گشايد در ديگرى
از آیةالله سبحانى شنيدم كه كسى به شوخى گفته بود: ز حكمت زند قفل محكمترى!
گفتنى است: مرحوم آخوند خراسانى صاحب كفايه (تولد و وفات؟؟) شاگردان عديدهاى داشت كه از قرار، قريب به اتّفاقشان به درجهٔ اجتهاد رسيدند. دو تن از آنان از منطقهٔ قزوين بودند: يكى مرحوم شيخ فضلعلى مهدوى قزوينى پدر مرحوم آیةالله محمود شريعت مهدوى كه اصالتاً اهل سيميار الموت و شاگرد مخصوص آخوند محسوب مىشد و به او لقب «مقرّبالخاقان» داده بودند. (از شيخ غلامعلى زند قزوينى در ۹۳/۱۰ شنيدم) و ديگرى مرحوم ولدآبادىِ قزوينى كه تنها شاگردِ غيرمجتهدِ صاحبكفايه بود كه در عوض دعانويس بزرگى شد و با علوم غريبه آشنا بود. پدرم آقاى تاكندى در ۷۲/۱ ضمن بيان احوال مرحوم ولدآبادى عنوان كرد:
يك بار مرحوم ملاّحضرتقلى جدّ بنده (شيخ على محمّدى) كه با الاغ از تاكند به قزوين آمده بود، مركب سوارىاش را گم كرد! به مرحوم ولدآبادى متوسّل شد. مرحوم ولد، دليل التهابش را جويا شد و ملاّ ماجرا را بازگو كرد. ولدآبادى به خونسردى دعوتش نمود و چون خبر داشت كه ملاّحضرتقلى صداى غرّايى دارد، از او خواست كه قصّهٔ خيبر را از كتاب «جوهرى» برایش بخواند. ملاّ بىتابِ الاغش بود و مرحوم ولد مىگفت:
«بخوان الاغ را ول کن!» ملاّ به ناچار شروع كرد به خواندن... دقایقی نگذشته بود که ناگهان مرحوم ولدآبادى به ملاّحضرتقلى مىگويد: «سریع بلند شو دارند الاغت را از چند کوچه آنورتر مىبرند!»
ملاّ به ميان كوچه رفته و الاغش را از فردى که سرقت کرده بود و داشت به جايى مىبردش، میگیرد.
يافت در بىبصرى گمشدهٔ خود يعقوب - ديده از هر كه گرفتند، بصيرت دادند درشمار افرادِ صاحب بصيرت كه از سواد خواندن و نوشتن محروم بود، «كربلايى كاظم کریمی» بود. حجّةالاسلام مسعودى خمينى - توليت آستانهٔ مقدّسهٔ حضرت معصومه(س) - در خلال خاطراتش كه حقير - ر.شيخ.م - براى مركز اسناد انقلاب اسلامى بازنويسى نمودم و در پاييز ۸۱ به زيور طبع آراسته شد، در خصوص اين فرد مىگويد: تمام قرآن يكباره به شكل معجزهآسايى در ذهن این فرد عامی جا گرفته بود. يك بار كه به قم آمد، به مدرسهٔ حجّتيّه بُرديمَش و يك وعده آبگوشت مهمانش كرديم. در حجرهْ كتاب مُطوّل را باز كردم و شروع كردم به خواندن و گفتم: «اين قرآن است!» گفت: «قرآن نيست!»... ولی در خلال جملات كتاب، وقتى به آيهاى كه نويسنده به كار برده بود، مىرسيديم، بلافاصله مىگفت: «اين قرآن است!» كتاب را مقابل او بردم و از او پرسيدم: «كجاىاين متنْ قرآن است.» نگاهى كرد و بىتأمّل روى مواردى كه آيهٔ قرآن بود، انگشت گذاشت. پرسيدم: «چطور متوجّه مىشوى؟» با لهجهٔ لُرىاش گفت: «جاهايى كه قرآن است، نور دارد. بقيّهٔ جاها تاريك است!»... گفتنى است: نوّاب صفوى کربلایی کاظم را با خود يك ماه و نيم در كشورهاى عربى از جمله مصر چرخاند و در مسابقات قرآن شركت داد و نفر برگزيدهٔ مسابقاتش نمود. كربلايى آيات را از آخر به اوّل هم میخواند! خیلیها آرزوى رسيدن به مقام عجيب او را داشتند و در خواب هم نمىديدند. او با صافدلی و نیز اهتمام به زکات (که در سردر قبرستان ابوحسین قم محل دفن او به این اهتمام به زکات اشاره شده) میانبر زد. (۷)
- وقتی چنین خدایی داریم، چه جاى نگرانى؟... اگر دردت، روزی است، دو طرفش سود است. چرا؟ کافی بود، چه بهتر. کافی نبود، طبق وعدهٔ علی(ع) منتظر جبرانش به بهتر باش: مَا فَاتَ مِنَ الرِّزْقِ رُجِىَ غَداً زِيَادَتُهُ(۷)... اين منطق را مولى يك بار هم با فاطمه(س) در ميان مىنهد. غصب فدك كه پيش مىآيد، فاطمه(س) گلهمند است كه فدك رفت! امير مؤمنان دلداريش مىدهد كه: رفت كه رفت! «رزقُكَ مضمونٌ و كفيلُكَ مأمونٌ. و ما أُعِدَّ لَكِ أفضلُ ممّا قُطِعَ عنك» روزيت نزد خدا ضمانت شده و كسى كه متكفّل امور توست، امين است و حواسش هست. آنچه برايت سپردهگذارى شده، از آنچه از تو سلب كردند، بهتر است.
لذا خوانندهٔ عزیز! اگر دعا كردى، جواب نگرفتى، غمی نیست. يا كفارهٔ ذنوب توست يا قيامت بهت مىدهند. حتى طرف در قيامت میگوید اى كاش در دنيا بقيه دعاهايم هم مستجاب نمىشد و اينجا معوّض مىگرفتم!
💗 نتيجهگيرى نهايى: در دنيا اول زور بزن محروميّتهایت را بزدائى. هنرش را دارى با بعضى از آنها فرصتسازى كن. حتی خودت را دستىدستى به دام برخى محروميّتها بينداز. روزه بگير! يا مثل هنرمندان خودت را از صحيحگويى بدوی محروم كن تا بشوی شاعر! خدا را چه دیدی؟ ته كار اگر محروميّتى ماند كه نشد باهاش كارى كنى، مبادا مأیوس شوی و سيانور مصرف كنى. خير. خودت را اينجورى راضى كن كه هموزنِ محروميّتها بلکه سنگینتر بهت امتياز مىدهند! به همين خوش باش و بگو: خدايا! به داده و ندادهات شكر!
♦ پاورقی:
۱. «حسن پِلكى» شخصيّت خيالى ذهن من است كه در مرداد ۷۶ داستانوارهاى بر اساس احوالاتش ساختم كه به دوست قزوینیم وحيد مبشِّرى تقديم شد و در همان مقطع در هفتهنامهٔ مينودر قزوين به چاپ رسيد و يك بار هم در كتاب داستانهاى روحفزا جلد؟؟ ص؟؟ به زيور طبع آراسته شد. داستان از اين قرار است:
در دورهاى از ادوار، يلى توانمند در ديار خود مىزيست؛ «حسن پِلْكى» نام! مردى مسلَّط به حركات ژيمناستيك و از نوع پيچيده و ظريفش... و چون شگردهاى مختلفى در پيچ و تابدادن به اعضا و آلات خويش در خاطر داشت، هر بار ميدانى وسيع را براى اجراى نمايشهاى او در نظر مىگرفتند. خلقالله مشتاق هم از هر سو گرد مىآمدند و دور ميدان حلقه مىزدند و با شوق و ذوق تمام، به بازىهاى او خيره مىشدند:
گاه او روى دو دست مىايستاد و پاهايش که روى آنها نقش دو چشم ترسيم كرده بود، به جاى سر قرار مىگرفت. در این حال او چشمهاى اصلىاش را مىبست. وقتى چشم مىگشود، احساس مىكرد: دستش به سقف آسمان چسبيده و گرد او مردم بىشمارى را از زن و مرد، از پا به سقف دوختهاند!... پاهايش را باز مىكرد و عمود بر دستها به حالت تعادل نگاه مىداشت. هر كسى از دور نگاه مىكرد، گمان مىبرد مردم، گردِ يك صليب، يا علامتِ به اضافه (+) جمع شدهاند.
بعد «حسن پلْكى» كه در آن موقع به او «حسن ژيمناست» مىگفتند، حركات پيچيدهٔ ديگرى را شروع مىكرد و در طول و عرض ميدان، جولان مىداد... هيچ نقطهاى از زمين نبود كه او از آن استفاده نكند.
تماشاى برنامههاى او، ساعتها وقت مىبرد و مردم، آنقدر از او حركات متنوِّع مىديدند كه هيچكدام بعداً با آنكه به ذهنشان فشار مىآوردند، نمىتوانستند همهٔ آن حركتها را به ياد آورند و براى ديگران توضيح دهند.
تا اينكه ورق برگشت و اوضاع به هم خورد و رفتهرفته براى «حسن ژيمناست» ايجاد محدوديَّت كردند. اوّلش گفتند:
«اينهمه ميدان براى يك نفر؟» گفت:
«مگر من چقدر وقتِ ميدانهاى بزرگ شهر را مىگيرم؟ در ثانى مگر مردم لذَّت نمىبرند؟ در ثالث مگر من پولى به جيب مىزنم؟» گفتند:
«اين حرفها سرِمان نمىشود. فقط مىگوييم: اينهمه ميدان براى يك نفر؟» گفت:
«تصميم با شما؟ فكر مىكنيد چقدر ميدان براى من كافى باشد؟» گفتند:
«ميدانى به شكلِ دى D (نيمى از يك دايره) گفت:
«مىترسم به همهٔ كارهايم نرسم و مردم لذَّت كامل نبرند.» گفتند:
«مشکل توست.»
«حسن ژيمناست» به منزل آمد و كلّهاش را به كار انداخت تا فكرى براى بازىهايى كه در نيمهٔ ديگر زمين اجرا مىكرد و اكنون از انجام آن ناتوان است، بنمايد... پس از ساعتها كلنجاررفتن با خود، سرانجام به اين نتيجه رسيد كه بايد در همان محدودهٔ دىشكل، در لابلاى ارائهٔ بازىهاى مربوط به آن قطعه از زمين، بازىهاى مربوط به قطعهٔ ممنوعه را هم اجرا كند؛ منتها آنقدر هنر به خرج دهد و با برنامه كار كند كه نه او و نه تماشاگر دچار سردرگمى نشود.
موعد اجراى برنامه فرا رسيد و «حسن ژيمناست» در همان محوَّطهٔ دى شكل، چنان هنرنمايى كرد كه گويى كلّ زمين در اختيار اوست.
چندی بعد باز محدودكنندگان از گرد راه رسيدند و هوس كردند بيشتر دست و بال «حسن» را ببندند. باز هم زمين بازى و جولانگاه او را نصف كردند و باز او در قطعهای كه در اختيار داشت، همان ظرافتها و زيبايىهاى روز اوّل - بلكه افزونتر را - به طور فشرده و كنسروشده به نمايش گذاشت.
به تدريج جولانگاه او را آنقدر كوچك كردند كه تبديل به جايى شد كه او هيچ نمىتوانست حركت كند!
در محفظهای شيشهای كه تنها مىتوانست بايستد يا بنشيند، زندانىاش كردند و او طىّ اقدامى كه به معجزه شبيهتر بود، حركات جالب و ديدنىيى طرّاحى كرد و براى اجراى آن، تنها از دست و پا و احياناً كمر و گردنش تا آنجا كه مقدور بود، كمك گرفت. نتيجه براى او و تماشاگرانش بسيار رضايتبخش بود.
سرانجام دست و پا و گردن «حسن ژيمناست» را هم با وسايلى مخصوص بستند. امكان حركت به طور كلّى از او سلب شده بود. امّا ذهن خلاّق و سمج او باز هم از تكاپو و انديشه براى كشف راههاى جديد براى ارائهٔ كار هنرى، باز نايستاد. به عنوانِ آخرين تير مانده در تركش، حركاتى موزون و دلپذير را با پلكهايش انجام داد! همهٔ آنها كه به او مىنگريستند و از آن پس او را بهعنوان «حسن پلكى» مىشناختند، هرگز گمان نمىبردند: بتوان اينهمه كار با پلك انجام داد.
وقتى او پلكهايش را به بالا و پايين و چپ و راست حركت مىداد، تو گويى يك ژيمناست يا يك بالِريَن ماهر، در محوَّطهٔ وسيعى كه در اختيار اوست، در كمال آزادى و فراغت بال، در حال اجراى حركاتى نرم و زيباست.
«حسن پلكى» تا لحظهٔ مرگ، يك ژيمناسْت باقى ماند و كمبود فضا و امكانات براى او امرى بىمعنا بود. او را هرگز در حال شكايت از اوضاع نامساعد و اختناق نديدند. مىگفت:
«ترجيح مىدهم به جاى اينكه لبهايم را براى اعتراض به حاكمان حركت دهم، با پلكهايم ژيمناستيك بازى كنم!»
۲. شاعر؟؟ سياهمشق تحريرشده توسط ميرزا غلامرضا اصفهانى
۳. اعراف: ۲۶
۴. نحل: ۱۱۲
۵. كهف: ۶۵
۶. برگرفته از كتابِ «خاطرات و حكايات روحفزا» (جلد دوم، ص ۱۴۶، حاوى ۱۴۵ داستان، على محمّدى تاكندى و رضاشيخمحمّدى، بهار ۸۲، انتشارات آزادگرافيك)
۷. نهجالبلاغه، خطبهٔ ۱۱۴
اتود«تلاوت نطقاندرون» رضا شیخمحمدی
۱. شروع با آیهٔ ذلك الکتاب لاریب فیه هدیً للمتقین... قبل از اینکه تلاوتم را تکمیل کنم، مکثی میکنم.
۲. قرآن آمده متقی بسازد. به قول قرائتی یارو چرک است که آمده حمام. این چه انتظاری که اگر متقی هستی، وارد گرمابهٔ قرآن شو؟
۳. منظور، تقوای ایدهآل نیست. کثیف باش؛ ولی انگیزهٔ طهارت (یریدون أن یتطهروا) داشته باش. این «مایلم پاک شوم» را باید در دلت بنشانی؛ این فرشته را جای دیوِ «میخواهم چرک بمانم». حافظگفتنی: دیو چو بیرون رود، فرشته درآید. خواستن، توانستن است.
۴. مردم سال ۵۷ از همان وقت که خواستند زیر یوغ نباشند، در واقغ دیو رفت. جلوهاش در دى ماه آن سال رخ داد که روزنامه تیتر زد: شاه رفت. و میل به سپردن زمام به دست ولیفقیه بسی زودتر از دههٔ فجر رخ داد. نمادش «امام آمد» بود.
۵. ما حالا در تعویض برخی سمتها در نظاممان، تعبیر دیو و فرشته را بکار میبریم؛ ولی شوخی است. همه خوبند و فرشتهاند. یادمه یک شعر طنز سرودم؛ بعد از تعویض «حسن اعرابی» که معتقد بود دین روی سر ما! ولی چه ربطی داره به هنر؛ که جایش را در ریاست انجمن خوشنویسان قم داد به «علی رضائیان» از شهدای زندهٔ جنگ! قطعه را وقتی براى احمد عبدالرضائى و مرحوم محمدحسين رحمتى در ماشين خواندم، خدابیامرز رحمتى خیلی خنديد:
«به جاى لشگر خنده سپاه گريه رسيد - زمان سينهزنىهاى صبح و شام آمد / وقایعی است كه در ذهن بنده زنده نمود - دوباره خاطرهٔ شاه رفت، امام آمد!»
۶. باید بخواهی که شاه نباشد، امام باشد. و همین مراد است از لزوم تخليهٔ باطن از امراض و تيرگىها قبل از تحلیه به نور علم؛ خصوصاً كه گویند: علم نورى است كه قَذْف آن در قلب، توسّط خدا انجام مىشود.
در كتب اخلاقى مراحل سهگانهٔ تخليه، تحليه و تجليه براى سالك در نظر گرفته شده كه بىشباهت به وضعيَّت خانهها و چهارديوارىهاى مادّى نيست كه در آنها خانهتكانى و گردگيرى، مُقدَّم بر تزيين و تعبيهٔ دكور و رنگ و لعاب است.
كِى در آيد فرشته تا نكنى - سگ ز در دور و صورت از ديوار؟ تركها گويند:
اِوينْ تَميسْ ساخْلا قُناق گَلُر / اُزونْ تميسْ ساخْلا اُلُمْ گَلُرْ!
خانهات را تميز نگه دار مهمان مىآيد. خودت را پاكيزه نگه دار، مرگ مىآيد
گاه براى اجراى تزئيناتِ جديد، پیمانکار میگويد: تزئينات قبلى را هم بايد جاكَن كنى. كاغذديوارى قبلى فرسوده شده؛ مىخواهى «پتينه» كنى، كسى را بياور كاغذديوارىهاى قبلى را بكَند. ما هم كسى را بياوريم، دستمزد مىگيرد. يعنى قبلىها زمانى براى خود تزئين بوده و بابتش هزينه هم كردهاى، الآن مزاحم است.
بنده ر.شيخ.م استاد آوازى داشتم؛ حاج داود چاووشى که پيشش تلمّذ مىكردم. در خلال آموزش رديف آوازى، خاطراتى از استادش: «حميدرضا نوربخش» شاگرد خوب جناب شجریان نقل مىكرد.
در نيمهٔ خرداد ۸۰ نقل كرد كه نوربخش گفته بود: «از هنرجويى كه قبلاً آواز را پیش دیگران نصفه و نیمه آموخته و بعد به كلاس رديف آوازى ما میآید، بايد دوبله شهريّه بگیریم! چون کلی بايد تلاش كنیم آموختههاى ناقص قبلى را پاك کنیم؛ بعد درسهاى جديد بدهیم!»
حرف دقيقى است؛ مانند تفاوت ساختمانسازى در زمين باير با يك خانهٔ كلنگى. دومى زحمتش بیشتر است و ابتدا بايد آواربرداری کرد و بعد دست به تجديد بنا زد.
حجّةالإسلام مسعودى خمينى در خاطراتش که بندهٔ کاتب برای مرکز اسناد انقلاب اسلامی بازنویسی کردم و سال؟؟ منتشر شد، از مرحوم علاّمه طباطبائى نقل مىكند: «در نجف بودم و مىخواستم بروم سفر. تمام نوشتهجاتم را در فلسفه و تفسير و علوم اجتماعى در شط ريختم؛ خلاص. خودم را از همهٔ موضوعات خالى كردم. رفتم تا تمام مبانى فكرى و درسيم را از نو پايهريزى كنم!»
یعنی تيرگى و رذائل كه سهل است؛ گاه بايد نورانيّتهاى دست دو و کاغذدیواریهای دموده را زدود و دور ریخت!
۷. يكى از شاگردان مرحوم آیةالله بهجت فومنى از ايشان مىپرسد: «لعن مقدّم است يا صلوات؟» ايشان با اندكى مكث مىفرمايد: «لعن!» و تقدّم تخليه بر تحليه را دليل آن ذكر مىكند و اين مصراع را هم مىخواند:
جاروب كن تو خانه سپس ميهمان طلب!
فيلم اين پرسش و پاسخ به يُمن بلوتوث، در گوشىهاى موبايل تكثير شد و اول بار در زمستان ۹۲ رؤيت كردم.
در يكى از نوارهاى دكتر حسين الهى قمشهاى در بهمن ۹۲ شنيدم:
نظامى گنجوى در داستان «هفت پيكر» ذكر مىكند: وقتى بهرام گور عاشق نقش «هفت دختر» شد، ابتدا دستور ساختِ «هفت كوشك» را داد؛ چرا كه دختر زيبا را نمىشد به كاروانسرا بياورد!» (کجای کتاب نظامی است؟؟)
مولانا در تأييدِ «آيينه شو جمال پرىطلعتان طلب!» و «شست و شويى كن و آنگه به خرابات خرام» (حافظ) مىگويد: اوّل اى جان دفع شرّ موش كن - وانگهى در جمع گندم كوش كن! (وانگهان در جمع گندم جوش كن)
خراميدن در خرابات قبل از «شست و شو» نافع نيست. در كاسهٔ «ظلم» اگر شيرِ زلالِ قرآن هم ریخته شود، خسارتافزاست. (لايزيدُ الظّالمينَ الا خسارااً؟؟).
شايد وجه اينكه علماى شيعه (بجز فيض كاشانى و محمّدباقر سبزوارى) صِرف استفاده از مضمونِ خوب (مثل اشعار و مراثى مذهبى و آيات قرآن و يادكردِ از خدا و بهشت) را موجب حِلّيَّت غنا نمىدانند، بهتعبیر و تفسیر من، همين است كه ظرفِ غنا، باطل (زور) است. ظلم و زور هم با هم همسايه است (قرآن: ظلماً و زوراً؟؟). مُغنّى، ظالم است و لايزيد الظّالمينَ الا خسارا. باید برو د سراغِ ظرفِ ديگر و از خيرِ كاسهٔ غنا بگذرد.
از اينجا مىتوان دقّت علماى شيعه را بالنّسبه به عالمان اهلسنّت دید و به رخ کشید. فرقهٔ غيرحقّه به خيال خود پاكسازىشان را كردهاند؛ چون مىگويند: «غنا اگر با محرّمات بياميزد، حرام است!» در حالی که کافی نیست و ما را به خطا مىافکند؛ مثل اين مىماند كه بگويى: «در ظرفِ ظلم اگر دروغ و ياوه بريزى، زيانبار است»... اما نه. اگر درون آدمی از ظلم تخلیه نشود، قرآن هم بریزی، تجلیه رخ نمیدهد. شيخ انصارى باید باشی تا بفهمی: محتوای خوب هم نمیتواند موسیقی را نجات دهد. شیخ اعظم مىگويد (متن مكاسب؟؟): چه بسا عارفِ اغواشده از سوى شيطان در حالى كه گريه مىكند و توى حالِ خوش عرفانى رفته است، در حال ارتكاب کبیرهٔ غناست و خود خبر ندارد و «خويشتن را صاحب صنعِ حَسن پنداشتن» (مصراع شيخ، ترجمهٔ منظومِ «يحسبونَ أنّهم يُحسنون صُنعاً؟؟) بيچارهاش كرده است. يعنى گريه در بسترِ غنا، تعالىبخش نيست. تكمله: اللّهم اغفر فيض كاشانى و محمّدباقر سبزوارى!
۸. آری؛ هدايت بايد در ظرف تقوا باشد.
ختم با آيه «ذلك الكتاب لاريب فيه هدى للمتّقين»
اتودتلاوت نطقاندرون رضا شیخمحمدی، موضوع: «ترس بد، ترس خوب»
۱. شروع با آيهٔ «...الّذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا»... قبل از اینکه آیهٔ؟؟ را تکمیل کنم، اینجا درنگی میکنیم.
۲. يكى از بزرگترين نواقص شخصيّتى انسان، «ترس» است؛ به قول عربها: جُبن. نقطهٔ مقابلش شجاعت است كه امرى ستودنى است. اگر از لولوخورخوره يا مترسكِ بيجانى كه ارزش ترسيدن ندارد، بترسى، اسمت مىشود جبان! ترسو. على(ع) خطاب به مالکاشتر مى فرمايد: لاتدخلنّ فى مشورتك جباناً. زبون را مشاور اختیار نکن؛ چون: يُضعفك عن الأمور.
در داستان «ماجراهای گالیور» نوشتهٔ تام سایر که کارتونش هم ساخته شد، شخصیت «گِلام» با تکیهٔ کلام معروف «ما نمىتوانيم. من میدونم» فقط تزریق یأس میکرد. (مطالبی که در عسل و مثل شبستان آوردهای) انسانِ ترسندهطبع شيشهجان نه در تجارت موفّق مىشود نه امور دنيوى و نه حتى اخروى. هم كار اقتصادى، نياز به جرأت دارد؛ هم جهاد در راهِ خدا.
۳. اما بعضى چيزها ارزشِ ترسيدن دارد: مرگ، مرض، دوری راه، قلّت زادوتوشه، فقر. حتی پیامبر از اتّباع هوی و طولالأمل امتش بعد از خودش واهمه دارد. نهایتاً خود خدا. واخشونِ. از خدا باید ترسید.
۴. نگاه متعارف در منابر همين است كه از مرگ بترس تا تدارك كنى چيزهايى كه بعد از مرگ لازم است و نهایتاّ خداترس باش. اما آيا مىتوانيم فارغ از اين نگاه متعارف، از چيزهاي دیگرى ياد كنيم كه ارزش ترسيدن دارد؟ فراتر از آن، بلکه از متون دينى جورى معناگيرى كنيم كه ترس از چيزهاى تازهاى را از آنها نتيجه بگيريم. مثلا؟
۵. در آيهٔ «ان اكرمكم عندالله أتقيكم» نخست از افرادِ «باكرامتتر نزدِ خدا» ياد شده، اما در ادامه از «ترسندهتر از خدا» ياد نشده؛ فقط گفته: ترسندهترِ خالی... اما خائف از چی؟ درست است در جاى ديگر گفته: «اتقوا الله». اما اينجا متعلّق ترس را معرفى نكرده. شايد بشود اينجورى معنا كرد كه از هر چيزى كه ارزشِ ترسيدن دارد، اگر بترسى، «اكرم عندالله» (مکرّمترین در نزد خدا) خواهى بود.
۶. مواردى را ياد مىكنم كه شايد شما مناقشه كنيد و بگوييد ترس از آنها ارزش ندارد و مثل همان ترس از مترسك است. اما اگر بتوانم ثابت كنم آن مصادیق، ترسهایی ستودنى است، بلکه بتوانم نتیجه بگیرم بيم از آنها ما را به اكرميّت مىرساند.
۷. مدّعيم «ترس از فنا» از ترسهاى خوب بشريّت است. نمیخواهم نباشم. میل به بقا در من است. تلاش برای یافتن اکسیر حیاتِ جاودانی دارم.
۸. راه حلّ عرفا: اعتقاد به عالمِ پس از مرگ. راه حلّ هنرمندان: خلق اثر هنرى.
۹. راهِ روميان براى تبديل نقشِ واقعی اما فانىِ چينيان به نقش ديجيتالی (عکس و ایمیج) که آن روز نمیشد تثبیتش کرد و امروز روی فلش و هارد و اینترنت قابل سیو است. وقتی «ما نمانیم و عکس ما باقیست»، این مجازِ مانا بر آن رئالِ میرا، به!
ذیل همین فیش، یک تلاوت نطقاندرون تحت عنوان «قبل از مردن بمیرید!» تولید و نشر یافت:
http://sheikh.blogfa.com/post/440
۱۰. تدبير سعدى براى ايجادِ نقش بازمانده و با اين تدبير به جاودانگىرسيدن؛ گيرم اگر حيات بعد از مرگى نباشد. اشاره به گلستانِ همیشه خوش در پست:
http://sheikh.blogfa.com/post/401
كلام فروغ فرخزاد كه هنر راهى است براى غلبه بر فنا. ذکر بیاشاره به نام فروغ در عسل و مثل.
۱۱. ترس از بىنظمى، بىتعادلى، اغتشاش
۱۲. کلام دكتر الهى قمشهاى که حسد و بخل، خلاف ريتم و نظم کائنات عمل كردن است. نمايشنامهنويس خارجى؟؟ وقتى فرد بخيل را تصوير مىكند، مىخندى. چون حس مىكنى تلوتلو مىخورد و نمیتواند مستقیم و با ضرباهنگ درست راه برود.
۱۳. پيامبر(ص) وقتی ديوارِ قبری را محكم و استوار بنا مىكند و در مقابل اين پرسش كه وقتى قرار است زیر خاک پنهان شود، چه فرق مىكند؟ (سؤال خيلىها كه وقتى قرار است يك هنرمندِ غيرمعتقد بميرد، چه فرق دارد هنرش بماند؟) پيامبر جواب نمىدهد كه رفتارهایمان باقی است و هیچ چیزی فانی نیست؛ بلکه مىگويد: رحِمَ الله إمرءاً كه كارى را كه مىكند أتقَنه. يعنى نفسِ «اِتقان» ارزش است؛ گيرم باقى نباشد! انگار پیامبر از نااستوارى میترسد نه نامانایی.
فرود:
تلاش كنيد از چيزهايى كه ارزش ترسيدن دارد، بترسيد؛ وگرنه نترسید و شجاع باشید؛ چون صِرفِ ترس ارزشمند نيست. بارها در قرآن توصيه شده نترسيد و از متهوّرها تمجيد شده است. تحسین کرده است كسانى را كه در لشگر اسلام بودند و در ركاب پيامبر شمشير مىزدند و خوف در قاموسشان نبود. وصفشان در آيهاى كه در صدر بحثم خواندم و نيمهكاره ماند، آمده. تمامش مىكنم و التماس دعا:
الّذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا. صدق الله العلى العظيم
اتودبرای تلاوت نطقاندرون یا اجرای عسل و مثل صوتی یا تصویری با موضوع: كار نيكوكردن از پُركردن است!
دورنما: ابتدا از «ارزش كار» مىگويم؛ بعد نقدش مىكنم كه: «هر كارى بر بيكارى رجحان ندارد.» بعد از «ارزشِ تكرارِ يك كار» مىگويم. بعد به چالشش مىكشم كه هر تكرارى ارزشمند نيست.
۱. ارزشِ كار و ترجيح آن بر بيكارى. معروف است كه گويند: كار عار نيست. مىافزايند: كاچى بعضِ (يا: بِه از) هيچى! به اهميّتِ تلاش حتّى از نوع اندك اشاره دارد. «كاچى» نمادِ خيرِ خُرد و حقير است و همين خير كوچك به هر حال از بىخيرى بهتر است. سعدى گويد:
به راه باديه رّفتن بِهْ از نشستن باطل - كه گر مراد نيابم، به قدرِ وُسع بكوشم... به قولِ خارجىها: پاى دونده، هميشه چيزى به دست خواهد آورد؛ حتّى اگر خار باشد. عربها گویند: غبارُالعملِ خيرٌ من زعفرانِ العُطلة. غبار عمل، بهتر از زعفرانِ معطَّلبودن و بيكارنشستن است! حبيبالله محمّدى اسپرورينى از دوستان پدرم در ۷۹/۲ تعبير مىكرد: آدم بيكار، ذهنش صندوقچهٔ شيطان است!(۱)
در روزنامهٔ ولايت قزوين مورّخهٔ ۸۳/۵/۲۶ اين جمله به عنوان ضربالمثل درج شده بود: شيطان هميشه براى دستهاى خالى، كارِ بدى مىيابد!
شعر از قول امام على(ع):
كسى گفتش: چرا كردى؟ برآشفت - زبان بگشاد چون شمع و چنين گفت: / «لَنقْلُ اّلصَّخر من قُلَلِ الجبالِ - أحبُّ اِلىَّ مِن مَنِّ الرِّجال / يقول النّاسُ لى فى الكسبِ عارٌ - فانَّ العاّرَ فى ذلِّ السُّؤال
مولوى حتى براى «كوشش بيهوده» و «يوسفوار به سمت درهاى بسته دویدن» ارزش قائل است:
اندرين ره مىتراش و مىخراش - تا دَم آخر دمى فارغ مباش! / دوست دارد يار اين آشفتگى - كوششِ بيهوده بِهْ از خفتگى! / گرچه رخنه نيست در عالَم پديد - خيره يوسفوار مىبايد دويد(۲)
به قول شاعر معاصر: شبى به حلقهٔ درگاه دوست سر سائيم - اگر چه وا نكند، دست كم درى بزنيم(۳)
و به تعبيرِ شاعر: حافظ! وظيفهٔ تو دعاگفتن است و بس - دربندِ آن مباش كه نشنيد يا شنيد!
۲. نقد: هر كارى بر بيكارى رجحان ندارد. حركت در صورتى بر توقُّف ترجيح دارد كه در مسير صحيح باشد: گاه حركت حالتِ درجازدن يا دورخودگشتن دارد؛ مثل اسب آسيابان (تعبيرِ اسب عصّارى؟؟) كه چشمانش را بستهاند و دور خود مىچرخد و فكر مىكند راه زيادى رفته است.
و گاه بدتر از آن، سير در مسير باطل است. در اين حال توقُّف حتماً بر آن رُجحان دارد. هر «به راه باديهرفتن»، «بِه از خفتگى» نيست!
على(ع) در نامهاى خطاب به فرزندشان امام حَسن(ع) مىفرمايد:
فَاًّنَّ الْكَفَّ عِنْدَ حَيْرَِْ الضَّلاَلِ خَيْرٌ مِنْ رُكُوبِ الاْهْوَالِ(۴). در راه تيره و تار توقُّفكردن و دست نگهداشتن، بهتر از ورود و سوارشدن بر امواجِ بلاگوست.
از نگاه على(ع): السالك على غيرطريق... لايزيده الا بُعداً؟؟
نبايد پنداشت كه اهل جهنّم، «خفّت موازينه؟؟»بودن را از بيكارى دارند؛ بلكه چه بسا «عاملْ ناصبه؟؟» هستند؛ پركار، اما كار غيرمفيد(۵). لذا در حديث آمده بعضىها از روزهٔ ماه رمضان فقط گرسنگى و تشنگى برايشان مىماند.
دوست خوشنويسم «محمّدى البرزى» در ۹۶/۱ مدّعى بود كه بنده بيهودهكار و ناكامم. تعبيرش اين بود: «شيخ مثل پرندهاى اسير اتاق به جاى اينكه بنشيند و فكر كند و روزنهٔ كوچكى بيايد و از آن بزند بيرون، خودش را به در و ديوار مىزند. حاصلش بالهاى خسته و زخمى است و پرهاى ريخته. با آن وضعيّت روزنه را هم بيابد، نايى برايش نمانده تا بيرون بجهد.»
۳. همانقدر كه در تقبيحِ بيكارى شنيدهايم، در مذمّت از برخى مشاغل مثل كفنفروشى و قصّابى در روايات مطالبى آمده است؟؟.
تركها در تحقير برخى مشاغل گويند: آشُّقْ اُيْنِيانُنْ يِرْ سوُپوُرَنى ديرْ! جا و محلّ بازى يك آشّقباز را جارو مىكند!(۶)
۴. بحث «راندمانِ بهتر» (بيشترين نتيجه را با كمترين زحمت به دست آوردن) تعريف راندمان در علم اقتصاد؟؟ وقتى مىشود با كمترين تلاش و صرفِ كمترين ميزان وقت به يك نتيجه رسيد، آيا همان نتيجه را با زور و زحمت و زمانِ بيشتر به دستآوردن، مقرون به صرفه و بهتر است؟ مسلماً خير. نيازى به پركارى نيست. اگر بشود با كمترين هزينه به بيشتر بازده رسيد و راه چندساله را يك شبه رفت و از شورتكات و ميانبر بهره برد، چرا نكنيم؟ چند مثال؟؟
۵. آيا در فضاى دين هم «راندمان» معنا دارد؟ نشانههايى وجود دارد كه جواب مثبت است. رگههايى از جواز فرعىرفتن و ميانبرزدن را در خود دين داريم كه میتواند جلوهاى از كياستِ مؤمن است كه داريم: المؤمن كيّس. مثلا:
الف. تفكر ساعة خيرٌ من عبادة سبعين سنة
ب. كشتى امام حسين(ع) أسرعُ سيراً؟؟ است. در خواب ديد در قنطره امام صادق(ع) دارند علما را به سلاّبه مىكشند اما در پست بازرسى امام حسين(ع) هر كس به اندازه پوست پياز گريه كرده، جواز عبورش مىدهند.
ج. تضمين و بيمهكردنِ عمل، نشانه ارزشى است كه دين براى كارِ فرد و عرقريزيش قائل است.
لذابيمهاش كردهاند به اشكالِ مختلف:
- «تعبیر مخطّئه و تصويب»: در مسير اجتهاد به نتيجه هم نرسيم، يك ثواب را مىدهند. اين نشان مىدهد نمىخواهند وضعيتى به وجود بيايد كه «كار» فرد سوخت شود.
- «روايت من بلغ» (اگر از ما ائمه روايتى شنيديد كه فلان عمل مستحب است و بابتش به شما ثواب مىدهند، اگر حتى از ما صادر نشده باشد، به شما ثواب مىدهند!
- لن يصيبنا الا احدالحسنيين. در جنگ شكست هم خورديم، پيروزيم.
- تلاشت را بكن و به نتيجه فكر نكن! امام خمينى فرمود به تاريخ كار نداريم و عمل به وظيفه مىكنيم و با نتيجه كار نداريم. اين امتیاز اسلام است که در فضای ضمانتی قرارت میدهد.
- الدّوا عندنا و الشفأ عندالله
۶. ارزشِ تكرارِ يك كار. تكرار يك كار كه گوينده ضربالمثل ازش با تعبير «پُركردن» ياد كرده، باعث روانشدن مىشود. مشّاقبودن خطاط باعث مىشود كارش را با تسلط و روانى عينِ آبِ خوردن انجام دهد. وقتى ممارست كنى به انجام يك كار، به قول بعضيا فوتِ آب ميشى. يه ضربالمثل عربى ميگه: الدّرسُ حرفٌ و التكرارُ الف! گاهى درسى كه تعليم مىبينى «يك نكته بيش نيست»؛ ولى بايد هزار بار مثل يك ورد به زبان جارى كنى تا ملكه بشه و بر لوح جانت بشينه. من استاد آوازى داشتم حاج داود چاووشى از مدّاحان و ذاكران خوب اهلبيته در قم. ايشون در دههٔ ۷۰ به من و چنتا از دوستان دورهٔ رديف آوازى رو آموخت. ۶ سالم طول كشيد. هر هفته يك گوشه بيشتر به ما ياد نمىداد. یک درس سى ثانيهاى رو برامون روى نوار مىخوند. مىبرديم منزل اونقدر تكرارش مىكرديم كه جزئياتشو حفظ كنيم و هفته بعد به استاد تحويل بديم. حالا يه شوخيم بكنم. همسايهاى داشتيم، خدايار بود اسمش. خدا رحمتش كنه. بندهٔ خدا بارها به من اعتراض كرد كه بابا مراعات كن! صدات دقيقاً پشت ديوار ماست. وقتى و بيوقت روى اعصاب مائى! ديدهايد در پايگاههاى آموزش نظامى، نيروهاى بسيج، سپاه و ارتش طورى تربيت مىشوند كه مىتوانند راحت اسلحه را باز و بسته كنند. بنده سال ۵۸ در كوچهٔ سپاه واقع در خيابان صفائيه قم در ساختمانى با نماى سنگى زيبا كه هنوز هم هست، اولين آموزش نظامى رو ديدم. ۱۴ سالهم بود، روش باز و بستهكردن ژ۳ رو به ما ياد دادند. يادمه مربيان مىگفتند بايد اونقدر توى اين كار مهارت پيدا كنيد كه چشمبسته هم اسلحه را باز و بسته كنيد. چون اينجارو نگاه نكن. ممكنه توى سنگر تاريك در وسط دشمن مجبور شيد اين كارو بكنيد. بايد از حالا آماده شيد. خب اين نياز به تكرار داشت. اونوقت توى عرصههاى مختلف اين هست. من دوست قاریی دارم عليرضا ندّاف. مىگفت: من يك تحريرِ خاصّ رو كه مىخواستم بهش مسلّط بشم تا روى صحنهٔ عمومى عين آب خوردن اجرا كنم، در تمرينهاى فردى صدها بار دیوانهوار تكرار میکردم. يكى از دور مىشنيد فكر مىكرد سوزن دستگاه ضبط روى اين تحرير و غلت صدا گير كرده. ولى چارهاى نبود.
نوازندهٔ معروفى گفته بود: فلان قطعه ويولون را مىرفتم روى هر كدام از گلهاى قالى مىايستادم، صد بار مىزدم. ساعتها روی فرش کار میکردم.
- نقد: هر پركردن موجب نيكوكردن نمىشود.
يك. تكرار، به خودى خود صحّت نمياره.
دو. استثناها هميشه استنثا هستند. نخبهها ميانبر مىزنند.
يك. تكرار، به خودى خود صحّت نمياره؛ فقط براى ايجاد روانى و سلاست خوبه. يك متن درست و درمان را اگر با نويسندگى قوى، جلوی یک مجری گذاشتند، براى اينكه سليس و روان بخواند، چند بار پیش خودش تكرار مىكند تا بىمكث و تُپُق بتواند بخواندش. وگرنه اگر متن، ادبيات و جملهبنديش غلط باشد، صد بار هم تكرار كنى، صحيح نمىشود. با حلواحلوا كردن دهن شيرين نميشه. اصل حرف بايد درست باشد. تكرار، براى روانى است. حالا گريزی مىزنم به كلامى از حضرت فاطمه(س). ایشان تعبيرى دارن که جاش اينجاس. توى خطبه فدكيه مىفرمايد: أقولُ عَوداً و بَدءاً. يعنى من حرفمو اول گفتم. بازم تكرار مىكنم. البته تكرار براى تأكيده نه روانشدن؛ ولى اونى كه مُهمه اينه كه حرفش حرف درستى است. جای دیگر همان خطبه مي فرماید: «لا اقولُ ما اقولُ غلطاً». يعنى حرفها و استدلالهام غلط و به قول قرآن شطط نيست. (آدرس؟؟). اگه توى مسجد مدينه به شما مردم ميگم از ولىّ زمان حمايت كنيد و اعتراض دارم كه چرا خلافت از ريلش خارج شده، حرفام مبناى معارفى داره: لقد قلتُ ما قلتُ هذا على معرفة منى. اگه از خليفه گلهمندم، استنادم به قرآنه: به آيات مربوط به ارث. ميگم چرا فدك رو كه ميراث من از پدرم بود، غصب كرديد؟ حرفم درسته. تكرارشم نابجا نيست.
بنابر اين بايد اصل مطلب درست باشد؛ با تكرار تثبيت بشه. اگر اصل حرف غلط باشه، تكرار، بدتر باعث نهادينهشدن يك عادتِ بد ميشه.
طرف مىبينى تابلونويسى مىكنه دستشم در اثر كثرتِ نوشتن، قوى شده؛ ولى غلط ياد گرفته. مکرّرنویسی و مشّاقی، دستشو قوى مىكنه؛ ولى تصحيح نمىكنه اغلاط رو. اون يك پروسهٔ ديگه ميخواد.
لذا استاد حميدرضا نوربخش كه از اساتيد خوبِ آواز ماست، تهرانىالمسكنه، ولى قمى است. ايشون به استاد ما حاج داود چاووشى كه شاگردش بود، گفته بود: ما با هنرجويى كه هيچچى بلد نيست و به قول حافظ برخوردار از «لوح ساده» است كه نقشى روش نيست، راحتتريم تا كسى كه رفته يه چيزكى از آواز ياد گرفته و توى صداش هم نشسته. اول بايد معلومات قبليشو كه در اثر تكرار در جانش نشسته، پاك كنيم؛ بعد با معلومات جديد جاگزين كنيم. نوربخش به شوخى گفته بود كه ما بايد دوبله از اينا شهريه بگيريم! چون كار مارو سختتر مىكنند. صد رحمت به اونى كه هيچچى نمىدونه.
ب. استثناها... اينكه الزاماً بايد از راههاى سخت رفت و تكرار كرد و دنگ و فنگ كشيد، عموميّت ندارد. هميشه استثناهاى هر رشته ميان قواعد رو به هم مىزنند. مثلاً در خوشنويسى معروف است: ۴۰ سال صرف وقت لازمه تا انسان به مراتب بالا و رشكانگيز برسه. در حالى كه در همين قم خودمون ما يك دوست از قضا چپدست داشتيم به نام ابوالفضل خزاعى كه الان از اساتيد خط نسخ كشوره؛ اما در خلال چهار پنج سال، راهِ چهل سال رو رفت. يعنى كار نيكوكردن با طى شورتكات و ميانبر هم ميسّر است.
پدرم آقای تاکندی در خلال يكى از نامهها یش به مرحوم پدرش ملاعلىاصغر ميگه: من ترسم اينه كه توى حجرهها و جلسات درس معطّل بشم. يعنى صرفِ درسخواندن و اينكه بگى من ۲۰ سال است در درس خارج فلان استاد مُبرَّز شركت مىكنم، كافى نيست. و شايد اصلاً حسن نباشه. يعنى چى؟ يعنى اگه بتونى ملكهٔ اجتهاد رو در اولين فرصت در خودت ايجاد و تقويت كنى، بايد از پيله بیرون بزنى و خودتو پِر بدى!
بعضى سالكان با خلاقيّت فردى، راههاى میانبر پيدا مىكنند. مطلب زير گرچه جنبه شوخى دارد، ولى حقيقتى است:
دوست شاعر قزوينيم امير عاملى یکبار مىگفت: گاهى که به ديدار اماکنی مثل مسجد جامع قزوين مىرفتم، عمداً مىرفتم پس و پشتها تا يك نكتهٔ كوچك را بيابم و به خاطر بسپرم يا يادداشت كنم. بعد در جلسهٔ معماران و... كه هر كس پُز مىداد كه مسجد جامع قدمتش چنين و بنا و اسلوب ساختش چنان، من مىگفتم: خبر داريد در ضلع غربى اين بنا در رديف ششم، آجر شماره ۹ شكست مختصرى پيدا كرده كه بايد بررسى كرد چرا؟ تعجب افراد برانگیخته میشد و خيلى وقتها اين تدبير جواب مىداد و گمان مىكردند كسى كه با اين دقت شمارهٔ آجر شكسته را هم دارد، لابد اطلاعات كلّ بنا را مثل كف دست مىداند. در حالى كه هیچ از این خبرها نبود!
این را از سرِ تفنّن و طنزآورى گفتیم. توصيه اين نيست كه بايد چنين كرد. چون سريعاً لو مىرود كه اين معلومات به تَه مىرسد. نكته اين است كه ميانبرهايى وجود دارد كه استفاده از آنها خيلى وقتها شما را از واكاوى براى انباشت اطلاعات كه خيلى زوايايش شايد بكار هم نيايد، بىنياز مىكند.
تبديل دانشجو به «ماشينِ مطالعه» (جايى شنيدم انگار؟؟) صحيح نيست؛ همانچه عوام «خرخوانى»ش مىنامند. از خواهرزادهام مهدى مرادى شنيدم اين تعبير را: كتابهايى كه نبايد خواند؟؟ و نيز گفت: به تازگى؟؟ كتابى منتشر شده به نام «چگونه در بارهٔ كتابهايى كه نخواندهايم، حرف بزنيم!»؟؟
باری! پايينبودنِ سرانهٔ مطالعه در ايران فاجعه است؛ اما آنورش هم لبهٔ ديگر اين بام است و ضرورتِ چيزى به نام «ترويجِ كتابنخوانى» رخ مىنمايد!
مهدى مرادى از كانال تلگرامى «مصطفى ملكيان» نقل كرد: «حوزههاى علميّهٔ ما گونهاى طرّاحى شده كه مىتوانى بزرگترين مرجع تشيّع بشوى؛ ولى از اوّل تا آخر عمرت تنها ۱۰۰ كتاب خوانده باشى: در ادبيات جامعالمقدّمات، سيوطى، مُغنى. در منطق فقط «المنطق». در فقه: شرايع و لمعه و مكاسب. در اصول فقه رسائل و كفايه. اما روشنفكران ما سالانه صدها كتاب مىخوانند.»
گرچه اخطار ملكيان بجاست و باعث مىشود طلبه، ملاّ و اهل نِقاش و با ذهن استدلالى بار نيايد، اما باركشى از ذهن و تكلّف به اينكه حتماً در سال باید صد كتاب بخوانيم، چرا؟
در خصوص بنده كاتبالحروف رضا شيخمحمّدى برخى دوستان مىگويند با اينكه روزها تا ۱۲ مىخوابي، چطور به اينهمه كار در حوزههای مختلف رسیدهای؟
در پاسخ گفتهام: شيوههای خلاقانهای دارم تا با كمترين تلاش به نتيجه برسم. مىتوان به جاى كتابخوانى، با كتابخوانها دمخور شد و به شكل سوءاستفادهگرايانهاى آنها را به حرف كشيد! اگر قوّهٔ تداعى معانىشان خوب باشد، عالى است.
درهمین گعدههاى عادى و ديدارهاى خانوادگى با حضور بستگان کتابخوان، موضوع طرح كنيد. فرد كتابخوان يحتمل يادش مىافتد كه افلاطون در فلان جا چنين گفته و نيچه در بهمدان كتابش اين را مطرح كرده... و میگویدش. سريعاً شما فيشبردارى كنيد. ترجيحاً اصل چند كلمه را عينا اگر توانست به ياد آورد بهتر... بعداً در گوگل کاملش را سرچ مىكنيد و به اصل متن دسترسى مىيابيد. فيش را حتما تهيه كنيد تا فراموش نكنيد. مطالب، فرّارند. حال به جاى خواندنِ كلّ كتاب افلاطون، فقط روى آن تكه كه مىتواند در دل پژوهش شما مثل نگينى خوش بنشيند، زوم كنيد. این یک شگرد و تکنیک برای رسیدن به مقصود، بدون تکلف و عرقریزی است...
ببینی! ما در رسانه مجبوریم تشويق به كاركردن کنیم و این براى از جاجهاندنِ آدم بيكار خوب است؛ ولى بيدرنگ بايد توصيهها به سمت كار مفيد سوق يابد. وگرنه بيراههروى فضیلتی بر توقف ندارد.
نیز کسی منکر ضرورت توصیهٔ رسانهای به ممارست، پشتکار و تکرار نیست؛ اما فقط برای روانىِ اجرا؛ اما نه تصحيح اغلاط. (اگر بتوانی در آخر با ضربالمثل کار نیکوکردن از پرکردن است پایانبندی کنی، عالیست.)
پاورقیها:
۱. پدرم مىگفت: پدرشان مرحوم ملاّ علىاصغر تاكندى تعبير مىكرد: «آدم بيكار دست راست مردم است!» (چون فارغالبال است، از او كار مىكشند!)
۲. آقاى قرائتى ابراز مىكرد: فقط داستانسراى يوسف و زليخا نباشيد؛ بلكه از آن درسهاى امروزى بگيريد!
۳. قيصر امينپور
۴. نهجالبلاغه، نامهٔ ۳۱
۵. اشاره به عاملةٌ ناصبه را اولین بار از شيخ محسن قرائتى شنيدم.
۶. از دوستم سيّد مهدى حسينى معروف به «پابرهنه» در ۸۳/۱ شنيدم. دوست خوشنويسم «هادى پناهى» هم در ۸۲/۳ تعبير «مبالشور» را در عین اینکه کار، عار نیست در وصف افرادِ بدسلیقهای که فرصتهای خوب برای کارهای شرافتمندانه را از دست دادهاند و ناچارند تن به هر خفّتى دهند، بهكار بُرد.
اتود«تلاوتِ نطقاندرون»
۱. شروع جلسه با تلاوت آيهٔ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسي أَنْ يَکُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ... قبل از اينكه آيهٔ ۱۱ سوره حجرات را تكميل كنم، اينجا درنگى مىكنيم. قرآن از عيبجويى و عيبگويى پرهيز مىدهد.
۲. سرت به كار خودت باشد. طوبى لمن شغل عيوبه عن عيوب النّاس؟؟ خود را به نديدن و حمل فعل مسلم به صحّت بزن. چه بسا شب توبه كرده باشد. خليفهٔ خدا باش و ستارالعيوب.
۳. آيا ستر عيب، ما را به دامچالهٔ دیگری نمىاندازد؟ باعث استمرارِ عيب در طرف مقابل نمىشود؟ اگر بينى و نابينا و چاه است، خاموشنشينى به سقوط نابينا در گودال و احياناً مرگش منجر نمىشود؟ جايگاه امر به معروف و نهى از منكر كجاست؟ واجبى كه اگر تعطيل شود، اخطار دادهاند که بلا دامنگير جامعه مىشود.
۴. پس سرت به كار خودت نباشد! عيبجو و عيبگو باش؛ منتها از راهش.
۵. يك راهش اين است كه عيبِ طرف را كادوپيچ كن بهش بده. هم گفتهای و رسالت اصلاحيت را انجام دادهاى؛ هم طرف دلخور نمیشود. (أهدى الىّ عيوبى)... يكجور ذمّ شبيهِ مدح!... روش هنرمندانهٔ حسنین(ع) برای تذکر به پیرمردی که وضویش اشکال داشت.
۶. راه دومش اين است كه عيب را بگويى؛ ولى فیالفور با حُسنِ قويترى جارويش كنى و در واقع بعد از اظهار، استتارش كنى! به جاى اينكه بگويى: «شهيد رجايى، خیلی عالم و باسواد نیست!» بگویی: «عقلش از علمش بيشتر است.»
از مقام معظّم رهبرى سخنرانيى در ۹۶/۳/۱۵ ساگرد ارتحال امام(ره) از شبكهٔ قرآن پخش شد كه جنس صداى رهبر نشان مىداد مربوط به دورهٔ جوانى ايشان است. معظمله داشتند خاطرات مربوط به دوره تحصيلشان را نقل مىكردند. عنوان فرمودند: سال ۱۳۳۶؟؟ در قم در درس خارج امام حاضر شدم. ايشان دو نوبت صبح و بعد از ظهر از منزلشان در يخچالقاضى مىآمدند مسجد سلماسى درس خارج فقه و اصول مىگفتند. منتها برخلاف برخى علما (اسم يكى از علما را بردند) كه قبل و بعد از درس با طلبهها خوش و بش مىكردند، امام اصلاً عادتش اين نبود. خيلى بىسروصدا مىآمدند و مىرفتند. به نظر مىرسيد طلبهها نبايد از استادى كه «سرد» برخورد مىكند، خوششان بيايد؛ اما برعكس، خيلى از امام استقبال شد.
از كلام مقام معظم رهبرى اين روش را آموختم كه میتوان تحتالشعاعِ یک حسنِ قويتر، «سردىِ رابطه» را که وصف مثبتی نیست، به يك شخصيت بزرگ نسبت داد.
۷. اگر اين روشها را ياد بگيريم، مىتوانیم بدون كتمان و ستر و بدون افتادن به دام آفات، از ضعفها یاد كنیم.
كسى كه روشِ كادوپيچكردنِ نقائص ديگران را بلد نيست، بهتر است از خيرِ عيبگويى و عيبجويى بگذرد و مشكل درست نكند. مراتب امر به معروف و نهى از منكر ناظر به همين است كه لزومى ندارد هر كس از هر منكرى نهى كند. قرآن در جاهاى مختلف از زومکردن بر کاستیهای دیگران خصوصاً اگر رنگ تمسخر بگیرد، پرهیز داده است؛ از جمله در سورهٔ حجرات آیهٔ ۱۱... آيه را ناقص تلاوت كردم. كاملش مىكنم و التماس دعا: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسي أَنْ يَکُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسي أَنْ يَکُنَّ...
پاورقی۱: انجامِ پژوهش براى راديو معارف. اجرا: سهشنبه ۹۴/۸/۵، ده دقيقه به ۸ صبح در پشت تلفن برنامه زنده «مهربان باشيم»... انتشار يك دقيقه از فيلم آن در اينستاگرام، همراه با لينكِ فيلم كامل در آپارات. اجراى مجدد اين ضربالمثل در استوديوى راديو معارف براى برنامه شبستان، تهيهكننده: اميرعباس خاقانى، انتشار لينك اين فيلم در آپارات
۲. يُرِيدُ الله أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ وَ خُلِقَ الاْنسَانُ ضَعِيفاً
۳. شوهر خواهر اوّلم آقا شيخ صادق مرادى در پاييز ۹۴ مىگفت: وقتى پدر مرحومم جليل را كه حدود ۹۲ سال عمر كرد و در اثر سرطان فوت شد، در وقتى كه در قم مهمانمان بود، به حمّام مىبُردم و پشتش را كيسه مىكشيدم، حس مىكردم بدنش به سفتى اين ميز چوبى است. (آقاى مرادى كف دستش را با فشار به سطح ميز مقابلش كشيد)... بچههاى روغن نباتى اين استحكام جسمى را ندارند.
یادآوری: همین متن را با انتخاب آیهای در صدر و ذیلش، به تلاوت نطقاندرون تبدیل کن یا شیخ!
فیلم رضا شیخ محمدی، برنامهٔ زندهٔ «مهربان باشیم»، ۹۴/۸/۵، یک ربع به ۸ صبح، راجع به ضربالمثل «سبکبارمردم سبکتر روند»:
Http://aparat.com/v/6KQLN
اجرایمجدد همین ضربالمثل، استودیوی رادیو معارف، برنامهٔ شبستان، فیلم پشت صحنه:
انتشاراینستاگرامی:
https://www.instagram.com/p/BU1fM5oAX2J
دریافت صوت از تلگرام 👈 t.me/rSheikh/1265
دریافت فیلم از آپارات 👈 aparat.com/v/vmg0L
دریافت فیلم از تلگرام 👈 t.me/rSheikh/1384
دریافت فیلم از یوتیوب 👈 youtu.be/c6lBsk62ZpU
نقد علی رضائیان 👈 t.me/rSheikh/1266
نقد علیاصغر جعفرخانی 👈 t.me/rSheikh/1268
نقد شیخ حسین نقوی 👈 t.me/rSheikh/1275
نقد سید عبدالعظیم موسوی 👈 t.me/rSheikh/1277
فيشها:
الف. تمجيد از تقواى ستيز:
1. فردِ «قناعتكرده از دنيا به غارى» (گفتارت براى راديو معارف اينجا قرار گيرد) كه داستانش را سعدى آورده، از «عبادتِ احمز» (افضل الأعمال او العبادْ او العبادات أحمزُها) به عبادتِ آسانتر پناه برده است. بدتر اينكه همه را به كيش خود پنداشته مىگويد: «چو گِل بسيار شد پيلان بلغزند». يعنى هر كس به شهر بيايد و با «پريرويان نغز» روبرو شود، انحرافش قطعى است. در حالى كه چنين نيست. تو اينطورى هستى برو خودتو درست كن. چه كارى دارى به بقيه. بقيه شايد نظرپاك باشند.
2. صورت مسئله را نبايد پاك كرد. اگر ابواب نيران در همه ماهها مثل رمضان، مغلقه باشد و «شياطين، مغلوله» باشند (برگرفته از حديث نبوى) مثل آن است كه معلم به خاطر آمدن برف، امتحان را كنسل و به همه از دم نمره 10 (كف قبولى) دهد. شاگرد تنبل قلباً خوشحال است; ولى شاگرد درسخوانده ناخرسند است و اين نمره قبولى راضيش نمىكند. «پرهيزكارى گبرِ پير» كجا؛ در جوانى پاكبودن و شيوه پيغمبرى كجا؟
3. قرآن افرادى را كه رئاء للنّاس انفاق مىكنند، تقبيح مىكند. (بقره: 264). تقواى پرهيزش اين است كه منفِق براى فرار از ريا، به انفاقِ مخفيانه پناه ببرد. در حالى كه نمره بالاترش براى منفقى است كه تقواى ستيز كند. يعنى چه؟ يعنى علانىًْ انفاق كند؟؟. قرآن اين دسته را تحسين مىكند. پيداست پاككردن صورت مسئله و انتخابِ تقواى پرهيز راجح نيست. بايد ريشه را درست كرد تا بشود بدون افتادن به دامِ ريا، انفاق علنى داشت.
4. گرچه شأن كسى كه فضولْالنظر را قيچى مىكند، از كسى كه مىبيند و مكث مىكند و گير مىكند و عبرت نمىگيرد و عبور نمىكند، بالاتر است. اما صورت بهترش كدام است؟ آيا مقام كسى بالاتر نيست كه مىرود معبد ژوپيتر بعلبك و بر ضعف انسان، گريه مىكند و با سير در دقايق معمارى كهنِ آنجا هى مىگويد:
اين خداست! ببين چه هندسهاى! چه تركيبى! چه چيدمانى!.. آيا خدايى كه شيخ مىپرستد با تنوّع بيشترى خودش را به او عرضه نكرده؟ به واقعيّتِ حال آن خدا نزديكتر نيست تا خداى آقاى بهجت كه محدودتر است؟
ب. تمجيد تقواى پرهيز:
5. س.م.ص مىگفت: آقاى راشد در مشهد كه تردّد مىكرد سرش را بلند نمىكرد اطراف را نگاه كند. مىگفت: موجبِ غفلت مىشود! فنائى اشكورى به من مىگفت: فضولْالنّظر ممنوع! يعنى با غمضِ بصر، صورت مسئله را پاك كن.
6. از حِمى بگريز؟؟
7. سيد عبدالعظيم موسوى: وظيفه خدا آزمايش است. وظيفه بنده اين نيست كه خدايار باشد و فضاى آزمايش براى خودش فراهم كند و بگويد: من مىروم با نامحرم خلوت مىكنم تا تقوايم را محك بزنم. محكزنى تقوا، به عهده خداى ممتحن است كه غربال امتحان گذاشته براى آروتماخ. وظيفه بندگى تو پرهيز است. دو هوو نبايد با هم باشند تا لازم باشد بهشان گفته شود: جدال خوب نيست. لاتجادل... مرأ نكنيد. خير... شيخ نبايد خود را در فضاى بحث با مرادى داماد قرار دهد تا بخواهد صبورى كند و جدال نكند... آقا از رودررويى با ايشان بپرهيز. كارى كن به پست هم نخوريد. يعنى توصيه به «با هم باشيد جدال نكنيد» را به توصيه «با هم نباشيد» برگرداند. از يكى از آيات قرآن هم برداشت مىشود كه بعضى رقبا نبايد به پست هم بخورند; اگر بخورند، جنگ و مقابله حتمى است: اگر دو خدا حتى از نوع صالح براى اُلوهيت به پست هم بخورند، نفس اينكه در اقليم جهان بناى الوهيّت داشته باشند، تنشزاست: لَفَسدتا! لو كان فيهما آلهْ الا الله لفسدتا... آشتىپذير نيستند. نبايد اصرار داشته باشيم كه دو سلطان در يك اقليم بگنجند. بايد يكى برود اشرق ديگرى مغرب! اگر بودند، توصيه به اينكه رقابت نكنند، بىفايده است.
مقام معظم رهبرى آیةالله خامنهاى هم در خصوص جلسات سياسى دانشجويى يك بار فرمود: دو گروه رقيب در انتخابات در يك سالن جلسه نگيرند. يعنى زمينه تلاقى را برچينند. نه كه بيايند; ولى سعى كنند مدارا كنند. نه اصلاً موسى به دين خود عيسى به دين خود باشند.
خلاصهگيرى:
با آنكه تقواى ستيز نمرهاش بالاتر است، گاه بايد به تقواى پرهيز رو كرد.؟؟
کانورت از زرنگار به وُرد... اگر آنجا ویرایش شد با این، جایگزین شود. ابتدا با قرائت قرآن (آیهٔ رئاءللناس شروع شود)
دریافت فیلم از تلگرام: t.me/rSheikh/1198
وصفى منفى است؛ مربوط به افرادى كه اهل سؤاستفادهاند؛ مىخواهند يك بار زحمت بكشند؛ ولى دوبار بهرهمند شوند: هم از توبره مىخورند، هم آخور! نوعاً چنين افرادى، راحتطلبند و به شيوههاى غيرمشروع متوسّل مىشوند؛ لذا منفعتطلبى را كه فىحدّذاته مذموم نيست، مىآلايند.؛ وگرنه فرد مؤمن نيز تلاش واحدش سودِ مضاعف دارد و مشكلى هم نيست. اگر امر داير باشد كه در دنيا زجر و زحمتى متحمّل شود يا آخرت، دنيا را ترجيح مىدهد و به قول سيّدالشهدا(ع) عار را با نار معامله مىكند؛ چون مصائب دنيا به قول مولا على(ع) در دعاى كميل: «قليلالمكث» و «يسيرالبقأ» است؛ اما بلاياى اخروى «طويلالمدّت» و «دائمالمقام» است. و اگر مُخيّر شوند كه پاداشى در دنيا به آنها داده شود يا آخرت، آخرت را برمىگزينند.
حقير در سال 93 ديدم ميوهفروش محلّهمان در قم: «كرم آقاكوچكى» تابلو زده است كه: «هر كه از ما برده است، ما بردهايم!»
كسانى كه نسيه ميوه بردند و حسابشان را تسويه نمىكنند و فكر مىكنند برندهاند، بدانند ما برندهايم؛ چون احاله به آخرت مىشود و آنجا نصيب بهترى خواهيم داشت. ابوسعيد ابوالخير هم گويد:
من صَرفه برم كه بر صفم اعدا زد - مشتى خاك لطمه بر دريا زد
ما تيغ برهنهايم در دست قضا - شد كشته هر آنكه خويش را بر ما زد
مصراع «من صرفه برم كه بر صفم اعدا زد» را از ابيات فوق، خوشنويس شهير دورۀ قاجار ميرزا غلامرضا اصفهانى در قالب سطر نستعليق تحرير كرده است. لذا مؤمن هم محاسبه سود و ضرر مىكند.
مولى على(ع) در بابِ «عبادت به طمع بهشت» دو نوع نگاه دارد:
1. «عبادت تجّار» لقبش مىدهد و تلويحاً محكومش مىكند و مذمومش مىدارد. 2. تحسينش مىكند!
در نهجالبلاغه، كلمات قصار 237 مىفرمايد: انَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ رَغْبَةًْ فَتِلْكَ عِبادةُ التُّجّارِ وَ اِّنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ رَهْبَةًْ فَتِلْكَ عِبادة الْعَبِيدِ وَ اِّنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبادةُ الاْحْرارِ.
مىبينيد كه دسته اول مورد انتقادِ ضمنىاند. على(ع) خود در دعاى كميل مىگويد:
«صبَرتُ على عذابِك، فكيف أصبرُ على فراقك» يعنى من شيفتۀ خودِ معشوقم و از جهنّم از آن رو مىترسم كه «فراقگاهِ» اوست؛ نه چون عذاب آتشى دارد جانكاه. اين حس برايمان آشناست و در خصوص عشقهاى زمينى كه از اول بنياد بشر در شمار اتفاقات بشر بوده، در قصهها و افسانهها و حتى نمونههاى زنده در عصر خود ديدهايم. آيا عاشقان مجازى و زمينى حاضرند با چنين نگاهى به يك دختر عشق بورزند كه حتى بعد از كامگيرى هم دوستش داشته باشند؟ به قول احمد شاملو:
در فراسوى مرزِ تن كه رسالتِ اندامها پايان مىپذيرد، جنسِ مخالفشان را دوست بدارند؟: «در فراسوى مرزهاى تنت تو را دوست مىدارم /.../در فراسوى مرزهاى تنم تو را دوست مىدارم / در آن دوردستِ بعيد / كه رسالتِ اندامها پايان مىپذيرد /و شعله و شور تپشها و خواهشها به تمامى فرو مىنشيند. امام راحل در سنوات آخر عمرشان يك بار در سخنرانى عمومى فرمودند:
«من شهادت مىدهم كه خودم تاكنون دو ركعت نماز براى خدا نخواندهام.»
تصوّر بنده اين بود كه منظور امام همان مطلبِ آشناى ذهن ماست كه حواسمان در نماز به اين سو و آنسو منحرف مىشود؛ اما تكملۀ كلام امام نشان داد منظور ايشان الزاماً نبودنِ حضور قلب نيست. گاه توجّه هم هست؛ ولى نه كه انگيزه نمازخوانى، تاجرانه است؛ باز هم كار نفسانى محسوب مىشود. به تتمّۀ كلام امام بنگريد:
«هر چه بوده براى نفس بوده. دليلش هم اين است كه چنانچه جنّت و نارى نباشد، آيا ما باز همانطور مشغول مىشويم به دعا يا خير؟ دعاى ما آنى كه هست، براى اين است كه خداى تبارك و تعالى به ما عنايت كند و به ما روزى كند بهشت را و محترَز كند از جهنّم. آنى كه غايتِ آمال ماست، همين است؛ والاّ براى خدا آن وقت معلوم مىشود كه اگر كليد بهشت و جهنّم را به شما بدهند و بگويند كه شما مختاريد و هيچكس از شما به جهنّم نمىرود؛ هيچكس از شما هم از بهشت محروم نيست. آن وقت آيا ما باز قيام مىكرديم به دفع شهوات؟ قيام مىكرديم به خواندنِ نماز؟» صحيفۀ امام، جلد 20، ص 280
اين قصه در خصوص تمام مسائل دنيوى اعم از اجتماعى و سياسى و... سارى و جارى است. به زعم حقير همچنانكه عبادةالتّجار، عبادةالعبيد و عبادةالأحرار داريم، حمایةالتّجار، حمایةالعبيد و حمایةالأحرار داريم! و اين سه نوع «حمايت» در انتخابات جمهورى اسلامى ايران خودنمايى مىكند؛ به خصوص حالت اوّل و سوم. پدرم آقا شيخ على تاكندى در خلال چهار دهه فعاليّت در شهر قزوين و به لحاظ حضور در كوره جريانات اجتماعى و سياسى مبتلاى اين قصّه بود. بعضىها وانمود مىكنند تاكندى را براى سادگى و خاكىبودن و بىشيلهبودن و مخلصبودنش مىخواهند؛ اما در عمل براى خودشان مىخواهندش نه خودش؛ يعنى حمايتشان تاجرانه است.
در سال 76 كه سيد محمد خاتمى كانديد رياست جمهورى و نهايتاً پيروز شد، پدرم ازش حمايت كرد.
چند ماه بعد كه نوبت به انتخابات خبرگان رسيد و پدرم نامزد شد، همان جوانهاى حامى خاتمى در ستاد تاكندى فعّاليّت و سفت و سخت از او جانبدارى كردند. براى من عجيب بود كه يعنى اينقدر رغبت به اسلام و روحانيّت ناگهان فزونى گرفت؟ غافل از اينكه شمار زیادی از حاميان تاكندى، مطالبات صنفى و حزبى داشتند.
عنوان «پدر معنوى اصلاحطلبان استان» كه روى ايشان گذاشتند و هنوز هم هست، در واقع ايشان را نردبان اهداف اصلاحات قراردادن است كه شمارى از اين اهداف، مرضىّ خود تاكندى هم نيست.
دُم خروس اين حمايت تاجرانه و نه حُرّانه جاهايى بيرون مىزند. دوستى داشتيم كه از مريدان دوآتشه تاكندى بود. تا وقتى به ارادتش ادامه داد كه حس كرد اين پينگپونگ وجود دارد؛ يعنى تاكندى هم در وقت نياز از او حمايت خواهد كرد. در سنوات اول اين آقاى حامى خود نيازى به حمايت نداشت و انگار دان مىپاشيد.
يك دوره كانديد مجلس شد و تاكندى به هر دليل از ديگرى حمايت كرد. بلافاصله ايشان حمايتش را از تاكندى بُريد و در انتخابات خبرگان 85 به اردوى رقيب تاكندى پيوست و ديگر مدتى نديديمش.
بعداً به «حسين پوريوسفى» گفته بود كه من وقتى حتّى نان سنگك صبحهاى تاكندى را مىخريدم و مىبردم منزلش، انتظار داشتم وقتى كانديد شدم، از من جانبدارى كند!
حاميانِ اينجورى تاكندى اصلاً در شمار حاميانش شمارش نمىشوند؛ بلكه بايد آنان را در سبد حمايت اغراض شخصی خودشان قرار داد.
و بنده (رضا شيخمحمّدىِ بىحامى كه خيلىها پيشنهاد مىدهند در فضايى مثل انتخابات قرار گيرم كه حمايت عمومی ببينم و بشنوم) با تاكندىيى كه فوجى از حمایةالتّجار را دارد، يكى هستم. مسابقه صفرصفر با يكيك در نتيجه يكى است!
تستِ يك طرفدارى اصيل به اين است كه محكومِ دادگاه على(ع) باشى و در عين حال او را بر معاويه ترجيح دهى.
اما چيزى در ميان هست كه دندان استدلال مرا كُند مىكند. مولى على(ع) در خطبۀ متّقين به تأييد تجارتپيشگىِ تقواپيشگان مىپردازد! اين را كجاى دلم بگذارم؟: صَبَرُوا أَيَّاماً قَصِيرَةً أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَةًْ طَوِيلةً تِجَارةً مُرْبِحَةٌْ يَسَّرَهَا لَهُمْ رَبُّهُمْ.
پرهيزكاران ايّام كوتاهى را در دنيا صبر كردند و در آخرت به پايدارى طويلى رسيدند. اين همان «تجارت» سودآورى است كه خدايشان براى آنان ميسّر كرده است. خطبهى 193 نهجالبلاغه
اين يعنى «احترام در ازاى احترام» با «بىاحترامى در ازاى بىاحترامى» يكسان نيست. همچنان كه هر فكر سودجويانهاى مذموم نيست. فرد مؤمن مىتوانست مُخ اقتصاديش را صرف دنياى نقد كند؛ اما «صبر» ورزيده و به نسيه رو كرده است؛ گيرم باز هم دودوتاچهارتا كرده باشد. بله اگر از خیر سود گذشته بود، چه خوب. ولی همینکه به سود بلندمدت رو کرده، جای تحسین دارد. بله اگر میشد در ماه رمضان هیچ نخورد و «درماندهای را دهد نان چاشت، چه بهتر. ولی اگر نشد، همینکه اجابت خواهش دل در خوردن وعدۀ صبحانه و نهارش را به وقت افطار به تاخیر میاندازد، آفرین دارد.
وقتی خود خدا افطار را در وقتش تجویز کرده، لمَ تُحرِّمُ ما احلَّ اللهُ لك؟
توى مؤمن مىتوانى با مديريّت، هم به خوابت برسى هم خوراكت هم عبادتت. نيل به معنويّت با ترك ماديّت ملازم است؛ اما ميزانِ اين ترك را بايد او تعيين كند. «لارهبانیةَ فى الأسلام» يعنى: تركِ همه ماديّت لازم نيست. مقدارِ ترك، همان سى روز روزه در 365 روز است. براى اطاعتِ امر «فذروا البيع» در روز جمعه و «فاسعوا الى ذكر الله» چند دقيقه بيشتر لازم نيست. بعدش بايد «فانتشروا فى الأرض» كه امرِ ديگرى است و اطاعتِ ديگرى مىطلبد. اگر منظور از اينكه «مؤمن تاجر است» يعنى هم به امر «ذروا البيع» عمل مىكند هم به «فانتشروا فى الأرض» و «ابتغوا من فضل الله»، البته كه چنين است.
بنده - ر.شيخ.م - بارها از زبان مرحوم مادرم از كودكى اين بيت را مىشنيدم كه:
با خدا باش! پادشاهى كن!بىخدا باش، هر چه خواهى كن!
اين بيت در ذهن من اين رسوب معنوى را داشت كه باخدابودن نهتنها موجب محروميّت فرد از لذائذ و خواستههاى دل نيست؛ كه راهى است براى ارضاى كاملتر تمايلات نفسانى و «گذشتن از شهوات نقد براى نيل به نسيههاى بزرگتر و بهتر!» با اين ذهنيّت سازگار است آيات شريفهاى همچون:
رَبَّنَآ َاتِنَا فِى الدُّنْيَا حَسَنَة وَ فِى الاْخِرةِ حَسَنَة وَ قِنَا عَذَابَ النَّارِ.
و وقتى اين خبر را در اواسط دهه 70 در قم شنيدم، حس كردم تلفيق بين مادّيّت و معنويّت شدنى است:
آن دسته طلاب حوزۀ علمیه كه تمام قرآن را حفظ كنند، براى برخوردارشدن از خانههاى مسكونى و طلبهنشينِ شهرك مهديّۀ قم، 40 امتياز دارند.»
در ختم مقال بياييد مانند بوستان سعدى دعاهايى براى هم بكنيم كه دنيا و آخرتمان را توأمان در برگيرد و ما را هم به خدا برساند هم خرما:
غم از گردش روزگارت مباد! - وز انديشه بر دل غبارت مباد
دل و كشورت جمع و معمور باد - ز مُلكتْ پراكندگى دور باد
تنَت باد پيوسته چون دين دُرست - بدانديش را دل چو تدبيرْ سُست
درونت به تأييد حق شاد باد! - دل و دين و اقليمت آباد باد!
حياتت خوش و رفتنت بر صواب - عبادت قبول و دعا مُستجاب
دلت روشن و وقتْ مجموع باد - قدمْ ثابت و پاّيه مرفوع باد!
(اين ابيات را از نقاط مختلف بوستان سعدى در يك جا گردآوردهام.)
پایان. رضا شيخمحمدی t.me/rSheikh
از عسل و مثل زرنگار به ورد کانورت شد در 9505
https://telegram.me/rSheikh/892
لینک فیسبوکی:
![]() |