شیخاص!
 
 
دنیای یک شیخ خاص
 

از من به شما نصیحت!... چرت‌وپرت حرف نزنید!... مگر اینکه بخواهید شعر بگویید!... شاعری هم بعید می‌دانم کار شما باشد؛ چون مشکلات خودش را دارد... می‌ماند راه سوم... اینکه بروید آدم مهمّی شوید؛ مثلاً یکجور بکنید شهید شوید!... آنوقت جملاتتان مقبولیٌت پیدا می‌کند... ولی خب شهیدشدن هم آسان نیست و دنگ‌وفنگ‌های خودش را دارد. باید بروید یک معرکه پیدا کنید... ‌یک میدان جنگ درست‌ودرمان... و دربه‌در دنبال یک کافری، شقی‌یی، چیزی بگردید که بزند بکُشدتان... اوّلین قطره‌خونتان که ریخت زمین، جملاتتان می‌شود دُرربار... مصونیّت پیدا ‌می‌کند و زان‌پس کسی بابتش بهِتان نمی‌توپد... بهتر همان است که اوّل گفتم... اینکه کاملاً عقلانی و منطقی و توی چارچوب حرف بزنید و کلمه از خودتان در کنید؛ تا به شما گیر ندهند... باید بروید علم منطق فرا بگیرید... در کلاسِ استاد، زانوی تلمّذ به زمین بزنید و با منطق به حرف‌هایتان سروشکل بدهید و فکرتان را از خطا مصون نگه دارید... آدم در جریان تلاش برای کشف واقعیّت گاه به دروتپّه می‌زند... از راه به‌در می‌شود و سر از ناکجاآباد درمی‌آورد... منطق است که مانع بیراهه‌روی می‌شود... الآن به این جمله بنگرید ببینید گوینده‌اش چه راحت به چالهٔ خطا ‌افتاده است و چرت‌وپرت تحویل داده است: «مهندسان راه‌وساختمان برای مردم نقشه می‌کشند. هر کس برای مردم نقشه بکشد، آدم درستی نیست. پس مهندسان راه‌وساختمان آدم‌های درستی نیستند!»... گوینده قطب‌نمای منطق در دستش نبوده و کشتی فکرت را به گرداب یک نتیجه‌گیری غلط انداخته است... یک بار خود من در یک جمعِ عمامه‌به‌سر یک صُغراکبرای ناصواب چیدم... علمای حاضر به من توپیدند... گفتم: «مگر شما نمی‌گویید فقر همسایهٔ دیواربه‌دیوار کفر است؟» (کادَ الفقرُ أن یکونَ کُفراً)... گفتند: بله... گفتم: «پس ایمان، همسایهٔ دیواربه‌دیوارِ غناست... آنوقت شما آخوندها چطور می‌گویید غنا حرام است؟... غنا و موسیقی که همسایهٔ ایمان است!»... خندیدند و لیچاری چند به من بار کردند... منطق نمی‌گذارد از این مغلطه‌‌ها بکنید... بله اگر عُرضه‌اش را دارید شاعر شوید، بحثش علیٰحده است!... در منطقهٔ آزاد شعر راحت می‌توانید آسمان را به ریسمان ببافید و دری‌وری بگویید و هیچکس هم نگوید بالای چشمتان ابروست!... یادم هست اواخر دههٔ ۶۰ علّامه محمّدتقی جعفری را دعوت کرده بودند برای سخنرانی به دانشگاه قزوین... طلبهٔ نوجوانی بودم و با دیگر طلّاب حوزه در مراسم شرکت کردم... ایشان بیت «زین آتشِ نهُفته که در سینهٔ من است / خورشید شعله‌ای است که در آسمان گرفت» را با لهجهٔ غلیظ و بامزّهٔ ترکی‌اش خواند و گفت: «اگر این حرف را حافظ نزده بود و کسی مثل من می‌خواست با نثر معمولی بگوید، از هر طرفِ این سالن یکی از شما اعتراض می‌کرد که شیخ چرا داری چرت‌وچولا می‌گویی؟... خورشید خودش منبع نور است. آنوقت رفته‌ای توی عالم هپروت و میگی خورشید، نورش را از منِ یک‌لاقبا می‌گیرد؟... برو کشکت را بساب عمو!... امّا چون این مضمون در جامهٔ زیبای شعر درآمده، همه گوش می‌دهیم و جیکّمان در نمی‌آید و تحسین هم می‌کنیم.»... تازه اگر به شاعر اعتراض کنید، در معرض این انتقاد هستید که معلوم است هنرنشناس و بیخبر از صنایع ادبی هستید... یکی از تکنیک‌های ادبی، اغراقِ شاعرانه یا همان گنده‌گوزی باجواز است... یکجور نعلِ وارونه‌زدن و شکلِ‌دگرخندیدن... همه بالإتّفاق دارند می‌گویند:‌ ماه نورش را از خورشید می‌گیرد و خورشید منبع نور است و همه چیز از آن روشن است... حالا شما اگر آشنازدایی کنید و بگویید: نه! خورشید هم عین ماه است و نورش را از جای دیگر و از منِ یک‌لاقبای شاعر می‌گیرد، شعر متولّد می‌شود... تازه تو می‌توانی یک سنّت غلط را بنیاد نهی!... سنگ بنای یک غلط را بگذاری و یک عدّه شاعر را هم بعد از خودت بیندازی پی خودت... و آن‌ها هم به این گزافه‌گویی رو بیاورند و بدان تأسّی کنند که این ما جُلُمبُران هستیم که به خورشید نور می‌تابیم!... رهی معیّری (۴۵ساله در ۱۳۳۳) می‌گوید: «آن شُعله‌ایم کز نفَسِ گرمِ سینه‌سوز ٫ گرمی به آفتابِ جهان‌تاب داده‌ایم!»... به حقّ چیزای ندیده و نشنیده!... آنوقت هوشنگ ابتهاج (۲۷ساله در ۱۳۳۳) هم جرأت پیدا می‌کند می‌گوید وقتی اونا گفتند، چرا من نگم؟... و می‌سراید: «سایه! ز آتشکدهٔ ماست فروغِ مه و مهر / وه! ازین آتشِ روشن که به جان من و توست»... بعد می‌ری می‌بینی کار خرابتر از این حرف‌هاست... شعرا آنقدر رویشان زیاد ‌شده که توی همهٔ منطق‌ها و مناطق دست‌اندازی می‌کنند و می‌خواهند چهارچوبی باقی نگذارند... مولوی (زنده در ۶۶۶قمری) می‌گوید: چی‌چی هی میگید شراب آدمو مست میکنه؟... منِ مولانا حالا شیپور را از سمت گشادش می‌زنم و می‌گویم: «باده از ما مَست شد، نی ما از او»... بعد یک #شیخاص‌نامی هم پیدا می‌شه میگه: «شیطنتم رفته به جلد شراب!»... یعنی: کی میگه همهٔ بدبختی‌ها از شرابه؟... امّ‌الخبائث من شیخاصم!... اینطور نیست که شیطان رفته باشه توی جلدم!... خیر!... این شیطنت من است که به جلد شراب رفته!... این مستی و تردستی و گستاخی را / گویا ز شما اجازه می‌گیرد عشق!... این است که هست!... اگر به این مدل نگاهِ واژگونِ شعرا اعتراض داری، اعتراضت وارد نیست... تازه بهت اعتراض می‌شود که چرا داری قشنگی کارشان را با نگاه منطقی‌ات خراب می‌کنی؟... بعضی‌ها خرابکارند... وقتی برایشان مطلب خوشمزّه‌ای تعریف می‌کنی، با خط‌کشی‌های ریاضی‌گونه‌شان می‌خواهند برینند توی کار تو... به تعبیر آیةالله شیخ جعفر سبحانی: لطیفه‌ات را کثیفه می‌کنند... آن‌ها لیاقت ندارند برایشان شعر بخوانی؛ چون حال تو را می‌گیرند... برای طرف صدایت را به نرمی صدای فخری نیکزاد درمی‌آوری و دکلمه می‌کنی: «به کجا چنین شتابان؟ گوَن از نسیم پرسید...» کلامت را قطع می‌کنه میگه: «واستا ببینم! مگر گوَن می‌تواند از نسیم سؤال بپرسد؟»... دوست سختگیری دارم به نام سیّد رضا بنی‌رضی... این آدم اگر بخواهی حرف غیرمنطقی بزنی، نثر و شعر برایش فرق ندارد و به پروپایت می‌پیچد و در هوا می‌زندت... در تیر ۸۵ با او و دو تن از دوستان خوشنویس رفته بودیم کرمجگان قم... داشتیم در کوچه‌هایش قدم می‌زدیم... یکهو میثم سلطانی برگشت به من گفت: «ببین روی دیوار چی نوشته؟»... نوشته بودند: «بر حاشیهٔ برگ شقایق بنویسید / گل تابِ فشار درودیوار ندارد»... تا آن موقع این بیت را که در وصف حضرت زهرا(س) بود، نشنیده بودم... خوشم آمد. سریع کاغذوقلم درآوردم یادداشت کنم... بنی‌رضی توپید که این هم نوشتن داره؟... بعد انگار شاعر شعر آنجا باشد، رو کرد بهش گفت: «چرا من برم روی حاشیهٔ برگ بنویسم؟... (صدایش را برد بالاتر:) چه حق داری برای من تعیینِ تکلیف کنی؟... راست میگی خودت برو بنویس!»... ابوالفضل خزاعی زد زیر خنده!... خب اگر با معیارهای سختگیرانهٔ رئالیستی آدم بخواهد به ماجرا نگاه کند، دیگر از هیچ شعری نمی‌شود لذّت ‌برد... تا برایت کلیله‌ودمنه می‌خوانند، بگویی: وایستا!... مگر لک‌لک می‌تواند با زاغ همسری کند؟... «این کلیله‌دمنه جمله افتراست / ورنه کی با زاغ، لک‌لک را مِریٰ است؟»... مولوی در بیت ۳۶۴۳ مثنوی این مدل سختگیری‌ها را به باد انتقاد می‌گیرد... بعد در قالب مثال میگه: «گفت در شطرنج: کین خانهٔ رخ است»... استاد شطرنج‌ داره به تو این بازی زیبا را یاد میده و میگه: این قسمت، خانه و محلّ استقرارِ اسب است و آن قسمت خانهٔ فیل... خفه‌خوان بگیر بگذار کارش را بکند!... تا اسمِ «خانه» را شنیدی، یاد مِلک و املاک و اجاره و بیع و شرا نیفت!... که از استاد شطرنج‌باز بپرسی: «گفت خانه از کجاش آمد به دست؟»... این که گفتی خانهٔ رخ، آیا خانه را اجاره کرده؟... یا خریده؟... یا از راه زمین‌خواری به چنگ آورده؟: «خانه را بخْرید یا میراث یافت؟»... گوش بده بازی را یاد بگیر بیچاره!... مولوی به طلبه‌های حوزهٔ علمیّه هم گیر می‌دهد و به آن‌ها اعتراض می‌کند... می‌گوید: جایی که نباید منطقی و ملّانُقطی باشید، الکی متّه به خشخاش نگذارید... می‌دانید که در طلبه‌خانه‌ها برای اینکه صرف‌ونحو یاد شاگرد دهند، از مثال معروفِ «ضَربَ زیدٌ عَمرواً» استفاده می‌کنند... حالا اگر یکهو تلمیذ کلام استاد را قطع کند که ببخشید: زید به چه گناهی عَمرو را زد؟... باید زد توی دهن آن طلبه که اینجا جای طرح مباحث حقوقی و جرم‌شناسانه نیست... به قول مولوی: «گفت نحوی: زیدٌ عمرواً قَد ضَرَب»... نباید مثل کسی باشی که: «گفت چونش کرد بی‌جرمی ادب؟»... گوش بده دارم حرکات روی کلمه را به تو درس می‌دهم... دقّت کن و در مثال مناقشه نکن... آقای نحوی می‌خواهد اِعرابِ رفع و نصب و جَر را به تو یاد بدهد و بس... جالبه مولوی می‌گوید: یک بار سرکلاس یکی از طلبه‌ها پارازیت ول کرد و حرف استاد در هوا یخ زد... آنقدر فضا غیرجدّی شد که خود استاد هم شروع کرد جوک‌گفتن... برگشت به طلبه‌ای که پرسیده بود: زید به چه جُرمی عَمرو را زد؟ گفت: آخه عَمرو دزدی کرده بود!... طلبه پرسید: چطور؟... گفت: یک حرفِ «واو» را دزدیده!... می‌دانید که کلمهٔ «عَمرو» واوش خوانده نمی‌شود مثل کلمهٔ «خواهر»... استاد گفت: عَمرو این حرفِ غیرملفوظ را از جایی سرقت کرده است!... سزایش این است که مضروب شود!... شاگردان خندیدند... «گفت از ناچار و لاغی برگشود»... استاد دید فضای جدّی کلاس را طلبه به هم زده... بحث اصلی را رها کرد و ترجیح داد تغییر ذائقه دهد... شاید هم روی دست شاگردِ پازازیت‌پَران بلند شود... گفت: «عَمرو یک واوِ فزون دزدیده بود »... «زید واقف گشت دزدش را بزَد!»... باید به آن طلبه گفت: «بفرما تحویل بگیر!... زدی ضربتی ضربتی نوش کن!... خیالت راحت شد؟ تا تو باشی دیگر فضای علمی صرف‌ونحو را با حرف بی‌ربطت مخدوش نکنی... شعر را گوش بده و از لذّتش خودت را محروم نکن!... تو که یکهو جدّی می‌شوی و می‌گویی: برو خودت روی برگ شقایق بنویس، جا دارد به حافظ هم اعتراض کنی که برای چی گفتی: «بر برگِ گل به خون شقایق نوشته‌اند / کان کس که پخته شد مِیِ چون ارغوان گرفت»... خب به اون هم گیر بده!... بگو: کی دیده همچین چیزی روی برگ شقایق تحریر کرده باشند؟... با چه خطّی نوشته‌اند که ما ندیدیم؟... به خطّ نسخ نوشته‌اند که من بنی‌رضی استاد مسلّم آن در ایرانم؟... یا داده‌‌اند حمید عجمی با مُعَلّا نوشته؟... تو از شعر به قول مرحوم رضا بابایی: انتظارِ «نقطه‌زنی» نداشته باش... به پروپای شعر نپیچ و لذّت‌بردنِ خودت و بقیّه را خراب نکن!... در شعر مپیچ و در فن او!... یعنی با شعر مدارا کن و باهاش کل‌کل نکن... و با این واقعیّت کنار بیا که بهترین شعر، دروغترین و بی‌منطق‌ترین شعر است: «چون أکذبِ اوست أحسنِ او!»... شاعر وقتی نتوانسته شهید بشود تا حرف‌های معمولی‌اش هم چشم‌بسته قبول شود و جایش رفته با جان‌کَنِش و ریاضت فنون شعر را آموخته، هدفش این است که وقتی جنونش ‌زد بالا و به دندهٔ دروغگویی ‌‌افتاد، تو یاوه‌بافی‌اش را عوضِ هر حرف صادقانه‌ای بپذیری و آن، از این، بی‌نیازت کند... و الشّعرُ یِغنی عَن صِدقِهِ کِذبُهُ... بله اگر شاعر وقت کند به مقام عظمای شهادت نایل شود، خب همهٔ این بساط جمع می‌شود و جورِ دیگر کلمات و خروجی‌هایش به مقبولیّت می‌رسد... انگار اوّلین قطره خون شهید که به زمین ریخته می‌شود، هم کفّارهٔ قریب به اتّفاق ذنوب اوست؛ هم این شانس را به او می‌دهد که جملات و حرف‌هایش به مصونیّت از امّا و اگر برسد... این جمله مُنتسَب به یکی از سرداران شهید جنگ تحمیلی ماست: «در زمان غیبت کبریٰ به کسی منتظِر گفته می‌شود که منتظرِ شهادت باشد.»... حرف قشنگی است... ولی به چه دلیل؟... آیا روایتی در این خصوص داریم؟... سند این ادّعا کجاست؟... شاید صدور از شهید بزرگوار «مهدی زین‌الدّین» سندِ آن است؟... الغرض بهتر است وقتی آدم نه شاعر است نه شهید، منطقی حرف بزند... برود علم منطق بخواند تا فکرش از خطا مصون بماند... آدمی در جریان تلاش برای کشف واقعیّت گاه به بیراهه می‌افتد... علم منطق مانع بیراهه‌روی است... این جملهٔ زادهٔ فکر یک آدم بی‌منطق است که: «مهندسان راه‌وساختمان برای مردم نقشه می‌کشند... هر کس برای مردم نقشه بکشد، آدم درستی نیست. پس مهندسان راه‌وساختمان آدم‌های درستی نیستند!» تیر۱۴۰۲ #شیخاص

انباری:

۱. از فروغ تو به خورشید

شنبه ۱۴۰۲/۴/۱۰ در قالب ۴لیست انتشار ۲۵۶ نفره در واتساپ ارسال شد. بازخوردهای خوبی گرفتم؛ از همه بهتر از ابوالفضل بیتا... در کانال «آی‌گپ» هم منتشر کردم.


برچسب‌ها: حافظ, مولانا, علامه محمدتقی جعفری, شهید مهدی زین‌الدّین
 |+| نوشته شده در  شنبه دهم تیر ۱۴۰۲ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

فالش می‌خوانم و از خوانش خود دلشادم
کرده دایورت به شخم، از دو جهان آزادم
کاتبی بودم و در انجمنم جایی بود
بخت هُل داد به این دیر خراب‌آبادم
بود تحریر خطم شغل و نفهمیدم کی
یهو در دامگه چهچهه چون افتادم؟
بزم مشق حَسَن و لیقه و قرطاس و قلم
به هوای نیناناش‌ناش‌ناش رفت از یادم
بود استاد ردیفم یکی از مدّاحان
خویش ‌نایافته‌ره قصد نمود ارشادم
موقع خواندن، ناژوست اگر می‌اوجم
چه کنم فرم دگر یاد نداد استادم
کار من نیست! بباید بکُنم ول آواز
ورنه این سیل دمادم ببرد بنیادم
#شیخاص


برچسب‌ها: حافظ
 |+| نوشته شده در  سه شنبه دهم اسفند ۱۴۰۰ساعت 2:53  توسط شیخ 02537832100  | 

«جماعتی که نظر را حرام می‌دانند» / چگونه هی خودشان می‌کنند نقد و نظر؟


برچسب‌ها: حافظ, نقیضه‌گویی
 |+| نوشته شده در  سه شنبه هجدهم آذر ۱۳۹۹ساعت 23:57  توسط شیخ 02537832100  | 

آوازم ‌در مایۀ بیات ترک در مجمع‌الذّاکرین قم، بهمن ۹۸
شعر حافظ: آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
سنائی غزنوی: ماه شب گمرهان عارض زیبای توست


دانلود فیلم:
از آپارات: اینجا

از یوتیوب: اینجا
از فیسبوک: اینجا

از پیکوفایل: 
148p /240p /360p / 480p / 720p / 1080p
از مدیافایر: 480p  / 720p / 1080p /
240p / 148p / 360p

از igtv اینستاگرام: اینجا
از تلگرام: اینجا


برچسب‌ها: حضرت فاطمه, قم, حافظ, سنائی غزنوی
 |+| نوشته شده در  دوشنبه بیست و سوم تیر ۱۳۹۹ساعت 14:19  توسط شیخ 02537832100  | 

در حلقهٔ دُردی‌کشان!
بزم سه‌گاه، شعر: هوشنگ ابتهاج (ه.ا.سایه)، انوری ابیوردی، حافظ، خواجوی کرمانی
نی و سه تار: مهدی جوانمرد قهدریجانی، وشنوهٔ قم ۹۸٫۷٫۸

دانلود فیلم:
نسخۀ 15 دقیقه‌ای: از پیکوفایل: 240p / 480p / 720p / 1080p
از آپارات: اینجا
از igtv اینستاگرام: اینجا
نسخۀ 23 دقیقه‌ای: از آپارات: اینجا


برچسب‌ها: قم, کارعمل, نی, سه‌تار
 |+| نوشته شده در  دوشنبه هشتم مهر ۱۳۹۸ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

آمد نَفَس به آخر، یک هم نفَس ندارم! شعر سیّد حسن غزنوی (اشرف) و #مولانا و حافظ: آنکه هلاک من همی
مایهٔ شور، نی: مهدی جوانمرد قهدریجانی #میکس_رضاشیخ #شیخاص، اجرا: #قم، روستای وشنوه،
باغچۀ جوانمرد، ۹۸/۶/۲۴
دانلود فیلم:
از آپارات: اینجا
از پیکوفایل: 480p / 720p / 1080p
از igtv اینستاگرام: اینجا
از تلگرام: اینجا


برچسب‌ها: کارعمل, نی, حافظ, مولانا
 |+| نوشته شده در  یکشنبه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۸ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

#آوازشیخاص: چو برشکست صبا زلف عنبرافشانش، کارعمل: در نظربازی ما بیخبران حیرانند، تار سروش باقری و تنبک امیر نوری، دی۹۴ #قم، شعر #حافظ، مایهٔ #سه'گاه و #شور
نکات:
۱. این اجرا را در تاریخ در کانال تلگرامم نشر دادم t.me/Shkhs/498 و فرد ناشناسی آن را در جایی قرار داد که به‌زودی به بازدید بالایی رسید و تا امروز ۱۵کا دانلود شده است که در بین آوازهایم نرخ بینظیری است.
۲. این اوّلین اجرایم با سروش باقری تارنواز قمی است؛ جوانی که به سبک فرهنگ شریف می‌نواخت و مدّت‌هاست ازش بیخبرم. کار در منزل او با موبایل معمولی من ضبط شده. با آنکه بدون تمرین و هماهنگی قبلی صورت گرفته، اتّفاقی که باید بیفتد، افتاد. به طمع تکرار این «آن» و لحظات خوشی که مرا در خود غرق کرد و سه‌گاه و شور مرکب‌خوانی کردم و تصنیف بداهه ساختم، دیدار و تلاقی دیگری با سروش باقری و امیر نوری این بار در پارکینگم ترتیب دادم؛ ولی هر چه زور زدیم، نشد که نشد.
نشر فایل و نگارش مطلب فوق در ۰۳۱۰ در کانالم ده‌هزار کائیم در آی‌گپ


برچسب‌ها: قم, تار, حافظ, کارعمل
 |+| نوشته شده در  جمعه هجدهم دی ۱۳۹۴ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

فایل صوتی (مدیافایر)  لینک کمکی (ساوند کلود)

به نام نزدیکتر از رگ گردن به آدمی. ق: 16. ميگن: آنچه خود داشت ز بيگانه تمنّا مى‏كرد. مصراعيست از حافظ كه‏ به قول خودش، توصيف يك آدمِ بيدل رو كرده: يعنى بيگانه با دل! كنايه از غافلى كه خبر از دارائي‌هاش نداره. و بدترين درد هم همينه. تو داشته باشى و خبر نداشته باشى چى دارى؟ وقتى نمى‏دونى چقدر توى حسابته، چيجورى مى‏تونى برنامه‏ريزى اقتصادى كنى؟ حالا حافظ توجّه مى‏ده فرد رو به موجوديش! ميگه: چوگان حُكم در كف و گويى نمى‏زنى. يعنى تو ابزار و ادوات لازم براى چوگان‏بازى رو دارى: چوب بلند و توپ. اگه گل نزنى، لوموا انفُسَكم: خودتو ملامت كن. باز ظفر به دست و شكارى نمى‏كنى... حيف نيست؟... و چرا اينجورى‏ ميشه آدم؟ نه كه دائم با خودش و دارائي‌هاشه، اصلاً نمى‏بينه اونارو. دقت كرديد ما خيلى وقتها حواسمون به اعضا و جوارحمون نيست. وقتى متوجهشون ميشين كه خداى ناكرده از دستشون بديم. و من‏ گاهى حق ميدم حتى به انسانِ غافل. چون بيچاره عين ماهيى مى‏مونه‏ كه از بدو تولد در آب بوده. نه كه ضدّشو تجربه نكرده، اصلا آب را احساس نمى‏‌كنه و به سادگى هم نفيش مى‏كنه. ماهيان نديده غير از آب‏ / پُرسْ‏پرسان ز هم كه آب كجاست؟ و بدتر از اون، براى بيرون‏‌پريدن‏ از آب تلاش مى‏كنه. فك مى‏كنه بيرون خبريست. بيرون، مرگ و كباب‏شدن در كمين اوست. انسان غافل هم: در همه احوال خدا با او بود. حق اقربُ من حبل الوريده بهش. ق: 16. يار نزديكتر از من به من‏ است. اونوخ من ميگم: كو خدا؟... خيلى وقتها انسان آرزومند چيزائيه‏ كه پيش ديگرانه. هى ميگه: برم خارج. در حالى كه بسا كسا كه به روز تو آرزومند است. تو زير خطّ فقرى؟ درست. اما در عوض بالاى خطّ آسايش خيالى! اين مهم نيست؟ تو در حسرت پول يك ثروتمندى. خبر دارى كه اون آدم مالدار هم خواهان آرامش روانى توست؟ كه يك‏ شب بتونه بدون واليوم بخوابه؟ يعنى هم فقير گله‏‌منده هم غنى. درويش و غنى بنده اين خاكِ درند. حتى اغنيا محتاجترند. ما در يك‏ كلام بايد خودمان را ببينيم؛ چون هرگز تماشاى چيزهايى كه ديگران‏ دارند و تو ندارى تموم نميشه. نميشه كه تا آخر حسرت بخورى! لذا قرآن هم ميگه: بر تو باد خودت! عليكُم انفسَكم. مائده: 105. به قول‏ آن محقّق: بازگشت به خويشتن. به اين باور برس كه: ما حكّ ظهرَك‏ مثلُ ظُفرِك. يعنى: كس نخارد پشت من، جز ناخن انگشت من. خارجي‌ها هم مى‏گن: بهترين دوست هر كس، ده انگشتِ اوست. يعنى: خوداتّكا باش. علف بايد به قول ترك‏ها بايد روى ريشه خودش نشو و نما كنه: هر اُت اُز كُكنين اوستونده بِتَر. هر چى مى‏خواى در خودت‏ اسبابِ تحقّقش به وديعت نهاده شده; به شرط اينكه عاطل و باطلش‏ نذارى. فكر نكن يك جرم كوچك 75 كيلويى هستى مركّب از گوشت‏ و استخوان و پى و دنبه. به قول على(ع) فيك انطوى العالم الأكبرو... يك دنياى پيچيده در تو فشرده‏سازى شده. لذا هر چى ميخواى از خودت بخواه. به قول بابا افضل كاشانى: از خود بطلب هر آنچه‏ خواهى كه تويى. اين رو بنده به خط نستعليق در دهه 80 نوشتم. يعنى: به مُشك چين و چگل نيست بوى گُل محتاج - كه نافه هاش ز بندِ قباى خويشتن است. حافظ... گلِ زنده و خوشبو رو تا حالا ديدى‏ يكى برداره با ادكلن معطّر كنه؟ اونوخ ما خانه‏هاى تاريخى و قديميمون رو تخريب مى‏كنيم. مرمت هم كه مى‏كنيم، به ظاهر شيك‏ مى‏كنيم ولى قدمتشو نابود مى‏كنيم و ديگه اون روح قبل رو نداره. يعنى‏ يه جور تخريبِ ديگه. بعد كلّى هزينه مى‏كنيم برم كنار برج كجِ پيزا، راست بايستيم و عكس سلفى بگيريم. حواسمون نيست كه به قول‏ حافظ: گنج عافيتت در سراى خويشتن است. بعضى‏ها وقتى يك جمله قشنگ رو در اين شبكه‌‏هاى اجتماعى‏ مى‏بينند كه دلنشينه و حرف دل اونارو زده. زيرشو نگاه مى‏كنند بيشتر دوست دارند گوينده‌‏ش فلان شاعر يا نويسنده خارجى باشه تا يكى از متفكّران وطنى. به قول قرآن بيگانه‏‌پرستند. جملات اجنبى رو دوستتر دارند: اذا هم يستبشرون... اما بومى‏‌هارو: اشمئزّت. همچين‏ ناخرسندند. زمر: 45... جمع‌‏بندى: خودباور و خوداتّكا باش! خودتو ببين! گاهى آينه را مقابلت بگذار و به خودت و داشته‏هايت نگاه كن! عرضم تمام!


برچسب‌ها: رادیو, رادیو معارف, حافظ, قرآن
 |+| نوشته شده در  یکشنبه سوم آبان ۱۳۹۴ساعت 11:30  توسط شیخ 02537832100  | 

دریافت فایل صوتی: از پیکوفایل: اینجا / از مدیافایر: اینجا / از ساوند کلود: اینجا

به نام او که در عین قدرت بر انتقام، بخشنده است. از دعای افتتاح. ميگن: افتادگى آموز اگر طالب فيضى / هرگز نخورد آب زمينى كه بلند است‏
«تواضع» از كلمات ارزشى فرهنگ ماست با معدّل مثبت؛ ولى بعد از موشكافى مى‏‌بينيم گاه از موضع ضعف است و گاه قدرت. و هر دو ارزش يكسانى نداره.
انسان ضعيف به خاطر نياز به چيزى كه در دست ديگرى است به او ابراز ارادت مى‏‌كند. شاگرد و جويندۀ دانش‏ كه به علم يا نمرۀ يك استاد دانشگاه محتاج است، به قول حافظ مقابلش «اقرار بندگى و اظهار چاكرى» مى‏‌كند تا كارش راه بيفتد. حتى‏ بدخلقى‏‌هاى احتماليشو تحمّل مى‏‌كنه. اين تواضع، معامله‏‌گرانه و منفعت‏‌جويانه است و به زعم بنده فضيلت اخلاقى نيست.
شيطان هم‏ از اين تواضع‏‌ها بلد است. شيطان به قول على(ع) در خطبۀ 192 نهج‌البلاغه: امام‏ متعصّبينه و با يك من عسل هم نمى‏‌شود خوردش؛ اندِ گردنكش‏‌هاست؛ مى‏‌گويد: به آدم سجده نمى‏‌كنم كه نمى‏‌كنم. خب؟ اما همين‏ شيطان در راستاى قولى كه داده كه نمى‏ذارم اكثر انسان‏ها شاكر باشند: لاتَجِدُ أكثرَهم شاكرين (اعراف: 17) كارشو با آدم و حوا شروع‏ مى‏كنه. و براى اينكه فريبشون بده، موقتاً از قلدری و گردنكشى دست‏ برمى‏داره. نه که تواضع کنه؛ خیر؛ ولی چون مى‏دونه كه: درشتى و تندى نيايد به كار - به نرمى برآيد ز سوراخ، مار؛ با فيگورِ «ناصح‏‌نما» وارد ميشه و قسم مى‏خوره كه‏ خيرخواه آن دو است: قاسَمَهُما أنّى لكُما من النّاصحين (اعراف: 21) با اين نرمى به نتيجه هم رسيد و به خوردن ميوۀ ممنوعه وادارشان كرد.
بسيارى از تواضع‏‌ها سودجويانه است. افتادگى كن تا بهره ببرى: آب در تو جمع بشه: هرگز نخورد آب زمينى كه بلند است! خب این ارزشش کمه. ترك‏‌ها مى‏‌گويند: سو واردُر مثلدَه تاپار چوقّورى - قالار دينگه يِرْلَرْ هميشه قورى. طبق قاعدۀ فيزيك، آب در گودى‏‌ها جمع مى‏‌شود و زمين‏‌هاى مرتفع، آبگير نيست و خشك مى‏‌مانَد. لذا سر فرود بيار؛ ولى‏ بدان چیزی را از دست ندادی؛ به سربلندى بعدش فكر كن. کمی صبوری کن؛ اما بعد از تلخی نوبت شیرینی میاد: صَبروا أيّاماً قصيرةً، أعقَبَتهُم راحةً طويلة. خطبۀ 193. مثل الاّكلنگ بيا پايين تا برى بالا: بر آستان جانان گر سر توان نهادن / گلبانگ سربلندى بر آسمان توان زد (حافظ). مثل‏ مستكبرين نباش كه نهايتاً با مُخ خوردند زمين: اِنّ الّذين يَستكبرون‏ عن عبادتى، درست است اولّش اُلدرم پُلدرم كردند؛ ولى: سَيدخُلون جهنّمَ داخِرين‏ (غافر: 60): فوّاره چون بلند شود، سرنگون شود. از سرنوشتِ تير پرتابى عبرت بگیر: به بال و پر مرو از ره كه تير پرتابى - هوا گرفت زمانى ولى به خاك‏ نشست (حافظ)
اما اگر اوّلش «وَضَعنا عنكَ وِزرَك» باشى، منتهى ميشه‏ به: رَفَعنا لكَ ذكرَك. انشراح: 2 و 4: از آن زمان كه بر اين آستان نهادم‏ سر - فراز مسند خورشيد تكيه‏‌گاه من است (حافظ).
ببینید این مدل تواضع خب از تکبّر بهتره؛ ولی خضوع از نوع اول است که يك معامله است: فروتنى بده؛ سربلندى‏ بگير!
اما ما يك مدل تواضع ديگه هم داريم: تواضع از موضع قدرت. تو نمى‏‌خواهى با كوچك‏‌كردنِ خودت به بزرگى برسى؛ بزرگ‏ هستى! با اين حال به طرف مى‏گى: مخلصم و چاكرم! اين يك امتياز اخلاقى است. بد نیست نگاهی بکنیم به این نوع متواضعین:
اولين متواضع به اين روش، خودِ خداست! او با آنكه‏ عزيز، ذوانتقام و شديدُالمحال است: سختگير (رعد: 13) اما شرمناك‏ است! در قدرت و قوت خدا همين بس كه حاکم است و محکوم نست؛ مستنطق است و پاسخگو نيست؛ به قول فروغى بسطامى:
ز تو خواهش‏ غرامت نكند تنى كه كُشتى - ز تو آرزوى  مرهم نكند دلى كه خستى‏
مولاناگفتنی:
خيره‏‌كُشى است ما را، دارد دلى چو خارا - بُكشد كَسش نگويد تدبير خونبها كن!
حافظ این مضمون را اینگونه دیده:
دلبرم شاهد و طفل است و به‏ بازى روزى - بكُشد زارم و در شرع نباشد گنهش
خداست‏ ديگه؛ هر كار عشقشه ميكنه! يَفعلُ ما يُريد (حج: 14)
البته از باب استدراک بگویم که از برخى‏ آيات مثل لِئَلاّ يكونَ لِلنّاسِ على اللهِ حُجّ‏ةٌ بعدَ الرُّسُل (نسأ: 165) بر مى‏‌آيد که خدا در عین استنطاق، پاسخگو هم هست كه در جاى خودش بايد بحثشو كرد؛ اما در كل‏ معروف است که حضرت حق: «يَسئل و لايُسئَل» است: بازخواست مى‏‌كند؛ اما بازخواست نمى‏‌شود. خب؟ اما همين خدا كه: هر چه كند ز شاهدى‏ كَس نكند ملامتش (سعدى) در عين قدرت بر مجازات، بخشنده‏ هم هست.
در قرآن آمده: مجازات شما براى خدا آسان است: انّ ذلكَ على‏ الله يسير. يا: كارى ندارد براى خدا تبديل و تعويض انسان‌های ناسپاس با آدم‌های مطيع: اِن يَشَأ يُذْهِبكُم. اما در عين حال روی دیگر سکه این است که خدا مجازات مجرمان را به تأخير مى‏‌اندازد: اِملاء و امهال مى‏‌كند و حتى مى‏‌بخشه؛ در عینِ قدرت بر مجازات می‌بخشد: الحمدُ للهِ على عفوِهِ بعد قُدرتِه. (دعاى افتتاح‏)
این بخشش ارزشمند است.
فراتر از آن: خدا اهل شرم و تواضع است. در حديث قدسی داريم كه خدا مى‏‌گويد: وقتى بنده‏‌اى چند بار مرا بخواند و اجابتش نكنم، از او خجالت‏ مى‏‌كشم: اِستَحيَيْتُ مِن عبدى. این همان خدايى است كه دو بار در قرآن گفته: «اللهُ لايَستَحيى» من صريح و رُك‏‌گو و بى‏‌رودربايستى هستم و حیا نمی‌کنم؛ اما به بعضی جاها که مى‏‌رسد، مى‏‌فرمايد: خجالت مى‏‌كشم! از بنده‌ای که کارش را راه نیندازم شرمگینم. سعدى به‏ اين حديث قدسى در اول گلستانش اشاره كرده و اين شعر معروف را هم در ذيلش سروده:
كرم‏ بين و لطف خداوندگار - گنه بنده كرده است و او شرمسار. اينو ميگن: خضوع در عين قدرت.
يا نگاه كن خدا نياز به خوب‏‌بودن و خوبى‏‌كردنِ بنده ندارد. محتاج عبادت بنده نيست. حديث در اين باره‏؟؟ نماز و روزه‌ای که از ما خواسته، مايۀ ترقى ماست. ما بايد پيشقدم باشيم براى‏ خير. اما خدا مدام فرموده چنين و چنان كنید. و گفته كه به خاطر خودتان‏ چنين كنيد: اِن أحسنتُم احسنتم لأنفسكم. اسرى: 7. نوزده بار در قرآن‏ گفته: چيزى كه از شما مى‏‌خواهم براى خودتان خوب است: خَيرٌ لكُم. در عين بى‏‌نيازى، از بنده‏‌اش منّت‏‌كشى مى‏‌كند. پس اولين «متواضع در عين قدرت» خود خداست.
متواضع بعدى پيامبر و معصومين(ع) هستند. با آنكه امّت به زيارت‏ آنها در دنيا و شفاعتشان در آخرت محتاج است و آن‏ها هم نيازى به‏ پول و تمجید امّت ندارند (لانُريد منكُم جزاءً و لاشُكورا. دهر: 9) اگر  هم چيزى خواستند به حساب خودمان مى‏‌ريزند: ما سَئلتُكُم من أجر فهو لكُم. سبأ: 47 با اين حال بى‏‌هيچ بزرگی‌فروشی در بین مردم زيستند و از سوى مردمانى‏ كه آن مردمان به آنها محتاج بودند، چوب و سنگ و تيغ و سنان‏ خوردند و مظلومانه هم رفتند. اين هم فروتنى از سرِ اقتدارِ نبى و ولى.
در مرحلۀ پايينتر هم پيروان ائمّه كه به حاكميّت رسيدند، متواضعند. گاه‏ رهبر انقلابند ولى مى‏‌گويند: به من خدمتگذار بگوييد بهتر است تا رهبر بگوييد. يا: من در پيروزى انقلاب هيچ سهمى نداشتم.
چنين تواضع‏‌هاى از موضع قدرتى كه نوع دوم تواضع است، قيمتى‏ است. رفتارى است كه حالت بده‏‌بستان ندارد. يك تعارف و نمايش‏ِ فريبندۀ خاكسارى که شیطان هم مشابهش را بلد است، نیست. اهرمى براى نيل به سودِ بيشتر و بالاتر نيست.
اگر تواضع، كليد درِ جنّت است، حتماً مدلى است كه از يك قدرتمند صادر می‌شود؛ وگرنه به‏ قول شاعر: گدا گر تواضع كند، خوى اوست
کوتاه‌سخن اینکه: تواضع ز گردن‌فرازان‏ نكوست. فخری ندارد آن افتادگيى كه به نيّت «طلب فيض» بهش متوسّل مي‌شوند؛ چون کیست که نداند که: هرگز نخورد آب زمينى كه بلند است؟ عرضم تمام!
ویرایش و افزودن لینک پیکوفایل با افزودن بنر در فایل mp3 در 97/9


برچسب‌ها: رادیو معارف, عسل و مثل, امام علی, نهج‌البلاغه
 |+| نوشته شده در  یکشنبه سوم آبان ۱۳۹۴ساعت 1:34  توسط شیخ 02537832100  | 

دریافت فایل صوتی: از پرشینگیگ: اینجا / از مدیافایر: اینجا

به نام خدایی که جابرالمُنکسرین است؛ جبران‌کننده شکسته‌دلان. از مناجات‌المعتصمین
میگن: ابروی تو گر راست بُدی کج بودی... بعضی چیزا کمالش نه در سلامت که در شکستگی است و راستیش نهفته در کجی!
انحنای ابرو از خطوط مستقیم، دلرباتره.
شیشه تا وقتی سالم باشه، لبه‌هاش بیخطره. وقتی یه بدخواه سنگ میزنه، شیشه رو میشکنه، بدل به تکّه‌های متعددی با لبه‌های تیز و برنده میشه و بلای جان فرد بدخواه.
دل رو میگن وقتی میشکنه، قدر و قیمت پیدا میکنه. چه قیمتی بالاتر از اینکه خدا میاد پیشش؟... به جای اینکه این فرد در نزد خدا باشه: عندَ ملیکٍ مُقتدر (قمر:55) خدا میاد نزدش. در حدیث قدسی می‌خونیم: أنا عندَ المُنکسِرةِ قلوبُهم. منِ پیش دل‌های شکسته‌ام.
لذا شاعر باخبر از این داستان ابراز میکنه:
گفتی که به دلشکستگان نزدیکم - ما نیز دل شکسته داریم ای دوست. ابوسعید ابوالخیر.
حافظ شیرازی، دل شرحه‌شرحه‌شو کالای ارزنده‌ معرّفی میکنه:
بکن معامله‌ای وین دل شکسته بخر - که با شکستگی ارزد به صدهزار درست. ناقصش گرونتر از سالمه. قالی کرمان هر چی بیشتر پا بخوره، قیمتیتر میشه.
بعضی وختا دشمنا گمان میکنند به دردمندان فشار بیارند، اونا سرکوب میشن. در حالی که انسان‌های مقاوم و به خود و خدامتّکی، فشار موجب استقامت بیشترشون میشه.
میگن از میخ، این درسو بیاموز که هر چی بیشتر با پتک به سرش میزنن، بیشتر در چوب فرو میره و پایه‌ش محکمتر میشه:
پایداری و استقامت میخ - سزد ار عبرت بشر گردد
بر سرش هر چه بیشتر کوبند - پافشاریش بیشتر گردد. ملک‌الشّعرای بهار
خود بنده از آیت‌الله حائری شیرازی در جبهه شنیدم در دی 65. مقطعی بود که ماشین جنگی ما به ظاهر دچار خلل شد. ایشون فرمود: از شکست نترسید؛ شما رو محکمتر میکنه. تعبیر می‌کرد:
یک گلولۀ برف وقتی توی برف غلتانده میشه و بزرگ میشه، به جایی میرسه که از وسط نصف میشه. راهش اینه که اول کار یک سنگ حتی کوچک، به عنوان هستۀ این گلولۀ برف درنظر گرفته بشه. دیگه هرچقدر هم بزرگ شد نمیشکنه... ایشان عنوان کرد:
ملت ایران هم قراره هستۀ مرکزی نهضت‌های آزادیبخش جهان باشه. لذا باید مثل سنگ، سخت و محکم باشه و این نیاز داره به کوبیده‌شدن... و مصیبت‌ها و شکست‌ها، شما رو میکوبه و محکم میکنه.
بسا شکست کزو کارها درست شود. همچنانکه چه بسیار کجیها که برتر از صافی است. به قول شیخ بهایی در کشکول: ابروی تو گر راست بُدی کج بودی. عرضم تمام!


برچسب‌ها: رادیو معارف, عسل و مثل, حافظ, انقلاب ایران
 |+| نوشته شده در  جمعه بیستم شهریور ۱۳۹۴ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

آواز و کارعمل بداهه در مایهٔ ماهور
اشعار: حافظ
(مدامم مست می‏دارد نسیم جعد گیسویش + زان یار دلنوازم شکری است با شکایت)
آواز: رضا شیخ محمّدی
سه‌تار: دکتر مجید وهبی‌زاده (پزشک کلینیک ترک اعتیاد)
ضرب: رضا وهبی‌زاده
مکان: پارکینگ شیخ / ۳ مهر ۹۰ / در حضور دوستان:
محمّدرضا تقوی و پسرش حامد، عبدالرّضا بشری و برادرش
دریافت فایل صوتی >>> اینجا


برچسب‌ها: سه‏‌تار, حافظ, کارعمل
 |+| نوشته شده در  سه شنبه دوازدهم مهر ۱۳۹۰ساعت 0:18  توسط شیخ 02537832100  | 

آواز سه‌گاه بنده همراه با «کار عمل»
سه‌تار: سیّد یوسف غیاثی
اشعار: حافظ، خواجوی کرمانی
تاریخ اجرا: اول شهریور ۹۰
مکان: قم، پارکینگ شیخ
لینک دریافت فایل صوتی >>> اینجا


برچسب‌ها: کارعمل, سه‌‏تار, قم, حافظ
 |+| نوشته شده در  دوشنبه هفتم شهریور ۱۳۹۰ساعت 8:9  توسط شیخ 02537832100  | 

در شمار خزعبلات، سرودن در باب عُشوق‌‏الأرضيّه(1) باشد. هم از اين رو برخى حضرات دستارپيچ، به جِد از ناظمانى كه خاتونى در مركز نهند و توصيف خال و لبْ يا انار مُستتر در ميان پيرهن نمايند، تبرّى كنند.
 يكى از مخالفان سختْسر عشوق‌‏الأرضيّه را گفتم:
«دست كم آن عارف روشن‌‏ضمير كه شعر موزون و مقفّاى انقلاب سروديدن كرد، خود دّر سُرايش اشعار نغز و پرمغزش يد طولى‏ بود و در اين باب از تعابيرى بهره‏جوييدن فرمود كه صبغه‏ى غزليّات لسان‏الغيبش هست و بر واژگان و آرايه‏هايى كه دستاويز شعراى مايل به طرح ميول‏الأرضيه هست، مبتنى و متّكى است.» شيخ فرمود:
«حرف خودمونو بزنيم!» ديگرگاه گفتمش:
«دانى اين بيت از شيخنا البهايى است كه صمديّه‌‏اش در حوزاّت علميّه تدريس گردد؟:
بى‏وفا نگار من! مى‏كند به كار من‏ /  عشوه‏‌هاى زير لب، خنده‏هاى پنهانى‏»؟
فرمود:
«از كجا كه اين امتحان الهى نباشد كه حضرت حق اينگونه كلمات باطل بر دهان اهل حق نهد تا تشخيصيدن كند كه چه كس دلش از بهر آن قيلى‏ويلى رود؟ كه ابليس داند كه مؤمنِ واجد ريش و پشم، عمراً از پى شادمهر عقيلى(2) نرود اما از پى شاعر متهجّد، چرا.
و بنده اگر در دل خشنود گردد كه سَبيل گناه باز گردد، خداى تعالى يك صفر ميان تهى به چه بزرگى كه اِورست از ميان سولاخش به دنده‏ى پنج گذرد، در كارنامه‏اش نهد و تيپايى غيبى حوالتش فرمايد كه هفت جدّش را كفايت كند!» ناليدم:
 «مگر گوى سبقت در حزب‏اّللّهيّت.! از حضرت حق ربوده‏ايد!» فرمود:
«نِى! نستعيذُ باللَّه!» گفتم:
«پس، از مصحف حضرت حق در باب عشق يوسف و زليخا الگو گيريد! نيز از تزئين عشق به نسوان در نزد رجال. زانچه حق آراست، كى تانيد رَسْت؟» فرمود:
«حال كه گفتى، بشنو تا بگويم. نه مگر همان حضرت حق، كلمۀ عشق را از سر مسئله‏دار بودنش بدون نقطه‏ى شين در مُصحف خويش به‏كار برده؟! به شكلِ عسق!» گفتم:
«ولى به هر حال به‏كار بردّه و با اين وصف، اينگونه نيست كه: حرف عشق در دفتر نباشد! بلكه باشد و در پيشانى سوره‏اى هم باشد و بسا كه ترفندى هم باشد كه مُصحفْ از اداره‏ى ارشاد، مجوّز بگيرد؛ لاغير!
ا.ِنْ هِىَ الاّ فتنتُه و هو خيرالماكرين!»

پی نویس:
1.  عشق زمینی
2. از خوانندگان پاپ خوان معاصر

برگرفته از کتاب عسل و مثل / تاءلیف شیخ و پدرش / صفحهء ۶۰۷
لینک تصویر صفحهء مزبور از کتاب عسل و مثل:
‎http://www.facebook.com/photo.php?pid=1952506&l=48bc778ec4&id=1535356348‎


برچسب‌ها: عسل و مثل, قرآن, شیخ بهایی, حافظ
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه بیست و نهم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 21:7  توسط شیخ 02537832100  | 
هاتفی از گوشۀ میخانه دوش / گفت: ببخشند گنه می بنوش (حافظ)
لینک دریافت فیلم: 
 

برچسب‌ها: کرمان, حافظ
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه یکم بهمن ۱۳۸۸ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

آواز نیمه‌تمام من
در مایۀ بیات اصفهان و شور
که در ۱۵ اردیبهشت ۸۸
در پارکینگ منزلمان در قم
در پشت تلفن برای «لُعبتی از جنس فلسفه و وسوسه» خواندم.
دوستی که مایل نیست صدایش را بشنوم و مشتاق است آوازم را بشنود.
شعر مولوی: بگیر دامن لطفش که ناگهان بگریزد
شعر حافظ
: هاتفی از گوشۀ میخانه دوش - گفت ببخشند گنه می بنوش
شعر مولوی
: آن خواجه را از نیم‌شب بیماریی پیدا شده است
دانلود فایل صوتی
>>> از فورشرد: اینجا / از پیکوفایل: اینجا / از تلگرام: اینجا


برچسب‌ها: وفا سبحانی, پارکینگ شیخ, مولانا, قم
 |+| نوشته شده در  دوشنبه یازدهم خرداد ۱۳۸۸ساعت 22:47  توسط شیخ 02537832100  | 

دکلمه و آواز من بدون ساز
در ۲۴ اردیبهشت ۸۸
در مایه‌ی چهارگاه
در پارکینگ منزلمان در قم
در نزد سید حمید حسینی (خواهرزاده‌ام) و دوست طلبه‌اش

دل از من برد و روی از من نهان کرد / خدا را با که این بازی توان کرد
------------------------
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد / شعری بخوان که با آن رطل گران زد
>>> اینجا


برچسب‌ها: قم, حافظ, سید حمید حسینی
 |+| نوشته شده در  یکشنبه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۳۸۸ساعت 23:8  توسط شیخ 02537832100  | 

در چت دیشبمان گفتی:
«مقام فيلسوف جداست از هنرمند و بايد پیوسته جدا بماند.» و افزودی که به يک سير ديالکتيکي در زمان خلق اثر هنري میان تصريح و تلويح مي‌اندیشیدی و اینکه آیا شدنی است که هنرمند گاه بي‌خويش شود و دست به خلق زند و گاه نقش فيلسوف به خود گیرد و خودآگاهی اختیار کند و باز هر آن تصمیم گرفت، خویشتن‌داری پیشه کند و در لحظه‌ی بعد بي‌خويشی و بی‌خویشتنی؟»
در نهایت به سؤال خویش، خود پاسخ گفتی که: «یُخ‌لانَه‌نو!(۱) یعنی شدنی نیست!»
و در مقام تعیین مصداق و ابراز اینکه بی‌مثال حرف نمی‌زنی، وانمود کردی که داری چشم می‌گردانی در آن حوالی، در حالی که می‌دانستی - بدجنس! - که کسی آن دور و برها نیست جز من. ولی «حیله‌سازانه و نقش‌بازانه»(۲) اینطور القا کردی که گویی ناگهان چشمت به من افتاده و گفتی:
«آهان! همین تو!... بایست که خوب پیدایت کردم! ببین خودتو!... که بر کرسی خلق که نشسته‌ای، به خودت که مي‌آیی خراب مي‌کنی حسابي؟» و افزودی: «البته بلانسبت!» و شکلک لبخند مسنجر را سپر کردی تا ذوق کنم و یادم برود که باید بدم بیاید از بدجنسیت.
.
.
ولی نه! چرا بدم بیاید؟
که خود گویی چنینم انگار از قضا.
به حال خودم که باشم، هزار نقش بازی می‌کنم ولی اگر «بازآفرینی یک ادای کهنه» را ازم بخواهند، به فرض که تمامیّت خودم را هم به استخدام درآورم نمی‌تونمش! چون: سفارش بر‌نمی‌دارد غزل!(۳)
اینها را گفتم تا دو فایل صوتی برایت پخش کنم که ذوق می‌کنم اگر ذوق کنی با شنیدنش. فایل اوّل تلویحیست و دومی تصریحی. در اولی هنرمندم و در دومی فیلسوف. در اولی بی‌خویشتنم و در دومی خویشتندار. سوم مهر ۸۵ در منزل شیخ غلامعلی زند قزوینی و پسر که عارف‌مسلکند و اهل دل، آوازی خواندم بی‌ساز روی غزلی از حافظ در مایه‌ی همایون:

سطر رضا شیخ محمدی + تذهیب فاطمه شریعتی





من که از آتش دل چون خم می در جوشم / مُهر بر لب زده خون می‌خورم و خاموشم


به بیت:
هست امیدم که علیرغم عدو روز جزا / فیض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم
که رسیدم، آن را مناسب با گوشه‌ی «بیداد و بیات راجع» همایون یافتم و خواندم.

در ادامه‌اش هم:
پدرم روضه‌ی رضوان به دو گندم بفروخت / من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم را در گوشه‌ی عشّاق اجرا کردم که حاضران اندکشمار محفل و از جمله آن پدر و پسر عمامه‌برسر را خوش آمد.
محفل که تمام شد، تکه‌‌ی «هست امیدم» و «پدرم»  را که علی زند با گوشی موبایلش ضبط کرده بود، برای حضّار پخش کرد (اینجا) و مثلاً تعریف و تمجید.
چند روز از این ماجرا گذشت.
بار دیگر بزمی در همان منزل واقع در خیابان صفائیّه‌ی قم در کوچه‌ی بیگدلی ترتیب یافت. قرار بود قرآنی بخوانی و باز هم آوازی. ولی دوستان ابراز کردند که ما هنوز در فکر (به قول امروزی‌ها در کف) اون «هست امیدم» شما هستیم. می‌شود دوباره برایمان اجرا کنید؟ گفتم:
«مشکلی نیست.» ولی هر مدلی خواندم، گفتند: نه! اون روز یه چیز دیگه بود. و آخرش این شد:

اجرای مجدّد: هست امیدم که علیرغم عدو روز جزا


و من برای هزارمین بار دانستم که: سفارش بر نمی‌دارد غزل و به قول تو: «شدنی نیست که هنرآفرین در مواقع لزوم، عنان کار به دست تعقّل دهد و هر جا لازم شد، ضمیر ناخودآگاهش را سکّاندار کند.»


پی‌نوشت:
۱. تلفیقی از یخ (yokh)، لا، نه و no که به ترتیب در ترکی، عربی، فارسی و انگلیسی معنای نفی دهد.
۲. وامی از این بیت مولانا (شاعری که دوستیم با تو دوستیم با او را به دنبال داشت):
«چه نقش‌ها که ببازد، چه حیله‌ها که بسازد / به نقش، حاضر باشد، ز راه جان بگریزد»
۳. «هانی موسایی» تایپیست انجمن خوشنویسان قم ازم خواست به سیاق قطعات متعدّدی که برای دیگر دوستان خوشنویس و غیرخطّاط سروده‌ام، قطعه شعری هم برای او بسرایم و اسمش را در ضمن آن بیاورم. و من چون این بار پای سفارش به میان آمد، برایش سرودم که نمی‌توانم برایش بسرایم!:
گفت «موسایی»: چرا در وصف من / ابر شعر تو نمی‌بارد غزل؟
منتظر بیهوده - هانی جان! - مباش / چون سفارش بر‌نمی‌دارد غزل!


برچسب‌ها: وفا سبحانی, قم, زند قزوینی, حافظ
 |+| نوشته شده در  سه شنبه پانزدهم اردیبهشت ۱۳۸۸ساعت 13:29  توسط شیخ 02537832100  | 

اگر موسیقی اصیل ایرانی را به یک کشور تشبیه کنیم، دستگاه‌ها در حکم شهرهای بزرگ این کشورند. این دستگاه‌ها در یک تقسیم‌بندی عبارتند از: شور، ماهور، همایون، سه‌گاه و چهارگاه.
برخی از این شهرها آنقدر وسیعند که شهرک‌هایی را نیز تحت تابعیّت خود دارند. دستگاه شور پنج زیرمجموعه به اسامی: ابوعطا، دشتی، بیات‌ترک (بیات زند)، افشاری و نوا دارد و ماهور، راست‌پنجگاه را و همایون، بیات اصفهان را تحت پوشش می‌گیرد. به هر یک از این شهرک‌ها مقام یا آواز گفته می‌شود.
گوشه‌ها هم در واقع، کوچه‌های این شهرها و شهرک‌ها را تشکیل می‌دهند. برخی کوچه‌ها خود دارای فرعی هستند؛ برای مثال گوشۀ «کُردبیات» در ابوعطا خود از پسکوچه‌هایی چند تشکیل یافته است.
در میان پنج دستگاه اصلی موسیقی اصیل ایرانی، «شور» دارای جایگاه ممتازی است و بدان «ام‌ّالآواز» اطلاق می‌شود؛ چرا که از بسیاری از دیگردستگاه‌ها بدان گریز می‌زنند و در نغمات آن چرخش‌ می‌کنند و دوباره به دستگاه اول باز می‌گردند.
کلاس‌های ردیف آوازی، اغلب با تدریس نغمات شور آغاز می‌شود.
یکی از گوشه‌ها‌ی زیبای دستگاه شور، گریلی یا گرایلی نام دارد که گویند اصلش «گریۀ لیلی» بوده و از قدیم تا به امروز مورد توجه خوانندگان و نوازندگان بوده است.
«گرایلی» حالتی دارد که الزاماً بر روی اشعاری دارای وزن عروضی «مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (مفاعیلان)» قابل اجراست و چون حس و حال خوبی دارد، فقط بر روی یک بیت اجرا نمی‌شود و می‌تواند در قالب یک بستۀ موسیقایی عرضه شود.
این گوشه سه پسکوچۀ اصلی دارد که در کلاس‌های تدریس آوازی (و سازی؟؟) هر کدام را در یک جلسه به هنرجو تدریس می‌کنند و یک هفته به او فرصت می‌‌دهند تا روی درس مشق کند.
گریلی را می‌توان به شکل تفنّنی و سلیقه‌ای با دیگر گوشه‌های دستگاه شور مثل «عشّاق» و «قرچه» آمیخت و خصوصاً در اجراهای سازی و بدون کلام، به بیات‌اصفهان و شوشتری گریز زد و فروع دیگری بدان افزود و گوشه را گسترش داد؛ ولی پایه‌اش همان سه بخش است.
ده سال پیش نگارندۀ این سطور درس ردیف را در حوزۀ هنری سازمان تبلیغات اسلامی قم در جنب مصلاّی این شهر در نزد حاج داود چاووشی (استاد ردیف که نزد اساتید سلف این شهر چون مرحوم حاج اکبر شحام و بعدترها استاد حمیدرضا نوربخش شاگرد برجستۀ حضرت شجریان تلمّذ کرده بود) تعلیم می‌دید. چاووشی گوشۀ گرایلی را روی این سه بیت معروف خواجه حافظ و در خلال سه‌هفته به من آموخت:
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغـــــر اندازیـم - فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیـم
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقـــــــان ریزد - من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم
بهشت عدن اگر خواهی بیا ما به میخانه - که از پای خُمت یکسر به حوض کوثـــــر اندازیم

این ابیات، انطباق خوبی بر گوشۀ گریلی دارد و معنای مورد نظر شاعر به کمک ریتم و ضرباهنگ گوشه به خوبی القا می‌شود. تنها به دو نکته می‌توان انگشت اشکال و انتقاد نهاد:
یکی تحمیلِ ضمّه به فای کلمۀ سقف است و دیگری فاصله‌انداختن بین کلماتِ برافشانی، بشکافی، سازی و مو. که صلاح و صحیح نیست. گوش کنید به سه درسی که استاد چاووشی در حدود سال 77 شمسی به بنده دادند:
درس گرایلی قسمت اول  /  درس گرایلی قسمت دوم  /  درس گرایلی قسمت سوم

حس و حال خوب و شنونده‌پسند گرایلی باعث شد که گروه سرود رادیو معارف که برنامه‌هایش را در قم تولید و در سراسر کشور پخش و روی آنتن می‌فرستد، این گوشه را دقیقاّ بر روی همان شعر ردیف در استودیو اجرا کردند. سرپرست اجرا امیر زینلی (تعزیه‌خوان و ردیف‌دان موسیقی اصیل ایرانی) بود و خوانندگانی چون داود چاووشی و ذبیح‌الله معصومی که از شاگردان درجۀ یک و دوی حمیدرضا نوربخش بودند، در اجرا همکاری کردند. به لحاظ تقیّدات رادیو معارف که بنایش از روز اول بر عدم استفاده از ادوات موسیقی دست‌ساز بشری و اکتفا به آلت موسیقی خداساز (حلق و حنجرۀ انسان) است، در قالب همخوانی (آکاپلا) ضبط شد. به ادّعای چاووشی این اجرا بدون تمرین قبلی و در یک نوبت ضبط شد و لابد از حداقلّ استاندارد لازم برای پخش سراسری برخوردار بود که بارها از رادیوی سراسری معارف پخش گردید.
فایل گرایلی اجرا توسط گروه سرود رادیو معارف قم >>> اینجا

حالا به عقبتر برمی‌گردیم. به سنوات قبل از پیروزی انقلاب که تصنیف گرایلی دستمایۀ استاد فرامرز پایور قرار گرفت تا با تنظیم زیبا و ناز خود آن را برای رادیو تلویزیون ملّی ایران تولید کند. رحمت‌الله بدیعی کمانچه‌اش را زد. دیگر همکاران؟؟
کار در نهایت تحت عنوان گلهای تازه شماره 166 به گلزار بیهمتای شعر و موسیقی ایران پیشکش شد. شعری که در این اجرا با صدای راست و درست محمّدرضا شجریان با نغمۀ گرایلی آمیخته است، این است:
شبی مجنون به لیلی گفت که ای محبوب بی‌همتا
تو را عاشق شود پیدا ولی مجنون نخواهد شد
خدا را چون دل ریشم قراری بست با زلفش
بفرما لعل نوشين را كه زودش با قرار آرد
دلا دیشب چه می‌کردی تو در کوی حبیب من
الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من
قبل از اینکه شجریان عشاق را بگیرد، ارکستر عشّاق می‌زند و سپس:
(گوشۀ عشاق:) شب صحبت غنیمت دان (گوشۀ قرچه:) که بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد >>> اینجا

در خصوص کلام این اجرا گفتنی است: پژوهش: 97/9 از قرار معلوم این اشعار به اعتبار برخورداری از صلاحیّت وزنی که عرض شد و نیز حالت احساسیشان برای این اجرا انتخاب شده است. (آیا تصنیف قدیمی و انتخاب اشعار قدیمی است؟؟) و از یکدستی برخوردار نیست. دو بیت از کلام فوق از غزل حافظ با مطلع «درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد» انتخاب شده؛ ابیات «شب صحبت غنیمت» و «خدا را چون دل ریشم» و الباقی افزوده‌هایی از جاهای دیگر است. اگر به غزل حافظ بنگرید، بیتی در آن می‌یابید که در ترانۀ شجریان استفاده نشده؛ در حالی که ارتباط تامّی با داستان لیلی و مجنون دارد و برازندۀ گوشۀ «گریۀ لیلی» است:
«عماری‌دار لیلی را که مهد ماه در حکم است - خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد»
شاید وجه عدم انتخاب، غرابتِ کلمۀ «عماری‌دار» از فرهنگ عامه است؛ یا شاید موسیقی گریلی بر کلمات بیت خوش ننشسته است.
= استاد حسین علیزاده هم در نوار خوب «نوبانگ کهن» از گوشه‌ی گرایلی سود برده است. ابیاتی که خوانندگان در این نوار با همخوانی آن به اجرای پرحسّ و حالی از گرایلی مبادرت می‌ورزند، از حافظ است:
غلام آن سبک‌روحم که با من سر گران دارد       جوابش تلخ و پنداری شکر زیـــــر زبان دارد
محبّت با کسی دارم کزو با خود نمی‌آیــــــد       چو بلبل کز نشـــاط گل، فراغ از آشیان دارد
خوش آمـد باد نوروزی به صبـح از باغ پیروزی        به بوی دوستان ماند، نه بوی بوستان دارد
با آنکه تناسب این غزل برای اجرای گوشه‌ی گریلی، از غزل «بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم» کمتر است، امّا مشکلات اشاره‌شده‌ی غزل مذکور را ندارد. تنها به خاطر جبر انطباق موسیقی گوشه بر آن، آهنگساز ناچار از کشش‌های اضافی در مصوّت واو در کلمه‌ی دوستان و بوستان شده است.
 >>> اینجا

حالا اجرای فاقد کلام گوشۀ گرایلی توسّط محمّدرضا لطفی و گروه شیدا ‌را در اینجا بشنوید که (پژوهش: 97/9) در اواسطش سری به شوشتری و اصفهان می‌زند و دوباره به شور باز می‌گردد.
در آخر حقیر رضا شیخ‌محمّدی بر روی ابیاتی از غزل سعدی، برای اوّلین بار گوشۀ زیبای گریلی را مشق کردم:
گرم باز آمدی محبوب سیم‌انـــدام سنگیـــن‌دل/ گل از خــــــــــــــارم برآوردی و خار از پا و پا از گل
گروهی همنشیــن من، خلاف عقل و دین من / بگیرند آستین من، که دست از دامنـــش بگسل
ز عقل اندیشه‌هـــا زاید که مردم را بفرسایـــــد/ گرت آسودگی باید، برو عاشق شو ای عاقـــــــل
در این معنی سخن باید، که جز سعدی نیاراید/ که هرچ از جان برون آید، نشیند لاجــــــرم بر دل

>>> اینجا

فیلم اجرای دیگری از نغمۀ گریلی بر روی غزل فوق از سعدی. خواننده: شیخ، سه‌تار: محسن کیمیایی، ضبط: سال 1389 در استودیوی صدا و سیمای مرکز قم (شبکۀ نور)، پخش ~اردیبهشت 90: دریافت فیلم:
حجم 19/5 مگ (کیفیّت متوسط): از مدیافایر: اینجا / از پیکوفایل: اینجا / از تلگرام: اینجا
حجم 37 مگ (کیفیّت بالاتر): از مدیافایر: اینجا / از پیکوفایل: اینجا

این پست را تقدیم می‌کنم به حاصل همۀ دوستی‌ها و دوستیابی‌هایم:
لعبتی از جنس فلسفه و وسوسه: وفا سبحانی


برچسب‌ها: داود چاووشی, شجریان, وفا سبحانی, رادیو معارف
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه بیست و هشتم اسفند ۱۳۸۷ساعت 14:29  توسط شیخ 02537832100  | 

آواز من با تار هاشم شریف‌زاده (شاگرد استاد کیوان ساکت)
به همراهی ضرب رضا احسانپور
در مایۀ اصفهان
۲۳ آبان ۸۷
منزل امیر گرامی، قم، خیابان باجک
دریافت فایل >>> اینجا یا اینجا
انتشار تلگرامی: t.me/rSheikh/1854


برچسب‌ها: تار, قم, هاشم شریفزاده, امیر گرامی
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه بیست و سوم آبان ۱۳۸۷ساعت 1:19  توسط شیخ 02537832100  | 

آوازخوانی و تصنیف‌خوانی من در مایۀ ماهور
بر روی دو غزل از حافظ شیرازی
اگر به کوی تو باشد مرا مجال وصول / رسد به دولت وصلت نوای من به اصول
و:
در خرابات مغان نور خدا می‌بینم
وین عجب بین که چه نوری ز کجا می‌بینم


در نزد سیّد یوسف غیاثی ۱۸ ساله بچّۀ کرمان و بدون ساز در پارکینگ شیخ

>>> اینجا را کلیک کنید


برچسب‌ها: حافظ, یوسف غیاثی, پارکینگ شیخ
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه بیست و هفتم شهریور ۱۳۸۷ساعت 16:39  توسط شیخ 02537832100  | 

مشق آوازخوانی و تصنیف‌خوانی بداهه‌ی رضا شیخ‌محمّدی
در مایه‌ی سه‌گاه
به همراه سه‌تار ابوالفضل مثقالی
بر روی غزلیّات حافظ

۷ مرداد ۸۷
پارکینگ منزل شیخ در قم

>>> اینجا


برچسب‌ها: قم, ابوالفضل مثقالی, سه‌تار, حافظ
 |+| نوشته شده در  دوشنبه هفتم مرداد ۱۳۸۷ساعت 23:59  توسط شیخ 02537832100  | 

تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود | سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود / شعر حافظ
مشق اول آواز رضا شیخ‌محمّدی / تار ابوالفضل مثقالی
نیمه‌ی خرداد ۱۳۸۷، منزل نوازنده: اینجا
===================
اجرای دیگری از این آواز که در نوبت دیگری با همان نوازنده و به همراهی ضرب سید پیمان حسینی انجام دادم:>>> اینجا
محل آرشیو فایل اصلی: آر116


برچسب‌ها: تار, حافظ, ابوالفضل مثقالی, ضرب
 |+| نوشته شده در  یکشنبه نوزدهم خرداد ۱۳۸۷ساعت 3:6  توسط شیخ 02537832100  | 

آواز ماهور رضا شیخ‌محمّدی
بدون ساز
بر روی غزل حافظ :
« دردم از یار است و درمان نیز هم / دل فدای او شد و جان نیز هم »
۳۰ دی ۸۶ / پارکینگ منزل شیخ
دکلمه‌:
غلامعلی اوتـادی / ۱۷ساله
دانش‌آموز سال سوم دبیرستان (رشته‌ٔ ادبیّات)
رئیس شورای مرکزی انجمن‌های اسلامی دانش‌آموزان در دو دوره‌ی پیاپی
عضو نمونه‌ٔ انجمن و جوان نمونه‌ٔ کشور
>>> اینجا


برچسب‌ها: حافظ, قم
 |+| نوشته شده در  دوشنبه یکم بهمن ۱۳۸۶ساعت 2:0  توسط شیخ 02537832100  | 

دکلمه، آواز و تصنیف‌خوانی بداهۀ رضا شیخ‌محمّدی
در مایۀ ماهور
همراه با تار ابوالفضل مثقالی و ضرب مهرداد بابایی
بر روی غزل حافظ:
«معاشران ز حریف شبانه یاد آرید»
تصنیف: در خرابات مغان نور خدا می‌بینم (حافظ)
۱۲ دی ۸۶
در پارکینگ منزلمان در قم، خیابان صفائیه

861012_r-sheikh-m+...

برچسب‌ها: حافظ, قم, ابوالفضل مثقالی, تار
 |+| نوشته شده در  جمعه چهاردهم دی ۱۳۸۶ساعت 0:16  توسط شیخ 02537832100  | 

به همراه: ‌سه‌تار ابوالفضل مثقالی ۱۵ آبان ۸۶
دکلمه‌ی ابتدا: حسن اعرابی
شعر دکلمه: زنده‌یاد قیصر امین‌پور
شعر آواز: حافظ
تصنیف انتها: ملودی از عارف  قزوینی (کردی نکردی) / شعر رضا شیخ‌محمدی

ادیت‌ دوم این فایل در آر ۲۷۶. در اینجا قرار گیرد. ۹۱۱۲


برچسب‌ها: حافظ, ابوالفضل مثقالی, حسن اعرابی
 |+| نوشته شده در  سه شنبه پانزدهم آبان ۱۳۸۶ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

مرکب‌خوانی من
در مایه‌ی شور و چهارگاه
به همراه:
سه‌تار ابوالفضل مثقالی و ضرب امیر فردی
۱۲ آبان ۱۳۸۶
پارکینگ منزلمان در قم
اجرا >>> اینجا
صحبت‌های بعد از اجرا و پشت صحنه >>> اینجا


برچسب‌ها: سه‌تار, ابوالفضل مثقالی, حسین فردی, حافظ
 |+| نوشته شده در  یکشنبه سیزدهم آبان ۱۳۸۶ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

کارعمل
بر اساس گوشۀ شهناز شور
شعر: یارب سببی ساز که یارم به سلامت - باز آید و برهاندم از بند ملامت (حافظ)
سه‌تار: ابوالفضل مثقالی
خواننده: خودم
تاریخ اجرا: ۱۲ آبان ۸۶
قم، پارکینگ منزل شیخ
لینک دریافت فایل صوتی: اینجا

اجرای استودیویی همین نغمه در ۱۹ تیر ۹۱ در استودیوی شورای عالی قرآن تهران
با صدابرداری امید انصاری
(ضبط به نیّت پخش در لحظات عرفانی رادیو تلویزیون در صورت تصویب + نیز به نیّت آهنگ‌گذاری بر روی آن که هدف دوم را خودم دنبال می‌کنم)
لینک دریافت فایل صوتی: اینجا


برچسب‌ها: ابوالفضل مثقالی, سه‌تار, حافظ, کارعمل
 |+| نوشته شده در  شنبه دوازدهم آبان ۱۳۸۶ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

دکلمه‌ٔ امیر عاملی + رضا شیخ‌محمّدی
شعر : حافظ

ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب! بگو که کار جهان شد به کام ما

۱۷ اردیبهشت ۸۶ / قزوین، منزل امیر عاملی
(دوست شاعر، خوشنویس و کلکسیونر قزوینی)
دریافت فایل صوتی >>>
اینجا
(در این فایل صوتی در ادامهٔ دکلمهٔ مزبور، آوازی از بنده با سه‏‌تار دوستم مرتضی بصیریان (استاد زبان انگلیسی و نوازنده‌) که در ۱۱ اردیبهشت ۸۶ در قم ضبط شده، مونتاژ گردیده است.
لینک مرتبط (آواز ماهور من در همان روز): اینجا
لینک مرتبط فیسبوکی: اینجا
بکاپ تصویر لینک فیس‏بوک در هارد خودم:
901011-2_araabi_tarsam

در ۰۲۰۴ گشتم عکس فوق عاملی را در هیچ فولدرweb در آرشیوم نیافتم. ببین کجاست؟


برچسب‌ها: دکلمه, امیر عاملی, قزوین, حافظ
 |+| نوشته شده در  دوشنبه هفدهم اردیبهشت ۱۳۸۶ساعت 0:1  توسط شیخ 02537832100  | 

۱۷ اردیبهشت ۸۶ / قزوین ، منزل امیر عاملی (دوست شاعر و خوشنویس قزوینی) / بر روی شعر حافظ: «صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می‌آورد / دل شوریده‌ٔ ما را به بو در کار می‌آورد» / دکلمه‌: امیر عاملی / شعر دکلمه: امیر عاملی، مولانا / دریافت فایل: اینجا / . .
لینک مرتبط (دکلمهٔ من و عاملی در همان روز): اینجا


برچسب‌ها: امیر عاملی, حافظ, قزوین, مولانا
 |+| نوشته شده در  دوشنبه هفدهم اردیبهشت ۱۳۸۶ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

آواز من در مایه‌ی سه‌گاه
در ۱۷ مرداد ۸۶
 در منزل احمدی در جلسه‌ی دوستداران حافظ
من بر روی غزل حافظ:
«ستاره‌ی بدرخشید و ماه مجلس شد»
به مناسبت ایام بعثت پیامبر اکرم(ص)
در حضور استاد اسلامی، حسن اعرابی، خاکی، پویا، مهدی فراهانی، تقوی و پسرش، بشری،...


آواز من در مایه‌ی شوردشتی
با تار امیر قره‌بیگلو
بر روی غزل حافظ:
«خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود / به هر درش که بخوانند بیخبر نرود»
۲۵ مرداد ۸۶ / پارکینگ منزلمان در قم


آواز من در مایه‌ی سه‌گاه و چهارگاه
در ۲۹ مرداد ۸۶
در جوار دوست نکورویم محمد رستمی
در پارکینگ منزلمان در قم



آواز من در مایه‌ی نوا
 با تار مهدی علی‌بیگی
بر روی اشعار «هادی رنجی» و سعدی
۲۹ مرداد ۸۶
در مغازه‌ی سازفروشی علی‌بیگی
در پاساژ مروارید قم


آواز من در مایه‌ی سه‌گاه
در ۳۱ شهریور ۸۶
در منزل محسنی
با نی حسن نیکروش
بر روی غزل سعدی:
متناسبند و موزون حرکات دلفریبت / متوجه است با ما سخنان بی‌حسیبت
در جلسه‌ی دوستداران حافظ از جمله:
در حضور استاد اسلامی، حسین‌پور، پویا، تقوی و پسرش حامد
(بعد از اجرای من امیر احمدی در همان گام، آواز را ادامه داد که در فایل موجود است)


آواز من در مایه‌ی ماهور
در جمعه ۲ شهریور ۸۶
در انجمن موسیقی قم واقع در خیابان دورشهر
با سه‌تار علی نوروزیان
بر روز غزل سعدی:
«ناچار هر که صاحب روی نکو بود / هر جا که بگذرد همه چشمی در او بود»
در حضور:
حسین نوروزیان، امیر احمدی، امیر حاج‌ابراهیمی، ابوالفضل مثقالی


آواز من در مایه‌ی چهارگاه
در شنبه ۳ شهریور ۸۶
با تار مهدی علی.بیگی
در مغازه.ی او در پاساژ مروارید قم
بر روی غزل حافظ:
«خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود / گر تو بیداد کنی شرط مروت نبود»



دوخوانی من و آقای واعظی
از بستگان نزدیک مرحوم موءذن‌زاده‌ی اردبیلی
moazzenzadeh ardabili
در پارکینگ منزلمان در قم
۱۱ شهریور ۸۶


دو آواز از من همراه با ساز حمید جواهریان
در منزل ایشان در قم، روبروی حرم مطهر حضرت معصومه(س)
در ۱۲ شهریور ۸۶ :
۱. در مایه‌ی بیات اصفهان
همراه با تنبور حمید جواهریان
بر روی غزلیاتی از سعدی و حافظ


۲. در مایه‌ی شور
توام با مایه‌هایی از دشتی و ابوعطا
همراه با تار حمید جواهریان
بر روی اشعاری از خواجوی کرمانی و حافظ

عکس زیر مربوط به همین بزم می‌باشد:

------------------------------------------------------------

آواز من در مایه‌ی بیات ترک
با نی حسن نیکروش / در ۱۴ شهریور ۸۶
در منزل آقای تقوی و در جلسه‌ی دوستداران حافظ
بر روی غزل حافظ:
«با دلارامی مرا خاطر خوش است / کز دلم یکباره برد آرام را»
دکلمه‌ی قبل از آواز: حسن اعرابی
بعد از آواز من آقای صادقیان از خوانندگان قدیمی قم که در سبک ایرج می‌خواند،
آواز مرا در همان گام و با نی نیکروش ادامه داد:


آواز من در مایه‌ی ابوعطا، شور، دشتی
در
استودیوی رادیو بجنورد

(مرکز استان خراسان شمالی)
در ۲۰ شهریور ۸۶
ضبط برای پخش در ایام ماه مبارک رمضان
 

آواز من در مایه‌ی نوا
با سه‌تار ابوالفضل مثقالی
در پارکینگ منزلمان
در جمعه ۲۳ شهریور ۸۶
بر روی غزل «هادی رنجی»
«ای ذکر جانفروز تو مفتاح باب‌ها / وی یاد دلفروز تو زیب کتاب‌ها»
و «سعدی شیرازی»

تصویر زیر مربوط به همین بزم می‌باشد:

از چپ: من، ابوالفضل مثقالی، جواد خوش‌جان


آواز من در مایه‌ی شور
با ‌تار مهدی علی‌بیگی و ضرب سید علی چاووشی
در مغازه‌ی علی‌بیگی در پاساژ مروارید قم
۲۵ شهریور ۸۶ مطابق با ۴ رمضان

عکس زیر مربوط به همین بزم می‌باشد:

از راست: سید علی چاووشی، رضا شیخ‌محمدی، مهدی علی‌بیگی
                                                                 عکاس: ابوالفضل خزاعی


آواز من در مایه‌ی شور و برخی متعلقات آن
بر روز غزل حافظ:
«بیا که قصر امل سخت سست‌بنیاد است / بیار باده که بنیاد عمر بر باد است»
با ‌سه‌تار ابوالفضل مثقالی
و در منزل ایشان در بلوار شاه‌سیدعلی قم
نیمه‌شب ۲۶ شهریور ۸۶ مطابق با ۵ رمضان ۱۴۲۸


آواز بیات‌ترک من
با ارگ عباس شیرزاد
در ۲۷ شهریور ۸۶ مطابق با ۶ رمضان
در منزل شیرزاد در بلوار شاه‌سید‌علی قم
بر روی غزل حافظ:
«ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است / ببین که در طلبت حال مردمان چون است»
تصنیف: کردی، نکردی (عارف قزوینی)

عکس زیر مربوط به همین بزم دونفره می‌باشد:

از راست: من، عباس پسر حسن شیرزاد


آواز ماهور من و سیّد محمدعلی اسحاقی
در ۳۱ شهریور ۸۶ مطابق ۱۰ رمضان ۱۴۲۸
در منزل امیر گرامی بعد از افطار در جمع دوستان و اساتید:
استاد فرامرز نجفی تهرانی (استاد معروف ضرب زورخانه) + استاد شریف صادفی (شاعر قمی) + آقای غضنفری (فرزند آیةالله غضنفری) + دکتر رضوانی + حسین و امیر فردی (نوازنده‌ی ضرب زورخانه) و ...
تصنیف مرغ سحر:
ضرب اسحاقی + صدای حقیر و اسحاقی

عکس‌های زیر هم مربوط به همین بزم است:

از راست: سید محمدعلی ‌اسحاقی، رضا شیخ‌محمدی، استاد فرامرز نجفی تهرانی، امیر گرامی راست: اسحاقی / چپ: من از راست: رضا شیخ‌محمدی، استاد فرامرز نجفی تهرانی، امیر گرامی، غضنفری، استاد شریف صادقی


مرکّب‌خوانی من
(نوا، بیات اصفهان، شور)
در ۱۳ مهر ۸۶ مطابق با شب ۲۳ رمضان ۱۴۲۸
با نی: حسن نیکروش
در روستای وشنوه از توابع استان قم
در باغ محمدرضا خاکی در جمع دوستان:
تقوی، بشری، پویا

در همان شب دو آواز ماهور هم با نی حسن نیکروش خواندم:
ماهور اول > اینجا       ماهور دوم > اینجا


مرکّب‌خوانی من
در مایه‌ی ابوعطا و اصفهان و دشتی
در ۱۶ مهر ۸۶
با سه‌تار ابوالفضل مثقالی و ضرب حسین نوروزیان
در پارکینگ منزلمان در قم
                          اجرا >>> اینجا
صحبت‌های بعد از اجرا >>> اینجا


آواز ابوعطای من
در ۱۸ مهر ۸۶
در بزم خانگی در منزل دکتر رضوانی
با نی: رضا رامش و دف: داریوش چهاردولی
>>>
اینجا
عکس‌های مربوط:

داریوش چهاردولی نوازنده‌ی دف و کوزه



رامش نوازنده‌ی نی



آواز ماهور من
در نیمه‌شب ۱۸ مهر ۸۶
در پارکینگ منزلمان در قم
با سه‌تار: عباس قلمداران
>>> اینجا
ادیت دیگری از همین اجرا {تاریخ ادیت: ۲۰/۱/۸۸} >>> اینجا
عکس مربوط به این بزم:

ایستاده از راست: محمدرضا خاکی، عباس قلمداران، رضا شیخ‌محمدی. نشسته: حسین فردی

 

مرکّب‌خوانی من
در ۱۲ مقام و دستگاه موسیقی
اصیل ایرانی در یک مجلس
به همراه:
سه‌تار ابوالفضل مثقالی  و  سه‌تار امیر قره‌بیگلو
۲۷ مهر ۱۳۸۶
پارکینگ منزلمان در قم
مدت اجرا: ۹۰ دقیقه که در ۳ قسمت تقدیم می‌شود:
قسمت اوّل   /   قسمت دوم   /   قسمت سوم
عکس زیر مربوط به همین بزم می‌باشد:

از راست: امیر قره‌بیگلو، رضا شیخ‌محمدی، ابوالفضل مثقالی


آواز من در مایه‌ی چهارگاه
به همراه:
‌تار عباس قلمداران
abbas qalamdaran ghalamdaran
بر روی غزل ادیب‌السّلطنه‌ی سمیعی

۲ آبان ۱۳۸۶
منزل تقوی / قم

عکس زیر مربوط به همین بزم شبانه می‌باشد:

ایستاده از راست: محمدرضا خاکی، حامد پسر تقوی، تقوی / نشسته از راست: رضا شیخ‌محمدی، پسر دیگر تقوی، عباس قلمداران


مرکّب‌خوانی من
در مایه‌ی شور، دشتی، ابوعطا و بیات‌ترک
به همراه:
نی 
امیر حاج‌ابراهیمی و  سه‌تار امیر قره‌بیگلو
۷ آبان ۱۳۸۶
پارکینگ منزلمان در قم
 اجرا >>> اینجا
صحبت‌های بعد از اجرا >>> اینجا



دکلمه، آواز و تصنیف بداهه
در مایه‌ شور دشتی بیات‌ترک
رضا شیخ‌محمدی و  سه‌تار امیر قره‌بیگلو
۱۱ آبان ۸۶
پارکینگ منزلمان در قم



مرکب‌خوانی من
در مایه‌ی شور و چهارگاه

به همراه:
سه‌تار ابوالفضل مثقالی و  ضرب امیر فردی
 
۱۲ آبان ۱۳۸۶
پارکینگ منزلمان در قم
 اجرا >>> اینجا
صحبت‌های بعد از اجرا و پشت صحنه >>> اینجا


دکلمه و آواز من در مایه‌ی اصفهان
به همراه: سه‌تار ابوالفضل مثقالی و  ضرب رضا احسان‌پور
 ۱۳ آبان ۱۳۸۶
منزل دکتر رضوانی در قم
در حضور استاد فرامرز نجفی تهرانی (استاد ضرب زورخانه) و دوستان:
امیر گرامی، حسین و امیر فردی، منصور زندی‌فر




آواز و تصنیف من در مایه‌ی افشاری
به همراه: سه‌تار ابوالفضل مثقالی 
 ۱۴ آبان ۱۳۸۶
پارکینگ منزلمان در قم


آواز من در مایه‌ی همایون
به همراه: ‌تار امیر قره‌بیگلو
نیمه‌شب ۱۴ آبان ۸۶
پارکینگ منزلمان در قم
در جمع دوستان:
علی ملکیان (از معلمین قم و شاگرد خوشنویسی ابوالفضل احمدی مدرس انجمن خوشنویسان قم و همکار حقیر)، بشیری، محسن نادری

آواز من در مایه‌ی بیات‌ترک
به همراه: ‌سه‌تار ابوالفضل مثقالی
 ۱۵ آبان ۸۶
دکلمه‌ی ابتدا: حسن اعرابی
شعر دکلمه: زنده‌یاد قیصر امین‌پور
شعر آواز: حافظ
تصنیف انتها: ملودی از عارف  قزوینی (کردی نکردی) / شعر رضا شیخ‌محمدی



آواز من در مایه‌ی سه‌گاه
به همراه: ‌نی حسن نیکروش
۳۰ آبان ۸۶
بر روی شعر حافظ:
«ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم»
در منزل آقای بشری و در جلسه‌ی دوهفتگی دوستداران حافظ
در حضور:
حسن اعرابی، امیر احمدی، صادقیان، محسنی و ...


آواز من در مایه‌ی ماهور
من و انکار شراب این چه حکایت باشد؟
۱۴ آذر ۸۴
در منزل استاد آوازم حاج داود چاووشی در حضور آقایان:
امیر تفتی، حمید سعادتخواه، داود چاووشی و موحّد حسینی
(تفاءّل شعر و انتخاب دستگاه توسّط آقای موحّد)



آواز من در مایه‌ی بیات‌اصفهان و سه‌گاه
به همراه: ‌تار امیر قره‌بیگلو
۱۷ آذر ۸۶
بر روی غزلیاتی از حافظ و سعدی


آواز من در مایه‌ی شور
به همراه: سه‌تار ابوالفضل مثقالی
۲۶ آذر ۸۶
بر روی غزلیاتی از حافظ


آواز بیات‌اصفهان من
با تار امیر قره‌بیگلو و ضرب رضا احسانپور
در قم، منزل حجةالاسلام سید جعفر غضنفری
فرزند آیةالله غضنفری
در ساعت ۲ بعد از نیمه‌شب
۶ دی ۸۶
در جمع دوستان:
امیر گرامی، حیدریان (برادر شهید جعفر حیدریان) و همسرش، جواد غضنفری و همسرش، برادر جواد غضنفری، صادق باقری
غزل آواز:
مولوی (روزها فکر من این است و همه شب سخنم)
غزل نصنیف:
حافظ (روی بنما و وجود خودم از یاد ببر)

861006_mn+qarabeig...



دکلمه، آواز و تصنیف‌خوانی رضا شیخ محمدی
در مایه‌ی شوردشتی‌ابوعطا
همراه با نی امیر حاج‌ابراهیمی و تار ابوالفضل مثقالی و ضرب رضا احسانپور
بر روی غزل حافظ:
«دست از طلب ندارم تا کام من برآید»
تصنیف: فاتحه‌ای چو آمدی بر سر خسته‌ای بخوان (حافظ)
در نیمه‌شب ۱۰ دی ۸۶
 در منزل امیر گرامی در قم، خیابان باجک
در حضور دوستان:
امیر زینلی(خواننده‌ موسیقی سنتی قم و شاگرد حمیدرضا نوربخش)،
محسن فهیمی (ویولونیست)، محمود لبّافان
(علاقمند به موسیقی و دست‌اندرکار فرش ابریشم)
امیر گرامی و شوهرخواهرش طباطبایی و فرزندان ایشان،
سیّد جعفر غضنفری و پدر بزرگوارشان آیةالله خوانساری

861010_r-sheikh-m+hajebrahimi+mesqali+ehsanpoor
861010_r-sheikh-m+...
Ho

 



دکلمه، آواز و تصنیف‌خوانی بداهه
مشق رضا شیخ‌محمدی
در مایه‌ی ماهور
همراه با تار ابوالفضل مثقالی و ضرب مهرداد بابایی
بر روی غزل حافظ:
«معاشران ز حریف شبانه یاد آرید»
تصنیف بداهه: در خرابات مغان نور خدا می‌بینم (حافظ)
۱۲ دی ۸۶
در پارکینگ منزلمان در قم، خیابان صفائیّه
861012_r-sheikh-m+...

مشق آواز رضا شیخ محمدی در شور و متعلقات آن
با سه‌تار امیر قره‌بیگلو
۱۴ دی ۸۶ / پارکینگ منزل شیخ در قم

تصنیف:
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی‌گزیدن
                             
تصنیف:
ما همه چشمیم و تو نور ای صنم!
چشم بد از روی تو دور ای صنم!


861014_r-sheikh-m+...

 

دکلمه، آواز و تصنیف در مایه‌ی بیات‌اصفهان
مشق رضا شیخ‌محمدی
در نیمه‌ی دی ۱۳۸۶
در پارکینگ منزل شیخ در قم

سه‌تار اول: ابوالفضل مثقالی / سه‌تار دوم: امیر قره‌بیگلو
نی: مهدی افشاری‌مهر / ضرب: امیر نوری

با حضور دوستان: ملکیان و شکر shokr

بر روی اشعاری از سعدی شیرازی:
۱. «تا خبر دارم از او بیخبر از خویشتنم / با وجودش ز من آواز نیاید که منم»
۲. «جانا هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدم / صانع خدایی کاین وجود آورد بیرون از عدم»
۳. «ای رخ چون آینه افروخته / الحذر از آه من سوخته»

دکلمه‌ی ابتدا از بهارستان جامی

861015_r-sheikh-m+...


عکس زیر مربوط به همین بزم می‌باشد:

از راست: مثقالی، شکر،‌ ملکیان، افشار، نوری، قره‌بیگلو، شیخ

آواز ماهور رضا شیخ محمدی
بدون ساز
بر روی غزل حافظ :
« دردم از یار است و درمان نیز هم / دل فدای او شد و جان نیز هم »
۳۰ دی ۸۶ / پارکینگ منزل شیخ
دکلمه‌:
غلامعلی اوتـادی /  ۱۷ساله
دانش‌آموز سال سوم دبیرستان (رشته‌ی ادبیّات)
رئیس شورای مرکزی انجمن‌های اسلامی دانش‌آموزان قم در دو دوره‌ی پیاپی
عضو نمونه‌ی انجمن و جوان نمونه‌ی کشور

GetBC(93);                                                                           یک نظر


آواز ماهور رضا شیخ محمدی
بدون ساز
بر روی غزل سعدی:
« خوبرویان جفاپیشه وفا نیز کنند / به کسان درد فرستند و دوا نیز کنند»
۲۱ بهمن ۸۶ / پارکینگ منزل شیخ
دکلمه‌:
محمّد یحیایی


برچسب‌ها: قم, حافظ, تار, مهدی علی‌بیگی
 |+| نوشته شده در  دوشنبه بیست و یکم اسفند ۱۳۸۵ساعت 18:47  توسط شیخ 02537832100  | 

 

قرائت قرآن حقیر (سوره‌ی مبارکه‌ی فجر)
در جلسه‌ی ویژه‌ی انجمن موسیقی قم به مناسبت دهه‌ی مبارکه‌ی فجر. 
 برخی از افراد حاضر در جلسه این‌ها بودند:
حسین نوروزیان، حاج داوود چاووشی، امیر زینلی، آبکار، امیر احمدی، نیکروش، امیر حاج‌ابراهیمی، یحیی نظری، دکتر صلصالی، آقااحمد کاشانی مقدم، بشری، تقوی، مهدی قاسمی، حسینی بیان،
پسر سنتورزن خانم پاکنژاد (مدرس انجمن خوشنویسان قم)

 بعد از قرائت حقیر، حاج داوود چاووشی برنامه‌ی آوازخوانی بدون ساز داشت
و بعد امیر زینلی به همراه نی امیر حاج‌ابراهیمی به پیشنهاد حقیر این ابیات حافظ را که به نوعی قابل انتساب به ایام محرم است که در آن بسر می‌بریم، در مایه‌ی شوشتری خواند:
رندان تشنه‌لب را آبی نمی‌دهد کس / گویی ولی‌شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا / سرها بریده بینی بی‌جرم و بی‌جنایت

 

بعد از جلسه آقای چاووشی که استاد آواز حقیر نیز هست، ابراز کرد که
از قرائت قرآن حقیر لذت برده است. نیز توصیه کرد که حقیر این مسیر را بر قرائت آواز با ساز ترجیح دهم؛ چرا که به شأن روحانی حقیر نزدیکتر و مربوط‌تر است.
آقای حسین نوروزیان هم ابراز کرد که قرائتم فنی بود و گوشه‌های مختلف موسیقی عرب را اجرا کردم و گفت که اجرایم خسته‌کننده نبود و اگر باز هم ادامه می‌یافت، مستمعین کشش داشتند و افزود که 
این شیوه قرائت، بر نوع قرائت‌های مجالس فواتح که به تعبیر آقای چاووشی رونق مسلمانی را می‌برد، به مراتب ترجیح دارد.

 

>>> دریافت فایل ام.پی.تری قرائت قرآن حقیر

 


برچسب‌ها: امیر حاج‌ابراهیمی, داود چاووشی, حسین نوروزیان, امیر زینلی
 |+| نوشته شده در  دوشنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۸۵ساعت 15:6  توسط شیخ 02537832100  | 

آواز سه‌گاه من بر روی غزلی از حافظ در جلسه‌ٔ دوستداران حافظ، ۲۴ آبان ۸۵، منزل آقای بشری در قم، نی: مهدی افشاری‌مهر
برخی از حضار: دکتر اسلامی، استاد حسن آهنگران، تقوی، امیر احمدی (خواننده)، صادقیان (خواننده) حسن نیکروش (نوازنده‌ی نی) و جمعی از اهالی فرهنگ. مجری: حسین‌پور که بعد از اجرای من به گوشه‌ی مخالف سه‌گاه اشاره کرد. بعد از اجرایم فردی به نام آقایی یکی از سروده‌هایش را قرائت کرد که در انتهای فایل صوتی آمده است. >>> اینجا
===========
آواز همایون حقیر بر روی غزلی از حافظ، ۲۹ آبان ۸۵، منزل آقای لطیف در قم، تار: حمید جواهریان، در حضور اساتید و آقایان: حسن آهنگران، حسین نوروزیان، امیر زینلی، محمود شریف، احمد کاشانی‌مقدم، داوود خواجوی، صاحب طهماسبی، آقایی، مقدم (خوشنویس) ، علمی، شیخی، تولیتی و ... >>> اینجا


برچسب‌ها: حافظ, قم, نی, حمید جواهریان
 |+| نوشته شده در  سه شنبه سی ام آبان ۱۳۸۵ساعت 1:7  توسط شیخ 02537832100  | 

منزل محمّد قاضی (معلّم آموزش و پرورش قم، خوشنویس، خواننده، مجری و پژوهشگر) در حضور جمعی از اهالی موسیقی شهر: حسین نوروزیان و امیر زینلی و مقدّم و... ، روز عید سعید فطر، ۲ آبان ۸۵، تار: حمید جواهریان، ضرب: عبّاس پیله‌کار، مایه‌ٔ ماهور، شعر حافظ: «به غیر از آنکه بشد دین و دانش از دستم» و «غلام نرگس آن نازنینم» >>> پرشینگیگ و پیکوفایل
آمپلی‌تودکردن فایل+آپ در پیکوفایل+ارائهٔ لینک جدید: ۰۳۱۲


برچسب‌ها: قم, تار, حمید جواهریان, حافظ
 |+| نوشته شده در  شنبه سیزدهم آبان ۱۳۸۵ساعت 14:19  توسط شیخ 02537832100  | 

با آنکه سال‌ها از انتشار نوار نقش پندار با صدای خوانندۀ مورد علاقه‌ام علی جهاندار - شاگرد برجستۀ حضرت شجریان - و آهنگسازی سعید فرجپوری می‌گذرد، به‌دلایلی چند تا امروز توفیق رفیق نشد تا در ضیافت شنیداری این نوار حضور یابم.
تحریرهای زلال و صدای پخته و جاافتادۀ جهاندار را از نوار قبلی او صبح مشتاقان خوب به یاد دارم و نیز خوب می‌دانم که استاد شجریان همواره از جهاندار به عنوان یکی از بهترین شاگردانش یاد می‌کند و در توضیحی که ضمیمۀ نوار «صبح» منتشر شده است، به این نکته اذعان می‌کند.
در نوار «نقش پندار» هم شاهد هنرنمایی این خواننده هستیم و نغمات مایۀ اصفهان را با حنجرۀ آمادۀ او می‌شنویم و لذت می‌بریم.
اما در این نوار یک خبط و خطای نابخشودنی از خواننده سرمی‌زند که بسیار عجیب و غریب به نظر می‌رسد. وقتی خواننده‌ای در حدّ علی جهاندار و در این سطح از کار حرفه‌ای آواز دست به تولید می‌زند، وسواس بیشتری از او انتظار می‌رود؛ به خصوص که او در زمینۀ تولید فرآورده‌های موسیقی کمکار هم هست.
در بیت آخر از این غزل زیبای حافظ که:
«صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم» شاعر می‌گوید:
«نیست امّید صلاحی ز فسادِ حافظ / چون که تقدیر چنین است، چه تدبیر کنم؟»
اما مع‌الأسف خواننده در مقام ادای بیت، مرتکب اشتباه بزرگی می‌شود. به جای اینکه کلمه‌ی «فساد» را به کلمۀ «حافظ» اضافه ‌کند، کسره‌ی حرف دال از کلمه‌ی «فساد» را به سکون و مکث بدل می‌کند و با این کار هم وزن شعر مختل می‌شود و هم معنا. بدتر اینکه او مصراع را دوبار تکرار می‌کند و بر خطا تأکید می‌ورزد.
در مصراع دوم نیز خطای دیگر را می‌شنویم که البته درصد قبحش کمتر است. شاعر می‌گوید:
«چون که تقدیر چنین است، چه تدبیر کنم»
خواننده در مقام ادای این مصراع، حرف ساکن ت را در کلمۀ «است» با ضمه ادا می‌کند.
در واقع او در این بیت، حرفی را که باید ساکن ادا کند، متحرک می‌خواند و متحرک را ساکن می‌کند!
به وضوح پیداست که این نوار از کنترل نهایی یک ادیب و شعرشناس عبور نکرده است.
باز تأکید می‌کنم که بنده همواره از علاقمندان و مدافعان و مروّجان صدای «علی جهاندار» بوده‌ام و نوار زیبا و مانای «صبح مشتاقان»ش  را بارها و بارها شنیده‌ و حتی برخی تحریرهایش را در کوه و دشت، تقلید کرده‌ام و این مطلب را یک بار هم خدمت خود ایشان در تالار وحدت در مراسمی با حضور آقای شجریان ابراز کردم (همچنانکه خطاهای مورد اشاره را هم در نوبت دیگری به ایشان گفتم). دو فایل صوتی را ضمیمۀ پست حاضر می‌کنم:
۱. بخشی از نوار «نقش پندار» که خواننده در آن مرتکب خطا شده است.
>>> اینجا را کلیک کنید!
۲. لحظه‌ای که حقیر در سالن  انتظار تالار وحدت در تاریخ ۷/۷/۱۳۸۴در مراسم خانه‌ی موسیقی با حضور استاد شجریان، نزد «علی جهاندار» رفتم و با ایشان گفتگو کردم و تحریر نوار «صبح مشتاقان» ایشان را درگوشی برایشان اجرا کردم.
>>> اینجا را کلیک کنید!
===============
امیدواریم استاد علی جهاندار از این حیث، دیگر از استادش محمدرضا شجریان تبعیّت نکرده باشد! در مواردی شاهدیم که شجریان نیز در اجراهای خصوصی و حتی کنسرت‌هایش که بعداً به صورت شرکتی به بازار آمده، مرتکب خطای ادبی شده است. در نوار «رسوای دل» طرف آ، دقیقه‌ی ۵۵/۱۵ در آواز دچار خطای وزنی می‌شود. استاد، بیت زیبای سعدی را که صحیحش این است:
«اگر مراد نصیحت‌کنان ما این است / که ترک دوست بگویم تصورّی است محال» به صورت: «بگوییم» که موجب اختلال در وزن شعر شده است، ادا می‌کند و او نیز چون جهاندار، با تکرار، دوبار برخطا پای می‌فشرد. ظاهراً آنچه استاد را به خطا انداخته است، ضمیر جمع «ما» در مصراع نخست این بیت است.

          برای شنیدن فایل صوتی این خطا >>> اینجا را کلیک کنید!
              تماس با من: 09127499479 و t.me/qom44


برچسب‌ها: شجریان, حافظ, سعدی, تهران
 |+| نوشته شده در  یکشنبه نهم مهر ۱۳۸۵ساعت 19:44  توسط شیخ 02537832100  | 
ساعت ۱۰شب ۵/۷/۸۵ با مطابق با ۳ رمضان‌ ۱۴۲۷ به منزل شیخ زند قزوینی واقع در قم، کوچه‌ی بیگدلی رفتم. محفل دوستانه‌ای بود که در آن:
قرآنی خواندم.  نیز آوازی در مایه‌ی سه‌گاه بر روز غزلی از حافظ. یک مورد هم پشت تریبون شوخی کردم و دوستان خندیدند.


برچسب‌ها: حافظ, زند قزوینی, قم
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه ششم مهر ۱۳۸۵ساعت 3:30  توسط شیخ 02537832100  | 
آواز حقیر در انجمن موسیقی قم در جمع تعدادی از اهالی موسیقی شهر
۳۱-۶-۸۵
سه‌تار: علی نوروزیان
ضرب: رامین علی‌پور
دستگاه: ماهور
غزل حافظ
اینجا را کلیک کنید!


برچسب‌ها: سه‏‌تار, حافظ, قم
 |+| نوشته شده در  شنبه یکم مهر ۱۳۸۵ساعت 2:30  توسط شیخ 02537832100  | 
آواز حقیر با تار دوست نوازنده‌ام ابوالفضل مثقالی در ۱/۶/۸۵
مایه‌ی همایون / شعر: حافظ >>> اینجا را کلیک کنید!

آواز حقیر با تار دوست نوازنده‌ام حمید جواهریان در ۵/۶/۸۵
مایه‌ی همایون / شعر: حافظ و سعدی >>> اینجا را کلیک کنید!


برچسب‌ها: ابوالفضل مثقالی, حمید جواهریان, تار, حافظ
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه هشتم شهریور ۱۳۸۵ساعت 15:2  توسط شیخ 02537832100  | 

۸۵/۳/۱۸ ديدارم با ابوالفضل ارجمندی ۷۶ ساله در مغازۀ ساعت‌‏سازى‌‏اش در سه‏‌راه موزۀ قم (كه مى‌‏گفت: حدود ۵۰ سال است اين مغازه را دارم و الان‏ صدى نودِ مراجعه‌‏كنندگان قديم را ندارم و تنها شيشۀ ساعت و باطرى عوض‏ مى‏‌كنم!)
روى صندلى قديمى مغازه‏‌اش نشستم كنار راديوى‏ ترانزيستورى لكنتى‌‏اش كه براى اينكه روشن بماند، مى‌‏بايست دستش را مدام‏ روى قسمتى از آن بگذارد و نگه دارد. از قاسم جبلّى تعريف كرد که اين بيت را با آواز خوانده بود:
... لب بر لبت گذارد و قالب تهى كند. مصراع اولش يادم نماند. مضمونِ شعر اين بود كه رشك‏ مى‌‏برم به حال جام كه لبش را بر لب تو مى‏گذارد و قالب تهى مى‌‏كند. (از شراب خالی می‌شود!)
ارجمندی از روح‌‏انگيز خيلى تعريف كرد و گفت:
وقتى آوازهايش را در راديو مى‌‏شنيدم، از خود بي‌خود مى‏‌شدم و ديگر خبر از دور و برم نداشتم. ارجمندى از ته دل از انسانيّت و خُلق حسَن روح‏‌انگيز تمجيد كرد و گفت:
«او كسى بود كه با وجود مشكلات شخصى در زندگى، اگر كودك بى‌‏سرپرستى‏ را مى‏‌ديد، تحت حمایتش مى‏‌گرفت و تمام مخارج او را تا سال‏‌ها مى‌‏پرداخت.» گفت:
«يك بار خبر دادند كه اگر مى‏‎خواهى روح‌‏انگيز را ببينى بيا تهران كافه‏ى‏ جمشيد در لاله‏زار. اين خانم آنجا آواز مى‏خواند و لبى تر مى‏كند و پاتوق‏ كسانى است كه شيفتۀ آواز او هستند. من هم رفتم و ديدمش.»
از حسين سعادتمند قمى گفت و اينگونه توصيفش كرد كه ذاتاً خواننده و صدايش گلوله‌‏وار بود و از ته دل برمى‏‌خاست و تصنّعى و كلاسْ‌‏آموخته نبود؛ در حالى كه كسى مثل بنان (با توصيفى كه ارجمندى در جاى ديگر از صحبتش‏ كرد) از روى عقل و دانش مى‌‏خواند و نه عشق. گفت:
خيلى دوست داشتم سعادتمند را ببينم. يك روز كه در مغازه با يكى از دوستان شكارچى‏‌ام نشسته بودم، ناگهان دوستم به مردى كه از خيابان‏ مى‌‏گذشت، اشاره كرد و گفت:
«ايناها! اينم سعادتمند!» فى‌‏الفور گفتم:
«پس دعوتش كن اينجا!»
به اين ترتيب پاى او به اين مغازه باز شد. او يك صفحۀ سه‌‏گاه داشت كه من ده‏ سال كار كرده بودم تا بتوانم گوشۀ مخالفش را اجرا كنم. آن دوست ما به سعادتمند گفت كه ارجمندى از مريدان آواز شماست. سعادتمند گفت:
«چيزى بخوان!» من همان صفحۀ سه‌‏گاه او را اجرا كردم و خيلى پسنديد. اشتباه بزرگى كه كردم اين بود كه نبردمش عكّاسى بغل مغازه تا يك عكس تكى‏ يادگارى از او بيندازم! سعادتمند باز هم نزد من مى‌‏آمد براى سوراخ‏‌كردن حُقّۀ ترياكش! من سوزن‏ گرامافونی داشتم كه جنس محكمى داشت. وقتى آن را روى حُقّه مى‌‏گذاشتى و يك ضربه مى‏‌زدى، سوراخِ مورد نياز در حُقّه ايجاد مى‏شد.
يك بار دوستان اطّلاع دادند كه على‏‌اكبرخان شهنازى در قم در منزل آقاى‏ بيگدلى است. به آنجا رفتم. من مكثى كردم تا تصميم بگيرم كه چه چيزى‏ بخوانم. شهنازى گفت:
«هر چيزى بخوانى، با شما همراهى مى‌‏كنم.» من‏ دشتى خواندم؛ نه اين دشتى كه امروز مى‏‌خوانندها. یک دشتى واقعی!» گفت:
آن وقت‌‏ها شهر خلوت و هوا صاف بود. غذاها و ميوه‌‏ها هم خواننده‏‌پرور بود. موزهايى بود كه يكى از آن‌ها را كه مى‌‏خوردم، تا چند ساعت احساس گرسنگى‏ نمى‏‌كردم. خربره‏‌هايى بود مال «ايوانكى» كه حجمش كم بود؛ ولى وزن سنگينى‏ داشت. چاقو که بهش مى‌‏زدى، انگار منفجر مى‌‏شد و دهن باز مى‏‌كرد. وقتى‏ مى‌‏خوردى، انگار خورده‏‌نبات مى‏‌خورى از فرط شيرينى! آوازخوان‌‏ها در بستر اين فضاى مساعد تربيت مى‌‏شدند. من مغازۀ ساعت‌‏سازى را كه مى‏‌بستم،‏ مى‌‏رفتم قبرستان نو و در تاريكى شروع به خواندن مى‏‌كردم. روبروى مدرسۀ‏ حجّتيّه طلبه‏‌ها درِ حجره‌‏ها را باز مى‌‏كردند و با آنكه مرا نمى‌‏ديدند، به صدايم‏ گوش مى‏‌دادند؛ انگار حرف دل آنها را مى‌‏زدم. هر ۵ دقيقه يك بار ماشينى رد مى‌‏شد و نورش مرا روشن مى‌‏كرد. يك بار اين شعر قمام را خواندم كه:
...باده هست و جام نيست‏ (باز هم مصراع اولش را يادم نيست که ارجمندی چی خواند؟)
چند وقت بعد كسى به مغازه آمد و صحبت شعر شد و گفت:
«شعرى را در جايى شنيده‏‎ام كه مى‏‌خواهم بدانم از كيست و بقيّه‏‌اش چيست؟» گفتم:
«بگو شايد بدانم.» چند كلمه از ابتداى بيت آخر شعر قمام را خواند (باده‏ هست و جام نيست) من سريع بقيّه‏‌اش را خواندم و معلوم شد صداى مرا در همان شب‌ها شنيده‏ بود با آنكه مسافت طولانى از من دور بود. يك بار هم كسى كه منزلش در سمت‏ تكيۀ آسيدحسن بود مى‌‏گفت:
«شب‏‌ها صدايت را مى‌‏شنويم.» وقتى من سر و دهانم را به آن سمت از قم مى‌‏گرداندم‏، صدايم به آنجا مى‌‏رسيد و فرود مى‏‌آمد!
ارجمندى از تار امير حشمتى تعريف كرد و تعبير كرد به نالنده! گفت: انگار زار مى‏زند و مثل آنها نيست كه فقط دِلى‌‏دِلى كنند. از صداى گلپا هم با مشابه اين‏ اوصاف ياد كرد.
پرسيدم كه در جايى خوانده بودم كه شما در درس اخلاق امام شركت مى‏‌كرديد. نفى كرد و با آنكه در مغازه‌‏اش پوستر امام خمينى بر ديوار بود، هر بار كه اسم‏ ايشان را مى‌‏آوردم، مسير بحث را به سمت شيخ جعفر مجتهدى مى‏‌كشاند.
یکجا گفت: دكتر مَظاهر مُصفّا بزرگ‏‌شدۀ قم بود و زمانى هم رياست فرهنگ؟؟ اين‏ شهر را به عهده داشت. خيلى دلم مى‌‏خواست ببينمش. يك بار از جلوى‏ مغازه‌‏ام رد مى‌‏شد. پشت ويترين توجّهش به برخى ساعت‏‌هاى من جلب شد و آمد داخل. فرصت را مغتنم شمردم كه با او رفيق شوم. آمد روى صندلى‏ نشست و صحبت آواز شد. گفتم:
«من هم مى‏‌خوانم.» گفت:
«بخوان!» ابوعطايى خواندم روى اين غزل از حافظ:
«شنيده‏‌ام سخنى خوش كه پير كنعان گفت / فراق يار نه آن مى‌‏كند كه بتوان‏ گفت»
(اين را كه ارجمندى گفت: فهميدم كه قبل از من - نگارنده - هم كسى بوده كه روى‏ اين غزل حافظ ابوعطا بخواند.)
وقتى خواندم دكتر مُصفّا روى صندلى چرخيد و ميخكوب من شد. به او گفتم‏:
«خيلى دلم مى‌‏خواهد پايم به انجمن شعر شما باز شود و بتوانم استفاده كنم.» مرا دعوت كرد به منزلش در تهران. رفتم. منزلى بود شبيه قصر شاهزاده‌‏ها و چراغ‌‏هاى قشنگ داشت و درخت‌‏هاى جالب و درِ ورودی اشرافى بزرگ. صندلى‏ گذاشته و افراد نشسته بودند. چند نفر سخنرانى كردند. بعد دكتر مَظاهر اعلام كرد كه آقاى ارجمندى كه همشهرى ماست، آواز مى‏‌خواند و از من دعوت کرد برای خواندن. شروع‏ كردم به خواندن و چنان تأثيرى گذاشتم كه همه ابراز احساسات‏ عجيبى كردند؛ آنقدر از ته دل كه انگار قبل از آن آواز نشنيده‏‌اند!
البتّه اين‌ها را خدا شاهد است براى اين نمى‌‏گويم كه بيشتر از آنچه بودم نزد شما تأثير بگذارم. من فقط واقعيّت را مى‌‏گويم.
ارجمندى خودش را با قرائت‏ بيتى که یادم نماند، به گنجشكى در قياس با عقاب پرندۀ خُرد و حقيرى تشبيه كرد كه در عين حال ناچار است پر بزند. گفت:
«بعد از اتمام آوازم در محفل مصفّا در تهران، مثل پروانه دور من مى‌‏گشتند. در خيابان‏‌هاى تهران آن موقع كه خلوت و فضا آزاد بود، راه افتاديم و از من خواستند كه بخوانم.
بعد از صحبت‌های ارجمندی، من (نگارنده) ابراز كردم كه من هم در خواندن دستی دارم و يك بار جداگانه بايد نزد شما بيايم براى خواندن. گفت:
«همين الان بخوان!» گفتم:
«بگذاريد بعد! چون ما باز هم باید خدمت شما برسیم.» گفت:
«نه همین الان! چون شما مى‌‏رويد تمرين مى‏‌كنيد. الان كه يكهو مى‌‏خواهم امتحانتان‏ كنم، بايد بتوانيد بخوانيد.» روى صندلى برای خواندن جابجا شدم و گفتم:
همين‏ شعری را كه گفتيد مى‌‏خوانم. فكر مى‏‌كردم فقط من روى آن نغمات ابوعطا گذاشته‌‏ام.
در حضور او ابوعطا را روى بيت «شنيده‏‌ام سخنى خوش» بدون تحریر درآمد کردم. گفت: عين آقاى شجريان شروع کردید! نگذاشت ادامه دهم و گفت:
«درآمد را بخوان!» خواندم. بعد از خواندن يك بيت ديگر، باز پرید در آوازم و نگذاشته ادامه دهم و گفت:
«بيت بعد را تنها دكلمه كن. من آنچه را كه بايد بگيرم، گرفتم.» دكلمه كردم:
«حديث هول قيامت كه گفت واعظ شهر/ كنايتى است كه از روزگار هجران‏ گفت»
دوباره خودش با احساسات دكلمه كرد و منظورش این بود که اینگونه باید دکلمه کنی. بعد گفت: با تكرار كلمات كه انجام‏ داديد (مثلاً شنيده‏‌ام را دوبار گفتم و فراق يار را سه بار) موافق نيستم. چون بايد جورى آواز بخوانى كه اگر كسى بخواهد شعر را بنويسد، بتواند.
قبل از خداحافظى از آقاى ارجمندى دفترش را باز كرد كه نام مرا به عنوان کسی که با او دیدار داشته ام، بنويسد. ديدم‏ دفتر خوبى دارد و خلاصۀ كوتاهى از مسائلى را كه بر سرش رفته در آن نوشته‏ است. از جمله نوشته بود كه در سال ۸۱ در منزل حبيب‌‏اللّهى بوديم با شركت‏ سعيدى خوانندۀ اصفهانى و على‏‌بيگى و محسن فرهادى‏.

چند نکته:
یک. دو سال قبل از این دیدار در نه مهر 83 این آقا در مراسم تجلیل از پیشکسوتان موسیقی قم که جناب عزّتی‌پرور مجری‌اش بود، روی سِن رفت، حرف زد، آواز خواند و تشویق شد و من هم صدابرداری کردم: اینجا
دو. این آقا فوت شد و دیگر در میان ما نیست.
اصلاح مشکلات فونت و ویرایش و آپدیت تازه: تیر 99


برچسب‌ها: قم, حافظ, تاریخ شفاهی, حبیب‌اللهی
 |+| نوشته شده در  دوشنبه بیست و دوم خرداد ۱۳۸۵ساعت 2:31  توسط شیخ 02537832100  | 
 http://magbook.persiangig.com/seda/840701_ba%20fahimi%20v%20vahid_abooata.mp3
 غزل: حافظ / تصنیف: اشکم‌ دونه‌دونه (آهنگساز: عباس شاپوری، تقلید پوران) / محل اجرا: انجمن موسیقی قم

 


برچسب‌ها: حافظ, قم, سه‌تار, محسن فهیمی
 |+| نوشته شده در  جمعه یکم مهر ۱۳۸۴ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

سرکار خانم ژيان‌پناه عزيز!
عرض شود كه تكانم داديد با ذكر اوصاف و حالات آن استاد خط!
چرا كه‏ در آينۀ اين خاطره، انگار به ناگاه خودم را ديدم!
اگر آن هنرمند رتبه‏‌آورده در نمايشگاه قرآن، بدش نمى‏‌آمده با شما در كافه، نسكافه بخورد،
من هم - كه هم‏ خوشنويسى تعليم مى‌‏دهم و هم دستى در قرائت قرآن دارم -
از اكسيوزهايى چند براى جلب و جذب چهره‏‌هايى كه مى‌‏پسندم و در دلم جا باز مى‏‌كنند،
سود مى‌‏برم با عرض معذرت!
توضيح مى‏‌خواهد اين مجمل و شرح‏ خواهم داد براى طالبش مفصّل!
نوشته‌ی تو باعث شد که سری به آرشيو فيلمم بزنم و فيلمی که در نمايشگاه قرآن سال ۸۰ که در خيابان حجاب تهران ترتيب يافته بود، ببينم و صحنه‌ای را که در آن، تابلوی خوشنويسی استاد « کرمعلی شيرازي » karamali shirazi
همان متن زيبای مورد نظر تو - يعنی کلمة‌الله هی العليا را تحرير کرده است، از فيلم به عکس تبديل کنم و در اين وبلاگ قرار دهم.


در ادامه‌ی این پست نیز به تدریج عکس‌ها و خطوطی که از استاد کرمعلی شیرازی دارم، قرار می‌دهم:

تصویری از استاد کرمعلی شیرازی <<<
در دومین کنگره سراسری خوشنویسان کشور در ساری
در شهریور سال ۶۶ شمسیی
که در چادر اردوگاه در محل اسکان خوشنویسان قزوینی از ایشان در حال نوشتن سطر «امروز مبارکست فالم / کافتاد نظر بر آن جمالم» گرفتم. در گوشه‌ی تصویر آقای احمد پیله‌چی خوشنویس معروف قزوینی دیده می‌شود.


>>> این هم
تصویری از استاد کرمعلی شیرازی
که در دومین
جشنواره‌ی خوشنویسی جهان اسلام
در سال ۱۳۸۱ شمسی
در کاخ گلستان، خودم عکاسی کرده‌ام.

 >>> این هم تابلوی خط منتشرنشده‌ای
از آقای شیرازی که در
سال ۱۳۶۵ شمسی نگاشته است
و اصل آن را مدت‌ها در قم
در نگارستان عروس قلم می‌دیدیم.
در پایین هم تابلوی خطّی در دانگ درشت از استاد شیرازی می‌بینید تحریرشده به سال ۱۳۸۵ (ابعاد اصلی حدودا ۳۰ در ۸۰) که در دومین نمایشگاه طلیعه‌ی ظهور در قم عکاسی کردم در ۷ شهریور ۸۶
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس!دیتیل‌هایی از این قطعه:




     
 
 
 
 
از وبلاگ اختصاصی من در زمینۀ خوشنویسی
که حاوی تصاویر منتشرنشدۀ بسیاری است بازدید کنید:
khat.blogfa.com

برچسب‌ها: استاد شیرازی, حبیب‌اللهی, حافظ, پیله‌چی
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه یازدهم خرداد ۱۳۸۴ساعت 1:59  توسط شیخ 02537832100  | 
  بالا