شیخاص!
|
||
دنیای یک شیخ خاص |
*بنیآدم اعضای یکدیگرند*
*که در آفرینش ز یک گوهرند*
چو پولِ تو قاپید عضوی شرور
ز هر کس توانی تو بستان به زور
_#شیخاص_
instagram.com/tv/B6ahSuEHP5Z
آواز رضا شیخمحمدی، شعر سعدی، مایهٔ ابوعطا ۹۸٫۹٫۲۷، قم میکس رضاشیخ با ادیوس۶، #شیخاص
aparat.com/v/qeA7R
https://t.me/rSheikh/1943
دریافت فیلم از سایت پیکوفایل: اینجا
از مدیافایر: اینجا
اتودتلاوت نطقاندرون رضا شیخمحمدی، موضوع: «ترس بد، ترس خوب»
۱. شروع با آيهٔ «...الّذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا»... قبل از اینکه آیهٔ؟؟ را تکمیل کنم، اینجا درنگی میکنیم.
۲. يكى از بزرگترين نواقص شخصيّتى انسان، «ترس» است؛ به قول عربها: جُبن. نقطهٔ مقابلش شجاعت است كه امرى ستودنى است. اگر از لولوخورخوره يا مترسكِ بيجانى كه ارزش ترسيدن ندارد، بترسى، اسمت مىشود جبان! ترسو. على(ع) خطاب به مالکاشتر مى فرمايد: لاتدخلنّ فى مشورتك جباناً. زبون را مشاور اختیار نکن؛ چون: يُضعفك عن الأمور.
در داستان «ماجراهای گالیور» نوشتهٔ تام سایر که کارتونش هم ساخته شد، شخصیت «گِلام» با تکیهٔ کلام معروف «ما نمىتوانيم. من میدونم» فقط تزریق یأس میکرد. (مطالبی که در عسل و مثل شبستان آوردهای) انسانِ ترسندهطبع شيشهجان نه در تجارت موفّق مىشود نه امور دنيوى و نه حتى اخروى. هم كار اقتصادى، نياز به جرأت دارد؛ هم جهاد در راهِ خدا.
۳. اما بعضى چيزها ارزشِ ترسيدن دارد: مرگ، مرض، دوری راه، قلّت زادوتوشه، فقر. حتی پیامبر از اتّباع هوی و طولالأمل امتش بعد از خودش واهمه دارد. نهایتاً خود خدا. واخشونِ. از خدا باید ترسید.
۴. نگاه متعارف در منابر همين است كه از مرگ بترس تا تدارك كنى چيزهايى كه بعد از مرگ لازم است و نهایتاّ خداترس باش. اما آيا مىتوانيم فارغ از اين نگاه متعارف، از چيزهاي دیگرى ياد كنيم كه ارزش ترسيدن دارد؟ فراتر از آن، بلکه از متون دينى جورى معناگيرى كنيم كه ترس از چيزهاى تازهاى را از آنها نتيجه بگيريم. مثلا؟
۵. در آيهٔ «ان اكرمكم عندالله أتقيكم» نخست از افرادِ «باكرامتتر نزدِ خدا» ياد شده، اما در ادامه از «ترسندهتر از خدا» ياد نشده؛ فقط گفته: ترسندهترِ خالی... اما خائف از چی؟ درست است در جاى ديگر گفته: «اتقوا الله». اما اينجا متعلّق ترس را معرفى نكرده. شايد بشود اينجورى معنا كرد كه از هر چيزى كه ارزشِ ترسيدن دارد، اگر بترسى، «اكرم عندالله» (مکرّمترین در نزد خدا) خواهى بود.
۶. مواردى را ياد مىكنم كه شايد شما مناقشه كنيد و بگوييد ترس از آنها ارزش ندارد و مثل همان ترس از مترسك است. اما اگر بتوانم ثابت كنم آن مصادیق، ترسهایی ستودنى است، بلکه بتوانم نتیجه بگیرم بيم از آنها ما را به اكرميّت مىرساند.
۷. مدّعيم «ترس از فنا» از ترسهاى خوب بشريّت است. نمیخواهم نباشم. میل به بقا در من است. تلاش برای یافتن اکسیر حیاتِ جاودانی دارم.
۸. راه حلّ عرفا: اعتقاد به عالمِ پس از مرگ. راه حلّ هنرمندان: خلق اثر هنرى.
۹. راهِ روميان براى تبديل نقشِ واقعی اما فانىِ چينيان به نقش ديجيتالی (عکس و ایمیج) که آن روز نمیشد تثبیتش کرد و امروز روی فلش و هارد و اینترنت قابل سیو است. وقتی «ما نمانیم و عکس ما باقیست»، این مجازِ مانا بر آن رئالِ میرا، به!
ذیل همین فیش، یک تلاوت نطقاندرون تحت عنوان «قبل از مردن بمیرید!» تولید و نشر یافت:
http://sheikh.blogfa.com/post/440
۱۰. تدبير سعدى براى ايجادِ نقش بازمانده و با اين تدبير به جاودانگىرسيدن؛ گيرم اگر حيات بعد از مرگى نباشد. اشاره به گلستانِ همیشه خوش در پست:
http://sheikh.blogfa.com/post/401
كلام فروغ فرخزاد كه هنر راهى است براى غلبه بر فنا. ذکر بیاشاره به نام فروغ در عسل و مثل.
۱۱. ترس از بىنظمى، بىتعادلى، اغتشاش
۱۲. کلام دكتر الهى قمشهاى که حسد و بخل، خلاف ريتم و نظم کائنات عمل كردن است. نمايشنامهنويس خارجى؟؟ وقتى فرد بخيل را تصوير مىكند، مىخندى. چون حس مىكنى تلوتلو مىخورد و نمیتواند مستقیم و با ضرباهنگ درست راه برود.
۱۳. پيامبر(ص) وقتی ديوارِ قبری را محكم و استوار بنا مىكند و در مقابل اين پرسش كه وقتى قرار است زیر خاک پنهان شود، چه فرق مىكند؟ (سؤال خيلىها كه وقتى قرار است يك هنرمندِ غيرمعتقد بميرد، چه فرق دارد هنرش بماند؟) پيامبر جواب نمىدهد كه رفتارهایمان باقی است و هیچ چیزی فانی نیست؛ بلکه مىگويد: رحِمَ الله إمرءاً كه كارى را كه مىكند أتقَنه. يعنى نفسِ «اِتقان» ارزش است؛ گيرم باقى نباشد! انگار پیامبر از نااستوارى میترسد نه نامانایی.
فرود:
تلاش كنيد از چيزهايى كه ارزش ترسيدن دارد، بترسيد؛ وگرنه نترسید و شجاع باشید؛ چون صِرفِ ترس ارزشمند نيست. بارها در قرآن توصيه شده نترسيد و از متهوّرها تمجيد شده است. تحسین کرده است كسانى را كه در لشگر اسلام بودند و در ركاب پيامبر شمشير مىزدند و خوف در قاموسشان نبود. وصفشان در آيهاى كه در صدر بحثم خواندم و نيمهكاره ماند، آمده. تمامش مىكنم و التماس دعا:
الّذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا. صدق الله العلى العظيم
فایل صوتی (مدیافایر) لینک کمکی (ساوند کلود)
به نام او که پدیدههای نافع را از امتیاز بقا و مکث در زمین برخوردار میکند. رعد: 17. ميگن: همّت بلند دار كه مردان روزگار / از همّت بلند به جايى رسيدهاند بلندهمتى يعنى قانعنبودن به وضع موجود و در پى فضاها و افقهاى تازه بودن. اين حالت بايد آسيبشناسى بشه. چون دو جور بلندهمّتى يا همان بلندپروازى داريم: پسنديده، ناپسند. گاهى تحت تعريف «پا از گليم خود فراتر گذاشتن»ه. خب اين خوب نيست. شما ليست دارائیها و امكاناتتو دارى و به محدودبودنشون هم واقفى. در عين حال از سر غرور يا جوزدگى يا پُزدادن يا روكمكنى سراغ سنگ بزرگ زدن ميرى. كلاهى انتخاب مىكنى كه براى سرت گشاده. شعرى شروع مىكنى به سرودن كه دانشت اونقدر نيست كه بتونى تمومش كنى. توو قافيهش مىمونى. اين خوب نيست. ببينيد! چند جا قرآن به انسان گفته: استُپ! جلو نرو. اگر دانش چيزى رو ندارى، ورود نكن: لاتقْفُ ما ليسَ لك به علم: اسرى: 36. با اينكه يه جاهايى گفته: لاتَخافوهُم: از دشمن نترسيد. پيشروى كنيد! آلعمران: 175. يه جاهايى گفته: خودتو دستىدستى به هلاكت نينداز. خودكشى با شهادتطلبى فرق داره: لاتلقوا بايديكم الى التهلكه. بقره: 195. چون هر تهوّرى ستودنى نيست. جسارتِ كلاغ در اينكه پا در كفش كبك كنه و بخواد راهرفتن
اين پرنده رو بياموزه، ممدوح نيست. يا شغال اگه بخواد با گريمكردن، خودشو جاى طاووس جا بزنه، به قول مولوى آخرش رسوا ميشه. لذا تركها ميگن: اُز بيلديگين اُينا. اونى رو كه بلدى برقص و بازى كن. در غريبى لاف نزن. حافظ! نه حدّ ماست چنين لافها زدن / پا از گليم خويش چرا بيشتر كشيم؟ يا: آن سرزنش كه كرد تو را دوست حافظا! / بيش از گليم خويش مگر پا كشيدهاى؟ يعنى: لقمه گندهتر از دهانت رو نه بردار; نه آرزوشو بكن! ببينيد اگه پيامبر صلوات الله عليه فرموده: من بعد از خودم نگران امّتم. مىترسم دچار طولالأمل بشند: آرزوى دراز. با اين وصف پس چرا ميگن: آرزو بر جوانان عيب نيست؟ مگه همين حافظ نگفته: بس طور عجب لازم ايام شباب است؟ جوان بايد جوانى كنه. رندى و هوسناكى در عهد شباب اولى. بايد براى آيندهش نقشه بكشه... بعله بايد نقشه بكشه; ولى خيالپردازيى نكنه بىاعتنا به امكانات و دارائيهاش. مثلاً تو آرزو كنى قصرى داشته باشى مجلّل و درندشت. خب چنين قصرى مواد و مصالح و هزينهاى مىخواد كه ايل و طايفه تو هم جمع شن، از پسش بر نميان. و تازه حريفش بشن، از كجا يقين دارى زنده بمونى وقتى آماده شد؟ اى بسا آرزو كه خاك شده. اين بلندهمّتى خوب نيست. بله اگر قصرى كه توى ذهنت هست، يك اثر معمارى مثل تاج محل در آگراى هندوستان باشه كه بنده رفتم، از عجايب هفتگانه جهان. بگى اگه بودم، خودم بهره ببرم. اگه نبودم، ديگران تا قيامت قيامت بيان لذّت تماشاى اين بنارو ببرند. آرشيتكتها توش بگردن و بچرخن و پاياننامه معمارى بنويسن. اين به نظرم آرزوى خوبيه. چون به عمر خودت محدودش نكردى. ببينيد اكثر ما همه چيزو براى دنياى خودمون مىخوايم. و دنيامونم محدوده و پايانش هم نامشخّص. هر لحظه ممكنه من بميرم. فقط خدا عالمه به وقتش. لا يُجلّيها لوقتِها الاّ هو. اعراف: 187. من رضا شيخ محمدى اگه زرنگ باشم بايد بلندهمّتىها و آرزوهامو محدود نكنم به دايره عمرم... ببين سعدى شيرازى از اون زِبر و زرنگهاست. آرزوش اينه يك اثر هنرى تأليف كنه اسمشو بذاره گلستان; اما گلستانى كه هميشه خوش باشد. حاوى گلهايى نباشه كه به باغ آمد از اين راه و از آن خواهد شد. حافظ. بلكه از باد و باران نيابد گزند. فردوسى. ببينيد اين يك بلندهمّتى واقعگرايانه است. چون فناى خودش تووش لحاظ كرده. گفته كتابم باشه. من باشم نباشم مهم نيست. غرض نقشى است كز ما باز ماند. اين آدم به آرزوش رسيد. الان 780 ساله از تصنيف گلستان مىگذره; اما پلاسيده نشده. تازه است و برخوردار از امتیاز «نافعیّت و ماکثیّت در زمین» که قرآن میگه. (رعد: 17) غير از سعدى يك شخصيت معرفى كنم كه قرآن تحسينش كرده. گفته الگوى شما مردان هم هست; همچنان سرمشق بانوان است. ببين چه واقعگرايانه بلندهمتى مىكنه; چون پرنده فكر و خيالپردازىشو برده تا آنسوى دايره حيات نباتى. ميگه: ربّ ابن لى عندك بيتاً فى الجنّه. سوره تحريم: 11. همون قصر را كه در بالا گفتيم آرزو كرده ولى فرادنيايى. اين زن توجه داشته به امكاناتش. حواسش بوده آنسوى مرز دنيا هم در حوزه استحفاظى اوست. اينجا ملكه شاه شاهان بوده. بهترين زندگى مرفّه رو داشته; ولى نه كه فانيست. ميگه: چه فايده؟ من بسَم نيست. اينو ميگن: زيادهخواهى مثبت. در كمال بلندهمّتى و بلندپروازى مىگه: خدايا! پيش خودت در بهشت براى من خانهاى بساز!... اگر چنين آرزويى كردى، ديگه بر تو عيب نيست. حتى طولِ اَملت مايه نگرانى پيامبر هم نيست. اگه اينجورى تونستى بلندهمّت باشى، عالى! همّت بلند دار كه مردان روزگار (و نيز زنان دوران) / از همّت بلند به جايى رسيدهاند. عرضم تمام!
مطلب مرتبط:
ترس خوب؛ ترس بد
به نام خدایی که سودزایی ربا را نابود کرد و صدقه را فزونی بخشید. بقره: 276
میگن: هر که گریزد ز خراجات شاه - بارکش غول بیابان شود. گاهی انسان به خیال خودش میخواد زرنگی کنه. خمس و زکات و فطریّه یا مالیات و عوارض شهروندی رو نمیپردازه؛ ولی درگیر خسارات مالی بزرگتری میشه و عوضش درمیاد.
اونایی که تحمّل نظم و حاکمیّت قوانینِ به ظاهر سفت و سخت رو ندارند، وقتی ورق برمیگرده، با وضع بدتری مواجه میشن. علی علیه السلام در خطبۀ 15 میفرماید: مَن ضاقَ علیه العدلُ فالجورُ علیه أضیَق. کسی که نتونه عدل رو تحمّل کنه، جور را سختتر و غیرقابل تحمّلتر خواهد یافت.
پروین اعتصامی میگه: آنکه بر خوان کریمان کرد پُشت - از لئیمان بشنود حرف درشت
عبدالله فرزند خلیفۀ دوم از بیعت با دستان مبارک علی علیه السلام سر باز زد؛ ولی در نهایت مجبور شد با پای سفّاک معروف: حَجّاج بن یوسف ثقفی بیعت کنه:
از دستبوس روی به پابوس کردهای - خاکت به سر! ترقّی معکوس کردهای: جزاءُ مُقبّلِ الاءُستِ الضّراط!
تُرکها میگن: اگر وِرمیَن سن مظالم / آلُر سَندن گوجلو ظالم. اگر به دست خودت وجوهات و مظالم شرعیتو به مستحق نپردازی، ظالم به زور از تو خواهد ستاند. سعدی با لحن تهدیدآمیزی میگه:
چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی - بده! وگرنه ستمگر به زور بستاند
این جملۀ آذری رو از یک استاد سفیدکار شنیدم که: بـُــشدَن بیر چیخر؛ سـِـفدَن ایکّی! فرد دست و دلباز فوقش با تصدّق و بخشش، یه تومن از دست بده (که اونم از کف نداده؛ توی حسابشه) ولی فرد خسیس سرحساب بشه، دو تومن از جیبش میره... دوبله باید خرج کنه.
ظاهراً از صائب تبریزیه:
اگر حرف خردمندان به شیرینی نیاموزی - فلک آن حرف با تلخی بیاموزد به تو روزی
در یک شعر ترکی هم با لحن اخطاردهندهای توصیه به پرداخت مالیات شرعی شده:
اگر ورمرَن دُقُّزی / آلُلار سَندن اُتُّزی / وورالّار سَنه تُــبُّزی!
اگر از پرداخت نه تومان خودداری کنی، از تو به جریمۀ این کار، سی تومان خواهند گرفت و تازه بهت مشت اهانت هم خواهند کوفت.
بنابر این خودت به دست خودت بپردازی، محترمانهتره؛ به قول شاعر:
هر که گریزد ز خراجات شاه - بارکش غول بیابان شود. عرضم تمام!
این متن با صدای خودم در استودیوی رادیو معارف ضبط و پخش سراسری شد؛ دریافت فایل صوتی:
از پیکوفایل: اینجا / از پرشینگیگ: اینجا / از مدیافایر: اینجا
به نام خدایی که انسان را از گل و لای خشکیده و تغییریافته آفرید. حجر: 26... میگن: بنیآدم اعضای یک پیکرند. یعنی در عین انفصال ظاهری، نه که از یک گوهر آفریده شدهن، پیوسته و متصلند. لذا درست اینه که وقتی یکی از انسانها دچار مشکل میشه، بقیه هم به تب و تاب بیفتند... شبیه بدن انسان که اگر سلامتی یکی از اعضا به مخاطره بیفته، بقیه هم باهاش همدردی میکنند... به خصوص چشم در این ماجرا پیشتازه: مرحوم هادی رنجی با ظرافت گفته: ز چشم خویشتن آموختم رسم رفاقت را / که هر عضوی به درد آید، به حالش دیده میگرید! همین نگاه رو امام صادق علیه السلام در وصف موءمنین دارد. میفرماید: الموءمنون فی تبارهم و تراحمِهم و تعاطفهم کمثل الجسد: موءمنان در احسان و نیکی به یکدیگر و مهرورزیدن به هم، مانند پیکر انسانند: اذا اشتکی، تداعی له سائرُه بالسّهر و الحُمی... سهر با ه.ی دوچشم.. حمی با ح.ی جیمی... یعنی هرگاه عضوی از بدن به درد آید، اعضای دیگه با بیخوابی و تب، باهاش همراهی میکنند. نمیزارن تنها باشه... لذا ناصرخسرو انسانها رو، برگها و شاخههای یک درخت مینامد. میگه: خلق همه یکسره نهال خدایند... چه «خس و خار» باشند و چه «گل و سوسن» وصل به ساقهء اصلی هستند. لذا مواظب این درخت بزرگ باش: هیچ نه برکن تو زین نهال و نه بشکن!... و کسانی که به این یکپارچگی، وقوف داشته باشند، درد دیگران رو درد خودشان خواهند دانست. سعدی میگه: چو بیند کسی زهر در کام خلق / کیش بگذرد آب نوشین ز حلق؟... وقتی دیگران درگیر فقر و فاقه و رنج و عسرتند، فرد برخوردار هم آب و غذا نوش جانش نخواهد شد. یا میگه: توانگر، خود آن لقمه چون میخورد؟ / چو بیند که درویش خون میخورد... عجیبه یکجا در قرآن در ذیل بحث امر به معروف، به جای تعبیر «نهی از منکر» از اصطلاح «تناهیِ از منکر» استفاده شده؛ در حالی که تناهی یعنی خود را نهی کردن نه دیگری را. به یاد بیاریم که علی علیه السلام در خطبهء 105 میفرماید: امرتم بالنهی بعد التناهی... یعنی اول خودتو نهی از منکر کن بعد دیگران رو... حالا در آیهء مورد نظر، بحث در نهی دیگری است؛ ولی از تعبیر تناهی استفاده کرده: فرموده: کانوا لایتناهونَ-عن منکرٍ فعلوه... مائده: 79. در حالی که باید میگفت: لاینهون... چرا؟ شاید به خاطر اینکه جامعه را یکپارچه و «خود» فرض کرده. اصلا دیگریی وجود نداره... در واقع وقتی دیگران رو هم از خطا نهی میکنی، خودت رو پرهیز دادی... بنابر این نباید به تعبیر سعدی از محنت دیگران، بیغم بود... چون دیگرانی بکار نیست. همه «خودی»اند... یه جا همین شاعر میگه: تنکدل چو یاران به منزل رسند / نخسبد که واماندگان از پسند... بهش میگن: خوشحال باش! عدهای به مقصد رسیدند. میگه: نه! خیالم وقتی راحت میشه که درراهماندگان هم برسند... لذا این شعر جاودان سعدی علیه الرّحمه با الیاف طلا بر فرش نفیسی در سازمان ملل متحد نقش بسته که: بنیآدم اعضای یک پیکرند... عرضم تمام!
در آخرین روزهای هفتۀ بسیج امسال، این چهارپاره را که حاصل طبع خودم در هفتۀ بسیج هشت سال پیش است و قبلا" در اینجا منتشرش کرده بودم، این بار در پستی مستقل تقدیم میکنم:
پنج آذرماه هشتاد و سه شد
باز طبع سركشم سودازده است
خامهام در روز تشكيل بسيج
واصف دُردىكشان ميكده است
ياد كردم دشنه و فانسقه را
پوكه و پوتين، پلاك و قُمقمه
ياد كردم آهنين مردان مرد
آن به حقبخشندگانِ جُمجمه(۱)
هان بسيجى! اى شگفتىساز رزم
كار كارستان تو باشد شگرف
هست سعدىگفتنى حق با عمل(۲)
مرد ميدانى تو و من مرد حرف
باد در خطّ پدافندى وزيد
پاسگاه زيد پُر خاك و خُل است!
دشمن فرضى نه، خصمِ واقعى
سيبل آن قنّاسهچىهاى گُل است
رفته بودم سنگرى كوتاهْسقف
گفت باقر: قبله يك كم مايل است
چون ركوعم بود مانند قيام
ديگرى گفتا: نمازت باطل است!
گفتم: اى از پاپ كاتوليكتر
كيستى؟ انگار شورَت در سر است
هر چه باشد، مُفتى گُردان منم!
گفت: خوشوقتيم! نامم جعفر است!
ديدم آن نوبت كه مأموريّتم
پادگان كوثر دزفول بود،
نوجوان گيلكى با عمِّ جزء
با خدايش نيمهشب مشغول بود
جعفر ما بسكه ريزهميزه بود
كيسهخوابِ سايز كوچك دوست داشت!
خون سرخِ كاملهمردى بزرگ
در ميان رگ به زير پوست داشت
جعفر آقا توى تيپ الغدير
آشنا با فكّه و ماروت بود
بيخبر از ادكلنهاى غليظ
اُخت با بوى گَس باروت بود
بسكه اين دلنازكِ كمحوصله
قلبش از شوق شب حمله تپيد
گاهگه با تكّهچوبى بر زمين
پيش خود حدسى، كروكى مىكشيد!
گفت ديشب جعفر آقا! وقت خواب:
«آنقدر روحيّهام گشته قوى،
پيش من باشد ز بالِش نرمتر
سيمهاى خاردار حلقوى!»
بهر تزريق مننژيت و كزاز
واحد بهدارى لشكر رسيد
داد دلدارى به من جعفر: «بد است،
لرزد از سوزن، بسيجى مثل بيد!»
شد شب جمعه، دو شب مانده به رزم
گفت فرمانده كه شد گاه عمل
بهر «گلچينهاى گردان» دور نيست
فيض و فوزِ مرگِ اَحلى من عسل!
رمز يا زهرا شد از بیسيم پخش
جعفر آقا سازِ حمله ساز كرد
تركشى ناگه به كولهپشتىاش
خورد و روحش از قفس پرواز كرد
روى ساك يك بسيجى حك شده:
«كربلامشتاقِ اعزامى ز رشت»
واى بر من! جعفر ما شد شهيد
در خلال پاتك والفجر هشت
ديد خطّاطى بسيجى ناگهان،
جعفرآقا را به ميدانْ پيكرش
انحناى خطّ نستعليق داشت
خطّ خون خنجرى بر حنجرش
۱. اشاره به کلام مولی علی(ع): در جنگ جمجمهات را به خدا قرض بده! أَعِرِ الله جُمجُمَتَک، نهجالبلاغه، خطبۀ 11
۲. اشاره به شعر سعدی: دو صدگفته چون نیم کردار نیست
در این اجرا گوشۀ سَیَخی در مایۀ ابوعطا را برای «مرضیه لطفی» دوستدار آوازم
که دیروقت در 12 شهریور 90 به شماره همراهم زنگ زد، خواندم.
بیت از سعدی است و بعد از تحویلدادن شعر، به جای تحریر «صمدی»
که در کلاسهای ردیف به ما آموختند، دو بیت شعر بر همان آهنگ به ابتکار خود قرار دادم:
نروم ز در تو به کوی دگر - نزنم قدحی ز سبوی دگر
ز غمت دل من همه شب شده خون - تو به حیله فشان سر موی دگر
بیت نخست سرودۀ بنده و بیت دوم را امیر عاملی قزوینی به سفارش بنده سروده است.
دریافت فایل صوتی >>> از پرشینگیگ: اینجا / از پیکوفایل: اینجا
اشعار: سعدی (آنکه هلاک من همی)، خواجوی کرمانی (گفتا تو از
کجایی؟ کاشفته مینمایی؟)
خواننده: رضا شیخ محمّدی
سهتار: ابوالفضل مثقالی
تمبک: حسین فردی
تاریخ اجرا: ۱۹ اردیبهشت ۸۹، مکان: قم، پارکینگ منزل شیخ / ضبط صدا با: دوربین دیجیتال کانن مدل اس.تری.آی.آس با پسوند ویو / ادیت و اکوگذاری و تبدیل به ام.پی.تری: با برنامۀ کولادیت / لینک دریافت فایل صوتی: از فورشرد: اینجا / از مدیافایر: اینجا / دریافت از کانال تلگرامی شیخ: t.me/rSheikh/1118
سمت راست: بنر طرّاحیشده توسط خودم برای الصاق به فایل ام.پی.تری در 97/9
نیمهشب ۲۳ دی ۸۸ / کرمان / آموزشگاه گلپونهها
ز اندازه بیرون تشنهام ساقی! بیار آن آب را
اوّل مرا سیراب کن وانگه بده اصحاب را / شعر سعدی
تصنیف۱: نگارینا! دلم بردی
تصنیف۲: تا کی کنم از طرّۀ طرّار تو فریاد (سنایی غزنوی)
دریافت فایل صوتی >> اینجا آرشیو شیخ: ta010827. نشر در کانال ایتا 0108
مشق آواز و ضربیخوانی رضا شیخ محمدی
در شور و متعلّقات آن (دشتی، بیات ترک)
با سهتار امیر قرهبیگلو
۱۴ دی ۸۶ / پارکینگ منزل شیخ در قم
دکلمه از کتاب بهارستان جامی
شعر آواز: حجاب چهرۀ میشود غبار تنم
خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم (حافظ)
ضربیخوانی (کار عمل) بداهه در شور:
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسرویگزیدن
آواز دیلمان دشتی:
مرا تا نقره باشد میفشانم / تو را تا بوسه باشد، میستانم (سعدی)
ضربیخوانی (کار عمل) بداهه در بیات ترک:
ما همه چشمیم و تو نور ای صنم!
چشم بد از روی تو دور ای صنم! (سعدی)
لینک دریافت فایل صوتی >>> اینجا
و یا >>> اینجا
http://magbook.persiangig.com/seda/851106_avaaz%20man_4gah_nazd%20mohammad%20rostami.mp3
در حضور دوست عزیز بیستسالهام: محمد رستمی
غزل: سعدی
یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم
گرم چو عود بر آتش نهند، غم نخورم
مکان: پارکینگ منزلمان در قم
آواز حقیر در مایهی «بیات اصفهان»در نیمهشب ۴ دی ۸۵ در پارکینگ منزلمان در قم با تار دوست نوازندهام «امیر قرهبیگلو» بر روی غزلی از سعدی:
«روزگاریست که سودازدهی روی توام - خوابگه نیست مگر خاک سر کوی توام»
تصنیف انتها بر روی ملودی ساختهی ؟؟ بر اساس گوشهی عراق / شعر: رضا شیخمحمدی
در این اجرا گوشههای مختلف مایهی اصفهان نظیر: درآمد، بیات راجعه، حصار، عشاق، عراق را اجرا کردهام. >>> اینجا را کلیک کنید!
۲. مایهی ابوعطا
اشعار: علی صدارت (نسیم) ، ابوالقاسم حالت، حافظ
تصنیف: بازخوانی تصنیف قدیمی با صدای دلکش
>>> برای شنیدن یا دریافت فایل اینجا را کلیک کنید!
آوازخوانیام در مایۀ ماهور در منزل آقای تولیتی در قم در ۱۳ آبان ۸۵ و در جمع تعدادی از اهالی فرهنگ و موسیقی شهر / شعر: سعدی:
جان ندارد هر که جانانیش نیست - تنگ عیش است آنکه بُستانیش نیست، تار: سیّد احمد کاشانیمقدّم / ضرب: حسین نورزویان
خوانندۀ تصنیف انتها (نوایی، نوایی): امیر زینلی / دف: پسر آقای تولیتی... برخی از حضّار: استاد حسن آهنگران، حسن اعرابی، محمّدحسین رازقی، مقّدم خوشنویس، داود خواجوی، محمود شریف، امیر زینلی، صاحب طهماسبی، تقی آقایی، حمید جواهریان، رضا و علی نوروزیان >>> اینجا یا اینجا
افزودن لینک کمکی مدیافایر: 97/9
با آنکه سالها از انتشار نوار نقش پندار با صدای خوانندۀ مورد علاقهام علی جهاندار - شاگرد برجستۀ حضرت شجریان - و آهنگسازی سعید فرجپوری میگذرد، بهدلایلی چند تا امروز توفیق رفیق نشد تا در ضیافت شنیداری این نوار حضور یابم.
تحریرهای زلال و صدای پخته و جاافتادۀ جهاندار را از نوار قبلی او صبح مشتاقان خوب به یاد دارم و نیز خوب میدانم که استاد شجریان همواره از جهاندار به عنوان یکی از بهترین شاگردانش یاد میکند و در توضیحی که ضمیمۀ نوار «صبح» منتشر شده است، به این نکته اذعان میکند.
در نوار «نقش پندار» هم شاهد هنرنمایی این خواننده هستیم و نغمات مایۀ اصفهان را با حنجرۀ آمادۀ او میشنویم و لذت میبریم.
اما در این نوار یک خبط و خطای نابخشودنی از خواننده سرمیزند که بسیار عجیب و غریب به نظر میرسد. وقتی خوانندهای در حدّ علی جهاندار و در این سطح از کار حرفهای آواز دست به تولید میزند، وسواس بیشتری از او انتظار میرود؛ به خصوص که او در زمینۀ تولید فرآوردههای موسیقی کمکار هم هست.
در بیت آخر از این غزل زیبای حافظ که:
«صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم» شاعر میگوید:
«نیست امّید صلاحی ز فسادِ حافظ / چون که تقدیر چنین است، چه تدبیر کنم؟»
اما معالأسف خواننده در مقام ادای بیت، مرتکب اشتباه بزرگی میشود. به جای اینکه کلمهی «فساد» را به کلمۀ «حافظ» اضافه کند، کسرهی حرف دال از کلمهی «فساد» را به سکون و مکث بدل میکند و با این کار هم وزن شعر مختل میشود و هم معنا. بدتر اینکه او مصراع را دوبار تکرار میکند و بر خطا تأکید میورزد.
در مصراع دوم نیز خطای دیگر را میشنویم که البته درصد قبحش کمتر است. شاعر میگوید:
«چون که تقدیر چنین است، چه تدبیر کنم»
خواننده در مقام ادای این مصراع، حرف ساکن ت را در کلمۀ «است» با ضمه ادا میکند.
در واقع او در این بیت، حرفی را که باید ساکن ادا کند، متحرک میخواند و متحرک را ساکن میکند!
به وضوح پیداست که این نوار از کنترل نهایی یک ادیب و شعرشناس عبور نکرده است.
باز تأکید میکنم که بنده همواره از علاقمندان و مدافعان و مروّجان صدای «علی جهاندار» بودهام و نوار زیبا و مانای «صبح مشتاقان»ش را بارها و بارها شنیده و حتی برخی تحریرهایش را در کوه و دشت، تقلید کردهام و این مطلب را یک بار هم خدمت خود ایشان در تالار وحدت در مراسمی با حضور آقای شجریان ابراز کردم (همچنانکه خطاهای مورد اشاره را هم در نوبت دیگری به ایشان گفتم). دو فایل صوتی را ضمیمۀ پست حاضر میکنم:
۱. بخشی از نوار «نقش پندار» که خواننده در آن مرتکب خطا شده است.
>>> اینجا را کلیک کنید!
۲. لحظهای که حقیر در سالن انتظار تالار وحدت در تاریخ ۷/۷/۱۳۸۴در مراسم خانهی موسیقی با حضور استاد شجریان، نزد «علی جهاندار» رفتم و با ایشان گفتگو کردم و تحریر نوار «صبح مشتاقان» ایشان را درگوشی برایشان اجرا کردم.
>>> اینجا را کلیک کنید!
===============
امیدواریم استاد علی جهاندار از این حیث، دیگر از استادش محمدرضا شجریان تبعیّت نکرده باشد! در مواردی شاهدیم که شجریان نیز در اجراهای خصوصی و حتی کنسرتهایش که بعداً به صورت شرکتی به بازار آمده، مرتکب خطای ادبی شده است. در نوار «رسوای دل» طرف آ، دقیقهی ۵۵/۱۵ در آواز دچار خطای وزنی میشود. استاد، بیت زیبای سعدی را که صحیحش این است:
«اگر مراد نصیحتکنان ما این است / که ترک دوست بگویم تصورّی است محال» به صورت: «بگوییم» که موجب اختلال در وزن شعر شده است، ادا میکند و او نیز چون جهاندار، با تکرار، دوبار برخطا پای میفشرد. ظاهراً آنچه استاد را به خطا انداخته است، ضمیر جمع «ما» در مصراع نخست این بیت است.
برای شنیدن فایل صوتی این خطا >>> اینجا را کلیک کنید!
تماس با من: 09127499479 و t.me/qom44
سرکار خانم سفالینهی عزيز!
روز وبلاگ پر و پيمان شما بود امروز. هرازگاه و البتّه به ندرت، کاربری مثل شما را توى شلوغى اينترنت كشف مىكنم كه انگار نه يك نفر كه يك امّتند؛ يا به قول سعدى: جهانى است بنشسته در گوشهاى!
اعتراف میکنم که همانطور كه خودت در پيام 27 مى 2004 اشاره كردهاى، بيش از آن مقدار كه هدفمان از لينكگذاشتن در وبلاگ ديگران، اعلام اين مطلب باشد كه خوانندهی مشتاق و صامتی به ليست خوانندگانت اضافه شده است که من باشم، بيشتر هدف، فراخوانى طرف مقابل به وبلاگ خودم است و شرمساری مال وقتی است که چيزی در يخچال نداشته باشم که بگذارم جلوی مهمانان وبلاگم.
من هم امروز اين خطا را مرتكب شدم و در پيام ديگری در بلاگ تو بس زودهنگام درج كردم، اين فراخوانى را ناشيانه مرتكب شدم. خدا کند در اين فاصله از کانال لينک من به وبلاگم نيامده باشی که بعد از مطالعهی وبلاگ تو دانستم که پر از خاليم.
افسوس و شايد هم خوشا كه نمىشود كامنتِ گذاشتهشده را ديليت يا اديت كرد. خوشا از اين جهت که اگر پندنيوش و عبرتگير باشيم، درس میگيريم که برای دور بعد: «اوّل انديشه وانگهى كامنت!»؛ چرا كه كامنت وقتى publish شد، ديگر سار از قفس پريد و هوتوتو!
به هر تقدير امروز تمام آرشيوت را تصاحب كردم و بيش از نيمى از آنها را خواندم.
تلاش كردم دقيق و با تمركز بخوانم و نه سرسری. به نوبۀ خودم - كه ذرّهاى هستم كه در حساب نايَد - تبريك مىگويم خانم! هميشه به ما سركوفت مىزنند كه وبلاگخوانى جاى مطالعۀ كتاب را نمىگيرد و اغلب، وفور و تراکم وبلاگهای پوچ و پوک، مرا نيز به شک میاندازد. ولى وقتی جهانهاى بنشسته در گوشهاى را تور میکنم، دوباره شادمان و هيجانزده میشوم؛ چون تا مدّتی برای آن سرکوفتزنندگان جواب جور کردهام.
اما يك نكته و چهار شوخى:
1. مصراعِ «از من رمقى به سعى ساقى مانده است / وز صحبت خلق بىوفايى مانده است» را از خيّام به همين صورت، درج كردهاى. اين خطا در برخى نُسخ و احياناً آواز برخى خوانندگان هم ديده و شنيده شده است. اشکال اينجاست که واژهى «ساقى» و «بىوفايى» با هم قافيه نيست. حلّ مشکل، با درج كلمۀ دوم به صورت «بىوفاقى» خواهد بود.
2. در مطلب 3 ژوئن 2004 آوردهاى:
«آخوندى تو خونمه»
اين جمله را دوجور مىشود خواند با دو جور معنا:
الف. خلق و خوى آخوندى در خونِ من است.
ب. يك آخوند توى خونۀ منه!
3. در مطلب 9 مى 2005 آوردهاى:
«دو تا كاپيتان باسابقه كه فكر مىكردم از بس وسط دريا تنهايى كشيدن».
اين جمله را دوجور مىشود خواند با دو جور معنا!:
الف. دو كاپيتان باسابقه كه فكر مىكردم از بس وسط دريا دچار تنهايى شدهاند...
ب. دو كاپيتان باسابقه كه فكر مىكردم از بس وسط دريا، به تنهايى و بىحضور مزاحم، مواد مخدّر استعمال كردهاند!
4. مطلبى از دكتر الهام سخنگوى هيئت دولت نقل كردهاى و يكجايش آوردهاى:
«چى فرموده ان؟»
اين جمله را...
سپاس!
![]() |