شیخاص!
 
 
دنیای یک شیخ خاص
 

شیخاص آواز می‌خواند؛ ولی به هنر آوازش اعتماد نداشت. چیزی در او نمی‌گذاشت خودش، خودش را قبول داشته باشد. کم برای ردیف‌های آوازی زحمت نکشیده بود؛ اما انگار خودش را در این حوزه و در این باغ نغمات ایرانی بیگانه فرض می‌کرد. او در شمار کسانی و در لیست آدم‌هایی بود که همزمان با پیروزی انقلاب از در دشمنی و خصومت با موسیقی وارد شدند. پدر شیخاص در زمرهٔ آنانی بود که عنوان کردند در پی حذف ابتذالند. چوبی که آنان برای حذف ابتذال بلند کردند، فقط بر سر قمارخانه‌ها و میکده‌ها فرود نیامد و تنها شهر نو و محل اجتماع بدکاره‌ها را هدف نگرفت. این چوب وقتی فرود آمد، موسیقی خوب را هم زخم و زیلی کرد. اینک پس از گذر سال‌ها و تغییر رویّه‌ها انقلابیّون به این نتیجه رسیدند که نباید خشک و تر را با هم می‌سوزاندند. ولی دیر شده بود. خیلی از هنرمندان و خوانندگان به ناحق از کار بیکار شده یا هجرت کردند. شیخاصی که سال ۵۷ سیزده ساله و همراه با موج انقلاب از همان شعارهای کلّی و ناظر به اینکه اساساً ما موسیقی نمی‌خواهیم و فوقش آکاپلا (صدای کُر دستجمعی) کافیست، می‌داد، کم‌کم احساس کرد خودش گوهری از هنر در وجود خود دارد. این هنر فقط قرائت قرآن و اجرای نغمات موسیقی عربی نبود؛ آواز ایرانی هم بود. و فقط اشعار و مضامین انقلابی نبود؛ ترانه‌های عاشقانه و معطوف به عشق‌های زمینی بین دختر و پسر هم بود. شیخاصی که قبلاً در جرگهٔ انهدام‌کنندگان تار و تنبور بود، به مرور به این نتیجه رسیده بود که موسیقی عرفانی هم داریم. اما حال که وارد باغ هنر موسیقی شده بود، حس می‌کرد در و دیوار به او چپ نگاه می‌کنند. شیخاص پسر پدری بود که در مراسم عروسی دختر سید محمّد خاتمی رئیس‌جمهور با گروه نوازندگان حاضر در مجلس درگیر شده بود و به روایت رضا فلاح‌امینی به آن‌ها گفته بود: اگر از عمامهٔ من خجالت نمی‌کشید از ریش آیةالله فلانی؟؟ که در مجلس بود، خجالت بکشید و دیگر نزنید!‌ که آنها هم بند و بساطشان را جمع کرده و رفته بودند. حالا بعد از چندین چند سال پسر همین تاکندی مجلس‌به‌هم‌زن فیلش یاد هندوستان کرده و با اسحق چگینی نوازندهٔ شهیر نی قزوین - که او هم در برخی از سمینارها در قزوین در دهه‌های قبل که قرار بوده با گروهشان موسیقی اجرا کنند، صابون مخالفت آقای تاکندی به تنشان خورده و برنامه‌شان به هم خورده است، قرار ملاقات می‌گذارد که نی‌ات را کوک کن! و ماهور بزن من ماهور بخوانم! چقدر متوقّع! ای کاش شیخاصا! دست کم در هیئت یک محقّق وارد می‌شدی؛ نه اینکه به «حسین میثمی» که چوب‌خوردهٔ برخوردهای خشن مکتب پدر توست، قرار بگذاری و بگویی: سنتورت را تنظیم کن و با آوازم همنوایی کن! پررویی از این بالاتر؟ 
 این حسّ غریبه‌بودن و اینکه قرار نبوده اینکاره شود و شده، این شهامت را از او می‌گرفت که رسماً و با اقتدار بگوید: من خواننده‌ام. از این رو فکر می‌کرد باید با تمسّک به دیگر هنرهایش - علی‌الخصوص نطق و خطابه - تزلزلش را جبران کند. در حالی که او تزلزلی نداشت. آن مختصر نواقص در کار خوانش او برای هر کس پیش می‌آمد. هیچکس استاد مطلق نبود. اگر شیخاص به این باور می‌رسید که خیلی از خوانندگان در حدّ او توان اجرای زنده و بی‌پالایش و ادیت را ندارند، کارش بهتر ارائه می‌شد. آنوقت مجبور نمی‌شد اجراهایش را با توضیحات اضافی پر کند و به دست خود عیار کارش را پایین بیاورد. او باید فقط خوانندگی می‌کرد. هیچ نیازی نبود که دوپینگ کند و بگوید من حرف‌زدن و خطابه‌خواندن هم بلدم. شیخاص آواز می‌خواند؛ ولی به هنر آوازش اعتماد نداشت.


= مطلب بالا جوابی است به کاظم به عابدینی مطلق در واتساپ. از آوازم در چشمهٔ خارود الموت تعریف کرد؛ ولی عنوان کرد:‌ اگه آخرش کمتر حرف می‌زدی، بهتر بود. بد ندیدم دلیلش را با بسط داستانی و روانکاوانه طرح کنم که چرا من همراه با آواز، حرف می‌زنم! انگار حس می‌کنم آوازم کامل نیست و باید با حرف‌زدن تکمیل شود. حتی آواز نطق‌اندرون شاید از اینجا در می‌آید. مطلب فوق را فعلا در برگهٔ ادبیات شیخ فیسبوک قرار ندادم؛ چون نمی‌دانم کجا باید تپاند. مستقل باشد یا در کامنتی به عنوان یک فیش قرار گیرد؟ اگر فهمیدی، ببرش آنجا!


برچسب‌ها: تاکندی, نی, آواز نطق‌اندرون, کاظم عابدینی مطلق
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه یازدهم آذر ۱۴۰۰ساعت 1:52  توسط شیخ 02537832100  | 

تجلیل از سودجویی!
#آواز_نطق‌اندرون رضا شیخ‌محمّدی
به سفارش دکتر موسی احمدی مدیر کل سابق ارشاد #قزوین
برای ارائه در مجمع #خیّرین تهران
۱. شروع با آواز:
عمر خود همواره صرفِ مال دنیا کرده است
حرص و اندوه جهان را در دلش جا کرده است
مال دنیا کی وفا بر عالم و آدم کند؟
بر سر مال از چه دایم فتنه بر پا کرده است؟
۲. قبل از تکمیل شعر خانم «شریفه آیتی» مکثی می‌کنم. انگار این ابیات در نقد #پول و سودجویی است. در حالی که انسان بايد سودجو باشد؛ همچنان که خودخواه! این واژه‌ها مظلوم واقع شده و معنی منفی یافته‌اند. از قضا ارزش است که انسان، برای حفظ و افزایش سرمایه‌هایش اهمیت قائل باشد. اساساً خودش را بخواهد و دوست بدارد و برایش مهم باشد که به خود حال دهد و در عمل به واجبِ "حفاظت از جان" کوتاهی نکند و حواسش باشد که تضییع مال، ممنوع است.
۳. سؤال: پس چرا می‏گن: پول چرک کف دست است؟ و خودخواهی و زیاده‌خواهی بَد است؟
۴. اشاره به برخى موارد كه نسبت به پول و مال نگاه منفی وجود دارد، شود.
۵. توجیه و نقد: اگه مى‌‏گن بَد است، منظور اين نيست كه مال خوب نيست. اولا مال خوب‏ است؛ چون یکی از اسامی پول در #قرآن، "خير" است. غزالی گوید:
«بدان که مال هر چند نکوهیده است، به وجوه نیز ستوده است. از وجهی که اندر وی هم شرّ است و هم خیر. و از این است که حق سبحانه و تعالی وی را خیر خوانده است و در قرآن و گفته: إن تَرکَ خیراً الوصیّة (بقره: 180).»
در ثانی برخلاف گفتمان متعارف، باید مال را دودستی چسبید و براى‏ خود نگه داشت! منتها اشکال اینجاست که نگهبانی از مال یک کار کارشناسی است. الزاماً هر ثروتمندی، در صیانت از دارائی‌هایش متخصّص نیست. لذا به رسم ودیعه، عتیقه‌ها و زیورآلاتش را به #صندوق_امانات بانک می‌دهد تا برایش حفظ کند. نمی‌دهد که از خود دور کند یا نداشته باشد. برعکس؛ می‌دهد تا با اطمینان بیشتر در مالکیّتش باشد.
اگر مي‌گویند #بخيل نباش، نه براى اينكه خيرت به ديگرى‏ برسد. بله باید انسان خیّر باشد. اما اگر چشم‌هایمان را بشوییم، خواهیم دید بخل باعث می‌شود در نهایت، خیرت به خودت نرسد. متقابلا اگر اهل داد و دهش باشی، در عمل پول را از خودت دريغ نکرده‌ای.
لذا خودخواهی خیلی هم خوب است! ولی جابجا استفاده می‌شود. به زعم ما خودخواه کسی است که نم پس ندهد و همه چیز را برای خود بخواهد. ای کاش به هدفش می‌رسید! ولی نمی‌رسد. خیال می‌کند نم پس نداده. اما در عمل کارگرِ ورثه است. عمارتی با خون دل می‌سازد؛ اما رفت و منزل به دیگری پرداخت. پس "خودخواه" نیست؛ "دیگرخواه" است و خودش حواسش نیست. از آنور کسی که کریم و بخشنده است، عملا #خودخواه است. چرا؟ چون صدقه به دیگری می‌دهد. اما به تعبیر روایات، قبل از اینکه به دست مستمند برسد، به دست خدا می‌رسد و خدا هم چون امینِ معتمد، آن را نگه می‌دارد و به حساب فرد کریم می‌ریزد. پس واژهٔ "خودخواهی" بهش ظلم شده و جابجا هم دارد استفاده می‌شود. همچنان که کلمهٔ #ربا مظلوم است. ربا و ربح یعنی سودزایی پول. رباگیر واقعی کیست؟ صدقه‌دهنده. قرآن می‌گوید: یُربِی الصّدقات (بقره: 276). ما به خطا آن را به نزولخوار نسبت می‌دهیم. در حالی که نزولخوار، عملا متضرّر می‌شود؛ چون خدا برکت را از او می‌گیرد. به قول قرآن: یَمحَقُ اللهُ الرّبا (بقره: 276).
۶. خدا از ما در نگهبانی از اموالمان متخصّص‌تر است! می‌گوید: ما عندَكُم ينفَدُ و ما عندالله باقٍ (نحل: 96). يعنى بسپر به من کارت نباشد. به ظاهر بخل را در خود کُشتی و مالت را از خودت‏ جدا كردى. به ظاهر به مستمند بخشیدی؛ ولی در گاوصندوق خدا به ودیعت نهادی؛ چون مال‌دوستی! چون منفعت‌طلبی؛ تاجری! از فانی، باقی ساختی.
۷. در كيمياى سعادت ركن سوم، ص ۶۳۰ مى‌‏گويد:
#على رضی الله عنه درمی بر کف دست نهاد و گفت: تو آنی که تا از دست من نروی، مرا هیچ سود نکنی.»
۸. لذا فرد #سرمايه‏‌دار به نيّت نیل به سود بیشتر است كه پولشو در مسير مدرسه‏‌سازى، پل‏‌سازى، احداث مجتمع تفريحى / ورزشى، اماكن‏ فرهنگى و تأسیس آسايشگاه برای #سالمندان صرف مى‌‏كنه. از خودش دريغ نكرده. مالکیّتش را تحکیم نموده.
۹. پیامبران الهی نوعدوست، ایثارگر و خیّر بودند؛ اما آنها هم بده‌بستان‌وار عمل می‌کردند. می‌دانستند که نیکی خود را در دجله‌ای می‌اندازند که جادهٔ دوطرفه است. #موسی(ع) درست است به رایگان به دختران شعیب در آب‌دادن به گوسفندانشان کمک می‌کند؛ اما بعد از رفتن آنان، از خدا التماس دعا دارد: انّی بِما أنزَلتَ الیّ من خَیرٍ فَقیر (قصص: 24). که ساعتی بعد ایزد در بیابانش دهد باز!
ایثارهای اهلبيت(س) فارغ از نگاه عقلانی و سودزایی نبود. اگر افطاریشان را به مسکین و فقیر و اسیر می‌بخشند، بله از خودِ مددجو چیزی نمی‌طلبند؛ اما ایثارشان درون یک سیستم تاجرانه که سوخت و سوز ندارد، انجام می‌شود. بی‌مزد و مواجب تصدّق می‌کنند:
إن أجرِیَ اِلا علی الله (یونس: 72)... لانُریدُ منکم جَزاءاً و لاشُکورا (انسان: 9)... ولی اطعام در خلاء (خوبی برای خوبی) نیست؛ اطعام لوجه‌ِالله است و مطمئن به جبران از سوی اویند: انّا نَخافُ من ربِّنا یوماً عبوساً قَمطریراً.
۱۰. اگر به من بگویند: تاجرترين، منفعت‏‌طلب‌‏ترين و سیاستمدارترین فرد در دنيا كى بود؟ نميگم #راكفر یا #هیتلر. ميگم: #امام_حسين! اگر دقيق‏ شويم، در وراى عملكرد و ساز و كارى كه سيدالشهدا بكار برد، انگار اين قصد پنهان نهفته بود كه من در پی تسخير تاریخم. و به كيفيتى به این می‌رسم كه كورش و داریوش و چنگیز نتوانستند برسند. همهٔ ائمّه به تعبیر زیارت #جامعهٔ_کبیره "ساسةُالعباد" بودند و آشناتر و متخصص‌تر از همهٔ ما با فرمول‌های جهان. دادند تا بگيرند!
۱۱. فرد پولدار هم اگر زرنگ باشد، بايد بدهد تا به دست آورد. #شیطان چون نمی‌خواهد تو منتفع شوی، از انفاق می‌ترسانَدت. به قول قرآن: اَلشّيطانُ يَعِدُكُمُ الفقر (بقره: 268). تمام تلاششو میکنه تا ندی (=نگیری). ممکن است قوایت را جمع کنی و بزنی پرتش كنى كنار و اسمت برود در سیاههٔ متصدّقین. حالا او که دشمن قسم‌خوردهٔ توست، وارد فاز دوم پروژه‌ش می‌شود:
الف. حین بخشش روی مغزت کار می‌کند:
A. با بی‌میلی و طوری که انگار گوشت تنت را مقراض می‌کنند، انفاق کنی: لایُنفِقون الا و هم کارهون. توبه: ۵۴. طبق مفاد آیه، این حالت اگر با کفر و کسِل‌خوانی نماز (و بی‌ایمانی به خدا و جزا: نساء: ۳۸: یُنفِقون أموالَهم... و لایؤمنون بالله و الیوم الآخر) توأم باشد، باعث عدم مقبولیّت انفاق می‌شود.
B. ریا کنی: یُنفَقُ مالَه رئاءَالنّاس. بقره: ۲۶۴
ب. بعد از بخشش روی مُخت کار می‌کند که بگه دجله، خیرت را بلعید. قرآن در سورهٔ توبه آیهٔ ۹۹ مى‌‏گويد:
وَ مِنْ الاَْ‏عْرَابِ مَنْ يَتَّخِذُ مَا يُنفِقُ مَغْرَماً. دیگه اگه پشت گوشتو دیدی، مالتو می‌بینی.
در انفال: 36 هم از حسرت‌خوری بعد از انفاق یاد کرده: یُنفِقونَها ثم تکونُ علیهم حسرة.
ج. اگر باز نتیجه نگرفت، از فرمول «حبط» استفاده می‌کند.
چون ما به خطا خیال می‌کنیم کار خیر، عین فتح اورست است که اگر بعدش هم خرابکاری کردی، دیگر افتخار به نامت زده شده که قلّه رو گرفتی. نه. صدقه‌دادن اگر با منّت‌نهادن و ایذای مددجو همراه شود، حبط می‌شود. به قول قرآن: لاتُبطِلوا صدقاتِکم بالمَنّ و الأذٰى (بقره: 264)‏. اگر فرد خیّر، مطالبه‌گری کند و دولت را تحت فشار گذارد که برایش کارى كنند. اگر تفاخر کرد و مال و منالش را به رخ این و آن کشید، مقهور شیطان شده است و این مدل انفاق، عدمش به ز وجود. قرآن برای دلشکستگی کسانی که چیزی برای بخشش ندارند، شاءن بالاتری قائل است: اعیُنَهم تَفیضُ من الدّمع حَزَنا اَلا یَجِدوا ما یُنفقون (توبه: 92). ای بابا! این فرد که ازش آبی گرم نشد! برای چی تمجیدش می‌کنی؟ من به زلزله‌زدگان چادردادم. این اومد گفت: من ندارم و رفت! قرآن میگه نه. انکسار روحی کسی که دستش از بذل و بخشش کوتاهه، می‌چربه به اون کانکسهایی که دادی به مناطق محروم؛ ولی بعدش رفتی پیش رئیس دانشگاه گفتی: پسر من دانشگاهش افتاده زابل. میشه حکمشو بزنید برای تهران؟ توقع و تفاخر، آتش به خرمن دست و دلبازی می‌زند. بزرگی عمل مهم نیست. لذا قرآن نفقه‌های کوچک را هم در عرض نفقه‌های بزرگ ارزشمند می‌شمرد: لایُنفقون نفقةً صغیرةً و لاکبیرةً... الا... لیَجزِیَهُم. توبه: 121
۱۳. نتيجه‏‌گيرى: نه پول، شر است، نه منفعت‌طلبی، عیب. منتها سودجو، طلاشو نگه نمیداره. میسپره به بانک. ما هم به پیروی از انبیا و اولیا، ایثار می‌کنیم و چشمداشتمان به حفظ نیکوکاریمان در دجلهٔ الهی است... و باید مراقب باشیم با منّت‌گذاشتن و ایذا حبطش نکنیم. شاید اگر در اشعار و متون، گفته‌اند مال خیر نیست، چون خیلی‌ها به آفاتش مبتلا می‌شوند. شعر خانم "شریفه آیتی" كه نطق را با آن شروع كردم، از آن دسته اشعاری است که به مال و متاع دنیا نگاه منفی دارد. با آواز تکمیلش می‌کنم و التماس دعا:
عمر خود همواره صرفِ مال دنیا کرده است
حرص و اندوه جهان را در دلش جا کرده است
مال دنیا کی وفا بر عالم و آدم کند؟
بر سر مال از چه دایم فتنه بر پا کرده است؟
لذّت دنیا نبردست و نخورده مال خود
از چه بهرِ مالِ اين دنيا تقلا کرده است؟
بعد خود ارث کلانی را به وارث می‌دهد
چاره‌ای هم بهر روز حشر آیا کرده است؟
عاقبت هم خاك خواهد شد چرا با معصیت
آتشِ دوزخ براى خود مهيّا کرده است؟

برای اف.بی صفحۀ شیخ.ادب هشتگ‌گذاری شد و آنجا قرار گرفت.
facebook.com/1985149648166418.1073741828.489904281024303



دکتر احمدی در 97/7 تماس گرفت و گفت این نوشته را مجددا برای چاپ در فصلنامۀ مجمع خیّرین سلامت ویرایش و ارسال کنید. حاصل کار:

نام مقاله: تجلیل از سودجویی!
نوشته: رضا شیخ‌محمّدی t.me/qom44
برای ارائه در مجمع خیّرین سلامت


عمر خود همواره صرفِ مال دنیا کرده است
حرص و اندوه جهان را در دلش جا کرده است
مال دنیا کی وفا بر عالم و آدم کند؟
بر سر مال از چه دایم فتنه بر پا کرده است؟
لذّت دنیا نبُرده است و نخورده مال خود
از چه بهرِ مالِ اين دنيا تقلا کرده است؟
بعد خود ارث کلانی را به وارث می‌دهد
چاره‌ای هم بهر روز حشر آیا کرده است؟
عاقبت هم خاك خواهد شد چرا با معصیت
آتشِ دوزخ براى خود مهيّا کرده است؟

«شریفه آیتی»

ادبیات فارسی مشحون از اشعاری از این دست است که در نقد دنیاطلبی است. چنین نقدی در جای خود صحیح اما ناکامل است. سودجویی از خصائص انسان باشد؛ همچنان که دوست‌داشتنِ خویش. گاه به نظر می‌رسد این مفاهیم مظلوم واقع شده و فقط به جهت منفی آنها اشاره می‌شود؛ در حالی که این خصوصیت که انسان، برای حفظ و افزایش سرمایه‌هایش اهمیّت قائل باشد، ارزش است. می‌توان با حفظ این ظرافت که به دام تأیید «خودخواهی» نیفتیم، اظهر کنیم که ایرادی ندارد انسان خودش را بخواهد و برایش مهم باشد که به خود حال دهد و در عمل به واجبِ "حفاظت از جان" کوتاهی نکند و حواسش باشد که تضییع مال خویش، ممنوع و حتی حرام است. اگر در فرهنگ عامه عنوان می‌شود که «پول چرک کف دست است» باید درست تفسیر شود و ناظر به مواردی است که برای پول و مال اصالت قائل شوند یا از آن بد استفاده کنند. حتی استفادۀ بد نمی‌تواند ثابت کند که مال بد است. از قضا یکی از اسامی «مال» در قرآن، "خير" است. غزالی به این نکته در کیمیای سعادت توجه می‌دهد و می‌گوید:
«بدان که مال هر چند نکوهیده است، به وجوه نیز ستوده است. از وجهی که اندر وی هم شرّ است و هم خیر. و از این است که حق سبحانه و تعالی وی را خیر خوانده است و در قرآن و گفته: إن تَرکَ خیراً الوصیّة (بقره: 180).» یعنی فردی که در بستر مرگ است اگر از خود خیر باقی گذاشت (یعنی مال از او بجا ماند) باید وصیت کند.

پس مال به خودی خود شر نیست. استفاده از آن است که می‌تواند ناصواب باشد. در ثانی برخلاف گفتمان متعارف، تمایل به حفظ مال هم قبیح نیست. حتی شعرا و مبلّغین دینی ما می‌توانند با هنرمندی وظرافت به کیفیتی وعظ کنند که منافاتی با این گفتۀ معروف نداشته باشد که انسان مالش را دودستی بچسبد و براى‏ خود نگه دارد! در ادامه در این باب بیشترتوضیح می‌دهیم.
واقعیت این است که نگهبانی از مال یک کار کارشناسی است. الزاماً هر ثروتمندی، در حفظ دارائی‌هایش متخصّص نیست؛ شاهدش اینکه به رسم ودیعه، عتیقه‌ها و زیورآلاتش را به صندوق امانات بانک می‌سپرد. آیا او به ظاهر آنها را از خود دور نمی‌کند؟ چرا. آیا به گاوصندوق‌ها می‌سپرد که اموالش را نداشته باشد؟ برعکس؛ می‌دهد تا با اطمینان بیشتر در مالکیّتش باشد. حالا با همین نگاه اگر مي‌گویند بخيل نباش، نه صرفا براى اين است كه از مالت چشم بپوش و خيرت به ديگرى‏ برسد. بله باید انسان خیّر باشد. اما اگر چشم‌هایمان را بشوییم، خواهیم دید بخل باعث می‌شود در نهایت، خیرت به خودت هم نرسد. چرا؟ چون مال را نگه بداری، فاسد می‌شود یا راکد می‌ماند. اما وقتی می‌بخشی، انگار آن را به گاوصندوق الهی می‌سپری. و هر چه در نزد خدا امانت بگذاری، به بقای همیشگی می‌رسد. با این ساز و کار اگر اهل داد و دهش باشی، نه فقط دیگری را از سرمایه‌ات برخوردار کرده‌ای که عملا پولت را بیمه کرده‌ای. پس تهِ این مدل انفاق یک «خودخواهیِ اصلاح‌شده» است! «خودخواهِ اصلاح‌نشده» کسی است که نم پس ندهد و همه چیز را برای خود بخواهد. که ای کاش دست کم به هدفش می‌رسید! ولی نمی‌رسد. خیال می‌کند نم پس نداده. اما در عمل «خزینه‌دار میراث‌خوارگان» است. عمارتی با خون دل می‌سازد؛ اما می‌رود و منزل به دیگری می‌پردازد. پس اتفاقا او را که "خودخواه" می‌پنداریم، "دیگرخواه" است و خودش حواسش نیست. از آنور کسی که کریم و بخشنده است، عملا خودخواه است! چرا؟ چون صدقه به دیگری می‌دهد؛ اما به تعبیر روایات، قبل از اینکه به دست مستمند برسد، به دست خدا می‌رسد و خدا چون امینِ معتمد، نگهش می‌دارد و به حساب فرد کریم می‌ریزد. پس واژهٔ "خودخواهی" بهش ظلم شده و جابجا هم دارد استفاده می‌شود؛ همچنان که کلمهٔ ربا. این واژه هم مظلوم است. ربا و ربح یعنی سودزایی پول. اما عملا کسی که درگیر رباخواری است، در نهایت متضرّر خواهد شد و بالعکس صدقه‌دهنده سود خواهد برد. این نگاه را قرآن را به ما می‌آموزد. قرآن می‌گوید: رباگیرِ (یعنی سودبرندۀ) واقعی صدقه‌دهنده است. در سورۀ بقره آیۀ 276 می‌خوانیم: یُربِی الصّدقات. ما به خطا رباخواری (به معنی سودبردن) را به نزولخوار نسبت می‌دهیم؛ در حالی که نزولخوار، عملا متضرّر می‌شود؛ چون خدا برکت را از او می‌گیرد. به قول قرآن: یَمحَقُ اللهُ الرّبا (بقره: 276(.
باید به این باور برسیم که حس کنیم خدا از ما در نگهبانی از اموالمان متخصّص‌تر است! در مصحف شریف می‌خوانیم: ما عندَكُم ينفَدُ و ما عنداللهِ باقٍ (نحل: 96). يعنى بسپر به من کارت نباشد.
اگرچشم‌ها را بشوئیم و جور دیگر ببینیم، مشاهده می‌کنیم با کُشتن بخل در خود و جداکردن مال از خویش و بخشیدنش به درویش، از فانی، باقی ساخته‌ایم. پس مال‌دوست و منفعت‌طلب و تاجر واقعی مائیم.
با نگاه به سیرۀ عملی پیامبران الهی هم آنان را نوعدوست، ایثارگر و خیّر و در عین حال در بطن یک ساز و کار بده‌بستان‌وارمی‌بینیم. با ایمان به خدا می‌دانستند که نیکی خود را در دجله‌ای می‌اندازند که جادهٔ دوطرفه است. به گزارش قرآن، موسی(ع) درست است به رایگان به دختران شعیب در آب‌دادن به گوسفندانشان کمک می‌کند؛ اما بعد از رفتن آنان، از خدا التماس دعا دارد: انّی بِما أنزَلتَ الیّ من خَیرٍ فَقیر (قصص: 24). که ساعتی بعد ایزد در بیابانش دهد باز و به وصال یکی از آن دختران می‌رسد.
ایثارهای اهلبيت(س) هم فارغ از نگاه عقلانی و سودزایی نبود. اگر افطاریشان را به مسکین و فقیر و اسیر می‌بخشند، گرچه از خودِ مددجو چیزی نمی‌طلبند؛ اما ایثارشان درون یک سیستم تاجرانه که می‌دانستند سوخت و سوز ندارد، انجام می‌شد. البته بی‌مزد و مواجب برای خدا کار می‌کردند: إن أجرِیَ اِلا علی الله (یونس: 72)... لانُریدُ منکم جَزاءاً و لاشُکورا (انسان: 9)... ولی نیکوکاری و اِطعامشان، اِطعام در خلاء (خوبی برای خوبی) نبود؛ بلکه اطعام لوجه‌ِالله بود؛ به نحوی که مطمئن به جبران از سوی او بودند. لذا می‌گفتند: انّا نَخافُ من ربِّنا یوماً عبوساً قَمطریراً.
در كيمياى سعادت ركن سوم، ص ۶۳۰ مى‌‏گويد:
على رضی الله عنه دِرَمی بر کف دست نهاد و گفت: تو آنی که تا از دست من نروی، مرا هیچ سود نکنی. اینجا هم نگاه مزبور موج می‌زند.
مخلص کلام اینکه اگر به من نگارنده بگویند: تاجرترين، منفعت‏‌طلب‌‏ترين و سیاستمدارترین فرد در دنيا كه بود؟ نمی‌گویم: راكفر و هیتلر و مانند آنها؛ بلکه می‌گویم: امام حسين! اگر دقيق‏ شويم، در وراى عملكرد سيدالشهدا انگار اين قصد پنهان نهفته بود كه من در پی تسخير تاریخم. و به كيفيّتى به این می‌رسم كه كورش و داریوش و چنگیزنرسیدند. ائمّه به تعبیر زیارت جامعهٔ کبیره "ساسةُالعباد" بودند و از همهٔ ما با فرمول‌های جهان آشناتر بودند. دادند تا بگيرند!
بدین ترتیب اگر سرمايه‏‌داران و پولداران ما آبشخور فکریشان نگاه قرآنی و حدیثی باشد، دارائی‌هایشان را در مسير مدرسه‏‌سازى، پل‏‌سازى، احداث مجتمع تفريحى / ورزشى، اماكن‏ فرهنگى و تأسیس آسايشگاه برای سالمندان صرف مى‌‏كنند.
این را هم باید بدانند که شیطان چون نمی‌خواهد آنان منتفع شوند، از انفاق می‌ترسانَدشان. به قول قرآن: اَلشّيطانُ يَعِدُكُمُ الفقر (بقره: 268). حتی اگر خیّرین ما قوایشان را جمع کنند و ابلیس را به كنار افکندند و آمادۀ آن شوند که نام خود را در سیاههٔ متصدّقین ثبت و ضبط نمایند، باز هم ماجرا خاتمه نیافته است و خطر متوجه آنهاست. چطور؟ از آنجا که دشمن، قسم‌خوردهٔ آنهاست، وارد فازهای بعدی پروژه‌اش می‌شود. می‌دانید چه می‌کند:
حین بخشش روی مغزت کار می‌کند. وادارت می‌کند با بی‌میلی و طوری که انگار گوشت تنت را مقراض می‌کنند، انفاق کنی: .. به قول قرآن: لایُنفِقون اِلا و هم کارهون. توبه: ۵۴. طبق مفاد آیه، این حالت اگر با کفر و کسِل‌خوانی نماز (و بی‌ایمانی به خدا و جزا: {نساء: ۳۸} یُنفِقون أموالَهم... و لایؤمنون بالله و الیوم الآخر) توأم باشد، باعث عدم مقبولیّت انفاق می‌شود.
از دیگر نقشه‌های شیطانی که حین بخشش و بعد از فائق‌آمدن به وسوسۀ نبخشیدن اجرا می‌شود، ریا است: یُنفَقُ مالَهُ رئاءَالنّاس. (بقره: ۲۶۴)
اگر در این فاز هم توفیق نیافت، وارد فازِ بعد از بخشش می‌شود. چطور؟ روی مغز نیکوکارِ خیّر کار می‌کند که بگوید: دجله، خیرت را بلعید. قرآن در سورهٔ توبه آیهٔ ۹۹ مى‌‏گويد:
وَ مِنْ الا‏عْرَابِ مَنْ يَتَّخِذُ مَا يُنفِقُ مَغْرَماً. بعضی‌ها از مال گذشتند؛ ولی احساس غرامت کردند. در سورۀ (انفال: 36) هم از حسرت‌خوری بعد از انفاق یاد کرده است: یُنفِقونَها ثم تکونُ علیهم حَسرةً.
اگر در این فاز هم شیطان نتیجه نگیرد، از فرمول «حبط» استفاده می‌کند. برای تبیین مطلب ذکر این مقدمه لازم است که ما به خطا خیال می‌کنیم کار خیر، عین فتح اِورست است که اگر بعدش هم خرابکاری کردی، دیگر افتخار به نامت زده شده که قلّه رو گرفته‌ای؛ در حالی که چنین نیست. صدقه‌دادن نباید در ادامه‌اش با برخی رفتارهای زشت توأم باشد: اگر با منّت‌نهادن و ایذای مددجو همراه شد، حبط (پاک) می‌شود. به قول قرآن: لاتُبطِلوا صدقاتِکم بالمَنّ و الأذٰى (بقره: 264)‏.
اگر فرد خیّر بعد از عمل بخواهد مطالبه‌گری کند و دولت را تحت فشار گذارد که برایش کارى كنند؛ یا تفاخر کرد و مال و منالش را به رخ این و آن کشید، مقهور شیطان شده است و این مدل انفاق، عدمش بِه ز وجود. عجیب است که قرآن شأن برخی از کسانی که انفاق نکرده‌اند را بالاتر از انفاق‌کنندگان می‌داند. چرا؟ چون دلشکسته‌اند. کسانی هستند که چیزی برای بخشش ندارند و می‌آیند با خجلت گریه می‌کنند: اینها شأن بالاتری نسبت به انفاق‌کنندگانِ پررو دارند: أعیُنَهم تَفیضُ من الدّمعِ حَزَنا اَلا یَجِدوا ما یُنفقون (توبه: 92). ای بابا! این فرد که ازش آبی گرم نشد! برای چی تمجیدش می‌کنی خدایا؟ من به زلزله‌زدگان چادردادم. اما این اومد فقط با شرمندگی گفت: من ندارم و رفت! قرآن میگه نه. انکسار روحی کسی که دستش از بذل و بخشش کوتاهه، می‌چربه به کانکس‌هایی که دادی به مناطق محروم؛ ولی بعدش رفتی پیش رئیس دانشگاه گفتی: پسر من دانشگاهش افتاده زابل. میشه حکمشو بزنید برای تهران؟ توقع و تفاخر، آتش به خرمن دست و دلبازی می‌زند. بزرگی عمل مهم نیست. لذا قرآن بخشندگی‌های کوچک را هم در عرض انفاق‌های بزرگ، ارزشمند می‌شمرد: لایُنفقون نفقةً صغیرةً و لاکبیرةً... الا... لیَجزِیَهُم. توبه: 121
دامنۀ بحث را جمع کنم و نتيجه‏‌گيرى نمایم: اوّلا نه پول، شر است، نه منفعت‌طلبی، عیب. منتها سودجو، طلایش را نگه نمی‌دارد و به بانک می‌سپرد. ما هم به پیروی از بزرگان ایثار می‌کنیم و چشمداشتمان به حفظ نیکوکاریمان در دجلهٔ الهی است... و باید مراقب باشیم با منّت‌گذاشتن و ایذا از نامۀ عملمان پاکش نکنیم. اگر بی‌سلیقگی کنیم چه بسا واردنشدن به عرصۀ انفاق از ورود همراه با آفت بهتر باشد. نکند اگر در برخی اشعار و متون، گفته‌اند مال خیر نیست، چون خیلی‌ها به آفاتش مبتلا می‌شوند. به یاد دارید که با شعر خانم "شریفه آیتی" مقاله را شروع كردم که از همین دسته اشعار است. غزل مزبور را بار دیگر می‌خوانیم:
عمر خود همواره صرفِ مال دنیا کرده است
حرص و اندوه جهان را در دلش جا کرده است
مال دنیا کی وفا بر عالم و آدم کند؟
بر سر مال از چه دایم فتنه بر پا کرده است؟
لذّت دنیا نبردست و نخورده مال خود
از چه بهرِ مالِ اين دنيا تقلا کرده است؟
بعد خود ارث کلانی را به وارث می‌دهد
چاره‌ای هم بهر روز حشر آیا کرده است؟
عاقبت هم خاك خواهد شد چرا با معصیت
آتشِ دوزخ براى خود مهيّا کرده است؟


برچسب‌ها: آواز نطق‌اندرون
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه سوم مرداد ۱۳۹۷ساعت 17:25  توسط شیخ 02537832100  | 

اين جمله از پيامبر گرامى اسلام(ص) است:
اِنَّ النّاسَ مِنْ عهدِ آدَم الى يومِنا هذا مثلُ أسْنانِ المُشط!... لا فضلَ للعربِىّ على الْعَجَمىّ و لا لِلأحمَرِ عَلَى الأسود اِلاّ بِالتَّقوى‏(۱).
از نگاه‏ اين حديث، آدمیان از صدر تاكنون، شبیهِ یکدیگرند و جز تک‌عاملی که در روايت، فضل‌‏آور معرّفى شده، مِمیّزاتی چون نژاد و رنگ، مساواتِ انسان‌ها را مخدوش نمی‌کند؛ نظیر دندانه‏‌هاى شانه که هم‏‌سطح و بى‌‏افت و خيزند... چه تشبیه خوب و شیرینی! تجربه هم کرده‌ایم که دندانه‏‌هاى شانه اگر نامسطّح باشد، موقع استفاده سر را مى‌‏آزارد و مى‏‌خراشد!... پس دیگر چه جای حرف؟
اگر به همين راحتى با يك تمثيل بشود حكم به لزوم‏ تساوى كرد، آيا با تعويض عينك و بهره‏‌ورى از تمثيلِ‏ دیگر، نمى‌‏توان به رجحانِ عدمِ استوا قائل شد؟... در يكى از كتاب‏‌هاى دورهٔ دبيرستانم در خصوص آفتِ‏ تمثيل مطلبى آمده بود كه هنوز به خاطر دارم:
اگر جامعه را به بدن انسان تشبيه كنيم، می‌توانیم بگوييم:‏ در بدن، برخى اعضا مثل پا باركشند و برخى مثل سر، صدرنشين... در جامعه هم برخى‏ محكومند به فقر و عدّه‌‏اى هم نقش غنا به ایشان سپرده شده... فقرا باید جور اغنیا را بکشند؛ چون سر نمی‌تواند جایش را با پا عوض کند... خب اين‏ تشبيه را به آسانى مى‌‏توان به تشبيه ديگرى تبديل‏ كرد:
جامعه شبيه شانه‏‌اى است با دندانه‌‏های برابر(۴). این به آن دَر!... دو مثال شاخ به شاخ تصادف کردند و همديگر را دفع ‏كردند و برآيندش صفر ‏شد.
چه باید کرد؟ تشبیه آری یا خیر؟
سری به قرآن می‌زنیم!... در این کتاب شریف، یکجا غافلان را به نابینا مانند می‌کند... و در جای دیگر، نابينايى را همعرضِ ظلمت معرفى مى‌‏نماید. متقابلاً دانايان را بينا و بينايى را هم‌رتبهٔ نور مى‏‌داند.
مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالاعْمَى وَ الاصَمِّ وَ الْبَصِيرِ وَ السَّمِيعِ‏ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلاً؟(۲)
هَلْ يَسْتَوِى الاعْمَى وَ الْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِى الظُّلُمَاتُ‏ وَ النُّورُ؟(۳)
باز هم مثل كلام پيامبر(ص) امور معنوى فضيلت‌‏بخش است؛ ولی ديگر نه سخن از تقوى‏ است و نه تساوىِ شانه‏‌گون. عينك عوض شده است... از قرار معلوم، تشبيه و تمثيل اين انعطاف و خاكشيرمزاجى را دارد كه مثل موم در دستِ به‌كارگيرنده‏‌اش بازى كند و این باید آسیب‌شناسی شود.
تشبيه و تمثيل در كلاس درس و براى تقريب مطلب به ذهنِ دانش‏‌آموز معجزه مى‏‌كند؛ ولى چه فایده که دوركننده هم هست. هم از این رو گفته‌‏اند: تمثيل از جهاتى مقرّب و از جهاتى مُبعّد است... مثال‌زننده‌ها با توجه به همین مشکل می‌گويند: «در مثَل مناقشه‏ نيست.» يعنى اگر نقضى بر من دارى، به اصل مطلبِ من وارد كن؛ نه در تمثيلم! تمثيل به آسانی قابل دفع است.
پس مثال‌زننده باید بعد از اثباتِ اصل حرفش سراغ شاهد مثال برود... اگر پيامبر(ص) از «أسنانِ‏ المُشط» یاد می‌کند، لابد در جاى خودش (كجا؟؟) ثابت‏ كرده كه عوارضى چون عرب و عجم‏‌ و سفید و سیاهپوست‌بودن براى انسان برتری نمى‏‌آورد؛ نه اينكه بخواهد در خود استدلال عنوان كند که چون شانه چنان است، پس بنى‌‏آدم چنين است.
شنونده هم در حین شنیدن مثال نباید به مناقشه برخیزد؛ وگرنه خودش را از شیرینی تمثیل محروم کرده است... همچنان که كسى كه جوك مى‌‏گويد يا براى تحريك ذوق شنونده‏ به شعر توسّل و تمثّل مى‌‏جويد، نبايد با خط‌كش‌‏هاى‏ فيزيكى لطيفه‏‌اش را به تعبير آیةالله شيخ جعفر سبحانى: كثيفه كرد!
اگر گفت: «به کجا چنین شتابان؟ گَوَن از نسيم پرسيد» نبايد كلامش را قطع كنى كه مگر گَون مى‌‏تواند پرسشگر باشد؟ اگر بخواهى با معيارهاى رئاليستى به‏ داستان نگاه كنى، كلّ كليله و دمنه دروغى بيش‏ نيست! چون كى لك‌‏لك با زاغ همسرى مى‏كند؟: اين كليله دمنه جمله افتراست! - ورنه كى با زاغ، لك‏‌لك را مِرى است‏. مولوى، بيت۳۶۳۷. باید کوتاه آمد و از شعر به قول دوستم «رضا بابايى» توقعِ «نقطه‌‏زنی» نداشت. بايد تساهل كرد؛ نه اينكه تا: «گفت در شطرنج كين خانه رخ است. ‏مولوى، بيت۳۶۴۳»، برگردى مثل‏ كسى كه «گفت خانه از كجاش آمد به دست؟» با قضيّه‏ برخورد كنى. من دارم به تو شطرنج ياد مى‏‌دهم تو سؤالِ مِلكى مى‌‏پرسى كه «خانه را بخْريد يا ميراث‏ يافت؟»؟... اگر «گفت نحوى زيدٌ عمرواً قد ضَرب» تو تو نبايد مثل كسى باشى كه «گفت چونَش كرد بى‏جرمى ادب؟». اينجا جاى طرح مباحث‏ جرم‌‏شناسانه نيست. آنقدر فضا به سمت تمسخر كشيده شد كه عالِم نحوى «گفت از ناچار و لاغى‏ برگشود». چاره را در اين ديد كه او هم متوسل به‏ لغوگويى شود و بزند به شوخى كه: «عَمرو يك واوِ فزون دزديده بود. مولوى، بيت ۳۶۵۰»؟ لذا: «زيد واقف گشت دزدش را بزَد! مولوى، بيت۳۶۵۱» خوبه حالا؟ حيف نبود كه فضاى علمى‏ مخدوش شود؟
در ۹۵/۱ يك طنز قرآنى پرداختم؛ ولى يكى از دوستانم با آن جدّى برخورد كرد و مطايبه شهيد شد! طنز اين بود:بر اساس آيهٔ لَوْ شَاءَ اللهُ مَا أَشْرَكُوا(۵) خدا مى‌‏گويد من اگر مى‏‌خواستم، مشركين مشرك نمى‌‏شدند... ۴۱ آيه بعد اين بار مشركين با ادبيّاتِ مشابهى مى‌‏گويند: لَوْ شَاءَ اللهُ مَا أَشْرَكْنَا. يعنى مقصّرِ شِرك ما خداست!... قرآن مى‌‏گويد: كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ. دروغ نبافيد! چه ربطی دارد به خدا؟!
چه‏ دروغى؟ مگر اين همان جملهٔ خدا با اندكى تغيير در ضمايرش نيست؟ به شوخی گفتم: انگار خدا يادش مى‌‏رود كه‏ خودش قبلاً چنين حرفى زده!... يا چون مى‌‏بيند مردم‏ آتو گرفتند و برايش بد شد، مى‌‏زند زيرش! دوستم س.م.ص به جاى خنديدن، شروع‏ كرد جوابِ کلامی‏‌دادن كه «شاءَ» در آيهٔ اول معرّفِ همه‌کاره‌بودن خداست. پس صدق است. «شاءَ» در دومی نافی اختیار انسان است. پس کذب است. گفتم:
تو از آن‏هايى هستى كه وقتى‏ پروين اعتصامى مى‌‏گويد: «سير يك روز طعنه زد به پياز - كه تو مسكين چقدر بدبويى!» به جاى تحسین شاعر به خاطر بهره از صنعتِ‏ «تشخيص» (شخصيّت‏‌دادن به غيرناطق‏‌ها و استنطاقِ لال‌ها) مى‌‏گويى: سير را چه به گفتن؟ پياز را چه به شنيدن؟... وظيفه‌‏ات را از ياد نبر!... گفت:
تو شُبهه ايجاد ‏كرده‌اى... و من اگر مشغولِ به‏‌به و چهچهِ ظاهرِ كلامت شوم و رفع شُبهه را بگذارم براى بعد، مستمعانی که گمراهشان کرده‌ای، پراكنده شده‌اند و «تاخیر بیان از وقت حاجت» لازم می‌آید. گفتم:
اوّلا همۀ گمراهگرى‏‌ها را با يك چوب نزن! نوعِ‏ غيرعلمى‏‌اش ممنوع است. اگر من با صغرى‏‌كبرى‏‌چينى منطقى و ادواتِ طلبگى حرفى‏ زدم كه در ذهن طلاب جوان يا طبقات مختلف مردم‏ شبهه ايجاد كرد، مشكلِ خودشان است كه خودشان‏ را وِل دادند؛ چون من «يُضلّونهُم بعلم» هستم! اونى‏ كه در قيامت مشكل‏‌ساز است و باعث مى‏شود بارِ فرد گمراه‏‌شده را روى دوشِ منحرف‏‌كننده بگذارند، اين‏ است:
لِيَحْمِلُوا أَوْزَارَهُمْ كَامِ‏لةً يَوْمَ‌الْقِيَامه و مِنْ أَوْزَارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِعِلم (نحل: ۲۵).
به نظرم در «بغيرِ علم» تنوين، عوض از مضاف‏‌اليه است. علمِ‏ گمراه‏‌شده يا گمراهگر؟ طبق تفسيرِ من، علمِ گمراهگر مراد است. يعنى گمراهگر بدون ابتنا بر مبانى علمى اگر گمراه كند، به دردسر مى‏‌افتد. اما اگر «اضلالِ علمى» باشد، خير. اما اگر منظور، علمِ گمراه‏‌شده باشد، يعنى فردِ مُضل، افرادِ فاقدِ علم را غريب گير آورده و بيچاره‏‌شان كرده... شايد اين سؤال را به اين‏ صورت هم بشود مطرح كرد كه قيدِ «بغير علم» مال فاعلِ يضلونَ است‏ يا مفعولش؟ جواب؟؟
در ثانی گناهی بر تو نمی‌نویسند؛ جناب س.م.ص! حتى خودِ قرآن روشش اين نيست كه‏ هر جا حس كند در لايه‌‏اى از كلامش شبهه‌‏اى در ذهن‏ مخاطب ايجاد شده، نگران شود و درجا جواب دهد... مشغول كار خویش است!... گفت: توضیح بیشتر؟ گفتم:
اينجور نيست هر جا از شراب بگويد، فى‌‏الفور حكم‏ فقهى‌‏اش را هم بگويد. تا اسم خليفه‏‌هاى غاصب‏ را آورد، يك زيارتِ عاشورا لعن حواله كند؛ خير... بله؛ گاه قرآن حكم رساله‌‏ایِ زهرماری‌ها را هم‏ مى‌‏گويد که ننوش! پليد است! مثل:
إنَّمَا الْخَمْرُ... رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ‏(۶)
ولى گاه فقط در مقام يك گياه‏‌شناس ظاهر مى‌‏شود و بس:
وَ مِنْ ثَمَرَاتِ‌النَّخِيلِ وَ الأعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ رِزْقاً حَسَناً(۷)
دومی در مقام تقسيم‌‏بندى محصولاتى است كه انسان‏‌ها از انگور استحصال می‌کنند. انگور اين خاصيّت را دارد كه‏ هم شراب از آن به عمل مى‌‏آيد؛ هم سركه. قرآن گزارش‏ عالمانه از واقع داده و بس. البته وقتی گفته: اینطرف‏ موصوف به حَسَن است، لابد آنور فاقد حُسن‏ است؛ ولى اينطور نيست كه وقتى به محصولاتِ‏ «سُكرآور» مى‌‏رسد، سريع پرانتز باز كند که مخفی نماند این قسم، نجس و حرام است ها!... يعنى درجا تنوير افكار عمومى كند بعد برود سراغِ‏ غوره و كشمش و دلستر... خیر... اگر مردم به اشتباه افتادند و حكم شراب را با رزقِ‏ حَسن، يكى انگاشتند چه؟ خب نينگارند! تأخير بيان‏ از وقت حاجت همه جا قبيح نيست. وقت بسيار است. لعنِ عُمَر باشد در باقى عُمر! لذا از شبهه‏‌افكنى نترس آقاى محقّق! آقاى دكتر عبدالكريم‏ سروش! كارت را بكن! خودِ ائمّه(س) گاه شبهه‌‏افكن‏ بودند! امام؟؟ در دعاى رجب هى شبهه مى‌‏افكند. مى‏‌گويد:
يا من يُعطى من سَئَلَه! اى خدايى كه به كسى كه ازت‏ بخواهد مى‌‏دهى!
خب اين شبهه ايجاد مى‌‏شود كه براى‏ برخوردارى از عطاى الهى بايد درخواست كرد. در حالى كه در حضرتِ كريم تمنّا چه حاجت است؟ أنت تعلم ما نُخفی و ما نعلن. حسابى كه شبهه در ذهن متكلّم جا خوش كرد، مى‏‌زند خراب مى‏‌كند و مى‏‌گويد:
يا من يُعطى من لم‌يسئلهُ. كه شبهۀ قبلى را خراب كرد؛ ولى شبهه‏‌افكنى تازه‏ دارد. بسيار خوب. براى عطاى الهى نياز به تمنّا نيست؛ اما لااقل بايد خداشناس باشى. بنده باش و به‏ خداشناسی اشتغال داشته باش؛ خواجه خود روش بنده‏‌پرورى داند! اى واى! پس سرِ آن‌ها كه خدانشناسند، از عطاى‏ الهى بى‌‏كلاه مى‏‌ماند. اين شبهه ايجاد مى‌‏شود. با تتمۀ‏ بعد شبهه را برطرف مى‌‏كند و البته ديگر شبهۀ تازه‏ نمى‌‏افكند:
«و من لم‌يعرفهُ»
نياز به شناخت خدا هم نيست. عطايش به آنها هم‏ مى‏‌رسد.
پس، از شبهه‌‏افكنى نبايد ترسيد. وقت براى‏ شبهه‌‏زدایى هست.. لعنِ عُمر باشد براى باقى عُمر!
تو فعلاً با لطیفۀ من همراه شود و وظیفه‌ات را که خندیدن به جوک من است، انجام بده. اگر جوک من شبهه‌فکن بود، بعداً وقت برای شبهه‌زدایی داری!
من ذوق به خرج داده‌‏ام و سير و پياز را به نطق‏ درآورده‌‏ام؛ آن وقت تو مى‌‏گويى: گَوَن كه حرف نمى‌‏زند؟ من‏ آمده‏‌ام با ادبيّاتِ يكسانِ خدا و مشركين، جوک ساخته‏‌ام؛ تو نگرانِ تاريك‏‌ماندنِ افكار عمومى‏ هستى؟
ماجراى تمثيل و تشبيه هم همين است. تمثیل گرچه جای استدلال را نمی‌گیرد؛ ولی بذاته زيبا و جالب است و باید به ذوقِ به‌کاررفته در آن نمره داد و مناقشاتش را گذاشت برای بعد... حتّى مى‌‏توان در خصوص يك مطلب‏ تمثيل‏‌هاى متضاد شنيد و همه را تحسين‏ كرد... مى‌‏توان به يك شئ در عالم نگريست و دو برداشتِ شاخ به شاخ از آن كرد. به درخت نگاه كرد و نتيجه‏ گرفت «ثبات» ارزش است... با عينك ديگر به درخت‏ زوم کرد و ثابت نمود: «بی‌ثباتی و تحرّك» ارزش است!
دوست و استاد هنرمندم احمد پيله‌‏چى نقل مى‌‏كرد: «در قزوین قصد خريدِ مغازه نداشتم و مدام براى آموزش‏ خوشنويسى مکانی اجاره مى‌‏كردم. تا اينكه فردِ جهانديده و تجربه‌‏دارى با يك مثال متقاعدم كرد. كنار خيابان با هم صحبت مى‌‏كرديم. به درخت قطور روييده در كنار جوى آب اشاره كرد و گفت:
«ببين احمد آقا! اين درخت اگر اينقدر محكم و مقتدر است، چون سال‏‌هاست از اينجا تكان نخورده است. اگر جابجا می‌شد، به اين قوّت و استحكام نمى‌‏رسيد. اين حرف تكانم داد و باعث شد در همان دههٔ ۶۰ به فكر خريدنِ مكانِ هنركدهٔ ملك‏محمّد بيفتم.»
درخت ۶ هزارسالهٔ ابركوه يزد كه پاييز ۸۹ از آن‏ بازديد كردم، اعتبار جهانى‌‏اش را مرهون استقرار خويش است؛ وگرنه درختان سابقه‏‌دارتر کم نبوده كه از این شاخ به آن شاخ پریده و نابود شده‌‏اند.
ياللعجب كه براى اثباتِ ارزش تحرّك هم مى‌‏توان‏ به همان درخت مثال زد! مولانا گويد:
درخت اگر متحرّك بُدى ز جاى به جا
‏نه رنج ارّه كشيدى نه زخم‌های جفا(۸)
همين ظرفيّتِ درخت براى داشتنِ دو خصوصيّت‏ متضاد، قابليّت «مدح شبيه ذم» را در قرآن فراهم كرده‏ است. دوست شاعرم «حميد نظامى» كه بعد از آشنايى اينترنتى نخستين ديدار حضورى را با او در ۹۴/۱ در همدان داشتم، عنوان كرد:
«پدرم كه از علماى شهر است، در تفسيرِ آيهٔ كَأنّهُم‏ خُشُبٌ مُسَنَّدَة مى‌‏گفت: اين تعبير از اين جهت كه‏ درخت، صاحب وقار، استوارى، سكوت و ادب‏‌ورزى‏ است، به تمجيد مى‏‌مانَد؛ و از اين حيث كه واجد خشكى، عدم انعطاف و تغييرناپذيرى است، در مقام‏ سرزنش است. البته شك نيست كه آيه در پى‏ مذمّت منافقين است؛ اما ظاهرِ مدح‌‏گونه دارد.»
‏دو نگاه متفاوت به شمع:
شمع که حافظ‌گفتنی سوزهای نهانی درون پیرهن دارد، روشنی‌بخش شب‌های تار است. بر اساسِ نگاه متعارف، سوختنِ شمع، سمبُلِ‏ ایثار و جانبازی برای دیگران است.
در حالى كه دوست خوشنويسم شيخ عبدالله عبدالله‌زاده در ۸۱/۲ در روز معلم از نگاه متفاوتى به‏ سوختنِ شمع نگريست كه شروعش به مدح شبيه‏ بود؛ اما ذم از كار درآمد. تعبير كرد:
«استاد شيخ‏‌محمّدى مدرّس خوبی است. شمعى است كه مى‌‏سوزد... و محيط زيست را آلوده مى‏‌كند!» همه خندیدند.
به «سگ» هم از دو منظر مى‌‏توان نگريست: اگر به‏ کارآیی سگ در پاسبانی، زنده‌یابی در زلزله یا بوکشیدن برای یافتن موادّ مخدّر نظر افكنند، مثبت است. اما عينك منفى‏ هم رواج دارد؛ تعابيرِ سگْ‏‌جان، مثل سگ پشيمانم! تا بوق سگ بيدارى! مثل سگ دارى دروغ مى‌‏گى!
قرآن «بلعم باعورا» را تشبيه مى‏كند به سگ؛ منتها در لُهاث (له‌‏له‌‏كردنِ چندش‌‏آور سگ) نه وفادارى. لذا مذمّت محسوب مى‌‏شود:
فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ‌الْكَلْبِ: اِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ‏ (اعراف: ۱۷۶)
از خواهرزاده‏‌ام مهدى مرادى در ۹۵/۸ شنيدم كه‏ شهيد مطهّرى در كتاب حماسه حسينى؟؟ به اين‏ مطلب ورود كرده و گفته:
«شاهی براى تستِ شاعری، آزمونى ترتيب داد. شاعر با تشبيهِ «سفر» به‏ حركتِ جويبار، آن را مثبت ارزيابى كرد و ثابت كرد سفرنكردن مثل ركودِ آب باعث گنديدن‏ مى‌‏شود. بعد به سكون، مثبت‏ نگريست كه اقيانوس چون راكد است همهٔ جويبارها به آن مى‌‏ريزد!»... از دوستم س.م.ص در ۹۵/۸ شنيدم:
شهيد مطهّرى در كتابِ؟؟ مى‌‏گويد:
فردى براى شاه خوراكِ بادمجان طبخ كرد. به مزاج‏ شاه ساخت. بحر طويلی در وصف بادمجان ساخت. چند روز بعد مجدّداً با خورشتِ بادمجان از شاه‏ پذيرايى كرد. اين بار مزاج شاه را به هم ریخت. شعری صنعت كرد در مذمّت بادمجان! شاه گفت:
«پدرسوخته! چندجور حرف مى‌‏زنى؟» گفت:
«من نوكر شاهم؛ نه بادمجان! با وضعيّت شما خودم را تنظيم مى‏‌كنم!»
دقيقاً با همين شگردِ «تعويض عينك‏ نسبت به يك پديده يا شئ» است که وقتی به لقمان حكيم مى‌‏گويند:
بهترين عضوِ گوسفند را بياور، زبان مى‌‏آورد. وقتى‏ انتخابِ بدترين را از او مى‌‏خواهند، باز پيشنهادش‏ زبان است.
‏در خصوص مبارزه‌ی سنگ و آب دو روايت متفاوت داريم:
«پايدارى و استقامتِ آب» که منتج نتیجه می‌شود و سنگ را می‌شکند. و ناکامی آب و استواری سنگ.
ملك‌‏الشّعراى بهار داستانِ چشمه‌ی جداشده از كوهسارى را نقل مى‌‏كند كه سرِ راهش به سنگ‏ سختى برمی‌خورد. ابتدا تلاش مى‌‏كند از طريق‏ مذاكره راهى بيابد. چون توفيق نمى‌‏يابد:

همى كَند و كاويد و كوشش نمود
كز آن سنگِ خارا رهى برگشود
خود بنده در دههٔ ۶۰ سرودم:
«سوار موجِ خطر صخره را به سُخره گرفت»
در این میان فریدون مشیری به اين پديده نگاه شاعرانهٔ متفاوتى‏ دارد. صحنه را این مدلی گزارش می‌کند:
«آن موجِ نازپرورد، سر را به سنگ مى‌‏زد، خود را هلاك‏ مى‌‏كرد»
در ميان معاصرين «فاضل نظرى» هم از ناکامی آب در این میدان نبرد می‌گوید:
موج با تجربهٔ صخره به دريا برگشت - ‏كمترين فايدهٔ عشق، پشيمانى ماست!(۹)
گاه براى يك پديده اينطور نيست كه از دو منظر نگاه كنيم. از يك منظر نگاه مى‏‌كنيم و یک جور می‌بینیم؛ ولى به دو شکل متضاد گزارش مى‌‏كنيم كه تصور می‌شود از دو منظر ديده‌‏ايم! مثلاً در خصوص باختن در بازى فوتبال. چه تیم ما شكست بخورد، چه تیم حريف، شكست است. منتها اگر رقيب ببازد، از الفاظ تلخ استفاده مى‏‌كنيم. مى‏‌گوييم: باخت‏ِ سنگينى را متحمّل شدند!
«باخت»، «سنگين»، «متحمّل»، هر سه بار منفى دارد. اما اگر خودمان شكست بخوريم، مى‌‏گوييم:
«بازى را به حريف واگذار كرديم!» الفاظ کاملا تلطيف‏‌شده است!
خواهرزاده‌‏ام مهدى مرادى در ۹۵/۸ به نقل از كتاب «مغالطات» نوشتهٔ‏ علی‌اصغر خندان گفت:
نوعی از مغلطه‌ «مُغالطهٔ بارِ ارزشىِ كلمات» است. اگر در مقام مباحثه با کسی باشیم، اسمِ پافشارى طرف را مى‏‌گذاريم: لِجاج. اما از همين صفت در سمتِ‏ خودمان با تعبيرِ «ايستادگى بر مواضعِ خويش» ياد مى‌‏كنيم!
در 97/1 این متن را در اینترنت دیدم که به شهید سید مرتضی آوینی نسبت داده شده بود:
«فحش اگر بدهند آزادی بیان است؛ جواب اگر بدهی بی‌فرهنگی! سؤال اگر بکنند، آزاد اندیشند؛ سؤال اگر بکنی تفتیش عقاید! تهمت اگر بزنند در جستجوی حقیقتند؛ جواب اگر بدهی دروغگویی! مسخره‌ات بکنند، انتقاد است؛ جواب اگر بدهی، بی‌جنبه‌ای! اگر تهدیدت کنند، دفاع کرده‌اند؛ اگر از عقایدت دفاع کنی، خشونت‌طلبی!
"حزب‌اللّهی‌بودن" را با همۀ تراژدی‌هایش دوست دارم.»
* جمع‌‏بندى و خلاصه‌گیری: اگر تشبيه و تمثيل، پايهٔ استدلال يك‏ متكلّم باشد، مى‌‏توان با آن منطقى و استدلالى‏ برخورد كرد؛ البته انصاف تقاضا می‌کند به ذوقِ بكاررفته در آن نمره داد... امّا اگر گوينده فقط براى تقريب به ذهن از مثال و تشبيه سود ببرد، نبايد لطيفه‌‏اش را كثيفه كرد!... در حوزهٔ طنزآورى و شاعری هم گاه قواعد فيزيكى و قوانین سفت و سخت دنیای خارج نديده انگاشته می‌شود. سخت‌گیری، ما را از لذّت زیبایی‌های به‌کاررفته در این محصولات، محروم می‌کند.

پایان، رضا شیخ‌محمدی، اسفند ۹۶
w.fb.me/1985155058165877
t.me/rSheikh/1569

پاورقی:
۱. مستدرك، ج ۲، ص ۳۴۰ / ۲. هود: ۲۴ / ۳. رعد: ۱۶
۴. نقل به معنا از صفحهٔ ۳۴ كتاب «بينش دينى» سال چهارم كه‏ سال‏ ۶۱ مشغول خواندنش در دبيرستان پاسداران قزوين بودم.
۵. انعام: ۱۰۷ / ۶. مائده: ۹۰ / ۷. نحل: ۶۷
۸. از ابيات مورد علاقهٔ خوشنويسان براى تحرير. از جمله ديدم‏ استاد كيخسرو خروش به شاگردانش به این صورت سرمشق داده بود:
درخت اگر متحرّک بُدی ز جای به جای - نه جور ارّه کشیدی و نی جفای تبر
۹. با بهره از چت فيسبوكى با دوست ذوقمند و قديميم‏ محمّد نوروزى در تير ۹۴.
---------------
مطلب فوق قابلیّت دارد با آیۀ قرآن مناسبی افتتاح و اختتام یابد و تلاوت نطق‌اندرون شود؛ یا با آوازی پیش‌درآمد کنی و ختم نمایی تا آواز نطق‌اندرون گردد.
ویرایش ۰۳۰۳


برچسب‌ها: عسل و مثل, قرآن, تلاوت نطق‌اندرون, آواز نطق‌اندرون
 |+| نوشته شده در  جمعه بیست و پنجم اسفند ۱۳۹۶ساعت 13:7  توسط شیخ 02537832100  | 

این ضرب‌المثل از قانونِ نسبيَّت مى‏‌گويد. اينكه بزرگى، كوچكى و عناوينی‏ چون فوقيَّت و تحتيَّت، منگنه نشده به اشیاء... امورى نسبى است... گربه، زورمند است یا ضعیف؟... هر دو... گربه شير است در گرفتن موش - ‏ليك موش است در برابر شير یا: در مصافِ پلنگ!..‌. من عالِمم یا نادان؟ هر دو... در قیاس با آدم‌های بیلمَز، عالِم دهرم... در مقایسه با علامه‌ها هیچْ‌ندانم... منِ چوپان، که سگِ شکاری (جَوارِح) دارم، استادم یا شاگرد؟... هر دو... چون به سگ، تعلیم شکار (تکلُّب) می‌دهم که وقتی سروقت شکار می‌رود، آن را برای من بگیرد (اَمسَکنَ علیکُم) (نه که برای سیرکردن شکم خودش شکار را بگیرد و پس‌مانده‌اش را برایم بیاورد. اگر بیاورد، حرام است) استادم... و چون این تعالیم را از خدا یاد گرفته‌ام (تُعلّمونَهُنّ ممّا عَلّمکُم الله(۱) (چون علم لدنّی که نداشتم) شاگردم... لذا همه چیز نسبی است. پس خدا رحمت کند انیشتین را!
از پدرم آقاى تاكندى در منبر شنيدم: در قرآن چند بار از كلمهٔ «قريه» استفاده شده. منظور الزاماً روستا با تعریف محدودش نيست. شهرهاى بزرگى چون نيويورك‏ مراد است!‌‌‌... با عینک خدا، واشنگتن، روستاى كوچكى بيش نيست... حالا خود دنیا آیا کوچک است یا بزرگ؟... هر دو: قرآن مى‌‏فرمايد: متاعُ الدّنيا قليل(۲). لابد در قياس‏ با آخرت منظور است. شاهدش يكجا گفته: فما متاع‏ُ الحيوةِ الدّنيا فِى الاخرةِ الا قليل(۳). دنيا به‏ نسبتِ آخرت که أرضُها کأرضِ السّماء و الأرض(۴)، مثل دانهٔ‏ خاکشیر است. حتی زمین در مقام سنجش با دیگر افلاک و کهکشان‌ها عددی نیست: زمین در جنبِ اين نُه سقف مینا - چو خشخاشى بود بر روى دريا(۵)!... به نسبت آخرت که دیگر هیچ... یکجا در قرآن فرموده: انّ دارَ الاخرةِ لَهىَ الحَيَوان(۶). دم و بازدمی را که داری، اصلاً اسمش را حیات نگذار! دنيا در قياس با آخرت، زنده‏ محسوب نمى‌‏شود!..‌. درست؟... اما در همين قرآن داريم: إنّ‏ أرضى واسعة(۷)... خب کلّ دنيا را با شهرک مسکونی خودت یا تنگناى شكم مادرت که بسنجی، حتى به تعبیر خدا وسيع‏ است!
بهتر است تا يك شئ بزرگ ديدی، نگویی تمام شد! اعظم‌الأشیاء را دیدم. اين حدس را بزن كه شئ بزرگترى يافتی. حتى زیاده‌طلب باش و رويكردت‏ حركت به سمتى باشد كه اشياء بزرگتر را ببينی. اگر اینجور باشی، كوچكترها از چشمت مى‌‏افتد. «قطرهٔ باران» در بوستان سعدى تا از ابر نچكيده و پهناى دريا را نديده است، خجل نيست. چه بسا خودبزرگ‌بین است. سقوط بهش‏ فرصتِ ديدن داد و عملاً باعث صعودش شد. فکرش گسترش یافت(۸)... دید به نسبتِ دریا خودش کالعدم بوده... دیده‌ای مردِ خدا حتى به فرودستان فخر نمى‏‌فروشد؟ چون‏ هميشه در حال مقايسهٔ توانائى‌‏هايش با تواناتر از خود است. فرصت ندارد نگاه كند به پايين. كه اگر داشت، شاید مجاز بود حقيرها را تمسخر كند! چون قرآن، ملاك‏ِ ممنوعيّتِ تمسخر را «عسٰى أن يكونوا خيراً منهم»(۹) ذكر كرده. انگار اگر يقين دارى تو اَخيَرى، به تمسخر مُخيّرى!... اما مرد خدا مگر وقت پيدا مى‏‌كند ببيند پايين‏دستش چه خبر است؟ دائم سرش به بالاست‏. علی کجاست من کجا؟ عرفا چه عوالمی را سیر می‌کنند؛ من چه؟ به نسبت علما من کجای کارم؟... اگر آنان استادند، من شاگرد هم نیستم. اگر آنان شیرند من موش هم نیستم تا چه رسد گربه. از این رو در حال سركوفتِ مستمرّ خويشند كه اينجا چه مى‌‏كنی؟... این افکار به آنها اجازه نمی‌دهد «مَشى توأم با مَرَحْ»(۱۰) ‌كنند؛ با آنكه مى‌‏توانند دست كم به‏ شاگردانشان فخر بفروشند؛ نه كه يقين به‏ ناتوانيشان در «خرْقِ زمين» دارند، خجلت‏‌زده‌اند. مهم نيست قدبلندتر از كوتوله‌‏هاى دوروبر خویشند؛ مهم اين است كه از «هیلتی» عاجزترند... طولِ خودشان را در قياس با كوه‌‏ها كم‏ و كوتاه مى‏‌بينند. لَن تَبلُغَ الجِبالَ طولاً(۱۱). چه فایده که از آبراهام لینکلن قدبلندترند!... لذا با مردم‏ زيردستشان متواضعند. بیچاره مردم هم گاه فريب‏ مى‌‏خورند و تواضعش باعث تكبّر ديگران مى‌‏شود!... آیةالله خامنه‌‏اى مدّظله در جلسهٔ خبرگان در خرداد ۶۸ كه فيلمش در پاییز ۹۶ در آمد، مى‏‌فرمايد: «بايد به حال مردمى خون‏ گريست كه احتمال رهبریِ چون منى بر آنان به ذهن برسد.»... آنوقت‏ طر‏ف که نسبتی هم با من کاتب دارد، برمى‌‏گردد مى‌‏گويد: «خيلى بد شد! ايشان‏ خودشان معترف بوده كه صلاحيّت رهبرى‏ ندارم!»... فريب نخور!... آقا دارد خودش را با اِورست مقايسه مى‏‌كند. در واقع در برابر اورست متواضع است نه در برابر شما... فقط تواضعش در حضور شماست! تو دیگر تکبّر نکن؛ کوتوله!
بنابر این مرد خدا که تواضع پیشه کرده، از قضا زیاده‌طلب است. رويكردش‏ حركت به سمتى است که اشياء بزرگتر را ببيند تا كوچكترها از چشمش بیفتد. اگر از خودبزرگ‌بینی خائف است، چون نگران است در خود متوقّف بماند. به او اعظم‌الأشیاء را هم نشان دهی، اين حدس را می‌زند كه شئ بزرگترى در جلو باشد... لذا چشمش همیشه در پی رصدِ بزرگی و بزرگان است. کافی است یک نفر از او بزرگتر باشد تا او ملامتش را به خود شروع کند.
برخی مردان خدا در تواضع، فراتر هم می‌روند. نگاهشان به پایین هم که باشد، متواضعند! هر بار در ذهنشان دنبال مظنون بگردند، دستشان خودشان را نشانه می‌رود: هُم لأنفسِهم‏ متّهِمون(۱۲). روزى نمى‌‏گذرد مگر اينكه نفسُهُ ظنونٌ‏ عنده. اصلًا فرض کن نگاهشان به عرفا و علمای بالاتر نباشد و به همان فرد فرودست باشد؛ باز هم خيال‌بافانه مى‌‏گويند: شايد این كوتوله،‏ فضيلتِ پنهانی داری [فضيلةٍ طُوِيَت(۱۳)] که آن برجستگی، نقصِ‏ كوتولگی‌اش را جبران كرده و ما خبر نداریم. بله نقصشان (كوتولگی‌شان) آشكار است؛ اما از کجا که فضيلت پنهان نداشته باشند؟ لذا باز تواضع پیشه می‌کنند و به خودشان تهمت می‌زنند نه دیگران... على‏‌الحساب به طرف مقابل خوشبينند و به‏ خود بدبين. گیرم نگاهشان به بالا و اورست نباشد، باز برای درّه‌های پست، فضیلت جور می‌کنند!
تازه فارغ از همهٔ این حرف‌ها به خود می‌گویند: ای بدبخت! تو علّت ناقصهٔ پيشرفت خودت هستی. علت‌العلل خداست. هر چه داری، عاریه است. پول و قدرتى‏ كه در اختيارت است، وسيلهٔ امتحان توست؛ نه‏ غنيمت. امانتى است بهر روزى دست تو... على(ع) به اشعث‌‏بن قيس‏ (مأمورش در آذربايجان) مى‌‏نويسد: «انّ عملَكَ ليس‏ لكَ بُطعمه». پست و مقامت، طمعهٔ تو نيست كه بدوشى‏ و بنوشى و بپوشى و كيفش را ببرى. خير: فى عنُقِكَ‏ امانة(۱۴). امانتی است و دير يا زود ازت‏ مى‏‌گيرندش؛ كه سال دگر، ديگرى دهخداست‏(۱۵)... اين فكرها فروتنی‌‏زاست. نمی‌گذارد مرد خدا حالش را ببرد. اگر پول دارد، می‌گوید من صرّافی بیش نیستم. اگر به فرمول‌ها و معادلاتی که بلد است می‌نگرد، جرأت ندارد کیف کند؛ چون آموخته به خود بگوید: مجهولات عالم بيشتر از دانسته‌های من است. ترجیح می‌دهد به ديگران‏ خوشبين‌‏تر باشند. باسوادهای دوروبر را اکرام کند. نواقصشان را توجیه کند. امر ديگران را به بهترين محمل حمل‏ ‏كند (ضَعْ أمرَ أخيكَ على أحسنِه)؛ اما به خود كه‏ مى‏‌رسد، مثل طاووسى كه از پاى زشت خويش به‏ قول سعدى خجل است، به عيبش بنگرد نه‏ مُحسّناتت(۱۶)... در چنین آتمسفری است که مرد خدا به صلابتى مى‌‏رسد كه با يك غوره‏ ترش نمى‌‏كند و با يك كشمشْ قند خونش بالا نمى‌‏رود! رویکردش را به سمت خدا تعریف کرده تا به کمتر از آن خودش را نفروشد.
این «کمتر از خدا» اگر خودش باشد، با ضربهٔ ملامت نفس ناکارش می‌کند. و اگر دیگران باشند، هم به ظاهر بهِشان تواضع می‌کند و برای نقائصشان توجیه جور می‌کند؛ هم در آنها متوقف نمی‌ماند. از آنها می‌گذرد. یک جاهایی حتی با تیپا پرتشان می‌کند کنار تا مانع حرکتش نباشند؛ اما جوری رفتار نمی‌کند که تواضعش نسبت به آن سنگ‌ها مخدوش شود!...هیجانش به معرفتِ بيشترِ خدا و قرب به او بیچاره‌اش کرده و این ترس را در او به وجود آورده که به مادون‏ او كه بدون مقايسه با او بزرگ ديده مى‌‏شود، دل‏ خوش كند... آنقدر جلو رفته كه: عَظُمَ الْخَالِقُ فِى أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَادُونَهُ فِى أَعْيُنِهِمْ(۱۷)
اگر از نزدیکانم بخواهم مثال بیاورم، ناگزیرم از شيخ صادق مرادى شوهر خواهرم یاد کنم که از وقتی شناختمش، هى دنبال‏ اين بود كه خودش را بيندازد به دامن بزرگانِ حوزه‏ علميهٔ قم. در دههٔ ۷۰ به اساتيد درس خارج‌‏گوى‏ درجهٔ ۳ و ۴ بسنده نكرد. رفت در مشرب شيخ‏ جواد تبريزى و وحيد خراسانى سيراب شد. معلوم بود «كرشمه‏‌هاى ساقى» دلش را بُرده؛ حسابی... من شيخ رضا بهش مى‏‌گفتم به همين «كودك‌‏هاى عقيدتى» و جوجه‏‌طلبه‌‏هاى رسانه‌‏اى بساز و بسنده کن. آقا! همین شيخى كه در صدا و سيما گفته: «مردى كه با زنش همبستر بشه‏ مثل مجاهد فى سبيل‏‌الله هستش؛ شاهِراً سيفَه!» کلیپش را نشان مرادی‏ دادم و گفتم: خب اين هم كارشناس است ديگر. چه‏ فرق دارد؟ مرادى رو بر ‏گرداند؛ ولی جوری روبرگرداند که تواضعش به همین آقای شاهریِ سیفی آسیب ندید!... خب چه کند؟ قصد پرواز به اعلی علیّیین داشت و از اول با گزینه‌های درجه ۲ و ۳، «برگ گفت‏ و شنيد»ش نبود... به خودم می‌گفتم این شیخ مرادی به کی رفته؟ شبیه کیست که اینقدر سختگیر شده؟ مى‌‏گفت: الگوى من موسى(ع) است. ببين شيخ! او شيرخوارگيش با وحى استارت‏ خورد (أوحينا الى ام موسى أن ارضعيه(۱۸)؛ در حالى كه‏ مگر مادرش اگر بهش وحى نمى‏‌شد، شير نمى‏داد؟ هر مادرى غريزى و «آتش به اختيار» به‏ بچّه‌‏اش شير مى‏‌دهد. ارتضاع نياز به وحى دارد؟ بله‏ دارد. وقتى سختگيرى شد و تو زير چتر وحى شير خوردى، چهار روز ديگر كه از مادر جدا افتادى و گرسنه شدى، پستانِ هر مُرضِعه‌‏اى را به دهان‏ نمى‌‏گيرى. حرّمنا عليه المراضع(۱۹)... از منظر دیگر هم‏ مى‌‏شود به قصه نگريست. قرائتى اينجورى نگفت كه در واقع، خدا با اون «اوحينا» كار را بر خودش سخت‏ كرد! توقّع‌‏ها را برد بالا. خودش وقتى تبعيض قائل‏ مى‌‏شود و موسى را از بقيۀ بچه‏‌ها جدا مى‌‏كند تا در قرنطينۀ خودش شيردهىش رقم بخورد، مجبور است «حرّمنا» و به ناچار: «رَددناه الى أمّه» را هم‏ ترتيب دهد. وقتى «دلبرِ مه‌‏پيكر»ت را كه ازش به خاطر سفر دور افتاده‌اى، با وصفِ «گردن‏‌بلورم» معرّفى كردى‏88، انتظارها را مى‏برى بالا... حالا در بندِ دومِ ترانه مجبورى وعده‏ بدى: «از سفر طوق طلا برات ميارم»; چون گردنبند زرّين برازنده چنان گردنى است. اگر به جاى‏ «گردن‌‏بلورم» گفته بودى: «ابروقشنگم» كافى بود براش از اين شانه‏‌هاى سه‏‌زارى بيارى كه ابروهاشو باهاش مرتب كنه!
بايد انسان به خودش سخت بگيرد. براى خودش‏ شأن قائل باشد و با هر كس نگردد. كسى كه‏ خورشت‏‌هاى اصیل با گوشتِ خالص و روغن‏ خاصه را تجربه كرده باشد، حاضر نيست لب به غذاى هر دستفروشى بزند. شيخ رضا نه كه چشمۀ خورشيد را نيافته، به هر ستاره كه هيچ، جرقۀ كم‌‏فروغى مى‏‌رسد، مى‏‌گويد: عجب نوری! هذا ربّى!(۲۰) در حالى كه منِ شيخ صادق‏ مرادى: ...شرم باد از همّتم‏ - گر به آب چشمه خورشيد دامن تر كنم‏ (۲۱) چون به گنده‌‏تر از خورشيد كه آفل هم نباشند، دل‏ بسته‌‏ام.
يادت هست شيخ! 
سال ۶۵ منِ مرادى را در كردستان‏ كشاندى بردى نزد كسى به نام «بِنكيسى»(۲۲) كه شيفته‏‌اش شده‏ بودى. بهت گفتم: بيا برويم براى اين‌ها وقت نگذار! خب چه می‌دانی شاید نیرویی غیبی بوده که بنکیسی را به مرادی حرام کرده. بنکیسی هم شد مُرضعه؟ گفتم: پس برویم پیش یک ناطقِ غَرّا بَرّا.... گفت: نه از قضا... من‏ حتى به فخرالدّين حجازى هم كه زمانى به خطابه‌‏اش دل بسته بودم، ارادت ندارم؛ چون‏ ورژن بالاترش را يافته‌‏ام. اما تو به قول احمد آقای پيله‌‏چى از خطّ رعشه‌‏دار و چاييدهٔ «حسن زرّينخط» و «عباس منظورى»‏ خوشت مى‏‌آید. چرا نيايد؛ وقتى صفاى نستعلیق فولادگون «ميرزا كاظم تهرانی» را فرصت نكرده‌‏اى ببينى. به کم راضی شده‌ای... تو همانى كه وقتى يك «كودك سياسى» مثل‏ احمدى‏نژاد مى‏‌آيد كانديد مى‌‏شود براى عالى‌‏ترين‏ مقام اجرايى كشور، مى‌‏روى رأيت را برايش حرام‏ مى‌‏كنى؛ چون عظمت شخصيّت رفسنجانى‌‏ها را نشناخته‏‌اى؛ لذا راحت به صِغارتِ مادون آن‏ها رضايت مى‌‏دهى. اما من: چنان كرشمه‏‌ى ساقى دلم ز دست ببُرد - كه با كسِ دگرم نيست برگ گفت و شنيد! (۲۳)

اينجورى ترقى نمى‌‏كنى شيخ! و درجا مى‌‏زنى. غوره‌‏اى ترشت مى‌‏كند و كشمشى قند خونت را بالا مى‏‌برد! اگر مدام دنبال معرفتِ بيشترِ خدا و قرب به او باشى، قصّه حل است. ديگران در منظرت‏ بزرگ نيستند و موری نیستی که شبنمی در خانه‌ات توفان به پا کند!
يادت هست در ۸۲/۷/۳۰ حجةالإسلام بهاءالدّينى برادرزادهٔ مرحوم آیة‌الله بهاءالدّينىِ معروف در حسينیهٔ آیة‌الله نجفى‏ مرعشى در جمع طلاّب قمى سخنرانى كرد؟... او نمايندهٔ وقت مقام معظّم رهبرى در پاكستان بود و در خلال صحبت‏‌هايش گفت: «در ترس هم موحّد باشيد!»... تعجب کردی که این دیگر چه صیغه است؟ گفت: «اينطور نباشد كه هم از خدا بترسيد هم از آمريكا. هم از خدا بترسی هم از خطرِ پشت‏‌كردنِ‏ مردم... نه! فقط از خدا بترسيد!» بعد افزود:
«محمّدرضا شاه در بحبوحهٔ انقلاب اسلامى ايران، از ضياءالحق - رئيس جمهور پاكستان - خواست:
بين او و حضرت امام‏(ره) وساطت كند. وزير كابينهٔ‏ ضياءالحق به من (بهأالدّينى) گفت: به ضياء گفتم:
ايشان (امام) داستانش با بقيّه متفاوت است و كوتاه‏ نمى‌‏آيد. ضياءالحق گفت:
«تو تلاشت را بكن!» منِ وزير وارد قضيّه شدم. براى ديدار با امام به‏ نوفل‌‏لوشاتو رفتم و براى اينكه تَه دل امام را خالى كنم، گفتم: شاه كسى است كه ابرقدرت‌‏هاى عالم مثل‏ آمريكا و شوروى و چين‏(۲۴) از او حمايت مى‏‌كنند. لذا با او در نيفتيد! امام گفت: «آيا دنيا غير از ابرقدرت‏‌هايى كه گفتى، ابرقدرت‏ ديگرى هم دارد؟» گفتم:
«بله!» گفت: «کیست؟» گفتم: «خدا!» امام گفت: «آن خدا با ماست!»
بهاءالدّينى افزود: وقتى وزير مزبور اين حرف را به من زد، به يادِ داستان‏ موسى(ع)‏ افتادم. در ماجراى شكافتن رودِ نيل، پيروان اين پيامبر از عددِ زياد لشكريان‏ فرعون بيمناك شدند. قرآن در توصيفِ اين ماجرا مى‌‏گويد: فَلَمَّا تَرَأَى الْجَمْعَانِ قَالَ أَصْحَابُ مُوسَى اًّنَّا لَمُدْرَكُونَ... ترتیب ما داده‌شده است. موسی گفت: كَلاَّ اًّنَّ مَعِى رَبِّى سَيَهْدِّينِ(۲۵)... من پشتم به ابرقدرت دیگری گرم است!»
ببین! امام نگاهش به بالا بود. فقط كرشمهٔ‏ ساقى دلش را می‌برد. امام از آن دسته مردان خدا بود که ترکِ بِرکه‌ گفته بود تا در چشمهٔ خورشید دامن تر کند... تمرینش را نکردی دیگر... باید به جای درس‌های درجهٔ ۳ و ۴ می‌رفتی درس آیةالله وحيد خراسانى... به پیله‌چی می‌گفتی که برایت مشق‌های ميرزا كاظم‏ خوشنويس را بیاورد؛ تا خط‌های دیگر از چشمت بیفتد... نمی‌گویم به دریاچه تواضع نکن! بکن ولی زانوی تلمّذ زمین بزن در محضر دریا... اینجوری کم‌کم واشنگتن را روستا می‌بینی... طبق قانون نسبیّتِ انیشتینِ خدابیامرز، خدا از فرعون بزرگتر است!

والسّلام، رضا شیخ‌محمدی، اسفند ۹۶. تماس بگیرید: t.me/qom44


پاورقی‌ها:
۱. مائده: ۴    ۲. نساء: ۷۷     ۳. توبه: ۳۸    ۴. حدید: ۲۱     ۵. سعدی     ۶. عنکبوت: ۶۴
۷. عنکبوت: ۵۶.           ۸. یکی قطره باران ز ابری چکید - خجل شد چو پهنای دریا بدید / که جایی که دریاست من چیستم؟ - گر او هست حقا که من نیستم / چو خود را به چشم حقارت بدید - صدف در کنارش به جان پرورید / سپهرش به جایی رسانید کار - که شد نامور، لوءلوء شاهوار / بلندی از آن یافت کو پست شد - در نیستی کوفت تا هست شد (سعدی)
۹. حجرات: ۱۱           ۱۰. اسری: ۳۷
۱۱. اسری: ۳۷          ۱۲. نهج‌البلاغه، خطبهٔ همّام
۱۳. اذا أراد الله نشر فضیلةٍ طُوِیَت / أطاح لها لسانَ حسودٍ
۱۴. نهج‌البلاغه، نامهٔ ۵              ۱۵. سعدی
۱۶. طاووس را که رنگ و نگاری مر اوست خلق / تحسین کنند و او خجل از پای زشت خویش (سعدی)
۱۷. نهج‏‌البلاغه، خطبهٔ ۱۹۳. در ضمن در زمستان ۸۲ به كشف يك‏ رابطه‏‌ى رياضى‏‌گونه دست يافتم. احساس كردم جمع جبرى ميان‏ «عَظُمَ الْخالقُ فى أَنفسهِم» با آيه‌ی شريفه‏‌ى ۹۶ از سوره‏‌ى نحل: «مَا عِنْدَكُمْ يَنفَدُ وَ مَا عِنْدَ الله بَاقً» (هم: هوالباقی؛ هم آنچه نزد اوست، باقيست) مساوى است‏ با: «عَظُم فى ما عندَكَ رغبتُه» كه در دعاى كميل آمده است.
۱۸. قصص: ۷
۱۹. قصص: ۱۲. برداشت از كلام محسن قرائتى‏
۲۰. انعام: ۷۶ تا ۷۸           ۲۱. حافظ
۲۲. benkeisi
۲۳. حافظ
۲۴. در آن ايّام هُواكوفنگ رهبر چين به ايران سفر كرده و امام هم در واكنش به اين سفر فرموده بود: اينها آمدند و از روى خون جوانان ما رد شدند.
۲۵. شعراء: ۶۱ و ۶۲.
26. آهنگساز: مجيد وفادار، ترانه: بيژن ترقّى، خواننده: پوران. كه‏ مرحوم مادرم خيلى زمزمه مى‏كرد.
--------------------------------------
نسخه اصلی در زرنگار، عسل و مثل. تبدیل به تک‌نمادی و تکست و انتشار در کانال تلگرامیم در 96/12/15:
https://t.me/rSheikh/1549
کپی در بلاگ حاضر. اگر بعدا اینجا را ویرایش کردی، حاصل کار را در عسل و مثل با نسخه‌ی زرنگار تطبیق کن و افزوده‌های هر یک را در دیگری قرار ده!
= مطلب فوق قابلیت دارد با آیهء قرآن مناسبی افتتاح و اختتام یابد و تلاوت نطق‌اندرون شود؛ یا با آوازی پیش‌درآمد کنی و ختم نمایی تا آواز نطق‌اندرون گردد.


برچسب‌ها: عسل و مثل, شیخ صادق مرادی, تلاوت نطق‌اندرون, آواز نطق‌اندرون
 |+| نوشته شده در  شنبه نوزدهم اسفند ۱۳۹۶ساعت 11:35  توسط شیخ 02537832100  | 

در این پست فیلم اجرای 20 دقیقه‌ایم با موضوع «آفتاب آمد دلیل آفتاب» تقدیم می‌شود. این اجرا با آواز «عاشقی پیداست از زاریّ دل - نیست بیماری چو بیماری دل» شروع می‌شود و با همان شعر پایان می‌پذیرد؛ ولی در شکمش نطقی را حمل می‌کند و آن نطق هم در بطنش تلاوت قرآن کوتاهی را به‌عنوان هسته پذیرا شده است.
این مدل اجرا در بدو امر به سخنرانی‌های وعّاظی چون مرحوم احمد کافی یا شیخ حسین انصاریان یا حتی پدرم تاکندی شبیه است که برای حال‌دادن به مستمع اشعاری را با لحن می‌خواندند. حتی خطبایی چون مرحوم مستبصر و در عصر ما شیخ قاسمیان مبتنی بر ردیف‌خوانی و موسیقی سنتی آواز می‌خواندند که بنده هم بر همین راه می‌روم؛ ولی فرق اجرای من این است که آواز مزبور دقیقاً بر اساس یک فیلمنامۀ از پیش‌تعیین‌شده در جای خاصّی از نطق (دقیقا در ابتدا و تکرار و تکمیلش در انتها) قرار دارد. لذا کل اجرا مثل یک «لوپ»، سروته واحدی دارد؛ ظاهرا از روی کاغذ اجرا نمی‌شود و حتی گاه وانمود می‌شود که بداهه است؛ ولی نیست و طرّاحی قبلی دارد و تنها با تمرین زیاد، بداهه به نظر می‌رسد.
مشخصات آنچه تقدیم می‌شود:

آواز نطق‌اندرون
رضا شیخ‌محمّدی در مایهٔ افشاری و شور و در دلش قرائت شیخ‌،
اجرا: شب یلدا ۹۶، قم، زورخانهٔ حیدریان. دریافت فیلم با کیفیّت 360p:
از سایت آپارات: اینجا / از مدیافایر: اینجا / از یوتیوب: اینجا
انتشار در فیسبوک: اینجا
در تلگرام به صورت صوت و فیلم: اینجا و اینجا و اینجا و اینجا
افزودن لینک مدیافایر: 97/9


برچسب‌ها: آواز نطق‌اندرون
 |+| نوشته شده در  شنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۹۶ساعت 20:28  توسط شیخ 02537832100  | 
instagram.com/p/BYeZbiqAMDe

فیلم یک‌دقیقه از نطق همراه با آوازم در مایهٔ #همایون، با حضور پدرم آقای تاکندی در مراسم عقد دخترم متینه، ۱۲ مرداد ۹۶، هتل صفای قم، فیلم کاملش به‌مدت ۱۷ دقیقه: https://t.me/rSheikh/1454

aparat.com/v/dOpr9

youtu.be/M4bi_HtF1Sc


برچسب‌ها: قم, متینه, تاکندی, آواز نطق‌اندرون
 |+| نوشته شده در  یکشنبه دوازدهم شهریور ۱۳۹۶ساعت 23:10  توسط شیخ 02537832100  | 
  بالا