شیخاص!
 
 
دنیای یک شیخ خاص
 

شیخاص دوست داشت «صاحب سبک» باشد؛ سبک اختصاصی و ویژه‌ای که مختصّ او باشد؛ مالِ خودِ خودش. در جوامع هنری با مُهر و امضای ویژه‌اش بشناسندش؛ نی دنباله و رهجوی این و آن. حتی خوش نداشت دنبالچه و بقیّةُالتّاکندی باشد؛ مثل تحت‌الحَنکش. این نه بدان دلیل بود که شیخاص، قدرنشناس و نمکدان‌شکن باشد و به طاق نسیان بسپرد که نه از زیر بُته که از پشت پدر چکیده و حیاتش را و استارت زندگی‌اش را مدیون اوست. این درست! اما نمی‌خواست در این پدر، در نام و آوازهٔ این پدر هضم و مُندَک شود. می‌خواست خرخرهٔ آن‌ها را بجُود که می‌گفتند: «اگر شیخاص خطّ بلد است، خب خط ارثی است! حاج آقا تاکندی هم خوش‌خط بوده.» ای بی‌هارت‌وپِرت‌های عوضی! اگر خط، اتوماتیک به بچّه منتقل می‌شود، چرا سه خواهرم خوش‌خط نشدند؟‌ بله تاکندی از همان ۵-۶ سالگی دستم بگرفت و پابه‌پا تاتی‌تاتی‌کردن در وادی خط نستعلیق را بهم آموخت؛ ولی عمدهٔ راه را خودم رفتم. نزد دیگر اساتیدی که بسی جلوتر از تاکندی بودند، این حرفه و هنر را پی گرفتم. راه قزوین-تهران را بارها در دههٔ ۶۰ با اتوبوس کوبیدم رفتم برای شرکت در کلاس استاد غلامحسین #امیرخانی.
شما که می‌گویید: خط ارثی است، یعنی همهٔ این‌ها کشک و پشم! یعنی کانگورووار در کیسهٔ تاکندی بمانی، به همه جا می‌رسی! کجا می‌رسم؟‌ تلاش‌های فردیم هیچ و هباءاً منثوراست؟ بله ژن تاکندی در من است و خون او در رگ‌هایم جاری. او حقّ استادی گردنم دارد. تاکندی نخستین استاد خوشنویسی شیخاص بود. کاری کرد که از همان ۷ سالگی که گذاشتش مدرسهٔ ابتدایی خطّش خوب و در مدرسهٔ ابتدایی به این امتیاز شهره و از دیگر همکلاسی‌ها سرتر بود. تاکندی خیلی زودهنگام پسر را با ابزارهای کتابت آشنا کرد؛ با قلم نی و مُرکّب مخصوص خوشنویسی. ولی او تنهااستادِ شیخاص نبود. زانوی شاگردی در محضر استاد اجل امیرخانی در کلاس‌های انجمن خوشنویسان در خیابان خارک تهران به زمین زد و از سرچشمهٔ زلالش نوشید و سیراب شد و بیس نگارشش شیوهٔ این استاد که از چهره‌های ماندگار خوشنویسی معاصر است، شد. بابا!‌ شیخاص از پدرش رد شد؛ ولی خیلی‌ها همچنان او را مولود تاکندی می‌دانستند. چه باید می‌کرد تا بفهمند آدم دیگری است. ‌باید آستین بالا می‌کرد و کاری می‌کرد؛ وگرنه تا قیام قیامت می‌گفتند: پیرو و تابع و زایدهٔ پدر است؛ چیزی شبیه تحت‌الحَنَک تاکندی. تلاش‌ شیخاص جواب داد و ابداع یک شیوهٔ به‌خصوص در ترکیب که در کشور به نام او ثبت شده، حاصل این زحمت بود. هر جا اصل یا عکس کار او را ببینند، حتی اگر امضایش پایش نباشد، می‌گویند: نگارش شیخ و مدل اوست. این ترفند، شگردی بود برای بریدن بند نافش از پدر. نه تاکندی که هیچیک از خوشنویسان صاحب‌نام کشور هم در مقام نگارش سیاه‌مشق به سیاق شیخاص نمی‌نوشتند. انگار اصلاً قابل تقلید نیست. در بین شاگردان امیرخانی یا شجریان یا مجتبی ملکزاده بعضی‌ها شبیه هم می‌خوانند و می‌نویسند. اگر اسمشان برده نشود، معلوم نیست کدام به کدام است. اما شیوهٔ شیخاص هیچوقت با کار دیگری اشتباه نمی‌شود. یک حالت منفرد و تک و شاخص دارد. او به این ماجرا با دستکاری در ترکیب و کشف یک بافت تازه در چیدمان حروف رسید. و نیاز به دخالت در مفردات نداشت. بدخواهانش شنعت کردند که اینکه تو اسمش را گذاشته‌ای: قصارمشق با «نطق‌اندرون» یا قالب «گرچه/ولی» این که همان موضوعات تکراری و همیشگی است. تو که همچنان داری از زهد و تقوی و طمع و نسیان و عجله و احکام آنها می‌گویی. تو که گفتی من نوآورم! طرح نو در انداختم. کو پس؟ طرح نو را مخترع «ماکروفر» در انداخته نه تو! در جواب به ملامتگران گفتم:  اگر ماکروفر را هم ریز شویم که عناصرش را مخترع مزبور که اختراع نکرده. این دستگاه تشکیل شده از یک کیس فلزّی. خب آن فلز را که این فرد از عدم به وجود نیاورده! عناصر موجود را با توجّه به شناختی که از خواصّشان داشته، جوری با هم ترکیب کرده و اضافاتش را حذف کرده که ته کار به جای اینکه مثلاً زودپز برقی از کار درآید، ماکروفر شده. با آنکه موادّ تشکیل‌دهنده صنعتِ او نیست، حاصل کار به نام او ثبت می‌شود. قصارمشق و نطق‌اندرون‌های شیخاص هم چنین است. دال و نون و راء را که میرعماد هم داشته. بهترش را هم داشته. ولی شیخاص جوری این‌ها را با هم آمیخته که محصول نهایی، فرآوردهٔ دیگری است و اطلاقِ طرح نودرانداختن در خصوص آن صادق است. لازم نیست تک‌تک آجرهای بنا را هم خودش ساخته باشد؛ گو اینکه ما مخترع فونت هم داریم؛ مثل استاد مسعود نجابتی که فونت اختراع کرده؛ ولی همه جا لازم نیست.
اسم گُندهٔ قصارمشق و نطق‌اندرون نباید این انتظار را ایجاد کند که پس همه‌چیزش مخلوق شیخ است؛ همچنان که «واویشکا» به قول تُرک‌ها: آدی‌بُهُک است؛ یعنی نام‌بزرگ! وقتی در یک رستوران در گیلان نام این غذا را در منو ببینی، شاید بدواً در ذهنت این توهّم ایجاد شود که اجزایش هم مثل اسمش بدیع است؛ در حالی که از همان سیر و پیاز و گوشت چرخ‌کرده و ربّ گوجه و تخم مرغ و زردچوبه و مُخلّفات دیگر تشکیل شده است. محمّد بختیاری از وراژنهٔ شیخاص در تیر ۹۸ می‌گفت: مادرم غذای تازه‌ای به ما داد. گفتم: چیه ترکیباتش؟ گفت: بامیه را سرخ کرده و با گوشت چرخ‌کرده و پیازداغ و گوجه و ادویه آمیخته است! گفتم: ای بابا! اینکه همان چیزهای تکراری در همهٔ خانه‌هاست. این هم شد غذای تازه؟ در حالی که این غذا یا واویشکا چیزی جز همان موادّ اوّلیّه‌ای که اغلب غذاها با آن طبخ می‌شود نیست. قرار نیست شیخاص در نطق‌اندرون‌هایش از زهد و تقوی و نسیان و عجله و اینها نگوید. خب از این‌ها گریزی نیست؛ مهم مدل طرح و چینش و ترکیب اجزا و افزودنی‌ها و سُس‌ها و مزّه‌‌دهنده‌هاست. اینجوری که به قصّه نگاه کنیم، می‌بینیم شیخاص عملاً فقط با دستکاری در ترکیب و کشف یک بافت تازه در چیدمان حروف در نستعلیق به دستپخت تازه‌ای رسید. از اوّل قرار نبود او دخالتی در اسلوب مفردات کند؛ چون عملاً دخل و تصرّف در این حوزه ممکن نیست؛ ولی تا دلت بخواهد در کمپوزیسیون و میکس می‌توان اعمال سلیقه کرد. خطّی که به این نوشته پیوست می‌کنم ترکیب متفاوت و شیخاصانه‌ای است از بیت «علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را»ی #شهریار. این ترکیب را وقتی در اینترنت به صورت ناشناس و بدون اینکه اسم خودم را بدان الصاق کنم، نشر دادم، به زودی از سوی گرافیست‌ها و طرّاحان لباس شکار شد و در روی لباس چاپش کردند. از آنجا که مار از پونه بدش میاد و در خونه‌ش سبز میشه، خواهرزاده‌ام سید حمید حسینی از همه‌جابیخبر به بازار البسه و پوشاک رفته و یکی از این لباس‌ها را که رویش همین ترکیب مرا اجرا کرده‌ بودند، خرید و به تن کرد. سید حمید در حالی در آن فایل صوتی به شکل هتّاکانه‌ای دارد هنر مرا می‌کوبد و حقیرش جلوه می‌دهد و خوار و خفیفش می‌کند و می‌گفت تو در این حوزه عددی نیستی! و چه گُلی در خوشنویسی به سر جامعهٔ خوشنویسی زده‌ای، که روحش خبر ندارد خودش لباسی به تن کرده که هنر من در آن حکمرانی صامت و هتّاکی خاموش می‌کند.
و عجبا!‌ که من پا را فراتر گذاشتم و با تسخیر ذوق تولیدکنندگان پرده و رومُبلی و رانِر و کوسَن، خواب‌های بدتری برای سید حمید دیدم. کاری کردم که هنرم و آثار خوشنویسیم و آبِ دستم سر از اتاق خواب و اتاق پذیرایی او درآورد. اگر خبر داشت که این‌ها کار دایی اوست، جرواجرش می‌کرد؛ همچنان که وقتی مطلّع شد که نقش روی پیراهنی که بر تن اوست، کار شیخاص است، سریع از تن درآوردش و بایگانی‌اش کرد و دیگر نپوشید. اما پرده و رانر و کوسن و رومیلی و... را می‌خواست چه کند؟‌ سید حمید از سوی شیخاص بی‌صدا و طیّ بک جنگ سرد و خاموش محاصره شده بود. حضورش در جای‌جای زندگی سید حمید رخ می‌نمود. شیخاص به این توقیق از راهِ «صاحب سبک»شدن رسیده بود. همان چیزی که از اوّلش خوش داشت. مایل بود در جوامع هنری با مُهر و امضای ویژهٔ خودش بشناسندش؛ نه به‌عنوان دنبالچهٔ پدرش. اگر در مدار پدر مانده بود، این اتّفاقات نمی‌افتاد.
نمونه‌های اجرای سیاه‌مشق‌هایم روی تزیینات داخلی منزل را در این لینک ببین:
instagram.com/p/CCDsekcnxTY

کپی از کامنت فیسبوکیت. بعد از ویرایش با آن جابجا کن. اگر ۸ هزار کاراکتر بیشتر شد، در دو کامنت نشر بده:

انبار فیش:
- قالهری: دارند تقلید میکنند از شیخ و نتوانسته‌اند. ر.ک زرنگار
- محمدجواد بهشتی دوست مشترکت با ورژن تلسکو‌پ‌دار؟؟ می‌گفت من در کتاب صبر ع.ص چیز جدیدی ندیدم!



==== این نوشته در ذیل این پست فیسبوکی و تحت تأثیر کلام دوست قدیمی و الان‌وکیلم مهدی حاج‌حسینی که از صاحب‌سبک بودنم گفت، جرقه‌اش خورد. ذهنم در پی آن برآمد که به این سؤال جواب بدهم که چرا شیخاص شیخاصیّت کرد؟:
https://www.facebook.com/sheikh.adab/photos/a.4809957272352294/5093490763998942/


برچسب‌ها: تاکندی, سید حمید حسینی, سیه‌چشم, شیخاص
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه یازدهم آذر ۱۴۰۰ساعت 2:5  توسط شیخ 02537832100  | 

t.me/shkhs/1665
«چرا كامنت‌‏هاى خارج از نزاكت كاربران علیه خودت را منتشر مى‌‏كنی؛ یا شیخ؟»
این سؤال را بارها خوانندگان کانالم به‌صورت خصوصی از من پرسیده‌اند. در دهۀ ۷۰ و ۸۰ هم که در وبلاگ‌هایم در پرشین‌بلاگ و بلاگفا فعّالیّت داشتم، ماجرا به همین شکل بود.
اما به راستی هدف من چیست؟ خودزنی؟ فرار به جلو؟ ریاضت‌کشیدن با تازیانۀ ملامت‌شنیدن؟ ارائۀ یک شخصیّت شوریده‌احوال و فارغ از مقتضیاتِ زیستن در جامعۀ آبرومحور ایران و مخصوصاً قم؟
اینها البته هست. اما انگیزهٔ کنونیم اين است كه پای افراد گریزپا را که سایه‌ام را با تیر می‌زنند، به دنیایم باز کنم و منتقدينم را ولو به شوقِ خواندن كامنت‌‏های فضاحت‌بار به كانالم بکشم؛ تا به خيال خود با خواندن نقدهاى فحّاشانه كه عليه من ابراز مى‏‌شود، خاطرشان را تسلّی ‏دهند؛ غافل از آنكه به هر حال در زمين منند!
كانالم می‌تواند تمیزتر و فقط حاوى مطالب خودم باشد. وقتی اینهمه براى‏ نگارش و ويرايش مطالبم وقت مى‏‌گذارم، چرا چنین نباشد؟ ولى بدا که خیلی‌ها با من حال نمی‌کنند و شمار اعضايم به نسبت فعّالیّتم کم است. پس مجبورم برای جذب مشتری دنبال راه‌های شیطنت‌آمیز باشم.
خواهرزاده‏‌ام «سيد حميد حسينى» از کسانی است که در اين چهار سال كه از افتتاح كانال «آرشيو شيخ» t.me/rSheikh مى‌‏گذرد، بارها عضوش كرده‌‏ام و لِفت داده است. در هفته‏‌هاى اخير كه مخاصمهٔ اينترنتى با خواهرم زهرا شيخ‌محمّدى‏ بالا گرفت، در کمال تعجّب، سید حميد با پاى خود وارد صفحه‌ام شد!
چند روز پیش که در مجلس ترحيم مادربزرگش در نیروگاه قم دیدمش، با لحن طعنه‏‌آميزى ابراز كرد كه‏ بابت كامنت شيخ هادى تاکندی كه حرف‏‌هاى مرا «اراجيف» خوانده، حسابى خنديده است!
حميد صدایش را در نیاورد كه آيا مطالب طولانى و نفس‌گیر مرا هم در پاسخ به خواهرم مطالعه می‌کند یا خیر؟ تنها با لحن تحریک‌آمیزی گفت: خاله زهرا طوری رَب و رُب شما را با اعتراضش قاطی کرده که به این راحتی ول‌کن معامله نیستی!
آیا حميد خبر ندارد که تمام این اعتراضات را بالاخره در كانال من می‌خوانَد؟ يعنى فضايى ساخته‌‏ام كه رقبا و منتقدينم براى شنيدن حرف‏‌هايى كه عليه من زده مى‏‌شود هم باید وارد زمین بازی من شوند.
البته حنایم نزد بعضی‌ها رنگ ندارد:
خواهرزادۀ دیگرم «جواد مرادی» که رشتهٔ مدیریّت خوانده و سن و تجربه‌اش از دیگر خواهرزاده‌ها بیشتر است، در یک جلسهٔ خانوادگی که همه از بنده گله‌مند بودند و می‌گفتند: «هر چیزی حتی در نقد آقا رضا بهش میگیم، به جای اینکه باعث تغییر و حتی شرمندگیش شود، یادداشت و اینور و آنور نقل و داستانش می‌کند و آخرش هم باز ما بَدِه می‌شویم» گفت:
«خب تقصیر خودتان است! باید بی‌آنکه به دائی رضا بی‌احترامی کنید، به هیچ‌وجه باهاش وارد پینگ‌پونگ نشوید. (به من رو کرد و گفت:) جسارت نشود! به "جُرج برنارد شاو" منسوب است این جمله:
I learned long ago never to wrestle with pigs. You both get dirty and the pig likes it.
یعنی: من خیلی وقت پیش یاد گرفتم که هرگز با خوک کُشتی نگیرم. هر دو گِلی می‌شوید؛ ولی خوک از گِلی‌شدن لذّت می‌برد!»
جواد خودش طوری برنامه‌ریزی کرد که وارد بازی‌های من نشود. تا امروز به هیچ بهانه‌ نتوانسته‌ام وارد کانال تلگرامی‌اش کنم و نگذاشت حرف‌هایش را سوژه و گِلی‌اش کنم. تدابیر مدیریّتی‌ نجاتش داده است؛ تدابیری که با کمی دقت می‌بینیم که مبنای قرآنی دارد. ببینید: اگر جاهلى در خيابان گيرتان‏ انداخت و خطاب كرد: «هوى!» و شما گفتید: «هو توی کلاهت!» حتى اگر جوابِ دندان‏‌شكنی به او داده باشید، در زمين او بازى كرده‌‏اید و بازنده‌اید. قرآن توصيه مى‌‏كند:
اگر نادان به تو خطاب كرد: «هاى!» تو بگو: «سلام!» يعنى من اهانتت را بی‌جواب نمی‌گذارم؛ ولى در زمينت هم بازى نمى‌‏كنم!
سلام، شروعِ یک بازى تازه است! وقتی به جاهل سلام می‌دهی، اگر جواب نداد، کم آورده. اگر سلامت را به سُخره گرفت، در زمین تو بازی کرده. اگر گفت: "علیک السّلام" آدم شده! در هر حال برنده تویی!
شايد يك تفسيرِ آيهٔ «اِذا خاطَبَهُم‏ُ الجاهِلونَ قالوا سَلاماً» (فرقان: ۶۳) همين باشد.
اگر دختر خيابان انقلاب با حركت نمادین و ابداعيش با حجاب‏ مخالف كرد، بدترين پاسخ اين است كه جوان انقلابى ما بالاى پست برق برود و پرچم جمهورى اسلامى دست‏ بگيرد. اين جواب، كوبنده هم باشد، بازى در زمين حريف است.
می‌ماند اینکه برای رَجَزسازی پیامبر در یکی از جنگ‌ها بر وزن و قافیۀ رجز دشمن، باید توجیه جور کرد که چرا کفّار گفتند: اُعلُ هُبَل. پیامبر فرمود: شما هم مشابه‌سازی کنید که: أللهُ أعلی و أجَل.
آیا این بازی در زمین حریف نیست؟
شیخ در كانالش نقدها و كامنت‌‏هاى دور از نزاكت كاربران را منتشر مى‌‏كند تا دشمنان گریزپایش هم عضو شوند و به شوق خواندن نقدهايى‏ كه عليه او ابراز مى‌‏شود، در زمينش حضور داشته باشند! ۹۷/۲/۱
نظر دهيد 👈 t.me/qom44


برچسب‌ها: زهرا شیخ‌محمدی, سید حمید حسینی
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه ششم اردیبهشت ۱۳۹۷ساعت 2:9  توسط شیخ 02537832100  | 

دکلمه و آواز من بدون ساز
در ۲۴ اردیبهشت ۸۸
در مایه‌ی چهارگاه
در پارکینگ منزلمان در قم
در نزد سید حمید حسینی (خواهرزاده‌ام) و دوست طلبه‌اش

دل از من برد و روی از من نهان کرد / خدا را با که این بازی توان کرد
------------------------
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد / شعری بخوان که با آن رطل گران زد
>>> اینجا


برچسب‌ها: قم, حافظ, سید حمید حسینی
 |+| نوشته شده در  یکشنبه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۳۸۸ساعت 23:8  توسط شیخ 02537832100  | 
  بالا