شیخاص!
|
||
دنیای یک شیخ خاص |
آواز سهگاه من بر روی غزلی از حافظ در جلسهٔ دوستداران حافظ، ۲۴ آبان ۸۵، منزل آقای بشری در قم، نی: مهدی افشاریمهر
برخی از حضار: دکتر اسلامی، استاد حسن آهنگران، تقوی، امیر احمدی (خواننده)، صادقیان (خواننده) حسن نیکروش (نوازندهی نی) و جمعی از اهالی فرهنگ. مجری: حسینپور که بعد از اجرای من به گوشهی مخالف سهگاه اشاره کرد. بعد از اجرایم فردی به نام آقایی یکی از سرودههایش را قرائت کرد که در انتهای فایل صوتی آمده است. >>> اینجا
===========
آواز همایون حقیر بر روی غزلی از حافظ، ۲۹ آبان ۸۵، منزل آقای لطیف در قم، تار: حمید جواهریان، در حضور اساتید و آقایان: حسن آهنگران، حسین نوروزیان، امیر زینلی، محمود شریف، احمد کاشانیمقدم، داوود خواجوی، صاحب طهماسبی، آقایی، مقدم (خوشنویس) ، علمی، شیخی، تولیتی و ... >>> اینجا
منزل محمّد قاضی (معلّم آموزش و پرورش قم، خوشنویس، خواننده، مجری و پژوهشگر) در حضور جمعی از اهالی موسیقی شهر: حسین نوروزیان و امیر زینلی و مقدّم و... ، روز عید سعید فطر، ۲ آبان ۸۵، تار: حمید جواهریان، ضرب: عبّاس پیلهکار، مایهٔ ماهور، شعر حافظ: «به غیر از آنکه بشد دین و دانش از دستم» و «غلام نرگس آن نازنینم» >>> پرشینگیگ و پیکوفایل
آمپلیتودکردن فایل+آپ در پیکوفایل+ارائهٔ لینک جدید: ۰۳۱۲
۷ تیر ۸۳. «لشكر خنده» ديشب خاطرۀ شنیدنی و دست اولی از جواهرى وجدى javaheri vajdi شاعر قمی نقل كرد. گفتنی است این شاعر عموى حميد جواهريان خودمان است که نوازندۀ تار و ساکن قم است و حقير ر.شیخ.م بارها با سازش آواز خواندهام. لشگر خنده گفت:
نه که شعرا از قدیم با هم مراوده داشتند و به دیدار هم میرفتند، یک بار جواهری به دیدار مهرداد اوستا mehrdad avesta - شاعر معروف - میرود. طبعاً انتظار خوشرویی دارد؛ ولی میبیند دختر زیبایی نزد اوستاست و حس میکند انگار با حضور آن دختر، اوستا حواسش به بقیه نیست. شديداً به جواهری برمیخورد. قدری آنجا درنگ میکند و از لابلای صحبتها میفهمد که نام دختر «ماندانا»ست و نزد اوستا میآید تا با فلسفۀ کانت آشنا شود. جواهری دو بیت فىالبداهه میسراید و روى تكّه كاغذی نوشته، دور از چشم اوستا لاى كتاب دختر میگذارد و خانه را ترک میکند.
ساعتی بعد اوستا به جواهری زنگ میزند و کلی فحش و فضیحت بارش میکند که چیکار کردی مردک! دختر با قهر گذاشت رفت. جواهری هم گفته بود تا شما باشی یک مهمان حواست را پرت نکند و بقیه را فراموش کنی. شعر جواهری این بوده:
اى دختر نيكچهره جانْ قربانت / قربان تو و نام خوش ماندانت!
ترسم كه اوستاى پدرسوخته زود / با فلسفۀ كانْت گذارد كانَت!
تا يك هفته اوستا به منزل «جواهرى» زنگ مىزده و به او فُحش مىداده است! دختر هم دیگر پایش را به آن خانه نمیگذارد.عکس: از چپ: حميد جواهريان (تارنواز قمی) و خودم
ديشب هادى گلمحمّدى در نگارخانۀ فرهنگ، به من و آقاى داود چاووشى كه از تدريس كلاس تابستانى خط در انجمن خوشنويسان فارغ شده بوديم، توصيه مىكرد كه از «تندور آميخته با اُكسيدان» كه رنگموفروشىها دارند، براى رنگكردن موهايتان استفاده كنيد و زود تسليم نشانههای پيری نشويد. و افزود:
«امّا يكدست سياه و «پركلاغى» هم موها را رنگ نکنيد!
بلكه حالت جوگندمى آن را حفظ کنيد; تا طبيعى جلوه كند.»
بعد به محسن زمانى - گرافيست قمی - كه دورتر ايستاده بود و با خانم عكّاس «محبوبه معارفوند» در مورد عكسهاى نمايشگاهِ رهاورد سفر به ابيانۀ كاشان بحث مىكرد، اشاره كرد و گفت:
«ببين زمانى كه تمام موهاى سر و ريشش سفيد است، با هنرمندى تمام بالاى سرش را فرق باز كرده و سفيد رها كرده و بقيّه را رنگ سياه زده و بين سفيد و سياه هم پاساژى از رنگ قهوهاى ايجاد كرده است. ريشهايش را هم در ناحيۀ چانه، سفيد گذاشته و باقى را با هنرمندى تمام رنگ كرده است.»
ديشب برای شام و تفريح بعد از شام به اتّفاق داماد شمارۀ ۳ - سيد عبّاس قوامی - به پارکی در نزديکی منزلمان به نام «پارک دورشهر» رفتيم. در شبكهى پيام كه از طريق واكمن گوش مىدادم، صداى گوينده آشنا بود. ظاهراً رشيد كاكاوند - دوست قزوينی من - بود كه در بارهى وطنيّههاى شعرا صحبت مىكرد. بعد آواز محمّد نورى كه در وصف ايران و عظمت ايران مىخواند، پخش شد.
امروز در بانك ملّت شعبه آموزش و پرورش (كه رياستش با فراهانى نامى است كه فرد ظاهرالصّلاحى است) پوسترى ديدم در مورد خانمانبراندازبودن اعتياد كه زيبا بود و بايد آن را با محسن زمانى در ميان نهم. تصوير سه گُل خشخاش را نشان مىداد كه روى اوّلى پروانهاى شاداب با بالهاى رنگى زيبا نشسته بود. كنارش نوشته بود: «سرمستى».
روى خشخاش دوم همان پروانه را نشان مىداد كه بالهايش داشت مىسوخت و كنارش نوشته بود:
«آلودگى». و روى سوّمى پروانه با بالها و تن سوخته قرار داشت. رويش نوشته بود:
«نابودى».
بعدالتحریر: «لشگر خنده» نام مستعاری است برای جناب حسن اعرابی خوشنویس و شاعر قمی. این نام را شاگرد ایشان «سید مهدی حسینی» روی استادش گذاشت. متقابلا استاد هم به این سید لقب «سيد پابرهنه» را داد؛ به اعتبار اینکه بسیاری از اوقات با پای بدون جوراب و ظاهرا با دمپایی در کلاس خوشنویسی حاضر میشد. به هر جال چیزی که عوض داره، گله نداره. البته حقیر آتشبیار معرکه شدم و هر دو نام مستعار را در مجامع متخلف تکرار کردم تا حسابی جا بیفتد.
![]() |