شیخاص!
|
||
دنیای یک شیخ خاص |
*بَدا به حالتْ شیخاص!... با چاقوی قلمتراش افتاده بودی به جان پدرت... گوشتِ تنش را داشتی تکّهتکّه میبریدی... با ولع به دندان میکشیدی میخوردی!*... در این حیصوبیص یکهو وحشتزده از خواب پریدی روی تختت نشستی... قلبت بهشدّت میتپید... عجب خوابی!... رؤیای صادقه بود یا أضغاثِ أحلام؟... باید تأثیر فیلمدیدنِ دیشب باشد... بالای باسن پدرت در گودالچهٔ زیر کمرش، حفرهای است که مشتِ بستهای را در خود جا میدهد... نعش را غسّالهای *مُردهشورخانهٔ چوبیندر قزوین* اینوروآنور میکنند تا خوب به همهجایش لیفوصابون بزنند... چشمت به گودی که میافتد، با دوربینت رویش زوم میکنی فیلم میگیری... دیشب بعد از ۲۰ ماه که از مرگ #تاکندی میگذرد، این صحنهها را بازبینی کردی... فیلم کار خودش را کرد و خواب مُشوّشی برایت رقم زد که گزارشش را در واتساپ به اطّلاع خواهرت رساندی... همشیره نوشت: «ای وای!... تعبیرش چیست داداش؟»... گفتی: «از من میپرسی؟»... معصومه رفت تا از همسرش بپرسد... *شیخ سیروس سُنبلآبادی* هم نظرش این بود که علوم غریبه در حوزهٔ تخصّص امثال *شمسالهُدی شالچیان* از بستگان باجناق است... با این حال این خواب ربط دارد به سهمالإرثی که شیخاص بالا کشیده... تا مال را به خواهرانش مُسترد نکند، نه خودش از کابوسها میرهد نه پدرش در برزخ آرام میگیرد... شیخ بیراه نمیگوید... تاکندی هر وقت مجال پیدا میکند، میآید به خواب یکی... این یعنی آنجا ناآرام است... چند وقت پیش یکی از عُرفای *کلاچای* زنگ زد به من که باز چه دستهگلی به آب دادی که پابرهنه آمده بود به خوابم؟... گفتم: «ای داد! دیروز یکدوره کتاب فقهیاش را که وصیّت کرده رایگان بدهم به طلّاب، در ازای وجه تسلیم طلبهای کردم»... گفت: پیرمرد بیعمامه و عرقچین زده بود بیرون... نکن این کارها را شیخاص!... شیخ سیروس هم یک بار پدرزنش را بیکفن و *شٰاهِراً سَیفَه* خواب دیده بود... برایم که نقل کرد، گفتم: «بیخود قضیّه را گنده نکنید... داشته حالوحول میکرده... با سیفِ آخته، کار حورالعین را میساخته!»... پسر شیخ سیروس پِقّی زد زیر خنده... شیخ به خندهٔ فرزند روتُرش کرد و چهرهدرچهرهٔ من گفت: «با هر چیز که آدم شوخی نمیکند... شما مثلاً طلبهای... من جای شما ناراحت شدم از خوابِ بریدن و خوردنِ گوشت پدر»... پسر شیخ که تا این لحظه ساکت بود، پرید توی کلام پدر که: «دائیام شاید برای بزرگداشتِ پدر و دستیافتن به روح و نیرو و صفتهای خوب او گوشتش را میخورده!»... همزمان من و سیروس و خواهرم شاخ درآورده در *فؤاد سیاهکالی* و تعبیر شگفتش براق شدیم... عجب حرفی!... دستیافتن به روح و نیرو و صفتهای خوبِ تاکندی!... آن هم با خوردنِ گوشتش؟... دستیافتنم به روح تاکندی و مثل اوشدن را خیلی از مُریدان پدر ازم خواستهاند و بارها گفتهاند: بدین راهوروش میرو!... مطالبهای منطقی هم هست... من اگر قرار است به کسی شبیه باشم، چه کسی بهتر از پدر و مادرم؟... مگر نه که گروه خونی هر فرد بهطورکامل از والدینش به ارث میرسد؟... یا مثل آنها میشود یا ترکیبی از گروه خونی آنها... فرزندان در اغلب موارد، فرمِ نوک بینی، دور لبها، اندازهٔ استخوانِ گونه، گوشهٔ چشمها و حالتِ چانهشان را از والدینشان به ارث میبرند... تازه شباهت به پدر مُحتملتر است تا مادر... چون بدن زن در دوران بارداری، جنین را یک جسمِ نسبتاً بیگانه تشخیص میدهد... بهناچار جنین مجبور به سازش با ژنهای پدر میشود؛ گاه بهقیمتِ ازدسترفتن ژنهای زنانهٔ خود... باری!... شباهتِ من به تاکندی مُحتملتر است تا جریان خون مادرم *بتول تقویزاده* در رگهایم... یک بار به شوخی در وصف پدر نوشته بودم: «روح او توی خانهام جاری است ٫ شاش او در مثانهام جاری است!»... این درست... امّا آیا با گوشتخواری؟... فؤاد گفت: «آری! آدمخواریِ شما در خواب ربطی به بالاکشیدن سهمالإرث خواهرانتان ندارد... البتّه من از قِبَلِ این مال شاید به نان و نوالهای برسم، ولی پا روی حقیقتی که محصول مطالعات من است، نمیتوانم بگذارم»... فؤاد کتابخوانِ قهّاری است... کتبی از همهٔ نِحلهها و افکار... فقط جای نامناسبی را برای بیان حرفش برنگزید... شیخ سیروس گفت: «بفرما!... یک احمق هم یک بار که حرف میزند، ببین چه میگوید»... فؤاد گفت: «جدّی میگم بابا!... بعضی از اقوامِ آدمخوار برای بزرگداشت خویشان و بزرگان قوموقبیلهشان و دستیافتن به روح و نیرو و صفتهای خوب آنها، گوشتشان را پس از مرگ تناول میکردند... *ماساژِت*-ها که قریب ۴۰۰ سال پیشازمیلاد در کنارهٔ شمالشرقی دریای خزر میزیستند، برای تعظیمِ خویشاوندان سالمند خود، قربانیشان میکردند و میخوردندشان!... تازه دائی لطف کرده پدربزرگ ما را نکشته!... بلکه بعد از مرگش در خواب با قلمتراش خوشنویسی افتاده به جانش... او خلفِ صالح پدرش است... برعکس من که دیدگاههای تعبیر خوابم هیچ به تفسیر شما (به پدرش نگاه کرد) نزدیک نیست... خیالتان تخت دائیجان که خوابتان نه ربطی به مُطالبات خواهرانتان دارد، نه به حفرهٔ زخمِبستر آقای تاکندی و نه صحنههای مردهشورخانهٔ چوبیندر قزوین!
_*تیر۱۴۰۲#شیخاص*_
![]() |