شیخاص!
|
||
دنیای یک شیخ خاص |
آثار شیخاص برای مناسبتهای شمسی و قمری و میلادی
مدّتها بود دنبال ایجاد تقویمی بودم که در آن ذیل مناسبت هر روز، لینک آثارم راجع به آن مناسبت را قرار دهم تا سریع از قبل بشود مدیریّت کرد تا استاتوس و استوری شود یا در قالب پست در یکی از شبکههای اجتماعی برای افراد پست گردد. به مرور تمام آثارم در این تقویم قرار میگیرد و خوب است برای هر مناسبت من مطلبی اعم از خط، آواز، تلاوت قرآن، شعر، داستان، نطق و... داشته باشم. و اگر راجع به یک مناسبت مثلاً «فتوای قتل سلمانرشدی» محتوایی تولید نکردهام، خودم را مقیّد کنم این کار را بکنم. اگر بشود با کمک هوشمصنوعی تدبیری بیندیشم که هر روز در ویلاگم یا کانالم بهصورت اتوماتیک به خواننده اطّلاع دهد که شیخاص در فلان مناسبتی که در پیش است، فلان کار را تولید کرده... بروید ببینید!... یا همانجا درجا نشان دهد... اگر این کار بشود و حتّی بعد از مرگم این سیستم کار کند، عالیست... به نظرم در مورد همهٔ اساتید مطرح باید چنین تقویمی ساخته شود... مثلاً بدانیم در هر مناسبت شمسی، قمری و میلادی، استاد امیرخانی یا تاکندی چه اثری ازش موجود است؟... بشود سریع برای نشرش در آن مناسبت برنامهریزی کرد. شمسی
فروردین:
۱۸. فوت ملّاعلیاصغر پدر تاکندی: پیدیاف سفرنامهٔ او از تهران و قم به مشهد، تصحیح علیاکبر صفری » سروش
اردیبهشت:
۱. روز سعدی: یادداشتم در فرق گل طبیعی و مصنوعی: آیگپ
تیر:
۱تا۷. هفتهٔ قوهٔ قضائیه: تلاوت نطقاندرون عدلودوپیچ خطرناک » بلاگفا
۷. شهادت شهید بهشتی: یادداشتت در حجم کپشن استاتوس واتساپ ذیل آیهٔ مٰا دُمتُ علیه قائماً » آیگپ
مرداد:
۱۹. مرگ هوشگ ابتهاج: آواز گل میرود از بستان با تار فؤاد توحیدی » تلگرام / کلیپ یکدقیقهای از این آواز برای زلزله » بلاگفا /
آواز «گل میرود از بستان» با نی و سهتار قهدریجانی در وشنوه: سروش شهریور:
۲۷. روز شعر و ادب فارسی: کلیپ یکدقیقهای نگاه واژگون شعرا » آپارات، آیگپ
مهر:
۱۷. فوت تاکندی
۲۰. روز حافظ: کلیپ یکدقیقهای نگاه واژگون شعرا» آپارات، آیگپ
۲۶. روز تربیتبدنی و ورزش: فیلم کوتاه بالاپایینپریدن تاکندی در تاکند
آبان:
۲۴. فوت رهیمعیّری: کلیپ یکدقیقهای نگاه واژگون شعرا» آپارات، آیگپ آذر:
۳۰. شب یلدا: آواز کوتاهم: «در این شب یلدا ز پیات جویم» مایهٔ سهگاه و دشتی نه همایون: تلگرام: ۱ و ۲
دی:
۵. سالگرد زلزلهٔ بم و روز ملّی ایمنی در برابر زلزله و کاهش اثرات بلایای طبیعی:
- کلیپ یکدقیقهای آوازم، شعر سایه، تار سیّد فؤاد توحیدی » بلاگفا
- میکس کن بیت «که هستم من اون تک درختی، که در کام طوفان نشسته/همه شاخههای وجودش، ز خشم طبیعت شکسته» (صدای گلپا، آهنگ اسدالله ملک، شعر هما میرافشار) را با صحنههایی که در دهلاویّه از طوفان ناشی از فرود هیلیکوپتر رئیسجمهور وقت گرفتی.
اسفند:
۱۷. روز جهانی زن: دقایقی از آوازم با نی علی سهیلی در یزد که غزل سیمین بهبهانی را میخوانم: حکایت تن مخوان به گوشم ٫ نه میسپارم نه میفروشم » تلگرام
----------------------------------------------------------------- قمری:
محرّم:
۱۲. شهادت امام سجّاد(ع): قطعهٔ خوشنویسی حاوی دعای امام در روز شنبه (و تَرْحَمَنی بِصَدّی عَن معاصیک)، تحریرشده برای جشنوارهٔ هنرهای آسمانی در ۰۳۰۴
۲۵. شهادت امام سجّاد(ع) (بهروایتی): قطعهٔ خوشنویسی حاوی دعای امام در روز شنبه (و تَرحمَنی بصَدّی عن معاصیک)، تحریرشده برای جشنوارهٔ هنرهای آسمانی در ۰۳۰۴
صفر:
۲۸. رحلت پیامبر(ص): هشتگ پیامبر، وبلاگ خطّم، بلاگفا » اینجا
- عکس از نام محمّد در مسجد عنبریّه: اینجا
- عکس غار حرا که گرفتی: ؟؟
- عکس إنّا فتحنا، خطّ زهدی: اینجا
- سطر شیخاص: کالای مدینه: اینجا
- سطر یا رسولالله خُذ بیدی، خط شیخاص: اینجا
- حِلیه (وصفالنّبی)، خطّ شیخاص: اینجا
- سیاهمشق بلغ العلی، خطّ شیخاص: اجرای بیتذهیب و نگاتیو: اینجا / با گلومرغ نسرین حقیقت: اینجا / با تذهیب پریسا پگاه: اینجا
- قصارمشق ولقد آتیناک، خطّ شیخاص، تذهیب فرشته مرادی: اینجا
ربیعالأوّل:
۱. هجرت پیامبر(ص): نوشتهات با عنوان «کوچ به مرکز دنیا!» که شروعش در خصوص هجرت به همان معنای متعارف است؛ ناگاه روی دیگر سکّه را نشان میدهی که میتوان هجرت نکرد امّا مهاجر بود!: کامل: بلاگفا / تلگرام: (ناقص و در حدِّ پذیرشِ کاراکترهای محدود تلگرام. بقیّهاش ارجاع شده به بلاگفا)
۱۷. میلاد پیامبر(ص): هشتگ پیامبر، وبلاگ خطّم، بلاگفا » اینجا
- عکس از نام محمّد در مسجد عنبریّه: اینجا
- عکس غار حرا که گرفتی: ؟؟
- عکس إنّا فتحنا، خطّ زهدی: اینجا
- سطر شیخاص: کالای مدینه: اینجا
- سطر یا رسولالله خذ بیدی، خط شیخاص: اینجا
- حِلیه (وصفالنّبی)، خطّ شیخاص: اینجا
- سیاهمشق بلغالعلی، خطّ شیخاص: اجرای بیتذهیب و نگاتیو: اینجا / با گلومرغ نسرین حقیقت: اینجا / با تذهیب پریسا پگاه: اینجا
- قصارمشق ولقد آتیناک، خطّ شیخاص، تذهیب فرشته مرادی: اینجا
ربیعالثّانی:
۱۰. وفات حضرت معصومه(س): سیاهمشق اشفعی، تذهیب مرآتی » بلاگفا / نطقت ذیل «مدارج به میزان احسان دهند» و ربطش به اشفعی لی فی الجنّه: آدرس؟؟
جمادیالأولی:
۱۳. شهادت حضرت زهرا(س): هشتگ وبلاگم در بلاگفا در مورد فاطمه: اینجا
جمادیالثانی:
۲۰. میلاد حضرت زهرا(س) و روز زن: دقایقی از آوازم با نی علی سهیلی در یزد که غزل سیمین بهبهانی را میخوانم: حکایت تن مخوان به گوشم ٫ نه میسپارم نه میفروشم: تلگرام
- میکس کن آواز حمیدرضا نوربخش: فیض نخست و خاتمه را روی اجرای نستعلیق این بیت به خط خودت در ۳۰ثانیه استاتوس واتساپی
۲۶. شهادت حضرت زهرا(س): هشتگ وبلاگم در بلاگفا در مورد فاطمه: اینجارجب:
۲۷. مبعث پیامبر(ص): هشتگ پیامبر، وبلاگ خطّم، بلاگفا » اینجا
- عکس از نام محمّد در مسجد عنبریّه: اینجا
- عکس غار حرا که گرفتی: ؟؟
- عکس إنّا فتحنا، خطّ زهدی: اینجا
- سطر شیخاص: کالای مدینه: اینجا
- سطر یا رسولالله خذ بیدی، خط شیخاص: اینجا
- حِلیه (وصفالنّبی)، خطّ شیخاص: اینجا
- سیاهمشق بلغالعلی، خطّ شیخاص: اجرای بیتذهیب و نگاتیو: اینجا / با گلومرغ نسرین حقیقت: اینجا / با تذهیب پریسا پگاه: اینجا
- قصارمشق ولقد آتیناک، خطّ شیخاص، تذهیب فرشته مرادی: اینجا
رمضان:
۱۵. میلاد امام حسن مجتبی(ع): به آواز بخوان ابیاتی از مثنوی «مجاهدی» شاعر را در وصف امام دوم در مایهٔ افشاری گام مناسب با تصنیف «حُسن تو» (خواننده: امیر حاجابراهیمی، آهنگساز: محسن حسینی یا حاجابراهیمی؟؟ r260). میکس و پخش کن!شوّال:
۱. عید فطر: آواز شیخاص، ۱آبان۸۵، شعر: «عید است و موسم گل و یاران در انتظار»، حافظ، اجرا در بزم خانگی در بیت شیخ علی زند قزوینی، مایهٔ اصفهان با تحریرهای خوب و طرح قابل قبول. راجعه و قرچه هم دارد و برگشت خوب به درآمد اصفهان و ختم با «مرا گویی که چونی چونم ای دوست»، امین هم با دوربین تو فیلمبرداری کرده، میکس کن صوت(r206) و فیلم(bl40) را.
ذیقعده:
۱. میلاد حضرت معصومه(ع): سیاهمشق اشفعی، تذهیب مرآتی » بلاگفا
ذیحجّه:
۹. روز عرفه: نطق وصف خورشید در شب یلدا، آپارات، تلگرام، سروش
---------------------------------------------------------------- میلادی:
هان مجو از حق تو توفیق ادب
ول نما کلّاً سؤال از فیض رب
عمر و وقتت نه طلا که پشگل است
در بطالت صرفشان کن روز و شب
نقد را دریاب و بهر نسیهای
خویشتن بیهوده مفکن در تعب
بوسه زن بر جام و گیر از عمر کام
حُقّهٔ وافور بنشان کُنجِ لب
آنچنان در خدمت شیطان درآی
گوئیا هستیش عبدِ مُنتصَب
نقدجویی مایهٔ اعجاب نیست
دلخوشِ فردایی ای جان؟ العجب!
در پی سوراخ خلقاللّه باش
گر نشد از پیش، بگذار از عقبِ #شیخاص
در پاسخ به اسمس روبیکایی شیخ هادی نوهعموی پدرم سروده شد
منم مفتون «باید طرح نو انداخت؛ گلافشان»
من از تب، از تعب، از قهر سنگ خاره در رنجم
منم مجذوب رفتن، زودکوچیدن همین امشب
من از «تا بعد» و «شاید وقت دیگر چاره» در رنجم
تکمیل شود
۱. جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳، تشییع. رک فیلمبرداری شیخاص از مراسم حاوی برخی صحنههای منحصربهفرد از جمله دقایق تلقینخوانی که از نزدیکترین فاصله از چهرهاش فیلم گرفته شد. حسن عنایتی هم میگرفت امّا دورتر.
۲. معتقد بود چندپیشگی برای من برکاتی داشته است. آوازم طعم قرائت قرآن دارد و قرائتم با نغمات آواز ایرانی آمیخته است و از نگاه او اتّفاق فرخندهای است.
۳. ۹۳/۳ ازش شنیدم: دوستی داشتم به نام کلهر که قبل از انقلاب در آموزشوپرورش بود. انقلاب که شد و گذاشتنِ ریش تقریباً اجباری شد، کلهر همچنان ریشهایش را میزد! امور تربیتی مدرسه بهش اعتراض کردند که همرنگ جماعت شو! میگفت: «من صورتم مشاع است و خانمم هم درش سهم دارد. گاهی میخواد ببوسدم و بیمو دوست داره!» افزود: کلهر تکّههای طنز و نغز دیگری هم داشت. از جمله بهش گفته بودند: با اینهمه گرانی و بالارفتن مخارج چرا اینقدر بچّه پس انداختهای؟» گفته بود: والله معمولاً شلوارم را که به جارختی میآویزم، روی چادر خانمم قرار میگیره. قوّت اسپرماتوزوئیدم زیاد است و باعث لقاح میشه. من تقصیرکار نیستم. تماس هم نداشته باشیم، صبح که پتو را میتکانیم و تا میکنیم، چند تا بچّه ازش زمین میریزه!» از عسلومثل
در ۰۳/۰۹ از رازقی پرسیدم این کدام کلهر است؟ گفت چند کلهر در آموزشوپرورش میشناسم؛ ولی با توجّه به محتوایی که خواندید، به هیچکدام نمیخوره. بهتر است از کانون پیشکسوتان (بازنشستگان) آموزشوپرورش بپرسید.
۴. در محلّهٔ عربستان قم با حسین نوروزیان نوازندهٔ نی مدّتها هممحلّه بودیم. پدر نوروزیان قبل از انقلاب پاسبان بود و «اصغرخان» نام داشت. اوّلین خانوادهای بودند که تلویزیون خریدند؛ تلویزیون لامپی قدیمی که وقتی در ابتدای پخش یک فیلم سینمایی روشنش میکردی، انتهای فیلم تازه لامپش روشن میشد! شبها آنتنها را علَم میکردند و روزها از ترس حرف مردم، میآوردندش پایین. حسین نوروزیان نقّاشی هم میکرد. یک بار این جملهٔ دکتر شریعتی را که «ارزش انسان به اندازهٔ نَههایی است که در زندگی میگوید» بهصورت خطنقّاشی نوشته بود. ابتدا جمله را نوشته بود و بعد کلمهٔ «نه» را تکرار کرده و وصل کرده بود به تکرار «لای»عربی و در نهایت کلمهٔ «لا» به پرندگانی با بالهای گسترده تبدیل شده بود که حسّ مُکرّرِ «نهگفتن» فرد آزاده به پلیدی و پلشتی را القا میکرد. ۸۲/۱۰/۹ ابوالفضل احمدی کوپایی، تکمیل در دیدار ۸۳/۸/۲۶. در ۹دی ۸۲ جواد یگانهپرست (ریشپروفسوری) بازنشستهٔ آموزشوپرورش و شاغل در انجمن خوشنویسان قم هم به حرفهای احمدی گوش میداد و نیز حسین نادری ریشقرمز!
با تجزیهٔ تو گر چه مشکل دارم / ترکیب تو مردهشور - الهی! - نبرد ۹۴۰۲
با یک چراغقوّه بگردید دورشهر
انسانم آرزوست، ملولم ز دیو و دد
گفتند: یافت مینشود ول کن و برو!
ول کرد و رفت و - خوب - بجا ماند بوی بد
ای مغز! کن فرار ز کشور چه ماندهای؟
آمد چه عاقبت سر برنامهٔ نود؟
«وِن این دِ رُم، اَز دِ رُمَنسْ دوُ» عمل نما
چون رومیان بپوش! و از روم شو تو رد
قم ماندهای تو و نشدی شیخ؟ بوالعجب!
رفتی پی هنر؟ عقب شعر طنز، عَد؟
شیخاصوار در پی موسیقیای؟ امان!
هستی تو مستحقّ دوصد زِفکنه، لگد
قم ماندهای تراز تو خرزهره و انار
چیزی در این قواره و میزان و رسم و حد
هر جا که آش هست و غنیمت به تاخت رو
باشد بری نصیب کلاهی از این نمد
گفتند گر: «مگرد که گشتیم ما» بگو:
«مَنْ جَدَّ» نیست شک که به تحقیق او «وَجَد»
کاندید شو مضایقه منما ز هیچ پست
آنقدر تست کن و خطا تا شوی بلد
قبلاً اینجوری سروده بودم
من شیخِ مُضِر نه شیخِ خوبم
من شیخِ صَدوق نه کَذوبَم
*#شیخاص*
از تریبون همین قُمپز مُنادی میکنم:
من شوم گر منتخب، کاری جهادی میکنم
در کویر لوت خواهم ساخت تأسیسات برق
باز هم خواهی مگاماتا زیادی، میکنم
کمپلت اخراج خواهم کرد ایّام عزا
داخل تقویمها اِدخال شادی میکنم
شنبه را تا پنجشنبه میکنم تعطیلِ عام
یک مدل تکثیرِ فرهنگِ گشادی میکنم
کار شد این؟ یک وضو تا آخر عمرت بس است
حکم بیتأثیریِ هرگونه بادی میکنم
دستهایی گر بخواهد سلب آزادی کند
خلع ید با لنگهکفش از این ایادی میکنم
میکنم آزاد اینترنت، نُطُق هر کس کشید
حبس در قزوین درون انفرادی میکنم
با لوکوموتیر رد خواهم شد از زیر رکود
نصب آنگوزمان بهروی هر کسادی میکنم
مُهرهایم انفجاری، پینه در پیشانیم
گونهای تبلیغ دین، کاری نمادی میکنم
شعر عادی شد، بود محصول دولتهای قبل
ورنه شیخاصم کجا یک کار عادی میکنم
بندههایی بیسروپا، تختهکم، خُل واقعاً که!
آفریدی یا خدا! این حجم مُنگل؟ واقعاً که!
یک برادر آشنا با تابع و دیفرانسیل، جبر
خواهرش در ما زند چونان ببو زُل واقعاً که!
واجد عینالیقین باباست، دور از ریب و تردید
هست آقازاده در شک و تزلزُل واقعاً که!
شد پدر در آسمان فقه و دانش چون ستاره
تکپسر دُردانهاش یک آسمانجُل واقعاً که!
هر دو از یک باب و مادر، دو پسر همشیر و همخون
روز و شب در جنگ و نیرنگ و تقابُل واقعاً که!
در ترقّی، در مسیر رشد، حقناباوران، لیک
ما مسلمانان حقجو در تنزّل؟ واقعاً که!
بیخدایان سکولار جهان وای! از چه سازند؟
از خداجویانِ ازحقباخبر پُل واقعاً که!
جر دهم در شصتمین و چارمین قمپز خودم را
بعد تشویق شماها اینقدر شُل؟ واقعاً که!
۱. لم تحرّمُ ما أحلّ الله لک. همانطور که تحلیل حرامها ممنوع است، تحریم حلالها و ضیقکردن دایرهٔ حلالهای الهی هم ممنوع است. ۲. آیا گرانفروشی حرام یا مکروه است؟ یا به بالاترین قیمت اجارهدادن منزل که خود من دنبالشم. ۳. آیا پساندازکردن کالا و در انبارخواباندن ماشین تا بشود گرانتر فروخت حکمش چیست؟ آیا از مصادیق گرانفروشی است؟ آیا گرانفروش عنوانی است که شامل مغازهداران و فروشندگان کالا یا عرضهکنندگان خدمات میشود یا حتی شامل آدمی مثل شیخاص که یک بار در عمرش ماشینی به نامش درآمده و میخواهد به بالاترین قیمت بفروشد هم شامل میشود؟ و آیا «فروش به بالاترین قیمت» گرانفروشی است؟ به مزایدهگذاشتن یک جنس گاه باعث میشود که به ارزشی بالاتر از قیمتش فروخته شود. خریدار هم نه تحت فشار میخرد نه اغوا شده. بله اگر منِ فروشنده کسی را فریب دهم، خب داستانش فرق میکند. اگر خریدار به من و قیمتگذاریم در مغازه اعتماد کند (که اصطلاحاً به اعتمادکننده در این حال مُسترسل گویند) و بعد بفهمد از این اعتماد سوءاستفاده شده و جنس به قیمت بالاتر به او قالب شده، از نظر فیض کاشانی خیار غبن دارد و معامله باطل و حرام است... اما اگر چنین نباشد و من میزنم انبار. بله اگر سال از آن بگذرد و خمسش را ندهم، مشمول تارک خمس هستم. اما آیا نفس انبارکردن حرام است؟ مرزش با تعریف احتکار چیست؟ و آیا با توکّل منافات دارد؟ بعضیها شنیدم میگن ما آنقدر متوکّلیم که پسانداز هم نمیکنیم. چون اعتماد به خدا داریم. علی(ع): مفروض را به خاطر مضمون ترک نکنیم. جوری رفتار میکنید انگار از شما مضمون را خواستند. در حالی که مضمون که رزق شماست که بهعهدهٔ خداست. بروید دنبال مفروض که انجام واجبات است. ۴. بعد از اینکه در واتساپ در لیست انتشارم در اواخر اردیبهشت ۱۴۰۳ پیام عمومی دادم که: «سلام... نظرتان در بارهٔ خرید این ماشین چیه؟... از سامانهٔ فروش فوقالعاده خودرو... *کوييک GXR-L رينگ آلومينيومی با ترمز ESC*... اگر اطلاعاتی دارید، بگید... میرزه آدم بخره که بعداً گرونتر بفروشه؟» استاد محمّدصادق احدپور پیام داد: «شیخ عزیز! چی رو از کی میپرسی برادر؟! از من مپرس خونت کجاست؟ مارو چه به این کارا؟! بخریم بفروشیم سود کنیم!!! تو بگو حتی یکبار در عمرم اگر چیزی برای سود فروخته باشم.» این برای من قابل درک نیست. حالا باز حرف دکتر رضا ترنیان که در جواب من نوشت، باز حرفیست... ایشان نوشت: درودها. ۱. اینکه این چه ماشینی است، همین که تولید داخلی است، ترجیح با جان مردم است! ۲. از نظر اقتصادی، اوضاع بازار را نمیدانم که چه میشود. این را باید از چراغ علاءالدّینِ دولت مردمی پرسید که دیو تورّم را هر بار و هر لحظه دارد از توی چراغ بیرون میآورد؛ بهنفع خودیها و علیه مردم. ۳. جزئی از لشکر تورّم نباشیم! اینکار همسویی با سیستم کثیف اقتصادی است. در این سيستم همواره منتظریم چیزی گران شود تا سود ببریم؛ غافل از اینکه در انتها همه بازندهایم و متضرّر.» انتهای کلام رضا ترنیان... امّا اینکه چیزی را برای سود نفروختم در زندگیم، این از کجا میاد؟ آیا سرمشقش امام صادق(ع) است که خدمتگزارش را توبیخ میکند. مگر او که نامش «مُصادف» بود چه کرده بود؟ با دوستان منفعتطلبش همقسم شده بود که در معاملاتش سود صددرصد ببرند. یعنی جنس را به دو برابر چیزی که خریدهاند، به فروش برسانند. البته خادم مزبور پولی که در اختیار دارد، مالِ امام است. با آن کالایی میخرد. صبر میکند تا کمیاب شود. بعد به دوبرابر قیمت میفروشد. امام وقتی مطلع میشود، اصل پولش را برمیدارد و باقی را نه. و میفرماید: «هدا رأسُ مالی و لاحاجةَ لنا فی هذا الرّبح». ما را به چنین سودهایی نیاز نیست. و مُصادف را بابتِ آن همقَسمشدن ملامت میکند و میگوید: تحلفون علی قومٍ مسلمین ألّا تبیعوهُم إلّا بربحِ الدّینارِ دیناراً؟... آیا ملاک احدپور ملاک امام صادقه؟ اینکه میگه چیزی را برای سود نفروختم در زندگیم، این از کجا میاد؟ بله یک وقت شما میخوای خداینکرده با جعلِ خط به پول برسی یا با کلاهسرمردمگذاشتن یا گنجشکو رنگ کردن و جای قناری فروختن. اما اگر بدون اینا باشه چی؟ یا اینکه میخواهی بگی اساساً بدون تقلّب نمیشه به سود کلان رسید. اینکه علی میگه کنار هر کوخ، کاخی برافراشته دیدم، یعنی حتی نمیرم از صاحب کاخ بپرسم از کجا آوردهای؟ نفس کاخسازی یعنی از راه حرام یا مشکوک تحصیل مال کردهای. با این وصف حرف احدپور سبز میشه که کلاً از کلّهمون فکرِ «فروش برای سود» را بدر کنیم. در این حال باید استحبابِ تجارت در اسلام را توجیه کنیم. ۵. از نظر آیةالله سیستانی گرانفروشی اخلاقاً ناشایست است؛ امّا بهلحاظ فقهی نمیشود حکم به حرمت داد؛ مگر اینکه خلاف عرف و مقرّرات باشد. (که این «خلاف عرف و مقرّرات را باید دقیق بفهمیم چیست یا ملاکی که امام خمینی و آقای خامنهای دارند که گرانفروشی با فرض «رسیدن به حدّ اجحاف به مشتری» و «خلاف مقرّرات دولت اسلامیبودن» جایز نیست.)
تکاندهندهترین جمله در فرهنگ بشری از نظر برخی محقّقین این است: «خدایا! جان مرا نخستين شىء ارزشمندى قرار ده كه از من مىگيرى» چرا علی(ع) این را گفته؟ لابد ترسیده مبادا قبل از نزع جان، چیزهای مهمتر چون شرف آدم را بگیرند. و جان در برابر شرف چه ارزد؟ پدرم تاکندی از نبی(ص) نقل میکرد: «بلا که آمد، مال را فدای جان کنید و اگر دینتان تهدید شد، جان را سپر دین سازید» إجعلوا أنفسَکم دونَ دینِکم. بهقول مولا: خُذوا مِن أجسادِکم فجودوا بها علی أنفسِکم. از تن گرفته به روح ببخشید. عکسش را بهقول *سعدی* نکنید: آنچه از دونان به منّت خواستی٫ بر تن افزودی و از جان کاستی. لذا علی(ع) به خدا گفته: «از ودایعی که نزدم داری، جانم دمدستترین و اوّلین چیزی باشد که میستانی» شیخ *فرحزاد* در *سمت خدا* این جمله را جور دیگر معنا کرد. گفت: اینکه حضرت در خطبهٔ۲۱۵ نهجالبلاغه فرموده: *أللّهمّ اجعل نفسی أوّلَكريمةٍ تَنتَزِعُها مِن كرائِمی* یعنی: مباد اعضایم تکتک بمیرد و زنده باشم و سالها اسیر مرگ مغزی و کُما شوم و آخرش جان دهم. نه؛ همان اوّل جانم را بگیر و خلاص! باری! این جمله تکاندهندهترین جمله در فرهنگ بشری از نظر مصطفی ملکیان است.
تیتر: بیمشورت کاری نکن!... جملهای که میخوانید، جملهٔ اوّلِ جدیدترین کتاب من است... قبل از اینکه کتابم را بنویسم، گفتم بد نیست یک سر بروم نزد آخوند محل... بهش بگویم مُصمّمم کتاب جدیدی بنگارم... تا اگر نکته و توصیهای دارد، بشنوم... که بعداً نگویند چرا بیمشورت کار کردی... حدوداً میدانستم آخوند چه خواهد گفت... لابد میگفت: چیزی بنویس مفید به حال مردم باشد... و البتّه خریدار هم داشته باشد تا لااقل هزینهای که میکنی، برگردد... عجبا که اینها را نگفت... برگشت گفت: خبر داری بعضی چیزها اصلاً نیاز به گفتن ندارد!... یکسری چیزها هست که وضوح دارد و بر همگان روشن است... خب توضیحِ آنها میشود توضیحِ واضحات که کار بیهودهای است... چه لزومی دارد آدم برایش وقت بگذارد؟... تازه اگر هم طرح یک موضوع لازم باشد، کافی است فقط یک بار آدم طرح کند... نگاه کن ببین حرفی که میخواهی بزنی را دیگران طرح کردهاند؟... اگر آری، تکرار برای چه؟... بعد شیخاص شروع کرد به توضیحدادن که منظورش از چیزهایی که از فرطِ وضوح نیاز به گفتن ندارد، چیست... و در فاز دوم عنوان کرد که چرا بعضی چیزها را فقط یک بار باید گفت نه بیشتر... ابتدا گفت: برخی حقایق مثل روز روشن و مُبرهَن است... مثلِ شیرینی شیره!... شیخی نباش که کرامتش این بود که شیره را خورد و گفت شیرین است!... گفتن ندارد... بهقول عربها: کالنّارِ علی المِنار... آتشی که بر منارهای افروخته شده باشد... خب همه میبینندش... اگر هنر داری، از آتشهای پنهان بگو و بنویس... تاریکیها را تنویر کن... روشناییها که خود روشن است... از آفتابِ وسطِ روز که همه قادر به دیدنش هستند که هنر نیست بگویی... ألشّمسِ فی رابعةِالنّهار یا رائعةالنّهار مُستغنی از توصیف است... دیدی میگویند: فلان مطلب، أظهرُ من الشّمس است... یا بهتعبیرِ سریالِ «معصومیّتِ ازدسترفته» (داود میرباقری، پخش: ۸۲/۱۲/۲، شبکهٔ۳): أظهر من الشّمس فی أوسطِالسّماء است... حضرت فاطمه(س) به همین تشبیه خورشید متوسّل شد... در خطبهٔ فدکیّه که در مسجد مدینه خطاب به مردم ایراد کرد، فرمود: بَلٰی قَد تَجَلّٰی لکُم کالشّمسِ الضّاحیةِ أنّی ابْنَتُه... انگار مخاطبان ایشان شکّی در سفارشهای مُؤکّد پیامبر در مورد رعایت حقّ دخترش نداشتند... کافی بود بانوی گرامی ثابت کند که آن دختر سفارششده اوست و پیامبر دختر دیگری ندارد... فرمود: برای شما مثل آفتاب درخشان روشن است که دختر پیامبر منم و ثابتکردن نمیخواهد... قرآن برای امر واضح و بینیاز از برهان به جای خورشید، از تمثیلِ دیگری استفاده میکند... از مثالِ «نطق»... وقتی کسی در حال تکلّم است، لازم نیست ثابت کند در حال تکلّم است... قرآن میگوید: در رازقیّت خدا شک نکنید!... نگران رزق و روزیتان نباشید... چرا که بهقول نهجالبلاغه: تضمین شده است و سوختوسوز ندارد... حقّانیّتش مثل نطق شماست... مگر نطق شما اثبات میخواهد؟... روزی شما هم تضمین شده... علی(ع) در جایی در نهجالبلاغه میگوید: بروید دنبال مَفروض... نروید پیِ مضمون... سرگرمِ عبادت و چیزهایی که ازتان خواستهاند، باشید... کار به مضمون که خدا تضمین کرده میرسانم، نداشته باشید... چقدر انسانها وقتشان را تلف میکنند و پی «روزیِ ننهاده» خون میخورند و سر به بیابان مینهند... أجوُلُ فی طلبِه البُلدان... وقتی مقدّر نشده که روزیات در بیابان باشد، فقط کفش پاره میکنی... چرا از این حقیقتِ ضمانتشده غافلی که: بر سر هر لقمه بنوشته عیان / که این بود رزق فلانبن فلان... چرا باور نمیکنی که: رزق تو بر تو ز تو عاشقتر است... چون تضمین شده است... حقّانیّت دارد... مثل نطق انسان است... ناطق نیاز ندارد ثابت کند در حال تکلّم است... آیةالله عبدالله جوادی آملی آیهٔ «إنّهُ لحقٌّ مثلَ ما أنّکُمْ تَنْطِقون» را جور دیگر تفسیر میکرد... یک بار در خطبههای نماز جمعهُ قم که حضور داشتم، فرمود: آیه کیفیّتِ رازقیّت خدا را بیان میکند... میگوید: رزق شما مثل نطق شماست!... نطق، امری تدریجی است... تو باید کلمهبهکلمه جملهبندی کنی و مفهوم مورد نظرت را القا کنی... خدا هم نرمنرمک رزقت را میدهد... عجله نباید بکنی... هر میوه را در فصلش میدهد... میوهٔ بهاره را در پاییز نمیدهد و منتظر میوهٔ پاییزه در بهار نباید بود... امّا بهزعم حقیر #شیخاص به قرینهٔ کلمهٔ «إنّهُ لحقٍّ» صحبت در کیفیّتِ روزیرسانی نیست... بلکه در حقّانیّت آن است... و در مضمونبودن و استغنای آن از استدلال... از این حیث به «نطق» تشبیه شده است... البتّه معمولاً امر مُبرهَن را به آفتاب تشبیه میکنند... تابش خورشید بُرهانِ قاطعِ وجودِ خورشید است... بهقول مولوی: آفتاب آمد دلیل آفتاب... شمس خصوصاً وقتی که فی رابعةِالنّهار یا رائعةالنّهار پرتوافشانی کند، این خودْ از هر دلیل منطقی و فلسفی برای اثبات وجود این گوی زریّن بینیازکننده است؛ مگر اینکه طرف أعمٰی باشد و به خورشید پشت کند... «امیر عاملی»گفتنی: کور است آنکه میکند انکارِ آفتاب...
شیخاص اینها را که گفت، افزود: تو که میخواهی بهسلامتی کتاب تألیف کنی، در کتابت دنبال چی هستی؟... نکند میخواهی توضیحِ واضحات بدهی؟... اگر چنین است، ورود نکن!... نکند بهقول یکی از دانشمندان خارجی: میخواهی شمع روشن کنی آفتاب را ببینی!... شیخ محمود شبستری در گلشن راز خوب گفته است: زهی نادان که او خورشید تابان / به نور شمع جوید در بیابان!... شاعر دیگر گفته: به خرد راه عشق میپویی؟ / به چراغ آفتاب میجویی؟... این بیت، دیالوگ جمشید مشایخی در سریال تلویزیونی «آخرین گناه» بود که ۸۵/۷/۸ تلویزیون پخشش کرد... به شیخاص گفتم: مسئلةٌ!... اگر تنویر خورشید با شمع مسخره است، پس چرا ما انسانها نسبت به خدا چنین میکنیم؟... شیخاص گفت: چطور؟... گفتم: گلِ سرسبدِ بدیهیّات، خود خداست و ما به شتر مینگریم تا به خدا برسیم... شیخاص زد به سرش!... گفت: خاک بر فرق ما!... راست گفتی... ما باید با خدا شتر را ببینیم نه برعکس... اِنّی و لِمّی... سیّدالشّهداء(ع) در دعای معروف عرفه میفرماید: کیف یُستدلُّ علیک بما هُوَ فی وجودِهِ مُفتقرٌ الیک؟... أیکونَ لغیرکَ من الظّهورِ ما لیسَ لک حتّی یکونَ هوَ المُظهِرُ لک؟... شتر که شمعی بیش نیست بشود مُظهِرِ خدا؟... ننگ نیست؟... متی غِبتَ حتّی تحتاجَ إلٰی دلیلٍ یَدُلُّ علیک... و متٰی بَعُدَتْ حتّی تکونَ الآثارُ هی الّتی توصِلُ إلیکَ... عَمیَت عینٌ لاتراکَ علیها رقیباً... و خَسرَتْ صفقَةُ عبدٍ لمتَجْعَلْ له من حبِّکَ نصیباً... چهسان به چیزی برای اثبات وجودت توسّل جسته شود که خود گدای کوی توست؟... آیا غیر تو درصدِ ظهورِ بالاتری دارد که آن شیء بخواهد آشکار و اثباتت کند؟... تو غیبت نکردهای که شوم طالب حضور... و پنهان نگشتهای که هویاد کنم تو را!... کور باد دیدهای که نبینَدت!... بندهای که از مهر تو نصیبی نبرَد، چقدر خاسر و مغبون در معامله است... شیخاص بحث مربوط به خدا و شتر را که جمع کرد، گفت: باری ظلم بزرگی به خدا شده است... او خود «ظَلّام للعبید» نیست ولی بندگانش به او ظلم میکنند... امیدوارم تو نکنی... این یک... در ثانی حال که بهسلامتی میخواهی کتاب تألیف کنی، پی توضیحِ واضحات نباشی... اگر چنین است، ورود نکن!... شمع روشن نکن آفتاب را ببینی!... مباد به دامچالهٔ توضیح واضحات بیفتی... و پی ایضاح چیزهایی باشی که مستعمت خود با عمق جان درک کرده و کلمات تو چیزی به اطّلاعاتش نمیافزاید... البته دو مُدل توضیح واضحات داریم... گاه توضیحِ عیان و عریانِ واضحات است و گاه توضیحِ ناواضحِ واضحات!... گاه تو آنقدر مخاطبت را خنگ و گاگول فرض میکنی که به او میگویی: مرغ نر را خروس میگویند - زن نو را عروس میگویند / آنچه بر چشم میرود خواب است - وآنچه بر جوی میرود، آب است!... خب این بهسخرهگرفتن و اهانت به مخاطب است... اینکه بگویی: دانی کفِ دست از چه بیموست؟ / زیرا کفِ دست مو ندارد!... یعنی هر چه در مصراع اوّل گفتهای عیناً در مصراع دوم بیاوری و دلیلت عین مدّعایت باشد... البته بعضی وقتها به ظاهر یک بیت دارد توضیحِ واضحات میدهد؛ ولی دقیق که میشوی، میبینی چنین نیست... مثلاً: «در رفعِ حُجُب کوش! نه در جمعِ کُتُب»... چرا؟... در مصراع دوم دلیلش را ذکر کرده: «کز جمعِ کُتُب، نمیشود رفعِ حُجُب!»... خب اینکه همان حرف مصراع اوّل است و دلیل عین مدّعاست... ولی نه!... ضمن اینکه با کلماتِ «رفع و جمع» و «حُجُب و کُتُب» بازی قشنگی کرده، میتوان گفت که توضیحِ واضحات نیست... و مصراعِ اوّل بینیازکننده از مصراع دوم نیست... در واقع از مصراع اول نمیشود فهمید که «جمعِ کُتُب» موجب «رفعِ حُجُب» نمیشود... مصراع اوّل فقط میخواهد بگوید: بایگان نباش!... تمرکزت روی رفعِ حجابها باشد... حتّی اگر با جمعکردن و انباشتن کتاب هم بتوانی رفعِ حجابهای گوناگون کنی، مواظب باش مفتونِ مقدّمه نشوی... مدام به ذیالمقدّمه بیندیش!... اگر یک روز خبر آوردند که با وسیلهٔ راحتتری غیر از کتابخواندن میتوانی حجابهای نفسانی را پاره کنی، وسیله را عوض کن!... مثل این میماند که گفته باشد: «در فکر صعود به بام باشد؛ نه تهیّهٔ نردبان!»... بله؛ چون نردبان مقدّمه است، مقدّمهٔ واجب، واجب است... ولی تو هدفت صعود است... اگر با پَرش میتوانی بهتر صعود کنی، نردبان را رها کن!... این معنای مصراع اوّل است... امّا در مصراع دوم حرف جدیدی میزند... میگوید: اصلاً با نردبان نمیشود به بام رفت!... بایگانی کتاب، آدمساز نیست... و حکم حملِ کتاب را دارد که چارپا هم از عهدهاش برمیآید... به قول قرآن: مَثلُهُم کمَثلِالحمار یحملُ أسفاراً... این بیت حسابش با «دانی کف دست از چه بیموست / زیرا کفِ دست مو ندارد» جداست... شعر بیمو توضیحِ عیان و عریانِ واضحات است...
نوع دیگری توضیح واضحات داریم که «توضیحِ ناواضحِ واضحات!» است... مثلاً به طرف بگویی: چرا اینقدر پیر شدی؟ بگوید: چون از جوانیام فاصله گرفتم!... یا بهقول حافظ: بر من چو عُمر میگذرد، پیر از آن شدم!... ما در قرآن هم مواردی داریم که میتوان در این دسته جای داد... در سورهٔ مؤمنون، آیهٔ۷ میفرماید: فَمَنْ ابْتَغٰی وراءَ ذلِکَ فَأولٰئِکَ هُمُ العادون... یعنی: آنکه ورای خطکشیهایی که تعیین کردیم، پا گذارد، پا به ورای خطکشیهایی گذاشته است که تعیین کردیم!... خندهدار نیست؟... آیا فزونخواهی همان زیادهطلبی نیست؟... بله جای دیگر قرآن آمده است: فَمَنْ یَتَعدَّ حدودَاللهِ فأولئِکَ هُمُ الظّالمون... آنجا شاهدِ توضیح واضحات نیستیم؛ چون تعدّی به حدود الهی عنوانی است متفاوت از ظلم... امّا در آیهٔ مورد بحث چه فرقی بین مُبتَغی و متعدّی هست؟... بهنظر میرسد شاهد توضیحِ واضحاتیم؛ فوقش مدلِ ناواضحش!... آیا خدا نعوذُبالله خواسته ما را سرِ کار بگذارد؟... در اینکه گاه گوینده به دلایلی مخاطب را میفرستد دنبال نخودسیاه شکّی نیست... مخاطب ظرفیّت ندارد و در عین حال پرسشی پیچیده کرده است... گوینده هم برای اینکه او را با پاسخی راضی کند و هم چیزی نگوید که خارج از فهم و درک اوست، یک «شبهجواب» جور میکند... اهل دقّت که این جواب را ببینند، گاه حس میکنند توضیح واضحات داده... یا پاسخ کلّی و بیفایدهای داده... شنوندهٔ کمظرفیّت میپرسد: روح چیست؟... خب روح که برای بشر ناقصالعقل قابل درک نیست... خدا در جواب یا باید بگوید: نپرسید! فهم شما نمیکشد... که از قضا در ادامهٔ آیه همین را هم میگوید که: مٰا اوتیتُمْ من العلمِ إلّا قلیلاً... امّا قبلش در خصوص روح میگوید: الرّوحُ منْ أمرِ ربّی!... روح هم یکی از مسائل مربوط به خداست!... خب این جواب آیا شبیهِ همان «آنچه بر جوی میرود آب است» نیست؟... البتّه کمی درپرده و پیچیده... خب مگر نمیدانستیم که روح یکی از کارهای خداست... البته دوستم س.م.ص معتقد بود «امرِ رب» را نباید «کار خدا» معنا کنیم... خب همه چیز کار خداست... «امرِ رب» حقیقتِ متفاوتی است و با مدلهای دیگر کار خدا فرق دارد... تازه این ذهن توجیهگر طلبگی مشکل را راستوریس که نمیکند، هیچ؛ دو تا میکند... حالا هم روح را نمیدانیم چیست و هم أمرِ رب را!... البته مولا علی(ع) هم گاه در پاسخهایی که میداد، مشکل را که حل نمیکرد، هیچ؛ دوبلهاش میکرد!... از حضرت میپرسند: خداوند چطوری میخواهد مردم را با اینهمه کثرت در قیامت محاسبه کند؟... در جواب میفرماید: همانطور که با وجود کثرتشان، رزقشان را میدهد!... کیفَ یُحاسَبُ اللهُ الخلقَ علی کثرَتِهِم؟... فقال: کما یَرزُقُهم علی کثرَتِهِم!... مشکل دو تا شد!... خدا اینهمه مردم کثیرالنّفوس را چطوری روزی میدهد؟... یا از حضرت سؤال میکنند: خدا چگونه در قیامت خلق را به محاسبه میکشد؛ در حالی که نمیبینندش؟... کیف یُحاسِبْهُمْ و لایَرونَه؟... میگوید: همانطور که روزیشان میدهد و نمیبینندش!... فقال: کما یَرزُقْهُمْ وَ لایَرونَه... خب سؤال تکثیر شد!... چطوری روزی میدهدمان و نمیبینیمش؟... یک بار از علی پرسیدند: تو که میگویی رزق بندگان تضمینشده است، اگر کسی در خانهاش حبس شده بود و راهی از درون به بیرون نبود، چطوری خدا روزیاش را میدهد؟... لو سُدَّ علٰی رَجلٍ بابَ بیتِه و تُرکَ فیه، منْ أینَ کانَ یأتیهِ رزْقُه؟... جواب میدهد: از همانجا که عزرائيل برای قبض روح وارد خانهاش میشود!... فقال(ع) من حیثْ یأتیهِ أَجَلُهُ... مشکل دو تا شد... پیک اجل اینجور وقتها که طرف در بروج مُشیّده است و هیچ درزودورزی به بیرون ندارد، چطوری به داخل رسوخ میکند و جان فرد یا افرادِ پناهگرفته در آنجا را میستاند؟... بهنظر میرسد ما در این جملات بهنوعی شاهد سرِ کار گذاشتنِ پرسشگر یا توضیح واضحات هستیم... س.م.ص حتّی معتقد بود برخی پاسخهایی که اهلبیت(ع) به مردم عادی میدادند، به دردِ قشر فهیم و اهل تحقیق که مو را از ماست میکشند، نمیخورد... از امام میپرسد: آیا خدا که میگویید قادر است، میتواند کلّ دنیا را در تخممرغی جاسازی کند؟... میگوید: مگر نکرده؟... چشم تو تخممرغی است که دنیا تویش جا میشود!... س.م.ص گفت: شاید اگر یک طلبه یا دانشجوی پژوهشگر پُرسنده بود، امام به جای اینکه بزند به شوخی، میفرمود: قدرت به امور محال تعلّق نمیگیرد... و توضیح فلسفیاش را هم میداد...
س.م.ص حتّی به من قوّت قلب داد که از طرح برداشتهای متفاوتت از آیات قرآن ابایی نداشته باش... و اگر همان آیه توسّط امام معصوم(ع) جور خاصّی تفسیر شده، سدّ راه تفسیر تو نشود... چون اگر تفسیری که امام کرده مثلاً در پاسخ به سؤال مأمون عبّاسی باشد، شاید خواسته او را بفرستد دنبال نخودسیاه... مثلاً امام رضا میفرماید: در آیهٔ «حتّی اذا استیأس الرُّسل» عبارتِ «من قومِهم» در تقدیر است... خب این حرف توی کتِ توی شیخاص نمیرود و نباید هم برود... امام هشتم برای اسکات خصم چنین فرموده... تو اگر برداشت دیگری از این آیه داری، بگو و نترس!... علی هم در جملات یادشده خواسته پرسشگر را راضی به خانهاش بفرستد... وگرنه جواب دقیق میداد... نه اینکه توضیح واضحات دهد یا مشکل را دو تا کند... توضیح واضحات کلّاً بیمعناست... شیخاص گفت: اگر تو میخواهی کتابی بنویس و در آن به جای تنویر تاریکیها، توضیح واضحات بدهی، خب ننویسی بهتر است... برای چه میخواهی کاغذ و مرکّب چاپ و هزینههای مختلف صحّافی و تجلید و پخش و... را روی دست نظام بگذاری... ننویس برادر!... خلاص!... فوقش به جای نوشتن، حرف بزن!... در نطق و پشت تریبون توضیحِ واضحاتدادن تا حدودی قبحش ناپیداست... علما و وعّاظی که با تودهٔ مردم سروکار دارند که قشر قابل توجّهشان کمسوادند، گاه ناچارند در خلال صحبتهایشان حرفهای پیشپاافتاده و روشن را بزنند و حتّی تکرار کنند... شماری از سخنرانیهای عمومی امام خمینی(ره) لزوماً برای دادنِ اطّلاعات جدید به مخاطبش نبود... کارکردش گاه ردوبدلکردن احساسات بین گوینده و شنونده است... همان امام خمینی(ره) وقتی دستبهقلم میشد، متونش گاه دیرفهم بود و نیاز به تفسیر و تبیین داشت... شیاطین خصوصاً به مدد تقطیع، بخشهایی از نطقهای عمومی امام را بزرگنمایی میکنند و قصد دارند ثابت کنند آن بزرگمرد سواد بالایی نداشت... سواد امام را باید در پیامهای مکتوب و وصیّتنامهاش و از آن مهمتر شرح بر کتب ابنعربی و چون آن محک زد... که کار متخصّصین هم هست... وگرنه اینکه با زغال روی دیوار بنویسی: «اتوبوس از مینیبوس بزرگتر است. امام خمینی» اوّلاً که چنین جملهای از ایشان صادر نشده... صحیفهٔ نور را سرچ کنید!... اگر مشابهش هم صادر شده باشد، مربوط به نطقهای عمومی است که مخاطبانش عوامالنّاس است... کارکردِ جملات بهظاهر عادی و توضیحِ واضحات، انتقال احساسات ناب بین رهبر و امّت است... و خیلیها پشت میکروفون که میروند، از این راه بهره میبرند... برگردیم به ابتدای بحث... یادت هست به من گفتی: این جدیدترین کتاب من است... میخواستی قبل از اینکه بنویسیش، سری به منِ شیخاص بزنی... به من گفتی تصمیم داری بنگاریش... گفتی اگر نکته و توصیهای دارم، بگویم لحاظ کنی... تصورّت این بود بگویم: چیزی بنویس مفید باشد... خریدار داشته باشد و لااقل هزینهای که میکنی، برگردد... ولی اینها را نگفتم... برگشتم گفتم: نگاه کن ببین موضوعِ نوشتهات در چه بابی است؟... اوّلاً بعضی چیزها اصلاً نیاز به گفتن ندارد!... چون واضح است... و توضیحِ واضحات کار بیهودهای است... نویسنده و گوینده نباید برای طرحش وقت بگذارد... در ثانی: بعضی چیزها کافی است فقط یک بار طرح شود... نگاه کن ببین اگر دیگران طرح کردهاند، تکرارش نالازم است... در خصوص شقّ اوّل گفتیم... حالا به شقّ دوم رسیدهایم... بعضی چیزها هست که باید گفت... گفتنشان توضیح واضحات نیست... ولی فقط یک بار باید گفت!... تکرار چرا؟... چون تکرار ملالآور است... جای گفتار هست؛ جای مکرّرگویی نیست... باید نوگو بود و نوآور... چقدر ما توصیه داریم به ابداع... حافظ میگوید: با تا گُل برافشانیم و می در ساغر اندازیم / فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم... این یعنی حرف بزن! نمیگیم سکوت کن و توضیح نده!... بده!... ولی یک بار که گفتی، بس است... که حلوا چو خوردند یک بار بس!... برو دنبال طبخ شیرینی تازه... سخن گرچه فلان و دلکش بود... توضیح واضحات هم نیست که بگیم نگو!... نه بگو!... ولی هر قدر نغز و دلکش هم باشد حرفت، وقتی طرح شد مثل جوکی که گفتی و مردم خندیدند، دوباره همان را همان ساعت تعریف نکن!... جوک جدید بگو... طرح نو در انداز!... طرحنودرانداختن از دو راه میسّر است... یکی آنکه در محتوا اجرا شود و دیگری آنکه در فرم... بعضی جملات محتوایشان نو و بدیع است... مثل این دعای معروف دکتر شریعتی: خداوندا! تو چگونهزیستن را به من بیاموز!... من چگونهمُردن را خود خواهم آموخت... چقدر بکر و بدیع است...
راه دوم آن است که در فُرم و شکل کار طرح نو در اندازی... گاه حرف کهنه است؛ اما چون تو در قالبی متفاوت ریخته و ارائه کردهای، شنونده از شنیدنش ملول نمیشود و حس میکند با پدیدهٔ نویی مواجه است... پس همان جوکی که یک بار در یک مجلس گفتی و گفتیم تکرار نکن، اگر هنرش را داری که حتّی در همان مجلس با یک فرم تازه بگویی و باز برای شنونده دلکش باشد و برایش بخندد، چه اشکالی دارد؟... این هنر توست... مخاطبانی که پای منبر برخی افراد مینشینند، قصدشان شنیدنِ حرف تازه نیست... چون حرف تازهای که ندارد... همان قال الصّادق و قال الباقر است... امّا ناطق چوری در هیئت جدید کادو میکند و تحویل میدهد که تازگی دارد و شنیدنش لذّتبخش است... یک گویندهٔ خوشصدای رادیو وقتی غزلی از سعدی را دکلمه میکند یا وقتی خوانندهٔ مسلّطی شعری از عطّار را به آواز میخواند، محتوا همان محتوای تکراری است؛ ولی از بس خوب ادا میشود که خروجیاش به اتّفاق تازه منجر میگردد... اگر امام خمینی میفرماید: «ای وازده تُرّهات بس کن / تکرار مُکرّرات بس کن» منظورش این مدل تکرار خوانش اشعار نیست؛ چون انگار هر اجرایش شعر تازهای است... اغراق نیست اینکه گفتهاند: شعر حافظ دو بار سروده میشود: یک بار توسّط شاعرش و یک بار وقتی استاد شجریان به آواز میخواندش... جدا شدم از شیخاص... در حالی که از نوشتن کتاب جدید منصرف شده بودم... موضوع نوشتهام ویژگیهای مورد نظر او را نداشت... دقیق که مینگریستم، نیازی به گفتن من نداشت... حرفهایم توضیحِ واضحات بود... و همانها هم بارها از سوی دیگران طرح شده و تکرار مکرّرات بود... جا داشت منِ وازده از خیر تُرّهات بگذرم و مشغول همان خواندن شوم نه نوشتن.
تمام
ارجاع از آنجا به اینجا igap.net/shkhs/17081170086989570
«باده با محتسبِ شهر ننوشی زنهار!»
که نمک میخورد و میشکند جانمکی!
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بگفت ول بنما دوست! نیست راه نجات
مرا به باده چه حاجت که از نگاه تو مستم
و این دو هم که نشد، دوغ هست و نیز دِلِستر
*وصلهٔ ناجوری بود نام شیخاص در لیست سخنرانانِ سمینارِ «تازههای جرّاحی چشم»... یک طلبه را چه به نطق در یک همایش تخصّصی؟... از قرار با رانت پدرش به آنجا دعوت شده*... قزوین میزبان سمیناری دوروزه بود؛ با شرکتِ شماری از فرهیختگان از جمله استادان دانشگاه گوتنبرگ سوئد... نوبت #شیخاص که شد، رفت پشت تریبون و پس از سلام گفت: موضوع این همایش، چشم و تازههای جرّاحی مربوط به آن است... چشم ابزارِ دیدن است... انسانها مثل خیلی از موجودات واجد قوّهٔ باصرهاند... ما اشیاء را میبینیم... درودیوار را و کوهودشت را نظاره میکنیم... و البتّه گاه به هم نگاه میکنیم... من به تو مینگرم... تو به من دیده میدوزی... یک رفتار دوطرفه... و خب گاه این نگاه، یکطرفه است... پارکینگ محل سکنایم در قم جوری است که از پشت شیشهٔ رفلکسی به کوچه مینگرم... عبور رهگذران را میبینم؛ ولی آنها مرا نمیبینند... هیجان خاصّی دارد... فیلم مشهوری در تاریخ سینما ساخته شد به نام «پنجرهٔ عقبی»... مردی که در خانهاش بستری شده، واحدهای ساختمانی روبرویش را دید میزند و چشمچرانی شیطانی میکند... نام شیطان را بردم... گاه خود شیطان دیدزنی میکند... قرآن در توصیف او میگوید: شیطان شما را میبیند و شما نمیبینیدش... إنّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قبیلُهُ مِنْ حیثُ لاتَرَونَهُم... قرآن از یک دیدزنِ دیگر هم یاد میکند... خود خدا!... لایُدْرِکُهُ الأبصارُ و هُو یُدرِکُ الأبصار... خدا بر دیدهها مُشرف است و آنان قادر به درکش نیستند... باز هم یک نگاهِ یکسویه... ولی عموماً نگاهها دوجانبه است... من مستقیم به تو چشم میدوزم و تو در آن حال میبینی که میبینَمت... قرآن میگوید: پیامبر میدید که مردم به او مینگریستند... تَراهُمْ یَنظُروُنَ إلیک... لحظهٔ زیبایی است... اینکه تو تماشای کسی را به تماشا بنشینی!... خصوصاً اگر معشوق باشد که چه بهتر... بینی که یار دارد به جایی نگاه میکند... به قول حافظ: «دیدارِ یار دیدن»... لذّتبخش است... بعضیها آنقدر قشنگ به یک منظره خیره میشوند که تو به جای نگاه به آن منظره، دوست داری مدلِ نگاهکردنِ آنها را بنگری... بیهوده نیست شاعر درخواست کرده: «ما را به تماشای تماشا ببر ای عشق!»... شاعر معروف دیگر به تماشا سوگند خورده است... اینها همه با ابزار چشم اتّفاق میافتد که موضوع این سمینار در آذر ۱۳۸۶ است... خوشحالم که در این همایش دوروزه وقتی هم به من داده شد تا این نکته را بگویم که تماشا همه جا با چشمِ سر نیست... گاه با چشم دل است... لذا طرف کور است؛ امّا بهقول «جبرانخلیلجبران» در حال رَصد ستارگان است!... دست بر سینهاش میگذارد و میگوید: رصدخانهام اینجاست... او در واقع بیناست؛ با آنکه از چشم سر محروم است... باصرهاش بیسَره است!... از قضا افراد کوردل که بهظاهر بینایند، کور محسوب میشوند... چون قادر به رؤیت حقایق نیستند... ابوجهل از آن جمله است... او بهقول علی(ع): «ناظِرةً عَمیاء» است... بینای کور!... پیامبر را میبیند؛ ولی نمیبیند... چندپاره گوشت و پوست میبیند... پیامبر فقط گوشت و پوست نبود و فراتر بود... خیلی از معاصران نبی و حتّی همسرانش عملاً او را ندیدند؛ با آنکه حتّی بَشرهاش را در خوابگاه لمس کردند... دیدن نبیّ مُکرّم بهتعبیر حافظ، «دیدهٔ جانبین» میخواست؛ نه «چشم جهانبین»... دیدن روی تو را دیدهٔ جانبین باید ٫ وین کجا مرتبهٔ چشم جهانبین من است... قرآن به پیامبر میگوید: ابوسفیانها به تو نگاه میکردند... از قضا تو تماشایشان را تماشا میکردی: ترٰاهُمْ ینْظُرون إلیک... امّا حقیقت تو را در نمییافتند... و هُمْ لایُبصِروُن... کسی که فاقد دیدهٔ جانبین باشد، مورد نفرین سیّدالشّهداست... میفرماید: کور باد چشمی که نبیند که تو میبینیش!... در دعای عرفه میخوانیم: عَمِیَتْ عینٌ لاتَراکَ علیها رقیباً... تو شهسوار شیرینکاری هستی که در برابر چشمی ولی غایب از نظر... و کسی که حضورت را حس نکند، أعمٰی محسوب میشود... ای کاش شما چشمپزشکان راهی مییافتید که برخی بیناهای کور جرّاحی شوند... ای کاش در سمینارِ «تازههای جرّاحی چشم» راهی برای بیناکردن ابوجهلها بود... ممنون از اینکه به سخنانم گوش دادید... بدرود!... حضّار کف زدند... بعضیها آمدند جلو و گفتند: ما یک عذرخواهی به شما بدهکاریم... اوّلش که اسمتان را در لیست سخنرانان سمینار «تازههای جرّاحی چشم» دیدیم، توی دلمان گفتیم عجب وصلهٔ ناجوری!... طلبه را چه به نطق در این محفل؟... *فکر کردیم با رانت پدرتان آقای تاکندی به این سمینار دعوت شدهاید... خب ایشان جزو هیئت امنای دانشگاه علوم پزشکی قزوین است... کاری برایش ندارد چراغسبز نشان دهد پسرش را جزو سخنرانان بتپانند.*
¹⁴⁰³٫¹
۱۶ دسامبر ۲۰۲۳
وعاظ ز حد افزون، گوش شنوا اندک
شیخاص در این میدان در صدر بود بیشک
باید برات تهیه کرد یک جفت سمعک
ژیمناستیک اصولی داره شیخاص
و اطلاق نمیشه به هر پشتک
یا باید پر باشی مثل بتون یا خالی با برنامه چون تنبک
مرجانشدن شرط داره
تو فوقش بشوی جلبک
کی بهت گفته شیخاصی؟
کی گفته هستی تک؟
گر مدعی چَرمی؟
باید تن بدی به تست فندک
نه درک داری و نه مدرک
بلند شو دست از سر هنر بردار
بذار به حال خود باشند بختک
دائم شده کار تو
پاسخ به این و اون
ی تک و هی پاتک
موشک جواب موشک
شلنگتخته چرا میندازی اینقدر؟
فعال بود داخل تو یک کودک
هی میزنی جفتک
یک روز تو را بینند با شلوارک
با لباس وارونه پوشیدن خاص نمیشی
با شلواری که پاره است ورا خشتک
بیشتر بهت میگن دیوانه و دلقک
حتی اگه خطهاتو روی امدیاف بچاپی
یا روی سنگ بنمایی حک
عین آب خوردن تذکرهها میکنندت دک
میپنداری خیلی خودتو زیرک
اسمت نمیمونه و تاریخ
از روت رد میشه با غلتک
نظری حائل را شاید خیط کردی
امثال موحد و اعرابی میزنند تو را برجک
ای کاش بابات گوشتو میپیچوند
و میزد بهت چک
نزد طفلان نمایی بلند
پیش بزرگان هستی کوچک
هی به دلایلی میشی مستمسک
رمز ماندگاری کار خدایی کردنه
خدا و بقا هست دو جزء لاینفک
سخت بیمارم تو قرصم باش
نیستی گر حالپرسم باش
قابلیّت این را دارد که بیت ترجیعبند باشد
فیلم اجرا در قمپز: ایتا،یوتیوب
«مرا میبینی و هردم زیادت میکنی دردم»
بود توجیه کارت اینکه من دارم کشش، مَردم
مرا با این حساب ای کاش زن میآفریدی پس
مگر گویی که دارد زنشدن هم دردسر هر دم
مرا با زوجهام جوری نمودی لای چرخ گوشت
شدم لوله نمیدانم که آیا زوج یا فردم؟
مگو قصّه: خَلقتُ الإنس بهر این هدف یا آن
بگو انسان در این سامان برای غصّه آوردم
بهظاهر اشرفالمخلوقم و تهراننشین دهر
ولی محرومِ برخوردارکَم اهل بشاگردم
نزن سفت اینقدر ارباب! بابایم درآمد که!
چه کوتهبخت و نحساقبالم اینکه نوکرم، بردهم
ز چوب بیصدایت شد یکی بالا و پایینم
تو برگردان مرا بطن ننهم، ای کاش برگردم
به چوب نیمسوزم ده حوالت بابت این شعر
که من عین خیالم نیست هیچ از بس که خونسردم
اگر چه من به کتفم نیست، از رو میروی؟ عمراً
«مرا میبینی و هردم زیادت میکنی دردم»
سرِ سبزم دهد بر باد آخر این زبان تلخ
چه سرخ است این زبان با آنکه چون شیخاص توزردم
خدایا! واقعاً که! در تلافی عزم تو جزم است؟
شدم جوگیرِ قمپز، من غلط کردم، شکر خوردم
![]() |