شیخاص!
 
 
دنیای یک شیخ خاص
 
خلق اثر هنرى درجه‏ى دو به اضافه‏ى گنده‏گوزى مساوى است با خلق اثر هنرى‏
درجه‏ى يك!

لزومى ندارد خودتان را براى خلق اثر هنرى درجه‏ى يك به تعب بيندازيد و طى راه‏
پرسنگلاخ عرقريزى روح را به خود هموار كنيد. اگر خطّاط هستيد، به اندك زحمتى اثر
هنرى درجه‏ى دو بيافرينيد; ولى با گنده‏گوزى، حريمى دور آن بكشيد كه افراد، آنگونه بدان‏
نزديك شوند كه انگار دارند به اثر هنرى درجه‏ى يكِ پيكاسويى نزديك مى‏شوند. مثل‏
برخى خطّاطان ساكت و صامت تاريخ نباشيد! سر در لاك خلق اثر هنرى ناب، فرو نبريد و
اگر روزى اثرتان را در نمايشگاه مى‏گذارند و دوستان و رقبا و همتايان و مردم عادى جمعند،
اينطور نباشد كه مثل غريبه‏ها و مادرمرده‏ها گوشه‏اى بخزيد و دلتان خوش باشد كه من به‏
قدر كافى در هنگام خلق اثر، جان كنده‏ام و از حالا به بعد، ديگر خود اثر بايد مدافع و مبلّغ‏
خود باشد. مطمئن باشيد با اين كار، اُت مى‏شويد و تره برايتان خورد نمى‏كنند و از دور
حذف مى‏شويد. روز افتتاح نمايشگاه، هيچوقت كنار ديوار نرويد و خجول و سر به پايين‏
كز نكنيد. هميشه تُخس و پررو و هاپارتى و طالب دوقورت‏ونيم، در وسط گود، جلوه كنيد.
با چشمان وق‏زده و بى‏حيا زل بزنيد در چشم ديگران و گربه را دم حجله بكشيد و پيام تيغ‏
چشمانتان حتّى به محترم‏ترين بازديدكنندگان اين باشد كه اگر در مورد من و اثر هنرى‏ام‏
دست از پا خطا كنى، خشتكت را مى‏كشم پايين، پدرسگ مادربخطا! وقتى به اين خوبى،
رذل باشيد، ديگر لازم نيست خودتان را جر بدهيد براى اينكه ميرعماد شويد. همه‏ى‏
هنرمندان درجه‏ى يك تاريخ، يك جورايى خرند! اين همه سختگيرى و از جان‏مايه‏گذاشتن‏
براى چه؟ از بس اين بدبخت‏ها دودچراغ به حلق خود مى‏دادند كه نمى‏توانستند همان حلق‏
را براى گنده‏گويى در مورد اثرهنرى‏شان به كار بيندازند و اين يعنى بدترين نوع خودآزارى!
نه الان دل و دماغ آن است كه توى تذهيب‏كار بخواهى با قلم موى دُم‏گربه‏اى كه با چشم به‏
سختى ديده مى‏شود، مينياتور ظريف كه با ذرّه‏بين، دقايق و ظرائفش پيداست، ترسيم كنى و
نه اصولاً اين كار لازم است. برو بگير بخواب و عيش و عشرتت را بكن و «تنگه‏ى‏
ساواشى»ات را برو و دم‏دماى يك مناسبت ملّى/سياسى، مثل نمايشگاه دهه‏ى فجر،
سراسبى، رنگى بر بوم بمال و مركّبى بر كاغذ بدوان و قاب بگير و بگذار نمايشگاه; منتها آن‏
اثر كم‏مايه و به‏مفت‏گرانت را نگذار به امان خدا! خودت هم راه بيفت برو بغل دست كارت‏
بايست. و هر كس خواست به كار تو چپ نگاه كند، محيط را با هوچى‏گرى، گل‏آلود كن!
تريبون را بى‏صاحب رها نكن تا مردم ياد مطالباتشان بيفتند و فيلشان ياد هندوستان كند و
بخواهند به بوته‏ى نقدت بكشند. فى‏الفور تريبون را به‏دست بگير و نقدِ نكرده‏ى آنان را به‏
گند بكش و بگو:
آقاى عزيزى كه در هزارتوى انديشه‏ات، فكر پليد نقد اثر خوشنويسى من دارد خلجان‏
مى‏كند! مى‏روى گم شوى يا يك تل همينجا بهت بنشينم؟ اتصال كشيده‏ى سين به حرف‏
بعدش، طبق آنچه در قديميترين نسخه‏ى كتاب «الخط و الربط» كه در هندوستان به نام‏
«الخط و النشان» به چاپ رسيده، سيزده جور است يابوعلفى! بايد بفرماييد كدامش مد نظر
شماست تا بعد برسيم به اينكه من خراب نوشته‏ام يا خوب. اصلاً بفرماييد ببينم شما چقدر با
اصطلاحات اين فن شريف، آشناييد كه به قلمگذارى من نگاه بد مى‏اندازيد؟ من خودم‏
موقع نوشتن هاى دوچشم، ديتيلى از «خُصيت‏الحمار» را در ذهن دارم و نه «داشّاق يابو» را؟
شما اوّل برو شاگردى كن بعد بيا ياد مطالبات شهروندى‏ات بيفت!
خلاصه با اين شيوه صحبت‏كردن كه با صوت وحشى و ناصاف و لشگر خنده‏اى شما ادا
مى‏شود، كارى كنيد كه ملّت، ماست‏ها را كيسه كنند و لجام‏گسيخته هنرمند درجه‏ى هشتى‏
مثل شما را سكّه‏ى يك پول نكنند. برحذر باشيد از اينكه اثر هنرى‏تان، مدام در معرض‏
داورى و نقد بوگندوها باشد. هميشه بيننده را مجبور به تحسين يا دست كم سكوت كنيد.
آتمسفرى دور اثرتان به‏وجود بياوريد كه اگر هم انتقادى به اثرتان دارد، خفقان بگيرد; جيك‏
نزند و بداند كه اگر دم برآورد، با داشّاق‏الحمار شما طرف است.

 

 |+| نوشته شده در  جمعه یازدهم شهریور ۱۳۸۴ساعت 11:42  توسط شیخ 02537832100  | 
 از اساس، منكر معجزه شويد؛ ولى براى خودتان كرامت‏هاى دروغ بسازيد!
 اگر چون لشگر خنده‏ايد كه كلاهتان را هم اگر باد به مسجد بيندازد، با نى بلندى چيزى‏
خارج مى‏كنيد تا پايتان به مسجد باز نشود، بسا كه به دعوت يك بازارى آشنا، ناچار شويد
در مجلس روضه‏اى شركت جوييد.
شايد محمود حبيب‏اللّهى به محفل ذكر مصيبت در نگارستان عروس قلم - واقع در كوچه‏ى كاظمى قم - دعوتتان كند و قيد كند: «با صرف شام» و شما به‏خاطر پاره‏اى قيودات، ناچار شويد روضه‏خوانى امير احمدى را تحمّل كنيد و پاى‏ منبر واعظى كه پيچش عمامه‏اش به دل‏پيچه‏تان مى‏اندازد، بنشيند. در اين حال وقتى منبرى، دارد از كارد ناكامرواى ابراهيم مى‏گويد و كام نابريده‏ى اسماعيل، مى‏توانيد آهسته بزنيد به‏ زانوى «شيخك» - همكار خوشنويستان كه شريك مطايبات شماست و اينك بغل دستتان‏
نشسته - و بگوييد كه اين دروغ و دول‏ها را چرا اين جماعت - كه تو هم جزوشانى - تمام‏
نمى‏كنند؟ و بى‏آنكه منتظر جواب شيخك - كه به حالت گريه دستش را چتر ديدگان‏
بارانى‏اش كرده - بمانيد، خودتان دليل بياوريد كه نانتان در روغن اين دروغ‏هاست.
با اينكه‏ اينجا و اينسان در كُل معجزه را نفى و طرد كرده‏ايد، از رو نرويد و چند ماه بعد براى خودتان‏
كرامت، جفت و جور كنيد. وقتى كه در جلسه‏ى هفتگى دعاى توسّل انجمن خوشنويسان‏
در باب دعا و تضرّع و امور غيبى و وحيانى صحبت مى‏شود، با آنكه ساعتى نيست از سفره‏ى‏
لاس در كلاس خط با يك لشِ مهوش فارغ شده‏ايد، بگوييد:
«من نمى‏خواستم اين خاطره را كه بوى تعريف از خود دارد، بگويم; ولى مى‏گويم تا
دوستان در اين جلسه‏ى ذكر، منقلب شوند و دلشان بشكند; التماس دعا! آقاى على بخشى‏
عزيز! مركّبى كه سفارش ساختش را به مركّب‏ساز معروف: رضائى دادى و يك شيشه‏ى‏
كوچكش را از باب هديه برايم آوردى، آب انداخته. ديشب اين مركّب جاندار شده و به‏
خواب من آمده بود; مقابل منزلم. گفتم: چرا دولابت راه افتاده؟ مركّب، در حالى كه‏
سياهى‏اش به زحمت از سياهى شبِ زنبيل‏آباد قابل تشخيص بود، گفت: ظرف اصلى من در
دست على بخشى خطاط است. ما يك گالُن بوديم كه از زنجان آمديم قم. قرار بود به مصرف‏
كتابت قرآن برسيم. همتايان من همگى بختيار شدند و به زور پنجه‏ى على بخشى، بر كاغذ
كتابت وحى نشستند و من بخت‏برگشته از قافله عقب ماندم. اين خوشنويس مرا از گالن‏
خالى كرد و ريخت در ظرف كوچكى و با خودش آورد به منزل توى لشگر خنده. آمده بود
بازديدت وقتى از سفر به «تنگه‏ى ساواشى» برگشته بودى و تو مرا براى نگارش يك غزل‏
عاشقانه از نوع زمينى به سرايندگى هوشنگ ابتهاج بكار بردى كه هديه كنى به يكى از
هنرجويان نرم‏تن و پرى‏پيكرت از همان جنس مهوش و اندكى لش! و من آبم آمد! گريستم;
وقتى ديدم به مصرف كتابت قرآن نرسيده‏ام. مى‏بينيد آقايان معجزه‏ى قرآن را؟ مركّب، در
خواب من مى‏گريد!»
بعد كه اين را گفتيد، حال عرفانى به خود بگيريد. نفس عميقى كه عمق كلامتان را نشان‏
دهد، بكشيد و با صداى بلند بگوييد:
«اينهمه بزرگى را از بزرگى تو دارم اى الله!»
دقيقاً جمله را به همين صورت بگوييد تا كسى به بزرگى‏تان دست نزند!

 |+| نوشته شده در  چهارشنبه نهم شهریور ۱۳۸۴ساعت 13:19  توسط شیخ 02537832100  | 
درس سوم:
 چشمتان را براى ديدن آن يك عيب كليدى تمام آثار هنرى بزرگ، تقويت كنيد!
 فايده‏ى اين كار اين است كه مسلّح به ابزارى خواهيد بود كه در كمترين زمان ممكن و با صرف كمترين هزينه مى‏توانيد تمام آثار هنرى بزرگ و كوچك و صاحبان آنها را تحقير كنيد. هنرمندى كه عيبجو نباشد، ناكامل است. اينكه فقط سرتان در لاك خودتان باشد و مينياتور بكشيد يا قطعه‏ى موسيقى تصنيف كنيد، كافى نيست و موجب ترقّى نمى‏شود. بايد اين هنر را داشته باشيد كه به طور همزمان، از قدر و منزلت همتايان و رقيبانتان بكاهيد. ساعتى بعد از اينكه يك قطعه خط نستعليق ناب خلق كرديد، به يك قطعه‏خط استاد اميرخانى گير دهيد. به رغم آنچه در عالم هنر گفته‏اند، سر در لاك انزوا نداشته باشيد و تنها به خلق اثر هنرى فكر نكنيد. سرتان را نيندازيد پايين! گردن مبارك درد مى‏گيرد. براى رفع خستگى هم كه شده سرتان را بالا بگيريد و سر در يقه‏ى اين و آن كنيد و ببينيد استاد عبدالرّضايى و استاد موحد جديداً چه تابلويى نوشته‏اند. هميشه يا به جنس مركّبى كه استفاده كرده‏اند، مى‏توان پيله كرد يا به مضمونى كه برگزيده‏اند. آنوقت براى نقد و هجو و دست‏انداختن دوستان و هماتايانتان هميشه راه كوتاه را انتخاب كنيد. بدانيد كه در هر اثر هنرى - حتّى بزرگ و متعلّق به بزرگان عالم هنر - دست كم يك عيب كليدى و اساسى وجود دارد. اگر چشمانتان را آنقدر تمرين داده باشيد كه بتوانيد آن يك عيب را در كوتاهترين زمان، بيابيد، ديگر به خصوص در جمع، مجبور نيستيد مجذوب عظمت بزرگان و آثارشان شويد و خودتان را باخت دهيد. بلكه به راحتى خواهيد توانست چشم بر همان يك عيب زوم كنيد و آن اثر هنرى را لجن‏مال فرماييد. گرچه از لشگر خنده اين رفتار را بيشتر در خصوص آثار هنرى در زمينه‏ى خوشنويسى ديده‏ايم؛ ولى در خصوص تمام هنرها و تمام هنرمندان حتّى درجه‏ى دو و سه صادق است. همانند لشگر خنده اگر قطعه‏خطى از شيخك را ديديد، هرگز اين قطعه‏خط را با آثار قبلتر و دون‏پايه‏تر شيخك به مقايسه ننشينيد تا مجبور به تحسين باشيد؛ بلكه در يك نگاه، آن يك عيب كليدى را بيابيد و بر آن انگشت ابهام و اشكال نهيد. تازه وقتى آن عيب را يافتيد، نوع بيان عيب در جمع هم بسيار مهم است. هرگز نگوييد: «آقاى شيخك! دست مريزاد. ولى سعى كنيد سر عين را كوچك بنويسيد!» بلكه بگوييد: «آقاى اميرخانى سر عين‏هايش را به اين خرابى نمى‏نويسد!»
 
 |+| نوشته شده در  سه شنبه یکم شهریور ۱۳۸۴ساعت 13:25  توسط شیخ 02537832100  | 
  بالا