شیخاص!
 
 
دنیای یک شیخ خاص
 

آواز بیات‌ترک رضا شیخ محمدی
با سه‌تار ابوالفضل مثقالی و ضرب سیّد پیمان حسینی
بر روی غزل سعدی:
ما همه چشمیم و تو نور ای صنم
و غزل حافظ:
هزار دشمنم ار می‌کنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
۱۸ شهریور ۸۷ / قم، پارکینگ منزل شیخ
در حضور ابوالفضل خزاعی

 |+| نوشته شده در  سه شنبه نوزدهم شهریور ۱۳۸۷ساعت 5:22  توسط شیخ 02537832100  | 

پست آوازها و مناجات‌های مرحوم ذبیحی
با افزودن فایل صوتی:
مناجات مرحوم ذبیحی در مایه‌ی تلفیقی همایون و سه‌گاه
بر روی اشعار مذحبی و مناجات‌نامه‌ی خواجه عبدالله انصاری
آپدیت شد.
>>> اینجا

 |+| نوشته شده در  چهارشنبه شانزدهم مرداد ۱۳۸۷ساعت 14:45  توسط شیخ 02537832100  | 

قرائت قرآنم در حضور استاد حمیدرضا نوربخش
شاگرد برجسته‌ی استاد محمّدرضا شجریان
و در جلسه‌ی انجمن موسیقی قم در حضور اهالی آواز سنّتی استان قم
در ۲۱ تیر ۸۷
در ساختمان جدید انجمن مزبور در بلوار جمهوری قم
در انتهای فایل صوتی حاضر صدای کف‌زدنی شنیده می‌شود
که مربوط به استقبال حضّار از سخنرانی جناب نوربخش است.
ایشان در بخشی از صحبت‌هایش به قرائت قرآن حقیر اشاره می‌کند.
>>> اینجا

 |+| نوشته شده در  چهارشنبه نهم مرداد ۱۳۸۷ساعت 1:54  توسط شیخ 02537832100  | 

مشق آوازخوانی و تصنیف‌خوانی بداهه‌ی رضا شیخ‌محمّدی
در مایه‌ی سه‌گاه
به همراه سه‌تار ابوالفضل مثقالی
بر روی غزلیّات حافظ

۷ مرداد ۸۷
پارکینگ منزل شیخ در قم

>>> اینجا


برچسب‌ها: قم, ابوالفضل مثقالی, سه‌تار, حافظ
 |+| نوشته شده در  دوشنبه هفتم مرداد ۱۳۸۷ساعت 23:59  توسط شیخ 02537832100  | 

پست آوازها و مناجات‌های مرحوم ذبیحی
با افزودن فایل صوتی:
دعای مجیر مرحوم ذبیحی
و:
فایل صوتی دعا، مناجات و شعرخوانی سحرگاهی مرحوم ذبیحی
در شب ۱۹ رمضان (شب قدر) در رادیو ایران
آپدیت شد.

 |+| نوشته شده در  یکشنبه شانزدهم تیر ۱۳۸۷ساعت 15:37  توسط شیخ 02537832100  | 

جدیدترین تجربه‌ی قرائت قرآن حقیر
انجمن خوشنویسان ایران شعبه‌ی قم، افتتاح جلسه‌ی مدرّسین
۳۱ خرداد ۸۷
قرائتی است که ریشه در سنّت‌های قاریان مصری دارد. ولی گویی انگار آمیخته با نغمات موسیقی ایرانی - همچون سه‌گاه - آمیخته است. آیا این تلفیق را می‌پسندید؟
آیا چنین قرائتی و به خلق ایرانی‌جماعت نزدیکتر نیست؟
دیگر اینکه در این تلاوت ابتکار تازه‌ای از حیث محتوا به خرج دادم و دو بخش از قرآن را
    که در یکی به «ضیق صدر پیامبر» و در دیگری به «شرح صدر ایشان»
 اشاره شده است، کنار هم مونتاژ کردم.
>>> اینجا

 |+| نوشته شده در  شنبه یکم تیر ۱۳۸۷ساعت 3:0  توسط شیخ 02537832100  | 

تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود | سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود / شعر حافظ
مشق اول آواز رضا شیخ‌محمّدی / تار ابوالفضل مثقالی
نیمه‌ی خرداد ۱۳۸۷، منزل نوازنده: اینجا
===================
اجرای دیگری از این آواز که در نوبت دیگری با همان نوازنده و به همراهی ضرب سید پیمان حسینی انجام دادم:>>> اینجا
محل آرشیو فایل اصلی: آر116


برچسب‌ها: تار, حافظ, ابوالفضل مثقالی, ضرب
 |+| نوشته شده در  یکشنبه نوزدهم خرداد ۱۳۸۷ساعت 3:6  توسط شیخ 02537832100  | 

دوست علاقمند به موسیقی‌ام: «حسین فردی» که دستی هم در ساخت و ساز ساختمان دارد
و به سفرهای ماءموریّتی به کیش و بم می‌رود،
در اوایل ماه جاری (خرداد ۸۷) از کیش به من زنگ زد
و همانجا درجا از من خواست که پشت تلفن برایش آوازی در دستگاه چهارگاه بخوانم.
در پارکینگ سقف‌بلند منزلمان در قم که دفتر کارش کرده‌ام، نشسته بودم،
از کوچه رهگذران می‌گذشتند و گاه ماشین و موتوری عبور می‌کرد.
قبول دعوت کردم و آوازی که در آن از گوشه‌های مختلف دستگاه چهارگاه نظیر:
رجز و هدی، پهلوی استفاده شده، خواندم
و به عادت همیشه قبل از شروع خواندن، دستگاه ضبط صدا را روشن کردم.
حاصل کار را شما هم بشنوید. امیدوارم که لذّت ببرید:

>>> اینجا
و یا >>> 
اینجا


برچسب‌ها: حسین فردی
 |+| نوشته شده در  سه شنبه هفتم خرداد ۱۳۸۷ساعت 14:39  توسط شیخ 02537832100  | 

«شیخ» شور در سر از حرارت برخاسته از نخستین پینگ‌پونگ احساس با دختری که محرمش نبود، سر فراگوش واژگان خویش که قریب ۲۵ سال در حوزه‌ی معاشقه با پسران آزموده بودشان، آورد و زمزمه کرد:
«هان هلا های! در این آزمون تازه، دست‌تنهایم مگذارید و به من که درک و دریافت درست و پیمانی از علایق دخترانه‌ی سعیده ندارم و تنها به بهانه‌ی کم‌رمق اشتراک در هنرجویی در کلاس خط و خوشنویسی با او همکلام شده‌ام، مدد کنید که بتوانم از او دلبری کنم!»
نماینده‌ی واژگان قد راست کرد که:
«یاللعجب! مگر آخرالزّمان شده که مردان دلبری کنند؟ وامصیبتا از ترک و طرد قاعده‌ی بازی! که آنسوی این میز کسی است که منصب دلبری در اختیار و انحصار اوست که هر چه باشد در زمره‌ی اجناس لطیف است و در سیاهه‌ی سپیداندامانی که لباس ناز بر قامت ایشان ساز است.»
شیخ نالید:
«باورمندم که عشوه‌گری از خصایص و خصایل لطیفان است؛ خواه در طیف و صنف بانوان باشند و چه در زمره‌ی مغبچگان مذکّر!»
نماینده غرّید:
«بی‌شاهدی بر ادّعای خویش یاوه می‌بافی شیخنا؟»
شیخ به سرفه‌ای گران سینه صاف کرد که:
«پسرکانی می‌شناسم سخت نرم‌تن با کرک اندکی بر گونه به گونه‌ای که حریر را تداعی کند و متقابلاً زنانی نصرت‌نام در روستاهای حوالی قزوین در ردّ نگاه و تجربه‌ی منند که خشکند و خشنند. نیز ایضاً از بلاد غریب در کاتالوگی تحفه‌آورده از آنسوی آب‌ها ایمیجاتی دیدم از عریان‌زنانی خارجکی با دست و تجربه‌ای در بدنسازی که از فرط تمرین‌های سخت، برجستگی پستانشان حذف شده و پوست تنشان کدر و زمخت گردیده و تصلّب یافته بود. ایشان گرچه در تورنومنت‌ها رتبه و مرتبه‌ داشتند؛ لیکن نسبتی میان آنان با منصب دلبری ندیدم و میل به تنخواهی ایشان در من سر بلند نکرد. نیز ایضاً در بلاد حبیب خودمان - قزوین - چند زن، طرف قرارداد با شرکت اتوبوسرانی‌اند و رانندگی می‌کنند که به زعم من از کثرت مجاورت با دنده و کلاج، از لیست معاشیق حذف گردیده‌اند.»
نماینده‌ی واژگان ادبی تریبون‌دار شد که:
«به هر تقدیر لطف و لطافت در تیول خواتین است و تو که ما را ربع قرن، سعدی‌وار در غیر موضع کاربردیمان بکار بردی، تجربه‌ی سختی در پیش داری در خرج ما در رابطه با دختری.»
*
«شیخ» سر بر نازبالش خسبیده بود و بهت برهوتی را در خواب دید و «سعیده» را که گرزی گران در دست داشت و پیشقراول زنان و دخترکانی پیش می‌آمد که فوجی و موجی عظیم بودند و حجم هجومشان تمام خواب شیخ را فرا گرفته و تن استخوانی‌اش را می‌لرزاند. شیخ به خیال ردشدن فوج و موج کنار ‌کشید. ولی «سعیده» رد نشد و ایست داد و بر شیخ ‌توپید که:

«کیستی تو ای تک‌افتاده! ای برون از مدار فطرت آدمی بابت صورتبازی با پسران نکورو! که مرد و زن نیمه‌ی مکمّل همند و قطب‌های مختلف‌الاءسم ربایشگر یکدیگرند و همنام‌ها دافع هم. پس میل جنسی پسران به پسران و نیز ایضاً دختران به دختران عقلاً ممنوع و غیرمشروع است. و تو که خود در زمره‌ی شیوخی، تعبّد به شرع و عرف در میانتان به قاعده‌تر است. وااسفا از نسیان انسان!»
و سعیده به یمین و یسار خود که افواج دخترکان در گروه‌های منضبط بی‌که کسی آهنگ ناساز زند، در ردیف بودند، نهیب زد که ادبش کنید این یاروهه‌رو! و زنی از راست لشگر زمام اسبش را کشید و بر شکم اسب پا کوبید و به دنده‌ی پنج تا یک و نیم‌متری شیخ جلو آمد. مهمیزی به اسب زد که پژواک صدایش عنقریب بود که گوش شیخ را کر کند که شیخ انگشتان بر سولاخ گوش نهاد و کیپ گرفت! زن نقاب از رخ کشید. نور رویش پروژکتوروار بر عرصه تابید و شیخ بخت‌برگشته برقش جمال زن را تاب نیاورد و دست‌ها را سایبان چشمان کرد. زن گفت:
«من بر تو منتقمم یاروهه! لیلی‌ام من. شوی مجنون. همانکه که بادیه‌ها و بلاد بسیار در فراق مجنون دوید و یک مشت اهل تحقیق را هم در پی خود دوانید. من هتروسکشوالم! و اینک مفتخر از دگرجنس‌خواهی در این عرصات محشر، اسب می‌رانم و بر تو که از مدار برون افتاده‌آی، منتقمم.»
شیخ گریست که:
«به جلالت حق قسم که میل به همجنس را بس سال‌ها در خویش میراندم و اجابتش نکردم. مگه خبر ندارید شما؟ بیم از ابراز امیال در من بود و مبتلای هوموفوبیا. و گرایش به نوخطّان ازرق‌چشم با تی‌شرت‌های الوان و چسبان در دلم قیلی‌ویلی ایجاد کرد؛ ولی هیچ نگفتم حتّی به نزدیکترین همدمان. و با گرایش مستور و مستترم مدارا کردم سالیانی چند. و مقتدایم سعدی بود که گلستانش اوّل انقلاب، بی‌فصل «عشق و جوانی» در بلاد ما از چاپ درآمد و در توری ممیّزی ارشاد، گیر کرد. و من در میان کتب خاک‌خورده‌ی پدربزرگ مرحومم نسخه‌ای چاپ سنگی یافتم و عطش فرو نشاندم و آن فصل، حسابی به وصلم رساند.»
سعیده داغ کرد و به لشگر چپ‌دست خود نگاه افکند و زنی نقاب بر رو را از میان ایشان فراخواند. زن پیش آمد تا یک و نیم‌متری شیخ و دوشادوش لیلی ایستاد. نقاب برداشت. «نیکی کریمی» بود! و دو کمان باریک و افقی بالای چشمانش بود پرانتزباز!
کریمی مهمیزی به اسبش زد و تازیانه‌ای به شیخ. و تازیانه‌اش سوراخ‌های مستطیلی‌شکلی داشت با فاصله و ۳۵ میلیمتری بود و شترق صدا کرد.
شیخ گفت:
«نزن نیکی!... نزن زن!» زن گفت:
«منتقمم از تو. که به جای تصویر من، بریده‌ی ایمیج «بهرام رادان» به دیوار پونز کردی شنیدم. گرچه رادان نکوروست؛ لیکن برای دختران. نه که مذکّران موداری چون تو با او نرد عشق بازند و به تنخواهیش دست یازند.» یک و نیم صبح / 87/3/25

«شیخ» بیتاب بود و بر تابه! چیزی - شاید تیرکشیدن خرداستخوانی در ناحیه‌ی قلبش یا قفسه‌ی سینه - می‌آزردش. نه عاشق نه! عاشق نشده بود. خودش که می‌گوید: نشده‌ام. شده‌ای مگر شیخ!؟
- با منید؟... من نه!... نه هرگز لا والله!
- یعنی به او مایل نیستی و به او نمی‌اندیشی.

- دروغ است اگر بگویم اندیشه‌ام خالی از سعیده است. ولی میلم به او نه لزوماً رغبت به همتنی که یک کنجکاوی است برای کشف یک انسان و وسوسه به دیدار مجموعه‌ی کسی که اوّل، مبتلای بخشی از او می‌شوی.
- عجب! پس مبتلایی!
شیخ بر تابه بود و بیتاب! آیا سعیده، معشوقی غایب بود؟ شیخ اندیشید که آنچه در او غایب است نه معشوق که نفس عشق است. اگر بلوغ او با اوایل دهه‌ی ۱۳۶۰ که کشورش درگیر جنگ بود، نبود، شاید عاشق می‌شد. اما او آن سال، سهمیّه‌ای را که از شوق‌ورزی در نهادش بود، به لباس سبز سپاه بخشید و رنگ خاکی لباس بسیج، مدلی بود و مدالی. و ترکش خون‌آجین نمی‌گذاشت که التهاب سرخ گونه‌ی دختران دبیرستانی را در قزوین ببیند و بر این سرخی عاشق شود. و اینک که چهل و اندی بهار را خزان کرده‌ و آلام جسمی آرام‌آرام در او رخ می‌نمودند و آمال و امیال جوانی با فرسایش تدریجی جسمش دیگر آنگونه که درخور بود، ارضا نمی‌شد، سعیده را دیده و فیلش یاد هندوستان کرده بود.
سعیده یکی از دست‌نوشته‌هایش را برای شیخ پست کرد. جمله‌ای بود که به خطّ خوش نستعلیق در دو سطر ترازشده تحریر شده بود:
«گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش / تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم»
شیخ برای دریافت پاکت پستی که به شکل سفارشی بسته‌بندی شده بود، به اداره‌ی پست شهر رفت. مسئول انبار کالاهای متروکه از دوستان ایّام جنگ شیخ بود که کاسه‌ی خالی یکی از چشمانش رو به امانت‌های بسته‌بندی‌شده‌ی بسیار مات مانده بود:
- نمی‌آیند ببرند پدرآمرزیده‌ها. طبق آخرین بند مادّه‌ی هشت قانون مراسلات پستی ما ۴۵ روز بیشتر در عهده‌ی ما نیست که اینها را نگه داریم. بعدش دیگر می‌رود به انبار اصلی. تو چه می‌کنی حضرت؟
شیخ در حدقه‌ی سالم چشم «صابر صنوبری» چشم دوخت و گفت:
«ای! درگیر همان تحقیق هرگزچاپ‌نشده. کتاب «فرهاد و مجنون». که برای مجوّز ساخت ذهنی‌اش را گرفته‌ام؛ اما برای جواز ساخت خارجی و نشر و توزیعش، باید اهل ساخت پاخت بود که من نیستم!» کره‌ی دیگر چشم صابر در اروند شناور بود.
صابر پرسپکتیو اشیاء را در‌نمی‌یافت و همه چیز را تخت و بی‌بعد می‌دید و برجستگی‌ها و فرورفتگی‌ها برای چشم منفردش تعریف‌نشده بود. پرسید:
«چه خبر از کار و زندگی. عیالات خوبند؟»
شیخ صفحه‌ی اوّل تحقیقش را نشان صابر داد که بر پیشانی صفحه نوشته بود:
«عشق آموخت به من شکل دگر خندیدن» و زود وارد اصل مطلب شده و اندام مجنون را تصویر کرده بود و امیال و آمال فرهاد را. پرسید:
«نظرت راجع به این جمله چیست؟ فرهاد در اندیشه‌ی اندام‌پیمایی مجنون بود و مجنون فراز و فرودهای اقلیم تن فرهاد را با سورتمه‌ی دست طی می‌کرد. برجستگی‌ها را خوب شرح کرده‌ام؟» صابر بسته‌ی پستی سعیده را مهر زد و گفت:
«من که یک‌چشمی‌ام انتظار داری برجستگی‌ها را سه‌بعدی ببینم. من همه چیز را تخت می‌بینم و بی‌پرسپکتیو!» و شیخ فشار مهر پستخانه را بر اسم و آدرس سعیده تاب نیاورد و نالید:
«آخ! یواشتر» صابر گفت:
«خب خب! کیه حالا این؟ تو که کاراکترهای تحقیقت همه از مذکّرات است.» شیخ گفت:
«لطیف است چون کرک روی نوخطّان پسر. باریک‌اندیش است و هنرجوی صنایع دستی و کلمات را موافق قواعد نستعلیق، سازمان می‌دهد و خوب، دو سطر را با هم تراز می‌کند.»
صابر گفت:
«یاللعجب که تو در تشبیه هم واژگون عمل می‌کنی. اگر پسری نکورو دیدی، باید با خط‌کش زیبایی دختران بسنجیش. لطافت دختر را با محک ظرافت پسران متر می‌کنی!» شیخ مشق دختر را رونمایی کرد و به صابر نشان داد و گفت:
«ببین چه خوب کلمه‌ی «شبی» و «تنگ» و «آغوش» را فشرده نوشته و خلاف قاعده! که اگر بقاعده می‌نوشت و بازباز، تنگنای هماغوشی را خوب تصویر نکرده بود. شیخ زیر آن‌ها خط کشید و غلط گرفت و بر این غلط‌نویسی عامدانه احسنت گفت!
صابر در عملیات والفجر ۸ با اروند زیر و بالا ‌شد. اشیائی بر سطح آب، کرسی شناور داشتند. یک قمقمه با در سبز، تخته‌ای شکسته از یک بلم، تکّه‌ای از هم دریده از یک قلم و یک کره‌ی چشم بی‌ربط و ارتباط با شریان‌ها بر جریان‌ها بود.
شیخ زیر سرمشق سعیده نوشت:
«لاوالله که مایلم و کنجکاو وسوسه‌پذیر و راغب به همتنی! اما باید کرسی خطّت را درست کنی. دو مصراع را خوب تراز کرده‌ای؛ امّا سطرهایت موج دارد. در جاهایی بیجا قوس می‌یابد.»
و سعیده حاضرجوابانه به شیخ اس.ام.اس زد که:
«مفردات خط من مثل همان اشیاء روی اروند کرسی شناور دارند!» ناتمام


برگرفته از وب ۶۹ دات بلاگفا دات کام
انتشار در برگۀ ادبنامۀ شیخ در فیسبوک، آلبوم داستان‌های بلند، با کمی ویرایش و هشتگ‌گذاری تا بلکه در سرچ‌های فیسبوکی بالا بیاید.
http://w.fb.me/1990830540931662

در 31 خرداد 99 به دنبال تماس کسی که خودش را همسر آیندۀ سعیده معرفی کرد، با تلفن 09392180111 از حالت نمایش در وبلاگ خارج نمودم


برچسب‌ها: سعیده ابراهیمی تکلّو
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه یکم خرداد ۱۳۸۷ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

 


 <<< میدان آستانه‌ی قم / مقابل حرم حضرت معصومه(س)
  سال ۵۷ / قبل از پیروزی انقلاب اسلامی / نوجوان موبوری که کت قهوه‌ای پوشیده و به عقب سرش نگاه می‌کند، منم! در آن ایام ۱۳ سال داشتم. 
        


در دهه‌ی فجر انقلاب اسلامی بسر می‌بریم
و ۲۹ سال از پیروزی انقلاب اسلامی‌ می‌گذرد.
من در سال ۵۷، سیزده‌ساله بودم و همچون امروز، علاقمند به بایگانی اسناد صوتی و تصویری.
امروز به یمن نعمت اینترنت، فرصت مناسبی فراهم شده است که این اسناد را منتشر نمایم.
در ذیل چند فایل و سند صوتی را تقدیم بازدیدکنندگان وبلاگ و افرادی می‌کنم که از طریق جستجو وارد این محیط می‌شوند.
این اصوات، توسط خود حقیر در ایام بحبوحه‌ی انقلاب از رادیوی وقت یا به صورت زنده ضبط شده است.
(یادآوری: برای دریافت فایل‌ها از راه کلیک‌راست و فشردن فرمان save target az هم می‌توانید استفاده کنید.):


فایل صوتی ۱ :
---------------
«لطفا از نوشیدن آب خودداری فرمایید!»

گوینده‌ی رادیوی سراسری در روزهای حساس
بهمن ۵۷ اعلام می‌کند که مردم تهران از نوشیدن آب مصرفی خودداری کنند!
(به جهت احتمال قوی مسمومیت) >>>
اینجا را کلیک کنید!

فایل صوتی ۲ :
---------------

اعلام مجری رادیو مبنی بر احتیاج مبرم بیمارستان‌های تهران به
خون >>>
اینجا را کلیک کنید!

فایل صوتی ۳ :
---------------

مصاحبه‌ی تلفنی بیگلری از امرای ارتش شاهنشاهی با خبرنگار رادیو. در ابتدای نوار، حقیر با صدای متعلق به دوره‌ی نوجوانی خود گفته‌ام:
«صدای بیگلری خائن!» >>>
اینجا را کلیک کنید!

فایل صوتی ۴ :
---------------

بخش معروفی از سخنان امام خمینی(ره) در ۱۲/۱۱/۵۷ در بهشت زهرا که در آن ابراز کردند:
«من دولت تعیین می‌کنم! من توی دهن این دولت می‌زنم!»
این نوار را حقیر در ۱۲/۱۱/۵۸ از رادیو ضبط کردم. وقتی مردم، برای امام کف می‌زنند و اندکی بعد کف‌زدن به صلوات بدل می‌شود،
فردی پشت تریبون می‌رود و با تحکم می‌گوید: «ساکت! ساکت!» بعد هم صدای فردی (شاید شهید مفتح) می‌آید که به امام می‌گوید:
«آب میل دارید؟... آب میل کنید!» 
>>> برای دریافت فایل اینجا را کلیک کنید!
 

فایل صوتی ۵ :
---------------
در سخنرانی فوق‌الذکر، بعد از این جمله‌ی امام که: «نه نظامی که دیگران سرپرستی‌اش را بکنند و دیگران فرمان بهش بدهند.»
شهید مفتح در مقام تصحیح کلام قبلی امام، آهسته به امام می‌گوید: «مجلس سنا، مجلس مؤسّسان بود»
با توجه به حسّی که از نوار احساس می‌شود، این جملۀ شهید مفتح که در آن حرف سین چند بار تکرار شده است، ناخودآگاه، جملۀ «والسّلام علیکم و رحمت‌الله» را به امام القا می‌کند. امام از این رو با آنکه لحظه‌ی مناسبی برای ختم سخنرانی‌شان نیست، بلافاصله می‌فرمایند: «والسلام علیکم و رحمت‌الله» شهید مفتح چند بار کلام خود را تکرار می‌کند و منظورش را به امام تفهیم می‌کند.
اینجاست که امام، کلام قبلی خود را خصوص مجلس سنا و موءسسان تصحیح می‌کنند و بعد هم می‌فرمایند: «خسته شدم!»
و بعد این صدا از نوار شنیده می‌شود که: «امام خسته‌اند» سخنرانی به پایان می‌رسد. >>> برای دریافت فایل
اینجا را کلیک کنید!


فایل صوتی ۶ :
---------------
مصاحبه‌ی امام خمینی(ره) با خبرنگار آلمانی
مترجم: صادق قطب‌زاده

که چند ماه بعد از پیروزی انقلاب جاسوس از کار درآمد و اعدام شد. این مصاحبه را در روزهای بحبوحه‌ی بهمن ۵۷ در منزل قدیمی‌مان در قم
و جمع خانواده (پدر و مادر و خواهران) از رادیو بی.بی.سی ضبط کردم. بسیار برایم ذیقیمت و عجیب بود که صدای امام خمینی را برای اولین بار از رادیو می‌شنوم. >>> برای دریافت فایل
اینجا را کلیک کنید!

فایل صوتی ۷ تا ۹ :
------------------

بهمن ۵۷ مدارس قم تعطیل بود و کار من سیزده ساله این بود که هر شب دستگاه ضبط صوتی با مارک «فایرمات» را که پدرم سال قبلش از مکه با خود آورده بود، باطری بیندازم و نوار خالی در آن قرار دهم و به مسجد بالاسر حرم حضرت معصومه(س) بروم.
آقایان محلوجی و خورشیدی - یک شب در میان - بعد از نماز مغرب و عشاء، برنامه داشتند و شور و هیجان عجیبی در مردم ایجاد می‌کردند. من عاشق صدای محلوجی و نغماتی که اجرا می‌کرد، بودم. امسال برای اولین بار این نوارها را که اسناد ارزشمند و خاطره‌انگیزی در بایگانی حقیر است، منتشر می‌کنم؛ باشد که با این کار هم تجلیلی از کار این دو مداح بیباک قمی شده باشد که در آن مقطع به رغم خطرات موجود، پشت تریبون می‌رفتند. نیز امیدوارم کاربران جوان و نوجوان اینترنت که گذرشان به این وبلاگ می‌افتد، با گوشه‌ای از حقایق روزهای خون و آتش انقلاب آشنا شوند.

مداحی آقای محلوجی mahlooji در مسجد بالاسر در ۱۲/۱۱/۵۷ روز آمدن امام به ایران صدای خودم هم که ۱۳ساله بودم و با جمعیت «مرگ بر شاه» می‌گفتم، روی کاست ضبط شده است. >>> دریافت فایل

«ای بختیار بی‌دین مزدور / باید که استعفا کنی انا فتحنا!»
اجرای سرود در مسجد بالاسر از سوی آقای
خورشیدی >>>
دریافت فایل

«نخست وزیر ما در ایران / مهندس مهدی بازرگان»
اجرای سرود از سوی آقای محلوجی در صحن حضرت معصومه‌(س) خوب به خاطر دارم که کنار حوض وسط صحن ایستاده بودم و صدا ضبط می‌کردم. صدای خودم هم که سیزده ساله بودم و با جمعیت همصدایی می‌کردم، روی کاست ضبط شده است. عکس بزرگ و نقاشی‌شده‌ای از مرحوم بازرگان هم در صحن نصب کرده بودند.>>>
دریافت فایل


فایل صوتی ۱۰ :
----------------

ای خمینی تویی رهنمای ما / رهبر زنده و باوفای ما
بر لبم این سرود / بر خمینی درود
مرگ بر پهلوی / نوکر اجنبی

صوت و صدای آقای محلوجی / مسجد بالاسر قم و قبل از ورود امام خمینی به ایران. صدای من سیزده‌ساله که مراسم را صدابرداری می‌کردم، در حین همنوایی با سرود،به وضوح در نوار ضبط شده است. 
>>> دریافت فایل


فایل صوتی ۱۱ تا ۲۰ :
---------------------
ده فایل صوتی مربوط به شعارهای مردم در تظاهرات خیابانی در ماه‌های قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۵۷ که حقیر به ضبط آن‌ها با یک دستگاه ضبط صوت «فایرمات» در سیزده‌سالگی‌ام اقدام کردم:

۱= خمینی، خمینی! تو وارث حسینی / بختیار، بختیار! تو بدتر از یزیدی 

۲ = بگو مرگ بر شاه! 

۳ = بند اول: از جان‌گذشتم در راه قرآن / با خون ‌نوشتم بر لوح کیهان 
پاینده بادا آیة‌الله خمینی(۲ بار) / مرگ بر شاه (۲ بار)
بند دوم: این شاه خائن دشمن دین است - روز قیام مجاهدین است
پاینده بادا آیة‌الله خمینی(۲ بار) / مرگ بر شاه (۲ بار)

این شاه آمریکایی، در پیش پای ملت، اعدام باید گردد
جمهوری اسلامی، به دستور خمینی، ایجاد باید گردد 


۴ = ای خیلی مستشاران - بیرون روید از ایران / مرگ بر شاه! 

۵ = به اشک مادران قسم - به خون کشتگان قسم - پیروزی از ماست، نابودی از ماست
خمینی والامقام - رسانده بر ارتش سلام - پیروزی از ماست - نابودی از شاست 


۶ = بند اول: قسم به روح مادرت فاطمه / ندارم از کشته‌شدن واهمه / به عمر شاه دون بده خاتمه
الله و الله، مرگ بر این شاه
بند دوم: آقا امام زمان - برس به فریادمان - این شه آدمکشان - کشته جوانانمان
الله و الله - مرگ بر این شاه 


۷ = این سخن گفته‌ی مرجع تقلید ماست - حق‌کشی تا به کی ظلم و ستم تا کجاست؟
قتل و آدمکشی به دست عمال شاست
مرگ بر شاه، مرگ بر شاه 


۸ = بند اول: شاپور بختیار ز خوبیت دم مزن! / می‌شناسن تو را ز کودک و مرد و زن
نه موج (مرغ) طوفانی، نه موج دریایی، تو موج فحشایی
مرگ بر شاه، مرگ بر شاه
بند دوم: این شاه آمریکایی در حال جان‌کندن است / این رژیم پهلوی در حالت مردن است
دست و پا می‌زند، گور خود می‌کند
مرگ بر شاه، مرگ بر شاه 


(چهار فایل فوق، مربوط به تظاهرات مردم قم
در خیابان بیمارستان فاطمی، نزدیک میدان شهدای کنونی)


۹ = شعارهای مردم در میدان آستانه قم / مقابل حرم حضرت معصومه(س). ظاهرآ فرد پشت بلندگو، آقای خورشیدی مداح قمی است.

به اشک مادران قسم - به خون کشتگان قسم / پیروزی از ماست - نابودی از شاست
بپا اگر قیامی است - جمهوری اسلامی است / پیروزی از ماست - نابودی از شاست
کاخ ستم را واژگون - ما کرده‌ایم از موج خون / پیروزی از ماست - نابودی از شاست
خمینی والامقام - رسانده بر ارتش سلام / پیروزی از ماست - نابودی از شاست

تا انتقام خون از جلادها نگیریم / نهضت ادامه دارد
با هر شعار و فریاد / نهضت ادامه دارد 


۱۰ = اگر خمینی دیر بیاد / وای به حال (به حالت) بختیار
اگر خمینی دیر بیاد / سه‌راهیا به کار میاد! 


لینک فیسبوکی: اینجا

99/4 لینکهای صوتی از کار افتاده است. دوستانی هم که طالبند فعلا با بنده تماس بگیرند: 09127499479 تا بعدا مجددا آپلود کنم.

 |+| نوشته شده در  چهارشنبه هفدهم بهمن ۱۳۸۶ساعت 10:23  توسط شیخ 02537832100  | 

آواز ماهور رضا شیخ‌محمّدی
بدون ساز
بر روی غزل حافظ :
« دردم از یار است و درمان نیز هم / دل فدای او شد و جان نیز هم »
۳۰ دی ۸۶ / پارکینگ منزل شیخ
دکلمه‌:
غلامعلی اوتـادی / ۱۷ساله
دانش‌آموز سال سوم دبیرستان (رشته‌ٔ ادبیّات)
رئیس شورای مرکزی انجمن‌های اسلامی دانش‌آموزان در دو دوره‌ی پیاپی
عضو نمونه‌ٔ انجمن و جوان نمونه‌ٔ کشور
>>> اینجا


برچسب‌ها: حافظ, قم
 |+| نوشته شده در  دوشنبه یکم بهمن ۱۳۸۶ساعت 2:0  توسط شیخ 02537832100  | 

مشق آواز و ضربی‌خوانی رضا شیخ محمدی
در شور و متعلّقات آن (دشتی، بیات ترک)
با سه‌تار امیر قره‌بیگلو
۱۴ دی ۸۶ / پارکینگ منزل شیخ در قم

دکلمه از کتاب بهارستان جامی
شعر آواز: حجاب چهرۀ می‌شود غبار تنم
خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم (حافظ)
ضربی‌خوانی (کار عمل) بداهه در شور:
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی‌گزیدن

آواز دیلمان دشتی:
مرا تا نقره باشد می‌‏فشانم / تو را تا بوسه باشد، می‌‏ستانم (سعدی)
ضربی‌خوانی (کار عمل) بداهه در بیات ترک:
ما همه چشمیم و تو نور ای صنم!
چشم بد از روی تو دور ای صنم! (سعدی)


 لینک دریافت فایل صوتی >>> اینجا
و یا >>> اینجا


برچسب‌ها: سعدی, سه‌تار, امیر قره‌بیگلو, قم
 |+| نوشته شده در  جمعه بیست و یکم دی ۱۳۸۶ساعت 19:29  توسط شیخ 02537832100  | 

دکلمه، آواز و تصنیف در مایه‌ی بیات‌اصفهان
مشق رضا شیخ‌محمدی
در نیمه‌ی دی ۱۳۸۶
در پارکینگ منزل شیخ در قم

سه‌تار اول: ابوالفضل مثقالی / سه‌تار دوم: امیر قره‌بیگلو
نی: مهدی افشاری‌مهر / ضرب: امیر نوری


ادامه مطلب
 |+| نوشته شده در  یکشنبه شانزدهم دی ۱۳۸۶ساعت 23:41  توسط شیخ 02537832100  | 

دکلمه، آواز و تصنیف‌خوانی بداهۀ رضا شیخ‌محمّدی
در مایۀ ماهور
همراه با تار ابوالفضل مثقالی و ضرب مهرداد بابایی
بر روی غزل حافظ:
«معاشران ز حریف شبانه یاد آرید»
تصنیف: در خرابات مغان نور خدا می‌بینم (حافظ)
۱۲ دی ۸۶
در پارکینگ منزلمان در قم، خیابان صفائیه

861012_r-sheikh-m+...

برچسب‌ها: حافظ, قم, ابوالفضل مثقالی, تار
 |+| نوشته شده در  جمعه چهاردهم دی ۱۳۸۶ساعت 0:16  توسط شیخ 02537832100  | 
«وحید نوروزیان» با نام کاربری «همایون» درجمعه ۱۴ دی ۱۳۸۶ ۱۰:۹ ذیل پست «مشق ماهورخوانی حقیر» این کامنت را گذاشته که جواب دادم و چند نفر هم پاسخ دادند:

درود
جدیداَ خیلی پرکار شدید
بسیار خوب است
همین الان اومدم دفتر محل کارم و اول وبلاگ شما رو بعد از چند سایت دیگه باز کردم و الان جناب مثقالی دارند تار می زنند
مقدمه خوبی رو انتخاب کردند
راستی یه سئوال هم داشتم
اگه میشه بفرمائید که با چی صدارو ضبط می کنید؟
یه خورده شبیه راست پنجگاه می زنند! (البته نظر حقیر اینطوره)
دستگاهی که خیلی کمتر می خونید
به
چه قدر بهتر شده دکلمه خونی تون البته بازم یه خورده لحن ترسناک رو دارید
ببخشید که اینقده من رک می نویسم
تا بعد
.....
بدرود

همایون
جمعه ۱۴ دی ۱۳۸۶ ۱۰:۱۱
در مورد اون سئوالتون
می خوام سئوال شما رو با یه سئوال ادامه بدم
شما به تقلید از سعدی (علیه الرحمه) صورتبازی می کنید
و یا به سبک و سیاق شبابان بزرگوار ؟!!!

جمعه ۱۴ دی ۱۳۸۶ ۱۳:۳۸
صدابرداری را با دوربین عکاسی دیجیتال کانن مارک S3IS انجام می‌دهم که صدا را به طریق استریو و با پسوند WAVE روی مموری‌کارت ضبط می‌کند. بعد آن را در رایانه کپی می‌کنم و با برنامه‌ی کول‌ادیت، حک و اصلاح می‌کنم. یاد گرفته‌ام که در خلال ضبط، اگر مصراعی موقع خواندن، فالش شد یا ژوست نبود و خلاصه اشکالی در ادای کلام یا سوارکردن موسیقی داشت، درجا تکرار کنم. چون می‌دانم که بعداً می‌توانم نمونه‌ی اشکال‌دار را با برنامه‌ی کول‌ادیت حذف کنم. معمولاً چند ساعت این ادیت‌کردن طول می‌کشد. اگر در تصنیف‌خوانی هم سرضرب‌ها را رعایت نکرده‌ باشم، با کشیدن برخی نقاط بوسیله‌ی یکی از گزینه‌های کول‌ادیت یا فشرده‌کردن زمان، اصلاحش می‌کنم. گاه قطعه‌ی ضربی‌یی را که در هنگام اجرا در ابتدا زده شده است، به انتها منتقل می‌کنم و گاه تحریری را که در اوج در خلال اجرا زده‌ام، می‌گذارم اول اجرای نهایی. مثل همان مورد تلفیق دستگاه بیات اصفهان و سه‌گاه با تار امیر قره‌بیگلو که به تازگی اجرا کردم و تحریر مخالف سه‌گاه را که وسط کار زده بودم، در ابتدا هم قرار دادم و تصنیف بدون کلام بت‌چین را به آن پیوند زدم که البته برخی از دوستان نوازنده این پیوند را نادرست دانستند.
با برنامه‌ی کول‌ادیت، روی اجرا اکو هم می‌گذارم. بعد آن را به پسوند MP3 تبدیل می‌کنم که حجمش به میزان زیادی تقلیل پیدا می‌کند. همین اجرای ماهور اصلش حدود ۲۵۰ مگ بود و بعد از تبدیل به MP3 (نرخ ۳۲۰kbps) این حجم به یک پنجم تقلیل یافت. مجدداً کار را فشرده‌تر می‌کنم و به نرخ ۵۶kbps استریو می‌رسانم که هم به مقدار زیادی کیفیت (به خصوص استریوبودن کار) حفظ شود و در عین حال حجمش برای آپلود و دانلود قابل‌ تحملتر باشد. حالا حجمش به حدود ۹ مگ رسیده است.
خلاصه اسم اجراهایم را گذاشته‌ام بداهه‌خوانی؛ ولی هزاربلا سرش می‌آورم و تازه آخرش هم که می‌شنوم باز می‌بینم که فالش و فولشش زیاد است.
بقیه در بعد

جمعه ۱۴ دی ۱۳۸۶ ۱۳:۳۹
بقیه از قبل
گاه به شک افتم که نکند اینجوری دارم دستی‌دستی خودم را خراب می‌کنم و حالیم نیست! به خود می‌گویم نکند «محمد یوسفی» تارزن که اجازه نمی‌دهد که اجراهای بزمی‌اش به صورت تصویری و صوتی ضبط شود، کار درستی می‌کند. (اخیراً در بزم خانگی در منزل امیرمیثم سلطانی که مرا دعوت نکردند، محمد یوسفی به ابوالفضل خزاعی گفته بود که اگر می‌خواهی ضبط کنی، اجرا نمی‌کنم و حسن اعرابی و محمود لبافان هم به خزاعی توپیده بودند که تو هم از اون شیخ پدرسوخته یادگرفته‌ای و می‌خواهی ضبط کنی؟)‌
به هر تقدیر، دلم خوشش است به همان چند نقطه‌قوتی که در هر آواز وجود دارد. (مثلاً در همین اجرای ماهور حس می‌کنم و خوش به حالم است که درآمد ماهور را روی نوت «می» اکتاو بالا انجام داده‌ام و به نوت «دودیز» هم اشاره کرده‌ام که خیلی‌ها از اجرایش ناتوانند و اختلافش با کف صدای من بیش از ۲۲ نوت است.) تصور می‌کنم همین نقاط قوت کار را به حدی می‌رساند که قابل عرضه و ارائه - دست کم در محیط گل و گشاد اینترنت - باشد. ضمن اینکه در کل دارم نسبت به کارهای قبلتر احساس پیشرفت و ترقی می‌کنم. در عین حال کارهای قبلی را که اشکالاتش بیشتر است، پاک نمی‌کنم و از «در معرض دسترس‌ کاربران اینترنت ‌بودن» خارج نمی‌کنم؛ تا خط سیری را که داشته‌ام، ترسیم کرده باشم.
در مورد حکایت صورتبازی هم - شیطانک جان! - باید بعداً زیر گوش نوزده‌ساله‌ات زمزمه کنم؛ جداگانه! توی همون محیط چطوره؟...هوم؟

همایون
جمعه ۱۴ دی ۱۳۸۶ ۱۶:۱۵
درود
توضیحات خوبی رو فرمودین
تقریباَ یه خورده متوجه شدم کلیات کارتون چطوره
به نظر حقیر ضبط کردن عالی است به شرطی که فقط به ضبط و پخش خاتمه پیدا نکنه
اینطوری بهتره اصلاَ ضبط نشه
تا حالا توی کاراتون ندیدم که تکرار یه کار باشه
چه عیبی داره یه کاری رو اجرا کنید و بعد از اون که گوش کردید سعی کنید ایرادی که خودتون میگیرید رو برطرف کنید و دوباره اجرا کنید یا حداقل در اجرای بعدی سعی در برطرف کردنش داشته باشید.
به قول استاد شجریان"" برای اجرای هرکاری اول باید در ذهن تصور و تجسم کنی و ببینی کلاَ تصمیم بر اجرای چه کاری داری و به زبان عامیانه می خوای چه کنی؟ بعد اونو مو به مو پیادش کنی""
نظر حقیر بود . کم و کاستی ها رو بزارید پای جوونی و ناپختگی من کمترین
در مورد نیمه دیگر بحث باید عرض کنم متاسفانه یا خوشبختانه بنده اصلا ازاین مقوله دل خوشی ندارم و هنوز هم که هنوز می باشد! ( یا هنوزم که هنوزه) از داشتن دوستان و کلاَ دوست و رفیق خویشتن را محروم کرده ام .
هرچه به قبل باز می گردم در علت اینکه ملت دور و بر من می چرخیدن چیزی نمی بینم جز به قول شما صورتبازی!!
آنقدر که نسبت به کلمه خوشگل آلرژی دارم و مادر و خواهرم هم می دانند که استعمال!! این صفت در حضور من کمی تا قسمتی چندش آور است
آنقدر که در دوران هنرستان نوروزیان چون با کسی رابطه اش گرم نمی شد( بنا به خواسته خودش) معروف شده بود به مرغ!!!!!!!!!!! که در گوشه ای کز کند و تنهائیش را با خویشتن در تمامی زنگ تفریحها و اردوهای نرفته با همکلاسی ها تمام نماید
آنقدر که سال سوم هنرستانش را بدترین سال تحصیلی زندگیش می داند (در انبوه سالهای ناخوش تحصیل) از اینکه جوانی تفکری کرده بود که نوروزیان مصورته !!!!( تحت صورتبازی قرار گرفته) خود صورتباز است!!!!!!!!
آنقدر که از فرط تنهایی
بی دوست پریشانم و با دوست پریشان
دلم بسیار مشوش و غم انگیز است از جماعت صورتباز
...........

جمعه ۱۴ دی ۱۳۸۶ ۱۹:۱۰
این بحث، بحث گسترده‌دامنی است که هی دارد کش می‌یابد.
گویی دستی پنهان ما را انداخته توی این هچل و سیاهچال. «ه.ا سایه»گفتنی:
من نه خود می‌روم او مرا می‌کشد!
زرنگ‌تر از این حرف‌هایی که حدس نزده باشی که به این کلنجارها راغبم.
زرنگ‌تر از این حرف‌هایی که حدس نزده باشی که با توصیف صورتبازی و نقل و حتی نقد آن هم صورتبازی می‌کنم!
زرنگ‌تر از این حرف‌هایی که نجوای این تمنا را دست کم به صورت زیرصدا از بدو آشنائیمان در ته‌لهجه‌ی من و در بک‌گراند ادبیات نگارشی‌ام با تو و حتی صوت و صدایم در دیالوگ تلفنی نشنیده باشی و شکی در تو بیدار نشده باشد.
این را تجربه‌ و سابقه‌ی دیرینم در این حوزه گواهی می‌دهد. این سابقه به حدود سه‌دهه‌ پیش باز میگردد؛ آنگاه که غرایزی خاص، سینه‌خیز و آرام در من ره می‌جست و سربلند می‌کرد. در بین همشاگردی‌های دوره‌ی راهنمایی در مدارسی که در قم می‌رفتم، برخی خواستنی‌تر بودند و خواستنشان «دیگرگونه‌خواستن».
از روز نخست می‌دانستم که این میل خزنده که با رشد فیزیکی‌ام دارد چاق می‌شود، بی‌منطق است و شنا بر خلاف جهت آب و غیرهمرنگ با عرف و عادت و شریعت.
اما آدمی دلیل‌جو و حتی دلیل‌تراش است. به ضرب و زور توجیه، با اقامت آن مار لغزنده در وجودم کنار آمدم و دورش نینداختم؛ چرا که «همزادی به من پیوسته» بود. اما یک کار هم کردم که بایت آن خود را طلبکار می‌دانم وحید! و آن اینکه این رغبت و میل را تا به انتها و این لحظه که با منی، در همان حد تمنا، باقی نگاه داشتم و فرصت ‌کامگیری به آن ندادم یا تو بگو این فرصت را نیافتم.
بقیه در بعد:

جمعه ۱۴ دی ۱۳۸۶ ۱۹:۱۰
بقیه از قبل:
در عوض تجربه‌ی شگرفی برایم باقی ماند. جماعتی که از آن‌ها در وبلاگ صورتباز با عنوان «ورژن» یاد کرده‌ام، یکی از پس دیگری آمدند و رخ نمودند و دلبری کردند و رفتند. من با آن‌ها راندوو گذاشتم و برایشان نارنگی پاره کردم و نظم‌ سرودم.
دیری نپایید که آنها رفتند و اغلب زن گرفتند و بچه‌دار شدند و اولاد ذکورشان شاید ورژن دیگری و بعضا باز خود صورتباز ما شدند!
پوست‌ نارنگی‌ها را دور انداختم و نظم‌ها را به حافظه‌ی فرهنگ تحویل دادم و رسید گرفتم و منتظر نخل طلایی یا سیمرغ بلورین ادبی ماندم.
و تو از راه رسیدی و نیامده بحث دل به اناث (onaas)‌سپردن و دگرگونی حال و قال را در این باب پیش کشیدی و من به جبران اینکه توی ذوقم خورد، هیچ کش ندادم؛ چون می‌خواستم در بابی قلم بزنم که در آن قدم هم زده باشم.
مدتی بود در اینترنت بر مدار «تذکره‌ی ذکوران» ننوشته بودم. تجربیات خارجی در خصوص مغازله با نکورویانی که نرمه‌مویی بر رویشان روئیده باشد، هیچ و هرگز تعطیلی برنمی‌دارد؛ ولی قلم‌زنی‌ باید وقتی باشد که مستمع، صاحب‌سخن را بر سر ذوق آورد. دیگر «مجید افشار»ی بکار نیست و حضورت، گشایشی ایجاد کرده تا من گرد از سر و روی قلمم بزدایم و آن را بر محوری که برایش «خواستنی‌تر» است، بچرخانم.

مهدی
شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۶ ۶:۲۴
برادر بزرگم!
جناب شیخ رضا،
از نظر به خلق خدا عبور کن و نظر به مبدا نگر ...
صورت بازی و غیره همه بهانه است ...
یا حق ...
 
مهدی
شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۶ ۷:۳۹
در نظربازی ما بیخبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطهء پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند

برچسب‌ها: روابط ورژنی, مجید افشار
 |+| نوشته شده در  جمعه چهاردهم دی ۱۳۸۶ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

دکلمه، آواز و تصنیف‌خوانی رضا شیخ محمدی
در مایه‌ی شوردشتی‌ابوعطا
همراه با نی امیر حاج‌ابراهیمی و تار ابوالفضل مثقالی و ضرب رضا احسانپور
بر روی غزل حافظ:
«دست از طلب ندارم تا کام من برآید»
تصنیف: فاتحه‌ای چو آمدی بر سر خسته‌ای بخوان (حافظ)
در نیمه‌شب ۱۰ دی ۸۶
 در منزل امیر گرامی در قم، خیابان باجک
در حضور دوستان:
امیر زینلی(خواننده‌ موسیقی سنتی قم و شاگرد حمیدرضا نوربخش)، محسن فهیمی (ویولونیست)، محمود لبافان (علاقمند به موسیقی و دست‌اندرکار فرش ابریشم)
امیر گرامی و شوهرخواهرش طباطبایی و فرزندان ایشان،
سید جعفر غضنفری و پدر بزرگوارشان آقای خوانساری

861010_r-sheikh-m+hajebrahimi+mesqali+ehsanpoor
861010_r-sheikh-m+...
Hosted by eSnips

 |+| نوشته شده در  سه شنبه یازدهم دی ۱۳۸۶ساعت 3:44  توسط شیخ 02537832100  | 

آواز بیات‌اصفهان رضا شیخ‌ محمدی
با تار امیر قره‌بیگلو و ضرب رضا احسانپور
در قم، منزل حجةالاسلام سید جعفر غضنفری
فرزند آیةالله غضنفری
در ساعت ۲ بعد از نیمه‌شب
۶ دی ۸۶
در جمع دوستان:
امیر گرامی، حیدریان (برادر شهید جعفر حیدریان) و همسرش، جواد غضنفری و همسرش، برادر جواد غضنفری، صادق باقری
غزل آواز:
مولوی (روزها فکر من این است و همه شب سخنم)
غزل نصنیف:
حافظ (روی بنما و وجود خودم از یاد ببر)

861006_mn+qarabeig...

 |+| نوشته شده در  جمعه هفتم دی ۱۳۸۶ساعت 18:5  توسط شیخ 02537832100  | 

یک پسر ۱۹ سالهء کاشانی پیدا شده که آواز مرا می‌پسندد!
با او در روزهای اخیر از طریق نت و تلفن ارتباط داشته‌‌ام.
رابطه با او شوق تازه‌ای برای آوازخوانی‌ احساسی در من ایجاد کرده است.
آخرین تجربه و مشق آوازم را در ۲۶ آذر ۸۶ به همراه سه‌تار دوست قمی‌ام ابوالفضل مثقالی
که اخیراً در مکتبخانه‌ی استاد محمدرضا لطفی در تهران حاضر می‌شود،
به یاد این دوست جوان خوانده‌ام و به محضر عزیزش تقدیم می‌کنم که پاداش من، پسند اوست:
لینک دریافت فایل صوتی >>> اینجا و در صورت عدم توفیق: اینجا


برچسب‌ها: ابوالفضل مثقالی, سه‌تار
 |+| نوشته شده در  سه شنبه بیست و هفتم آذر ۱۳۸۶ساعت 1:48  توسط شیخ 02537832100  | 

آواز و مرکّب‌‏‌نوازی در مایه‌ٔ بیات‌اصفهان و سه‌گاه
‌تار امیر قره‌بیگلو
‌آواز
رضا شیخ‌محمّدی

۱۷ آذر ۸۶
مژدهٔ وصل تو کو کز سر جان برخیزم (حافظ)
بگذشت و بازم آتش در خرمن سکون زد (سعدی)
تصنیف: بت‌چین
مکان: پارکینگ شیخ در قم

دریافت فایل صوتی : لینک اول ٫ لینک دوم ٫ لینک سوم، سروش
تکرار پست به صورت ناقصتر: اینجا

 |+| نوشته شده در  شنبه هفدهم آذر ۱۳۸۶ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

به همراه: ‌سه‌تار ابوالفضل مثقالی ۱۵ آبان ۸۶
دکلمه‌ی ابتدا: حسن اعرابی
شعر دکلمه: زنده‌یاد قیصر امین‌پور
شعر آواز: حافظ
تصنیف انتها: ملودی از عارف  قزوینی (کردی نکردی) / شعر رضا شیخ‌محمدی

ادیت‌ دوم این فایل در آر ۲۷۶. در اینجا قرار گیرد. ۹۱۱۲


برچسب‌ها: حافظ, ابوالفضل مثقالی, حسن اعرابی
 |+| نوشته شده در  سه شنبه پانزدهم آبان ۱۳۸۶ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 
مطالب جدیدتر
مطالب قدیمی‌تر
  بالا