شیخاص!
 
 
دنیای یک شیخ خاص
 
زهد و جهاد
خرّم آن دين كه طرفدارانش‏
هم بود زاهد و باشد هم شير
جمله فرياد رساشان اين است:
تا ابد فاتح، خون بر شمشير
ِ

دعاى كميل‏
آفرين باد بر اين خلق بزرگ‏
رحمت حق به چنين ملّت باد
كه شب جمعه برآرد آهنگ‏
همره بانگ كُميل بن زياد
ِ
غم و شادى‏
گرچه بايد سر شادى اينك‏
بهر پيروزى اسلام افراشت‏
نيز بايد سر خجلت پايين‏
ز فراوانى عصيان‏ها داشت‏
ِ

 


شكايت گلوله‏
تير دشمن به شهيدى مى‏گفت:
طعن بر من مزن اى مقهورم‏
جرم من نيست كه خودْ تير شدم‏
دان كه مأمورم و هم معذورم‏
رو ملامتگر تيرافكن باش‏
كه ز سويش به يقين مأمورم‏
سينه‏هايى بدريدم بسيار
گفتى از صلح و صفا منفورم‏
دست‏ها بس به بدن دوخته‏ام‏
الغرض قتل بود منظورم‏
آنكه افكند مرا بينا بود
ليكن افسوس كه من خود كورم‏
همچنان طائرى ار سير كنم‏
ناگهان در بدنى مستورم‏
حاليا - در بدنت جاى نهاد
جسم من - آن كه ز وى بس دورم‏
ِ


رؤياى شهادت‏نامه‏
ديدم ميان آتش و خون‏
سرباز حق تكبير مى‏گفت‏
تنهاى تنها وقت مُردن‏
راز دلش با تير مى‏گفت‏

در زير باران مسلسل‏
تكبير را فرياد دارد
تركش تنش صدپاره كرده‏
اما رُخى بس شاد دارد

برخاستم در نيمه‏ى شب‏
ديدم بسيجى ديده‏گريان‏
صورت به خاك گرم سنگر
بنهاده نالان، سينه‏بريان‏

در آخرين ديدار با او
زيبارُخش بوسيده‏ام من‏
گفتا: شهادت‏نامه‏ى خود
ديشب به رؤيا ديده‏ام من‏

گفتم: پيامت نوجوان چيست؟
گفتا: بيا در وقت آخر
مشتم گره كن، نيز بگذار
بر سينه‏ى من عكس رهبر

از قول من با مادرم گو
هان صبر كن، هان صبر كن تو
با چكمه و پيراهن جنگ‏
جسم مرا در قبر كن تو

گفتا كنون اندر كنارت‏
خندانم و آسوده‏ام من‏
فردا زمين گرم سنگر
با خون خود آلوده‏ام من‏

در عمق دشمن رفت، چشمم‏
تا بى‏نهايت در پى او
خمپاره‏اى ناگه پديدار
شد، چشم من دائم به هر سو


ناگه ميان خون و آتش‏
مُشتى گره‏بنموده ديدم‏
از تكّه‏هاى پيكر او
گويا كه اين نجوا شنيدم:

لب‏تشنه گر در بستر خاك‏
پيكرجدا خوابيده‏ام من‏
از دست «آقا» وقت مُردن‏
آبى خنك نوشيده‏ام من‏6

 

زندانى‏
نشسته برِ كف سلّول تنها
در زندان به رويش قفل و بسته‏
صف گُردان او پاشيده از هم‏
دو صد اندوه و غم گِردش نشسته‏

اسير دست دشمن اوفتاده‏
دلاور پاسدار خطّه‏ى عشق‏
به هنگام اسارت داد فرياد:
سر و جانم نثار خطّه‏ى عشق‏

ز پشت ميله‏ى زندان دشمن‏
به ياد دوستانش اوفتاده‏
كه باشد تيغشان ا& اكبر
سلاح رزمشان عشق و اراده‏

فضاى ساكت و تاريك سلّول‏
ز تكبيرش پُر است از نور و فرياد
ندانم كوه ايمان، بحر تقوا
چگونه در كف سلّول افتاد؟

ز پشت ميله‏ها فرياد دارد
نواى صوت قرآن نيمه‏ى شب‏
شب جمعه در آن تاريكخانه‏
بخواند ياربُ ياربُّ يارب‏

به ناگه در سحرگه در گشودند
ببُردندش به پاى چوبه‏ى دار
نمودندش چنان آونگ ساعت‏
بلى! ساعت شد و بنمود بيدار،

تمام خفتگان خواب نوشين‏
كه: هان! خيزيد اى در خواب خفته‏
زمستان و سياه و سرد بگذشت‏
به باغ زندگى‏مان گُل شكفته‏

5/7/63

 

 


خطّ خون خنجرى بر حنجرى!


پنج آذرماه هشتاد و سه شد
باز طبع سركشم سودازده است‏
خامه‏‌ام در روز تشكيل بسيج‏
واصف دُردى‏‌كشان ميكده است‏

 ياد كردم دشنه و فانسقه را
پوكه و پوتين، پلاك و قُمقمه‏
ياد كردم آهنين مردان مرد
آن به حق‏‌بخشندگانِ جُمجمه‏(۱)

هان بسيجى! اى شگفتى‏‌ساز رزم‏
كار كارستان تو باشد شگرف‏
هست سعدى‏‌گفتنى حق با عمل‏(۲)
مرد ميدانى تو و من مرد حرف‏

باد در خطّ پدافندى وزيد
پاسگاه زيد پُر خاك و خُل است!
دشمن فرضى نه، خصمِ واقعى‏
سيبل آن قنّاسه‏‌چى‏‌هاى گُل است‏

رفته بودم سنگرى كوتاهْ‏‌سقف‏
گفت باقر: قبله يك كم مايل است‏
چون ركوعم بود مانند قيام‏
ديگرى گفتا: نمازت باطل است!

گفتم: اى از پاپ كاتوليك‏‌تر
كيستى؟ انگار شورَت در سر است‏
هر چه باشد، مُفتى گُردان منم!
گفت: خوشوقتيم! نامم جعفر است!

ديدم آن نوبت كه مأموريّتم‏
پادگان كوثر دزفول بود،
نوجوان گيلكى با عمِّ جزء
با خدايش نيمه‏‌شب مشغول بود

جعفر ما بسكه ريزه‏‌ميزه بود
كيسه‏‌خوابِ سايز كوچك دوست داشت!
خون سرخِ كامله‏‌مردى بزرگ‏
در ميان رگ به زير پوست داشت‏

جعفر آقا توى تيپ الغدير
آشنا با فكّه و ماروت بود
بي‌خبر از ادكلن‏‌هاى غليظ
اُخت با بوى گَس باروت بود

بسكه اين دل‏‌نازكِ كم‏‌حوصله‏
قلبش از شوق شب حمله تپيد
گاهگه با تكّه‏‌چوبى بر زمين‏
پيش خود حدسى، كروكى مى‏‌كشيد!

گفت ديشب جعفر آقا! وقت خواب:
«آنقدر روحيّه‏‌ام گشته قوى،
پيش من باشد ز بالِش نرم‏تر
سيم‏‌هاى خاردار حلقوى!»

بهر تزريق مننژيت و كزاز
واحد بهدارى لشكر رسيد
داد دلدارى به من جعفر: «بد است،
لرزد از سوزن، بسيجى مثل بيد!»

شد شب جمعه، دو شب مانده به رزم‏
گفت فرمانده كه شد گاه عمل‏
بهر «گلچين‏‌هاى گردان» دور نيست‏
فيض و فوزِ مرگِ اَحلى من عسل!

رمز يا زهرا شد از بی‌سيم پخش‏
جعفر آقا سازِ حمله ساز كرد
تركشى ناگه به كوله‏‌پشتى‏‌اش‏
خورد و روحش از قفس پرواز كرد

روى ساك يك بسيجى حك شده:
«كربلامشتاقِ اعزامى ز رشت»
واى بر من! جعفر ما شد شهيد
در خلال پاتك والفجر هشت‏

ديد خطّاطى بسيجى ناگهان،
جعفرآقا را به ميدانْ پيكرش‏
انحناى خطّ نستعليق داشت‏
خطّ خون خنجرى بر حنجرش‏

۱. اشاره به کلام مولی علی(ع): در جنگ جمجمه‌ات را به خدا قرض بده! أَعِرِ الله جُمجُمَتَک، نهج‌البلاغه، خطبۀ 11
۲. اشاره به شعر سعدی: دو صدگفته چون نیم کردار نیست

 

 |+| نوشته شده در  شنبه یکم خرداد ۱۳۸۹ساعت 21:15  توسط شیخ 02537832100  | 
حسرت‏

كاش رسم عشق مى‏‌آموختم‏ - بى‏‌ريا، بى‏‌ادّعا مى‏‌سوختم‏
چشم خود بر كوره‏راه دردها - بر خلاف ميل دل مى‏‌دوختم‏
كاشكى بر شانه‏‌هاى لحظه‏‌ها - توشه‏‌هاى ناب مى‏‌اندوختم‏
شعله‏‌اى را از وفا بر بام دل‏ - دست كم يك بار مى‏‌افروختم‏
كاشكى در اشتياقى شعله‏‌ور - بارها مى‏‌سوختم، مى‏‌سوختم‏

نيمۀ دى ۶۵، قزوین، حجرۀ ۱۰مدرسۀ شيخ‏‌الأسلام‏

 چاپ در مجلۀ اطلاعات هفتگی، شمارۀ؟؟


عتاب بى‏‌جواب‏

عتاب سخت كنيدم كه من جواب ندارم‏ - ز در جواب كنيدم، سر عتاب ندارم‏
ز متن حادثه تبعيدىِ حواشى شهرم‏ - چقدر مضطربم كز چه اضطراب ندارم‏
مگو كه قصّۀ دل را مگر به خواب ببينى‏ - كه من ز غصّه در اين شهر هيچ خواب ندارم‏
چنان ز حسرت اشك از دو چشم، گريه نمودم‏ - كه مدّتى است كه در ديده هيچ آب ندارم‏
ز بس به دلو تحسّر ز ديده اشك كشيدم‏ - يقين كنيد كه در چاه چشم، آب ندارم‏

 13 دی 65، جادّۀ اهواز، تهران (در مسير بازگشت از جبهه)

 

 رزم بى‏‌ترخيص!

سينه‏‌چاكان وطن، چاك از ستم بر داشتند - تير دشمن را عزيزى همچو گوهر داشتند
مرگ را مغلوب خود كردند و فاتح‏‌وار نيز - بعدِ مردن خنده بر لب نيك‏ منظر داشتند
چشمۀ مژگانشان را آتش دل بى‏‌اثر - سينه‏‌اى سوزان و زان سو ديده‏‌اى تر داشتند
آيۀ «أمّنْ يُجيبِ» نيمه‏‌شب‏‌هاشان گواست‏ - داعيان در نزد حق، خود حكم مُضطر داشتند
فكر كردى رزمشان ترخيص‏‌بردار است، نيست - توسن همّت جلو راندند تا سر داشتند
چشم بر در دارد ار «راضى» ز هجر روى اوست‏ - ورنه آن چابك‏‌سواران يار در بر داشتند
آذر 63

 
آب‏‌ياب!

تا درك زلال آب رفتند - با مركب التهاب رفتند
آنقدر به راه مطمئنّند - آهسته نه، با شتاب رفتند
پيداست كه اعتنا نكردند - يك لحظه به اضطراب، رفتند
با بينش آب‏‌يابِ خوبى‏ - بى‏‌واهمه از سراب رفتند
آنقدر به راحتى گذشتند - گفتم نكند به خواب رفتند
آن روز به قصد خودكفايى‏ - تا مركز آفتاب رفتند
منطقۀ عمّارلو حومۀ قزوین، 11 تیر 65

هم‏كلاسى‏‌هاى دلواپس!

اينقدر هم اين دلم رسوا نبود - از ميان عاشقان منها نبود
او حجاب حُجب را بر چهره داشت‏ - راستى اينقدر بى‏‌پروا نبود
من نگويم پيش از اين غافل نبود - بود آرى! اينقدر امّا نبود
من به جِد مى‏‌پرسم اين دل يك زمان‏ - در پناه موج اشك آيا نبود؟
اينكه اينك با كنار آمد كنار - آشنا با لهجۀ دريا نبود؟
هم‏كلاسى‏‌هاى او دلواپسند(1) - او مگر تا پیش از این با ما نبود؟
ديشب از من مى‏‌گرفتندش سراغ‏ - يك زمان با ما مگر يكجا نبود؟
با تو ديگر قهرم اى دل! تاكنون‏ - مشت تو پيش من اينسان وا نبود

دی 65

 پاورقی 1: این مصراع را در ذهن دوست شاعر قزوینی‌ام امیر عاملی حک شده بود و گهگاه یادآوری می‌کرد.

 

شعر سرزنش‏

چه شده گريه‏‌ام نمى‏‌گيرد؟ - پيش‏كش بيش! كم نمى‏‌گيرد
بارها ديده‏‌ام در اين دل شب‏ - ديده‏‌ام طرح نم نمى‏‌گيرد
با كه اين درد را بگويم هان؟ - از اقامت دلم نمى‏‌گيرد
چه شده ديده همصدا با دل‏ - ديگر اين بار دم نمى‏‌گيرد
ختم شد شعر سرزنش، امّا - گريه‏‌ام باز هم نمى‏‌گيرد

بهمن 65. قزوين، محفل دعاى كميل‏

 

 

عشق يك‌جانبه‏

دل دريايى من پشت به دريا مى‏‌كرد - بارها ديدمش از حادثه پروا مى‏‌كرد
چه بگويم؟ چه نگارم؟ كه نگارم به طلب‏ - عشق يك‌جانبه صد بار مهيّا مى‏‌كرد
چه بگويم؟ چه سرايم؟ كه سرايم را دل‏ - عرصۀ وسوسه و كاهلى و خامى كرد
بارها ديده‏‌ام اين ديده‏‌ام از فرط فراق‏ - دل به دريا زده، آشوب چو دريا مى‏‌كرد(3)

 
بيدارباش حضرت نور

چو آبشار، دل از التهاب سرشار است‏ - اگر غلط نكنم از حباب سرشار است‏
فصول چشم تو باران دائمى دارد - شگفت نيست كه خود از سحاب سرشار است‏
چه جذبه‏‌اى است خدايا كه وسعت سخنش‏ - هماره از لغت آفتاب سرشار است‏
مرا بگو گَه بيدارباش حضرت نور - هنوز ديده‏‌ام از طرح خواب سرشار است‏
مرا بگو كه به هنگام طردِ ترس هنوز - سكوتم از رگۀ اضطراب سرشار است‏
مرا بگو كه در اين فصلِ وصل(‏4) باز چرا - دلم ز فاصلۀ انتخاب سرشار است‏
ختام قصّه كنم، در سكوت محو شوم‏ - وگرنه درد دلم بى‏‌حساب سرشار است‏
چهارشنبه، 25 آذر 65، بيرون اهواز

  

 هُرهُرى‏‌مذهب!

شرمگينم، شرمسارم‏ - قصد آزردن ندارم‏
ناله‏‌ها در پرده گاهى‏ - مى‏‌تراود از سه‏‌تارم‏
گر ببخشاييد، امشب‏ - با شما افتاده كارم‏
كيستم من؟: ناشناسم - از كجايم؟: بى‏‌تبارم‏
گه گنهكارم; چو سنگم‏ - گه سبكبارم؛ غبارم‏
گاه مستم، مِى پرستم‏ - سرخوشم، در خود خمارم‏
گه چنان تالاب خاموش‏ - در سكوتى مرگبارم‏
گاه چون جوبار سركش‏ - پا به راهم، در گذارم‏
گه به ذهن ناسپاسم‏ - مى‏‌زند فكر فرارم‏
گاهگه در آستانش‏ - سر به زيرم، سر به دارم‏
گاه موج خشم و شهوت‏ - پيش رويم، در كنارم‏
گاه از فرط تدبّر - طُرفه مرد روزگارم‏
وقتتان را من گرفتم‏ - شرمگينم، شرمسارم!

 
ارسال برای مسابقۀ رادیو که مصراع اول را مطروحه داده بودند:
«هواخواه تواَم جانا و مى‏‌دانم كه مى‏‌دانى» - نشد ميلاد فجر آسان به ما اى دوست ارزانى‏
مبادا اى عزيز اى سالك راه امام عشق‏ - دهيم از دست اين ميراث خونين را به آسانى‏
12 بهمن 68 

 
رنجيده

ز ناهموارى اين جاده من همواره در رنجم‏ - من از تب، از تعب، از قهر سنگ خاره در رنجم‏
هواخواه سكوتم، همصدا با عنكبوتم من‏ - من از جيغ بنفش، از پرده‏‌هاى پاره در رنجم‏
ز قهقه‏‌خنده‏‌هاى سرخوش و مستانه نالانم‏ - ز هق‌هق‏‌گريۀ جمعيّت آواره در رنجم‏
منم مفتونِ «بايد طرح نو انداخت، گُل‏‌افشان» - من از «اينگونه» و «اينسان» و «ديگرباره» در رنجم‏
منم مجذوبِ رفتن، زودكوچيدن همين امشب‏ - من از «تا بعد» و «شايد وقت ديگر چاره» در رنجم‏

تكميل در 27 آبان 72

پاورقی‌ها کجاست؟ 97/9


برچسب‌ها: انقلاب ایران, جبهه, دفاع مقدس, شهادت
 |+| نوشته شده در  شنبه یکم خرداد ۱۳۸۹ساعت 21:3  توسط شیخ 02537832100  | 

در شمار خزعبلات، سرودن در باب عُشوق‌‏الأرضيّه(1) باشد. هم از اين رو برخى حضرات دستارپيچ، به جِد از ناظمانى كه خاتونى در مركز نهند و توصيف خال و لبْ يا انار مُستتر در ميان پيرهن نمايند، تبرّى كنند.
 يكى از مخالفان سختْسر عشوق‌‏الأرضيّه را گفتم:
«دست كم آن عارف روشن‌‏ضمير كه شعر موزون و مقفّاى انقلاب سروديدن كرد، خود دّر سُرايش اشعار نغز و پرمغزش يد طولى‏ بود و در اين باب از تعابيرى بهره‏جوييدن فرمود كه صبغه‏ى غزليّات لسان‏الغيبش هست و بر واژگان و آرايه‏هايى كه دستاويز شعراى مايل به طرح ميول‏الأرضيه هست، مبتنى و متّكى است.» شيخ فرمود:
«حرف خودمونو بزنيم!» ديگرگاه گفتمش:
«دانى اين بيت از شيخنا البهايى است كه صمديّه‌‏اش در حوزاّت علميّه تدريس گردد؟:
بى‏وفا نگار من! مى‏كند به كار من‏ /  عشوه‏‌هاى زير لب، خنده‏هاى پنهانى‏»؟
فرمود:
«از كجا كه اين امتحان الهى نباشد كه حضرت حق اينگونه كلمات باطل بر دهان اهل حق نهد تا تشخيصيدن كند كه چه كس دلش از بهر آن قيلى‏ويلى رود؟ كه ابليس داند كه مؤمنِ واجد ريش و پشم، عمراً از پى شادمهر عقيلى(2) نرود اما از پى شاعر متهجّد، چرا.
و بنده اگر در دل خشنود گردد كه سَبيل گناه باز گردد، خداى تعالى يك صفر ميان تهى به چه بزرگى كه اِورست از ميان سولاخش به دنده‏ى پنج گذرد، در كارنامه‏اش نهد و تيپايى غيبى حوالتش فرمايد كه هفت جدّش را كفايت كند!» ناليدم:
 «مگر گوى سبقت در حزب‏اّللّهيّت.! از حضرت حق ربوده‏ايد!» فرمود:
«نِى! نستعيذُ باللَّه!» گفتم:
«پس، از مصحف حضرت حق در باب عشق يوسف و زليخا الگو گيريد! نيز از تزئين عشق به نسوان در نزد رجال. زانچه حق آراست، كى تانيد رَسْت؟» فرمود:
«حال كه گفتى، بشنو تا بگويم. نه مگر همان حضرت حق، كلمۀ عشق را از سر مسئله‏دار بودنش بدون نقطه‏ى شين در مُصحف خويش به‏كار برده؟! به شكلِ عسق!» گفتم:
«ولى به هر حال به‏كار بردّه و با اين وصف، اينگونه نيست كه: حرف عشق در دفتر نباشد! بلكه باشد و در پيشانى سوره‏اى هم باشد و بسا كه ترفندى هم باشد كه مُصحفْ از اداره‏ى ارشاد، مجوّز بگيرد؛ لاغير!
ا.ِنْ هِىَ الاّ فتنتُه و هو خيرالماكرين!»

پی نویس:
1.  عشق زمینی
2. از خوانندگان پاپ خوان معاصر

برگرفته از کتاب عسل و مثل / تاءلیف شیخ و پدرش / صفحهء ۶۰۷
لینک تصویر صفحهء مزبور از کتاب عسل و مثل:
‎http://www.facebook.com/photo.php?pid=1952506&l=48bc778ec4&id=1535356348‎


برچسب‌ها: عسل و مثل, قرآن, شیخ بهایی, حافظ
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه بیست و نهم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 21:7  توسط شیخ 02537832100  | 
http://www.4shared.com/audio/8tRvPspM/860812-r-sheikh-mmesqali_amir-.html


برچسب‌ها: ابوالفضل مثقالی, قم
 |+| نوشته شده در  دوشنبه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 22:35  توسط شیخ 02537832100  | 

عادل منصورینیمه‌شب ۲۳ دی ۸۸ / کرمان / آموزشگاه گلپونه‌ها
ز اندازه بیرون تشنه‌ام ساقی! بیار آن آب را
اوّل مرا سیراب کن وانگه بده اصحاب را / شعر سعدی
تصنیف۱: نگارینا! دلم بردی
تصنیف۲: تا کی کنم از طرّۀ طرّار تو فریاد (سنایی غزنوی)
دریافت فایل صوتی >> اینجا آرشیو شیخ: ta010827. نشر در کانال ایتا 0108

ادیت‌های قبلی: . . .


برچسب‌ها: سعدی, ویولون, عادل منصوری, کرمان
 |+| نوشته شده در  یکشنبه نوزدهم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 15:22  توسط شیخ 02537832100  | 

رضا شیخ محمّدی و داود فراهانی (تابلوی طرّاحی فرش در پس‌زمینه کار داوود فراهانی)الا ای لُعبتِ ساقی! ز می پر کن مرا جامی!
شاعر: جَبَلی غَرجِستانی (فوت‌شده در ۵۵۵ قمری)
مکان: قم، انتهای زنبیل‌آباد، بنیاد، فلکۀ ایثار، خ مفتّح، منزل نوازنده
تاریخ: ۱۲ اردیبهشت ۸۹
دریافت صوت >> اینجا / انتشار تلگرامی: t.me/rSheikh/1772


برچسب‌ها: تار, قم
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه پانزدهم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 19:44  توسط شیخ 02537832100  | 
فیلم دو اجرای آوازم در تلویزیون استان قم با تار داوود فراهانی
http://www.youtube.com/watch?v=UjTphBizBnk
http://www.youtube.com/watch?v=KujPmagdFlA


برچسب‌ها: تار, داود فراهانی, تلویزیون قم, تلویزیون
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه نهم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 17:52  توسط شیخ 02537832100  | 

دکتر اسکندری, محمود میرزایی, رضا شیخ محمدیشیخ, جعفر طیار, نامجو, دکتر اسکندری, محمود میرزایی آواز: رضا شیخ محمّدی / نی: محمود میرزایی
(برادر استاد محمّد میرزایی خوشنویس و خوانندۀ کرمانی)
۲۳ دی ۸۸ / مکان: سفره‌خانۀ هزار و یکشب کرمان
غزل‌ها: رفیع مَروزی، سنایی غزنوی، جَبلی غَرجستانی
دکلمه: دکتر اسکندری / دریافت صوت >> اینجا یا اینجا
انتشار فیسبوکی: facebook.com/sheikh.seda/photos/287343514737801
انتشار تلگرامی: t.me/rSheikh/460
آپ و افزودن لینک مدیافایر: 97/9


برچسب‌ها: نی, کرمان, کارعمل
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه هشتم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 21:13  توسط شیخ 02537832100  | 
پست حذف نشود؛ چون نظراتش مطلب دارد. 97/9


برچسب‌ها: ذبیحی
 |+| نوشته شده در  شنبه چهارم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 18:16  توسط شیخ 02537832100  | 

تکخوانی و گروه‌خوانی مرحوم سید جواد ذبیحی
seiied javad zabihi
جانم علی جانم علی / ای جان جانانم علی

لینک دریافت این اجرا در حدّ یک و نیم دقیقه

برای دریافت نسخهء با کیفیّت‌تر و کامل این آواز مذهبی (۲۷ دقیقه)
  با ایمیل qom.reza@yahoo.com مکاتبه کنید.
اصلاح لینک فورشر به مدیافایر: 97/9


برچسب‌ها: ذبیحی
 |+| نوشته شده در  شنبه چهارم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 15:52  توسط شیخ 02537832100  | 

رضا شیخ محمّدی و تنها تار شناسنامه‌دار ساختهء یحیی سازساز معروف در ایرانناصر آل‌یاسین و شیخگل می‌رود از بستان، بلبل ز چه خاموشی؟
وقت که ز دل زین غم بخراشی و بخروشی

آواز ابوعطای من با تار ساختۀ یحیی (سازندۀ معروفِ ساز) که در ۱۳۱۰ قمری ساخته شده است.
نوازنده: ناصر آل‌یاسین
مکان: تبریز، مجتمع صنایع دستی امیریّه
تاریخ: ۲۷ فروردین ۸۹ >> اینجا یا اینجا یا اینجا
ناصر آل‌یاسین   تصویر یحیی سازندهء معروف ساز و جملهء: یادگار انقلاب ایران فدائی وطن یحیی مسیحی  شناسنامهء ساز یحیی. قیمت این ساز بیش از ۱۰۰ میلیون تومان برآورده شده است. مغازهء ناصر آل‌یاسین
استاد آل‌‏یاسین در کارگاه خود در تبریز به ساختن و تعمیر ساز اشتغال دارد. دوستانی که مایل به ارتباط با ایشان و احیاناً خرید سازهای دست‌‏ساز ایشان هستند، با این شماره‌‏ها تماس بگیرند:
09141153652 /
04115232874
مکالمۀ بنده با ایشان در تماس تلفنی‌شان در مهر ۹۰ >>> آر ۲۲۰، فولدر ان.۹۵


برچسب‌ها: تبریز, تار, هوشنگ ابتهاج
 |+| نوشته شده در  دوشنبه سی ام فروردین ۱۳۸۹ساعت 22:12  توسط شیخ 02537832100  | 

qom.reza: http://www.4shared.com/audio/6JrmGKze/zaval.html
qom.reza: شنیدی این فایلو؟
yusof_ghiasi: valla dishabam ferestadinesh
yusof_ghiasi: man avalesho shenidam
yusof_ghiasi: didam alaghei nadaram
qom.reza: عجب
qom.reza: کوتاه بودا
yusof_ghiasi: e?
qom.reza: یه فایل تلفیقی بود از چند ثانیه مکالمهء تلفنی که کات میخوره به یک ضربیخوانی
qom.reza: میخواستم بدونم نظرتو که چطوره کارهایی از این دست تولید کردن؟
yusof_ghiasi: nazari nadaram
yusof_ghiasi: tarjih midam be jash beshinam radif e segah e Kasaei ro beshnavam
yusof_ghiasi: kheyli pore
qom.reza: عجب
yusof_ghiasi: emruz ba aghaye Mostafa Rezaei dashtam gooshesh mikardam
qom.reza: عجب
yusof_ghiasi: are
qom.reza: همون که به من تخفیف بزرگ زندگیم رو داد
yusof_ghiasi: yani chi?
qom.reza: و گذاشت که از قزوین با خاطرهء خوش خارج شم
yusof_ghiasi: ar
yusof_ghiasi: aer
yusof_ghiasi: are
yusof_ghiasi: doroste
qom.reza: جالبه که دو جا من و ایشان پشت سر هم نمایشگاه گذاشتیم
yusof_ghiasi: uhum
qom.reza: من در واقع یجورایی خواستم ادای ایشون رو درارم
qom.reza: نمیگفت؟
yusof_ghiasi: na
yusof_ghiasi: emruz faghat yeki 2 bar esm e shoma ro ghati e esm e kasani ke mishnakhtim avordim va mese baghie yadi azatun kardim.
yusof_ghiasi: va albate bad az avordan e esmetun ye khandeye na khod agah ham be vojood oomad
qom.reza: خب این به خاطر اون هالهء طنزآمیزیه که گرداگرد شخصیت منو فراگرفته
qom.reza: و عاملش هم خودم بودم دیگه
qom.reza: من اگه بتونم با حفظ این هاله که به شدت به جدیت کارم آسیب میزنه این روند برگزاری نمایشگاههام رو ادامه بدم پارادوکس جالبی میشه
yusof_ghiasi: خود گوزي و خود خندي / الحق که هنرمندي
qom.reza: ببین! من اگه با این هالهء سخره آمیزی که گردم هست میرفتم فرض کن دلقک میشدم تعجب نداشت
qom.reza: اگه از سوی دیگه
qom.reza: میرفتم به خاطر خوشنویس بودنم کراوات میزدم و یه افهء استادی و هنرمندی میذاشتم و شق و رق راه میرفتم مثل استاد ابراهیمی در کرمان بازم عادی بود
qom.reza: ولی رفتارت دلقک آمیز باشه و اونوخ بری وسط کرمان جلسهء پرسش و پاسخ خوشنویسی بزاری این غرابت داره دیگه. نداره؟
qom.reza: و من کشته مردهء این غرابتم
yusof_ghiasi: با کريمان اين کارها دشوار نيست
qom.reza: مصطفی رضایی خبر از افتضاحی که در نمایشگاه قزوین من ببار آمد داشت یا نه؟
yusof_ghiasi: nemidoonam
qom.reza: میدونی اشاره ام دقیقا به چیه؟
yusof_ghiasi: na
qom.reza: در مدتی که در قزوین نمایشگاه داشتم, هرقدر منتظر موندم که کسی از من تابلوخطی بخره نخریدند
qom.reza: نمایشگاه من به لطف تاءخیر مصطفی رضایی چند روز تمدید شد
qom.reza: در روزهای باقیمانده خودمو به آب و آتش میزدم
qom.reza: مهمون خونه ی پدر و مادرم بودم و اونها هم هی میگفتند: بیخودی خودتو معطل کردی
yusof_ghiasi: uhm
qom.reza: به خصوص پدرم دل خوشی از این کارهای من نداره
qom.reza: و میگه من دوس دارم تو عین خودم آخوند بشی و به کمتر از این راضی نیستم
qom.reza: حالا میخای خدای خط بشی به درد من نمیخوره
qom.reza: اما در آخوندی اگه یک طلبهء روضه خوان مخلص که خودش بالای منبر بیشتر از مستمعینش در رثای اهلبیت اشک بریزه بشی بیشتر دوس دارم و به تضمین آیندهء سعادت آمیزت مطمئن میشم
qom.reza: به هر حال
qom.reza: آقا ما روزهای آخر که گفتند مصطفی رضایی دیر میاد و بازم میتونی نمایشگاهتو ادامه بدی دست به دامن ابوی شدیم که
qom.reza: به استاندار قزوین که دوستت هست زنگ بزن و دعوتش کن که از نمایشگاه ما بازدید کنه
qom.reza: بلکم چیزی بتونیم بهش بفروشیم
qom.reza: ایشون زنگ زدند و آقای مهندس ط.ح.ا.ی.ی وعده کرد که خواهد آمد
qom.reza: هی منتظر شدیم ولی خبری نشد
qom.reza: دوباره در روزهای پایانی نمایشگاه به ابوی گفتم که مجددا تماس بگیر
qom.reza: گفت: دیگه من تماسمو گرفتم
qom.reza: اگه گفته میام که میاد دیگه
qom.reza: گفتم داره وخت تموم میشه

qom.reza: و روزهای آخره
qom.reza: دو روز مونده به اتمام نمایشگاه بعد از تماسهای دیگر ابوی, استاندار قدم رنجه کرد و در گالری مهر حوزهء هنری از نمایشگاه بنده به اتفاق آیت الله ب.ا.ر.ی.ک.ب.ی.ن امام جمعهء شهر بازدید کرد
qom.reza: نیم ساعتی این بازدید به درازا کشید و
qom.reza: وقتی استاندار داشت خارج میشد من درگوشی بهش گفتم که خلاصه این کارها صرفا برای نمایش اینجا نیست
qom.reza: و ما قصد فروش هم داریم. اگه مساعدتی بکنید مزید تشکر خواهد بود.
qom.reza: ایستاد
qom.reza: گفت: آقای شیخ محمدی! دست ما بسته است
qom.reza: و بودجه ای که استانداری در اختیار داره تعریف و ردیف خودشو داره
qom.reza: ما در قالب خرید آثار هنری میتونیم هر از گاه «اکسپو»یی برگزار کنیم
qom.reza: اونجا هم نه شما که همهء هنرمندان خطهء خط و دیگر حرفه ها و مشاغل هنری کارشونو عرضه میکنن
qom.reza: و هر کس هم بخاد میاد میخره
qom.reza: شما اکسپو شرکت کردید؟
qom.reza: گفتم: خیر! از من برای قزوین دعوت نکردند. گفتند شما هنرمند قمی هستید. در حالی که من ده سال در قزوین بودم
qom.reza: گفت: به هر حال اینجوریاس
qom.reza: جوابش منفی بود
qom.reza: ولی وختی سوار ماشینش که از شبیه ون بود ولی بزرگتر و در کشویی خوشگلی داشت شد و معاونینش هم باهاش بودند
qom.reza: به یکی از معاونینش چیزی گفت و اونم به رئیس ح.وزهء هن.ر.ی قزوین که یحتمل مصطفی رضایی دقیق بشناسه چیزی گفت
qom.reza: بعد فهمیدیم که گفته: آقای فری.ب.رز ش.یری.ن.ی! چون شما خودتون دستی در هنر خوشنویسی دارید چنتا از کارهای
qom.reza: آقای شیخ ممدی رو انتخاب کنید بلکه در قالب یک طرح حمایت از هنرمند از ایشون خریداری کنیم

 


yusof_ghiasi: ye bar goftam
yusof_ghiasi: shoma mokhatabetun ro doros entekhab nemikonin
yusof_ghiasi: emruz to uni
yusof_ghiasi: ke Mr Rezaei nemayeshgah dare
yusof_ghiasi: ye dokhtar e khoshgel oomad o goft tablo hatun ro mikharam
yusof_ghiasi: Mr Rezaei goft forooshi nis
yusof_ghiasi: vali zir e 400t nis
yusof_ghiasi: ya masalan in hame adamaye balashahri hastan ke tablo hatun ro doos daran va mikharan
yusof_ghiasi: berin soraghe oona
yusof_ghiasi: tabi'atan adamaye hesabi tablohatun ro doos nadaran
yusof_ghiasi: va bishtar be cheshm e fokahi beheshoon negah mikonan
yusof_ghiasi: doroste ke kollli ehsas tooshoon has
yusof_ghiasi: vali khoobe ke ina ro be ahlesh neshun bedin
yusof_ghiasi: na be ostanadar o faghih o emam jome o ..
qom.reza: داستانم ادامه داشت. ولی رفتم پیش مهمون. بقیه شو بعدا برات تعریف میکنم که چه افتضاحی شد
qom.reza: .
qom.reza: کدوم نمایشگاه کاراشو به نمایش گذاشته؟
qom.reza: کدوم دانشگاه؟


برچسب‌ها: یوسف غیاثی, کرمان, مصطفی رضایی, تاکندی
 |+| نوشته شده در  شنبه بیست و یکم فروردین ۱۳۸۹ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

آوازخوانی و کارعمل (تصنیف‌خوانی بداهه)
شیخ در مایۀ شور و متعلّقات آن (دشتی، بیات ترک)

تار: عبّاس منشی‌زاده و ویولون:
سیّد عادل منصوری
اشعار آوازها و تصانیف: سنایی غزنوی

شعر آواز شور: نگارینا دلم بردی خدایم بر تو داور باد
شعر کارعمل: تا کی کنم از طرّۀ طرّار تو فریاد؟
شعر آواز بیات ترک و کارعمل: ماه شب گمرهان عارض زیبای توست

تاریخ اجرا: نیمه‌شب سی دی ۸۸
مکان: کرمان، آموزشگاه موسیقی گلپونه‌ها  
لینک اجرای آنلاین یا دانلود کل فایل (۵۰ دقیقه) >>>
اینجا
حجم فایل: ۲۳ مگابایت
لینک دانلود کارعمل "تا کی کنم از طرّۀ طرّار تو فریاد" (دو دقیقه و اندی) >>> اینجا
حجم فایل: ۱ مگابایت


لینک به فیس‌بوک (اجرا با وُرد۲۰۰۳) >>> اینجا


  
تصاویر مربوط از فیس‌بوک از راست به چپ. آپ در خرداد ۹۱


برچسب‌ها: تار, کرمان, عادل منصوری, ویولون
 |+| نوشته شده در  دوشنبه بیست و چهارم اسفند ۱۳۸۸ساعت 1:24  توسط شیخ 02537832100  | 

رضا شیخ محمدی - هاشم شریفزاده علی ملک - رضا شیخ محمدی - هاشم شریفزاده - احسانپور آرش فرهنگفر - ملک - رضا شیخ محمدی آرش فرهنگفر در منزل شیخ
رضا شیخ محمدی - هاشم شریفزاده - ملک - آرش فرهنگفر آرش فرهنگفر در منزل شیخ هاشم شریفزاده - ملک - امین شیخ محمدی (پسر شیخ) - آرش فرهنگفر امین شیخ محمدی (پسر شیخ) - آرش فرهنگفر
 
آوازخوانی و تصنیف‌خوانی بداهۀ رضا شیخ محمدی
ضرب: آرش فرهنگفر فرزند استاد ناصر فرهنگفر
تار: هاشم شریفزاده
شعر: جبلی غرجستانی
مایۀ دشتی
قطعۀ ضربی ابتدا: بر شانه‌های باد (ساختۀ هاشم شریفزاده)
مکان اجرا: منزل شیخ در قم، با حضور آقای ملک دوست خوشنویس زنجانی
تاریخ: ۲۳ بهمن ۸۸
>>> اینجا


برچسب‌ها: تار, قم, هاشم شریفزاده, کارعمل
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه بیست و نهم بهمن ۱۳۸۸ساعت 14:2  توسط شیخ 02537832100  | 
استاد سید فوءاد توحیدیآواز و تصنیف ابوعطا - دشتی رضا شیخ محمدی
با تار استاد سیّد فؤاد توحیدی
کرمان / آموزشگاه جناب توحیدی
25 دی 88

شعر: ه.ا.سایه
شعر تصنیف: سنایی / ملودی تصنیف: شیخ
>> اینجا یا اینجا
انتشار تلگرامی >> t.me/rSheikh/165
افزودن لینک مدیافایر: 97/9

برچسب‌ها: تار, کرمان, هوشنگ ابتهاج, کارعمل
 |+| نوشته شده در  شنبه دهم بهمن ۱۳۸۸ساعت 2:3  توسط شیخ 02537832100  | 
هاتفی از گوشۀ میخانه دوش / گفت: ببخشند گنه می بنوش (حافظ)
لینک دریافت فیلم: 
 

برچسب‌ها: کرمان, حافظ
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه یکم بهمن ۱۳۸۸ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

۲۰ دی ۱۳۸۸، ۹/۵ شب
آموزشگاه موسیقی گلپونه‌ها، کرمان، نزدیک میدان آزادی
ویولون: عادل منصوری، سنتور: حامد احمدی
شعر: نگارینا دلم بردی خدایم بر تو داور باد که به‌صورت ضربی شروع می‌کنم و به‌زودی آوازیش می‌کنم و باز گاه برمی‌گردم به حالت ریتمیک
در گوشهٔ شکسته بیت: «قیامت می‌کنی ای کافر امروز / ندانم تا چه داری در سر امروز» را می‌خوانم
تصنیف: ماه شب گمرهان عارض زیبای توست / سرو دل عاشقان قامت رعنای توست

این فیلم هنوز میکس و تدوین نشده. در ۰۴۰۷ شنیدم و این پست را ترتیب دادم که یادم باشد اینجا قرارش دهم. ر.ک:
فیلم ضبط‌شده با sony dcr trv22e که تبدیل به دیجیتال شد با سیستم ابوالفضل آذربایجانی، سیستم شیخاص:
G:\!cdDvdBl\bl59+9809rDta7.5ht4x


برچسب‌ها: کرمان, عادل منصوری, ویولون, کارعمل
 |+| نوشته شده در  یکشنبه بیستم دی ۱۳۸۸ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

برآنم کز تو هرگز برنگردم...
در دست غم یار دلارام بماندم (انوری ابیوردی)
کرمان، ۱۹ دی ۸۸ / ضبط با دو دوربین. دوربین۱(مال منصوری): aparat.com/v/N58DV
از مدیافایر: اینجا / نشر تلگرامی در ۹۵۱۱: t.me/shkhs/1241
دوربین۲(مال خودم sony dcr trv22e) تبدیل به دیجیتال با سیستم ابوالفضل آذربایجانی، ر.ک سیستم شیخاص:
G:\!cdDvdBl\bl59+9809rDta7.5ht4x
در ۰۴۰۷ متوجّه شدم که این برنامه با دو دوربین ضبط شده. در فرصت مقتضی دو فیلم با هم میکس و مونتاژ و منتشر شود.


برچسب‌ها: کرمان, عادل منصوری, ویولون, کارعمل
 |+| نوشته شده در  شنبه نوزدهم دی ۱۳۸۸ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

قرائت قرآن من در ۸ آذر ۸۸
مصادف با عید سعید قربان
قبل از سخنرانی شیخ علی زند قزوینی
>>> اینجا

 |+| نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم آذر ۱۳۸۸ساعت 15:30  توسط شیخ 02537832100  | 

قرآن من در ابتدای جلسهء هفتگی شیخ علی زند قزوینی
اول آذر ۸۸
>> اینجا

 |+| نوشته شده در  جمعه بیستم آذر ۱۳۸۸ساعت 0:4  توسط شیخ 02537832100  | 
مطالب جدیدتر
مطالب قدیمی‌تر
  بالا