|
شیخاص!
|
||
|
دنیای یک شیخ خاص |
دعاى كميل
آفرين باد بر اين خلق بزرگ
رحمت حق به چنين ملّت باد
كه شب جمعه برآرد آهنگ
همره بانگ كُميل بن زياد
ِ
غم و شادى
گرچه بايد سر شادى اينك
بهر پيروزى اسلام افراشت
نيز بايد سر خجلت پايين
ز فراوانى عصيانها داشت
ِ
شكايت گلوله
تير دشمن به شهيدى مىگفت:
طعن بر من مزن اى مقهورم
جرم من نيست كه خودْ تير شدم
دان كه مأمورم و هم معذورم
رو ملامتگر تيرافكن باش
كه ز سويش به يقين مأمورم
سينههايى بدريدم بسيار
گفتى از صلح و صفا منفورم
دستها بس به بدن دوختهام
الغرض قتل بود منظورم
آنكه افكند مرا بينا بود
ليكن افسوس كه من خود كورم
همچنان طائرى ار سير كنم
ناگهان در بدنى مستورم
حاليا - در بدنت جاى نهاد
جسم من - آن كه ز وى بس دورم
ِ
رؤياى شهادتنامه
ديدم ميان آتش و خون
سرباز حق تكبير مىگفت
تنهاى تنها وقت مُردن
راز دلش با تير مىگفت
در زير باران مسلسل
تكبير را فرياد دارد
تركش تنش صدپاره كرده
اما رُخى بس شاد دارد
برخاستم در نيمهى شب
ديدم بسيجى ديدهگريان
صورت به خاك گرم سنگر
بنهاده نالان، سينهبريان
در آخرين ديدار با او
زيبارُخش بوسيدهام من
گفتا: شهادتنامهى خود
ديشب به رؤيا ديدهام من
گفتم: پيامت نوجوان چيست؟
گفتا: بيا در وقت آخر
مشتم گره كن، نيز بگذار
بر سينهى من عكس رهبر
از قول من با مادرم گو
هان صبر كن، هان صبر كن تو
با چكمه و پيراهن جنگ
جسم مرا در قبر كن تو
گفتا كنون اندر كنارت
خندانم و آسودهام من
فردا زمين گرم سنگر
با خون خود آلودهام من
در عمق دشمن رفت، چشمم
تا بىنهايت در پى او
خمپارهاى ناگه پديدار
شد، چشم من دائم به هر سو
ناگه ميان خون و آتش
مُشتى گرهبنموده ديدم
از تكّههاى پيكر او
گويا كه اين نجوا شنيدم:
لبتشنه گر در بستر خاك
پيكرجدا خوابيدهام من
از دست «آقا» وقت مُردن
آبى خنك نوشيدهام من6
زندانى
نشسته برِ كف سلّول تنها
در زندان به رويش قفل و بسته
صف گُردان او پاشيده از هم
دو صد اندوه و غم گِردش نشسته
اسير دست دشمن اوفتاده
دلاور پاسدار خطّهى عشق
به هنگام اسارت داد فرياد:
سر و جانم نثار خطّهى عشق
ز پشت ميلهى زندان دشمن
به ياد دوستانش اوفتاده
كه باشد تيغشان ا& اكبر
سلاح رزمشان عشق و اراده
فضاى ساكت و تاريك سلّول
ز تكبيرش پُر است از نور و فرياد
ندانم كوه ايمان، بحر تقوا
چگونه در كف سلّول افتاد؟
ز پشت ميلهها فرياد دارد
نواى صوت قرآن نيمهى شب
شب جمعه در آن تاريكخانه
بخواند ياربُ ياربُّ يارب
به ناگه در سحرگه در گشودند
ببُردندش به پاى چوبهى دار
نمودندش چنان آونگ ساعت
بلى! ساعت شد و بنمود بيدار،
تمام خفتگان خواب نوشين
كه: هان! خيزيد اى در خواب خفته
زمستان و سياه و سرد بگذشت
به باغ زندگىمان گُل شكفته
5/7/63
خطّ خون خنجرى بر حنجرى!
پنج آذرماه هشتاد و سه شد
باز طبع سركشم سودازده است
خامهام در روز تشكيل بسيج
واصف دُردىكشان ميكده است
ياد كردم دشنه و فانسقه را
پوكه و پوتين، پلاك و قُمقمه
ياد كردم آهنين مردان مرد
آن به حقبخشندگانِ جُمجمه(۱)
هان بسيجى! اى شگفتىساز رزم
كار كارستان تو باشد شگرف
هست سعدىگفتنى حق با عمل(۲)
مرد ميدانى تو و من مرد حرف
باد در خطّ پدافندى وزيد
پاسگاه زيد پُر خاك و خُل است!
دشمن فرضى نه، خصمِ واقعى
سيبل آن قنّاسهچىهاى گُل است
رفته بودم سنگرى كوتاهْسقف
گفت باقر: قبله يك كم مايل است
چون ركوعم بود مانند قيام
ديگرى گفتا: نمازت باطل است!
گفتم: اى از پاپ كاتوليكتر
كيستى؟ انگار شورَت در سر است
هر چه باشد، مُفتى گُردان منم!
گفت: خوشوقتيم! نامم جعفر است!
ديدم آن نوبت كه مأموريّتم
پادگان كوثر دزفول بود،
نوجوان گيلكى با عمِّ جزء
با خدايش نيمهشب مشغول بود
جعفر ما بسكه ريزهميزه بود
كيسهخوابِ سايز كوچك دوست داشت!
خون سرخِ كاملهمردى بزرگ
در ميان رگ به زير پوست داشت
جعفر آقا توى تيپ الغدير
آشنا با فكّه و ماروت بود
بيخبر از ادكلنهاى غليظ
اُخت با بوى گَس باروت بود
بسكه اين دلنازكِ كمحوصله
قلبش از شوق شب حمله تپيد
گاهگه با تكّهچوبى بر زمين
پيش خود حدسى، كروكى مىكشيد!
گفت ديشب جعفر آقا! وقت خواب:
«آنقدر روحيّهام گشته قوى،
پيش من باشد ز بالِش نرمتر
سيمهاى خاردار حلقوى!»
بهر تزريق مننژيت و كزاز
واحد بهدارى لشكر رسيد
داد دلدارى به من جعفر: «بد است،
لرزد از سوزن، بسيجى مثل بيد!»
شد شب جمعه، دو شب مانده به رزم
گفت فرمانده كه شد گاه عمل
بهر «گلچينهاى گردان» دور نيست
فيض و فوزِ مرگِ اَحلى من عسل!
رمز يا زهرا شد از بیسيم پخش
جعفر آقا سازِ حمله ساز كرد
تركشى ناگه به كولهپشتىاش
خورد و روحش از قفس پرواز كرد
روى ساك يك بسيجى حك شده:
«كربلامشتاقِ اعزامى ز رشت»
واى بر من! جعفر ما شد شهيد
در خلال پاتك والفجر هشت
ديد خطّاطى بسيجى ناگهان،
جعفرآقا را به ميدانْ پيكرش
انحناى خطّ نستعليق داشت
خطّ خون خنجرى بر حنجرش
۱. اشاره به کلام مولی علی(ع): در جنگ جمجمهات را به خدا قرض بده! أَعِرِ الله جُمجُمَتَک، نهجالبلاغه، خطبۀ 11
۲. اشاره به شعر سعدی: دو صدگفته چون نیم کردار نیست
كاش رسم عشق مىآموختم - بىريا، بىادّعا مىسوختم
چشم خود بر كورهراه دردها - بر خلاف ميل دل مىدوختم
كاشكى بر شانههاى لحظهها - توشههاى ناب مىاندوختم
شعلهاى را از وفا بر بام دل - دست كم يك بار مىافروختم
كاشكى در اشتياقى شعلهور - بارها مىسوختم، مىسوختم
نيمۀ دى ۶۵، قزوین، حجرۀ ۱۰مدرسۀ شيخالأسلام
چاپ در مجلۀ اطلاعات هفتگی، شمارۀ؟؟
عتاب بىجواب
عتاب سخت كنيدم كه من جواب ندارم - ز در جواب كنيدم، سر عتاب ندارم
ز متن حادثه تبعيدىِ حواشى شهرم - چقدر مضطربم كز چه اضطراب ندارم
مگو كه قصّۀ دل را مگر به خواب ببينى - كه من ز غصّه در اين شهر هيچ خواب ندارم
چنان ز حسرت اشك از دو چشم، گريه نمودم - كه مدّتى است كه در ديده هيچ آب ندارم
ز بس به دلو تحسّر ز ديده اشك كشيدم - يقين كنيد كه در چاه چشم، آب ندارم
13 دی 65، جادّۀ اهواز، تهران (در مسير بازگشت از جبهه)
رزم بىترخيص!
سينهچاكان وطن، چاك از ستم بر داشتند - تير دشمن را عزيزى همچو گوهر داشتند
مرگ را مغلوب خود كردند و فاتحوار نيز - بعدِ مردن خنده بر لب نيك منظر داشتند
چشمۀ مژگانشان را آتش دل بىاثر - سينهاى سوزان و زان سو ديدهاى تر داشتند
آيۀ «أمّنْ يُجيبِ» نيمهشبهاشان گواست - داعيان در نزد حق، خود حكم مُضطر داشتند
فكر كردى رزمشان ترخيصبردار است، نيست - توسن همّت جلو راندند تا سر داشتند
چشم بر در دارد ار «راضى» ز هجر روى اوست - ورنه آن چابكسواران يار در بر داشتند
آذر 63
آبياب!
تا درك زلال آب رفتند - با مركب التهاب رفتند
آنقدر به راه مطمئنّند - آهسته نه، با شتاب رفتند
پيداست كه اعتنا نكردند - يك لحظه به اضطراب، رفتند
با بينش آبيابِ خوبى - بىواهمه از سراب رفتند
آنقدر به راحتى گذشتند - گفتم نكند به خواب رفتند
آن روز به قصد خودكفايى - تا مركز آفتاب رفتند
منطقۀ عمّارلو حومۀ قزوین، 11 تیر 65
همكلاسىهاى دلواپس!
اينقدر هم اين دلم رسوا نبود - از ميان عاشقان منها نبود
او حجاب حُجب را بر چهره داشت - راستى اينقدر بىپروا نبود
من نگويم پيش از اين غافل نبود - بود آرى! اينقدر امّا نبود
من به جِد مىپرسم اين دل يك زمان - در پناه موج اشك آيا نبود؟
اينكه اينك با كنار آمد كنار - آشنا با لهجۀ دريا نبود؟
همكلاسىهاى او دلواپسند(1) - او مگر تا پیش از این با ما نبود؟
ديشب از من مىگرفتندش سراغ - يك زمان با ما مگر يكجا نبود؟
با تو ديگر قهرم اى دل! تاكنون - مشت تو پيش من اينسان وا نبود
دی 65
پاورقی 1: این مصراع را در ذهن دوست شاعر قزوینیام امیر عاملی حک شده بود و گهگاه یادآوری میکرد.
شعر سرزنش
چه شده گريهام نمىگيرد؟ - پيشكش بيش! كم نمىگيرد
بارها ديدهام در اين دل شب - ديدهام طرح نم نمىگيرد
با كه اين درد را بگويم هان؟ - از اقامت دلم نمىگيرد
چه شده ديده همصدا با دل - ديگر اين بار دم نمىگيرد
ختم شد شعر سرزنش، امّا - گريهام باز هم نمىگيرد
بهمن 65. قزوين، محفل دعاى كميل
عشق يكجانبه
دل دريايى من پشت به دريا مىكرد - بارها ديدمش از حادثه پروا مىكرد
چه بگويم؟ چه نگارم؟ كه نگارم به طلب - عشق يكجانبه صد بار مهيّا مىكرد
چه بگويم؟ چه سرايم؟ كه سرايم را دل - عرصۀ وسوسه و كاهلى و خامى كرد
بارها ديدهام اين ديدهام از فرط فراق - دل به دريا زده، آشوب چو دريا مىكرد(3)
بيدارباش حضرت نور
چو آبشار، دل از التهاب سرشار است - اگر غلط نكنم از حباب سرشار است
فصول چشم تو باران دائمى دارد - شگفت نيست كه خود از سحاب سرشار است
چه جذبهاى است خدايا كه وسعت سخنش - هماره از لغت آفتاب سرشار است
مرا بگو گَه بيدارباش حضرت نور - هنوز ديدهام از طرح خواب سرشار است
مرا بگو كه به هنگام طردِ ترس هنوز - سكوتم از رگۀ اضطراب سرشار است
مرا بگو كه در اين فصلِ وصل(4) باز چرا - دلم ز فاصلۀ انتخاب سرشار است
ختام قصّه كنم، در سكوت محو شوم - وگرنه درد دلم بىحساب سرشار است
چهارشنبه، 25 آذر 65، بيرون اهواز
هُرهُرىمذهب!
شرمگينم، شرمسارم - قصد آزردن ندارم
نالهها در پرده گاهى - مىتراود از سهتارم
گر ببخشاييد، امشب - با شما افتاده كارم
كيستم من؟: ناشناسم - از كجايم؟: بىتبارم
گه گنهكارم; چو سنگم - گه سبكبارم؛ غبارم
گاه مستم، مِى پرستم - سرخوشم، در خود خمارم
گه چنان تالاب خاموش - در سكوتى مرگبارم
گاه چون جوبار سركش - پا به راهم، در گذارم
گه به ذهن ناسپاسم - مىزند فكر فرارم
گاهگه در آستانش - سر به زيرم، سر به دارم
گاه موج خشم و شهوت - پيش رويم، در كنارم
گاه از فرط تدبّر - طُرفه مرد روزگارم
وقتتان را من گرفتم - شرمگينم، شرمسارم!
ارسال برای مسابقۀ رادیو که مصراع اول را مطروحه داده بودند:
«هواخواه تواَم جانا و مىدانم كه مىدانى» - نشد ميلاد فجر آسان به ما اى دوست ارزانى
مبادا اى عزيز اى سالك راه امام عشق - دهيم از دست اين ميراث خونين را به آسانى
12 بهمن 68
رنجيده
ز ناهموارى اين جاده من همواره در رنجم - من از تب، از تعب، از قهر سنگ خاره در رنجم
هواخواه سكوتم، همصدا با عنكبوتم من - من از جيغ بنفش، از پردههاى پاره در رنجم
ز قهقهخندههاى سرخوش و مستانه نالانم - ز هقهقگريۀ جمعيّت آواره در رنجم
منم مفتونِ «بايد طرح نو انداخت، گُلافشان» - من از «اينگونه» و «اينسان» و «ديگرباره» در رنجم
منم مجذوبِ رفتن، زودكوچيدن همين امشب - من از «تا بعد» و «شايد وقت ديگر چاره» در رنجم
تكميل در 27 آبان 72
پاورقیها کجاست؟ 97/9
در شمار خزعبلات، سرودن در باب عُشوقالأرضيّه(1) باشد. هم از اين رو برخى حضرات دستارپيچ، به جِد از ناظمانى كه خاتونى در مركز نهند و توصيف خال و لبْ يا انار مُستتر در ميان پيرهن نمايند، تبرّى كنند.
يكى از مخالفان سختْسر عشوقالأرضيّه را گفتم:
«دست كم آن عارف روشنضمير كه شعر موزون و مقفّاى انقلاب سروديدن كرد، خود دّر سُرايش اشعار نغز و پرمغزش يد طولى بود و در اين باب از تعابيرى بهرهجوييدن فرمود كه صبغهى غزليّات لسانالغيبش هست و بر واژگان و آرايههايى كه دستاويز شعراى مايل به طرح ميولالأرضيه هست، مبتنى و متّكى است.» شيخ فرمود:
«حرف خودمونو بزنيم!» ديگرگاه گفتمش:
«دانى اين بيت از شيخنا البهايى است كه صمديّهاش در حوزاّت علميّه تدريس گردد؟:
بىوفا نگار من! مىكند به كار من / عشوههاى زير لب، خندههاى پنهانى»؟
فرمود:
«از كجا كه اين امتحان الهى نباشد كه حضرت حق اينگونه كلمات باطل بر دهان اهل حق نهد تا تشخيصيدن كند كه چه كس دلش از بهر آن قيلىويلى رود؟ كه ابليس داند كه مؤمنِ واجد ريش و پشم، عمراً از پى شادمهر عقيلى(2) نرود اما از پى شاعر متهجّد، چرا.
و بنده اگر در دل خشنود گردد كه سَبيل گناه باز گردد، خداى تعالى يك صفر ميان تهى به چه بزرگى كه اِورست از ميان سولاخش به دندهى پنج گذرد، در كارنامهاش نهد و تيپايى غيبى حوالتش فرمايد كه هفت جدّش را كفايت كند!» ناليدم:
«مگر گوى سبقت در حزباّللّهيّت.! از حضرت حق ربودهايد!» فرمود:
«نِى! نستعيذُ باللَّه!» گفتم:
«پس، از مصحف حضرت حق در باب عشق يوسف و زليخا الگو گيريد! نيز از تزئين عشق به نسوان در نزد رجال. زانچه حق آراست، كى تانيد رَسْت؟» فرمود:
«حال كه گفتى، بشنو تا بگويم. نه مگر همان حضرت حق، كلمۀ عشق را از سر مسئلهدار بودنش بدون نقطهى شين در مُصحف خويش بهكار برده؟! به شكلِ عسق!» گفتم:
«ولى به هر حال بهكار بردّه و با اين وصف، اينگونه نيست كه: حرف عشق در دفتر نباشد! بلكه باشد و در پيشانى سورهاى هم باشد و بسا كه ترفندى هم باشد كه مُصحفْ از ادارهى ارشاد، مجوّز بگيرد؛ لاغير!
ا.ِنْ هِىَ الاّ فتنتُه و هو خيرالماكرين!»
پی نویس:
1. عشق زمینی
2. از خوانندگان پاپ خوان معاصر
برگرفته از کتاب عسل و مثل / تاءلیف شیخ و پدرش / صفحهء ۶۰۷
لینک تصویر صفحهء مزبور از کتاب عسل و مثل:
http://www.facebook.com/photo.php?pid=1952506&l=48bc778ec4&id=1535356348
نیمهشب ۲۳ دی ۸۸ / کرمان / آموزشگاه گلپونهها
ز اندازه بیرون تشنهام ساقی! بیار آن آب را
اوّل مرا سیراب کن وانگه بده اصحاب را / شعر سعدی
تصنیف۱: نگارینا! دلم بردی
تصنیف۲: تا کی کنم از طرّۀ طرّار تو فریاد (سنایی غزنوی)
دریافت فایل صوتی >> اینجا آرشیو شیخ: ta010827. نشر در کانال ایتا 0108
الا ای لُعبتِ ساقی! ز می پر کن مرا جامی!
شاعر: جَبَلی غَرجِستانی (فوتشده در ۵۵۵ قمری)
مکان: قم، انتهای زنبیلآباد، بنیاد، فلکۀ ایثار، خ مفتّح، منزل نوازنده
تاریخ: ۱۲ اردیبهشت ۸۹
دریافت صوت >> اینجا / انتشار تلگرامی: t.me/rSheikh/1772

آواز: رضا شیخ محمّدی / نی: محمود میرزایی
(برادر استاد محمّد میرزایی خوشنویس و خوانندۀ کرمانی)
۲۳ دی ۸۸ / مکان: سفرهخانۀ هزار و یکشب کرمان
غزلها: رفیع مَروزی، سنایی غزنوی، جَبلی غَرجستانی
دکلمه: دکتر اسکندری / دریافت صوت >> اینجا یا اینجا
انتشار فیسبوکی: facebook.com/sheikh.seda/photos/287343514737801
انتشار تلگرامی: t.me/rSheikh/460
آپ و افزودن لینک مدیافایر: 97/9
تکخوانی و گروهخوانی مرحوم سید جواد ذبیحی
seiied javad zabihi
جانم علی جانم علی / ای جان جانانم علی
لینک دریافت این اجرا در حدّ یک و نیم دقیقه
برای دریافت نسخهء با کیفیّتتر و کامل این آواز مذهبی (۲۷ دقیقه)
با ایمیل qom.reza@yahoo.com مکاتبه کنید.
اصلاح لینک فورشر به مدیافایر: 97/9

گل میرود از بستان، بلبل ز چه خاموشی؟
وقت که ز دل زین غم بخراشی و بخروشی
آواز ابوعطای من با تار ساختۀ یحیی (سازندۀ معروفِ ساز) که در ۱۳۱۰ قمری ساخته شده است.
نوازنده: ناصر آلیاسین
مکان: تبریز، مجتمع صنایع دستی امیریّه
تاریخ: ۲۷ فروردین ۸۹ >> اینجا یا اینجا یا اینجا

استاد آلیاسین در کارگاه خود در تبریز به ساختن و تعمیر ساز اشتغال دارد. دوستانی که مایل به ارتباط با ایشان و احیاناً خرید سازهای دستساز ایشان هستند، با این شمارهها تماس بگیرند:
09141153652 / 04115232874
مکالمۀ بنده با ایشان در تماس تلفنیشان در مهر ۹۰ >>> آر ۲۲۰، فولدر ان.۹۵
qom.reza: http://www.4shared.com/audio/6JrmGKze/zaval.html
qom.reza: شنیدی این فایلو؟
yusof_ghiasi: valla dishabam ferestadinesh
yusof_ghiasi: man avalesho shenidam
yusof_ghiasi: didam alaghei nadaram
qom.reza: عجب
qom.reza: کوتاه بودا
yusof_ghiasi: e?
qom.reza: یه فایل تلفیقی بود از چند ثانیه مکالمهء تلفنی که کات میخوره به یک ضربیخوانی
qom.reza: میخواستم بدونم نظرتو که چطوره کارهایی از این دست تولید کردن؟
yusof_ghiasi: nazari nadaram
yusof_ghiasi: tarjih midam be jash beshinam radif e segah e Kasaei ro beshnavam
yusof_ghiasi: kheyli pore
qom.reza: عجب
yusof_ghiasi: emruz ba aghaye Mostafa Rezaei dashtam gooshesh mikardam
qom.reza: عجب
yusof_ghiasi: are
qom.reza: همون که به من تخفیف بزرگ زندگیم رو داد
yusof_ghiasi: yani chi?
qom.reza: و گذاشت که از قزوین با خاطرهء خوش خارج شم
yusof_ghiasi: ar
yusof_ghiasi: aer
yusof_ghiasi: are
yusof_ghiasi: doroste
qom.reza: جالبه که دو جا من و ایشان پشت سر هم نمایشگاه گذاشتیم
yusof_ghiasi: uhum
qom.reza: من در واقع یجورایی خواستم ادای ایشون رو درارم
qom.reza: نمیگفت؟
yusof_ghiasi: na
yusof_ghiasi: emruz faghat yeki 2 bar esm e shoma ro ghati e esm e kasani ke mishnakhtim avordim va mese baghie yadi azatun kardim.
yusof_ghiasi: va albate bad az avordan e esmetun ye khandeye na khod agah ham be vojood oomad
qom.reza: خب این به خاطر اون هالهء طنزآمیزیه که گرداگرد شخصیت منو فراگرفته
qom.reza: و عاملش هم خودم بودم دیگه
qom.reza: من اگه بتونم با حفظ این هاله که به شدت به جدیت کارم آسیب میزنه این روند برگزاری نمایشگاههام رو ادامه بدم پارادوکس جالبی میشه
yusof_ghiasi: خود گوزي و خود خندي / الحق که هنرمندي
qom.reza: ببین! من اگه با این هالهء سخره آمیزی که گردم هست میرفتم فرض کن دلقک میشدم تعجب نداشت
qom.reza: اگه از سوی دیگه
qom.reza: میرفتم به خاطر خوشنویس بودنم کراوات میزدم و یه افهء استادی و هنرمندی میذاشتم و شق و رق راه میرفتم مثل استاد ابراهیمی در کرمان بازم عادی بود
qom.reza: ولی رفتارت دلقک آمیز باشه و اونوخ بری وسط کرمان جلسهء پرسش و پاسخ خوشنویسی بزاری این غرابت داره دیگه. نداره؟
qom.reza: و من کشته مردهء این غرابتم
yusof_ghiasi: با کريمان اين کارها دشوار نيست
qom.reza: مصطفی رضایی خبر از افتضاحی که در نمایشگاه قزوین من ببار آمد داشت یا نه؟
yusof_ghiasi: nemidoonam
qom.reza: میدونی اشاره ام دقیقا به چیه؟
yusof_ghiasi: na
qom.reza: در مدتی که در قزوین نمایشگاه داشتم, هرقدر منتظر موندم که کسی از من تابلوخطی بخره نخریدند
qom.reza: نمایشگاه من به لطف تاءخیر مصطفی رضایی چند روز تمدید شد
qom.reza: در روزهای باقیمانده خودمو به آب و آتش میزدم
qom.reza: مهمون خونه ی پدر و مادرم بودم و اونها هم هی میگفتند: بیخودی خودتو معطل کردی
yusof_ghiasi: uhm
qom.reza: به خصوص پدرم دل خوشی از این کارهای من نداره
qom.reza: و میگه من دوس دارم تو عین خودم آخوند بشی و به کمتر از این راضی نیستم
qom.reza: حالا میخای خدای خط بشی به درد من نمیخوره
qom.reza: اما در آخوندی اگه یک طلبهء روضه خوان مخلص که خودش بالای منبر بیشتر از مستمعینش در رثای اهلبیت اشک بریزه بشی بیشتر دوس دارم و به تضمین آیندهء سعادت آمیزت مطمئن میشم
qom.reza: به هر حال
qom.reza: آقا ما روزهای آخر که گفتند مصطفی رضایی دیر میاد و بازم میتونی نمایشگاهتو ادامه بدی دست به دامن ابوی شدیم که
qom.reza: به استاندار قزوین که دوستت هست زنگ بزن و دعوتش کن که از نمایشگاه ما بازدید کنه
qom.reza: بلکم چیزی بتونیم بهش بفروشیم
qom.reza: ایشون زنگ زدند و آقای مهندس ط.ح.ا.ی.ی وعده کرد که خواهد آمد
qom.reza: هی منتظر شدیم ولی خبری نشد
qom.reza: دوباره در روزهای پایانی نمایشگاه به ابوی گفتم که مجددا تماس بگیر
qom.reza: گفت: دیگه من تماسمو گرفتم
qom.reza: اگه گفته میام که میاد دیگه
qom.reza: گفتم داره وخت تموم میشه
qom.reza: و روزهای آخره
qom.reza: دو روز مونده به اتمام نمایشگاه بعد از تماسهای دیگر ابوی, استاندار قدم رنجه کرد و در گالری مهر حوزهء هنری از نمایشگاه بنده به اتفاق آیت الله ب.ا.ر.ی.ک.ب.ی.ن امام جمعهء شهر بازدید کرد
qom.reza: نیم ساعتی این بازدید به درازا کشید و
qom.reza: وقتی استاندار داشت خارج میشد من درگوشی بهش گفتم که خلاصه این کارها صرفا برای نمایش اینجا نیست
qom.reza: و ما قصد فروش هم داریم. اگه مساعدتی بکنید مزید تشکر خواهد بود.
qom.reza: ایستاد
qom.reza: گفت: آقای شیخ محمدی! دست ما بسته است
qom.reza: و بودجه ای که استانداری در اختیار داره تعریف و ردیف خودشو داره
qom.reza: ما در قالب خرید آثار هنری میتونیم هر از گاه «اکسپو»یی برگزار کنیم
qom.reza: اونجا هم نه شما که همهء هنرمندان خطهء خط و دیگر حرفه ها و مشاغل هنری کارشونو عرضه میکنن
qom.reza: و هر کس هم بخاد میاد میخره
qom.reza: شما اکسپو شرکت کردید؟
qom.reza: گفتم: خیر! از من برای قزوین دعوت نکردند. گفتند شما هنرمند قمی هستید. در حالی که من ده سال در قزوین بودم
qom.reza: گفت: به هر حال اینجوریاس
qom.reza: جوابش منفی بود
qom.reza: ولی وختی سوار ماشینش که از شبیه ون بود ولی بزرگتر و در کشویی خوشگلی داشت شد و معاونینش هم باهاش بودند
qom.reza: به یکی از معاونینش چیزی گفت و اونم به رئیس ح.وزهء هن.ر.ی قزوین که یحتمل مصطفی رضایی دقیق بشناسه چیزی گفت
qom.reza: بعد فهمیدیم که گفته: آقای فری.ب.رز ش.یری.ن.ی! چون شما خودتون دستی در هنر خوشنویسی دارید چنتا از کارهای
qom.reza: آقای شیخ ممدی رو انتخاب کنید بلکه در قالب یک طرح حمایت از هنرمند از ایشون خریداری کنیم
yusof_ghiasi: ye bar goftam
yusof_ghiasi: shoma mokhatabetun ro doros entekhab nemikonin
yusof_ghiasi: emruz to uni
yusof_ghiasi: ke Mr Rezaei nemayeshgah dare
yusof_ghiasi: ye dokhtar e khoshgel oomad o goft tablo hatun ro mikharam
yusof_ghiasi: Mr Rezaei goft forooshi nis
yusof_ghiasi: vali zir e 400t nis
yusof_ghiasi: ya masalan in hame adamaye balashahri hastan ke tablo hatun ro doos daran va mikharan
yusof_ghiasi: berin soraghe oona
yusof_ghiasi: tabi'atan adamaye hesabi tablohatun ro doos nadaran
yusof_ghiasi: va bishtar be cheshm e fokahi beheshoon negah mikonan
yusof_ghiasi: doroste ke kollli ehsas tooshoon has
yusof_ghiasi: vali khoobe ke ina ro be ahlesh neshun bedin
yusof_ghiasi: na be ostanadar o faghih o emam jome o ..
qom.reza: داستانم ادامه داشت. ولی رفتم پیش مهمون. بقیه شو بعدا برات تعریف میکنم که چه افتضاحی شد
qom.reza: .
qom.reza: کدوم نمایشگاه کاراشو به نمایش گذاشته؟
qom.reza: کدوم دانشگاه؟
آوازخوانی و کارعمل (تصنیفخوانی بداهه)
شیخ در مایۀ شور و متعلّقات آن (دشتی، بیات ترک)
تار: عبّاس منشیزاده و ویولون: سیّد عادل منصوری
اشعار آوازها و تصانیف: سنایی غزنوی
شعر آواز شور: نگارینا دلم بردی خدایم بر تو داور باد
شعر کارعمل: تا کی کنم از طرّۀ طرّار تو فریاد؟
شعر آواز بیات ترک و کارعمل: ماه شب گمرهان عارض زیبای توست
تاریخ اجرا: نیمهشب سی دی ۸۸
مکان: کرمان، آموزشگاه موسیقی گلپونهها
لینک اجرای آنلاین یا دانلود کل فایل (۵۰ دقیقه) >>> اینجا
حجم فایل: ۲۳ مگابایت
لینک دانلود کارعمل "تا کی کنم از طرّۀ طرّار تو فریاد" (دو دقیقه و اندی) >>> اینجا
حجم فایل: ۱ مگابایت
لینک به فیسبوک (اجرا با وُرد۲۰۰۳) >>> اینجا

تصاویر مربوط از فیسبوک از راست به چپ. آپ در خرداد ۹۱


آوازخوانی و تصنیفخوانی بداهۀ رضا شیخ محمدی
ضرب: آرش فرهنگفر فرزند استاد ناصر فرهنگفر
تار: هاشم شریفزاده
شعر: جبلی غرجستانی
مایۀ دشتی
قطعۀ ضربی ابتدا: بر شانههای باد (ساختۀ هاشم شریفزاده)
مکان اجرا: منزل شیخ در قم، با حضور آقای ملک دوست خوشنویس زنجانی
تاریخ: ۲۳ بهمن ۸۸
>>> اینجا
آواز و تصنیف ابوعطا - دشتی رضا شیخ محمدی۲۰ دی ۱۳۸۸، ۹/۵ شب
آموزشگاه موسیقی گلپونهها، کرمان، نزدیک میدان آزادی
ویولون: عادل منصوری، سنتور: حامد احمدی
شعر: نگارینا دلم بردی خدایم بر تو داور باد که بهصورت ضربی شروع میکنم و بهزودی آوازیش میکنم و باز گاه برمیگردم به حالت ریتمیک
در گوشهٔ شکسته بیت: «قیامت میکنی ای کافر امروز / ندانم تا چه داری در سر امروز» را میخوانم
تصنیف: ماه شب گمرهان عارض زیبای توست / سرو دل عاشقان قامت رعنای توست
این فیلم هنوز میکس و تدوین نشده. در ۰۴۰۷ شنیدم و این پست را ترتیب دادم که یادم باشد اینجا قرارش دهم. ر.ک:
فیلم ضبطشده با sony dcr trv22e که تبدیل به دیجیتال شد با سیستم ابوالفضل آذربایجانی، سیستم شیخاص:
G:\!cdDvdBl\bl59+9809rDta7.5ht4x
برآنم کز تو هرگز برنگردم...
در دست غم یار دلارام بماندم (انوری ابیوردی)
کرمان، ۱۹ دی ۸۸ / ضبط با دو دوربین. دوربین۱(مال منصوری): aparat.com/v/N58DV
از مدیافایر: اینجا / نشر تلگرامی در ۹۵۱۱: t.me/shkhs/1241
دوربین۲(مال خودم sony dcr trv22e) تبدیل به دیجیتال با سیستم ابوالفضل آذربایجانی، ر.ک سیستم شیخاص:
G:\!cdDvdBl\bl59+9809rDta7.5ht4x
در ۰۴۰۷ متوجّه شدم که این برنامه با دو دوربین ضبط شده. در فرصت مقتضی دو فیلم با هم میکس و مونتاژ و منتشر شود.
قرائت قرآن من در ۸ آذر ۸۸
مصادف با عید سعید قربان
قبل از سخنرانی شیخ علی زند قزوینی
>>> اینجا
|
|