شیخاص!
 
 
دنیای یک شیخ خاص
 
برخيز و نما زمين ز خون رنگارنگ‏
زنْ خصم شكست‏خورده را سر بر سنگ‏
يك دستِ تو مُصحف است و قرآن خدا
وندر كف ديگرت بود تير و تفنگ‏

برخيز برانيم به ميعاد شرف‏
تا كرب و بلا، سامره و شهر نجف‏
برخيز و نما دور ز خود آيه‏ى يأس‏
يك گام نمانده است تا مرز هدف‏

برخيز دلا! برطرف آلام كنيم‏
نصرت ز تماميّت اسلام كنيم‏
برخيز كه گُلنعره‏ى تكبير زنيم‏
با تيغ، نوازش سرِ صدّام كنيم!

سروده‏شده در سال 61 كه در كلاس چهارم دبيرستان پاسداران قزوين مشغول تحصيل بودم.


در روز ازل كه عهد را بست شهيد
از قيد تعلّق به جهان رست شهيد
بر چهره‏ى تابان فلق بوسه نهاد
چون قطره به بحر حق بپيوست شهيد
1/7/63

اى طالب معشوق! رو پروانه‏وش شو
پا و سر و پر سوخته از آتشَش شو
سيراب خواهى گر شدن از آب كوثر
در وادى پيكار، همراه عطش شو
8/7/63

معشوق مرا به خاك و خون مى‏طلبد
سر بر سر نيزه واژگون مى‏طلبد
در بستر خود نخُسبم آخر كه مرا
از موطِن خود رفته برون مى‏طلبد
11/7/63

با نرخ نبود، يارْ بودم بدهد
در مُلك ابد، حكم خلودم بدهد
هر تير كه خصم دون زند بر بدنم‏
بالى است كه امكان صعودم بدهد

در باغ درون غنچه‏ى اميد بُود
ما باد بهار و خصم چون بيد بُود
گفتى كه چرا چنين به ره مى‏تازيد
ما را طمع منزل جاويد بُود

سرباز خدا چو بر صف دشمن زد
فرياد كشيد خواست چون بستيزد:
«امكان بقا چو با فنا در ره اوست‏
جز فيض شهادتم در اين ره نسزد»

آن كس كه به فيضِ «قُتلوا» نايل شد
«لاتَحسَبَنِ» خداى را شامل شد
غم نيست كه لب تشنه فدا گشت از آنك‏
بر سفره‏ى «يُرزقون» حق، نازل شد

اى باد رسان به خصم دون اين نامه‏
با اشك نوشتم و به خونين خامه:
كه: «اى خصم زبون! بسيج ما افكنده‏
در كاخ ستم به بانگ خود هنگامه»
18/7/63

گُل‏غنچه‏ى شمع پيچش و تاب دهد
ره نيمه‏ى شب نشان چو مهتاب دهد
بنگر كه چگونه اين درخت سُتوار
با اشك به پاى خويشتن آب دهد
17/8/63

بر خرمن خصم، آتش كينه‏ى تو
باشد به يقين عادت ديرينه‏ى تو
شك نيست كه هر مدالى از دست برفت‏
جز زخم ستم به صفحه‏ى سينه‏ى تو
8/9/63

به ياد پسرخاله‏ى شهيدم احمد كمالى تقى‏پور
اى آنكه برون ز ملك و اقليم تنى‏
بگشا لب و گو به يار ديرين سخنى‏
در مكتب و درس اگرچه همشاگرديم‏
در مدرسه‏ى عشق تو استاد منى‏

از توسن رزم چون كه افتادى تو
با ناى سكوت نوحه سر دادى تو
چون ذكر كميل تو دگر نشنيدم‏
دانستم من عازم ميعادى تو

با توسن عاشقى سفر بايدمان‏
از دام دوصد خطر گذر بايدمان‏
ما مركب و محموله‏ى ما شد سَرِ ما
تقديم به يار، بارِ سر بايدمان‏
13/9/63

آزاد ز قيد تن چو جانت ديدم‏
شادان ز قبول امتحانت ديدم‏
چون خصم ز مركبت به پايين افكند
بر توسن بال قُدسيانت ديدم‏

جاويد بُوَد حكايت پروانه‏
در راه وظيفه سوخت در اين خانه‏   یا: کو بر سر عهد سوخت در این خانه  یا: گلگون تن بسوخت در این خانه
در محفل ما شمع كند گريه از آنْك‏
كرده است ادا وظيفه‏ى خود يا نه؟

شب را به كف شفق به زنجير نگر یا: ببین

محصول دوصد همّت و تدبير نگر / محصول دعا و صبر و تدبیر نگر / محصول امید و صبر و تدبیر نگر

(در خرداد 93 که حسن روحانی کاندید ریاست جمهوری شد و شعارش دولت تدبیر و امید بود مصراع را به صورت «امید و صبر و تدبیر» بکار میبردم!)

تا گُل دهد و ميوه بر آرد; «راضى» یا: امروز

بر شاخه‏ى لب غنچه‏ى تكبير نگر



گُل‏غنچه‏ى تكبير چو بر لب روئيد

شمشير فلق به سينه‏ى شب روئيد

اى ماه! بتاب و راه را روشن كن‏

خواهد كه شفق به وعده‏ى رَب روئيد

كى ظلمت ترس‏افكن شب سر گردد؟
هجران رخ سپيده آخر گردد؟
هستم من و باد و ظلمت و راه دراز
تا مهر فروزان ز سفر بر گردد

از بس كه عدو به قلب من كاشته تير
خودْ قلب مرا خشاب پنداشته تير
آزُرد گر اين بار گران قلبم را
بار گنهم ز دوش برداشته تير

گر قلب مرا ز تير سازى چو خشاب‏
تابوت شود ز حيله‏ات بر من قاب‏
در وادى جستجو پى آبم آب‏
گوشم كور است بر اكاذيب سراب!9

امروز ز شهد عشق خوردم، خير است‏
من دست سپيده را فشردم، خير است‏
من منطقه‏ى خشك دلم را اين بار
با شوق به زير كشت بردم، خير است‏10
2/65

روزى كه زمين تو را در آغوش كشيد
تابوتَت را سپيده بر دوش كشيد
نقّاش ازل چو لاله‏ات در هستى‏
تا كس نكند تو را فراموش كشيد
2/65

اى نفس! بيا سرخ چو ميثاق شويم‏
چون شمع، ميان عاشقان طاق شويم‏
يك بار هم اى به هرزگى خوكرده‏
چون لاله بيا اسوه‏ى عشّاق شويم‏11

تا كشور فتح يك‏نفَس مى‏تازيم‏
بى‏واهمه از حيله‏ى كس مى‏تازيم‏
ما را ز شب حمله مترسان زيرا
خوكرده به شبْ چنان عسس مى‏تازيم‏
2/65

پرسيد چرا چو باد سرعت دارم؟
چون حجم وسيع ياد وسعت دارم‏
گفتم: به تماميّت ابراز قسم!
من از لغت «ركود» نفرت دارم!
14/2/65

چون واژه‏ى باصراحتى امشب تو
از دست كنايه راحتى امشب تو
گفتى به هجوم خستگى پاسخ رد
بيزار ز استراحتى امشب تو
3/65

دست و پا كرده چه خويى دل من‏
خصلت حادثه‏جويى دل من‏
ديشب از من طلب غم مى‏كرد
دل به دريا زده گويى دل من‏


عشقت به دلم هديه‏ى محنت بخشيد
رنگى ز بلا به اين مساحت بخشيد
او واژه‏ى مهمل دلم را آن شب‏
يك معنى خوب و باصراحت بخشيد

مى‏گفت كه من مزيّتى كم دارم‏
يك خواسته‏ى مهم مسلَّم دارم‏
آن شب دل من به گونه‏اى سائل‏وار
مى‏گفت به غم نياز مُبرَم دارم‏

رفتى و ز نقص خسته از بدْر به قرص‏
(بدر همان ماه تمام یا قرص است... باید جای بدر واژهء دیگری که به ماه ناقص اشاره کند بگذاری. 92/3)     
دل را به كمال‏بسته از .... به قرص‏
اى كاش كه با تو همسفر بودم ماه!
در اين سفر خجسته از ... به قرص‏
27/3/65


به ياد شهيد مرتضى نيك‏سيرت‏
آن شب كه به نزد عشق سر خم مى‏كرد
چون خويش ز خود برون مرا هم مى‏كرد
مشكى ز سرشك را به دوش مژه داشت‏12
سرمايه‏ى عاشقى فراهم مى‏كرد
29/3/65. در مسير قريه‏ى سوسِف‏

نوروز مباركى كه جانى گيريم‏
بد نيست كه جشن شادمانى گيريم‏
آن روز خجسته‏اى كه در وسعت دل‏
تصميم به يك خانه‏تكانى گيريم‏
29/3/65. رودبار، قريه‏ى سوسِف‏

امروز دلم به نزد بيتابى رفت‏
با شوق به پيشواز بى‏خوابى رفت‏
نوروزترين روز به تقويم من است‏
روزى كه دلم به اين شرفيابى رفت‏


چندى است دلم به لب نويدى دارد
روحيّه‏ى بى‏تاب شهيدى دارد
در دفتر جبهه نام او را ديدم‏
پيداست كه تصميم جديدى دارد
30/3/65. نزديك قريه‏ى كليشم‏

چندى است به سينه مشكلِ دل دارم‏
اندوه و غم از تغافُل دل دارم‏
در خانه‏ى انتظار محبوسم و گوش‏
باحوصله بر دردِ دلِ دل دارم‏
30/3/65. قريه‏ى «جيرنده»

اى دوست! بيا به سرخ مؤمن باشيم‏
در قریهء زرد از چه ساکن باشیم                 تا قبل از شهریور92: تا كى به سراى زرد ساكن باشيم‏برخيز به شهر لاله‏ها كوچ كنيم‏وقت است كه ما هم متمدّن باشيم!

30/3/65


آن روز به دل گدازه وارد مى‏كرد
يك قافله درد تازه، وارد مى‏كرد
آن روز به كفّاره‏ى بى‏دردى‏ها
اكرام خوشى به «تازه‏وارد» مى‏كرد13
20/4/65، اتوبان تهران - قزوين‏

ديدى كه پس از آنهمه اصرار چه كرد؟
آن رهسپر سپيده اين بار چه كرد؟
آرى! همه‏ى سطوح دل را آن شب‏
رنگين ز غليظِ عشق، يكپارچه كرد
21/4/65

با عزم ركود كشمكش كرد
تا اوج ستاره‏ها پرش كرد
كوتاه سخن كنم كه اين بار
تا متن ز حاشيه جهش كرد
22/4/65، قريه‏ى كنشگين قاقزان قزوين‏


با تير بلا به خصمِ بدگو بزنيد
هر واژه‏ى يأس را به يك سو بزنيد
از دور سوادِ ساحلى مى‏بينم‏
با همّت و شور و عشق پارو بزنيد!

تا در يَم خون به تير دشمن غلطيد
چشم دلم اين منظره را گويى ديد:
كز قعر، حباب‏ها برون مى‏آمد
مى‏راند سخن ز دوست، چون مى‏تركيد

از چلّه چو تير خصم آيد سويم‏
پيكى است ز نزد دوست شايد سويم‏
هر چاك كه تيغ خصم زد بر بدنم،
از رحمت حق، درى گشايد سويم‏

اين جمله شهيد راه حق مى‏گويد
سرباز در آخرين رمق مى‏گويد:
«هر چاك كه تيغ خصم زد بر بدنم،
باشد دو لبى كه شكر حق مى‏گويد»

چون تير ستم به قلب من يافته راه‏
گرديده ز اسرار درونى آگاه‏
اى تير بكُش مرا! مرو ليك برون!
تا بو نبرد ز سرّ دل خصمِ سپاه‏

چندى است زبان لاله را مى‏فهمم‏
بيتابى و شور و ناله را مى‏فهمم‏
هر بار كبوتر دعا بال زند
سنگينى چندساله را مى‏فهمم‏14

براى طلبه‏ى مفقودالأثر سيّد باقر علمى‏
در حادثه‏ها يكدله حاضر مى‏شد
خودْ داوطلب بى‏گِله حاضر مى‏شد
در گاه فراخوانى وصلت‏طلبان‏
با شوق بلافاصله حاضر مى‏شد
25/9/65


راجع به روز قيامت و اينكه به قول قرآن ما دورَش مى‏پنداريم;
امّا خدا نزديكش مى‏بيند. (يَرونَه بعيداً و نَريهُ قريباً15)
بعد از بانگى نهيب خواهد آمد
آن روز پر از عجيب خواهد آمد
مى‏پنداريم اگر چه ما آن را دور
آن حادثه عنقريب خواهد آمد

 

 

شب عمليّات‏
آنك ثمر شكيب گل خواهد كرد
اوّل بانگى نهيب گل خواهد كرد
از چاك كوير انتظارى ممتد!
آن حادثه عنقريب گل خواهد كرد

چهارشنبه 25/9/65. بيابان‏هاى اطراف اهواز، درون چادر واحد تخريب،
در آستانه‏ى عمليّات سرنوشت‏سازى كه مى‏گويند در پيش است.

دعاى كميل‏
جمعى چونان غريو سيلند امشب‏
هم‏قافله با كدام خيلند امشب؟
با ديده‏ى جوشان و دلى جوشانتر
انگار هم‏آواز كميلند امشب‏
بيابان اهواز، تيپ الغدير، 25/9/65


در وصف تو گفته‏اند سركرده‏ى عشق‏
آرى! آرى! سر تا پا برده‏ى عشق‏
بر شوكت عشق بيگمان افزودى‏
زآن روز كه گشتى تو فراورده‏ى عشق‏
شهر بندرى فاو، 12/10/65


تا حال پى فرصت ديدار نبود
در محفل اهل دل پديدار نبود
سهميّه‏ى داغ پخش كردند، به تاخت‏
سرْوقت دل آمديم، بيدار نبود
4/11/66

 |+| نوشته شده در  شنبه یکم خرداد ۱۳۸۹ساعت 21:16  توسط شیخ 02537832100  | 
زهد و جهاد
خرّم آن دين كه طرفدارانش‏
هم بود زاهد و باشد هم شير
جمله فرياد رساشان اين است:
تا ابد فاتح، خون بر شمشير
ِ

دعاى كميل‏
آفرين باد بر اين خلق بزرگ‏
رحمت حق به چنين ملّت باد
كه شب جمعه برآرد آهنگ‏
همره بانگ كُميل بن زياد
ِ
غم و شادى‏
گرچه بايد سر شادى اينك‏
بهر پيروزى اسلام افراشت‏
نيز بايد سر خجلت پايين‏
ز فراوانى عصيان‏ها داشت‏
ِ

 


شكايت گلوله‏
تير دشمن به شهيدى مى‏گفت:
طعن بر من مزن اى مقهورم‏
جرم من نيست كه خودْ تير شدم‏
دان كه مأمورم و هم معذورم‏
رو ملامتگر تيرافكن باش‏
كه ز سويش به يقين مأمورم‏
سينه‏هايى بدريدم بسيار
گفتى از صلح و صفا منفورم‏
دست‏ها بس به بدن دوخته‏ام‏
الغرض قتل بود منظورم‏
آنكه افكند مرا بينا بود
ليكن افسوس كه من خود كورم‏
همچنان طائرى ار سير كنم‏
ناگهان در بدنى مستورم‏
حاليا - در بدنت جاى نهاد
جسم من - آن كه ز وى بس دورم‏
ِ


رؤياى شهادت‏نامه‏
ديدم ميان آتش و خون‏
سرباز حق تكبير مى‏گفت‏
تنهاى تنها وقت مُردن‏
راز دلش با تير مى‏گفت‏

در زير باران مسلسل‏
تكبير را فرياد دارد
تركش تنش صدپاره كرده‏
اما رُخى بس شاد دارد

برخاستم در نيمه‏ى شب‏
ديدم بسيجى ديده‏گريان‏
صورت به خاك گرم سنگر
بنهاده نالان، سينه‏بريان‏

در آخرين ديدار با او
زيبارُخش بوسيده‏ام من‏
گفتا: شهادت‏نامه‏ى خود
ديشب به رؤيا ديده‏ام من‏

گفتم: پيامت نوجوان چيست؟
گفتا: بيا در وقت آخر
مشتم گره كن، نيز بگذار
بر سينه‏ى من عكس رهبر

از قول من با مادرم گو
هان صبر كن، هان صبر كن تو
با چكمه و پيراهن جنگ‏
جسم مرا در قبر كن تو

گفتا كنون اندر كنارت‏
خندانم و آسوده‏ام من‏
فردا زمين گرم سنگر
با خون خود آلوده‏ام من‏

در عمق دشمن رفت، چشمم‏
تا بى‏نهايت در پى او
خمپاره‏اى ناگه پديدار
شد، چشم من دائم به هر سو


ناگه ميان خون و آتش‏
مُشتى گره‏بنموده ديدم‏
از تكّه‏هاى پيكر او
گويا كه اين نجوا شنيدم:

لب‏تشنه گر در بستر خاك‏
پيكرجدا خوابيده‏ام من‏
از دست «آقا» وقت مُردن‏
آبى خنك نوشيده‏ام من‏6

 

زندانى‏
نشسته برِ كف سلّول تنها
در زندان به رويش قفل و بسته‏
صف گُردان او پاشيده از هم‏
دو صد اندوه و غم گِردش نشسته‏

اسير دست دشمن اوفتاده‏
دلاور پاسدار خطّه‏ى عشق‏
به هنگام اسارت داد فرياد:
سر و جانم نثار خطّه‏ى عشق‏

ز پشت ميله‏ى زندان دشمن‏
به ياد دوستانش اوفتاده‏
كه باشد تيغشان ا& اكبر
سلاح رزمشان عشق و اراده‏

فضاى ساكت و تاريك سلّول‏
ز تكبيرش پُر است از نور و فرياد
ندانم كوه ايمان، بحر تقوا
چگونه در كف سلّول افتاد؟

ز پشت ميله‏ها فرياد دارد
نواى صوت قرآن نيمه‏ى شب‏
شب جمعه در آن تاريكخانه‏
بخواند ياربُ ياربُّ يارب‏

به ناگه در سحرگه در گشودند
ببُردندش به پاى چوبه‏ى دار
نمودندش چنان آونگ ساعت‏
بلى! ساعت شد و بنمود بيدار،

تمام خفتگان خواب نوشين‏
كه: هان! خيزيد اى در خواب خفته‏
زمستان و سياه و سرد بگذشت‏
به باغ زندگى‏مان گُل شكفته‏

5/7/63

 

 


خطّ خون خنجرى بر حنجرى!


پنج آذرماه هشتاد و سه شد
باز طبع سركشم سودازده است‏
خامه‏‌ام در روز تشكيل بسيج‏
واصف دُردى‏‌كشان ميكده است‏

 ياد كردم دشنه و فانسقه را
پوكه و پوتين، پلاك و قُمقمه‏
ياد كردم آهنين مردان مرد
آن به حق‏‌بخشندگانِ جُمجمه‏(۱)

هان بسيجى! اى شگفتى‏‌ساز رزم‏
كار كارستان تو باشد شگرف‏
هست سعدى‏‌گفتنى حق با عمل‏(۲)
مرد ميدانى تو و من مرد حرف‏

باد در خطّ پدافندى وزيد
پاسگاه زيد پُر خاك و خُل است!
دشمن فرضى نه، خصمِ واقعى‏
سيبل آن قنّاسه‏‌چى‏‌هاى گُل است‏

رفته بودم سنگرى كوتاهْ‏‌سقف‏
گفت باقر: قبله يك كم مايل است‏
چون ركوعم بود مانند قيام‏
ديگرى گفتا: نمازت باطل است!

گفتم: اى از پاپ كاتوليك‏‌تر
كيستى؟ انگار شورَت در سر است‏
هر چه باشد، مُفتى گُردان منم!
گفت: خوشوقتيم! نامم جعفر است!

ديدم آن نوبت كه مأموريّتم‏
پادگان كوثر دزفول بود،
نوجوان گيلكى با عمِّ جزء
با خدايش نيمه‏‌شب مشغول بود

جعفر ما بسكه ريزه‏‌ميزه بود
كيسه‏‌خوابِ سايز كوچك دوست داشت!
خون سرخِ كامله‏‌مردى بزرگ‏
در ميان رگ به زير پوست داشت‏

جعفر آقا توى تيپ الغدير
آشنا با فكّه و ماروت بود
بي‌خبر از ادكلن‏‌هاى غليظ
اُخت با بوى گَس باروت بود

بسكه اين دل‏‌نازكِ كم‏‌حوصله‏
قلبش از شوق شب حمله تپيد
گاهگه با تكّه‏‌چوبى بر زمين‏
پيش خود حدسى، كروكى مى‏‌كشيد!

گفت ديشب جعفر آقا! وقت خواب:
«آنقدر روحيّه‏‌ام گشته قوى،
پيش من باشد ز بالِش نرم‏تر
سيم‏‌هاى خاردار حلقوى!»

بهر تزريق مننژيت و كزاز
واحد بهدارى لشكر رسيد
داد دلدارى به من جعفر: «بد است،
لرزد از سوزن، بسيجى مثل بيد!»

شد شب جمعه، دو شب مانده به رزم‏
گفت فرمانده كه شد گاه عمل‏
بهر «گلچين‏‌هاى گردان» دور نيست‏
فيض و فوزِ مرگِ اَحلى من عسل!

رمز يا زهرا شد از بی‌سيم پخش‏
جعفر آقا سازِ حمله ساز كرد
تركشى ناگه به كوله‏‌پشتى‏‌اش‏
خورد و روحش از قفس پرواز كرد

روى ساك يك بسيجى حك شده:
«كربلامشتاقِ اعزامى ز رشت»
واى بر من! جعفر ما شد شهيد
در خلال پاتك والفجر هشت‏

ديد خطّاطى بسيجى ناگهان،
جعفرآقا را به ميدانْ پيكرش‏
انحناى خطّ نستعليق داشت‏
خطّ خون خنجرى بر حنجرش‏

۱. اشاره به کلام مولی علی(ع): در جنگ جمجمه‌ات را به خدا قرض بده! أَعِرِ الله جُمجُمَتَک، نهج‌البلاغه، خطبۀ 11
۲. اشاره به شعر سعدی: دو صدگفته چون نیم کردار نیست

 

 |+| نوشته شده در  شنبه یکم خرداد ۱۳۸۹ساعت 21:15  توسط شیخ 02537832100  | 
حسرت‏

كاش رسم عشق مى‏‌آموختم‏ - بى‏‌ريا، بى‏‌ادّعا مى‏‌سوختم‏
چشم خود بر كوره‏راه دردها - بر خلاف ميل دل مى‏‌دوختم‏
كاشكى بر شانه‏‌هاى لحظه‏‌ها - توشه‏‌هاى ناب مى‏‌اندوختم‏
شعله‏‌اى را از وفا بر بام دل‏ - دست كم يك بار مى‏‌افروختم‏
كاشكى در اشتياقى شعله‏‌ور - بارها مى‏‌سوختم، مى‏‌سوختم‏

نيمۀ دى ۶۵، قزوین، حجرۀ ۱۰مدرسۀ شيخ‏‌الأسلام‏

 چاپ در مجلۀ اطلاعات هفتگی، شمارۀ؟؟


عتاب بى‏‌جواب‏

عتاب سخت كنيدم كه من جواب ندارم‏ - ز در جواب كنيدم، سر عتاب ندارم‏
ز متن حادثه تبعيدىِ حواشى شهرم‏ - چقدر مضطربم كز چه اضطراب ندارم‏
مگو كه قصّۀ دل را مگر به خواب ببينى‏ - كه من ز غصّه در اين شهر هيچ خواب ندارم‏
چنان ز حسرت اشك از دو چشم، گريه نمودم‏ - كه مدّتى است كه در ديده هيچ آب ندارم‏
ز بس به دلو تحسّر ز ديده اشك كشيدم‏ - يقين كنيد كه در چاه چشم، آب ندارم‏

 13 دی 65، جادّۀ اهواز، تهران (در مسير بازگشت از جبهه)

 

 رزم بى‏‌ترخيص!

سينه‏‌چاكان وطن، چاك از ستم بر داشتند - تير دشمن را عزيزى همچو گوهر داشتند
مرگ را مغلوب خود كردند و فاتح‏‌وار نيز - بعدِ مردن خنده بر لب نيك‏ منظر داشتند
چشمۀ مژگانشان را آتش دل بى‏‌اثر - سينه‏‌اى سوزان و زان سو ديده‏‌اى تر داشتند
آيۀ «أمّنْ يُجيبِ» نيمه‏‌شب‏‌هاشان گواست‏ - داعيان در نزد حق، خود حكم مُضطر داشتند
فكر كردى رزمشان ترخيص‏‌بردار است، نيست - توسن همّت جلو راندند تا سر داشتند
چشم بر در دارد ار «راضى» ز هجر روى اوست‏ - ورنه آن چابك‏‌سواران يار در بر داشتند
آذر 63

 
آب‏‌ياب!

تا درك زلال آب رفتند - با مركب التهاب رفتند
آنقدر به راه مطمئنّند - آهسته نه، با شتاب رفتند
پيداست كه اعتنا نكردند - يك لحظه به اضطراب، رفتند
با بينش آب‏‌يابِ خوبى‏ - بى‏‌واهمه از سراب رفتند
آنقدر به راحتى گذشتند - گفتم نكند به خواب رفتند
آن روز به قصد خودكفايى‏ - تا مركز آفتاب رفتند
منطقۀ عمّارلو حومۀ قزوین، 11 تیر 65

هم‏كلاسى‏‌هاى دلواپس!

اينقدر هم اين دلم رسوا نبود - از ميان عاشقان منها نبود
او حجاب حُجب را بر چهره داشت‏ - راستى اينقدر بى‏‌پروا نبود
من نگويم پيش از اين غافل نبود - بود آرى! اينقدر امّا نبود
من به جِد مى‏‌پرسم اين دل يك زمان‏ - در پناه موج اشك آيا نبود؟
اينكه اينك با كنار آمد كنار - آشنا با لهجۀ دريا نبود؟
هم‏كلاسى‏‌هاى او دلواپسند(1) - او مگر تا پیش از این با ما نبود؟
ديشب از من مى‏‌گرفتندش سراغ‏ - يك زمان با ما مگر يكجا نبود؟
با تو ديگر قهرم اى دل! تاكنون‏ - مشت تو پيش من اينسان وا نبود

دی 65

 پاورقی 1: این مصراع را در ذهن دوست شاعر قزوینی‌ام امیر عاملی حک شده بود و گهگاه یادآوری می‌کرد.

 

شعر سرزنش‏

چه شده گريه‏‌ام نمى‏‌گيرد؟ - پيش‏كش بيش! كم نمى‏‌گيرد
بارها ديده‏‌ام در اين دل شب‏ - ديده‏‌ام طرح نم نمى‏‌گيرد
با كه اين درد را بگويم هان؟ - از اقامت دلم نمى‏‌گيرد
چه شده ديده همصدا با دل‏ - ديگر اين بار دم نمى‏‌گيرد
ختم شد شعر سرزنش، امّا - گريه‏‌ام باز هم نمى‏‌گيرد

بهمن 65. قزوين، محفل دعاى كميل‏

 

 

عشق يك‌جانبه‏

دل دريايى من پشت به دريا مى‏‌كرد - بارها ديدمش از حادثه پروا مى‏‌كرد
چه بگويم؟ چه نگارم؟ كه نگارم به طلب‏ - عشق يك‌جانبه صد بار مهيّا مى‏‌كرد
چه بگويم؟ چه سرايم؟ كه سرايم را دل‏ - عرصۀ وسوسه و كاهلى و خامى كرد
بارها ديده‏‌ام اين ديده‏‌ام از فرط فراق‏ - دل به دريا زده، آشوب چو دريا مى‏‌كرد(3)

 
بيدارباش حضرت نور

چو آبشار، دل از التهاب سرشار است‏ - اگر غلط نكنم از حباب سرشار است‏
فصول چشم تو باران دائمى دارد - شگفت نيست كه خود از سحاب سرشار است‏
چه جذبه‏‌اى است خدايا كه وسعت سخنش‏ - هماره از لغت آفتاب سرشار است‏
مرا بگو گَه بيدارباش حضرت نور - هنوز ديده‏‌ام از طرح خواب سرشار است‏
مرا بگو كه به هنگام طردِ ترس هنوز - سكوتم از رگۀ اضطراب سرشار است‏
مرا بگو كه در اين فصلِ وصل(‏4) باز چرا - دلم ز فاصلۀ انتخاب سرشار است‏
ختام قصّه كنم، در سكوت محو شوم‏ - وگرنه درد دلم بى‏‌حساب سرشار است‏
چهارشنبه، 25 آذر 65، بيرون اهواز

  

 هُرهُرى‏‌مذهب!

شرمگينم، شرمسارم‏ - قصد آزردن ندارم‏
ناله‏‌ها در پرده گاهى‏ - مى‏‌تراود از سه‏‌تارم‏
گر ببخشاييد، امشب‏ - با شما افتاده كارم‏
كيستم من؟: ناشناسم - از كجايم؟: بى‏‌تبارم‏
گه گنهكارم; چو سنگم‏ - گه سبكبارم؛ غبارم‏
گاه مستم، مِى پرستم‏ - سرخوشم، در خود خمارم‏
گه چنان تالاب خاموش‏ - در سكوتى مرگبارم‏
گاه چون جوبار سركش‏ - پا به راهم، در گذارم‏
گه به ذهن ناسپاسم‏ - مى‏‌زند فكر فرارم‏
گاهگه در آستانش‏ - سر به زيرم، سر به دارم‏
گاه موج خشم و شهوت‏ - پيش رويم، در كنارم‏
گاه از فرط تدبّر - طُرفه مرد روزگارم‏
وقتتان را من گرفتم‏ - شرمگينم، شرمسارم!

 
ارسال برای مسابقۀ رادیو که مصراع اول را مطروحه داده بودند:
«هواخواه تواَم جانا و مى‏‌دانم كه مى‏‌دانى» - نشد ميلاد فجر آسان به ما اى دوست ارزانى‏
مبادا اى عزيز اى سالك راه امام عشق‏ - دهيم از دست اين ميراث خونين را به آسانى‏
12 بهمن 68 

 
رنجيده

ز ناهموارى اين جاده من همواره در رنجم‏ - من از تب، از تعب، از قهر سنگ خاره در رنجم‏
هواخواه سكوتم، همصدا با عنكبوتم من‏ - من از جيغ بنفش، از پرده‏‌هاى پاره در رنجم‏
ز قهقه‏‌خنده‏‌هاى سرخوش و مستانه نالانم‏ - ز هق‌هق‏‌گريۀ جمعيّت آواره در رنجم‏
منم مفتونِ «بايد طرح نو انداخت، گُل‏‌افشان» - من از «اينگونه» و «اينسان» و «ديگرباره» در رنجم‏
منم مجذوبِ رفتن، زودكوچيدن همين امشب‏ - من از «تا بعد» و «شايد وقت ديگر چاره» در رنجم‏

تكميل در 27 آبان 72

پاورقی‌ها کجاست؟ 97/9


برچسب‌ها: انقلاب ایران, جبهه, دفاع مقدس, شهادت
 |+| نوشته شده در  شنبه یکم خرداد ۱۳۸۹ساعت 21:3  توسط شیخ 02537832100  | 

در شمار خزعبلات، سرودن در باب عُشوق‌‏الأرضيّه(1) باشد. هم از اين رو برخى حضرات دستارپيچ، به جِد از ناظمانى كه خاتونى در مركز نهند و توصيف خال و لبْ يا انار مُستتر در ميان پيرهن نمايند، تبرّى كنند.
 يكى از مخالفان سختْسر عشوق‌‏الأرضيّه را گفتم:
«دست كم آن عارف روشن‌‏ضمير كه شعر موزون و مقفّاى انقلاب سروديدن كرد، خود دّر سُرايش اشعار نغز و پرمغزش يد طولى‏ بود و در اين باب از تعابيرى بهره‏جوييدن فرمود كه صبغه‏ى غزليّات لسان‏الغيبش هست و بر واژگان و آرايه‏هايى كه دستاويز شعراى مايل به طرح ميول‏الأرضيه هست، مبتنى و متّكى است.» شيخ فرمود:
«حرف خودمونو بزنيم!» ديگرگاه گفتمش:
«دانى اين بيت از شيخنا البهايى است كه صمديّه‌‏اش در حوزاّت علميّه تدريس گردد؟:
بى‏وفا نگار من! مى‏كند به كار من‏ /  عشوه‏‌هاى زير لب، خنده‏هاى پنهانى‏»؟
فرمود:
«از كجا كه اين امتحان الهى نباشد كه حضرت حق اينگونه كلمات باطل بر دهان اهل حق نهد تا تشخيصيدن كند كه چه كس دلش از بهر آن قيلى‏ويلى رود؟ كه ابليس داند كه مؤمنِ واجد ريش و پشم، عمراً از پى شادمهر عقيلى(2) نرود اما از پى شاعر متهجّد، چرا.
و بنده اگر در دل خشنود گردد كه سَبيل گناه باز گردد، خداى تعالى يك صفر ميان تهى به چه بزرگى كه اِورست از ميان سولاخش به دنده‏ى پنج گذرد، در كارنامه‏اش نهد و تيپايى غيبى حوالتش فرمايد كه هفت جدّش را كفايت كند!» ناليدم:
 «مگر گوى سبقت در حزب‏اّللّهيّت.! از حضرت حق ربوده‏ايد!» فرمود:
«نِى! نستعيذُ باللَّه!» گفتم:
«پس، از مصحف حضرت حق در باب عشق يوسف و زليخا الگو گيريد! نيز از تزئين عشق به نسوان در نزد رجال. زانچه حق آراست، كى تانيد رَسْت؟» فرمود:
«حال كه گفتى، بشنو تا بگويم. نه مگر همان حضرت حق، كلمۀ عشق را از سر مسئله‏دار بودنش بدون نقطه‏ى شين در مُصحف خويش به‏كار برده؟! به شكلِ عسق!» گفتم:
«ولى به هر حال به‏كار بردّه و با اين وصف، اينگونه نيست كه: حرف عشق در دفتر نباشد! بلكه باشد و در پيشانى سوره‏اى هم باشد و بسا كه ترفندى هم باشد كه مُصحفْ از اداره‏ى ارشاد، مجوّز بگيرد؛ لاغير!
ا.ِنْ هِىَ الاّ فتنتُه و هو خيرالماكرين!»

پی نویس:
1.  عشق زمینی
2. از خوانندگان پاپ خوان معاصر

برگرفته از کتاب عسل و مثل / تاءلیف شیخ و پدرش / صفحهء ۶۰۷
لینک تصویر صفحهء مزبور از کتاب عسل و مثل:
‎http://www.facebook.com/photo.php?pid=1952506&l=48bc778ec4&id=1535356348‎


برچسب‌ها: عسل و مثل, قرآن, شیخ بهایی, حافظ
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه بیست و نهم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 21:7  توسط شیخ 02537832100  | 
http://www.4shared.com/audio/8tRvPspM/860812-r-sheikh-mmesqali_amir-.html


برچسب‌ها: ابوالفضل مثقالی, قم
 |+| نوشته شده در  دوشنبه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 22:35  توسط شیخ 02537832100  | 

عادل منصورینیمه‌شب ۲۳ دی ۸۸ / کرمان / آموزشگاه گلپونه‌ها
ز اندازه بیرون تشنه‌ام ساقی! بیار آن آب را
اوّل مرا سیراب کن وانگه بده اصحاب را / شعر سعدی
تصنیف۱: نگارینا! دلم بردی
تصنیف۲: تا کی کنم از طرّۀ طرّار تو فریاد (سنایی غزنوی)
دریافت فایل صوتی >> اینجا آرشیو شیخ: ta010827. نشر در کانال ایتا 0108

ادیت‌های قبلی: . . .


برچسب‌ها: سعدی, ویولون, عادل منصوری, کرمان
 |+| نوشته شده در  یکشنبه نوزدهم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 15:22  توسط شیخ 02537832100  | 

رضا شیخ محمّدی و داود فراهانی (تابلوی طرّاحی فرش در پس‌زمینه کار داوود فراهانی)الا ای لُعبتِ ساقی! ز می پر کن مرا جامی!
شاعر: جَبَلی غَرجِستانی (فوت‌شده در ۵۵۵ قمری)
مکان: قم، انتهای زنبیل‌آباد، بنیاد، فلکۀ ایثار، خ مفتّح، منزل نوازنده
تاریخ: ۱۲ اردیبهشت ۸۹
دریافت صوت >> اینجا / انتشار تلگرامی: t.me/rSheikh/1772


برچسب‌ها: تار, قم
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه پانزدهم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 19:44  توسط شیخ 02537832100  | 
فیلم دو اجرای آوازم در تلویزیون استان قم با تار داوود فراهانی
http://www.youtube.com/watch?v=UjTphBizBnk
http://www.youtube.com/watch?v=KujPmagdFlA


برچسب‌ها: تار, داود فراهانی, تلویزیون قم, تلویزیون
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه نهم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 17:52  توسط شیخ 02537832100  | 

دکتر اسکندری, محمود میرزایی, رضا شیخ محمدیشیخ, جعفر طیار, نامجو, دکتر اسکندری, محمود میرزایی آواز: رضا شیخ محمّدی / نی: محمود میرزایی
(برادر استاد محمّد میرزایی خوشنویس و خوانندۀ کرمانی)
۲۳ دی ۸۸ / مکان: سفره‌خانۀ هزار و یکشب کرمان
غزل‌ها: رفیع مَروزی، سنایی غزنوی، جَبلی غَرجستانی
دکلمه: دکتر اسکندری / دریافت صوت >> اینجا یا اینجا
انتشار فیسبوکی: facebook.com/sheikh.seda/photos/287343514737801
انتشار تلگرامی: t.me/rSheikh/460
آپ و افزودن لینک مدیافایر: 97/9


برچسب‌ها: نی, کرمان, کارعمل
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه هشتم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 21:13  توسط شیخ 02537832100  | 
پست حذف نشود؛ چون نظراتش مطلب دارد. 97/9


برچسب‌ها: ذبیحی
 |+| نوشته شده در  شنبه چهارم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 18:16  توسط شیخ 02537832100  | 

تکخوانی و گروه‌خوانی مرحوم سید جواد ذبیحی
seiied javad zabihi
جانم علی جانم علی / ای جان جانانم علی

لینک دریافت این اجرا در حدّ یک و نیم دقیقه

برای دریافت نسخهء با کیفیّت‌تر و کامل این آواز مذهبی (۲۷ دقیقه)
  با ایمیل qom.reza@yahoo.com مکاتبه کنید.
اصلاح لینک فورشر به مدیافایر: 97/9


برچسب‌ها: ذبیحی
 |+| نوشته شده در  شنبه چهارم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 15:52  توسط شیخ 02537832100  | 

رضا شیخ محمّدی و تنها تار شناسنامه‌دار ساختهء یحیی سازساز معروف در ایرانناصر آل‌یاسین و شیخگل می‌رود از بستان، بلبل ز چه خاموشی؟
وقت که ز دل زین غم بخراشی و بخروشی

آواز ابوعطای من با تار ساختۀ یحیی (سازندۀ معروفِ ساز) که در ۱۳۱۰ قمری ساخته شده است.
نوازنده: ناصر آل‌یاسین
مکان: تبریز، مجتمع صنایع دستی امیریّه
تاریخ: ۲۷ فروردین ۸۹ >> اینجا یا اینجا یا اینجا
ناصر آل‌یاسین   تصویر یحیی سازندهء معروف ساز و جملهء: یادگار انقلاب ایران فدائی وطن یحیی مسیحی  شناسنامهء ساز یحیی. قیمت این ساز بیش از ۱۰۰ میلیون تومان برآورده شده است. مغازهء ناصر آل‌یاسین
استاد آل‌‏یاسین در کارگاه خود در تبریز به ساختن و تعمیر ساز اشتغال دارد. دوستانی که مایل به ارتباط با ایشان و احیاناً خرید سازهای دست‌‏ساز ایشان هستند، با این شماره‌‏ها تماس بگیرند:
09141153652 /
04115232874
مکالمۀ بنده با ایشان در تماس تلفنی‌شان در مهر ۹۰ >>> آر ۲۲۰، فولدر ان.۹۵


برچسب‌ها: تبریز, تار, هوشنگ ابتهاج
 |+| نوشته شده در  دوشنبه سی ام فروردین ۱۳۸۹ساعت 22:12  توسط شیخ 02537832100  | 

qom.reza: http://www.4shared.com/audio/6JrmGKze/zaval.html
qom.reza: شنیدی این فایلو؟
yusof_ghiasi: valla dishabam ferestadinesh
yusof_ghiasi: man avalesho shenidam
yusof_ghiasi: didam alaghei nadaram
qom.reza: عجب
qom.reza: کوتاه بودا
yusof_ghiasi: e?
qom.reza: یه فایل تلفیقی بود از چند ثانیه مکالمهء تلفنی که کات میخوره به یک ضربیخوانی
qom.reza: میخواستم بدونم نظرتو که چطوره کارهایی از این دست تولید کردن؟
yusof_ghiasi: nazari nadaram
yusof_ghiasi: tarjih midam be jash beshinam radif e segah e Kasaei ro beshnavam
yusof_ghiasi: kheyli pore
qom.reza: عجب
yusof_ghiasi: emruz ba aghaye Mostafa Rezaei dashtam gooshesh mikardam
qom.reza: عجب
yusof_ghiasi: are
qom.reza: همون که به من تخفیف بزرگ زندگیم رو داد
yusof_ghiasi: yani chi?
qom.reza: و گذاشت که از قزوین با خاطرهء خوش خارج شم
yusof_ghiasi: ar
yusof_ghiasi: aer
yusof_ghiasi: are
yusof_ghiasi: doroste
qom.reza: جالبه که دو جا من و ایشان پشت سر هم نمایشگاه گذاشتیم
yusof_ghiasi: uhum
qom.reza: من در واقع یجورایی خواستم ادای ایشون رو درارم
qom.reza: نمیگفت؟
yusof_ghiasi: na
yusof_ghiasi: emruz faghat yeki 2 bar esm e shoma ro ghati e esm e kasani ke mishnakhtim avordim va mese baghie yadi azatun kardim.
yusof_ghiasi: va albate bad az avordan e esmetun ye khandeye na khod agah ham be vojood oomad
qom.reza: خب این به خاطر اون هالهء طنزآمیزیه که گرداگرد شخصیت منو فراگرفته
qom.reza: و عاملش هم خودم بودم دیگه
qom.reza: من اگه بتونم با حفظ این هاله که به شدت به جدیت کارم آسیب میزنه این روند برگزاری نمایشگاههام رو ادامه بدم پارادوکس جالبی میشه
yusof_ghiasi: خود گوزي و خود خندي / الحق که هنرمندي
qom.reza: ببین! من اگه با این هالهء سخره آمیزی که گردم هست میرفتم فرض کن دلقک میشدم تعجب نداشت
qom.reza: اگه از سوی دیگه
qom.reza: میرفتم به خاطر خوشنویس بودنم کراوات میزدم و یه افهء استادی و هنرمندی میذاشتم و شق و رق راه میرفتم مثل استاد ابراهیمی در کرمان بازم عادی بود
qom.reza: ولی رفتارت دلقک آمیز باشه و اونوخ بری وسط کرمان جلسهء پرسش و پاسخ خوشنویسی بزاری این غرابت داره دیگه. نداره؟
qom.reza: و من کشته مردهء این غرابتم
yusof_ghiasi: با کريمان اين کارها دشوار نيست
qom.reza: مصطفی رضایی خبر از افتضاحی که در نمایشگاه قزوین من ببار آمد داشت یا نه؟
yusof_ghiasi: nemidoonam
qom.reza: میدونی اشاره ام دقیقا به چیه؟
yusof_ghiasi: na
qom.reza: در مدتی که در قزوین نمایشگاه داشتم, هرقدر منتظر موندم که کسی از من تابلوخطی بخره نخریدند
qom.reza: نمایشگاه من به لطف تاءخیر مصطفی رضایی چند روز تمدید شد
qom.reza: در روزهای باقیمانده خودمو به آب و آتش میزدم
qom.reza: مهمون خونه ی پدر و مادرم بودم و اونها هم هی میگفتند: بیخودی خودتو معطل کردی
yusof_ghiasi: uhm
qom.reza: به خصوص پدرم دل خوشی از این کارهای من نداره
qom.reza: و میگه من دوس دارم تو عین خودم آخوند بشی و به کمتر از این راضی نیستم
qom.reza: حالا میخای خدای خط بشی به درد من نمیخوره
qom.reza: اما در آخوندی اگه یک طلبهء روضه خوان مخلص که خودش بالای منبر بیشتر از مستمعینش در رثای اهلبیت اشک بریزه بشی بیشتر دوس دارم و به تضمین آیندهء سعادت آمیزت مطمئن میشم
qom.reza: به هر حال
qom.reza: آقا ما روزهای آخر که گفتند مصطفی رضایی دیر میاد و بازم میتونی نمایشگاهتو ادامه بدی دست به دامن ابوی شدیم که
qom.reza: به استاندار قزوین که دوستت هست زنگ بزن و دعوتش کن که از نمایشگاه ما بازدید کنه
qom.reza: بلکم چیزی بتونیم بهش بفروشیم
qom.reza: ایشون زنگ زدند و آقای مهندس ط.ح.ا.ی.ی وعده کرد که خواهد آمد
qom.reza: هی منتظر شدیم ولی خبری نشد
qom.reza: دوباره در روزهای پایانی نمایشگاه به ابوی گفتم که مجددا تماس بگیر
qom.reza: گفت: دیگه من تماسمو گرفتم
qom.reza: اگه گفته میام که میاد دیگه
qom.reza: گفتم داره وخت تموم میشه

qom.reza: و روزهای آخره
qom.reza: دو روز مونده به اتمام نمایشگاه بعد از تماسهای دیگر ابوی, استاندار قدم رنجه کرد و در گالری مهر حوزهء هنری از نمایشگاه بنده به اتفاق آیت الله ب.ا.ر.ی.ک.ب.ی.ن امام جمعهء شهر بازدید کرد
qom.reza: نیم ساعتی این بازدید به درازا کشید و
qom.reza: وقتی استاندار داشت خارج میشد من درگوشی بهش گفتم که خلاصه این کارها صرفا برای نمایش اینجا نیست
qom.reza: و ما قصد فروش هم داریم. اگه مساعدتی بکنید مزید تشکر خواهد بود.
qom.reza: ایستاد
qom.reza: گفت: آقای شیخ محمدی! دست ما بسته است
qom.reza: و بودجه ای که استانداری در اختیار داره تعریف و ردیف خودشو داره
qom.reza: ما در قالب خرید آثار هنری میتونیم هر از گاه «اکسپو»یی برگزار کنیم
qom.reza: اونجا هم نه شما که همهء هنرمندان خطهء خط و دیگر حرفه ها و مشاغل هنری کارشونو عرضه میکنن
qom.reza: و هر کس هم بخاد میاد میخره
qom.reza: شما اکسپو شرکت کردید؟
qom.reza: گفتم: خیر! از من برای قزوین دعوت نکردند. گفتند شما هنرمند قمی هستید. در حالی که من ده سال در قزوین بودم
qom.reza: گفت: به هر حال اینجوریاس
qom.reza: جوابش منفی بود
qom.reza: ولی وختی سوار ماشینش که از شبیه ون بود ولی بزرگتر و در کشویی خوشگلی داشت شد و معاونینش هم باهاش بودند
qom.reza: به یکی از معاونینش چیزی گفت و اونم به رئیس ح.وزهء هن.ر.ی قزوین که یحتمل مصطفی رضایی دقیق بشناسه چیزی گفت
qom.reza: بعد فهمیدیم که گفته: آقای فری.ب.رز ش.یری.ن.ی! چون شما خودتون دستی در هنر خوشنویسی دارید چنتا از کارهای
qom.reza: آقای شیخ ممدی رو انتخاب کنید بلکه در قالب یک طرح حمایت از هنرمند از ایشون خریداری کنیم

 


yusof_ghiasi: ye bar goftam
yusof_ghiasi: shoma mokhatabetun ro doros entekhab nemikonin
yusof_ghiasi: emruz to uni
yusof_ghiasi: ke Mr Rezaei nemayeshgah dare
yusof_ghiasi: ye dokhtar e khoshgel oomad o goft tablo hatun ro mikharam
yusof_ghiasi: Mr Rezaei goft forooshi nis
yusof_ghiasi: vali zir e 400t nis
yusof_ghiasi: ya masalan in hame adamaye balashahri hastan ke tablo hatun ro doos daran va mikharan
yusof_ghiasi: berin soraghe oona
yusof_ghiasi: tabi'atan adamaye hesabi tablohatun ro doos nadaran
yusof_ghiasi: va bishtar be cheshm e fokahi beheshoon negah mikonan
yusof_ghiasi: doroste ke kollli ehsas tooshoon has
yusof_ghiasi: vali khoobe ke ina ro be ahlesh neshun bedin
yusof_ghiasi: na be ostanadar o faghih o emam jome o ..
qom.reza: داستانم ادامه داشت. ولی رفتم پیش مهمون. بقیه شو بعدا برات تعریف میکنم که چه افتضاحی شد
qom.reza: .
qom.reza: کدوم نمایشگاه کاراشو به نمایش گذاشته؟
qom.reza: کدوم دانشگاه؟


برچسب‌ها: یوسف غیاثی, کرمان, مصطفی رضایی, تاکندی
 |+| نوشته شده در  شنبه بیست و یکم فروردین ۱۳۸۹ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

آوازخوانی و کارعمل (تصنیف‌خوانی بداهه)
شیخ در مایۀ شور و متعلّقات آن (دشتی، بیات ترک)

تار: عبّاس منشی‌زاده و ویولون:
سیّد عادل منصوری
اشعار آوازها و تصانیف: سنایی غزنوی

شعر آواز شور: نگارینا دلم بردی خدایم بر تو داور باد
شعر کارعمل: تا کی کنم از طرّۀ طرّار تو فریاد؟
شعر آواز بیات ترک و کارعمل: ماه شب گمرهان عارض زیبای توست

تاریخ اجرا: نیمه‌شب سی دی ۸۸
مکان: کرمان، آموزشگاه موسیقی گلپونه‌ها  
لینک اجرای آنلاین یا دانلود کل فایل (۵۰ دقیقه) >>>
اینجا
حجم فایل: ۲۳ مگابایت
لینک دانلود کارعمل "تا کی کنم از طرّۀ طرّار تو فریاد" (دو دقیقه و اندی) >>> اینجا
حجم فایل: ۱ مگابایت


لینک به فیس‌بوک (اجرا با وُرد۲۰۰۳) >>> اینجا


  
تصاویر مربوط از فیس‌بوک از راست به چپ. آپ در خرداد ۹۱


برچسب‌ها: تار, کرمان, عادل منصوری, ویولون
 |+| نوشته شده در  دوشنبه بیست و چهارم اسفند ۱۳۸۸ساعت 1:24  توسط شیخ 02537832100  | 

رضا شیخ محمدی - هاشم شریفزاده علی ملک - رضا شیخ محمدی - هاشم شریفزاده - احسانپور آرش فرهنگفر - ملک - رضا شیخ محمدی آرش فرهنگفر در منزل شیخ
رضا شیخ محمدی - هاشم شریفزاده - ملک - آرش فرهنگفر آرش فرهنگفر در منزل شیخ هاشم شریفزاده - ملک - امین شیخ محمدی (پسر شیخ) - آرش فرهنگفر امین شیخ محمدی (پسر شیخ) - آرش فرهنگفر
 
آوازخوانی و تصنیف‌خوانی بداهۀ رضا شیخ محمدی
ضرب: آرش فرهنگفر فرزند استاد ناصر فرهنگفر
تار: هاشم شریفزاده
شعر: جبلی غرجستانی
مایۀ دشتی
قطعۀ ضربی ابتدا: بر شانه‌های باد (ساختۀ هاشم شریفزاده)
مکان اجرا: منزل شیخ در قم، با حضور آقای ملک دوست خوشنویس زنجانی
تاریخ: ۲۳ بهمن ۸۸
>>> اینجا


برچسب‌ها: تار, قم, هاشم شریفزاده, کارعمل
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه بیست و نهم بهمن ۱۳۸۸ساعت 14:2  توسط شیخ 02537832100  | 
استاد سید فوءاد توحیدیآواز و تصنیف ابوعطا - دشتی رضا شیخ محمدی
با تار استاد سیّد فؤاد توحیدی
کرمان / آموزشگاه جناب توحیدی
25 دی 88

شعر: ه.ا.سایه
شعر تصنیف: سنایی / ملودی تصنیف: شیخ
>> اینجا یا اینجا
انتشار تلگرامی >> t.me/rSheikh/165
افزودن لینک مدیافایر: 97/9

برچسب‌ها: تار, کرمان, هوشنگ ابتهاج, کارعمل
 |+| نوشته شده در  شنبه دهم بهمن ۱۳۸۸ساعت 2:3  توسط شیخ 02537832100  | 
هاتفی از گوشۀ میخانه دوش / گفت: ببخشند گنه می بنوش (حافظ)
لینک دریافت فیلم: 
 

برچسب‌ها: کرمان, حافظ
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه یکم بهمن ۱۳۸۸ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

۲۰ دی ۱۳۸۸، ۹/۵ شب
آموزشگاه موسیقی گلپونه‌ها، کرمان، نزدیک میدان آزادی
ویولون: عادل منصوری، سنتور: حامد احمدی
شعر: نگارینا دلم بردی خدایم بر تو داور باد که به‌صورت ضربی شروع می‌کنم و به‌زودی آوازیش می‌کنم و باز گاه برمی‌گردم به حالت ریتمیک
در گوشهٔ شکسته بیت: «قیامت می‌کنی ای کافر امروز / ندانم تا چه داری در سر امروز» را می‌خوانم
تصنیف: ماه شب گمرهان عارض زیبای توست / سرو دل عاشقان قامت رعنای توست

این فیلم هنوز میکس و تدوین نشده. در ۰۴۰۷ شنیدم و این پست را ترتیب دادم که یادم باشد اینجا قرارش دهم. ر.ک:
فیلم ضبط‌شده با sony dcr trv22e که تبدیل به دیجیتال شد با سیستم ابوالفضل آذربایجانی، سیستم شیخاص:
G:\!cdDvdBl\bl59+9809rDta7.5ht4x


برچسب‌ها: کرمان, عادل منصوری, ویولون, کارعمل
 |+| نوشته شده در  یکشنبه بیستم دی ۱۳۸۸ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

برآنم کز تو هرگز برنگردم...
در دست غم یار دلارام بماندم (انوری ابیوردی)
کرمان، ۱۹ دی ۸۸ / ضبط با دو دوربین. دوربین۱(مال منصوری): aparat.com/v/N58DV
از مدیافایر: اینجا / نشر تلگرامی در ۹۵۱۱: t.me/shkhs/1241
دوربین۲(مال خودم sony dcr trv22e) تبدیل به دیجیتال با سیستم ابوالفضل آذربایجانی، ر.ک سیستم شیخاص:
G:\!cdDvdBl\bl59+9809rDta7.5ht4x
در ۰۴۰۷ متوجّه شدم که این برنامه با دو دوربین ضبط شده. در فرصت مقتضی دو فیلم با هم میکس و مونتاژ و منتشر شود.


برچسب‌ها: کرمان, عادل منصوری, ویولون, کارعمل
 |+| نوشته شده در  شنبه نوزدهم دی ۱۳۸۸ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

قرائت قرآن من در ۸ آذر ۸۸
مصادف با عید سعید قربان
قبل از سخنرانی شیخ علی زند قزوینی
>>> اینجا

 |+| نوشته شده در  یکشنبه بیست و نهم آذر ۱۳۸۸ساعت 15:30  توسط شیخ 02537832100  | 
مطالب جدیدتر
مطالب قدیمی‌تر
  بالا