شیخاص!
 
 
دنیای یک شیخ خاص
 

رضا شیخ محمدی, حسین فردی, ابوالفضل مثقالیحسین فردی, ابوالفضل مثقالیاشعار: سعدی (آنکه هلاک من همی)، خواجوی کرمانی (گفتا تو از کجایی؟ کاشفته می‌نمایی؟)
خواننده: رضا شیخ محمّدی
سه‌تار: ابوالفضل مثقالی
تمبک: حسین فردی
تاریخ اجرا: ۱۹ اردیبهشت ۸۹، مکان: قم، پارکینگ منزل شیخ / ضبط صدا با: دوربین بنر طراحی‌شده در 97/9 برای الصاق به فایل صوتیدیجیتال کانن مدل اس.تری.آی.آس با پسوند ویو / ادیت و اکوگذاری و تبدیل به ام.پی.تری: با برنامۀ کول‌ادیت / لینک دریافت فایل صوتی: از فورشرد: اینجا / از مدیافایر: اینجا / دریافت از کانال تلگرامی شیخ: t.me/rSheikh/1118
سمت راست: بنر طرّاحی‌شده توسط خودم برای الصاق به فایل ام.پی.تری در 97/9


برچسب‌ها: سعدی, حسین فردی, ابوالفضل مثقالی, سه‌تار
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه یازدهم شهریور ۱۳۸۹ساعت 5:52  توسط شیخ 02537832100  | 
http://www.4shared.com/audio/im0pft_R/msjedolharam_rezasheikh-hadi.html

برچسب‌ها: شیخ هادی
 |+| نوشته شده در  سه شنبه نهم شهریور ۱۳۸۹ساعت 23:18  توسط شیخ 02537832100  | 
پنج‏شنبه دهم خرداد 1380
گيرنده: ‏rEzAyAk
فرستنده: Sysop
اولين گردهمايى

به نام خدا احتراما به اطلاع كاربران گرامى ميرساند كه گروه خدماتى انديشه در نظر دارد شبكه را بطور رسمى در روز شنبه 12/3/80 مصادف با نهم ربيع الاول ، سالروز انتقال عمود نور امامت و ولايت به حضرت ولى‏ عصر عج راه اندازى كند . از آنجا كه اين شبكه كاربران محترم را يكى از اركان مهم‏ فعاليت خود ميداند و در نظر دارد در ادامه فعاليت ، ديدگاههاى ارزشمند كاربران را ارج نهاده و در سياستگذاريها دخيل كند از جنابعالى دعوت ميشود تا در گردهمايى‏ افتتاحيه شبكه شركت نماييد . - شنبه ساعت 4 تا 5 بعد از ظهر دورشهر - طبقه فوقانى بانك تجارت - انديشه همچنين متذكر ميشود كه ارائه دسترسى‏ دائمى و رسمى به كاربران محترم مستلزم ثبت اطلاعات شخصى در فرم مربوطه‏ ميباشد . جهت دريافت فرم ميتوانيد به آدرس موسسه انديشه مراجعه كرده و يا درخواست خود را از طريق نامه عنوان كرده تا فرم ثبت اطلاعات كاربران به آدرس‏ شما پست شود . مدارك لازم : يك برگ فتوكپى شناسنامه يك قطعه عكس اختيارى‏

گروه خدماتى انديشه

 

يازدهم خرداد 1380
فرستنده Sedmeti

يادمه دوره پيش انتخابات باباى من هم طرفدار ناطق نورى بود ينى چون  يه عده‏ اى كه شأن مقام خودشونو حفظ نميكنن تو كار دخالت كردن و با زبونه بى زبونى به‏ مردم تحميل ميكردن كه به كيه‏كه!  راى بديد و براى اين كار يه كلمه خوشگلوم‏  !!!  فقد كم مونده بو بگن : به كسى راى بديد كه"  اصلح" درست كرده بودن به نام‏ اممامش مث ريشاش سيفيده!! به كسى راى بديد كه با انگشت شصتش انقد پنير ماليده رو نون كه شصتش پن شده!!! ... خلاصه به كسى راى بديد كه اوله اسمش‏ ناطق نوريه!!!! كه المننه‏لله كه عابروى خودشونو بردن و اونچيزى كه اونا ميخاسسن‏ نشد و مردم با يه حالگيرى سفف به همشون نشون دادن كه : نه داداش اصلح مصلح‏ بز در كوزه ما به كسى راى ميديم كه شما اونو دوس نداريد حالا اون هر كى ميخاد باشه !! ميخاد خاتمى باشه ميخاد رضا خان ميرپنج !!!!   ما به كسى راى ميديم كه از نظر شما اصلح نباشه اصلح رو ما ميشناسيم شما نميخاد به ما ياد بديد م ما ببو نيسسيم كه ندونيم اصلح كيه شما اصلحى رو ميخايد كه بله قربان گويه شما باشه‏ شما اصلحى ميخايد كه مصلحت شما رو در نظر داشته باشه شما اصلحى مييخايد كه مسلح باشه!!! ولى ديگه اون زمان نى دادا جون! جنگ ساليانه ساله كه تموم شده‏ و مردم رفتن سراغ كار و زندگيشون و پى يه لغمه نونن مردم خرمشهر و دزفول و هويزه و بستان و پاوه و سرپل ذهاب  همه و همه رو اون زمينايى كه يه روز خون بچه‏
هاشون گلش ميكرد - دارن گندم و جو و هندونه ميكارن !!! اكثريت غريب به اتفاق‏ و يا بيشتر از اون همگى دنبال پولن تا تو اين دزدبازار گليم خوشونو كه حالا از آبه‏ جنگ در اوردن ،سف زير بغل نيگر دارن تا كسى ندزده!!! تو انتخابات قبلى به گفته‏ خودشون هفت مليون به ناطق راى دادن كه من ميدونم اين مقدار نبوده حداقل از گندكارى استاندارى تو لرستان كه خبر دارم و بيست و يك مليون نفر به خاتمى ينى‏
چى ينى اكثريت غريب به اتفاق مردم كشور طرفدار اينايى كه اين واژه خوشگل و ساختن نيستن ... آقا نيستن .... بابا نيستن !!! حالا هى شما بيا بگو اصلح


جمعه يازدهم خرداد 1380
نامه: 561
فرستنده rEzAyAk
گیرنده: Sedmeti              
‏pUw!
مرتيكه! اين حرفارو مى‏زنى يه وخ مى‏گيرن، مى‏برن از خصيتين آويزونت مى‏كنن بدبخ! تو نمى‏خاى مگه زن بيگيرى و زندگى كنى تو اين‏ مملكد؟ با اين كارا اونوخ؟ هى‏هى! اون ديوونه اين چيزا رو كرده تو كللت تو كلاس خط؟ اونوخ نگفته بهت كه ميره تو پروندت و بايد مث خر بدوى تا به‏ هزار بدبختى رف سؤ سابقه كنى؟ من خودم ميخاسسم برم اخيرن كربلا - نمى‏دونم فك كنم نگفتم بهت! - ممنوعولخروج بودم جون تو! با اين شيخ‏ مرادى دامادمون رفتيم ترون اداره‏ى گذرنامه. بابام يه دوس داش، چيزم كردن! ينى اسممو كه داده بودن مرزا كه نذارن برم بيرون، از توسيستم پاكش كردن و گرنه جلومو مى‏گرفتن تو خسروى. باور نمى‏كنى يه روز قبل از حركت كاروون‏ دنبال رفع سؤاثر بودم كه بهم گذرو بدن. نكن اين كارارو! بچسب به خط ول كن‏ اين سياست صاب مرده‏رو! ببين! چيزه! من افتاده به سرم برم سوريه! بيا جور كن‏ جفتى بريم. خرجش در ميادا! يه جور عبا سراغ دارم پشم شتر! اونجا ميشه‏ قواره‏اى دوازده و پونصد خريد. خب؟ اينجا پنجا ميشه آبش كرد تو پاساژ صابززمون تو چارمندون! اون يارو فروشنده‏هه مى‏گف تا پاييز صب كنى شايد دو برابرم بيشتر بتونى بفروشى. خوبه ديگه! بريم يه چن وخ بگرديم گور باباى اين‏ حرفا! زيارتم ميكنيم خب در كنار تجارت و سياحت!

 


جمعه يازدهم خرداد 1380

فرستنده  : ‏Andishe
گيرنده :  Sedmeti, rEzAyAk

بنام خدا سلام اگرچه پاسخ شما هيچ ارتباطى با توضيحاتى كه به پيوست پيام ارجاعى ارسال شده بود نداشت، اما اين آيه كاملا با جوابيه جنابعالى‏ سنخيت داره و گويا شان نزولش همينجا بوده. فاكثرهم لا يعقلون


یازدهم خرداد 1380
نامه: 571
فرستنده Sedmeti                     
باشه ولى جالبه در مورده انقلاب اسلامى ايران به رهبرى امامه خدا بيامرز هم بابام‏ ميگف يه سرى از آخونداى اونورى حولو هوش سالاى 42 به بعد از آيه استفاده‏ ميكردند!!! مثلا ميگفتن زنبورها هم كه اينقدر منظم و مرتب هسسن به اين دليله كه‏ يه ملكه دارن ... حالا اين اومده ميخاد شاه و ورداره!!! وقتى بهشون ميگفى بابا اكثريت غريب به اتفاق مردم شاه رو نميخان ميگفتن : خب بابا جونه من نميفهمن‏ ... نميفهمن آقا!!! خدا بيامرزه امامو ميگف : مردم هميشه حق دارن حتى اگه اشتبا كنن!!! بله ميتونه داشته باشه ....و واقعن شايد اكثريت اشتبا ميكن و يه عده دوسه‏ نفرى !!! كه غذاى فكرى اون هف مليون رو ميدن درس ميگن!!! ... به خدا اينو بدون طعنه ميگم شايد ... شايد اينا درس ميگن!!! ولى در مورده اينكه من پيامم‏ هيچ ربطى نداش بايد بگم چون دلم ميخاس پيامه من در زنجيره پيامهاى من و رضا باشه به اين ريپلاى ها وصلش كردم بى هيچ بهانه اى!!! ولى وقتم تموم شد و حتى‏ فرصت امضا كردن پيام رو هم پيدا نكردم! به هر حال حق با شماس بهتره كه يا مربوط باشه يا مستقل همين ! سيد مهدى‏ سيزدهم خرداد 1380 نامه: 597 فرستنده Sedmeti گيرنده Aram ه اوختا بابام

آباده بوديم تو سراب بود وز لش كاشمر نى شد يه نفر اومده بود دادگسترى اومده بود پيش بابايه من‏ يه افسرى م هم و حواسش نبود كه قران روى ميزه و محكم كوف رو قران‏ ستور معطلش نكرد و قايم گذاش تو گوش يارو شون ميده داد يارو رو بندازن بيرون ( مثل اين فيلمه كمدى ها نش يارو رو از پله ها پرت ميكنن پايين بدش هم پش بندش‏ رو انداختن بيرون )!!! ميخوره تو سرش‏ داستان به اينجا كه رسيد لب از قصه فرو بست

باسلام 
 آرام
خاتمى هم اومد كه جلوى اين جنايتا رو بگيره ولى اميدوارم خاتمى توى اين دوره بتونه جلوى اين خودخواهيهارو بگيره
كو گوش شنوا
به اميد آنروز
                                                                     
ما كه بخيل نيسسيم! تازه بخيلم باشيم بازم خاتمى مياد! ولى خاتمى بايد بدونه كه دوره پيش‏ خيلى مسامحه كارى كرد و خيلى مردم ازش توققو داشتن  كه ندونس يا نزاشتن يا نشد كه انجام بده ! به هر حال نكرد ديگه داداش تارف كه نداريم ! نكرد آقا جون‏ ...نكرد! ما توققو داشتيم كه خاتمى بياد و اصلاحات واقعى رو را بندازه را انداخ‏ ولى اوله كار اومدن اصلاحاتى كه خاتمى مبدعش بود و ازش گرفتن و هر جور
خودشون خاسسن تعريف كردن و هر چى خودشون ميخاسسن كردن تو كته‏ خاتميو خاتميوم واسساد نيگا كرد! خب اين اشتبا بود بابا! آقا جونه من اصلاحات‏ رو تو اوردى ... خب توم بايد نزارى هر كى هر جور دلش خاس تريفش كنه! همش‏ اومدن گفتن منظور از اصلاحات  اصلاحاتيه كه دشمنان ما از اون ناراحت بشن! نه‏ اون اصلاحاتى كه دشمنان ما رو شاد كنه گفتن  اصلاحات اونيه كه مردم بش احتياج‏ دارن ! ( ما نفميديم بلاخره اين مردم كين اين وسط   خب حتمن از نظر حضرات اون‏ 20 مليونى كه به اينا راى ندادن مردم نيستن ! بلكه يه چيزى تو مايه هاى كشك يا پشم يا شايدم پشك!ن ) خاتميوم اين وسط واسساد نيگا كرد كه اينا هى بگن و بگن! بابا اصلاحات اصلاحاته ديگه حالا هى تو بى بگو اصلاحات فلان ..
اصلاحات بهمان اصلاحات ... اصلاحاتى كه ريس جمهور يه مملكت مياره‏ اصلاحاتى كه اون كشور بش احتياج داره حالا هى شما شص جور تريف بش ببند بلكه منظوره نظره شما رو برآورده كنه ... نه آقا جون ....نه ... اين راهش نيس! بالا برى پايين بياى اصلاحات در ايران انجام بايد بشه و ميشه به يارى آقا امام‏الزمان. هيچ كاريشم نميتونيد بكنيد چرا؟؟  چون اين چيزيه كه همه ميخان همه‏گى بايد اينو بفهميدكه بايد بريد زيره سلطه قانون اساسى اين مملكت. هيچ كسى بالاتر از قانون‏ نيس تو اين مملكت . هيچ كس! همين! سيد مهدى‏



سيزدهم خرداد 1380
نامه: 627
فرستندهPiRoOz Sedmeti                   

 :گيرنده اظهارات آقاى عبايى خراسانى در


) آقاى عبايى‏Reply to #775, Reply to #405(خصوص شوراى نگهبان  :عنوان
مسجد معتضدى كرمانشاه PIفلسفه امر به معروف و نهى از منكر در اسلام PIتفتيش PIمى‏پرسند كه چرا آن PIفلان روزنامه را نمى‏خوانى. تفتيش عقايد PIPIPIبنام خدا """""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""" PI<"
مثكه از اين آقا موقه‏ى گزينش                                                       ///لام PI< 
مى‏خونى! و اين آقا هم به علت تعصب     پرسيده بودن كدوم روزنامه رو
دهنشو بگيره و آره ديگه! خودش رو لو داده      زياد نتونسته بود جلوى‏
خب با اين حساب يكى نيس بگه بابا جون جلوى اون دهنو                .بود
PI<و يه مقدار مواظبش باش تا اينطور بدبخت نشى      بگير
     اينجا مسئله‏ى ديگه‏اى هم پيش مياد و اون اينكه: قائم مقام !   
قابل   ): نتونست جلو دهنشو بگيره، اين كه خيلى ريزتر از اين حرفاس‏
مى‏كنى   توجه سدميتى كه آرزوى اون روزا رو مى‏كرد... ببينم چيكا
من آرزوى كدوم روزارو ميكردم بابا                                               ): .سيد
جونه من!؟ من آرزوى روزى رو ميكنم كه هر كس هر روزنامه اى ميخونه راحت بگه‏ من اينو ميخونم و اينو و اين نه اينكه انقه وض خراب باشه كه نتونه بگه و وقتى هم‏ از دهنش در ميره يه عده گردن راس كنن كه : چيييييييييى!؟؟1؟!؟! تو هم از اين‏ روزنامه هاى ضاله ميخونى!؟ من آرزوى روزى رو دارم كه همه بفهمن كه اون روزا تموم شده ديگه تموم شده حالا ديگه وخ وخته كاره نه مرده باد و زنده باد! من‏ آرزوى روزى رو دارم كه تو اين كشور هر كسى هر طرز تفكرى داره و هر كسى هر دين و مرامى داره راحت بتونه زندگى كنه و هيچ كس به خودش حق نده كه بش‏ چپ نگا كنه! مثل زمان كوروش . من آرزوى اون روزى رو دارم كه يه كلله گنده‏هاى‏ مملكت ما يه كسايى مثل مدرس باشن كه وخ كه ميگن : سياست ما عين ديانت‏
ماست - به اين حرف كاملا ايمان داشته باشن و تا پاى جونشونم پاش واسسن. من‏ آرزوى روزى رو دارم كه ديگه كسى تو اين مملكت خودشو بالاتر از قانون ندونه. من‏ آرزوى روزى رو دارم كه تو اين مملكت هر چى شبكه مافيايى هست و به اسم‏ اسلام هر كارى دلشون ميخاد ميكنن - ورداشته شه. و من آرزوى روزى رو ميكنم كه‏ تو اين مملكت ديگه هيچ آرزوى نكنم! همين! سيد مهدى‏



سيزدهم خرداد 1380
نامه: 628
فرستنده Sedmeti
گيرنده Aram
والا من اينجا آرام جنايت تريف نكردم ! من اينجا يه خاطره تريف كردم كه نشون بدم كه آدماى كلله‏
گنده هم بزيوختا كارايى ميكنن كه خيلى جالبه! حالا بگذريم اگه منم بودم و در مسند رياست يه دادگسترى بودم بايد اينكارو ميكردم تا هر ننه قمرى جرات نكنه‏ بياد بزنه رو قران خدا! الكى كه نيس بابا قرآنه مثكه ها!! خيلى دلم ميخاس كه طرف‏ چمدونم ميداشت تا بد از پرت كردن بيرون چمدونشم ميزديم تو سرش عينه اين‏ كارتونا ...خيلى باحال ميشدا ...نه؟! همين! سيد مهدى‏


چهاردهم خرداد 1380
گيرنده Sedmeti
فرستنده Aram
سلام ببخشيد به پدر معظمتان توهين شد ولى روى حقيقت نمى شود سرپوش گذاشت آدم بايد حقيقت رو بگه حتى اگه حقيقت كار زشتى باشه كه‏ از طرف نزديكان انسان اتفاق مى افتد دوست عزيز شما گفتى كه اون بنده خدا بدون اينكه بدونه روى قرآن زد پس پدر شما حق نداشته اون رو به اين صورت‏
بيرون كنه بنظر شما اسم اينكارو چى مى ذارن از آرزوى كه در آخر پيامتان كرديد معلوم مى شود شماهم خيلى با اين كارها مخالف نيستيد پس شماكه هنوز دست از تعصب بر نداشتيد چرا پيامهاى اينطورى مى نويسيد فكر مى كنيد كار پدر شما خيلى با كار اون نماينده خبرگان فرق مى كند هر دو كار ناشايستى انجام دادند


                   دوشنبه‏SIASI_P :هركدام در مسئوليت خودش دوست تو آرام انجمن‏
چهاردهم خرداد 1380، 44:2 ظهر:تاريخ نامه: 636
 :گيرنده پس كو انجمن دفاع مقدس اين شبكه؟ :عنوان‏PiRoOz :فرستنده Aram
) كى گفته مرگ برReply to #875, Reply to #684, Reply to #484, Reply to #*(
آره خاتمى بيچاره رفت سازمان                 .آمريكا؟ بايد دم از دوستى زد
رو به گوش همه برسونه اما نمى‏دونم        ملل كه صداى مظلوميت اسلام‏
نوشته شده بود كه من اعلام مى‏كنم PI<           چى شد كه يهو توى اون كاغذاش‏
PI<و بسيارى از اين نمى‏دونما و بيچاره‏ها           ...سال 2001 به نام‏
راستى كى بود كه مى‏گفت اگه وزير (ارشاد) من استعفا بده منم ...                     
سلام       پيروز                                              استعفا مى‏دم؟؟؟ PI<
دوست عزيز چرا اينقده ناراحتى نكنه هنوز از دو خرداد مى سوزى جواب شما
دوست عزيز را در بيستم خرداد بعد شمارش آرا خواهم داد البته بعيد مى دونم‏
بتونى بعد بيستم خرداد تا چند روز شبكه بياى چون احتمالا ديگه آتيش گرفتى‏
                   دوشنبه چهاردهم خرداد 1380، 11:4SIASI_P :دوست تو آرام انجمن‏
 :گيرنده‏Dabir :فرستنده Sedmeti                                                   عصر:تاريخ نامه: 637
Reply to #926,اظهارات آقاى عبايى خراسانى در خصوص شوراى نگهبان  :عنوان
) آقاى عبايى خراسانى كه به دعوت‏Reply to #726, Reply to #775, Reply to #*(
مسجد معتضدى كرمانشاه سخن مى‏گفت DAفلسفه امر به معروف و نهى از منكر در اسلام DAگفت:بعضى افراد امر به معروف را به صورت DAتفتيش عقايد در جامعه اعمال مى‏كنند. در گزينش DAمى‏پرسند كه چرا آن روزنامه را مى‏خوانى و چرا DAفلان روزنامه را نمى‏خوانى. تفتيش عقايد در DAقرون 18 و 19 مردم اروپا را از مسيحيت DADADA//لام DAثكه از اين آقا موقه‏ى گزينش پرسيده بودن كدوم DAى‏خونى! و اين آقا هم به علت تعصب زياد DAهنشو بگيره و آره ديگه! خودش رو لو DAب با اين حساب يكى نيس بگه بابا جون DAيه مقدار مواظبش باش تا اينطور DAينجا مسئله‏ى ديگه‏اى هم پيش مياد و DAتونست جلو دهنشو بگيره، اين كه DAابل توجه سدميتى كه آرزوى DADAمن آرزوى كدوم روزارو ميكردم بابا جونه من!؟ ): .                                                       
من آرزوى روزى رو ميكنم كه هر كس هر روزنامه اى ميخونه DA<    
راحت بگه من اينو ميخونم و اينو و اين DA< 
نه اينكه انققه وض خراب باشه كه نتونه بگه و وقتى هم از دهنش DADAمن DA<                 تو هم از اين روزنامه هاى ضاله ميخونى!؟ !        
DA<آرزوى روزى رو دارم كه همه بفهمن كه اون روزا تموم شده‏
DA<      !ديگه تموم شده حالا ديگه وخ وخته كاره نه مرده باد و زنده باد
من آرزوى روزى رو دارم كه تو اين كشور هر كسى هر طرز تفكرى داره‏
و هر كسى هر دين و مرامى داره راحت بتونه زندگى كنه و هيچ كس DADAمن آرزوى اون روزى رو دارم كه يه كلله گنده‏هاى مملكت ما يه كسايى .                   
مثل مدرس باشن كه وخ كه ميگن : سياست ما عين ديانت ماست - DAحرف كاملا ايمان داشته باشن و تا پاى جونشونم پاش DA<   به اين‏
من آرزوى روزى رو دارم كه ديگه كسى تو اين DA<  .واسسن‏
DAمن آرزوى روزى رو دارم كه تو اين مملكت هر چى شبكه مافيايى .                        
و به اسم اسلام هر كارى دلشون ميخاد ميكنن - ورداشته DA<     هست‏
و من آرزوى روزى رو ميكنم كه تو اين مملكت ديگه هيچ DA<  .شه‏
DAهوالحق DA<                            سيد مهدى !
تو خود حجاب خودى DA<                                                            سلام DA<       
من آرزوى روزى رو دارم كه دزدا داد نزنن DA<                          حافظ از ميان برخيز
خب اين هم تقريبا همون آرزويى كه من در وسط پيامم DA<          .دزدو بگيريد
كردم همون جايى كه نوشته شده : من آرزوى روزى رو دارم كه تو اين مملكت هر
چى شبكه مافيايى هست و وبه اسم اسلام ...و الخ! در واقع منظوره من از مافيا
شبكه هايى هست كه به دليل وابسطى گى به جناح ها و كلله گنده ها ميزنن ميدزدن‏
و ميخوردن و ميكشن وآخرشوم به قوله شما داد ميزنن دزد بگيريد! و وختيوم دزد
ميگيرن ميفرسنش حبس ابد مثلا! بعدشوم يارو مياد ميشه مسئول خريد زندان!! و
هر روز مياد از زندان بيرون و ميره تو!!! آخرشوم ملوم نميشه كه اين 132 مليارد
                   دوشنبه چهاردهم‏SIASI_P :تومنو كى خورد !؟ همين! سيد مهدى انجمن‏
Sedmeti                                                   خرداد 1380، 20:4 عصر:تاريخ نامه: 639
Reply to :گيرنده پس كو انجمن دفاع مقدس اين شبكه؟ :عنوان Aram:فرستنده
) ببخشيد كه من تو نامه هام‏#536, Reply to #826, Reply to #684, Reply to #*(
سلام نميكنم چون اين روشه نامه نگارى منه! نه به پدر معظممان توهين نشد من‏
خودم با گوش خودم از زبون مردم فحش شنيدم و فكر كردم ! انكه شما ميگيد يه‏
جور انتقاده ولى اين كه شما گفتيد جنايت برام خيلى عجيب بود من اصلا كارى به‏
جنايت بودن يا نوبدنش نداشتم . صرفا تريف يه خاطره بود كه با يه مقدار
خيالپردازى خودم همراش كرده بودم به هر حال من اگردر اون موقعيت بودم و
شايد هر كسه ديگه اى در اون شرايط بايد برخوردى ميكرد كه نشون بده كه مسئله‏
قران با خيلى چيزاى عادى فرق داره! بگذريم از اين كه خيلى رؤسا فقط به خاطره‏
كوبيدن يك مشت رويه ميزشون بدتر از اين كار رو هم انجام ميدن حتى اگه روى‏
اون ميز قران نباشه! اين جريانى كه من تريف كردم ماله سال 58 هست ينى اول‏
انقلاب! اوج تعصب! به هر حال براى من دفاع از بابا يا مخالفت با كار بابا بهانه‏
نوشتن اين نامه نبود بلكه من به جنبه طنز قضيه و جالبى جريان تاكيد داشتم و اين‏
كه فكرشو بكنيد كه يه كلله گنده مثلا چه طور يه دفه از پشت ميزش بلن شه و
شتترققى بزنه تو گوش يه نفر! اين صحنه خيلى باحاله ! و اون صحنه بيرون انداختن‏
كه من آرزوشو داشتم يه جوره ديگه ادامه پيدا كنه! ولى حيف كه نشد! در ضمن اون‏
يارو نميدونس زيره دسش قرانه ولى حاجيه ما كه ميدونس زيره دسسه يارو
قرانه!!!( اينم يه جور مغلطه!) همين! سيد مهدى‏


برچسب‌ها: سید پابرهنه
 |+| نوشته شده در  یکشنبه هفتم شهریور ۱۳۸۹ساعت 16:26  توسط شیخ 02537832100  | 
SIASI_P :- انجمن‏
        سه‏شنبه پانزدهم خرداد 1380، 45:2 شب:تاريخ نامه: 657
 :گيرنده پس كو انجمن دفاع مقدس اين‏Sedmeti :فرستنده rEzAyAk                
) ياروReply to #936, Reply to #536, Reply to #826, Reply to #*(شبكه؟ :عنوان
SEيارو رو از پله ها پرت ميكنن پايين بدش هم پش بندش‏
SESE<      ! من اينجا جنايت تريف نكردم )!!!             
ينجا يه خاطره تريف كردم كه نشون بدم كه آدماى كلله گنده هم‏
SEدلم ميخاس كه طرف چمدونم ميداشت تا بد از پرتكردن بيرون !   
نشم ميزديم تو سرش عينه اين كارتونا ...خيلى باحال ميشدا SEاز آرزوى كه در آخر پيامتان كرديد معلوم مى شود SEبا اين كارها مخالف نيستيد پس شماكه هنوز دست SE<              شماهم خيلى‏
نداشتيد چرا پيامهاى اينطورى مى نويسيد فكر مى SE<                از تعصب بر
كار پدر شماخيلى با كار اون نماينده خبرگان فرق مى كند SE<                     كنيد
هردو كار ناشايستى انجام دادند هركدام در مسئوليت خودش SE<                
اين كه شما گفتيد جنايت برام خيلى عجيب بود من اصلا كارى SE<             
يا نوبدنش نداشتم . صرفا تريف يه خاطره بود كه با يه SE<      به جنايت بودن‏
خودم همراش كرده بودم SE<      مقدار خيالپردازى‏
اين نامه نبود بلكه من به جنبه طنز قضيه و جالبى جريان تاكيد داشتم SE<
و اين كه فكرشو بكنيد كه يه كلله گنده مثلا چه طور يه دفه از پشت ميزش SE<
اين صحنه  !بلن شه و شتترققى بزنه تو گوش يه نفر SE<
و اون صحنه بيرون انداختن كه من                ! خيلى باحاله‏
SE<كنه SE<      آرزوشو داشتم يه جوره ديگه ادامه پيدا
! ميتى! تو با                      ! pUwولى حيف كه نشد !                 
اين تخيلى كه هى ازش دم مى‏زنى - خب پسر جان! - ميرفتى انيماتور مى‏شدى‏
جانم! بهتر بود كه! اونوخ راحت مى‏تونسسى حتى به اون دسسه از خيالاتت كه‏
نميتونه صورت واقعى به خودش بيگيره، جامه‏ى عمل بپوشونى. من حدس‏
مى‏زنم تو هم مث من بايد از كارتون پلنگ صورتى خوشت بياد. البته بعضى از
فيلمسازا براى به تصويركردن خيالاتشون نيازى به اين ندارن كه به دنياى‏
انيميشن متوسل شن: يه بار داريوش فرهنگ - سازنده‏ى سريال معروف سلطان‏
و شبان - در مورد فيلم طلسم گفته بود كه داستان اين فيلمو خواب ديده و بعد
پاشده كليد ساختشو زده. يه رفيقى هم ما داريم ميگف: امد شاملو شعراشو تو
خاب مى‏نوشت! جناب پاراجانوف هم كه فيلمساز روسى هسسش و خيلى كارش‏
درست بوده، مدعى هس كه خواباشو به تصوير مى‏كشه و انصافن اگه برى تو بحر
فيلماش مى‏بينى تو رنگ بندى و كمپوزيسيون و طرح حركات موزون بازيگرا
قشنگ و چشمنواز عمل مى‏كنه. نمى‏دونم فيلم عاشق غريبشو ديدى؟ من كه‏
خيلى اين كارو مى‏پسندم و بارها و بارها هم ديدمش و لذت برده‏ام. حالا كه‏
بحث به اينجا كشيد بگم كه خود منم يه بار كه در مورد عشقم: مجيد چيز
 يك بستنى كه از دو" :مى‏نوشتم، اين تعبيرو در صدر يكى از مطالب آوردم كه‏
 همون روزا، يه روز كه براى نماز صب بيدار شدم و هنو" !سو بليسيم من و تو
حالت خواب برم غلبه داش و كورمال كورمال داشتم مى‏رفتم سمت مسترا، اون‏
به بعدش خودبخود عوض شد و "  بليسيم" جمله رو زمزمه كردم. يهو از كلمه‏ى‏
ديدم خيلى بهتر شد و عجيب اينكه تعجب كردم كه چرا اين تعبير زيبا در عالم‏
بيدارى به فكرم نرسيده. جمله‏اى كه توى اون شرايط ضمير ناخودآگاهم بهم‏
 يك بستنى كه از دو سو بليسيم تا به لبهاى يكديگر" :الهام كرد، اين بود كه‏
 به هر حال اين انجمن سياسى هستش، و مطلب تو هم به ظاهر رنگ و" !برسيم‏
لعاب سياسى داره. ولى انگار تو بيش از اون مقدار كه براى اصلاح وض اين‏
مملكت دل ميسوزونى، جون‏دادن به خيالات برات مهمه و ابراز اينكه كدوم‏
كارتون تلويزيونى به دلت چسبيده. پيشنهاد مى‏دم يه انجمن اينجا تسيس‏
. حالا مرادف انگليسيشم از مجيد مى‏پرسم" ! انجمن خيالپردازان"بشه به نام
كه در كنار وجاهت ظاهر، تجربه‏ى خوبى هم توى ترجمه داره. بعد ميتونيم تو
اون انجمنه از سروكول هم بريم بالا و خيلى عالى يه دنياى سايبر برا خودمون‏
درس كنيم و چمدون بزنيم تو سروكله‏ى همديگه!


                    سه‏شنبه پانزدهم خرداد 1380، 06:9 صبح:تاريخ نامه:SIASI_P :انجمن‏
 :گيرنده پس كو انجمن‏Aram :فرستنده Deylam                                                    659
Reply to #536, Reply to #826, Reply to #684,دفاع مقدس اين شبكه؟ :عنوان
ببخشيد به پدر                                                                   ) سلام‏Reply to #*(
گذاشت آدم             معظمتان توهين شد ولى روى حقيقت نمى شود سرپوش‏
از طرف             بايد حقيقت رو بگه حتى اگه حقيقت كار زشتى باشه كه‏
دوست عزيز شما گفتى كه                                     نزديكان انسان اتفاق مى افتد
قرآن زد پس پدر شماحق                اون بنده خدا بدون اينكه بدونه روى‏
بنظر شما اسم اينكارو چى مى               نداشته اون رو به اين صورت بيرون كنه‏
از آرزوى كه در آخر پيامتان كرديد معلوم مى شود                                        ذارن‏
با اين كارها مخالف نيستيد پس شماكه هنوز دست از               شماهم خيلى‏
نداشتيد چرا پيامهاى اينطورى مى نويسيد فكر مى كنيد                 تعصب بر
كار پدر شماخيلى با كار اون نماينده خبرگان فرق مى كند              
                  هردو كار ناشايستى انجام دادند هركدام در مسئوليت خودش
سلام عليكم ! دوست عزيز و آرام !                    آرام                   دوست تو
آيا عصبانيت ، فضيلت است ؟ آيا بلند حرف زدن ! يك فضيلت است !؟ البته مى‏
توانم به راحتى بگويم كه اين يكى فضيلت چشمگيرى نيست چرا !؟ .... چون‏
خداوند كريم ، در قرآن حكيم به اطرافيان پيامبر مى فرمايد كه : در هنگام صحبت با
پيامبر ، صدايتان را بلند نكنيد ، همانا كه بلند ترين صداها ، صداى الاغ است .... ان‏
انكر الاصوات لصوت الحمير . و فكر مى كنيد براى چه خداوند اين دو را فضيلت‏
قرار نداده ! ؟ از نظر من كه خيلى ساده است ! زيرا انسان در هنگام عصبانيت از
هرچيزى استفاده مى كند ! خواه درست و خواه نادرست ! و تا آنجا كه من ديده ام ،
عموما جنايتهايى كه در روزنامه ها مى نويسند ، نتيجه نهايى يك عصبانيت بوده‏اند
، عصبانيت از اجتماع ، از پدر و مادر ، از عشق بى وفا ! :) و .... بياييم جامه از تن‏
شيطان بدريم ! كه در زير جامه هاى فاخر ، لهيب آتش است كه شعله مى كشد ....
                    سه‏شنبه پانزدهم خرداد 1380،SIASI_P :محمد بياگوى . ديلم . انجمن‏
 :فرستنده‏Sedmeti                                                   27:6 سحر:تاريخ نامه: 658
 :گيرنده بابا جون اينجا انجمن سياسيه نه انجمن حرفاى خودمونى :عنوان‏Azarkasb
يادمه كه وخكه بچه بودم خيلى پلنگ صورتى رو دوس داشتم واى خدايا ... ديوونه‏
كارتونه سه احمق بودم! ولى جدن ميگم اينو تو عمرم قشنگتر از اين دوتا كارتون‏
 كه شاهكاره واقعن و"هنرى مانچينى" برنامه‏ى نديدم! پلنگ صورتى با اون موسيقى‏
با شخصيتهايى مثله بازرس و دودو كه من عاشقه بازرس بودم و هستم خصوصا با
 رحمت‏الله عليه و مورچه خوار و مورچه" حسن عباسى" صداى دوبله مرحوم‏
...خيلى اين مورچه خار خوشمززه بو اين ديالوگ انقه مروفه كه حتى فك كنم هر ده‏
 يه"نفر نامزد رياست جمهورى هم اينو شنيده باشن .! اونجا كه مورچه خوار ميگه :
چيزو ميدونيد دوستان اين اتوبوس جهان گردى فقط سالى يه بار از اينجا رد ميشه ...
واى ...واى ! ...سه احمقو بگو... با اون كاراكترهاى "!!!آخه اونم بايد الان باشه؟
بسيار نادر و بينظيرش كه منو از خنده روده بور ميكردن! اون موسيقيه محللى‏
مجارى كه جدن زيبا و خنده دار بود اين ده نفر نامزده رياست جمهورى حتمن‏
يادشون نميره سكانسى از كارتون سه احمق رو كه در اون سه براى رفتن به‏
اون‏طرف بركه روى بركه ميخاسسن پل بزنن و بداز هزار جور دردسرو مسخره بازى‏
آخرشم پلو زدن ولى چه پلى ؟!... ... وختى دوربين بالا رفت اول بيننده ديد كه اين‏
احمقا ورداشتن پل رو كج زدن طورى كه پل كج كج اومده و با يه قوس رسيده به‏
چن متر اونطرف تر از جاى ورودى پل !!! و جالبتر اينكه وختى دوربين بازتر شد
ديديم كه اصلا احتياجى به پل نبوده چرا كه آبى رو كه اينا ميخاسسن روش پل بزنن‏
فقط يه بركه بوده كه اينا ميتونسسن با چرخيدن دوره بركه به اونورش برسن!!! جدن‏
ديگه از اين كارتونا نميتونن درس كنن! ينى ديگه كسى مثثه اون كارگردانا و
انيماتورها پيدا نميشه همون طور كه ديگه كسى مثله امام و شهيد رجايى پيدا نميشه‏
                    سه‏شنبه پانزدهم خرداد 1380،SIASI_P :!!! همين ! سيد مهدى ! انجمن‏
 :فرستنده‏Deylam                                                    18:9 صبح:تاريخ نامه: 661
Reply to #756, :گيرنده پس كو انجمن دفاع مقدس اين شبكه؟ :عنوان rEzAyAk
ميتى! تو با             !pUw) Reply to #936, Reply to #536, Reply to #*(
جان! - ميرفتى انيماتور اين تخيلى كه هى ازش دم مى‏زنى - خب پسر
اونوخ راحت مى‏تونسسى حتى به اون !مى‏شدى جانم! بهتر بود كه‏
نميتونه صورت واقعى به خودش بيگيره، جامه‏ى دسسه از خيالاتت كه‏
پلنگ بپوشونى. من حدس مى‏زنم تو هم مث من بايد از كارتون عمل‏
به تصويركردن صورتى خوشت بياد. البته بعضى از فيلمسازا براى‏
دنياى انيميشن متوسل شن: يه بار خيالاتشون نيازى به اين ندارن كه به‏
سازنده‏ى سريال معروف سلطان و شبان - در مورد داريوش فرهنگ -
پاشده طلسم گفته بود كه داستان اين فيلمو خواب ديده و بعد فيلم‏
امد شاملو شعراشو تو :كليد ساختشو زده. يه رفيقى هم ما داريم ميگف‏
كه فيلمساز روسى هسسش و خاب مى‏نوشت! جناب پاراجانوف هم‏
هس كه خواباشو به تصوير مى‏كشه و خيلى كارش درست بوده، مدعى‏
بحر فيلماش مى‏بينى تو رنگ بندى و كمپوزيسيون و انصافن اگه برى تو
.حركات موزون بازيگرا قشنگ و چشمنواز عمل مى‏كنه طرح‏
كارو مى‏پسندم نمى‏دونم فيلم عاشق غريبشو ديدى؟ من كه خيلى اين‏
برده‏ام. حالا كه بحث به اينجا كشيد و بارها و بارها هم ديدمش و لذت‏
يه بار كه در مورد عشقم: مجيد چيز مى‏نوشتم، اين بگم كه خود منم‏
كه از دو سو  يك بستنى" :تعبيرو در صدر يكى از مطالب آوردم كه RE<
كه براى نماز صب بيدار شدم و هنو  همون روزا، يه روز" !بليسيم من و تو
غلبه داش و كورمال كورمال داشتم مى‏رفتم سمت حالت خواب برم‏
به بعدش "  بليسيم" اون جمله رو زمزمه كردم. يهو از كلمه‏ى مسترا،
اينكه تعجب كردم خودبخود عوض شد و ديدم خيلى بهتر شد و عجيب‏
بيدارى به فكرم نرسيده. جمله‏اى كه توى كه چرا اين تعبير زيبا در عالم‏
 يك" :ضمير ناخودآگاهم بهم الهام كرد، اين بود كه اون شرايط
 به هر حال اين" !برسيم بستنى كه از دو سو بليسيم تا به لبهاى يكديگر
تو هم به ظاهر رنگ و لعاب سياسى داره. انجمن سياسى هستش، و مطلب‏
بيش از اون مقدار كه براى اصلاح وض اين مملكت دل ولى انگار تو
اينكه كدوم ميسوزونى، جون‏دادن به خيالات برات مهمه و ابراز RE<
پيشنهاد مى‏دم يه انجمن اينجا .كارتون تلويزيونى به دلت چسبيده‏
. حالا مرادف انگليسيشم از" ! انجمن خيالپردازان‏RE< "  تسيس بشه به نام‏
هم توى مجيد مى‏پرسم كه در كنار وجاهت ظاهر، تجربه‏ى خوبى RE<
سروكول هم بريم بالا و خيلى ترجمه داره. بعد ميتونيم تو اون انجمنه از
خودمون درس كنيم و چمدون بزنيم تو سروكله‏ى عالى يه دنياى سايبر برا
سلام عليكم ! و بعدشم يه انجمن بچه مچه هاى خوب و عاشق و !همديگه‏
.... خدا به همه ى ما رحم كنه :) ولى من هم خوشم اومد ، انجمن خيال پردازان يا
 ، من هم مشتريش ميشم !Dreamers!


                    سه‏شنبه پانزدهم خرداد 1380، 58:1 ظهر:تاريخ نامه:SIASI_P :انجمن‏
 :گيرنده پس كو انجمن‏Sedmeti :فرستنده rEzAyAk                                                   664
) يادمه كه وخكه بچه بودم خيلى‏Reply to #856(دفاع مقدس اين شبكه؟ (: :عنوان
واى خدايا ... ديوونه كارتونه سه       پلنگ صورتى رو دوس داشتم‏
ولى جدن ميگم اينو تو عمرم قشنگتر از اين دوتا                !احمق بودم‏
 كه"هنرى مانچينى" پلنگ صورتى با اون موسيقى  !كارتون برنامه‏ى نديدم‏
با شخصيتهايى مثله بازرس و دودو كه من عاشقه          شاهكاره واقعن و
" حسن عباسى" خصوصا با صداى دوبله مرحوم        بازرس بودم و هستم‏
و مورچه خوار و مورچه ...خيلى اين مورچه خار      رحمت‏الله عليه‏
اين ديالوگ انقه مروفه كه حتى فك كنم هر ده نفر     خوشمززه بو
اينو شنيده باشن .! اونجا كه مورچه خوار ميگه نامزد رياست جمهورى هم‏
 يه چيزو ميدونيد دوستان اين اتوبوس جهان گردى فقط            : "
SE<رد ميشه ... آخه اونم بايد الان باشه؟ SE<    سالى يه بار از اينجا
واى ...واى ! ...سه احمقو بگو... با اون كاراكترهاى بسيار نادر و بينظيرش "!!!     
اون موسيقيه        !كه منو از خنده روده بور ميكردن SE<
اين ده نفر نامزده        محللى مجارى كه جدن زيبا و خنده دار بود
احمق رو كه SE<      رياست جمهورى حتمن يادشون نميره سكانسى از كارتون سه‏
و بداز SE<    در اون سه براى رفتن به اون‏طرف بركه روى بركه ميخاسسن پل بزنن‏
...    ...!هزار جور دردسرو مسخره بازى آخرشم پلو زدن ولى چه پلى ؟
SE<      وختى دوربين بالا رفت اول بيننده ديد كه اين احمقا ورداشتن پل رو كج‏
زدن طورى كه پل كج كج اومده و با يه قوس رسيده به چن متر اونطرف تر از
جاى ورودى پل !!! و جالبتر اينكه وختى دوربين بازتر شد ديديم كه اصلا SE<
احتياجى به پل نبوده چرا كه آبى رو كه اينا ميخاسسن روش پل بزنن فقط SE<
SE<يه بركه بوده كه اينا ميتونسسن با چرخيدن دوره بركه به اونورش برسن SE<
ينى ديگه                  !جدن ديگه از اين كارتونا نميتونن درس كنن !!!
همون طور كه ديگه    كسى مثثه اون كارگردانا و انيماتورها پيدا نميشه‏
SE< همين !!! كسى مثله امام و شهيد رجايى پيدا نميشه‏
!                             ! pUw سيد مهدى !                                           
ساختن انيميشن بدين لحاظ كه حركتى در رابطه با كودكان خردسال است،
بسا كه سهل، كم‏ارزش و تاجرمسلكانه به‏نظر برسد. در حالى كه يك‏
انيماتور بايد در كنار خلاقيت، از شناخت كاملى نسبت به اشيأ و موجودات‏
دوروبر خود و حتى قواعد فيزيكى و شيميايى برخوردار باشد. در صحنه‏اى كه‏
در زير شرح مى‏دهم، لحظات مبتكرانه‏اى با اتكا به قواعد فيزيكى همچون‏
صعود حباب صابون شكل مى‏گيرد كه البته در دنياى سايبر كارتون با چاشنى‏
اغراق هم توأم شده است. به اين پايان‏بندى فوق‏العاده از كارتون زيباى پلنگ‏
صورتى نگاه كن!: پينك پانتر يا همان پلنگ صورتى درون تنه‏ى درختى براى خود
كاشانه‏اى بنا كرده تا در اين محيط بى‏صدا ايام استراحت خود را سپرى كند.
تختى دارد و بساطى و دراز كشيده و چشمها را بر هم نهاده; اما صداى بم يك‏
شيپور بزرگ او را از خواب مى‏جهاند. گويى زلزله‏اى مهيب درگرفته و درخت‏
مى‏لرزد. كات به يك موزيسين كوتوله با چهره‏اى به غايت مسخره و مضحك با
سگ كوچكى در كنارش و در حال تمرين نواختن شيپور! از اينجا به بعد، پلنگ‏
صورتى براى خاموش كردن صداى گر و گوشخراش و آسايش‏به‏هم‏زن شيپور
به راه‏هاى گوناگونى متوسل مى‏شود; اما نشان به آن نشانى كه در هيچيك توفيقى‏
نمى‏يابد. حالا اين پايان‏بندى فوق‏العاده را تصور كن كه شيپور، دهانه‏ى گشادش‏
 در زير درختى كه پلنگ صورتى در بالاى آن بسر مى‏برد،"رو به بالاست و دقيقا
قرار دارد. پلنگ در گيرودار درگيرى با مرد نوازنده، از همان بالاى درخت،
مقاديرى آب به داخل شيپور مى‏ريزد و در ادامه‏ى درگيرى، مرد درون دهانه‏ى‏
شيپور خود مى‏افتد! وقتى پلنگ يك قالب صابون به اين مجموعه ضميمه‏
مى‏كند و به دنبال آن سگ در شيپور مى‏دمد، شادترين بخش كارتون خلق‏
مى‏شود: مرد به همراه حبابى سبك وزن به هوا مى‏رود. اما معراجش تا مقابل‏
اتاقك پلنگ صورتى بيش نيست. پلنگ، حاضر و آماده‏ى حال‏گيرى از مرد
مزاحم است و با انگشت، حباب صابون را مى‏تركاند. مرد به پايين سقوط مى‏كند
 در دهانه‏ى شيپور مى‏افتد. باز هم سگ با لپهاى پف كرده در شيپور مى‏دمد"و دقيقا
و حبابى ديگر و معراجى تازه و تركيدن حباب و سقوط و باز هم و باز هم! شب‏
فرا مى‏رسد: به نشانه‏ى اينكه سگ و پلنگ بدون احساس خستگى، در تمام روز،
بازى مرگ و شكنجه را ادامه داده‏اند. ماه از گوشه‏ى تصوير پيداست و بازى‏
بى‏وقفه ادامه دارد. تصوير فيد مى‏شود. انگار بازى قرار است تا قيام قيامت‏
ادامه يابد.

                  چهارشنبه شانزدهم خرداد 1380، 30:6 عصر:تاريخ‏SIASI_P :انجمن‏
 :گيرنده پس كوAram :فرستنده Deylam                                                    نامه: 702
Reply to #286, Reply to #956, Reply toانجمن دفاع مقدس اين شبكه؟ :عنوان
                                                ! ) سلام عليكم‏#536, Reply to #*(
آيا عصبانيت ،                                          ! دوست عزيز و آرام‏
البته مى     فضيلت است ؟ آيا بلند حرف زدن ! يك فضيلت است !؟
توانم به راحتى بگويم كه اين يكى فضيلت چشمگيرى نيست‏
   چرا !؟ .... چون خداوند كريم ، در قرآن حكيم به اطرافيان پيامبر
مى فرمايد كه : در هنگام صحبت با پيامبر ، صدايتان را بلند نكنيد ،
ان انكر                .... همانا كه بلند ترين صداها ، صداى الاغ است‏
و فكر مى كنيد براى چه                        . الاصوات لصوت الحمير
از نظر من كه خيلى ساده خداوند اين دو را فضيلت قرار نداده ! ؟
هرچيزى استفاده مى كند است ! زيرا انسان در هنگام عصبانيت از
و تا آنجا كه من ديده ام ،           ! ! خواه درست و خواه نادرست‏
نويسند ، نتيجه نهايى يك    عموما جنايتهايى كه در روزنامه ها مى‏
پدر و مادر ، از عشق بى عصبانيت بوده‏اند ، عصبانيت از اجتماع ، از
بياييم جامه از تن شيطان بدريم ! كه در زير                      .... وفا ! :) و
DE< است كه شعله مى كشد DE<     جامه هاى فاخر ، لهيب آتش‏
DE< محمد بياگوى . ديلم ....                                      
ديلم عزيز من نتوانستم دقيقا منظور                                                                   سلام .
ولى همينقدر مى دانم كه دراين محيطها بزرگترين                           شمارابفهمم‏
در گفتار ونوشتاراست           فضيلت منطقى بود
و كسى كه از دايره منطق خارج شد بايد بهمان صورت با او سخن گفت
         البته دراين پيام جناب سيدمهدى اين حرفها نبود به ايشان هم گفتم
             وقتى اينجور پيام در انجمن سياسى گذاشته مى شود بايد انتظار
       هرگونه برداشت را داشته باشد اين هم برداشت من بود و تصور نمى كنم‏
از لطف شما سپاسگزارم                                                  برداشت غلطى بوده باشد
                     آرام                     دوست تو                                                
سلام عليكم ! آرام ! دوست من ! شما را نمى دانم ولى خودم براى اين تصميم گرفتم‏
وارد اجتماع بشوم كه : اولا دين من اسلام و مذهبم شيعه ى 12 امامى ، به من اجازه‏
ى جداشدن از اجتماع نمى داد وگرنه باور كن كه خيلى دلم مى خواست يك گوشه‏
براى خودم بنشينم و فقط فكر كنم - همانطور كه در رجيسترى نوشته ام - و در ثانى‏
، اينكه ياد بگيرم ! هم از اشتباهات خودم و ديگران و هم از موفقيت هاى خودم و
ديگران . هر چه كه از من ببينيد يا بخوانيد و بشنويد ، انشأ الله در همين جهت‏
خواهد بود ، بدترين آفت براى يك انسان - يك جاندار بهتر است زيرا به نظرم در
اين مورد دين اصلا نقشى ندارد ! - اين است كه فكر كند هميشه در موضع حق‏
است . اين اولين شكست است ، و همين استدلال  باعث شد شيطان فكر كند ، و
امر خدا را اطاعت نكند ! خدا همه ى ما را حفظ كند ! محمد بياگوى . ديلم .
                  چهارشنبه شانزدهم خرداد 1380، 31:8 شب:تاريخ‏SIASI_P :انجمن‏
 :گيرنده پس كوAram :فرستنده Sedmeti                                                   نامه: 713
Reply to #386, Reply to #936, Reply toانجمن دفاع مقدس اين شبكه؟ :عنوان
) بى هيچ بهانه خاستم كه مجموعه اين خاطرات رو در زنجيره‏#536, Reply to #*(
پيامهاى رضا قرار بدم كه گفته بود : پس كو انجمن دفاع مقدس؟ من اصلا قصد
طرفدارى يا ضديت با يك شخص يا گروه خاص رو در خاطراتم ندارم . فقط دارم‏
خاطره تريف ميكنم حالا اين شخس ميخاد بابام باشه ميخاد همسايه مون ميخاد
صدام حسين ! سعى من اينه كه فقط خاطره رو تريف كنم و از اين خاطره چيزايى‏
استخراج كنم كه در نگاه اول به ديد كسى شايد خطور نكنه و حتى خودم در خيال‏
SIASI_P :خودم يه مقدارى هم ادامه بدم اونو! همين! سيد مهدى انجمن‏
چهارشنبه شانزدهم خرداد 1380، 42:8 صبح:تاريخ نامه: 683
 :گيرنده پس كو انجمن دفاع مقدس اين شبكه؟Sedmeti :فرستنده Aram                 
Reply to #936, Reply to #536, Reply to #826, Reply to #*(:عنوان (يك پاسخ‏
SE<) ببخشيد كه من تو نامه هام سلام نميكنم چون اين روشه نامه نگارى منه)
      نه به پدر معظممان توهين نشد من خودم با گوش خودم از زبون مردم !
اين كه فحش شنيدم و فكر كردم ! انكه شما ميگيد يه جور انتقاده ولى‏
يا SE<      شما گفتيد جنايت برام خيلى عجيب بود من اصلا كارى به جنايت بودن‏
SE<      نوبدنش نداشتم . صرفا تريف يه خاطره بود كه با يه مقدار خيالپردازى‏
به هر حال من اگردر اون                  خودم همراش كرده بودم‏
بايد برخوردى ميكرد SE<    موقعيت بودم و شايد هر كسه ديگه اى در اون شرايط
SE<داره SE<      كه نشون بده كه مسئله قران با خيلى چيزاى عادى فرق‏
بگذريم از اين كه خيلى رؤسا فقط به خاطره كوبيدن يك !                                              
بدتر از اين كار رو هم انجام ميدن حتى اگه روى اون مشت رويه ميزشون‏
اين جريانى كه من تريف كردم ماله سال 58 هست ينى   !ميز قران نباشه‏
به هر حال براى من دفاع از بابا يا مخالفت با كار SE<      !اول انقلاب! اوج تعصب‏
اين نامه نبود بلكه من به جنبه طنز قضيه و جالبى جريان   بابا بهانه نوشتن‏
و اين كه فكرشو بكنيد كه يه كلله گنده مثلا چه طور يه دفه از   تاكيد داشتم‏
SE<بلن شه و شتترققى بزنه تو گوش يه نفر پشت ميزش‏
و اون صحنه بيرون                ! اين صحنه خيلى باحاله !
SE<كنه SE<      انداختن كه من آرزوشو داشتم يه جوره ديگه ادامه پيدا
                      !ولى حيف كه نشد !                                             
در ضمن اون يارو نميدونس زيره دسش قرانه ولى حاجيه ما كه ميدونس زيره‏
SE<همين                  )!دسسه يارو قرانه!!!( اينم يه جور مغلطه SE<
سيد مهدى !                                                              
سلام دوست عزيز من تازمانى آرامش خودم را مى توانم حفظ كنم كه منطق در SE<
اساس گفتارو نوشتار اعضا باشد من پيشاپيش بازهم از شما پوزش مى طلبم ولى‏
نمى توانم حقيقت رانگويم اگر چه تصور مى كنم شماهم يك طالب اصلاحات‏
هستيد دوست عزيز اگر منظورتان فقط نوشتن يك خاطره بوده چرا در انجمن‏
سياسى ؟ و در ضمن وقتى اين مطلب را در انجمن سياسى مى نويسيد بايد
انتظارداشته باشيد دوستان هرگونه برداشتى را ازاين مطالب داشته باشند. و من هم‏
برداشت خودم را نوشتم و كارى هم به قصد شما نداشتم و همچنين دوست عزيز
درست است كه مسئله قرآن با بقيه چيزها فرق مى كند ولى بشرط اينكه آن طرف با
اطلاع كارى كرده باشد و اطلاع پدر شماهيچ تغييرى در اصل قضيه نمى دهد و
درضمن اگرهم آن شخص بااطلاع اين كار را مى كرد بازهم آقايان حق نداشتن بااو
اين رفتار راداشته باشند بايد به تبعيت قانون عمل مى كردند نه براساس دل‏
خودشان اگرچه متاسفانه اين تعصبات در ابتداى انقلاب اين حركت مردمى را در
بعضى جهات به انحراف كشاند درنهايت كارهاى اشتباه ديگران نبايد عذر
                  چهارشنبه شانزدهم‏SIASI_P :اشتباهات ماباشد دوست تو آرام انجمن‏
Aram                                                      خرداد 1380، 39:8 صبح:تاريخ نامه: 682
 :گيرنده پس كو انجمن دفاع مقدس اين شبكه؟ :عنوان (يك‏Deylam:فرستنده
) سلام‏Reply to #956, Reply to #536, Reply to #826, Reply to #*(    )پاسخ‏
DE< دوست عزيز و آرام                                                 ! عليكم‏
آيا عصبانيت ، فضيلت است ؟ آيا بلند حرف زدن ! يك فضيلت !                             
البته مى توانم به راحتى بگويم كه اين يكى فضيلت چشمگيرى DE<           است !؟
چرا !؟ .... چون خداوند كريم ، در قرآن حكيم به اطرافيان پيامبر نيست‏
مى فرمايد كه : در هنگام صحبت با پيامبر ، صدايتان را بلند نكنيد ، DE<       
ان انكر                .... همانا كه بلند ترين صداها ، صداى الاغ است DE<
و فكر مى كنيد براى چه خداوند                        . الاصوات لصوت الحمير
از نظر من كه خيلى ساده است ! زيرا اين دو را فضيلت قرار نداده ! ؟
هرچيزى استفاده مى كند ! خواه درست و انسان در هنگام عصبانيت از
و تا آنجا كه من ديده ام ، عموما جنايتهايى كه در           ! خواه نادرست‏
نويسند ، نتيجه نهايى يك عصبانيت بوده‏اند ، عصبانيت DE<          روزنامه ها مى‏
                     .... پدر و مادر ، از عشق بى وفا ! :) و DE<       از اجتماع ، از
DE<     بياييم جامه از تن شيطان بدريم ! كه در زير جامه هاى فاخر ، لهيب آتش‏
محمد بياگوى . ديلم                                     .... است كه شعله مى كشد
سلام ديلم عزيز من نتوانستم دقيقا منظور                                        .
شمارابفهمم ولى همينقدر مى دانم كه دراين محيطها بزرگترين فضيلت منطقى بود
در گفتار ونوشتاراست و كسى كه از دايره منطق خارج شد بايد بهمان صورت با او
سخن گفت البته دراين پيام جناب سيدمهدى اين حرفها نبود به ايشان هم گفتم‏
وقتى اينجور پيام در انجمن سياسى گذاشته مى شود بايد انتظار هرگونه برداشت را
داشته باشد اين هم برداشت من بود و تصور نمى كنم برداشت غلطى بوده باشد از
                  چهارشنبه شانزدهم‏SIASI_P :لطف شما سپاسگزارم دوست تو آرام انجمن‏
Aram                                                      خرداد 1380، 37:8 صبح:تاريخ نامه: 681
 :گيرنده پس كو انجمن دفاع مقدس اين شبكه؟ :عنوان (يك‏Deylam:فرستنده
) ى گفته‏Reply to #066, Reply to #636, Reply to #875, Reply to #*(    )پاسخ‏
ره خاتمى              .مرگ بر آمريكا؟ بايد دم از دوستى زد
و به     بيچاره رفت سازمان ملل كه صداى مظلوميت اسلام‏
گوش همه برسونه اما نمى‏دونم چى شد كه يهو توى اون كاغذاش‏
وشته شده بود كه من اعلام مى‏كنم سال 2001 به DEبسيارى از اين نمى‏دونما و        ...نام‏
استى كى بود كه مى‏گفت اگه وزير                   ...بيچاره‏ها
ستعفا مى‏دم؟؟؟ (ارشاد) من استعفا بده منم‏
سلام    پيروز             
دوست عزيز چرا اينقده ناراحتى نكنه هنوز از دو DE<                                      
جواب شما دوست عزيز را در بيستم خرداد DE<             خرداد مى سوزى‏
البته بعيد مى دونم بتونى بعد بيستم DE<           بعد شمارش آرا خواهم داد
چون احتمالا ديگه آتيش گرفتى DE<          خرداد تا چند روز شبكه بياى‏
آرام DE<                        دوست تو DE<                                  
پرت شدن از كوه ،                                                 ! سلام عليكم DE<
DE< نخواهيم DE<       باعث پيش آمدن حوادثى خواهد شد ! چه بخواهيم و چه‏
ولى البته آنكه نكات ايمنى را رعايت كرده باشد ، .                                                            
                                                       شد ، DE<    دچار مشكل جدى نخواهد
باسلام راستش خيلى                                        . محمد بياگوى . ديلم‏
SIASI_P :ملكوتى شد البته منو ببخش به خاطر اين تعبير. دوست تو آرام انجمن‏
         چهارشنبه شانزدهم خرداد 1380، 31:2 شب:تاريخ نامه: 675
 :گيرنده پس كو انجمن دفاع مقدس اين‏rEzAyAk :فرستنده Sedmeti                      
) ادمه كه وخكه بچه بودم خيلى‏Reply to #466, Reply to #856(شبكه؟ (: :عنوان
اى خدايا ... ديوونه كارتونه     پلنگ صورتى رو دوس داشتم‏
لى جدن ميگم اينو تو عمرم قشنگتر از    !سه احمق بودم‏
هنرى" لنگ صورتى با اون موسيقى RE< !اين دوتا كارتون برنامه‏ى نديدم‏
ا شخصيتهايى مثله بازرس و RE<كه شاهكاره واقعن و"مانچينى‏
صوصا با صداى دوبله      دودو كه من عاشقه بازرس بودم و هستم‏
مورچه خوار و     رحمت‏الله عليه" حسن عباسى" مرحوم‏
ين ديالوگ انقه   مورچه ...خيلى اين مورچه خار خوشمززه بو
ينو RE<مروفه كه حتى فك كنم هر ده نفر نامزد رياست جمهورى هم‏
يه چيزو : شنيده باشن .! اونجا كه مورچه خوار ميگه‏
د REاى ...واى !       "!!!ميشه ... آخه اونم بايد الان باشه؟
ه منو از REون موسيقيه محللى      !خنده روده بور ميكردن‏
ين ده نفر نامزده      مجارى كه جدن زيبا و خنده دار بود
حمق رياست جمهورى حتمن يادشون نميره سكانسى از كارتون سه‏
رو كه در اون سه براى رفتن به اون‏طرف بركه روى بركه ميخاسسن پل بزنن‏
بداز هزار جور دردسرو مسخره بازى آخرشم پلو زدن ولى چه پلى RE.. وختى دوربين بالا رفت اول بيننده ديد كه اين احمقا  ...!؟
دن طورى كه پل كج كج اومده و با يه قوس رسيده ورداشتن پل رو كج‏
اى ورودى پل !!! و جالبتر اينكه وختى RE<به چن متر اونطرف تر از
حتياجى به پل نبوده چرا كه آبى رو دوربين بازتر شد ديديم كه اصلا
ه بركه بوده كه اينا ميتونسسن با كه اينا ميخاسسن روش پل بزنن فقط
دن ديگه از اين كارتونا REى ديگه كسى مثثه اون كارگردانا و      !نميتونن درس كنن‏
ون طور كه ديگه كسى مثله امام و شهيد  انيماتورها پيدا نميشه‏
REكودكان ساختن انيميشن بدين لحاظ كه حركتى در رابطه با !pUw
تاجرمسلكانه به‏نظر برسد. خردسال است، بسا كه سهل، كم‏ارزش و
بايد در كنار خلاقيت، از شناخت كاملى نسبت به در حالى كه يك انيماتور
و موجودات دوروبر خود و حتى قواعد فيزيكى و شيميايى اشيأ
لحظات برخوردار باشد. در صحنه‏اى كه در زير شرح مى‏دهم،
صعود حباب صابون مبتكرانه‏اى با اتكا به قواعد فيزيكى همچون‏
سايبر كارتون با چاشنى اغراق هم توأم شكل مى‏گيرد كه البته در دنياى‏
اين پايان‏بندى فوق‏العاده از كارتون زيباى پلنگ شده است. به‏
تنه‏ى درختى براى صورتى نگاه كن!: پينك پانتر يا همان پلنگ صورتى درون‏
محيط بى‏صدا ايام استراحت خود را خود كاشانه‏اى بنا كرده تا در اين‏
دارد و بساطى و دراز كشيده و چشمها را بر هم سپرى كند. تختى‏
.اما صداى بم يك شيپور بزرگ او را از خواب مى‏جهاند ;نهاده‏
يك موزيسين گويى زلزله‏اى مهيب درگرفته و درخت مى‏لرزد. كات به‏
با سگ كوچكى در كنارش و كوتوله با چهره‏اى به غايت مسخره و مضحك‏
از اينجا به بعد، پلنگ صورتى براى خاموش !در حال تمرين نواختن شيپور
گر و گوشخراش و آسايش‏به‏هم‏زن شيپور به راه‏هاى كردن صداى‏
هيچيك گوناگونى متوسل مى‏شود; اما نشان به آن نشانى كه در RE<
را تصور كن كه شيپور، توفيقى نمى‏يابد. حالا اين پايان‏بندى فوق‏العاده‏
 در زير درختى كه پلنگ صورتى در"دقيقا دهانه‏ى گشادش رو به بالاست و
مى‏برد، قرار دارد. پلنگ در گيرودار درگيرى با مرد بالاى آن بسر
شيپور مى‏ريزد و نوازنده، از همان بالاى درخت، مقاديرى آب به داخل‏
شيپور خود مى‏افتد! وقتى پلنگ يك در ادامه‏ى درگيرى، مرد درون دهانه‏ى‏
مجموعه ضميمه مى‏كند و به دنبال آن سگ در قالب صابون به اين‏
مى‏دمد، شادترين بخش كارتون خلق مى‏شود: مرد به همراه شيپور
اتاقك پلنگ حبابى سبك وزن به هوا مى‏رود. اما معراجش تا مقابل‏
حال‏گيرى از مرد مزاحم صورتى بيش نيست. پلنگ، حاضر و آماده‏ى‏
را مى‏تركاند. مرد به پايين سقوط مى‏كند است و با انگشت، حباب صابون‏
دهانه‏ى شيپور مى‏افتد. باز هم سگ با لپهاى پف كرده در  در"و دقيقا
حباب و سقوط و شيپور مى‏دمد و حبابى ديگر و معراجى تازه و تركيدن‏
نشانه‏ى اينكه سگ و پلنگ بدون باز هم و باز هم! شب فرا مى‏رسد: به‏
روز، بازى مرگ و شكنجه را ادامه داده‏اند. ماه احساس خستگى، در تمام‏
تصوير .گوشه‏ى تصوير پيداست و بازى بى‏وقفه ادامه دارد از
     .قيامت ادامه يابد فيد مى‏شود. انگار بازى قرار است تا قيام‏
ميدونى تو مسخره كردى انجمن رو رضا انگارا. بابا حاجيت يه جورى ربطش داد به‏
سياست انيميشنو. ولى تو صاف اومد دارى كارتون رو نقد و تصوير ميكنى ؟! بابا
انگار اينجا انجمن سياسيه ها ! ...ولى حالا خودمونيما پلنگ صورتى خيلى قشنگ‏
بود. شاهكار! جدن شاهكار! از همه نظر يه كار كاملى بود. به شخصيت بازرس فوق‏
العاده علاقه دارم. به ياد بيار قسمتى رو كه در اون بازرس سوار بر ماشين داره تو
خيابون ميره و حسن عباسى از زبان درون بازرس داره ديالوگ رو اجرا ميكنه ينى‏
بازرس مشغول رانندگى هست ولى حرفى نميزنه و فقط راوى داره در جريان اين‏
صحنه متن رو ميخونه و اين راوى خود بازرس هس . خيلى جالبه كه در يك كارتون‏
اين تكنيك اجرا بشه . عينه فيلمهاى سينمايى پليسى كه همفرى بوگارت در دهه‏
40 و 50 بازى ميكرد كه صداى خوده بازيگر اول راوى داستان بود. وحالا اين‏
تكنيك در يه كارتون اونم كارتون كمدى!!! ميبينى رضا ظرايف رو، كه چه قد بى‏
وژدانا تو  كارها نو گرايى و خلاقيت به كا ر ميبرن ! دمشون گرم به قران ! راوى داستان‏
امروز بعد از مدتها ريس منو به دفتر كار خودش احضار كرد و از اونجايى كه"ميگه :
من ميدونستم كه هر وخ ريس منو احضار ميكنه حتمن مسئله خيلى مهمى پيش‏
(البته اين متن رو مرحوم"اومده بنابراين سريعا خودمو به اداره پليس رسوندم‏
عباسى با صداى بازرس واقعن زيبا اجرا ميكنه كه من خيلى در اداش واردم!) و حالا
در اوله كارتون با يه شوخى بى نظير از لحاظ جنس و معنى مواجه ميشيم كه جدن‏
بى نظير و غير قابل باور هس كه در يك كارتون اين جنس شوخى به كار برده بشه و
 بازرس دزد معروف تابلوهاى"كار كاره تمامن جديدى هس : رييس به بازرس:
نقاشى به پاريس اومده و قصد داره موزه لوور رو بزنه . ما بايد نزاريم اون اينكارو
 اوه !... بله قربان من به شما"بازرس :  "! بكنه و الا عابروى اداره پليس بر باد ميره‏
خوبه بازرس . حالا"ريس :  "قول شرف ميدم كه جلوى اين جنايت رو بگيرم قربان‏
براى اينكه با قيافه‏ى اين سارق آشنا بشى يه عكس از اين سارق روى ميز كارم‏
بازرس به سمت ميزه رييس ميره و عكسى رو كه " گذاشتم برو وردار و قيافشو ببين‏
به صورت عمودى در يك قاب كوچك روى ميزه رييس هست رو ور ميداره و نگاه‏
 اه!... چه جنايت‏كار"ميكنه. چهره بازرس درهم ميره و و با لبهاى كژو مووژ ميگه :
در اين لحظه رييس با عصبانيت قاب عكس رو از "!!!كثيفى ...حالم بهم خورد
بدش به من احمق‏قققققققق  !!... اين عكس"بازرس ميقاپه و فرياد ميزنه كه :
اين شوخى و نكته در يك كارتون كه " ) ....اون يكى عكسه سارقه‏zaname(زنمه‏
مخصوص كودكان و نوجوانان هست بسيار كار عجيبى هست . قبل از اين و شايد در
هيچ انيميشنى ما شاهد اين شوخى هاى گفتارى  نيستيم ولى در پلنگ صورتى از هر
چيزى كه داراى بار طنز و خنده باشه استفاده ميشد و مثل كارتونهاى تام و جرى‏
 اهميت داده نميشه . و" اسلاپ استيك" فقط به حركات و زدو خوردها و يا كمديه‏
اين يكى از نقاط قوت اين سريال بود . همين! سيد مهدى‏
SIASI_P :- انجمن‏
         پنج‏شنبه هفدهم خرداد 1380، 12:4 سحر:تاريخ نامه: 726
 :گيرنده پس كو انجمن دفاع مقدس اين‏Sedmeti :فرستنده rEzAyAk                
! هر ننه‏pUw) Reply to #576, Reply to #466, Reply to #856(شبكه؟ (: :عنوان
قمرى مى‏داند كه تذكرت در خصوص لزوم مربوط نويسى، بجاست. ولى‏
من در يك طنز ناخواسته كه در اين چند روز در اين انجمن شكل گرفت، مانده‏ام‏
و خودم هم نمى‏دانم كه چگونه اين لطافت خلق شد؟ عنوان يك سرى از مطالب‏
اين چندروزه‏ى انجمن سياسى، حاكى از اعتراض به عدم وجود انجمن دفاع‏
مقدس است. ولى كسى نيست بگويد: بچه‏جان! انجمن دفاع مقدس در شبكه‏
نيست، قبول! دست كم انجمن‏هايى را كه هست، غنيمت بشمر و در آنها فعاليت‏
كن و درست فعاليت كن! و راهش اينه كه به حكم هر سخن جايى و هر نكته‏
مكانى دارد، حرف‏هاى مربوط به هر انجمن را در كف آن ولو كنى و به قول‏
همشهريهاى ما! دره‏دن‏تپه‏دن نگويى و ننويسى! نقد و بررسى انيميشن جايش‏
هر جا كه باشد، دست كم در اينجا نيست! اينجا بايد از فوج اعلاميه‏ها و
پوسترهاى تبليغاتى كه در نيمه‏شب هفده خرداد توى خيابون صفائيه زير
گرفتى، بگى و نه فوج ملخ‏هايى كه چند شب قبلترش توى شهرك مهديه‏ى قم‏
كف خيابون رو پر كرده بودند و زير ماشينهاى عبورى له شده بودند. تا اينجا يك‏
جور نگاه كردن به موضوع است. اما مى‏توان عينك را عوض كرد و اينگونه هم به‏
موضوع نگريست كه ملخ و انيميشن هم بى‏ربط به عالم سياه سياست نيست!
صنعت نقاشى متحرك، مانند هر واسطه‏ى ديگر، ابزار ابراز احساس است. گمان‏
نمى‏كنم اين ظرف و هر ظرف ديگر به تنهايى براى بيان موضوع خاصى‏
تعريف شده باشد و آماده براى قبول سفارشات ديگر نباشد. براى ربط دادن‏
مورچه‏خوار و بازرس به انجمن پوليتيك، راهى هست براى مثال مى‏توان گفت:
آره! يادت هس اونشبم تو ستاد انتخاباتى اونقد سگدو زده بوديم كه شده بوديم‏
عينهو اونجايى كه پلنگ صورتى ميخاس از يك آسمانخراش بالا بره تا يه زاپاس‏
ماشين رو كه از دسش رها شده بود بيگيره. و تا لاستيك به نقطه‏اى مى‏رسيد كه‏
از چرخش مى‏افتاد و پلنگ مى‏رفت كه در اختيارش بگيره، يك عامل جديد سر
مى‏رسيد و زاپاس رو به حركت در مى‏آورد. تا اينكه وارد يه آسمانخراش شد.
كافى بود پلنگ بتونه از آسانسور كمك بگيره تا مشكل حل شه. ولى مانعى در
سناريو تعبيه شده بود كه فعال شد و نذاشت اين اتفاق بيفته و پلنگ به ناچار
مى‏بايست پلله‏هاى تمام نشدنى‏يى رو بيگيره بره بالا! اولش سر حال بود و
سه پله رو يكى مى‏كرد. ولى به تدريج خسته شد و از نفس افتاد; زبونش زد بيرون‏
و له‏له‏زنان نعشش بود كه از پله‏ها با هزار جان كندن، بالا مى‏رفت. بدنش با پله‏ها
هم‏سطح شده بود! قشنگتر از اين اونجا بود كه در بالاترين پله، عامل ديگرى‏
فعال شد و اونو پرتش كرد پايين و مسير اومده رو ليز خورد. اما اونقدر داغون بود
كه انگار ديگه استخوانى در بدنش نمونده بود و عين يه جوى آب روى پله‏ها
جارى شد! -
                     پنج‏شنبه هفدهم خرداد 1380، 18:9 شب:تاريخ نامه:SIASI_P :انجمن‏
 :گيرنده پس كو انجمن‏rEzAyAk :فرستنده Darya                                                     733
Reply to #627, Reply to #576, Reply to #466,دفاع مقدس اين شبكه؟ (: :عنوان
) حاجى جون كجاى كارى ؟ انجمن دفاع  مقدس! اون هم تو گفتگوى‏Reply to #*(
تمدنها حاجى بى كارى مگه؟! برو يه سطل سيريش دستت بيگى و تو خيابون‏
اعلاميه نامزدها رو بچسبون ! خودش يه نوع دفاع از ارزشهاس ! دريا

 

                  پنج‏شنبه هفدهم خرداد 1380، 51:9COMPUTER_P :انجمن‏
Azarkasb :فرستنده rEzAyAk                                                   شب:تاريخ نامه: 734
! ببين گل من! يه مشكل‏pUw:گيرنده پس كو انجمن دفاع مقدس اين شبكه؟ :عنوان
جديدى براى من پيش اومده. ميدونى از كجا ناشى شده و چطورى ميشه حللش‏
كرد؟ من با نرم افزار ترمينيت وارد شبكه ميشم. امروز كه خواستم وارد شم، اين‏
و بعد از آن تمام كليدهايى كه براى Could not load ANSI.KBDپيام حك شد:
 رو براى‏F2 / و#  رو براى‏F1 ترمينيت تريف كرده بودم، غيرفعال بود. فرض كن‏
/ تعريف كرده بودم. و به همين ترتيب كليدهاى ديگر براى وارد كردن‏recent
اتوماتيك شماره ى يه شبكه ى بخصوص و مانند آن. آيا راه حلى براى اين معضل‏
سراغ دارى؟ در ضمن چت ديشب زيبا بود و اميدوارم بازم تكرار بشه. ممنون و
باى!

 

                      جمعه هجدهم خرداد 1380، 07:5 سحر:تاريخ نامه:SIASI_P :انجمن‏
 :گيرنده پس كو انجمن‏Darya :فرستنده Sedmeti                                                   742
Reply to #337, Reply to #627, Reply to #576,دفاع مقدس اين شبكه؟ (: :عنوان
) اين بار به ريپلاى كسى ريپلاى ميزنم كه از ما كوچيكتره و شايدReply to #*(
 رو يادش نياد . اگر قرار باشه من سه كار از"  سه احمق" )كارتون (به زعم من شاهكار
كارهاى انيميشن تاريخ كمدى رو نام ببرم مطمئنن اين سريال يكى از اين سه خواهد
 و يه كارتون ديگه كه هنوز انتخابش نكردم! كسايى كه يه" پلنگ صورتى" بود! در كنار
سه احمق رو ديدن و يادشونه ميدون كه سه احمق يه كارتون به احتمال زياد مجارى‏
هست كه سه شخصيت يا پرسوناژ هم تيپ و هم كاراكتر داره! و اين خودش خيلى‏
جالبه ! براى روشن شدن منظورم مثالى ميزنم : در سينماى كمدى حتمن شما گروه‏
 رو ميشناسيد اين گروه سه پرسوناژ هستند كه هر كدوم براى"  سه كلله پوك" كمدى‏
خودشون كاركترى مستقل هستند و قيافه ها شون هم كاملا متمايز از ديگرى است .
و هر كدام كمدى و شوخى ها و حماقت‏ها و تكيه كلامهاى مخصوص خودشون رو
 اينطور نيست ما سه نفر داريم كه دقيقا يه"  سه احمق" دارن ولى در مورده كارتون‏
كاركتر هستند و بيننده به هيچ وجه نميتونه بينشون فرقى قائل شه ! ينى اينكه هر سه‏
يه قيافه دارن ! هر سه يه جور صدا دارن ( البته سه احمق در فيلم هيچ صحبتى‏
ندارند فقط گاهى اوقات صداهايى مانند داد زدن يا آه! گفتن و فرياد زدن ايجاد
ميكنند كه خود بسيار زيبا و كميك هست!) و هر سه يه كمدى رو ارائه ميكنن! و اين‏
نقطه ضعف كه نيست هيچ ... بلكه به نظره من اين نوگرايى يك نقطه به تمام معنا
قوت هست براى اين سريال! در واقه اين سه نفر مكمل شوخى هاى همديگه‏
ميشن! و حماقتهاى يكديگر رو به اوج ميرسونند! و در اينجاس كه بيننده بدون‏
اينكه خود بفهمه هر سه رو يكى ميبينه! منتهاى مراتب چيزى كه هس در اين ميون‏
اينه كه بيننده با ديدن كارهاى اين سه نفر مدام با خودش ميگه : خدايا اين چه‏
احمقيه! ...واى خدايا اين ديگه از اون بدتر!! .... واييييييى   اين ديگه چه خريه!!! و
اما شكل و قيافه كاراكتره احمقها: احمق‏ها همونطور كه گفتم همگى يه قيافه ان !
كلله اى كاملا گرد و بى مو كه چيزى مثل كمبوزه به عنوان دماغ از اون بيرون زده!!! و
چشمايى ريز . شكمى گرد و قلومبه و پاهايى باريك كه از اين توپ بيرون زده با
شلوارى كوتاه! دستهايى سه انگشتى !!! ميبيند كه كاملا يك كاريكاتور ساده ساده‏
هس كه حتى به خودشون زحمت ندادن كه انگشتاشو پنش‏تا كنن! و اما نوع كمدى‏
ارائه شده در سه احمق بسيار درخور توجه و آناليز هست. چيزى كه ما در سه احمق‏
ميبينيم خيلى زيبا و نمكين با كمى چاشنى خشونت! و نوگرايانه و در عين همه‏
احوال بسيار ساده‏س ! براى روشن شدن اين موضوع سكانسى از يكى  از قسمتهاى‏
سريال ميپردازم كه شايد حدود 15 سال پيش از تلوزيون پخش شد و متاسفانه‏
قسمت‏هاى زياديش درس حسابى در خاطرم نمونده : تيتر و موسيقى ابتداى‏
سريال تموم ميشه تصوير به صورت دايره اى از توى سياهى باز ميشه و ما فقط يه‏
صفحه كاملا سفيد مى‏بينيم!كه هيچ چيزى در اون جلب نظر نميكنه ! ولى صدايى‏
هر از گاه با يك ريتم يك نواخت به گوش ميرسه ... تقريبا هر 4 ثانيه يك بار كسى‏
صدايى شبيه به : آه ( البته نه آه غم كه خيلى آرام و نرم از سينه بيرون مياد بلكه آه كه‏
با درصد كمى از اوه! همراه هست و خيلى سريع ايراد ميشه و علامت تعجبه‏
احمق‏هاست ) را ميشنويم دوربين بازتر ميشه و ما هنوز يك صفحه سفيد ميبينيم‏
ولى اينبار يك جسم شبيه كلاه به وسط صفحه ميايد و بر ميگردد مثل حركت بوم‏
رنگ! و هر بار كه اين كلا به نقطه اوج خودش در صفحه ميرسد ما صداى : آاوه! را
ميشنويم ! تا اينجا هيچ كس نميداند جريان چيست !


برچسب‌ها: سید پابرهنه
 |+| نوشته شده در  یکشنبه هفتم شهریور ۱۳۸۹ساعت 16:26  توسط شیخ 02537832100  | 

شب خیز که عاشقان به شب راز کنند
گرد در و بام دوست پرواز کنند
هر جا که دری بود به شب دربندند
الا در دوست را که شب باز کنند
 

نمونۀ این فایل صوتی در حد چهار دقیقه >>> اینجا

برای دریافت نسخۀ با کیفیّت‌تر و کامل این آواز مذهبی (~۳۰ دقیقه)
تماس بگیرید: 09127499479

t.me/qom44
 
اصلاح لینک: 97/9

برچسب‌ها: ذبیحی
 |+| نوشته شده در  یکشنبه بیست و چهارم مرداد ۱۳۸۹ساعت 23:19  توسط شیخ 02537832100  | 

من کیستم از خوی بد و کار تباه - خجلت‌زده و زردرخ و نامه‌سیاه

در ادامه مرحوم ذبیحی این غزل غرّای فروغی بسطامی
را می‌خواند:

گر عارف حق‌بینی چشم از همه بر هم زن
چون دل به یکی دادی آتش به دو عالم زن
هم نکتۀ وحدت را با شاهد یکتا گو
هم بانگ انا الحق را بر دار معظّم زن

 نمونۀ این فایل صوتی در حد دو و نیم دقیقه >>> اینجا


برای دریافت نسخۀ با کیفیّت‌تر و کامل این آواز مذهبی (سی دقیقه)
تماس بگیرید: 09127499479  t.me/qom44
اصلاح آدرس لینک از فورشرد به مدیاپلیر: 97/9


برچسب‌ها: ذبیحی, فروغی بسطامی
 |+| نوشته شده در  یکشنبه بیست و چهارم مرداد ۱۳۸۹ساعت 22:24  توسط شیخ 02537832100  | 

مرحوم سید جواد ذبیحی

ای کریمی که بی‌نیاز تویی - در همه حال چاره‌ساز تویی
ای جهان خلق دست قدرت تو - همه عالم غریق رحمت تو

نمونۀ این فایل صوتی در حد دو و نیم دقیقه >>> اینجا

برای دریافت نسخۀ با کیفیّت‌تر و کامل این آواز مذهبی (۳۰ دقیقه)
تماس بگیرید: 09127499479
t.me/qom44
اصلاح لینک از فورشر به مدیافایر: 97/9

برچسب‌ها: ذبیحی
 |+| نوشته شده در  یکشنبه بیست و چهارم مرداد ۱۳۸۹ساعت 22:0  توسط شیخ 02537832100  | 

مرحوم سید جواد ذبیحی

الهی رحمتی کن دردمندم
          بدین بی‌ساز و بی‌برگ و نوایی
به کویت آمدم امشب گدایی
خداوندا دلی روشن کرم کن
مرا فارغ ز قید بیش و کم کن!
دلی ده محو اسرار جلالت
دلی مجنون آثار جمالت

نمونۀ این فایل صوتی در حد بیش از یک دقیقه >>> اینجا

برای دریافت نسخۀ با کیفیّت‌تر و کامل این آواز مذهبی (۱۷ دقیقه)
تماس بگیرید: 09127499479
t.me/qom44
اصلاح لینک از فورشر به مدیافایر: 97/9


برچسب‌ها: ذبیحی
 |+| نوشته شده در  یکشنبه بیست و چهارم مرداد ۱۳۸۹ساعت 21:28  توسط شیخ 02537832100  | 

از حسین شکروی مدّاح قمی
اجرایی که به مناسبت میلاد حضرت ابوالفضل(ع) در میان جمع اجرا کرده
رجوع کن به  سی.دی آر ۳۸

 |+| نوشته شده در  شنبه بیست و سوم مرداد ۱۳۸۹ساعت 7:24  توسط شیخ 02537832100  | 

عبدالله شایان, حسین شایان, رضا شیخ محمدی, سینا غفاریعبدالله شایان, رضا شیخ محمدی, سینا غفاری (سیتار به دست)آواز من با ساز سیتار
نوازنده: سینا غفّاری
مکان: منطقۀ جنگپورا در جنوب دهلی
زمان: ۵ ژولای ۲۰۱۰ / ۱۴ تیر ۱۳۸۹ ش
شعر: سیّد حسن غزنوی  شاعر اواسط قرن ۶ هجری >>> اینجا را کلیک کنید!


برچسب‌ها: هند
 |+| نوشته شده در  جمعه پانزدهم مرداد ۱۳۸۹ساعت 2:18  توسط شیخ 02537832100  | 

در ساعت دوازده و نیم بامداد روز سی و یک خرداد ۸۹ بعد از سه ساعت و ربع پرواز با هوابیمای ایرباس ۳۱۰ که تا ۳۱۰ هزار پا بالا رفت، به هند - سرزمین عجایب - وارد شدم.
اولددهلی یا دهلی قدیم و کلاف پیچیدۀ مردمانی که لابلای هم می‌لولند، بی‌کمترین تنش و مخمصه و مشاجره و به هم پریدن. و این کلاف‌های درهم‌تنیدۀ سیم‌های برق که توجّهم را برای عکّاسی با دوربین کانن اس.تری.آی.اس با ۶ مگاپیکسل که همراه دارم، جلب می‌کند، نمادی از درهم‌لولیدن مردمان این سامان است.
دیدار از مسجد جامع دهلی ساخته‌شده با سنگ‌های سرخ به امر شاه‌جهان و در عهد وی و تاریخ ۱۰۶۰ قمری را در کتیبه‌ای فارسی رؤیت می‌کنم. صحن‌فرش مسجد از تابش حرارت آفتاب هند تفتیده است و مأموری که ۲۰۰ روپیه از تو می‌ستاند به تو اجازه دهد دوربین کانن اس.تری.آی.است را به درون ببری. نیز امر می‌کند که کفش از پا درآوری. و مگر پابرهنه می‌توان بر این تابۀ داغ قدم نهاد؟
از حاشیۀ مسجد می‌روی. از این سو به آن سوی مسجد بر زمین باریکه‌راهی را با مفرشی باریک و دراز، جاده‌کشی کرده‌اند. این معبر به کنار حوض وسط مسجد راه دارد. مردمان به اینجا که می‌رسند، پا بر پاشویۀ حوض می‌نهند و پاهای بعضا گداخته از حرارت را با آب خنک تسلّی می‌دهند و تو نیز چنین می‌کنی و عکس هم می‌گیری. (فیلم اینستاگرامی)
کتیبهء فارسی مسجد جامع دهلی مربوط به سال ۱۰۶۰ قمریمردمانی چند در حواشی مسجد که می‌بینند، دوربین به دست داری، از تو می‌خواهند از آنان عکس بگیری. دخترکانی با البسۀ محلّی زرد و سرخ و بنفش و گل منگلی....


برخی امکان هند که رصد کرده‌ای برای دیدار:

بنارس و رودخانۀ گنگ و غسل تعمید
دیدار از مزار نظام‌الدّین اولیا و قبر غالب و در نزدیکی آن مراسم مرده‌سوزان هندیان
کاخ میسور
گالری هبیتت سنتر و روبری آن لودی‌گاردن (پارک عشّاق) که تلاقی‌گاه کسانی است که دوستدار یکدیگرند.

دهلی ۵ میلیون نفر جذامی و به همین تعداد مبتلای پیسی دارد. متروی شهر که بعد از سال ۲۰۰۰ افتتاح شده است را برای اوّلین بار در روز دیدارم از مسجد جامع سوار شدم. ۱۲ روپیه بلیت تکسفره گرفته. به جای بلیت‌های مقوّایی و کاغذی که به نظرم در ایران به هدردادن کاغذ منجر می‌شود، بلیت‌های مترو به صورت پلاک‌های پلاستیک فشرده به شکل سکّه ساخته شده که در دستگاه عبور وارد می‌کنند، و راه برای عبور باز می‌شود و سوار مترو می‌شوی و بعد از توقّف در ایستگاه مورد نظر در هنگام خروج، سکه را در جایی شبیه قلک مانند می‌اندازی و راه برای عبور باز میشود و از ایستگاه مترو خارج میشوی و سکّۀ مزبور در واقع دوباره به سیستم برمی‌گردد و مجددا از آن استفاده می‌شود.
دوستم دکتر عبدالله شایان‌راد که نخستین تصمیم‌ساز برای سفر من به هند بود، ابراز کرد:
از عجایب هند، وجود پشه‌ای به نام «دینگو» است که در هنگام انتقال فصل از تابستان به پاییز یافت می‌شود. این پشه در آب‌ها و برکه‌های راکد حتّی آب راکد کف کولر رشد می‌‌کند. گزش این پشه اغلب باعث مرگ می‌‌شود. پشۀ دیگری در اینجا هست به نام «پافیلی» که اگر به پا بزند، پا به اندازۀ پای فیل بزرگ و کلفت می‌شود.
شایان ما را به خود به مطبّ دکتری هندو برد که بر اساس داروهای طبّ یونانی، ۱۱۰ نوع بیماری را با گرفتن نبض علاج می‌کند.
۲ تیر ۸۹ : در غرب دهلی در منطقۀ «راجیونگر مندولی» در جامعه‌العربیّه سراج‌العلوم در جمع برادران اهل‌سنّت در مراسم سالانۀ دستاربندی طلاّب در نزدیک ظهر به تلاوت قرآن پرداختم و آیۀ الّذین یبلّغون رسالات الله را تلاوت کردم که بسیار مورد توجّه قرار گرفت. (فایل صوتی اجرا در اینجا قرار داده شود.)

                                                   ادامه دارد، . تلفن همراهم در هند: 00919582318039

چهارشنبه 9 تیر1389 ساعت: 3:49 توسط:بدخط
سلام .
امیدوارم سفر خوبی داشته باشید .
تمر هندی برای مینو کوچولو فراموش نشود  snow17th@yahoo.com
------------------------------------------------
دوشنبه 14 تیر1389 ساعت: 9:4 توسط:هيچكس
بار اول بوده سوار هواپيما شدي .كمبود www.dfh_nh@yahoo.com
--------------------------------------------------
چهارشنبه 16 تیر1389 ساعت: 13:49 توسط:مهدی
مثل اینکه عادته واتر مارک از سرت اونجا پریده!!!!!!!!!!!
----------------------------------------------------
دوشنبه 21 تیر1389 ساعت: 21:33 توسط:مهربان
با سلام به شما دوست عزیز و گرانقدر
تجلیل می کنم از زحمات شما در ارتقائ هنر ایران زمین
مانیز در اندیشه ساختن فرهنگیم اما بنوبه ای دیگر با ما همراه باشید
منتظریم تا قدمهایتان را گلباران نماییم http://fridonkenar.persianblog.ir/


برچسب‌ها: هند
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه ششم مرداد ۱۳۸۹ساعت 20:42  توسط شیخ 02537832100  | 

حاج سیّد قاسم جمالی‌ها پدربزرگ عیال بنده امروز جمعه ۱۴ خرداد ۸۹ مصادف با میلاد مسعود حضرت زهرا(س) و سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی(ره) دار فانی را وداع گفت و فردا ۱۵ خرداد تشییع و در قبرستان باغ بهشت قم به خاک سپرده خواهد شد. خدایش بیامرزد!


برچسب‌ها: زینب میرکمالی, تاکندی, امین
 |+| نوشته شده در  جمعه چهاردهم خرداد ۱۳۸۹ساعت 21:2  توسط شیخ 02537832100  | 

آواز و کارعمل من
بر روی شعر سنایی غزنوی
(بی‌تو ای آرام جانم زندگانی چون کنم؟)
با سه‏‌تار ابوالفضل مثقالی
و ضرب مهرداد بابایی
در ۷ خرداد ۸۹ >>> اینجا


برچسب‌ها: سه‌‏تار, سنایی غزنوی, ابوالفضل مثقالی, کارعمل
 |+| نوشته شده در  جمعه هفتم خرداد ۱۳۸۹ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 
 |+| نوشته شده در  یکشنبه دوم خرداد ۱۳۸۹ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 
و اين هم ابيات و مصراع‏هايى كه نوشته‏ام و به قصد اينكه به‏
غزل يا مثنوى كاملى تبديلش كنم; ولى همچنان ناقص روى دستم‏
مانده است; تا كِى بختش باز شود! شايد هم شاعر ديگرى بخت‏
اين ناتمام‏ها را باز كند:

 

 

عاشقان كردند آرى طى ركود
اى دل بى‏دست و پا! تا كى ركود؟
اين دلم را با دعا پيوند نيست‏
در دعا يك لحظه آخر بند نيست‏
فارغم اى واى از درد فراق‏
نيست در من هيچ سهم از اشتياق‏
سهم غم روزى كه شد توزيع...
...قلب من هم ورنه بايد مى‏شكست‏
نيستم در حوزه‏ى تير و كمان‏
سهم من كو، سهم من كو عاشقان!
سال 65

مصراع اوّل:...
مصراع دوم:...
مصراع سوم:...
چون رسم قرارِ بيقرارى اين است‏

 


مصراع اوّل:...
مصراع دوم:...
مى‏ديدم من به چشم خود خوش حالى‏
در فرصت سجده دست مى‏داد تو را

 


در ... نكو اضافه كردند آن روز
گلگون سر و رو اضافه كردند او را
يك مهر قبول سرخ را در پايان‏
......
سال 65

 

مصراع اوّل:...
مصراع دوم:...
مصراع چهارم:...
مصراع چهارم: سوار موج خطر، صخره را به سُخره گرفت‏
سال 68

 

 

هلا! هِى بزن بر بُرار خطر
بران بى‏مهابا - سوار خطر! -
تو تا لمس عشق و جنون رفته‏اى‏
در اين سير امّا كنار خطر
...
مگر نيستى از تبار خطر

)1 ارسال براى مجلّه‏ى اطّلاعات هفتگى در 21/10/65 و چاپ در آن.
)2 ارسال براى مجلّه‏ى اطّلاعات هفتگى در 21/10/65 و چاپ در آن.
)3 دوست شاعرم امير عاملى مسابقه‏ى استقبال از غزل حافظ با مطلع «سال‏ها دل طلب جام جم از ما
مى‏كرد» را در هفته‏نامه‏ى ولايت قزوين ترتيب داد. غزل مذكور در متن را برايشان ارسال كردم كه به‏
چاپ هم رساند.
.4 تعبير «فصل وصل» را از زنده‏ياد قيصر امين‏پور وام گرفته‏ام.
)5 مصراع نخست كه از شعراى كلاسيك ادبيّات اين سرزمين است كه در برنامه‏ى مسابقه‏ى «ميلاد
فجر» راديو در سال 68 مطرح شد و قرار شد سه مصراع ديگر بر همان وزن و سياق سروده شود. حقير
مبادرت به اين كار نمودم; ولى از عهده‏ى برقراركردنِ تماس تلفنى براى شركت در مسابقه برنيامدم.
)6 چاپ بخشى از اين چارپاره در مجلّه‏ى اطّلاعات هفتگى در سال 63.
.7 در خطبه‏ى 11 نهج‏البلاغه مى‏خوانيم كه على(ع) در جنگ جمَل خطاب به «محمّدبن حنفيه» در هنگامى كه عَلم جنگ‏
را به دستش مى‏سپرد، فرمود:
«...أَعِرِ ا&َ جُمْجُمَتَكَ.» جمجمه‏ات را به خدا عاريه بده!
.8 سعدى گويد: به عمل كار برآيد به سخندانى نيست‏
)9 چاپ در مجلّه‏ى اطّلاعات هفتگى 28/9/63
)10 چاپ در مجلّه‏ى اطّلاعات هفتگى 23/5/65 و پخش از برنامه‏ى آينده‏سازان راديو در 4/9/65
)11 چاپ در مجلّه‏ى اطّلاعات هفتگى 1/5/65. قرائت در برنامه‏ى آينده‏سازانِ راديو در همان سال‏ها
با صداى گوينده‏ى خوب، زنده‏ياد: «كيان».
)12 اقتباس از بيت:
مشكى از اشك به دوش مژه دارم شب و روزعاشقى داده به من منصب سقّايى را
)13 سيزده رباعى و دوبيتى از موارد فوق را در 24/5/71 براى شركت در كنگره‏ى شعر طلاّب به‏
سازمان تبليغات قم فرستادم.
)14 چاپ در مجلّه‏ى اطّلاعات هفتگى 13/9/64
)15 سوره‏ى معارج، آيه‏ى 6

 |+| نوشته شده در  شنبه یکم خرداد ۱۳۸۹ساعت 21:19  توسط شیخ 02537832100  | 
التماس‏



كوير تفتيده‏ى دل‏
          دست در دست عطش‏
                         در انتظار
دل مى‏داند
        نوشيدن يك جرعه باران‏
                         شرط سبزى اوست‏

چاپ در اطّلاعات هفتگى، 10/7/64

 

  

شهيد

امتداد حياتش‏
      فراتر از مرز مرگ‏
             ترسيم شده‏
               نشايد گفت: ز ياد مى‏رود
جارى يادش‏
       بر بستر زمان‏
              زين پس‏
                 بايد گفت: زياد مى‏رود!

22/4/65، قريه‏ى تاكند قزوين‏

 

 
اجابت‏

عمرى فرود پلك‏هايش‏
        لبيّك‏هايش بود
                 به التماس شهادت‏
ديدمش در مرگ‏
و اندوهبار گفتم:
چرا اينسان اين انسان محو است در سكوت‏
                           در تابوت؟
                                         شگفتا!
كسى گفتا:
«چه حاجتش به آرى؟
           كه اجابتش كرده‏اند به مرگْ بارى!
و اين تويى كه ناکامزده - ناكامْزنده‏ -
                            در ننگ و عارى‏

7/5/65
ً

 

 

به ياد طلبه‏ى شهيد حسين شعبانى‏

شكفتى چونان فلق‏
           به موازات سحر
                     حسرتى نشايد!
رودآسا
         به دريافت دريا
                   نايل آمدى‏
                         ناله‏اى نبايد!
مى‏نالم‏
كه چون تو بر خود نمى‏بالم‏

نظرآباد كرج، زادگاه شهيد، 9/5/65

 

 

 

 


خط



هلا نامْزدان شهادت‏
         خون‏هاى مستَتر!
       خطّ مقدّم در انتظار
خطّاط عشق‏
      سطربندى سطور اسطوره‏اش‏
              با سرخِ اينك در رگ‏هاى شماست‏
خطّاط، منتظر!

14/5/65

 

 

 

دل افليج

اوج تأسّف است‏
اين يك مصيبت است‏
انگار نام و ياد دلم را
           در بين نام مردم افليج ديده‏اند
چون دست و پاى دلم بى‏تحرّك است‏
گفتا كسى كه راست‏تر اين است:
اصلاً صريح بگويم كه دلت بى‏دست و پاست‏
در گوش دل آهسته گفتم:
شنيدى چه گفته‏اند؟
خيز و بزن تو دست و پاى قشنگى‏
رديف كن قطار فشنگى‏
رو سوى جبهه كن!
اثبات كن سلامت خود را!
اين شايعات را تكذيب كن!
گر عضو بسيج نيستى‏
مشكل اثبات توانى كرد كه افليج نيستى!
15/5/65

 

 


اصطكاك‏

تابوت او
       چارچوب شگفتى است‏
يك بسته‏بندى زيبا
و فرآورده‏اى خجسته ز يك عشق پاك‏
هان اى مُصفّا
تعجّب از صفاى دلت‏
                تعجّب‏زاست‏
كه به مدّت يك عمر
يك سو، سوهان درد بود
                    سوى دگر دلت‏
            مابين درد و دل‏
                        يك لايه اصطكاك‏
روستاى ضيأآباد قزوين، 16/5/65

 

 

 

دردپذير

«بر سيه‏دل چه سود وعظ؟»
كه اين سيه‏فام زنگارى‏
                 رنجورِ دوده است‏
اما خوشا چيزى‏
از جنس اصطكاك‏
        بين دل و درد
                         غنوده است‏
محصول كار
- مقبول يار -
      آنسان كه گفته‏اند:
                      جلايى ستوده است‏
پذيراى دردم‏
         ببينم تقدير يار چه بوده است؟
21/5/65، جادّه‏ى قم‏

 

 


يك بام و دو هوا

امنيّت و سكون و سكوتى است‏
                 آن دورها
              نزديك نورها
                  در بطن اضطراب‏
                  در متن التهاب‏
جايى كه غالباً
              وضعيّت سفيد كم دست مى‏دهد
تحقّق يك بام و دو هواست‏
در شهرهاى ما ستون و بتون برپاست‏
امّا كلام اينجاست:
             كه پيوسته آدمى‏
                       با دغدغه و غم دست مى‏دهد
مرداد 65، قزوين‏

 

 

 

كارنامه‏


كارنامه‏شان اين بود:
در نزد عشق         دلباخته‏
در نرد عشق         برنده‏
جرعه‏اى از عشق‏
در بزمشان بنوش!
و در جُرگه‏شان‏
               لباس رزم بپوش!
3/6/65، حوالى باختران، موقعيّت شهيد حاج محمود شهبازى‏


سؤال‏


پرسيدم از معلّم شيمى‏
كه مشكل من مشكل دل است‏
حلاّل رنج بغرنج من چيست؟
3/6/65





كيستم؟
كيستم برادران؟      كيستم؟
واژه‏اى شگفت،
گرچه در ميان واژه‏هاى اين كتابْ بوميم،
ولى،
عشق در تلفّظم چقدر ناتوان بود،
الكن است عشق!
نه اينكه عشق،
          اين خطيب نامور
بليغ نيست‏
نه!
كه من، از تنافر حروف رنج مى‏برم‏

*
          
كيست عشق؟ دوستان!
                  كيست عشق؟
واژه‏اى شگفت،
در ميان واژه‏هاى اين كتاب، بومى است،
در تلفّظش ولى چقدر عاجزم‏
نه اينكه عشق واژه‏اى است‏
                كه از تنافر حروف رنج مى‏برد.
نه!
كه من فصيح نيستم!10/11/65





نمونه‏سازى!


و يك بار ديگر من و شب‏
قلم، غم‏
و من طبق معمول شب‏هاى عادت‏
كتابى دم بالش خويش دارم‏
و اين بار ديوان يك شاعر نوجوان،
                 مستعد،
                   خوب،
          با جلد مرغوب‏
و حسرت، حسد، غبطه‏ام‏
                    ناشكيبايى من‏
 ِ
و اينكه منم من‏
رضا، شيخ، پورِ على‏
و يك مشت واژه‏
و ترفند و زحمت‏
         و در آخر كار هم‏
                   شعر نيمايى من!
آذر 74، قزوين

 |+| نوشته شده در  شنبه یکم خرداد ۱۳۸۹ساعت 21:17  توسط شیخ 02537832100  | 
برخيز و نما زمين ز خون رنگارنگ‏
زنْ خصم شكست‏خورده را سر بر سنگ‏
يك دستِ تو مُصحف است و قرآن خدا
وندر كف ديگرت بود تير و تفنگ‏

برخيز برانيم به ميعاد شرف‏
تا كرب و بلا، سامره و شهر نجف‏
برخيز و نما دور ز خود آيه‏ى يأس‏
يك گام نمانده است تا مرز هدف‏

برخيز دلا! برطرف آلام كنيم‏
نصرت ز تماميّت اسلام كنيم‏
برخيز كه گُلنعره‏ى تكبير زنيم‏
با تيغ، نوازش سرِ صدّام كنيم!

سروده‏شده در سال 61 كه در كلاس چهارم دبيرستان پاسداران قزوين مشغول تحصيل بودم.


در روز ازل كه عهد را بست شهيد
از قيد تعلّق به جهان رست شهيد
بر چهره‏ى تابان فلق بوسه نهاد
چون قطره به بحر حق بپيوست شهيد
1/7/63

اى طالب معشوق! رو پروانه‏وش شو
پا و سر و پر سوخته از آتشَش شو
سيراب خواهى گر شدن از آب كوثر
در وادى پيكار، همراه عطش شو
8/7/63

معشوق مرا به خاك و خون مى‏طلبد
سر بر سر نيزه واژگون مى‏طلبد
در بستر خود نخُسبم آخر كه مرا
از موطِن خود رفته برون مى‏طلبد
11/7/63

با نرخ نبود، يارْ بودم بدهد
در مُلك ابد، حكم خلودم بدهد
هر تير كه خصم دون زند بر بدنم‏
بالى است كه امكان صعودم بدهد

در باغ درون غنچه‏ى اميد بُود
ما باد بهار و خصم چون بيد بُود
گفتى كه چرا چنين به ره مى‏تازيد
ما را طمع منزل جاويد بُود

سرباز خدا چو بر صف دشمن زد
فرياد كشيد خواست چون بستيزد:
«امكان بقا چو با فنا در ره اوست‏
جز فيض شهادتم در اين ره نسزد»

آن كس كه به فيضِ «قُتلوا» نايل شد
«لاتَحسَبَنِ» خداى را شامل شد
غم نيست كه لب تشنه فدا گشت از آنك‏
بر سفره‏ى «يُرزقون» حق، نازل شد

اى باد رسان به خصم دون اين نامه‏
با اشك نوشتم و به خونين خامه:
كه: «اى خصم زبون! بسيج ما افكنده‏
در كاخ ستم به بانگ خود هنگامه»
18/7/63

گُل‏غنچه‏ى شمع پيچش و تاب دهد
ره نيمه‏ى شب نشان چو مهتاب دهد
بنگر كه چگونه اين درخت سُتوار
با اشك به پاى خويشتن آب دهد
17/8/63

بر خرمن خصم، آتش كينه‏ى تو
باشد به يقين عادت ديرينه‏ى تو
شك نيست كه هر مدالى از دست برفت‏
جز زخم ستم به صفحه‏ى سينه‏ى تو
8/9/63

به ياد پسرخاله‏ى شهيدم احمد كمالى تقى‏پور
اى آنكه برون ز ملك و اقليم تنى‏
بگشا لب و گو به يار ديرين سخنى‏
در مكتب و درس اگرچه همشاگرديم‏
در مدرسه‏ى عشق تو استاد منى‏

از توسن رزم چون كه افتادى تو
با ناى سكوت نوحه سر دادى تو
چون ذكر كميل تو دگر نشنيدم‏
دانستم من عازم ميعادى تو

با توسن عاشقى سفر بايدمان‏
از دام دوصد خطر گذر بايدمان‏
ما مركب و محموله‏ى ما شد سَرِ ما
تقديم به يار، بارِ سر بايدمان‏
13/9/63

آزاد ز قيد تن چو جانت ديدم‏
شادان ز قبول امتحانت ديدم‏
چون خصم ز مركبت به پايين افكند
بر توسن بال قُدسيانت ديدم‏

جاويد بُوَد حكايت پروانه‏
در راه وظيفه سوخت در اين خانه‏   یا: کو بر سر عهد سوخت در این خانه  یا: گلگون تن بسوخت در این خانه
در محفل ما شمع كند گريه از آنْك‏
كرده است ادا وظيفه‏ى خود يا نه؟

شب را به كف شفق به زنجير نگر یا: ببین

محصول دوصد همّت و تدبير نگر / محصول دعا و صبر و تدبیر نگر / محصول امید و صبر و تدبیر نگر

(در خرداد 93 که حسن روحانی کاندید ریاست جمهوری شد و شعارش دولت تدبیر و امید بود مصراع را به صورت «امید و صبر و تدبیر» بکار میبردم!)

تا گُل دهد و ميوه بر آرد; «راضى» یا: امروز

بر شاخه‏ى لب غنچه‏ى تكبير نگر



گُل‏غنچه‏ى تكبير چو بر لب روئيد

شمشير فلق به سينه‏ى شب روئيد

اى ماه! بتاب و راه را روشن كن‏

خواهد كه شفق به وعده‏ى رَب روئيد

كى ظلمت ترس‏افكن شب سر گردد؟
هجران رخ سپيده آخر گردد؟
هستم من و باد و ظلمت و راه دراز
تا مهر فروزان ز سفر بر گردد

از بس كه عدو به قلب من كاشته تير
خودْ قلب مرا خشاب پنداشته تير
آزُرد گر اين بار گران قلبم را
بار گنهم ز دوش برداشته تير

گر قلب مرا ز تير سازى چو خشاب‏
تابوت شود ز حيله‏ات بر من قاب‏
در وادى جستجو پى آبم آب‏
گوشم كور است بر اكاذيب سراب!9

امروز ز شهد عشق خوردم، خير است‏
من دست سپيده را فشردم، خير است‏
من منطقه‏ى خشك دلم را اين بار
با شوق به زير كشت بردم، خير است‏10
2/65

روزى كه زمين تو را در آغوش كشيد
تابوتَت را سپيده بر دوش كشيد
نقّاش ازل چو لاله‏ات در هستى‏
تا كس نكند تو را فراموش كشيد
2/65

اى نفس! بيا سرخ چو ميثاق شويم‏
چون شمع، ميان عاشقان طاق شويم‏
يك بار هم اى به هرزگى خوكرده‏
چون لاله بيا اسوه‏ى عشّاق شويم‏11

تا كشور فتح يك‏نفَس مى‏تازيم‏
بى‏واهمه از حيله‏ى كس مى‏تازيم‏
ما را ز شب حمله مترسان زيرا
خوكرده به شبْ چنان عسس مى‏تازيم‏
2/65

پرسيد چرا چو باد سرعت دارم؟
چون حجم وسيع ياد وسعت دارم‏
گفتم: به تماميّت ابراز قسم!
من از لغت «ركود» نفرت دارم!
14/2/65

چون واژه‏ى باصراحتى امشب تو
از دست كنايه راحتى امشب تو
گفتى به هجوم خستگى پاسخ رد
بيزار ز استراحتى امشب تو
3/65

دست و پا كرده چه خويى دل من‏
خصلت حادثه‏جويى دل من‏
ديشب از من طلب غم مى‏كرد
دل به دريا زده گويى دل من‏


عشقت به دلم هديه‏ى محنت بخشيد
رنگى ز بلا به اين مساحت بخشيد
او واژه‏ى مهمل دلم را آن شب‏
يك معنى خوب و باصراحت بخشيد

مى‏گفت كه من مزيّتى كم دارم‏
يك خواسته‏ى مهم مسلَّم دارم‏
آن شب دل من به گونه‏اى سائل‏وار
مى‏گفت به غم نياز مُبرَم دارم‏

رفتى و ز نقص خسته از بدْر به قرص‏
(بدر همان ماه تمام یا قرص است... باید جای بدر واژهء دیگری که به ماه ناقص اشاره کند بگذاری. 92/3)     
دل را به كمال‏بسته از .... به قرص‏
اى كاش كه با تو همسفر بودم ماه!
در اين سفر خجسته از ... به قرص‏
27/3/65


به ياد شهيد مرتضى نيك‏سيرت‏
آن شب كه به نزد عشق سر خم مى‏كرد
چون خويش ز خود برون مرا هم مى‏كرد
مشكى ز سرشك را به دوش مژه داشت‏12
سرمايه‏ى عاشقى فراهم مى‏كرد
29/3/65. در مسير قريه‏ى سوسِف‏

نوروز مباركى كه جانى گيريم‏
بد نيست كه جشن شادمانى گيريم‏
آن روز خجسته‏اى كه در وسعت دل‏
تصميم به يك خانه‏تكانى گيريم‏
29/3/65. رودبار، قريه‏ى سوسِف‏

امروز دلم به نزد بيتابى رفت‏
با شوق به پيشواز بى‏خوابى رفت‏
نوروزترين روز به تقويم من است‏
روزى كه دلم به اين شرفيابى رفت‏


چندى است دلم به لب نويدى دارد
روحيّه‏ى بى‏تاب شهيدى دارد
در دفتر جبهه نام او را ديدم‏
پيداست كه تصميم جديدى دارد
30/3/65. نزديك قريه‏ى كليشم‏

چندى است به سينه مشكلِ دل دارم‏
اندوه و غم از تغافُل دل دارم‏
در خانه‏ى انتظار محبوسم و گوش‏
باحوصله بر دردِ دلِ دل دارم‏
30/3/65. قريه‏ى «جيرنده»

اى دوست! بيا به سرخ مؤمن باشيم‏
در قریهء زرد از چه ساکن باشیم                 تا قبل از شهریور92: تا كى به سراى زرد ساكن باشيم‏برخيز به شهر لاله‏ها كوچ كنيم‏وقت است كه ما هم متمدّن باشيم!

30/3/65


آن روز به دل گدازه وارد مى‏كرد
يك قافله درد تازه، وارد مى‏كرد
آن روز به كفّاره‏ى بى‏دردى‏ها
اكرام خوشى به «تازه‏وارد» مى‏كرد13
20/4/65، اتوبان تهران - قزوين‏

ديدى كه پس از آنهمه اصرار چه كرد؟
آن رهسپر سپيده اين بار چه كرد؟
آرى! همه‏ى سطوح دل را آن شب‏
رنگين ز غليظِ عشق، يكپارچه كرد
21/4/65

با عزم ركود كشمكش كرد
تا اوج ستاره‏ها پرش كرد
كوتاه سخن كنم كه اين بار
تا متن ز حاشيه جهش كرد
22/4/65، قريه‏ى كنشگين قاقزان قزوين‏


با تير بلا به خصمِ بدگو بزنيد
هر واژه‏ى يأس را به يك سو بزنيد
از دور سوادِ ساحلى مى‏بينم‏
با همّت و شور و عشق پارو بزنيد!

تا در يَم خون به تير دشمن غلطيد
چشم دلم اين منظره را گويى ديد:
كز قعر، حباب‏ها برون مى‏آمد
مى‏راند سخن ز دوست، چون مى‏تركيد

از چلّه چو تير خصم آيد سويم‏
پيكى است ز نزد دوست شايد سويم‏
هر چاك كه تيغ خصم زد بر بدنم،
از رحمت حق، درى گشايد سويم‏

اين جمله شهيد راه حق مى‏گويد
سرباز در آخرين رمق مى‏گويد:
«هر چاك كه تيغ خصم زد بر بدنم،
باشد دو لبى كه شكر حق مى‏گويد»

چون تير ستم به قلب من يافته راه‏
گرديده ز اسرار درونى آگاه‏
اى تير بكُش مرا! مرو ليك برون!
تا بو نبرد ز سرّ دل خصمِ سپاه‏

چندى است زبان لاله را مى‏فهمم‏
بيتابى و شور و ناله را مى‏فهمم‏
هر بار كبوتر دعا بال زند
سنگينى چندساله را مى‏فهمم‏14

براى طلبه‏ى مفقودالأثر سيّد باقر علمى‏
در حادثه‏ها يكدله حاضر مى‏شد
خودْ داوطلب بى‏گِله حاضر مى‏شد
در گاه فراخوانى وصلت‏طلبان‏
با شوق بلافاصله حاضر مى‏شد
25/9/65


راجع به روز قيامت و اينكه به قول قرآن ما دورَش مى‏پنداريم;
امّا خدا نزديكش مى‏بيند. (يَرونَه بعيداً و نَريهُ قريباً15)
بعد از بانگى نهيب خواهد آمد
آن روز پر از عجيب خواهد آمد
مى‏پنداريم اگر چه ما آن را دور
آن حادثه عنقريب خواهد آمد

 

 

شب عمليّات‏
آنك ثمر شكيب گل خواهد كرد
اوّل بانگى نهيب گل خواهد كرد
از چاك كوير انتظارى ممتد!
آن حادثه عنقريب گل خواهد كرد

چهارشنبه 25/9/65. بيابان‏هاى اطراف اهواز، درون چادر واحد تخريب،
در آستانه‏ى عمليّات سرنوشت‏سازى كه مى‏گويند در پيش است.

دعاى كميل‏
جمعى چونان غريو سيلند امشب‏
هم‏قافله با كدام خيلند امشب؟
با ديده‏ى جوشان و دلى جوشانتر
انگار هم‏آواز كميلند امشب‏
بيابان اهواز، تيپ الغدير، 25/9/65


در وصف تو گفته‏اند سركرده‏ى عشق‏
آرى! آرى! سر تا پا برده‏ى عشق‏
بر شوكت عشق بيگمان افزودى‏
زآن روز كه گشتى تو فراورده‏ى عشق‏
شهر بندرى فاو، 12/10/65


تا حال پى فرصت ديدار نبود
در محفل اهل دل پديدار نبود
سهميّه‏ى داغ پخش كردند، به تاخت‏
سرْوقت دل آمديم، بيدار نبود
4/11/66

 |+| نوشته شده در  شنبه یکم خرداد ۱۳۸۹ساعت 21:16  توسط شیخ 02537832100  | 
زهد و جهاد
خرّم آن دين كه طرفدارانش‏
هم بود زاهد و باشد هم شير
جمله فرياد رساشان اين است:
تا ابد فاتح، خون بر شمشير
ِ

دعاى كميل‏
آفرين باد بر اين خلق بزرگ‏
رحمت حق به چنين ملّت باد
كه شب جمعه برآرد آهنگ‏
همره بانگ كُميل بن زياد
ِ
غم و شادى‏
گرچه بايد سر شادى اينك‏
بهر پيروزى اسلام افراشت‏
نيز بايد سر خجلت پايين‏
ز فراوانى عصيان‏ها داشت‏
ِ

 


شكايت گلوله‏
تير دشمن به شهيدى مى‏گفت:
طعن بر من مزن اى مقهورم‏
جرم من نيست كه خودْ تير شدم‏
دان كه مأمورم و هم معذورم‏
رو ملامتگر تيرافكن باش‏
كه ز سويش به يقين مأمورم‏
سينه‏هايى بدريدم بسيار
گفتى از صلح و صفا منفورم‏
دست‏ها بس به بدن دوخته‏ام‏
الغرض قتل بود منظورم‏
آنكه افكند مرا بينا بود
ليكن افسوس كه من خود كورم‏
همچنان طائرى ار سير كنم‏
ناگهان در بدنى مستورم‏
حاليا - در بدنت جاى نهاد
جسم من - آن كه ز وى بس دورم‏
ِ


رؤياى شهادت‏نامه‏
ديدم ميان آتش و خون‏
سرباز حق تكبير مى‏گفت‏
تنهاى تنها وقت مُردن‏
راز دلش با تير مى‏گفت‏

در زير باران مسلسل‏
تكبير را فرياد دارد
تركش تنش صدپاره كرده‏
اما رُخى بس شاد دارد

برخاستم در نيمه‏ى شب‏
ديدم بسيجى ديده‏گريان‏
صورت به خاك گرم سنگر
بنهاده نالان، سينه‏بريان‏

در آخرين ديدار با او
زيبارُخش بوسيده‏ام من‏
گفتا: شهادت‏نامه‏ى خود
ديشب به رؤيا ديده‏ام من‏

گفتم: پيامت نوجوان چيست؟
گفتا: بيا در وقت آخر
مشتم گره كن، نيز بگذار
بر سينه‏ى من عكس رهبر

از قول من با مادرم گو
هان صبر كن، هان صبر كن تو
با چكمه و پيراهن جنگ‏
جسم مرا در قبر كن تو

گفتا كنون اندر كنارت‏
خندانم و آسوده‏ام من‏
فردا زمين گرم سنگر
با خون خود آلوده‏ام من‏

در عمق دشمن رفت، چشمم‏
تا بى‏نهايت در پى او
خمپاره‏اى ناگه پديدار
شد، چشم من دائم به هر سو


ناگه ميان خون و آتش‏
مُشتى گره‏بنموده ديدم‏
از تكّه‏هاى پيكر او
گويا كه اين نجوا شنيدم:

لب‏تشنه گر در بستر خاك‏
پيكرجدا خوابيده‏ام من‏
از دست «آقا» وقت مُردن‏
آبى خنك نوشيده‏ام من‏6

 

زندانى‏
نشسته برِ كف سلّول تنها
در زندان به رويش قفل و بسته‏
صف گُردان او پاشيده از هم‏
دو صد اندوه و غم گِردش نشسته‏

اسير دست دشمن اوفتاده‏
دلاور پاسدار خطّه‏ى عشق‏
به هنگام اسارت داد فرياد:
سر و جانم نثار خطّه‏ى عشق‏

ز پشت ميله‏ى زندان دشمن‏
به ياد دوستانش اوفتاده‏
كه باشد تيغشان ا& اكبر
سلاح رزمشان عشق و اراده‏

فضاى ساكت و تاريك سلّول‏
ز تكبيرش پُر است از نور و فرياد
ندانم كوه ايمان، بحر تقوا
چگونه در كف سلّول افتاد؟

ز پشت ميله‏ها فرياد دارد
نواى صوت قرآن نيمه‏ى شب‏
شب جمعه در آن تاريكخانه‏
بخواند ياربُ ياربُّ يارب‏

به ناگه در سحرگه در گشودند
ببُردندش به پاى چوبه‏ى دار
نمودندش چنان آونگ ساعت‏
بلى! ساعت شد و بنمود بيدار،

تمام خفتگان خواب نوشين‏
كه: هان! خيزيد اى در خواب خفته‏
زمستان و سياه و سرد بگذشت‏
به باغ زندگى‏مان گُل شكفته‏

5/7/63

 

 


خطّ خون خنجرى بر حنجرى!


پنج آذرماه هشتاد و سه شد
باز طبع سركشم سودازده است‏
خامه‏‌ام در روز تشكيل بسيج‏
واصف دُردى‏‌كشان ميكده است‏

 ياد كردم دشنه و فانسقه را
پوكه و پوتين، پلاك و قُمقمه‏
ياد كردم آهنين مردان مرد
آن به حق‏‌بخشندگانِ جُمجمه‏(۱)

هان بسيجى! اى شگفتى‏‌ساز رزم‏
كار كارستان تو باشد شگرف‏
هست سعدى‏‌گفتنى حق با عمل‏(۲)
مرد ميدانى تو و من مرد حرف‏

باد در خطّ پدافندى وزيد
پاسگاه زيد پُر خاك و خُل است!
دشمن فرضى نه، خصمِ واقعى‏
سيبل آن قنّاسه‏‌چى‏‌هاى گُل است‏

رفته بودم سنگرى كوتاهْ‏‌سقف‏
گفت باقر: قبله يك كم مايل است‏
چون ركوعم بود مانند قيام‏
ديگرى گفتا: نمازت باطل است!

گفتم: اى از پاپ كاتوليك‏‌تر
كيستى؟ انگار شورَت در سر است‏
هر چه باشد، مُفتى گُردان منم!
گفت: خوشوقتيم! نامم جعفر است!

ديدم آن نوبت كه مأموريّتم‏
پادگان كوثر دزفول بود،
نوجوان گيلكى با عمِّ جزء
با خدايش نيمه‏‌شب مشغول بود

جعفر ما بسكه ريزه‏‌ميزه بود
كيسه‏‌خوابِ سايز كوچك دوست داشت!
خون سرخِ كامله‏‌مردى بزرگ‏
در ميان رگ به زير پوست داشت‏

جعفر آقا توى تيپ الغدير
آشنا با فكّه و ماروت بود
بي‌خبر از ادكلن‏‌هاى غليظ
اُخت با بوى گَس باروت بود

بسكه اين دل‏‌نازكِ كم‏‌حوصله‏
قلبش از شوق شب حمله تپيد
گاهگه با تكّه‏‌چوبى بر زمين‏
پيش خود حدسى، كروكى مى‏‌كشيد!

گفت ديشب جعفر آقا! وقت خواب:
«آنقدر روحيّه‏‌ام گشته قوى،
پيش من باشد ز بالِش نرم‏تر
سيم‏‌هاى خاردار حلقوى!»

بهر تزريق مننژيت و كزاز
واحد بهدارى لشكر رسيد
داد دلدارى به من جعفر: «بد است،
لرزد از سوزن، بسيجى مثل بيد!»

شد شب جمعه، دو شب مانده به رزم‏
گفت فرمانده كه شد گاه عمل‏
بهر «گلچين‏‌هاى گردان» دور نيست‏
فيض و فوزِ مرگِ اَحلى من عسل!

رمز يا زهرا شد از بی‌سيم پخش‏
جعفر آقا سازِ حمله ساز كرد
تركشى ناگه به كوله‏‌پشتى‏‌اش‏
خورد و روحش از قفس پرواز كرد

روى ساك يك بسيجى حك شده:
«كربلامشتاقِ اعزامى ز رشت»
واى بر من! جعفر ما شد شهيد
در خلال پاتك والفجر هشت‏

ديد خطّاطى بسيجى ناگهان،
جعفرآقا را به ميدانْ پيكرش‏
انحناى خطّ نستعليق داشت‏
خطّ خون خنجرى بر حنجرش‏

۱. اشاره به کلام مولی علی(ع): در جنگ جمجمه‌ات را به خدا قرض بده! أَعِرِ الله جُمجُمَتَک، نهج‌البلاغه، خطبۀ 11
۲. اشاره به شعر سعدی: دو صدگفته چون نیم کردار نیست

 

 |+| نوشته شده در  شنبه یکم خرداد ۱۳۸۹ساعت 21:15  توسط شیخ 02537832100  | 
حسرت‏

كاش رسم عشق مى‏‌آموختم‏ - بى‏‌ريا، بى‏‌ادّعا مى‏‌سوختم‏
چشم خود بر كوره‏راه دردها - بر خلاف ميل دل مى‏‌دوختم‏
كاشكى بر شانه‏‌هاى لحظه‏‌ها - توشه‏‌هاى ناب مى‏‌اندوختم‏
شعله‏‌اى را از وفا بر بام دل‏ - دست كم يك بار مى‏‌افروختم‏
كاشكى در اشتياقى شعله‏‌ور - بارها مى‏‌سوختم، مى‏‌سوختم‏

نيمۀ دى ۶۵، قزوین، حجرۀ ۱۰مدرسۀ شيخ‏‌الأسلام‏

 چاپ در مجلۀ اطلاعات هفتگی، شمارۀ؟؟


عتاب بى‏‌جواب‏

عتاب سخت كنيدم كه من جواب ندارم‏ - ز در جواب كنيدم، سر عتاب ندارم‏
ز متن حادثه تبعيدىِ حواشى شهرم‏ - چقدر مضطربم كز چه اضطراب ندارم‏
مگو كه قصّۀ دل را مگر به خواب ببينى‏ - كه من ز غصّه در اين شهر هيچ خواب ندارم‏
چنان ز حسرت اشك از دو چشم، گريه نمودم‏ - كه مدّتى است كه در ديده هيچ آب ندارم‏
ز بس به دلو تحسّر ز ديده اشك كشيدم‏ - يقين كنيد كه در چاه چشم، آب ندارم‏

 13 دی 65، جادّۀ اهواز، تهران (در مسير بازگشت از جبهه)

 

 رزم بى‏‌ترخيص!

سينه‏‌چاكان وطن، چاك از ستم بر داشتند - تير دشمن را عزيزى همچو گوهر داشتند
مرگ را مغلوب خود كردند و فاتح‏‌وار نيز - بعدِ مردن خنده بر لب نيك‏ منظر داشتند
چشمۀ مژگانشان را آتش دل بى‏‌اثر - سينه‏‌اى سوزان و زان سو ديده‏‌اى تر داشتند
آيۀ «أمّنْ يُجيبِ» نيمه‏‌شب‏‌هاشان گواست‏ - داعيان در نزد حق، خود حكم مُضطر داشتند
فكر كردى رزمشان ترخيص‏‌بردار است، نيست - توسن همّت جلو راندند تا سر داشتند
چشم بر در دارد ار «راضى» ز هجر روى اوست‏ - ورنه آن چابك‏‌سواران يار در بر داشتند
آذر 63

 
آب‏‌ياب!

تا درك زلال آب رفتند - با مركب التهاب رفتند
آنقدر به راه مطمئنّند - آهسته نه، با شتاب رفتند
پيداست كه اعتنا نكردند - يك لحظه به اضطراب، رفتند
با بينش آب‏‌يابِ خوبى‏ - بى‏‌واهمه از سراب رفتند
آنقدر به راحتى گذشتند - گفتم نكند به خواب رفتند
آن روز به قصد خودكفايى‏ - تا مركز آفتاب رفتند
منطقۀ عمّارلو حومۀ قزوین، 11 تیر 65

هم‏كلاسى‏‌هاى دلواپس!

اينقدر هم اين دلم رسوا نبود - از ميان عاشقان منها نبود
او حجاب حُجب را بر چهره داشت‏ - راستى اينقدر بى‏‌پروا نبود
من نگويم پيش از اين غافل نبود - بود آرى! اينقدر امّا نبود
من به جِد مى‏‌پرسم اين دل يك زمان‏ - در پناه موج اشك آيا نبود؟
اينكه اينك با كنار آمد كنار - آشنا با لهجۀ دريا نبود؟
هم‏كلاسى‏‌هاى او دلواپسند(1) - او مگر تا پیش از این با ما نبود؟
ديشب از من مى‏‌گرفتندش سراغ‏ - يك زمان با ما مگر يكجا نبود؟
با تو ديگر قهرم اى دل! تاكنون‏ - مشت تو پيش من اينسان وا نبود

دی 65

 پاورقی 1: این مصراع را در ذهن دوست شاعر قزوینی‌ام امیر عاملی حک شده بود و گهگاه یادآوری می‌کرد.

 

شعر سرزنش‏

چه شده گريه‏‌ام نمى‏‌گيرد؟ - پيش‏كش بيش! كم نمى‏‌گيرد
بارها ديده‏‌ام در اين دل شب‏ - ديده‏‌ام طرح نم نمى‏‌گيرد
با كه اين درد را بگويم هان؟ - از اقامت دلم نمى‏‌گيرد
چه شده ديده همصدا با دل‏ - ديگر اين بار دم نمى‏‌گيرد
ختم شد شعر سرزنش، امّا - گريه‏‌ام باز هم نمى‏‌گيرد

بهمن 65. قزوين، محفل دعاى كميل‏

 

 

عشق يك‌جانبه‏

دل دريايى من پشت به دريا مى‏‌كرد - بارها ديدمش از حادثه پروا مى‏‌كرد
چه بگويم؟ چه نگارم؟ كه نگارم به طلب‏ - عشق يك‌جانبه صد بار مهيّا مى‏‌كرد
چه بگويم؟ چه سرايم؟ كه سرايم را دل‏ - عرصۀ وسوسه و كاهلى و خامى كرد
بارها ديده‏‌ام اين ديده‏‌ام از فرط فراق‏ - دل به دريا زده، آشوب چو دريا مى‏‌كرد(3)

 
بيدارباش حضرت نور

چو آبشار، دل از التهاب سرشار است‏ - اگر غلط نكنم از حباب سرشار است‏
فصول چشم تو باران دائمى دارد - شگفت نيست كه خود از سحاب سرشار است‏
چه جذبه‏‌اى است خدايا كه وسعت سخنش‏ - هماره از لغت آفتاب سرشار است‏
مرا بگو گَه بيدارباش حضرت نور - هنوز ديده‏‌ام از طرح خواب سرشار است‏
مرا بگو كه به هنگام طردِ ترس هنوز - سكوتم از رگۀ اضطراب سرشار است‏
مرا بگو كه در اين فصلِ وصل(‏4) باز چرا - دلم ز فاصلۀ انتخاب سرشار است‏
ختام قصّه كنم، در سكوت محو شوم‏ - وگرنه درد دلم بى‏‌حساب سرشار است‏
چهارشنبه، 25 آذر 65، بيرون اهواز

  

 هُرهُرى‏‌مذهب!

شرمگينم، شرمسارم‏ - قصد آزردن ندارم‏
ناله‏‌ها در پرده گاهى‏ - مى‏‌تراود از سه‏‌تارم‏
گر ببخشاييد، امشب‏ - با شما افتاده كارم‏
كيستم من؟: ناشناسم - از كجايم؟: بى‏‌تبارم‏
گه گنهكارم; چو سنگم‏ - گه سبكبارم؛ غبارم‏
گاه مستم، مِى پرستم‏ - سرخوشم، در خود خمارم‏
گه چنان تالاب خاموش‏ - در سكوتى مرگبارم‏
گاه چون جوبار سركش‏ - پا به راهم، در گذارم‏
گه به ذهن ناسپاسم‏ - مى‏‌زند فكر فرارم‏
گاهگه در آستانش‏ - سر به زيرم، سر به دارم‏
گاه موج خشم و شهوت‏ - پيش رويم، در كنارم‏
گاه از فرط تدبّر - طُرفه مرد روزگارم‏
وقتتان را من گرفتم‏ - شرمگينم، شرمسارم!

 
ارسال برای مسابقۀ رادیو که مصراع اول را مطروحه داده بودند:
«هواخواه تواَم جانا و مى‏‌دانم كه مى‏‌دانى» - نشد ميلاد فجر آسان به ما اى دوست ارزانى‏
مبادا اى عزيز اى سالك راه امام عشق‏ - دهيم از دست اين ميراث خونين را به آسانى‏
12 بهمن 68 

 
رنجيده

ز ناهموارى اين جاده من همواره در رنجم‏ - من از تب، از تعب، از قهر سنگ خاره در رنجم‏
هواخواه سكوتم، همصدا با عنكبوتم من‏ - من از جيغ بنفش، از پرده‏‌هاى پاره در رنجم‏
ز قهقه‏‌خنده‏‌هاى سرخوش و مستانه نالانم‏ - ز هق‌هق‏‌گريۀ جمعيّت آواره در رنجم‏
منم مفتونِ «بايد طرح نو انداخت، گُل‏‌افشان» - من از «اينگونه» و «اينسان» و «ديگرباره» در رنجم‏
منم مجذوبِ رفتن، زودكوچيدن همين امشب‏ - من از «تا بعد» و «شايد وقت ديگر چاره» در رنجم‏

تكميل در 27 آبان 72

پاورقی‌ها کجاست؟ 97/9


برچسب‌ها: انقلاب ایران, جبهه, دفاع مقدس, شهادت
 |+| نوشته شده در  شنبه یکم خرداد ۱۳۸۹ساعت 21:3  توسط شیخ 02537832100  | 

در شمار خزعبلات، سرودن در باب عُشوق‌‏الأرضيّه(1) باشد. هم از اين رو برخى حضرات دستارپيچ، به جِد از ناظمانى كه خاتونى در مركز نهند و توصيف خال و لبْ يا انار مُستتر در ميان پيرهن نمايند، تبرّى كنند.
 يكى از مخالفان سختْسر عشوق‌‏الأرضيّه را گفتم:
«دست كم آن عارف روشن‌‏ضمير كه شعر موزون و مقفّاى انقلاب سروديدن كرد، خود دّر سُرايش اشعار نغز و پرمغزش يد طولى‏ بود و در اين باب از تعابيرى بهره‏جوييدن فرمود كه صبغه‏ى غزليّات لسان‏الغيبش هست و بر واژگان و آرايه‏هايى كه دستاويز شعراى مايل به طرح ميول‏الأرضيه هست، مبتنى و متّكى است.» شيخ فرمود:
«حرف خودمونو بزنيم!» ديگرگاه گفتمش:
«دانى اين بيت از شيخنا البهايى است كه صمديّه‌‏اش در حوزاّت علميّه تدريس گردد؟:
بى‏وفا نگار من! مى‏كند به كار من‏ /  عشوه‏‌هاى زير لب، خنده‏هاى پنهانى‏»؟
فرمود:
«از كجا كه اين امتحان الهى نباشد كه حضرت حق اينگونه كلمات باطل بر دهان اهل حق نهد تا تشخيصيدن كند كه چه كس دلش از بهر آن قيلى‏ويلى رود؟ كه ابليس داند كه مؤمنِ واجد ريش و پشم، عمراً از پى شادمهر عقيلى(2) نرود اما از پى شاعر متهجّد، چرا.
و بنده اگر در دل خشنود گردد كه سَبيل گناه باز گردد، خداى تعالى يك صفر ميان تهى به چه بزرگى كه اِورست از ميان سولاخش به دنده‏ى پنج گذرد، در كارنامه‏اش نهد و تيپايى غيبى حوالتش فرمايد كه هفت جدّش را كفايت كند!» ناليدم:
 «مگر گوى سبقت در حزب‏اّللّهيّت.! از حضرت حق ربوده‏ايد!» فرمود:
«نِى! نستعيذُ باللَّه!» گفتم:
«پس، از مصحف حضرت حق در باب عشق يوسف و زليخا الگو گيريد! نيز از تزئين عشق به نسوان در نزد رجال. زانچه حق آراست، كى تانيد رَسْت؟» فرمود:
«حال كه گفتى، بشنو تا بگويم. نه مگر همان حضرت حق، كلمۀ عشق را از سر مسئله‏دار بودنش بدون نقطه‏ى شين در مُصحف خويش به‏كار برده؟! به شكلِ عسق!» گفتم:
«ولى به هر حال به‏كار بردّه و با اين وصف، اينگونه نيست كه: حرف عشق در دفتر نباشد! بلكه باشد و در پيشانى سوره‏اى هم باشد و بسا كه ترفندى هم باشد كه مُصحفْ از اداره‏ى ارشاد، مجوّز بگيرد؛ لاغير!
ا.ِنْ هِىَ الاّ فتنتُه و هو خيرالماكرين!»

پی نویس:
1.  عشق زمینی
2. از خوانندگان پاپ خوان معاصر

برگرفته از کتاب عسل و مثل / تاءلیف شیخ و پدرش / صفحهء ۶۰۷
لینک تصویر صفحهء مزبور از کتاب عسل و مثل:
‎http://www.facebook.com/photo.php?pid=1952506&l=48bc778ec4&id=1535356348‎


برچسب‌ها: عسل و مثل, قرآن, شیخ بهایی, حافظ
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه بیست و نهم اردیبهشت ۱۳۸۹ساعت 21:7  توسط شیخ 02537832100  | 
مطالب جدیدتر
مطالب قدیمی‌تر
  بالا