شیخاص!
|
||
دنیای یک شیخ خاص |
اشعار: سعدی (آنکه هلاک من همی)، خواجوی کرمانی (گفتا تو از
کجایی؟ کاشفته مینمایی؟)
خواننده: رضا شیخ محمّدی
سهتار: ابوالفضل مثقالی
تمبک: حسین فردی
تاریخ اجرا: ۱۹ اردیبهشت ۸۹، مکان: قم، پارکینگ منزل شیخ / ضبط صدا با: دوربین دیجیتال کانن مدل اس.تری.آی.آس با پسوند ویو / ادیت و اکوگذاری و تبدیل به ام.پی.تری: با برنامۀ کولادیت / لینک دریافت فایل صوتی: از فورشرد: اینجا / از مدیافایر: اینجا / دریافت از کانال تلگرامی شیخ: t.me/rSheikh/1118
سمت راست: بنر طرّاحیشده توسط خودم برای الصاق به فایل ام.پی.تری در 97/9
به نام خدا احتراما به اطلاع كاربران گرامى ميرساند كه گروه خدماتى انديشه در نظر دارد شبكه را بطور رسمى در روز شنبه 12/3/80 مصادف با نهم ربيع الاول ، سالروز انتقال عمود نور امامت و ولايت به حضرت ولى عصر عج راه اندازى كند . از آنجا كه اين شبكه كاربران محترم را يكى از اركان مهم فعاليت خود ميداند و در نظر دارد در ادامه فعاليت ، ديدگاههاى ارزشمند كاربران را ارج نهاده و در سياستگذاريها دخيل كند از جنابعالى دعوت ميشود تا در گردهمايى افتتاحيه شبكه شركت نماييد . - شنبه ساعت 4 تا 5 بعد از ظهر دورشهر - طبقه فوقانى بانك تجارت - انديشه همچنين متذكر ميشود كه ارائه دسترسى دائمى و رسمى به كاربران محترم مستلزم ثبت اطلاعات شخصى در فرم مربوطه ميباشد . جهت دريافت فرم ميتوانيد به آدرس موسسه انديشه مراجعه كرده و يا درخواست خود را از طريق نامه عنوان كرده تا فرم ثبت اطلاعات كاربران به آدرس شما پست شود . مدارك لازم : يك برگ فتوكپى شناسنامه يك قطعه عكس اختيارى
گروه خدماتى انديشه
يازدهم خرداد 1380
فرستنده Sedmeti
يادمه دوره پيش انتخابات باباى من هم طرفدار ناطق نورى بود ينى چون يه عده اى كه شأن مقام خودشونو حفظ نميكنن تو كار دخالت كردن و با زبونه بى زبونى به مردم تحميل ميكردن كه به كيهكه! راى بديد و براى اين كار يه كلمه خوشگلوم !!! فقد كم مونده بو بگن : به كسى راى بديد كه" اصلح" درست كرده بودن به نام اممامش مث ريشاش سيفيده!! به كسى راى بديد كه با انگشت شصتش انقد پنير ماليده رو نون كه شصتش پن شده!!! ... خلاصه به كسى راى بديد كه اوله اسمش ناطق نوريه!!!! كه المننهلله كه عابروى خودشونو بردن و اونچيزى كه اونا ميخاسسن نشد و مردم با يه حالگيرى سفف به همشون نشون دادن كه : نه داداش اصلح مصلح بز در كوزه ما به كسى راى ميديم كه شما اونو دوس نداريد حالا اون هر كى ميخاد باشه !! ميخاد خاتمى باشه ميخاد رضا خان ميرپنج !!!! ما به كسى راى ميديم كه از نظر شما اصلح نباشه اصلح رو ما ميشناسيم شما نميخاد به ما ياد بديد م ما ببو نيسسيم كه ندونيم اصلح كيه شما اصلحى رو ميخايد كه بله قربان گويه شما باشه شما اصلحى ميخايد كه مصلحت شما رو در نظر داشته باشه شما اصلحى مييخايد كه مسلح باشه!!! ولى ديگه اون زمان نى دادا جون! جنگ ساليانه ساله كه تموم شده و مردم رفتن سراغ كار و زندگيشون و پى يه لغمه نونن مردم خرمشهر و دزفول و هويزه و بستان و پاوه و سرپل ذهاب همه و همه رو اون زمينايى كه يه روز خون بچه
هاشون گلش ميكرد - دارن گندم و جو و هندونه ميكارن !!! اكثريت غريب به اتفاق و يا بيشتر از اون همگى دنبال پولن تا تو اين دزدبازار گليم خوشونو كه حالا از آبه جنگ در اوردن ،سف زير بغل نيگر دارن تا كسى ندزده!!! تو انتخابات قبلى به گفته خودشون هفت مليون به ناطق راى دادن كه من ميدونم اين مقدار نبوده حداقل از گندكارى استاندارى تو لرستان كه خبر دارم و بيست و يك مليون نفر به خاتمى ينى
چى ينى اكثريت غريب به اتفاق مردم كشور طرفدار اينايى كه اين واژه خوشگل و ساختن نيستن ... آقا نيستن .... بابا نيستن !!! حالا هى شما بيا بگو اصلح
جمعه يازدهم خرداد 1380
نامه: 561
فرستنده rEzAyAk
گیرنده: Sedmeti
pUw!
مرتيكه! اين حرفارو مىزنى يه وخ مىگيرن، مىبرن از خصيتين آويزونت مىكنن بدبخ! تو نمىخاى مگه زن بيگيرى و زندگى كنى تو اين مملكد؟ با اين كارا اونوخ؟ هىهى! اون ديوونه اين چيزا رو كرده تو كللت تو كلاس خط؟ اونوخ نگفته بهت كه ميره تو پروندت و بايد مث خر بدوى تا به هزار بدبختى رف سؤ سابقه كنى؟ من خودم ميخاسسم برم اخيرن كربلا - نمىدونم فك كنم نگفتم بهت! - ممنوعولخروج بودم جون تو! با اين شيخ مرادى دامادمون رفتيم ترون ادارهى گذرنامه. بابام يه دوس داش، چيزم كردن! ينى اسممو كه داده بودن مرزا كه نذارن برم بيرون، از توسيستم پاكش كردن و گرنه جلومو مىگرفتن تو خسروى. باور نمىكنى يه روز قبل از حركت كاروون دنبال رفع سؤاثر بودم كه بهم گذرو بدن. نكن اين كارارو! بچسب به خط ول كن اين سياست صاب مردهرو! ببين! چيزه! من افتاده به سرم برم سوريه! بيا جور كن جفتى بريم. خرجش در ميادا! يه جور عبا سراغ دارم پشم شتر! اونجا ميشه قوارهاى دوازده و پونصد خريد. خب؟ اينجا پنجا ميشه آبش كرد تو پاساژ صابززمون تو چارمندون! اون يارو فروشندههه مىگف تا پاييز صب كنى شايد دو برابرم بيشتر بتونى بفروشى. خوبه ديگه! بريم يه چن وخ بگرديم گور باباى اين حرفا! زيارتم ميكنيم خب در كنار تجارت و سياحت!
جمعه يازدهم خرداد 1380
فرستنده : Andishe
گيرنده : Sedmeti, rEzAyAk
بنام خدا سلام اگرچه پاسخ شما هيچ ارتباطى با توضيحاتى كه به پيوست پيام ارجاعى ارسال شده بود نداشت، اما اين آيه كاملا با جوابيه جنابعالى سنخيت داره و گويا شان نزولش همينجا بوده. فاكثرهم لا يعقلون
یازدهم خرداد 1380
نامه: 571
فرستنده Sedmeti
باشه ولى جالبه در مورده انقلاب اسلامى ايران به رهبرى امامه خدا بيامرز هم بابام ميگف يه سرى از آخونداى اونورى حولو هوش سالاى 42 به بعد از آيه استفاده ميكردند!!! مثلا ميگفتن زنبورها هم كه اينقدر منظم و مرتب هسسن به اين دليله كه يه ملكه دارن ... حالا اين اومده ميخاد شاه و ورداره!!! وقتى بهشون ميگفى بابا اكثريت غريب به اتفاق مردم شاه رو نميخان ميگفتن : خب بابا جونه من نميفهمن
... نميفهمن آقا!!! خدا بيامرزه امامو ميگف : مردم هميشه حق دارن حتى اگه اشتبا كنن!!! بله ميتونه داشته باشه ....و واقعن شايد اكثريت اشتبا ميكن و يه عده دوسه نفرى !!! كه غذاى فكرى اون هف مليون رو ميدن درس ميگن!!! ... به خدا اينو بدون طعنه ميگم شايد ... شايد اينا درس ميگن!!! ولى در مورده اينكه من پيامم هيچ ربطى نداش بايد بگم چون دلم ميخاس پيامه من در زنجيره پيامهاى من و رضا باشه به اين ريپلاى ها وصلش كردم بى هيچ بهانه اى!!! ولى وقتم تموم شد و حتى فرصت امضا كردن پيام رو هم پيدا نكردم! به هر حال حق با شماس بهتره كه يا مربوط باشه يا مستقل همين ! سيد مهدى
سيزدهم خرداد 1380
نامه: 597
فرستنده Sedmeti
گيرنده Aram
ه اوختا بابام
آباده بوديم تو سراب بود وز لش كاشمر نى شد يه نفر اومده بود دادگسترى اومده بود پيش بابايه من يه افسرى م هم و حواسش نبود كه قران روى ميزه و محكم كوف رو قران ستور معطلش نكرد و قايم گذاش تو گوش يارو شون ميده داد يارو رو بندازن بيرون ( مثل اين فيلمه كمدى ها نش يارو رو از پله ها پرت ميكنن پايين بدش هم پش بندش رو انداختن بيرون )!!! ميخوره تو سرش داستان به اينجا كه رسيد لب از قصه فرو بست
باسلام
آرام
خاتمى هم اومد كه جلوى اين جنايتا رو بگيره ولى اميدوارم خاتمى توى اين دوره بتونه جلوى اين خودخواهيهارو بگيره
كو گوش شنوا
به اميد آنروز
ما كه بخيل نيسسيم! تازه بخيلم باشيم بازم خاتمى مياد! ولى خاتمى بايد بدونه كه دوره پيش خيلى مسامحه كارى كرد و خيلى مردم ازش توققو داشتن كه ندونس يا نزاشتن يا نشد كه انجام بده ! به هر حال نكرد ديگه داداش تارف كه نداريم ! نكرد آقا جون ...نكرد! ما توققو داشتيم كه خاتمى بياد و اصلاحات واقعى رو را بندازه را انداخ ولى اوله كار اومدن اصلاحاتى كه خاتمى مبدعش بود و ازش گرفتن و هر جور
خودشون خاسسن تعريف كردن و هر چى خودشون ميخاسسن كردن تو كته خاتميو خاتميوم واسساد نيگا كرد! خب اين اشتبا بود بابا! آقا جونه من اصلاحات رو تو اوردى ... خب توم بايد نزارى هر كى هر جور دلش خاس تريفش كنه! همش اومدن گفتن منظور از اصلاحات اصلاحاتيه كه دشمنان ما از اون ناراحت بشن! نه اون اصلاحاتى كه دشمنان ما رو شاد كنه گفتن اصلاحات اونيه كه مردم بش احتياج دارن ! ( ما نفميديم بلاخره اين مردم كين اين وسط خب حتمن از نظر حضرات اون 20 مليونى كه به اينا راى ندادن مردم نيستن ! بلكه يه چيزى تو مايه هاى كشك يا پشم يا شايدم پشك!ن ) خاتميوم اين وسط واسساد نيگا كرد كه اينا هى بگن و بگن! بابا اصلاحات اصلاحاته ديگه حالا هى تو بى بگو اصلاحات فلان ..
اصلاحات بهمان اصلاحات ... اصلاحاتى كه ريس جمهور يه مملكت مياره اصلاحاتى كه اون كشور بش احتياج داره حالا هى شما شص جور تريف بش ببند بلكه منظوره نظره شما رو برآورده كنه ... نه آقا جون ....نه ... اين راهش نيس! بالا برى پايين بياى اصلاحات در ايران انجام بايد بشه و ميشه به يارى آقا امامالزمان. هيچ كاريشم نميتونيد بكنيد چرا؟؟ چون اين چيزيه كه همه ميخان همهگى بايد اينو بفهميدكه بايد بريد زيره سلطه قانون اساسى اين مملكت. هيچ كسى بالاتر از قانون نيس تو اين مملكت . هيچ كس! همين! سيد مهدى
سيزدهم خرداد 1380
نامه: 627
فرستندهPiRoOz Sedmeti
:گيرنده اظهارات آقاى عبايى خراسانى در
) آقاى عبايىReply to #775, Reply to #405(خصوص شوراى نگهبان :عنوان
مسجد معتضدى كرمانشاه PI
مثكه از اين آقا موقهى گزينش ///لام PI<
مىخونى! و اين آقا هم به علت تعصب پرسيده بودن كدوم روزنامه رو
دهنشو بگيره و آره ديگه! خودش رو لو داده زياد نتونسته بود جلوى
خب با اين حساب يكى نيس بگه بابا جون جلوى اون دهنو .بود
PI<و يه مقدار مواظبش باش تا اينطور بدبخت نشى بگير
اينجا مسئلهى ديگهاى هم پيش مياد و اون اينكه: قائم مقام !
قابل ): نتونست جلو دهنشو بگيره، اين كه خيلى ريزتر از اين حرفاس
مىكنى توجه سدميتى كه آرزوى اون روزا رو مىكرد... ببينم چيكا
من آرزوى كدوم روزارو ميكردم بابا ): .سيد
جونه من!؟ من آرزوى روزى رو ميكنم كه هر كس هر روزنامه اى ميخونه راحت بگه من اينو ميخونم و اينو و اين نه اينكه انقه وض خراب باشه كه نتونه بگه و وقتى هم از دهنش در ميره يه عده گردن راس كنن كه : چيييييييييى!؟؟1؟!؟! تو هم از اين روزنامه هاى ضاله ميخونى!؟ من آرزوى روزى رو دارم كه همه بفهمن كه اون روزا تموم شده ديگه تموم شده حالا ديگه وخ وخته كاره نه مرده باد و زنده باد! من آرزوى روزى رو دارم كه تو اين كشور هر كسى هر طرز تفكرى داره و هر كسى هر دين و مرامى داره راحت بتونه زندگى كنه و هيچ كس به خودش حق نده كه بش چپ نگا كنه! مثل زمان كوروش . من آرزوى اون روزى رو دارم كه يه كلله گندههاى مملكت ما يه كسايى مثل مدرس باشن كه وخ كه ميگن : سياست ما عين ديانت
ماست - به اين حرف كاملا ايمان داشته باشن و تا پاى جونشونم پاش واسسن. من آرزوى روزى رو دارم كه ديگه كسى تو اين مملكت خودشو بالاتر از قانون ندونه. من آرزوى روزى رو دارم كه تو اين مملكت هر چى شبكه مافيايى هست و به اسم اسلام هر كارى دلشون ميخاد ميكنن - ورداشته شه. و من آرزوى روزى رو ميكنم كه تو اين مملكت ديگه هيچ آرزوى نكنم! همين! سيد مهدى
سيزدهم خرداد 1380
نامه: 628
فرستنده Sedmeti
گيرنده Aram
والا من اينجا آرام جنايت تريف نكردم ! من اينجا يه خاطره تريف كردم كه نشون بدم كه آدماى كلله
گنده هم بزيوختا كارايى ميكنن كه خيلى جالبه! حالا بگذريم اگه منم بودم و در مسند رياست يه دادگسترى بودم بايد اينكارو ميكردم تا هر ننه قمرى جرات نكنه بياد بزنه رو قران خدا! الكى كه نيس بابا قرآنه مثكه ها!! خيلى دلم ميخاس كه طرف چمدونم ميداشت تا بد از پرت كردن بيرون چمدونشم ميزديم تو سرش عينه اين كارتونا ...خيلى باحال ميشدا ...نه؟! همين! سيد مهدى
چهاردهم خرداد 1380
گيرنده Sedmeti
فرستنده Aram
سلام ببخشيد به پدر معظمتان توهين شد ولى روى حقيقت نمى شود سرپوش گذاشت آدم بايد حقيقت رو بگه حتى اگه حقيقت كار زشتى باشه كه از طرف نزديكان انسان اتفاق مى افتد دوست عزيز شما گفتى كه اون بنده خدا بدون اينكه بدونه روى قرآن زد پس پدر شما حق نداشته اون رو به اين صورت
بيرون كنه بنظر شما اسم اينكارو چى مى ذارن از آرزوى كه در آخر پيامتان كرديد معلوم مى شود شماهم خيلى با اين كارها مخالف نيستيد پس شماكه هنوز دست از تعصب بر نداشتيد چرا پيامهاى اينطورى مى نويسيد فكر مى كنيد كار پدر شما خيلى با كار اون نماينده خبرگان فرق مى كند هر دو كار ناشايستى انجام دادند
دوشنبهSIASI_P :هركدام در مسئوليت خودش دوست تو آرام انجمن
چهاردهم خرداد 1380، 44:2 ظهر:تاريخ نامه: 636
:گيرنده پس كو انجمن دفاع مقدس اين شبكه؟ :عنوانPiRoOz :فرستنده Aram
) كى گفته مرگ برReply to #875, Reply to #684, Reply to #484, Reply to #*(
آره خاتمى بيچاره رفت سازمان .آمريكا؟ بايد دم از دوستى زد
رو به گوش همه برسونه اما نمىدونم ملل كه صداى مظلوميت اسلام
نوشته شده بود كه من اعلام مىكنم PI< چى شد كه يهو توى اون كاغذاش
PI<و بسيارى از اين نمىدونما و بيچارهها ...سال 2001 به نام
راستى كى بود كه مىگفت اگه وزير (ارشاد) من استعفا بده منم ...
سلام پيروز استعفا مىدم؟؟؟ PI<
دوست عزيز چرا اينقده ناراحتى نكنه هنوز از دو خرداد مى سوزى جواب شما
دوست عزيز را در بيستم خرداد بعد شمارش آرا خواهم داد البته بعيد مى دونم
بتونى بعد بيستم خرداد تا چند روز شبكه بياى چون احتمالا ديگه آتيش گرفتى
دوشنبه چهاردهم خرداد 1380، 11:4SIASI_P :دوست تو آرام انجمن
:گيرندهDabir :فرستنده Sedmeti عصر:تاريخ نامه: 637
Reply to #926,اظهارات آقاى عبايى خراسانى در خصوص شوراى نگهبان :عنوان
) آقاى عبايى خراسانى كه به دعوتReply to #726, Reply to #775, Reply to #*(
مسجد معتضدى كرمانشاه سخن مىگفت DA
من آرزوى روزى رو ميكنم كه هر كس هر روزنامه اى ميخونه DA<
راحت بگه من اينو ميخونم و اينو و اين DA<
نه اينكه انققه وض خراب باشه كه نتونه بگه و وقتى هم از دهنش DA
DA<آرزوى روزى رو دارم كه همه بفهمن كه اون روزا تموم شده
DA< !ديگه تموم شده حالا ديگه وخ وخته كاره نه مرده باد و زنده باد
من آرزوى روزى رو دارم كه تو اين كشور هر كسى هر طرز تفكرى داره
و هر كسى هر دين و مرامى داره راحت بتونه زندگى كنه و هيچ كس DA
مثل مدرس باشن كه وخ كه ميگن : سياست ما عين ديانت ماست - DA
من آرزوى روزى رو دارم كه ديگه كسى تو اين DA< .واسسن
DA
و به اسم اسلام هر كارى دلشون ميخاد ميكنن - ورداشته DA< هست
و من آرزوى روزى رو ميكنم كه تو اين مملكت ديگه هيچ DA< .شه
DA
تو خود حجاب خودى DA< سلام DA<
من آرزوى روزى رو دارم كه دزدا داد نزنن DA< حافظ از ميان برخيز
خب اين هم تقريبا همون آرزويى كه من در وسط پيامم DA< .دزدو بگيريد
كردم همون جايى كه نوشته شده : من آرزوى روزى رو دارم كه تو اين مملكت هر
چى شبكه مافيايى هست و وبه اسم اسلام ...و الخ! در واقع منظوره من از مافيا
شبكه هايى هست كه به دليل وابسطى گى به جناح ها و كلله گنده ها ميزنن ميدزدن
و ميخوردن و ميكشن وآخرشوم به قوله شما داد ميزنن دزد بگيريد! و وختيوم دزد
ميگيرن ميفرسنش حبس ابد مثلا! بعدشوم يارو مياد ميشه مسئول خريد زندان!! و
هر روز مياد از زندان بيرون و ميره تو!!! آخرشوم ملوم نميشه كه اين 132 مليارد
دوشنبه چهاردهمSIASI_P :تومنو كى خورد !؟ همين! سيد مهدى انجمن
Sedmeti خرداد 1380، 20:4 عصر:تاريخ نامه: 639
Reply to :گيرنده پس كو انجمن دفاع مقدس اين شبكه؟ :عنوان Aram:فرستنده
) ببخشيد كه من تو نامه هام#536, Reply to #826, Reply to #684, Reply to #*(
سلام نميكنم چون اين روشه نامه نگارى منه! نه به پدر معظممان توهين نشد من
خودم با گوش خودم از زبون مردم فحش شنيدم و فكر كردم ! انكه شما ميگيد يه
جور انتقاده ولى اين كه شما گفتيد جنايت برام خيلى عجيب بود من اصلا كارى به
جنايت بودن يا نوبدنش نداشتم . صرفا تريف يه خاطره بود كه با يه مقدار
خيالپردازى خودم همراش كرده بودم به هر حال من اگردر اون موقعيت بودم و
شايد هر كسه ديگه اى در اون شرايط بايد برخوردى ميكرد كه نشون بده كه مسئله
قران با خيلى چيزاى عادى فرق داره! بگذريم از اين كه خيلى رؤسا فقط به خاطره
كوبيدن يك مشت رويه ميزشون بدتر از اين كار رو هم انجام ميدن حتى اگه روى
اون ميز قران نباشه! اين جريانى كه من تريف كردم ماله سال 58 هست ينى اول
انقلاب! اوج تعصب! به هر حال براى من دفاع از بابا يا مخالفت با كار بابا بهانه
نوشتن اين نامه نبود بلكه من به جنبه طنز قضيه و جالبى جريان تاكيد داشتم و اين
كه فكرشو بكنيد كه يه كلله گنده مثلا چه طور يه دفه از پشت ميزش بلن شه و
شتترققى بزنه تو گوش يه نفر! اين صحنه خيلى باحاله ! و اون صحنه بيرون انداختن
كه من آرزوشو داشتم يه جوره ديگه ادامه پيدا كنه! ولى حيف كه نشد! در ضمن اون
يارو نميدونس زيره دسش قرانه ولى حاجيه ما كه ميدونس زيره دسسه يارو
قرانه!!!( اينم يه جور مغلطه!) همين! سيد مهدى
سهشنبه پانزدهم خرداد 1380، 06:9 صبح:تاريخ نامه:SIASI_P :انجمن
:گيرنده پس كو انجمنAram :فرستنده Deylam 659
Reply to #536, Reply to #826, Reply to #684,دفاع مقدس اين شبكه؟ :عنوان
ببخشيد به پدر ) سلامReply to #*(
گذاشت آدم معظمتان توهين شد ولى روى حقيقت نمى شود سرپوش
از طرف بايد حقيقت رو بگه حتى اگه حقيقت كار زشتى باشه كه
دوست عزيز شما گفتى كه نزديكان انسان اتفاق مى افتد
قرآن زد پس پدر شماحق اون بنده خدا بدون اينكه بدونه روى
بنظر شما اسم اينكارو چى مى نداشته اون رو به اين صورت بيرون كنه
از آرزوى كه در آخر پيامتان كرديد معلوم مى شود ذارن
با اين كارها مخالف نيستيد پس شماكه هنوز دست از شماهم خيلى
نداشتيد چرا پيامهاى اينطورى مى نويسيد فكر مى كنيد تعصب بر
كار پدر شماخيلى با كار اون نماينده خبرگان فرق مى كند
هردو كار ناشايستى انجام دادند هركدام در مسئوليت خودش
سلام عليكم ! دوست عزيز و آرام ! آرام دوست تو
آيا عصبانيت ، فضيلت است ؟ آيا بلند حرف زدن ! يك فضيلت است !؟ البته مى
توانم به راحتى بگويم كه اين يكى فضيلت چشمگيرى نيست چرا !؟ .... چون
خداوند كريم ، در قرآن حكيم به اطرافيان پيامبر مى فرمايد كه : در هنگام صحبت با
پيامبر ، صدايتان را بلند نكنيد ، همانا كه بلند ترين صداها ، صداى الاغ است .... ان
انكر الاصوات لصوت الحمير . و فكر مى كنيد براى چه خداوند اين دو را فضيلت
قرار نداده ! ؟ از نظر من كه خيلى ساده است ! زيرا انسان در هنگام عصبانيت از
هرچيزى استفاده مى كند ! خواه درست و خواه نادرست ! و تا آنجا كه من ديده ام ،
عموما جنايتهايى كه در روزنامه ها مى نويسند ، نتيجه نهايى يك عصبانيت بودهاند
، عصبانيت از اجتماع ، از پدر و مادر ، از عشق بى وفا ! :) و .... بياييم جامه از تن
شيطان بدريم ! كه در زير جامه هاى فاخر ، لهيب آتش است كه شعله مى كشد ....
سهشنبه پانزدهم خرداد 1380،SIASI_P :محمد بياگوى . ديلم . انجمن
:فرستندهSedmeti 27:6 سحر:تاريخ نامه: 658
:گيرنده بابا جون اينجا انجمن سياسيه نه انجمن حرفاى خودمونى :عنوانAzarkasb
يادمه كه وخكه بچه بودم خيلى پلنگ صورتى رو دوس داشتم واى خدايا ... ديوونه
كارتونه سه احمق بودم! ولى جدن ميگم اينو تو عمرم قشنگتر از اين دوتا كارتون
كه شاهكاره واقعن و"هنرى مانچينى" برنامهى نديدم! پلنگ صورتى با اون موسيقى
با شخصيتهايى مثله بازرس و دودو كه من عاشقه بازرس بودم و هستم خصوصا با
رحمتالله عليه و مورچه خوار و مورچه" حسن عباسى" صداى دوبله مرحوم
...خيلى اين مورچه خار خوشمززه بو اين ديالوگ انقه مروفه كه حتى فك كنم هر ده
يه"نفر نامزد رياست جمهورى هم اينو شنيده باشن .! اونجا كه مورچه خوار ميگه :
چيزو ميدونيد دوستان اين اتوبوس جهان گردى فقط سالى يه بار از اينجا رد ميشه ...
واى ...واى ! ...سه احمقو بگو... با اون كاراكترهاى "!!!آخه اونم بايد الان باشه؟
بسيار نادر و بينظيرش كه منو از خنده روده بور ميكردن! اون موسيقيه محللى
مجارى كه جدن زيبا و خنده دار بود اين ده نفر نامزده رياست جمهورى حتمن
يادشون نميره سكانسى از كارتون سه احمق رو كه در اون سه براى رفتن به
اونطرف بركه روى بركه ميخاسسن پل بزنن و بداز هزار جور دردسرو مسخره بازى
آخرشم پلو زدن ولى چه پلى ؟!... ... وختى دوربين بالا رفت اول بيننده ديد كه اين
احمقا ورداشتن پل رو كج زدن طورى كه پل كج كج اومده و با يه قوس رسيده به
چن متر اونطرف تر از جاى ورودى پل !!! و جالبتر اينكه وختى دوربين بازتر شد
ديديم كه اصلا احتياجى به پل نبوده چرا كه آبى رو كه اينا ميخاسسن روش پل بزنن
فقط يه بركه بوده كه اينا ميتونسسن با چرخيدن دوره بركه به اونورش برسن!!! جدن
ديگه از اين كارتونا نميتونن درس كنن! ينى ديگه كسى مثثه اون كارگردانا و
انيماتورها پيدا نميشه همون طور كه ديگه كسى مثله امام و شهيد رجايى پيدا نميشه
سهشنبه پانزدهم خرداد 1380،SIASI_P :!!! همين ! سيد مهدى ! انجمن
:فرستندهDeylam 18:9 صبح:تاريخ نامه: 661
Reply to #756, :گيرنده پس كو انجمن دفاع مقدس اين شبكه؟ :عنوان rEzAyAk
ميتى! تو با !pUw) Reply to #936, Reply to #536, Reply to #*(
جان! - ميرفتى انيماتور اين تخيلى كه هى ازش دم مىزنى - خب پسر
اونوخ راحت مىتونسسى حتى به اون !مىشدى جانم! بهتر بود كه
نميتونه صورت واقعى به خودش بيگيره، جامهى دسسه از خيالاتت كه
پلنگ بپوشونى. من حدس مىزنم تو هم مث من بايد از كارتون عمل
به تصويركردن صورتى خوشت بياد. البته بعضى از فيلمسازا براى
دنياى انيميشن متوسل شن: يه بار خيالاتشون نيازى به اين ندارن كه به
سازندهى سريال معروف سلطان و شبان - در مورد داريوش فرهنگ -
پاشده طلسم گفته بود كه داستان اين فيلمو خواب ديده و بعد فيلم
امد شاملو شعراشو تو :كليد ساختشو زده. يه رفيقى هم ما داريم ميگف
كه فيلمساز روسى هسسش و خاب مىنوشت! جناب پاراجانوف هم
هس كه خواباشو به تصوير مىكشه و خيلى كارش درست بوده، مدعى
بحر فيلماش مىبينى تو رنگ بندى و كمپوزيسيون و انصافن اگه برى تو
.حركات موزون بازيگرا قشنگ و چشمنواز عمل مىكنه طرح
كارو مىپسندم نمىدونم فيلم عاشق غريبشو ديدى؟ من كه خيلى اين
بردهام. حالا كه بحث به اينجا كشيد و بارها و بارها هم ديدمش و لذت
يه بار كه در مورد عشقم: مجيد چيز مىنوشتم، اين بگم كه خود منم
كه از دو سو يك بستنى" :تعبيرو در صدر يكى از مطالب آوردم كه RE<
كه براى نماز صب بيدار شدم و هنو همون روزا، يه روز" !بليسيم من و تو
غلبه داش و كورمال كورمال داشتم مىرفتم سمت حالت خواب برم
به بعدش " بليسيم" اون جمله رو زمزمه كردم. يهو از كلمهى مسترا،
اينكه تعجب كردم خودبخود عوض شد و ديدم خيلى بهتر شد و عجيب
بيدارى به فكرم نرسيده. جملهاى كه توى كه چرا اين تعبير زيبا در عالم
يك" :ضمير ناخودآگاهم بهم الهام كرد، اين بود كه اون شرايط
به هر حال اين" !برسيم بستنى كه از دو سو بليسيم تا به لبهاى يكديگر
تو هم به ظاهر رنگ و لعاب سياسى داره. انجمن سياسى هستش، و مطلب
بيش از اون مقدار كه براى اصلاح وض اين مملكت دل ولى انگار تو
اينكه كدوم ميسوزونى، جوندادن به خيالات برات مهمه و ابراز RE<
پيشنهاد مىدم يه انجمن اينجا .كارتون تلويزيونى به دلت چسبيده
. حالا مرادف انگليسيشم از" ! انجمن خيالپردازانRE< " تسيس بشه به نام
هم توى مجيد مىپرسم كه در كنار وجاهت ظاهر، تجربهى خوبى RE<
سروكول هم بريم بالا و خيلى ترجمه داره. بعد ميتونيم تو اون انجمنه از
خودمون درس كنيم و چمدون بزنيم تو سروكلهى عالى يه دنياى سايبر برا
سلام عليكم ! و بعدشم يه انجمن بچه مچه هاى خوب و عاشق و !همديگه
.... خدا به همه ى ما رحم كنه :) ولى من هم خوشم اومد ، انجمن خيال پردازان يا
، من هم مشتريش ميشم !Dreamers!
سهشنبه پانزدهم خرداد 1380، 58:1 ظهر:تاريخ نامه:SIASI_P :انجمن
:گيرنده پس كو انجمنSedmeti :فرستنده rEzAyAk 664
) يادمه كه وخكه بچه بودم خيلىReply to #856(دفاع مقدس اين شبكه؟ (: :عنوان
واى خدايا ... ديوونه كارتونه سه پلنگ صورتى رو دوس داشتم
ولى جدن ميگم اينو تو عمرم قشنگتر از اين دوتا !احمق بودم
كه"هنرى مانچينى" پلنگ صورتى با اون موسيقى !كارتون برنامهى نديدم
با شخصيتهايى مثله بازرس و دودو كه من عاشقه شاهكاره واقعن و
" حسن عباسى" خصوصا با صداى دوبله مرحوم بازرس بودم و هستم
و مورچه خوار و مورچه ...خيلى اين مورچه خار رحمتالله عليه
اين ديالوگ انقه مروفه كه حتى فك كنم هر ده نفر خوشمززه بو
اينو شنيده باشن .! اونجا كه مورچه خوار ميگه نامزد رياست جمهورى هم
يه چيزو ميدونيد دوستان اين اتوبوس جهان گردى فقط : "
SE<رد ميشه ... آخه اونم بايد الان باشه؟ SE< سالى يه بار از اينجا
واى ...واى ! ...سه احمقو بگو... با اون كاراكترهاى بسيار نادر و بينظيرش "!!!
اون موسيقيه !كه منو از خنده روده بور ميكردن SE<
اين ده نفر نامزده محللى مجارى كه جدن زيبا و خنده دار بود
احمق رو كه SE< رياست جمهورى حتمن يادشون نميره سكانسى از كارتون سه
و بداز SE< در اون سه براى رفتن به اونطرف بركه روى بركه ميخاسسن پل بزنن
... ...!هزار جور دردسرو مسخره بازى آخرشم پلو زدن ولى چه پلى ؟
SE< وختى دوربين بالا رفت اول بيننده ديد كه اين احمقا ورداشتن پل رو كج
زدن طورى كه پل كج كج اومده و با يه قوس رسيده به چن متر اونطرف تر از
جاى ورودى پل !!! و جالبتر اينكه وختى دوربين بازتر شد ديديم كه اصلا SE<
احتياجى به پل نبوده چرا كه آبى رو كه اينا ميخاسسن روش پل بزنن فقط SE<
SE<يه بركه بوده كه اينا ميتونسسن با چرخيدن دوره بركه به اونورش برسن SE<
ينى ديگه !جدن ديگه از اين كارتونا نميتونن درس كنن !!!
همون طور كه ديگه كسى مثثه اون كارگردانا و انيماتورها پيدا نميشه
SE< همين !!! كسى مثله امام و شهيد رجايى پيدا نميشه
! ! pUw سيد مهدى !
ساختن انيميشن بدين لحاظ كه حركتى در رابطه با كودكان خردسال است،
بسا كه سهل، كمارزش و تاجرمسلكانه بهنظر برسد. در حالى كه يك
انيماتور بايد در كنار خلاقيت، از شناخت كاملى نسبت به اشيأ و موجودات
دوروبر خود و حتى قواعد فيزيكى و شيميايى برخوردار باشد. در صحنهاى كه
در زير شرح مىدهم، لحظات مبتكرانهاى با اتكا به قواعد فيزيكى همچون
صعود حباب صابون شكل مىگيرد كه البته در دنياى سايبر كارتون با چاشنى
اغراق هم توأم شده است. به اين پايانبندى فوقالعاده از كارتون زيباى پلنگ
صورتى نگاه كن!: پينك پانتر يا همان پلنگ صورتى درون تنهى درختى براى خود
كاشانهاى بنا كرده تا در اين محيط بىصدا ايام استراحت خود را سپرى كند.
تختى دارد و بساطى و دراز كشيده و چشمها را بر هم نهاده; اما صداى بم يك
شيپور بزرگ او را از خواب مىجهاند. گويى زلزلهاى مهيب درگرفته و درخت
مىلرزد. كات به يك موزيسين كوتوله با چهرهاى به غايت مسخره و مضحك با
سگ كوچكى در كنارش و در حال تمرين نواختن شيپور! از اينجا به بعد، پلنگ
صورتى براى خاموش كردن صداى گر و گوشخراش و آسايشبههمزن شيپور
به راههاى گوناگونى متوسل مىشود; اما نشان به آن نشانى كه در هيچيك توفيقى
نمىيابد. حالا اين پايانبندى فوقالعاده را تصور كن كه شيپور، دهانهى گشادش
در زير درختى كه پلنگ صورتى در بالاى آن بسر مىبرد،"رو به بالاست و دقيقا
قرار دارد. پلنگ در گيرودار درگيرى با مرد نوازنده، از همان بالاى درخت،
مقاديرى آب به داخل شيپور مىريزد و در ادامهى درگيرى، مرد درون دهانهى
شيپور خود مىافتد! وقتى پلنگ يك قالب صابون به اين مجموعه ضميمه
مىكند و به دنبال آن سگ در شيپور مىدمد، شادترين بخش كارتون خلق
مىشود: مرد به همراه حبابى سبك وزن به هوا مىرود. اما معراجش تا مقابل
اتاقك پلنگ صورتى بيش نيست. پلنگ، حاضر و آمادهى حالگيرى از مرد
مزاحم است و با انگشت، حباب صابون را مىتركاند. مرد به پايين سقوط مىكند
در دهانهى شيپور مىافتد. باز هم سگ با لپهاى پف كرده در شيپور مىدمد"و دقيقا
و حبابى ديگر و معراجى تازه و تركيدن حباب و سقوط و باز هم و باز هم! شب
فرا مىرسد: به نشانهى اينكه سگ و پلنگ بدون احساس خستگى، در تمام روز،
بازى مرگ و شكنجه را ادامه دادهاند. ماه از گوشهى تصوير پيداست و بازى
بىوقفه ادامه دارد. تصوير فيد مىشود. انگار بازى قرار است تا قيام قيامت
ادامه يابد.
چهارشنبه شانزدهم خرداد 1380، 30:6 عصر:تاريخSIASI_P :انجمن
:گيرنده پس كوAram :فرستنده Deylam نامه: 702
Reply to #286, Reply to #956, Reply toانجمن دفاع مقدس اين شبكه؟ :عنوان
! ) سلام عليكم#536, Reply to #*(
آيا عصبانيت ، ! دوست عزيز و آرام
البته مى فضيلت است ؟ آيا بلند حرف زدن ! يك فضيلت است !؟
توانم به راحتى بگويم كه اين يكى فضيلت چشمگيرى نيست
چرا !؟ .... چون خداوند كريم ، در قرآن حكيم به اطرافيان پيامبر
مى فرمايد كه : در هنگام صحبت با پيامبر ، صدايتان را بلند نكنيد ،
ان انكر .... همانا كه بلند ترين صداها ، صداى الاغ است
و فكر مى كنيد براى چه . الاصوات لصوت الحمير
از نظر من كه خيلى ساده خداوند اين دو را فضيلت قرار نداده ! ؟
هرچيزى استفاده مى كند است ! زيرا انسان در هنگام عصبانيت از
و تا آنجا كه من ديده ام ، ! ! خواه درست و خواه نادرست
نويسند ، نتيجه نهايى يك عموما جنايتهايى كه در روزنامه ها مى
پدر و مادر ، از عشق بى عصبانيت بودهاند ، عصبانيت از اجتماع ، از
بياييم جامه از تن شيطان بدريم ! كه در زير .... وفا ! :) و
DE< است كه شعله مى كشد DE< جامه هاى فاخر ، لهيب آتش
DE< محمد بياگوى . ديلم ....
ديلم عزيز من نتوانستم دقيقا منظور سلام .
ولى همينقدر مى دانم كه دراين محيطها بزرگترين شمارابفهمم
در گفتار ونوشتاراست فضيلت منطقى بود
و كسى كه از دايره منطق خارج شد بايد بهمان صورت با او سخن گفت
البته دراين پيام جناب سيدمهدى اين حرفها نبود به ايشان هم گفتم
وقتى اينجور پيام در انجمن سياسى گذاشته مى شود بايد انتظار
هرگونه برداشت را داشته باشد اين هم برداشت من بود و تصور نمى كنم
از لطف شما سپاسگزارم برداشت غلطى بوده باشد
آرام دوست تو
سلام عليكم ! آرام ! دوست من ! شما را نمى دانم ولى خودم براى اين تصميم گرفتم
وارد اجتماع بشوم كه : اولا دين من اسلام و مذهبم شيعه ى 12 امامى ، به من اجازه
ى جداشدن از اجتماع نمى داد وگرنه باور كن كه خيلى دلم مى خواست يك گوشه
براى خودم بنشينم و فقط فكر كنم - همانطور كه در رجيسترى نوشته ام - و در ثانى
، اينكه ياد بگيرم ! هم از اشتباهات خودم و ديگران و هم از موفقيت هاى خودم و
ديگران . هر چه كه از من ببينيد يا بخوانيد و بشنويد ، انشأ الله در همين جهت
خواهد بود ، بدترين آفت براى يك انسان - يك جاندار بهتر است زيرا به نظرم در
اين مورد دين اصلا نقشى ندارد ! - اين است كه فكر كند هميشه در موضع حق
است . اين اولين شكست است ، و همين استدلال باعث شد شيطان فكر كند ، و
امر خدا را اطاعت نكند ! خدا همه ى ما را حفظ كند ! محمد بياگوى . ديلم .
چهارشنبه شانزدهم خرداد 1380، 31:8 شب:تاريخSIASI_P :انجمن
:گيرنده پس كوAram :فرستنده Sedmeti نامه: 713
Reply to #386, Reply to #936, Reply toانجمن دفاع مقدس اين شبكه؟ :عنوان
) بى هيچ بهانه خاستم كه مجموعه اين خاطرات رو در زنجيره#536, Reply to #*(
پيامهاى رضا قرار بدم كه گفته بود : پس كو انجمن دفاع مقدس؟ من اصلا قصد
طرفدارى يا ضديت با يك شخص يا گروه خاص رو در خاطراتم ندارم . فقط دارم
خاطره تريف ميكنم حالا اين شخس ميخاد بابام باشه ميخاد همسايه مون ميخاد
صدام حسين ! سعى من اينه كه فقط خاطره رو تريف كنم و از اين خاطره چيزايى
استخراج كنم كه در نگاه اول به ديد كسى شايد خطور نكنه و حتى خودم در خيال
SIASI_P :خودم يه مقدارى هم ادامه بدم اونو! همين! سيد مهدى انجمن
چهارشنبه شانزدهم خرداد 1380، 42:8 صبح:تاريخ نامه: 683
:گيرنده پس كو انجمن دفاع مقدس اين شبكه؟Sedmeti :فرستنده Aram
Reply to #936, Reply to #536, Reply to #826, Reply to #*(:عنوان (يك پاسخ
SE<) ببخشيد كه من تو نامه هام سلام نميكنم چون اين روشه نامه نگارى منه)
نه به پدر معظممان توهين نشد من خودم با گوش خودم از زبون مردم !
اين كه فحش شنيدم و فكر كردم ! انكه شما ميگيد يه جور انتقاده ولى
يا SE< شما گفتيد جنايت برام خيلى عجيب بود من اصلا كارى به جنايت بودن
SE< نوبدنش نداشتم . صرفا تريف يه خاطره بود كه با يه مقدار خيالپردازى
به هر حال من اگردر اون خودم همراش كرده بودم
بايد برخوردى ميكرد SE< موقعيت بودم و شايد هر كسه ديگه اى در اون شرايط
SE<داره SE< كه نشون بده كه مسئله قران با خيلى چيزاى عادى فرق
بگذريم از اين كه خيلى رؤسا فقط به خاطره كوبيدن يك !
بدتر از اين كار رو هم انجام ميدن حتى اگه روى اون مشت رويه ميزشون
اين جريانى كه من تريف كردم ماله سال 58 هست ينى !ميز قران نباشه
به هر حال براى من دفاع از بابا يا مخالفت با كار SE< !اول انقلاب! اوج تعصب
اين نامه نبود بلكه من به جنبه طنز قضيه و جالبى جريان بابا بهانه نوشتن
و اين كه فكرشو بكنيد كه يه كلله گنده مثلا چه طور يه دفه از تاكيد داشتم
SE<بلن شه و شتترققى بزنه تو گوش يه نفر پشت ميزش
و اون صحنه بيرون ! اين صحنه خيلى باحاله !
SE<كنه SE< انداختن كه من آرزوشو داشتم يه جوره ديگه ادامه پيدا
!ولى حيف كه نشد !
در ضمن اون يارو نميدونس زيره دسش قرانه ولى حاجيه ما كه ميدونس زيره
SE<همين )!دسسه يارو قرانه!!!( اينم يه جور مغلطه SE<
سيد مهدى !
سلام دوست عزيز من تازمانى آرامش خودم را مى توانم حفظ كنم كه منطق در SE<
اساس گفتارو نوشتار اعضا باشد من پيشاپيش بازهم از شما پوزش مى طلبم ولى
نمى توانم حقيقت رانگويم اگر چه تصور مى كنم شماهم يك طالب اصلاحات
هستيد دوست عزيز اگر منظورتان فقط نوشتن يك خاطره بوده چرا در انجمن
سياسى ؟ و در ضمن وقتى اين مطلب را در انجمن سياسى مى نويسيد بايد
انتظارداشته باشيد دوستان هرگونه برداشتى را ازاين مطالب داشته باشند. و من هم
برداشت خودم را نوشتم و كارى هم به قصد شما نداشتم و همچنين دوست عزيز
درست است كه مسئله قرآن با بقيه چيزها فرق مى كند ولى بشرط اينكه آن طرف با
اطلاع كارى كرده باشد و اطلاع پدر شماهيچ تغييرى در اصل قضيه نمى دهد و
درضمن اگرهم آن شخص بااطلاع اين كار را مى كرد بازهم آقايان حق نداشتن بااو
اين رفتار راداشته باشند بايد به تبعيت قانون عمل مى كردند نه براساس دل
خودشان اگرچه متاسفانه اين تعصبات در ابتداى انقلاب اين حركت مردمى را در
بعضى جهات به انحراف كشاند درنهايت كارهاى اشتباه ديگران نبايد عذر
چهارشنبه شانزدهمSIASI_P :اشتباهات ماباشد دوست تو آرام انجمن
Aram خرداد 1380، 39:8 صبح:تاريخ نامه: 682
:گيرنده پس كو انجمن دفاع مقدس اين شبكه؟ :عنوان (يكDeylam:فرستنده
) سلامReply to #956, Reply to #536, Reply to #826, Reply to #*( )پاسخ
DE< دوست عزيز و آرام ! عليكم
آيا عصبانيت ، فضيلت است ؟ آيا بلند حرف زدن ! يك فضيلت !
البته مى توانم به راحتى بگويم كه اين يكى فضيلت چشمگيرى DE< است !؟
چرا !؟ .... چون خداوند كريم ، در قرآن حكيم به اطرافيان پيامبر نيست
مى فرمايد كه : در هنگام صحبت با پيامبر ، صدايتان را بلند نكنيد ، DE<
ان انكر .... همانا كه بلند ترين صداها ، صداى الاغ است DE<
و فكر مى كنيد براى چه خداوند . الاصوات لصوت الحمير
از نظر من كه خيلى ساده است ! زيرا اين دو را فضيلت قرار نداده ! ؟
هرچيزى استفاده مى كند ! خواه درست و انسان در هنگام عصبانيت از
و تا آنجا كه من ديده ام ، عموما جنايتهايى كه در ! خواه نادرست
نويسند ، نتيجه نهايى يك عصبانيت بودهاند ، عصبانيت DE< روزنامه ها مى
.... پدر و مادر ، از عشق بى وفا ! :) و DE< از اجتماع ، از
DE< بياييم جامه از تن شيطان بدريم ! كه در زير جامه هاى فاخر ، لهيب آتش
محمد بياگوى . ديلم .... است كه شعله مى كشد
سلام ديلم عزيز من نتوانستم دقيقا منظور .
شمارابفهمم ولى همينقدر مى دانم كه دراين محيطها بزرگترين فضيلت منطقى بود
در گفتار ونوشتاراست و كسى كه از دايره منطق خارج شد بايد بهمان صورت با او
سخن گفت البته دراين پيام جناب سيدمهدى اين حرفها نبود به ايشان هم گفتم
وقتى اينجور پيام در انجمن سياسى گذاشته مى شود بايد انتظار هرگونه برداشت را
داشته باشد اين هم برداشت من بود و تصور نمى كنم برداشت غلطى بوده باشد از
چهارشنبه شانزدهمSIASI_P :لطف شما سپاسگزارم دوست تو آرام انجمن
Aram خرداد 1380، 37:8 صبح:تاريخ نامه: 681
:گيرنده پس كو انجمن دفاع مقدس اين شبكه؟ :عنوان (يكDeylam:فرستنده
) ى گفتهReply to #066, Reply to #636, Reply to #875, Reply to #*( )پاسخ
ره خاتمى .مرگ بر آمريكا؟ بايد دم از دوستى زد
و به بيچاره رفت سازمان ملل كه صداى مظلوميت اسلام
گوش همه برسونه اما نمىدونم چى شد كه يهو توى اون كاغذاش
وشته شده بود كه من اعلام مىكنم سال 2001 به DE
استى كى بود كه مىگفت اگه وزير ...بيچارهها
ستعفا مىدم؟؟؟ (ارشاد) من استعفا بده منم
سلام پيروز
دوست عزيز چرا اينقده ناراحتى نكنه هنوز از دو DE<
جواب شما دوست عزيز را در بيستم خرداد DE< خرداد مى سوزى
البته بعيد مى دونم بتونى بعد بيستم DE< بعد شمارش آرا خواهم داد
چون احتمالا ديگه آتيش گرفتى DE< خرداد تا چند روز شبكه بياى
آرام DE< دوست تو DE<
پرت شدن از كوه ، ! سلام عليكم DE<
DE< نخواهيم DE< باعث پيش آمدن حوادثى خواهد شد ! چه بخواهيم و چه
ولى البته آنكه نكات ايمنى را رعايت كرده باشد ، .
شد ، DE< دچار مشكل جدى نخواهد
باسلام راستش خيلى . محمد بياگوى . ديلم
SIASI_P :ملكوتى شد البته منو ببخش به خاطر اين تعبير. دوست تو آرام انجمن
چهارشنبه شانزدهم خرداد 1380، 31:2 شب:تاريخ نامه: 675
:گيرنده پس كو انجمن دفاع مقدس اينrEzAyAk :فرستنده Sedmeti
) ادمه كه وخكه بچه بودم خيلىReply to #466, Reply to #856(شبكه؟ (: :عنوان
اى خدايا ... ديوونه كارتونه پلنگ صورتى رو دوس داشتم
لى جدن ميگم اينو تو عمرم قشنگتر از !سه احمق بودم
هنرى" لنگ صورتى با اون موسيقى RE< !اين دوتا كارتون برنامهى نديدم
ا شخصيتهايى مثله بازرس و RE<كه شاهكاره واقعن و"مانچينى
صوصا با صداى دوبله دودو كه من عاشقه بازرس بودم و هستم
مورچه خوار و رحمتالله عليه" حسن عباسى" مرحوم
ين ديالوگ انقه مورچه ...خيلى اين مورچه خار خوشمززه بو
ينو RE<مروفه كه حتى فك كنم هر ده نفر نامزد رياست جمهورى هم
يه چيزو : شنيده باشن .! اونجا كه مورچه خوار ميگه
د RE
ه منو از RE
ين ده نفر نامزده مجارى كه جدن زيبا و خنده دار بود
حمق رياست جمهورى حتمن يادشون نميره سكانسى از كارتون سه
رو كه در اون سه براى رفتن به اونطرف بركه روى بركه ميخاسسن پل بزنن
بداز هزار جور دردسرو مسخره بازى آخرشم پلو زدن ولى چه پلى RE
دن طورى كه پل كج كج اومده و با يه قوس رسيده ورداشتن پل رو كج
اى ورودى پل !!! و جالبتر اينكه وختى RE<به چن متر اونطرف تر از
حتياجى به پل نبوده چرا كه آبى رو دوربين بازتر شد ديديم كه اصلا
ه بركه بوده كه اينا ميتونسسن با كه اينا ميخاسسن روش پل بزنن فقط
دن ديگه از اين كارتونا REى ديگه كسى مثثه اون كارگردانا و !نميتونن درس كنن
ون طور كه ديگه كسى مثله امام و شهيد انيماتورها پيدا نميشه
RE
تاجرمسلكانه بهنظر برسد. خردسال است، بسا كه سهل، كمارزش و
بايد در كنار خلاقيت، از شناخت كاملى نسبت به در حالى كه يك انيماتور
و موجودات دوروبر خود و حتى قواعد فيزيكى و شيميايى اشيأ
لحظات برخوردار باشد. در صحنهاى كه در زير شرح مىدهم،
صعود حباب صابون مبتكرانهاى با اتكا به قواعد فيزيكى همچون
سايبر كارتون با چاشنى اغراق هم توأم شكل مىگيرد كه البته در دنياى
اين پايانبندى فوقالعاده از كارتون زيباى پلنگ شده است. به
تنهى درختى براى صورتى نگاه كن!: پينك پانتر يا همان پلنگ صورتى درون
محيط بىصدا ايام استراحت خود را خود كاشانهاى بنا كرده تا در اين
دارد و بساطى و دراز كشيده و چشمها را بر هم سپرى كند. تختى
.اما صداى بم يك شيپور بزرگ او را از خواب مىجهاند ;نهاده
يك موزيسين گويى زلزلهاى مهيب درگرفته و درخت مىلرزد. كات به
با سگ كوچكى در كنارش و كوتوله با چهرهاى به غايت مسخره و مضحك
از اينجا به بعد، پلنگ صورتى براى خاموش !در حال تمرين نواختن شيپور
گر و گوشخراش و آسايشبههمزن شيپور به راههاى كردن صداى
هيچيك گوناگونى متوسل مىشود; اما نشان به آن نشانى كه در RE<
را تصور كن كه شيپور، توفيقى نمىيابد. حالا اين پايانبندى فوقالعاده
در زير درختى كه پلنگ صورتى در"دقيقا دهانهى گشادش رو به بالاست و
مىبرد، قرار دارد. پلنگ در گيرودار درگيرى با مرد بالاى آن بسر
شيپور مىريزد و نوازنده، از همان بالاى درخت، مقاديرى آب به داخل
شيپور خود مىافتد! وقتى پلنگ يك در ادامهى درگيرى، مرد درون دهانهى
مجموعه ضميمه مىكند و به دنبال آن سگ در قالب صابون به اين
مىدمد، شادترين بخش كارتون خلق مىشود: مرد به همراه شيپور
اتاقك پلنگ حبابى سبك وزن به هوا مىرود. اما معراجش تا مقابل
حالگيرى از مرد مزاحم صورتى بيش نيست. پلنگ، حاضر و آمادهى
را مىتركاند. مرد به پايين سقوط مىكند است و با انگشت، حباب صابون
دهانهى شيپور مىافتد. باز هم سگ با لپهاى پف كرده در در"و دقيقا
حباب و سقوط و شيپور مىدمد و حبابى ديگر و معراجى تازه و تركيدن
نشانهى اينكه سگ و پلنگ بدون باز هم و باز هم! شب فرا مىرسد: به
روز، بازى مرگ و شكنجه را ادامه دادهاند. ماه احساس خستگى، در تمام
تصوير .گوشهى تصوير پيداست و بازى بىوقفه ادامه دارد از
.قيامت ادامه يابد فيد مىشود. انگار بازى قرار است تا قيام
ميدونى تو مسخره كردى انجمن رو رضا انگارا. بابا حاجيت يه جورى ربطش داد به
سياست انيميشنو. ولى تو صاف اومد دارى كارتون رو نقد و تصوير ميكنى ؟! بابا
انگار اينجا انجمن سياسيه ها ! ...ولى حالا خودمونيما پلنگ صورتى خيلى قشنگ
بود. شاهكار! جدن شاهكار! از همه نظر يه كار كاملى بود. به شخصيت بازرس فوق
العاده علاقه دارم. به ياد بيار قسمتى رو كه در اون بازرس سوار بر ماشين داره تو
خيابون ميره و حسن عباسى از زبان درون بازرس داره ديالوگ رو اجرا ميكنه ينى
بازرس مشغول رانندگى هست ولى حرفى نميزنه و فقط راوى داره در جريان اين
صحنه متن رو ميخونه و اين راوى خود بازرس هس . خيلى جالبه كه در يك كارتون
اين تكنيك اجرا بشه . عينه فيلمهاى سينمايى پليسى كه همفرى بوگارت در دهه
40 و 50 بازى ميكرد كه صداى خوده بازيگر اول راوى داستان بود. وحالا اين
تكنيك در يه كارتون اونم كارتون كمدى!!! ميبينى رضا ظرايف رو، كه چه قد بى
وژدانا تو كارها نو گرايى و خلاقيت به كا ر ميبرن ! دمشون گرم به قران ! راوى داستان
امروز بعد از مدتها ريس منو به دفتر كار خودش احضار كرد و از اونجايى كه"ميگه :
من ميدونستم كه هر وخ ريس منو احضار ميكنه حتمن مسئله خيلى مهمى پيش
(البته اين متن رو مرحوم"اومده بنابراين سريعا خودمو به اداره پليس رسوندم
عباسى با صداى بازرس واقعن زيبا اجرا ميكنه كه من خيلى در اداش واردم!) و حالا
در اوله كارتون با يه شوخى بى نظير از لحاظ جنس و معنى مواجه ميشيم كه جدن
بى نظير و غير قابل باور هس كه در يك كارتون اين جنس شوخى به كار برده بشه و
بازرس دزد معروف تابلوهاى"كار كاره تمامن جديدى هس : رييس به بازرس:
نقاشى به پاريس اومده و قصد داره موزه لوور رو بزنه . ما بايد نزاريم اون اينكارو
اوه !... بله قربان من به شما"بازرس : "! بكنه و الا عابروى اداره پليس بر باد ميره
خوبه بازرس . حالا"ريس : "قول شرف ميدم كه جلوى اين جنايت رو بگيرم قربان
براى اينكه با قيافهى اين سارق آشنا بشى يه عكس از اين سارق روى ميز كارم
بازرس به سمت ميزه رييس ميره و عكسى رو كه " گذاشتم برو وردار و قيافشو ببين
به صورت عمودى در يك قاب كوچك روى ميزه رييس هست رو ور ميداره و نگاه
اه!... چه جنايتكار"ميكنه. چهره بازرس درهم ميره و و با لبهاى كژو مووژ ميگه :
در اين لحظه رييس با عصبانيت قاب عكس رو از "!!!كثيفى ...حالم بهم خورد
بدش به من احمققققققققق !!... اين عكس"بازرس ميقاپه و فرياد ميزنه كه :
اين شوخى و نكته در يك كارتون كه " ) ....اون يكى عكسه سارقهzaname(زنمه
مخصوص كودكان و نوجوانان هست بسيار كار عجيبى هست . قبل از اين و شايد در
هيچ انيميشنى ما شاهد اين شوخى هاى گفتارى نيستيم ولى در پلنگ صورتى از هر
چيزى كه داراى بار طنز و خنده باشه استفاده ميشد و مثل كارتونهاى تام و جرى
اهميت داده نميشه . و" اسلاپ استيك" فقط به حركات و زدو خوردها و يا كمديه
اين يكى از نقاط قوت اين سريال بود . همين! سيد مهدى
SIASI_P :- انجمن
پنجشنبه هفدهم خرداد 1380، 12:4 سحر:تاريخ نامه: 726
:گيرنده پس كو انجمن دفاع مقدس اينSedmeti :فرستنده rEzAyAk
! هر ننهpUw) Reply to #576, Reply to #466, Reply to #856(شبكه؟ (: :عنوان
قمرى مىداند كه تذكرت در خصوص لزوم مربوط نويسى، بجاست. ولى
من در يك طنز ناخواسته كه در اين چند روز در اين انجمن شكل گرفت، ماندهام
و خودم هم نمىدانم كه چگونه اين لطافت خلق شد؟ عنوان يك سرى از مطالب
اين چندروزهى انجمن سياسى، حاكى از اعتراض به عدم وجود انجمن دفاع
مقدس است. ولى كسى نيست بگويد: بچهجان! انجمن دفاع مقدس در شبكه
نيست، قبول! دست كم انجمنهايى را كه هست، غنيمت بشمر و در آنها فعاليت
كن و درست فعاليت كن! و راهش اينه كه به حكم هر سخن جايى و هر نكته
مكانى دارد، حرفهاى مربوط به هر انجمن را در كف آن ولو كنى و به قول
همشهريهاى ما! درهدنتپهدن نگويى و ننويسى! نقد و بررسى انيميشن جايش
هر جا كه باشد، دست كم در اينجا نيست! اينجا بايد از فوج اعلاميهها و
پوسترهاى تبليغاتى كه در نيمهشب هفده خرداد توى خيابون صفائيه زير
گرفتى، بگى و نه فوج ملخهايى كه چند شب قبلترش توى شهرك مهديهى قم
كف خيابون رو پر كرده بودند و زير ماشينهاى عبورى له شده بودند. تا اينجا يك
جور نگاه كردن به موضوع است. اما مىتوان عينك را عوض كرد و اينگونه هم به
موضوع نگريست كه ملخ و انيميشن هم بىربط به عالم سياه سياست نيست!
صنعت نقاشى متحرك، مانند هر واسطهى ديگر، ابزار ابراز احساس است. گمان
نمىكنم اين ظرف و هر ظرف ديگر به تنهايى براى بيان موضوع خاصى
تعريف شده باشد و آماده براى قبول سفارشات ديگر نباشد. براى ربط دادن
مورچهخوار و بازرس به انجمن پوليتيك، راهى هست براى مثال مىتوان گفت:
آره! يادت هس اونشبم تو ستاد انتخاباتى اونقد سگدو زده بوديم كه شده بوديم
عينهو اونجايى كه پلنگ صورتى ميخاس از يك آسمانخراش بالا بره تا يه زاپاس
ماشين رو كه از دسش رها شده بود بيگيره. و تا لاستيك به نقطهاى مىرسيد كه
از چرخش مىافتاد و پلنگ مىرفت كه در اختيارش بگيره، يك عامل جديد سر
مىرسيد و زاپاس رو به حركت در مىآورد. تا اينكه وارد يه آسمانخراش شد.
كافى بود پلنگ بتونه از آسانسور كمك بگيره تا مشكل حل شه. ولى مانعى در
سناريو تعبيه شده بود كه فعال شد و نذاشت اين اتفاق بيفته و پلنگ به ناچار
مىبايست پللههاى تمام نشدنىيى رو بيگيره بره بالا! اولش سر حال بود و
سه پله رو يكى مىكرد. ولى به تدريج خسته شد و از نفس افتاد; زبونش زد بيرون
و لهلهزنان نعشش بود كه از پلهها با هزار جان كندن، بالا مىرفت. بدنش با پلهها
همسطح شده بود! قشنگتر از اين اونجا بود كه در بالاترين پله، عامل ديگرى
فعال شد و اونو پرتش كرد پايين و مسير اومده رو ليز خورد. اما اونقدر داغون بود
كه انگار ديگه استخوانى در بدنش نمونده بود و عين يه جوى آب روى پلهها
جارى شد! -
پنجشنبه هفدهم خرداد 1380، 18:9 شب:تاريخ نامه:SIASI_P :انجمن
:گيرنده پس كو انجمنrEzAyAk :فرستنده Darya 733
Reply to #627, Reply to #576, Reply to #466,دفاع مقدس اين شبكه؟ (: :عنوان
) حاجى جون كجاى كارى ؟ انجمن دفاع مقدس! اون هم تو گفتگوىReply to #*(
تمدنها حاجى بى كارى مگه؟! برو يه سطل سيريش دستت بيگى و تو خيابون
اعلاميه نامزدها رو بچسبون ! خودش يه نوع دفاع از ارزشهاس ! دريا
پنجشنبه هفدهم خرداد 1380، 51:9COMPUTER_P :انجمن
Azarkasb :فرستنده rEzAyAk شب:تاريخ نامه: 734
! ببين گل من! يه مشكلpUw:گيرنده پس كو انجمن دفاع مقدس اين شبكه؟ :عنوان
جديدى براى من پيش اومده. ميدونى از كجا ناشى شده و چطورى ميشه حللش
كرد؟ من با نرم افزار ترمينيت وارد شبكه ميشم. امروز كه خواستم وارد شم، اين
و بعد از آن تمام كليدهايى كه براى Could not load ANSI.KBDپيام حك شد:
رو براىF2 / و# رو براىF1 ترمينيت تريف كرده بودم، غيرفعال بود. فرض كن
/ تعريف كرده بودم. و به همين ترتيب كليدهاى ديگر براى وارد كردنrecent
اتوماتيك شماره ى يه شبكه ى بخصوص و مانند آن. آيا راه حلى براى اين معضل
سراغ دارى؟ در ضمن چت ديشب زيبا بود و اميدوارم بازم تكرار بشه. ممنون و
باى!
جمعه هجدهم خرداد 1380، 07:5 سحر:تاريخ نامه:SIASI_P :انجمن
:گيرنده پس كو انجمنDarya :فرستنده Sedmeti 742
Reply to #337, Reply to #627, Reply to #576,دفاع مقدس اين شبكه؟ (: :عنوان
) اين بار به ريپلاى كسى ريپلاى ميزنم كه از ما كوچيكتره و شايدReply to #*(
رو يادش نياد . اگر قرار باشه من سه كار از" سه احمق" )كارتون (به زعم من شاهكار
كارهاى انيميشن تاريخ كمدى رو نام ببرم مطمئنن اين سريال يكى از اين سه خواهد
و يه كارتون ديگه كه هنوز انتخابش نكردم! كسايى كه يه" پلنگ صورتى" بود! در كنار
سه احمق رو ديدن و يادشونه ميدون كه سه احمق يه كارتون به احتمال زياد مجارى
هست كه سه شخصيت يا پرسوناژ هم تيپ و هم كاراكتر داره! و اين خودش خيلى
جالبه ! براى روشن شدن منظورم مثالى ميزنم : در سينماى كمدى حتمن شما گروه
رو ميشناسيد اين گروه سه پرسوناژ هستند كه هر كدوم براى" سه كلله پوك" كمدى
خودشون كاركترى مستقل هستند و قيافه ها شون هم كاملا متمايز از ديگرى است .
و هر كدام كمدى و شوخى ها و حماقتها و تكيه كلامهاى مخصوص خودشون رو
اينطور نيست ما سه نفر داريم كه دقيقا يه" سه احمق" دارن ولى در مورده كارتون
كاركتر هستند و بيننده به هيچ وجه نميتونه بينشون فرقى قائل شه ! ينى اينكه هر سه
يه قيافه دارن ! هر سه يه جور صدا دارن ( البته سه احمق در فيلم هيچ صحبتى
ندارند فقط گاهى اوقات صداهايى مانند داد زدن يا آه! گفتن و فرياد زدن ايجاد
ميكنند كه خود بسيار زيبا و كميك هست!) و هر سه يه كمدى رو ارائه ميكنن! و اين
نقطه ضعف كه نيست هيچ ... بلكه به نظره من اين نوگرايى يك نقطه به تمام معنا
قوت هست براى اين سريال! در واقه اين سه نفر مكمل شوخى هاى همديگه
ميشن! و حماقتهاى يكديگر رو به اوج ميرسونند! و در اينجاس كه بيننده بدون
اينكه خود بفهمه هر سه رو يكى ميبينه! منتهاى مراتب چيزى كه هس در اين ميون
اينه كه بيننده با ديدن كارهاى اين سه نفر مدام با خودش ميگه : خدايا اين چه
احمقيه! ...واى خدايا اين ديگه از اون بدتر!! .... واييييييى اين ديگه چه خريه!!! و
اما شكل و قيافه كاراكتره احمقها: احمقها همونطور كه گفتم همگى يه قيافه ان !
كلله اى كاملا گرد و بى مو كه چيزى مثل كمبوزه به عنوان دماغ از اون بيرون زده!!! و
چشمايى ريز . شكمى گرد و قلومبه و پاهايى باريك كه از اين توپ بيرون زده با
شلوارى كوتاه! دستهايى سه انگشتى !!! ميبيند كه كاملا يك كاريكاتور ساده ساده
هس كه حتى به خودشون زحمت ندادن كه انگشتاشو پنشتا كنن! و اما نوع كمدى
ارائه شده در سه احمق بسيار درخور توجه و آناليز هست. چيزى كه ما در سه احمق
ميبينيم خيلى زيبا و نمكين با كمى چاشنى خشونت! و نوگرايانه و در عين همه
احوال بسيار سادهس ! براى روشن شدن اين موضوع سكانسى از يكى از قسمتهاى
سريال ميپردازم كه شايد حدود 15 سال پيش از تلوزيون پخش شد و متاسفانه
قسمتهاى زياديش درس حسابى در خاطرم نمونده : تيتر و موسيقى ابتداى
سريال تموم ميشه تصوير به صورت دايره اى از توى سياهى باز ميشه و ما فقط يه
صفحه كاملا سفيد مىبينيم!كه هيچ چيزى در اون جلب نظر نميكنه ! ولى صدايى
هر از گاه با يك ريتم يك نواخت به گوش ميرسه ... تقريبا هر 4 ثانيه يك بار كسى
صدايى شبيه به : آه ( البته نه آه غم كه خيلى آرام و نرم از سينه بيرون مياد بلكه آه كه
با درصد كمى از اوه! همراه هست و خيلى سريع ايراد ميشه و علامت تعجبه
احمقهاست ) را ميشنويم دوربين بازتر ميشه و ما هنوز يك صفحه سفيد ميبينيم
ولى اينبار يك جسم شبيه كلاه به وسط صفحه ميايد و بر ميگردد مثل حركت بوم
رنگ! و هر بار كه اين كلا به نقطه اوج خودش در صفحه ميرسد ما صداى : آاوه! را
ميشنويم ! تا اينجا هيچ كس نميداند جريان چيست !
شب خیز که عاشقان به شب راز کنند
گرد در و بام دوست پرواز کنند
هر جا که دری بود به شب دربندند
الا در دوست را که شب باز کنند
من کیستم از خوی بد و کار تباه - خجلتزده و زردرخ و نامهسیاه
در ادامه مرحوم ذبیحی این غزل غرّای فروغی بسطامی
را میخواند:
گر عارف حقبینی چشم از همه بر هم زن
چون دل به یکی دادی آتش به دو عالم زن
هم نکتۀ وحدت را با شاهد یکتا گو
هم بانگ انا الحق را بر دار معظّم زن
برای دریافت نسخۀ با کیفیّتتر و کامل این آواز مذهبی (سی دقیقه)
تماس بگیرید: 09127499479 t.me/qom44
اصلاح آدرس لینک از فورشرد به مدیاپلیر: 97/9
مرحوم سید جواد ذبیحی
ای کریمی که بینیاز تویی - در همه حال چارهساز تویی
ای جهان خلق دست قدرت تو - همه عالم غریق رحمت تو
مرحوم سید جواد ذبیحی
الهی رحمتی کن دردمندم
بدین بیساز و بیبرگ و نوایی
به کویت آمدم امشب گدایی
خداوندا دلی روشن کرم کن
مرا فارغ ز قید بیش و کم کن!
دلی ده محو اسرار جلالت
دلی مجنون آثار جمالت
نمونۀ این فایل صوتی در حد بیش از یک دقیقه >>> اینجا
برای دریافت نسخۀ با کیفیّتتر و کامل این آواز مذهبی (۱۷ دقیقه)
تماس بگیرید: 09127499479
t.me/qom44
اصلاح لینک از فورشر به مدیافایر: 97/9
از حسین شکروی مدّاح قمی
اجرایی که به مناسبت میلاد حضرت ابوالفضل(ع) در میان جمع اجرا کرده
رجوع کن به سی.دی آر ۳۸
آواز من با ساز سیتار
نوازنده: سینا غفّاری
مکان: منطقۀ جنگپورا در جنوب دهلی
زمان: ۵ ژولای ۲۰۱۰ / ۱۴ تیر ۱۳۸۹ ش
شعر: سیّد حسن غزنوی شاعر اواسط قرن ۶ هجری >>> اینجا را کلیک کنید!
در ساعت دوازده و نیم بامداد روز سی و یک خرداد ۸۹ بعد از سه ساعت و ربع پرواز با هوابیمای ایرباس ۳۱۰ که تا ۳۱۰ هزار پا بالا رفت، به هند - سرزمین عجایب - وارد شدم.اولددهلی یا دهلی قدیم و کلاف پیچیدۀ مردمانی که لابلای هم میلولند، بیکمترین تنش و مخمصه و مشاجره و به هم پریدن. و این کلافهای درهمتنیدۀ سیمهای برق که توجّهم را برای عکّاسی با دوربین کانن اس.تری.آی.اس با ۶ مگاپیکسل که همراه دارم، جلب میکند، نمادی از درهملولیدن مردمان این سامان است.
دیدار از مسجد جامع دهلی ساختهشده با سنگهای سرخ به امر شاهجهان و در عهد وی و تاریخ ۱۰۶۰ قمری را در کتیبهای فارسی رؤیت میکنم. صحنفرش مسجد از تابش حرارت آفتاب هند تفتیده است و مأموری که ۲۰۰ روپیه از تو میستاند به تو اجازه دهد دوربین کانن اس.تری.آی.است را به درون ببری. نیز امر میکند که کفش از پا درآوری. و مگر پابرهنه میتوان بر این تابۀ داغ قدم نهاد؟
از حاشیۀ مسجد میروی. از این سو به آن سوی مسجد بر زمین باریکهراهی را با مفرشی باریک و دراز، جادهکشی کردهاند. این معبر به کنار حوض وسط مسجد راه دارد. مردمان به اینجا که میرسند، پا بر پاشویۀ حوض مینهند و پاهای بعضا گداخته از حرارت را با آب خنک تسلّی میدهند و تو نیز چنین میکنی و عکس هم میگیری. (فیلم اینستاگرامی)مردمانی چند در حواشی مسجد که میبینند، دوربین به دست داری، از تو میخواهند از آنان عکس بگیری. دخترکانی با البسۀ محلّی زرد و سرخ و بنفش و گل منگلی....
برخی امکان هند که رصد کردهای برای دیدار:
بنارس و رودخانۀ گنگ و غسل تعمید
دیدار از مزار نظامالدّین اولیا و قبر غالب و در نزدیکی آن مراسم مردهسوزان هندیان
کاخ میسور
گالری هبیتت سنتر و روبری آن لودیگاردن (پارک عشّاق) که تلاقیگاه کسانی است که دوستدار یکدیگرند.
دهلی ۵ میلیون نفر جذامی و به همین تعداد مبتلای پیسی دارد. متروی شهر که بعد از سال ۲۰۰۰ افتتاح شده است را برای اوّلین بار در روز دیدارم از مسجد جامع سوار شدم. ۱۲ روپیه بلیت تکسفره گرفته. به جای بلیتهای مقوّایی و کاغذی که به نظرم در ایران به هدردادن کاغذ منجر میشود، بلیتهای مترو به صورت پلاکهای پلاستیک فشرده به شکل سکّه ساخته شده که در دستگاه عبور وارد میکنند، و راه برای عبور باز میشود و سوار مترو میشوی و بعد از توقّف در ایستگاه مورد نظر در هنگام خروج، سکه را در جایی شبیه قلک مانند میاندازی و راه برای عبور باز میشود و از ایستگاه مترو خارج میشوی و سکّۀ مزبور در واقع دوباره به سیستم برمیگردد و مجددا از آن استفاده میشود.
دوستم دکتر عبدالله شایانراد که نخستین تصمیمساز برای سفر من به هند بود، ابراز کرد:
از عجایب هند، وجود پشهای به نام «دینگو» است که در هنگام انتقال فصل از تابستان به پاییز یافت میشود. این پشه در آبها و برکههای راکد حتّی آب راکد کف کولر رشد میکند. گزش این پشه اغلب باعث مرگ میشود. پشۀ دیگری در اینجا هست به نام «پافیلی» که اگر به پا بزند، پا به اندازۀ پای فیل بزرگ و کلفت میشود.
شایان ما را به خود به مطبّ دکتری هندو برد که بر اساس داروهای طبّ یونانی، ۱۱۰ نوع بیماری را با گرفتن نبض علاج میکند.
۲ تیر ۸۹ : در غرب دهلی در منطقۀ «راجیونگر مندولی» در جامعهالعربیّه سراجالعلوم در جمع برادران اهلسنّت در مراسم سالانۀ دستاربندی طلاّب در نزدیک ظهر به تلاوت قرآن پرداختم و آیۀ الّذین یبلّغون رسالات الله را تلاوت کردم که بسیار مورد توجّه قرار گرفت. (فایل صوتی اجرا در اینجا قرار داده شود.)
ادامه دارد، . تلفن همراهم در هند: 00919582318039
چهارشنبه 9 تیر1389 ساعت: 3:49 توسط:بدخط
سلام .
امیدوارم سفر خوبی داشته باشید .
تمر هندی برای مینو کوچولو فراموش نشود snow17th@yahoo.com
------------------------------------------------
دوشنبه 14 تیر1389 ساعت: 9:4 توسط:هيچكس
بار اول بوده سوار هواپيما شدي .كمبود www.dfh_nh@yahoo.com
--------------------------------------------------
چهارشنبه 16 تیر1389 ساعت: 13:49 توسط:مهدی
مثل اینکه عادته واتر مارک از سرت اونجا پریده!!!!!!!!!!!
----------------------------------------------------
دوشنبه 21 تیر1389 ساعت: 21:33 توسط:مهربان
با سلام به شما دوست عزیز و گرانقدر
تجلیل می کنم از زحمات شما در ارتقائ هنر ایران زمین
مانیز در اندیشه ساختن فرهنگیم اما بنوبه ای دیگر با ما همراه باشید
منتظریم تا قدمهایتان را گلباران نماییم http://fridonkenar.persianblog.ir/
حاج سیّد قاسم جمالیها پدربزرگ عیال بنده امروز جمعه ۱۴ خرداد ۸۹ مصادف با میلاد مسعود حضرت زهرا(س) و سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی(ره) دار فانی را وداع گفت و فردا ۱۵ خرداد تشییع و در قبرستان باغ بهشت قم به خاک سپرده خواهد شد. خدایش بیامرزد!
آواز و کارعمل من
بر روی شعر سنایی غزنوی
(بیتو ای آرام جانم زندگانی چون کنم؟)
با سهتار ابوالفضل مثقالی
و ضرب مهرداد بابایی
در ۷ خرداد ۸۹ >>> اینجا
عاشقان كردند آرى طى ركود
اى دل بىدست و پا! تا كى ركود؟
اين دلم را با دعا پيوند نيست
در دعا يك لحظه آخر بند نيست
فارغم اى واى از درد فراق
نيست در من هيچ سهم از اشتياق
سهم غم روزى كه شد توزيع...
...قلب من هم ورنه بايد مىشكست
نيستم در حوزهى تير و كمان
سهم من كو، سهم من كو عاشقان!
سال 65
مصراع اوّل:...
مصراع دوم:...
مصراع سوم:...
چون رسم قرارِ بيقرارى اين است
مصراع اوّل:...
مصراع دوم:...
مىديدم من به چشم خود خوش حالى
در فرصت سجده دست مىداد تو را
در ... نكو اضافه كردند آن روز
گلگون سر و رو اضافه كردند او را
يك مهر قبول سرخ را در پايان
......
سال 65
مصراع اوّل:...
مصراع دوم:...
مصراع چهارم:...
مصراع چهارم: سوار موج خطر، صخره را به سُخره گرفت
سال 68
هلا! هِى بزن بر بُرار خطر
بران بىمهابا - سوار خطر! -
تو تا لمس عشق و جنون رفتهاى
در اين سير امّا كنار خطر
...
مگر نيستى از تبار خطر
)1 ارسال براى مجلّهى اطّلاعات هفتگى در 21/10/65 و چاپ در آن.
)2 ارسال براى مجلّهى اطّلاعات هفتگى در 21/10/65 و چاپ در آن.
)3 دوست شاعرم امير عاملى مسابقهى استقبال از غزل حافظ با مطلع «سالها دل طلب جام جم از ما
مىكرد» را در هفتهنامهى ولايت قزوين ترتيب داد. غزل مذكور در متن را برايشان ارسال كردم كه به
چاپ هم رساند.
.4 تعبير «فصل وصل» را از زندهياد قيصر امينپور وام گرفتهام.
)5 مصراع نخست كه از شعراى كلاسيك ادبيّات اين سرزمين است كه در برنامهى مسابقهى «ميلاد
فجر» راديو در سال 68 مطرح شد و قرار شد سه مصراع ديگر بر همان وزن و سياق سروده شود. حقير
مبادرت به اين كار نمودم; ولى از عهدهى برقراركردنِ تماس تلفنى براى شركت در مسابقه برنيامدم.
)6 چاپ بخشى از اين چارپاره در مجلّهى اطّلاعات هفتگى در سال 63.
.7 در خطبهى 11 نهجالبلاغه مىخوانيم كه على(ع) در جنگ جمَل خطاب به «محمّدبن حنفيه» در هنگامى كه عَلم جنگ
را به دستش مىسپرد، فرمود:
«...أَعِرِ ا&َ جُمْجُمَتَكَ.» جمجمهات را به خدا عاريه بده!
.8 سعدى گويد: به عمل كار برآيد به سخندانى نيست
)9 چاپ در مجلّهى اطّلاعات هفتگى 28/9/63
)10 چاپ در مجلّهى اطّلاعات هفتگى 23/5/65 و پخش از برنامهى آيندهسازان راديو در 4/9/65
)11 چاپ در مجلّهى اطّلاعات هفتگى 1/5/65. قرائت در برنامهى آيندهسازانِ راديو در همان سالها
با صداى گويندهى خوب، زندهياد: «كيان».
)12 اقتباس از بيت:
مشكى از اشك به دوش مژه دارم شب و روزعاشقى داده به من منصب سقّايى را
)13 سيزده رباعى و دوبيتى از موارد فوق را در 24/5/71 براى شركت در كنگرهى شعر طلاّب به
سازمان تبليغات قم فرستادم.
)14 چاپ در مجلّهى اطّلاعات هفتگى 13/9/64
)15 سورهى معارج، آيهى 6
شهيد
امتداد حياتش
فراتر از مرز مرگ
ترسيم شده
نشايد گفت: ز ياد مىرود
جارى يادش
بر بستر زمان
زين پس
بايد گفت: زياد مىرود!
22/4/65، قريهى تاكند قزوين
اجابت
عمرى فرود پلكهايش
لبيّكهايش بود
به التماس شهادت
ديدمش در مرگ
و اندوهبار گفتم:
چرا اينسان اين انسان محو است در سكوت
در تابوت؟
شگفتا!
كسى گفتا:
«چه حاجتش به آرى؟
كه اجابتش كردهاند به مرگْ بارى!
و اين تويى كه ناکامزده - ناكامْزنده -
در ننگ و عارى
7/5/65
ً
به ياد طلبهى شهيد حسين شعبانى
شكفتى چونان فلق
به موازات سحر
حسرتى نشايد!
رودآسا
به دريافت دريا
نايل آمدى
نالهاى نبايد!
مىنالم
كه چون تو بر خود نمىبالم
نظرآباد كرج، زادگاه شهيد، 9/5/65
خط
هلا نامْزدان شهادت
خونهاى مستَتر!
خطّ مقدّم در انتظار
خطّاط عشق
سطربندى سطور اسطورهاش
با سرخِ اينك در رگهاى شماست
خطّاط، منتظر!
14/5/65
دل افليج
اوج تأسّف است
اين يك مصيبت است
انگار نام و ياد دلم را
در بين نام مردم افليج ديدهاند
چون دست و پاى دلم بىتحرّك است
گفتا كسى كه راستتر اين است:
اصلاً صريح بگويم كه دلت بىدست و پاست
در گوش دل آهسته گفتم:
شنيدى چه گفتهاند؟
خيز و بزن تو دست و پاى قشنگى
رديف كن قطار فشنگى
رو سوى جبهه كن!
اثبات كن سلامت خود را!
اين شايعات را تكذيب كن!
گر عضو بسيج نيستى
مشكل اثبات توانى كرد كه افليج نيستى!
15/5/65
اصطكاك
تابوت او
چارچوب شگفتى است
يك بستهبندى زيبا
و فرآوردهاى خجسته ز يك عشق پاك
هان اى مُصفّا
تعجّب از صفاى دلت
تعجّبزاست
كه به مدّت يك عمر
يك سو، سوهان درد بود
سوى دگر دلت
مابين درد و دل
يك لايه اصطكاك
روستاى ضيأآباد قزوين، 16/5/65
دردپذير
«بر سيهدل چه سود وعظ؟»
كه اين سيهفام زنگارى
رنجورِ دوده است
اما خوشا چيزى
از جنس اصطكاك
بين دل و درد
غنوده است
محصول كار
- مقبول يار -
آنسان كه گفتهاند:
جلايى ستوده است
پذيراى دردم
ببينم تقدير يار چه بوده است؟
21/5/65، جادّهى قم
يك بام و دو هوا
امنيّت و سكون و سكوتى است
آن دورها
نزديك نورها
در بطن اضطراب
در متن التهاب
جايى كه غالباً
وضعيّت سفيد كم دست مىدهد
تحقّق يك بام و دو هواست
در شهرهاى ما ستون و بتون برپاست
امّا كلام اينجاست:
كه پيوسته آدمى
با دغدغه و غم دست مىدهد
مرداد 65، قزوين
كارنامه
كارنامهشان اين بود:
در نزد عشق دلباخته
در نرد عشق برنده
جرعهاى از عشق
در بزمشان بنوش!
و در جُرگهشان
لباس رزم بپوش!
3/6/65، حوالى باختران، موقعيّت شهيد حاج محمود شهبازى
سؤال
پرسيدم از معلّم شيمى
كه مشكل من مشكل دل است
حلاّل رنج بغرنج من چيست؟
3/6/65
كيستم؟
كيستم برادران؟ كيستم؟
واژهاى شگفت،
گرچه در ميان واژههاى اين كتابْ بوميم،
ولى،
عشق در تلفّظم چقدر ناتوان بود،
الكن است عشق!
نه اينكه عشق،
اين خطيب نامور
بليغ نيست
نه!
كه من، از تنافر حروف رنج مىبرم
*
كيست عشق؟ دوستان!
كيست عشق؟
واژهاى شگفت،
در ميان واژههاى اين كتاب، بومى است،
در تلفّظش ولى چقدر عاجزم
نه اينكه عشق واژهاى است
كه از تنافر حروف رنج مىبرد.
نه!
كه من فصيح نيستم!10/11/65
نمونهسازى!
و يك بار ديگر من و شب
قلم، غم
و من طبق معمول شبهاى عادت
كتابى دم بالش خويش دارم
و اين بار ديوان يك شاعر نوجوان،
مستعد،
خوب،
با جلد مرغوب
و حسرت، حسد، غبطهام
ناشكيبايى من
ِ
و اينكه منم من
رضا، شيخ، پورِ على
و يك مشت واژه
و ترفند و زحمت
و در آخر كار هم
شعر نيمايى من!
آذر 74، قزوين
برخيز برانيم به ميعاد شرف
تا كرب و بلا، سامره و شهر نجف
برخيز و نما دور ز خود آيهى يأس
يك گام نمانده است تا مرز هدف
برخيز دلا! برطرف آلام كنيم
نصرت ز تماميّت اسلام كنيم
برخيز كه گُلنعرهى تكبير زنيم
با تيغ، نوازش سرِ صدّام كنيم!
سرودهشده در سال 61 كه در كلاس چهارم دبيرستان پاسداران قزوين مشغول تحصيل بودم.
در روز ازل كه عهد را بست شهيد
از قيد تعلّق به جهان رست شهيد
بر چهرهى تابان فلق بوسه نهاد
چون قطره به بحر حق بپيوست شهيد
1/7/63
اى طالب معشوق! رو پروانهوش شو
پا و سر و پر سوخته از آتشَش شو
سيراب خواهى گر شدن از آب كوثر
در وادى پيكار، همراه عطش شو
8/7/63
معشوق مرا به خاك و خون مىطلبد
سر بر سر نيزه واژگون مىطلبد
در بستر خود نخُسبم آخر كه مرا
از موطِن خود رفته برون مىطلبد
11/7/63
با نرخ نبود، يارْ بودم بدهد
در مُلك ابد، حكم خلودم بدهد
هر تير كه خصم دون زند بر بدنم
بالى است كه امكان صعودم بدهد
در باغ درون غنچهى اميد بُود
ما باد بهار و خصم چون بيد بُود
گفتى كه چرا چنين به ره مىتازيد
ما را طمع منزل جاويد بُود
سرباز خدا چو بر صف دشمن زد
فرياد كشيد خواست چون بستيزد:
«امكان بقا چو با فنا در ره اوست
جز فيض شهادتم در اين ره نسزد»
آن كس كه به فيضِ «قُتلوا» نايل شد
«لاتَحسَبَنِ» خداى را شامل شد
غم نيست كه لب تشنه فدا گشت از آنك
بر سفرهى «يُرزقون» حق، نازل شد
اى باد رسان به خصم دون اين نامه
با اشك نوشتم و به خونين خامه:
كه: «اى خصم زبون! بسيج ما افكنده
در كاخ ستم به بانگ خود هنگامه»
18/7/63
گُلغنچهى شمع پيچش و تاب دهد
ره نيمهى شب نشان چو مهتاب دهد
بنگر كه چگونه اين درخت سُتوار
با اشك به پاى خويشتن آب دهد
17/8/63
بر خرمن خصم، آتش كينهى تو
باشد به يقين عادت ديرينهى تو
شك نيست كه هر مدالى از دست برفت
جز زخم ستم به صفحهى سينهى تو
8/9/63
به ياد پسرخالهى شهيدم احمد كمالى تقىپور
اى آنكه برون ز ملك و اقليم تنى
بگشا لب و گو به يار ديرين سخنى
در مكتب و درس اگرچه همشاگرديم
در مدرسهى عشق تو استاد منى
از توسن رزم چون كه افتادى تو
با ناى سكوت نوحه سر دادى تو
چون ذكر كميل تو دگر نشنيدم
دانستم من عازم ميعادى تو
با توسن عاشقى سفر بايدمان
از دام دوصد خطر گذر بايدمان
ما مركب و محمولهى ما شد سَرِ ما
تقديم به يار، بارِ سر بايدمان
13/9/63
آزاد ز قيد تن چو جانت ديدم
شادان ز قبول امتحانت ديدم
چون خصم ز مركبت به پايين افكند
بر توسن بال قُدسيانت ديدم
جاويد بُوَد حكايت پروانه
در راه وظيفه سوخت در اين خانه یا: کو بر سر عهد سوخت در این خانه یا: گلگون تن بسوخت در این خانه
در محفل ما شمع كند گريه از آنْك
كرده است ادا وظيفهى خود يا نه؟
شب را به كف شفق به زنجير نگر یا: ببین
محصول دوصد همّت و تدبير نگر / محصول دعا و صبر و تدبیر نگر / محصول امید و صبر و تدبیر نگر
(در خرداد 93 که حسن روحانی کاندید ریاست جمهوری شد و شعارش دولت تدبیر و امید بود مصراع را به صورت «امید و صبر و تدبیر» بکار میبردم!)
تا گُل دهد و ميوه بر آرد; «راضى» یا: امروز
بر شاخهى لب غنچهى تكبير نگر
شمشير فلق به سينهى شب روئيد
اى ماه! بتاب و راه را روشن كن
خواهد كه شفق به وعدهى رَب روئيد
كى ظلمت ترسافكن شب سر گردد؟
هجران رخ سپيده آخر گردد؟
هستم من و باد و ظلمت و راه دراز
تا مهر فروزان ز سفر بر گردد
از بس كه عدو به قلب من كاشته تير
خودْ قلب مرا خشاب پنداشته تير
آزُرد گر اين بار گران قلبم را
بار گنهم ز دوش برداشته تير
گر قلب مرا ز تير سازى چو خشاب
تابوت شود ز حيلهات بر من قاب
در وادى جستجو پى آبم آب
گوشم كور است بر اكاذيب سراب!9
امروز ز شهد عشق خوردم، خير است
من دست سپيده را فشردم، خير است
من منطقهى خشك دلم را اين بار
با شوق به زير كشت بردم، خير است10
2/65
روزى كه زمين تو را در آغوش كشيد
تابوتَت را سپيده بر دوش كشيد
نقّاش ازل چو لالهات در هستى
تا كس نكند تو را فراموش كشيد
2/65
اى نفس! بيا سرخ چو ميثاق شويم
چون شمع، ميان عاشقان طاق شويم
يك بار هم اى به هرزگى خوكرده
چون لاله بيا اسوهى عشّاق شويم11
تا كشور فتح يكنفَس مىتازيم
بىواهمه از حيلهى كس مىتازيم
ما را ز شب حمله مترسان زيرا
خوكرده به شبْ چنان عسس مىتازيم
2/65
پرسيد چرا چو باد سرعت دارم؟
چون حجم وسيع ياد وسعت دارم
گفتم: به تماميّت ابراز قسم!
من از لغت «ركود» نفرت دارم!
14/2/65
چون واژهى باصراحتى امشب تو
از دست كنايه راحتى امشب تو
گفتى به هجوم خستگى پاسخ رد
بيزار ز استراحتى امشب تو
3/65
دست و پا كرده چه خويى دل من
خصلت حادثهجويى دل من
ديشب از من طلب غم مىكرد
دل به دريا زده گويى دل من
عشقت به دلم هديهى محنت بخشيد
رنگى ز بلا به اين مساحت بخشيد
او واژهى مهمل دلم را آن شب
يك معنى خوب و باصراحت بخشيد
مىگفت كه من مزيّتى كم دارم
يك خواستهى مهم مسلَّم دارم
آن شب دل من به گونهاى سائلوار
مىگفت به غم نياز مُبرَم دارم
رفتى و ز نقص خسته از بدْر به قرص
(بدر همان ماه تمام یا قرص است... باید جای بدر واژهء دیگری که به ماه ناقص اشاره کند بگذاری. 92/3)
دل را به كمالبسته از .... به قرص
اى كاش كه با تو همسفر بودم ماه!
در اين سفر خجسته از ... به قرص
27/3/65
به ياد شهيد مرتضى نيكسيرت
آن شب كه به نزد عشق سر خم مىكرد
چون خويش ز خود برون مرا هم مىكرد
مشكى ز سرشك را به دوش مژه داشت12
سرمايهى عاشقى فراهم مىكرد
29/3/65. در مسير قريهى سوسِف
نوروز مباركى كه جانى گيريم
بد نيست كه جشن شادمانى گيريم
آن روز خجستهاى كه در وسعت دل
تصميم به يك خانهتكانى گيريم
29/3/65. رودبار، قريهى سوسِف
امروز دلم به نزد بيتابى رفت
با شوق به پيشواز بىخوابى رفت
نوروزترين روز به تقويم من است
روزى كه دلم به اين شرفيابى رفت
چندى است دلم به لب نويدى دارد
روحيّهى بىتاب شهيدى دارد
در دفتر جبهه نام او را ديدم
پيداست كه تصميم جديدى دارد
30/3/65. نزديك قريهى كليشم
چندى است به سينه مشكلِ دل دارم
اندوه و غم از تغافُل دل دارم
در خانهى انتظار محبوسم و گوش
باحوصله بر دردِ دلِ دل دارم
30/3/65. قريهى «جيرنده»
اى دوست! بيا به سرخ مؤمن باشيم
در قریهء زرد از چه ساکن باشیم تا قبل از شهریور92: تا كى به سراى زرد ساكن باشيمبرخيز به شهر لالهها كوچ كنيموقت است كه ما هم متمدّن باشيم!
30/3/65
آن روز به دل گدازه وارد مىكرد
يك قافله درد تازه، وارد مىكرد
آن روز به كفّارهى بىدردىها
اكرام خوشى به «تازهوارد» مىكرد13
20/4/65، اتوبان تهران - قزوين
ديدى كه پس از آنهمه اصرار چه كرد؟
آن رهسپر سپيده اين بار چه كرد؟
آرى! همهى سطوح دل را آن شب
رنگين ز غليظِ عشق، يكپارچه كرد
21/4/65
با عزم ركود كشمكش كرد
تا اوج ستارهها پرش كرد
كوتاه سخن كنم كه اين بار
تا متن ز حاشيه جهش كرد
22/4/65، قريهى كنشگين قاقزان قزوين
با تير بلا به خصمِ بدگو بزنيد
هر واژهى يأس را به يك سو بزنيد
از دور سوادِ ساحلى مىبينم
با همّت و شور و عشق پارو بزنيد!
تا در يَم خون به تير دشمن غلطيد
چشم دلم اين منظره را گويى ديد:
كز قعر، حبابها برون مىآمد
مىراند سخن ز دوست، چون مىتركيد
از چلّه چو تير خصم آيد سويم
پيكى است ز نزد دوست شايد سويم
هر چاك كه تيغ خصم زد بر بدنم،
از رحمت حق، درى گشايد سويم
اين جمله شهيد راه حق مىگويد
سرباز در آخرين رمق مىگويد:
«هر چاك كه تيغ خصم زد بر بدنم،
باشد دو لبى كه شكر حق مىگويد»
چون تير ستم به قلب من يافته راه
گرديده ز اسرار درونى آگاه
اى تير بكُش مرا! مرو ليك برون!
تا بو نبرد ز سرّ دل خصمِ سپاه
چندى است زبان لاله را مىفهمم
بيتابى و شور و ناله را مىفهمم
هر بار كبوتر دعا بال زند
سنگينى چندساله را مىفهمم14
براى طلبهى مفقودالأثر سيّد باقر علمى
در حادثهها يكدله حاضر مىشد
خودْ داوطلب بىگِله حاضر مىشد
در گاه فراخوانى وصلتطلبان
با شوق بلافاصله حاضر مىشد
25/9/65
راجع به روز قيامت و اينكه به قول قرآن ما دورَش مىپنداريم;
امّا خدا نزديكش مىبيند. (يَرونَه بعيداً و نَريهُ قريباً15)
بعد از بانگى نهيب خواهد آمد
آن روز پر از عجيب خواهد آمد
مىپنداريم اگر چه ما آن را دور
آن حادثه عنقريب خواهد آمد
شب عمليّات
آنك ثمر شكيب گل خواهد كرد
اوّل بانگى نهيب گل خواهد كرد
از چاك كوير انتظارى ممتد!
آن حادثه عنقريب گل خواهد كرد
چهارشنبه 25/9/65. بيابانهاى اطراف اهواز، درون چادر واحد تخريب،
در آستانهى عمليّات سرنوشتسازى كه مىگويند در پيش است.
دعاى كميل
جمعى چونان غريو سيلند امشب
همقافله با كدام خيلند امشب؟
با ديدهى جوشان و دلى جوشانتر
انگار همآواز كميلند امشب
بيابان اهواز، تيپ الغدير، 25/9/65
در وصف تو گفتهاند سركردهى عشق
آرى! آرى! سر تا پا بردهى عشق
بر شوكت عشق بيگمان افزودى
زآن روز كه گشتى تو فراوردهى عشق
شهر بندرى فاو، 12/10/65
تا حال پى فرصت ديدار نبود
در محفل اهل دل پديدار نبود
سهميّهى داغ پخش كردند، به تاخت
سرْوقت دل آمديم، بيدار نبود
4/11/66
دعاى كميل
آفرين باد بر اين خلق بزرگ
رحمت حق به چنين ملّت باد
كه شب جمعه برآرد آهنگ
همره بانگ كُميل بن زياد
ِ
غم و شادى
گرچه بايد سر شادى اينك
بهر پيروزى اسلام افراشت
نيز بايد سر خجلت پايين
ز فراوانى عصيانها داشت
ِ
شكايت گلوله
تير دشمن به شهيدى مىگفت:
طعن بر من مزن اى مقهورم
جرم من نيست كه خودْ تير شدم
دان كه مأمورم و هم معذورم
رو ملامتگر تيرافكن باش
كه ز سويش به يقين مأمورم
سينههايى بدريدم بسيار
گفتى از صلح و صفا منفورم
دستها بس به بدن دوختهام
الغرض قتل بود منظورم
آنكه افكند مرا بينا بود
ليكن افسوس كه من خود كورم
همچنان طائرى ار سير كنم
ناگهان در بدنى مستورم
حاليا - در بدنت جاى نهاد
جسم من - آن كه ز وى بس دورم
ِ
رؤياى شهادتنامه
ديدم ميان آتش و خون
سرباز حق تكبير مىگفت
تنهاى تنها وقت مُردن
راز دلش با تير مىگفت
در زير باران مسلسل
تكبير را فرياد دارد
تركش تنش صدپاره كرده
اما رُخى بس شاد دارد
برخاستم در نيمهى شب
ديدم بسيجى ديدهگريان
صورت به خاك گرم سنگر
بنهاده نالان، سينهبريان
در آخرين ديدار با او
زيبارُخش بوسيدهام من
گفتا: شهادتنامهى خود
ديشب به رؤيا ديدهام من
گفتم: پيامت نوجوان چيست؟
گفتا: بيا در وقت آخر
مشتم گره كن، نيز بگذار
بر سينهى من عكس رهبر
از قول من با مادرم گو
هان صبر كن، هان صبر كن تو
با چكمه و پيراهن جنگ
جسم مرا در قبر كن تو
گفتا كنون اندر كنارت
خندانم و آسودهام من
فردا زمين گرم سنگر
با خون خود آلودهام من
در عمق دشمن رفت، چشمم
تا بىنهايت در پى او
خمپارهاى ناگه پديدار
شد، چشم من دائم به هر سو
ناگه ميان خون و آتش
مُشتى گرهبنموده ديدم
از تكّههاى پيكر او
گويا كه اين نجوا شنيدم:
لبتشنه گر در بستر خاك
پيكرجدا خوابيدهام من
از دست «آقا» وقت مُردن
آبى خنك نوشيدهام من6
زندانى
نشسته برِ كف سلّول تنها
در زندان به رويش قفل و بسته
صف گُردان او پاشيده از هم
دو صد اندوه و غم گِردش نشسته
اسير دست دشمن اوفتاده
دلاور پاسدار خطّهى عشق
به هنگام اسارت داد فرياد:
سر و جانم نثار خطّهى عشق
ز پشت ميلهى زندان دشمن
به ياد دوستانش اوفتاده
كه باشد تيغشان ا& اكبر
سلاح رزمشان عشق و اراده
فضاى ساكت و تاريك سلّول
ز تكبيرش پُر است از نور و فرياد
ندانم كوه ايمان، بحر تقوا
چگونه در كف سلّول افتاد؟
ز پشت ميلهها فرياد دارد
نواى صوت قرآن نيمهى شب
شب جمعه در آن تاريكخانه
بخواند ياربُ ياربُّ يارب
به ناگه در سحرگه در گشودند
ببُردندش به پاى چوبهى دار
نمودندش چنان آونگ ساعت
بلى! ساعت شد و بنمود بيدار،
تمام خفتگان خواب نوشين
كه: هان! خيزيد اى در خواب خفته
زمستان و سياه و سرد بگذشت
به باغ زندگىمان گُل شكفته
5/7/63
خطّ خون خنجرى بر حنجرى!
پنج آذرماه هشتاد و سه شد
باز طبع سركشم سودازده است
خامهام در روز تشكيل بسيج
واصف دُردىكشان ميكده است
ياد كردم دشنه و فانسقه را
پوكه و پوتين، پلاك و قُمقمه
ياد كردم آهنين مردان مرد
آن به حقبخشندگانِ جُمجمه(۱)
هان بسيجى! اى شگفتىساز رزم
كار كارستان تو باشد شگرف
هست سعدىگفتنى حق با عمل(۲)
مرد ميدانى تو و من مرد حرف
باد در خطّ پدافندى وزيد
پاسگاه زيد پُر خاك و خُل است!
دشمن فرضى نه، خصمِ واقعى
سيبل آن قنّاسهچىهاى گُل است
رفته بودم سنگرى كوتاهْسقف
گفت باقر: قبله يك كم مايل است
چون ركوعم بود مانند قيام
ديگرى گفتا: نمازت باطل است!
گفتم: اى از پاپ كاتوليكتر
كيستى؟ انگار شورَت در سر است
هر چه باشد، مُفتى گُردان منم!
گفت: خوشوقتيم! نامم جعفر است!
ديدم آن نوبت كه مأموريّتم
پادگان كوثر دزفول بود،
نوجوان گيلكى با عمِّ جزء
با خدايش نيمهشب مشغول بود
جعفر ما بسكه ريزهميزه بود
كيسهخوابِ سايز كوچك دوست داشت!
خون سرخِ كاملهمردى بزرگ
در ميان رگ به زير پوست داشت
جعفر آقا توى تيپ الغدير
آشنا با فكّه و ماروت بود
بيخبر از ادكلنهاى غليظ
اُخت با بوى گَس باروت بود
بسكه اين دلنازكِ كمحوصله
قلبش از شوق شب حمله تپيد
گاهگه با تكّهچوبى بر زمين
پيش خود حدسى، كروكى مىكشيد!
گفت ديشب جعفر آقا! وقت خواب:
«آنقدر روحيّهام گشته قوى،
پيش من باشد ز بالِش نرمتر
سيمهاى خاردار حلقوى!»
بهر تزريق مننژيت و كزاز
واحد بهدارى لشكر رسيد
داد دلدارى به من جعفر: «بد است،
لرزد از سوزن، بسيجى مثل بيد!»
شد شب جمعه، دو شب مانده به رزم
گفت فرمانده كه شد گاه عمل
بهر «گلچينهاى گردان» دور نيست
فيض و فوزِ مرگِ اَحلى من عسل!
رمز يا زهرا شد از بیسيم پخش
جعفر آقا سازِ حمله ساز كرد
تركشى ناگه به كولهپشتىاش
خورد و روحش از قفس پرواز كرد
روى ساك يك بسيجى حك شده:
«كربلامشتاقِ اعزامى ز رشت»
واى بر من! جعفر ما شد شهيد
در خلال پاتك والفجر هشت
ديد خطّاطى بسيجى ناگهان،
جعفرآقا را به ميدانْ پيكرش
انحناى خطّ نستعليق داشت
خطّ خون خنجرى بر حنجرش
۱. اشاره به کلام مولی علی(ع): در جنگ جمجمهات را به خدا قرض بده! أَعِرِ الله جُمجُمَتَک، نهجالبلاغه، خطبۀ 11
۲. اشاره به شعر سعدی: دو صدگفته چون نیم کردار نیست
كاش رسم عشق مىآموختم - بىريا، بىادّعا مىسوختم
چشم خود بر كورهراه دردها - بر خلاف ميل دل مىدوختم
كاشكى بر شانههاى لحظهها - توشههاى ناب مىاندوختم
شعلهاى را از وفا بر بام دل - دست كم يك بار مىافروختم
كاشكى در اشتياقى شعلهور - بارها مىسوختم، مىسوختم
نيمۀ دى ۶۵، قزوین، حجرۀ ۱۰مدرسۀ شيخالأسلام
چاپ در مجلۀ اطلاعات هفتگی، شمارۀ؟؟
عتاب بىجواب
عتاب سخت كنيدم كه من جواب ندارم - ز در جواب كنيدم، سر عتاب ندارم
ز متن حادثه تبعيدىِ حواشى شهرم - چقدر مضطربم كز چه اضطراب ندارم
مگو كه قصّۀ دل را مگر به خواب ببينى - كه من ز غصّه در اين شهر هيچ خواب ندارم
چنان ز حسرت اشك از دو چشم، گريه نمودم - كه مدّتى است كه در ديده هيچ آب ندارم
ز بس به دلو تحسّر ز ديده اشك كشيدم - يقين كنيد كه در چاه چشم، آب ندارم
13 دی 65، جادّۀ اهواز، تهران (در مسير بازگشت از جبهه)
رزم بىترخيص!
سينهچاكان وطن، چاك از ستم بر داشتند - تير دشمن را عزيزى همچو گوهر داشتند
مرگ را مغلوب خود كردند و فاتحوار نيز - بعدِ مردن خنده بر لب نيك منظر داشتند
چشمۀ مژگانشان را آتش دل بىاثر - سينهاى سوزان و زان سو ديدهاى تر داشتند
آيۀ «أمّنْ يُجيبِ» نيمهشبهاشان گواست - داعيان در نزد حق، خود حكم مُضطر داشتند
فكر كردى رزمشان ترخيصبردار است، نيست - توسن همّت جلو راندند تا سر داشتند
چشم بر در دارد ار «راضى» ز هجر روى اوست - ورنه آن چابكسواران يار در بر داشتند
آذر 63
آبياب!
تا درك زلال آب رفتند - با مركب التهاب رفتند
آنقدر به راه مطمئنّند - آهسته نه، با شتاب رفتند
پيداست كه اعتنا نكردند - يك لحظه به اضطراب، رفتند
با بينش آبيابِ خوبى - بىواهمه از سراب رفتند
آنقدر به راحتى گذشتند - گفتم نكند به خواب رفتند
آن روز به قصد خودكفايى - تا مركز آفتاب رفتند
منطقۀ عمّارلو حومۀ قزوین، 11 تیر 65
همكلاسىهاى دلواپس!
اينقدر هم اين دلم رسوا نبود - از ميان عاشقان منها نبود
او حجاب حُجب را بر چهره داشت - راستى اينقدر بىپروا نبود
من نگويم پيش از اين غافل نبود - بود آرى! اينقدر امّا نبود
من به جِد مىپرسم اين دل يك زمان - در پناه موج اشك آيا نبود؟
اينكه اينك با كنار آمد كنار - آشنا با لهجۀ دريا نبود؟
همكلاسىهاى او دلواپسند(1) - او مگر تا پیش از این با ما نبود؟
ديشب از من مىگرفتندش سراغ - يك زمان با ما مگر يكجا نبود؟
با تو ديگر قهرم اى دل! تاكنون - مشت تو پيش من اينسان وا نبود
دی 65
پاورقی 1: این مصراع را در ذهن دوست شاعر قزوینیام امیر عاملی حک شده بود و گهگاه یادآوری میکرد.
شعر سرزنش
چه شده گريهام نمىگيرد؟ - پيشكش بيش! كم نمىگيرد
بارها ديدهام در اين دل شب - ديدهام طرح نم نمىگيرد
با كه اين درد را بگويم هان؟ - از اقامت دلم نمىگيرد
چه شده ديده همصدا با دل - ديگر اين بار دم نمىگيرد
ختم شد شعر سرزنش، امّا - گريهام باز هم نمىگيرد
بهمن 65. قزوين، محفل دعاى كميل
عشق يكجانبه
دل دريايى من پشت به دريا مىكرد - بارها ديدمش از حادثه پروا مىكرد
چه بگويم؟ چه نگارم؟ كه نگارم به طلب - عشق يكجانبه صد بار مهيّا مىكرد
چه بگويم؟ چه سرايم؟ كه سرايم را دل - عرصۀ وسوسه و كاهلى و خامى كرد
بارها ديدهام اين ديدهام از فرط فراق - دل به دريا زده، آشوب چو دريا مىكرد(3)
بيدارباش حضرت نور
چو آبشار، دل از التهاب سرشار است - اگر غلط نكنم از حباب سرشار است
فصول چشم تو باران دائمى دارد - شگفت نيست كه خود از سحاب سرشار است
چه جذبهاى است خدايا كه وسعت سخنش - هماره از لغت آفتاب سرشار است
مرا بگو گَه بيدارباش حضرت نور - هنوز ديدهام از طرح خواب سرشار است
مرا بگو كه به هنگام طردِ ترس هنوز - سكوتم از رگۀ اضطراب سرشار است
مرا بگو كه در اين فصلِ وصل(4) باز چرا - دلم ز فاصلۀ انتخاب سرشار است
ختام قصّه كنم، در سكوت محو شوم - وگرنه درد دلم بىحساب سرشار است
چهارشنبه، 25 آذر 65، بيرون اهواز
هُرهُرىمذهب!
شرمگينم، شرمسارم - قصد آزردن ندارم
نالهها در پرده گاهى - مىتراود از سهتارم
گر ببخشاييد، امشب - با شما افتاده كارم
كيستم من؟: ناشناسم - از كجايم؟: بىتبارم
گه گنهكارم; چو سنگم - گه سبكبارم؛ غبارم
گاه مستم، مِى پرستم - سرخوشم، در خود خمارم
گه چنان تالاب خاموش - در سكوتى مرگبارم
گاه چون جوبار سركش - پا به راهم، در گذارم
گه به ذهن ناسپاسم - مىزند فكر فرارم
گاهگه در آستانش - سر به زيرم، سر به دارم
گاه موج خشم و شهوت - پيش رويم، در كنارم
گاه از فرط تدبّر - طُرفه مرد روزگارم
وقتتان را من گرفتم - شرمگينم، شرمسارم!
ارسال برای مسابقۀ رادیو که مصراع اول را مطروحه داده بودند:
«هواخواه تواَم جانا و مىدانم كه مىدانى» - نشد ميلاد فجر آسان به ما اى دوست ارزانى
مبادا اى عزيز اى سالك راه امام عشق - دهيم از دست اين ميراث خونين را به آسانى
12 بهمن 68
رنجيده
ز ناهموارى اين جاده من همواره در رنجم - من از تب، از تعب، از قهر سنگ خاره در رنجم
هواخواه سكوتم، همصدا با عنكبوتم من - من از جيغ بنفش، از پردههاى پاره در رنجم
ز قهقهخندههاى سرخوش و مستانه نالانم - ز هقهقگريۀ جمعيّت آواره در رنجم
منم مفتونِ «بايد طرح نو انداخت، گُلافشان» - من از «اينگونه» و «اينسان» و «ديگرباره» در رنجم
منم مجذوبِ رفتن، زودكوچيدن همين امشب - من از «تا بعد» و «شايد وقت ديگر چاره» در رنجم
تكميل در 27 آبان 72
پاورقیها کجاست؟ 97/9
در شمار خزعبلات، سرودن در باب عُشوقالأرضيّه(1) باشد. هم از اين رو برخى حضرات دستارپيچ، به جِد از ناظمانى كه خاتونى در مركز نهند و توصيف خال و لبْ يا انار مُستتر در ميان پيرهن نمايند، تبرّى كنند.
يكى از مخالفان سختْسر عشوقالأرضيّه را گفتم:
«دست كم آن عارف روشنضمير كه شعر موزون و مقفّاى انقلاب سروديدن كرد، خود دّر سُرايش اشعار نغز و پرمغزش يد طولى بود و در اين باب از تعابيرى بهرهجوييدن فرمود كه صبغهى غزليّات لسانالغيبش هست و بر واژگان و آرايههايى كه دستاويز شعراى مايل به طرح ميولالأرضيه هست، مبتنى و متّكى است.» شيخ فرمود:
«حرف خودمونو بزنيم!» ديگرگاه گفتمش:
«دانى اين بيت از شيخنا البهايى است كه صمديّهاش در حوزاّت علميّه تدريس گردد؟:
بىوفا نگار من! مىكند به كار من / عشوههاى زير لب، خندههاى پنهانى»؟
فرمود:
«از كجا كه اين امتحان الهى نباشد كه حضرت حق اينگونه كلمات باطل بر دهان اهل حق نهد تا تشخيصيدن كند كه چه كس دلش از بهر آن قيلىويلى رود؟ كه ابليس داند كه مؤمنِ واجد ريش و پشم، عمراً از پى شادمهر عقيلى(2) نرود اما از پى شاعر متهجّد، چرا.
و بنده اگر در دل خشنود گردد كه سَبيل گناه باز گردد، خداى تعالى يك صفر ميان تهى به چه بزرگى كه اِورست از ميان سولاخش به دندهى پنج گذرد، در كارنامهاش نهد و تيپايى غيبى حوالتش فرمايد كه هفت جدّش را كفايت كند!» ناليدم:
«مگر گوى سبقت در حزباّللّهيّت.! از حضرت حق ربودهايد!» فرمود:
«نِى! نستعيذُ باللَّه!» گفتم:
«پس، از مصحف حضرت حق در باب عشق يوسف و زليخا الگو گيريد! نيز از تزئين عشق به نسوان در نزد رجال. زانچه حق آراست، كى تانيد رَسْت؟» فرمود:
«حال كه گفتى، بشنو تا بگويم. نه مگر همان حضرت حق، كلمۀ عشق را از سر مسئلهدار بودنش بدون نقطهى شين در مُصحف خويش بهكار برده؟! به شكلِ عسق!» گفتم:
«ولى به هر حال بهكار بردّه و با اين وصف، اينگونه نيست كه: حرف عشق در دفتر نباشد! بلكه باشد و در پيشانى سورهاى هم باشد و بسا كه ترفندى هم باشد كه مُصحفْ از ادارهى ارشاد، مجوّز بگيرد؛ لاغير!
ا.ِنْ هِىَ الاّ فتنتُه و هو خيرالماكرين!»
پی نویس:
1. عشق زمینی
2. از خوانندگان پاپ خوان معاصر
برگرفته از کتاب عسل و مثل / تاءلیف شیخ و پدرش / صفحهء ۶۰۷
لینک تصویر صفحهء مزبور از کتاب عسل و مثل:
http://www.facebook.com/photo.php?pid=1952506&l=48bc778ec4&id=1535356348
![]() |