شیخاص!
|
||
دنیای یک شیخ خاص |
به نام خداوندى كه طبق آيه آخر سوره يس، ملكوت هر چيز به دست اوست
*** فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ***
چه مكن بهر كسى، اول خودت دوم كسى... معناى دم دستش اينه كه آتشى كه انسانِ توطئهگر برافروزد، دودش به چشم خودشم ميره. لذا قرآن ميگه:وَ لَا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُى إِلَّا بِأَهْلِهِ. فاطر: 43.
اما بذاريد من يك برداشت شيخانه هم بگم. ببينيد! اين امر مختص بدكاران نيست. آدمِ خوب هم بايد حواسش باشه كه هر كارى مىكنه... هر حرفى ميزنه، داره مجوّز ميده به طرف مقابلش كه مشابه اين كار و اين حرفو روى خود من پياده كن!
فرض كن تو آدمِ مسلمان و انقلابى با خشونت، با يك شيوه استدلال، مياى طرف مقابلت رو محكوم مىكنى؛ بله درسته طرف حق هستى؛ كارتم درسته؛ محكومشم كردى؛ ولى يادت باشه كه او هم ممكنه زيركى به خرج بده، شيوه تو رو ياد بگيره و فردا بياد عليه خودت استفاده كنه. قول بده ناراحت نشى.
و جالبه خودِ خدا هم از اين قصه خلاصى نداره! عجب! چطو؟ يك جا در قرآن، خدا در مورد مشركان مياد يك حرفى رو مىزنه. بلافاصله دشمنانِ باهوش، ميان عليه خود خدا استفاده مىكنند. اولش خدا مىفرمايد: وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكُوا. سوره انعام، آيه 107. يعنى منِ خدا باعث شدم مشركان، مشرك بشن. مشيّت من در كار بوده كه اونا خراب از آب دران. خب راستم ميگه. همه چى دست خداست.
مشركين بلافاصله اينو آتو مىگيرند. 41 آيه بعد عيناً با همون ادبياتِ خدا برميگردن مىگن:وْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكْنَا. يعنى ما بىتقصيريم. خدا مارو بدذات آفريده. در واقع حرف خدا رو به خودش برميگردونند. البته خدا جوابشونو ميده؛ بريد ببينيد!... ولى بلخره براى لحظاتى اونا كارشونو مىكنند و مهارِ استدلال رو به دست مىگيرند... چى می'خوام بگم؟
مى'خوام بگم: «چَه مكن بهر كسى؛ اول خودت دوم كسى» فقط مال آدماى بد نيست. خوبها هم هر كارى مى'كنن، هر حرفى مىزنن، حواسشون فقط نبايد به همون لحظه باشه كه من كارمو كردم. طرفو به خاك ماليدم و محكوم شد به سلامتى! تكبير! نه آقاجون! محكوم شد؛ ولى يادت باشه تو جادهشو به هزينه خودت صاف كردى؛ فرداروز مياد روش تو رو عليه خودت استفاده مىكنه. لذا مواظب باش كه اگر چاه كندى و خودتم هم توش افتادى، لااقل بتونى دراى بيرون!
لینک دریافت فایل تصویری پشت صحنهء اجرای این متن در برنامهء زندهء «مهربان باشیم» رادیو معارف، 8 دقیقه به 8 صبح
لینک فیسبوکی:
https://telegram.me/rSheikh/892
لینک فیسبوکی:
لینک دریافت فایل صوتی، mp3، چهار دقیقه، 1.7 مگابایت: ـ
http://www.mediafire.com/?ac93derr4bc8d8z
لینک کمکی: http://s1.picofile.com/file/7628812147/khate_khosh_sheikh_mohsen_hoseini_sohbat9102_sohbat_bad_az_haj04_1miliun05_saaz_test_vokal08_vokal_asli09_tahvil10_r277.mp3.html
تاریخچهء اثر (کپی از صفحهء فیسبوکم در اینجا در 9412)
لینک دانلود تصنیف را در 18 دی 91 به سینا سرلک دادم و بعدش چت کردیم.. ایشان ضمن ابراز خوببودن کار و گفتن خسته نباشيد، عنوان کردند که فاصلهء تحريرهایم كمی زياد است و باید روى تسلط صدا در اوج و بم خيلى بيشتر وقت بگذارم... تشکر کردم و پرسیدم با چه نوع تمرینی؟ و خواستم که اگر مقدور هست توضیح بیشتری بدهد؛ در قالب مشقی که مرا زودتر به نتیجه برساند.... ابراز امیدواری کرد که از راهنمائى و توضيحاتش دلگير نشده باشم... و گفت که قصدش هرگز تشويق يا ايراد بى دليل نيست... گفتم:
نفرمایید سینای عزیز... و افزودم که به گوش جان رهنمودهایش را میپذیرم و دلیلش را باور به این امر دانستم که رهنمودها در مسیر بهبود کار است.. تاءکید داشت که تمرين، باید به صورت عملى باشد (از سوی ایشان به بنده منتقل شود) و نه شفاهى... با این حال خواست که روى تحرير و كششهاى صاف خيلى زياد كار كنم و نیز روى نتهاى مختلف از بم به اوج و بالعكس... گفتم که من با پیانو از کف صدا تا سقفش را با توصیهء همین آهنگساز (محسن حسینی) کار میکردم (البته نه خیلی زیاد؛ شاید فقط خیلی) ... گاه فواصل دوم و سوم تا پنجم رو بالا میرفتم و برمیگشتم... پرسیدم آیا همین مشق منظور ایشان است؟
قرار شد که وقتى به ايران بازگشتند و عمرى باقى بود، عملا" به تمرینها اشاره کنند... برایشان آرزوی سلامتی کردم. ------------------------ شهریور 92 روزهایی است که اصل پروژهء کار را محسن حسینی روی دی.وی.دی برایم آورد و قرار شده مجدّدا" ووکالش را در استودیوی صدا و سیمای قم با نظارت جواد فلاحتی بگیریم. ظاهرا" فایل را در شورا صدا و سیما قم پخش کرده و آنها ابراز کردهاند که موسیقی سرتر از خواننده است و بعضیهایشان گفتهاند بهتر است خواننده عوض شود!... در همین روزها لینک دانلود تصنیف را به «مجتبی عسکری» شاگرد بسیار خوب استاد شجریان دادم و پیغام فرستادم که اگر سختتان نیست این فایل 4 دقیقهای را دانلود کنید؛ چون نمونهء تصنیفخوانی حقیر است. خوشحال میشوم اظهار نظرتان را بشنوم و در کارهای بعدیم لحاظ کنم... چند روز بعد اینگونه اظهار نظر کرد:
درود بر شما. تبریک میگم. هم موسیقی و هم اجرای زیبایی بود. به نظرم اگر نیمپرده پایینتر تنظیم میشد، براتون بهتر بود. ولی اینم بسیار خوب بود. لطفا" نام آهنگسازم لطف بفرمایید.
۱۸ اسفند ۹۴، مهربان باشیم، درخت هر چه پربارتر افتادهتر، زاویهٔ نیمرخ با نوت۳:
https://youtu.be/nEfbW1UlsIQ?si=3YRg7scsRW1lXWPh
میکس شود با زاویهٔ روبرو با استریآیاس ۰۳۰۹
۱۸ اسفند ۹۴، مهربان باشیم، درخت هر چه پربارتر افتادهتر، زاویهٔ نیمرخ با نوت۳:
https://youtu.be/nEfbW1UlsIQ?si=3YRg7scsRW1lXWPh
میکس شود با زاویهٔ روبرو با استریآیاس ۰۳۰۹
#آوازشیخاص: چو برشکست صبا زلف عنبرافشانش، کارعمل: در نظربازی ما بیخبران حیرانند، تار سروش باقری و تنبک امیر نوری، دی۹۴ #قم، شعر #حافظ، مایهٔ #سه'گاه و #شور
نکات:
۱. این اجرا را در تاریخ در کانال تلگرامم نشر دادم t.me/Shkhs/498 و فرد ناشناسی آن را در جایی قرار داد که بهزودی به بازدید بالایی رسید و تا امروز ۱۵کا دانلود شده است که در بین آوازهایم نرخ بینظیری است.
۲. این اوّلین اجرایم با سروش باقری تارنواز قمی است؛ جوانی که به سبک فرهنگ شریف مینواخت و مدّتهاست ازش بیخبرم. کار در منزل او با موبایل معمولی من ضبط شده. با آنکه بدون تمرین و هماهنگی قبلی صورت گرفته، اتّفاقی که باید بیفتد، افتاد. به طمع تکرار این «آن» و لحظات خوشی که مرا در خود غرق کرد و سهگاه و شور مرکبخوانی کردم و تصنیف بداهه ساختم، دیدار و تلاقی دیگری با سروش باقری و امیر نوری این بار در پارکینگم ترتیب دادم؛ ولی هر چه زور زدیم، نشد که نشد.
نشر فایل و نگارش مطلب فوق در ۰۳۱۰ در کانالم دههزار کائیم در آیگپ
شدم در کارگاه شیخ نجّاری به قم روزی
بگفتم من "فریده" چون درختم، ساقهام، شاخم
به آمجوغ و شکاف ک...ن و گوش و بینیم منگر
نما با متّهات سرتا به پا سوراخ سوراخم
جناب شیخ چوبی در دهانم کرد، شو خاموش!
به سرعت کار خود بنمود ناگه من شدم تا خم!
۲۱ آذر ۹۴، ارسال به تلگرامش
لینک یوتیوبی: youtu.be/g79sjzdXJBQ
پسر شیخ عبدالخالق درزی دانسفهانی و دبۀ نفت و آب!
فیلم رضا شیخ'محمدی، ۱۰ آبان ۹۴، پشت صحنۀ اجرای برنامۀ زندۀ تلفنی برای رادیو معارف، برنامۀ "مهربان باشیم"، ۱۰ دقیقه به ۸ صبح، ضربالمثل "کمال همنشین در من اثر کرد"
فایل صوتی (مدیافایر) لینک کمکی (ساوند کلود)
به نام نزدیکتر از رگ گردن به آدمی. ق: 16. ميگن: آنچه خود داشت ز بيگانه تمنّا مىكرد. مصراعيست از حافظ كه به قول خودش، توصيف يك آدمِ بيدل رو كرده: يعنى بيگانه با دل! كنايه از غافلى كه خبر از دارائيهاش نداره. و بدترين درد هم همينه. تو داشته باشى و خبر نداشته باشى چى دارى؟ وقتى نمىدونى چقدر توى حسابته، چيجورى مىتونى برنامهريزى اقتصادى كنى؟ حالا حافظ توجّه مىده فرد رو به موجوديش! ميگه: چوگان حُكم در كف و گويى نمىزنى. يعنى تو ابزار و ادوات لازم براى چوگانبازى رو دارى: چوب بلند و توپ. اگه گل نزنى، لوموا انفُسَكم: خودتو ملامت كن. باز ظفر به دست و شكارى نمىكنى... حيف نيست؟... و چرا اينجورى ميشه آدم؟ نه كه دائم با خودش و دارائيهاشه، اصلاً نمىبينه اونارو. دقت كرديد ما خيلى وقتها حواسمون به اعضا و جوارحمون نيست. وقتى متوجهشون ميشين كه خداى ناكرده از دستشون بديم. و من گاهى حق ميدم حتى به انسانِ غافل. چون بيچاره عين ماهيى مىمونه كه از بدو تولد در آب بوده. نه كه ضدّشو تجربه نكرده، اصلا آب را احساس نمىكنه و به سادگى هم نفيش مىكنه. ماهيان نديده غير از آب / پُرسْپرسان ز هم كه آب كجاست؟ و بدتر از اون، براى بيرونپريدن از آب تلاش مىكنه. فك مىكنه بيرون خبريست. بيرون، مرگ و كبابشدن در كمين اوست. انسان غافل هم: در همه احوال خدا با او بود. حق اقربُ من حبل الوريده بهش. ق: 16. يار نزديكتر از من به من است. اونوخ من ميگم: كو خدا؟... خيلى وقتها انسان آرزومند چيزائيه كه پيش ديگرانه. هى ميگه: برم خارج. در حالى كه بسا كسا كه به روز تو آرزومند است. تو زير خطّ فقرى؟ درست. اما در عوض بالاى خطّ آسايش خيالى! اين مهم نيست؟ تو در حسرت پول يك ثروتمندى. خبر دارى كه اون آدم مالدار هم خواهان آرامش روانى توست؟ كه يك شب بتونه بدون واليوم بخوابه؟ يعنى هم فقير گلهمنده هم غنى. درويش و غنى بنده اين خاكِ درند. حتى اغنيا محتاجترند. ما در يك كلام بايد خودمان را ببينيم؛ چون هرگز تماشاى چيزهايى كه ديگران دارند و تو ندارى تموم نميشه. نميشه كه تا آخر حسرت بخورى! لذا قرآن هم ميگه: بر تو باد خودت! عليكُم انفسَكم. مائده: 105. به قول آن محقّق: بازگشت به خويشتن. به اين باور برس كه: ما حكّ ظهرَك مثلُ ظُفرِك. يعنى: كس نخارد پشت من، جز ناخن انگشت من. خارجيها هم مىگن: بهترين دوست هر كس، ده انگشتِ اوست. يعنى: خوداتّكا باش. علف بايد به قول تركها بايد روى ريشه خودش نشو و نما كنه: هر اُت اُز كُكنين اوستونده بِتَر. هر چى مىخواى در خودت اسبابِ تحقّقش به وديعت نهاده شده; به شرط اينكه عاطل و باطلش نذارى. فكر نكن يك جرم كوچك 75 كيلويى هستى مركّب از گوشت و استخوان و پى و دنبه. به قول على(ع) فيك انطوى العالم الأكبرو... يك دنياى پيچيده در تو فشردهسازى شده. لذا هر چى ميخواى از خودت بخواه. به قول بابا افضل كاشانى: از خود بطلب هر آنچه خواهى كه تويى. اين رو بنده به خط نستعليق در دهه 80 نوشتم. يعنى: به مُشك چين و چگل نيست بوى گُل محتاج - كه نافه هاش ز بندِ قباى خويشتن است. حافظ... گلِ زنده و خوشبو رو تا حالا ديدى يكى برداره با ادكلن معطّر كنه؟ اونوخ ما خانههاى تاريخى و قديميمون رو تخريب مىكنيم. مرمت هم كه مىكنيم، به ظاهر شيك مىكنيم ولى قدمتشو نابود مىكنيم و ديگه اون روح قبل رو نداره. يعنى يه جور تخريبِ ديگه. بعد كلّى هزينه مىكنيم برم كنار برج كجِ پيزا، راست بايستيم و عكس سلفى بگيريم. حواسمون نيست كه به قول حافظ: گنج عافيتت در سراى خويشتن است. بعضىها وقتى يك جمله قشنگ رو در اين شبكههاى اجتماعى مىبينند كه دلنشينه و حرف دل اونارو زده. زيرشو نگاه مىكنند بيشتر دوست دارند گويندهش فلان شاعر يا نويسنده خارجى باشه تا يكى از متفكّران وطنى. به قول قرآن بيگانهپرستند. جملات اجنبى رو دوستتر دارند: اذا هم يستبشرون... اما بومىهارو: اشمئزّت. همچين ناخرسندند. زمر: 45... جمعبندى: خودباور و خوداتّكا باش! خودتو ببين! گاهى آينه را مقابلت بگذار و به خودت و داشتههايت نگاه كن! عرضم تمام!
فایل صوتی (مدیافایر) لینک کمکی (ساوند کلود)
به نام او که پدیدههای نافع را از امتیاز بقا و مکث در زمین برخوردار میکند. رعد: 17. ميگن: همّت بلند دار كه مردان روزگار / از همّت بلند به جايى رسيدهاند بلندهمتى يعنى قانعنبودن به وضع موجود و در پى فضاها و افقهاى تازه بودن. اين حالت بايد آسيبشناسى بشه. چون دو جور بلندهمّتى يا همان بلندپروازى داريم: پسنديده، ناپسند. گاهى تحت تعريف «پا از گليم خود فراتر گذاشتن»ه. خب اين خوب نيست. شما ليست دارائیها و امكاناتتو دارى و به محدودبودنشون هم واقفى. در عين حال از سر غرور يا جوزدگى يا پُزدادن يا روكمكنى سراغ سنگ بزرگ زدن ميرى. كلاهى انتخاب مىكنى كه براى سرت گشاده. شعرى شروع مىكنى به سرودن كه دانشت اونقدر نيست كه بتونى تمومش كنى. توو قافيهش مىمونى. اين خوب نيست. ببينيد! چند جا قرآن به انسان گفته: استُپ! جلو نرو. اگر دانش چيزى رو ندارى، ورود نكن: لاتقْفُ ما ليسَ لك به علم: اسرى: 36. با اينكه يه جاهايى گفته: لاتَخافوهُم: از دشمن نترسيد. پيشروى كنيد! آلعمران: 175. يه جاهايى گفته: خودتو دستىدستى به هلاكت نينداز. خودكشى با شهادتطلبى فرق داره: لاتلقوا بايديكم الى التهلكه. بقره: 195. چون هر تهوّرى ستودنى نيست. جسارتِ كلاغ در اينكه پا در كفش كبك كنه و بخواد راهرفتن
اين پرنده رو بياموزه، ممدوح نيست. يا شغال اگه بخواد با گريمكردن، خودشو جاى طاووس جا بزنه، به قول مولوى آخرش رسوا ميشه. لذا تركها ميگن: اُز بيلديگين اُينا. اونى رو كه بلدى برقص و بازى كن. در غريبى لاف نزن. حافظ! نه حدّ ماست چنين لافها زدن / پا از گليم خويش چرا بيشتر كشيم؟ يا: آن سرزنش كه كرد تو را دوست حافظا! / بيش از گليم خويش مگر پا كشيدهاى؟ يعنى: لقمه گندهتر از دهانت رو نه بردار; نه آرزوشو بكن! ببينيد اگه پيامبر صلوات الله عليه فرموده: من بعد از خودم نگران امّتم. مىترسم دچار طولالأمل بشند: آرزوى دراز. با اين وصف پس چرا ميگن: آرزو بر جوانان عيب نيست؟ مگه همين حافظ نگفته: بس طور عجب لازم ايام شباب است؟ جوان بايد جوانى كنه. رندى و هوسناكى در عهد شباب اولى. بايد براى آيندهش نقشه بكشه... بعله بايد نقشه بكشه; ولى خيالپردازيى نكنه بىاعتنا به امكانات و دارائيهاش. مثلاً تو آرزو كنى قصرى داشته باشى مجلّل و درندشت. خب چنين قصرى مواد و مصالح و هزينهاى مىخواد كه ايل و طايفه تو هم جمع شن، از پسش بر نميان. و تازه حريفش بشن، از كجا يقين دارى زنده بمونى وقتى آماده شد؟ اى بسا آرزو كه خاك شده. اين بلندهمّتى خوب نيست. بله اگر قصرى كه توى ذهنت هست، يك اثر معمارى مثل تاج محل در آگراى هندوستان باشه كه بنده رفتم، از عجايب هفتگانه جهان. بگى اگه بودم، خودم بهره ببرم. اگه نبودم، ديگران تا قيامت قيامت بيان لذّت تماشاى اين بنارو ببرند. آرشيتكتها توش بگردن و بچرخن و پاياننامه معمارى بنويسن. اين به نظرم آرزوى خوبيه. چون به عمر خودت محدودش نكردى. ببينيد اكثر ما همه چيزو براى دنياى خودمون مىخوايم. و دنيامونم محدوده و پايانش هم نامشخّص. هر لحظه ممكنه من بميرم. فقط خدا عالمه به وقتش. لا يُجلّيها لوقتِها الاّ هو. اعراف: 187. من رضا شيخ محمدى اگه زرنگ باشم بايد بلندهمّتىها و آرزوهامو محدود نكنم به دايره عمرم... ببين سعدى شيرازى از اون زِبر و زرنگهاست. آرزوش اينه يك اثر هنرى تأليف كنه اسمشو بذاره گلستان; اما گلستانى كه هميشه خوش باشد. حاوى گلهايى نباشه كه به باغ آمد از اين راه و از آن خواهد شد. حافظ. بلكه از باد و باران نيابد گزند. فردوسى. ببينيد اين يك بلندهمّتى واقعگرايانه است. چون فناى خودش تووش لحاظ كرده. گفته كتابم باشه. من باشم نباشم مهم نيست. غرض نقشى است كز ما باز ماند. اين آدم به آرزوش رسيد. الان 780 ساله از تصنيف گلستان مىگذره; اما پلاسيده نشده. تازه است و برخوردار از امتیاز «نافعیّت و ماکثیّت در زمین» که قرآن میگه. (رعد: 17) غير از سعدى يك شخصيت معرفى كنم كه قرآن تحسينش كرده. گفته الگوى شما مردان هم هست; همچنان سرمشق بانوان است. ببين چه واقعگرايانه بلندهمتى مىكنه; چون پرنده فكر و خيالپردازىشو برده تا آنسوى دايره حيات نباتى. ميگه: ربّ ابن لى عندك بيتاً فى الجنّه. سوره تحريم: 11. همون قصر را كه در بالا گفتيم آرزو كرده ولى فرادنيايى. اين زن توجه داشته به امكاناتش. حواسش بوده آنسوى مرز دنيا هم در حوزه استحفاظى اوست. اينجا ملكه شاه شاهان بوده. بهترين زندگى مرفّه رو داشته; ولى نه كه فانيست. ميگه: چه فايده؟ من بسَم نيست. اينو ميگن: زيادهخواهى مثبت. در كمال بلندهمّتى و بلندپروازى مىگه: خدايا! پيش خودت در بهشت براى من خانهاى بساز!... اگر چنين آرزويى كردى، ديگه بر تو عيب نيست. حتى طولِ اَملت مايه نگرانى پيامبر هم نيست. اگه اينجورى تونستى بلندهمّت باشى، عالى! همّت بلند دار كه مردان روزگار (و نيز زنان دوران) / از همّت بلند به جايى رسيدهاند. عرضم تمام!
مطلب مرتبط:
ترس خوب؛ ترس بد
دریافت فایل صوتی: از پیکوفایل: اینجا / از مدیافایر: اینجا / از ساوند کلود: اینجا
به نام او که در عین قدرت بر انتقام، بخشنده است. از دعای افتتاح. ميگن: افتادگى آموز اگر طالب فيضى / هرگز نخورد آب زمينى كه بلند است
«تواضع» از كلمات ارزشى فرهنگ ماست با معدّل مثبت؛ ولى بعد از موشكافى مىبينيم گاه از موضع ضعف است و گاه قدرت. و هر دو ارزش يكسانى نداره.
انسان ضعيف به خاطر نياز به چيزى كه در دست ديگرى است به او ابراز ارادت مىكند. شاگرد و جويندۀ دانش كه به علم يا نمرۀ يك استاد دانشگاه محتاج است، به قول حافظ مقابلش «اقرار بندگى و اظهار چاكرى» مىكند تا كارش راه بيفتد. حتى بدخلقىهاى احتماليشو تحمّل مىكنه. اين تواضع، معاملهگرانه و منفعتجويانه است و به زعم بنده فضيلت اخلاقى نيست.
شيطان هم از اين تواضعها بلد است. شيطان به قول على(ع) در خطبۀ 192 نهجالبلاغه: امام متعصّبينه و با يك من عسل هم نمىشود خوردش؛ اندِ گردنكشهاست؛ مىگويد: به آدم سجده نمىكنم كه نمىكنم. خب؟ اما همين شيطان در راستاى قولى كه داده كه نمىذارم اكثر انسانها شاكر باشند: لاتَجِدُ أكثرَهم شاكرين (اعراف: 17) كارشو با آدم و حوا شروع مىكنه. و براى اينكه فريبشون بده، موقتاً از قلدری و گردنكشى دست برمىداره. نه که تواضع کنه؛ خیر؛ ولی چون مىدونه كه: درشتى و تندى نيايد به كار - به نرمى برآيد ز سوراخ، مار؛ با فيگورِ «ناصحنما» وارد ميشه و قسم مىخوره كه خيرخواه آن دو است: قاسَمَهُما أنّى لكُما من النّاصحين (اعراف: 21) با اين نرمى به نتيجه هم رسيد و به خوردن ميوۀ ممنوعه وادارشان كرد.
بسيارى از تواضعها سودجويانه است. افتادگى كن تا بهره ببرى: آب در تو جمع بشه: هرگز نخورد آب زمينى كه بلند است! خب این ارزشش کمه. تركها مىگويند: سو واردُر مثلدَه تاپار چوقّورى - قالار دينگه يِرْلَرْ هميشه قورى. طبق قاعدۀ فيزيك، آب در گودىها جمع مىشود و زمينهاى مرتفع، آبگير نيست و خشك مىمانَد. لذا سر فرود بيار؛ ولى بدان چیزی را از دست ندادی؛ به سربلندى بعدش فكر كن. کمی صبوری کن؛ اما بعد از تلخی نوبت شیرینی میاد: صَبروا أيّاماً قصيرةً، أعقَبَتهُم راحةً طويلة. خطبۀ 193. مثل الاّكلنگ بيا پايين تا برى بالا: بر آستان جانان گر سر توان نهادن / گلبانگ سربلندى بر آسمان توان زد (حافظ). مثل مستكبرين نباش كه نهايتاً با مُخ خوردند زمين: اِنّ الّذين يَستكبرون عن عبادتى، درست است اولّش اُلدرم پُلدرم كردند؛ ولى: سَيدخُلون جهنّمَ داخِرين (غافر: 60): فوّاره چون بلند شود، سرنگون شود. از سرنوشتِ تير پرتابى عبرت بگیر: به بال و پر مرو از ره كه تير پرتابى - هوا گرفت زمانى ولى به خاك نشست (حافظ)
اما اگر اوّلش «وَضَعنا عنكَ وِزرَك» باشى، منتهى ميشه به: رَفَعنا لكَ ذكرَك. انشراح: 2 و 4: از آن زمان كه بر اين آستان نهادم سر - فراز مسند خورشيد تكيهگاه من است (حافظ).
ببینید این مدل تواضع خب از تکبّر بهتره؛ ولی خضوع از نوع اول است که يك معامله است: فروتنى بده؛ سربلندى بگير!
اما ما يك مدل تواضع ديگه هم داريم: تواضع از موضع قدرت. تو نمىخواهى با كوچككردنِ خودت به بزرگى برسى؛ بزرگ هستى! با اين حال به طرف مىگى: مخلصم و چاكرم! اين يك امتياز اخلاقى است. بد نیست نگاهی بکنیم به این نوع متواضعین:
اولين متواضع به اين روش، خودِ خداست! او با آنكه عزيز، ذوانتقام و شديدُالمحال است: سختگير (رعد: 13) اما شرمناك است! در قدرت و قوت خدا همين بس كه حاکم است و محکوم نست؛ مستنطق است و پاسخگو نيست؛ به قول فروغى بسطامى:
ز تو خواهش غرامت نكند تنى كه كُشتى - ز تو آرزوى مرهم نكند دلى كه خستى
مولاناگفتنی:
خيرهكُشى است ما را، دارد دلى چو خارا - بُكشد كَسش نگويد تدبير خونبها كن!
حافظ این مضمون را اینگونه دیده:
دلبرم شاهد و طفل است و به بازى روزى - بكُشد زارم و در شرع نباشد گنهش
خداست ديگه؛ هر كار عشقشه ميكنه! يَفعلُ ما يُريد (حج: 14)
البته از باب استدراک بگویم که از برخى آيات مثل لِئَلاّ يكونَ لِلنّاسِ على اللهِ حُجّةٌ بعدَ الرُّسُل (نسأ: 165) بر مىآيد که خدا در عین استنطاق، پاسخگو هم هست كه در جاى خودش بايد بحثشو كرد؛ اما در كل معروف است که حضرت حق: «يَسئل و لايُسئَل» است: بازخواست مىكند؛ اما بازخواست نمىشود. خب؟ اما همين خدا كه: هر چه كند ز شاهدى كَس نكند ملامتش (سعدى) در عين قدرت بر مجازات، بخشنده هم هست.
در قرآن آمده: مجازات شما براى خدا آسان است: انّ ذلكَ على الله يسير. يا: كارى ندارد براى خدا تبديل و تعويض انسانهای ناسپاس با آدمهای مطيع: اِن يَشَأ يُذْهِبكُم. اما در عين حال روی دیگر سکه این است که خدا مجازات مجرمان را به تأخير مىاندازد: اِملاء و امهال مىكند و حتى مىبخشه؛ در عینِ قدرت بر مجازات میبخشد: الحمدُ للهِ على عفوِهِ بعد قُدرتِه. (دعاى افتتاح)
این بخشش ارزشمند است.
فراتر از آن: خدا اهل شرم و تواضع است. در حديث قدسی داريم كه خدا مىگويد: وقتى بندهاى چند بار مرا بخواند و اجابتش نكنم، از او خجالت مىكشم: اِستَحيَيْتُ مِن عبدى. این همان خدايى است كه دو بار در قرآن گفته: «اللهُ لايَستَحيى» من صريح و رُكگو و بىرودربايستى هستم و حیا نمیکنم؛ اما به بعضی جاها که مىرسد، مىفرمايد: خجالت مىكشم! از بندهای که کارش را راه نیندازم شرمگینم. سعدى به اين حديث قدسى در اول گلستانش اشاره كرده و اين شعر معروف را هم در ذيلش سروده:
كرم بين و لطف خداوندگار - گنه بنده كرده است و او شرمسار. اينو ميگن: خضوع در عين قدرت.
يا نگاه كن خدا نياز به خوببودن و خوبىكردنِ بنده ندارد. محتاج عبادت بنده نيست. حديث در اين باره؟؟ نماز و روزهای که از ما خواسته، مايۀ ترقى ماست. ما بايد پيشقدم باشيم براى خير. اما خدا مدام فرموده چنين و چنان كنید. و گفته كه به خاطر خودتان چنين كنيد: اِن أحسنتُم احسنتم لأنفسكم. اسرى: 7. نوزده بار در قرآن گفته: چيزى كه از شما مىخواهم براى خودتان خوب است: خَيرٌ لكُم. در عين بىنيازى، از بندهاش منّتكشى مىكند. پس اولين «متواضع در عين قدرت» خود خداست.
متواضع بعدى پيامبر و معصومين(ع) هستند. با آنكه امّت به زيارت آنها در دنيا و شفاعتشان در آخرت محتاج است و آنها هم نيازى به پول و تمجید امّت ندارند (لانُريد منكُم جزاءً و لاشُكورا. دهر: 9) اگر هم چيزى خواستند به حساب خودمان مىريزند: ما سَئلتُكُم من أجر فهو لكُم. سبأ: 47 با اين حال بىهيچ بزرگیفروشی در بین مردم زيستند و از سوى مردمانى كه آن مردمان به آنها محتاج بودند، چوب و سنگ و تيغ و سنان خوردند و مظلومانه هم رفتند. اين هم فروتنى از سرِ اقتدارِ نبى و ولى.
در مرحلۀ پايينتر هم پيروان ائمّه كه به حاكميّت رسيدند، متواضعند. گاه رهبر انقلابند ولى مىگويند: به من خدمتگذار بگوييد بهتر است تا رهبر بگوييد. يا: من در پيروزى انقلاب هيچ سهمى نداشتم.
چنين تواضعهاى از موضع قدرتى كه نوع دوم تواضع است، قيمتى است. رفتارى است كه حالت بدهبستان ندارد. يك تعارف و نمايشِ فريبندۀ خاكسارى که شیطان هم مشابهش را بلد است، نیست. اهرمى براى نيل به سودِ بيشتر و بالاتر نيست.
اگر تواضع، كليد درِ جنّت است، حتماً مدلى است كه از يك قدرتمند صادر میشود؛ وگرنه به قول شاعر: گدا گر تواضع كند، خوى اوست
کوتاهسخن اینکه: تواضع ز گردنفرازان نكوست. فخری ندارد آن افتادگيى كه به نيّت «طلب فيض» بهش متوسّل ميشوند؛ چون کیست که نداند که: هرگز نخورد آب زمينى كه بلند است؟ عرضم تمام!
ویرایش و افزودن لینک پیکوفایل با افزودن بنر در فایل mp3 در 97/9
فایل صوتی (مدیافایر) لینک کمکی (ساوندکلود)
به نام خدایی که لباس گرسنگی و ترس را به جزای بزهکاری گنهکاران، بر اندامشان میچشاند. نحل: 112. ميگن: هر چه كنى به خود كنى، گر همه نيك و بد كنى. ببينيد ما يك اصل مكافات عمل داريم. يعنى عمل خوب، پاداش داره. عمل بد، جريمه: قبض موبايلتو به موقع مىپردازى، مخابرات به عنوان خوشحسابى چند دقيقه بهت مكالمه رايگان ميده. از اونور در پرداخت اقساط وام بانك تأخير مىكنى، ازت ديركرد مىگيرند. يعنى به قول حافظ: هر عمل اجرى و هر كِرده جزايى دارد قرآن هم ميگه: فاصابَهُم سيئاتُ ما عملوا. نحل: 34. جماعتى كه مرتكب بزهكارى شدند، ولشون نكرديم: به كيفر اعمال زشتشان رسيدند. اين يه مطلب... ولى موضوع برنامه ما يعنى «هر چه كنى به خود كنى» يك مرحله از قصه مكافات عمل بالاتره. نميگه: در نهايت بهت پاداش مىدهند يا مجازاتت مىكنن. ميگه: هر كارى توو دنيا بكنى حتى با ديگرى، انگار با خودت اين كارو كردى. مستقيم به خودت وصله. چون: بنىآدم اعضاى يك پيكرند. چه به خودت چه به ديگرى لطمه وارد كنى، نه كه همه روى يك كشتى سواريم، همه آسيب مىبينند; از جمله خودت. زير پاى خودتو سوراخ كردى، ولى كشتى غرق ميشه. اذا فسد العالِم بلكه اذا فسد الأنسان، فسد العالَم. لذا قرآن ميگه: مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسً... هر كس يك نفرو از هستى ساقط كنه، انگار جامعه رو به كُشتن داده. احياى يك نفر هم در حكم احياى جامعه است; چون يكپارچه هستند: وَ مَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً. مائده:32. لذا قرآن در سوره روم آيه 44 مىفرمايد: من كَفَر فعليه كفرُه: كفرِ كافر به زيان خودشه. تفِ سربالاست. نوعى شكلكدرآوردن مقابل آينه است. اونى كه در آينه داره استهزأ ميشه، خودتى نه ديگرى! سپهر آيينهء عدل است شايد (يعنى شايسته است) / هر آنچه از تو بيند وانمايد... همچنانكه: مَن عمل صالحاً فلانفسهم يمهدون. فرد نيكوكار زير گنبدِ دنيا، نواى گوشنوازى توليد كرده كه پژواكش به سمت خود او برمىگردد و از گوشنوازيش بهرهمند ميشه.
و يك گريز به مناسبت ايام محرّم كه تووش هستيم: پيامبر اسلام صلوات الله عليه فرمود من در ازاى رسالت، چيزى از شما مردم نمىخوام: لانُريدُ منكم جزاءاً و لا شُكوراً: نه پول مىخوام نه تشكر و تقدير. انسان: 9. فقط سفارشِ دوستى اهلبيتشو كرد: الاّ المودّة فى القربى. شورى: 23. مردم فك كردن ايشون داره سنگ خودشو به سينه مىزنه. چيزى به خودش مىرسه. فرمود: اينم براى خودتونه. مَا سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرً فَهُوَ لَكُمْ. سبأ: 47. شما در دنيا به زيارت معصوم و در آخرت به شفاعتشون محتاجيد. ما از شما بىنيازيم. آقا عمل نشد. يعنى نه پول به پيامبر دادند / نه مدال افتخار / نه مودّت به اقرباش. تازه به جاش اومدند آزار و اذيت و چوب و سنگ و تير و سنان... فجايع روز عاشورا... و خبر نداشتند كه در واقع به خودشان مودّت نكردند. به خودشون تير زدند. خودشون رو كشتند نه امام حسين و اصحابش را. لذا شنيدم اشقيا و قتله كربلا وقتى به چنگ مختار افتادند، قريب به اتفاقشون به همون شكلى كه در كربلا جنايت كرده بودند، تقاص شدند. گفت: اگر تير زدند با تير بكشيدشون. اگر سنگ زدند با سنگ. نيزه زدند با نيزه. حتى طرف، لباس آقا حضرت عبّاس(ع) را غارت كرده؛ دستگير كه شد، دستور دادند لختش كنند. نتيجهگيرى: دنيا مثل گنبد و آينه است. هر صدا و تصويرى توليد كنى، به سمت خودت منعكس ميشه. هر چه كنى به خود كنى گر همه نيك و بد كنى. عرضم تمام!
فایل صوتی (مدیافایر) لینک کمکی (ساوند کلود)
به نام خدايى كه هم به رهاكردنِ ظاهر گناهان امر كرد و هم به وانهادنِ باطنِ گناهان. انعام: 120
ميگن: از كوزه همان برون تراود كه در اوست... ببينيد كوزه ظرفى راستگوست. دروغ توو كارش نيست: اگه داخلش عسلِ مصفّا باشه، تراوشاتشم عسله. اگه زهر هلاهل باشه، بازم خودش رو لو ميده و ميگه مايع كُشنده درون منه. انسانها معالأسف اينجورى نيستند. گاهى ظاهر و باطنشون ناسازگاره. براى مثال بعضى دشمنان پيامبر، به ظاهر آراسته و خوشپوش بودند; اونقدر كه خودِ پيامبرم تحت تأثير قرار مىگرفت: اًِّذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ. آيه 4 سوره منافقين. جملهبندىهاشونم زيبا و دلفريب بود: يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ. بقره: 204. يعنى دكوراسيونشون دلبرانه بود; اما درونشون، زشت و آلوده به پليدى. و حتى آخرِ خشونت و دشمنى بود. به قول قرآن: «الدّالخصام». نهايتِ خصومت... و از ترس اينكه لو برند، خدارم شاهد مىگرفتند كه ظاهر و باطنشون يكى است: يُشهدُ اللهُ على ما فى قلبِه. در حالى كه شهادتشون هم دروغ بود و مصداق تازهاى از دوروئىشون. عجيبه اين حالت بعد از مرگ اين جماعت هم هست. طرف مىبينى كافِره. داره در آتش عذاب مىسوزه; اما قبرش معمارى جذّابى داره. به قول مولوى: ظاهرش چون گور كافِر پرحُلَل / وز درون قهر خدا عزّوجل... حالا بد نيست بدانيد به اين نكته حضرت زينب سلام الله عليها خطاب به مردم كوفه بعد از قصّه كربلا اشاره كرد. فرمود: شما ظاهر غلطاندازى داريد. بر مصائب ما گريه و مويه مىكنيد. اما چه فايده؟ گاهى عاشقيد گاهى فارغ... دورنگيد... حالا بنده پدربزرگى داشتم. تعبير مىكرد: بعضيها طبّالٌ على اليزيدند و باكً على الحسين. شبيه حرفى كه فرزدق شاعر به امام حسين(ع) زد. گفت: خيالتو راحت كنم: دلهاى كوفيان با توست; اما شمشيرهاشون عليه تو. اما القلوبُ فمعَك و اما السيوفُ فمع بنىاميّه... زينب كبرى سلام الله عليها هم به كوفيان بىوفا مىفرمايد: شما ظاهر و باطنتون با هم ناهماهنگه و اضافه مىكنند: مثل نقرهكارى روى سنگ قبر مىمونيد! كَفِضًَْ على ملحودًَْ. بازديدكنندهها از جلوههاى هنرى و معمارى قبر استفاده مىكنند و لذّت مىبرند; ولى به حال مرده بدعاقبت سودى نداره: همچو گور كافِران پر دود و نار / وز برون بربسته صد نقش و نگار... اى كاش «قلوبُهم معنا و قنابلُهم علينا» نبوديد. ظرفى بوديد كه هم محتوياتش عسل باشه هم تراوشاتش. مثل كوزه: از كوزه همان برون تراود كه در اوست! عرضم تمام!
به نام او که زندهکننده است و میراننده... بیماریدِه و شفابخش!. شعرا: 80... میگن: اگر با من نبودش هیچ میلی - چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟... معشوق، فک نکنید همیشه با نفعرسانی، عاشق رو مینوازه. گاهی مثل حضرت ایوب علیه السلام او رو دچار «مسّ ضُرّ» میکنه: لمس خسارت! انبیا: 83 و در مال و جان و ثمرات زندگیش نقص و کاستی ایجاد میکنه (بقره: 155) ولی در واقع دووسـِـش داره... ضربُ الحبیب علی الحبیبِ زبیبٌ... بلایی کز حبیب آید، به شیرینی کشمشه! پس: هزارش مرحبا گفتیم... حافظ... قرآن، برای خدایی که خودشو کاندید کرده که مدعُو باشه یعنی توسط بنده خوانده و پرستیده بشه، دو تا شرط در نظر گرفته: لا تدعُ من دونِ الله ما لا ینفعُک و لایضرُّک. یونس: 106... خدایانی که نه نافعند و نه ضررزننده، دروغیـَـن. خدای واقعی باید بتونه ضرر هم بزنه. لذا بندهء چنین خدایی باید خودشو مهیا کنه که آماج تیرهای مصیبت قرار بگیره. در واقع کارش سخته: هم از سمت معشوق مورد ابتلاست؛ دشمن هم که جای خود داره... جرمشم خوبیشه! غیر خوبی جرم یوسف چیست پس؟ مولوی... جرمی ندارم بیش از این کز دل هوادارم تو را. شمس تبریزی. لذا خارجیها میگن: a bad vessel is seldom broken... ا بد وِسـِـل، ایز سلدِم بروکن... یک بشقاب معیوب و بدریخت، به ندرت میشکنه... لذا هر چی سنگه، مال بشقاب قشنگه! البلاء للولاء. قرآن میگه: در قصهء اصحاب اخدود، شماری از موءمنان در آتش انتقام دشمن سوختند و خطاشون این بود که زلف به ابروی جانان گره کرده بودند: و ما نقموا منهم الا ان یوءمنوا بالله العزیز الحمید. بروج: 8: زبان حالشون این بود: تا کار خود به ابروی جانان گشادهایم - بر ما بسی کمان ملامت کشیدهاند / قومی که بستهاند کمر در شکست ما - غیر از صفا در آینهء ما چه دیدهاند؟.... حافظ و صائب تبریزی.... دیدی بچههای شیطان سنگ میزنند به قطارِ در حال حرکت... اینو شهید مطهری هم بهش اشاره کرده... اتفاقا تا قطار ساکنه، کسی باهاش کار نداره... به جزای تحرک، ضربه میخوره. یا بچهها سنگ میزنند به تصویر ماه در آب. انگار نمیتونند زیبایی ماه رو تحمل کنند: تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست / هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب، ماه اینجا.... فاضل نظری.... مردم خباثتپیشهء زمان لوط پیامبر که: کانت تعمل الخبائث: انبیا: 74 مصمم شدند مومنان رو از شهر بیرون کنند. امر به اخراج: اخرجوهم من قریتکم... آخه به چه جرمی؟ انهم اناسٌ یتطهّرون. اعراف: 82... به جرم عشق توام میکشند و غوغایی است / تو نیز بر لب بام آ که خوش تماشایی است... یعنی قصه برعکسه. به جای جایزهدادن، مجازات میکنند: فلک به مردم نادان دهد زمام مراد / تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس! حافظ... گاهی جرم فرد، حتی صفا و ایمان و فضل و دانششم نیست؛ بلکه حیاتشه! میگن: همینکه زندهای مجرمی... ای بابا... باید نباشی! وجودُک ذنبٌ لا یقاسُ به ذنبٌ... جمعبندی: از عاشق، مظلومتر خودشه. وضع غریبی داره. هم از دشمن زخم میخوره؛ هم لیلی از سر میل و محبت، کاسهشو میشکنه. عرضم تمام!
به نام خدایی که سودزایی ربا را نابود کرد و صدقه را فزونی بخشید. بقره: 276
میگن: هر که گریزد ز خراجات شاه - بارکش غول بیابان شود. گاهی انسان به خیال خودش میخواد زرنگی کنه. خمس و زکات و فطریّه یا مالیات و عوارض شهروندی رو نمیپردازه؛ ولی درگیر خسارات مالی بزرگتری میشه و عوضش درمیاد.
اونایی که تحمّل نظم و حاکمیّت قوانینِ به ظاهر سفت و سخت رو ندارند، وقتی ورق برمیگرده، با وضع بدتری مواجه میشن. علی علیه السلام در خطبۀ 15 میفرماید: مَن ضاقَ علیه العدلُ فالجورُ علیه أضیَق. کسی که نتونه عدل رو تحمّل کنه، جور را سختتر و غیرقابل تحمّلتر خواهد یافت.
پروین اعتصامی میگه: آنکه بر خوان کریمان کرد پُشت - از لئیمان بشنود حرف درشت
عبدالله فرزند خلیفۀ دوم از بیعت با دستان مبارک علی علیه السلام سر باز زد؛ ولی در نهایت مجبور شد با پای سفّاک معروف: حَجّاج بن یوسف ثقفی بیعت کنه:
از دستبوس روی به پابوس کردهای - خاکت به سر! ترقّی معکوس کردهای: جزاءُ مُقبّلِ الاءُستِ الضّراط!
تُرکها میگن: اگر وِرمیَن سن مظالم / آلُر سَندن گوجلو ظالم. اگر به دست خودت وجوهات و مظالم شرعیتو به مستحق نپردازی، ظالم به زور از تو خواهد ستاند. سعدی با لحن تهدیدآمیزی میگه:
چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی - بده! وگرنه ستمگر به زور بستاند
این جملۀ آذری رو از یک استاد سفیدکار شنیدم که: بـُــشدَن بیر چیخر؛ سـِـفدَن ایکّی! فرد دست و دلباز فوقش با تصدّق و بخشش، یه تومن از دست بده (که اونم از کف نداده؛ توی حسابشه) ولی فرد خسیس سرحساب بشه، دو تومن از جیبش میره... دوبله باید خرج کنه.
ظاهراً از صائب تبریزیه:
اگر حرف خردمندان به شیرینی نیاموزی - فلک آن حرف با تلخی بیاموزد به تو روزی
در یک شعر ترکی هم با لحن اخطاردهندهای توصیه به پرداخت مالیات شرعی شده:
اگر ورمرَن دُقُّزی / آلُلار سَندن اُتُّزی / وورالّار سَنه تُــبُّزی!
اگر از پرداخت نه تومان خودداری کنی، از تو به جریمۀ این کار، سی تومان خواهند گرفت و تازه بهت مشت اهانت هم خواهند کوفت.
بنابر این خودت به دست خودت بپردازی، محترمانهتره؛ به قول شاعر:
هر که گریزد ز خراجات شاه - بارکش غول بیابان شود. عرضم تمام!
این متن با صدای خودم در استودیوی رادیو معارف ضبط و پخش سراسری شد؛ دریافت فایل صوتی:
از پیکوفایل: اینجا / از پرشینگیگ: اینجا / از مدیافایر: اینجا
به نام خدایی که انسان را از گل و لای خشکیده و تغییریافته آفرید. حجر: 26... میگن: بنیآدم اعضای یک پیکرند. یعنی در عین انفصال ظاهری، نه که از یک گوهر آفریده شدهن، پیوسته و متصلند. لذا درست اینه که وقتی یکی از انسانها دچار مشکل میشه، بقیه هم به تب و تاب بیفتند... شبیه بدن انسان که اگر سلامتی یکی از اعضا به مخاطره بیفته، بقیه هم باهاش همدردی میکنند... به خصوص چشم در این ماجرا پیشتازه: مرحوم هادی رنجی با ظرافت گفته: ز چشم خویشتن آموختم رسم رفاقت را / که هر عضوی به درد آید، به حالش دیده میگرید! همین نگاه رو امام صادق علیه السلام در وصف موءمنین دارد. میفرماید: الموءمنون فی تبارهم و تراحمِهم و تعاطفهم کمثل الجسد: موءمنان در احسان و نیکی به یکدیگر و مهرورزیدن به هم، مانند پیکر انسانند: اذا اشتکی، تداعی له سائرُه بالسّهر و الحُمی... سهر با ه.ی دوچشم.. حمی با ح.ی جیمی... یعنی هرگاه عضوی از بدن به درد آید، اعضای دیگه با بیخوابی و تب، باهاش همراهی میکنند. نمیزارن تنها باشه... لذا ناصرخسرو انسانها رو، برگها و شاخههای یک درخت مینامد. میگه: خلق همه یکسره نهال خدایند... چه «خس و خار» باشند و چه «گل و سوسن» وصل به ساقهء اصلی هستند. لذا مواظب این درخت بزرگ باش: هیچ نه برکن تو زین نهال و نه بشکن!... و کسانی که به این یکپارچگی، وقوف داشته باشند، درد دیگران رو درد خودشان خواهند دانست. سعدی میگه: چو بیند کسی زهر در کام خلق / کیش بگذرد آب نوشین ز حلق؟... وقتی دیگران درگیر فقر و فاقه و رنج و عسرتند، فرد برخوردار هم آب و غذا نوش جانش نخواهد شد. یا میگه: توانگر، خود آن لقمه چون میخورد؟ / چو بیند که درویش خون میخورد... عجیبه یکجا در قرآن در ذیل بحث امر به معروف، به جای تعبیر «نهی از منکر» از اصطلاح «تناهیِ از منکر» استفاده شده؛ در حالی که تناهی یعنی خود را نهی کردن نه دیگری را. به یاد بیاریم که علی علیه السلام در خطبهء 105 میفرماید: امرتم بالنهی بعد التناهی... یعنی اول خودتو نهی از منکر کن بعد دیگران رو... حالا در آیهء مورد نظر، بحث در نهی دیگری است؛ ولی از تعبیر تناهی استفاده کرده: فرموده: کانوا لایتناهونَ-عن منکرٍ فعلوه... مائده: 79. در حالی که باید میگفت: لاینهون... چرا؟ شاید به خاطر اینکه جامعه را یکپارچه و «خود» فرض کرده. اصلا دیگریی وجود نداره... در واقع وقتی دیگران رو هم از خطا نهی میکنی، خودت رو پرهیز دادی... بنابر این نباید به تعبیر سعدی از محنت دیگران، بیغم بود... چون دیگرانی بکار نیست. همه «خودی»اند... یه جا همین شاعر میگه: تنکدل چو یاران به منزل رسند / نخسبد که واماندگان از پسند... بهش میگن: خوشحال باش! عدهای به مقصد رسیدند. میگه: نه! خیالم وقتی راحت میشه که درراهماندگان هم برسند... لذا این شعر جاودان سعدی علیه الرّحمه با الیاف طلا بر فرش نفیسی در سازمان ملل متحد نقش بسته که: بنیآدم اعضای یک پیکرند... عرضم تمام!
دریافت فایل صوتی: از پرشینگیگ: اینجا / از پیکوفایل: اینجا
به نام او که هر چیزی را جفت آفرید. ذاریات: 49.
میگن: موشک جواب موشک!... این شعار در دهۀ 60 خواستۀ مردم از مسئولین نظام بود. مقطعی بود موسوم به جنگ شهرها که صدّام بیمهابا حتی تهران و قم رو موشکباران کرد. تصوّر بعضیها این بود که مقابله به مثل جایز نیست؛ در حالی که به قول علی(ع): رُدّوا الحجرَ من حیث جاء (نهجالبلاغه، حکمت 314). سنگ رو باید به همونجایی که ازش پرتاب شده، برگرداند؛ چون به قول حضرت: فانّ الشرّ لایَدفَعُهُ الا الشرّ. شر را جز شر دفع نمیکند.
لذا مردم با شعار «موشک جواب موشک» از امام خواستند که به قول خارجیها: سکّۀ طرف را به خودش بپردازند: to pay someone bak in his own coin.
امام هم با اتّکا به آیۀ شریفۀ «فَمنِ اعتَدی علیکُم فاعتدوا علیه بمثلِ ما اعتدی علیکم» اجازۀ تلافی را صادر کردند: زدی ضربتی، ضربتی نوش کن. تعدّی جواب تعدّی.
امام صادق علیه السلام میفرماید: اگر عقرب قصد گزیدن ما رو بکنه، کفشمون رو برای مقابله آماده کردیم. کلوخانداز را پاداش سنگ است.
بد نیست بدانید که آیۀ تعدّی در برابر تعدی: بقره: 194 از آیۀ اشدّاءُ علی الکفّار: فتح: 29 قویتره؛ چون حدّ شدت به خرج دادن رو هم مشخّص کرده. میگه خشونت خودت رو بر اساس خشونت خصم تنظیم کن.
گفتنی است که قرآن، حقّ تلافیکردن رو حتّی برای دشمن، مسلّم دونسته. میگه: اگه به دشمنان فحش بدید، طبیعیه که مقابله به مثل میکنند. و لاتسُبّوا الّذین یَدعون من دونِ الله، فیسُبّوا الله. انعام: 108. نگید تا اونها هم خدا رو سب نکنند.
در خصوص زخم شمشیر هم فرموده: ان یَمسَسکُم قرحٌ فقد مَسّ القومَ قرحٌ مثلُه. آلعمران: 140 یعنی: آسیب در برابر آسیب. اونا زدند شمام زدید؛ چیزی که عوض داره گله نداره. یا: اِن تکونوا تألَمون فانّهم یألمونَ کما تألمون. نساء: 104. درد جواب درد. این به اون در.
البته گفته توی بازی «فحش جواب فحش» وارد نشید. معلومه زخم زبان، کاریتر از زخم شمشیره و گرچه فرصت تلافی دارید، ولی نمیرزه. ولی در کل از نگاه قرآن هم مسلّمه که جواب های هویه... ترکها میگن: چالما آقاج قاپُنی؛ چالـُــلّر دمیر قاپُنی... در چوبی رو نزن؛ تا در آهنیت رو نزنن... انگشت مکن رنجه به درکوفتن کس / تا کس نکند رنجه به درکوفتنت مشت.
یا میگه: تا ستمگر نزند لطمه به بازار تو را / ای ستمپیشه مزن لطمه به بازار کسی.
جالبه قرآن در بحث قصاص، اسامی چند عضو بدن رو مقابل هم قرار داده: جان به تلافی جان: النّفسُ بالنّفس / چشم عوض چشم: العینُ بالعین / بینی در تقاصِ بینی: ألأنفُ بالأنف، گوش به جبران گوش: ألأذُنُ بالأذُن، دندان مقابل دندان: السنُّ بالسنّ... مائده: 45... یعنی هر لطمهای خوردی همونجور تلافی کن. یعنی در مبارزه باید مشابهآوری کرد. وقتی دشمن در میدان جنگ رجز میخونه که: اُعلُ هُبل. بت ما زنده باد... پیامبر فرمود: به همون وزن و قافیه بگید: أللهُ أعلی و أجل... خدا برتره...
اگر دشمن با زرق و برق پیش آمد، دیگه نباید با شعار و شمشیر باهاش نبرد کرد: دلایل قوی باید و معنوی: لذا سلیمان نبی که درود حق بر او، در دیدارش با بلقیس، تالار زیبایی با کفپوش آینه تدارک میکنه: «صَرحٌ مُمرّدٌ من قَواریر»: نمل: 44... و تا جایی در فنآوری پیش میره که ملکۀ صاحبجاه، فریب میخوره و آن سرسرا را «آبگیر» میپندارد. دامنشو بلند میکنه که خیس نشه و خیط میشه؛ چون آبی در کار نیست: حَسِبَتهُ لُجّةً و کَشَفَت عَن ساقیها.... و وقتی بلقیس میگه: أسلَمتُ مع سلیمان، یعنی: دستام بالا! صحنهآرایی سلیمان برنده شد.
پس دکور مقابل دکور... حتی اندیشه باید جواب اندیشه باشه: لذا در عهد ادبیّات غنی عرب، معجزۀ مکتوب و ادیبانه نازل شد؛ یعنی قرآن... البته اگر دشمن به اسم رمان، به مقدّسات اهانت کرد، خب این دیگه جوابش رمان نیست. لذا امام خمینی رحمت الله علیه فرمان به قتل سلمان رشدی داد؛ اما در کل اصل مسلّم اینه که هر چیز را باید با مشابهش تلافی کرد: تعدّی در برابر تعدّی، کفش در جواب عقرب، سنگ در پاسخ کلوخ، زخم به جبران زخم، اعضای بدن به تقاص اعضای بدن، رَجز با رَجز، آبگیرنما در جواب دکوراسیون طاغوتی، اندیشه در برابر اندیشه و موشک جواب موشک! عرضم تمام!
به نام خالق آسمانها و زمین که اختلاف زبانها را نشانۀ خود نامید. روم: 22... میگن: همدلی از همزبانی بهتر است. برای ارتباط، همزبانی لازمه. ناهمزبان باشن، مترجم لازم میشه. لذا خیلی از مبلّغین ولایتمدار که از کنگرۀ حج برمیگردند، اظهار تاءسف میکنند که در مکه فرصت خوبی برای ارتباط با دیگر مسلمانان عالم داشتیم؛ ولی نه که مشکل زبان بود، اونقدرها نشد کار تبلیغی و شبههزدایی بکنیم. پس لزوم همزبانی انکارناپذیره؛ ولی الزاما" موجب تفاهم نمیشه. گاهی دو تا ترک به قول مولانا بیگانهوار با هم رفتار میکنند؛ چون آبشون از یک جو نمیره. زن و شوهرم باشند؛ در عین الصاق، دچار افتراقند. اما اگه به قول قرآن: «کلمةٍ سواء» بینشون باشه؛ نقطۀ مشترک. آلعمران: 64 غریبه هم که باشند، آشنان... در فیلم سینمایی «گوست داگ: سلوک سامورایی» ساختۀ جیم جارموش در 1999 سه تا انسان با سه زبان مختلف تصویر میشه. اونقدر اینا دلاشون به هم نزدیکه؛ انگار تلهپاتی دارند؛ شبیه سه شخصیت مثنوی مولوی که وقتی یکیشون میگه انگور میخوام، اونیکی عنب میخواد و سومی: اوزوم. نمیفهمن چی میگن؛ ولی در نهایت میبینن هر سه یکجور میوه رو خواستند!... یک نکتۀ قرآنی: قرآن، به جای همزبانی انسانها، «اختلاف السنه» رو از نشانههای خدا اعلام کرده؛ شاید به خاطر اینکه «اختلاف زبان» از یک منظر برکت داره. نقطهء شروعیست برای اشتراکات عمیقتر. چون انسان تواناست. وقتی نتونه تکلم کنه، جاگزین پیدا میکنه. برخی مهارتهای زیبا انگار مولود ناهمزبانیست. مثل حرکات معنادار اما بیواژه: پانتومیم. من و تو اگر خدای ناکرده لال باشیم به قول هوشنگ ابتهاج: اشارات نظر نامهرسان من و توست. بسیاری از هنرهای تجسّمی و شنیداری که در واقع جلوهای از جلوات خداست، جانشین کلام است؛ مثل صورتگری؛ یا ملودیپردازی بدون کلام که همه جای دنیام مخاطب داره... آثار خوشنویسییی که در قالب سیاهمشق تولید میشه به خاطر حالت انتزاعیش، رسیدن به یک زبان جهانی است. کلمات فارسیشو اون ژاپنی نمیتونه بخونه اما فرم و فضاش براش زیباست. لذا میگن وقتی میرید از یک گالری هنری بازدید میکنید، زبان رو تعطیل کنید: چون: «بهتر از خواندن»، بود دیدن خط استاد را. نخون؛ ببین... در فیلم سینمایی «زیر آسمان برلین» ساختۀ 1987 سکانسی داره که از صدای مرحوم عبدالباسط استفاده کرده؛ با اونکه فیلم آلمانیه، ویم وندرس کارگردان میگه: وقتی این نوارو شنیدم حس کردم بهترین افکتی که میتونم توی این صحنه بذارم همین صوته... کلامش را نمیفهمیدم، ولی با من ارتباط دلی برقرار کرد... یا اون مداح آذری که در فراق امام عصرعجل الله تعالی فرجه اون تکۀ معروف: گـلدی بوو جومعه ده... رو خونده. این جمعه هم رد شد نیومدی.... دیدم خیلیها با شنیدنش متاءثر میکنن، حتی گریه میکنن؛ در حالی که معنای کلمات ترکی رو نمیفهمن. اما میبینی همونا نسبت به خوانش «دور از سنّتِ فلان مدّاح فارس» بیرغبتند. کانالو عوض میکنن... نتیجهگیری: طلبهها و مبلّغین باید زبان انگلیسی رو یاد بگیرند تا در در برخورد با خارجیان، مذهب حقّه رو تبلیغ کنند. اما در عین حال اشتراک زبانی، کافی نیست و گاهی لازم هم نیست. بدون وساطت کلمات هم میشه با دیگری از راه اشارات نظر یا هنرهای بصری و سمعی ارتباط برقرار کرد و به یک زبان بینالمللی رسید. لذا مولوی گفته: همدلی از همزبانی بهتر است. عرضم تمام!
به نام او که اختلاف زبان و رنگ آدمیان را نشانهء خود نامید. روم:22... میگن: الناسُ معادنُ کمعادن الذّهب و الفضة. مردم در حکم معدن هستند. هم گوناگونند و هم قیمتی. البته قیمتشون بالاپایین داره. بعضیا مثل طلا گرانترند و بعضیها در حکم نقرهاند؛ ولی بازم غنیمته. یعنی انسان هم باید در صدد کشف استعدادهای نهفتهء خودش باشه؛ هم باید از هر کسی به اندازهء خودش انتظار داشت. همه که نباید نابغه باشند... علی علیه السلام میفرماید: الناس کالشجر: شرابُه واحد و ثمرهُ مختلف. در باغ لاله روید و در شورهزار خس. لاله، زیباست؛ اما خس هم بیارزش نیست. میشه باهاش شومینه رو روشن کرد. ضمن اینکه بافت دنیا طوری است که همهء محسّنات در یک جا و یک فرد جمع نمیشه. گاهی طرف به قول علی علیه السلام در خطبهء 234: مادُّ القامه: قدبلنده، اما: قصیرُ الهمّه: کوتاههمّته... یا برعکس: قریبُالقعر: کوتولهس. امّا: بعیدُالسّبر (با سین): دوراندیش... یکی قدرت داره؛ دیگری ذکاوت داره. این به اون در... آن که آن داد به شاهان به گدایان این داد. حافظ... راهبر و مدیر جامعه اگه اینکاره باشه، باید از هر مهره در جای خودش استفاده کنه. کاستی هر کس رو با قوت دیگری جبران کند و یک مجتمع انسانی قوی و کارآمد ترتیب بده... چون واقعتیست که اغلب: کرمداران عالم را درم نیست. از اون ور: درمداران عالم را کرم نیست. سعدی میگه: خداوندان عالم را کرم نیست / کرمداران به دستاندر درم نیست. اما اگر کرم و درم، اقتصاد و علم، دین و قدرت با هم تلفیق بشه، گلستان میشه. هر جا در تاریخ این همافزایی رخ داده، شاهد اتفاق خوبی بودیم. در دههء 30 بازاریان خیّر قزوین «درمگذاری» کردند و برای یکی از سالکان نوپای حوزهء علمیهء این شهر که وضع خوبی نداشت و به نجف رفته بود، خانه و همسر جفت و جور کردند. و ایشون بعدا" از مجتهدین صاحبنام قزوین شد. تلفیق اقتصاد و علم.... یا دعوت صاحبمنصب نامدار صفوی از محقق کرکی که پاشو بیا ایران! و اختیاربخشی مطلق به او در همهء شئون، چقدر ثمربخش بود. اینم امتزاج قدرت و علم. نتیجهگیری: همه چیز را همگان دانند. محسّنات، یک جا متراکم نمیشه. مردم مثل دفینههای متنوع زمینی هستند؛ به قول پیامبر صلوات الله علیه: الناس معادنُ کمعادن الذهب و الفضّه. عرضم تمام!
![]() |