شیخاص!
 
 
دنیای یک شیخ خاص
 

1. شروع با تلاوتِ أَلَيْسَ اللهُ بِكَافً عَبْدَهُ وَ يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ‏ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ يُضْلِلْ الله فَمَا لَهُ مِنْ هَادً
قبل از اينكه آيه 37 از سوره زمر را بخوانم، اينجا يك‏ مكثى مى‌‏كنيم.
گمراهی ضدّارزش است و گمراهگری نیز. طعنه‌زنندگان به امام حسن مجتبی(ع) با عنایت به همین مسئله انگِ «مُضلّ‌المؤمنین» را به امام زدند تا آن عزیز را خراب کنند.
2. ما هم مثل خدا بايد كارى كنيم مردم هدايت شوند و از گمراهى نجات يابند.
3. بايد پاسخگويى شبهات باشيم. اقدام خوبيست‏ مراكزى كه الان در قم و شهرهاى ديگر و بعضاً در فضاى مجازى هست براى پاسخگويى به شبهات.
4. استدراك: گاهى ما از قضا مى‌‏توانيم گمراهگر باشيم! حتى خود خدا ميگه من خودم گاهى‏ گمراهگرم! وَ مَنْ يُضْلِلْ الله فَمَا لَهُ مِنْ هَادً. ما هم مى‌‏خواهيم عين خدا باشيم. اذهان را خراب‏ كنيم! چرا؟ مرض داريم؟ يك شبهه را خودمان‏ دستى‌‏دستى ايجاد مى‏كنيم و حتى براى اثباتش دليل‏ مى‌‏آوريم. وقتى طرف مقابل خوب قبل كرد و جوابى‏ هم برايش نداشت، مبادرت مى‏كنيم به جواب‌‏دادن. و حسابى شبهه را مى‌‏شوئيم و زائل مى‌‏كنيم. اينجورى‏ بهتر در ذهن مخاطب مى‏‌نشيند؛ تا اينكه شما از اول‏ بخواهى حرف آخر را در اختيارش بدهى و قدرش را
نداند. آنچه آسان يافتى، آسان دهى. اما وقتى بعد از اينكه منحرف شدى و به شكل واكسن‏‌گونه بيمار شدى، بيشتر قدردان سلامتىِ ناشى از داشتنِ حقيقت هستی.
5. شيخ انصارى كه مى‏‌گويند مجتهدپرور بود، اينجورى بود. مى‌‏بينى يك حرفى را كه خودش در رسائل؟؟ و مكاسب؟؟ قبول نداشت، مطرح مى‌‏كرد.
دلايلى كه مدعى براى حرفش آورده بود را مطرح‏ مى‌‏كرد. و باز هم دلش راضى نمى‏‌شد و مى‌‏گفت:
يمكن از يستدل للمدعى چند دليل ديگر! آن‏ها را هم‏ خودش پيدا مى‌‏كرد. تقرير مى‌‏كرد. جوابشو مى‏‌داد.
پرتش مى‌‏كرد بيرون. حسابى كه زمين بحث از علف‏‌هاى هرز خالى مى‌‏شد، حرف اصلى را مطرح‏ مى‌‏كرد و مى‌‏كاشت. نمونه؟؟
6. لذا نه‏‌تنها از طرح شبهه نترسيد كه خودتان‏ شبهه‏‌افكن باشيد. از قرآن و حديث ياد بگيرد. مثال از قرآن:
عنایت کنید! بعضى اوقات قرآن شبهه را مطرح مى‌‏كنه و درجا هم‏ جواب ميده. شيخ‏ انصارى‌‏وار عمل نميكنه! چطور؟ اسم يك‏ خوراكى رو ميگه. درجا حكم رساله‌‏ايش را هم‏ مى‏گه. تا ميگه شراب، ميگه ننوش!:
اًِّنَّمَا الْخَمْرُ... رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ‏1
اما بعضى وقتها اسم خوراكى رو مياره. حكمشو نميگه. ما باشيم دستپاچه ميشيم و ميگيم اى واى‏ تأخير بيان از وقت حاجت شد! اسم عُمر را آورديم‏ زود يك زيارتِ عاشورا لعن حواله كن، بعد برو سرِ اصل بحث. نه. فى‏الفور حكم فقهى‏اش را نميگه. فقط در مقام يك گياه‏شناس ظاهر مى‏شود و بس:
وَ مِنْ ثَمَرَاتِ النَّخِيلِ وَ الاْعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ رِزْقاً حَسَناً2
آيه در حال تقسيم‏بندى محصولاتى است كه انسان‏ها از انگور مى‏گيرند. ميگه انگور اين خاصيت را دارد كه‏ هم شراب از آن به عمل مى‏آيد; هم سركه. گزارش‏ عالمانه از واقع داده. اينطور نيست وقتى به‏ محصولاتِ «سُكرآور» مى‏رسد، سريع يك پرانتز باز نمى‏كند بگويد: رجسٌ من عمل الشيطان فاجتنبوه!
يادتان باشد مُسكرات نجس و حرام است ها! يعنى‏ درجا تنوير افكار عمومى كند بعد برود سراغِ غوره و كشمش و دلستر و...
اگر مردم به اشتباه افتادند و حكم شراب را با غوره‏ يكى انگاشتند چه؟ خب نينگارند! البته همينكه گفته:
غوره موصوف به حَسَن است، لابد مفهومش اينه كه‏ شراب، فاقد حُسن است; اما اين كجا و «رجس من‏ عمل الشيطان» كجا؟ لعنِ عُمر را گذاشته براى باقى‏ عُمر!
لذا از شبهه‏افكنى نترس آقاى محقق! آقاى‏ عبدالكريم سروش! دارى ذهن جوانها را خراب‏ مى‏كنى! خودِ ائمّه(س) گاه شبهه‏افكن بودند! امام؟؟ در دعاى رجب اونجا كه گفته يعطى الكثير بالقليل، هدايت مى‏كند. اما بعدش شبهه مى‏افكند و گمراه‏ مى‏كند; آن هم نه يك بار. مى‏گويد:
يا من يُعطى من سَئَلَه! اى خدايى كه به كسى كه ازت‏ بخواهد مى‏دهى! اين شبهه ايجاد مى‏شود كه براى‏ برخوردارى از عطاى الهى بايد درخواست كرد. در حالى كه در حضرتِ كريم تمنّا چه حاجت است. انت‏ تعلم ما نخفى و ما نعلن. حسابى كه شبهه در ذهن‏ متكلم جا خوش كرد، مى‏زند خراب مى‏كند و مى‏گويد:
يا من يعطى من لم يسئلهُ.
كه شبهه قبلى را خراب كرد؛ ولى شبهه‏‌افكنى تازه‏ دارد. بسيار خوب. براى عطاى الهى نياز به تمنّا نيست؛ اما لااقل بايد خداشناس باشى. بنده باش و به‏ خداشناس باش; خواجه خود روش بنده‏‌پرورى داند!
اى واى! پس سرِ اونهايى كه خدانشناسند، از عطاى‏ الهى بى‏كلاه مى‏ماند. اين شبهه ايجاد مى‏شود. با تتمه‏ بعد شبهه را برطرف مى‏كند و البته ديگر شبهه تازه‏ نمى‌‏افكند:
«و من لم يعرفهُ»
نياز به شناخت خدا هم نيست. عطايش به آنها هم مى‏رسد. پس از شبهه‏‌افكنى نبايد ترسيد. وقت براى‏ شبهه‌‏زدائى هست. لعنِ عُمر باشد براى باقى عُمر!
مهم اين است كه تو در نهايت بايد هادى باشى. اگر هم شيخ‏ انصارى‌‏وار گمراه مى‌‏كنى، باز در نهايت‏ درخت هدايت را در زمين مى‌‏كارى؛ مثل خود خدا كه هادى است. در آيه 36 از سوره زمر كه بحث را باهاش شروع كردم، از هدايتگرى خدا گفته است.
اين آيه و آيه بعدش را مى‏خوانم و التماس دعا:
أَلَيْسَ اللهُ بِكَافً عَبْدَهُ وَ يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ يُضْلِلْ‏ اللهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادً وَ مَنْ يَهْدِ اللهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُضِلّ‏ً أَلَيْسَ اللهُ بِعَزِيزً ذِى انْتِقَامً.
پاورقی:
1 مائده: 90
2 نحل: 67


برچسب‌ها: قرآن, تلاوت نطق‌‏اندرون, عسل و مثل, شیخ انصاری
 |+| نوشته شده در  چهارشنبه بیست و نهم فروردین ۱۳۹۷ساعت 13:21  توسط شیخ 02537832100  | 

t.me/rSheikh/1651
سال‌هاست فایل سخنرانی‌های جناب #تاكندی را در فضای مجازی پخش می‌کنم و امر نوظهوری نیست؛ منتها اخیراً در میکس صدا و تصویر، مهارتی یافته‌ام که به مددش دقایقِ جذّابتر و پرکشش‌ترِ نطق‌های پدر را گزینش و با تصاویر مناسب تلفیق می‌کنم که خوشحالم که نشرش با اقبال میلیونی مواجه شده است.
خیلی‌ها عنوان کرده‌اند کارَت مُخرّب است. همشيره زهرا شیخ‌محمّدی در پیام تند تلگرامی به‌صورت خصوصی به من نوشت:
«اون از فیلما که پخش می‌کنی و فُحشای ناموسیشو منو خواهرام و مامان باید بشنوند؛ آن هم از...»
ماجرا را با دوست حقوقدانى در میان نهادم. گفت: شما مباشرت در جرم نداشته‌اى؛ ولى مشاركت چرا. مباشر، قفل مردم را مى‏‌شكند و سرقت مى‌‏كند. شریك، كشيك‏ مى‏‌دهد تا كسى نيايد و دزد، راحت كارش را بكند. گفتم:
«شکل رفتار من فرق دارد. من يك اثر هنریِ چندلایه با محوریّت یک روحانی بذله‌گو توليد کرده‌ام که عکس‌العمل‌های متفاوتی برانگیخته است:
آن‌ها که عاشق انقلاب و روحانیّتند، همانطور که پای منبر پدرم اصل حرف را شنیدند و خندیدند و صدای خنده‌هایشان هم در نوار ضبط شده است، کلیپ را هم دیدند و لذّت بردند. کینه‌جویان به شیوخ هم عصبانی شدند و واکنش درخورِ خشمشان نشان دادند؛ که اگر پای منبر هم حضور می‌داشتند، همینطور می‌شد. بله من کشیک داده‌ام؛ ولی دو اتّفاق افتاده و نیمی از آن دزدی بوده است!
تازه مگر مشابه کار مرا صدا و سیما نمی‌کند؟ نطق مرحوم آیةالله حائرى شيرازى‏ را پخش می‌کند که در آن گفته:
«تو به ميزانى كه هوا مصرف مى‌‏كنى، بايد هوا توليد كنى!» که جملۀ تقطیع‌شده‌ای از یک بحث علمی است که در فضای مجازی، کلّی کامنت بی‌ادبانه روی دست نظام گذاشت. آیا رسانه در تولید این ضایعات نوشتاری سهیم است؟
در مقياس بالاتر، خدا ارسالِ رسل كرد؛ پيامبران مورد تمسخر امّت‌ها قرار گرفتند. اگر نمی‌فرستاد، به انبیا، مجنون خطاب نمی‌شد. اگر خودِ قرآن نازل نمی‌شد، یَزیدُ الظّالمینَ إلاّ خَساراً رخ نمی‌داد. نعوذ بالله خدا در گناه مردم شریک است؟ کلیپ من در ظرفِ عنادِ مُعاندین که ریخته شده به عنادشان افزوده. غیر از این است؟
دوست وكيلم پاى عنصری به نام نيّت‌خوانی را وسط كشيد و گفت:
اینکه پخش‌کنندهٔ نطق مرحوم حائرى غَرضش سازندگی بوده نه تخریب و بسترسازی براى بازکردن زبانِ‏ بدگویان، قابل احراز است؛ همچنانكه قصد خیر خدا از بعثت انبيا روشن است. در مورد شما هم محکمهٔ صالحه با ابزارهایش می‌تواند نیّتتان را بخواند که کلیپ‌های تولیدی‌تان چه عَقَبهٔ ذهنی داشته؟
آیا ترفندی نیست تا مسبّب، جامعه را فریب دهد و خودش را پشت نقاب مُباشر پنهان کند که من که به روحانیّت بد و بیراه نگفته‌‌ام و فحش و فضيحتی از دهانم خارج نشده است!
دیدم راست می‌گوید. عرف جامعه به مُباشر و تمام‌کنندهٔ کار حسّاس‏تر است. آنقدر كه مردم از شِمر كه بر سينهٔ مبارک سيّدالشّهدا(ع) نشست و سر حضرت را بريد متنفّرند، از يزيد كه‏ کارگردان بود، انزجار ندارند.
این مردم در قتل خلیفهٔ دوم عُمر جشن مى‌‏گيرند؛ چون از ضربت سيلى به فاطمه(س) خاطرهٔ تلخ دارند؛ اما در مرگ ديگر خلفاى غاصب که وضع بهتری از خلیفۀ دوم نداشتند، شادی نمی‌کنند. یک بار به همسر خواهرم شیخ سنبل‌آبادى که با هم شوخی داریم، گفتم:
«باجناقت سیّد عبّاس قوامی در قزوین مراسم "عُمرکشان" می‌گیرد. شما هم ۲۲ جمادی‌الثّانی هر سال در قم مراسم "ابوبکرمیران" بگیر!
اگر آن روز کار داری، ۱۸ ذیحجّه، امّت را حول مراسمِ فراموش‌شدهٔ "عثمان‌کُشان" جمع کن!
مرگ عثمان زمینه‌ساز خلافت علی(ع) شد و باید شادی‌آفرین‌تر باشد. با فوت ابوبکر و عمر، خلیفۀ غاصبِ دیگر جاگزین شد؛ اما جشن مرگ عثمان، جشن خلافت علی(ع) و عيدالزّهراست.»
سنبل‌آبادی با خنده اعلام کرد چیزی جای عُمرکشان را نمی‌گیرد. عُمر بابت تبعيض نژادى بين عرب و عجم، مغضوب ایرانیان است. قاتلش هم‏ ایرانی است و مرحبا دارد! منتها آنچه مرگش را اینقدر شیرین کرده، دخالت مستقيمش در هتك‏ حرمت دخت پیامبر(س) است.
در روايت آمده: «عُمر سيّئةٌ من‏ سَيّئاتِ ابی‌بكر» عُمر تنها نقطۀ سیاه کوچکی از گناه غلیظ ابوبکر بود؛ ولى‏ در عرف ما «کار را که کرد، آنکه تمام کرد». سیلی را پیدا کن کی زد؟ فحش ناموسی اینترنتی را ببین کی داد؟ چکار داری به کلیپ‌ساز؟
انگار خواهرم همصدا با آن دوست حقوقدان در پی جستنِ عوامل دخیل در جرم ولو با توسّل به ابزارهای نیّت‌خوانی است. كليپ‌‏ساز تاکندی مستقيم به کسی ناسزا نگفته؛ اما جَوّی ساخته که ديگران‏ لیچار بار کنند. این کلیپ‌ساز سال‌هاست نطق‌های پدر روحانیش را در فضای مجازی پخش می‌کند و امر نوظهوری نیست؛ منتها جدیداً در میکسِ صدا و تصویر مهارتی یافته‌ که به مدد آن، دقایقِ جذّابتر و پرکشش‌تر را گزینش و با تصاویر مناسب، تلفیق می‌کند. نشر این محصولات با اقبال میلیونی مواجه شده است.
نظر دهید 👈 t.me/qom44

نقد سید عبدالعظیم موسوی به این نوشته: t.me/rSheikh/1652


برچسب‌ها: شیخ صادق مرادی, زهرا شیخ‌محمدی, تاکندی
 |+| نوشته شده در  سه شنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۷ساعت 0:27  توسط شیخ 02537832100  | 

t.me/shkhs/1649
همشيره طیّ نبشِ قبرِ خاطراتِ دههٔ ۶۰ نوشته:
«خون پدر و مادرتو خبر مرگت تو شيشه كردى برا زن‏‌گرفتنت.» 👈 t.me/shkhs/1648
كسى كه از زندگی من خبر نداشته باشد، اگر اين جمله را بخواند، فكر مى‏‌كند در غَلَیان قوۀ جوانی در حین گشت‌زنی‌ و به قول قزوینی‌ها «وِل‌سابی‌»ام در سه‌راه خیّام #قزوین، چشمم خورده به يك دختر خوشگل و يكدل نه صددل عاشق‏ بيقرارش شده‌ام.
بعد آمده‌ام خانه‌ به پدرم جناب #تاكندى و مادرم خانم بتول تقوى‌‏زاده گفته‌ام بايد به‏ هر قيمتى شده اين تکّه را برايم جور کنید؛ وگرنه خودم را از کوه میلدار قزوین پرت می‌کنم پایین و خونم می‌افتد گردن شما!
آن‏ها هم گفته‌اند: کوتاه بیا پسر! چه وقت زن‌گرفتنته؟ و من كه دل و دين در عشق یک مهوش فتّان از كف داده‌ام، مى‏‌گویم: اين و لاغير!
دختر هم ديده سفت عاشقش هستم، سخت شرط گذاشته که مَهرم سنگین است: بايد تپّۀ ميمون‏‌قلعۀ قزوين را به هر جان‏‌كَنشى هست، مسطّح كنى.
من هم براى نیل به وصال دلبر گفته‌ام: زورم را می‌زنم!
و چون اين كار در سال ۶۶ شمسی چند ميليون تومان معادل چند ميلياردِ امروز هزينه داشته، نعلينم را (آن موقع معمّم‏ بودم و نعلین و عبا و عمامه داشتم) گذاشته‌ام روى خِرّ پدر و مادر كه بايد اين هزينه را بپردازید. خلاص!
آن بیچاره‌‌ها هم برای تأمین هزینهٔ تسطیح، به خاك سياه نشسته‌اند تا من به محبوبم برسم!
اين خبرها نبوده که!
روح بانو «زلیخا جعفرخانی» مادر آقای تاکندی شاهد است که مطلقاً در سه‌راه خیّام قزوین وِل‌سابیِ اونجوری نداشته‌ام. گشت و گذارم فقط در پاتوق‌هایی مثل هنرکدۀ خوشنویسی «احمد پیله‌چی» کنار قلم نی و دوات بوده. و گاهی هم گپ‌زنی با زنده‌یاد «شُکرالله پناهی» که با قلم مو و رنگ، پلاکارد می‌نوشت برای اعزام نیرو به جبهه و کمک‌رسانی به مردم آواره از جنگ.
توی آن بلبشو نمی‌گویم سرم را برای دیدن و دیدزدن بلند نمى‌‏كردم. می‌کردم؛ اما نه برای تورکردن خاتون‌های رعنا. در خانوادۀ من نگاه به جنس مخالف قدغن و در حکم زهر هَلاهل بود. از بچه‌گی چشم‌هایم را طوری تربیت و تنظیم کرده بودم که نگاه اولّم هم به دختر نیفتد؛ تا چه رسد به نظْرهٔ ثانی به قول #سعدی.
در عوض البته سرم را برای امور دیگری بلند می‌کردم؛ یکی برای تماشای پلاکاردهای بزرگی که در سبزه‌میدان قزوین به درختان زده بودند؛ حاوی شعارهای خیزاننده به سوی جبهه‌ها.
پلاکاردهای پارچه‌ای را باد پاره می‌کرد و «شُکرالله پناهی» به تجربه دریافته بود که اگر در فواصل منظّمی در پارچه سوراخ ایجاد کند، باد ازشان می‌گذرد و دیگر پاره نمی‌شود.
سر بلند کردنِ دیگرم برای مشق نظری پسرهای خوش بر و روی شهر بود که آن هم بی‌اشکال بود؛ چون جنس مخالف نبودند. اونی که مشکل داشت، ترک ‌شده بود و خیال پدر و مادرم راحت بود که با نگاه‌های مسموم به زن، جهنّم را برای خودم نخواهم خرید.
می‌ماند اینکه چنین آدمِ پرت‌افتاده از جنس لطیف خلقت، چگونه می‌تواند متأهّل شود؟ برای آن هم خدا کریم بود. بزرگترها را مأمور کرد ببُرند و بدوزند.
«زينب ميركمالى» نوهٔ بازارى مذهبى و پولداری بود به نام آقا سید قاسم. این سیّد، مرید تاكندى جوان بود. بهش گفته بود پسری که هنوز نداری، داماد من! و قبل از اينكه به عشق من‏ و همسرم نوبت برسد، پدران گرفتار مهر هم شدند و يك نامزدشدن بى‌‏هزينه رخ داد.
سالیان سال قبل از ازدواجمان هر بار خانوادهٔ مرحوم «سید قاسم جمالها» براى ديدار با پدرم به قم مى‌‏آمدند، مادرم مى‌‏گفت: «اين‏ها فاميل‏‌هاى خانم آينده‏‌ت هستند. مؤدّب باش!»
گذشت. عقد در سال ۶۶ در پی تماس اوليهٔ‏ خانوادهٔ عروس استارت خورد.
برخلاف وصلت‌هایی که نقطهٔ عزیمتش داماد است، مرحوم مادرم‏ مجبور بود به اين چشمه از بيرون آب بريزد تا وانمود كند جوشان‏ است! خانوادۀ زینب خانم هم با كمترين مطالبه‏ از من و پدر و مادرم در تنور پیوند می‌دمیدند. علاوه بر تأمين جهاز عروس كه عرفاً به عهده‌شان بود، بار مالى عروسى را‏ كه تعهّدِ خانوادهٔ داماد بود، به دوش گرفتند.
مادرم مدام برای تحکیم مناسباتم با همسر، شارژم می‌کرد. انگار ساعت گذاشته بود برای خودش که قرص‌هایم را بدهد. پاشو! وقت هدیه‌دادن است. آماده شو نیم ساعت دیگر موعدِ بوسیدن است! یالّا زنگِ بچه‌دارشدن است!
معتقد بود گاه پسر رغبتش كم‏ است. چند متر که هُلش بدهى، استارت می‌خورد. بعد ولش هم بکنى،‏ متوقّف نمی‌شود. می‌گفت نمونه‌اش دائی جانت آسيد تقى.
نشان به آن نشانی که ۵۳ سالم است و پدر و مادرم هنوز دارند این ماشين لكنتى را هُل مى‌‏دهند!
اگر اسم اين وضعیت را خواهرم زهرا شیخ‌محمدی گذاشته «خون والدین در شيشه‏‌كردن» زده است به خال!
بعدالتّحریر: دیشب خواب دیدم دارند می‌برندم جهنّم به جرم نگاه‌های شُبهه‌ناک. فکر کردم دیدزدنِ پسرهای قزوینی کار خودش را کرده؛ نگو نگاه به سوراخ‌های پلاکارد «شُکرالله پناهی» مسموم بوده است!
نظر دهید 👈 t.me/qom44


برچسب‌ها: زینب میرکمالی
 |+| نوشته شده در  سه شنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۷ساعت 0:24  توسط شیخ 02537832100  | 

t.me/shkhs/1635
گوش يكى از راه‌‏هاى مهم ارتباطى ما با دنياى خارج است. پدر از بچّه با زبان چيزى مى‌‏خواهد و انتظار دارد بشنود و ترتيب اثر دهد. اگر ناشنوا باشد، پدر به مقصود نمی‌رسد و می‌گويد: اَه! چرا نمى‌‏فهمى؟ همچنان كه خدا کرها را تقبيح مى‌‏كند. مى‌فرمايد: بعضى‌‏ها صُمٌ بُكم هستند(۱). البته بر كرِ مادرزاد حَرَجى‏ نيست و پدر هم نبايد گله‌‏مند باشد. اگر مخاطب، شنوا بود، جای شِکوه دارد.
در خصوص مخاطبِ شنوا، چند صورت قابل تصوّر است:
الف. صدا را که شنيد، به سمت صدا برگردد؛ اما فقط آواى كلامِ‏ گوينده را بشنود؛ نه مفهوم كلماتش را. فرض كن‏ اربابى به فارسى از نوكرش چيزى بخواهد. نوكر چون‏ انگليسى‌‏زبان است، فقط صوت بشنود! اینجا هم گوينده‏ به مقصود نمی‌رسد؛ چون شنیدنِ آوای خالی اگر در شنونده انگيختگىِ عملی ایجاد نکند، بی‌فایده است و مطلوب حاصل نمی‌شود.
ب. شنونده آنقدر جَهول باشد كه با اينكه زبانش با گوينده مشترك‏ است، نفهمد! ارباب‌ها از جمله خدا گاه با چنين‏ بندگانى سروكار دارند. خدا می‌فرماید: مَثَلُ الَّذينَ كَفَروا كَمَثَلِ الَّذى يَنْعِقُ بما لايَسْمَعُ إلّا دعاءًا وَ نِداءًا(۲)
منِ خدا با توى كافر حرف زدم. تو شنيدى اما فقط آوا و ندا شنيدى! چه فایده؟ ارتباط با مفاهيم مدنظرم بود كه حاصل نشد.
اين قصّه يك استثنا دارد:
با آنکه در عرصۀ موسيقى هم اولويّت با اخذِ توأمانِ آوا و مفهوم است، اگر شنونده فقط ملودی را شنيد و مفهوم را وانهاد، اینطور نیست که بی‌فایده باشد. فرض كن خواننده چيزى بخواند و تو شعرش را يا درست نشنوى؛ يا اساساً زبانت متفاوت با زبان او باشد و فقط با نغمه‌اش ارتباط برقرار كنى، اتفاق بدى نيفتاده؛ چه بسا خواننده خرسند هم بشود. مثلاً به استاد شجريان خبر دهند: يك فرد اسپانيايى‏ از آواز شما تأثير گرفته، بسا که خوشحال هم بشود و اين را حاكى از فرامرزى‌‏بودن موسيقى تلقّى كند؛ با آنكه آن اسپانيايى در واقع: لايَسمَعُ إلا مِلودِیّاً! اما ملودىِ خالى در موسيقى جايگاه دارد؛ در حالی که در تبليغات دینى و اخلاقی، سمعِ آواى خالى بيفايده است و سرزنش هم شده؛ چون هدف گوينده از اينكه مى‏‌گويد:
«كُلوا وَ اشرَبوا و لاتُسرِفوا»(۳) اين نيست كه شنونده آوا را بشنود تا ثابت شود كر نيست؛ بلكه باید در عمل اسراف نكند. فلسفۀ وجودى كلماتِ ارشادى، تغییر در جان و عمل فرد و اجتماع است.
برعكسش هم هست. عنایت کنید!
گاهى‏ متكلّم از كلمه استفاده مى‌‏كند؛ ولىِ كلمه‏ بهانه است و آوایش مراد است. وقتی مى‌‏گويد: «خاك بر سرت!» منظورش القاى معناى خاك و سر و ریختن نيست! انگار گفته: هُش! كه معنا ندارد. گوينده صدا تولید کرده که بگوید ایست! بوق زده! در عربى‏ بدان اسمِ صوت مى‌‏گويند.
می‌خواهد خشمش را از طرف مقابل با اين «خاک بر سرت» ابراز ‌‏كند.
حال اگر شنونده‏ زوم كند روى مفهوم كلمات و صوت را بيخيال شود، نقض‏ غرض كرده و مهره‌های گوینده را به هم ریخته است. چطور؟ مثلًا برگردد خونسردانه بگويد:
«عجب! فرموديد خاك بر سرت! خاك مخلوطی از مواد معدنی و آلی است!» و شروع كند در این باره توضيح‏ دادن! اينجا با آنكه قصدِ گوينده صوت خالی بود، شنوندۀ موذی: لايَسمَعُ إلا مَعناءًا.
در منازعات اینترنتی اخیرم با خواهرم «زهرا» خانم شاهد چنین اتفاقی بودیم. ایشان ذیل «پست #تاکندی و حکومت صفی» برایم کامنت گذاشت:
«خاك بر سرت كه مال پدر و مادرت را بالا كشيدى.» من به جای حذف کامنت یا بارکردنِ لیچارِ مشابه، زير جملۀ ایشان‏ شروع كردم تفسیرکردن! انگار نه انگار اين جمله، معناى تحت‌‏اللّفظیِ كلماتش مراد نيست و صوتی است برخاسته از غضبِ همشیره. لحن را ازش گرفتم و دور انداختم و معنای لغت‌نامه‌ای واژه‌ها را گرفتم.
اين‏ ترفند براى خنثى‏‌سازیِ فحّاشى‌‏هاى اينستاگرامى كه اين روزها باب شده و حتی زير پست‏‌هاى بازيگران معروف، لجن‏‌پرانى مى‏‌كنند، مفيد است. توصيۀ من اين است كه صاحب صفحه به‌جاى دهن به دهن‌شدن يا حتى پاک‌کردن كامنت فُحش، شروع كند با قضيّه جدى برخوردكردن و هر طعن و لعن را سوژهٔ فلسفه‌بافی‌کردن!
حتی اگر فحش و فضیحت، حاوى اندام‌‏هاى تناسلى‏ هم باشد، باکی نیست! خونسردانه شروع كن در باب دخول و نُعوظ و وِقاع، تولیدِ محتوا کردن!
به نظرم با اين شگرد مى‏‌شود نعل وارونه زد و فرد فحّاش را درمانده كرد. مثل اين مى‌‏ماند كه او به سمتت شليك كند. لازم نیست بروى كنار كه سوراخت نكند. يكى از سوراخ‌‏هاى تنت را مقابل گلوله‌‏اش بگير! وقتى تير رد شد، بگو:
«تو به هدفت نرسيدى؛ چون مى‏‌خواستى با تير سوراخم كنى؛ اما فقط توانستى از سوراخم تير عبور دهى!»
خلاصه‌‏گيرى: بعضى‌‏ها ناشنوايند. بعضى‌ها آنجا كه بايد مفهوم كلمات‏ را بگيرند، آواى خاليش را مى‌‏شنوند و آنجا كه بايد فقط صدا بشنوند، به‏ مفهومِ كلمات بند مى‌‏كنند! ۹۷/۱/۱۹
نظر دهید 👈 t.me/qom44
پاورقی:
۱ و ۲. بقره: ۱۷۱
۳. اعراف: ۳۱


برچسب‌ها: اینستاگرام, تاکندی, زهرا شیخ‌محمدی
 |+| نوشته شده در  سه شنبه بیست و یکم فروردین ۱۳۹۷ساعت 3:1  توسط شیخ 02537832100  | 

t.me/rSheikh/1631
از آن زرنگ‏‌هاى عالمم. مى‌‏دانستم در اتوبان، كجاها نقطۀ كورِ دوربين‌‏هاى پليس است. قبل از اینکه به آنجا برسم، سرعتم را به حدّ نُرمال می‌رساندم. رد که می‌شدم، تخته‌گاز می‌رفتم.
بعد از كلى ضرردادن، ياد گرفته بودم چطورى تخلّف كنم که جريمه‏ نشوم.
هر کاری راهی دارد. اگر بتوانی همزمان که گناه می‌کنی، یک ثواب بدهی تنگش، قاضی قاطی می‌کند که تو با خودت چندچندی؟ باید بیاموزی عین رابین‌هود «تخلّفِ ترکیبی» کنی تا محکمه گیج شود؛ شبیهِ قصّۀ سرقت از اغنیاء و بخششِ مسروق به فقرا که زمان یکی از ائمّه(ع) هم رخ داده بود.
برای تخطّى از همۀ قوانین راه‌های دررویی وجود دارد كه اگر پیدا کنی، در محاکم قضایی به‏ آسانى نمی‌شود در باره‌‏ات حكم داد. گاه محتاجِ مشورتِ چندساعتۀ حقوقدانان است و در نهایت مجبورند به ضرب و زور و با توسّل به تبصره محكومت ‌كنند.
نه که راه‌‏هاى‏ به دردسرانداختنِ قضات و به‌ هم‌ ریختن معادلاتشان را پيدا كرده‌ام، در این برهوت غریب، پانصد سال است نگهم داشته‏‌اند و بینواها دارند شور مى‏‌كنند. بیشتر به آن‌ها سخت می‌گذرد تا من. وعده كرده‏ بودند اینجا زود حسابرسی می‌شود؛ ولی هنوز به حکم قطعی نرسیده‌اند.
پنج سَده از مرگم گذشته. فرسنگ‌‏ها از دنیا و اتوبان‏‌هایش فاصله‏ گرفته‏‌ام. بقيهٔ دوستانم را قاضیِ سریع‌الحساب برده‏ در سُویت‌هایشان مستقر كرده‏. «اصغر قُرص» برق‌کار بود و «صفَر فرصت» واردکننده. این دو در جهنّمند. «شیخ هادی» هدایتگر بود؛ در آغوش حور و غلمان است.
من اما اینجا بلاتکلیفم. چرا؟ چون نه بی‌برنامه که با مديريّتِ خوبی خطا کردم و بدون تعجیل.
من برخلاف‏ اصغر و صفَر و هادی، عجول نبودم. صفر باید سریع جنس‌هایش را وارد می‌کرد تا در خانه‌ها توزیع کند و به سود برسد. اصغر هم تازه در رشتۀ برق فارغ‌التحصیل شده و شغل پیدا کرده بود؛ می‌خواست پول به جیب بزند. شیخ هادی هم تند ذکر می‌گفت و برای هدایت گمراهان شتاب داشت. می‌گفت وقت نداریم.
من اما صبورى مى‌‏كردم. عجله‌ای برای دیدن تصاویرِ ممنوعه از طریق تلویزیون نداشتم. خوشبختانه تخلّف‌های زیادی بود که می‌شد آدم سرش را با آن‌ها مشغول ‏كند. عجله برای خبطِ جدید چرا؟
یک بار طی سفری به قزوین با شيخ‏ هادى پسر عموى پدرم #تاكندى دیدار کردم. خوشبختانه آنقدر به من مشکوک بود که برگشت ‏گفت:
«رضا! نور معنویّت از چهره‌ات رفته. نكند ماهواره‏ هم دارى خونه‏‌ت؟» بشگنی زدم و گفتم:
«احسنت! در به در منتظر همین حرف بودم! خداحافظ!»
برگشتم قم، زنگ زدم به «صَفر فرصت» که جدیداً چه مدلیش را وارد کردی؟ و تماس گرفتم با «اصغر قُرص» که قربان دستت! مدلی که صَفر وارد کرده را بیا برایم نصّابی کن.
راحت صاحب تأسيسات ماهواره و ارتکابات تازه‌ شدم که می‌شد ربطش بدهم به تحریک شیخ هادی!
الان قاضى اينجا دارد شور مى‏‌كند كه رضا در يك نقطۀ كور رفته‏ مبادرت كرده به ديدنِ تصاويرِ مستهجن ماهواره. چرا؟ چون انگار اهلش نبوده و تحت تأثیر و شاید به هدفِ‏ روكم‌‏كنىِ شيخ هادى رفته اين كار را كرده؛ نه از سر میل قلبی به عصیان. چرا تا قبل از آن چنين‏ نكرده؟ لذا حسابش با بقیّهٔ خاطیان که بیتابِ معصیتند، فرق دارد.
امروز قُضاه برزخ، حكم دادند شيخ هادى را كه فرسنگ‏‌ها از من جلو زده و در بهشت مشغول غَلت و غولت در جکوزیِ عسل بود، بیاورندش اینجا! كه چه حق داشتى به رضا شك كنى؟ او از لجِ تو رفت ديش نصب كرد.
هادى آمد. اولش يك «يومبوروغ» (همان كف‏‌گرگى خودمان) در هوا حواله‌ام کرد كه لعنت بر تو رضا! اینجا هم مایهٔ دردسری تو. داشتيم حالمان را مى‌‏كرديم‏. اَه!
خازنِ برزخ نشاندش روی صندلیش؛ اُلدُرم پُلدُرم نکن!
با همين تدبير، توی همین توقّفم در برزخ، خيلى‌‏ها را از غرفه‌های مختلف بهشت كشانده‌‏ام اينجا و محكوميّت خودم را به تأخير انداخته‌‏ام. یادم هست یکی از بستگان دورم را از نهر شیر درآوردند؛ آوردند. در دنيا به‏ من گمانِ بد برده و گفته بود:
«نكند سيگار هم مى‌‏كشى رضا؟» که رفتم سيگار هم كشيدم! نمی‌دانم چرا از دهانش نپرید تریاک یا مشروب؟ یا یکی از همشیره‌ها که گفت:
«نكند كسى را زير سر دارى كه بعضى‏ شب‌‏ها نمى‏‌آيى منزل؟» گفتم دست شما درد نکند و رفتم زن صيغه كردم!
با سلامتی و دلِ خوش، خیلی از زیرآبی‌رفتن‌هایم را با همین روش انجام داده‌ام شکر خدا. هر گناه نقطهٔ‏ كورى دارد که اگر پيدایش كنى، ديده نمى‌‏شوى. لو هم بروی، قاضى براى محكوم‌‏كردنت به چالش مى‌‏افتد. الان پانصد سال است در برزخ نگهم داشته‏‌اند و قضات دارند شور مى‏‌كنند که با این مجرمِ ترکیبی، چه کنیم؟ چه كيفى دارد! تخلّف‏ مى‌‏كنم و به‌آسانی جريمه نمى‌‏شوم. بايد به ضرب و زور و با توسّل به تبصره و با دردسر درست كردن براى كلى آدم بهشتى،‏ محكومم كنند. راهش را پيدا كرده‌‏ام چطورى قاضى را گيج كنم. پيداست از زرنگ‌‏هاى عالمم! ۹۷/۱/۱۸
نظر دهید 👈 t.me/qom44


برچسب‌ها: شیخ هادی, تاکندی, قزوین
 |+| نوشته شده در  یکشنبه نوزدهم فروردین ۱۳۹۷ساعت 0:51  توسط شیخ 02537832100  | 

t.me/rSheikh/1629
www.facebook.com/2012623082085741
مخارج زندگى آنقدر بالاست كه اگر تكانى به خودمان براى‏ درآمدزايى ندهيم، هشتمان گرو نهمان است. در اين ميان، يافتنِ‏ راه‏‌هاى مؤثرتر براى تأمين هزينه‌‏ها ضرورى است.
هر كدام از ما استعداد ويژه‌‏اى داريم كه اگر بارور كنيم، به پول خوبى مى‌‏رسيم. كسى كه طبعش با كارهاى شراكتى سازگار است، نبايد از اين كار بترسد. كافى است جورى كه سرش كلاه نرود، با ديگرى‏ سرمايه‏‌گذارى مشترك كند. برادرش اگر اهل كار انفرادى‏ است، نبايد با كسى شريك شود.
يكى حوصلۀ بقّالی دارد؛ ديگرى پشت‏ ميزنشينى. هر کسی را بهر کاری ساختند.
در دوره‏‌اى كه سرمايه‏‌گذارى در شركت‏‌هاى هرمى رایج بود، دوست سرزبانداری داشتم به نام «وحيد». شروع به‏ حرف‌‏زدن كه مى‌‏كرد، نمى‌‏خواستى كلامش را قطع كنى. اگر دشمن‏ سرسخت اين شركت‏‌ها هم بودى و اعتقاد داشتى همه‏‌اش کلاهبرداری است، وحيد با تبلیغش متقاعدت می‌کرد كه مى‏‌شود درآمدت ظرف سه هفته از يك ميليون به‏ ده ميليون تومان برسد و همان موقع بهش مى‌‏گفتى: دستم به دامنت! مرا پرزنت كن!
این پسر با تكيه بر همين استعدادش زن گرفت و خانه زندگى‏ تشكيل داد.
یک بار به خودم گفتم: بد نيست‏ تو هم بروی توى كار تبليغات. چىِ تو از وحید كمتره؟ چرا نتوانی افراد را به چيزهاى نشدنى علاقمند كنی؟ به‌خاطر تحصيلات حوزوى و داشتن معلومات متافيزيكى كلى سوژه‏ در اختيار داری كه مى‌‏توانی براى مردم توضيح دهی؛ اما با بيانى كه‏ مردم به آن مؤمن شوند.
يك بار برای اهالی يكى از روستاهاى اطراف قزوين، داستان موسى و عصا را گفتم. از قیافۀ مردم پیدا بود باور نكرده‌اند که عصا قابل تبدیل به اژدهاست!
داستان را كه از خودم‏ درنیاورده بودم. همان حرف‏‌ها را پدرم #تاكندى بارها زده بود و ملت انگشت به دهان مانده بودند. وقتى من بيان كردم، نه که سر و وضعم عارفانه نبود و حركات دستم کمی دنگول‌وار بود، جورى نگاه مى‌‏كردند كه يك «برو دلت خوشه» توى‏ نگاه‏‌ها مستتر بود.
از پا ننشستم و اين تجربه را در جاهاى ديگر هم تكرار كردم. يك بار تصمیم گرفتم روش بيان مطالب را عوض كنم؛ شايد استقبال كنند.
داستانِ مريم مقدس را گفتم كه بدون شوهر‏، عيساى پيامبر را باردار شد. ترسيد مردم برايش‏ حرف در آورند. به خدا گفت:
«ناجور شد كه! نمى‌‏شود نرويم‏ خيابان و خانه بمانيم که!» خدا گفت:
«تا مرا دارى چه غم دارى؟ وقتى زدى كوچه، هر كس خواست از برآمدگى‏ شكمت بپرسد، حرف نزن و بگو روزۀ سكوت گرفته‏‌ام!» گفت:
«وقتى حرف بزنم كه روزۀ سكوتم مى‏‌شكند. گرفتی مارو؟»
اين را كه بالاى منبر گفتم، شب چند نفر از انجمن‏ اسلامى روستا آمدند خانه‌‏اى كه درش بيتوته كرده بودم. گفتند:
«تغيير کوچکى در روال پخش برنامه‌‏ها ايجاد شده. براى فردا نمى‌‏توانيم در خدمتتان باشيم.»
كم‏‌كم به اين نتيجه رسيدم انگار مدل تبليغم جورى است كه به ضدش‏ تبديل مى‌‏شود. بهترين مدل عبا را هم بخرم، جورى معرفى‏ مى‌‏كنم كه كسى سراغش در بازار نرود. لباس شيك و مجلسى، روش نشست و برخاست خود را مى‌‏طلبد كه چون من‏ ندارم، كت و شلوار ترامپ را هم بپوشم، دست آخر همه مى‌‏گويند: چه لباس بدقواره‌‏اى!
يك بار با يكى از بزرگانِ‏ خيلى معروف در قم ديدار كردم. طورى به «شيخ سنبل‌آبادی» دامادمان‏ گزارش كردم كه برگشت گفت:
آدم قحطه رفتى ديدار این؟
حسابى مأيوس شدم كه انگار فقط بلدم همه چيز را به گند بكشم.
يك روز جرقۀ يك فكر بكر در ذهنم زده شد. نکند همين خودش استعداد ويژۀ من است و اگر زرنگ باشم با روش‌‏هاى ضدتبليغى مى‏‌توانم پولدار شوم؛ منتها بايد آدمش را پيدا كنم. اگر بتوانم كسى را پيدا كنم كه با یک کالا یا شخصيت‏ محبوب، خرده‏‌حساب دارد، چه بسا حاضر باشد براى تخريبش پول‏ هم بدهد و اگر بداند با روش من به هدفش می‌رسد، خب به من پول می‌دهد.
كار را شروع كردم و الحمدلله الان كارم رونق دارد!
محرّم پارسال يكى از وكلای عضو کمپین «نه به خدای اجباری» با من تماس گرفت و ۹۹۹ هزار تومان بهم پول داد و گفت: مايلم يه‏ گزارش از درخت خونبار زرآباد قزوین با عكس و تفصيلات تهيه كنی.
كوله‏‌پشتيم را مهيا كردم تا از درختی که فقط صبح عاشورا از شاخه‌هایش خون می‌چکد، عکس بگیرم و مردم را به بازدید از این مراسم آئينى‏ تشویق كنم. حاصل كار را در بلاگم منتشر كردم. كامنت‏‌هايى كه مردم زیرش گذاشتند، اغلب بر این محور بود:
«در مورد اين درخت چيزهايى شنيده بودیم. با خواندن مطلب‏ شما دانستیم دروغى بيش نيست و خونى كه از درخت‏ مى‌‏آيد، شيرۀ خود درخت است!»
الان الحمدلله كلى بهم سفارش کار مى‌‏دهند؛ در حدّ وحید. در اینستاگرامم تابلو زده‏‌ام:
«همه مدل دفاع بد پذيرفته مى‌‏شود! قيمت‏ توافقى!»
واقعيتش اين است مخارج زندگى بالاست. اگر تكانى به‏ خودمان براى درآمدزايى ندهيم، هشتمان گرو نهمان است. هر فرد اگر روى استعداد ويژه‏‌اش تمركز كند، به پول خوبى مى‌‏رسد.۹۷/۱/۱۷

نظر شما 👈 t.me/qom44


برچسب‌ها: شیخ صادق مرادی, قزوین
 |+| نوشته شده در  جمعه هفدهم فروردین ۱۳۹۷ساعت 17:5  توسط شیخ 02537832100  | 

t.me/rSheikh/1617

سیزده‌بدر هم رسید. امسال نشد در تعطیلات نوروزی با خانم بچّہ‌‏ها به سفر برويم. از اين بابت‏ متأسّفم؛ اما آن‏ہا ککِشان هم نگزید. انگار چيزى از دست‏ نداده‌‏اند. فکر می‌کنید چرا؟
مختصر توضیحی می‌طلبد:
من به عنوان‏ پدر خانواده قاعدتاً بايد هزينہ‏‌هاى جاری خانه اعم از خورد و خوراك روزانہ و برق و آب و گاز و تلفن و غيره را متكفّل باشم. خب بی‌خیال نیستم. عزمم جزم است كه خورد و خوراك روزانہ و برق و آب و گاز و تلفن منزل را تأمين كنم. بہ‏‌بہ! چہ بابای خوبى!
اما بگذار ببينم؛ پس‏ «و غیرہ» چہ مى‌‏شود؟
انگار فقط قبل از «و غيره» را متعہد شدم؛ پس خودِ «و غیره» چى؟ اقلامی چون كيك‏ جشن تولّد، تعويض پرده و روتختی، شست و شوى فرش و موكت، تعويض مبلمان، تہیّۀ پوشاك و خرید زيورآلات.
اى بابا! پس عملاً درصد بالايى از مخارج را نمى‌‏پردازم! بد شد که!
دوستان در طی نشست‌های مشورتی مكرّرا گفتہ‌ و می‌گویند: نہ شیخ! این راهش نیست! تأمين حوائج اوّليہ به کنار. اون كه گفتن ندارد و تقبّلش هنر نيست. مہم همان مخلّفات است که امورات منزل بی‌آن نمی‌گذرد.خانہ فرش می‌خواهد و فرش، روفرشی و روفرشی شست و شو. بايد عوض کنی. باید عوض شوى: ترك عادت کنی؛ اگر موجب مرض نباشد!
كلى فكر كردم چہ كنم چه نکنم. نہايتاً در ذهنم جرقّه زد: مگر سفر از علائق تو نیست؟ تو گشت و گذار دوست داری و مشتاقی در بافت تاریخی شہرها بچرخی و عكس معماری بگیری. چہ بہتر اين را هر سال در تعطیلات عید انجام ‌دهی؛ منتها در پوشش سفر خانوادگی. قبلاً تنہا و کرگدن‌وار می‌رفتی؛ توصیۂ مشاوران را دریاب! ترک عادت کن و ایدۀ سفرهای استانی را استارت بزن! دست زن و بچہ را بگیر و با خود به نقاطی که از قبل نشان کرده‌ای، ببر. هم فعّالیّت هنریت را انجام داده‌ای؛ هم «و غیره»ات درست می‌شود: یک تیر و دو نشان.
البتہ خانواده‌ بہ لحاظ تعلّقات شدید مذهبی به سفرهای زیارتی راغبند. نہ اگر هر شب نماز غفیلہ بخوانند، برایشان سنّت تکراری است؛ نہ هر سال اگر ببریشان مشہد خستہ می‌شوند. اما تو ترجیح می‌دهی اگر يك سال رفتی خراسان، سال بعد بروی شيراز، بعد همدان، بعد سمنان، بعد خرّم‌‏آباد؛ حتی نقاطی کہ درجۂ اهمیت پایین دارد ولی جدید است. در سفر هم پول مسافرخانہ نمی‌دهی و از مساعدت دوستان اينترنتى‌‏ات کمک می‌گیری که فراوان در گوشیت شماره‌شان را داری و هر کدام به بہانه‌ای بہت زنگ زده‌اند و شماره‌شان برای روز موعود سیو شده و کنار اسمشان نوشته‌ای: کرمان، بویراحمد و غیره!
هر سال که هوس سفر می‌کنی، در ادلیست گوشیت نگاه می‌کنی کجا نرفته‌ای. رایزنی را شروع می‌کنی. این مدل سفر برای خودت دوست‌داشتنی و نوعی زرنگ‌بازی و مرارت‌هایش برایت شیرین است؛ ولی برای خانواده‌ات نچندان مطلوب. ولی بالأخره اسمش سفر و تفرّج است. کافیست به ضرب و زور ببریشان؛ بعد تا یک سال اینجا و آنجا صفحه بگذاری که «و غیره»ات نمی‌لنگد. تازه از سفر هم كه برگشتی، تا سفر بعدى بیمه‌ای و آنها نباید ازت جز همان ماقبلِ «وغيره» را بخواهند؛ نه روز زن، نه سالگرد ازدواج، نه عيد نوروز. عملاً انگار بہشان كارت‏ هديه‌‏اى كه هر چى بخواهند باهاش بخرند، نمى‌‏دهی. سفربردنت عين بُن‏ كتابی است كه برخى ارگان‏‌ها هديه مى‌‏دهند و باهاش نمی‌شود پیتزا تنوری خرید. همين قبل از عيدى يكى از آيات عظام قم يك بُن ۱۰۰ هزار تومانى خريد جنس به طلاب داد كه فقط مى‌‏توانستى از يكى از فروشگاه‌‏های قم با آن جنس بخرى. خب اين هم يك مدل‏ جايزه‏‌دادن است دیگر. جای تشکر ندارد؟
تازه این شيوه مختص تو هم نيست و خدا هم از اين راه وارد شده! در بہشتش از اين جوايزِ بُن كتابى بسیار دارد! وعده كرده‏ نہرهايى در آن جارى است حاوى عسل مُصفّا(۱). خب خانمت كه‏ قندش بالاست، شايد بگويد: من اصلاً طبعم با شيرينى موافق نيست. به ترشى‏ و شورى راغبم! کاش استخرِ قره‌‏قوروت يا سوناى كَشك در بہشت بود! تازه اصلاً تمايلى ندارم در مايعی با ويسكوزيتهٔ بالا غَلت و غولت بزنم. بدم مى‌‏آيد. دلم مى‌‏خواهد توى نہرِ سركه‏ يا آب‏‌قيسى شیرجه بروم! اما خدا انگار مثل تو تحت علایق خودش عیالت را می‌برد سفر! البته خدای بیچاره جاى‏ ديگر قرآن گفته: لهُم ما يَشأؤن(۲). هر چی بخوای، هست. یا: و فیہا ما تشتہیه الانفس(۳). این دیگر برای بستن دهان عیال تو بوده. يعنى كارت هديه‌‏اى بہش داده‏ از هر فروشگاه كه عشقش كشيد، خريد كند و هر جنسى‏ دوست داشت! كتاب نمى‌‏خواهد، برو روکش مبل عوض کند! نه شیخ! اگر ده هزار تومان در روز زن يا عيد غدير بگذاری توى پاكت‏ عيدى بدهی، گواراتر است تا زوركى ببریشان قلعهٔ فلك‌‏الأفلاك.
سیزده‌بدر هم رسید. امسال نشد در تعطیلات نوروزی با خانم بچّه‌‏ها به سفر بروی. از اين بابت متأسّفی؛ اما آنہا ککِشان هم نگزید. انگار چيزى از دست‏ نداده‌‏اند. فکر می‌کنی چرا؟ ۹۷/۱/۱۳
نظر شما 👈 t.me/qom44
ݒاورقے:
۱. محمد: ۱۵
۲. شوری: ۲۲
۳. زخرف: ۷۱


برچسب‌ها: زینب میرکمالی
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه شانزدهم فروردین ۱۳۹۷ساعت 2:5  توسط شیخ 02537832100  | 

اين جمله از پيامبر گرامى اسلام(ص) است:
اِنَّ النّاسَ مِنْ عهدِ آدَم الى يومِنا هذا مثلُ أسْنانِ المُشط!... لا فضلَ للعربِىّ على الْعَجَمىّ و لا لِلأحمَرِ عَلَى الأسود اِلاّ بِالتَّقوى‏(۱).
از نگاه‏ اين حديث، آدمیان از صدر تاكنون، شبیهِ یکدیگرند و جز تک‌عاملی که در روايت، فضل‌‏آور معرّفى شده، مِمیّزاتی چون نژاد و رنگ، مساواتِ انسان‌ها را مخدوش نمی‌کند؛ نظیر دندانه‏‌هاى شانه که هم‏‌سطح و بى‌‏افت و خيزند... چه تشبیه خوب و شیرینی! تجربه هم کرده‌ایم که دندانه‏‌هاى شانه اگر نامسطّح باشد، موقع استفاده سر را مى‌‏آزارد و مى‏‌خراشد!... پس دیگر چه جای حرف؟
اگر به همين راحتى با يك تمثيل بشود حكم به لزوم‏ تساوى كرد، آيا با تعويض عينك و بهره‏‌ورى از تمثيلِ‏ دیگر، نمى‌‏توان به رجحانِ عدمِ استوا قائل شد؟... در يكى از كتاب‏‌هاى دورهٔ دبيرستانم در خصوص آفتِ‏ تمثيل مطلبى آمده بود كه هنوز به خاطر دارم:
اگر جامعه را به بدن انسان تشبيه كنيم، می‌توانیم بگوييم:‏ در بدن، برخى اعضا مثل پا باركشند و برخى مثل سر، صدرنشين... در جامعه هم برخى‏ محكومند به فقر و عدّه‌‏اى هم نقش غنا به ایشان سپرده شده... فقرا باید جور اغنیا را بکشند؛ چون سر نمی‌تواند جایش را با پا عوض کند... خب اين‏ تشبيه را به آسانى مى‌‏توان به تشبيه ديگرى تبديل‏ كرد:
جامعه شبيه شانه‏‌اى است با دندانه‌‏های برابر(۴). این به آن دَر!... دو مثال شاخ به شاخ تصادف کردند و همديگر را دفع ‏كردند و برآيندش صفر ‏شد.
چه باید کرد؟ تشبیه آری یا خیر؟
سری به قرآن می‌زنیم!... در این کتاب شریف، یکجا غافلان را به نابینا مانند می‌کند... و در جای دیگر، نابينايى را همعرضِ ظلمت معرفى مى‌‏نماید. متقابلاً دانايان را بينا و بينايى را هم‌رتبهٔ نور مى‏‌داند.
مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالاعْمَى وَ الاصَمِّ وَ الْبَصِيرِ وَ السَّمِيعِ‏ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلاً؟(۲)
هَلْ يَسْتَوِى الاعْمَى وَ الْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِى الظُّلُمَاتُ‏ وَ النُّورُ؟(۳)
باز هم مثل كلام پيامبر(ص) امور معنوى فضيلت‌‏بخش است؛ ولی ديگر نه سخن از تقوى‏ است و نه تساوىِ شانه‏‌گون. عينك عوض شده است... از قرار معلوم، تشبيه و تمثيل اين انعطاف و خاكشيرمزاجى را دارد كه مثل موم در دستِ به‌كارگيرنده‏‌اش بازى كند و این باید آسیب‌شناسی شود.
تشبيه و تمثيل در كلاس درس و براى تقريب مطلب به ذهنِ دانش‏‌آموز معجزه مى‏‌كند؛ ولى چه فایده که دوركننده هم هست. هم از این رو گفته‌‏اند: تمثيل از جهاتى مقرّب و از جهاتى مُبعّد است... مثال‌زننده‌ها با توجه به همین مشکل می‌گويند: «در مثَل مناقشه‏ نيست.» يعنى اگر نقضى بر من دارى، به اصل مطلبِ من وارد كن؛ نه در تمثيلم! تمثيل به آسانی قابل دفع است.
پس مثال‌زننده باید بعد از اثباتِ اصل حرفش سراغ شاهد مثال برود... اگر پيامبر(ص) از «أسنانِ‏ المُشط» یاد می‌کند، لابد در جاى خودش (كجا؟؟) ثابت‏ كرده كه عوارضى چون عرب و عجم‏‌ و سفید و سیاهپوست‌بودن براى انسان برتری نمى‏‌آورد؛ نه اينكه بخواهد در خود استدلال عنوان كند که چون شانه چنان است، پس بنى‌‏آدم چنين است.
شنونده هم در حین شنیدن مثال نباید به مناقشه برخیزد؛ وگرنه خودش را از شیرینی تمثیل محروم کرده است... همچنان که كسى كه جوك مى‌‏گويد يا براى تحريك ذوق شنونده‏ به شعر توسّل و تمثّل مى‌‏جويد، نبايد با خط‌كش‌‏هاى‏ فيزيكى لطيفه‏‌اش را به تعبير آیةالله شيخ جعفر سبحانى: كثيفه كرد!
اگر گفت: «به کجا چنین شتابان؟ گَوَن از نسيم پرسيد» نبايد كلامش را قطع كنى كه مگر گَون مى‌‏تواند پرسشگر باشد؟ اگر بخواهى با معيارهاى رئاليستى به‏ داستان نگاه كنى، كلّ كليله و دمنه دروغى بيش‏ نيست! چون كى لك‌‏لك با زاغ همسرى مى‏كند؟: اين كليله دمنه جمله افتراست! - ورنه كى با زاغ، لك‏‌لك را مِرى است‏. مولوى، بيت۳۶۳۷. باید کوتاه آمد و از شعر به قول دوستم «رضا بابايى» توقعِ «نقطه‌‏زنی» نداشت. بايد تساهل كرد؛ نه اينكه تا: «گفت در شطرنج كين خانه رخ است. ‏مولوى، بيت۳۶۴۳»، برگردى مثل‏ كسى كه «گفت خانه از كجاش آمد به دست؟» با قضيّه‏ برخورد كنى. من دارم به تو شطرنج ياد مى‏‌دهم تو سؤالِ مِلكى مى‌‏پرسى كه «خانه را بخْريد يا ميراث‏ يافت؟»؟... اگر «گفت نحوى زيدٌ عمرواً قد ضَرب» تو تو نبايد مثل كسى باشى كه «گفت چونَش كرد بى‏جرمى ادب؟». اينجا جاى طرح مباحث‏ جرم‌‏شناسانه نيست. آنقدر فضا به سمت تمسخر كشيده شد كه عالِم نحوى «گفت از ناچار و لاغى‏ برگشود». چاره را در اين ديد كه او هم متوسل به‏ لغوگويى شود و بزند به شوخى كه: «عَمرو يك واوِ فزون دزديده بود. مولوى، بيت ۳۶۵۰»؟ لذا: «زيد واقف گشت دزدش را بزَد! مولوى، بيت۳۶۵۱» خوبه حالا؟ حيف نبود كه فضاى علمى‏ مخدوش شود؟
در ۹۵/۱ يك طنز قرآنى پرداختم؛ ولى يكى از دوستانم با آن جدّى برخورد كرد و مطايبه شهيد شد! طنز اين بود:بر اساس آيهٔ لَوْ شَاءَ اللهُ مَا أَشْرَكُوا(۵) خدا مى‌‏گويد من اگر مى‏‌خواستم، مشركين مشرك نمى‌‏شدند... ۴۱ آيه بعد اين بار مشركين با ادبيّاتِ مشابهى مى‌‏گويند: لَوْ شَاءَ اللهُ مَا أَشْرَكْنَا. يعنى مقصّرِ شِرك ما خداست!... قرآن مى‌‏گويد: كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ. دروغ نبافيد! چه ربطی دارد به خدا؟!
چه‏ دروغى؟ مگر اين همان جملهٔ خدا با اندكى تغيير در ضمايرش نيست؟ به شوخی گفتم: انگار خدا يادش مى‌‏رود كه‏ خودش قبلاً چنين حرفى زده!... يا چون مى‌‏بيند مردم‏ آتو گرفتند و برايش بد شد، مى‌‏زند زيرش! دوستم س.م.ص به جاى خنديدن، شروع‏ كرد جوابِ کلامی‏‌دادن كه «شاءَ» در آيهٔ اول معرّفِ همه‌کاره‌بودن خداست. پس صدق است. «شاءَ» در دومی نافی اختیار انسان است. پس کذب است. گفتم:
تو از آن‏هايى هستى كه وقتى‏ پروين اعتصامى مى‌‏گويد: «سير يك روز طعنه زد به پياز - كه تو مسكين چقدر بدبويى!» به جاى تحسین شاعر به خاطر بهره از صنعتِ‏ «تشخيص» (شخصيّت‏‌دادن به غيرناطق‏‌ها و استنطاقِ لال‌ها) مى‌‏گويى: سير را چه به گفتن؟ پياز را چه به شنيدن؟... وظيفه‌‏ات را از ياد نبر!... گفت:
تو شُبهه ايجاد ‏كرده‌اى... و من اگر مشغولِ به‏‌به و چهچهِ ظاهرِ كلامت شوم و رفع شُبهه را بگذارم براى بعد، مستمعانی که گمراهشان کرده‌ای، پراكنده شده‌اند و «تاخیر بیان از وقت حاجت» لازم می‌آید. گفتم:
اوّلا همۀ گمراهگرى‏‌ها را با يك چوب نزن! نوعِ‏ غيرعلمى‏‌اش ممنوع است. اگر من با صغرى‏‌كبرى‏‌چينى منطقى و ادواتِ طلبگى حرفى‏ زدم كه در ذهن طلاب جوان يا طبقات مختلف مردم‏ شبهه ايجاد كرد، مشكلِ خودشان است كه خودشان‏ را وِل دادند؛ چون من «يُضلّونهُم بعلم» هستم! اونى‏ كه در قيامت مشكل‏‌ساز است و باعث مى‏شود بارِ فرد گمراه‏‌شده را روى دوشِ منحرف‏‌كننده بگذارند، اين‏ است:
لِيَحْمِلُوا أَوْزَارَهُمْ كَامِ‏لةً يَوْمَ‌الْقِيَامه و مِنْ أَوْزَارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِعِلم (نحل: ۲۵).
به نظرم در «بغيرِ علم» تنوين، عوض از مضاف‏‌اليه است. علمِ‏ گمراه‏‌شده يا گمراهگر؟ طبق تفسيرِ من، علمِ گمراهگر مراد است. يعنى گمراهگر بدون ابتنا بر مبانى علمى اگر گمراه كند، به دردسر مى‏‌افتد. اما اگر «اضلالِ علمى» باشد، خير. اما اگر منظور، علمِ گمراه‏‌شده باشد، يعنى فردِ مُضل، افرادِ فاقدِ علم را غريب گير آورده و بيچاره‏‌شان كرده... شايد اين سؤال را به اين‏ صورت هم بشود مطرح كرد كه قيدِ «بغير علم» مال فاعلِ يضلونَ است‏ يا مفعولش؟ جواب؟؟
در ثانی گناهی بر تو نمی‌نویسند؛ جناب س.م.ص! حتى خودِ قرآن روشش اين نيست كه‏ هر جا حس كند در لايه‌‏اى از كلامش شبهه‌‏اى در ذهن‏ مخاطب ايجاد شده، نگران شود و درجا جواب دهد... مشغول كار خویش است!... گفت: توضیح بیشتر؟ گفتم:
اينجور نيست هر جا از شراب بگويد، فى‌‏الفور حكم‏ فقهى‌‏اش را هم بگويد. تا اسم خليفه‏‌هاى غاصب‏ را آورد، يك زيارتِ عاشورا لعن حواله كند؛ خير... بله؛ گاه قرآن حكم رساله‌‏ایِ زهرماری‌ها را هم‏ مى‌‏گويد که ننوش! پليد است! مثل:
إنَّمَا الْخَمْرُ... رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ‏(۶)
ولى گاه فقط در مقام يك گياه‏‌شناس ظاهر مى‌‏شود و بس:
وَ مِنْ ثَمَرَاتِ‌النَّخِيلِ وَ الأعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ رِزْقاً حَسَناً(۷)
دومی در مقام تقسيم‌‏بندى محصولاتى است كه انسان‏‌ها از انگور استحصال می‌کنند. انگور اين خاصيّت را دارد كه‏ هم شراب از آن به عمل مى‌‏آيد؛ هم سركه. قرآن گزارش‏ عالمانه از واقع داده و بس. البته وقتی گفته: اینطرف‏ موصوف به حَسَن است، لابد آنور فاقد حُسن‏ است؛ ولى اينطور نيست كه وقتى به محصولاتِ‏ «سُكرآور» مى‌‏رسد، سريع پرانتز باز كند که مخفی نماند این قسم، نجس و حرام است ها!... يعنى درجا تنوير افكار عمومى كند بعد برود سراغِ‏ غوره و كشمش و دلستر... خیر... اگر مردم به اشتباه افتادند و حكم شراب را با رزقِ‏ حَسن، يكى انگاشتند چه؟ خب نينگارند! تأخير بيان‏ از وقت حاجت همه جا قبيح نيست. وقت بسيار است. لعنِ عُمَر باشد در باقى عُمر! لذا از شبهه‏‌افكنى نترس آقاى محقّق! آقاى دكتر عبدالكريم‏ سروش! كارت را بكن! خودِ ائمّه(س) گاه شبهه‌‏افكن‏ بودند! امام؟؟ در دعاى رجب هى شبهه مى‌‏افكند. مى‏‌گويد:
يا من يُعطى من سَئَلَه! اى خدايى كه به كسى كه ازت‏ بخواهد مى‌‏دهى!
خب اين شبهه ايجاد مى‌‏شود كه براى‏ برخوردارى از عطاى الهى بايد درخواست كرد. در حالى كه در حضرتِ كريم تمنّا چه حاجت است؟ أنت تعلم ما نُخفی و ما نعلن. حسابى كه شبهه در ذهن متكلّم جا خوش كرد، مى‏‌زند خراب مى‏‌كند و مى‏‌گويد:
يا من يُعطى من لم‌يسئلهُ. كه شبهۀ قبلى را خراب كرد؛ ولى شبهه‏‌افكنى تازه‏ دارد. بسيار خوب. براى عطاى الهى نياز به تمنّا نيست؛ اما لااقل بايد خداشناس باشى. بنده باش و به‏ خداشناسی اشتغال داشته باش؛ خواجه خود روش بنده‏‌پرورى داند! اى واى! پس سرِ آن‌ها كه خدانشناسند، از عطاى‏ الهى بى‌‏كلاه مى‏‌ماند. اين شبهه ايجاد مى‌‏شود. با تتمۀ‏ بعد شبهه را برطرف مى‌‏كند و البته ديگر شبهۀ تازه‏ نمى‌‏افكند:
«و من لم‌يعرفهُ»
نياز به شناخت خدا هم نيست. عطايش به آنها هم‏ مى‏‌رسد.
پس، از شبهه‌‏افكنى نبايد ترسيد. وقت براى‏ شبهه‌‏زدایى هست.. لعنِ عُمر باشد براى باقى عُمر!
تو فعلاً با لطیفۀ من همراه شود و وظیفه‌ات را که خندیدن به جوک من است، انجام بده. اگر جوک من شبهه‌فکن بود، بعداً وقت برای شبهه‌زدایی داری!
من ذوق به خرج داده‌‏ام و سير و پياز را به نطق‏ درآورده‌‏ام؛ آن وقت تو مى‌‏گويى: گَوَن كه حرف نمى‌‏زند؟ من‏ آمده‏‌ام با ادبيّاتِ يكسانِ خدا و مشركين، جوک ساخته‏‌ام؛ تو نگرانِ تاريك‏‌ماندنِ افكار عمومى‏ هستى؟
ماجراى تمثيل و تشبيه هم همين است. تمثیل گرچه جای استدلال را نمی‌گیرد؛ ولی بذاته زيبا و جالب است و باید به ذوقِ به‌کاررفته در آن نمره داد و مناقشاتش را گذاشت برای بعد... حتّى مى‌‏توان در خصوص يك مطلب‏ تمثيل‏‌هاى متضاد شنيد و همه را تحسين‏ كرد... مى‌‏توان به يك شئ در عالم نگريست و دو برداشتِ شاخ به شاخ از آن كرد. به درخت نگاه كرد و نتيجه‏ گرفت «ثبات» ارزش است... با عينك ديگر به درخت‏ زوم کرد و ثابت نمود: «بی‌ثباتی و تحرّك» ارزش است!
دوست و استاد هنرمندم احمد پيله‌‏چى نقل مى‌‏كرد: «در قزوین قصد خريدِ مغازه نداشتم و مدام براى آموزش‏ خوشنويسى مکانی اجاره مى‌‏كردم. تا اينكه فردِ جهانديده و تجربه‌‏دارى با يك مثال متقاعدم كرد. كنار خيابان با هم صحبت مى‌‏كرديم. به درخت قطور روييده در كنار جوى آب اشاره كرد و گفت:
«ببين احمد آقا! اين درخت اگر اينقدر محكم و مقتدر است، چون سال‏‌هاست از اينجا تكان نخورده است. اگر جابجا می‌شد، به اين قوّت و استحكام نمى‌‏رسيد. اين حرف تكانم داد و باعث شد در همان دههٔ ۶۰ به فكر خريدنِ مكانِ هنركدهٔ ملك‏محمّد بيفتم.»
درخت ۶ هزارسالهٔ ابركوه يزد كه پاييز ۸۹ از آن‏ بازديد كردم، اعتبار جهانى‌‏اش را مرهون استقرار خويش است؛ وگرنه درختان سابقه‏‌دارتر کم نبوده كه از این شاخ به آن شاخ پریده و نابود شده‌‏اند.
ياللعجب كه براى اثباتِ ارزش تحرّك هم مى‌‏توان‏ به همان درخت مثال زد! مولانا گويد:
درخت اگر متحرّك بُدى ز جاى به جا
‏نه رنج ارّه كشيدى نه زخم‌های جفا(۸)
همين ظرفيّتِ درخت براى داشتنِ دو خصوصيّت‏ متضاد، قابليّت «مدح شبيه ذم» را در قرآن فراهم كرده‏ است. دوست شاعرم «حميد نظامى» كه بعد از آشنايى اينترنتى نخستين ديدار حضورى را با او در ۹۴/۱ در همدان داشتم، عنوان كرد:
«پدرم كه از علماى شهر است، در تفسيرِ آيهٔ كَأنّهُم‏ خُشُبٌ مُسَنَّدَة مى‌‏گفت: اين تعبير از اين جهت كه‏ درخت، صاحب وقار، استوارى، سكوت و ادب‏‌ورزى‏ است، به تمجيد مى‏‌مانَد؛ و از اين حيث كه واجد خشكى، عدم انعطاف و تغييرناپذيرى است، در مقام‏ سرزنش است. البته شك نيست كه آيه در پى‏ مذمّت منافقين است؛ اما ظاهرِ مدح‌‏گونه دارد.»
‏دو نگاه متفاوت به شمع:
شمع که حافظ‌گفتنی سوزهای نهانی درون پیرهن دارد، روشنی‌بخش شب‌های تار است. بر اساسِ نگاه متعارف، سوختنِ شمع، سمبُلِ‏ ایثار و جانبازی برای دیگران است.
در حالى كه دوست خوشنويسم شيخ عبدالله عبدالله‌زاده در ۸۱/۲ در روز معلم از نگاه متفاوتى به‏ سوختنِ شمع نگريست كه شروعش به مدح شبيه‏ بود؛ اما ذم از كار درآمد. تعبير كرد:
«استاد شيخ‏‌محمّدى مدرّس خوبی است. شمعى است كه مى‌‏سوزد... و محيط زيست را آلوده مى‏‌كند!» همه خندیدند.
به «سگ» هم از دو منظر مى‌‏توان نگريست: اگر به‏ کارآیی سگ در پاسبانی، زنده‌یابی در زلزله یا بوکشیدن برای یافتن موادّ مخدّر نظر افكنند، مثبت است. اما عينك منفى‏ هم رواج دارد؛ تعابيرِ سگْ‏‌جان، مثل سگ پشيمانم! تا بوق سگ بيدارى! مثل سگ دارى دروغ مى‌‏گى!
قرآن «بلعم باعورا» را تشبيه مى‏كند به سگ؛ منتها در لُهاث (له‌‏له‌‏كردنِ چندش‌‏آور سگ) نه وفادارى. لذا مذمّت محسوب مى‌‏شود:
فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ‌الْكَلْبِ: اِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ‏ (اعراف: ۱۷۶)
از خواهرزاده‏‌ام مهدى مرادى در ۹۵/۸ شنيدم كه‏ شهيد مطهّرى در كتاب حماسه حسينى؟؟ به اين‏ مطلب ورود كرده و گفته:
«شاهی براى تستِ شاعری، آزمونى ترتيب داد. شاعر با تشبيهِ «سفر» به‏ حركتِ جويبار، آن را مثبت ارزيابى كرد و ثابت كرد سفرنكردن مثل ركودِ آب باعث گنديدن‏ مى‌‏شود. بعد به سكون، مثبت‏ نگريست كه اقيانوس چون راكد است همهٔ جويبارها به آن مى‌‏ريزد!»... از دوستم س.م.ص در ۹۵/۸ شنيدم:
شهيد مطهّرى در كتابِ؟؟ مى‌‏گويد:
فردى براى شاه خوراكِ بادمجان طبخ كرد. به مزاج‏ شاه ساخت. بحر طويلی در وصف بادمجان ساخت. چند روز بعد مجدّداً با خورشتِ بادمجان از شاه‏ پذيرايى كرد. اين بار مزاج شاه را به هم ریخت. شعری صنعت كرد در مذمّت بادمجان! شاه گفت:
«پدرسوخته! چندجور حرف مى‌‏زنى؟» گفت:
«من نوكر شاهم؛ نه بادمجان! با وضعيّت شما خودم را تنظيم مى‏‌كنم!»
دقيقاً با همين شگردِ «تعويض عينك‏ نسبت به يك پديده يا شئ» است که وقتی به لقمان حكيم مى‌‏گويند:
بهترين عضوِ گوسفند را بياور، زبان مى‌‏آورد. وقتى‏ انتخابِ بدترين را از او مى‌‏خواهند، باز پيشنهادش‏ زبان است.
‏در خصوص مبارزه‌ی سنگ و آب دو روايت متفاوت داريم:
«پايدارى و استقامتِ آب» که منتج نتیجه می‌شود و سنگ را می‌شکند. و ناکامی آب و استواری سنگ.
ملك‌‏الشّعراى بهار داستانِ چشمه‌ی جداشده از كوهسارى را نقل مى‌‏كند كه سرِ راهش به سنگ‏ سختى برمی‌خورد. ابتدا تلاش مى‌‏كند از طريق‏ مذاكره راهى بيابد. چون توفيق نمى‌‏يابد:

همى كَند و كاويد و كوشش نمود
كز آن سنگِ خارا رهى برگشود
خود بنده در دههٔ ۶۰ سرودم:
«سوار موجِ خطر صخره را به سُخره گرفت»
در این میان فریدون مشیری به اين پديده نگاه شاعرانهٔ متفاوتى‏ دارد. صحنه را این مدلی گزارش می‌کند:
«آن موجِ نازپرورد، سر را به سنگ مى‌‏زد، خود را هلاك‏ مى‌‏كرد»
در ميان معاصرين «فاضل نظرى» هم از ناکامی آب در این میدان نبرد می‌گوید:
موج با تجربهٔ صخره به دريا برگشت - ‏كمترين فايدهٔ عشق، پشيمانى ماست!(۹)
گاه براى يك پديده اينطور نيست كه از دو منظر نگاه كنيم. از يك منظر نگاه مى‏‌كنيم و یک جور می‌بینیم؛ ولى به دو شکل متضاد گزارش مى‌‏كنيم كه تصور می‌شود از دو منظر ديده‌‏ايم! مثلاً در خصوص باختن در بازى فوتبال. چه تیم ما شكست بخورد، چه تیم حريف، شكست است. منتها اگر رقيب ببازد، از الفاظ تلخ استفاده مى‏‌كنيم. مى‏‌گوييم: باخت‏ِ سنگينى را متحمّل شدند!
«باخت»، «سنگين»، «متحمّل»، هر سه بار منفى دارد. اما اگر خودمان شكست بخوريم، مى‌‏گوييم:
«بازى را به حريف واگذار كرديم!» الفاظ کاملا تلطيف‏‌شده است!
خواهرزاده‌‏ام مهدى مرادى در ۹۵/۸ به نقل از كتاب «مغالطات» نوشتهٔ‏ علی‌اصغر خندان گفت:
نوعی از مغلطه‌ «مُغالطهٔ بارِ ارزشىِ كلمات» است. اگر در مقام مباحثه با کسی باشیم، اسمِ پافشارى طرف را مى‏‌گذاريم: لِجاج. اما از همين صفت در سمتِ‏ خودمان با تعبيرِ «ايستادگى بر مواضعِ خويش» ياد مى‌‏كنيم!
در 97/1 این متن را در اینترنت دیدم که به شهید سید مرتضی آوینی نسبت داده شده بود:
«فحش اگر بدهند آزادی بیان است؛ جواب اگر بدهی بی‌فرهنگی! سؤال اگر بکنند، آزاد اندیشند؛ سؤال اگر بکنی تفتیش عقاید! تهمت اگر بزنند در جستجوی حقیقتند؛ جواب اگر بدهی دروغگویی! مسخره‌ات بکنند، انتقاد است؛ جواب اگر بدهی، بی‌جنبه‌ای! اگر تهدیدت کنند، دفاع کرده‌اند؛ اگر از عقایدت دفاع کنی، خشونت‌طلبی!
"حزب‌اللّهی‌بودن" را با همۀ تراژدی‌هایش دوست دارم.»
* جمع‌‏بندى و خلاصه‌گیری: اگر تشبيه و تمثيل، پايهٔ استدلال يك‏ متكلّم باشد، مى‌‏توان با آن منطقى و استدلالى‏ برخورد كرد؛ البته انصاف تقاضا می‌کند به ذوقِ بكاررفته در آن نمره داد... امّا اگر گوينده فقط براى تقريب به ذهن از مثال و تشبيه سود ببرد، نبايد لطيفه‌‏اش را كثيفه كرد!... در حوزهٔ طنزآورى و شاعری هم گاه قواعد فيزيكى و قوانین سفت و سخت دنیای خارج نديده انگاشته می‌شود. سخت‌گیری، ما را از لذّت زیبایی‌های به‌کاررفته در این محصولات، محروم می‌کند.

پایان، رضا شیخ‌محمدی، اسفند ۹۶
w.fb.me/1985155058165877
t.me/rSheikh/1569

پاورقی:
۱. مستدرك، ج ۲، ص ۳۴۰ / ۲. هود: ۲۴ / ۳. رعد: ۱۶
۴. نقل به معنا از صفحهٔ ۳۴ كتاب «بينش دينى» سال چهارم كه‏ سال‏ ۶۱ مشغول خواندنش در دبيرستان پاسداران قزوين بودم.
۵. انعام: ۱۰۷ / ۶. مائده: ۹۰ / ۷. نحل: ۶۷
۸. از ابيات مورد علاقهٔ خوشنويسان براى تحرير. از جمله ديدم‏ استاد كيخسرو خروش به شاگردانش به این صورت سرمشق داده بود:
درخت اگر متحرّک بُدی ز جای به جای - نه جور ارّه کشیدی و نی جفای تبر
۹. با بهره از چت فيسبوكى با دوست ذوقمند و قديميم‏ محمّد نوروزى در تير ۹۴.
---------------
مطلب فوق قابلیّت دارد با آیۀ قرآن مناسبی افتتاح و اختتام یابد و تلاوت نطق‌اندرون شود؛ یا با آوازی پیش‌درآمد کنی و ختم نمایی تا آواز نطق‌اندرون گردد.
ویرایش ۰۳۰۳


برچسب‌ها: عسل و مثل, قرآن, تلاوت نطق‌اندرون, آواز نطق‌اندرون
 |+| نوشته شده در  جمعه بیست و پنجم اسفند ۱۳۹۶ساعت 13:7  توسط شیخ 02537832100  | 

این ضرب‌المثل از قانونِ نسبيَّت مى‏‌گويد. اينكه بزرگى، كوچكى و عناوينی‏ چون فوقيَّت و تحتيَّت، منگنه نشده به اشیاء... امورى نسبى است... گربه، زورمند است یا ضعیف؟... هر دو... گربه شير است در گرفتن موش - ‏ليك موش است در برابر شير یا: در مصافِ پلنگ!..‌. من عالِمم یا نادان؟ هر دو... در قیاس با آدم‌های بیلمَز، عالِم دهرم... در مقایسه با علامه‌ها هیچْ‌ندانم... منِ چوپان، که سگِ شکاری (جَوارِح) دارم، استادم یا شاگرد؟... هر دو... چون به سگ، تعلیم شکار (تکلُّب) می‌دهم که وقتی سروقت شکار می‌رود، آن را برای من بگیرد (اَمسَکنَ علیکُم) (نه که برای سیرکردن شکم خودش شکار را بگیرد و پس‌مانده‌اش را برایم بیاورد. اگر بیاورد، حرام است) استادم... و چون این تعالیم را از خدا یاد گرفته‌ام (تُعلّمونَهُنّ ممّا عَلّمکُم الله(۱) (چون علم لدنّی که نداشتم) شاگردم... لذا همه چیز نسبی است. پس خدا رحمت کند انیشتین را!
از پدرم آقاى تاكندى در منبر شنيدم: در قرآن چند بار از كلمهٔ «قريه» استفاده شده. منظور الزاماً روستا با تعریف محدودش نيست. شهرهاى بزرگى چون نيويورك‏ مراد است!‌‌‌... با عینک خدا، واشنگتن، روستاى كوچكى بيش نيست... حالا خود دنیا آیا کوچک است یا بزرگ؟... هر دو: قرآن مى‌‏فرمايد: متاعُ الدّنيا قليل(۲). لابد در قياس‏ با آخرت منظور است. شاهدش يكجا گفته: فما متاع‏ُ الحيوةِ الدّنيا فِى الاخرةِ الا قليل(۳). دنيا به‏ نسبتِ آخرت که أرضُها کأرضِ السّماء و الأرض(۴)، مثل دانهٔ‏ خاکشیر است. حتی زمین در مقام سنجش با دیگر افلاک و کهکشان‌ها عددی نیست: زمین در جنبِ اين نُه سقف مینا - چو خشخاشى بود بر روى دريا(۵)!... به نسبت آخرت که دیگر هیچ... یکجا در قرآن فرموده: انّ دارَ الاخرةِ لَهىَ الحَيَوان(۶). دم و بازدمی را که داری، اصلاً اسمش را حیات نگذار! دنيا در قياس با آخرت، زنده‏ محسوب نمى‌‏شود!..‌. درست؟... اما در همين قرآن داريم: إنّ‏ أرضى واسعة(۷)... خب کلّ دنيا را با شهرک مسکونی خودت یا تنگناى شكم مادرت که بسنجی، حتى به تعبیر خدا وسيع‏ است!
بهتر است تا يك شئ بزرگ ديدی، نگویی تمام شد! اعظم‌الأشیاء را دیدم. اين حدس را بزن كه شئ بزرگترى يافتی. حتى زیاده‌طلب باش و رويكردت‏ حركت به سمتى باشد كه اشياء بزرگتر را ببينی. اگر اینجور باشی، كوچكترها از چشمت مى‌‏افتد. «قطرهٔ باران» در بوستان سعدى تا از ابر نچكيده و پهناى دريا را نديده است، خجل نيست. چه بسا خودبزرگ‌بین است. سقوط بهش‏ فرصتِ ديدن داد و عملاً باعث صعودش شد. فکرش گسترش یافت(۸)... دید به نسبتِ دریا خودش کالعدم بوده... دیده‌ای مردِ خدا حتى به فرودستان فخر نمى‏‌فروشد؟ چون‏ هميشه در حال مقايسهٔ توانائى‌‏هايش با تواناتر از خود است. فرصت ندارد نگاه كند به پايين. كه اگر داشت، شاید مجاز بود حقيرها را تمسخر كند! چون قرآن، ملاك‏ِ ممنوعيّتِ تمسخر را «عسٰى أن يكونوا خيراً منهم»(۹) ذكر كرده. انگار اگر يقين دارى تو اَخيَرى، به تمسخر مُخيّرى!... اما مرد خدا مگر وقت پيدا مى‏‌كند ببيند پايين‏دستش چه خبر است؟ دائم سرش به بالاست‏. علی کجاست من کجا؟ عرفا چه عوالمی را سیر می‌کنند؛ من چه؟ به نسبت علما من کجای کارم؟... اگر آنان استادند، من شاگرد هم نیستم. اگر آنان شیرند من موش هم نیستم تا چه رسد گربه. از این رو در حال سركوفتِ مستمرّ خويشند كه اينجا چه مى‌‏كنی؟... این افکار به آنها اجازه نمی‌دهد «مَشى توأم با مَرَحْ»(۱۰) ‌كنند؛ با آنكه مى‌‏توانند دست كم به‏ شاگردانشان فخر بفروشند؛ نه كه يقين به‏ ناتوانيشان در «خرْقِ زمين» دارند، خجلت‏‌زده‌اند. مهم نيست قدبلندتر از كوتوله‌‏هاى دوروبر خویشند؛ مهم اين است كه از «هیلتی» عاجزترند... طولِ خودشان را در قياس با كوه‌‏ها كم‏ و كوتاه مى‏‌بينند. لَن تَبلُغَ الجِبالَ طولاً(۱۱). چه فایده که از آبراهام لینکلن قدبلندترند!... لذا با مردم‏ زيردستشان متواضعند. بیچاره مردم هم گاه فريب‏ مى‌‏خورند و تواضعش باعث تكبّر ديگران مى‌‏شود!... آیةالله خامنه‌‏اى مدّظله در جلسهٔ خبرگان در خرداد ۶۸ كه فيلمش در پاییز ۹۶ در آمد، مى‏‌فرمايد: «بايد به حال مردمى خون‏ گريست كه احتمال رهبریِ چون منى بر آنان به ذهن برسد.»... آنوقت‏ طر‏ف که نسبتی هم با من کاتب دارد، برمى‌‏گردد مى‌‏گويد: «خيلى بد شد! ايشان‏ خودشان معترف بوده كه صلاحيّت رهبرى‏ ندارم!»... فريب نخور!... آقا دارد خودش را با اِورست مقايسه مى‏‌كند. در واقع در برابر اورست متواضع است نه در برابر شما... فقط تواضعش در حضور شماست! تو دیگر تکبّر نکن؛ کوتوله!
بنابر این مرد خدا که تواضع پیشه کرده، از قضا زیاده‌طلب است. رويكردش‏ حركت به سمتى است که اشياء بزرگتر را ببيند تا كوچكترها از چشمش بیفتد. اگر از خودبزرگ‌بینی خائف است، چون نگران است در خود متوقّف بماند. به او اعظم‌الأشیاء را هم نشان دهی، اين حدس را می‌زند كه شئ بزرگترى در جلو باشد... لذا چشمش همیشه در پی رصدِ بزرگی و بزرگان است. کافی است یک نفر از او بزرگتر باشد تا او ملامتش را به خود شروع کند.
برخی مردان خدا در تواضع، فراتر هم می‌روند. نگاهشان به پایین هم که باشد، متواضعند! هر بار در ذهنشان دنبال مظنون بگردند، دستشان خودشان را نشانه می‌رود: هُم لأنفسِهم‏ متّهِمون(۱۲). روزى نمى‌‏گذرد مگر اينكه نفسُهُ ظنونٌ‏ عنده. اصلًا فرض کن نگاهشان به عرفا و علمای بالاتر نباشد و به همان فرد فرودست باشد؛ باز هم خيال‌بافانه مى‌‏گويند: شايد این كوتوله،‏ فضيلتِ پنهانی داری [فضيلةٍ طُوِيَت(۱۳)] که آن برجستگی، نقصِ‏ كوتولگی‌اش را جبران كرده و ما خبر نداریم. بله نقصشان (كوتولگی‌شان) آشكار است؛ اما از کجا که فضيلت پنهان نداشته باشند؟ لذا باز تواضع پیشه می‌کنند و به خودشان تهمت می‌زنند نه دیگران... على‏‌الحساب به طرف مقابل خوشبينند و به‏ خود بدبين. گیرم نگاهشان به بالا و اورست نباشد، باز برای درّه‌های پست، فضیلت جور می‌کنند!
تازه فارغ از همهٔ این حرف‌ها به خود می‌گویند: ای بدبخت! تو علّت ناقصهٔ پيشرفت خودت هستی. علت‌العلل خداست. هر چه داری، عاریه است. پول و قدرتى‏ كه در اختيارت است، وسيلهٔ امتحان توست؛ نه‏ غنيمت. امانتى است بهر روزى دست تو... على(ع) به اشعث‌‏بن قيس‏ (مأمورش در آذربايجان) مى‌‏نويسد: «انّ عملَكَ ليس‏ لكَ بُطعمه». پست و مقامت، طمعهٔ تو نيست كه بدوشى‏ و بنوشى و بپوشى و كيفش را ببرى. خير: فى عنُقِكَ‏ امانة(۱۴). امانتی است و دير يا زود ازت‏ مى‏‌گيرندش؛ كه سال دگر، ديگرى دهخداست‏(۱۵)... اين فكرها فروتنی‌‏زاست. نمی‌گذارد مرد خدا حالش را ببرد. اگر پول دارد، می‌گوید من صرّافی بیش نیستم. اگر به فرمول‌ها و معادلاتی که بلد است می‌نگرد، جرأت ندارد کیف کند؛ چون آموخته به خود بگوید: مجهولات عالم بيشتر از دانسته‌های من است. ترجیح می‌دهد به ديگران‏ خوشبين‌‏تر باشند. باسوادهای دوروبر را اکرام کند. نواقصشان را توجیه کند. امر ديگران را به بهترين محمل حمل‏ ‏كند (ضَعْ أمرَ أخيكَ على أحسنِه)؛ اما به خود كه‏ مى‏‌رسد، مثل طاووسى كه از پاى زشت خويش به‏ قول سعدى خجل است، به عيبش بنگرد نه‏ مُحسّناتت(۱۶)... در چنین آتمسفری است که مرد خدا به صلابتى مى‌‏رسد كه با يك غوره‏ ترش نمى‌‏كند و با يك كشمشْ قند خونش بالا نمى‌‏رود! رویکردش را به سمت خدا تعریف کرده تا به کمتر از آن خودش را نفروشد.
این «کمتر از خدا» اگر خودش باشد، با ضربهٔ ملامت نفس ناکارش می‌کند. و اگر دیگران باشند، هم به ظاهر بهِشان تواضع می‌کند و برای نقائصشان توجیه جور می‌کند؛ هم در آنها متوقف نمی‌ماند. از آنها می‌گذرد. یک جاهایی حتی با تیپا پرتشان می‌کند کنار تا مانع حرکتش نباشند؛ اما جوری رفتار نمی‌کند که تواضعش نسبت به آن سنگ‌ها مخدوش شود!...هیجانش به معرفتِ بيشترِ خدا و قرب به او بیچاره‌اش کرده و این ترس را در او به وجود آورده که به مادون‏ او كه بدون مقايسه با او بزرگ ديده مى‌‏شود، دل‏ خوش كند... آنقدر جلو رفته كه: عَظُمَ الْخَالِقُ فِى أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَادُونَهُ فِى أَعْيُنِهِمْ(۱۷)
اگر از نزدیکانم بخواهم مثال بیاورم، ناگزیرم از شيخ صادق مرادى شوهر خواهرم یاد کنم که از وقتی شناختمش، هى دنبال‏ اين بود كه خودش را بيندازد به دامن بزرگانِ حوزه‏ علميهٔ قم. در دههٔ ۷۰ به اساتيد درس خارج‌‏گوى‏ درجهٔ ۳ و ۴ بسنده نكرد. رفت در مشرب شيخ‏ جواد تبريزى و وحيد خراسانى سيراب شد. معلوم بود «كرشمه‏‌هاى ساقى» دلش را بُرده؛ حسابی... من شيخ رضا بهش مى‏‌گفتم به همين «كودك‌‏هاى عقيدتى» و جوجه‏‌طلبه‌‏هاى رسانه‌‏اى بساز و بسنده کن. آقا! همین شيخى كه در صدا و سيما گفته: «مردى كه با زنش همبستر بشه‏ مثل مجاهد فى سبيل‏‌الله هستش؛ شاهِراً سيفَه!» کلیپش را نشان مرادی‏ دادم و گفتم: خب اين هم كارشناس است ديگر. چه‏ فرق دارد؟ مرادى رو بر ‏گرداند؛ ولی جوری روبرگرداند که تواضعش به همین آقای شاهریِ سیفی آسیب ندید!... خب چه کند؟ قصد پرواز به اعلی علیّیین داشت و از اول با گزینه‌های درجه ۲ و ۳، «برگ گفت‏ و شنيد»ش نبود... به خودم می‌گفتم این شیخ مرادی به کی رفته؟ شبیه کیست که اینقدر سختگیر شده؟ مى‌‏گفت: الگوى من موسى(ع) است. ببين شيخ! او شيرخوارگيش با وحى استارت‏ خورد (أوحينا الى ام موسى أن ارضعيه(۱۸)؛ در حالى كه‏ مگر مادرش اگر بهش وحى نمى‏‌شد، شير نمى‏داد؟ هر مادرى غريزى و «آتش به اختيار» به‏ بچّه‌‏اش شير مى‏‌دهد. ارتضاع نياز به وحى دارد؟ بله‏ دارد. وقتى سختگيرى شد و تو زير چتر وحى شير خوردى، چهار روز ديگر كه از مادر جدا افتادى و گرسنه شدى، پستانِ هر مُرضِعه‌‏اى را به دهان‏ نمى‌‏گيرى. حرّمنا عليه المراضع(۱۹)... از منظر دیگر هم‏ مى‌‏شود به قصه نگريست. قرائتى اينجورى نگفت كه در واقع، خدا با اون «اوحينا» كار را بر خودش سخت‏ كرد! توقّع‌‏ها را برد بالا. خودش وقتى تبعيض قائل‏ مى‌‏شود و موسى را از بقيۀ بچه‏‌ها جدا مى‌‏كند تا در قرنطينۀ خودش شيردهىش رقم بخورد، مجبور است «حرّمنا» و به ناچار: «رَددناه الى أمّه» را هم‏ ترتيب دهد. وقتى «دلبرِ مه‌‏پيكر»ت را كه ازش به خاطر سفر دور افتاده‌اى، با وصفِ «گردن‏‌بلورم» معرّفى كردى‏88، انتظارها را مى‏برى بالا... حالا در بندِ دومِ ترانه مجبورى وعده‏ بدى: «از سفر طوق طلا برات ميارم»; چون گردنبند زرّين برازنده چنان گردنى است. اگر به جاى‏ «گردن‌‏بلورم» گفته بودى: «ابروقشنگم» كافى بود براش از اين شانه‏‌هاى سه‏‌زارى بيارى كه ابروهاشو باهاش مرتب كنه!
بايد انسان به خودش سخت بگيرد. براى خودش‏ شأن قائل باشد و با هر كس نگردد. كسى كه‏ خورشت‏‌هاى اصیل با گوشتِ خالص و روغن‏ خاصه را تجربه كرده باشد، حاضر نيست لب به غذاى هر دستفروشى بزند. شيخ رضا نه كه چشمۀ خورشيد را نيافته، به هر ستاره كه هيچ، جرقۀ كم‌‏فروغى مى‏‌رسد، مى‏‌گويد: عجب نوری! هذا ربّى!(۲۰) در حالى كه منِ شيخ صادق‏ مرادى: ...شرم باد از همّتم‏ - گر به آب چشمه خورشيد دامن تر كنم‏ (۲۱) چون به گنده‌‏تر از خورشيد كه آفل هم نباشند، دل‏ بسته‌‏ام.
يادت هست شيخ! 
سال ۶۵ منِ مرادى را در كردستان‏ كشاندى بردى نزد كسى به نام «بِنكيسى»(۲۲) كه شيفته‏‌اش شده‏ بودى. بهت گفتم: بيا برويم براى اين‌ها وقت نگذار! خب چه می‌دانی شاید نیرویی غیبی بوده که بنکیسی را به مرادی حرام کرده. بنکیسی هم شد مُرضعه؟ گفتم: پس برویم پیش یک ناطقِ غَرّا بَرّا.... گفت: نه از قضا... من‏ حتى به فخرالدّين حجازى هم كه زمانى به خطابه‌‏اش دل بسته بودم، ارادت ندارم؛ چون‏ ورژن بالاترش را يافته‌‏ام. اما تو به قول احمد آقای پيله‌‏چى از خطّ رعشه‌‏دار و چاييدهٔ «حسن زرّينخط» و «عباس منظورى»‏ خوشت مى‏‌آید. چرا نيايد؛ وقتى صفاى نستعلیق فولادگون «ميرزا كاظم تهرانی» را فرصت نكرده‌‏اى ببينى. به کم راضی شده‌ای... تو همانى كه وقتى يك «كودك سياسى» مثل‏ احمدى‏نژاد مى‏‌آيد كانديد مى‌‏شود براى عالى‌‏ترين‏ مقام اجرايى كشور، مى‌‏روى رأيت را برايش حرام‏ مى‌‏كنى؛ چون عظمت شخصيّت رفسنجانى‌‏ها را نشناخته‏‌اى؛ لذا راحت به صِغارتِ مادون آن‏ها رضايت مى‌‏دهى. اما من: چنان كرشمه‏‌ى ساقى دلم ز دست ببُرد - كه با كسِ دگرم نيست برگ گفت و شنيد! (۲۳)

اينجورى ترقى نمى‌‏كنى شيخ! و درجا مى‌‏زنى. غوره‌‏اى ترشت مى‌‏كند و كشمشى قند خونت را بالا مى‏‌برد! اگر مدام دنبال معرفتِ بيشترِ خدا و قرب به او باشى، قصّه حل است. ديگران در منظرت‏ بزرگ نيستند و موری نیستی که شبنمی در خانه‌ات توفان به پا کند!
يادت هست در ۸۲/۷/۳۰ حجةالإسلام بهاءالدّينى برادرزادهٔ مرحوم آیة‌الله بهاءالدّينىِ معروف در حسينیهٔ آیة‌الله نجفى‏ مرعشى در جمع طلاّب قمى سخنرانى كرد؟... او نمايندهٔ وقت مقام معظّم رهبرى در پاكستان بود و در خلال صحبت‏‌هايش گفت: «در ترس هم موحّد باشيد!»... تعجب کردی که این دیگر چه صیغه است؟ گفت: «اينطور نباشد كه هم از خدا بترسيد هم از آمريكا. هم از خدا بترسی هم از خطرِ پشت‏‌كردنِ‏ مردم... نه! فقط از خدا بترسيد!» بعد افزود:
«محمّدرضا شاه در بحبوحهٔ انقلاب اسلامى ايران، از ضياءالحق - رئيس جمهور پاكستان - خواست:
بين او و حضرت امام‏(ره) وساطت كند. وزير كابينهٔ‏ ضياءالحق به من (بهأالدّينى) گفت: به ضياء گفتم:
ايشان (امام) داستانش با بقيّه متفاوت است و كوتاه‏ نمى‌‏آيد. ضياءالحق گفت:
«تو تلاشت را بكن!» منِ وزير وارد قضيّه شدم. براى ديدار با امام به‏ نوفل‌‏لوشاتو رفتم و براى اينكه تَه دل امام را خالى كنم، گفتم: شاه كسى است كه ابرقدرت‌‏هاى عالم مثل‏ آمريكا و شوروى و چين‏(۲۴) از او حمايت مى‏‌كنند. لذا با او در نيفتيد! امام گفت: «آيا دنيا غير از ابرقدرت‏‌هايى كه گفتى، ابرقدرت‏ ديگرى هم دارد؟» گفتم:
«بله!» گفت: «کیست؟» گفتم: «خدا!» امام گفت: «آن خدا با ماست!»
بهاءالدّينى افزود: وقتى وزير مزبور اين حرف را به من زد، به يادِ داستان‏ موسى(ع)‏ افتادم. در ماجراى شكافتن رودِ نيل، پيروان اين پيامبر از عددِ زياد لشكريان‏ فرعون بيمناك شدند. قرآن در توصيفِ اين ماجرا مى‌‏گويد: فَلَمَّا تَرَأَى الْجَمْعَانِ قَالَ أَصْحَابُ مُوسَى اًّنَّا لَمُدْرَكُونَ... ترتیب ما داده‌شده است. موسی گفت: كَلاَّ اًّنَّ مَعِى رَبِّى سَيَهْدِّينِ(۲۵)... من پشتم به ابرقدرت دیگری گرم است!»
ببین! امام نگاهش به بالا بود. فقط كرشمهٔ‏ ساقى دلش را می‌برد. امام از آن دسته مردان خدا بود که ترکِ بِرکه‌ گفته بود تا در چشمهٔ خورشید دامن تر کند... تمرینش را نکردی دیگر... باید به جای درس‌های درجهٔ ۳ و ۴ می‌رفتی درس آیةالله وحيد خراسانى... به پیله‌چی می‌گفتی که برایت مشق‌های ميرزا كاظم‏ خوشنويس را بیاورد؛ تا خط‌های دیگر از چشمت بیفتد... نمی‌گویم به دریاچه تواضع نکن! بکن ولی زانوی تلمّذ زمین بزن در محضر دریا... اینجوری کم‌کم واشنگتن را روستا می‌بینی... طبق قانون نسبیّتِ انیشتینِ خدابیامرز، خدا از فرعون بزرگتر است!

والسّلام، رضا شیخ‌محمدی، اسفند ۹۶. تماس بگیرید: t.me/qom44


پاورقی‌ها:
۱. مائده: ۴    ۲. نساء: ۷۷     ۳. توبه: ۳۸    ۴. حدید: ۲۱     ۵. سعدی     ۶. عنکبوت: ۶۴
۷. عنکبوت: ۵۶.           ۸. یکی قطره باران ز ابری چکید - خجل شد چو پهنای دریا بدید / که جایی که دریاست من چیستم؟ - گر او هست حقا که من نیستم / چو خود را به چشم حقارت بدید - صدف در کنارش به جان پرورید / سپهرش به جایی رسانید کار - که شد نامور، لوءلوء شاهوار / بلندی از آن یافت کو پست شد - در نیستی کوفت تا هست شد (سعدی)
۹. حجرات: ۱۱           ۱۰. اسری: ۳۷
۱۱. اسری: ۳۷          ۱۲. نهج‌البلاغه، خطبهٔ همّام
۱۳. اذا أراد الله نشر فضیلةٍ طُوِیَت / أطاح لها لسانَ حسودٍ
۱۴. نهج‌البلاغه، نامهٔ ۵              ۱۵. سعدی
۱۶. طاووس را که رنگ و نگاری مر اوست خلق / تحسین کنند و او خجل از پای زشت خویش (سعدی)
۱۷. نهج‏‌البلاغه، خطبهٔ ۱۹۳. در ضمن در زمستان ۸۲ به كشف يك‏ رابطه‏‌ى رياضى‏‌گونه دست يافتم. احساس كردم جمع جبرى ميان‏ «عَظُمَ الْخالقُ فى أَنفسهِم» با آيه‌ی شريفه‏‌ى ۹۶ از سوره‏‌ى نحل: «مَا عِنْدَكُمْ يَنفَدُ وَ مَا عِنْدَ الله بَاقً» (هم: هوالباقی؛ هم آنچه نزد اوست، باقيست) مساوى است‏ با: «عَظُم فى ما عندَكَ رغبتُه» كه در دعاى كميل آمده است.
۱۸. قصص: ۷
۱۹. قصص: ۱۲. برداشت از كلام محسن قرائتى‏
۲۰. انعام: ۷۶ تا ۷۸           ۲۱. حافظ
۲۲. benkeisi
۲۳. حافظ
۲۴. در آن ايّام هُواكوفنگ رهبر چين به ايران سفر كرده و امام هم در واكنش به اين سفر فرموده بود: اينها آمدند و از روى خون جوانان ما رد شدند.
۲۵. شعراء: ۶۱ و ۶۲.
26. آهنگساز: مجيد وفادار، ترانه: بيژن ترقّى، خواننده: پوران. كه‏ مرحوم مادرم خيلى زمزمه مى‏كرد.
--------------------------------------
نسخه اصلی در زرنگار، عسل و مثل. تبدیل به تک‌نمادی و تکست و انتشار در کانال تلگرامیم در 96/12/15:
https://t.me/rSheikh/1549
کپی در بلاگ حاضر. اگر بعدا اینجا را ویرایش کردی، حاصل کار را در عسل و مثل با نسخه‌ی زرنگار تطبیق کن و افزوده‌های هر یک را در دیگری قرار ده!
= مطلب فوق قابلیت دارد با آیهء قرآن مناسبی افتتاح و اختتام یابد و تلاوت نطق‌اندرون شود؛ یا با آوازی پیش‌درآمد کنی و ختم نمایی تا آواز نطق‌اندرون گردد.


برچسب‌ها: عسل و مثل, شیخ صادق مرادی, تلاوت نطق‌اندرون, آواز نطق‌اندرون
 |+| نوشته شده در  شنبه نوزدهم اسفند ۱۳۹۶ساعت 11:35  توسط شیخ 02537832100  | 

در ۱ اسفند ۹۶ کلیپی یک دقیقه‌ای منتشر کردم که روی موسیقی خوش‌ریتم محمّدزمان اسماعیلی که ۳ میلیون تومان از او خریده بودم، تصمیم گرفتم هر چه رقص از خردسالان البته از بستگان و فامیل در آرشیو دارم، قرار دهم. کلیپ را به عادت همیشه در این مکانها + تلگرام (که بعدا پاک کردم) منتشر کردم:

_instagram.com/p/BfddtTahzI

m.fb.me/10216226963496850

youtu.be/hga3ugpToxw

aparat.com/v/GV9kA
برعکس خواهرم معصومه که تاره از این کلیپ حوشش هم آمد و استیکر تحسین فرستاد، همشیرهٔ دیگرم زهرا که تصاویر از رقص دخترش رایحه را در کلیپ قرار داده بودم، این مطلب را در تلگرام برایم پست کرد:
من نمیدونم به ‌چه زبانی باید بگم که فیلما و عکسای مارو نزار تو فضای مجازی...من چه بدبختم خانواده ای مثل شماها دارم عوض اینکه نشستم اینجا از پدر مادر پیرتون نگه داری میکنم نمیخوام ازم تشکر کنید حداقل زندگیمو خراب نکنید..اون از فیلماکه پخش میکنی فحشای ناموسیشو منو خواهرام ومامان باید بشنیم اونم از فیلمای خصوصی ما که بهت اطمینان کردیم دادیم نگه داری که باید طلبه ها بیان برامون بزارن که ببین چی گذاشته برادر زنت....کار بکسی نداریم شدیم سوژه دهن مردم ....باید به همه بگیم برادرمون دیوانس...عوض اینکه عصای پیری پدرومادرمون باشی شدی بلای جان ما...تو کم سوژه نداری که زندگی داخلی مارو سوژه اینور اونور کردی..سال مامان شد اصلا نفهمیدی چی به چی شد...عوض دست درد نکنه ؟.از هنرای پسرت ،از کلاشیاش، از دوست دخترای متاهل ومجردش از دزدیاش فیلم بزار ...چرا مارو مظلوم گیر آوردی..‌ما که ارث مادرمونو انداختیم زیر پات نشستی داری حال میکنی برامون مشکل درست میکنی...من دیگه نمیدونم چی بگم میرم ازت شکایت میکنم پلیس فتا که ببندن کانال واینستاگرامتو...بعدم وکیل میگیرم حق مامانو میخوام پول منو آماده کن...از دیوانه بازیای من که خبر داری...یه شمشو تو چهلم مامان دیدی....حالا که قراره زحمتارو من بکشم ،حرص وجوشارو من بخورم بزار اقلا پولارم من بخورم...
(در ۲۱ اسفند ۹۶ که سرزدم دیدم این پیام را پاک کرده.)

قدری بعد سیّد عبّاس سیّدقوامی همسرخواهرم پیام داد:

از انیس و مونسِ حاج آقای تاکندی به دشمن درجه یک و مار در آستینِ ایشان!
بارها سعی کرده ام خودم را جایت بذارم که: "تنهایی ونداشتنِ برادر و عدم توجّه کافیِ والدینت و تربیتِ ناکافی و ولنگاری و عافیت‌طلبی‌شان تو را از نظرِ روانی کاملاً به هم ریخته و شخصیّتی متفاوت و غیرطبیعی از تو به وجود آورده است"
ولکن امروز که دقّت می‌شود، جامع‌الخبائث شده و از انسانیّت تنها شبحی را حمل کرده و هر روز تلاشِ بیشتری در جهت نمایشِ نفست داری، که تنها از کاستی‌های درونی و خودبزرگبینی کاذب نشأت می‌گیرد.
"خیری الیک واصل و شرّک الیّ عائد"
نمی‌دانم که چگونه و کی از غفلت و نیامِ مستانه و بچّگانهات بیدار میشوی؟؟!!
"پنجاه رفت و در خوابی..." / الم یأن للّذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکر اللّه/
امروز که دخترم به خاطرِ لودگی و مسخره‌گرفتنت در دین و دنیا با استادش در صیانت از پدرت، گفتگو می‌کرد که: «پدرجون این مطلب [درج‌شده در کلیپی که شیخاص با تقطیع ساخته] را نگفته!...»، به خود گفتم اگر دایی وپسر حاج آقا بود چه می‌کرد؟!!
امّا غافل از این که [اوئی که باید بیاشوبد] خود، عقرب‌وار گزیده و در گوشه‌ای با آرامش زودگذر به نظاره نشسته است.
وقتی دانستم که خوک به دو جهت جزو حیواناتِ پست [است] و خوک‌صفتی از آن بدتر، باورم نمی‌شد که انسانِ خوک‌صفتی باشد که هم از نجاست‌خواری لذّت ببرد و هم از مقاربتِ نرهای دیگر به جفته‌اش متلذّذ شود؛ تا اینکه فوجِ فحش‌های رکیک را زیر پست‌های لوس و بی‌معنایت به پدر و مادر و خواهرانت دیدم و عکس‌العملِ جاهلانه و دیّوثانه‌ات را که حاکی از رضایت و لذّت بود، شنیدم (هم به کثافتخواری و گزینشِ نجاست [اعتراف خود شیخاص] خو کرده‌ای و هم...)
امیدوارم به مرحله ختمِ قلب و سمع نرسیده باشی که کارت با کرام‌الکاتبین خواهد بود
خیلی به ضرب‌المثلِ کبک و سر زیر برف فکر می‌کردم؛ ولی تحقّقِ عینی آن را به خوبی می‌بینم، شاید لازم باشد کلاهت را بالاتر بگذاری...
در هر صورت حوصلهٔ نصیحت ندارم که ۵۰ را ردّ کردی؛ ولی همین قدر بگویم که کسی اذیّتم کرد هم خودش و هم پسرش با فاصلهٔ کمی در دو حادثه از بین رفتند و هنوز هم از آنها راضی نیستم
فرصت کمی به تو می‌دهم که فیلم‌ها و عکس‌های خانوادگی‌ام را عودت بدهی و گند اخیرت را هم پاک کنی، وگرنه ...
ضمناً نه تمایل به شنیدنِ صدایت دارم و نه جواب کتبی؛ به هیچ وجه هم دور و بر خانواده‌ام نبینمت؛ نه قزوین نه هیچ جای دیگر. حیف از خانمم که سلطانِ غیرت است و تعجّب در خانواده بیرگ و بیحمیّت شیخ محمدی چنین زنی تربیت شده است/

البتّه اگر آن روز که وقیحانه از جنازهٔ نه‌نه‌ٔ مرحومه [زلیخا جعفرخانی مادر تاکندی] در آمبولانس عکس گرفتی والدینت ادبت می‌کردند، کار به عکس‌گرفتن از جنازهٔ مادرت و گور‌به‌گور کردنِ آن سید مظلوم [سید جواد تقوی پدرِمادر شیخاص که شیخاص استخوانش را ربود] در قبر نمی‌رسید/
ضربالاجلِ من را جدّی بگیر که طوفانیشدنم را هنوز ندیدهای😡😡😡😡😡😡😡😡

جواب تلگرامیم به سید عباس: طبق معمول از کلام شما بهره بردم و در جایی در عسل و مثل می‌تپانم. نمی‌دانستم نثرتان اینقدر قویست. کار بنده در آن کلیپ یک‌دقیقه‌ای‌، خلّاقانه و هنرمندانه بوده. جا داشت دست کم مونتاژ خوبم را تحسین می‌کردید. مملکت قانون دارد آقا. دورهٔ خشتک‌پاپیون‌کردن گذشته. شکایت به فتا که زهرا هم به ذهنش رسید، برای همین روزهاست.

چند روز بعد زهرا خانم با آیدی‌های متعدّد کامنت‌های تندی حاوی الفاظ زشت مثل خاک بر سر تو پسر! در اینستاگرام در ذیل کلیپ «تاکندی و حکومت صفی» که مدتی قبل‌تر از کلیپ رقص ساخته بودم گذاشت و تلاش کرد دو کلیپ را به هم پیوند دهد و یکجا تسویه حساب کند:
تصاویر کامنتها به صورت اسکرین‌شات در اینجا قرار گیرد.
قبل از کلیپ رقص هم البته زهرا به من خصوصی پیام انتقادآمیز داده بود؛ ولی حاوی الفاظ رکیک نبود. مثلا نوشته بود:
بیا ببین با این کارا که میکنی چقدر به آقاجون فحش میدن. همینو میخوای؟؟؟
و چند تصویر از فحاشیهای مردم را برایم فرستاده بود که من در جواب نوشته بودم:
«من ۱۲۰ ساعت از سخنرانی‌های آقاجان را بدون دستکاری در اینترنت منتشر کردم... از تووش اومدن بعضیا تکه‌های خنده‌دار را جدا کردند و طنز کردند... همین کار را با سخنرانی‌های منتظری و اردبیلی و محمدتقی جعفری و مرحوم مجتهدی کردند... سخنران‌هایی مثل آقای خامنه‌ای و دکتر بهشتی و دکتر باهنر، به خاطر پاکیزگی کلام و نداشتن لهجه، کمتر قابل سوءاستفاده است.
فک کنم بهتره هیچ چیزی از سخنرانی‌های شفاهی امثال تاکندی منتشر نشه... شاید علت اینکه سید حمید حسینی و مرادی داماد و سید محسن حسینی، بیشتر روی مکتوبات آقاجان کار می‌کنند، همینه. چون صداها مورد مضحکه قرار می‌گیره و نوشته‌ها مصونیت بیشتری داره.»

همشیره در پاسخ به اینها چیزی ننوشت.


برچسب‌ها: تاکندی, زهرا شیخ‌محمدی, سید عباس قوامی, محمدزمان اسماعیلی
 |+| نوشته شده در  سه شنبه یکم اسفند ۱۳۹۶ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 

در این پست فیلم اجرای 20 دقیقه‌ایم با موضوع «آفتاب آمد دلیل آفتاب» تقدیم می‌شود. این اجرا با آواز «عاشقی پیداست از زاریّ دل - نیست بیماری چو بیماری دل» شروع می‌شود و با همان شعر پایان می‌پذیرد؛ ولی در شکمش نطقی را حمل می‌کند و آن نطق هم در بطنش تلاوت قرآن کوتاهی را به‌عنوان هسته پذیرا شده است.
این مدل اجرا در بدو امر به سخنرانی‌های وعّاظی چون مرحوم احمد کافی یا شیخ حسین انصاریان یا حتی پدرم تاکندی شبیه است که برای حال‌دادن به مستمع اشعاری را با لحن می‌خواندند. حتی خطبایی چون مرحوم مستبصر و در عصر ما شیخ قاسمیان مبتنی بر ردیف‌خوانی و موسیقی سنتی آواز می‌خواندند که بنده هم بر همین راه می‌روم؛ ولی فرق اجرای من این است که آواز مزبور دقیقاً بر اساس یک فیلمنامۀ از پیش‌تعیین‌شده در جای خاصّی از نطق (دقیقا در ابتدا و تکرار و تکمیلش در انتها) قرار دارد. لذا کل اجرا مثل یک «لوپ»، سروته واحدی دارد؛ ظاهرا از روی کاغذ اجرا نمی‌شود و حتی گاه وانمود می‌شود که بداهه است؛ ولی نیست و طرّاحی قبلی دارد و تنها با تمرین زیاد، بداهه به نظر می‌رسد.
مشخصات آنچه تقدیم می‌شود:

آواز نطق‌اندرون
رضا شیخ‌محمّدی در مایهٔ افشاری و شور و در دلش قرائت شیخ‌،
اجرا: شب یلدا ۹۶، قم، زورخانهٔ حیدریان. دریافت فیلم با کیفیّت 360p:
از سایت آپارات: اینجا / از مدیافایر: اینجا / از یوتیوب: اینجا
انتشار در فیسبوک: اینجا
در تلگرام به صورت صوت و فیلم: اینجا و اینجا و اینجا و اینجا
افزودن لینک مدیافایر: 97/9


برچسب‌ها: آواز نطق‌اندرون
 |+| نوشته شده در  شنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۹۶ساعت 20:28  توسط شیخ 02537832100  | 

t.me/rSheikh/1517

علی‌الأصول اگر صاحبان مشاغل پا در كفش ديگر صنوف‏ كنند، ناڪامند. اما شگفتا از استثناها. دیده‌ام طرف تعويض‌‏روغنى بوده. با همان لباس روغن‌‏اندود، حرف‌‏هاى مغزدار فلسفى زده؛ به چه خوبى! و برعكسش نيز هم! آخوندى که انتظار نداشتم در امور فنى‏ سررشته داشته باشد، به طرفةالعينى دستگاهى را عيب‏‌يابى و تعمير كرده است.

تاریخ را هم بگردی در احوال برخى ائمّہ(س) آمده كه يكى از خلفاى عباسى در شڪارگاه بہ ايشان گفته بود: بفرماييد تيراندازے!... انگار به آیت‌الله العظمى بگويى: موتور تِرل بدهيم خدمتتان چرخى بزنيد؟ كه هدف‏ِ تعارفگر اغلب به رخ‏‌كشيدن ناتوانے طرف مقابل است. در اين حال اگر آيتِ‏ مزبور بر ترك موتور بجہد و تك‏‌چرخ بزند، دود از كلّهٔ طعنه‌‏زن بلند نمى‌‏شود؟... امام مزبور کمان را به دست گرفتہ و تیرها را دقیق بر سیبل مربوطه نشانده و حتی تیر بعدی را جوری زده که بر تیر قبلی نشسته و آن را شکافته و بر مرکز هدف فرو رفته... لذا به احتیاط نزدیکتر است آدم کسی را دست کم نگیرد؛ِ علی‌الخصوص اگر از اجلّا باشد. یک بار در کلیپی دیدم آیت‌الله وحيد خراسانى بعد از خروج از جلسۂ تدریس درس خارج، ملّاى‏ رومى و در ادامه کل فلسفه را به باد حمله گرفت. بعد عنوان كرد كه از سر جهل‏ نيست كه با اين شاعر و آن علم عداوت مى‏‌كند. همهٔ آن راه‌‏ها را رفته و دیده هر خبری هست، در دنیای فقاهت است.
همسر خواهر حقير كاتب‏‌الحروف آقا شيخ صادق مرادى هم گاه مرا به خاطر اين در و آن در زدن‌هایم به باد انتقاد مى‌‏گيرد و می‌گوید: در زىّ طلبگى بمان که همه چیز اینجاست. در شعر مپیچ و در فنِ او... در مقام جواب سخت از خودم دفاع مى‌‏كنم و بدم نمی‌آید ايشان را به عداوت با رشته‏‌هايى كه با آن‏ها آشنا نيست، متهم كنم... ولی به خلوت که مى‏‌روم، به خود مى‏‌گويم: خيلى به اطلاعاتت در زمينهٔ سينما و داستان مناز!‏ زمانى كه ۱۷، ۱۸ ساله بودى و هنوز نمى‏‌دانستى ميز با ميزانسن چه‏ فرق دارد، اين شيخ صادق در قزوين در تئاتر «حديث عشق» نقش داشت و با «ابراهيم فرخ‏‌منش» استاد نمایش قزوین مرتبط بود... و وقتی داشتى‏ تمرين وزن و قافيه مى‌‏كردى، او براى جمع كوچك طلاب مدرسهٔ‏ صالحيهٔ قزوين، مصراعِ «صحراى دلم، عشق تو شورستان كرد» را مى‏‌خواند و قشنگ تصويرسازی‌ مى‌‏كرد... مگر فراموشت شده با هيجان از «يك قطره از آن‏ چكيد و نامش دل شد» مى‌‏گفت؟... لذا اگر پيشنهاد تيراندازيت را رد مى‏‌كند، به حساب اشتغالش به امور مهمتر بگذار؛ نه كه بلد نباشد. بلاشک اگر از تو كمان بستاند، روى خليفهٔ عباسى را كم مى‌‏كند و با ترل تک‌چرخ می‌زند.


برچسب‌ها: شیخ صادق مرادی
 |+| نوشته شده در  شنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۹۶ساعت 0:0  توسط شیخ 02537832100  | 
ای مرغ بنال!
در سوگِ زلزله‌زدگان کرمانشاه
شعر هوشنگ ابتهاج، تار فؤاد توحیدی، آواز رضا شیخ‌'محمدی، مایهٔ ابوعطا، کرمان ۸۸/۱۰/۲۵

http://youtu.be/M_7UaZOH75g

http://instagram.com/p/BbkYEy6hNnl

https://t.me/rSheikh/1468

http://s8.picofile.com/file/8312390476/8810sheikhKerman_9608videoShowZelzeleKermanshah.mp4.html


برچسب‌ها: کرمان, تار, میکس شیخ, یک‌دقیقه‌ای
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه دوم آذر ۱۳۹۶ساعت 13:51  توسط شیخ 02537832100  | 
تلاوت نطق‌اندرون با موضوعِ «طول عمر آری یا نه؟» ۹۶/۷/۲۸
در جمع خوشنویسان قم، ۹ صبح

صوت برنامه: t.me/rSheikh/1452

فیلم: t.me/rSheikh/1462

aparat.com/v/HLD5K

youtu.be/LHfl2mHIV5I

s9.picofile.com/file/8312390150/960728_09127499479_tulOmrAriYaNa.mp4.html

97/9 تکست این اجرا را در عسل و مثل نیافتم با سرچ لَبِثَ. آنجا و اینجا قرار گیرد. همین سوژه اجرا در محضر ابوی لینکش اینجا بیاید.


برچسب‌ها: تلاوت نطق‌اندرون, استاد عبدالرضایی, قم, علی رضائیان
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه دوم آذر ۱۳۹۶ساعت 12:52  توسط شیخ 02537832100  | 
فایلش اینجا قرار گیرد...

استفاده از این تکّۀ کوتاه آوازی در کلیپ یک‌دقیقه‌ای اینستاگرامی با میکس خودم:
_instagram.com/p/BjWBYSJgn9
انتشار تلگرامی:
t.me/rSheikh/1711

 |+| نوشته شده در  چهارشنبه پانزدهم شهریور ۱۳۹۶ساعت 16:22  توسط شیخ 02537832100  | 
instagram.com/p/BYeZbiqAMDe

فیلم یک‌دقیقه از نطق همراه با آوازم در مایهٔ #همایون، با حضور پدرم آقای تاکندی در مراسم عقد دخترم متینه، ۱۲ مرداد ۹۶، هتل صفای قم، فیلم کاملش به‌مدت ۱۷ دقیقه: https://t.me/rSheikh/1454

aparat.com/v/dOpr9

youtu.be/M4bi_HtF1Sc


برچسب‌ها: قم, متینه, تاکندی, آواز نطق‌اندرون
 |+| نوشته شده در  یکشنبه دوازدهم شهریور ۱۳۹۶ساعت 23:10  توسط شیخ 02537832100  | 

https://t.me/rSheikh/1436

#تلاوت_نطق‌'اندرون #نوشته_رضاشیخ'محمدی
بین فیشها درزگیری و سپس اعداد حذف شود:
۱. اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. قل انّ الموتَ الّذى تَفِرّون منه فانّه مُلاقيكم‏
۲. حتى اگر در بروج مشيّده باشيم، مرگ در مى‏‌ربايدِمان. بهتر است جلوتر خودمان را براى ديدن‏ عزرائيل مهيا كنيم.
۳. نه‌‏تنها گفته‌‏اند آماده باشيد كه گفته‏‌اند: قبل از مُردن‏ بميريد! اين چه معنا دارد؟
۴. معنى متعارفش اين است كه فرض كنيد مُرديد.
خودتان را در شرايطِ بعد از مرگ قرار دهيد تا حسابى تمهيد مقدّمه و تهيّۀ زادسفر كنيد. براى‏ مشق مرگ و آماده‏‌سازى، بعضى از علما و عرفا گورخوابى مى‏‌كردند.
يك بار حدود سال ۶۲ خود من كاتب‌‏الحروف به‏ سرم زد براى تجربهٔ وضعيّت پس از مرگ، اداى‏ سالكان طريق را درآورم. نيمه‌‏شب با شوهر خواهرم‏ شيخ صادق مرادى در باغچهٔ مدرسهٔ صالحيّه‏ قزوين با بيل قبرى كنديم. حياط مدرسه تاريك بود و طلاب در خواب. ملحفه‌‏اى دور خود پيچيدم و رفتم داخل گودال خوابيدم و مرادى به عادت‏ مرسوم در هنگام تدفين مردگان، برايم «اِسمع اِفهم‏ يا رضا» خواند. من هم «ربّ ارجعون» گفتم و تمنّاى‏ بازگشت به دنيا كردم. مرادى گفت: خواسته‏‌ات‏ اجابت شد! عمر دوباره بهت دادند! بيا بيرون؛ ولى‏ عوض شو!
۵. معنى شيخانه: ما بعد از مردن چه شرايطى پيدا مى‌‏كنيم. سعى كنيم زودتر خودمان را در آن شرايط قرار دهيم.
مثلاً بعد از مرگ طبق گزارش روايات و اخبار، جسممان را که در دنیا در معرض درد و بيمارى و شكستگى بود، ترك‏ مى‌‏كنيم. در برزخ وارد قالب مثالى زلال و لطيف و به‏ قول مولوى «راحِ ريحى» مى‌‏شويم؛ طورى كه بر خلاف دنيا كه دار اصطكاك و تزاحم است، آنجا صدها روح در يك نقطه قابل تراكم است؛ به قول‏ مرحوم آیةالله سيّد ابوالحسن رفيعى قزوينى مثل تصاوير متراكم در آينه كه هر قدر هم زياد شود، آينه پُر نمی‌شود و دچار تنگنا نمى‌‏شود!
حالا در دنيا اگر ما بتوانيم ولو يك قدم به اين حالت‏ نزديك شويم (كه چطورش را توضيح خواهم داد) آيا عمل به موتوا قبل أن تموتوا نكرده‌‏ايم؟ ممکن است شمای خواننده سؤال کنی مگر اين‏ حالت در دنيا عملى است؟ به نظر من آرى. یک نگاه به اختراعات بشر بیندازید ببینید به همين سمت‏ پيش نمى‌‏رود؟ حساب كنيد تا همين چند سال پيش‏ عكّاسى نياز به فرايند فيزيكى و رئال روى‏ «نگاتيو» داشت. نگاتيو جسميّت داشت و سطحش‏ هم آغشته به موادّى بود حسّاس به نور كه آن هم‏ جسميّت داشت. مدتها بعد نوارهاى مغناطيسى ويدئوئى‏ به بازار آمد و بخش‏‌هايى از جنبه‏‌هاى جسمى و مادّى حذف شد. در واقع يك درجه ماجرا تلطيف‏ شد. اين بار اطلاعات به صورت مغناطيسى روى نوار حسّاس‏ درج و ذخيره مى‏‌شد.
در سال‌هاى اخير اتّفاق عجيب‌‏ترى افتاد. وارد دنياى‏ ديجيتال شديم. ديگر براى ثبت و حتى انتقالِ‏ تصوير و ايضاً صوت و متن، نياز به مادّه هم نيست. هوم؟ نه‏ مادهٔ حسّاسى در كار است و نه حتّى نوارى و كاغذى‏ براى نوشتن. مادّه حذف شده است.
قبلاً اگر لابراتوار مى‏‌خواست يك نسخه عكستان را به شما بدهد، بايد روى كاغذ چاپ مى‌‏كرد.
الان از نسخهٔ روى رايانه يك كپى دقيقاً با همان‏ مشخّصات ديجيتالى تولید و براى شما بلوتوث‏ مى‏‌شود. هيچ كابل و رابط فيزيكى هم در كار نيست.
خب اين حالت به زعم من يك حالتِ برزخىِ زودرس‏ است. فكر نمى‌‏كرديم قبل از ورود به دنياى پس از مرگ شاهد چنين وضعيتى باشيم. انگار تكنولوژى به ما كمك كرده كه قبل از اينكه با مُردن از شرّ ماده رها شويم، خودخواسته به سمت اين وضعيّت برويم. «موتوا قبل أن تموتوا» تحقّق يافته است!
منتها حالا نوبت ما انسان‌‏هاست كه اين حالت را قدر بدانيم و بدان دامن بزنيم! چطور؟ دنبال اين نباشيم كه مثل‏ گذشتگانمان با پول و امكاناتى كه داريم، هى مادّه‏ زياد كنيم. مدام خانه و ماشين تكثير كنيم. البته در حدّ لزوم بايد داشت؛ ولى حاجتمان‏ برطرف شد، سريع به فكرِ توليدِ محصولاتِ‏ ديجيتالى و بى‌‏مادّه باشيم! محصولاتى مثل صدا، آواز، نطق، بازيگرى، ضبطِ شيرين‏كارى‌‏هايمان با گوشى موبايل و ... تولید کنیم. مصاحبه كنيم، بخنديم، بخندانيم و از همهٔ اين‏ها فيلم و عكس بگيريم و آن‏ها را در با ديگران به اشتراك بگذاريم.
اگر بتوانيم مثل دخترِ فيلمِ سينمايى «لوسى» ساخته‏ٔ لوك بسون، بعد از خوردن موّادى كه شديداً انرژى‌‏زاست، به انرژىِ محض و نامرئى تبديل‏ شويم، چه بهتر! او آنقدر لطيف شد كه مردم فقط صدايش را مى‏‌شنيدند! (مسموع از س.م.ص ۹۶/۶)
حال كه نمى‏‌توانيم آنگونه باشيم، دست كم مثل رضا شيخ‏‌محمدى كه مى‌‏توانيم باشيم كه پول بی‌زبانمان را بدهيم‏ براى توليدِ محصولاتِ ديجيتالى. به جاى تكثيرِ خشت و آجر و زاپاس ماشين، سخنرانى‌‏هاى ابداعى‏ و نوگرايانه در استوديو ضبط كنيم و خروجى آن‏ها را رها كنيم در بيكرانهٔ فارغ از مادّهٔ دنياى مجازى!
اينجورى هى از جسم و جانتان كاسته مى‌‏شود؛ اما به‏ آثار ديجيتالىِ فرازمانى و فرازمینی افزوده مى‌‏شود.
فيلم‌‏هاى ديجيتالى مثل برزخ كه زمان در آن وجود ندارد، در قيد زمان نيست: با موسِ كامپيوتر از دقيقهٔ ۴ مى‏‌پريد به ۲۳ يا هر جاى‏ ديگر كليپ. جالب نيست؟
از آن مهم‌تر وقتى فيلمتان را ساختيد و خيالتان از آپلود و شِركردنش راحت شد، حتى اگر خدای ناکرده استوديويى كه در آن برنامه توليد كرده‌‏ايد، درب و داغان شد و دوربين‏ و سه‏‌پايه و ملزومات صحنه گاییده شد و خودتان هم كَپهٔ مرگتان را گذاشتيد و جسمتان به‏ فاكِ فنا رفت، غمى نيست؛ چون عملاً به صدها ساعت فايل ديجيتالى تبديل شده‌‏ايد. اين خودش‏ يك جور حشرِ زودرس و ورود به قالبِ مثالىِ لطيف‏ و آينه‏‌گون است! در این حال ديگر دارائى شما خدم و حشم نيست كه نگران‏ اصطكاكش با گَلّهٔ همسايه و منافع فامیل و نیز فرسايش و نابوديش‏ باشيد. مال و منال شما يك مشت داده و اطّلاعاتِ‏ صفر و يكِ نامرئى است.
لذا بر شما باد قبل از مردن، از خودتان عكس و فيلم بگيريد! صدايتان را ضبط كنيد؛ با بهترين كيفيّت.
اگر يك حرفِ‌مفت‏‌زنى پيدا شد و گفت: اين عكس‏ و فيلم و صدا، كُپى است و اولويّت با اصل‏ است، از طرف من بكوبيد توى دهنش كه زر نزن! اينجا اصل، فرع است و فرع اصل! درست است كه اصل، تنِ خاكىّ توست؛ ولى چه سود وقتى مى‌‏پوسد؟ گرچه رنگ و بو مال گُلِ واقعى است؛ ولى چه فايده كه‏ مى‌‏پلاسد؟ امّا اين اصل‏‌ها در حال‏ نابودى و اضمحلال است؛ حتى اگر به قول قرآن در برج‌های مستحكم قرارش دهيد. اما فايل ديجيتالىِ عكسِ يك گل مرگ ندارد. لذا فرع بر اصل‏ مقدّم است. گلستانِ سعدى فرع است؛ ولى از اصل، اصل‏تر است! اين كتاب نه آبيارى مى‌‏خواهد نه كود و هرس و مواظبت. تا هميشه هم خوش باشد! آنقدر لطيف‏ شده كه خش برنمى‌‏دارد. نسخهٔ پی.دی.افش پاره و فرسوده و پلاسيده‏ نمى‌‏شود و نمى‌‏گندد.
و جالب است كه خودِ فرآورده‏‌هاى ديجيتالى هم هر چه جلوتر مى‌‏رويم، وابستگيش به مادّه كمتر مى‌‏شود. زمانى همان داده‌‏هاى ديجيتالى روى‏ سى.دى رايت مى‏‌شد؛ ولى سى.دى خش‏ برمى‌‏داشت. فلش‌‏ممورى گم و دزديده مى‏‌شد. الان‏ فلش و سى.دى هم دارد منسوخ می‌شود. مستقيم در دجلهٔ اينترنت رهايش مى‏‌كنى و به جاودانگى‏ مى‌‏رسد. عكس از اصل پیشی گرفته. روزانه ميليون‏‌ها فايل در اينترنت در حال تبادل‏ است؛ اما هيچ ماده‏‌اى جابجا نمى‌‏شود.
حرف آخر: داستان معروف روميان و چينيان را در مثنوی شنيده‌‏ايد كه مسابقه نقّاشى گذاشتند؟ نقّاشان چينى رئال كار كردند با مادّه. روميان فقط بوم (ديوار)شان را صيقلى‏ كردند؛ تا پذيراى تصوير باشد. چينيان دل به اصالتِ‏ مادّه خوش داشتند و روميان به سمت سايبرى‌‏شدن‏ حركت كردند. النّهايه کدام برنده شدند؟ ديجيتالى‌‏ها و به‏ مَجازروآورده‌‏ها و گلستان را بر گُل واقعى‏ ترجيح‏‌دهنگان.
كلامم را جمع كنم. اين ترفند را اگر بكار بگيرى‏ - گوشِ خدا كر! - اميد است به كيفيّتى از جاودانگی نايل‏ شوى كه خودِ خدا هم نتواند حذفت كند! مثل كارى‏ كه هنرمندِ فيلم «آمادئوس» انجام داد. «ساليِرى» آهنگساز، اپراى فاخرى ساخت كه موتزارت هم به‏ عنوان تماشاگر در آن حضور یافت. اين جمله را در دقيقهٔ ۱۲۵ فيلم (ساختهٔ ميلوش فورمن، ۱۹۸۴) مى‌‏شنويم:
«ساليرى بالأخره خدا را لمس كرد و خدا مجبور شد گوش بده و توانايى متوقّف‏‌كردنش را نداشت!»
اگر قرآن خوانده باشى، قرآن نگفته: «ألم ترَ كيف‏ فعل ربُّك باصحابِ الفيلم!» چون خدا فقط زورش‏ نهايتاً به اصحاب الرّس، اصحاب الأخدود و اصحاب الفيل مى‏‌رسد؛ اما با «اصحاب الفيلم» نمى‌‏تواند كارى كند؛ چون آن‏ها به خلود ديجيتالى‏ رسيده‌‏اند و به شكل زودرس در دنيا خود را در شرايط برزخى و رهايى از جسم قرار داده‌‏اند و خصايص لطيفِ حيات پس از مرگ را در دنيا براى‏ خود ايجاد كرده‏‌اند. گر نيك بنگرى، آن‏ها فرار به جلو كرده و قبل از مُردن مرده‌‏اند! گریزی از مرگ نیست. طبق آیه‌ای که بحث را با آن آغازیدم، حتّى اگر در بُروج مُشيّده باشیم، مرگ در مى‌‏ربايدِشان. آیه را مجدداً تلاوت می‌کنم و به خدا می‌سپارمتان:
قل ان الموت الذى تفرون منه فانه ملاقيكم. ثم تردون الی عالم‌الغیب و الشهادة ثم ینبئکم بما کنتم تعملون. صدق الله العلی العظیم.
آخرین ویرایش: ۹۷/۵/۸ و سینک‌کردن با نسخۀ زرنگار (کتاب عسل و مثل)، 98/5/16: با نسخۀ زرنگار سینک شود


برچسب‌ها: تلاوت نطق‌اندرون, مرگ
 |+| نوشته شده در  شنبه یازدهم شهریور ۱۳۹۶ساعت 2:17  توسط شیخ 02537832100  | 

حضور و آواز رضا شیخ'محمدی در برنامهٔ زندهٔ تلویزیون قم و شبکهٔ سراسری «شما»، ۹۶/۵/۲۸
دریافت فیلم: آپارات / یوتیوب / تلگرام

حواشی: در این فیلم با کلاه‌گیس و شلوار 6 جیب ظاهر شدم. خوانندۀ قم و همدان در حال مسابقۀ آواز بودند و قرار بود رأی بیشتر که مردم می‌دهند، برنده را تعیین کند. اولش گفتم شهر قم که شهر عالمان و مبارزان است و ما که درقم موسیقی کار می‌کنیم دو معضل داریم: هم باید فالش نخوانیم هم علما نگویند دارید مرتکب حرام می‌شوید! لذا دو چالش داریم بر خلاف موزیسین‌های دیگر شهرها که فقط مشکل اول را دارند. ناهماهنگی بدی رخ داد و صدای خودم را موقع لبزنی نداشتم و روی سن گیج می‌زدم و با همان وضع روی آنتن بودیم!
جواد فلاحتی مسئول وقت واحد موسیقی شبکۀ نور استان قم کلّی سفارش کرده بود که قرار است برویم روی آنتن سراسری شبکۀ شما. شأن ما را حفظ کن! بعد از اجرا اسمس معترضانه زد که حتما با من تماس بگیر. زنگ که زدم گفت: اینجوری آبروداری کردی؟ اعتراضش به من، بهانه‌ای شد تا سوتی خودشان را در عدم پخش صدای خواننده در استودیو تا بتواند لب بزند، بپوشاند.


برچسب‌ها: تلویزیون, قم, محسن حسینی, لبزنی
 |+| نوشته شده در  پنجشنبه نهم شهریور ۱۳۹۶ساعت 13:57  توسط شیخ 02537832100  | 

شهریور ۹۶ با استاد حسن کرمانی و تیمور خدابخش

دریافت فیلم: فیسیوک / آپارات / تلگرام / یوتیوب

 |+| نوشته شده در  دوشنبه ششم شهریور ۱۳۹۶ساعت 6:6  توسط شیخ 02537832100  | 

https://t.me/rSheikh/1396

http://sheikh.blogfa.com/post/438

 

۱. از امتیازات ابنای بشر، برخوردارى از ثبات شخصيّت است. مردم نگاه مثبت ندارند به کسی که پروفایل تلگرامیش حاوی عکس‌های او در شکل و شمایل‌های متضاد باشد. مگر بازیگر هستی که اینقدر نقش عوض می‌کنی؟ یکرنگ باش!

۲. جلوهٔ ثباتِ شخصيت، ثباتِ كلام است.
مرد وقتى حرفى زد، ديگر زيرش نمى‌‏زند. حرفش دو نمى‌‏شود.
۳. تبرّی می‌کنیم از کسانی که لجوجند و مى‏‌گويند: مرغ يك پا دارد.‏ اين حالت ناصواب است. بعضی‌ها متقاعدشان هم می‌کنی، از حرف ناحساب خود دست برنمی‌دارند. یاد داستانی افتادم که در فیلمی از شيخ على تهرانى (که نمیدانم با تقصیراتش چه کرد؟) شنيدم... سخنرانى‌‏ کرده بود در استوديوى تلويزيون عراق در زمان جنگ‏ تحميلى و روی وی.اچ.اس ضبط شده بود. فيلم را در همان دههٔ ۶۰ از دوستم شيخ‏ محمّدحسن باريك‏‌بين فرزند امام جمعهٔ فقید قزوين گرفتم.
داستان مسافرى را می‌گفت که می‌خواست مقدارى گوگرد را به‏‌طور قاچاق‏ از يكى از مرزها عبور دهد. يكى از مأموران‏ ژاندارمرى در حين تفحّص پى به ماجرا برد و در حالى كه قدرى از گوگردِ كشف‌‏شده را در كف دست‏ داشت، گفت:
«كجا مى‌‏برى اين گوگردها را؟»
مرد بى‌‏آنكه خود را ببازد، گفت:
«گوگرد نيست و سياه‌‏دانه است سركار!»
افسر مشخّصات سياه‏دانه را كه با گوگردى كه در كف داشت، سازگار نبود، يك به يك بر شمرد؛ ولى طرف كوتاه نمى‌‏آمد و اصرار داشت مادّهٔ مزبورْ سياه‌‏دانه است!
مأمور مرزبان سماجت مرد را كه ديد، گوگردها را درون ظرفى ريخت و كبريتى بهش زد و یکهو برد زير ريش طرف! مسافر دادی کشید و عقب رفت؛ ولی سریع خودش را جمع کرد و گفت:
«ديديد گفتم سياه‌‏دانه است!»
این مدل پافشاری بر حرف باطل، قیمتی نیست. در بین اقشار مختلف، چنین افراد سمجی داریم که ابوجهلند و نرمی نشان نمی‌دهند... حقير با برخی از این اصناف چون سروکار بیشتری داشتم، در برخی نوشتجاتم به آنها نیش زده‌ام. برای نمونه داستانكى نگاشتم كه در ۷۸/۲/۲۱ در هفته‏‌نامهٔ ولايت قزوين به چاپ‏ رسيد و مُلهَم از يك ماجراى مستند واقعى‏ بود. بخوانید:
«هوشتك» همان سوت يا صفير باشد كه در نواختنِ‏ آن خلايق هر يك شيوه‏‌يى دارند. در خاور ميانه مرسوم است كه زبان را در دهان تا كنند و دو انگشت نشان و كوچك بر آن نهند و آنگاه لب‏‌ها را به هم نزديك كنند و النّهايه از ميان انگشتان بدمند. در اين حال به مددِ پاره‏‌اى قواعدِ فيزيكیّه كه اينجا مجال ذكرش نباشد، صفيرى تند و تيز و دوربُرد توليد شود كه در خيابان و بيابان براى خبركردنِ اصدقأ و يادآورى قرار ملاقات افاقه كند؛ آنگونه كه هرگز جيغ‏ و داد، كار آن نكند. در تواريخ آمده است:
روزى از روزها يكى از حضرات دستارپيچ، فردى‏ لباس‌‏شخصى را مشاهده نمود كه در آموختنِ سوت ‏دوانگشتىْ ماه‌‏ها وقت و قوّت صرف نموده و هنوز به‏ جايى نرسيده بود. طبق معمولْ اراده و پشتكار وی را تحقير نمود و ناديده انگاشت و فرمود:
«اين كارِ خُرد كه اينهمه صرف وقت لازم ندارد. صفيركشى را بايد در همان دقايق نخست آموخت. بنده خود اگر در شأن و زىّ خويش مى‌‏ديدم، ثابت‏ مى‏‌نمودم كه چه‏‌سان اين فن را مى‌‏توان از صِفر، ظرفِ‏ چند ثانيه به سرانجام رساند. در عوض بنده‏‌زاده حىّ‏ و حاضر و براى امتحان مهيّاست.»
پس پسر را فرا خواند و فرمود:
«بسم الله! زبان را تا كن و سوت دوانگشتى بنواز تا آقا ببينند!»
پسرِ جناب مستطابْ تقلاّى بسيار نمود و جز بادى‏ بى‌‏هدف از لاى انگشتانش صادر نشد!
پدر بى‌‏درنگ محلّ نزاع را تعويض نمود و فرمود:
«کوتاه نیا! به اقسام آسانترِ صفيركشى رو آور! آره جانم! توفير نمى‌‏كند.»
پسر تمام شيوه‏‌هاى صفيركشى را آزمود و حتّى از پسِ‏ آسانترين نوع برنيامد. پدر خود را از تك و تا نيفكند و فرمود:
«دست و پايت را گم نكن! به اعصاب خود مسلَّط باش. هيچ مهم نيست. شعر كه بلدى بخوانى! گُل، گل، گل از همه رنگ، سرت ‏رو با چى‏ مى‏‌شورى، با شامپو گلرنگ! را زمانى بلبل‌‏وار مى‌‏خواندى.»
پسر هاج و واج مانده بود و پدر را بِرّ و بر مى‌‏نگريست. پدر فرمود:
«عزيزكم! مى‏‌دانم كه مى‌‏دانى! آقا هم مى‌‏دانند كه‏ مى‏‌دانى! تنها گفتيم بالحسّ و العيان چند چشمه بيايى. فروگذار نكن و با حيثيَّت اين بنده ملاعبه نفرما!»
باز جواب نیامد. فرمود:
«حال‏ كه چنين است، تو را به خود وا مى‌‏گذاريم كه هر چه‏ خود مى‌‏خواهى، به نمايش گذارى. آيا زحمت نيست‏ برايت كلّه‌‏معلَّق بزنى؟ آهان جانم! به يك كلّه‌‏معلّقِ‏ دبش و تگرى مهمانمان كن!»
پسر برخاست و به زحمت كلّه‌‏معلَّقى زد. پدر كه از شوق و شعف بال در آورده بود و از شدَّت ابتهاج در پوست نمى‏‌گنجيد، گفت:
«بارك‏‌الله! نفرمودم: سوت دوانگشتى كار ندارد؟»

پس لجاجت حسابش از ثابت‌‏قدم‏‌بودن‏ و یک‌حرف‌زدن جداست. انسانِ یک‌کلام، تكليفش با خودش روشن‏ است. به قول امروزی‌ها می‌داند با خودش چندچند است!‏ ديگران هم راحت مى‌‏توانند تكليفشان را در قبال‏ او بدانند.
«يك‌‏كلام‏‌بودن» (تعبير بازارى‌‏ها) نمادى است كه فرد در درون هم، متزلزل و متذبذب نيست و يك كار را كه‏ شروع مى‌‏كند، تا به انجام نرساند، وِل‏‌كن معامله‏ نيست. از اين شاخ به آن شاخ نمی‌پرد.
قرآن هم به اين امر اذعان دارد و مى‌‏گويد:
يُثَبِّتُ الله الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا (ابراهيم: ۲۷)
خدا اهل ايمان را با قول و عقيدهٔ ثابت در دنيا و آخرت پايدار مى‏‌دارد.
نمى‌‏گوييم تجربه‌‏كردن بد است؛ ولى مدام جاعوض كردن، باعث مى‌‏شود نتوانى ريشه بدوانى. استاد خطم‏ احمد پيله‌‏چى به من گفت:
يك بار پير دنیادیده‌اى به من مشورت خوبی داد. گفت:
«درخت بايد يكجا مستقر باشد تا قوى و مرتفع شود. شما هم‏ از هنرکده‌های اجاره‌ای و متغیّر طرفی نمی‌بندی.‌‌.. به فکر باش در يك نقطهٔ ثابت در قزوین، مغازهٔ ملکی داشته باشی.»
استاد خط ما دست ‏به‏ كار خرید هنركدهٔ ملكمحمّد در قزوين شد و سال‌های سال برای حفظ آن پاتوق پایمردی کرد.
بعضی‌ها حتی در قراردادن یک گلدان در یک جای خانه مردّدند. هی نظرشان عوض می‌شود... مادر مرحومم مى‌‏گفت: سعید یا مسعود؟؟ پسر برادرم سيد محسن يك نهال را هى اينجا مى‌‏كاشت بعد در مى‏‌آورد آنورتر مى‌‏كاشت. دلش راضى نمى‌‏شد. آخرش‏ سيد محسن اعصابش خورد شد؛ نهال را از ریشه درآورد پرتش كرد توى كوچه! خلاص!
پس تذبذب نكوهيده است. خطاست بيدى باشى‏ به سمت هر بادى بخَمى و از آن بلرزى. اگر نفعت‏ اقتضا كرد، آب به آسياب زید بريزى و اگر برايت‏ نفع داشت، در تنور عمرو بدَمى. از ديدگاه ثابت‏ برخوردار نباشى و به سمتى درغلتى كه وزش‌های سیاسی‏ اقتضا كند. به تعبیر روایات، به جای جریان‌سازی، «إمّعه» باشی؛ یعنی همرنگ جماعت... بوقلمون‏‌وار رنگ عوض كنى و منفعلانه تغيير عقيده دهى. صبح عاشق باشى و عصر فارغ. به شيوهٔ‏ نان به نرخ روزخورها هر روز آدمِ آن روز باشى و مثل‏ قيمت كالا، در نوسان... تاریخ از این نمونه‌ها زیاد دارد:
ميرزا آقاخان نورى شخصيّت معروف دورهٔ ناصرى‏ در شمار افراد صدرنگ است. زنده‏‌ياد على حاتمى‏ كارگردان خوب سينماى ايران در فيلمى كه پيش از انقلاب بر اساس زندگى «اميركبير» ساخت، اين‏ جمله را كه ميرزا آقاخان (بازى زنده‏‌ياد جهانگير فروهر و دوبلهٔ ناصر طهماسب) خطاب به مهدعليا مادر ناصرالدّين‌شاه مى‌‏گويد، براى توصيف دنياى‏ درونى اين فرد در دهانش گذاشت:
«براى اينكه كارم بگذرد - جسارت است‌ها! - ريشم‏ را در ماتحت الاغ فرو مى‌‏كنم. بعد كه كار گذشت، بيرون مى‌‏آورم و گلاب مى‌‏زنم تا بوى عطرِ محاسنم،‏ عالمى را سرمست كند!... به مقتضاى سال‌‏هاى عمر، نه‏ زنباره‌‏ام نه شكمباره؛ نه خواهان دنيا نه به فكر آن‏ دنيا؛ چون رستگار نيستم!... و چون مسكينم، ترسى‏ ندارم از اينكه چيزى را از دست بدهم!» (رؤيت فيلم و فیش‌برداری: ۹۲/۶)
با این سیاست‌بازی‌ها شاید بشود برای مدتی، تاریخ را فریفت؛ ولی اغلب ختم به خیر نمی‌شود و پایانش سقوط است.
شاعر توصيه مى‏‌كند:

سربلندى گر تو خواهى با همه يكرنگ باش! - قالى از صد رنگ بودن زير پا افتاده است‏
قیقاج‌رفتن شیّادانه، سابقه‌ای به طول تاریخ دارد. قرآن در نقد تذبذبِ منافقانِ معاصر پیامبر مى‌‏گويد:
مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَلِكَ لاَ إلى هَؤُلاَء وَ لاَ إلی هَؤُلاَء(نساء: ۱۴۳)
نه به‏‌سوى مؤمنان يكدل مى‏‌روند و نه به‏ جانب كافران... یعنی میانه‌سرگردانند و مى‌‏خواهند هم از توبره بخورند هم آخور... حتى برخى‌شان حاضرند با حريف و رقيب، «پينگ‏‌پونگِ‏ دورنگى» راه بيندازند. در قرآن آمده:
وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ‏(قلم: ۹)
كافران مايلند تو با آن‌ها مداهنه كنى تا آنها هم با تو مداراى‏ نفاقى كنند... تصور می‌کنند مثل خودشان هستی که براى پيشبرد كارَت، حاضری تن به دورنگى دهى... دوچهره‌گى و منافقانه‌عمل‏‌كردن را «اِدهان» - روغن‏‌مالى! شبيه ماله‏‌كشى و ماست‏‌مالى! - گويند.
يك شاعرِ نااميد مدّعيست که دنیا پر شده از نفاق و دورویی و به هیچکس و هیچ چیز نمی‌شود اعتماد کرد؛ حتی خوراکی‌ها:
يكرنگ‌تر ز بيضه نديدم به روزگار - چون پردهٔ دلش بشكفتم دورنگ بود!
در عرصهٔ اجتماع و سیاست شاهدیم:
برخى از «نانْ به نرخ روز خورندگان» با فردِ انقلابى كه‏ بنشينند، انقلابى‌‏اند و با ضدّانقلاب، ضدّانقلاب... البته ما در خانواده‌مان یک مرحوم حاج سعيد شيخ‌محمّدى داشتیم؛ پسرعموى پدرم‏ آقاى تاكندى كه به تعبيرِ قاسم مرادى‌‏ها (راننده و محافظ ابوى در دههٔ ۶۰): حاج سعيد با ضدّانقلاب كه بود، از امام و انقلاب دفاع مى‏‌كرد. با آخوندها كه برخورد مى‌‏كرد، از انقلاب بد مى‏‌گفت!
کار حاج سعیدها مخالف‌خوانیست... بعضی‌ها موافق‌خوانند! یعنی با هر گروه باشند، مثل منافقین وانمود می‌کنند إنا معکم... با شمائیم... اگر دعوت شوند تا در کنفرانسی با موضوع اقتصاد مقاومتی صحبت کنند، برای آنها فیش جور می‌کنند... و اگر در جمع متمولین و در تشویق مال‌افزایی بخواهند مقاله ارائه دهند، جوری شُل‌کن‌سفت‌کُن می‌کنند تا باب میل مخاطبانشان باشد.

یعنی برای رسیدن به نان و نواله، نقش موافقِ هر جمعی را بازی می‌کنند. کاش مثل آن مؤذن کافر و سفارشی‌کار (مقاطعه‌‌کار؟؟ حق‌العمل ‌کار؟؟) باشند که فریاد می‌زد:
«أهل حمص یقولون أشهد أن لا اله الا الله»!... مورد داشتيم طرف در جلسهٔ مجمع‏‌التّقريب بين‏ المذاهب از اكتفا به «كلمة سواء بيننا و بينكم»؟؟ (بولدکردن مشترکات) ياد كرده و گفته دعواى شيعه و سنّى بى‌‏معناست... و بر طبل صلح و سازش کوفته و پاکتش را گرفته... همين‏ فرد در جلسهٔ فرحةالزّهرا (عيدالزّهرا، عُمركُشان) حضور يافته، كلاه پشمى قرمز سرش گذاشته و رفته‏ پشت تريبون و گفته: مذاکره بی‌مذاکره... بعد افزوده: هر جا در قرآن حرف اضافهٔ «علٰى» آمده، تصویر نام «علٖى» است... برايش كف زده‏‌اند. يك نفر از آن جمع گفته: پس هر جا هم آمده: عـْمر (به سکون میم یعنی زندگی) يعنى عُمَر! (به فتح میم، نام خلیفهٔ دوم)... برای اینکه خود را از تک و تا نیندازد، گفته: بشمريد! تعداد كلمهٔ «علٰى» بيشتر از «عمـْر» است... باز هم برایش کف زده‌اند... و چون دیده جو مساعد است، یک حرف کف‌گیرانهٔ دیگر هم زده... یک آیهٔ قرآن خوانده و آن را برخلاف تفسیری که در این ۱۴۰۰ سال ازش شده، جوری تفسیر به رأی کرده که یک «مرگ بر سنّی» از دلش درآید... گفته:
در قرآن داريم: «ألذين جعلوا القرآنَ عِضين»؟؟. ۱۰۰۰ سال است در معنای این آیه گفته‌اند که در نقد كسانى است كه قرآن را پاره‌‏پاره كردند و یؤمن ببعض و یکفر ببعض هستند. احکام آسان را متعبدند؛ ولی جهاد و قتال، کُرهٌ لهم... اما بنده به ذهنم مى‌‏رسد كه در اينجا «قرآن» به معنى نماز است و نه كتاب آسمانى!... مگه میشه؟... چرا نشه؟مگر مشابهش را در مصحف نداريم كه كلمهٔ قرآن به‏ معنى نماز آمده؟... کجا؟... آنجا که مى‌‏فرمايد:
«أقم الصلوة لدلوك‏ الشمس الى غَسَق الليل و قرآن الفجر ان قرآن‏‌الفجر كان مشهودا»؟؟
كه منظور از «قرآن‏‌الفجر» نماز صبح‏ است... اینجا هم «الذين جعلوا القرآن عِضين» آنانند كه نماز را تكه‏‌تكه كردند... آنها كيانند؟... شيعيان پنج نماز را در سه نوبت مى‌‏خوانند و اهل سنت در پنج وقت... با اين وصف اهل سنّت به‏ تعريف «عِضين»كردن نماز نزديكترند تا شيعه؛ چون نمازها را پراکنده می‌خوانند. شیعه به تأسّی از ائمّه(ع) نمازها را مجتمع مى‏‌خوانند. ظهر و عصر را با هم و مغرب و عشأ را هم با هم... پس درود بر شیعه!... فرحةالزهرائی‌ها برایش کف زدند.
حسابی به طبل تفرقه زده و باز پاکتش را گرفته و خارج شده است.
اگر قرار باشد مجتمع‌خوانی نمازها سوژهٔ تفرقه شود، چطور است گفته شود:
از ائمّه‏ شيعه‌‏تر، آن استاد مشهور خوشنويسى معاصر است كه در يكى از كنگره‏‌ها (يا سفرهاي چندروزه‌اش به‏ قم) در دههٔ ۶۰ استاد احمد عبدالرّضايى از ايشان در لابی هتل یا منزل موحد؟؟ پرسيده بود كه‏ استاد! ندیدم نماز بخوانيد! گفته بود: «مى‏‌خوانم ولى آخر هفته مال آن هفته را يكجا مى‏‌خوانم!» خب ايشان از ائمه شيعه‌‏تر است؛ چون بهتر از آنها نمازها را از حالت عِضين و پراكنده درآورده است و مال یک‌هفته را یکجا می‌خواند.
آيا از او بالاتر هم هست؟ آرى! شيخ‏ هبةالله تاكندى عموى متوفّای منِ کاتب به نظر مى‏‌رسد از خود خدا هم‏ شيعه‌‏تر بود! چون در طول عمرش از (پراكنده‌‏)خواندن‏ نماز پرهيز كرد و در وصيّتنامه‏‌اش آورد كه ۶۰ سال برایم‏ نماز بخوانيد! (که مستحضرید نماز قضا برای متوفّی را اگر ورّاثش اهل پول‌دادن برای این منظور باشند، به کسی می‌سپرند... و او نماز ۶۰ سال را در ۲ سال می‌خواند؛ خلاص! (ايده‏‌پردازيم در ۹۴/۱۱)
الغرض بعضی‌ها با هر فرقه به مذاق آنها حرف می‌زنند و ثبات عقیده ندارند... بالأخره شیعه و سنی تقریب کنند یا تبعید؟!
و الحق و الإنصاف، دنیا ظرفِ بی‌ثباتی است. مردم بیچاره تقصیرکار نیستند.
ُدنیا هی دچار تقلب‌الأحوال می‌شود. مردم را هم عین خودش کرده. ثبات‏ خلق مى‌‏ماند براى وقتى كه وارد عالم ديگر شوند تا «لايبغون عنها حِوَلًا»... هرچند از اين فقره كه: «يثبت‏ الله ُ الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحيوة الدنيا و فى‏ الاخرة» فهميده مى‏‌شود كه انگار غيرمؤمنان در قيامت هم به ثبات نمى‌‏رسند و با زبان، جورواجور و «بى‌‏سروته» حرف مى‏‌زنند!

‏لذا اگر در قيامت «نختمُ على أفواههم»؟؟ مُهر بر زبان‏شان مى‌‏زنند. نه صِرفاً چون به قول «سيد محسن حسينى‏ داماد» نيازى به زبان نيست. (چون خدايى كه أنطقَ كلّ‏ شئ تصميم مى‌‏گيرد كه «تكلّمنا أيديهم و تشهد ارجلهم»... پا و دست زباندار می‌شوند) بل براى آن كه زبان آنقدر در دنيا به دروغگويى و پریدن از شاخِ توجيه به شاخِ تأويل عادت كرده كه آنجا هم اگر باز باشد و مُهر نخورد، دروغ مى‌‏بافد؛ جورواجور و ضد و نقيض حرف مى‌‏زند و به در و تپه مى‌‏کوبد.
دنیا انسان‌های باثبات هم بسیار دیده. بزرگمردى مثل امام خمينى(ره) به تعبير تيتر ثابت مجلّهٔ پاسدار اسلام «ثابت و استوار از آغاز تاكنون» است.
در ۶۸/۴/۱۰ از «حاج عبدالله عراقى» از سرداران قزوینی ارتش اسلام در سنوات دفاع مقدّس، تعبيرى در وصف حضرت امام‏ شنيدم؛ بسيار شنيدنى. گفت:
«امام خمينى مساوى است با ۳۰ سال مبارزه با يك‏ سياسَت!»
امام راحل در شجرهٔ باثُبات‌ها بود؛ سیّد زادهٔ زهرا؛ بانويى كه بر قلّهٔ حق‏‌اليقين‏ و أحسن‏‌الحال، مستقر بود... كه اگر مستودع بود و مثل ما دچار تقلّب‌‏الأحوال مى‌‏شد، کی رضايت خدایی که تغیّر نپذیرد، به رضايت و غضب او‏ گره می‌خورد؟ (مغز مطلب، مسموع از مرادى داماد با پرورش من که در برنامهٔ شبستان راديو معارف هم به مصرف رساندم)
حال جاى اين سؤال وجود دارد كه اگر ثباتِ‏ قولى و فعلى چنین شأنی دارد و از علائم مؤمن است، چرا برخى افراد دينمدار، تغيير موضع مى‌‏دهند؟ 
آیا طلحه و زبير و ابن‏‌ملجم از مؤمنان صدر اسلام نبودند که تغيير مسير دادند؟ آیةالله خامنه‏‌اى از تبديل شمر از جانباز صفّين به قاتل‏ سيّدالشّهدأ به عنوان سؤالى كه تاريخ با آن مواجه‏ است، ياد مى‌‏كند... پیداست توقعِ ثبات و استمرار در پویش مسیر حق می‌رفته است... شايد بگويى افرادی از این دست، باطناً دنياطلب بودند و رنجور از خباثتِ‏ پنهان... و فقط برخوردار از ايمان سطحى و قشری... آن خباثت در طول زمان بروز كرده و تعجبى ندارد؛ مثل رطوبتِ‏ زيرين سقف مسجد كه با رنگ‌‏كارى تا ابد پوشيده‏ نماند و رخ نمود. (ر.ك خاطرهٔ تاكندى)
آیا کسی که سیف‌الإسلام است، ایمانش می‌تواند مستودع باشد؟
و آيا هر تغيير موضعى فقط از ناحيهٔ كسانى كه درون‏ ناپاك دارند، سر مى‌‏زند. آيا در سیرهٔ ديندارانِ خوب، تغيير نداریم؟
واقعیت این است: حكايت برخی تغییرات، با تذبذب‏ متفاوت است. برخی جاعوض‌‏كردن‌ها و لباس مبدل‌پوشیدن‌ها مقتضى شرايط و تاکتیکی است. گاه به‌هدف استتار از دشمن‏ است؛ مثل تغيير لباس‏‌هاى مكرّر شهيد سید علی ‏اندرزگو...
و گاه روش كياستى است براى از دست‌ندادن‏ موقعيّت براى اينكه بتواند به حیات مفیدش ادامه دهد. فرّخى سيستانى شاعر معروف، دورهٔ چند پادشاه را درك كرد. بعد از مرگ هر شاه، بلافاصله مدح شاهِ‏ بعد را شروع مى‌‏كرد؛ در حالی که در زمان شاهِ زنده، وانمود می‌کرد شاه دیگری را تاب نمی‌آورد!
اگر چنین نمی‌کرد، حیات هنریش به مخاطره می‌افتاد.
برخی تغییر موضع‌ها حالت تکاملی و اصلاحی دارد. سپاه پاسداران انقلاب اسلامى قزوين (و كلّ‏ ايران؟؟) در اوايل انقلاب حامى بنى‏‌صدر بود و بعداً (كى؟؟) تغيير موضع داد. شيخ صادق‏ سياهكالى مرادى شوهرخواهرم در ۹۶/۴/۲۴ در مسير قزوين به قم‏ برایم نقل ‌‏كرد:
طلبه؟؟ جوانى بودم فاقد عمامه و در اثر روشنگرى‌‏هاى آقاى؟؟ در مقطعی كه بنى‏‌صدر تشت رسوائیش به صدا در نیامده و هنوز سرِ كار بود، پى به خيانتش؟؟ برديم و در جناح مخالفش قرار گرفتيم. آن سال‌ها قزوين دودستگى‏ عجيبى بود. كميتهٔ انقلاب به رياست شيخ قدرت‏ عليخانى مخالف بنى‌‏صدر و حامى بهشتى بود و سپاه‏ قزوين به رياست مهجور (برادر شهيد. نام دقيق؟؟) حامى بنى‌‏صدر... كار آنقدر بالا گرفت كه حتى مهجور با تيربار...؟؟ من و پسرعمويم شهيد برات؟؟ براتعلى؟؟ و فردى به نام حاج‌‏آقايى؟؟ و يك نفر ديگر؟؟ در زمرهٔ گروهی بوديم كه به حمايت از شهيد بهشتى و رجائى در حزب جمهورى متشكل شديم؟؟ (يا در حزب جمهورى بازداشت شديم؟؟)... مى‌‏خواستيم ‏ سخنرانى بنى‌‏صدر را در مسجدالنبى ‏قزوین، به هم بزنيم.
سپاه قزوین ۱۶ ساعت ما چهار نفر را در؟؟ بازداشت كرد. محمدباقر عليمردانى برادرخانم قاسم مرادى‌ها (‏قاسم مدّتى محافظ و رانندهٔ تاكندى بود) ما را آزاد كرد. من گفتم: كافى نيست. باید محاكمه‌مان كنند که به چه جرمی بازداشت شدیم!
دلايلِ حمايت سپاه از بنى‌‏صدر؟؟ مگر قرار نبود سپاه و ارتش در مسائل سیاسی دخالت نکند؟ و اگر قرار به دخالت بود، چرا از امام راحل حمایت نکرد؟ یا موضع امام در حمایت از بهشتی صریح نبود؟ چرخش‏ سپاه و دست‌برداشتنش از حمایت از بنی‌صدر کی و چگونه روی داد؟؟
 آیا می‌توان اين مثال را تغييرِ موضع مثبت ارزيابى كرد؟ چون از  بنى‌‏صدرخواهى به ولايتمدارى انجامید.
یا هر دو موضع در زمان خودش مصلحت بوده است؟

از بحث‏‌انگيزترين تغيير موضع‏‌ها در انقلاب ایران که در سنوات اخیر مطرح شد، تغيير مواضع‏ هاشمى رفسنجانى است. مقايسهٔ مواضع ايشان در اول انقلاب در خصوص حجاب و رابطه با آمريكا و... با مواضع بعد؟؟
آیا براى اثبات اينكه مى‌‏شود مثل هاشمى‏ رفسنجانى در عين اينكه ثبات داشت، از برخى‏ مواضع اوّلیه عدول كرد، این بحث کلامی را مطرح کرد که انسان خليفةالله است. خدا بين ثبات و تغيير؟؟ جمع كرده است. (با بهره از صحبت‌‏هاى مرادى داماد در ۹۶/۴/۲۴ در مسير قزوين به قم) چطور؟... فرق است بين صفات ذاتى خدا (مثل علم) با صفاتِ دیگر خدا مثل «رضايت» كه به برخى چيزها تعلق مى‌‏گيرد: رضا الله فى رضا الوالدين و از بعضى چيزها خدا راضى نيست... این فیش تکمیل شود.
تغيير قبله از بيت‏‌المقدس به مكّه‏ و پدیدهٔ نسخ (ما ننسخ من آیة...) و بداحاصل‌شدن‏ برای خدا و نیز تغيير مواضع به اقتضاى حال در ائمّه(س) کجای کار است؟
♦جمع‏‌بندى: ایستادگی و پافشاری روی حرف ناحساب ارزش نیست؛ اما در جز آن، حرف مرد یکی است!
- اگر قرار شد تلاوت نطق‌اندرون کار کنی، با آيهٔ يثبّت الله الذين آمنوا بالقول الثابت شروع و با آن ختم کن!


برچسب‌ها: تلاوت نطق‌اندرون, عسل و مثل, قزوین, شیخ صادق مرادی
 |+| نوشته شده در  دوشنبه بیست و ششم تیر ۱۳۹۶ساعت 18:10  توسط شیخ 02537832100  | 
مطالب جدیدتر
مطالب قدیمی‌تر
  بالا